باب سى و هفتم در نوادر

 [مسائل عبد الله بن سلام‏]

پ‏من گويم در برخى كتب قديمه اين روايت را يافتم و آن را بهمان لفظ آوردم و نيز آن را در كتاب «ذكر اقاليم و بلدان و جبال و انهار و اشجار» با اندكى اختلاف و جدائى بسيارى الفاظ يافتم كه در سياق روايت ببرخى از آنها اشاره كردم، و آن اينست.

مسائل عبد اللَّه بن سلام كه «اسماعيل» نام داشت و پيغمبر او را عبد اللَّه نام كرد.

از ابن عباس است- رضى اللَّه عنه- كه چون پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم مبعوث شد على عليه السّلام را فرمود نامه‏اى بكفار و ترسايان و يهود نوشت كه آن را جبرئيل به پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم ديكته كرد، نوشت.

بنام خداوند بخشنده مهربان، از محمّد رسول خدا بيهود خيبر اما بعد، زمين از آن خداست و سر انجام از آن پرهيزكاران، درود بر كسى كه پيرو راه راست شد و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم، سپس مهر بر نامه نهاد و نزد يهود خيبر فرستاد و چون نامه بدانها رسيد نزد بزرگ خود ابن سلام آمدند و گفتند اى پسر سلام اين نامه محمّد است كه بتو نوشته آن را براى ما بخوان آن را براشان خواند و گفت از اين سخن چه خواهيد؟ من در محمّد نشانه‏هائى را بينم كه در تورات است از اينكه همان محمّد است كه موسى بن عمران ما را بدو مژده داده.

گفتند كتاب ما را نسخ كند و آنچه در پيش بر ما حلال بوده حرام كند، ابن سلام بآنها گفت: اى مردم شما دنيا را بآخرت برگزيديد و عذاب را بآمرزش، گفتند:

اگر محمّد بكيش ما باشد براى ما دوست‏تر است از جز آن، گفت: من نزد او ميروم و از او پرسشهائى از تورات مينمايم و اگر درست پاسخ مرا گفت دين او را ميپذيرم و از يهودى‏گرى دست ميكشم، برخاست تورات را برداشت.

 

پ‏و 1404 مسأله مشكل از آن بيرون كشيد و آنها را برداشت و آورد نزد محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كه در مسجد خود بود، و گفت اى محمّد درود بر تو و بر يارانت، گفتند: و بر هر كه پيرو راه راست باشد با رحمت خدا و بركاتش، اى مرد تو كيستى؟ گفت:

من عبد اللَّه بن سلامم و از رسولان بنى اسرائيل و از كسانى كه تورات را خوانده‏اند و من نماينده و پيك يهودم بسوى تو با پرسشهائى كه آنها را براى ما شرح دهى و تو از نيكوكارانى.

پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: اى ابن سلام بنشين و هر چه خواهى بپرس و اگر خواهى بپرس و اگر خواهى منت گزارش دهم كه چه خواهى پرسيد گفت: اى محمّد بمن گزارش ده كه مايه فزونى يقين من بتو باشد فرمود: اى پسر سلام آمدى از من 1000 مسأله و 400 مسأله و 4 مسأله بپرسى كه همه را از تورات نسخه گرفتى، عبد اللَّه بن سلام سر بزير انداخت و گريست و گفت: اى محمّد راست گفتى، بفرما:

س 1- تو پيغمبرى يا رسول؟

ج: راستى خدا مرا پيغمبر و رسول هر دو مبعوث كرده و من خاتم پيغمبرانم، در تورات نخواندى «محمّد رسول خداست». و آنان كه با اويند سخت‏گير بر كافرانند و مهربان بر يك ديگر ببينى آنها را ركوع‏كننده و در سجده- الآية-، 29 الفتح» و بر من نازل شده «نباشد محمّد پدر كس از مردان شما ولى رسول خدا و خاتم پيغمبرانست، () 40- الاحزاب» راست گفتى اى محمّد.

س 2- آيا تو هم سخن خدايى يا بتو وحى ميرسد.

ج: بلكه بمن وحى ميرسد و جبرئيل از طرف پروردگار جهانيان آن را مى‏آورد، راست گفتى اى محمّد.

س 3- خدا چند پيغمبر از آدميزادها آفريده؟

ج: 124000 پيغمبر، راست گفتى اى محمّد.

س 4- پيغمبران مرسل در ميان آنها چند كسند؟

 

ج: پيغمبران مرسل 313 تن- راست گفتى اى محمّد.پ س 5- نخست پيغمبر چه كسى بوده است؟

ج: آدم بوده است، راست گفتى اى محمّد.

س 6- آيا آدم نبى بود و رسول؟

ج: آرى، در تورات نخواندى «اى آدم آگاه كن آنها را بنامهاشان- الآية- () 31- البقره» راست گفتى.

س- 7- رسولان عرب چند تن بودند؟

ج: شش تن: نخست ابراهيم و بعد اسماعيل، لوط، صالح، شعيب و محمّد راست گفتى اى محمّد، س 7- ميان موسى و عيسى چند پيغمبر بود؟

ج: 1000 پيغمبر.

س 9- چه كيشى داشتند.

ج: كيش خدا تعالى و كيش فرشته‏هايش و كيش اسلام.

س 10- اسلام و مسلمانى چيست؟ و ايمان كدام است؟

ج: اسلام: شهادت بيگانگى خدا است كه تنها و بى‏شريك است و اعتراف باينكه محمّد بنده و رسول او است و بر پا داشتن نماز و پرداخت زكاة و روزه ماه رمضان و حج بخانه خدا اگر راهى بدان تواني اما ايمان عقيده بخدا و فرشته‏هاش و بقرآن و پيغمبران و زنده شدن پس از مرگ و بقدر كه نيك و بد همه از جانب خدا است راست گفتى اى محمّد.

س 11- دين خدا چند تا است؟

ج: يكى و آن اسلام و مسلمانى است، راست گفتى اى محمّد.

س 12- شرائع بر چه وضعى بودند.

ج: در ملتهاى گذشته آئينهاى گوناگونى بوده است، راست گفتى اى محمّد.

س 13- مردم بهشتى بمسلماني بهشت روند يا بايمان يا بكردار خود؟

 

ج: با ايمان سزاوار بهشت شوند و بكردار خود مشمول رحمت خدا گردند و آن را پخش سازند، راست گفتى اى محمّد.پ س 14- خدا چند كتاب فرو فرستاده؟

ج: 104 كتاب، راست گفتى اى محمّد.

س 15- بر چه كسانى اين كتابها نازل شدند؟

ج: 14- صحيفه بر آدم عليه السّلام 20 صحيفه بر ابراهيم و در قولى 14 صحيفه و 50 صحيفه بر شيث پسر آدم و 30 صحيفه بر ادريس (2 صحيفه خ ب) و فرو فرستاد زبور را بر داود، و تورات را بر موسى، و انجيل را بر عيسى، و فرقان را بر من، راست گفتى اى محمّد.

س 16- بر تو كتاب فرو فرستاده؟

ج: آرى.

س 17- كدام كتاب است؟

ج: فرقان است.

