ابواب تاريخ‏ 1

 [پيامبر اكرم (ص)]

باب مولد پيغمبر (ص) و وفاتش‏

پ‏پيغمبر (ص) هنگام زوال روز جمعه 12 ماه ربيع الاول در عام الفيل متولد شد، روايتى نيز دارد كه تولدش هنگام سپيده دم بوده و چهل سال پيش از بعثت خودش بوده است، مادرش در ايام تشريق (11- 13 ذى حجه) در كنار جمره وسطى به او آبستن شد و در منزل عبد المطلب بود و او را در شعب ابو طالب در خانه محمد بن يوسف در دورترين گوشه سمت چپ تو كه وارد خانه مى‏شوى زائيده است، خيزران (مادر هادى و رشيد عباسى) آن خانه را از كاخ محمد بن يوسف جدا كرد و مسجدش نمود كه مردم در آن نماز مى‏خوانند (زيرا آن خانه را پيغمبر به عقيل بخشيده بود و اولاد عقيل آن را به محمد بن يوسف برادر حجاج فروختند و محمد آن را ضميمه كاخ خود كرده بود)، پيغمبر بعد از بعثت خود سيزده سال در مكه ماند سپس به مدينه هجرت كرد و ده سال در آن زيست،

 

پ‏سپس در 12 ربيع الاول روز دوشنبه در سن شصت و سه سالگى در گذشت.

دو ماه بيشتر نداشت كه پدرش عبد الله در شهر مدينه نزد دائيهاى آن حضرت مُرد، و چون چهار ساله شد، مادرش آمنه دختر وهب بن عبد مناف بن زهرة بن كلاب بن مرة بن كعب بن لؤى بن غالب، مُرد، و سن آن حضرت هشت سال بود كه عبد المطلب از دنيا رفت. بيست و چند ساله بود كه با خديجه ازدواج كرد و پيش از بعثت براى او قاسم و رقيه و زينب و ام كلثوم را زائيد و بعد از بعثت براى آن حضرت، طيب و طاهر و فاطمه (ع) زاده شدند و نيز در روايتى است كه بعد از بعثت جز فاطمه (ع) براى او فرزندى نياورده است، و طيب و طاهر هم پيش از بعثت او زائيده شدند، وقتى رسول خدا از شعب بيرون آمد (در محاصره چند ساله‏اى كه از طرف قريش نسبت به بنى هاشم و ياران پيغمبر به وجود آمد) خديجه (ع) وفات كرد و آن، يك سال پيش از هجرت بود و پس از يك سال از درگذشت خديجه، ابو طالب (ع) در گذشت و چون پيغمبر اين هر دو را از دست داد از ماندن در مكه بدش آمد و اندوه فراوان او را گرفت و از اين موضوع به جبرئيل شكايت كرد و خدا به او وحى كرد كه از اين شهرى كه اهلش ستمكارند بيرون رو كه در مكه پس از ابى طالب ياورى ندارى و به آن حضرت فرمان هجرت داد.پ- 1- از حسين بن عبد الله گويد: به امام صادق (ع) گفتم:

رسول خدا (ص) سيد اولاد آدم بود؟

فرمود: به خدا سيد همه خلق بود، خدا نفس كشى بهتر از محمد (ص) نيافريده است.

 

پ‏2- از امام صادق (ع)، رسول خدا (ص) را ياد كرد و فرمود:

امير المؤمنين (ع) فرموده است: نيافريده خدا نفس كشى بهتر از محمد (ص).پ 3- از امام صادق (ع)، فرمود: خدا تبارك و تعالى فرمود:

اى محمد، به راستى من تو را و على را يك روح بى‏تن آفريدم پيش از آنكه بيافرينم آسمانم و زمينم و عرشم و دريايم را و تو هميشه مرا تمجيد مى‏كردى و به يگانگى ستايش مى‏نمودى.

و سپس هر دو روح شما را گرد آوردم و آنها را يكى كردم و او مرا تمجيد مى‏كرد و تقديس مى‏كرد و به يگانگى مى‏ستود، سپس شما را دو نيم كردم و هر نيمى را هم دو نيم كردم، چهار شد، محمد يكى و على يكى و حسن و حسين دو تا و سپس فاطمه را از روحى آفريد كه بى‏تن آن را آغاز نمود، سپس با دست خود ما را مسح كرد و نور خود را در ما روان ساخت.پ 4- از ابى حمزه، گويد: شنيدم از امام باقر (ع) كه مى‏فرمود:

خدا به محمد (ص) وحى كرد، اى محمد، به راستى من تو را آفريدم، تو چيزى نبودى و از روح خود در تو دميدم و بدان تو را گرامى و ارجمند داشتم، براى آنكه فرمانبرى تو را بر همه آفريده‏هاى خودم بايست نمودم، هر كه تو را فرمانبرد، مرا فرمان برده است و هر كه تو را نافرمانى كند مرا نافرمانى كرده و اين را در باره على و نژادش هم‏

 

بايست نمودم، آنها را كه به خود مخصوص نمودم (يعنى امامان معصوم).پ 5- از محمد بن سنان، گويد: من نزد امام محمد تقى (ع) بودم و از اختلاف شيعه سخن گفتم، فرمود: اى محمد، به راستى خدا تبارك و تعالى هميشه يگانه و تنها بود، سپس محمد و على و فاطمه را آفريد و هزار دهر درنگ كردند، سپس همه چيز را آفريد و آنان را گواه آفرينش همه چيز ساخت و فرمانبرى آنان را بر همه چيز مجرى نمود و امورشان را بدانها واگذاشت، پس آنانند كه حلال كنند هر چه را خواهند و حرام كنند هر چه را خواهند و هرگز نخواهند جز آنچه را تبارك و تعالى خواهد، سپس فرمود: اى محمد، اين است آن دينى كه هر كه از آن پيش افتد، بيرون جهد و هر كه از آن پس افتد نابود گردد و هر كه بدان چسبد به مقصد رسد، بگير آن را براى خود، اى محمد.پ 6- از امام صادق (ع)، كه يكى از قريش بر رسول خدا (ص) عرض كرد به چه چيز از همه پيغمبران پيش افتادى با اين كه پس از همه مبعوث شدى و پايان آنهائى؟ فرمود: من نخستين كس بودم كه به پروردگارم گرويدم و نخستين كس بودم كه پاسخ دادم به خدا، چون پيمان از پيمبران گرفت و آنان را بر خويش گواه ساخت كه: آيا نيستم من پروردگار شما؟ گفتند: چرا، من اول پيغمبر بودم كه گفتم: چرا و از همه در اقرار پيش افتادم.

 

پ‏7- مفضل گويد: به امام صادق (ع) گفتم: چگونه بوديد آنگاه كه شما در اظله مى‏زيستيد؟ فرمود: اى مفضل، نزد پروردگار خود بوديم، نبود نزد او كسى جز ما، در يك سايه سبز رنگ، او را تسبيح مى‏گفتيم و تقديس مى‏كرديم و به يگانگى مى‏ستوديم و به بزرگوارى ياد مى‏نموديم، جز ما نه فرشته مقربى بود و نه صاحب روحى تا آنكه براى او آفرينش همه چيز پيش آمد و آفريد هر چه را خواست چنانچه خواست از فرشته‏ها و ديگران و سپس علم آن را به ما داد.پ 8- از امام صادق (ع)، كه مى‏فرمود: به راستى ما نخستين خاندانيم كه خدا نام ما را بلند كرد، به راستى مطلب اين است كه چون خدا آفريد آسمانها و زمين را به يك جارچى فرمان داد تا سه بار جار زد، گواهم كه نيست شايسته پرستشى جز خدا- سه بار- گواهم كه محمد رسول خدا است- سه بار- گواهم كه على امير المؤمنين است به راستى- سه بار-.پ 9- از امام صادق (ع)، فرمود: به راستى خدا بود و هيچ نبود، پس آفريد پديدش و مكان را و آفريد نور الانوار را كه از آن هر نورى را آفريد و بر او روانه كرد از نور خود كه از آن همه نورها نورانى شوند و آن نورى بود كه از آن محمد و على را آفريد و هميشه اين دو، نورهاى نخستين بودند، زيرا چيزى پيش از آنها پديد نشده بود، پس پيوسته روانه شدند، دو هستى پاك و پاكيزه در

 

اصلاب پاك (يگانه پرست) تا در دو پاك‏تر پاكان، در عبد الله و ابى طالب (ع) از هم جدا شدند.پ 10- از جابر بن يزيد، گويد: امام باقر (ع) فرمود: اى جابر، به راستى كه خدا نخست چيزى كه آفريد، محمد (ص) را آفريد و خاندان رهبر و رهياب او را و همه نمونه‏هاى روشنى بودند در برابر خدا، گفتم: نمونه‏ها و اشباح چيستند؟ فرمود: سايه نور، پيكره‏هاى درخشان بى‏روح، و همه از يك روح كمك مى‏گرفتند كه روح القدس است، به او و خاندانش بود كه خدا پرستيده شد و از اين رو خدا آنها را بُردبار، دانشمند، نيك و پاك آفريد، خدا را به نماز و روزه و سجده و تسبيح و تهليل مى‏پرستيدند و نمازها را مى‏خواندند و حج مى‏كردند و روزه مى‏داشتند.

در معجزات پيغمبر (ص)

پ‏11- از امام باقر (ع)، فرمود: در رسول خدا (ص) سه كرامت بود كه در ديگرى نبود:

1- براى او سايه نبود.

2- براهى نمى‏گذشت جز اين كه هر كه پس از وى تا دو روز يا سه روز از راه مى‏گذشت مى‏دانست كه پيغمبر از آن راه گذشته است براى بوى خوشى كه از او به جا مى‏ماند.

3- به هيچ سنگ و درختى نمى‏گذشت جز آنكه براى آن حضرت سجده مى‏كرد (تواضع مى‏نمود).

