باب اشاره و نص بر امير المؤمنين ع

پ‏1- زيد بن جهم هلالى گويد: شنيدم امام صادق (ع) مى فرمود: چون ولايت على (ع) نازل شد و رسول خدا هم گفته بود: به على (ع) به عنوان امير المؤمنين سلام كنيد، و در آن روز باز، اى زيد رسول خدا براى تأكيد به آن دو نفر (ابو بكر و عمر) فرمود:

برخيزيد و به او بگوئيد: السلام عليك يا امير المؤمنين، گفتند: اين دستور از خدا است يا رسول خدا؟ به آنها فرمود: از خدا و رسول خدا (ص) و خدا اين آيه را نازل كرد (91 سوره نحل): «پيمانها را پس از تأكيد نشكنيد با اينكه شما خدا را كفيل و گواه آن ساخته‏ايد، به راستى خدا مى‏داند كه شما چه مى‏كنيد» مقصودِ گفتار رسول خدا است براى آن دو نفر و گفته آنها كه از طرف خدا است يا رسول خدا (ص) (92 سوره نحل): «مباشيد چون پير زنى كه وامى‏تابيد رشته محكم خود را و آن را پنبه مى‏كرد، پيمان و عهدى را كه مى‏بنديد وسيله نيرنگ و دغلى ميان خود مسازيد تا مبادا (ائمه‏اى بهتر و پاكتر از ائمه ساختگى شما باشند)».

گويد: گفتم: قربانت ائمتكم فرموديد؟ فرمود: آرى به خدا لفظ ائمه است، گفتم: ما، أربى‏ (به جاى از كى) مى‏خوانيم، فرمود: أربى‏ چيست؟ و با اشاره به دست آن را به دور انداخت، «همانا خدا شما را بدان آزمايش مى‏كند، (يعنى به على) محققاً براى شما روز قيامت بيان مى‏كند آنچه را در آن اختلاف داريد» (93 سوره نحل): «اگر خدا مى‏خواست شما را يك امت هم عقيده مى‏ساخت ولى‏

 

پ‏خدا هر كه را خواهد رهبرى به حق نكند، و هر كه را خواهد به حق رهبرى كند و محققاً شما روز قيامت از آنچه بكنيد باز پرسى مى‏شويد» (94):

 «پيمان‏هاى خود را وسيله نيرنگ و دغلى ميان خود مسازيد تا گامى كه استوار شده بلغزد، (يعنى پس از بيان رسول خدا (ص) در باره على ع) و بچشيد بدى را براى جلوگيرى خود از راه خدا (مقصود على (ع) است) و براى شما عذابى دردناك باشد».پ 2- ابى حمزه ثمالى گويد: شنيدم امام باقر (ع) مى‏فرمود:

چون محمد (ص) دوران نبوت خود را گذرانيد و ايام عمر خود را به آخر رسانيد خدا تعالى به او وحى كرد كه اى محمد به راستى نبوت خود را گذراندى و زندگى خود را به سر رساندى اكنون آن دانش و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار نبوت خاندان خود را به على بن ابى طالب (ع) بسپار، زيرا من دانش و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت را از نسل ذريه پيغمبران گذشته نبريدم.پ 3- امام صادق (ع) فرمود: موسى به يوشع بن نون وصيت كرد و يوشع بن نون به اولاد هارون، نه به فرزندان خود وصيت كرد و نه به فرزندان موسى، اختيار تام با خداوند است هر كه را از هر خاندانى بخواهد اختيار مى‏كند و موسى و يوشع هر دو به مسيح مژده دادند و چون خداوند عز و جل مسيح را مبعوث كرد، مسيح به آنها فرمود: محققاً بعد از من در آينده پيغمبرى آيد كه نامش احمد

 

پ‏است و از اولاد اسماعيل است او تصديق مرا و شما را مى‏آورد و عذر مرا و شما را مى‏خواهد و امامت بعد از او در حواريين مستحفظ جارى شد و خداوند آنها را مستحفظ ناميده، زيرا كه آنها اسم اكبر را بايد حفظ و نگهدارى كنند و آن كتابى است كه بدان هر چيزى دانسته شود آنكه با همه پيغمبران بوده.

