(باب ديگرى كه تتمه باب اول است (جز اينكه اضافه‏اى دارد در بيان فرق ميان مفهوم اسماء الهيه و اسماء مخلوقين

1- فتح بن يزيد جرجانى گويد: شنيدم از امام ابو الحسن (ع) (مقصود امام كاظم است چنانچه صدوق بدان تصريح كرده و ممكن است مقصود ابو الحسن سوم امام على نقى باشد چنانچه در كشف الغمه است- از پاورقى چاپ تهران) كه مى‏فرمود: او است لطيف و خبير، شنوا و بينا و واحد و احد و صمد، نزاده است و زائيده نشده واحدى همتاى او نيست، اگر چنان باشد كه مشبهه گويند خالق از مخلوق شناخته نگردد و نه آفريننده از آفريده شده ولى او است آفريننده، جدا كرده آن را كه جسم آفريده و صورتگرى كرده و پديد آورده است از خود، زيرا چيزى شبيه او نيست و او هم به چيزى شبيه نيست، گفتم: آرى خدا مرا قربانت كند، ولى فرمودى احد است و صمد و باز فرمودى چيزى شبيه او نيست، خدا يكى است انسان هم يكى، مگر اين نيست كه در يكى بودن با هم شبيهند؟

فرمود: اى فتح محال گفتى، خدا تو را پا بر جا دارد، مورد تشبيه‏

 

معانى است، در صرف نام و اسم همه يكى هستند و دلالت بر مسمى دارند به اين بيان، اگر چه گويند يك انسان ولى گزارش دهند كه يك تن است و دو تن نيست و خود يك تن انسان هم از نظر معنا يكى نيست زيرا هم اعضاء مختلفه دارد و هم رنگهاى مختلف بر تن دارد آنكه چند رنگ دارد كه يكى نيست، او تيكه تيكه است يك نواخت نيست، خونش جز گوشت او است و گوشتش جز خون او است، پى او جز رگهاى او است و مويش جز بشره و پوست او است، سياهى او جز سفيدى او است و همچنين باشند ديگر مخلوقها، انسان در اسم يكى است و در معنى يكى نيست و خداى جل جلاله هم او يگانه است و جز او يگانه‏اى نيست، اختلاف ندارد و تفاوت ندارد، فزونى ندارد و كاهش ندارد، ولى انسان مصنوع و مخلوق و مركب از اجزاء مختلفه و عناصر پراكنده است جز اينكه اينها جمع شدند و يك چيز مركب تشكيل دادند.

گفتم: قربانت، گره مرا گشودى و خدا به شما فرج دهد، اينكه فرمودى لطيف و خبير است براى من تفسير كن چنانچه واحد را تفسير كردى زيرا من مى‏دانم كه لطف او بر خلاف لطف خلق است براى امتياز جز اينكه مى‏خواهم آن را براى من شرح بدهى، فرمود: اى فتح، ما گفتيم لطيف است براى آنكه لطيف آفريده و علم به آن دارد نمى‏بينى (خدايت ثابت دارد و توفيق دهد) به اثر صنع او در گياه لطيف و غير لطيف و در آفرينش لطيف از جانداران خرد و پشه و از نوع جرجس و آنچه از آنها هم ريزتر است تا آنجا كه به چشم نيايند و از بس ريزند ماده از نر و نوزاد از پير آنها معلوم نشود، چون اين حيوانات خرد را ببينيم كه با لطافت خود رهبرى شوند به جهيدن بر هم و گريز از مرگ و جمع مصالح‏

 

خود و از آن جاندارانى كه در لجه‏هاى دريا و در پوست درختها و در بيابان‏ها و دشتهايند و با هم سخن كنند و به بچه‏هاى خود چيز بفهمانند و غذا براى آنها ببرند، پس از اين، موضوع رنگ آميزى آنها است، سرخ با زرد و سفيد با سرخ، و اينها از بس ريزند به چشم ما ديده نشوند و به دست نيايند، از ملاحظه اينها دانستيم كه آفريننده اين خلق لطيف است و لطافت نموده در آفريدن آنچه نام برديم بى‏چاره بى‏چاره‏جوئى و ابزار و آلات، و باز متوجه شويم كه هر كه چيزى سازد از ماده‏اى سازد و خداى آفريننده لطيف جليل آفريده و ساخته نه از چيزى و نه از ماده حاضرى. 2- از امام رضا (ع) نقل است كه فرمود: بدان (خدايت خير آموزد) كه به راستى خداى تبارك و تعالى قديم است و واجب الوجود و قديم بودنش همان صفتى است كه رهنماى خردمند است بر اينكه چيزى پيش از او بوده و نه چيزى با او در دوام هستى شريك است، به اعتراف عموم مردم خردمند براى ما روشن است از نظر اقتضاء اين صفت كه پيش از خدا چيزى نبوده و به همراه او هم در بقاء و ابديت چيزى نباشد و گفتار كسى كه گويد: پيش از او يا همراه او چيزى است باطل است براى آنكه اگر چيزى در بقاء با خدا همراه باشد و توان گفت تا خدا بوده او هم بوده است نتواند بود كه خدا آفريننده آن باشد زيرا فرض اين است كه از ازل همراه او بوده و چگونه خدا خالق چيزى است كه از ازل با او است و اگر چيزى پيش از خدا باشد بايد مبدأ آن چيز باشد نه اين و آن مبدأ نخست شايسته‏تر است كه خالق آن مبدأ باشد (خالق دوم باشد خ ل).

