باب پنجاه و يكم در تواضع و فروتنى

قرآن مجيد

:پ المائده (آيه 54) خوار گونه‏اند در برابر مؤمنان و عزيز و چيره‏اند در برابر كافران.پ گويم: بسيارى از اخبار اين باب در باب كليات مكارم گذشته.

اخبار باب‏

پ‏1- تفسير امام: بسندى تا ابى محمد عسكرى (ع) فرمود: هر كس بحقوق برادرانش شناساتر باشد و بيشتر آنها را رعايت كند مقامش نزد خدا بالاتر است، و هر كه در دنيا براى برادرانش فروتن باشد نزد خدا از صديقانست، و براستى از شيعه على بن ابى طالب است (ع)، دو برادر دينى نزد امير مؤمنان آمدند: پدرى و پسرى آن حضرت برخاست و آنها را گرامى داشت و در صدر مجلسشان نشاند و ميان آنها نشست، سپس فرمود خوراكى آوردند و از آن خوردند و آنگاه قنبر يك طشت و ابريق چوبى با يك حوله براى خشك كردن آورد و آمد آب بدست آن مرد بريزد كه آن حضرت جست و ابريق را از دستش گرفت تا خود بدست آن مرد بريزد، آن مرد به خاك افتاد و گفت: خدايم بنگرد كه تو آب بريزى بدستهايم؟

فرمودش بنشين و بشوى كه خدا عز و جل تو و برادرت را بيند و او امتيازى ندارد و بر تو فضيلتى ندارد، بتو خدمت ميكند، در بهشت ده برابر مردم دنيا باو خدمت كنند و به همان اندازه هم غلام دارد.

آن مرد نشست و على (ع) فرمود تو را بحق خودم كه ميدانى و بزرگش ميشمارى و به تواضع خودت براى خدا تا ثوابت دهد قسم ميدهم كه با همان آرامشى دستت را بشوئى كه اگر قنبر آب را ميريخت، و آن مرد انجام داد و چون فارغ شد آن حضرت ابريق را بمحمد بن حنفيه داد و فرمود اگر اين پسر جدا از پدر آمده بود بدست او آب ميريختم ولى خدا عز و جل نخواسته كه چون پدر و پسر همراه باشند با هم برابر باشند، پدر آب بدست پدر ريخت و پسر هم بايد بر پسر ريزد و محمد بن حنفيه آب بدست پسر ريخت، و آنگاه امام‏

 

حسن عسكرى (ع) فرمود: هر كس در اين امر پيرو على (ع) باشد براستى شيعه باشد.پ 2- عيون: بسندش از ابن جهم كه از امام رضا (ع) پرسيدم قربانت حقيقت توكل چيست؟ فرمود: اينست كه نترسى بهمراه خدا از كسى، گفتم: حقيقت تواضع چيست؟

فرمود: آنكه با مردم چنان باشى كه خواهى با تو چنان باشند، گفتم: قربانت ميخواهم بدانم من نزد شما چگونه‏ام؟ فرمود: ببين تا من نزد تو چگونه‏ام.پ 3- معانى الاخبار: بسندش تا امام صادق از پدرانش (ع) كه از تواضع است كه كسى بفرود مجلس خوش باشد، و بهر كه برخورد سلام كند و ستيزه نكند در گفتگو و گرچه بحق گويد، و نخواهد كه او را به تقوى بستايند.پ 4- تفسير قمى: امير المؤمنين (ع) فرمود: خوشا بر كسى كه عيبش او را از عيبجوئى از مردم باز دارد، و بى‏كمبود تواضع كند، و با اهل دانش و رحمت همنشين باشد، و با مستمندان بينوا آميزش كند، و از مال حلال خود انفاق كند.پ 5- امالى طوسى: امير مؤمنان در وصيتش بهنگام وفات فرمود: بر تو باد تواضع كه از بزرگترين عبادات است.پ 6- همان: بسندش تا امام باقر (ع) كه نجاشى پادشاه حبشه فرستاد و جعفر بن ابى طالب و يارانش را خواست، و آنها نزدش آمدند و او در خانه‏اى كه داشت روى خاك نشسته بود و جامه‏هاى كهنه بتن داشت، جعفر گفت: چون او را بدين وضع ديديم از او نگران شديم، و چون ما را ترسان و رنگ پريده ديد گفت: سپاس خدائى را سزا است كه يارى كرد محمد را و چشم را بدو روشن كرد، آيا بشما مژده ندهم؟ گفتم: پادشاها چرا، هم اكنون ديده‏بانى از ديده‏بانهايم از سرزمين شما آمد و بمن گزارش داد كه خدا پيغمبرتان محمد را يارى كرده و دشمنش را نابود كرده، فلان و فلان اسير شدند، و فلان و فلان كشته شدند، و در دره‏اى بنام بدر بهم برخوردند و گويا پيش چشم من است آنگاه كه براى آقايم در آنجا رمه مى‏چراندم و او مردى بود از بنى ضمره.

