باب فضل يقين

پ‏1- از ابى بصير، از امام صادق (ع) كه فرمود:

چيزى نيست جز اينكه حدّى دارد؛ گويد: به آن حضرت گفتم: قربانت، حدّ توكل چيست؟

فرمود: يقين است، گفتم: حدّ يقين چيست؟

فرمود: اين است كه با وجود خدا از چيزى نترسى.پ 2- از امام صادق (ع) كه فرمود:

از درستى يقين مرد مسلمان اين است كه مردم را خشنود نكند به خشم خدا و آن را سرزنش نكند بدان چه خدا به خود او نداده است زيرا رزق را حرص حريص فراهم نكند و نخواستن ناخواه برنگرداند. و اگر يكى از شماها از از روزى خود گريزد چنانچه از مرگ مى‏گريزد، روزى وى او را دريابد چنانچه مرگ او را دريابد، سپس فرمود:

خدا به عدل و داد خود خرّمى و آسايش را در يقين و رضا مقرر داشته و غم و اندوه را در شك و نارضايتى.پ 3- از هشام بن سالم، گويد: شنيدم امام صادق (ع) مى‏فرمود:

 

كردار پيوست اندك از روى يقين، نزد خدا بهتر است از كردار بسيار بى‏يقين.پ 4- امير المؤمنين (ع) بر منبر فرمود:

هيچ كدامتان مزه ايمان را نچشيده تا بداند آنچه بايد به او برسد از او، نگذرد و آنچه از او بايد بگذرد، به او نرسد.پ 5- أمير المؤمنين (ع) زير ديوار كجى نشسته بود و ميان مردم قضاوت مى‏كرد، يكى از آنان گفت: ننشين زير اين ديوار كه شكسته است و معيوب است.

أمير المؤمنين (ع) فرمود: پاسبان مرد، موعد مرگ او است؛ و چون برخاست، آن ديوار فرو ريخت، فرمود: أمير المؤمنين (ع) مانند اين كارها را مى‏كرد و اين از يقين آن حضرت بود.پ 6- صفوان جمّال گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم از قول خدا عز و جل (82 سوره كهف): «و اما آن ديوار از آن دو پسر بچه يتيم بود در اين شهر وزير آن گنجى داشتند».

فرمود: آن گنجينه طلا نبود و نقره نبود، همانا چهار كلمه پند بود كه: نيست شايسته پرستشى جز من، هر كه يقين به مرگ دارد خنده دندان نما نكند، و هر كه يقين به حساب دارد، دلش شاد نشود، هر كه يقين به تقدير دارد جز از خدا نترسد.

 

پ‏7- از امام صادق (ع) كه أمير المؤمنين (ع) مى‏فرمود:

بنده‏اى مزه ايمان را نچشد تا بداند كه آنچه بايدش رسيد از او نگذرد و آنچه بايدش گذرد به او نرسد؛ و اين كه زيان بخش و سود بخش همان خدا است عز و جل.پ 8- از سعيد بن قيس همدانى، گفت: يك روز جنگى، به مردى نگاه كردم كه تنها دو جامه بر تن داشت، اسب به سوى او تاختم، ديدم أمير المؤمنين است (ع) گفتم: يا أمير المؤمنين، در چنين جايى (با اين جامه)؟ فرمود: آرى اى سعيد بن قيس، راست مطلب اين است كه هيچ بنده‏اى نيست جز اينكه براى او از طرف خدا نگهبان و پاينده‏اى است با او دو فرشته هستند كه او را نگه مى‏دارند از سر كوه بيفتد يا در چاه افتد و چون قضا نازل شود او را با آنچه رخ دهد رها كنند.پ 9- از على بن اسباط، گويد: شنيدم از امام رضا (ع) مى‏فرمود:

در آن گنجى كه خدا عز و جل فرمايد (82 سوره كهف): «و زير آن گنجى براى آن دو بود» در آن گنج بود كه: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ در شگفتم از كسى كه يقين دارد به تقدير، چگونه غمنده شود و در شگفتم از كسى كه دنيا و زير و رو شدن آن را بر اهلش بيند، چگونه به آن اعتماد كند، سزاوار است كسى كه از طرف خدا عقلى دارد، خدا را متهم نداند در قضاى او و به كندى نسبت ندهد در رسانيدن روزى، من گفتم: قربانت، مى‏خواهم آن را بنويسم، به خدا

 

دستش را برد كه دوات نزد من نهد، من دستش را گرفتم و بوسيدم و دوات را گرفتم و حديث را نوشتم.پ 10- از امام صادق (ع) فرمود:

قنبر غلام على (ع)، على (ع) را بسيار دوست مى‏داشت و چون على (ع) بيرون رفت، با شمشير دنبال آن حضرت مى‏رفت، يك شب او را ديد فرمود: اى قنبر، چه قصد دارى؟ گفت: آمدم دنبال شما يا أمير المؤمنين، فرمود: واى بر تو، مرا از أهل آسمان پاسبانى مى‏كنى يا أهل زمين؟ فرمود: نه، از اهل زمين، فرمود:

اهل زمين در باره من كارى نتوانند جز به اذن و اجازه خدا از آسمان، برگرد، پس برگشت.پ 11- به امام رضا (ع) گفته شد: اين سخن را مى‏گوئى با اينكه از شمشير خون مى‏چكد؟

 

فرمود: براى خدا يك بيابانى است از طلا كه با ناتوان‏ترين خلق خود- مورچه- آن را نگهداشته و اگر شتران بختى تنومند آن را بخواهند بدان نرسند.