باب سوم در سرشت مؤمن و تولدش از كافر و بر عكس و برخى اخبار ميثاق زياده از آنچه در كتاب توحيد و عدل گذشته

پ‏1- محاسن (134) بسندش از امام صادق عليه السّلام كه خدا تبارك و تعالى آفريد شيعه ما را از سرشتى گنجينه شده بدر نشود از آن فردى و در نيايد در آن بيگانه‏اى هرگز تا روز رستاخيز (134).پ 2- محاسن: بسندش از امام باقر عليه السّلام كه ما و شيعه ما آفريده شديم از يك سرشت (135).پ 3- محاسن: بسندى برآورده تا امام صادق عليه السّلام كه مؤمن همدمى خوشتر از مايه‏اى خوب از سرشت ما خاندان.

بيان: مقصود همدمى با امامان يا با يك ديگر از خودشان است (135).پ 4- محاسن: بسندش از امام صادق عليه السّلام كه خدا تبارك و تعالى چون خواست مؤمن را از مؤمن و از كافر هر دو آفريند فرشته فرستاد تا قطره‏اى از آب ابر بارنده برگرفت و آن را بر برگى افكند و يكى از دو پدر (مؤمن و يا كافر) از آن خوردند و مؤمن از آن مايه است (138).

 

پ‏5- محاسن: بسندش از امام صادق عليه السّلام كه نطفه مؤمنى در پشت بت‏پرستى باشد و بدان آسيبى نرسد تا آن را بر نهد و چون آدمى درست و كامل شد بدو بدى نرسد تا بتكليف رسد (138).پ 6- اختصاص (25) از محمد بن حمران كه پرسيدم از امام صادق عليه السّلام خدا سرشت مؤمن را از چه آفريده؟ فرمود: از سرشت آن بالا بالاها گفتم مؤمن را از چه آفريده؟ فرمود: از سرشت پيمبران و چيزى آن را آلوده و پليد نكند.پ 7- (24) بسندش از امام سجاد عليه السّلام كه خدا پيغمبران را از سرشت عليين آفريد از دل و تن آنها و دل مؤمنان را هم از همان سرشت آفريد و تنشان را از فرودتر آن و كفار را از سرشت سجين آفريد از دلشان و تنشان هر دو و آنگه آميخت دو سرشت را از اينجاست كه مؤمن كافر آرد و كافر مؤمن و از اينجاست كه مؤمن دچار گناه شود و كافر نيكوكارى كند و دل مؤمنان شيفته‏ى آنست كه از آن آفريده شدند و دل كافران شيفته همان كه از آن آفريده‏اند.پ بيان: خلق پديد آوردن و يا اندازه گرفتن است، و در نهايه است كه طينت مرد آفرينش و مايه او است و گفته: عليون نام آسمان هفتم است و بقولى نام دفتر فرشته‏هاى پاسبان كه اعمال بنده‏هاى خوب بدان برايند، و بقولى مراد بالاتر جاها و بالاتر پايه‏ها است و نزديكتر آنها بخداى تعالى در ديگر سرا ... پايان.

از دلشان و جانشان. بسا كه مقصود همان دل معروف صنوبريست كه روح ببخار لطيف پراكنده از آن وابسته شود و مخالفت ندارد با آنچه در باب خلق ابدان ائمه عليهم السّلام گذشت كه تن آنان از سرشت عليين آفريده است و روحشان از بالاتر با اينكه اگر مقصود از آن روح هم باشد مى‏شود ميان آنها جمع كرد كه منظور از سرشت مايه آنست يا منظور از پيغمبران جز پيغمبر ما باشد.

در قاموس است كه سجين بر وزن سكين جايگاه كتاب فاجرانست و يك وادى در دوزخ يا سنگى در زمين هفتم، و در نهايه است كه نامى است براى آتش ...

 