جعفر باو گفت: اى پادشاه نيكوكار شما را چه شده كه بينم بر خاك نشسته و جامه كهنه پوشيدى؟ گفت: اى جعفر در آنچه بر عيسى (ع) نازل شده يافتيم اينست كه حق خدا بر بندگانش اظهار تواضع است براى خداوند هنگامى كه نعمتى بر آنها پديد آورد، و چون خداى تعالى نعمتى به پيغمبرش محمد (ص) پديد آورده من هم اين تواضع را براى خدا پديد آوردم.

گفت: چون اين خبر به پيغمبر (ص) رسيد به اصحابش فرمود: راستى كه صدقه مايه‏

 

فزونى بر صدقه ده باشد، پس صدقه بدهيد خدا رحمت كند شما را و راستش كه تواضع فزون كند صاحبش را در والائى، تواضع كنيد تا خدا شما را والا كند و گذشت صاحبش را عزت افزايد، پس گذشت كنيد تا خدا بشما عزت دهد.پ 7- همان بسندى تا رسول خدا (ص) كه فرمود: تواضع نكند كسى جز كه خداوند او را بالا برد.پ 8- همان بسندى (مضمون شماره 7 را آورده).پ 9- خصال: بسندش تا امام ششم (ع) كه فرمود: از تواضع است سلام كردنت بهر كسى برخوردى.پ 10- همان: بسندش تا امام چهارم (ع) كه شرفى براى قرشى‏نژاد يا عربى‏نژاد نيست جز بتواضع كردن، الخبر.پ 11- ثواب الاعمال: بسندش تا امام باقر (ع) كه على (ع) فرمود: آدميزاده‏اى نيست جز كه كاكلش بدست فرشته‏ايست اگر تكبر كند آن را بسوى زمين كشد و باو گويد فروتن باشد كه خدايت زبون كرده، و اگر تواضع كند، كاكلش را بگيرد و باو گويد: سرت را بلند كن كه خدايت بالا برده و زبون نكرده براى اينكه براى خدا تواضع كردى.پ كنز كراچكى: امير مؤمنان (ع) فرمود: تواضع تو را بسلامت رساند، و فرمود: زيور شريف تواضع است.پ فقه الرضا: روايت است كه بزرگوارى پوشش خداست و هر كه در آن با خدا ستيزد خدايش در هم كوبد،پ و روايت است كه دو فرشته بر بندگان خدا گمارده‏اند و هر كه تواضع كند او را بالا برند و هر كه تكبر كند او را فرو كشند.پ و روايت دارم از عالم (ع) كه شگفتا از متكبر فخرفروش كه ديروز نطفه بوده و فردا مردار شود. و شگفتا از آنكه در خدا ترديد دارد با اينكه آفريده را بيند، و شگفتا از كسى كه منكر مرگ شود و او هر شب و روز بنگرد بمردمى كه بميرند، و بياد آخرت نباشد با اينكه آفرينش نخست را بيند و براى خانه نابودى كار كند با اينكه خانه پايندگى را بيند.پ 12- مصباح الشريعه: امام صادق (ع) فرمود: تواضع بنياد هر خير ارزشمند و درجه بلنديست، و اگر تواضع بزبانى ادا ميشد كه مردم مى‏فهميدند حقائق عواقب نهفته گويا بود، و تواضع آنست كه براى خدا و در راه خدا باشد و جز آن نيرنگ است، و هر كه براى خدا تواضع كند خدايش بالاتر برد از بسيارى بندگانش.

اهل تواضع را چهره‏اى باشد كه فرشته‏هاى آسمان و عارفان زمين آن را بشناسند،

 

خدا عز و جل فرموده: (46- سوره الاعراف)پ و بر اعراف مردانى باشند كه هر كدام به چهره‏اشان مى‏شناسند، و اصل تواضع در برابر جلال و هيبت و عظمت خداست، و عبادتى براى خدا عز و جل نباشد جز كه از تواضع خيزد، و آنچه در حقيقت تواضع است نفهمند جز مقربان وابسته بخداى يگانه خدا عز و جل فرموده (62- سوره الفرقان) و بندگان خداى رحمان آنانند كه بآرامى روى زمين راه ميروند، و چون مردم نادان بآنها خطاب كنند گويند سلام، و خدا عز و جل بعزيزترين خلقش و سيد آفريدگانش فرموده (215 سوره الشعراء) و تواضع كن براى هر كه پيروت شده از مؤمنان. و تواضع مزرعه خضوع است و خشوع و ترس و شرم، و آنها بوجود نيايند جز از آن و در آن، و شرف كامل حقيقى درست نباشد جز براى متواضع در راه خدا.پ 13- كشى: بسندش كه محمد بن مسلم مردى شريف و توانگر بود و امام باقر باو فرمود اى محمد فروتن باش و چون بكوفه برگشت يك خيك خرما يك ترازو برداشت بر در مسجد جامع نشست و براى فروش خرما داد كشيد، و خويشانش آمدند و گفتند ما را رسوا كردى پاسخ داد مولايم فرموده و من خلاف او نكنم و از اينجا نروم تا از فروش اين خرما فارغ شوم، و خويشانش گفتند اگر نخواهى بخريد و فروش در كار باشى با آسيابانها همكار شو و او يك سنگ آسيا و شترى فراهم كرد و بآسيا كردن پرداخت.

