باب سى و نهم فضل آدمى برترى او بر فرشته و برخى كليات احوال او

آيات قرآن مجيد

پ‏1- البقره (30- 34) چون پروردگارت بفرشته‏ها گفت: راستى من جايگزينى در زمين گذارنده‏ام و تا فرمود- و بود از كافران.پ 2- الانعام (98) و او است كه شما را از يك نفس آفريده پايدار و سپرده، البته شرح كرديم آيات را براى مردمى كه ميفهمند.پ 3- الحجر (26) و البته آفريديم آدمى را از گلى خشكيده از خرّه سالخورده.پ 4- الاسراء (70) و البته گرامى داشتيم آدميزاده را و بر آورديمشان بر خشكى و دريا و روزى داديمشان چيزهاى پاكيزه و بخوبى برترى داديم آنها را بر بسيارى از آنچه آفريديم.پ 5- الأنبياء (37) آفريده شده آدمى از شتاب.پ 6- الفرقان (54) او است كه از آب آفريد بشر و نمودش نژاد و داماد و پروردگارت بوده توانا.پ 7- الروم (54) خدائى كه آفريد شما را ناتوان و بداد پس از ناتوانى توان سپس آورد پس از توان ناتوانى و پيروى، مى‏آفريند هر چه خواهد و او است بسيار دانا و توانا.پ 8- الاحزاب (72- 73) ما پيشنهاد كرديم سپرده را بر آسمانها و زمين و كوهها و نشدند پذيرا و نگران شدند از آن و پذيرفت آن را آدمى كه ستم پيشه و نادان بود تا شكنجه دهد خدا مردان منافق و زنان منافق را و مردان بت پرست و زنان بت‏پرست را و توبه پذيرد از مؤمنين و مؤمنات و بوده خدا پر آمرزنده و مهربان.پ 9- فاطر (27) و از مردم و جانورانند و برنگهاى گوناگون همچنين.

 

پ‏10- يس (36) منزه باد خدا كه آفريده همه همگنانى از آنچه زمين روياند و از خودشان و از آنچه ندانند.پ 11- الصافات (11) البته آفريديمشان از گلى چسبنده.پ 12- الزمر (4) آفريدتان از يك تن و ساخت از او همسرش را.پ 13- المؤمن (64) و صورتگرى كرد شما را و خوب ساخت صورتهاتان را و روزى داد بشما از پاكيزه‏ها.پ 14- الرحمن (3- 4) آفريد آدمى را آموختش زبان- 14- آفريد آدمى را از خشكيده چون سفال.پ 15- التغابن (3) اوست كه آفريدتان: از شما است كافر و از شما است مؤمن و خدا بدان چه كنيد بينا است.پ 16- البلد (1- 10)* نه، سوگند بدين شهر، و توئى در اين شهر، و سوگند بپدر و آنچه زايد، البته انسان را در رنج آفريديم، آيا پندارد توانا نيست بر او كسى، ميگويد نابود كردم مالى اندوخته. آيا پندارد نبيندش كسى، آيا نداديمش دو ديده، و يك زبان و دو لب، و رهبريش كرديم بدو بلندى.پ 17- التين (4 و 5) البته آفريديم آدمي را در بنيادى هر چه بهتر، سپس بر گردانيديم او را بفروتر از فرود.پ 18- العلق (1- 5) بخوان بنام پروردگارت كه آفريد، آفريد آدمى را از خون بسته، بخوان سوگند بپروردگارت كه ارجمندتر است، آنكه آموخت با قلم آموخت آدمى را آنچه نميدانست «1»

تفسير

پ‏وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ اين آيات را دليل آوردند بر برترى آدمي بر فرشته و وجه استدلال بدانها بيايد (نَفْسٍ واحِدَةٍ) يعنى آدم عليه السّلام كه خدا همه ماها را از او آفريد، و حوّاء را از فزونى گل او يا يك دنده او و اين منت بر ما

 

از اينست كه چون همه از يك ريشه باشند بالفت بهم نزديكترند.پ «فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ» يعنى پايدار در رحم تا بزايد و سپرده در گور تا برآيد، يا پايدار در رحم مادرها و سپرده در پشت پدرها، يا پايدار در روى زمين در دنيا و سپرده بخدا در آخرت، يا پايدار در زندگى و سپرده پس از مرگ و در حشر، يا پايدار در گور و سپرده در دنيا، يا پايدار در ايمان و ناپايدار در آن كه از او سلب شود چنانچه در خبر وارد است.

 «مِنْ صَلْصالٍ» گل خشكيده كه چون بر آن زنند آواز كند يا گنديده و بدبو، «مِنْ حَمَإٍ» گلى كه در آب مانده تا سياه شده (مسنون) صورت دار و قالب شده يا گنديده و سالخورده.

 «و البته آدمى را گرامى داشتيم» رازى در (ج 21- ص 12- 16) تفسيرش گفته:

بدان كه آدمى جوهريست مركّب از جان و تن و نفس آدمى اشرف نفوس عالم فرودين است، زيرا نفس نباتى را سه نيروى اصلى است غذا گرفتن، نمو، زايش و نفس حيوانى دو تا ديگر هم دارد، حس، و حركت اختيارى، وانگه نفس آدمى نيروى ديگرى هم دارد كه عقل دريابنده حقائق اشياء است بحقيقت آنها و آنست كه پرتو شناخت خدا در آن جلوه كند و تابش كبرياش در آن بتابد، و هم اوست كه برازهاى دو عالم خلق و امر آگاه شود، و هر بخشى از آفريده‏هاى خدا را از روح و جسم بحقيقت فرا گيرد.

و اين نيرو از سنخ جوهرهاى قدسى است و ارواح مجرد الهى و اين نيرو در شرف، نسبتى با آن پنج نيروى نباتى و حيوانى ندارد، و چون مطلب چنين است روشن است كه نفس آدمى اشرف نفوس اين جهانست، و اما اينكه تن آدم هم اشرف اجسام اين جهانست مفسران را در آن چند وجه است:

1- ميمون بن مهران از ابن عباس در قول خدا آورده وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ كه هر چيزى بدهانش ميخورد جز آدمى‏زاده كه با دستش ميخورد، از رشيد حكايت است كه خوان گستردند نزد او و قاشق خواست، ابو يوسف باو گفت: در تفسير قول خدا تعالى وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وارد است كه براى آنها انگشتانى ساختيم كه با آنها

 

غذا ميخورند، و رشيد قاشقها را پس داد و با انگشتانش خورد.پ 2- ضحاك گفته: بگويائى و تشخيص است، و تحقيق سخن اينست كه هر چه چيزى را فهمد يا نميتواند فهم خود را بديگرى بفهماند يا ميتواند بخش يكم جانوران جز آدميند كه چون در درون خود دردى يا خوشى يابند نميتوانند بدرستى آن را بديگرى بفهمانند و بخش دوم آدمى است كه ميتواند هر چه را كه فهميد بديگرى بفهماند و مقصود از گويائى اينست و گنگ هم در اين تعريف وارد است، زيرا اگر چه زبانش بسته است ولى با اشاره و نوشتن و جز آن ميتواند بفهماند، و طوطى داخل آن نيست زيرا گرچه ميتواند اندكى بفهماند ولى همه احوال درونى خود را بطور كامل نميتواند فهماند.پ 3- عطاء آن را راستائى اندام دانسته و اين سخن ناتمام است، زيرا اشجار را قامتى رساتر از آدمى است و بايد بدان شرطى افزود و آن كمال نيروى عقل و حسّ و حركت است.پ 4- يمان گفته بزيبائى صورتست و دليل او فرموده خداست «صورت بست شما را و زيبا صورت بست» و چون خدا آفرينش آدمى را ياد كرده فرموده فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ فرموده «رنگ آميزى خدا است و چه كس از خدا رنگ آميزتر است 129- البقره» در يك عضو آدمى خوب بينديش كه چشم او است مردمك سياه و گردش سفيدى چشم و گرد آن مژگان سياه و بر آن مردمك سياه سفيدى پلكها احاطه دارند، و بالاى آن پلك ابروان سياه است و بالاى آن سياهى سفيدى پيشانى و باز بالاى آن موى سياه و اين نمونه‏ايست از زيبائى صورت آدمى.پ 5- برخى كرامت آدمى را بنيروى نويسندگى تعبير كرده، و حق سخن در اينجا اينست كه: دانشى كه يك آدمى ميتواند استنباط كند اندك است ولي اگر آن را بر آورد و در كتابى ثبت كرد و دومى از آن كمك گرفت و از خود هم بر آن افزود و بدنبال هم پيوسته افزودند بدانش گذشته‏ها بسيار شود و فضائل و معارف نيرو گيرند و بررسيهاى عقلى و مطالب شرعى ببالاتر پايه رسند، و معلوم است كه اين بنياد جز با خط و كتاب بر پا

 

نشود و بر اين فضيلت كامله است كه خدا فرمود: «بخوان سوگند بپروردگار ارجمندترت آنكه آموخت، با قلم، آموخت بآدمى آنچه نميدانست».پ 6- اجسام اين جهان يا بسيطند يا مركب، بسائط: زمين است و آب و هوا و آتش و انسان بهر يك آنها سود برد، زمين براى ما چون مادر پرستاريست، خدا تعالى فرموده «از ان آفريديم شما را و در آن شما را برگردانيم و از آنتان بار ديگر برآريم» و خدا آن را بتناسب با ما بنامهائى خوانده چون: بستر، گهواره، آسايشگاه، اما سود ما از آب در نوشيدن و كشت كار و زرع روشن است و نيز دريا را مسخر كرد تا از آن گوشت تازه بخوريم و زيورها بپوشيم و كشتى را دريا شكاف بنگريم، و اما هوا كه مايه زندگى ما است و اگر باد نبود البته بوى گند بر همه معموره چيره ميشد، آتش كه وسيله پخت غذاها و نوشابه‏ها و رسيدن آنها است، در شبهاى تار جانشين خورشيد و ماه است و جلوگير زيان سرما.

