باب جبر و قدر و امر بين الامرين

1- راوى گويد: امير المؤمنين (ع) پس از بازگشت از جنگ صفين در مسجد كوفه نشسته بود كه پير مردى آمد و برابر آن حضرت زانو زد و عرض كرد: يا امير المؤمنين بفرمائيد كه رفتن ما به شام به قضا و قدر الهى بود؟

على (ع)- آرى اى شيخ به هيچ تلى بالا نرفتيد و به هيچ دره‏اى سرازير نشديد جز به قضا و قدر الهى.

شيخ- من رنج خود را به حساب خدا مى‏گذارم اى امير المؤمنين يعنى رنج بيهوده بردم، نه بهره دنيا داشت و نه اجرت آخرت.

على (ع)- خاموش باش اى شيخ، به خدا سوگند، خداوند پاداش بزرگى به شما داده است در اين بسيج شما هم در رفتن شما اجر بزرگى به شما داده و هم در اقامت شما در جبهه و هم در برگشتن شما، شما در هيچ حالى واداشته نبوديد و ناچارى نداشتيد.

شيخ- چطور در هيچ حالى واداشته و ناچار نبوديم با اينكه رفتن و ماندن و برگشتن ما همه به قضا و قدر بوده است.

 

على (ع)- تو گمان مى‏كنى كه قضاء خدا بر بنده حتم است و قدر او بايست است و از بنده سلب اختيار مى‏كند؟ اگر حقيقت مطلب اين باشد، ثواب و عقاب و امر و نهى و بازداشتن از طرف خدا همه بيهوده گردد و وعده پاداش و وعيد كيفر لغو شود و گنهكار را سرزنشى نشايد و خوش كردار را ستايشى نبايد و بايد گنهكار را بهتر از نيكوكار مورد تفقد و احسان قرار داد و نيكوكار را به كيفر سزاوارتر دانست (چون كه گنهكار رنج گناه برده و نيكوكار لذت فرمانبرى چشيده يا به اعتبار اينكه متمرد در جنگ و جهاد كسى را نكشته ولى مطيع بناچار خونهائى از دشمنان ريخته است) اين عقيده همكيشان بت‏پرستان است و دشمنان حضرت رحمان و حزب شيطان و قدرى مذهبان و مجوسيان اين امت اسلامى، براستى خداى تبارك و تعالى تكليف را مقرون به اختيار ساخته و نهى و غدقن خود را به حساب خود را باش پرداخته و به كردار اندك ثواب بسيار داده، نافرمانى از او، چيرگى بر او نيست و فرمانبرى از وى به زور نباشد و خودكارى يكباره هم به مردم نداده و آسمانها و زمين و هر چه ميان آنها است بيهوده نيافريده و پيغمبران مژده بخش و بيم ده را هم عبث مبعوث نكرده، واى بر كسانى كه كافرند از آتش دوزخ.

شيخ اين شعر را سرود:

         تو باشى امامى كه از طاعت تو             اميد نجات است از رب و غفران‏

             تو هر مشكلى را كنى حل و واضح             ز احسان جزايت دهد رب احسان‏

 2- ابى بصير از امام صادق (ع) فرمود: هر كه معتقد باشد كه خدا به هرزگى دستور مى‏دهد به خدا دروغ بسته و هر كه معتقد باشد كار خوب و كار بد بنده‏ها از او است بر خدا دروغ بسته‏

 

است. 3- حسن بن على وشاء گويد: از امام رضا (ع) پرسيدم:

خدا كار را به بنده‏ها واگذارده؟ فرمود: خدا عزيزتر از اين است، گفتم: آنها را به معصيت مجبور كرده، فرمود: خدا عادل‏تر و حكيم‏تر از اين است. گويد: سپس فرمود: خدا فرمايد: اى پسر آدم، من به حسنات تو از خودت علاقمندترم و تو به گناهانت از من علاقمندتر و شايسته‏ترى، تو گناه را هم به نيروئى كردى كه من به تو دادم. 4- يونس بن عبد الرحمن گويد: امام رضا (ع) به من فرمود:

اى يونس، هم عقيده قدريه (تفويضى مذهب) مباش زيرا آنها نه هم قول اهل بهشتند و نه هم قول اهل دوزخ‏اند و نه هم قول شيطان.

