باب نفرين بر دشمن‏

پ‏1- از اسحاق بن عمار، گويد: به امام صادق (ع) از همسايه خود و آزارى كه از او كشم، شكايت بردم، گويد: به من فرمود: بر او نفرين كن، من كردم و نتيجه‏اى نديدم و باز به آن حضرت مراجعه كردم و شكايت نمودم، گويد: فرمود: بر او نفرين كن، گفتم: قربانت! من نفرين كردم و چيزى نديدم، فرمود: چگونه بر او نفرين كردى؟ گفتم: هر گاه به او برخوردم نفرينش كردم، گويد:

فرمود: هر گاه به تو پشت كند و از تو رو گرداند نفرينش كن، من اين كار را كردم و درنگى نكرد و خدا مرا از او آسوده كرد.پ 2- از ابى الحسن (ع) روايت شده (روايت كرده خ ل) كه هر گاه يكى از شماها به دشمن نفرين كند، بگويد: «بار خدايا! به بلاى شبانه (به شبى تار خ ل) كه مانندى ندارد گرفتارش كن و دشمن را بر او چيره ساز».پ 3- از يونس بن عمّار، گويد: به امام صادق (ع) گفتم كه:

من يك همسايه قرشى نژاد دارم از آل محرز كه نام مرا فاش كرده و مرا شهرت داده و هر گاه به او گذرم گويد: اين رافضى است و اموالى به جعفر بن محمّد مى‏پردازد، گويد: به من فرمود: در حال نماز شب به او نفرين كن، وقتى در سجده دوّم دو ركعت اوّل باشى، خدا را حمد كن و تمجيد نما و بگو: «بار خدايا! فلان پسر فلان مرا شهره‏

 

مردم ساخته و سرّ مرا فاش كرده و مرا به خشم آورده و در معرض خطرها آورده، بار خدايا! او را با تير شتابانى بزن و از منش بازدار، بار خدايا! مرگش را برسان و اثرش را محو كن و در اين باره شتاب كن، پروردگارا! هم اكنون هم اكنون» گويد: چون به كوفه باز گشتيم شبانه وارد شديم و از خاندان خود از حال آن مرد پرسيدم، گفتم: فلانى چه كرده است؟ در پاسخ گفتند: بيمار است، و هنوز سخنم را به پايان نرسانده بودم كه فرياد شيون از خانه‏اش برخاست و گفتند كه مرده است.پ 4- از يعقوب بن سالم، گويد: من نزد امام صادق (ع) بودم كه علاء بن كامل به آن حضرت گفت: راستى فلانى با من (بدى) مى‏كند و مى‏كند و اگر نظر داريد به درگاه خدا عز و جل، بر او نفرين كنيد، در پاسخ فرمود: اين از ناتوانى تو است، بگو: «بار خدايا! راستى تو از هر چيز كفايت كنى و چيزى از تو كفايت نكند، كار فلانى را در باره من كفايت فرما بدان چه خواهى و هر گونه خواهى از آن راهى كه خواهى و از آنجا كه خواهى».پ 5- از حماد، از مسمعى، گويد: چون داود بن على معلّى بن خنيس را كشت، امام صادق (ع) فرمود: هر آينه به درگاه خدا نفرين كنم بر كسى كه وابسته مرا كشته و مال مرا ربوده، داود بن على به او گفت: تو مرا به نفرين تهديد مى‏كنى؟ حماد گويد:

مسمعى گفت كه: معتب (خادم امام صادق ع) براى من باز گفت كه: امام صادق (ع) در آن شب پيوسته در ركوع و سجود بود و چون هنگام سحر شد شنيدمش كه در سجده مى‏فرمود: «بار خدايا!

 

 

من از تو خواستارم به نيروى نيرومندت و به جلالت شديدت كه همه آفريده‏هاى تو در برابر آن خوارند كه رحمت فرستى بر محمد و آل محمد و بگيرى او را هم اكنون هم اكنون» و سر خود را از سجده برنداشته بود كه فرياد شيون را از خانه داود بن على شنيدم و امام صادق (ع) سر برداشت و فرمود: راستى كه من خدا را به دعائى خواندم و خداوند عز و جل فرشته‏اى را فرستاد كه عصاى آهنين بر سر او زد چنانچه مثانه‏اش تركيد و مرد.