مركبات يا آثار (آباء خ ب) علويه‏اند يا معادن يا گياه يا جانور و آدمى بر همه اينها تسلط دارد و از آنها بهره‏گير و فراهم‏آور هر بخشى است و سراسر جهان چون دهى است آباد و خوانى سربسته (آماده خ ب) و همه سود و صلاحش صرف آدمى است و آدمى در آن چون سرورى است مخدوم و پادشاهى مطاع و همه جانوران در بر او چون بنده‏ها و همه اينها دليل است كه آدمى از طرف خداوند مخصوص بكرامت و برترى فراوانيست.پ 7- آفريده‏ها 4 بخشند: آنكه عقل و حكمت دارد و شهوت ندارد چون فرشته‏ها و آنكه بر عكس است چون بهائم و آنكه هيچ كدام را ندارد چون گياه و جماد و آنكه هر دو را دارد چون آدمى و ترديد ندارد كه آدمى براى اينكه نيروى عقل قدسى و شهوت حيوانى و خشم درنده‏ها دارد بهتر از درنده و بهيمه است و ترديد ندارد كه باز بهتر از اجسام تهى از هر دو نيرو است مانند گياه و معادن و جماد و چون اين روشن شد معلوم شود كه خدا تعالى آدمى را بر بيشتر آفريده‏هاش برترى داده تنها اين بحث ميماند كه‏

 

فرشته برتر است يا بشر و مقصود اينست كه جوهر بسيط قدسى محض برتر است از بشر كه هر دو نيرو را دارد؛ و اين بحث ديگر است.پ 8- موجود يا ازلى و ابديست را آن خداست و بس يا نه ازلى و نه ابدى و آن عالم دنيا است و هر چه در آنست از معدن و گياه و جانور و اين پست‏تر اقسام است يا ازلى است نه ابدى و اين نشد نيست زيرا هر چه قدمش بايد عدمش نشايد و يا ازلى نيست ولى ابديست و آن آدمى است و فرشته و شك ندارد كه اين قسم به از قسم دوم و سوم است و بايد آدمى از بيشتر آفريده‏ها برتر باشد.پ 9- عالم بالا اشرف از عالم پائين است و جان انسان از جنس ارواح بالا و جواهر قدسى است و از عالم پائين چيزى نيست كه از عالم بالا باشد جز آدمى و بايد آدمى اشرف موجودات عالم پائين باشد.پ 10- اشرف موجودات خداست و هر موجودى بدو نزديك است اشرف است و نزديكتر موجودات اين جهان بخدا آدمى است زيرا دلش بنور معرفت او روشن است و زبانش بذكر او شرفياب و اندام و اعضايش بفرمانبرى او ارجمند و بايد اشرف موجودات اين عالم فرود آدمى باشد، و چون آدمى خود ممكن است و جز بايجاد واجب الوجود خودى و چيزى ندارد ثابت شود كه هر چه درجه و وصف شريف دارد از خدا دارد و احسان او است و از اين رو فرمايد وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ.

و از كمال كرامتش اينست كه چون آدمى را آفريد خود را اكرم ناميد و فرمود «بخوان بنام پروردگارت كه آفريد، آفريد آدمى را از خون بسته، بخوان سوگند بپروردگارت كه كريمتر است، آنكه بقلم آموخت» و خود را بتكريم وصف كرد كه فرمود وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ و كريم خواند در دنبال احوال آدمى و فرمود «ايا اى آدمى چه‏ات فريفت بپروردگار كريمت» اين دليل است كه كرم خدا تعالى و تفصيل و احسانش بآدمى نهايت ندارد.پ 11- برخى گفته: مقصود از اين تكريم اينست كه خدا آدم را بدست خود آفريد و ديگران را بفرمان خود و آنكه بدست خدا آفريده شده عنايت‏

 

بدو اتم است و بايد اكرم و اكمل باشد و چون ما فرزندان اوئيم بايد آدميزاده اكرم و اكمل باشد.پ «و بار كرديم آنها را بخشكى و دريا» ابن عباس گفته: يعنى در خشكى به پشت اسب و استر و خر و شتر و در دريا بر كشتى و اين هم تاكيد كرامت نخست است، زيرا خدا تعالى اين جانوران را بفرمان او در آورد تا بر آنها سوار شود و با آنها بار كشد و بغزوه رود و بجنگد و از خود دفاع كند، و همچنين خداوند آبها و كشتيها و جز آن را بفرمان او كرد تا سوار شود و جابجا شود و با آنها كسب كند كه مخصوص آدميزاده‏اند، همه اينها دليل‏اند كه آدمى در اين جهان چون سروريست متبوع و پادشاهى مطاع.

رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ براى آنكه غذاها يا حيوانند يا گياهى و آدمى از هر دو بخش لطيفتر و بهتر آن را پس از پاك كردن كامل و پخت خوب و رسيدن بجا غذا سازد، و اين جز آدمى را نشايد «وَ فَضَّلْناهُمْ» فرق ميان تفضيل و تكريم اينست كه خدا آدمى را بر ديگر جانوران برترى داده در آفرينش و منش چون خرد، زبان گويا، خطّ چهره زيبا و قامت كشيده سپس خدايش بوسيله آنها آماده‏اش كرده براى كسب عقائد حقه و اخلاق فاضله و نخست تكريم است و دوم تفضيل.

 «بر بسيارى از آنچه آفريديم» نفرمود بر همه و اين دليل است كه در آفريده‏هاى خدا آفريده‏ايست كه آدمى از آن برتر نيست و هر كه اين قسم را ثابت داند گويد آن فرشته است و بايد گفت: فرشته برتر از آدمى است و اين قول عقيده ابن عباس است و بروايت واحدى در بسيط مختار زجاج.

و بدان كه سخن اينجا در دو مرحله است.

1- پيغمبران برترند يا فرشته‏ها و گفتار در باره آن در سوره بقره گذشت 2- عوام فرشته‏ها برترند يا عوام مؤمنان و برخى مؤمنان را بر فرشته برترى دادند و دليل از روايت زيد بن اسلم آوردند كه: گفت فرشته‏ها گفتند پروردگارا

 

بآدميزاده دنيائى دادى كه در آن ميخورند و بهره ميبرند و آن را بما ندادى در آخرت.پ خدا تعالى فرمود: بعزت و جلالم سوگند نژاد آن را كه بدست خود آفريدم نسازم چون آنكه بفرمان خود آفريدم، ابو هريره گفت: مؤمن نزد خدا گراميتر است از فرشته‏ها كه در بر اويند، چنين آورده روايت را واحدى در بسيط، و آنان كه گويند فرشته برتر است از آدمى مطلقا استناد باين آيه كردند و استدلال آنها صراحت ندارد (پايان).

طبرسى در (ج 6 ص 426) مجمع گفته: برخى اين آيه را دليل گرفتند كه فرشته‏ها برتر از پيغمبرانند زيرا اينكه فرمود: بر بسيارى، دلالت دارد كه در اينجا چيزى هست كه آدمى از آن برتر نيست و آن جز فرشته نيست زيرا آدمى از همه زنده‏اى جز فرشته برتر است باتفاق و اين دليل باطل است از چند وجه.

1- مقصود از برترى در اينجا ثواب نيست زيرا در ثواب تفضيل ابتدائى بى‏سابقه عمل روانست بلكه مقصود برترى در نعمتها است كه برخى از آنها را شمرديم.

2- مقصود از كثير همه است و بجاى همه آمده و معنا اينست كه ما آنها را بر همه آفريده‏ها برترى داديم كه بسيارند (و از محاورات عرب و قرآن گواه بر آن آورده).

3- اگر بپذيريم كه مقصود فزونى ثواب است و معنا اينست كه آدميزاده بر برخى آفريده‏ها برترى دارد مانعى ندارد كه بگوئيم جنس فرشته برتر از جنس آدمى است چون فضل در فرشته عمومى يا اكثريست ولى فضل آدميزاده در كمتر افراد است و بنا بر اين نبايد انكار كرد كه خصوص پيغمبران برتر بر فرشته‏ها باشند و اگر چه جنس فرشته از جنس آدمى برتر است (پايان).

ميگويم: سخن او در اين آيه از سخن سيد مرتضى رضى اللَّه عنه گرفته شده كه ما آن را بزودى نقل كنيم.

 «آفريده شده آدمى از شتاب» بيضاوى در (ج 2 ص 82) تفسيرش گفته: از بس شتابزده است مانند اينست كه از شتاب آفريده شده چون گفته تو: زيد از كرم آفريده شده‏

 

و طبع غالب را خود مطبوع تعبير كردند بر سبيل مبالغه و از اين رو گفتند وارونه تعبير شده (يعنى شتاب از آدمى خلق شده) و از شتابزدگى است كه كافر مى‏شود و در كيفر خود شتاب ميورزد (پايان).پ در تفسير على بن ابراهيم است (429) كه چون خدا جان را از دو گام بتن آدم روان كرد و بدو زانويش رسيد خيز زد كه بپا ايستد و نتوانست و خدا فرمود (خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ).

 «آفريد از آب بشر را» گفته‏اند: مقصود آبى است كه گل آدم را سرشتند و آن را جزء مايه بشر ساخت تا گرد آيد و پى كشد و هر شكلى را بآسانى بپذيرد يا مقصود نطفه است و آن را دو بخش ساخت ذكور كه نژاد آرد و اناث كه داماد دارد ...

و از امام صادق عليه السّلام تفسير اين آيه پرسش شد، فرمود: خدا تبارك و تعالى آدم را از آب شيرين آفريد و جفتش را از جنس او و از پائينتر دنده‏هايش آفريد و بدين دنده ميان آنها پيوندى و نژادى روانه شد و سپس او را بوى جفت ساخت و باين وسيله پيوست مصاهرت پديد آمد و اينست كه فرمود: «نَسَباً وَ صِهْراً» نسب بواسطه مردانست و صهر بواسطه زنان، و اخبار بسيارى در فضائل امير المؤمنين (ع) آورديم كه در باره پيغمبر و امير المؤمنين و تزويج فاطمه عليهم السّلام نازل شده.

 «خدائى كه شما را از ناتوانى آفريد» يعنى آغاز كرد شما را ناتوان يا از مايه ناتوانى شما را آفريد كه نطفه است. و پس از آن توان آورد كه رسيدن ببلوغ است و بدنبالش ناتوانى پيريست.

 «ما پيشنهاد كرديم امانت را» اين آيه از متشابهات است و در تفسيرش اختلاف و روايات هم مختلفند بچند وجه:

1- مقصود از امانت تكليف است و مقصود از عرض بآسمانها و زمين و كوهها عرض باهل آنها است و منظور از عرض بيان اينست كه در تضييع امانت گناهى است بزرگ و هم در نافرمانى خدا و مخالفت احكامش و بيان كرد كه آدمي بر معاصى‏

 

دلير است و فرشته‏ها از آن ترسانند و معنا اينست كه امانت تكليف را بر اهل آسمانها و زمين و كوهها پيشنهاد كرديم و اهل آنها از كيفر و گناهش سرباز زدند و ترسيدند از تحمل گناه و انسان آن را تحمل كرد كه ستمكار بر خويش است بارتكاب گناه و نادانست بكيفر خيانت در امانت.پ زجاج گفته: هر كه خيانت كند در امانت آن را بدوش گرفته و هر كه بدوش ندارد آن را پرداخته.

2- عرض بمعنى مقابله است و مقصود اينست كه امانت در عظمت اگر با آسمانها و زمين و كوهها برابر شود بر آنها بچربد و سنگين‏تر باشد و همه اينها از حمل آن ناتوانند و ترسان ولى آدمى آن را تحمل نمود و بگردن گرفت و حفظ نكرد بلكه ضايعش كرد براى ستم بر خود و نادانى باندازه ثواب و كيفر آن.