س 18- چرا پروردگارش فرقان ناميده؟

ج: براى آنكه آيات و سورش از هم جدايند و بر لوح نقش نبوده و صحيفه نبوده. و تورات و انجيل و زبور همه در لوح نقش بودند، راست گفتى اى محمّد.

س 19- در كتاب تو از اين صحف چيزى درج است؟

ج: آرى، اى پسر سلام.

س 20- آن چيست اى محمّد؟

ج: پيغمبر براى او خواند قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى- البته رستكار است كسى كه پاك است- تا قول خدا- صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى‏، 19- الاعلى راست گفتى اى محمّد.

س 21- بگو آغاز قرآن چيست و پايانش كدام است؟

ج: آغازش بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ: انجامش صدق اللَّه العلى العظيم، راست‏

 

گفتى اى محمّد.پ س 22- بمن گزارش ده از پنج چيز كه خدا بدست خود آفريده؟

ج: خدا بهشت عدن را بدست خود آفريده، درخت طوبى را بدست خود كاشته، آدم را بدست خود صورت‏گرى كرده، تورات را بدست خود نوشته، آسمانها را بدست خود ساخته، راست گفتى اى محمّد. و آسمانها نور ديده شوند بدست او، راست گفتى و بعد فرمود: آيا نشنيدى كه خدا گفته: و آسمانها را بدست خود ساختيم و البته ما وسع دهنده‏ايم، 47- الطور»؟ راست گفتى، اى محمّد.

س 24- بگو چه كسى بتو اين را گزارش داده.

ج: جبرئيل.

س 25- از طرف چه كسى! ج: از ميكائيل.

س 26- ميكائيل از چه كسى؟

ج: از اسرافيل.

س 27- او از كجا؟

ج: از لوح محفوظ س 28- لوح محفوظ از چه كسى؟

ج: از قلم.

س 29- او از چه كسى؟

ج: او از پروردگار جهانيان.

س 30- اى محمّد آن چگونه باشد؟

ج: خدا قلم را فرمايد تا در لوح بنگارد و از آن باسرافيل فرود شود و اسرافيل بميكائيل رساند و ميكائيل بجبرئيل، راست گفتى اى محمّد.

س 31- بمن بگو جبرئيل در ژست مردان است يا زنان.

ج: در ژست مردان.

 

پ‏س 32- بمن بگو خوراكش چيست و نوشابه‏اش چه؟

ج: خوراكش تسبيح است و نوشابه‏اش تهليل، راست گفتى اى محمّد.

س 33- بمن بگو درازا و پهنايش چه اندازه است چه وضعى دارد جامه‏اش چيست؟

ج: باندازه فرشته‏ها است نه پر دراز، نه پر كوتاه درخشان سرمه كشيده، چون روز تابانست در برابر تاريكى شب 24 بال سبز دارد كنگره‏دار از در و ياقوت و پايانشان لؤلؤ است، حمايلى دارد كه آسترش ابريشم است و رويه‏اش وقار و كرامت، چهره‏اش چون زعفرانست، بينى كشيده و گرد حدقه، نه ميخورد، نه مينوشد، نه خسته مى‏شود، نه سهو ميكند، وحى دار خداست تا روز قيامت. راست گفتى اى محمّد.

س 34- از آغاز آفرينش دنيا بمن بگو؟

س: 35- و از آفرينش آدم بمن بگو كه خدا چگونه‏اش آفريد.

ج: آرى خدا سبحانه و تعالى، تقدست اسمائه و لا اله غيره- او را از گلى بدست خود آفريد، و گل را از كف آفريد و كف را از موج، و موج را از آب، براستى گفتى اى محمّد.

س 36- بگو چرا نامش را آدم نهاد؟

ج: چون از گل زمين و صحنه آن آفريدش، راست گفتى.

س 37- آدم از همه گل آفريده شده يا برخى از آن يا از يك گل بخصوص؟

ج: بلكه خدايش از همه گل زمين آفريد و اگرش از يك گل بخصوص آفريده بود همدگر را نشناختند و بيك صورت نبودند، راست گفتى اى محمّد.

س 38- آيا نمونه در جهان دارند.

ج: آرى بخاك ننگرى كه سپيد است، سياه است، سبز است، زرد، سرخ تيره، كبود، خوشمزه دارد، زبر و نرم دارد، آدميزاده هم چنين است، زبر دارد، نرم دارد، شيرين دارد مانند خاك؟ راست گفتى اى محمّد.

 

پ‏س 39- بگو آدم را كه خدا آفريد از كجا جان در او در آمد.

ج: از دهانش، راست گفتى اى محمّد.

س 4- بخواه در آمد يا ناخواه؟

ج خدا بنا خواهش در آورد و بنا خواهش بر آرد، راست گفتى اى محمّد.

س 51- خدا بآدم چه گفت؟

ج بآدم فرمود: نشيمن كن تو با جفت در بهشت از آن بفراوانى بخوريد از هر جا خواهيد و نزديك اين درخت نرويد تا ستمكار باشيد، راست گفتى اى محمّد.

س 42- چند دانه از آن درخت خورد؟

ج: دو دانه.

س 43- حوّاء چند دانه خورد؟

ج دو دانه، راست گفتى اى محمّد.

س 44- بمن بگو وصف آن درخت چيست؟ چند شاخه دارد، درازى خوشه‏اش چه اندازه بود؟

ج: 3 شاخه داشت، درازى هر خوشه سه وجب بود، راست گفتى اى محمّد.

س 45- آدم چند خوشه از آن پرزاند! ج: يك خوشه، راست گفتى اى محمّد.

س 46- در آن خوشه چند دانه بود؟

ج پنج دانه.

س 47- وصف آن دانه چه بود.

ج چون يك تخم مرغ درشت.

س 48- آن دانه كه با آدم بود چه كردش؟

ج: با آدم از بهشت فرو شد و آدم آن را كاشت و از آن دانه بركت پديد شد راست گفتى اى محمّد.

س 49- بگو آدم كجاى زمين فرود آمد؟

 

ج: در هند فرود آمد، راست گفتى اى محمّد.پ س 50- حوّاء كجا فرود آمد؟

ج: در جدّه، راست گفتى اى محمّد.

س 51- آن دانه در كجا افتاد؟

ج: در اصفهان راست گفتى اى محمّد.

س 52- ابليس كجا فرو شد؟

ج: در بيسان، راست گفتى اى محمّد چه دانش پر جوش و زبان راستگوئى دارى؟

س 53- جامه آدم چون از بهشت فرو شد چه بود؟

ج: سه برگ درخت بهشتى يكى بر شانه انداخته و يكى بكمر بسته و ديگرى را عمامه كرده، راست گفتى اى محمّد.

س 54- بگو در كجا بهمرسيدند؟

ج: در عرفات راست گفتى اى محمّد.

س 55- بمن بگو: حوّاء از آدم آفريده شد يا آدم از حوّاء.

ج: حوّاء از آدم آفريده شد و اگر آدم از حوّاء آفريده شده بود طلاق بدست زنها بود نه بدست مردها.

س 56- بمن بگو: از همه آفريده شده يا برخى از آن؟

ج: از برخى از آن و اگر از همه آن آفريده شده بود قضاوت در زنها بود نه در مردها. راست گفتى اى محمّد.