 

پ‏12- از امام صادق (ع)، فرمود: چون رسول خدا (ص) را به معراج بردند، جبرئيل او را به جايى رساند و از او دنبال ماند و او را تنها گذاشت، فرمود: اى جبرئيل، در اين حال مرا تنها مى‏گذارى؟

در پاسخ گفت:

برو، به خدا در جايى گام نهادى كه بشرى در آن گام ننهاده و بشرى پيش از تو در آن جا راه نرفته است.پ 13- از على بن ابى حمزه گويد: در حضور من، ابى بصير از امام صادق (ع) پرسشى كرد، گفت: قربانت، چند بار رسول خدا (ص) را به معراج بردند؟ فرمود: دو بار، جبرئيل او را باز داشت و عرض كرد: اى محمد، در جاى خود باش، هر آينه به پايگاهى بر آمدى كه پيش از تو نه فرشته‏اى و نه پيمبرى بدان راه نيافته، به راستى پروردگارت در نماز است، فرمود: اى جبرئيل، چگونه نماز مى‏گذارد؟ عرض كرد: مى‏فرمايد: سبوح قدوس، منم پروردگار فرشته‏ها و روح، مهرم بر خشمم پيش است، آن حضرت عرض كرد: بار خدايا، عفوك عفوك، امام صادق (ع) فرمود:

پيغمبر چنانچه خدا فرموده (9 سوره نجم): «به مقام قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‏ رسيد»، ابو بصير به آن حضرت عرض كرد: قربانت، قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‏ چيست؟

فرمود: از سر دسته كمان تا سر آن، فرمود: ميان آنها حجابى مى‏درخشيد (و مى‏لرزيد و پائين و بالا مى‏شد و موج مى‏زد)، به نظرم كه فرمود: زبرجد بود، و پيغمبر از مانند سوراخ سوزنى نگريست و تا آنجا كه خدا مى‏خواست پرتو بزرگوارى حق را دريافت.

 

- خداى تبارك و تعالى فرمود: اى محمد- لبيك پروردگارم- چه كسى بعد از تو براى امت (سرپرست و پيشوا است)؟

- خدا، داناتر است- على بن ابى طالب امير مؤمنان و سيد مسلمانان و پيشواى دست و رو سفيدان ابو بصير گفت: سپس امام صادق (ع) فرمود: اى ابا محمد به خدا ولايت على (ع) از زمين نيامد بلكه زبانى از آسمان آمد.

در شمائل جسمانى‏

پ‏14- جابر گويد: به امام باقر (ع) عرض كردم: پيغمبر خدا را برايم وصف كن، فرمود: پيغمبر خدا رنگ سپيد سرخ نمودى داشت، چشمانش سياه و درشت بود، ابروانش پيوسته بود، دستهاى سطبرى داشت و كف و انگشتانش محكم و درخشان و طلائى بود، استخوان دو شانه‏اش بزرگ بود، چون رو به كسى مى‏كرد با همه تن به او متوجه مى‏شد از بس خوش انس و مهربان بود (و چون بزرگان گوشه چشم و ابرو به مردم تحويل نمى‏داد) يك رشته مو از گودى گلويش تا نافش روئيده بود و نمودارى بود ميان يك صفحه سيم خام و نقره آب شده، گردن او تا دو شانه چون ابريق مى درخشيد، بينى كشيده‏اى داشت كه هنگام نوشيدن آب نزديك بود آب را عقب زند، چون راه مى‏رفت محكم گام بر مى‏داشت كه گويا به سرازيرى فرود مى‏آيد، مانند پيغمبر خدا (ص) ديده نشد نه پيش از او و نه بعد از او (ص).

 

اطلاعات عميق پيغمبر

پ‏15- از امام صادق (ع)، كه فرمود: به راستى رسول خدا (ص) فرموده است: خدا امت مرا در عالم طينت برايم مجسم كرد و نام آنها را به من آموخت، چنانچه نامها همه را به آدم (ع) آموخت، پرچمداران به من گذر كردند و من براى على و شيعيانش آمرزش خواستم به راستى پروردگارم در باره شيعه على (ع) به من يك وعده داد، عرض شد: يا رسول الله آن چيست؟ فرمود:

آمرزش براى هر كس از آنها كه ايمان دارد و هيچ گناه صغيره و كبيره از آنها به جا نگذارد و از آنِ آنها است كه گناهان به حسنه تبديل شوند.پ 16- از امام صادق (ع) كه رسول خدا (ص) براى مردم سخنرانى كرد سپس دست راست خود را با مشت گره فراز كرد و فرمود:

ايا مردم مى‏دانيد در ميان مشت من چيست؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند، خود فرمود: در ميان آن نام شايستگان بهشت و نام پدرانشان و تبارشان است (نام فاميلى) تا به روز رستاخيز، سپس دست چپش را فراز كرد و فرمود: اى مردم، مى‏دانيد در اين مشت من چيست؟ گفتند: خدا و فرستاده او داناترند، فرمود: نام سزامندان دوزخ و نام پدران و تيره و تبارشان تا روز رستاخيز.

سپس فرمود: خدا حكم كرده و دادگر است، خدا حكم كرده و دادگر است (7 سوره شورى): «دسته‏اى در بهشت و دسته‏اى در دوزخ فروزان».

 

خطبه جامع امام صادق (ع) در باره پيغمبر (ص)

پ‏17- از امام صادق (ع) در يك سخنرانى مخصوص خود در باره بيان حال پيغمبر و ائمه و صفاتشان (عليهم السلام):

مانع نشد پروردگار ما را براى بردبارى و فرصت بخشى و مهرى كه دارد. جرم و زشت كردارى مردم از اين كه انتخاب كند براى آنان محبوب‏ترين پيغمبران و ارجمندترين آنها را نزد خود كه محمد بن عبد الله (ص) است، او در جايگاه عزيزى متولد شده و از خاندان كريمى برخاسته، حسبش آميخته نيست و نسبش آلوده نه.

در نزد دانشمندان صفات او مجهول نيست، پيمبران در كتب خود بدو مژده دادند و دانشمندان در وصفش زبان گشادند و حكيمان در حالش انديشه كردند، پاكزادى است بى‏نظير، هاشمى نسبى است بى‏همطراز، بطحاء وطنى است بى‏همتا، سرشتش آزرم است و منشش بخشش، وقار و خلق پيغمبرى خمير مايه او است، رسالت و آرمان‏هاى آن نقش ستايش نامه او، تا آنگاه كه اسباب تقديرات خدا در باره او به پايان رسيدند و قضاى الهى در باره او جارى شد و امر او به نهايت رسيد و قضاى حتمى خدا، او را به سرانجام رسانيد (از آغاز بشريت)، هر امتى به امت آينده از وجود او مژده مى‏داد و هر پدرى او را به پدر آينده مى‏سپرد و از پشتى به پشتى نقل مكان مى‏كرد، در اصل وى، زنا راه نيافت و در زايش پى در پى او پليدى رخ نداد كه از آميزش نامشروع باشد، از دوران آدم ابو البشر (ع) تا پدرش عبد الله، در بهترين دسته بود و ارجمندترين اسباط و والاترين قبيله و محفوظترين حمل و امانت‏دارترين دامن پرورش، خدايش برگزيد و پسنديد و انتخاب كرد و كليدهاى دانش را به او داد و سرچشمه‏هاى حكمت را به وى عطا

 

پ‏كرد، او را بر انگيخت تا رحمت بر بندگان باشد و بهار براى جهان، به او قرآنى فرو فرستاد كه در آن بيان و توضيح كافى است، قرآنى به زبان عربى بر كنار از كجى تا شايد پرهيزكار شوند، آن را براى مردم بيان كرد و برنامه آنان ساخت با دانشى كه آن را منظم نمود و كيشى كه توضيح داد و واجباتى كه لازم دانست و حدود و مقرراتى كه براى مردم وضع كرد و بيان نمود و امورى كه براى مردم كشف كرد و اعلان كرد.

براى رهنمائى به نجات و نشانه‏هاى دعوت به هدايت، رسول خدا آنچه را براى آن فرستاده شده تبليغ كرد و آشكارا بيان كرد آنچه دستور داشت و بار نبوت را كه بر دوش داشت به مردم رسانيد و براى پروردگار خود شكيبائى كرد و در راه او جهاد نمود و براى امت خود خير خواهى كرد و آنها را به نجات دعوت كرد و بياد آورى تشويق نمود و به راه حق رهنمود با برنامه‏ها و انگيزه‏هائى كه براى بندگان بنياد نهاد و پى ريزى كرد و چراغ فروزان هدايتى كه نشانه‏هاى آن را برافراشت تا آنكه پس از او گمراه نشوند و به آنان بسيار مهرورز و مهربان بود.

در مقام معنوى ابو طالب (ع)

پ‏18- درست بن ابى منصور، باز گفت: كه از ابو الحسن اول (امام هفتم) پرسيد: آيا رسول خدا (ص) مأمور پيروى از ابو طالب بود؟ و ابو طالب از طرف خدا بر او حجت بود؟ فرمود: نه، ولى ابو طالب نگهدار ودائع نبوت بود و وصايا نزد وى سپرده بود و آنها را به آن حضرت داد.

گويد: گفتم: وصايا را به او داد به حساب اين كه پيغمبر

 

حجت بر او بود؟ (به حساب اين كه او حجت بر پيغمبر بود خ ل) فرمود: اگر حجت بر او بود وصيت را به او نمى‏داد. گفتم: پس ابو طالب از نظر كيش اسلام چه وضعى دارد؟ فرمود: به پيغمبر و هر چه آورده بود اقرار كرد و وصايا را به او داد و همان روز در گذشت.

تعزيت نامه خدا در وفات پيغمبر (ص)

پ- 19- امام باقر (ع) فرمود: چون پيغمبر (ص) از دنيا رفت، خاندان محمد (ص) درازترين شب را گذراندند، تا آنكه پنداشتند نه آسمانى است كه بر آنها سايه اندازد و نه زمينى كه آنها را بردارد، زيرا رسول خدا (ص) در راه خداوند نزديكان و دوران را خون خواه خود كرده بود (و بيم آن مى‏رفت كه همه بر خاندان او بشورند) در اين ميان كه چنين بودند به ناگاه كسى بر آنها در آمد كه او را به چشم نمى‏ديدند ولى سخنش را مى‏شنيدند. او گفت: درود بر شما خاندان پيغمبر و رحمت و بركات خدا، به راستى در سايه نگهدارى خداوند از هر مصيبتى دلخوشى است و از هر وسيله هلاكتى نجات فراهم است و آنچه از دست رفته جبران مى‏شود (185 سوره آل عمران): «هر نفس كشى مرگ مى‏چشد و همانا مزدهاى شما دريافت شود در روز رستاخيز و هر كه از دوزخ به كنار افتد و در بهشت در آيد كامياب شود و زندگى دنيا نباشد جز كالاى فريب».

