1- عبد الرحيم بن عتيك قصير گويد بوسيله عبد الملك بن اعين بامام صادق (ع) نوشتم كه جمعى در عراق خدا را متصف به صورت و نقشه مىدانند، خدا مرا قربانت كند اگر صلاح مىدانيد عقيده درست توحيد را به من بنويسيد، چنين به من پاسخ نوشت:
خدايت رحمت كناد، از توحيد و مذهب هموطنان خود پرسيدى؟
برتر است آن خدائى كه به مانندش چيزى نيست و او شنوا و بينا است برتر است از آنچه وصف تراشان و تشبيهكنندگان خدا به خلقش و افتراء گويندگان او را وصف كنند، بدان (خدايت رحمت كناد) كه مذهب درست توحيد همان است كه در قرآن راجع به صفات خداى عز و جل نازل شده، از خداى تعالى نيستى و تشبيه به خلق را نفى كن، نه خدا نبودن درست است و نه خداى شبيه به خلق بايد معتقد بود كه او است خداى ثابت و موجود و برتر است از آنچه وصف تراشان گويند، شما پاى از قرآن فراتر ننهيد تا پس از توضيح حق گمراه شويد. 2- ابى حمزه گويد: على بن الحسين (ع) به من فرمود: اى ابو حمزه، خدا به وصفى كه موجب محدوديت او باشد موصوف نشود، پروردگار ما از صفت داشتن برتر است، چگونه به وضع
محدودى توصيف شود، آنكه حدى ندارد و ديدهها را درك كند و هم او لطيف و خبير است. 3- ابراهيم بن محمد خزاز و محمد بن حسين گويند: شرفياب حضور امام رضا (ع) شديم و برايش نقل كرديم اين حديث را كه محمد (ص) پروردگار خود را به صورت جوان كاملى در سن سى سال ديده است و گفتم كه: هشام بن سالم، صاحب الطاق، و ميثمى معتقدند كه اين جسم خدا تا ناف ميان تهى است، و باقى تو پر است، آقا براى خدا روى خاك به سجده افتاد، و سپس فرمود:
منزهى تو، نه تو را شناختند و نه يگانه دانستند و به همين جهت برايت صفت تراشيدند، منزهى تو، اگر تو را شناخته بودند به همانى كه خود را ستودى تو را مىستودند، منزهى تو، آخر چطور دلشان راه داد كه تو را به ديگران مانند كنند.
بار خدايا، من تو را وصف نكنم مگر بدان چه خود را بدان وصف كردى، من تو را شبيه خلقت ندانم، تو اهل هر خيرى هستى، مرا از مردم ستمكار مساز، سپس رو به ما كرد و فرمود: هر چه در وهم شما آيد، به خاطر آريد كه خدا جز آن است، سپس فرمود: ما آل محمد روش ميانه داريم كه غلوّكنندگان به ما نرسند و عقب ماندگان از ما سبقت نجويند، اى محمد، معناى اين حديث اين است كه وقتى محمد (ص) نظر به عظمت پروردگار خود كرد به سيماى جوان كامل و در سن سى سالگى بود. اى محمد، پروردگار عز و جل بزرگتر از اين است كه به صفت آفريدهها باشد، گويد: عرض كردم: قربانت، پس دو پاى كى در سبزهزار بود؟ فرمود: آن دو پاى محمد (ص) بود كه چون از دل به پروردگار خود نگريست،
خدا او را در نورى چون نور حجب در آورد تا آنچه در حجب است براى او هويدا گردد، نور خدا سبز دارد و سرخ دارد و سفيد و رنگهاى ديگر. اى محمد، هر چه را كتاب و سنت گواه آن باشد، ما به همان عقيده داريم. 4- على بن الحسين (ع) فرمود: اگر اهل آسمان و زمين گرد آيند كه خدا را به عظمتى كه دارد بستايند، توانائى ندارند. 5- ابراهيم بن محمد همدانى گويد: من به آن مرد (امام على نقى ع) نوشتم كه: پيروان شما در اين ولايت در باره توحيد اختلاف نظر دارند، به خط خود نوشت: منزه باد آن كه نه حدى دارد و نه وصف شود، نيست به مانند او چيزى، او است شنوا و بينا. 6- محمد بن حكيم گويد: ابو الحسن موسى بن جعفر (ع) به پدرم نوشت: به راستى خدا بالاتر و والاتر و بزرگتر است از آنكه حقيقت وصفش فهم شود، او را به همان وصف كنيد كه خودش خود را وصف كرده و از هر چه جز آن باز ايستيد. 7- مفضل گويد: از أبو الحسن (ع) در باره صفت پرسيدم،