س 57- بگو: كه از درونش آفريده شده يا از برونش؟

ج: بلكه از درونش و اگر از برونش آفريده شده بود البته زنها تن خود را برهنه ميكردند مانند مردها س 58- از سمت راست آدم آفريده شد يا از چپش؟

ج: بلكه از سمت چپش و اگر از سمت راستش آفريده شده بود بهره زن چون بهره مرد بود در ارث و گواهى او چون گواهى مرد و از اين رو خدا براى مرد دو برابر

 

بهره زن مقرر كرد.پ س 59- بمن بگو از چه جايش آفريده شد؟

ج: از دنده چپ او كه كوتاه‏تر است. راست گفتى اى محمّد.

س 60- بمن بگو: پيش از آدم كى در زمين ساكن بود؟

ج: پريان.

س 61- پس از پريان كه بود.

ج: فرشته‏ها.

س 62- پس از فرشته‏ها؟

ج: آدم و نژادش.

س 63- ميان آدم و پريان چند سال بود؟

ج: 7 هزار سال، راست گفتى اى محمّد.

س 64- آدم بكعبه حج كرد؟

ج: آرى.

س 65- چه كسى سر آدم را تراشيد.

ج: جبرئيل، راست گفتى اى محمّد.

س 66- بگو كه آدم ختنه كرد يا نه؟

ج: آرى خودش خود را ختنه كرد، راست گفتى.

س 67- چرا دنيا را نام دنيا شد؟

ج: چون جلو آخرت آفريده شد و پست‏تر از آن و اگر بهمراه آخرت آفريده شده بود. فانى نميشد چنانچه آخرت فانى نشود، راست گفتى اى محمّد.

س 68- چرا رستاخيز را قيامت نام شد؟

ج: چون مردم در آن برخيزند براى حساب.

س 69- چرا ديگر سرا را آخرت نام است.

ج: چون بدنبال دنيا است و سالهايش بشمار نيايد و نه روزهاش و ساكنانش‏

 

نميرند، راست گفتى.پ س 70- بگو نخست روزى كه دنيا را خدا تعالى آفريد كدام است؟

ج: روز يك شنبه.

س 71- چرا آن را احد يك شنبه نام كرد.

ج: چون خدا يگانه، يكتا، تنها بى‏نياز است نه همسرى گرفته و نه فرزندى راست گفتى اى محمّد.

س 72- پس اثنين، دوشنبه را چرا اثنين نام شد؟

ج: چون روز دوّم دنيا بود.

س 73- پس سه‏شنبه چرا ثلثاء نام گرفت.

ج: چون روز سوّم دنيا بود.

س 74- چرا چهارشنبه را اربعاء نام شد؟

ج: چون چهارمين روز دنيا شد. () 75- چرا پنجشنبه را خميس نام شد.

ج: چون روز پنجم دنيا بود.

س 76- چرا جمعه را جمعه ناميدند؟

ج: چون روزيست كه همه مردم جمع شوند و روزيست مشهود و روز ششم دنيا است.

س 77- چرا شنبه را سبت نام شد؟

ج: چون روزيست كه فرشته در آن گماشته شد زيرا با هر بنده دو گماشته است يكى را در راست او و يكى در چپش، آنكه در سمت راست است نيكيها را نويسد و آنكه در سمت چپ است بديها را نويسد. راست گفتى اى محمّد.

س 78- بمن بگو از نشيمن دو فرشته نسبت به بنده و اينكه قلم آنها چيست دواتشان چيست و مدادشان چيست؟

ج: نشيمن آنها در دو شانه او است، قلمشان زبان او است، دواتشان دهان او

 

است، مدادشان آب دهان او، لوحشان دلش و كردار او را نويسند تا مردنش، راست گفتى اى محمّد.پ س 79- بگو در آن روز خدا چه آفريده؟

ج: قلم و آنچه بنگارند.

س 80- درازاى قلم چه اندازه و پهنايش كدام است؟ و دندانه‏هايش كدامند؟

ج: درازى قلم 500 سال راه كه 30 دندانه دارد و مداد از ميانه دندانه‏هايش روانست در لوح محفوظ بدان چه ميباشد و آنچه خواهد بود تا قيامت بفرمان خدا عزّ و جلّ، راست گفتى اى محمّد.

س 81- خدا را در هر شبانه روز چند نگاه است؟

ج: 360- نگاه، امضاء كند، حكم كند، بلند كند، پست كند، خوشبخت سازد، بدبخت سازد، عزيز كند، خوار كند، بر آورد، مقهور سازد، بى‏نياز كند، بينوا سازد، راست گفتى اى محمّد.

س 82- بگو خدا پس از آن چه آفريد! ج: آسمان هفتم و آنچه پهلوى عرش است و او را فرمود تا بجاى خود بر آمد و بر آمد، سپس خدا شش آسمان ديگر را آفريد و فرمان داد تا هر آسمانى بجاى خود استوار شد، راست گفتى اى محمّد.

س 83- چه را آن را آسمان ناميد؟

ج: چون بلند است. () 84- چرا آسمان دنيا سبز است؟

ج: از اثر كوه قاف سبز شده است، راست گفتى.

س 85- از چه آفريده شده است؟

ج: از موجى خود دار و باز داشته.

س 86- موج خود دار چيست؟

 

ج: آبى ايستاده كه حركت و اضطراب ندارد و در اصل دود بوده، راست گفتى يا محمّد.پ س 87- بگو آسمانها درب دارند؟

ج: آرى. دربهاى بسته دارند و آنها را كليد است و كليدها در خزانه است راست گفتى اى محمّد.

س 88- بگو بمن درهاى آسمان از چيست؟

ج: از طلا.

س 89- قفلهاشان چيستند.

ج: از نور.

س 90- كليدهاشان از چيستند.

ج: بسم اللَّه العظيم، راست گفتى اى محمّد.

س 91- بمن بگو از درازا و پهناى هر آسمان و از بلندى آن و از ساكنانش.

ج: درازاى هر آسمانى 500 سال و پهنايش 500 سال و ميان هر دو آسمان 500 سال و ساكنان هر آسمانى سپاهى از فرشته‏ها كه شمار آنها را جز خدا تعالى نداند، راست گفتى يا محمّد.

س 92- بمن بگو آسمان دوم از چه آفريده شده است؟

ج: از ابر، راست گفتى يا محمّد.

س 93- بمن بگو آسمان سوّم از چه آفريده شده؟

ج: از يك زبرجد سبز س 94- پس آسمان چهارم از چيست؟

ج: از طلاى سرخ، راست گفتى اى محمّد.

س 95- پس آسمان پنجم؟

ج- از ياقوت سرخ س 96- پس آسمان ششم؟

 

ج: از نقره سپيدپ س 97- پس آسمان هفتم؟

ج- از طلا گفت، راست گفتى اى محمّد.