 (ظاهر اين يك نوع از تقيه بوده كه امام براى حفظ جان و مالش باو فرموده مترجم)پ 14- حسين بن سعيد: بسندش از امام ششم (ع) فرمود: پيغمبر (ص) شب پنجشنبه در مسجد قبا افطار كرد و فرمود: نوشيدنى هست؟ و اوس بن خوله انصارى قدح بزرگى از دوغ آميخته با عسل برايش آورد، و چونش بدم گرفت دورش كرد و فرمود: دو نوشيدنى است كه يكى از آنها بس است، منش ننوشم و حرامش نكنم، ولى براى خدا تواضع كنم كه هر كه براى خدا تواضع كند خدا او را بالا برد، و هر كه تكبر كند خدايش فرو كشد، و هر كه در زندگيش ميانه‏رو باشد خدايش روزى دهد، و هر كس پر ياد خدا كند خدايش دوست دارد.پ 15- همان: بسندش تا امام ششم (ع) كه چون جعفر بن ابى طالب از حبشه باز آمد برسول خدا (ص) گفت: يا رسول الله حديثى برايت گويم: يك روز نزد نجاشى رفتم و در مجلس شاهى نبود و جامه و وضع شاهى نداشت باو درود شاهانه دادم و گفتم: چه شده كه تو را در وضع شاهانه و جامه شاهانه نبينم؟ گفت ما در انجيل يافتيم كه هر كه را خدا نعمتى داد بايد او را شكر كند، و باز در انجيل است كه شكرى براى خدا برابر تواضع نيست و راستش امشب بمن خبر رسيد كه عموزاده‏ات محمد را خدا بمشركان اهل بدر پيروز ساخته، و

 

خواستم كه بدين وضع كه بينى خدا را شكر كنم.پ 16- همان: بسندش تا امام باقر (ع) كه ميفرمود: وحى تا سى بامداد از موسى بن عمران بريد، و بكوهى در شام بنام اريحا برآمد و گفت: پروردگارا چرا وحى و سخنت را از من باز داشتى، آيا گناهى كردم من اكنون برابرت هستم براى رضاى خود از من تقاص كن و اگر براى گناهان بنى اسرائيل وحى و سخنت را از من بازداشتى، عفو ديرينه‏ات خواهانم خدا باو وحى كرد اى موسى ميدانى چرا تو را براى وحى و سخنم از ميان همه خلقم برگزيدم فرمود: پروردگارا نميدانم، فرمود: اى موسى من يك نظرى بهمه خلقم انداختم و كسى را با تواضع‏تر از تو نديدم، و از اين رو تو را مخصوص بوحى و سخنم كردم از همه خلق خودم، فرمود: شيوه موسى بود كه چون نماز ميخواند برنمى‏خاست تا گونه راستش بر زمين مينهاد و هم گونه چپش را.

فقه الرضا: مانندش را آورده‏پ 18- همان: بسندش از امام ششم (ع) كه يك عرب بيابانى نزد پيغمبر (ص) آمد و گفت: يا رسول الله با ماده شتر با من مسابقه مى‏كنى؟ و مسابقه كرد و اعرابى از او پيشى گرفت و رسول خدا (ص) فرمود: شما ماده شتر مرا بالا گرفتيد و خدا خواست فرودش آورد راستش كوهها بر كشتى نوح سرفرازى كردند وجودى بيشتر تواضع كرد و خدا كشتى را بر آن فرود آورد.پ 19- همان: بسندش تا امام ششم (ع) كه در آسمان دو فرشته‏اند گمارده بر بندگان خدا، و هر كه تواضع كند او را بالا برند و هر كه تكبر كند او را فرو كشند.پ 20- الدره الباهره: امام صادق (ع) فرمود: تواضع اينست كه در مجلس پائين‏تر از مقام بنشينى، و بهر كه رسيدى سلام كنى، و ستيزه در گفتار را وانهى گرچه بر حق باشى، و سره خوبى تواضع است.پ 21- نهج البلاغه: فرمود: بتواضع نعمت تمام است‏پ و فرمود: چه خوبست تواضع توانگران نسبت بمستمندان براى خواست آنچه نزد خداست و زيباتر از آن سرفرازى مستمند است بر توانگران باعتماد بر خدا.پ 22- عده الداعى: از پيغمبر (ص) كه سه باشند كه خدا جز فزونى بآنها ندهد تواضع خدا بدان جز سربلندى نيفزايد، و خوار شمردن خويش كه جز عزت بدان نيفزايد، و خود دارى از سؤال كه خدا جز بى‏نيازى بدان نيفزايد.پ 23- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) (قريب بمضمون شماره 6 را آورده و توضيحى‏