سپس خدا خود را به اوصافى ستوده است و به اعتبار اينكه‏

 

مردم را آفريده و به عبادت خواسته و آزموده است از آنها خواسته كه او را بدان اسماء بخوانند و خود را به اين نامها ناميده است:

سميع، بصير، قادر، قائم، ناطق، ظاهر، باطن، لطيف، خبير، قوى، عزيز، حكيم، عليم و آنچه بدان ماند چون دشمنان تكذيب كن اين اسماء الهى را ملاحظه كردند و شنيدند كه ما در حديث از خدا گوئيم: چيزى مثل او نباشد و هيچ مخلوقى به وضع او نيست، گفتند: به ما بگوئيد كه- در حالى كه معتقديد خدا مثل و شبه ندارد- چگونه شما در اسماء حسنى با او شريك هستيد و همان نامها كه بر او صادق آيد بر شما صادق آيد، اين خود دليل است كه شما در همه حالات يا در بعضى از حالات مثل خدا هستيد، زيرا اسماء خوب خدا در شما وجود دارد.

در پاسخ آنها بايد گفت: خداى تبارك و تعالى به عبادش بايست كرده است اسمائى از اسماء خودش را از نظر اطلاق و باز هم معنى اسم در خدا و خلق از هم جدا است و اين از اين راه است كه زير يك كلمه بسا دو معنى مختلف و جدا وجود دارد، دليل اين:

گفته خود مردم است كه در ميان آنها رائج و صحيح است و به همان زبان معمولى، خدا خلق خود را طرف گفتگو نموده و با آنها سخنى گفته كه بتوانند بفهمند تا در آنچه از حق الهى ضايع كنند (تا در آنچه عمل كنند خ ل) براى آنها حجت تمام باشد بسا هست به يك مردى گويند: سگ، خر، گاو، نبت، تلخه، شير، اين به اعتبار اختلاف حالات او است، اين الفاظ در اينجا به معانى اصلى خود اطلاق نشده، زيرا انسان نه شير است نه سگ، اين را خوب بفهم خدا رحمتت كند، همانا خدا به دانش نامبرده شود (نام خدا را عالم نهند خ ل) نه به علم پديدارى كه نبوده و اشياء را بدان‏

 

دانسته، نه به اين معنى كه از آن كمك گرفته براى آينده كار خود، و انديشه كرده در آنچه آفريند و تباه كند از آنچه از خلقش در گذشته و فنا كرده كه اگر اين دانش را نداشت و از او پنهان بود نادان و ناتوان شمرده مى‏شد.

چنانچه ما ملاحظه مى‏كنيم كه دانشمندان بشر را دانا گويند براى علمى كه در آنها پديد آمده، زيرا پيش از آن نادان بودند و بسا همان علم را از دست بدهند و به حال جهل برگردند و خدا را عالم گويند به اين معنى كه چيزى بر او مخفى نيست، اسم عالم بر خالق و مخلوق هر دو اطلاق شود ولى در خالق معنائى دارد و در مخلوق معناى ديگرى و معناى آنها يعنى مصداق خارجى آنها از هم جدا است چنانچه دانستى، پروردگار ما را شنوا خوانند نه به اين معنى كه سوراخ گوشى دارد و از آن مى‏شنود و از آن نبيند چنانچه سوراخ گوش ما كه با آن بشنويم نتوانيم با آن ببينيم ولى اين شنوائى حق، گزارش از اين است كه آوازها از خدا نهان نيست و به وضع شنوائى كه ما بدان نامبرده شويم نيست، ما با خدا در اسم شنيدن همراه شديم ولى معنى و مصداق آن از هم جدا است و همچنين است ديدن در خدا كه به واسطه سوراخ چشم نيست چنانچه ما از سوراخ چشم ببينيم و از آن بهره ديگر نبريم ولى خدا بينا است يعنى به هيچ شخصى كه به او توان نگاه كرد نادان نيست و از او در خورد ندارد در اسم با او جمع شديم و در مصداق آن از هم جدا هستيم.