به راستى خدا شما را برگزيد و برترى نهاد و خاندان پيغمبر خود ساخت و دانشش را به شما سپرد و كتابش را به شما ارث داد، شما را صندوق دانش خود ساخت و عصاى عزت خويش، و از نور خود براى شما مثلى زد (اشاره به آيه نور است كه گذشت) شما را از

 

پ‏لغزش در پناه گرفت و از برگشت از دين آسوده نمود، به تعزيت و سر سلامتى از طرف خدا دلخوش داريد، زيرا خدا مهر خود را از شما نبريده و نعمتش را از شما باز نگرفته، شمائيد اهل خدا عز و جل آنان كه بدان‏ها نعمت را تمام كرده و دسته‏ها را فراهم آورده و سخن را يكى كرده، شمائيد دوستان او، هر كه به شما پويد كامجو است و هر كه حق شما را به ستم ربايد نابود است، دوستى شما از طرف خدا لازم شده در قرآن او به عهده بندگان مؤمنش، پس از اين خدا هر وقت خواهد به يارى شما توانا است براى انجام كارها شكيبا باشيد كه سرانجام آنها به سوى خدا است، خدا شما را سپرده‏اى از پيغمبر خود پذيرفته و شما را به دوستان با ايمانش سپرده در روى زمين، هر كه امانت خدا را بپردازد، خدا راستى او را پاداش دهد، شمائيد سپرده‏اى كه به وديعه نهاده شده است و از آن شما است دوستى لازم و طاعت واجب، رسول خدا (ص) جان داد در حالى كه دين را براى شما كامل كرد و راه بيرون شدن (از هر شبهه و مشكلى را) براى شما روشن ساخت، و براى هيچ نادانى عذرى وانگذاشت.

هر كه نادانى كند يا خود را به نادانى زند يا منكر شود يا فراموش كند يا خود را به فراموشى زند حسابش بر خدا، خدا پشتيبان نيازمنديهاى شما است و من شما را به خدا مى‏سپارم، درود بر شما. من از امام باقر (ع) پرسيدم، اين سرسلامتى و تعزيت از طرف چه كسى براى آنها آمد؟ فرمود: از طرف خدا تبارك و تعالى.پ 20- از امام صادق (ع) فرمود: رسول خدا (ص) چنان بود كه هر گاه در شب تاريك ديدار مى‏شد تابشى از او به چشم مى‏خورد كه گويا ماه پاره‏اى بود.

 

در فضائل پدر و مادر و عمّ پيغمبر (ابو طالب)

پ- 21- امام صادق (ع) فرمود: جبرئيل بر پيغمبر (ص) نازل شد و عرض كرد: اى محمد، خدايت درود مى‏فرستد و مى‏فرمايد:

به راستى من حرام كردم دوزخ را بر پشتى كه تو را فرود آورد و شكمى كه تو را به آبستنى برداشت و دامانى كه تو را پروريد، پشت، مقصود، پشت پدرش عبد الله بن عبد المطلب است، و شكمى كه او را به آبستنى برداشت، آمنه دختر وهب است، و اما دامانى كه او را پرورش داد، دامان ابى طالب است- و در روايت ابن فضال- و دامن فاطمه بنت اسد.

در فضائل عبد المطلب‏

پ‏22- امام صادق (ع) فرمود: عبد المطلب در روز قيامت خود يك امت محشور شود كه رخساره پيغمبران دارد و هيبت ملوك (امت، مرد جامع خير و ديانت را گويند).پ 23- امام صادق (ع) فرمود: عبد المطلب نخست كسى است كه معتقد بداء بود و در قيامت، امتى محشور شود تنها كه خرمى ملوك دارد و رخساره پيمبران.

 

پ‏24- امام صادق (ع) فرمود: عبد المطلب امتى تنها محشور شود كه بر او است خرمى ملوك و رخساره پيغمبران و اين براى آن است كه اول كسى بود كه بداء را قائل شد، فرمود: عبد المطلب رسول خدا را به سوى شبانهاى خود فرستاد كه شترها از جلوشان پراكنده شده بودند و تا آنها را فراهم ساخت دير آمد نزد او، عبد المطلب حلقه در خانه كعبه را گرفت و مى‏گفت: پروردگارا آل خود را هلاك مى‏كنى؟ اگر بكنى يك موضوعى برايت رخ داده است.

رسول خدا شترها را آورد در حالى كه عبد المطلب به هر سو و هر دره و راهى به جستجوى او فرستاده بود و خود فرياد مى‏زد:

پروردگارا آيا اهل خود را هلاك كنى، اگر بكنى موضوعى برايت رخ داده است، و چون رسول خدا را ديد، او را گرفت و بوسيد و گفت: من ديگر هرگز تو را پس از اين به كارى نمى‏فرستم، زيرا مى‏ترسم ربوده شوى و كشته گردى.

داستان اصحاب فيل و اقدام عبد المطلب‏

پ‏25- امام صادق (ع) فرمود: چون صاحب حبشه، لشكرى را به همراه فيل فرستاد تا خانه كعبه را ويران كند، در راه، به يك گله شتر از عبد المطلب برخوردند و آن را بردند، خبر به عبد المطلب رسيد و نزد صاحب حبشه آمد، دربان نزد او رفت و گفت: اين عبد المطلب بن هاشم است، پرسيد چه مى‏خواهد؟ مترجم گفت:

دنبال شتران خود آمده كه لشكر ما آنها را برده‏اند و از تو

 

پ‏در خواست برگردانيدن آنها را دارند.

ملك حبشه به ياران خود گفت: اين سرور و پيشواى مردمى است كه من آمده‏ام خانه‏اى كه معبد آنها است ويران كنم و او از من خواهش مى‏كند شتران او را رها سازم! اگر از من خواسته بود كه دست از ويران كردن خانه كعبه بردارم مى‏پذيرفتم، شترانش را به او پس بدهيد عبد المطلب از مترجمش پرسيد، شاه به تو چه گفت؟

به او گزارش داد، عبد المطلب گفت: من خداوند شترم، و آن خانه هم خداوندى دارد كه جلوش را مى‏گيرد، شترانش را به او دادند و عبد المطلب به خانه خود برگشت، در بر گشت خود به فيل برخورد و او گفت: اى محمود، فيل سر را جنبانيد، به او گفت: مى‏دانى تو را براى چه آوردند؟ فيل با سر اشاره كرد: نه، فرمود: تو را آوردند تا خانه پروردگارت را ويران كنى، اين كار را مى‏كنى؟ با سر گفت: نه.

عبد المطلب به خانه‏اش برگشت، صبحى آن فيل را آوردند كه در حرم در آورند، سر باز زد و از آنها اطاعت نكرد، عبد المطلب در اين وقت به يكى از بستگانش گفت: برو بالاى كوه و بنگر تا چه مى‏بينى؟ گفت: من يك سياهى از طرف دريا مى‏بينم، به او فرمود:

ديده تو به همه آن مى‏رسد؟ گفت: نه، و نزديك است كه برسد و چون نزديك آمد، ديده‏بان عبد المطلب گفت: پرنده بسيارى است كه من آن را نمى‏شناسم و هر پرنده، سنگى به اندازه سنگى كه با پشت ناخن مى‏پرانند يا كوچك‏تر به منقار دارد، فرمود: سوگند به پروردگار كعبه، جز قوم حبشه را نخواهند، تا چون اين پرنده‏ها بالاى سر همه آن لشكر رسيدند، سنگ ريزه‏ها را انداختند و هر سنگريزه به مغز سر مردى خورد و از دُبُرش بيرون شد و او را

 

پ‏كُشت، و از آنان جان بدر نبرد جز يك مرد كه رفت و به مردم خود خبر داد و آن يكى هم چون به مردم خبر داد سنگريزه‏اى بر او افتاد و او را كشت.پ 26- امام صادق (ع) فرمود:

در سايه خانه كعبه براى عبد المطلب بسترى مى‏گستردند، براى ديگرى بستر گسترده نمى‏شد، فرزندانى داشت كه بالاى سرش مى‏ايستادند و از هجوم واردان بر او جلوگيرى مى‏كردند، رسول خدا (ص) كه كودكى بود تاتى كرد تا آمد و بر زانوى او نشست، يكى از پسرها دست برد او را دور كند.

عبد المطلب گفت:

واگذار پسرِ عزيزم را كه فرشته بر او نازل شده (فرشته او را آورده خ ل، ملك و سلطنت او را نصيب باشد، خ ل).

در فضائل ابو طالب‏

پ‏27- امام صادق (ع) فرمود:

چون پيغمبر (ص) متولد شد، چند روز بى‏شير به سر برد و ابو طالب او را به پستان خود افكند و خدا بدان شيرى فرستاد و از آن چند روزى نوشيد تا ابو طالب حليمه سعديه را دريافت و آن حضرت را به وى تسليم كرد.پ 28- امام صادق (ع) فرمود:

مَثَلِ ابو طالب مَثَلِ اصحاب كهف است كه ايمان را نهان‏

 

كردند و شرك را عيان داشتند و خود دو بار به آنها مزد داد.پ 29- اسحاق بن جعفر از پدرش امام صادق (ع) گويد: به آن حضرت عرض شد: آنها پندارند كه ابو طالب كافر بوده است، فرمود: دروغ مى‏گويند، چه گونه كافر بوده با اين كه مى‏گويد:

         آيا مى‏دانيد شما كه ما             دريافتيم محمد را هلا

             پيغمبرى چنان كه بود موسى             نوشته در سر كتابها

 در حديث ديگر است كه چگونه ابو طالب كافر بود و مى گفت:

         دانسته‏اند همه به يقين، فرزند ما به دروغ             منسوب نيست در بر ما، بيهوده را نسزد

             ابر از رخش طلبد باران كه هست سپيد             باشد پناه يتيم، عصمت به بيوه دهد

پ 30- امام صادق (ع) فرمود: در اين ميان كه پيغمبر (ص) در مسجد الحرام بود و جامه‏هاى نوى در برداشت مشركين بر او بچه‏دان ماده شترى افكندند و جامه او را سراسر آلوده كردند، از اين بدكردارى تا خدا مى‏خواست دل آزرده شد و نزد ابو طالب رفت و به او فرمود: اى عمو حَسَب من در ميان شما هاشميان چگونه است؟

فرمود: برادرزاده‏ام مگر چه شده است؟ مطلب را به او گزارش داد، ابو طالب حمزه را خواست و شمشير برداشت و آن‏

 

بچه‏دان شتر را به حمزه داد و به همراه پيغمبر رو بدان مردم نهاد و نزد قريش آمد كه گرد كعبه بودند، چون او را ديدند از چهره‏اش بدى را دانستند. سپس به حمزه فرمود: اين بچه‏دان شتر را به سِبيل همه بكش و حمزه چنان كرد تا همه را به پايان رساند. سپس رو به پيغمبر (ص) نمود و گفت: اى برادرزاده‏ام اين است حَسَب و آبروى تو در ميان ما بنى هاشم.پ 31- امام صادق (ع) فرمود: چون ابو طالب در گذشت جبرئيل بر رسول خدا (ص) فرود آمد و به او گفت: اى محمد، از مكه بيرون شو زيرا در آن ياورى ندارى و قريش به پيغمبر شوريدند و آن حضرت گريخت تا به كوهى رسيد كه آن را حجون مى ناميدند و بدان كوه پناهنده شد.پ 32- امام صادق (ع) فرمود:

به راستى ابو طالب اسلام آورد به حساب جمل، فرمود: يعنى به هر زبان.پ 33- فرمود: ابو طالب اسلام آورد به حساب جمل و به دستش عدد شصت و سه را متشكل كرد.پ 34- از اصبغ بن نباته حنظلى گويد: امير المؤمنين را روز

 

پ‏فتح بصره ديدم بر استر رسول خدا (ص) سوار شد و سپس فرمود:

اى مردم شما را آگاه نكنم از بهترين مردم در روزى كه خدا همه را گرد آورد، ابو أيوب انصارى نزد او برخاست و گفت: چرا يا امير المؤمنين براى ما بازگو شما حاضر بودى و ما غائب مى‏شديم، فرمود: به راستى بهترين مردم روزى كه خدا همه را گرد آورد هفت كسند از فرزندان عبد المطلب كه فضل آنان را جز كافر منكر نباشد و آن را جز رو گردان از حق ناديده نگيرد، عمّار بن ياسر رحمه الله برخاست و گفت: يا امير المؤمنين نام آنها را ببر تا ما آنها را بشناسيم، فرمود:

1- به راستى بهترين مردم روزى كه خدا آنان را گرد آورد رسولان باشند و افضل رسولان محمد است (ص).