س 98- اى محمّد بگو بمن بالاى آسمان هفتم چيست؟

ج- درياى زندگانى س 99- پس بالاى آن چيست؟

ج- درياى ظلمت س 100- بالاى آن چيست؟

ج- درياى نور س 101- بالاى آن چيست؟

ج- حجابها س 102- بالاى آن چيست؟

ج- سدرة المنتهى س 103- بالاى سدرة المنتهى چيست؟

ج- جنت المأوى س 104- بالاى جنت المأوى چيست؟

ج- حجاب مجد س- 105- بالاى حجاب مجد چيست؟

ج- حجاب حمد س 106- بالاى حجاب حمد چيست؟

ج- حجاب جبروت س 107- بالاى حجاب جبروت چيست؟

ج- حجاب عزت س 108- بالاى حجاب عزت چيست؟

 

ج- حجاب عظمت‏پ س 109- بالاى حجاب عظمت چيست؟

ج- حجاب كبرياء س 110- بالاى حجاب كبرياء چيست؟

ج- كرسى، راست گفتى يا محمّد، علم اولين و آخرين بتو داده شده و تو بحق و يقين گويائى س 111- بالاى كرسى چيست؟

ج- عرش س 112- بالاى عرش چيست؟

ج- خدا تعالى كه بالاى است و علمش زير ثرى است، راست گفتى يا محمّد س 113- آيا آفريده‏اى بر عرش او استوار است؟

ج- معاذ اللَّه اى پسر سلام، راست گفتى يا محمّد س 114- بمن بگو خورشيد و ماه مؤمنند يا كافر؟

ج- مؤمن و فرمانبر خدا عزّ و جلّ مسخر بفرمان او و زير خواست او، راست گفتى يا محمّد.

س 115- چرا خورشيد و ماه در روشنى برابر نيند؟

ج- خدا نشانه شب را زدوده و نشانه روز را روشن و بيناگر نموده از نعمت و فضل خود و اگر چنين نبود شب و روز ممتاز نبودند، راست گفتى يا محمّد.

س 116- بگو چرا شب را ليل نام نهادند؟

ج- چون مردان و زنان با هم خلوت كنند و خدا آن را وسيله الفت و پوشش ساخته، راست گفتى س 117- چرا روز را نهار ناميدند؟

ج- چون هر كسى در آن طلب معاش كند، راست گفتى‏پ س 118- بگو اختران چند بخشند؟

 

ج- سه بخش يك بخش باركان عرشند و روشنى آن بآسمان هفتم رسد و بخش دوم در آسمان دنيا مانند قنديلها آويخته و بساكنانش پرتو بخشد و شياطين بشر از آن تير خورند، چون استراق سمع كنند، و بخش سوم در هوا آويخته و آن وسيله روشنى درياها است و آنچه در آنها و بر آنها است، راست گفتى يا محمّد.

س 119- چرا اختران خرد و درشت ديده شوند؟

ج- زيرا ميان آنها و آسمان دنيا درياها است كه باد ميخورند و موج بر ميدارند و از زير آنها خرد و درشت ديده ميشوند و گر نه اندازه همه اختران يكى است، راست گفتى اى محمّد س 120- بگو بدانم ميان ما و آسمان دنيا چند باد است؟

ج- سه باد، باد نازاد كه بر قوم عاد فرستاده شد نه درختها را آبستن كند و نه بر آورد، و باد تيره و تار كه اهل دوزخ با آن عذاب شود و باديكه درياها را بر دارد و باديكه براى مردم زمين است و اشجار را آبستن كند و ميوه آرد و هر بامداد در اطراف زمين بگردد، و اگر آن باد نبود زمين و كوهها از حرارت خورشيد ميسوختند، راست گفتى يا محمّد س 121- حاملان عرش چند دسته‏اند؟

ج- 80 دسته در ازاى هر دسته 1000000 فرسخ و عرض آن 500 سال، سرشان زير عرش است و پاهاشان زير هفت زمين، و اگر پرنده‏اى از اين گوش آنها پرد تا هزار سال دنيا بگوش ديگر نرسد تا از پيرى بميرد، جامه‏هاشان از در و ياقوت است، مويشان چون زعفران خوراكشان تسبيح، نوشابه‏شان تهليل، دسته يكم نيمى برف و نيمى آتش نه آتش برف را آب كند و نه برف آتش را خاموش كند، دسته دوم نيمى رعد و نيمى برق، دسته سوم نيمى آب و نيمي باد نه باد آب را بهيجان آرد و نه آب از باد پيش افتد، راست گفتى اى محمّد.پ س 122- بمن بگو از پرنده‏هاى ميان آسمان و زمين كه نه در آسمان جا دارند و نه در زمين كدامند؟

 

ج- آنها مارها باشند كه چون اسب يال دارند و در فضا روى دم خود تخم گذارند و بر شانه‏هاى خود جوجه نهند در هوا تا روز قيامت، راست گفتى.

س 123- بگو از نوزادى كه از پدرش سخت‏تر است؟

ج- آهن است كه از سنگ زايد و از آن سخت‏تر است راست گفتى اى محمّد.

س 124- كدام زمين است كه تنها يك بار خورشيد بر آن تابيد و تا قيامت بر آن باز نگردد؟

ج- آنجا كه خدا فرعون را غرق كرد كه دريا شكافت و باز بهم آمد بر سر او، راست گفتى اى محمّد.

س 125- از خانه‏اى بگو كه 12 در داشت و 12 چشمه براى 12- سبط از آن برآمد؟

ج- چون موسى بنى اسرائيل را از دريا گذراند و ببيابان كشاند بوى از تشنگى ناليدند، بسنگى چهار گوش برخورد و خدا باو وحى كرد عصايت بر آن بزن و از آن 12 چشمه براى 12 سبط بنى اسرائيل جوشيد، راست گفتى اى محمّد س 126- كدام پيغمبر است كه نه پرى بود و نه آدمى نه پرنده و نه وحشى؟

ج- آن مورچه كه قومش را بيم داد و گفت: اى مورچه‏ها بجاى خود درآئيد، راست گفتى اى محمّد س 127- آن چه بود كه خدايش وحى كرد و نه پرى بود، نه آدمى نه فرشته، و نه وحشى؟

ج- زنبور عسل كه خدا باو وحى كرد «برگير از كوهها خانه‏اى و از درخت و از آنچه سقف سازند، 68- النحل» راست گفتى اى محمّد س 128- بكدام زمين خدا وحى كرد؟

ج- بكوه طور تا موسى را بآسمان بر آورد و الواح را از خدا گرفت. راست گفتى اى محمّد.

س 129- كدام آفريده آغازش چوب بود و انجامش جان؟

 

ج: عصاى موسى بن عمران كه خدايش فرمود: آن را در بيت المقدس افكند و بناگاه مارى شد جهنده، راست گفتى‏پ س 130- كدام سه نر بودند كه از پدر نزادند؟

ج: عيسى بن مريم و آدم و كبش اسماعيل، راست گفتى س 131- بگو ميانه جهان كجا است؟

ج: بيت المقدس س 132- چگونه ميان جهانست؟

ج: چون حشر و نشر و صراط و ميزان در آنست، راست گفتى س 133- فلك مشحون چيست؟

ج: كشتيها كه در دريا ساخته شوند، در تورات نخواندى «برداشتيم او را در آنچه تخته‏ها و ميخها داشت، 13- القمر» راست گفتى اى محمّد س 134- تخته‏ها چه بودند؟

ج: درختها كه بدرازا سقف بندى شدند.