خدا تعالى مى‏فرمايد: محققاً رسولانى پيش از تو فرستاديم و نازل كرديم با آنها كتاب و ميزان (25 سوره حديد) چنين است:

لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ كتاب همان اسم اكبر است و همانا از كتاب آنچه معروف است تورات و انجيل و فرقان خوانده شد و در آن كتاب نوح و كتاب صالح و شعيب و ابراهيم هم هست، خداى عز و جل آن را خبر داده (18 و 19 سوره اعلى‏): «به راستى اين در صحف نخست است صحف ابراهيم و موسى» صحف ابراهيم كجا است؟ همانا صحف ابراهيم اسم اكبر است و صحف موسى اسم اكبر است، هميشه وصيت الهى در عالمى دنبال عالمى بوده است تا آن را به محمد (ص) داده‏اند، چون خدا عز و جل محمد (ص) را مبعوث كرد، دنباله مستحفظين بدو تسليم شدند و بنى اسرائيل او را تكذيب كردند و او هم به خدا عز و جل دعوت كرد و در راه او مجاهده كرد.

سپس خدا جلّ ذكره به وى دستور فرستاد كه فضل وصى خود را اعلان كن، عرض كرد: پروردگارا عرب مردمى جفا پيشه‏اند، كتابى نداشته و پيغمبرى به آنها مبعوث نبوده و فضل نبوت و شرف آنها را نمى‏فهميدند و اگر من از فضل خاندانم بدانها خبر دهم به من ايمان نمى‏آورند، خدا جل ذكره فرمود (127 سوره نحل): «بر آنها غم مخور» و فرمود (89 سوره زخرف): «سَلامٌ فَسَوْفَ‏

 

يَعْلَمُونَ»پ «سلام باد شما در آينده مى‏دانيد- بدانند-» و از فضل وصىّ خود يارى كرد و در دل آنها نفاق افتاد و رسول خدا (ص) آن را دانست و هم آنچه را مى‏گفتند و خدا جلّ ذكره فرمود (97 سوره حجر): «محققاً ما مى‏دانيم سينه‏ات بدان چه گويند تنگ مى‏شود» (22 سوره انعام): «به راستى آنها تو را دروغگو نشمارند ولى ستمكاران به آيات خدا انكار ورزند».

آرى آنها بى‏دليل انكار مى‏كردند و رسول خدا (ص) دل آنها را به دست مى‏آورد و گرم مى‏كرد و برخى را وسيله پذيرش برخى ديگر مى‏نمود و خرده خرده فضل وصى خود را به آنها اظهار مى‏كرد تا اين سوره نازل شد و بر آنها حجت آورد چون مرگ وى به وى اعلام شده بود و خبرش داده بودند خدا جلّ ذكره فرمود:

 «ألم نشرح» «چون فارغ شدى نصب كن و به سوى پروردگارت روى كن» مى‏فرمايد: چون فراغت يافتى رهبر خود را منصوب كن و وصى خود را به مردم اعلام كن و فضل او را بى‏پرده و آشكارا بيان كن، آن حضرت فرمود: هر كه را من آقا و مولا هستم على آقا و مولا است، بار خدايا دوستش را دوست دار و دشمنش را دشمن دار- تا سه بار.

و باز فرمود: (در فتح خيبر) هر آينه مردى را براى فتح خيبر برانگيزم كه خدا و رسولش را دوست مى‏دارد و خدا و رسولش او را دوست مى‏دارد، گريزنده نيست (در اين بيان گوشه مى‏زد به كسى كه از درِ قلعه خيبر بى‏نتيجه برگشته بود و اصحاب خود را ترسو قلمداد مى‏كرد و اصحابش او را ترسو مى‏شمردند) و باز فرمود:

على (ع) سيد مؤمنان است، و فرمود: اين على (ع) همان كس است كه بعد از من در راه حق شمشير مى‏زند، و فرمود: حق با على است‏

 

پ‏هر جا مَيل كند، و فرمود: من در ميان شما دو چيز به جا مى‏گذارم، كه اگر بدانها بگرويد هرگز گمراه نشويد: كتاب خدا عز و جل و خاندانم، عترتم، ايا مردم بشنويد، من محققاً تبليغ كردم، شما فرداى قيامت سر حوض بر من وارد مى‏شويد و از شما از آنچه در باره ثقلين كرديد باز پرسم كه ثقلين كتاب خدا جل ذكره و خاندان منند، از آنها جلو نيفتيد تا هلاك شويد، به آنها چيزى نياموزيد كه آنها از شما داناترند، و حجت نسبت به امامت على تمام شد هم به قول پيغمبر هم به قرآنى كه مردم مى‏خوانند و پياپى فضل خاندانش را در ضمن سخن به مردم مى‏فهمانيد و با قرآن هم بيان مى‏داشت.

 (33 سوره احزاب): «همانا خدا مى‏خواهد كه رجس و پليدى را از شما- خصوص اهل بيت- ببرد و شما را به خوبى پاك كند».

