باب آنچه از سلاح رسول خدا (ص) و متاع وى نزد ائمه (ع) است

پ‏1- سعيد سمّان (روغن فروش) گويد: من خدمت امام صادق (ع) بودم كه دو مرد زيدى مذهب خدمت او آمدند و به او عرض كردند: در ميان شما (يعنى آل محمد) امام مفترض الطاعه هست؟ فرمود: نه، راوى گويد: آن دو تن به آن حضرت عرض كردند كه مردمان موثق از شما به ما خبر دادند كه تو فتوى دهى و اقرار كنى و معتقدى به آن (يعنى به وجود امام واجب الاطاعه در آل محمد- و مقصودشان وجوب اطاعت زيد بن على بطور خصوصى است يا بعنوان كلى كه بر وى منطبق شود) ما براى شما از آنها كه خبر دادند نام بريم فلان و فلان هستند كه پرهيز كار و عابد باجد هستند و از كسانى‏اند كه دروغ نگويند (دروغگو شمرده نشوند) امام خشمگين شد و فرمود: من آنها را چنين فرمان ندادم، چون آثار خشم در چهره آن حضرت ديدند بيرون رفتند، آن حضرت پس از رفتن آنها رو به من كرد و فرمود: اين دو را

 

پ‏مى‏شناسى؟ گفتم: آرى، اين هر دو از اهل بازار ما هستند و زيدى‏اند و معتقدند كه شمشير رسول خدا (ص) پيش عبد الله بن الحسن است، فرمود: هر دو دروغ گويند و خدايشان لعنت كند، به خدا عبد الله بن الحسن به چشمهاى خود آن را نديده است و نه با يك چشم، و پدرش هم آن را نديده بود، بار خدايا مگر اينكه آن را نزد على بن الحسين (ع) ديده باشد، اگر راست گويند بايد بگويند كه در دسته آن چه نشانه‏اى است و در تيغه آن چه اثرى مانده است، به راستى شمشير رسول خدا (ص) نزد من است، پرچم رسول خدا (ص) نزد من است، جوشن رسول خدا (ص) نزد من است، اگر راست مى‏گويند زره رسول خدا چه نشانه‏اى دارد، نزد من است پرچم پيروز بخش رسول خدا (ص)، نزد من است الواح موسى و عصايش، به راستى نزد من است خاتم سليمان بن داود (ص)، به راستى نزد من است طشتى كه موسى بن عمران قربانى‏ها را در آن مى‏گذارد، نزد من است همان اسمى كه چون رسول خدا (ص) ميان مسلمانان و مشركان- در جبهه نبرد- قرار مى‏داد، يك چوبه از مشركان به مسلمانان نمى‏رسيد، نزد من است همان نمونه‏اى كه فرشته‏ها آوردند، مثل سلاح در ما خاندان مثل تابوت است در بنى اسرائيل، شيوه بنى اسرائيل اين بود كه در خاندانى كه تابوت عهد بود نبوت در آن خاندان بود و هر كس از ما خاندان، سلاح پيغمبر را دريافت امامت به او داده شود، به راستى پدر من بود كه زره رسول خدا (ص) را پوشيد و دامن آن به زمين مى‏كشيد و من هم پوشيدم و هم چنين بود و چون قائم ما آن را در بر كند به اندامش رسا باشد.

ان شاء الله.پ 2- عبد الاعلى بن اعين گويد: شنيدم امام صادق (ع) مى‏

 

فرمود: نزد من است سلاح رسول خدا (ص) كسى با من در آن نزاع نتواند كرد، سپس فرمود: آن سلاح از دستبرد مصون است، اگر به دست بدترين خلق خدا افتد بهتر آنان گردد، پس از آن فرمود: اين امر امامت سرانجام به كسى رسد كه براى او جنگ را در پيچيدن (يعنى به يارى او قيام كنند، چون پيچيدن حنك نشانه آمادگى براى جهاد بوده است و مقصود امام قائم است ع).