3- بيضاوى در (ج 2 ص 281) تفسيرش گفته: وعده سابق را در باره بزرگداشت طاعت تقرير نموده و امانتش ناميده چون پرداختش لازم است و مقصود اينست كه از بس بزرگ است اگرش بر اين اجرام بزرگ بفرض اينكه عقل و ادراك داشتند پيشنهاد ميشد زير بار حمل آن نميرفتند و آدمى با ناتوانى بنيه و سستى نيرويش آن را تحمل كرد و اگر بحق آن وفا كند و به خير دنيا و آخرت رسد ولى او ستمكار است كه بدان وفا نكرد و نادانست بسر انجام اين بيوفائى- پايان- طبرسى- قدس سره- گفته فرضى آورده و تعبير بواقع كرده براى مبالغه و مقصود اينست كه اگر آسمانها و زمينها و كوهها خردمند بودند و امانت كه وظائف دين است از اصول و فروع بر وجه اختيار بر آنها عرضه ميشد با بزرگى و شدت و نيروى خود آن را گران ميشمردند و از حملش امتناع مينمودند از ترس قصور در انجام آن ولى آدمى با ناتوانى تن آن را حمل كرد و از تهديد نترسيد براى ستم پيشگى و نادانى و بدين معنا حمل شود آنچه از ابن عباس است كه امانت بر خود آسمان پيشنهاد شد و از حملش امتناع نمود.پ 4- مقصود ظاهر كلام نيست بلكه بزرگداشت امانت است نه گفتگو با جماد

 

چنانچه عرب گويند از منزل پرسيدم و بخانه خطاب كردم و جواب نداند و اين زبان حال است و گوئيم فلانى دروغى گفت. كه كوه نتواند كشيد، و خدا هم فرموده «گفت بدان و زمين بيائيد بدلخواه يا ناخواه گفتند آمديم بدلخواه» و خطاب با آنكه نفهمند درست نيست و بنا بر اين معنى امانت دلائلى است كه خدا عزّ و جلّ در آسمانها و زمين و كوهها سپرده و بر يگانگى و پروردگارى خود و آنها پديدار كردند و آدم كافر نهانش داشت و منكرش شد چون ستم كار است.

و بدين معنا برگردد آنچه گفته شده كه مقصود از امانت طاعت است زيرا طاعت اعم از طبيعى و اختياريست و مقصود از عرض در خواست كه چه طلب فعل باشد چه اراده صدور از ديگرى و مراد از حمل خيانت است و نپرداختن كه گويند امانت را بگردن گرفت يعنى آن را نپرداخت و اباء انجام وظيفه‏ايست كه از او بايد و ظلم و نادانى براى خيانت و تقصير است.

5- گفته‏اند: خدا تعالى چون اين اجرام را آفريد فهمى بدانها داد و بآنها فرمود، من واجبى مقرر كردم و براى هر كه فرمانم برد بهشتى آفريدم و براى هر كه نافرمانى كند دوزخى، گفتند مسخريم براى هدف آفرينش خود ولى واجبى بگردن نگيريم و نه ثوابى خواهيم و نه كيفرى، و چون خدا آدم (ع) را آفريد همانا بوى پيشنهاد كرد و او پذيرفت و بخود ستم كرد در پذيرش رنج طاعت و نادان بود بسر انجامش 6- گفته‏اند مقصود از امانت عقل است و تكليف كه بآمادگى آنها سنجيده شد و لياقت آن را نداشتند و آدمى كه لياقت آن را داشت آن را پذيرفت ولى بر اثر نيروى شهوت و خشم خود ستمكار و نادان بود و بنا بر اين توان آن را سبب تحمل آن آورد زيرا از فائده عقل است كه مسلط بر آن دو نيرو باشد و آنها را از تعدى و تجاوز نگهدارد، و عمده هدف تكليف تعديل آنها و شكستن شورش آنها است.

7- مقصود از امانت پرداخت امانت است ضد خيانت يا قبول امانت و باقى آيه‏

 

بيكى از وجوه گذشته توجيه شود.پ 8- مقصود از امانت امامت و خلافت كبرى است و مقصود از حمل آن دعوى بناحق آنست كه آسمان و زمين و كوه زير بار آن نرفتند و آدمى كه ابو بكر است آن را بگردن گرفت چون پر ستمكار و نادان بود، و اخبار بسيارى در اين باره رسيده است كه آنها را در كتاب امامت و جز آن آورديم و بچند سند از امام رضا عليه السّلام است كه امانت ولايت است، هر كه بناحق دعوى كرد كافر است.

على بن ابراهيم گفته: امانت امامت است و فرماندهى كه بر آسمانها و زمين و كوهها پيشنهاد شد و از حملش خوددارى كردند و از دعوى غضبش ابا كردند و از آن ترسيدند و يك آدمى ستمكار و نادان كه اولى باشد آن را بگردن گرفت، و از امام صادق عليه السّلام است كه امانت ولايت است و انسان ابو الشرور منافق، و از امام باقر عليه السّلام است كه آن ولايت است كه آنها همه از گردن گرفتنش كه كفر است رو گرداندند و انسانى بگردن گرفت و او ابو فلان است.

و يك دليل بر اينكه مقصود از امانت تكليف است روايتى است از على عليه السّلام كه هنگام نماز كه ميشد رنگش ميگرديد و از سببش پرسيدند فرمود: وقت امانتى رسيده كه به آسمانها و زمين و كوهها از طرف خدا پيشنهاد شد و از آن خوددارى كردند و ترسيدند.

و دليل اينكه مقصود از آن امانت معروف است نهج البلاغه است كه در ضمن سفارش بمسلمانان فرموده:

سپس پرداخت امانت كه هر كه نپردازد نوميد است زيرا بر آسمانهاى ساخته و زمين گسترده و كوههاى بلند واداشته پيشنهاد شد و درازتر و پهن‏تر و بزرگتر از آنها نبود، و اگر درازا و پهنا و نيرو و عزت سود داشت آنها بر ميگرفتند ولى از كيفرش ترسيدند و فهميدند و آنچه نفهميد ناتوانتر از آنها كه آدمى است زيرا او بسيار ستمكار و بسيار نادانست.پ و روايت است كه پرسش شد امام صادق عليه السّلام از مرديكه ميفرستد نزد مردى و

 

ميگويد براى من يك جامه بخر و او آن را در بازار جويد و بداند كه خودش مانند آن را دارد و از جامه خود باو ميدهد؟ فرمود: چنين كارى نكند و خود را چركين ننمايد خدا عزّ و جلّ ميفرمايد: إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ- و حق اينست كه همه اين معانى در بطون آيه داخلند چنانچه گفته شده:

تكليف پرستش خدا است چنانچه شايد و بزرگتر آن خلافت الهيه است براى اهل آن و پذيرش ديگران براى او و خوددارى از دعوى مقام او و سپس تكاليف ديگر و مقصود از پيشنهاد آن بآسمانها و زمين و كوهها سنجش آمادگى آنها است و مقصود از اباء كردن بى‏لياقتى آنها است براى اين مقام ولى انسان از تكبر، بى‏لياقت آن را تحمل كرد كه از نظر نوع خود در آن تقصير نمود. اينها كليات معانى آيه است و هر چه در هر جا در تفسير آن رسيده راجع باين حقائق است كه از تدبر و توفيق خدا روشن شود.

سيد مرتضى- رضى اللَّه عنه- در جواب مسائل عكبريه در تفسير اين آيه كه پرسش شده بود گفته است: بطور حقيقت پيشنهادى با گفته يا آنچه بجاى آنست در ميان نبوده و اين آيه مجاز است و مقصود از آن روشن كردن عظمت امانت و بار تكليف است و سخت بودن آن بر آدمى، و بيان اينكه آسمانها و زمين و كوهها اگر امانت پذير بودند و شعور داشتند از پذيرش امانت خود دارى ميكردند و با اين حال هم حق آن را نميپرداختند.

و نظيرش قول خدا تعالى است «نزديك بود آسمانها از آن در پاشند و زمين بشكافد و كوهها از ويرانى فرو افتند. 91- مريم» و معلوم است آسمانها و زمين و كوهها بيجانند. و كفر و ايمان را نفهمند ولى مقصود از آن بزرگ شمردن كار بيهودگان و گفته گمراهان و عمل بدكارانست از كفر بخدا تعالى و بيان اينكه سنگين و بار آن چنين است.پ و اين سخن در قرآن بر وجه مجاز و استعاره است چون قول ديگر خدا تعالى «و برخى سنگها باشند كه البته چشمه از آنها جوشد- الآية-، 74- البقره»

 

و معلوم است كه سنگ بيجانست و فهم ندارد تا بترسد يا اميدوار شود و همانا مقصود بزرگ شمردن گناه نافرمانى خدا است و آنكه بايد بنده چگونه از خدا بترسد.

و همين بيان را دارد در موضوع ديگر كه فرموده «و اگر قرآن را بكوهها برّند الآية- 13- الرعد» كه با اين مثل جلالت قدر و علوّ شان قرآن را بيان كرده كه اگر سخن اين اثر را داشت بايد قرآن داشته باشد كه بالاتر از هر سخنى است.

و گفته‏اند: مقصود از إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ پيشنهاد امانت بر اهل آسمانها و اهل زمين و اهل كوهها است و عرب از اهل محل بذكر محل گزارش ميدهند و مردم را بنام محلّ ميخوانند چنانچه خدا فرموده «بپرس از قريه‏اى كه در آن بوديم و از كاروان، 83- يوسف» و مقصود پرسش از اهل قريه و اهل كاروانست.

و پيشنهاد بر اهل آسمانها و اهل زمين و اهل كوهها پيش از خلق آدم بوده و آنها را مخير كردند ميان تكليف كه بآدم و فرزندانش شد و آنها از تقصير ترسيدند و پس كشيدند و معاف شدند و آدمى آن را پذيرفت و در باره آن تقصير كرد. و آيه راجع بامانت مردم نيست كه سائل گمان كرده بلكه راجع بتكليف است چنانچه ما شرح داديم.

و گروهى از اصحاب حديث را كه معتقد بامامتند جوابيست كه بدان چسبيدند از نظر اخبار كه گفتند مقصود از امانت ولايت امير المؤمنين عليه السّلام است كه پيش از آفرينش آدم بر آسمانها و زمين و كوهها پيشنهاد شد كه با شرائطش آن را بياورند و از حمل آن خوددارى كردند تا مبادا تضييع كنند حق آن را و مردم آن را بگردن گرفتند و بيشتر آنها حق آن را اداء نكردند- پايان- «تا عذاب كند خدا منافقان را» علت حمل نابجا است: و ذكر توبه مشعر است كه چون بطبع خود ستمكار و نادانند دچار تقصير ميشوند و خدا غفور است و رحيم كه توبه‏پذير است و ثواب طاعت را ميدهد.

 

پ‏و خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها يعنى هر نوع و صنفى را از گياه و درخت و از خودشان كه نر و ماده‏اند، «و هم آنچه را ندانند» از انواع جانوران كه خداشان بر آن آگاه نكرده، تاويل ديگرى هم در روايت على بن ابراهيم بيايد.

 «از گل چسبنده» كه بهم چسبد و على بن ابراهيم گفته: بدست چسبيد «سپس از او ساخت جفتش را» يعنى از عضو او يا از گل او يا از نوع او يا براى بهره بردن او.