 

بدان افزوده بشرح زير).پ نجاشى بفتح نون و جيم بى‏تشديد و شين نقطه‏دار لقب پادشاه حبشه است، و در اينجا مقصود آنست كه اسلام آورد و به پيغمبر (ص) گرويد و نامش اصحمه بن بحر است و پيش از فتح مكه مسلمان شد و پيش از آن هم مرد، و چون خبر مرگش به پيغمبر (ص) رسيد بر او نماز خواند- از همان مدينه- و فيروزآبادى گفته يا در آن تشديد دارد و بى‏تشديد شيواتر است و نونش كسره دارد با آنكه شيواتر است و او اصحمه پادشاه حبشه است پايان گفته او و جعفر بن ابى طالب برادر امير المؤمنين (ع) است و ده سال از آن حضرت بزرگتر است و خود از بزرگان صحابه است و از شهيدان نخست، و دو هجرت داشته يكى بحبشه و ديگر به مدينه و در جنگ موته بسال هشتم هجرت در موته شهيد شد و چهل و يك سال داشت، و در آنچه از تنش بجا ماند نود ضربت يافت شد كه با نيزه بود و شمشير، و دو دستش در جنگ بريده شد و خدا دو بال باو داد كه بدانها در بهشت پرواز ميكند و لقب ذو الجناحين دارد، و تفضيل همه اينها در ابواب خودش گذشت.

 (و بعد از تفسير ثوب خلق از قول جوهرى گويد) نگران شديم بر او كه مبادا آسيبى به او رسيده باشد و دشمنانش كه هلاك شدند مقصود هفتاد كس است از مشركان كه در بدر كشته شدند كه ابو جهل و عتبه و شيبه در آنها بودند و هفتاد كس هم اسير شدند و بدر ميان مكه و مدينه است و بمدينه نزديكتر است، و بقولى تا مدينه 28 فرسخ است، و بقول شعبى بدر نام چاهى است در آنجا كه از مردى جهنى بوده بنام بدر و اراك نام درختى است بى‏خار كه با شاخه‏هايش مسواك كنند. تا گويد:

و گويا من بدان مينگرم) يعنى در ذهنم حاضر است و گويا اكنون برابر چشم من است تا گويد: ضمره ضادش فتحه دارد و ميمش ساكن است و خاندانى از عمرو بن اميه ضمريست، و بقولى يعنى با چشم خود آن را بينم و اين معنا بعيد است و اشاره دارد بدان چه گفتند كه بدر نجاشى پادشاه حبشه بود و جز او پسرى ديگر نداشت، و عموى آن پسر 12 پسر داشت و مردم حبشه پدر نجاشى را كشتند و بفرمان عمويش در آمدند و او را پادشاه كردند، و نجاشى از خدمت عمويش در آمد، و مردم حبشه بعموى او گفتند، در امان نيستيم از اين پسر كه روزى بر ما مسلط شود و خون پدرش را بخواهد او را بكش و او گفت: پدرش را ديروز كشتيد و من امروز پسرش را هم بكشم، من خواهان آن نيستم، اگر خواهيد او را به مرد غريبى بفروشيد تا از كشور شما بيرونش برد، و اين كار را كردند و پس از مدتى آن شاه را صاعقه كشت و هيچ كدام از پسرهايش لياقت پادشاهى نداشتند و بناچار آمدند و

 

بزور نجاشى را از آقايش گرفتندپ و بهائى هم ندادند، و او را به كشور خود بردند و او را پادشاه كردند، و سپس آقايش آمد و بر آنها اقامه دعوى كرد، و محاكمه را نزد خود نجاشى بردند كه مدعى او را نمى‏شناخت و او بنفع وى راى داد و گفت: بايد يا خود آن غلام را بوى باز دهيد و يا بهايش را بدهيد و بهاى او را دادند.