فرمود: از آنچه در قرآن است در مگذر. 8- محمد بن على قاسانى گويد: نوشتم به آن حضرت كه كسانى كه در اطراف ما هستند در باره توحيد اختلاف دارند؟
گويد: در جواب نوشت: منزه باد كسى كه نه حدى دارد و نه وصف شود و نيست به مانند او چيزى و او است شنوا و بينا (9 سوره 42). 9- بشر بن بشار نيشابورى گويد: نوشتم به آن مرد (امام على نقى ع) كه كسانى كه اطراف ما هستند در توحيد اختلاف دارند، پارهاى گويند كه او جسم است و برخى از آنها گويند كه او صورت است، در جواب من نوشت: منزه باد كسى كه نه حدى دارد و نه وصف شود و چيزى به او نماند، و نيست به مانندش چيزى و او است شنوا و بينا. 10- سهل گويد: سال 255 نوشتم به ابى محمد (امام عسكرى ع) كه: اى آقايم، هم مذهبان ما در توحيد اختلاف نظر دارند، بعضى از آنها مىگويند خدا جسم است و بعضى ديگر مى گويند خدا صورت است، اى آقاى من اگر صلاح بدانيد كه به من بياموزيد آنچه را كه بر آن استوار بمانم و از آن در نگذرم براى اظهار لطف به چاكر خودتان عمل كنيد، به خط خود نگارش كرد:
از موضوع توحيد پرسيدى و اين بحثى است كه شما از آن بركناريد، خدا يگانه است، يكتا است، فرزند نياورده و فرزند نبوده و احدى همتاى او نيست، آفريننده است و آفريده شده نيست، او است تبارك و تعالى كه هر چه خواهد از اجسام و جز آن بيافريند و
خود جسم نيست، هر صورت و نقشهاى به قلم قدرت بكشد و خودش صورت نيست، ستايش او والا است و نامهايش مقدستر از آن است كه براى او مانندى باشد، او است و جز او نيست، نيست به مانندش چيزى و او است شنوا و بينا. 11- فضيل بن يسار گويد: از امام صادق (ع) شنيدم مى فرمود:
به راستى خدا وصف نشود، با اينكه در كتاب خود فرموده (91 سوره 6): «خدا را به اندازه شأن او بر آورد نكردند» و نتوانند كرد، به هيچ اندازه خدا وصف نشود جز آنكه از آن بزرگتر است. 12- امام صادق (ع) فرمود: خدا بزرگ است و والا، بندهها نتوانند او را بستايند، و به عمق بزرگواريش نرسند، ديدهها او را درك نكنند و او ديدهها را درك كند و او است لطيف و خبير، به چه طور است، و در كجا، و در چه سو است، موصوف نباشد، چگونه به چگونه است وصفش كنم؟ با اينكه او چگونگى را پديد آورده است تا تحقق يافته، چگونگى از آنجا شناخته شده است كه ما را با چگونگى آفريده است و گر نه تحققى نداشته، يا چگونه او را به كجا است وصف كنم با اينكه او است كه كجا را بوجود آورده تا وصف كجائى به خود گرفته و ما جايگزينى را از آنجا فهم كرديم كه او ما را جايگزين ساخت، يا چگونه او را به در چه سو است وصف كنم با اينكه او است آن كه به در چه سوى است تحقق بخشيد تا چه سوئى نمودار گرديد، و ما به سوى آفرينى او براى ما، سوى را فهميديم. نتيجه اينكه خداى تبارك و تعالى به هر مكان اندر است و از هر چيز بيرون است، ديدههايش
درك نكنند و او ديدهها را درك كند، نيست شايسته پرستش جز او و فراز است و بزرگوار، و او است لطيف و خبير.