باب چهل و پنجم در خواب ديدن پيغمبر (ص) و ائمه عليهم السّلام و انبياء و اولياء ديگر

پ‏1- در عيون (ج 2 ص 257) و در مجالس صدوق (39): بسندش از امام رضا عليه السّلام كه مردى خراسانى بوى گفت: يا ابن رسول اللَّه در خواب ديدم رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را كه گويا بمن ميفرمود: چگونه باشيد چون كه برخى از من در زمين شما بخاك رود، و سپرده من بنگهدارى شما گرايد و اخترم در خاك شما نهان شود.

امام عليه السّلام فرمود: منم كه در سرزمين شما بخاك روم و من پاره تن پيغمبر شمايم، منم سپرده و اختر، هلا هر كه مرا زيارت كند و حق واجب اطاعت من كه فرمان خداست بشناسد من و پدرانم در روز قيامت شفيعان او باشيم و هر كه را ما شفيع باشيم در قيامت نجات يابد و گرچه گناه جن و انس را دارد.

و البته از پدرانم بمن بازگفتند: كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: هر كه مرا در خواب بيند خودم را ديده چون شيطان بصورت من و نه هيچ كدام از اوصيائم در نيايد و نه بصورت شيعه آنها، و البته خواب درست؟؟؟ جزء نبوّتست.

 

پ‏تبيان: خبر دلالت دارد كه شيطان در خواب بصورت پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و ائمه نشود بلكه بصورت شيعه آنها هم، و شايد مقصود شيعه خالص باشد چون سلمان أبى ذر و مقداد و مانند آنها، و مخالفين هم آن را بچند سند از ابن عمر، أبى هريره، ابن مسعود، جابر، ابى سعيد و ابى قتاده از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم روايت كردند بنقل أبى داود، بخارى مسلم، ترمذى بتعبيرات گوناگون چون «من رآنى في المنام فكانّما رآنى في اليقظة و لا يتمثل الشيطان بى» و چون «من رآنى في المنام فقد رآنى فان الشيطان لا يتمثّل بى» و چون «من رآنى في النوم فقد رآنى فإنه لا ينبغى للشيطان ان يتمثّل في صورتى» و در روايتى «ان يتشبّه بى» و چون «من رآنى فقد رأى الحقّ فان الشيطان لا يتراءى بي».

در نهايه گفته: حق ضدّ باطل است و از آنست حديث «من رآنى فقد راى الحق» يعنى خواب درست است و پرت‏وپلا نيست، و گفته‏اند يعنى بحقيقت مرا ديده و شبهه ندارد- پايان-.

و بدان كه علماء اختلاف دارند كه مقصود ديدن آنها است در صورت اصلى يا بهر صورت كه نمود آنها است و ظاهر حديث امام رضا عموم است، زيرا سائل خود پيغمبر را نديده و امام هم نپرسيد او را در چه صورتى بخواب ديدى، و تفسير باينكه امام دانسته كه او را بصورت اصلى ديده از سياق بدور است، زيرا كسى كه يك امامى را در خواب بيند نداند كه خود او باشد ولى در عرف و لغت گويند آنها را بخواب ديده و اگر چه يك شخص باشد و بچند صورت ديده شود، گويند او را بفلان صورت ديد و اين تناقض نيست.

عامه هم در اين باره خلاف دارند برخى گويند مقصود صورت اصليه است و تأييد كنند بدان چه از ابن سيرين روايت است كه چون مردى برايش ميگفت پيغمبر را بخواب ديدم باو ميگفت او را برايم وصف كن كه ديدى، و اگر وصفى ميگفت كه ناشناسش بود پاسخ ميداد او را نديدى، و برخى بعموم معتقدند و آن را بروايت أبى هريره تأييد كنند كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: هر كه مرا در خواب بيند

 