خدا قائم است نه به اين معنى كه بر سر قد بايستد و بر ساق پا استوار شود چنانچه قيام در اجسام تحقق يابد ولى معنى آن اين است كه خدا حافظ و نگهدار است چنانچه گويند: قائم به امر ما فلان مرد است و خدا قائم بر هر نفسى است نسبت بدان چه كرده است و قائم‏

 

در لفظ مردم معنى باقى هم دارد و قائم معنى كفايت كارى را هم مى دهد چنانچه به مردى گوئى: قيام كن در كار بنى فلان يعنى كار آنها را كفايت كن، ولى قائم در وجود ما كسى است كه سر پا بايستد، در اسم با او جمع شديم ولى معنى از هم جدا است.

لطيف در خدا به معنى كمى يا نازكى يا خردى نيست ولى به معنى نفوذ در اشياء است يعنى باريك بينى و از جهت امتناع از ديده شدن، مثل اينكه بگوئى (لطف عنى هذا الامر و لطف فلان في مذهبه) معنى آن اين است كه به تو خبر مى‏دهد كه عقل از درك آن كار يا عقيده آن شخص درمانده است و آن را درك نكرده و آن موضوع عميق است و باريك و وهم آن را در نيابد، و لطف خدا تبارك و تعالى هم همين است كه درك نشود به محدوديت و محدود نشود به وصفى، لطافت در وجود ما خردى و كمى است و در نام شريك هستيم در معنى ممتاز.

خبير آن كسى است كه چيزى از او نهان نيست و از او فوت نشود، اين خبرت خدا از نظر تجربه و آزمايش اشياء نيست كه هنگام تجربه و آزمايش دانسته باشد و اگر آنها نبود نمى‏دانست كسى كه چنين باشد در ذات خود جاهل است ولى خدا هميشه آگاه بوده بدان چه مى‏آفريند و خبره در ميان مردم كسى است كه بررسى از جهل شاگردان مى‏كند در اينجا در اسم همراه هستيم و در معنى جدا.

 (ظاهر) كه صفت خدا است باين معنى نيست كه خدا بر دوش خلق بالا رفته و بر آن نشسته و مهار كشيده و بر كنگره آن بر آمده بلكه به اين معنى است كه بر آنها تسلط و غلبه و قدرت دارد چنانچه مردى گويد: بر دشمنان خود ظهور كردم و خدا مرا به دشمنانم‏

 

ظهور داد كه معنى پيروزى و غلبه دارد و ظهور خدا بر اشياء به همين معنى است و معنى ديگرش اينكه آشكار است براى هر كه او را خواهد و او را جويد و نهان نيست از جوينده خود و او است مدبر هر چه آفريده، كدام آشكارى از خداى تبارك و تعالى روشن‏تر و آشكارتر است، زيرا هر سو رو كنى صنعى از او در پيش تو است و در خودت آثار او به اندازه كفايت هست، و ظاهر كه به ما گفته شود معنى بارز و معلوم و مشخص دارد، در اسم با هم هستيم و در معنى با هم نيستيم.

و اينكه بخدا باطن گويند باين معنى نيست كه درون اشياء است ولى باين معناست كه درون هر چيز را داند و حفظ كند و تدبير نمايد چنانچه كسى گويد: (ابطنته) يعنى او را بررسى كردم و از راز درونش مطّلع شدم و باطن در وصف ما: كسى است كه در چيزى نهان و مستور است، در اسم جمع شديم و در معنى جدائيم.

 

قاهر- در وصف خدا اين معنى را ندارد كه در كار خود چاره‏جوئى و رنج برى و نقشه كشى و مدارا و نيرنگ به كار مى برد چنانچه مردم يك ديگر را به اين وسائل مقهور مى‏سازند و آنكه مقهور شده با استفاده از اين وسائل باز قاهر مى‏شود و قاهر به مقهورى بر مى‏گردد ولى معنى قاهر در باره خدا اين است كه هر آنچه را كه آفريده است در برابر او كه آفريننده است خوار و زبون است و يك چشم بهم زدن ياراى جلوگيرى از مقدرات خالق خود را نسبت به خويش ندارد زيرا خدا به محض اينكه گويد: باش، او مى‏باشد، و همچنين هستند همه اسماء الهيه اگر چه ما متعرض شرح و تفسير همه آنها نشديم ولى تأمل در آنچه براى تو گفتيم نسبت به فهم همه كافى است، خدا يار و يار ما باد در توفيق و ارشاد نسبت به ما.