و تواضع اظهار خشوع و خضوع و خوارى و احتياج بدرگاه خداست، هنگام يادآورى بزرگى او و يا نعمت تازه‏اى كه داده و يا يادآورى آن، و از اين رو سجده شكر در اين امت مستحب است كه خوار شدن بدرگاه خداست و رساند جاهاى خوب بدن بخاك در برخى نمازهاى حاجت و شكر مايه فزونيست در مال و فرزند و ياوران در دنيا و ثواب آخرت، تواضع براى خدا و مؤمنان مايه بلند مقامى است در دنيا و آخرت.پ 24- كافى: به سندش متن (شماره 19 را كه گذشت آورده)پ و در شرحش گويد: او را بالا برند يعنى بستودن او يا بيارى او در انجام مقاصدش، و فراهم كردن اسباب عزت و رفعت در هر دو جهان، و در تكبر عكس اينست.پ 25- كافى: بسندش (متن شماره 14 را آورده و در آخرش افزوده: هر كه تبذير كند خدايش محروم سازد و هر كه پر ياد مرگ كند خدايش دوست داردپ و سپس مانند آن را از همان مدرك 14 آورده و گفته: در آن كاسه بزرگى از دوغ آميخته بعسل آمده) با اينكه در حديث كافى كاسه آميخته بعسل است‏پ و در بيان آن گويد: قباء بقاف ضمه‏دار است و قباهم گفته شود جايى است نزديك مدينه و بعد از تفسير لبن مخيض به آنچه كره‏اش را گرفتند كه مى‏شود همان دوغ گويد: و بقولى ننوشيدن پيغمبر براى اينست كه دوغ ترش است و آميخته بعسل خوشمزه نيست و نوشيدنش اسراف است، و مقصود از تواضع اطاعت امر خدا است در ترك اسراف، و اين معنى بعيد است، و حديث دلالت دارد بر اينكه نخوردن خوراكهاى خوشمزه مستحب است و آن معارض با اخبار بسياريست و مى‏شود كه اين حكم مخصوص به پيغمبر (ص) و ائمه (ع) باشد كه از برخى اخبار برآيد.

اقتصاد ميانه‏روى ميان اسراف و تنك‏گيرى است، تبذير بمعنى تفريق است و مقصود تفريق مال است در غير مصرف شرعى باسراف يا اتلاف يا صرف در حرام.

هر كه ياد مرگ كند خدايش دوست دارد زيرا سبب بى‏ميلى بدنيا و ميل به آخرت و ترك گناهانست و امور ديگرى كه مايه دوستى خدايند.پ 26- كافى: بسندش مانندش از امام ششم (ع) آورده و در آنست كه هر كه پر ياد خدا كند خدايش در بهشت خود زير سايه‏اش گيرد.

 

پ‏بيان: اين جمله كه افزوده بجاى جمله آخر خبر پيش است و ياد خدا بزبان يا دل است و بلكه بذكر اسماء حسنى و صفات عليا، يا بخواندن قرآن، يا ياد كردن احكام خدا و يا پيغمبران و امامان است كه وارد است ذكر ما ذكر خداست.

و سايه‏اش دهد در بهشت خود يعنى در سايه كاخها و درختهاى بهشت يا زير سايه رحمت خود، يا او را در حمايت خود گيرد ...پ 27- كافى: بسندش تا امام باقر (ع) كه ميفرمود: فرشته‏اى نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: خدايت اختيار داده است كه بنده و فرستاده و با تواضع باشى يا پادشاه و پيغمبر باشى گويد: پيغمبر بجبرئيل نگاه كرد و او با دستش اشاره كرد كه تواضع را بگزين و آن حضرت فرمود: بنده متواضع رسول باشم، و آن پيام آور گفت: با اينكه در هر حال از مقامى كه نزد خدا دارى كاسته نشود، و كليد گنجهاى زمين را هم با خود آورده بود.پ روشنگرى: بجبرئيل نگاه كرد اين كلام امام باقر است يعنى از جبرئيل نظر خواست با اينكه خودش ميدانست و پادشاهى را نميخواست و اين هم از تواضع آن حضرت بود (و بعد از اعراب جمله‏ها گويد:) و آن فرشته گفت: با اينكه پادشاهى يا اختيار آن از قرب و مقام و ثواب و مرتبه تو نزد خدا نكاهد.

و امام باقر (ع) فرمود نزد رساندن اين مقام بهمراه آن فرشته كليدها بود كه آورده بود به پيغمبر بدهد اگر اختيار پادشاهى كند و بقولى مقصود اينست كه پيغمبر (ص) فرمود من پادشاهى را نخواهم گرچه بهمراه آن كليدها باشد و اعتراض باين توجيه روشن است و مقصود از كليدها مى‏شود معنى حقيقى آن باشد يعنى يك ابزارى كه بدان توان به گنجينه‏هاى زمين مسلط شد و بآنها آگاه شد، يا مقصود فرض آنست و بيان اينكه اگر شاهى را بخواهى حصولش براى تو آسانست بمانند اين كليدها كه در دستت باشند و با آنها در را باز كنى يا مقصود اينست كه بهمراه فرشته وسائل رسيدن به شاهى بود كه از آن به كليدها تعبير كرد چون خاتم سليمان و بساط او و مانند آنها كه بوسيله آن تسلط بر سراسر زمين آسان باشد يا وسيله علم براه رسيدن بدان باشد و توانائى بر آن.پ 28- كافى: بسندش تا امام صادق (ع) (مضمون شماره 3 را آورده).پ بيان: مجلس دون المجلس يعنى هر جا پيشامد بنشينى و مقيد بصدر مجلس نباشى.

