باب هجدهم: شير و آغاز آفرينشش فوائد و انواع و احكامش

آيات قرآن مجيد

:پ 1- النّحل- 66- راستى براتان در چهارپايان هر آينه عبرتيست بنوشانيم شما را از آنچه در درون آنها است از ميان سرگين و خون شير پاك گوارا براى نوشنده‏ها.پ 2- المؤمنون 21- و راستى براتان در چهارپايان عبرتيست بنوشانيم بشما از آنچه در درون آنها است.پ تفسير: رازى گفته فرث سرگين شكمبه است، كلبى از ابن عباس آورده كه چون علف در شكمبه جا گيرد فرودش سرگين شود و بالايش خون و ميانه‏اش شير، خون در رگها رود و شير در پستان و سرگين بماند و اينست معنى قول خدا تعالى «از ميان سرگين و خون شير پاك گوارا كه نه خون دارد و نه سرگين» و كسى تواند گفت: خون و شير البته كه در شكمبه پديد نشوند و دليلش حسّ است كه حيوان را پيوسته سر برند و كسى در شكمبه او نه خون ديده و نه شير و اگر آنها در شكمبه پديد ميشدند بايستى گاهى ديده شود و چيزى كه خلاف حسّ است نميتوان بدان گرائيد و درست اينست كه چون حيوان غذا خورد علف بمعده و يا شكمبه او رسد اگر از چهارپايانست و جز آن و چون پخته شد و بهضم نخست درآيد آنچه پاك است بكبد كشيده شود و آنچه كثيف است بروده‏ها و سپس آنچه در كبد است باز پخته شود در آن و خون گردد و اين هضم دوم است و اين خون آميخته است بصفرا و سوداء و آب فزون و صفراء بزهره رود و سوداء به سپرز و آبش به قلوه كشد و از آنجا بمثانه آيد و اما خونش در رگها درآيد كه از كبد روئيدند و در آنجا بار سوّم هضم‏

 

شودپ و ميان كبد و پستان رگهاى بسيارند و خون در آن رگها ريزد و پستان گوشتى است غده‏دار و نرم و سفيد و در آن خدا خون را شير سفيد نمايد اينست گفتار درست در پيدايش شير، اگر گوئيد اين وسائل درونى در حيوان نرم هم هست و چرا از او شير بدست نيايد گوئيم حكمت الهيه هر چيزى را روى صلاح و شايستگى خواسته و مزاج نر هر حيوانى اينست كه گرم و خشك باشد و مزاج ماده بايد سرد و تر باشد و حكمتش اينست كه بچه درون ماده است و بايد رطوبت بيش از داشته باشد بدو وجه.

1- فرزند از رطوبتها پديد شود و بايد در تن ماده رطوبت فراوان باشد تا مايه پيدايش بچه شود 2- جنين چون بزرگ شود شكم مادر بايد جادار و با كشش باشد تا بتواند فرزند را جا بدهد و چون رطوبت بر تن ماده چيره شود پيكرش پذيراى كشش گردد و بچه پذير شود و بدان چه گفتيم ثابت شد كه خدا تعالى تن هر جانور ماده را خاص رطوبتهاى فزون كرده بهمين حكمت، و اين رطوبتها كه مايه فزونى تن بچه شكمى است هنگام جدا شدن بچه از مادر به پستان ريزد و مايه خوراك آن كودك نوزاد گردد چون اين را دانستى گوئيم اين علت كه براى آن شير از خون برآيد در باره نر برنيايد و جدائى ميان آنها روشن شد، چون اين را دانستى گوئيم مفسران گفتند مقصود از قول خدا «مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ» اين سه در بكجا پديد شوند سرگين در فرود شكمبه است و خون در بالا و شير در ميانه، و ما دليل آورديم كه اين گفته خلاف حسّ و آزمايش است و ما گوئيم مقصود آيه اينست كه شير از برخى اجزاء خون برآيد و خون از اجزاء لطيف سرگين درآيد كه همان خورده شده در شكمبه‏اند پس اين خون پديده اجزائيست كه ميان سرگين است از آغاز و سپس در بار دوّم ميان خونست و خدايش از اين اجزاء كثيف پاك كرده و در آن اوصافى آورده كه شير شده و سازگار تن نوزاد گرديده اينست آنچه در اينجا بدست آورديم.