2- برتران هر امتى پس از پيغمبرشان وصى پيغمبر آنها است تا آنكه پيغمبرى دنبال او آيد، هلا بهترين اوصياء وصى محمد (ص) باشد.

3 و 4- هلا افضل خلق پس از اوصياء شهدايند، هلا افضل شهداء حمزة بن عبد المطلب و جعفر بن أبى طالبند كه او را دو بال تازه باشد كه با آنها در بهشت پرواز كند به احدى از اين امت جز او دو بال داده نشده است و اين چيزى است كه خدا بدان محمد را ارجمند داشته و شرافت بخشيده.

5 و 6 و 7- دو سبط كه حسن و حسين باشند و مهدى (ع) كه خدا هر كدام از ما خاندان را خواهد او را مهدى سازد، سپس اين آيه را خواند (69 سوره نساء): «هر كه فرمان برد از خدا و رسول، آنان با كسانى باشند كه خدا بدانها نعمت داده از پيغمبران و صدّيقان و شهيدان و نيكان و آنان چه خوب رفيقانى باشند» (70): «اين است فضل خدا و بس‏

 

پ‏است كه خدا دانا است».

كيفيت تجهيز پيغمبر (ص)

پ‏35- أبى مريم انصارى گويد: به امام باقر (ع) گفتم: چگونه نماز بر جنازه پيغمبر (ص) برگزار شد؟

فرمود: چون امير المؤمنين (ع) او را غسل داد و كفن كرد، روپوشى بر او افكند و 10 كس را اجازه ورود دادند و گردش حلقه زدند و على (ع) در وسط آنها ايستاد و گفت: «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً» و آن مردم هم چنان مى‏گفتند.

به همين روش تمام مردم مدينه و عوالى حومه آن بر آن حضرت نماز خواندند.پ 36- امام باقر (ع) فرمود كه: پيغمبر (ص) به على (ع) فرمود:

اى على، مرا در اين جا به خاك سپار و قبر مرا چهار انگشت بلند كن و بر آن آب بپاش.پ 37- امام صادق (ع) فرمود: عباس نزد امير المؤمنين (ع) آمد و گفت: اى على مردم جمع شدند كه پيغمبر (ص) را در بقيع مصلّى (آنجا كه رسول خدا (ص) نمازهاى عيد را مى‏خواندند) دفن كنند و يكى از آنها در نماز بر او امامت كند.

امير المؤمنين (ع) نزد مردم آمد و فرمود: اى مردم، رسول خدا خودش در زندگى و مرگ امام است و خودش هم فرموده من در

 

همان بقعه به خاك روم كه در آنجا جان دهم، و خود آن حضرت بر در ايستاد و بر او نماز گذارد، سپس دستور داد ده ده بر او نماز خواندند و بيرون رفتند.پ 38- امام باقر (ع) فرمود: چون پيغمبر (ص) وفات كرد، فرشته‏ها و مهاجر و انصار فوج فوج بر او نماز خواندند، فرمود:

امير المؤمنين (ع) فرمود: از رسول خدا (ص) در حال تندرستى و سلامتش شنيدم مى‏فرمود: اين آيه براى دستور نماز بر من (صلوات بر من خ ل) پس از مردنم، نازل شده است (56 سوره احزاب): «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً».پ 39- داود بن كثير رقي گويد: به امام صادق (ع) گفتم:

درود بر رسول خدا (ص) چه معنى دارد؟ در پاسخ فرمود: به راستى چون خدا تبارك و تعالى پيغمبر خود را با وصى او و دخترش و پسرش و همه ائمه را آفريد و شيعيان آنها را هم آفريد، از آنها پيمان گرفت و اينكه بايد شكيبا باشند و در برابر دشمنان ايستادگى كنند و مرز دارى نمايند و اين كه پرهيزكار باشند نسبت به خدا و به آنها وعده داد كه سرزمين پر بركت را با حرم امن به آنها تسليم كند و بيت المعمور را براى آنها فرود آورد و سقف افراشته را براى آنها عيان كند و آنها را از دشمنان آسوده سازد، و براى آنها پديد كند زمينى را كه بجاى اين زمين گذارد با صلح و سلامتى و سالم دارد

 

آنچه در آن است براى آنها، هيچ لكه سياهى در آن نباشد. فرمود:

يعنى ستيزه‏اى از دشمن در آن نماند و اين كه در آن باشد هر چه را بخواهند و دوست دارند و رسول خدا (ص) از همه ائمه و شيعيانشان پيمان براى اين موضوع گرفت (از همه امت و شيعه‏هاى ما پيمان بر اين موضوع گرفت خ ل) و همانا درود و سلام بر آن حضرت يادآورى اين پيمان و تجديد آن است بر خداوند تا شايد خدا عز و جل در انجام آن تعجيل كند و بشتابد به آماده كردن صلح و سلامت براى شما نسبت به همه آنچه در جهان است.پ 40- عبد الله بن سنان گويد: از امام صادق (ع) شنيدم مى فرمود: بار خدايا رحمت فرست بر محمد برگزيده تو، دوست تو و همراز تو، كه تدبيركننده امر تو است.

باب نهى از سر كشيدن بر قبر پيغمبر (ص)

پ‏1- جعفر بن مثنى خطيب گفت: من در مدينه بودم كه مقدارى از سقف مسجد كه به قبر پيغمبر (ص) مشرف بود فرو ريخت و كارگرها بالا مى‏رفتند و پائين مى‏آمدند، ما جمعى بوديم، من به اصحاب و هم مذهبان خودمان گفتم: كدام از شما وعده داريد و وقت گرفتيد كه امشب خدمت امام صادق (ع) برويد؟ مهران بن ابى نصر گفت من، اسماعيل بن عمار صيرفى هم گفت من، ما به آن‏

 

دو گفتيم: از آن حضرت بپرسيد از حكم بالا رفتن بر سر بام مسجد براى سركشى بر قبر پيغمبر (ص) چون فردا شد و آنها را ديدار كرديم و همه با هم گرد آمديم، اسماعيل گفت: ما از آنچه يادآور شديد از آن حضرت پرسش كرديم براى شما در پاسخ فرمود: من براى احدى از شما دوست ندارم كه بالاى او برآيد و او را تأمين ندهم كه چيزى بيند كه كور شود يا بيند كه پيغمبر ايستاده نماز مى‏خواند يا آن حضرت را با يكى از زوجاتش همنشين بيند.

 [امير المؤمنين على (ع)]

باب تولد امير المؤمنين صلوات الله عليه‏

پ‏امير المؤمنين (ع) سى سال پس از عام الفيل متولد شد و 21 ماه رمضان سال چهلم هجرت كشته شد و 63 سال داشت. سى سال پس از وفات پيغمبر (ص) زنده بود، مادرش فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف است و على (ع) نخست هاشمى بود كه هاشم دو بار او را زاده بود (يعنى پدر و مادر هر دو از بنى هاشم بودند) و شايد مقصود اعم از او و برادرانش باشد.پ- 1- امام صادق (ع) فرمود: فاطمه بنت اسد نزد ابى طالب آمد تا مژده ولادت پيغمبر را به او رساند، ابو طالب گفت: سبتى صبر كن من تو را به مانند او جز مقام نبوت مژده مى‏دهم، فرمود:

سبت سى سال است و ميان ولادت رسول خدا (ص) و ولادت‏

 

امير المؤمنين (ع) سى سال فاصله بود (بنا بر اين 33 سال پس از پيغمبر (ص) زنده باشد- مترجم).پ 2- امام صادق (ع) فرمود: به راستى فاطمه بنت اسد مادر امير المؤمنين (ع) نخستين زنى بود كه به سوى رسول خدا (ص) هجرت كرد و از مكه به مدينه با پاى پياده آمد و از خوشرفتارترين مردم بود نسبت به رسول خدا (ص) شنيد كه رسول خدا (ص) مى‏فرمايد:

به راستى مردم روز رستاخيز برهنه محشور شوند چون روزى كه از مادر زايند گفت: واى از اين رسوائى، رسول خدا (ص) فرمود:

من از خدا مى‏خواهم كه تو را با جامه محشور كند، و از آن حضرت شنيد كه از فشار قبر ياد مى‏فرمود، فرياد زد: واى از ناتوانى من رسول خدا (ص) به او فرمود: من از خدا درخواست مى‏كنم كه تو را كفايت كند و از فشار قبر آسوده كند.

روزى بر رسول خدا (ص) گفت: من مى‏خواهم اين كنيز خود را آزاد كنم، در پاسخش فرمود: اگر چنين كنى خدا به هر عضوى از او عضوى از تو را از دوزخ آزاد كند، و چون بيمار شد بر رسول خدا (ص) وصيت كرد و سفارش كرد كه خادم او را آزاد كند، زبانش بند آمده بود به اشاره با رسول خدا (ص) سخن مى‏كرد و رسول خدا (ص) وصيتش را پذيرفت، در اين ميان كه روزى رسول خدا (ص) نشسته بود، امير المؤمنين (ع) گريان نزد او آمد، رسول خدا (ص) فرمود: براى چه گريه مى‏كنى؟ عرض كرد:

مادرم فاطمه مرد، رسول خدا (ص) فرمود: به خدا و مادر من هم، و

 

پ‏شتابان برخاست تا وارد بر او شد و نگاهى به او كرد و گريست و سپس به زنها دستور داد او را غسل دهند و فرمود: چون از غسل او فارغ شديد كارى نكنيد تا به من اعلام كنيد، چون فارغ شدند به او اعلام كردند و آن حضرت يكى از پيراهنهاى خود را كه به تن مى‏پوشيد داد تا او را در آن كفن كنند و به مسلمانان فرمود: چون در كار فاطمه ديديد من كارى مى‏كنم كه پيش از آن با مرده‏اى نكردم سبب آن را از من بپرسيد.