س 135- دسر و ميخها چه بودند؟

ج: ميخها و بست و بندهاى آهنين، راست گفتى اى محمّد س 136- درازاى كشتى چه اندازه بود و پهناى آن چه اندازه و بلنديش چه اندازه؟

ج: درازيش 300 ذراع پهنايش 150 ذراع و بلنديش 200 ذراع، راست گفتى اى محمّد.

س 137- نوح از كجا سوارش شد؟

ج: از عراق س 138- در كجا آرام گرفت؟

ج: هفت بار بخانه كعبه چرخيد، هفت بار ببيت المقدس و بر جودى استوار و آرام شد. راست گفتى اى محمّد س 139- بيت المعمور كجا بود كه خدا جهان را غرق كرد

 

ج: خدايش پيش از طوفان بآسمان هفتم بالا برد، راست گفتى اى محمّدپ س 140- در طوفان صخره كجا بود؟

ج: خدا ابو قبيس را فرمود: تا صخره را در شكم گرفت س 141- در طوفان بيت المقدس كجا بود؟

ج: در كوههاى ابو قيس راست گفتى اى محمد س 142- نوزادى كه بپدر نماند و بسا بدائى يا عمو ماند؟

ج: چون مرد بزنش در آيد اگر شهوت زن بر شهوت او چيره باشد فرزند بدائى ماند و اگر شهوت مرد بر او چيره باشد بعم ماند و اگر برابر باشد بپدر و مادر ماند، راست گفتى.

گويم: در روايت ديگر جواب اين سؤال چنين است چون مرد بزنش در آيد اگر شهوت مرد غالب است فرزند بپدر ماند و اگر شهوت زن غالب است بمادر ماند و اگر برابرند بهر دو ماند، اگر شهوت مرد پيشى گيرد و نوزاد بعمش ماننده‏تر است و اگر شهوت زن پيش افتد به دائى خود ماننده‏تر است، راست گفتى، بر گرديم بروايت نخست س 143- بمن بگو خدا بنده خود را بى‏حجت عذاب ميكند؟

ج: معاذ اللَّه چون خدا تبارك و تعالى عادل است، راست گفتى س 144- كودكان بت پرستان در بهشتند يا دوزخ؟

ج: خدا بدانها اولى است ولى چون قيامت شود، و خلق براى دادرسى از طرف خدا گرد آيند، خدا فرمايد اطفال مشركين را بياورند و بآنها فرمايد بنده‏هايم، بنده‏زاده‏هايم، پروردگارتان كيست؟ دينتان چيست؟ كردارتان كدام است؟

گويند، پروردگارا تو آفريننده ما هستى، چيزى نبوديم و تو ما را ميراندى، نه زبان گويا بما دادى، نه عقل رسا، نه نيروى عبادت در اعضاء، و ندانيم جز آنچه تو بما آموختى، خدا فرمايد- كه والاتر گويا است- اكنون زبان گويا داريد و عقل رسا

 

و نيرو در اعضاء اگرتان فرمانى دهم انجام دهيد؟ گويند: بچشم معبودا آفريدگارا، روزى بخشا مالكا، خدا مالك را فرمايد تا بدوزخ نهيب زند و او شعله كشد، و كودكان مشركان را فرمايد خود را در اين آتش افكنيد، هر كه در سابق علم خدا سعادتمند بوده خود را در آن افكند و آتش بر او سرد و سلامت شود چنانچه بر ابراهيم خليل الرحمن، و هر كه در سابق علم خدا شقاوت داشته از رفتن بدان آتش سر باز زند و بدنبال پدر و مادرش بدوزخ رود و دسته ديگر با مؤمنان ببهشت روند، راست گفتى [نيكى كردى، بيان كردى، شك را بردى، يقينم را بيفزا]پ س 145- چرا زمين را ارض ناميدند؟

ج: چون زير پاست و بر آن گام نهند.

س 146- از چه آفريده شده؟

ج: از زبرجد (از كف خ ب) س 147- زبرجد از چه آفريده شده؟

ج: از موج خوددار س 148- آن موج از چه آفريده شده؟

ج: از دريا، راست گفتى اى محمّد س 149- آن چگونه بوده است؟

ج: چون خدا عزّ و جلّ دريا را آفريد باد را فرمود تا بر امواج آن زد و بهم خوردند و كف بر آوردند و فرمودش تا گرد آمدند و فرمودش تا نرم شدند و فرمودش تا استوار شدند و فرمودش تا كشش برداشت و زمين شد، راست گفتى اى محمّد س 150- بمن بگو از كجا آرام شد؟

ج: از اثر كوه قاف كه مايه ميخهاى زمينى است كه بر آنيم.

س 151- بمن بگو زير زمين چيست؟

ج: زير آن نرّه گاويست.

س 152- چه وصفى دارد؟

 

ج: چهار پا دارد و بر صخره سپيدى ايستاده‏پ س 153- بگو چطوريست؟

ج: 40 شاخ و 40 دندان دارد، سرش در مشرق است و دمش در مغرب و تا قيامت براى خدا ساجد است و از هر شاخش تا ديگر 50 هزار سال است، راست گفتى اى محمّد س 154- زير آن صخره چيست؟

ج: كوهى بنام صعود س 155- آن كوه از آن كيست؟

ج: از آن دوزخيان كه بر آن برايند تا روز قيامت و آن هزار سال است تا چون بقلّه آن رسند بگرزها زده شوند تا بفرودش افتند و بچهره‏هاى خود كشيده شوند. راست گفتى س 156- بگو بمن زير آن كوه چيست؟

ج: زمين است.

س 157- نامش چيست؟

ج: جاريه.

س 158- زير آن چيست؟

ج: يك دريا.

س 159- نام آن دريا چيست؟

ج: سهك، راست گفتى اى محمّد.

س 16- زير آن دريا چيست؟

ج: زمين.

س 161- زير آن زمين چيست؟

ج: يك دريا.

س 162- نام آن دريا چيست؟

 

ج: زاخر.پ س 163- زير آن دريا چيست؟

ج: يك زمين.

س 164- نامش چيست؟

ج: فسيحه.

س 165- براى من آن زمين را وصف كن.

ج: زمينى است درخشان چون خورشيد، بادش بوى مشك دارد و روشنيش چون ماه و گياهش چون زعفران، متقيان روز قيامت بر آن محشور شوند راست گفتى اى محمّد.

س 166- بگو اين زمين ما در آن روز كجا است.

ج: عوض شود با زمين ديگر، راست گفتى اى محمّد.

س 167- زير آن زمين چيست؟

ج: دريائيست.

س 168- نام آن دريا چيست؟

ج: قمقام.

س 169- در آن چيست؟

ج: يك ماهى.

س 170- نامش چيست؟

ج: يهموت، راست گفتى اى محمّد.

س 171- آن ماهى را وصف كن برايم.

ج: سرش در مشرق و دمشق در مغربست.

س 172- بر پشتش چيست؟

ج: زمين، درياها، كوهها، ظلمت.

س 173- ميان دو چشمش چيست؟

 

ج: هفت دريا در هر دريا 70 هزار شهر در هر شهر هزار پرچم، زير هر پرچم 70 هزار فرشته.پ س 174- آنها چه ميگويند؟

ج: لا اله الا اللَّه وحده لا شريك له له الملك و له الحمد يحيى و يميت و هو حىّ لا يموت بيده الخير و هو على كل شى‏ء قدير، راست گفتى.