بهر كه برخوردى سلام كنى بهر مسلمانى و از آن خارج است سلام بر زن جوان مگر با اطمينان عفت از خود و تفصيل آن در ضمن ابواب معاشر بيايد ان شاء الله، و مقصود از مراء ستيزه و نزاع است و اما اظهار حق به مراء خوبست بلكه واجب است و بقولى اگر مقصود

 

غلبه و درمانده كردن طرف باشد مراء است‏پ و اگر براى اظهار حق باشد مراء نيست (و در ضمن تفسير مراء از قول مصباح گويد:) مراء اعتراض بگفته ديگريست براى نكوهش آن به گفته و خرد كردن گوينده‏اش و مراء همان اعتراض است بخلاف جدال كه شامل آغاز كردن بگفتار هم مى‏شود.

دوست ندارى كه به تقوى ستوده شوى زيرا آن از آثار خودبينى است و مخالف با اخلاص در عمل است.پ 29- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) كه خدا عز و جل بموسى وحى كرد كه ميدانى چرا از همه خلق بگفتار با تو مخصوص ساختم گفت پروردگارا براى چه؟ گويد: خدا تبارك و تعالى باو وحى كرد كه اى موسى من همه بندگانم را زير و رو وارسيدم و ميان آنها كسى را نيافتم كه از تو خود خواركن‏تر باشد، اى موسى راستش تو بعد از نماز گونه‏ات را بر خاك نهى يا فرمود بر زمين.پ بيان: بگفتار با تو يعنى گفتگو بى‏ميانجى فرشته، زيرورو كردن يعنى بازرسى مردم در ظاهر و باطن كه كنايه است از فراگيرى دانش خداوند سبحان بدانها و بهمه اوصاف و احوالشان (و بعد از تفسير لغت از قول مصباح و اعراب حديث گويد:) يا فرمود ترديد از راوى است و دلالت دارد بر استحباب گزاردن گونه بر خاك بعد از نماز.پ 30- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) كه امام چهارم گذر كرد بر خوره‏زدگان سوار بر الاغش، و آنان چاشت ميخوردند و آن حضرت را بچاشت دعوت كردند، فرمود: اگر روزه نبودم مى‏پذيرفتم، و چون بخانه رسيد فرمود: خوراكى خوب بسازند و آنان را دعوت كرد تا نزدش چاشت بخورند و بهمراه آنان چاشت خورد.پ روشنگرى: در قاموس است كه خوره يك درديست كه در سراسر تن بر اثر سوداء منتشر شود و مزاج اعضاء و شكل آنها را تغيير دهد و بسا بكشد باينكه اعضاء تن خود خورى كنند و بر اثر ريش شدن بيفتند- تا گويد: و بسا كه روزه آن حضرت واجب بوده كه با دعوت افطار نكرده (و بعد از شرح لفظ گويد) چاشت خوردند نزد او يعنى در روز ديگر يا مقصود شام است ...

و چاشت خورد با آنان صريح نيست كه در يك ظرف همخور آنان شده چنانچه در خبر آينده مشكاة است، و منافات ندارد با امر گريز از خوره‏دار، و بسا كه ائمه از اين حكم جدا باشند براى كمال توكل و نفوذ ناپذيرى آنان بمانند اين امور، يا اينكه ميدانند خداشان بدين دردها كه مايه نفرت مردم است گرفتارشان نكند.

 

پ‏و بدان كه اخبار در سرايت مرض اختلاف دارند، در خبر است از پيغمبر (ص) كه سرايت بدفالى وجود ندارد، و در روايتى آمده كه از خوره‏دار بگريز چنانچه از شير و به قولى جمع ميان اينست كه حديث دوم در مقام وجوب گريز نيست بلكه براى جواز يا استحباب است نظر به بد دلى راجع بسرايت و خوردن و همنشينى براى جواز آنست، و مؤيد آنست حديث جابر از طريق عامه كه پيغمبر (ص) با خوره‏دار همخور شد و فرمود: توكل بر خدا، و باز آوردند كه زنى از همسران آن حضرت در باره گريز از خوره‏دار پرسش كرد و او جواب داد نه هرگز بخدا با اينكه رسول خدا (ص) فرموده: سرايت وجود ندارد، و ما يك خدمتكار داشتيم كه دچار آن شد و در كاسه من ميخورد و از ظرف آبم مى‏نوشيد و بر بسترم ميخوابيد.