چون زنان از غسل و كفن او فارغ شدند، رسول خدا (ص) آمد و جنازه او را بر دوش گرفت و زير جنازه او بود تا او را به قبرش رسانيد و او را در كنار قبرش نهاد و خود وارد قبرش شد و در آن خوابيد و سپس برخاست و با دست خود او را گرفت و در قبرش نهاد و بر او سرازير شد و مدتى طولانى با او راز مى‏گفت: و به او مى‏گفت: پسرت، پسرت، (پسرت).

سپس از قبرش برآمد و خشت بر آن چيد و آن را ساخت سپس روى قبرش افتاد و شنيدند كه مى‏فرمود: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ، بار خدايا من او را به تو مى‏سپارم، سپس برگشت و مسلمانان به آن حضرت گفتند: ما ديديم شما كارهائى كرديد كه پيش از امروز نكرده بوديد، فرمود: امروز آخرين قسمت احسان ابى طالب را از دست دادم، مطلب اين است كه اگر نزد اين فاطمه چيزى بود، مرا نسبت بدان بر خود و فرزندانش مقدم مى‏داشت.

من روزى از قيامت ياد كردم و از اين كه مردم در آن برهنه محشور مى‏شوند، گفت: واى از اين رسوائى من، من ضمانت كردم كه خدا او را با تن پوشيده محشور سازد، من از فشار قبر ياد كردم، گفت: واى از ناتوانى من، و من ضمانت كردم كه خدا او را آسوده‏

 

پ‏سازد، من او را در پيراهنم كفن كردم و در گورش خوابيدم براى اين، و بر او سرازير شدم و به او تلقين كردم آنچه از او پرسش مى‏شد، زيرا از او پرسش شد از پروردگارش و پاسخ گفت: و پرسش شد از ولى و امامش، و زبانش بند شد، من به او گفتم:

پسرت، پسرت، (پسرت).پ 3- مفضل بن عمر گويد: از امام صادق (ع) شنيدم مى فرمود: چون رسول خدا (ص) متولد شد براى آمنه (مادرش) سپيدى (كاخهاى) فارس و كاخهاى شام عيان شد، فاطمه بنت اسد مادر امير المؤمنين (ع) خندان و مژده بخش نزد ابى طالب آمد و او را از مكاشفه آمنه خبر دار كرد، ابو طالب در پاسخش گفت: تو از اين موضوع در شگفتى، تو خود آبستن شوى و وصى و وزير او را بزائى.پ 4- از اسيد بن صفوان، يكى از صحابه رسول خدا (ص)، گويد: چون روزى رسيد كه امير المؤمنين (ع) وفات كرد، گريه، شهر را به لرزه درآورد و مردم چون روزى كه پيغمبر (ص) وفات كرده بود در هراس افتادند، مردى گريان و شتابان و إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ گويان آمد و مى‏گفت: امروز خلافت نبوت بريده شد تا بر در خانه‏اى كه امير المؤمنين (ع) در آن بود ايستاد و گفت:

اى ابو الحسن، خدايت رحمت كناد، تو در اسلام بر اين مردم پيش‏تر و در ايمان از آنها خالص‏تر و در يقين كاملتر و از خدا ترسان‏تر و از همه رنج كش‏تر و نسبت به رسول خدا (ص) نگهدارتر و نسبت به اصحابش امين‏تر بودى، در مناقب بر همه برتر و در سوابقِ‏

 

پ‏نيك از همه ارجمندتر و در پايه از همه بالاتر و نسبت به رسول خدا نزديك‏تر و در روش و اخلاق و سيما و كردار از همه به آن حضرت مانندتر و مقامت شريف‏تر و از همه در نزد او گرامى‏تر بودى.

خدايت از اسلام و از طرف رسولش و از همه مسلمين پاداش خير دهد، هر وقت اصحابش ناتوانى كردند، تو توانا بودى و هر گاه زبونى كردند، تو دليرانه نبرد كردى و چون سستى نمودند، تو قيام كردى و چون اصحابش قصد خلاف كردند، تو به روش رسول خدا (ص) چسبيدى، تو خليفه بر حق او بودى، بى‏گفتگو، و هم طراز به رغم منافقان و خشم كافران و بد آمد حسودان و به كورى چشم فاسقان، وقتى در مسلمانى سست شدند تو بودى كه براى مسلمانى قيام كردى و وقتى به پت پت افتادند و از سخن در ماندند تو به سخنرانى پرداختى، آنجا كه ماندند تو بودى كه به نور خدا پيش رفتى و از تو پيروى كردند و رهنمائى شدند.

تو از همه نرم‏گوتر و در عبادت فرازترى (بلند پروازتر و خوش سخن‏تر و درست‏گوترى خ ل) و كم‏گوتر و درست‏گوترى، رأيت از همه بزرگوارتر و دلت از همه دليرتر و يقينت از همه محكم‏تر و كردارت از همه بهتر و نسبت به امور داناترى.

تو به خدا سرور بزرگ دينى در آغاز و انجام، در آغاز كه مردم متفرق شدند و در انجام كه سست شدند، وقتى مؤمنين در سرپرستى تو در آمدند براى آنها پدرى مهربان بودى و بارى را به دوش كشيدى كه آنها ناتوان بودند از حمل آن، و حفظ كردى آنچه را از دست دادند و رعايت كردى آنچه را رها كردند و دامن به كمر زدى و اقدام كردى وقتى گرد آمدند (يعنى دل به پيروى تو دادند) و تو فراز گرفتى وقتى آنها بيتاب و درمانده شدند.

 

پ‏تو شكيبا بودى وقتى آنها شتاب‏زدگى كردند و تو بودى كه هر خونى را مى‏خواستند گرفتى و به وسيله تو رسيدند به آرمانهائى كه نمى‏پنداشتند، تو بر كفار عذابى كوبنده و چپاولگر بودى و براى مؤمنان پشتيبان و دژ.

تو آفريده شدى اندر نعمت خلافت الهيه (اندر گرفتارى خلافت خ ل) و كامياب شدى از اين عطيه الهيه و سوابق آنها را كه شرط آن است محرز كردى و فضائل آنها را به در بردى، دليل تو رخنه اعتراضى نداشت و دلت كج نشد و به بينائيت سست نگرديد و به خود ترس راه ندادى و سقوط نكردى (خيانت نورزيدى، سر گران نشدى خ ل) تو چون كوهى بودى كه طوفانش نجنباند و تو چنان بودى كه (رسول خدا (ص) فرمود: امين‏تر مردم در يارى من و در آنچه خوددارى، و همچنان كه فرمود (ص): در تن خود ناتوانى و در كار خدا توانا، در پيش خود فروتنى و در نزد خدا بزرگوار، در روى زمين بزرگى و در نزد مؤمنين والا، كسى را در باره تو عيب‏جوئى نرسد و بدگوئى از تو از هيچ گوينده نسزد (و كسى را در تو طمعى براى ناحق نيست) با احدى روى دربايستى و ملاحظه نداشتى، ناتوان و زبون نزد تو نيرومند بود و عزيز، تا حقش را بستانى و نيرومند و عزيز نزد تو خوار و ناتوان بود تا حق را از او بستانى (و به صاحبش برسانى)، خويش و بيگانه از نظر عدالت در برابرت يكى بودند، كار تو درستى و راستى و نرمش بود و گفتارت حكم حق و قاطع و دستورات بردبارى و دور انديشى، و رأيت دانش و تصميم در آنچه كردى، و هر آينه راه حق صاف گشت و دشوارى هموار شد و آتش فتنه خاموش گرديد، و دين به وسيله تو راست شد، و اسلام به وجودت نيرومند گرديد، و امر خدا

 

پ‏غالب شد و گر چه كافران را بد آمد، و اسلام و مؤمنان به تو پا بر جا شدند، بسيار بسيار پيش رفتى جانشينان خود را به رنج افكندى، گريه تو را جبران نكند، و مرگت در آسمان پيش آمد بزرگى به حساب است و غمت همه مردم را خُرد كرده فإنا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، به قضاى خدا رضا دهم و كار او را به وى باز گذاريم، به خدا هرگز مسلمانان چون توئى را از دست ندهند.

تو براى مؤمنان پناه بودى و دژ بودى و كوه بلندى بودى و نسبت به كفار سخت گير و خشم آفرين بودى، خدا تو را به پيغمبرت برساناد و از اجر سوگواريت ما را محروم مكناد و ما را پس از تو گمراه نسازد و گريست و اصحاب رسول خدا (ص) همه گريستند، سپس او را جستند و نيافتند.

 

در محل دفن امير المؤمنين (ع)

پ‏5- صفوان جمّال گويد: من و عامر و عبد الله بن جذاعه ازدى خدمت امام صادق (ع) بوديم، گويد: عامر به آن حضرت گفت: قربانت، مردم پندارند كه امير المؤمنين (ع) در رحبه (در ميدان كوفه يا جلو خان مسجد كوفه) به خاك سپرده شده، فرمود:

نه، گفت: پس كجا به خاك سپرده شده؟

فرمود: چون وفات كرد، امام حسن (ع) او را برداشت و برد در پشت شهر كوفه، نزديك نجف (تپه يا سدّى كه جلو آب بندند) سمت چپ غرى (قبر دو نديم جذيمة الأبرش) و سمت راست حيره (كاخ نعمان بن منذر كه در يك ميلى كوفه بوده است) و او را ميان تپه‏هاى كوچكى كه ريگهاى سفيد و در نما داشت و مى‏درخشيدند به خاك سپرد.