س 175- زير باد چيست؟

ج: ظلمت.

س 176- زير ظلمت چيست، ج: ثرى.

س 177- زير ثرى چيست؟

ج: جز خدا عزّ و جلّ نميداند، راست گفتى اى محمّد.

س 178- بگو بمن از 3 باغ بهشت كه در كجاى زمين‏اند! ج: يكم مكه، دوم بيت المقدس، سوم مدينه محمّد. راست گفتى.

س 179- چهار شهر بهشتى در كجاى جهانند؟

ج: 1- إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ 2- منصوريه در شام (منصوريّه هند خ 3) قيساريّه در كناره درياى شام 4- بلقاء در ارمنيه راست گفتى اى محمّد.

س 180- چهار منبر بهشتى در كجاى جهانند؟

ج: 1- قيروان در افريقا 2- باب الا بواب در ارمنيه 3- عبدان (عبادان خ ب) در زمين عراق 4- در خراسان پشت نهرى بنام جيحون. راست گفتى.

س 181- چهار شهر دوزخ در كجاى جهانند.

ج: 1 شهر فرعون در مصر 2- انطاكيه شام 3- در زمين سبحان از ارمنيه (در حدود شام خ) 4- مدائن در عراق راست گفتى اى محمّد.

س 182- چهار نهر بهشت در كجاى جهانند؟

ج: 1- فرات در حدود شام 2- نيل مصر 3- نهر سيحان در هند 4- جيحون‏

 

بلخ، راست گفتى اى محمّد.پ س 183- بگو بمن از چيز ناچيز، چيز پاره چيز، چيزى كه از آن چيزى نابود نشود؟

ج: چيز ناچيز دنيا است نعمتش برود و اهلش بميرند و پرتوش خاموش شود چيز پاره چيز، وقوف خلائق در يك زمين كه پاره چيزيست، چيز نابود نشدنى بهشت و دوزخ كه نعمت آن و عذاب اين نابود نشوند، هر كه گويد نعمت بهشت تمام شود و عذاب دوزخ بگذرد بخدا از هر جهت كافر است راست گفتى اى محمّد.

س 184- بمن بگو چيست كوه قاف و جلوش چيست.

ج: پشتش زمينى طلا و 70 زمين نقره و 7 زمين مشك است.

س 185- ساكنان اين زمينها كيانند؟

ج: فرشته‏ها.

س 186- درازا و پهناى آن زمينها چه اندازه است؟

ج: درازى هر كدام 10 هزار سال و هم پهنايش راست گفتى.

س 178- پشت آنها چيست؟

ج: حجاب باد.

س 188- پس آن چيست؟

ج: وضعى گرد جهان كه همه تسبيح خدا گويند راست گفتى اى محمّد.

س 189- بگو كه اهل بهشت بخورند و بنوشد و غائط و بول ندارند؟

ج: آرى، نمونه آنان در دنيا بچه شكمى است كه بخورد و بنوشد از آنچه مادرش ميخورد و مى‏نوشد و بول و غائط ندارد و اگر داشت شكمش ميشكافت راست گفتى اى محمّد س 190- بگو: نهرهاى بهشت چيستند.

ج: شيرى كه مزه نگرداند، مى با عسل آب كرده، آب بى‏ته‏نشين، راست گفتى اى محمّد

 

پ‏س 191- ايستاده‏اند يا روانند؟

ج: بلكه روانند ميان درختانش.

س 192- كم شوند يا فزون؟

ج: هيچ كدام.

س 193- نمونه در اين جهان دارند؟

ج: آرى.

س 194- كدامست آن نمونه.

ج: درياها كه آسمان بر آنها بارد و زمين بآنها مدد رساند و نه بيش شوند و نه كم؟

س 195- نهرهاى بهشت را برايم وصف كن.

ج: بهشت نهرى دارد بنام كوثر خوشبوتر از مشك اذفر و از عنبر، ريگش در و ياقوت است و بر آن مهريست از لؤلؤ سفيد، و جايگاه اولياء اللَّه است راست گفتى اى محمّد.

س 196- درختان بهشت را برايم وصف كن.

ج: در بهشت درختى است بنام طوبى بنش از درّ است و شاخه‏هايش از زبرجد و ميوه‏اش گوهر، در بهشت هيچ غرفه و حجره و جايى نيست جز بر آن سرازير است راست گفتى اى محمّد.

س 197- در دنيا نمونه‏اى دارد؟

ج: آرى، خورشيد تابان كه بر همه جا بتابد و جايى از آن تهى نماند، راست گفتى اى محمّد.پ س 198- در بهشت باد هست؟

ج: آرى، يك باد كه از نور آفريده است و زندگى و لذتها بر آن نوشته است و بهاء نام دارد و چون مردم بهشت شوق زيارت پروردگار خود كنند بوزد از گرما و سرما نيست، از نور عرش است بدمد در چهره‏هاشان و خرّم شوند و دل خوش‏

 

گردند، نورى بنورشان فزايد و بدرهاى بهشت زند و نهرها روان گردند و درختها تسبيح خوان، پرنده‏ها نغمه‏ساز كنند و اگر هر كه در آسمانها و زمين است بر پا باشند و بشنوند آواى شادى و خوشى كه در بهشت است از شوق آن همه جان دهند و فرشته‏ها بر آنها در آيند و چنانچه خدا عزّ و جلّ در محكم كتابش فرموده «بگويند درود بر شما پاكيد، در آئيد در آن جاويدان، درود بر شما بسزاى شكيبائى شما چه خوش است خانه عقبى» راست گفتى اى محمّد.پ س 199- بگو زمين بهشت از چيست؟

ج: زمينش طلا خاكش مشك و عنبر و سنگريزه‏اش در و ياقوت و سقفش عرش رحمان، راست گفتى اى محمّد.

س 200- بگو اهل بهشت چه ميخورند چون در آن شوند؟

ج: از جگر سياه آن ماهى كه زمين را بر دوش دارد و آنچه بر آنست و نامش يهموتست، راست گفتى اى محمّد.

س 201- بگو اهل بهشت چگونه ميوه آن را صرف كنند و چگونه از درونشان بدر آيد.

ج: از درونشان چيزى در نيايد بلكه عرقى ريزند خوشبوتر از مشك و پاكيزه‏تر از عنبر، و اگر عرق يك بهشتى با درياها آميخته شود آنچه ميان آسمان و زمين است از بويش مست شوند راست گفتى اى محمّد.

س 202- پرچم حمد را براى من وصف كن و بلندى و درازاش چند است؟

ج: هزار سال درازا دارد و دندانه‏هايش از ياقوت سرخ و سبز است، پايه‏هاش از نقره سپيد است و سه گيسو از نور دارد، يكى بمشرق و يكى بمغرب و سوم در ميان دنيا، راست گفتى اى محمّد.

س 203- چند سطر بر آن نوشته است؟

ج: سه سطر يكم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ 2  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ 3- لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ راست گفتى اى محمّد.

 

پ‏س 204- بهشت زودتر آفريده شده يا دوزخ؟

ج: خدا بهشت را پيش از دوزخ آفريده است و اگر دوزخ را پيشتر آفريده بود عذاب پيش از رحمت بود.