 «و زيبا صورت بندى كرد شما را» باقامت راست، چهره روشن، تناسب اندام و نقشه تا آماده هنر و كسب كمالات باشد.

 «عَلَّمَهُ الْبَيانَ» گفته‏اند: اشاره است باينكه بسخن گوئى آدمى را از ديگر جانوران ممتاز كرده، و آن تعبير از راز درونست و فهماندن بديگران آنچه را از وحى دريافته و شناساندن حق و ياد دادن شرع و در تفسير على بن ابراهيم است: بسندى از امام رضا عليه السّلام كه در تفسير الرَّحْمنُ  عَلَّمَ الْقُرْآنَ، فرمود: خدا قرآن را بمحمد آموخت. گفتم: خَلَقَ الْإِنْسانَ يعنى چه؟ فرمود مقصود امير المؤمنين است گفتم:

 «عَلَّمَهُ الْبَيانَ» فرمود: شرح هر چه مردم نياز دارند باو ياد داد- الخبر) مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ گفته‏اند: صلصال گل خشكى است كه بنك ميدهد و فخار سفال است و خدا آدم را از خاكى كه گلش كرد و خرّه سالخورده‏اش نمود و آن را خشكيده كرد آفريد و مخالفتى با اينكه فرمود «از خاك» و مانندش ندارد.

 «برخى شما كافريد» يعنى كافر ميشويد يا در علم خدا كافريد و در كافى (ج 1 ص 413) است و در تفسير قمى (682) كه امام صادق عليه السّلام را پرسيدند از تفسير اين آيه فرمود: ميدانست خدا ايمان آنها را بولايت ما و كفرشان را براى ترك آن روزى كه پيمان از آنها گرفت در پشت آدم و ذر بودند لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي كَبَدٍ يعنى در رنج و سختى چه كه او دچار مصائب دنيا و سختيهاى آخرت است.پ و على بن ابراهيم در (725) گفته: يعنى واداشته و بيايد تفسير آن در خبرى كه او در شكم مادر بر پا است «نداديمش دو چشم؟» كه بدانها ببيند و زبانى كه با آنها راز دل گويد و دو لب كه دهان خود را پوشد و در گفتن و خوردن و نوشيدن از آنها

 

كمك گيرد، «باو نموديم دو بلندى را» راه خوبي و بدى و گفتند: دو پستان چون بمعنى جاى بلند است، در كافى است از امام صادق عليه السّلام كه بلندى خوبى و بديست و در مجمع البيان (ج 10 ص 494) از امير المؤمنين است كه راه خوبى و راه بدى و از آن حضرتست كه مردمى گويند مقصود از نجدين دو پستانست فرمود، نه، خوبى و بديست.

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ گفته‏اند يعنى جنس آدمى را «در بهترين بنياد» يعنى معتدل با قامت بلند و چهره زيبا و جامع خواص كائنات «سپس او را بفرودتر از فرود باز آورديم» يعنى بدوزخش افكنديم و گفته‏اند پيرى فرتوت ساختيم، على بن ابراهيم گفت در باره اولى نازل شده، و در مناقب است از امام كاظم عليه السّلام كه مقصود انسان اولى است كه براى دشمنى امير المؤمنين باسفل السافلين بازگشت.

ميگويم: بر سبيل احتمال كه بسا مقصود از اسفل السافلين دچار شدن آدمى است به نيروى شهوت و علاقه‏هاى جسمانى چون روحش از عالم قدس است و با دچار شدن بتن كه صفات بهيمه و دلبنديهاى پست دارد از اعلى عليين باسفل سافلين باز گشته و همه در اين درك گرفتارند «جز آنان كه ايمان و عمل صالح آرند» و چرك اين نشأه فانيه را از خود بزدايند و بدرجات عاليه رسند و بنشانه نخست رسند و جانشان بعالم بالا گرايد و اشرف از فرشته‏هاى مقرب شوند و در غرفه بهشت بياسايند.

 «بنام پروردگارت كه آفريد» همه آفريده‏ها را طبق مصلحت، و از امام باقر است كه يعنى آفريد نور ديرين تو را پيش از همه چيز، مِنْ عَلَقٍ از خون بسته پس از نطفه بودن الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ على بن ابراهيم گفته: بآدمى نويسندگى آموخت كه كار دنياش در مشرق و مغرب بدان درست شود «و آموخت بآدمى آنچه نميدانست» از انواع هدايت و بيان على بن ابراهيم گفته: يعنى به على نويسندگى آموخت كه پيشتر نميدانست، گفته‏اند خدا وضع آدمى را از آغاز تا انجام و از پست‏ترين مراتب تا بالاترين بر شمرده براى اظهار نعمت بخشى بر آدمى و اثبات پروردگارى و كرم خود.

 

يك فائده [انسان برتر است يا فرشته‏]

:پ مسلمانان اختلاف دارند كه فرشته‏ها برترند يا آدمى بيشتر اشاعره معتقدند پيغمبران برتر از فرشته‏اند و برخى تصريح كردند كه عوام مؤمن برتر از عوام فرشته‏هايند و خواصّ فرشته برتر از عوام آدميند كه جز پيغمبرانند، بيشتر معتزله معتقدند فرشته‏ها برتر از همه بشرند و ميان اماميه خلافى نيست كه پيغمبران و امامان از همه فرشته‏ها برترند، و اخبار بسيارى دارد كه در كتاب نبوت و ديگر كتب حجت آورديم و اما در برترى مؤمنان ديگر بطور كلى يا خصوصى بر همه فرشته‏ها يا برخى از آنها اخبار روشنى نيست كه بدان قضاوت توان كرد و ما در باره آن متوقف هستيم.

شيخ مفيد- قدّس اللَّه سرّه- در مقالات گفته: همه اماميه گويند: پيغمبران و رسل بشر برترند از فرشته‏ها و اصحاب حديث با آنها موافقند، و همه معتزله مخالف آنند، و بيشترشان معتقدند كه فرشته‏هاى برترند از پيغمبران و رسل، و چند تن آنها در اين باره متوقفند، و اختلافشان در اين باب و اجماعشان بر خلاف تفضيل انبياء بفرشته‏ها كه قطعى است چنانست كه شرح داديم.

سپس گفته: رسولان و انبياء فرشته‏ها نسبت بآل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلم چنانند كه در انبياء و رسل بشر گفتيم ولى فرشته‏هاى ديگر كه نسبت بفرشته‏ها فضلى دارند باز هم آل محمّد عليه السّلام از آنها برترند و نزد خدا ثواب بيشتر دارند بادله‏اى كه در اين كتاب جاى ذكر آنها نيست.

مؤلف ياقوت گفته: پيمبران برترند از فرشته‏ها چون شرف رسالت دارند و رنج تكليف، علامه- قدّس سرّه- در شرحش گفته: مردم در اين باره اختلاف دارند، اماميه و جمعى از اشاعره انبياء را اشرف از فرشته‏ها دانند و معتزله و فلاسفه بر عكس، صدوق- قدس سرّه- در رساله عقائد گفته: اعتقاد ما در انبياء و رسل و ائمه عليه السّلام اينست كه برترند از فرشته‏ها و چند دليل آورده و بسط سخن داده كه آن را در كتاب امامت ذكر كرديم.پ سيد شريف- رضى اللَّه- عنه در كتاب غرر و در اين باره گفته: بدان كه‏

 

براى برترى مكلفى بر ديگرى دليل عقلى قطعى نيست، زيرا مقصود از برترى در اينجا استحقاق ثواب بيشتر است و آن را از ظاهر طاعت نتوان فهميد زيرا دو طاعت در ظاهر برابر بسا در ثواب باندازه فزونى نابرابر باشند و بايد بدليل سمعى قطعى چسبيد و در قرآن و حديث چنين دليلى نيست و ما بيان كنيم آيه كه دليل برترى انبياء بفرشته‏ها دانستند ممكن است دليل بر ترتيبي در فضل باشد كه ذكر كنيم.

و دليل قطعى به برترى انبياء بفرشته‏ها همان اجماع اماميه است كه در اين باره خلافى ندارند و بلكه پا فراتر نهاده و ائمه عليه السّلام را هم برتر از همه فرشته‏ها دانند، و اجماعشان حجت است زيرا معصوم در ميان آنها است، و در بسيارى از كتب خود كيفيت استدلال باين روش را بيان كرديم و شرح داديم كه با غيبت امام از چه راهى قطع بعقيده او بدست آيد و هر اعتراضى را هم جواب گفتيم و در اينجا نبايد بشرح آن پردازيم.

و ممكن است دليل بر آن آورد از اينكه خدا همه فرشته‏ها را فرمود: تا بر آدم سجده‏كننده و اين فرمان مقتضى بزرگداشت و تقديم و احترام داريست و چون تعظيم و تقديم مفضول بر فاضل روانيست بدانيم كه آدم عليه السّلام برتر از فرشته‏ها است و هر كه او را افضل از همه فرشته‏ها داند معتقد است كه همه انبياء برترند از همه فرشته‏ها و كسى تفضيل ميان آن دو نداده.

اگر گفته شود: از كجا فرمان سجده براى تعظيم و تقديم آدم بوده؟

گوئيم بعبادت گرفتن آنها بسجده بر او براى اين بوده كه قبله آنها باشد بى‏تعظيم و تقديم او يا براى تقديم و تعظيم او كه ما گفتيم اگر بر وجه يكم باشد نبايد ابليس از سجده خوددارى كند و كبر ورزد و گويد «آيا اينست كه بر منش گرامى داشتى؟، 62- اسرى» و بگويد «من به از اويم، مرا از آتش آفريدى و او را از گل، 11- الاعراف) و همه قرآن گوياست كه امتناع او از سجده براى اعتقاد به برترى دادن و تكريم آدم بوده و اگر چنين نبود بايد خدا باو اعلام كرده باشد كه در اين سجده تفضيل و تكريمى براى آدم نيست، و چگونه در آنچه گفتيم ترديدى آيد با اينكه هر پيغمبرى خواسته آدم عليه السّلام را بزرگ شمارد و او را بفخر و شرف ستايد سجود

 

فرشته‏ها را بر او بميان آورده و آن را بزرگترين فضيلت او دانسته و اين شك ندارد.پ و اما استدلال برخى براى برترى انبياء بر فرشته برنج در تكليف بيش از آنها چون كه شهوت دارند ببديها و نفرت دارند از واجبات درست نيست زيرا ما ندانيم كه رنج پيغمبران بيش از رنج فرشته‏ها باشد در تكليف، و شك در اينجا بايد و آيد، و هر چه بر ما روشن نباشد قطع به نبودنش نبايد با اينكه ما بطور كلى ميدانيم كه چون فرشته‏ها مكلفند بايد در انجام آن رنج برند و گر نه سزاوار ثواب نشوند و تكليف هر مكلف از نظر ثوابش نيك است و رنج تكليف بناچار براى خواهش آنچه است كه بر آنها غدقن شده و نفرت از آنچه بر آنها واجب شده.