راوى گويد: پس از آن من به همان جا رفتم و يك جا را در

 

نظر آوردم كه قبر آن حضرت است، و سپس خدمت امام صادق (ع) آمدم و به او گزارش دادم، به من فرمود: درست فهميدى، خدايت رحمت كند- سه بار-.پ 6- عبد الله بن سنان گويد: عمر بن يزيد نزد من آمد و گفت:

سوار شو، من با او سوار شدم، رفتيم به در منزل حفص كناسى، و من او را هم بيرون آوردم و به همراه ما سوار شد، سپس رفتيم تا به (غري) و رسيديم به قبرى، عبد الله گفت: پياده شويد، اين قبر امير المؤمنين (ع) است، گفتم: از كجا دانستى؟ گفت: من چند بار با امام صادق (ع) وقتى در حيره بود، سر اين قبر آمدم و آن حضرت به من خبر داد كه اين قبر او است.پ 7- از عيسى شلقان، گويد: شنيدم امام صادق (ع) مى‏فرمود:

كه امير المؤمنين (ع) در بنى مخزوم چند دائى داشت، يكى جوانى از آنها آمد خدمت او گفت: دائى جان، برادرم مرده و من سخت بر او اندوه مى‏خورم.

گويد: على (ع) به او فرمود: مى‏خواهى او را زنده ببينى؟

گفت: آرى، فرمود: قبرش را به من به نما گويد: بُردِ رسول خدا (ص) را به بر كرد و ازار خود ساخت و چون به سر آن قبر رسيد، دو لبش جنبيدند و سر پائى به آن گور زد و آن مرده، از آن بر آمد و به زبان فرس سخن مى‏گفت، امير المؤمنين (ع) به او فرمود: مگر تو عرب نمردى؟ گفت: چرا ولى پيرو روش فلان و

 

فلان مرديم و زبان ما برگشت.پ 8- امام باقر (ع) فرمود: چون امير المؤمنين (ع) از دنيا رفت، حسن بن على (ع) در مسجد كوفه به پا خاست، و سپاس خدا كرد و بر او ستايش نمود و سپس فرمود:

أيا مردم، به راستى، امشب مردى در گذشت كه اولين از او پيش نباشند و آخرين به او نرسند، او پرچمدار رسول خدا (ص) بود، جبرئيل در سمت راستش بود و ميكائيل در سمت چپش از ميدان بر نمى‏گشت تا خدا به او پيروزى مى‏داد، به خدا سپيد و سرخى (نقره و طلا) به جاى نگذاشته، جز هفتصد درهم كه از عطاى او فزون از هزينه بوده و مى‏خواست با آن يك خدمتكارى براى خانواده خود بخرد.

به خدا در شبى وفات كرد كه وصى موسى يوشع بن نون در آن وفات كرد و در همان شبى كه عيسى بن مريم را به آسمان بر آورند و در شبى كه قرآن در آن فرود آمد.پ 9- از امام صادق (ع)، كه چون امير المؤمنين (ع) را غسل دادند از گوشه خانه فريادى شنيدند كه: اگر جلو تابوت را برداريد دنبالش را بردارند و اگر دنبالش را بگيريد جلوش را بردارند.پ 10- از حبيب سجستانى، گويد: از امام باقر (ع) شنيدم مى‏فرمود:

 

فاطمه دختر محمد (ص) 5 سال پس از بعثت متولّد شد و 18 سال و 75 روز داشت كه وفات كرد.پ 11- يكى از اصحاب ما از امام صادق (ع) شنيده كه مى فرمود: چون امير المؤمنين (ع) وفات كرد، حسن و حسين و دو مرد ديگر جنازه‏اش را بردند تا از شهر كوفه خارج شدند و كوفه را به سمت راست خود گذاشتند و به سوى جبانه (گورستان عمومى) رفتند تا او را به غرى گذر دادند و به خاكش سپردند و قبرش را هموار ساختند و برگشتند.

 [حضرت زهرا (س)]

باب ولادت زهراء- فاطمه (ع)

پ‏فاطمه (ع) پنج سال پس از بعثت رسول خدا (ص) متولد شد و 18 سال و 75 روز داشت كه وفات كرد و پس از پدرش 75 روز زنده بود.پ- 1- امام صادق (ع) فرمود: به راستى فاطمه (ع) پس از

 

پدرش هفتاد و پنج روز زنده ماند، اندوه سختى از مرگ پدرش در دل او در آمد، جبرئيل نزد او مى‏آمد و نسبت به پدرش به او سر سلامتى خوبى مى‏داد و او را خوش دل مى‏كرد و از حال پدرش و جاى او به او گزارش مى‏داد و آنچه در آينده به نژاد او پيش مى آيد به او گزارش مى‏داد و على (ع) آنها را مى‏نوشت.پ 2- از ابى الحسن (ع)، فرمود:

به راستى فاطمه (ع) صدّيقه بود و شهيد شد و به راستى دختران پيغمبران خونِ حيض نبينند.پ 3- حسين بن على (ع) فرمود: چون فاطمه (ع) وفات كرد، امير المؤمنين (ع) او را نهانى به خاك سپرد و جاى قبرش را ناپديد كرد و سپس ايستاد و رو به قبر رسول خدا (ص) كرد و گفت:

درود بر تو اى رسول خدا (ص)، از طرف من و از طرف دخترت و ديدار كنت و آنكه در بقعه تو زير خاك خوابيد و خدا براى او خواست كه هر چه زودتر به تو رسد، يا رسول الله از برگزيده تو شكيبائى من كم، و از سيده زنان عالميان خوددارى من نابود است، جز اين كه همدردى در روش جدائى از تو مرا تسليت بخشد (رو به فاطمه كرد و فرمود:) من تو را به دست خود در لحد قبرت روى خاك خوابانيدم و سرت روى سينه‏ام بود كه جان دادى. آرى در كتاب خدا بهترين پذيرائى ثبت است كه إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ. سپرده، برگشت و گروى، دريافت شد و زهراء ربوده گرديد. يا رسول الله، ديگر در نظرم آسمان سبز فام و زمين تيره، چه‏

 

پ‏اندازه زشت است، اندوه من پايان پذير نيست و شبم همه در بى‏خوابى گذرد و غمى دارم كه از دل نرود مگر اين كه خدا برايم همان خانه بقائى را برگزيند كه تو در آن جاى دارى، غصه‏اى دلخون كن و اندوهى هيجان خيز و غم انگيز، چه زود ميان ما جدائى افتاد.

من به خدا شكايت برم، (يا رسول الله) دختر به تو گزارش دهد كه امّتت براى بردن خلافت همدست شدند، خوب از او پرسش كن و گزارش وضع را از او بخواه، چه بسا دل سوخته‏اى كه دلش چون دريا مى‏جوشد و مى‏خروشد و راهى براى پراكندن در دل خود ندارد، و محققاً فاطمه در دل، مرا مى‏گويد، و خدا در باره آن، قضاوت مى‏كند و او بهترين قضاوت‏كننده‏ها است.

درود وداع‏كننده‏اى كه نه دل باز گرفته و نه خسته شده، اگر بر گردم از ملال و خسته شدن نيست و اگر در اينجا بمانم از بدگمانى به وعده‏اى كه خدا به صابران داده نيست.

واى، واى شكيبائى خوش‏نماتر و زيباتر است، اگر چيرگى دشمنان زور گو نبود و بيم سرزنش آنان نمى‏رفت و ترس از غلبه آنها بر قبرت نداشتم، اقامت بر سر قبرت را چون معتكفان ملازمت مى‏كردم و چون زن بچه مرده بر مرگ جانگداز تو شيون مى‏نمودم.

 (يا رسول الله) در برابر ديدار خدا، دخترت نهانى دفن شود و حق او را ببرند و ارث او را ندهند با اين كه عهد تو با مردم دير نشده و يادت كهنه نگرديده، به سوى خدايا رسول الله شكوه بايد و در باره حضرت تو تسليت نيك شايد، رحمت خدا بر تو، و بر فاطمه درود و رضوان.پ 4- مفضل گويد: به امام صادق (ع) گفتم: چه كس‏

 

فاطمه (ع) را غسل داد؟ فرمود: امير المؤمنين بود، و من مثل اين كه اين گفته حضرت را بزرگ شمردم، به من فرمود: گويا از آنچه به تو خبر دادم تنگدل شدى؟ گفتم: گويا چنين باشد، قربانت گردم.

گويد: فرمود: تنگدل مباش، زيرا فاطمه صدّيقه بود و او را نبايد غسل دهد، جز صدّيق، آيا نمى‏دانى كه مريم (ع) را جز خود حضرت عيسى (ع) غسل نداد.پ 5- امام باقر (ع) و امام صادق (ع) فرمودند: به راستى فاطمه (ع)- چون آن مردم كردند آنچه كردند- (يعنى بى‏اذن وارد خانه او شدند و على (ع) را به مسجد بردند) گريبان عمر را گرفت و به سوى خود كشيد و فرمود: هلا به خدا اى پسر خطاب، اگر به من ناخوش نبود كه بلاء به بى‏گناه برسد، مى‏دانستى كه خدا را قسم مى‏دادم و مى‏فهميدى كه زود مستجاب مى‏كند.پ 6- امام باقر (ع) فرمود: چون فاطمه (ع) متولد شد، خدا به فرشته‏اى وحى كرد و به وسيله آن زبان محمد (ص) را گشود تا او را فاطمه ناميد، سپس فرمود: من تو را با دانش از شير باز گرفتم و تو را از حيض بريدم، سپس امام باقر (ع) فرمود: به خدا كه خداوند او را به علم و دانش از شير باز گرفت و هم او را از حيض بركنار داشت از روز ميثاق.پ 7- امام باقر (ع) فرمود كه: پيغمبر (ص) به فاطمه (ع)

 

فرمود: اى فاطمه برخيز و آن سينى را بياور، برخاست و سينى را برآورد و در آن تريد و قطعه گوشت با استخوانى بود كه مى‏جوشيد و پيغمبر و على و فاطمه و حسن و حسين تا 13 روز از آن مى‏خوردند.

سپس امّ أيمن حسين (ع) را ديد كه چيزى دارد، به او گفت:

اين را از كجا آوردى؟ گفت: ما چند روز است كه از اين مى‏خوريم، امّ أيمن نزد فاطمه (ع) آمد و گفت: اى فاطمه، امّ أيمن هر چه دارد از آن فاطمه و اولاد او است و چون فاطمه چيزى يابد امّ أيمن بهره‏اى از آن ندارد؟ فاطمه چيزى از آن سينى براى امّ أيمن آورد تا از آن خورد و فوراً آن سينى ناپديد شد، پيغمبر (ص) به او فرمود:

اگر نبود كه از آن به امّ أيمن خوراندى تو و نژادت تا قيامت از آن مى‏خورديد، سپس امام باقر (ع) فرمود: آن سينى نزد ما است و قائم ما (ع) در زمان خود آن را بيرون مى‏آورد.پ 8- على بن جعفر گويد: شنيدم ابو الحسن (ع) مى‏فرمود: در اين ميان كه رسول خدا (ص) نشسته بود به ناگاه فرشته‏اى بر او در آمد كه بيست و چهار رو داشت، رسول خدا (ص) به او فرمود:

اى دوستم جبرئيل من تو را در اين صورت نديده بودم، آن فرشته گفت: اى محمد (ص) من جبرئيل نيستم، خدا مرا فرستاده كه نور را به نور تزويج كنم.