و يكى از عامه گفته حديث همخورى حديث گريز را نسخ كرده، و يكى ديگرشان گفته اصل عدم نسخ است با اينكه حكم بدان منوط است به دنبال بودن حديث همخورى از حديث گريز و آن دانسته نيست ...پ 31- كافى: بسندش از امام ششم كه از تواضع است نشستن آدمى در مجلس در كمتر از حد شرافت خود.پ 32- كافى: بسندش تا يونس بن يعقوب كه امام ششم نگاه كرد بمردى از اهل مدينه كه چيزى براى عيال خود خريده و با خود ميبرد و چونش آن مرد ديد شرمگين شد، و آن حضرت فرمود: آن را براى عيالت خريدى و براشان ميبرى آگاه كه بخدا اگر مردم مدينه نبودند دوست داشتم براى عيالم چيزى بخرم و خودم براشان ببرم.پ 33- روشنگرى: دلالت دارد كه خريدن چيزى و بردن براى عيال مستحب است، و اگر مردم سرزنش كنند تركش اولى است.پ 34- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) كه در وحى خدا عز و جل بداود (ع) است كه اى داود چنانى كه نزديكتر مردم بخدا تواضع‏كنانند دورترين مردم هم بخدا متكبرانند.پ بيان: تواضع ترك تكبر است و خوارى در برابر خدا و رسولش و اولو الامر و مؤمنان و نخواستن والائى و تسلط بر ديگران و همه اينها مايه تقربست، بناچار خلاف آن سبب دورى است.پ 35- كافى: بسندش تا ابى بصير كه وارد شدم نزد امام كاظم (ع) در همان سالى كه امام صادق (ع) در گذشته بود و گفتم: قربانت: چرا شما يك گوسفند كشتيد و فلانى يك شتر؟ فرمود: اى ابو محمد نوح در كشتى بود و هر آنچه كه خدا خواسته بود، كشتى در

 

فرمان بودپ و گرد خانه خدا طواف كرد و آن طواف نساء بود و نوح آن را رها كرد، و خدا عز و جل بكوهها وحى كرد كه من كشتى نوح را كه بنده من است بر يكى از شما كوهها فرود آورم و آنها سر برآوردند و فرازى گرفتند و جودى سر فرود آورد و فروتنى كرد، آن كوهى است نزد شماها و كشتى با شيبه خود باو زد فرمود: نوح در اينجا بود كه گفت: يا مارى اتقن، اتقن كه بزبان سريا نيست يعنى پروردگارا اصلاح كن ابى بصير گفت گمانم شد كه آن حضرت بخود اشارت كرد.پ روشنگرى: همان سال پس از درگذشتش كه آغاز امامت امام كاظم (ع) بود نه پيش از آن كه گفته شده، و فلان يكى از اشراف بوده كه خود را هم رتبه آن حضرت حساب ميكرده و نوح تا هر چه خدا خواست در كشتى بود يعنى زمانى دراز و مى‏شود مقصود از آن مؤمنان و حيوانات و درختان و دانه‏ها و همه نيازمنديهاى آدميزادگان باشد و معنى يكم روشنتر است، و در مدت ماندن نوح در كشتى اختلاف است بقولى هفت روز است كه از امام صادق (ع) روايت است، و در روايت ديگر صد و پنجاه روز، و بقولى شش ماه و بقولى پنج ماه كشتى در فرمان بود يعنى در فرمان خدا كه هر جا خواستى بردى، و بقولى در فرمان نوح كه چون خواستى بايستد گفتى بسم الله و ايستادى و چون خواستى روان شود گفتى: بسم الله و روانه ميشد چنانچه خداى تعالى فرموده (41- سوره هود) بسم الله روان شدن آن بود و لنگر انداختنش.

و بخانه خدا طواف كرد، گويا چون بگرد حرم رسيد آن حضرت احرام عمره مفرده بست، و طواف نساء براى حلال شدن آنها بوده است و ديگر اعمال را پيش از آن انجام داده و ذكر خصوص آن براى بيان اينست كه در دين نوح هم طواف نساء بوده، و بسا كه در دين او اين طواف از طواف زيارت كفايت ميكرده و اولى روشنتر است، و احتمال دارد كه احرام حج بسته و همه افعالش را انجام داده چنانچه در كتاب نبوت گذشت بسندى از امام كاظم (ع) كه كشتى نوح در فرمان بود و بر خانه كعبه طواف كرد آنجا كه زمين غرق در آب بود و آنگاه به منى رفت در وقت آن وانگاه بمكه برگشت چون كه در فرمان بود و طواف نساء را انجام داد و اين خبر شرح خبر متن است (و بعد از شرح لفظ از قاموس گويد:) اين جمله يا مثل است و اشاره است باينكه چون مردم گمان ميكردند كه كشتى بر سربلندترين كوه فرود آيد و گمان بجودى نداشتند خدايش بدان نهاد و گويا كوهها سرافرازى كردند وجودى تواضع كرد، و چون تواضع طبعى اثر دارد تواضع ارادى بدان سزاوارتر است، و بسا كه خدا در آن ساعت بكوهها شعور داد و براى مصلحت بآنها خطاب كرد و همه‏

 

تعبيرات حقيقت دارند،پ و بسا گفته شده كه جمادات هم اندكى شعور دارند بلكه روح دارند و فهم آن دشوار است گرچه پاره‏اى آيات و روايات بدان اشاره دارد.