و در اين صورت از كجا كه رنج پيغمبران از رنج فرشته‏ها بيشتر باشد، و چون رنج در تكليف براى همه هست كم و بيش آن معلوم نيست و بايد توقف كرد و اكنون شبهه‏هاى كسانى كه فرشته‏ها را برتر دانند بميان آريم بيارى خداوند.

1- تمسك كردند با اينكه خدا از گفته ابليس در خطاب بآدم و حواء حكايت كرده كه «غدقن نكرده بر شما پروردگار شما از اين درخت تا مبادا جاويدان شويد تا فرشته گرديد، 19- الاعراف» و آنها را براى همپايه شدن با فرشته‏ها بخوردن از درخت تشويق كرد و از آن خوردند و گناه كردند، و هيچ خردمندى كسى را بمقامى فرودتر از مقام خودش تشويق نكند تا او را بنافرمانى خدا كشاند و از آن برآيد كه فرشته‏ها از پيغمبران برترند.

و باز تمسك كردند بقول خدا تعالى «هرگز خوددارى نكنند مسيح و نه فرشته‏ها كه بنده خدا باشند، 179- النساء» زيرا در اينجا متعارف اينست كه فروتر را مقدم دارند و گويند نه وزير اين كار را كند و نه خليفه و نگويند نه امير اين كار را كند و نه پاسبان و اين هم دليل برترى فرشته است بر پيغمبر و باز تمسك كردند بقول خدا تعالى «و البته گرامى داشتيم آدميزاده‏ها را و برداشتيم آنها را بر خشكى و دريا و روزى داديم آنها را از چيزهاى پاكيزه و برتريشان داديم بر بسيارى از آنچه آفريديم برترى دادنى، 10- الاسراء».

 

پ‏گفتند: پس از آدميزاده آفريده‏اى نيست كه با واژه (من) از او تعبير كنند كه معنى عقلاء دارد جز پرى و فرشته و چون بر همه كس نگفته بلكه بر بيشتر كسان گفته دانسته شود كه فرشته‏ها را از برترى دادن آدميان بر ديگران كنار زده زيرا خلافى نيست كه آدمى برتر از پرى است: و چون از خطاب برآيد كه آفريده‏اى هست كه آدميزاده از او برتر نيست شكى ندارد كه همان فرشته‏ها باشند.

و باز تمسك كردند بقول خداى تعالى «نگويم بشما كه خزائن خدا را دارم و غيب ندانم و نگويم كه فرشته‏ام، 50 الانعام» و اگر حال فرشته برتر از حال پيغمبر نبود چنين نميگفت.

جواب از دليل يكم: اولا چرا پنداريد كه معناى «جز اينكه فرشته شويد» اينست كه برگرديد بصفت فرشته چون اين تعبير صريح در اين معنا نيست و تنها احتمال آن را دارد چرا نگوئيد مقصود از آن اينست كه نهى از اكل شجره راجع بديگرانست كه فرشته‏ها و خالدين باشند نه بشما، مانند اينكه يكى بديگرى گويد تو از اين چيز نهى نشدنى مگر اينكه فلان كس باشى و مقصود اينست كه نهى شده او است نه تو و مقصود اين نيست تو بايد او بشوى، و چون مقصود ابليس شبهه سازى بوده براى آدم و حوّاء اثر بخش‏ترين شبهه اين بوده كه نهى راجع بشما نيست و با ديگريست.

و آنچه بطور مؤكد اين شبهه را باطل ميكند اينست كه رغبت آنها در فرشته شدن كه ابليس ميخواست، دليل نيست كه فرشته از آنها برتر باشد زيرا صورت ديگرى را بخود گرفتن قلب حقيقت نميكند براى اينكه ثواب در برابر عمل است نه در برابر شكل و هيئت و دور نيست كه خواسته باشند بشكل فرشته شوند، و اين رغبت بمزيد ثواب و فضل نيست زيرا ثواب فضيلتى است كه تابع شكل نيست، آيا نبينى كه آنها رغبت داشتند تا از خالدين هم باشند و خلود مايه برترى در ثواب نباشد و بلكه سودى نقد است و رواست كه رغبت آنها در فرشته شدن هم بر اين وجه باشد.پ و جواب خصوص معتزله كه ارتكاب صغيره را بر انبياء روا دارند ميتوان داد

 

باينكه شما ميگوئيد آدم و حواء معتقد شدند فرشته برتر از پيغمبر است و گوئيم خطا رفتند در اين عقيده و اين گناهى بود بخشودنى كه صغيره را بر انبياء روا داريد، از كجا عقيده آنها دليل باشد كه فرشته برتر است با اينكه گناه را بر آنها روا داريد، نتوانند گفت صغائر در عمل اركانست نه در كار دل زيرا برهانى بر آن ندارند و بنا بر اصول آنها كار دل و اندام فرقى ندارند، زيرا معنى صغيره نزد آنها عملى است كه ثواب طاعت مرتكب خود را كم ميكند و اين شامل كار دل هم هست چنانچه كار جوارح را شامل است.

جواب از دليل دوم: شما نتوانيد منكر شد كه اين گفته خطاب به كسانى بوده كه فرشته را برتر از پيغمبر ميدانستند و طبق عقيده آنها صادر شده و براى همين فرشته‏ها را دنبال آورده مانند اينكه گوئى پدر من خوددار نيست از اين كار و نه پدر تو و اگر چه گوينده پدر خود را برتر داند ولى سخن را موافق عقيده مخاطب خود براند.

و نيز رواست كه گفت بنا بر اينكه انبياء برتر از فرشته باشند تفاوت چندان نيست كه اين تعبير درست نباشد و نازيبائى تعبير در مورد تفاوت محسوسى است، ندانى كه درست است كسى گويد، امير فلان از اين كار روگردان نيست و نه امير فلان و اگر چه برابر و همدرجه يا نزديك بهم باشند، ولى خوب نيست بگوئى امير از اين كار روگردان نيست و نه پاسبان براي اينكه تفاوت درجه آنها محسوس است.

و جواب رساتر اينست كه گفت همه فرشته‏ها را از مسيح دنبال آورد براى اينكه روى هم از مسيح تنها ثواب بيشتر دارند و افضلند و لازمش اين نيست كه هر يك افضل از مسيح باشند.

جواب از دليل سوم: شما نتوانيد منكر شد كه مقصود خدا از قولش عَلى‏ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلًا اين باشد كه آنها را بر آفريده‏هاى خود همه برترى داديم كه بسيارند و كثير وصف خلق باشد چنانچه خدا فرموده «نفروشيد آيات مرا ببهاى كم، 49- البقره- و المائده 147» مقصود اينست كه بهر بهاء بفروشيد كم است و مقصود

 

تخصيص بهاء كم و بهاء خاص نيست‏پ و مانند آنست گفته شاعر:

         از مردمى كه نيست در اخلاق پاكشان             دشنام نقد و سوء جزع در نهادشان‏

 كه مقصود او نبود هر فحش است گر چه وصف نقد آورده و نبود هر بيتابى گرچه آن را ببد مقيد كرده و اين بابيست در شيوائى غريب و دقيق، و مانندش در شعر و سخن شيوا بى‏شمار است، و ما در تأويل اين آيه كلامى جدا املاء كرديم و شرح مفصلى آورديم براى اين توجيه و نمونه‏هاى بسيارى ذكر كرديم.

وجه ديگر در تأويل اين آيه اينست كه رواست همه فرشته‏ها از همه آدمها برتر باشند و گرچه در بنى آدم پيمبرانى باشند كه هر يك از آنها برتر از يك فرشته باشد، زيرا خلاف در برترى هر فرد از آدميانست بر هر فرد از فرشته‏ها و مانعى ندارد كه جميع فرشته‏ها باهم فاضل‏تر باشند چون هر يك ثوابى بيشتر دارند و ثواب مجموع آنها بالاتر از ثواب مجموع آدميانست زيرا برترهاى آدميان كمند و گرچه در آدميان باشند كسانى كه هر يك بر هر يك از فرشته‏ها برترند.

و توجيه ديگر اينست كه اين آيه نظر بثواب و فضل معنوى ندارد بلكه منظور او نعمت و سود دنيوى است چه كه گفته «البته بنى آدم را گرامى داشتيم» و گرامى داشتن بالا بردن و پذيرائيست و آنكه فرموده «آنها را كه در خشكى و دريا بر آورديم و روزى خوب داديم» و شك ندارد اين نعمتها بيرون از ثواب هستند و تفضيلى كه در آخر آيه گفته بايد شامل آنها باشد و الا سياق آيه نامنظم گردد و دست كم اينست تفضيل مبهم شود و استدلال براى آنها را نشايد.

جواب دليل چهارم اينست كه آيه هيچ دلالت ندارد به برترى فرشته از پيغمبر زيرا مقصود نفى فرشته بودنست نه نفى افضليت از فرشته ندانى اگر كسى مورد گمان شود كه وصفى دارد و چنين نباشد رواست كه آن را از خود نفى كند بمانند همين تعبير گر چه آنچه دارد افضل از آن باشد و ارفع و لازم نيست كه چون علم غيب و خزينه دارى خدا را كه از خود نفى كرده افضل باشند نفى فرشته بودن هم نفى افضل باشد زيرا اين حال جز آن دو حال است.

 

پ‏و مفسر اين كه اشكال را بكلى برطرف ميكند آيه ديگر است كه در آن گفته «و نميگويم براى آنان كه چشم گيرند براى شما خدا بآنها خيرى نداده- 39- هود» و ما ميدانيم كه اين مقامى ناستوده است كه در آنها بوده و در هر حال مقام خودش بالاتر و والاتر بوده بنا بر اين چرا نفى فرشته بودن از خودش چنين نباشد و لازم نيايد كه حالش كمتر از فرشته نباشد مانند نفى منزلت اين آيه و تمسك باين آيه سست است جدّا و آنچه آورديم بس است و خدا ولىّ توفيق است- پايان- و هم در جواب مسائل رى خود- رضى اللَّه عنه- در همين حدود گفته است.

دوانى در شرح عقائد گفته: پيغمبران برتر از فرشته‏هاى آسمانند نزد بيشتر اشاعره و از فرشته‏هاى زمينى باتفاق همه و عوام آدميان مؤمن هم از عوام فرشته‏ها برترند ولى بعقيده معتزله و ابى عبد اللَّه حليمى و قاضى ابو بكر فرشته‏ها برترند، و مقصود از برترى فزونى در ثوابست و اين براى آنست كه عبادت فرشته‏ها فطرت آنها است و منش آنها و رنج‏آور نيست بخلاف عبادت بشر كه مزاحم دارد و سخت‏تر است و پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم فرموده برتر كارها زيان آورتر آنها است يعنى رنج آورتر.

گويم: بنا بر اين توهمى كه شده دفع شود و آن اينست كه اهانت بفرشته كفر است و بيك مؤمن كفر نيست پس فرشته برتر است از مؤمن زيرا اين دليل شود كه فرشته بسبب كثرت نسبت با مبدأ در پاكى و كمى واسطه اشرف است نه اينكه افضل است بمعنى آنكه ثواب بيشتر دارد.