فرمود: چه كسى را با چه كسى؟ گفت: فاطمه را به على، فرمود: چون آن فرشته پشت كرد به ناگاه ميان دو شانه‏اش نقش‏

 

بود محمد رسول خدا، على وصى او است، رسول خدا (ص) فرمود:

از چه زمانى اين ميان دو شانه‏ات نوشته است؟ فرمود: بيست و در هزار سال پيش از آنكه خدا آدم را بيافريند.پ 9- احمد بن محمد بن ابى نصر گويد: از امام رضا (ع) پرسيدم از قبر فاطمه (ع)، در پاسخ فرمود كه: در خانه خودش دفن شد و چون بنى اميه به مسجد مدينه افزودند جزء مسجد شد.پ 10- يونس بن ظبيان گويد: از امام صادق (ع) شنيدم مى‏فرمود:

اگر نبود كه خدا تبارك و تعالى امير المؤمنين (ع) را آفريد براى همسرى فاطمه (ع) همسرى براى او نبود در روى زمين از آدم (ع) تا هر بشرى كه پس از وى باشد.

 [امام حسن مجتبى (ع)]

باب ولادت حسن بن على (ع)

پ‏حسن بن على (ع) در ماه رمضان سال بدر سنه دوم هجرت متولد شد و روايتى است كه در سال سوم هجرت متولد شده و در آخر ماه صفر سال 49 هجرت وفات كرد، 47 سال و 6 ماه داشت‏

 

و مادرش فاطمه دختر رسول خدا (ص) بود.پ- 1- از قول كسى كه از امام باقر (ع) شنيده كه مى‏فرمود:

چون مرگ حسن (ع) در رسيد گريست، به او عرض شد: يا بن رسول الله، تو با اين مقامى كه نسبت به رسول خدا (ص) دارى گريه مى‏كنى؟ با آنچه رسول خدا (ص) در باره تو گفته و با اينكه بيست بار پياده به مكه رفتى و سه بار هر چه داشتى در راه خدا دو نيمه كردى تا برسد به كفش پا، فرمود: من از دو خصلت مى‏گريم:

1- از هراس موقف روز قيامت (از هراس آنچه پس از من به امت گذرد، از هراس حادثه ناگوار كربلا خ ل).

2- از جدائى دوستان.پ 2- امام صادق (ع) فرمود: حسن بن على (ع) وفات كرد و 47 سال داشت در سال پنجاهم از هجرت، پس از رسول خدا (ص) چهل سال زنده بود.پ 3- از ابى بكر حضرمى گفت: جعده بنت اشعث بن قيس كندى بود كه حسن بن على (ع) را با كنيزك وى زهر داد، آن كنيزك زهر را قى كرد ولى زهر امام حسن (ع) در شكمش ماند

 

و باد كرد (جوش آمد- و جگر را انداخت خ ل) و آن حضرت وفات كرد.پ 4- امام صادق (ع) فرمود: حسن بن على (ع) در يك سالى براى عمره با مردى از فرزندان زبير كه عقيده به امامتش داشت به سفرى بيرون شد و در آبگاهى زير نخله خشكى بار انداختند، آن نخله از بى‏آبى خشك شده بود، براى امام حسن زير آن نخله خشك فرش انداختند و براى آن زبيرى زير نخله ديگرى برابر آن حضرت.

امام صادق (ع) فرمود: آن زبيرى سر برداشت و گفت: اگر اين نخله رطبى داشت ما از آن مى‏خورديم، امام حسن به او فرمود:

تو ميل رطب دارى؟ زبيرى گفت: آرى، زبيرى گفت: آن حضرت دست به آسمان برداشت و سخنى گفت كه من آن را نفهميدم آن نخله سبز شد و به حال آمد و برگ كرد و رطب آورد، جمّالى كه شتر از او كرايه كرده بودند گفت: به خدا جادو است.

امام حسن (ع) به او فرمود: واى بر تو جادو نيست ولى دعاى مستجاب پسر پيغمبر است، گويد: به نخله برآمدند و آنچه در آن بود چيدند و براى آنها بس بود.پ 5- از امام صادق (ع) كه امام حسن (ع) فرمود: به راستى براى خدا دو شهر است يكى در مشرق و ديگرى در مغرب، برگرد هر دو باروئى است آهنين و بر هر كدام هزار هزار در است و در آنها هفتاد هزار هزار زبان است كه زبان هر دسته جز زبان همشهرى ديگر

 

است من همه اين زبانها و آنچه در اين دو شهر است و در ميان آنها مى‏دانم و در اين دو شهر حجتى و امامى جز من و جز برادرم حسين نيست.پ 6- از امام صادق (ع): حسن بن على (ع) يك سال پياده به مكه مى‏رفت و دو پايش ورم برداشت يكى از وابسته‏هايش عرض كرد:

اگر سوار شويد، اين ورم فرو نشيند، فرمود: نه هرگز، وقتى به اين منزل برسيم مرد سياهى جلوت آيد كه روغنى با خود دارد، آن را بخر و در بهاى آن با او چانه نزن، وابسته آن حضرت گفت: پدر و مادرم قربانت ما به هيچ منزلى نرسيديم كه كسى باشد و چنين دوائى بفروشد، به او فرمود: چرا، آن مرد در پيش تو است اندكى به اين منزل مانده، يك ميل راه طى كردند بناگاه آن سياه پيدا شد، امام حسن (ع) فرمود: برو نزد اين مرد و دارو را از او بگير و بهايش را به او بده، آن سياه گفت: اى غلام اين روغن را براى كى مى‏خواهى؟ گفت: براى حسن بن على (ع)، گفت: مرا نزد آن حضرت ببر، او را آورد خدمت آن حضرت رسانيد، سياه به آن حضرت عرض كرد: پدر و مادرم قربانت من نمى‏دانستم شما نياز به اين دارو داريد، تو خودت اين را مى‏دانى؟ من در برابر آن بهائى نمى‏گيرم همانا من غلام شما هستم ولى نزد خدا دعا كن كه يك پسر درستى به من بدهد و دوستدار شما خانواده باشد، زيرا من خانواده خود را در حال درد زائيدن گذاشتم و آمدم، امام حسن (ع) فرمود: به منزلت برو كه خدا به تو پسر درستى بخشيده و او از شيعيان ما است.

 

 [امام حسين (ع)]

باب ولادت حسين بن على (ع)

پ‏حسين بن على (ع) سال سوم هجرت متولد شد و در ماه محرم سال 61 از هجرت در 57 سالگى در گذشت، عبيد الله بن زياد لعنه الله در دوران خلافت يزيد بن معاويه لعنه الله وقتى حاكم بر كوفه بود آن حضرت را شهيد كرد، و فرمانده قشونى كه با آن حضرت جنگيد و او را كشت عمر بن سعد لعنه الله بود، اين واقعه روز دوشنبه دهم محرم اتفاق افتاد، مادرش فاطمه (ع) دختر رسول خدا (ص) بود.پ- 1- امام صادق (ع) فرمود:

حسين بن على (ع) روز عاشوراء در سن پنجاه و هفت سالگى جان داد.پ 2- فرمود:

ميان حسن و حسين (ع) يك طُهر (كمترش ده روز است) فاصله بود و فاصله ولادت آنها 6 ماه و 2 روز بود.

 

پ‏3- فرمود: چون فاطمه (ع) به حسين آبستن شد جبرئيل نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: به راستى فاطمه (ع) به زودى پسرى آورد كه پس از تو امتت او را بكشند، پس چون فاطمه به حسين آبستن شد در باره او نگرانى داشت و چون او را هم زائيد در باره او نگرانى و بد دلى داشت سپس امام صادق (ع) فرمود: در دنيا مادرى ديده نشده كه پسر زايد و بدش آيد ولى نگرانى فاطمه از اين راه بود كه مى‏دانست كشته مى‏شود.

فرمود: در باره او اين آيه نازل شد (15 سوره احقاف): «ما وصيت كرديم انسان را به والدينش نيكى كند، مادرش او را به ناخوشى باردار شد و به ناخوشى زائيد، و آبستنى و از شير بريدنش روى هم سى ماه است».

پ‏4- امام صادق (ع) فرمود كه: جبرئيل بر محمد (ص) نازل شد و به او گفت: اى محمد به راستى خدا تو را به نوزادى مژده دهد كه فاطمه آن را زايد و امتت پس از تو او را بكشند، فرمود: اى جبرئيل بر پروردگارم درود، مرا نيازى نيست به نوزادى كه فاطمه آورد و امتم پس از من او را بكشد پس بالا رفت و سپس فرود آمد باز مانند آن را به پيغمبر گفت.

پيغمبر در پاسخ فرمود: اى جبرئيل به پروردگارم درود، نيازى نيست مرا به نوزادى كه امتم پس از من او را مى‏كشند، پس جبرئيل به آسمان بالا رفت و سپس فرود شد و گفت: اى محمد

 

پ‏پروردگارت سلامت رساند و مژده‏ات دهد كه او امامت و ولايت و وصيت را در نژاد اين شهيد نهد، پيغمبر گفت: من راضى شدم، سپس پيغمبر فرستاد نزد فاطمه كه خدا مرا به نوزادى از تو مژده داده كه امتم پس از من او را مى‏كشند، فاطمه (ع) پاسخ فرستاد كه مرا نيازى نيست به نوزادى كه امتت پس از تو او را مى‏كشند.

پيغمبر به او پيغام فرستاد كه به راستى خدا در نژاد او است كه امامت و ولايت و وصيت را نهاده است، فاطمه پاسخ فرستاد كه من راضى شدم (15 سوره احقاف): «و به او از روى نگرانى و بد دلى آبستن شد و او را با نگرانى و بد دلى زائيد و آبستنى و شيرخوارگى او سى ماه بود، تا چون به نيرومندى رسيد و چهل ساله شد، گفت پروردگارا به من روزى كن كه شكرگزارى كنم از نعمتى كه تو به من انعام كردى و بر پدر و مادرم و براى اين كه كردار شايسته‏اى كنم كه تو آن را بپسندى و نژاد مرا اصلاح فرما». اگر نمى‏گفت نژادم را اصلاح كن برايم، هر آينه همه نژادش امام بودند. حسين از فاطمه (ع) و از هيچ زنى شير نخورد، او را نزد پيغمبر (ص) مى‏آوردند و ابهام خود را در دهانش مى‏نهاد و از آن به اندازه كفايت دو تا سه روزش مى‏مكيد پس گوشت حسين از گوشت رسول خدا (ص) روئيد و از خون او و كودك 6 ماه نزائيدند (كه زنده ماند) جز عيسى بن مريم و حسين بن على (ع).