مرا ديده بهر صورت باشد.پ قرطبى گفته: در معنى حديث اختلاف است، قومى ظاهرش را گرفتند كه هر كس خود را در خواب بيند بحقيقت چنانچه در بيدارى ميديد برابر، گفته:

اين قول فاسد است بالبديهه زيرا لازم است كه هيچ كس او را بخواب نبيند جز بصورتى كه وفات كرده بر آن، و دو كس در يك حال او را در دو مكان بخواب نبيند و لازم آيد كه اكنون زنده شود، و از گورش برآيد، و در بازارها راه رود، و با مردم گفتگو كند و بايد گورش تهى ماند از تنش، و در آن چيزى نماند و تنها گور زيارت شود و سلام بر غائب ادا گردد، زيرا رواست شبانه روز در خواب ديده شود در جز گورش هميشه و اين نادانيها است كه هر كه بوئى از خرد دارد نپذيرد.

و گروهى گفتند: معناش اينست كه هر كه او را بصورتى كه داشته بيند، و لازم آيد كسى كه او را بجز وصفش در خواب بيند پرت‏وپلا باشد و معلوم است كه در خواب بوصفى ديده شود كه مخالف وصف او است كه در دنيا داشته و آن رؤيا درست باشد چنانچه اگر در خواب تن او را پر يك خانه بيند و تعبيرش اينست كه آن خانه پر از خير شود.

و اگر شيطان ميتوانست بهر شكلى كه او داشته يا باو وابسته شود درآيد معارض است با اينكه فرموده: «فان الشيطان لا يتمثل بى» پس بهتر بركنار بودن رؤياى او است، و رؤياى هر چيز او، و هر شكل وابسته باو از تمثل شيطان كه در احترام او رساتر است و شايسته‏تر است بمقام عصمت او چنانچه در بيدارى از شيطان معصوم بود، گفته: تفسير درست حديث اينست كه ديدن او در خواب بهر حالتى بيهوده نيست و پرت‏وپلا نيست بلكه درست است، و اگر هم جز در صورت او است، از شيطان نيست و از طرف خداست.پ گفته اين قول قاضى و أبى بكر و جز او است، و مؤيد آنست قول آن حضرت‏

 

صلى اللَّه عليه و آله «فقد رأى الحق» يعنى حق است آنچه خواب بيننده اعلام كند و اگر ظاهرش درست باشد بسيار خوب و گر نه تفسيرش كند و آن را مهمل نگذارد زيرا يا مژده خير است يا وهم دادن از بدى و يا آگهى بر حكمى كه سودش دارد در دينش يا دنياش.

غزّالى گفته: مقصود اين نيست كه پيغمبر را ديده بلكه نمونه‏اى ديده كه ابزار اداى مقصودى از طرف من است و واسطه است ميان من و او در شناخت حق بلكه تن در بيدارى هم جز ابزارى از نفس نيست و حق اينست كه آنچه را شخص خواب بيند روح مقدس او است و تنها خدا بدلش انداخته كه او است.

كرمانى در شرح بخارى گفته: «مرا ديده» يعنى ديد او پرت‏وپلا نيست و خيال شيطانى نيست چنانچه در روايتى «البته حق را ديده» و اين ديد بآفرينش خدا است و مواجهه و مقابله شرط آن نيست، اگر گويند: بسا كه بر خلاف وصفش در خواب ديده شود، و دو كس در دو مكان در يك حال او را خواب بينند.

گويم: در گمان خواب بيننده چنين است، و بسا كه او برخى خيالات كه مربوط بچشمگير عادى او است در ديد گيرد، اگر گوئى: در اينجا جزاء همان شرط است گوئيم مقصود از جزاء لازم آنست و معنا اينست كه مژده گيرد كه مرا ديده است و طيبى گفته: يگانگى شرط و جزاء دليل مبالغه است، يعنى مرا بحقيقت و كامل ديده، و قاضى گفته بسا مقيد است بكسى كه او را بر وصف واقعى وى ديده باشد، و اگر نباشد خواب تعبيردار است نه خواب حقيقى، و آن ضعيف است، پايان ياوه‏هاى آنها.