س 205- بمن بگو: بهشت در كجا است؟

ج: در آسمان هفتم و دوزخ در تك زمين هفتم، راست گفتى.

س 206- بگو بهشت چند در دارد و دوزخ چند در؟

ج: بهشت را 8 در است و دوزخ را در 7 در؟

س 207- ميان بهشت تا در ديگر چند است؟

ج: هزار سال راه.

س 208- بلندى آن چند است؟

ج: 500- سال راه، پرده‏اى از طلا دارد كه آسترش از زمرّد است. بر هر درى سپاههاى بيشمار از فرشته‏ها است كه شمارشان را جز خدا تعالى نداند.

س 209- بگو تا چه ميگويند؟

ج: ميگويند: خوشا بر حال بهشتيان و نعمتى كه از خدا بر خورند.

س 210- وصف كن كسانى كه ببهشت ميروند.

ج: در سن 30 سال و با زيبائى يوسف و قامت آدم و خلق محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم.

س 211- برخى نعم بهشت را برايم وصف كن.

ج: كمتر بهره‏مند بهشت كه در بهشت كمترى از او نيست، اگر همه مردم زمين بر او وارد شوند همه را غذا دهد و از او كم نيايد، اگر يكى از مردم بهشت در درياهاى شور آب دهان اندازد همه شيرين شوند و اگر گيسوئى از خود بزمين فرو آرد چون خورشيد و ماه بدرخشد، راست گفتى اى محمّد.

س 212- حور العين را برايم وصف كن.

ج: سپيد چهره‏اند و سياه چشم چو بال كركس، بصفاى لؤلؤ سفيد كه در صدف است و دست نخورده.

 

پ‏س 213- دوزخ را برايم وصف كن.

ج: هزار سالش افروزند تا سرخ شود و هزار سال ديگر تا سپيد شود و هزار ديگر تا سياه گردد، يك سياهى تيره آغشته بخشم خدا تعالى، شرارش فرو نكشد، جرقه‏اش خاموش نگردد، اى پسر سلام اگر يك جرقه‏اش بدنيا افتد ميان مشرق و مغرب شعله گيرد از بس بزرگ است هفت طبقه دارد يكم از آن منافقانست دوم از گبرها سوم از ترسايان چهارم از يهود پنجم سقر است ششم سعير، پيغمبر از ذكر هفتم دم بست و گريست تا اشكش بريشش ريخت و گفت: هفتمش كه آسانتر است از مرتكبان كبيره امت منست، راست گفتى اى محمّد.

س 214- از قيامت بگو كه چگونه بر پا شود؟

ج: چون روز قيامت شود خورشيد بگيرد و سياه شود اختران خموش شوند، كوهها از جا در روند، شتران آبستن بيصاحب مانند، زمين جز اين زمين گردد راست گفتى اى محمّد، فرمود: مردم براى دادگرى برخيزند، صراط را بكشند، ميزان را بر پا دارند، نامه‏ها منتشر شوند، مردم براى محاكمه بر آيند، راست گفتى اى محمّد.

س 215- بگو بمن چگونه خدا خلق را در قيامت بميراند؟

ج: ملك الموت را فرمايد تا بر صخره بيت المقدس بايستد و دست راست بر آسمانها نهد و دست چپ بر زمين و يك فريادى كشد و هيچ فرشته و آدمى و پرى و پرنده نماند جز مرده افتد و همه آسمانها بى‏سكنه و زمين ويران، و شتران آبستن بى‏صاحب و درياها خشكيده ماهى، كوهها از هم پاشيده، خورشيد گرفته، و اختران خاموش گردند، راست گفتى اى محمّد.

س 216- بگو خود ملك الموت مرگ را بچشد يا نه؟

ج: چون خدا همه خلق را بميراند و جاندارى نماند به ملك الموت فرمايد از خلقم كه را بجا نهادى؟ با اينكه او داناتر است- گويد: پروردگارا تو از من داناترى كه كى بجا مانده كسى نمانده كه مرگ را بچشد جز اين بنده ناتوانت ملك‏

 

الموت، خدا عزّ و جلّ فرمايد: اى ملك الموت به همه بنده‏هايم و پيغمبرانم و رسلم مرگ را چشاندى، در علمم گذشته- من داناى هر نهانم- كه هر چيزى نابود است جز ذات من، اكنون نوبت تو است- گويد معبودا، سيدا رحم كن ببنده‏ات ملك الموت كه ناتوانست، خداى عزّ و جلّ فرمايد: اى ملك الموت دست راست زير گونه راست بنه ميان بهشت و دوزخ و بمير.پ س 217- پدر و مادرم بقربانت يا رسول اللَّه ميان بهشت و دوزخ چند است؟

ج: 30 هزار سال بسال دنيا- ملك الموت بسمت راستش بخوابد و دست راست زير گونه راست خود نهد و دست چپش را بر چهره خود، و فريادى كشد كه اگر همه اهل آسمانها و زمين زنده بودند از هول آن بمردند، راست گفتى.

س 218- بفرمائيد خدا با آسمانهانى كه ساكنانش مردند چه كند؟

ج: مانند كاغذ سند آنها را بهم نوردد، سپس فرمايد: جل جلاله و تقدست اسمائه لا اله غيره، و لا معبود سواه- كجايند شاهان، كجايند شاهزادگان، كجايند زورگويان و زورگوزادگان، كسى پاسخ ندهد، فرمايد امروز پادشاهى كرا است؟ كسي پاسخ ندهد و خود بخود گويد: پادشاهى از آن يگانه قهار است، امروز هر كسى بسزاى خود رسد، امروز ستم نيست، چون كه خدا زود بحساب رسد، راست گفتى اى محمّد.

س 219- بمن بگو: خدا خلق مرده را در قيامت چگونه محشور كند.

ج: نخست خدا اسرافيل را زنده كند و او نخست پاسخگوى خدا است از خدمتكارانش و صور دار است، و خدا عزّ و جلّ باو فرمايد تا در صور بدمد.

س 220- بگو اسرافيل در صور چه گويد؟

ج: گويد: اى استخوانهاى پوسيده، اندام پراكنده، مويهاى ريخته، بشتابيد براى سان برابر خدا پادشاه جبار آفريننده آسمانها و زمين و بدمد در صور بار ديگر بناگاه همه بر پا و نگرانند.

 

پ‏س 221- درازاى هر باد دميدن چند است؟

ج: مدت 40 هزار سال، راست گفتى اى محمّد.

س 222- اسرافيل چند كلمه گويد؟

ج: شش كلمه.

س 223- آن كلمه‏ها چيستند؟

ج: در كلمه يكم مردم گل باشند و در دوم صورتگرى شوند، و در سوّم تن آنها درست شود، و در چهارم خون برك آنها روان شود، و در پنجم مو برآرند و در ششم گويد بر خيزيد، و بناگاه همه بر پا و نگران باشند، راست گفتى اى محمّد.

س 224- بگو مردم در قيامت چگونه از گور برايند؟

ج: پا برهنه و لخت و گرسنه ديده تيره و هراسان مردان بآسمان نگرند و زنان بمردان، فرمود: اى پسر سلام هيهات، آن روز هر كه سرگرم خودش است از سختى هراس قيامت. راست گفتى اى محمّد.