و آن كوه نزد شما است در تفسير عياشى است كه و تواضع كرد كوهى كه نزد شما است در موصل كه بآن جودى گويند، و من گويم تفسير جودى و گفتگوهاى آن و ديگر متعلقات اين داستان در كتاب نبوت است.

 (بعد از شرح لفظ و اعراب گويد:) و گويا چون كشتى بجودى برخورد بلرزه افتاد تا گمان غرق شدن آن رفت و از اين رو حضرت نوح بزارى و دعا پرداخت‏پ چنانچه على ابن ابراهيم در حديثى طولانى از امام صادق (ع) كشانده تا آنجا كه آب تا 40 روز از آسمان فرو ريخت و از زمين هم چشمه‏ها جوشيدند تا كشتى بلندى گرفت و آسمان را مسح كرد و نوح دست برداشت و گفت: اى رهمان اتقن يعنى پروردگارا نيكى كن و خدا بزمين فرمود تا آب را فرو كشد.پ و بروايت صدوق از امام رضا (ع) كه چون نوح سوار كشتى شد خدا عز و جل باو وحى كرد اى نوح اگر از غرق ترسيدى هزار بار

لا اله الا الله‏

بگو و از من نجات بخواه تا تو را نجات دهم با هر كه بتو گرويده، فرمود: چون نوح و هر كه با او بود در كشتى استوار شدند و كشتى بلندى گرفت باد تندى بر آنها وزيد، و نوح از غرق در امان نبود و باد بر او تندى گرفت و نفهميد هزار بار تهليل گويد بزبان سريانى گفت:

هلوليا الفا الفايا ماريا اتقن‏

، فرمود: موج آب استوار شد و كشتى روانه شد.

آن حضرت بخود اشارت كرد و تصريح نكرد و مقصودش از اين مثل بيان اين بود كه گوسفند را برگزيد براى تواضع كه مايه عزت است در دو جهان، و دلالت دارد بر اينكه اختيار كمترين در مستحبات بقصد تواضع بهتر است و بااخلاصتر و از رياء و شهرت‏طلبى و تكبر دورتر، و بسا كه در اينجا تقيه هم منظور بوده و دور نيست كه گوسفند در قربانى واجب در حج و غير واجب افضل باشد و اخبار بسيارى بر آن دلالت دارند و گفتار در باره آن در جايش بيايد ان شاء الله و تعالى.پ 36- كافى: بسندش تا امام كاظم (ع) كه تواضع اينست كه با مردم رفتارى كنى كه دوست دارى با تو رفتار كنندپ و در حديث ديگر است كه راوى گفت اندازه تواضعى كه آدمى بدان متواضع گردد چه باشد؟ فرمود: تواضع چند درجه است يكى اينكه آدمى اندازه خود را بداند و خود را بمقامى كه دارد وادارد با دلى پاك، نخواهد كه رفتار كند با كسى جز بهمانى كه با او رفتار كنند اگر بدى بيند آن را به نيكى عوض دهد، خشم‏

 

فرو خور و گذشت كن از مردم باشد و خدا نيكوكاران را دوست ميدارد.پ روشنگرى: بمردم رفتارى كند يعنى از تعظيم و اكرام و بخشش بهمان اندازه كه از مردم براى خود توقع دارد.

تواضع چند درجه دارد يعنى تواضع براى خدا و براى خلق باعتبار كمال نفس و كمبودش. هر كس اندازه خود را بداند از نظر عيب و تقصير در برابر خالق، با دلى پاك از شك و شرك و خودنمائى و خودبينى، و كينه و دشمنى و نفاق و دوروئى كه از بيماريهاى دلند و خداى تعالى فرموده، در دلشان بيماريست.

 

و دوست ندارد كه بكسى رساند از طرف خدا يا خودش جز آنچه باو رسد، تا گويد اگر بدى بيند آن را به نيكى عوض دهد يا با مدارا و پند خوب اشاره است بقول خداى تعالى (22- الرعد) و دفع كنند به نيكى بدى را و بيضاوى گفته: يعنى بدكردارى را به خوشگوارى سزا دهند يا بدنبال گناهى كار ثوابى كنند تا آن را محو كند.