و بدان كه پديد شدن شير در پستان و موصوف شدن آن بدان چه سازگار خوراك نوزاد است حكمت شگفتى دارد و كاريست بديع كه خرد بروشنى گواه است بر اينكه جز بتدبير فاعلى حكيم و مدبرى مهربان نميباشد و بيانش از چند راه است.

يكم: خدا در فرود معده سوراخى، آفريده كه ته‏نشين خوراك از آن‏

 

بدرآيد،پ و چون آدمى خوراكى خورد يا نوشابه‏اى نوشد آن سوراخ يك جا بهم آيد كه چيزى از خورده و نوشيده از آن بدر نشود تا مايه غذائى آن از معده بكبد كشد و دردش در آنجا ماند وانگه آن سوراخ گشايد و از آن بدر آيد، و اين يك شگفتى است كه جز بتدبير فاعل حكيم نشايد چون آن سوراخ در هنگام نياز گشوده شود بمعده و باز بهم آيد و بار ديگر براى نياز بگشايد و اين جز بتدبير حكيم نيايد.

2- خدا تعالى بكبد نيروى كشاندن اجزاء لطيفه خوراك را داده و اجزاء كثيف را نكشد و بروده‏ها نيروئى داده كه ته‏نشين معده را بكشند و اجزاء لطيف غذا را نكشند و اگر برعكس بود نظام تن فراهم نبود.

3- خدا در كبد نيروى هضم و پختن نهاده كه اين اجزاء لطيفه در آن پخته شوند و خون گردند وانگه در زهره نيروى كشش صفراء نهاده و بسپرز نيروى كشيدن سوداء داده و بقلوه نيروى كشيدن فزونى آب تا خون پاك سازگار تغذيه تن بجا ماند، و اختصاص هر يك از اين اعضاء و بدن نيروى خاص جز بتدبير حكيم دانا نباشد.

4- آنگاه كه جنين در شكم مادر است بهره فراوانى از آن بوى رسد تا مايه پيشرفت او و فزونى او گردد و چون نوزاد از زهدان جدا گردد آن بهره به پستان رو كند تا شير گردد و خوراكش باشد و چون بچه بزرگ شد آن بهره نه بزهدان ريزد و نه به پستان بلكه بهمه تن مادر پخش شود و ريزش اين خون در هر گاهى بيك اندامى سازگار با مصلحت و حكمت نميشود مگر بتدبير فاعل مختار حكيم.

5- چون شير در پستان پديد شود خدا سوراخهاى ريزى بپستان برآرد و بگشايد چونان كه هر گاه مكيده شود اين شير از آن سوراخها درآيد و چون اين سوراخها بسيار تنگ باشند شير بسيار پاك و لطيف از آنها برآيد و اجزاء كثيفه را در آمدن نشايد و بدرون بمانند و حكمت اين سوراخهاى تنگ سر

 

پستان نباشد جز اينكه پستان چون صاف كن باشد و لطيف درآيد و كثيف در آن بماند و از اين راه آن شير پاك سازگار نوزاد و گوارا براى نوشنده باشد.

6- خدا بنوزاد مكيدن را الهام كند زيرا چون مادر پستان بدهان او نهد نوزاد بيدرنگ آن را بمكد و اگر فاعل مختار حكيم بدو الهام نكند تا آن را بمكد سودى براى اين شير پستان نباشد.

7- گفتيم خدا شير را از فضله خون آفريند و خون را از خوراك جانور آفريند و چون گوسفند گياه و آب خورد خدا از اجزاء لطيفش خون آفريند وانگه از پاره‏اى اجزاء آن خون شير و در شير سه جزء مخالف طبع هم پديد گردند، روغنش گرم و تر است و آبش سرد و تر و آنچه ماده پنيرى دارد سرد و خشك و اين طبايع در گياهى كه گوسفند خورده نيستند و از اينجا برآيد كه اين اجسام پيوسته از وصفى بوصفى و از حالى بحالى دگرگون شوند كه باهم مانندى و نزديكى ندارند و همانا اين گردش بتدبير فاعل حكمتدار و مهربانست كه احوال اين جهان را چنانچه شايد ميسازد، پاك است آنكه همه ذرات جهان بالا و پائين گواه كمال قدرت و نهايت حكمت و رحمت اويند آفرينش و فرمان از آن اوست تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ.