اينجا ابن سلام دم بست از سخن و پيغمبر فرمود: اى پسر سلام هر چه خواهى بپرس، گفت: سپاس خدا را كه بر من منت نهاد بديدن چهره نمكين تو.

س 225- بگو بمن، در روز قيامت مردم كجا محشور شوند؟

ج: بسوى بيت المقدس محشور شوند س 226- و آن چگونه انجام شود؟

ج: خدا عزّ و جلّ آتشى را فرمايد تا گرد جهان را بگيرد و بروى مردم زند و از آن بچهره خود بگريزند و در بيت المقدس گرد آيند، راست گفتى اى محمّد س 227- بگو: خدا با كودك خردسال و پير كهن چه كند؟

ج: هر كه بخدا ايمان دارد فرشته‏هايش ببرند و آتش از رويش باز گيرد و هر كه كافر است رويش بسوزاند تا او را ببيت المقدس رساند، راست گفتى اى محمّد س 228- بگو صفوف خلائق چند است؟

ج: 120 صف‏

 

پ‏س 228- درازى هر صف و پهنايش چند است؟

ج: درازاش 40 هزار سال و پهنايش 20 هزار سال. راست گفتى اى محمّد س 229- صف مؤمنان چند تا است وصف كافران چند تا؟

ج: از مؤمنان 3 و از كافران 117، راست گفتى س 230- وصف مؤمنان چيست و وصف كافران كدام؟

ج: مؤمنان درخشان و روسفيد بر اثر وضوء و كافران سيه‏رويند و آنها را بر كنار صراط آرند س 231- درازى صراط چند است؟

ج: 30 هزار سال، راست گفتى اى محمّد س 232- مردم چگونه بر صراط گذرند؟

ج: خدا بخلائق نورى فرا دارد، نور مسلمانان و مؤمنان از نور عرش است و نور فرشته‏ها از نور كرسى و نور بهشت و هرگز خاموش نشود، و نور كافران از زمين و كوهها است.

س 233- بگو نخست كس كه از صراط گذرد كيانند؟

ج: مؤمنين، راست گفتى اى محمّد س 234- آن را برايم وصف كن ج: از مؤمنان كسانيند كه تا 20 سال بر صراط گذرند و چون سرشان ببهشت رسد كافران روى صراط برايند تا چون بميان آن رسند خدا نورشان را خاموش كند و بى‏نور مانند و مؤمنان را فرياد زنند بما نگاه كنيد تا از نور شما برگيريم، بآنها گفته شود: ميان شما پيغمبران و اصحاب و برادران نبودند؟ ما در دنيا با شما نبوديم، گويند چرا ولى شما خود را بفتنه افكنديد و وامانديد و ترديد كرديد و آرزوها شما را فريفتند تا فرمان خدا رسيد و گول زن شما را گول زد، امروزه از شما عوض نگيرند و نه از كافران جاى شما دوزخ است آن يار شما است و چه بد سرانجامى است و خدا عزّ و جلّ دوزخ را فرمايد تا بروى آنها فرياد

 

كشد و سرگردان در دوزخ افتند و پشيمان باشند و مؤمنان نجات يابند ببركت خدا و ياريش. راست گفتى اى محمّدپ س 235- بمن بگو: خدا با مرگ چه كند؟

ج: چون اهل بهشت در بهشت شدند و اهل دوزخ بدوزخ مرگ را كه گويا بصورت يك چپش خاكستريست بياورند، و ميان بهشت و دوزخ وادارند، و باهل بهشت گفته شود:

اى دوستان خدا اين مرگ است آن را مى‏شناسيد؟ گويند آرى، بآنها گويند سر او را ببريم؟ گويند: آرى اى فرشته‏هاى پروردگار ما سرش را ببريد تا هرگز مرگ نباشد، و باهل دوزخ گويند اى دشمنان خدا اين مرگ است او را ميشناسيد؟

گويند: آرى، فرشته‏ها گويند سرش را ببريم؟ گويند اى فرشته‏هاى پروردگار نه او را وانهيد، شايد خدا ما را مرگ دهد و راحت شويم پيغمبر فرمود: مرگ را ميان بهشت و دوزخ سر برنده، و دوزخيان از بيرون شدن از آن نوميد گردند و دل بهشتيها از خلود در بهشت مطمئن شود، و بنظرم برايت خوب است كه مسلمان شوى گفت:

راست گفتى اى محمّد و روى دو پا برخاست و گفت: دست شريفت را بده، من گواهم كه نيست شايسته پرستشى جز خدا يگانه است شريك ندارد و گواهم كه تو رسول خدائى و باينكه بهشت حق است، ميزان حق است، حساب حق است، روز قيامت آمد نيست شكى ندارد، و خدا زنده كند هر آنكه در گور است، اصحاب در اينجا اللَّه اكبر گفتند، و پيغمبر او را عبد اللَّه بن سلام ناميد و از اصحاب گرديد و نقمت يهود شد.

توضيح: من اين روايت را نقل كردم چون ميان خاصّه و عامّه مشهور است، و صدوق و ديگران از اصحاب بيشتر تيكه‏هايش را بسندهاى خود در جاهائى نقل كردند كه برخى از آنها گذشت و همانا براى آنش در اين مجلد آوردم كه بيشتر تيكه‏هايش با ابواب آن مناسب است، برخى از آن با اخبار ديگر مخالف است و بايد حمل شود كه موافق كتب يهود باو پاسخ داده تا سبب مسلمانى او شود يا توجيه‏

 

ديگر گردند كه وجوه آن بر ناقد بصير نهان نيستند. و تصحيف هم دارد و اميد است نسخه ديگر بدست آيد تا تصحيح شود.پ اينكه گفته آدم نبى مرسل بود يعنى در بهشت براى فرشته‏ها كه مأمور شد آنها را از اسماء آگهى دهد و شمردن ابراهيم رسول عربى خلاف مشهور است.

قوله «اربعة كتاب» اين اجمال با تفصيل موافق نيست و شايد در يكى از آنها خطا يا تصحيف باشد و اينكه پس از فرموده او فرقان بر من نازل شد، باز پرسيد كتابى بر تو نازل شده است؟ بى‏اشكال نيست و شايد از كلام پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم فهميده كه بعد نازل مى‏شود، اينكه گفته: پايان قرآن صَدَقَ اللَّهُ است ... يعنى بايد آن را باين جمله پايان داد نه اينكه اين جمله جزء قرآنست، در قاموس گفته: بيسان دهى است در شام و دهى در مرو و جايى در يمامه، گويم: در برخى نسخه‏ها نيسان بنون است و يكم اظهر است، و شواهدى دارد.

 

اينكه فرمود «لانّ اللَّه واحد» يعنى روز يك شنبه روز خدا است «لانه يوم» يعنى اول روز است با اينكه وجه نامگذارى نبايد مطرد باشد، «و علمه تحت التحت» يعنى دانش او بهر چيز احاطه دارد، و علو او بر همه چيز منافات ندارد با احاطه علمش بهمه چيز از فراز عرش تا زير ثرى ... «1».