و فرمود (41 سوره انفال): «بدانيد هر آنچه را به غنيمت گرفتيد و هر آنچه بهره يافتيد به راستى خمسش از آن خدا و رسول و از آن ذى القربى است» و سپس فرمود (26 سوره اسراء) «و بده به ذى القربى حقش را» مقصود از ذى القربى على (ع) بود و حقش آن وصيتى بود كه خدا برايش مقرر كرده بود با اسم اكبر و ميراث علم و آثار نبوت پس خدا فرمود: (23 سوره شورى) «بگو (اى محمد) من از شما مزدى نخواهم جز دوستى در باره خويشان» و باز فرمود: (8 و 9 سوره تكوير) «و وقتى كه از دختر زنده به گور باز پرسى كنند كه به چه گناهى كشته شده؟» (از مودت و دوستى پرسند كه چرا زير پا رفته؟) مى‏فرمايد:

از شما بپرسند از مودت و دوستى كه فضل آن در قرآن به شما نازل شده يعنى مودت ذوى القربى كه به چه گناهى كشتيد آنها را.

و باز فرمود خدا جل ذكره (43 سوره نحل): «پس بپرسيد از اهل ذكر اگر شما خود نمى‏دانستيد» فرمود: كتاب خدا همان ذكر است‏

 

پ‏و اهلش آل محمدند (ص) خدا فرمان داده بپرسش از آنها و دستور نداده بپرسش از نادانها و خدا عز و جل قرآن را ذكر ناميده و فرموده (44 سوره نحل): «و فرو فرستاديم به تو ذكر را تا بيان كنى براى مردم آنچه را بدانها نازل شده، شايد انديشه كنند» و فرموده است خدا عز و جل (43 سوره زخرف): «و به راستى اين قرآن ذكر است براى تو و براى قوم تو و در آينده باز پرسى شويد» و فرموده است (59 سوره نساء): «و فرمان بريد از خدا و فرمان بريد از رسول و اولو الأمر خود» و فرموده است: (82 سوره نساء): «و اگر رجوع دهند آن را (به خدا و) به رسول و به اولو الامر خودشان بدانند حقيقت آن را كسانى كه از آنها اهل فهم و استنباطند».

پس رجوع هر كار كه كار مردم باشد به اولى الأمر آنها شده كه دستور اطاعت و مراجعه به آنها داده شده، چون رسول خدا (ص) از حجة الوداع برگشت جبرئيل بر او نازل شد و گفت (69 سوره مائده): «آيا رسول تبليغ كن آنچه را از پروردگارت به تو نازل شده و اگر نكنى، تبليغ رسالت نكردى، خدا تو را از مردم نگه مى‏دارد، به راستى خدا هدايت نكند كفار را» پيغمبر مردم را دعوت كرد و گرد آمدند و دستور داد زير سايه درختان خار را جاروب كردند و خارهاى آن را برگرفتند، سپس فرمود: اى مردم، كيست ولىّ و پيشواى شما و اولى به شما از خودتان؟ همه گفتند: خدا و رسولش، فرمود: هر كه را من مولا و آقا هستم، على مولا و آقا است، بار خدايا دوستش را دوست دارد و دشمنش را دشمن دار- تا سه بار-.

و از اينجا خار نفاق و دوئيّت در دل آن مردم خليد و گفتند:

هرگز اين دستور از طرف خدا به محمد (ص) نرسيده و مقصودى ندارد جز اين كه رتبه پسر عمّ خود را بالا ببرد، و چون به مدينه‏

 

پ‏برگشت، انصار شرفياب حضور او شدند و گفتند: يا رسول الله به راستى خدا جل ذكره به ما احسان كرد و ما را به وجود شما شرافتمند ساخت و تو را ميان ما مأوى‏ داد و دوستان ما را خداوند به وجود تو خرسند نمود و دشمنان ما را سركوب كرد و امروز مردمى به تو وارد شوند و پذيرائى خواهند و بسا چيزى در دست نداشته باشى كه به آنها عطا كنى و دشمن تو را سرزنش كند، ما خواهش داريم يك سوم دارائى ما را ضبط كنى تا وقتى نمايندگان مكه به تو وارد شوند عطاى مناسبى در دست داشته باشى كه به آنها ببخشى.