شارح مقاصد گفته: بيشتر اصحاب ما و شيعه معتقدند كه پيغمبران برترند از فرشته‏ها بر خلاف معتزله و قاضى و ابى عبد اللَّه حليمى و برخى اصحاب ما تصريح دارند كه عوام مؤمنان بشر برترند از عوام فرشته‏ها و خواص فرشته‏ها برترند از عوام بشر يعنى جز پيغمبران دليل ما چند وجه عقلى و نقلى است:

1- خدا تعالى ملائكه را فرمان سجده بر آدم داد و حكيم افضل را بسجده بر ادنى واندارد، و خود داراى ابليس و تكبرش و دست انداختن باينكه او بهتر از آدم است چه كه آدم از گل است و او از آتش دليل است كه مورد فرمان سجده بزرگداشت‏

 

بوده و احترام نه سجده تحيت و ديدنى و نه سجده بر فروتر براى بزرگ كردن او و بالا بردن مقامش و شكسته نفسى ساجدين.پ 2- آدم اسماء را بفرشته آموخت بدان چه خدايش از خواص اشياء آموخته بود و آموزگار برتر است از شاگرد و از سياق آيه دليل است كه منظور اظهار افضليت آدم بوده كه نميدانستند و دفع توهم نقصان از او و از اين رو خدا فرمود «آيا بشما نگفتم من داناترم به غيب آسمانها و زمين، 33- البقره» و باين بيان دفع شود آنچه گفتند كه فرشته‏ها دانش انبوهى دارند چند برابر دانش اسماء براى مشاهده لوح و تجربه‏ها كه در مدتى دراز اندوخته‏اند.

3- قول خدا تعالى «راستى خدا برگزيده آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر همه جهانيان، 33- آل عمران» و جز پيغمبران خاندان ابراهيم و عمران تخصيص خوردند بدليل اجماع پس آدم و نوح و همه پيغمبران برگزيده‏اند بر همه جهانيان كه فرشته از آنهايند زيرا مخصصى نسبت بفرشته‏ها نيست و تفسير عالمين ببسيارى از آفريده‏ها وجهى ندارند.

4- براى آدمى موانع بسياريست از طاعت علمى و عملى چون شهوت، خشم و نيازهاى ديگر و عبادت و تحصيل كمال بزور و غلبه بر ضد قوه عاقله رنج‏آورتر است و افضل و ابلغ در استحقاق ثواب و افضل بودن همان بمعنى استحقاق ثواب بيشتر است.

نگويند: اگر نبودن شهوت و خشم و موانع ديگر را در فرشته‏ها بپذيريم عبادت با وجود شواغل اشقّ و افضل است از عبادت ديگر در صورتى كه بيك اندازه و يك وصف باشند، و عبادت فرشته‏ها هم بيشتر است و هم پيوسته‏تر شب و روز تسبيح گويند و وانگيرند، و اخلاص مايه نظام و يقين بنياد ايمان و تقوى كه ثمره اعمال است در آنها بانيروتر و پايدارترند، زير راه آنها عيانست نه بيان و شهود است نه پيغام.

كه در پاسخ گوئيم: بى‏نزاع آنها را مزاحمى از عبادت نيست و در اين صورت‏

 

رنج و درد از عبادت كم يا بيش تصور نشود، و كمتر بودن اوصاف ديگر در باره پيغمبران پذيرفته نيست.پ و بسا براى برترى انبياء تمسك كردند باينكه فرشته‏ها را خرديست بى‏شهوت بهائم را شهوتى است بيخرد و انسان هر دو را دارد، و اگر شهوتش را بر عقلش ترجيح دهد پست‏تر از بهائم شود و اگر عقلش را بر شهوت، بالاتر از فرشته بايدش بود، و اين هم بدان چه گذشت برگردد و تقرير درستش اينست كه كافر با قدرت تعمدا كاستى را بر درستى ترجيح داده و هر كه چنين كند گمراه‏تر و پست‏تر باشد از آنچه بدون قدرت كاستى را ترجيح داده و بايد آنكه با تمكن كمال را بر كاستى ترجيح داده است افضل و اكمل باشد.

و اما تمسك بقول خدا تعالى وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ باعتبار اينكه تكريم مطلق براى جنسى مشعر است به برترى آن، سست است زيرا تكريم مايه برترى نميشود خصوص با وجود اينكه دنبالش فرمود وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا كه اشاره دارد ببرترى نداشتن بر قليل و آن هم باجماع جز فرشته نيست با اينكه آنها را عباد مكرمون وصف كرده.

سپس گفته: مخالفان هم چند دليل عقلى و نقلى آوردند.

چون قول خدا تعالى «و براى خدا سجده كند هر چه در آسمانها و در زمين است از جانور و فرشته و آنان تكبر نورزند و از پروردگار خود بترسند بر فراز خود و انجام دهند آنچه فرمان يابند، 49- النحل» مخصوص كرد فرشته‏ها را بتواضع و ترك تكبر در سجود و اين اشاره است باينكه ديگران چنين نباشند و دچار تكبرند و خوف و فرمانبرى آنها را پيوسته دانسته و اجتناب از گناهان را.

و چون قول خدا تعالى «آنان كه در بر اويند از عبادتش تكبر نورزند و خسته نشوند تسبيحش گويند شب و روز وانگيرند 19- 20- الأنبياء» آنها را بقرب و شرف و تواضع و مواظبت بر طاعت وصف كرده.

و چون قول خدا «بلكه بندگانى باشند ارجمند كه پيشى نگيرند باو در

 

گفتار و بفرمانش كار كنند، 26- الأنبياء- تا فرمايد و آنان از ترسش نگرانند» آنان را بكرامت مطلق و امتثال و ترس از خدا وصف كرده كه پايه همه خيراتند.پ پاسخ اينست كه اين آيات دلالت دارند بر فضيلت نه برترى خصوص نسبت به انبياء عليه السّلام.

و چون قول خدا «بگو نميگويم خزينه‏دار خدايم و نه غيب‏دان و نگويم بشما كه من فرشته‏ام، 50- الانعام» و اين سخن نيكو است در صورتى كه فرشته برتر باشد.

و جوابش اينست كه اين گفته بر اثر درخواست شتابانه قريش بود نسبت بتهديدى كه در آيه پيش است «و آنان كه دروغ شمارند آيات ما را برسد بدانها عذاب بواسطه فسقشان، 29- الانعام» و مقصود اينست كه من نيروى فرشته ندارم تا بر شما عذاب آرم چنانچه جبرئيل دارد، و ندانم چه وقت مى‏شود.

و چون قول خدا «باز نداشت پروردگارتان از اين درخت جز اينكه فرشته باشيد يا از جاويدانها» يعنى نخواسته برتر باشيد و اگر بخوريد برتر شويد.

و جواب اينست كه منظور شيطان فريب آنها بوده از نظر زيبائى و بزرگى فرشته‏ها و نيرومندى آنها براى خوردن از درخت نه برترى معنوى و اگر هم پذيرفته هم شود نهايتش برترى فرشته است بر آدم پيش از پيغمبر شدن او.

و چون قول خدا «آموختش شديد القوى» 5- النجم، يعنى جبرئيل و آموزگار برتر است از شاگرد و جواب اينست كه جبرئيل واسطه بوده و آموزنده خداست.

و چون قول خدا «هرگز رو گردان نيست مسيح كه بنده خدا باشد و نه فرشته‏هاى مقرب، 171- النساء» يعنى سر بزرگى ندارد از بندگى خدا عيسى و نه برتر از او چنانچه گوئى: روگردان نيست از اين كار وزير و نه شاه، و اگر وارونه باشد درست نباشد بگواهى دانشمندان علم بيان و سخن‏فهمان، و بر اين پايه است قول خدا تعالى «هرگز خشنود نشوند از تو يهود و نه ترسايان، 20- البقره» يعنى با اينكه آنان اسلام دوست‏ترند و از اين رو فرشته‏هاى مقرب را آورده كه برترند.

 

پ‏و جواب اينست كه هدف اين گفتار رد گفته ترسايان و ديگرانست در باره مسيح كه با پيغمبرى پسر خدا است بلكه معبود است و عبوديت را نشايد چون روح خداست و بى‏پدر زاده شده، و كور و پيس را درمان كند و منظور اينست كه عيسى با اين خصوصيت و بالاتر از او در اين جهت كه فرشته‏اند و نه مادر دارند و نه پدر و نيروئى بيش از عيسى دارند از بندگى خدا روگردان نيند و دلالت ندارند بر برترى از نظر ثواب و كمالات ديگر، چنانچه منظور در مثالى كه آوردى فزونى و بالا بودن در فضل و شرف و كمال نيست بلكه در آنچه مظنه رو گردانى و خشنوديست مانند غلبه و سر بزرگى در شاه و دوستى در ترسايان و چون پيش داشتن فرشته‏ها بر ذكر پيغمبران در همه جا و جهتى براى آن تصور نشود جز برترى آنان.

و جواب: اينست كه رواست سببش مقدم بودن وجود آنها است بر انبياء يا منظور تقويت ايمان بآنها است كه ناديده‏اند و سزاوار ترغيب و شناسائى.

و اما دليلهاى عقلى:

1- فرشته‏ها روحانى و مجرد وابسته باجسام علويه و مبرى از سياهى ماده‏اند و از شهوت و غضب كه سرچشمه بديها و زشتيهايند، كمالات علمى و عملى حاضر دارند كه نادانى و كاستى ندارند و در آمادگى نباشد كه خرده خرده برآيد و اشتباه در آنها نيست و بكارهاى عجيب و پديد آوردن ابر و زمين لرزه و مانند آن توانايند، اسرار نهان را ميدانند و بهر كار نيك پيشتازند و آدمى چنين نباشد.

جواب اينكه اين همه بر پايه فلسفه است نه بر اساس دين.

2- كارهاى ثواب‏آور فرشته‏ها بيشتر است چون عمر دراز دارند و پيوسته‏تر است چون مانعى ندارند و استوارتر است چون بگناه كم كن ثواب دچار نيستند، و دانش آنها كاملتر و بيشتر است، چون نورانيند و لوح محفوظ را كه همه اسرار كائنات در آن نقش است مشاهده ميكنند.

و جواب اينكه اينها مانع نباشد تا كردار پيغمبران و دانششان برتر و كاملتر باشد و ثواب بيشتر آرند بجهات ديگر مانند اينكه با ضد و منافى مبارزه كنند و رنج‏

 

و سختى كشند و جز آن كه گذشت (پايان).پ من گويم: عمده در اين باره اخبار بسياريست كه دلالت بر فضل انبياء و ائمه دارند بر فرشته‏ها، و گرچه ميان آنها هم هست آنچه خلافش را بوهم آرد، و آنها در ابواب مجلدات حجت پراكنده‏اند و براى حذر از طول كلام و حجم كتاب در اينجا نياورديم.