و اما معنى اينكه فرمود «سائِغاً لِلشَّارِبِينَ» اينست كه در گلوشان روانست و خوشمزه و گوارا و از اين معنا است قول خدا «لا يَكادُ يُسِيغُهُ» و محققان گفتند:

چنانچه پديد شدن شير عبرتيست بر وجود صانع مختار دليلى است بر شدن حشر و نشر براى اينكه گياهى را كه جانور خورد از آب و زمين برآمده و آفريننده جهان تدبيرى كرده كه از خون آن شير آورده و تدبير ديگرى كه از شير روغن و پنير برآمدند و اين بررسى دليل است كه خدا تعالى توانا است برگرداندن اجسام از وضعى بوضعى و از حالى بحالى و چون چنين است مانعى نيست نيز كه اجزاء تن مرده‏ها را وصف زندگى و خرد بخشد چنانچه در پيش بودند، و اين عبرت‏گيرى از اين راه رهنما است كه بعثت و قيامت شدنيست و نشدنى نيست.

 

پ‏بيضاوى گفته: «وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً» دليلى است رهنما از نادانى بدانش «نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهِ» سر سخنى است براى بيان عبرت و باعتبار لفظ در اينجا ضمير را مذكر آورده و باعتبار معنى در سوره المؤمنون مؤنث آورده است چون انعام اسم جمع است و از اين رو سيبويه آن را در شمار مفردات بر وزن افعال آورده چون اخلاق و اكياس و كسى كه آن را جمع نعم داند مرجع ضمير را بعض گيرد چون شير تيكه‏اى از انعام است نه همه آنها يا به واحد برگرداند بتاويل معنى چون مقصود از آن جنس است، و نافع و ابن عامر و ابو بكر و يعقوب «نسقيكم» را در اينجا و در سوره المؤمنون، بفتح نون خواندند «مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً» چون خلقت شير از برخى از اجزاء خونست كه از اجزاء لطيفه در سرگين پديد گردد كه خوراك هضم شده‏اند در شكمبه و حديث ابن عباس اگر درست باشد مقصودش اينست كه ميانه مادّه شير است و فراز مايه خون كه غذاى تن است زيرا آنها در شكمبه پديد نشوند، وانگه مختصرى از سخن رازى را آورده و گفته: خالص يعنى پاك بى‏رنگ خون و بوى سرگين يا پاكيزه از اجزاء كثيفه براى تنگى سوراخ برآمد «سائِغاً لِلشَّارِبِينَ» يعنى آسان در گلوشان گذرد.

طبرسى- ره- گفته:، كلينى از ابن عباس روايت كرده كه چون علف در شكمبه جا گيرد فرودش سرگين گردد و فرازش خون و ميانه‏اش شير و خون در رگها رود و شير در پستان و سرگين بماند و اينست معنى قول خدا «مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً» نيالوده بخون و سرگين، و كبد مسلط است بر همه اينها و آنها را پخش كند چنانچه حكمت و تدبير الهى خواهد.

 

اخبار باب‏

پ‏1- در خصال (2/ 615) بسندش از امير المؤمنين عليه السّلام كه نوش كردن شير خرده خرده درمان هر درد است جز مرگ و فرمود: گوشتهاى گاو دردند و شيرشان دارو و روغنشان درمان.پ 2- در طب الائمه (63) بسندش از ابن ابى يعفور كه پرسيدم از امام صادق عليه السّلام كه مردى شير ماده الاغ را براى دارو مينوشد، فرمود: باكى ندارد.پ بيان: در دروس گفته: شير ماده الاغ تازه باشد يا بسته مكروه است پايان، و گويا حكم بكراهت آن براى كراهت گوشت ماده الاغ است و در آن اعتراض است و من نيافتم در اخبار دليلى بر كراهت گرچه در برخى مقيد است بدارو بودن كه بيشتر اين قيد در كلام پرسنده آمده و خلاصه حكم بكراهت مشكل است.پ 3- در طبّ- 102- بسندى از موسى بن عبد اللَّه الحسن كه از اساتيدمان شنيدم شير شتران درمان هر دردند و ناسازى در تن، و از امام ششم عليه السّلام كه مانند آن را فرمود جز كه بر آن افزود كه آن بدن را نگهدارد و چركش را بيرون كند و خوب آن را بشويد.پ 4- در محاسن- 494- بسندش از يحيى بن عبد اللَّه كه نزد امام ششم عليه السّلام بوديم و چند پياله براى ما آوردند و حضرت بيكى از آنها اشاره كرد و فرمود:

ماست آب گرفته ماده الاغ است كه براى بيمار خود آماده كرديم هر كه خواهد بخورد و هر كه خواهد وانهد، در مكارم مانندش آمده- 222-.پ 5- در مكارم- 183- از امام ششم عليه السّلام كه گوشت گاو نام برده شد و فرمود:

شيرهاشان دارو است و پيه‏هاشان درمان و گوشتهاشان درد.پ 6- در محاسن- 405- بسندش از امام ششم عليه السّلام كه گوشت دل اندوه دل مرا برد چنانچه انگشتها عرق پيشانى را برند.پ 7- و از همان (..) بسندى تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كه اگر چيزى جلو مرگ را ميگرفت لبنيه بود، گفته شد: يا رسول اللَّه لبنيه چيست؟ فرمود: جرعه‏

 

جرعه شير نوشيدن.پ توضيح: در كافى 6/ 320 آن را بى‏سند آورده، قولش «الحسو باللبن» و حسو بلبن را سه بار مكرر كند و در كافى بجاى لبنيه در هر دو جا تلبينه آمده و آن روشن‏تر است، در نهايه گفته: در حديث است كه تلبينه روشنى دل بيمار است، تلبينه و تلبين شربتى و خوراكى است كه از آرد يا نخاله (بلغور) سازند و بسا كه در آن عسل ريزند و آن را باين نام گويند براى اينكه مانند شير سفيد است و نرم (و از قاموس هم اين تفسير را براى اين لغت نقل كرده).پ 8- در طب الائمه- 64- بسندى تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كه فرمود: نوح بپروردگارش شكايت كرد از سستى تنش خدايش وحى كرد گوشت را با شير بپز و بخور كه من قوة و بركت را در آنها نهادم‏پ 9- در مكارم- 183- كه امام ششم عليه السّلام فرمود: آبگوشت گوشت گاو پيسى را ببرد،پ و از امام پنجم عليه السّلام كه بنى اسرائيل از پيسى بموسى شكوه كردند، و او بخدا عزّ و جلّ شكوه كرد و خدايش وحى كرد بدانها بفرما گوشت گاو را با برگ چغندر بخورند (در اينجا با نسخه چاپ تازه تقديم و تأخيريست ولى افتاده ندارد مترجم).پ 10- در محاسن- 401- بسندى از على عليه السّلام كه خوراكهاى درهم و گوناگون شكم را گنده و رانها را شل كند.پ بيان: بسا كنايه از كسالت و تنبلى باشد.پ 11- در محاسن (..) بسندش از امام ششم عليه السّلام كه بما دادند از اين خوراكها يا از اين رنگهاى خوراك آنچه برسول خدا صلى اللَّه عليه و آله داده نشده بود.پ 12- و از همان: از يونس بن يعقوب كه ديگى از نارباجه نزد امام ششم عليه السّلام فرستاديم، و آن حضرت از آن خورد، و فرمود آنچه‏اش بجا مانده براى من نگهداريد، و دو بار يا سه بار برايش آوردند، وانگه غلام در آن آبى ريخت و نزد آن حضرت آورد و بدو فرمود: واى بر تو آن را بر من تباه كردى.پ 13- و از همان (..) بسندش از يوسف بن يعقوب كه دوست‏تر خوراك‏

 

 

نزد پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله نارباجه بود.پ 14- و از همان (..) بسندى از ابى بصير كه امام ششم عليه السّلام زبيبه را خوش داشت.پ 15- و از دعائم: از جعفر بن محمّد عليه السّلام كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله عسل و زبيبه را خوش داشت (2/ 110) و از او است عليه السّلام كه همه رنگ خوراك نارباجه و زبيبيه را خوش داشت و ميفرمود: بما از اين خوراكها و رنگها داده شده آنچه برسول خدا صلى اللَّه عليه و آله داده نشده.پ بيان: زبيبيه گويا شوربائى است كه كشمش كوبيده در آن ريزند و دلالت دارد بر اينكه ذهاب ثلثين در عصير كشمش لازم نيست و بسا مخصوص خوراكى باشد كه كشمش دارد و دليل جواز خوراك كشمش‏دار است.