بهشتيان در بهشت گويند: حمد از آن خدائى است كه ما را به اين نعمت بهشت رهنمائى كرد و ما رهياب نبوديم اگر خدا ما را رهنمائى نمى‏كرد، اهل دوزخ در دوزخ گويند: پروردگارا شقاوت بر ما چيره شد و ما مردم گمراهى بوديم (در دنيا) ابليس هم گويد:

پروردگارا به سبب اينكه تو وسيله گمراهى مرا فراهم ساختى، من گفتم: به قول آنها معتقد نيستم، من مى‏گويم چيزى نباشد جز به اينكه خدا خواهد و اراده كند و مقدر سازد و اجراء كند، فرمود: اى يونس، چنين نيست، چيزى نباشد جز آنچه خدا خواهد و اراده كند و مقدر سازد و اجراء كند.

اى يونس، مى‏دانى مشيت چيست؟ گفتم: نه، فرمود:

نخستين يادآورى. مى‏دانى اراده چيست؟ گفتم: نه، فرمود: آن عزم و آهنگ بر چيزى است كه مى‏خواهد. مى‏دانى قدر چيست؟

 

گفتم: نه، فرمود: آن اندازه‏گيرى و مرزبندى است از بقاء و فنا، پائيدن و نابودى. گويد: سپس فرمود: قضاء همان محكم گذاشتن و هستى خارجى برپا داشتن است. گويد: از آن حضرت اجازه خواستم براى اينكه سرش را ببوسم و عرض كردم: گرهى را براى من گشودى كه آن را ناديده گرفته بودم. 5- ابراهيم بن عمر يمانى از حضرت صادق (ع) فرمود: خدا خلق را آفريد و سرانجام آنها را مى‏دانست با اين حال به آنها امر و نهى كرد و به هر چه امرشان كرد راه مخالفت آنها را باز گذاشت و آنها هر چه بكنند و نكنند به اذن خدا است يعنى با اعلام او نسبت به سرانجام روشى كه اتخاذ كنند. 6- امام صادق (ع) فرمود: رسول خدا فرموده است: هر كه معتقد است خدا امر به بدى و هرزگى مى‏كند به خدا دروغ بسته و هر كه خوبى و بدى را بى‏خواست خدا مى‏داند خدا را از سلطنتش بر كنار دانسته. و هر كه گمان برد گناهان ما به نيروئى است كه خدا نداده است بر خدا دروغ بسته و هر كه به خدا دروغ بندد او را به دوزخ برد. 7- اسماعيل بن جابر گويد: در مسجد مدينه مردى بود كه در باره قدر سخن مى‏گفت و مردم گرد او را گرفته بودند، گويد:

من به او گفتم: اى فلانى، از تو پرسشى دارم، گفت: بپرس، گفتم:

در ملك خدا تبارك و تعالى چيزى باشد بر خلاف اراده او؟ گويد:

لختى دراز سربزير انداخت و سپس سر برداشت و گفت: اگر بگويم‏

 