 [روايات‏]

پ‏1- در احتجاج (191) در آنچه زنديق از امام صادق عليه السّلام پرسيد، رسول برتر است يا فرشته‏اى كه باو فرستاده شده؟ فرمود: بلكه رسول برتر است.پ 2- در مجالس ابن الشيخ: بسندى از زيد بن على از پدرش عليه السّلام در قول خدا تعالى «و البته گرامى داشتيم آدميزاده‏ها را» ميفرمود: برترى داديم بنى آدم را بر آفريده‏هاى ديگر «و بار كرديمشان بر خشكى و دريا» ميفرمايد: برتر و خشك «و روزيشان داديم از پاكيزه‏ها» ميفرمايد: از همه ميوه‏ها «و برترى داديمشان» ميفرمايد: هيچ جانورى و پرنده‏اى نيست جز اينكه ميخورد و مينوشد با دهانش و بدست خوراك بدهن بر نياورد و نه نوشابه جز آدميزاده كه با دست خوراك بدهان نهد و اينست برترى او.پ بيان: شايد مقصودش از تر، جانوران جنبنده و با نمو باشد و از يابس، چوبهاى خشكى كه با آنها كشتى سازند و ممكن است بر لف و نشر نامرتب، تر، دريا باشد و خشك بيابان.پ 3- در مجالس ابن الشيخ: بسندى از ابي معاويه ضرير كه بر هارون در آمدم و گفتند بر خوان نشسته، و از من تفسير اين آيه را پرسيد «و البته گرامى داشتيم آدميزاده‏ها را و بار كرديمشان در خشكي و دريا و روزيشان كرديم از پاكيزه‏ها- الآية- گفتم: اى امير المؤمنين جدت عبد اللَّه بن عباس آن را تفسير كرده، و بسندى از ابن عباس در تفسير آيه گفت: هر جانورى با دهنش ميخورد جز آدميزاده كه با انگشتانش ميخورد، ابو معاويه گفت بمن خبر رسيد كه قاشق نقره را از دست انداخت و با انگشت خوراك برگرفت.

 

پ‏4- و از همان: بسندى از ابن عباس در تفسير وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ- الآية كه نيست جانورى جز اينكه با دهانش ميخورد جز آدميزاده كه با دستش ميخورد.پ 5- در علل (ج 1 ص 5): بسندش از عبد اللَّه بن سنان كه: پرسيدم از امام ششم عليه السّلام فرشته‏ها برترند و يا زادگان آدم؟ فرمود: امير المؤمنين على عليه السّلام فرمايد:

كه خدا عزّ و جلّ بفرشته‏ها عقل بى‏شهوت داده و ببهائم شهوت بى‏عقل و بآدمى هر دو را داده و هر كه عقلش را بر شهوتش چيره سازد، بهتر از فرشته‏ها است و هر كه شهوتش را بر عقلش چيره سازد بدتر از بهائم است.پ 6- در صحيفه رضا است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: مؤمن در بر خدا چون فرشته‏ايست مقرب، و راستى مؤمن در بر خدا عز و جلّ بزرگتر از فرشته است، نزد خدا چيزى دوستر از مرد مؤمنى تائب يا مؤمنه‏اى تائبه نيست.پ 7- و از همان بهمين سند است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: مؤمن را در آسمان شناسند چنانچه مرد، اهل و فرزندش را شناسد، و راستى كه او نزد خدا عزّ و جلّ گرامى‏تر است از فرشته مقرب.پ 8- عياشى: از امام پنجم در قول خدا تعالى وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلًا فرمود: هر چيز را كپ آفريد جز آدمى كه راستا آفريده.پ 9- در كافى (ج 2 ص 498): بسندش از امام ششم عليه السّلام كه خدا عزّ و جلّ فرمود: اى پسر آدم مرا ياد كن در گروه سرشناس تا تو را ياد كنم در گروهى سرشناس بهتر از گروه تو.پ 10- و از همان: بسندى كه بالا رفته كه خدا عزّ و جلّ بعيسى عليه السّلام فرمود:

اى عيسى، مرا پيش خودت ياد كن تا تو را نزد خود ياد كنم، مرا در گروهى ياد كن تا تو را در گروهى بهتر از آدميان ياد كنم.پ بيان: بسا باين دو خبر استدلال شود كه فرشته‏ها به از آدميانند، و ممكن است جواب داد كه بهتر بودن گروه فرشته‏ها براى اينست كه همه معصومند بخلاف گروهى از بشر و اين منافات ندارند كه برخى بشر بهتر از فرشته‏ها

 

باشند، بعلاوه ممكن است ملاء دوم شامل ارواح انبياء باشد ولى در برخى اخبار، تصريح شده بملا فرشته‏ها.پ 11- كتاب تفضيل امير المؤمنين: بسندى از على بن ابراهيم از پدرش كه چون مأمون ابو هدبه مولى انس را بخراسان برد بمن خبر رسيد و بديدار او بيرون شدم، و در منزلى بمن برخورد، مردى بود بلند قامت و تنك ريش و خميده و مردم گرد او بودند، باو گفتم: حديث بمن بگو كه از راه دورى آمدم تا حديث از تو بشنوم- رحمك اللَّه- از شلوغى بمن حديثى نگفت و كوچيد و بدنبالش رفتم تا منزل ديگر و چون فرود آمد نزد او رفتم و گفتم، حديثم بگو- رحمك اللَّه تعالى- گفت:

تو همان رفيق ديروز هستى؟ گفتم: آرى، گفت بنا بر اين ايستادم تا بتو حديث گويم بجبران آنچه با تو آغاز برخورد كردم.

شنيدم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ميفرمود: هر كه دانشى دارد و نهانش سازد خدا روز قيامت با آتش او را مهار زند، سپس بخوبى ايستاد و گفت: مولايم انس بن مالك را ديدم كه سر بندى سفيد بسته، گفتم اين سربند چيست؟ گفت از نفرين على بن ابى طالب عليه السّلام است.

گفتم: چطور؟ گفت: پرنده‏اى برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله هديه شد كه در خانه ام سلمه بود و من دربان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم بودم، ام سلمه آن را ساخت و نزد رسول خدا برد و بمن گفت بر در خانه باش تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از آن بخورد، من بر در ماندم و او آن را پيش پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نهاد و چون برابرش گذاشت، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دو دست برداشت و گفت: بار خدايا محبوبترين خلق خود را بمن برسان تا با من از اين پرنده بخورد.

من دعاى پيغمبر را شنيدم و دوست داشتم مردى از قوم من آيد و باشد، على بن ابى طالب آمد و من گفتم: رسول خدا مشغول است و تو را نپذيرد و برگشت و بار دوم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم همان دعا را كرد و باز على بن ابى طالب آمد و گفتم رسول خدا وقت‏

 

پذيرائى از تو ندارد باز برگشت و باز هم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم سر برداشت و بار سوم دعا كرد بهمان دعا و باز على عليه السّلام آمد و من گفتم رسول خدا گرفتارى دارد و تو را نپذيرد، گفت: چه گرفتارى او را از من باز ميدارد؟ و مرا كنار زد و وارد شد.پ چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم او را ديد ميان دو چشمش را بوسيد و گفت: اى برادر چه كسى تو را از حضور من باز داشت با اينكه سه بار دعا كردم بدرگاه خدا محبوبترين خلقش را نزد او بمن آرد و با من از اين پرنده بخورد، گفت يا رسول اللَّه اين بار سوم است كه آمدم و هر بار انس مرا برگرداند، فرمود: اى انس چرا على را برگرداندى؟ گفت دعاى شما را شنيدم و خواستم مردي از انصار اين افتخار ابدى را ببرد، على عليه السّلام گفت: خدايا يك پيسى بانس دچار كن كه آن را از مردم نتواند نهان كرد و اينكه مى‏بينى بر من پديد شد و اين نفرين على است.پ بيان: در اخبار ديگر نفرين امير المؤمنين عليه السّلام در هنگامى است كه از انس گواهى خواست و گواهى نداد و اين حديث طير، از اخبار متواتره است، و در روز شورى بدان احتجاج كرد و همه تصديقش كردند و دلالت دارد كه آن حضرت برتر از همه آفريده‏ايست و باجماع و نصوص متواتره تنها پيغمبر بيرونست پس دلالت دارد ببرتري او از فرشته‏ها و هر كه ببرترى او عقيده دارد امامان ديگر و انبياء را هم برتر داند و برترى همه ثابت شود.پ 12- و در كتاب نامبرده: بسندى از ابن عباس است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود:

على برتر همه خلق خداست جز من، و حسن و حسين دو سيد جوانان اهل بهشتند، پدرشان بهتر از آنها است، و براستى فاطمه سيده زنان جهانيانست و اگر براى فاطمه بهترى از على بود او را بوى بزناشوئى ندادم.پ 13- و از همان: بسندى از ابى ذرّ كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم بعلى نگريست و فرمود:

بهترين اولين و آخرين از اهل آسمانها و زمين است، اينست سيد صديقان، سيد اوصياء امام متقيان، پيشواى دست و روسفيدان چون روز قيامت شود سوار بر يك شتر بهشتى بيايد، نورش در قيامت بتابد، تاجى مرصّع از زبرجد و ياقوت بر سر دارد، فرشته‏ها

 

گويند: اين فرشته‏ايست مقرب، پيغمبران گويند: پيغمبريست مرسل و يك جارچى از درون عرش فرياد زند، اينست صدّيق اكبر، اينست وصىّ حبيب اللَّه رب العالمين اينست علىّ بن ابى طالب، على آيد تا بر متن دوزخ ايستد هر كه را دوست دارد برآرد، بدرهاى بهشت آيد و دوستان خود را بيحساب در آن در آورد.پ 14- و از همان: بسندى تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم كه: من سيد اولين و آخرينم، و تو اى على سيد خلائقى پس از من آغاز ما چون پايان ما است.

ميگويم: استدلال باين اخبار بتقريريست كه گذشت.پ 15- و از همان كتاب: بسندى از ابن عباس كه شنيدم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ميفرمود: چون مرا بآسمان بردند بهيچ گروهى از فرشته‏ها نرسيدم جز اينكه از على مرا پرسيدند تا گمان كردم نام على در آسمانها از نام من مشهورتر است، و چون بآسمان چهارم رسيدم و ملك الموت را ديدم بمن گفت: اى محمّد هيچ آفريده نباشد جز اينكه من جانش ستانم مگر تو و على كه خدا جلّ جلاله بقدرت خود جان شما را بگيرد و از زير عرش كه گذر كردم بناگاه على بن ابى طالب در آنجا ايستاده بود، گفتم: اى على تو از من پيش افتادى؟ جبرئيل گفت با كه سخن گوئى؟

گفتم اين على بن ابى طالب است، گفت: اى محمّد اين على بن ابى طالب نيست، ولى يك فرشته است كه خدايش بصورت على بن ابى طالب آفريده و ما فرشته‏هاى مقرب چون مشتاق روى على بن ابى طالب عليه السّلام شويم اين فرشته را ديدار كنيم براى كرامت على بن ابى طالب نزد خدا سبحانه.