و ظاهر اينست كه ديد حقيقى نيست بلكه حصول صورتيست در حسّ مشترك يا جز آن بقدرت خدا تعالى، و غرض از اين تعبير بيان اينست كه رؤيا حقيقت است و از خداست نه از شيطان، و اين تعبير عرفيت دارد، چنانچه مردى گويد:

هر كه خواهد مرا بيند بايد فلانى را بيند، يعنى ديد او ديد من است، و اين بر

 

سبيل مجاز و مبالغه است نه بر سبيل حقيقت.پ و اما تفسيرى كه در سابق از شيخ مفيد براى روايت نقل كرديم بعيد است و در خبر امام رضا جا ندارد بلكه در برخى تعبيرات اخبار عامه هم.

اين سخن بجا ماند كه آيا خواب پيغمبر و امام در احكام شرعى حجت است يا نه؟ ميتوان گفت: نه چون امام صادق عليه السّلام بچند سند صحيح در حديث از آن آمده كه، دين خدا تبارك و تعالى عزيزتر از اينست كه در خواب ديده شود، و ممكن است گفت: مقصود اينست كه اصل احكام شرعيه بخواب ثابت نشود بلكه بوحى روشن است و بهر حال بايد آن را بخواب خير انبياء و ائمه تخصيص داد زيرا خواب آنها چون وحى است.

ولى اين اخبار دلالت ندارند كه آنچه در خواب از پيغمبر يا امام دريافت شود واجب العمل باشد، چه بسا وجوب عمل به همان تبليغ علنى و متعارف است، چنانچه پيغمبر و امام كفر منافق و فسق فاسق را ميدانستند و هم نجاست بسيارى چيزها را ولى ظاهر اينست كه مامور نبودند بدان علم عمل كنند و بايد بامور ظاهره از مشاهده و سماع بينه استناد كنند، با اينكه ظاهر اينست كه اين مسأله اصولى است و بايد آن را دانست و اخبار آحاد مفيد ظن در آن حجت نيست، بعلاوه برخى خوابها نياز بتعبير دارند و شايد اين خواب متضمن حكم هم چنين باشد گرچه پرت‏وپلا نباشد.

و سيد مهنا بن سنان از علامه حلى- قده- پرسيد چه گوئى در كسى كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله يا يكى از ائمه در خواب بيند و باو امر يا نهى كنند آيا اطاعت آن واجب است يا نه؟ با اينكه از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم رسيده كه هر كه مرا در خواب بيند البته مرا ديده و شيطان بصورت من نشود و جز آن از احاديث.

و چه فرمائيد اگر او و نهى آنها در خواب مخالف ظاهر احكام شرع باشد و ميان اين دو حال فرقى هست يا نه، تقاضاى جواب روشن داريم، خدا هر مشكل تو را حل كند.

 

پ‏جواب داده، آنچه مخالف ظاهر شرع است كه نميتوان پذيرفت و آنچه موافق است بهتر پيروى است نه اينكه واجب باشد، زيرا خواب ديدنش سبب وجوب پيروى نباشد.

بغوى در شرح السنه گفته: خواب ديدن پيغمبر حق است و هم جميع انبياء و فرشته‏ها و هم خورشيد و ماه و اختران درخشان و ابر با باران، و هر كه خواب بيند فرشته‏ها در جايى فروشدند، تعبيرش يارى مردم آنست اگر در گرفتارى و تنگى باشند، و همچنين است خواب ديدن پيغمبران و هر كه خواب بيند فرشته با او سخن گويد بكار خير يا پند يا صله رحم يا باو مژده دهد شرف دنيا است و شهادت در سرانجام، و خواب ديدن انبياء چون فرشته‏ها است مگر در تعبير به شهادت چون انبياء با مردم آميزش دارند چنانچه فرمود «راستى آنها كه نزد پروردگار تواند تكبر نورزند، 206- الاعراف» و در باره شهداء فرموده «و الشهداء عند ربهم، 19- الحديد».