پيغمبر جوابى به آنها نداد و انتظار داشت كه جبرئيل در اين مورد چه دستورى آورد از طرف پروردگارش، جبرئيل آمد و اين آيه را آورد (23 سوره شورى): «بگو اى محمد من از شما مزدى نخواهم جز دوستى در باره خويشان» و از اموال آنها چيزى نپذيرفت، باز هم منافقان گفتند: خدا چنين چيزى به محمد نازل نكرده، مقصودى ندارد جز اين كه زير بازوى پسر عمش را بلند كند و خاندانش را بر ما تحميل نمايد، ديروز مى‏گفت: هر كه را من مولا و آقا هستم على مولا و آقا است و امروز هم مى‏گويد: بگو من از شما مزدى نخواهم جز دوستى در باره خويشان.

و سپس آيه خمس نازل شد و گفتند: مى‏خواهد ما اموال و غنيمت خود را به آنها بدهيم، سپس جبرئيل نزد او آمد و گفت: اى محمد (ص) نبوت خود را گذراندى و عمرت به سر رسيد، اكنون اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت بايد نزد على (ع) باشد، زيرا من زمين را خالى از عالم و دانشمندى نگذارم كه به وسيله او طاعت من معلوم شود و ولايت من شناخته گردد و حجت باشد بر هر كه از ظهور پيغمبرى تا ظهور پيغمبر ديگر زائيده شود.

 

پ‏فرمود: پيغمبر به على وصيت كرد به اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت، و هزار كلمه و هزار باب به او وصيت كرد، هر كلمه و هر باب از آن مفتاح هزار كلمه و هزار باب ديگر بود.پ 4- رسول خدا (ص) در بيمارىِ مرگ خود كه در آن وفات كرد، فرمود: دوستم را براى من حاضر كنيد، آن دو زن به دنبال پدرشان (ابو بكر و عمر) فرستادند، چون رسول خدا (ص) به آنها نگاه كرد رو از آنها برگردانيد و باز فرمود: دوستم را برايم حاضر كنيد، دنبال على (ع) فرستادند و چون او را ديد به او متوجه گرديد و به او حديث گفت و چون على از حضور پيغمبر (ص) بيرون آمد آن دو نفر او را ملاقات كردند و پرسيدند كه دوستت با تو چه گفت؟ فرمود: به من هزار باب باز گفت كه از هر بابى هزار باب گشوده شود.پ 5- امام باقر (ع) فرمود: رسول خدا (ص) به على هزار حرف آموخت كه از هر حرفى هزار حرف ديگرى فهم مى‏شد.پ 6- امام صادق (ع) فرمود: در تارك شمشير رسول خدا يك دفتر كوچك بود، به امام صادق گفتم: در آن دفتر چه بود؟ فرمود:

همان حرفها كه از هر حرفى هزار حرف گشوده مى‏شود، او ابو بصير گويد:

 

امام صادق (ع) فرمود: تاكنون از آن حرفها دو حرف بيرون داده نشده.پ 7- فضيل بن سكره گويد: به امام صادق (ع) گفتم: قربانت آبى كه با آن مرده را غسل دهند اندازه معينى دارد؟ فرمود: رسول خدا (ص) به على (ع) وصيت كرد كه چون من مردم، شش مشك از آب چاه غرس بكش و مرا غسل ده و كفن پوش و حنوط كن و چون از غسل دادن و كفن كردنم پرداختى، اطراف كفنم را بگير و مرا بنشان و هر چه خواهى از من بپرس به خدا از هر چه بپرسى به تو پاسخ دهم.پ 8- امام ششم فرمود: چون مرگ رسول خدا (ص) در رسيد، على (ع) بر او در آمد و سر درون برد و فرمود: اى على چون من مُردَم، مرا غسل ده و كفن پوش و مرا بنشان و از من بپرس و بنويس.پ 9- يونس بن رباط گويد: من و كامل تمار خدمت امام صادق (ع) رفتيم و كامل به آن حضرت گفت: قربانت، يك حديث است كه فلانى روايت كرده، آن را نقل كن، گفت به من باز

 

 

گفت كه پيغمبر براى على باز گفت در روزى كه وفات كرد هزار باب و از هر بابى هزار باب گشوده مى‏شد و اين هزار هزار باب شد، فرمود: محققاً چنين بوده است، من گفتم: قربانت، براى دوستان و شيعيان شما از اين علم چيزى ظاهر شده است؟ فرمود: اى كامل يك باب يا دو باب، گفتم: قربانت، از فضل شما كه هزار هزار باب است هان يك باب يا دو باب روايت شده است؟ گويد: امام فرمود: اميد است كه شما از فضل ما چه اندازه روايت كنيد؟ شما از فضل ما جز به اندازه يك الف راستا روايت نداريد.