مطلب اين است كه در ملك او چيزى باشد بر خلاف اراده او خدا را مقهور و زورپذير دانسته باشم، و اگر بگويم در ملك او نباشد جز آنچه او اراده كند، در برابر تو اعتراف به معاصى كرده باشم و تو را بدان رخصت داده باشم زيرا از خود اختيارى ندارى، گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم كه از اين قدرى چنين پرسيدم و چنين پاسخ داد، فرمود: براى خود دور انديشى كرده و اگر جز آنچه گفت مى‏گفت هلاك مى‏شد. 8- مردى از امام صادق (ع) پرسيد: خدا مردم را به گناه اجبار كرده؟ فرمود: نه، گفت: كارشان را يكباره به خودشان واگذاشته؟ فرمود: نه، گفت: پس مطلب چيست؟ فرمود: يك تدبير لطيف و ريزه‏كارى استادانه ميان اين دو موضوع است. 9- امام باقر و امام صادق (ع) فرمودند: خدا بر خلق خود مهربان‏تر از اين است كه آنها را به گناه وادارد و سپس بر آن عذابشان كند و خدا عزيزتر از اين است كه اراده امرى كند و آن امر محقق نشود، راوى گويد: از آن دو امام پرسش شد ميان جبر و قدر مرحله سومى است؟ فرمودند: آرى، وسيع‏تر از مسافت ميان آسمان و زمين. 10- از امام صادق (ع) راجع به جبر و قدر پرسش شد، فرمود: نه جبر است و نه تفويض ولى مرحله‏اى است ميان اين دو،

 

حق در آن است و آن را نداند جز عالم (امام) يا كسى كه عالم آن را به وى آموخته باشد. 11- مردى به امام صادق (ع) عرض كرد: قربانت، خدا بندگان را به گناه واداشته؟ فرمود: خدا عادل‏تر از آن است كه آنها را به گناه وادارد و سپس بر آن عذابشان كند، راوى به آن حضرت گفت: قربانت، خدا كار را يكباره به بندگان واهشته، فرمود: اگر كار را به آنها واگذاشته بود كه با دستور و امر و نهى آنها را محصور نمى‏كرد، گفت: قربانت، ميان اين دو مرحله‏اى است؟ فرمود:

وسيعتر از ما بين آسمان و زمين. 12- احمد بن محمد بن ابى نصر گويد: به امام رضا (ع) گفتم: بعضى از همكيشان ما معتقد به جبراند و برخى معتقد به استطاعت، فرمود: بنويس: بسم الله الرحمن الرحيم، على بن الحسين فرمود: خداى عز و جل فرمايد:

اى پسر آدم، به خواست من تو هستى كه خواهى و به نيروى اعطائى من واجبات مرا مى‏پردازى و به نعمت دريافتى از من بر گناهانم توانائى كنى، من تو را بينا و شنوا ساختم، هر چه خوشى بينى از طرف خدا است و هر چه بدى بينى از طرف خودت است و اين براى آن است كه من از خودت به كارهاى نيكت علاقمندتر و شايسته ترم و تو از من به كارهاى بدت علاقمندترى، من از هر چه كنم مسئول نباشم (چون مسئوليت در بدى و خلاف حكمت است و

 

 

از خدا نيايد) و هم ايشانند كه مسئولند، چون كارگرانى‏اند كه در كارگاه خير و شر از دستور تخلف كردند، من همه چيز را براى تو منظم كردم (يعنى همه ابزار و برنامه و تنظيم امور در اين كارگاه خير و شر كه به كار گماشته شدى از من است به شرحى كه مفصلا بيان شد، شرح تفصيل استطاعت در باب بعد مى‏آيد). 13- امام صادق (ع) فرمود: نه جبر است و نه تفويض، ولى امرى است ميان اين دو امر، راوى گويد: عرض كردم: امر ميان دو امر چيست؟ فرمود: مثلش اين است كه مى‏بينى مردى به گناهى مشغول است و او را نهى كردى و او دست باز نگرفت و او را رها كردى و او هم آن گناه را كرد، چون از تو نپذيرفته و تو از او دست باز داشتى نبايد گفت: تو او را به گناه واداشتى. 14- امام صادق (ع) فرمود: خدا كريم‏تر از اينكه مردم را بدان چه تاب و توان آن را ندارند تكليف كند و خدا مقتدرتر است از اينكه در محيط حكم او چيزى باشد كه مخالف اراده او باشد.