ديدن پيغمبر در جايى تعبير مى‏شود بوسعت رزق آنان كه در آنجايند اگر تنگدست باشند و بنصرت آنها اگر در ستمند، و همچنان باشند صحابه و تابعان خوب آنها، خواب ديدن اهل دين بركت است و خير باندازه مرتبه‏اى كه دارند در ديانت و هر كه بسيار پيغمبر را در خواب بيند پيوسته سبكبار است و كم‏بضاعت بى‏نياز پشت‏شكن و مايه خذلان، پيغمبر فرمود: مستمندى شتابانتر است بكسى كه مرا دوست دارد از سيلى بنهايت‏گاهش، و خواب ديدن امام خير و شرف است.پ 2- در قرب الاسناد: بسندش از امام رضا عليه السّلام كه در خراسان فرمود:

رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را در خواب ديدم و باو چسبيدم.پ 3- و بهمين سند از امام عليه السّلام راوى گفت: با من آغاز سخن كرد و گفت:

ديشب پدرم نزد من بود، گفتم: پدرت؟ فرمود: پدرم گفتم: پدرت؟ فرمود: در خوابم آمد، جعفر (جدم) هم نزد پدرم مى‏آمد و ميفرمود: پسرم چنين و چنان كن‏

 

گويد: پس از آن نزد آن حضرت رفتم و بمن فرمود: اى حسن، راستى خواب و بيدارى ما يكى است.پ 4- در كافى (ج 5 ص 23): بسندى از بشير كه بامام ششم عليه السّلام گفتم: من در خواب بشما گفتم: جنگ بهمراه جز امام مفترض الطاعه حرام است مانند مردار و خون و گوشت خوك، و گفتى بمن، آرى، چنين است امام ششم فرمود:

آن چنين است.پ 5- در تفسير الفرات: بسندى از حسين بن عمر جعفرى از پدرش كه من هر سال بحج ميرفتم و به علي بن الحسين عليه السّلام گذر ميكردم و باو سلام ميدادم در يكى از سفرهاى حج خود بدو وارد شدم و گفت: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را امشب بخواب ديدم كه دستم را گرفت و ببهشتم برد و حوريه‏اى بمن تزويج كرد با او دخول كردم و آبستن شد و رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم بمن فرياد زد اى علي بن الحسين نوزاد را زيد نام كن، و از آن برنخاسته بوديم كه مختار بن أبى عبيده كنيزى كه 30 هزارش خريده بود هديه براى آن حضرت فرستاد، و چون شادى آن حضرت را باو ديديم از مجلس جدا شديم و سال آينده كه بحج رفتم و بآن حضرت گذر كردم تا سلامش دهم، زيد را كه سه ماهه بود بر شانه راست خود آورد و اين آيه را ميخواند. و بدست بزيد اشاره ميكرد «اينست تعبير خواب پيشينم البته پروردگارم آن را درست نمود، 100- يوسف».پ 6- در مجالس صدوق (302): بسندى از أبي حمزه ثمالى كه بحج رفتم و نزد امام چهارم عليه السّلام آمدم بمن فرمود: اى أبى حمزه خوابى كه ديدم برايت بازنگويم؟ در خواب ديدم كه ببهشت رفتم و حوريه برايم آوردند كه زيباتر از او را نديده بودم، و در اين ميان كه بر تخت خود پشت داده بودم يكى ميگفت: اى على بن الحسين، مباركت باد زيد، مباركت باد زيد.