در روايت ديگر است از امام رضا (ع) كه: پيغمبر (ص) را شيوه بود كه حسين را نزد او مى‏آوردند و زبانش را در دهان او مى‏گذاشت و آن را مى‏مكيد و به همان اكتفاء مى‏كرد و از هيچ زنى شير نخورده است.پ 5- از امام صادق (ع) در تفسير قول خدا عز و جل (88 سوره‏

 

صافات): «يك نظرى در ستاره‏ها انداخت (89): پس گفت من بيمارم» فرمود: حساب كرد و ديد آنچه را به حسين (ع) وارد مى‏شود، پس گفت: من بيمارم از آنچه به حسين (ع) وارد مى‏شود.پ 6- امام صادق (ع) فرمود: چون كار حسين چنان شد كه شد، فرشته‏ها به درگاه خدا شيون به گريه بلند كردند و عرض كردند:

با حسين، برگزيده و زاده پيغمبرت چنين رفتار مى‏شود؟

فرمود: خدا نمونه قائم (ع) را به آنها نمود و فرمود با اين من از آنها انتقام مى‏ستانم براى اين شهيد.7- امام باقر (ع) فرمود: چون نصرت و پيروزى به حسين بن على (ع) فرود آمد تا ميان آسمان و زمين رسيد و مخيّر شد ميان پيروز شدن يا ملاقات خداوند، آن حضرت ملاقات خدا را برگزيد (و شربت شهادت نوشيد).پ (*)- ادريس بن عبد الله اودى (ازدى خ ل) گويد: چون حسين (ع) شهيد شد و آن لشكر خواستند اسب بر بدنش بتازند، فضه (از كنيزان فاطمه زهرا (ع) به زينب (ع) گفت: اى بانوى من سفينه (آزاد كرده رسول خدا (ص) كشتيش در دريا شكست و به جزيره‏اى افتاد و به شيرى برخورد، به آن شير گفت: اى ابا الحارث من آزاد كرده رسول خدايم، آن شير در برابرش زمزمه كرد تا او را به راه آورد، در اين گوشه هم شيرى خوابيده است، بگذار من بروم‏

 

و به او آگاهى دهم كه اين مردم فردا چه خواهند كرد.

گويد: فضه نزد آن شير رفت و گفت: اى ابا الحارث، آن شير سر بلند كرد و فضه به او گفت: مى‏دانى فردا مى‏خواهند با امام حسين (ع) چه كار كنند، مى‏خواهند اسب بر پشتش بتازند.

گويد: آن شير آمد تا دو دست خود را روى جسد حسين (ع) نهاد، لشكر پيش آمدند و چون آن شير را ديدند عمر بن سعد به آنها گفت: اين فتنه‏اى است مبادا آن را برانگيزيد، برگرديد، آنها هم برگشتند.پ 8- مصقله طحان گويد: از امام صادق (ع) شنيدم مى‏فرمود:

چون حسين (ع) كشته شد، زوجه او كه از بنى كلب بود (دختر امرء القيس كلبى مادر سكينه بنت الحسين) برايش مجلس مأتمى بر پا كرد، او گريست و زنهاى ديگر و همه خادمان گريستند تا اشكشان خشك شد و تمام شد، در اين ميان ديد يكى از كنيزانش گريه مى كند و اشك او روان است، او را نزد خود خواست و به او گفت: تو را چه شده است كه در ميان ما همه اشكت روان است؟ گفت: چون من بى‏تاب شدم يك شربتى از قاووت نوش كردم.

راوى گويد: آن بانو دستور داد تا خوراك و قاووتهاى چندى آوردند، خود خورد و نوشيد و به ديگران هم خوراند و نوشاند و گفت: مقصود ما اين است كه بدين وسيله براى گريه بر حسين (ع) تجديد نيرو كنيم، گويد: چند گلدان (عطردان خ ل) به آن بانوى كلبى هديه كردند تا از آنها در مجلس سوگوارى بر حسين (ع) استفاده كند، چون نگاهش به آنها افتاد گفت: اينها چيست؟ گفتند: هديه‏اى است كه فلانى تقديم كرده تا در مجلس‏

 

ماتم امام حسين (ع) از آن استفاده كنيم، گفت: ما مجلس عروسى نداريم، با اينها چه كار داريم، و دستور داد آنها را از خانه بيرون راندند. چون آن زنان از خانه به در شدند، ديگر اثرى از آنها ديده نشد گويا يك بار پريدند و نابود شدند و پس از بيرون رفتن آنها از خانه جاى پائى از آنها ديده نشد.

 [امام زين العابدين (ع)]

باب ولادت على بن الحسين (ع)

پ‏على بن الحسين (ع) در سال 38 هجرى متولد شد و در سال 95 كه 57 ساله بود وفات كرد، مادرش سلامه دختر يزدگرد پسر شهريار بن شيرويه زاد خسرو پرويز بود، يزدگرد نامبرده آخرين پادشاهان فُرس است.پ- 1- امام باقر (ع) فرمود: چون دختر يزدگرد را براى عمر آوردند، دوشيزه‏هاى مدينه به تماشاى او آمدند و چون او را در آوردند مسجد مدينه از پرتو او درخشان شد چون عمر به او نگاه كرد روى خود را پوشيد و گفت: «اف بيروج بادا هرمز»، يعنى سياه باد روزگار هرمز، عمر گفت: مرا دشنام مى‏دهد اين دخترك؟

و نسبت به او سوء قصد كرد.

امير المؤمنين (ع) فرمود: تو اختيار دار او نيستى، او را اختيار بده تا يك مرد مسلمانى را براى خود انتخاب كند و او را در سهم‏

 

غنيمت او حساب كن، او را مخيّر كرد و او هم آمد و دست خود را بر سر حسين (ع) گذاشت، امير المؤمنين به او فرمود: نامت چيست؟

گفت: جهانشاه، امير المؤمنين فرمود: بلكه بايد شهربانويه باشد، سپس رو به حسين (ع) كرد و فرمود: اى ابا عبد اللَّه براى تو بهترين اهل زمين از اين بانو متولد مى‏شود، و على بن الحسين (ع) را زائيد و به على بن الحسين (ع) ابن الخيرتين مى‏گفتند كه هاشم مختار خدا بود در عرب و فارس در عجم و روايت شده كه ابو الاسود دؤلى در باره آن حضرت سروده است:

         آن پسرى كه بود ميان خسرو و هاشم             هست گرامى‏ترين قرين تمائم‏

 (تمائم جمع تميمه و آن آويزه‏اى است كه براى دفع چشم زخم به كودكان عزيز مى‏بندند).پ 2- زراره گويد: از امام باقر (ع) شنيدم مى‏فرمود: على بن الحسين (ع) ماده شترى داشت كه بيست و دو بار با آن حج رفته بود و هرگز چوبى به او نزده بود، فرمود: پس از وفات آن حضرت بى‏اطلاع ما آمده بود، ما اطلاعى نداشتيم تا يكى از خدمت‏كاران يا غلامان به ما خبر دادند كه آن ماده شتر خود را به سر قبر على بن الحسين (ع) رسانيده و خوابيده و لوچه خود را در آورده و به قبر مى‏ماليد و مى‏ناليد، من گفتم: زود، زود به او برسيد و پيش از آنكه مخالفين بدانند يا آن را ببينند آن را بياوريد، فرمود: آن ماده شتر قبر را نديده بود.پ 3- امام باقر (ع) فرمود: چون پدرم على بن الحسين (ع)

 

وفات كرد يك شترى از او از چراگاه خود آمد تا لوچه خود را به قبر زد و بر آن غلطيد، من فرمان دادم تا آن شتر را به چراگاهش برگردانيدند، پدرم سوار آن شتر به حج و عمره مى‏رفت و هرگز چوبى به او نزده بود.پ 4- امام صادق (ع) فرمود: چون شبى رسيد كه در آن به على بن الحسين (ع) وعده ملاقات حق داده شده بود، فرمود به محمد (الباقر): اى پسر، برايم آب وضوء بياور، گفته است كه: من برخاستم و آب وضوء برايش آوردم، فرمود: اين را نمى‏خواهم زيرا مردارى در آن است.

گويد: رفتم و چراغ آوردم و ديدم در آن موش مرده‏اى است و آب وضوى ديگرى برايش آوردم، فرمود: اى پسر جانم امشب آن شبى است كه به من وعده شده. و سفارش كرد براى ماده شترش آغلى بسازند و به او علوفه دهند و من آن را ساختم.

فرمود: درنگى نكرد كه بيرون شد تا به سر قبر آمد و لوچه خود را بر آن زد و ناليد و اشك از ديده‏اش روان شد و نزد محمد بن على (ع) رفتند و به او گفتند كه ماده شتر بيرون رفته، آن حضرت نزد او آمد و فرمود: اكنون خاموش باش، برخيز خدايت مبارك كند، ناقه عمل نكرد.

به راستى مطلب اين بود كه امام زين العابدين سوار بر آن شتر به مكه مى‏رفت و تازيانه را بر بار او مى‏آويخت و به آن يك تازيانه نمى‏زد تا به مدينه بر مى‏گشت. فرمود: شيوه على بن‏

 

 

الحسين (ع) اين بود كه در شب‏هاى تار انبانى پر از كيسه‏هاى اشرفى طلا و پول و نقره به دوش مى‏گرفت و در هر خانه‏اى را مى‏زد و به هر كه بيرون مى‏آمد بخشش مى‏كرد و چون على بن الحسين (ع) در گذشت صاحب خانه‏ها ديگر آن وجه را از دست دادند و دانستند كه على بن الحسين (ع) بوده است كه اين كار را مى‏كرده است.پ 5- از حسن بن على پسر دختر الياس از ابى الحسن (ع) گويد: شنيدمش مى‏فرمود: به راستى كه چون مرگ على بن الحسين (ع) در رسيد از هوش رفت و سپس ديده باز كرد و سوره (إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ) و (إِنَّا فَتَحْنا لَكَ) را خواند و فرمود: سپاس از آن خدا است كه وعده خود را نسبت به ما عمل كرد و زمين را به ارث ما داد به هر جاى از بهشت بخواهيم جاى كنيم و چه خوب است مزد كارگران، سپس همان هنگام جان داد و چيزى نگفت.پ 6- امام صادق (ع) فرمود: على بن الحسين (ع) پنجاه و هفت سال داشت كه وفات كرد و آن در سال 95 هجرت بود، پس از حسين (ع) سى و پنج سال زنده بود.