چون خواست خدا بدو تعلق گيرد، بيرون شود و مردم گويند: اين چيست كه پديد شد؟ و خدا دست نوازش او را بر سر رعيتش بنهد.پ 3- امام صادق (ع) فرمود كه: رسول خدا (ص) در كالاى خود كه تركه نهاد شمشيرى و زرهى و عصاى پيكان دارى و زين شترى و استر شهبائى داشت كه همه آنها را على بن ابى طالب (ع) به ارث برد.پ 4- امام صادق (ع) فرمود: پدرم زره رسول خدا (ص) را كه ذات الفضول نام داشت ببر كرد و دامنش به زمين كشيد و من پوشيدم و بلندتر در آمد.پ 5- احمد بن ابى عبد الله گويد: از امام رضا (ع) پرسيدم: ذى الفقار شمشير رسول خدا (ص) از كجا بود؟

فرمود:

 

جبرئيل آن را از آسمان آورده بود، و زيور آن نقره است و آن شمشير نزد من است.پ 6- محمد بن حكيم از ابو ابراهيم (ع) (امام كاظم) فرمود:

سلاح نزد ما سپرده است و از آفت و تعرض مصون است، اگر نزد بدترين خلق خدا سپرده شود بهترين آنها باشد، پدرم براى من باز گفت كه: چون با زوجه ثقفيه خود عروسى كرد، در ديوار خانه شكافى ساخته بود و سلاح را در آن پنهان كرده و همان اتاق را براى زفاف زيور بسته بودند. بامداد شب عروسى نظرش به ديوار افتاد و ديد برابر مخزن سلاح پانزده ميخ كوبيده‏اند و براى سلاح نگران شد و به عروس فرمود تا به اطاق ديگر رود چون با خدمت‏كاران كارى در اين اتاق دارد، سلاح را باز ديد كرد و ملاحظه كرد كه هيچ ميخى در اطراف سلاح كوبيده نشده مگر اينكه از اصابت سلاح منصرف شده و سرش از روى شمشير به سوى ديگر برگشته و هيچ كدام به شمشير برنخورده‏اند.پ 7- حمران گويد: از امام باقر (ع) راجع به اين مطلب پرسيدم كه: معروف است رسول خدا يك دفتر سر به مهر به ام سلمه داده است، فرمود: چون رسول خدا (ص) وفات كرد، علم و سلاح خود و هر چه در نزد او بود (از ارث انبياء) به على (ع) به ارث داد، سپس اينها به حسن (ع) به ارث رسيد و پس از او به حسين (ع) گراييد، و چون ترسيديم كه گرفتار دشمن شويم به ام سلمه سپرده شد و سپس على بن الحسين (ع) آنها را از وى دريافت كرد، من گفتم: بلى سپس به دست پدرت رسيد و از او به شما منتقل شد؟

فرمود: آرى.

 

پ‏8- عمر بن ابان گويد: از امام ششم (ع) پرسيدم از آنچه مردم باز گويند كه به ام سلمه دفتر سر بمهرى سپرده شده؟ فرمود:

چون رسول خدا (ص) وفات كرد، علم و سلاح خود و هر آنچه آنجا بود (از مواريث انبياء) به على (ع) به ارث داد و سپس به حسن (ع) رسيد و از آن پس به حسين (ع). گويد: گفتم: و سپس به على بن الحسين (ع) رسيد و از او به پسرش رسيد و اكنون به دست شما رسيده؟ فرمود: آرى.پ 9- ابان بن عثمان از امام صادق (ع) فرمود: چون مرگ رسول خدا (ص) در رسيد، عباس بن عبد المطلب و امير المؤمنين (ع) را طلبيد، رو به عباس كرد و فرمود: اى عم محمد، حاضرى ارث محمد را ببرى و وامش را بپردازى و به وعده‏هايش عمل كنى؟

جواب رد به آن حضرت داد، گفت: يا رسول الله پدر و مادرم به قربانت، من پير مردى عيالوارم و كم دارائى، كيست كه تواند با شما همسرى و برابرى كند و شما با باد همكارى دارى (يعنى دست به بادى و هر چه دارى به مردم مى‏دهى).