گويم: دلالت آغاز و انجام اين حديث بر فضل او بانديشمند، نهان نيست و اخبار بسياريست كه دلالت دارند خدا بوجود او در شبى كه در بستر پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم خوابيد و در روز احد مباهات كرد، و جبرئيل گفته من از شمايم.پ 16- در عيون (ج 1 ص 266)، در علل (0 ص 6) و در كمال الدين، بسندى تا امير المؤمنين عليه السّلام كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: خدا آفريده‏اى برتر از من و يا ارجمندتر از من نزد او نيافريده، من گفتم: يا رسول اللَّه تو برترى يا جبرئيل؟

 

فرمود: اى على راستش خدا تبارك و تعالى برترى داده است پيغمبران مرسل را بر فرشته‏هاى مقرب، و برترى داده مرا بر همه پيغمبران و رسل، و فضل پس از من از تو است اى على و از امامان پس از تو، و راستش فرشته‏ها خدمتگزار ما و دوستان ما باشند اى على آنان كه عرش را برميدارند و هر كه گرد عرش است تسبيح گويند بحمد پروردگار خود و آمرزش خواهند براى آنان كه مؤمنند بولايت ما.

اى على اگر ما نبوديم نه آدم خلق ميشد نه حوّاء نه بهشت، نه دوزخ، نه آسمان نه زمين، چرا برتر از فرشته‏ها نباشيم با اينكه در شناخت خدا بر آنها پيشى گرفتيم و هم بتسبيح و تهليل و تقديس او- و حديث را كشيده تا فرموده- چرا برتر از فرشته‏ها نباشيم با آنكه همه بآدم سجده كردند براى اينكه ما در پشتش بوديم؟

راستش چون مرا بآسمان بردند جبرئيل دو، دو اذان گفت و دو، دو اقامه گفت و آنگاه بمن گفت: پيش بايست اى محمّد گفتم اى جبرئيل بر تو پيشى گيرم؟ گفت:

آرى، چون خدا همه انبياء را بر همه فرشته‏ها برترى داده، و تو را بخصوص برترى داده- تا آخر خبر طولانى.پ 17- در علل (ج 1 ص 7) بسندى از امام ششم عليه السّلام كه چون جبرئيل نزد پيغمبر مى‏آمد مانند بنده برابرش مى‏نشست و بى‏اجازه وارد نميشد.پ 18- در احتجاج (31) و در تفسير امام كه منافقان به پيغمبر گفتند: يا رسول اللَّه بما بگو على برتر است يا فرشته‏هاى مقرب خدا؟ فرمود: آيا شرفى براى فرشته‏ها هست جز بدوستى محمّد و على و پذيرش ولايت آنها، راستش كسى از دوستان على نباشد كه دلش را از پليدى غشّ و دغل و نجاست گناهان پاك كند جز اينكه پاكتر و برتر از فرشته‏ها است- الخبر-.پ 19- كمال الدين: بسندى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: من سيد هر كسى باشم كه خدا آفريده، من بهتر از جبرئيل و اسرافيل و حاملان عرش و همه فرشته‏هاى مقرب و پيغمبران مرسل خدايم- الحديث-.

 

ميگويم: اخبار در اين باره بسيارند كه آنها را در ابواب فضائل پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم و ائمه عليه السّلام آوردم بدانها رجوع شود.

دنباله‏ايست [در تفسير خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ‏]

پ‏سيد مرتضى در كتاب غرر در پاسخ پرسش از تفسير قول خدا خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ گفته در آيه چند تاويل است.

1- براى مبالغه در وصف آدمى بشتابزدگى است در هر كارى كه ميخواهد زود انجام شود براى دريافت سودى يا دفع زيانى و شيوه عربست كه براى مبالغه چنين عبارتى گويند مانند اينكه براى وصف پرخوابى كسى گويند: آفريده نشده جز از خواب، يا گويند: آفريده نشده جز از شر در توصيف بفزونى شر از او، و بسا گويند تو خود خوردن و نوشيدنى و آنچه مانند آنست، خنساء در وصف ماده گاوى گفته:

بچرد تا ميچرد و چون بيادش آيد* و جز اين نيست كه پيش آمدن و پس رفتن است و مقصودش كثرت وقوع اقبال و ادبار آنست و گواه اين تاويل آيه ديگر است كه بوده است آدمى شتابزده 12- اسرى» و موافق آنست كه خدا فرموده «پس شتاب نكنيد» زيرا خدا آنها را بشتابزدگى سرزنش كرده و از شتاب، در آمدن آيات نهى كرده، چون ميتوانستند از شيوه شتاب خود جدا باشند و آرامش پيش گيرند.

2- جوابى است كه ابو عبيده و قطرب و ديگران دادند كه در كلام قلبى است و معنا اينست كه شتاب از آدمى آفريده شده و گواه گرفتند قول خدا را كه بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ و مقصود اينست كه بلغت الكبر من پير شدم، و بقول خدا و إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ و مقصود اينست كه شتران قوى به كليدهايش سنگين بار شوند، و بقول عرب كه گويند عرضت الناقة على الحوض با اينكه حوض را بر شتر عرضه كنند سپس گواه و شعر بسيار در اين معنا آورده.

سپس گفته: با چشم پوشى از حمل كلام خدا بر قلب و وارو از صاحب اين جواب بايد پرسيد چه معنا و فائده‏اى دارد كه خدا گويد شتاب از آدمى آفريده شده مقصودتان اينست كه خدا شتاب را در آدمى آفريده و اين روا نباشد چون شتاب كار

 

آدمى است نه كار خدا و اگر چنين بود نميشد آنها را در آيه از آن نهى كند و بگويد «بزودى آيات خود را بشما بنمايم پس شتاب نكنيد 37- الأنبياء» زيرا نهيشان نشايد از آنچه در آنها آفريند.پ اگر گويند مقصود اين نيست كه خدا آن را آفريند بلكه كثرت وقوع آنست از او، گوئيم اين همان جوابى است كه پيش گفتيم و نيازى بقلب و پيش و پس ندارد و چون اين معنا بى‏قلب هم درست است چه نيازى بآنست و أبو القاسم بلخى اين جواب را در تفسير خود آورده و برگزيده و از خود پرسيده چگونه رواست بگويد «نبايد شتاب كنيد» با اينكه شتاب را خود در آنها آفريند و جواب داده كه بآنها قدرت داده تا بر طبع خود غالب شوند و آن را بگردانند و از عجله كناره كنند مانند اينكه شهوت نكاح را در آدمى نهاده و در بسيارى جاها آنها را از آن نهى كرده.

و كلام بلخى صريح است كه مقصود از شتاب خودش نيست بلكه طبع سازنده آنست و خواهش آن و بايد بنا بر اين «من» هم بمعنى في باشد، چون شهوت شتاب از آدمى خلق نشده بلكه در او خلق شده و اين مجاز در مجاز است اول قلب كه دور ترين مجاز است دوم از شتاب شهوت آن مقصود است و باز مجاز است و سوّم من بجاى في آمده.

بعلاوه چون خدا از شتاب آنها را نهى كرده كه «نبايد شتاب كنيد» چه معنا دارد كه پيش از آن گويد: من شهوت شتاب را در آنها آفريدم چنانچه بلخى گفته: و اين خود بيشتر عذر آنها مى‏شود تا اينكه حجت بر آنها باشد و يا دست كم نه عذر است و نه حجت ولى تقديمش بى‏معنا است ولى در جواب يكم تقديم آن براى مذمت و توبيخ و سركوفت نيكو است بى‏وابستگى آن بخدا و جواب يكم اوضح و اصح است.

3- جوابيست كه از حسن روايت است، گفته «من عجل» يعنى از ناتوانى و آن نطفه گنديده، و زبون، ناتوان است، و اين نزديك بباور است اگر گواهى از لغت داشته باشد.

 

پ‏4- از ابو الحسن اخفش جوابى حكايت است كه مقصود اينست كه آدمى از امر فورى «كُنْ فَيَكُونُ» آفريده شده، اگر گويند اين معنى چه مناسبت دارد با اينكه بدنبالش گفته «نبايد شتاب كنيد» ممكن است گفت: مناسبت اينست كه چون در ظهور آيات شتاب كردند و آن را كند شمردند خدا بآنها اعلام كرد كه از هيچ كارى كه خواهد در نماند و او است كه بيرنج و هزينه آدمى را با همه بدائع صنع و عجائب حكمت كه هر توانائى در آن درماند و هر ناظرى حيران شود با يك كلمه «كن» آفريده و از اظهار آياتى كه طلبند درمانده نيست.

5- برخى گفتند «مِنْ عَجَلٍ» يعنى از گل چنانچه در آيه ديگر فرموده «آغاز كرد آفرينش آدمى را از گل، 7- الم سجده» و اين شعر را گواه آورده.

         چشمه جوشد ميان سنگ عيان             نخله رويد ميان آب و عجل‏

 و گروهى بر اين جواب خرده گرفتند كه عجل بمعنى گل معروف نيست، و مؤلف كتاب العين از برخي حكايت كرده كه عجل بمعنى خرّه است و گواهى بر آن نياورده ولى اين شعر كه حضرت گفتيم ممكن است گواهش باشد.

و تغلب از ابن اعرابى با اختلافى در الفاظ آن را نقل كرده، و اگر اين جواب درست باشد مناسبتش با «نبايد شتاب كنيد» همانست كه گفتيم. باين تقرير كه آن كسى كه آدمى را با همه حكمتى كه عيانست از گل تيره آفريده از اظهار آياتى كه در آنها شتاب داريد در نماند.

يا مقصود اينست كه براى آنكه از گل زبونى آفريده شده و چنين مايه ناتوانى دارد نسزد كه برسولان خدا تعالى و آيات و شرايعش استهزاء كند چون پيش از اين گويد چون كافرانت بينند بحساب نيارند جز مسخره كه آيا اينست كه نام معبودان شما را برد، 32- الأنبياء».

6- مقصود از انسان شخص آدم عليه السّلام است و معنى من عجل سرعت آفرينش او كه خدا مانند ديگران او را نطفه و علقه و مضغه خرده خرده نيافريد، و همانا

 

 

ابتكارش كرد، و گويا خدا با اين بيان آگهى بآفرينش عجيب او داده و باينكه خدا عزّ و جلّ بنده‏هايش را از آيات و بينات خود دارند و آنچه را مقتضى مصلحت و مناسب حالشان باشد آرد.پ 7- از مجاهد و جز او روايت است كه خدا تعالى پس از خلق همه چيزها آدم را، پسين روز جمعه با شتاب آفريد كه مبادا خورشيد غروب كند، و روايت است كه چون جان در آدم دميده شد و ببالاهاى تنش رسيد و هنوز به پائينهاى آن نرسيده بود گفت: پروردگارا شتاب كن در آفرينشم پيش از غروب خورشيد.پ 8- از ابن عباس و سدى روايت است كه چون آدم آفريده شد و جان در بيشتر تنش روان شد شتابانه بسوى ميوه‏هاى بهشت خيز كرد و گروهى گفتند: آهنگ جستن كرد، و اينست معنى قول او خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ و هر سه جواب آخرى بنا بر اينست كه مقصود از انسان در آيه آدم عليه السّلام باشد نه ديگرى.