باب كه در آن ذكرى از صحيفه و جفر و جامعه و مصحف فاطمه (ع) است

پ‏1- ابى بصير گويد: خدمت امام صادق (ع) رسيدم و عرض‏

 

پ‏كردم: قربانت، مى‏خواهم از شما پرسشى خصوصى كنم، در اينجا كسى هست كه سخن مرا بشنود؟ گويد: امام پرده‏اى كه ميان او و اتاق ديگرى آويخته بود بالا زد و سرى در آن كشيد، و سپس فرمود: اى ابو محمد، از هر چه خواهى بپرس، گويد: گفتم: قربانت، شيعيان باز مى‏گويند كه: رسول خدا (ص) به على (ع) بابى از دانش آموخته كه از آن هزار باب براى وى گشوده شده؟ گويد:

فرمود: اى ابا محمد، رسول خدا (ص) به على (ع) هزار باب آموخت كه از هر باب آن هزار باب گشوده مى‏شد، گويد: گفتم: بخدا علم اين است، ساعتى آن حضرت سر انگشت به زمين زد و سپس فرمود:

محققاً اين علم است ولى باز آن علم كامل و نهائى نيست و به راستى جامعه نزد ما است و مردم چه مى‏فهمند كه جامعه چيست؟ گويد:

گفتم: قربانت، جامعه چيست؟ فرمود: يك دفترى است كه هفتاد ذراع به ذراع رسول خدا (ص) درازا دارد و به املاء آن حضرت است كه از زبان خود بيان كرده و على (ع) به دست خود نوشته، هر حلال و حرام و هر چه مورد نياز مردم باشد در آن است تا برسد به حكم ارش يك خراش در تن، و دست بر من زد و فرمود: اى ابو محمد، به من اجازه مى‏دهى؟ گويد: عرض كردم: قربانت، من در اختيار شما هستم هر چه خواهيد بكنيد، گويد: يك وشكنى از من گرفت و فرمود: حتى ارش اين عمل هم در آن ذكر شده و در اين حال چهره خشمگينى داشت، گويد: گفتم: به خدا علم اين است، فرمود: اين هم علم است ولى باز علم نهائى و كامل نيست و ساعتى خاموش شد و باز فرمود: و به راستى در نزد ما است جفر و چه مى‏فهمند كه جفر چيست؟ گويد: عرض كردم كه: جفر چيست؟

فرمود: يك ظرفى است از پوست كه در آن است علم انبياء و

 

پ‏اوصياء و علم دانشمندان گذشته از بنى اسرائيل، گويد: گفتم: به راستى اين است همان علم كامل، فرمود: اين هم علمى است ولى باز آن علم نهائى و كامل نيست، و ساعتى خاموش شد و باز فرمود: به راستى نزد ما است مصحف فاطمه (ع) و چه مى‏فهمند كه مصحف فاطمه چيست؟ گويد: گفتم: مصحف فاطمه (ع) چيست؟ فرمود:

سه برابر اين قرآنى كه ميان شما است در آن است و به خدا يك كلمه از اين قرآن شما هم در آن نيست، گويد: گفتم: به خدا علم كامل اين است، فَرمود: اين هم علمى است ولى آن علم نهائى و كامل نيست، و ساعتى خاموش شد و باز فرمود: به راستى در نزد ما است علم آنچه بوده و علم هر چه خواهد بود تا قيام ساعت، گويد:

گفتم:

قربانت بخدا علم نهائى اين است، فرمود: اين هم علمى است ولى آن علم نهائى نيست، گويد: عرض كردم: قربانت، پس علم نهائى و كامل چيست؟ فرمود: آن علمى كه در هر شب و هر روز نسبت به كارى دنبال كارى و چيزى دنبال چيزى پديد شود تا روز قيامت.پ 2- حماد بن عثمان گويد: شنيدم امام صادق (ع) مى‏فرمود:

زنادقه در سال صد و بيست و هشت ظهور كنند، من اين را از مطالعه مصحف فاطمه (ع) دريافتم، من عرض كردم: مصحف فاطمه (ع) چيست؟ فرمود: چون خداى تعالى جان پيغمبر را گرفت، فاطمه (ع) از وفات آن حضرت تا آنجا اندوهناك شد كه جز خداى عز و جل نداند، خدا فرشته‏اى فرستاد تا فاطمه (ع) را تسليت دهد و با او حديث گويد: از اين پيش آمد به على (ع) شكايت كرد (چون‏

 

هراس آور بود و گفته‏هاى او از دست مى‏رفت) فرمود: هر وقت احساس نزول فرشته را كردى و آوازش را شنيدى به من خبر ده، و پس از آن على (ع) هر چه از فرشته مى‏شنيد مى‏نوشت تا اينكه مصحفى از اين نوشته‏ها درست شد، گويد: سپس فرمود: هلا در آن مصحف هيچ احكام حلال و حرام نيست ولى در آن، علمِ به حوادث آينده است.پ 3- حسين بن ابى العلاء گويد: از امام صادق (ع) شنيدم مى‏فرمود: به راستى در نزد من جفر ابيض است، گويد: گفتم: آن چه چيز است؟ فرمود: زبور داود، تورات موسى، انجيل عيسى، صحف ابراهيم، احكام حلال و حرام و مصحف فاطمه (ع)، معتقد نيستم كه در آن قرآنى باشد با اين حال در آن است آنچه مردم راجع به آن به ما نياز دارند و ما به احدى نياز نداريم و آنقدر جامع است كه در آن حكم مجازات به يك تازيانه و نصف تازيانه و ربع تازيانه و غرامت خراش هم درج است و نزد من است جفر احمر، گويد:

گفتم: در جفر احمر چيست؟ فرمود: سلاح است و آن را تنها براى خون باز مى‏كنند، صاحب شمشير آن را باز مى‏كند براى كشتن. عبد الله بن ابى يعفور به او عرض كرد: اصلحك الله، آيا بنو حسن (ع) آن را مى‏شناسند؟ فرمود: بخدا آرى، چنانچه مى‏دانند كه شب شب است و روز روز ولى حسد و طلب دنيا آنها را بر تمرد و انكار وادار مى‏كند و اگر حق را به وسيله راه حق جستجو مى كردند، براى آنها بهتر بود.پ 4- سليمان بن خالد گويد: امام صادق (ع) فرمود: به راستى‏

 

در آن جفرى كه نام مى‏برند چيزها است كه آنها را بد آيد، زيرا آنها به حق معتقد نيستند و حق در آن است، اگر راست مى‏گويند دفتر قضاياى على (ع) و فرائض او را بيرون آورند و از آنها راجع به خاله‏ها و عمه‏ها بپرسند و مصحف فاطمه را بيرون آرند زيرا وصيت فاطمه (ع) در آن است و سلاح رسول الله (ص) با آن همراه است، به راستى خداى عز و جل مى‏فرمايد (3 سوره احقاف): «شما يك كتاب پيش از اين را بياوريد يا يك اثرى از دانش اگر راست مى گوئيد».پ 5- ابو عبيده گويد: برخى از اصحاب از امام صادق (ع) از جفر پرسيد، در پاسخ فرمود: آن پوست گاوى است كه پر است از علم و دانش، به آن حضرت عرض كرد: پس جامعه چيست؟

فرمود: آن يك طومارى است كه هفتاد ذراع درازا دارد در پهناى يك پوست ساخته شده مانند ران يك شتر تنومند دو كوهان كه هر چه مردم نياز دارند در آن است و هيچ قضيه‏اى نيست مگر اينكه در آن است تا برسد به غرامت خراش در تن. عرض كرد: پس مصحف فاطمه (ع) چيست؟ راوى گويد: مدتى دراز دم فرو بست و سپس فرمود: شما از آنچه مى‏خواهيد يا نمى‏خواهيد كاوش مى كنيد و پژوهش مى‏نمائيد، حق اين است كه فاطمه (ع) پس از رسول خدا (ص) هفتاد و پنج روز زنده بود و اندوه فراوانى از مرگ پدرش در دل داشت و جبرئيل مى‏آمد و او را سر سلامتى مى‏داد و در مرگ پدر تسليت مى‏گفت و او را خوشدل مى‏داشت و از پدرش و جايگاه وى به او گزارش مى‏داد و از آنچه پس از وى براى ذريه‏اش پيش آيد به او خبر مى‏داد و على (ع) آنها را مى‏

 

نوشت، اين موضوع مصحف فاطمه (ع) است.پ 6- بكر بن كرب صيرفى گويد: از امام صادق (ع) شنيدم مى‏فرمود: به راستى در نزد ما است آنچه با وجود آن نيازى به مردم نداريم و در حقيقت مردم به ما نياز دارند و به راستى كه در نزد ما كتابى است از املاء رسول خدا (ص) به خط على (ع) دفترى است كه در آن هر حلال و حرامى ثبت است، شما كارى را به ما رجوع مى‏كنيد و دستور مى‏خواهيد، ما مى‏دانيم كه بدان عمل مى‏كنيد و يا اينكه آن را ترك مى‏كنيد.پ 7- عبد الملك بن اعين به امام صادق (ع) عرض كرد كه:

زيديه و معتزله دور محمد بن عبد اللَّه (بن الحسن يكى از ائمه زيديه است و ملقب به نفس زكيه است كه به حكومت منصور دوانيقى شوريد و كشته شد) را گرفته‏اند، آيا او به سلطنتى مى‏رسد؟ فرمود:

به خدا نزد من دو كتاب است كه در آنها نام هر پيغمبر و پادشاهى روى زمين ثبت است، نه بخدا نام محمد بن عبد الله در هيچ كدام نيست.پ 8- فضيل بن سكره گويد: خدمت امام صادق (ع) رسيدم و فرمود:

اى فضيل، مى‏دانى اندكى پيش من در چه مطالعه مى كردم؟ گويد: گفتم: نه، فرمود: در مصحف فاطمه (ع)، كسى نيست كه روى زمين به پادشاهى رسد جز اينكه به نام خود و پدرش‏

 

 

در آن نوشته شده است و من براى اولاد حسن در آن كتاب چيزى نيافتم.