پيغمبر اندكى سر بزير انداخت و باز فرمود: اى عباس حاضرى كه ارث محمد را ببرى و به وعده‏هاى او عمل كنى و وام او را بپردازى؟ باز در جواب عرض كرد: پدر و مادرم به قربانت، پير مردى است عيالوار و كم دارائى و شما با باد مسابقه مى‏دهى، فرمود: اكنون من آن را به كسى دهم كه به حق آن را دريافت كند، سپس فرمود: اى على، اى برادر محمد، به وعده‏هاى محمد عمل كنى و وامش را بپردازى و ارثش را دريافت كنى؟ عرض‏

 

پ‏كرد: آرى، پدر و مادرم قربانت، همه اينها بر عهده من باشد و ارث هم از آن من باشد، (على عليه السلام گويد:) به آن حضرت نگاه كردم كَه خاتم خود را از انگشت بر آورد و فرمود: تا زنده‏ام اين خاتم را به دست كن. گويد: چون خاتم را در انگشت خود نمودم و در آن نظر كردم، آرزو كردم كه از همه ارث آن حضرت همين انگشتر را داشته باشم، سپس فرياد كرد: اى بلال خُود و زره و پرچم و پيراهن و ذى الفقار و سحاب (يك عمامه مخصوصى بوده) و بُرد (جامه مخصوصى) و ابرقه (كمربند دو رنگ) و عصا را بياور، بخدا من آن كمر بند را جز در اين ساعت نديده بودم، يك رشته آورد كه چشمها را خيره مى‏كرد، بر خلاف انتظار از كمربندهاى بهشتى بود، فرمود: يا على، جبرئيل آن را برايم آورده و گفته است: اى محمد، آن را در حلقه زره گذار و كمر را با آن محكم ببند و به جاى كمربند باشد. سپس دو جفت نعلين عربى را خواست: يكى پينه داشت و ديگرى نداشت، و دو پيراهن خواست: يكى پيراهنى كه در آن به معراج رفته بود و ديگر پيراهنى كه روز أُحُد در آن به ميدان رفته بود، و سه كلاه: يكى كلاه مسافرت و دوم كلاه مخصوص روز عيد فطر و قربان و ايام جمعه و سوم كلاهى كه مى‏پوشيد و در جلسه اصحاب خود حاضر مى‏شد، سپس فرمود: اى بلال، برو دو استر مرا بياور: يكى شهباء و ديگرى دلدل، و دو ناقه مخصوص مرا بياور:

يكى عضباء و ديگرى قصوى‏، و دو اسب خاص مرا بياور: يكى به نام جناح كه هميشه در مسجد براى حوائج پيغمبر (ص) بسته بود و هر كس را دنبال كارى مى‏فرستاد بر آن سوار مى‏كرد و وى را در انجام كار رسول خدا مى‏تاخت، و ديگرى به نام حيزوم و همان اسبى بود كه مى‏فرمود: أَقدِمْ حيزوم- پيش آ حيزوم، و يك‏

 

پ‏رأس الاغ به نام عفير، و فرمود: همه اينها را تا زنده‏ام دريافت كن.

امير المؤمنين (ع) ياد آور شد كه: اول چهار پا كه هلاك شد همان عفير بود، همان ساعتى كه رسول خدا (ص) وفات كرد افسار خود را بريد و بيهشانه دويد تا در قباء خود را به چاه بنى خطمه افكند و آن را گور خود ساخت، روايت شده كه امير المؤمنين (ع) فرمود:

 

اين الاغ با رسول خدا (ص) سخن گفت و اظهار داشت كه: پدر و مادرم قربانت، به راستى پدرم از پدرش و او از جدش و او از پدرش باز گفت كه با نوح در كشتى بود و حضرت نوح برخاست و دستى به كفل او كشيد و فرمود: اين الاغى است كه از صلب اين الاغ خرى بر آيد كه سيد انبياء و خاتم آنان بر پشت آن سوار شود، حمد خدا را كه مرا آن الاغ مقرر ساخت.