ابو حمزه گفت: پس از آن بحج رفتم و نزد على بن الحسين عليه السّلام آمدم و در زدم و برايم گشودند و درآمدم و بناگاه زيد را بر سر دست داشت يا

 

گفت: پسربچه‏اى بر سر دست داشت و بمن فرمود: اى أبى حمزه هذا تاويل رءياى من قبل قد جعلها ربّى حقا.پ 7- در كتاب سليم بن قيس: كه امير المؤمنين عليه السّلام به عبد اللَّه بن عمر فرمود: پدرت بتو چه گفت آن وقت كه ما را يكى يكى دعوت كرد، گفت كمتر گواهيم اينست كه گفت: اگر با اصلع بنى هاشم بيعت كرده بودند آنها را براه راست روشن واميداشت و بقرآن و سنت پيغمبرشان پايدار ميكرد، و آنگه فرمود اى پسر عمر، تو جوابش چه گفتى؟ گويد گفتم: تو را چه بازداشت كه او را جانشين خود كنى؟ فرمود: چه جوابت داد، گفت: جوابى كه آن را نهان دارم، علي عليه السّلام فرمود: البته رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله از آن بمن خبر داد در خواب همان شب كه پدرت مرد، و هر كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را در خواب بيند، البته او را در بيدارى ديده، گفت: بتو چه خبر داد؟

فرمود: تو را بخدا اى پسر عمر اگرت بازگفتم تصديقم ميكنى؟ گفت يا خاموش ميمانم فرمود: او در پاسخ اينكه گفتى چه بازداشتت از اينكه او را خليفه خود كنى؟ گفت عهدنامه‏اى كه ميان خود نوشتيم و در حجّة الوداع آن را در خانه كعبه سپرديم، ابن عمر خاموش ماند و گفت: بحق رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كه از من دست بدار (الخبر).پ 8- و از همان از عبد الرحمن بن غنم ازدى و داستان درگذشت معاذ بن جبل و ابى بكر را كشانده تا گفته فرياد وا ويلا كشيد و گفت: اين محمّد و على هستند كه مرا بدوزخ نويد دهند آن عهد نامه كه ما در خانه كعبه بدان پيمان داديم با هم، بدست آن حضرت است و ميفرمايد: بدان پائيدى و بر على ولى خدا و يارانش چيره شدى و دليرى كردى نويد دارى بدوزخ در فروترين دركات.

سليم گويد: بمحمّد بن ابى بكر گفتم: چه كسى بنظر تو از اين پنچ تن بدان چه گفتند براى على بازگفت؟ پاسخ داد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كه او را هر شب‏

 

بخواب بيند و مانند بيدارى با او گفتگو كند، زيرا رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: «هر كه مرا در خواب بيند خودم را ديده، زيرا شيطان مانند من نشود نه در خواب و نه در بيدارى، و نه مانند يكى از اوصيايم تا روز قيامت».

سليم گفت: بمحمّد بن ابى بكر گفتم: چه كسى اين را بتو بازگفت؟ پاسخ داد على عليه السّلام پس گفتم: من هم اين را شنيدم مانند اينكه تو شنيدى، بمحمّد گفتم: شايد يكى از فرشته‏ها باو بازگفته؟ گفت: يا چنين بوده و كشانده تا اينكه سليم گفت: چون محمّد بن أبى بكر در مصر كشته شد، و امير المؤمنين او را بما تسليت داد بآن حضرت بازگفتم: آنچه را محمّد بمن بازگفته بود و باو گزارش دادم بدان چه عبد الرحمن بن غنم گزارش داده بود، فرمود: محمّد راست گفته- ره- هلا كه او شهيد است و روزيخورد (الحديث).پ 9- در مجالس ابن الشيخ: بسندى تا حنان بن سدير صيرفى كه شنيدم پدرم ميگفت: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را در خواب ديدم و برابرش طبقى سرپوشيده بود با دستمالى، نزديكش رفتم و درودش گفتم و بمن پاسخ داد و دستمال را از روى طبق برداشت و در آن رطب بود و آغاز خوردن از آن نمود، و من باو نزديك شدم و گفتم يا رسول اللَّه يك دانه رطب بمن بده، يك دانه بمن داد، آن را خوردم و گفتم: يا رسول اللَّه يكى ديگر بمن بده، و بمن داد و خوردم، و هر دانه ميخوردم دانه ديگر ميخواستم، تا هشت دانه بمن داد و خوردم و دانه ديگر خواستم، فرمود:

تو را بس است.

گفت: بيدار شدم از خواب و چون فردا شد نزد امام صادق عليه السّلام رفتم و برابرش طبقى بود سرپوشيده با دستمالى گويا همان بود كه در خواب برابر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله ديده بودم، بآن حضرت سلام دادم و جواب داد و طبق را گشود و در آن رطب بود و آغاز خوردن از آن نمود، من از آن در شگفت شدم و گفتم.

قربانت يك دانه رطب بمن بده داد و خوردم، و ديگرى خواستم تا هشت دانه رطب خوردم و ديگرى خواستم، فرمود: اگر جدم رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله برايت فزوده بود برايت‏

 

ميفزوديم و باو گزارش دادم و لبخندى زد چون كسى كه داستان را ميداند.پ 10- و از همان: بسندش از سلمان در پاسخ امير المؤمنين از پرسشهاى جاثليق و كشانده تا آنجا كه جاثليق از آن حضرت معجزه خواسته، أمير المؤمنين فرمود: اى ترسا تو وقتى از وطنت بيرون آمدى جز اينكه اكنون اظهار كنى در دل داشتى در خواب بتو مقام من نموده شده، و سخن در باره مرا بتو بازگفته‏اند، و از مخالفت با من تو را برحذر كرده‏اند، و به پيروى من فرمانت داده‏اند، گفت:

بدان خدا كه مسيح را فرستاده راست گفتى، و از آنچه بمن خبر دادى جز خدا تعالى آگاه نبود، سپس مسلمان شد و همراهانش هم مسلمان شدند.

گويم: در ابواب معجزات ائمه عليهم السّلام اخبار بسيار در اين باره گذشت و آنها را از ترس اطناب وانهاديم و در خواب ديدن ام داود در باب عمل گره‏گشائى خواستن بيايد.پ 11- در توحيد (49): بسندش تا امير المؤمنين عليه السّلام كه يك شب پيش از جنگ بدر خضر عليه السّلام را در خواب ديدم و باو گفتم: چيزى بمن بياموز كه بدان بر دشمنان پيروز شوم، گفت: «يا هو يا من لا هو الّا هو» و چون بامدادم شد آن را برسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم گفتم و فرمود: اى علي نام اعظم را آموختى، و روز بدر بر زبانم بود (الخبر).پ 17- در مجالس ابن الشيخ: بسندش از أبى بكر بن عيّاش كه چون موسى ابن عيسى بقبر حسين عليه السّلام گسيل شد تا آن را و همه زمينهاى حائر گرد آن را شخم كند و در آن زراعت بكارد در خواب ديدم گويا نزد قوم و تبار خود بنى غاضره بيرون شدم، و چون به پل كوفه رسيدم ده خوك سر راه من را گرفتند و آهنگ من كردند، و خدا بوسيله مردى از بنى اسد كه او را مى‏شناختم بفرياد من رسيد و آنها را از من دفع كرد، و براه خود رفتم تا بشاهى رسيدم و راه را گم كردم، و آنجا پيره‏زنى ديدم، بمن گفت: اى شيخ قصد كجا دارى؟ گفتم: غاضريّه، بمن گفت: بنگر بدين وادى كه چون بآخرش رسيدى راه بر تو روشن شود، پيش‏

 

رفتم و چنين كردم و چون به نينوا رسيدم پيرى فرتوت آنجا نشسته بود.پ گفتم: اى شيخ از كجائى؟ گفت: از أهل همين آبادى، گفتم: چند سال دارى؟ گفت: بياد ندارم چند سال از عمرم گذشته، ولى دورترين يادآورى كه دارم اينست كه حسين بن على عليه السّلام و همراهان و خاندانش كه با او بودند ديدم كه آب را بروى آنها بستند و بروى سگها و وحوش بازگذاشتند تا از آن بنوشند، من آن را دلگداز شمردم و باو گفتم: واى بر تو، بچشم خود اين را ديدى؟ گفت:

آرى، سوگند بدان كه آسمان را افراشته، اى شيخ بچشم خود ديدم، و راستى تو و يارانت كه كمك كنيد بدان چه ما ديديم ديده هر مسلمانى را خونبار كرده اگر مسلمانى در جهان باشد.

گفتم: واى بر تو، آن چيست؟ گفت شما جلوگيرى نكنيد از آنچه سلطان شما بر آن حضرت روا دارد، گفتم: چه روا داشته و باجراء گذاشته؟ گفت: آيا قبر پسر پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله را شخم كنند و زمينش را كشت كنند؟ گفتم:

قبر كجا است؟ گفت: زمينش همان جا است كه تو ايستادى، و خود قبر كور شده و جايش دانسته نشود.

ابن عياش گويد: من قبر را پيش از آن هرگز نديده بودم و در عمر خودم بر سر آن نيامده بودم، گفتم: كيست كه آن را بمن معرفى كند؟ آن شيخ با من آمد تا به بنگاهى رسيديم كه درى داشت و دربانى و گروهى بر در ايستاده بودند بدربان گفتم: ميخواهم وارد شوم بر پسر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله، گفت: دسترسى بدان ندارى، گفتم: براى چه؟ گفت: اكنون وقت زيارت ابراهيم خليل اللَّه و محمّد رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله است و بهمراه آنها جبرئيل و ميكائيلند با فوجى فرشته‏ها.

ابن عيّاش گويد: از خواب بيدار شدم و هراس سخت و اندوه و گريه مرا گرفته بودند، و چند روزى گذشت تا نزديك بود خوابم را فراموش كنم، و آنگاه ناچار شدم ببنى غاضره بيرون شوم براى وامى كه از يكى از آنها ميخواستم، و بيرون رفتم با فراموشى اين داستان تا بميل كوفه رسيدم و ده دزد بمن برخوردند و تا آنها

 

را ديدم بياد خواب افتادم و هراس آنها مرا گرفت،پ بمن گفتند هر چه دارى بريز و خود را رها كن، و مقدارى هزينه همراه داشتم، گفتم: واى بر شما من ابو بكر ابن عياشم و همانا بدنبال وامم بيرون آمدم شما را بخدا مرا از وامخواهى بازنداريد و از هزينه‏اى كه دارم و پرمهمانى ميدهم.

يكى از آنها فرياد زد بپروردگار كعبه او مولاى من است، باو تعرض نكنيد و آنگه بيكى از جوانان خود گفت با او برو تا او را بجاى امن برسانى، ابو بكر گويد، خوابم بيادم آمد و از تعبير خوكها بدان دزدها در شگفت شدم تا به نينوا رسيدم و بخداى يگانه همان شيخ را كه در خواب ديده بودم بهمان صورت و ژست در بيدارى ديدم، و چونش ديدم خوب بياد خوابم افتادم و با خود گفتم: لا اله الا اللَّه آن خواب جز وحى نبوده، و همان پرسش در خواب را از او كردم، و همان پاسخ را داد.

سپس بمن گفت: با من بيا و با او رفتم بر آنجا كه شخم شده بود ايستادم و چيزى از خوابم كم نبود جز دربان و بنگاه كه نه بنگاهى ديدم و نه دربانى، سپس ابو بكر گفت: ابو حصين بمن بازگفت كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: هر كه مرا در خواب بيند خودم را ديده زيرا شيطان بمن مانند نشود (الخبر).

 

گويم: اخبار بسيار در اين باره در ابواب معجزات ائمه عليهم السّلام و كرامات قبورشان گذشته.