پس آميخت هر دو سرشت را، در تن آدم و از اين رو در نژادش آمادگى هر دو گروه فراهم شد و مؤمن دچار گناه شد كه با سرشت كافر آميخت و كافر نيكو كار شد، پس دل مؤمن شيفته است بدان چه از آن آفريده است از كارهاى نيك مناسب وى يا به پيغمبران و امامان كه از سرشت آنان آفريده است ... و سخن ما در مانند اين خبر در كتاب عدل گذشته.پ يك محدثى در تأويل آن گفته: چون خدا تعالى در ازل ميدانست كدام روح باختيار خود پذيراى ايمانست و كدام پذيراى گناه چه از سرشت عليين باشند و يا سجين پيرو اين دانش ازلى بگروه نخست طينت عليين داده تا مناسب آنان باشد و بتن دسته دوم سرشت سجين بى‏اينكه در كفر و ايمانشان اثر داشته.پ و يك تأويل‏چى از محققان (ملا صدرا شيرازى) گفته مقصود از عليين بالاترين پايه و نزديكتر آنها است بخدا تعالى كه پايه‏ها دارد چنانچه برخى اخبار بر آن دلالت دارد كه فرموده اعلى عليين در اين خبر هم بدان آگاهى است كه تن و دل را هر دو بدان وابسته با اختلاف پايه آنها و بدين ماند كه مراد از آنها عالم جبروت و ملكوت باشد كه هر دو بالاتر از عالم ملكند و عالم عقل و نفسند و آفرينش دين پيمبران از جبروت معلوم است زيرا كه مقربانند و اما آفرينش تنشان از ملكوت براى اينكه تن حقيقى آنان درون اين تن و پوست است كه براى اين تنهاى خاكى آماده شده كه تن است براى تن اصلى آنها و بدان علاقه ندارند و گويا در زير پوستين اين تن خاكى از هم اكنون آن را تكانيدند و از آن برهنه شدند كه بدان اعتمادى ندارند و شيفته نشانه ديگرند و از اين رو خوش دارند رسيدن بديگر سرا و جدا شدن از اين جهان را و از اينجا است كه در حديث آمده: دنيا زندان مؤمن است و بهشت كافر، و همانا آفرينش تنهاى مؤمنان را به فرودتر از آن وابسته چون مركبند از هر دو براى علاقه آنها بتن عنصرى نيز تا در آنند و سجين فرودتر پايه و دورتر آنست از خدا و بدين ماند كه مراد از آن حقيقت دنيا و درون آنست كه نهانست زير عالم ملك، يعنى اين عالم خاكى كه جانها

 

در آن زندانيند و از اين رو در حديث آمده: زندانى آنكه دنيايش از ديگر سرا در زندان كرده.

و آفرينش تنهاى كفار از اين جهان روشن است و همانا آفرينش دلشان را هم بدان وابسته چون بر ابدان خزيدند و بزمين اين جهان چسبيدند و بر آن گرانبارند و گويا از ملكوت بهره ندارند كه در عالم ملك اندرند. و آميزش ميان اين دو سرشت اشاره است به وابستگى ارواح ملكوتيه به ابدان خاكى بلكه برآوردشان از آنها خرده خرده تا هر نشانه بر آن چيره شد از اهل آن گرديد و مؤمن حقيقى يا كافر حقيقى يا ميانه آنها گرديد برحسب مراتب كفر و ايمان- پايان.

و گويم: آنچه گفته بر پايه اصول و اصطلاحات ثابت نشده است كه حقيقت آنها ناشناس است و خوض در آنها بايست نيست.پ 8- كافى (ج 2 ص 3): بسندش از امام صادق عليه السّلام كه خدا عز و جل مؤمن را از سرشت بهشت آفريد و كافر را از سرشت دوزخ، فرمود: چون خدا خوش بنده‏اى را خواهد جان و تنش را پاك سازد و خيرى نشنود جز كه آن را شناسد و زشتى نشنود جز كه ناشناس او باشد.

راوى گفت شنيدم ميفرمود: سرشت سه است: سرشت پيمبران، و مؤمن از همان سرشت است جز كه پيمبران از سر آمد آنند و پايه آنند و برترى دارند و مؤمن‏ها شاخه آنند از گلى چسبان چنين است كه خدا عز و جل جدائى نيندازد ميان آنها و پيروانشان، و فرمود: سرشت ناصب (دشمن اهل بيت) از لجنى است سالخورده و بد بو و اما مستضعفان از خاكند هيچ مؤمنى از ايمان خود نگذرد و هيچ ناصبى از عقيده نصبش و خدا را در باره آنها خواستى است.پ تبيين: از سرشت بهشت، خاك و سرشتى كه ميداند هنگام آفرينشش كه بهشت ميرود يا سرشتى كه دنبال كردارهاى بهشت رفتن است ولى وادار بر آن نيست كه جبر باشد. چون خدا خوش بنده‏اى خواهد و حسن سرانجام و سعادتش را پاك‏

 

روحش را بهدايات خاصه و الطاف نيكى آورد و آنهم پس از حسن اختيار خودش و وسائل اين سرانجام ... و مقصود از گل چسبنده بسا كه چسبيدن آنها بامامان خود باشد و چسبيدن سرشتشان بسرشت آنان كه خدا ميانشان جدائى نيندازد، يا اينكه شاخه آن سرشتند. و در اين جهان و ديگر سرا بدان پيوستند و پيرو آنند و «حمأ مسنون» گل سجين است، و مستضعفان از خاكند يعنى خاكى كه با آب زلال آميخته نشده مانند سرشت پيمبران و نه بآب بد بوى تلخ و شور مانند سرشت ناصبان و كافران.

و گويا اين راه جمعى است ميان تعبيرهاى مختلف آيات كريمه قرآن در بيان آفرينش انسان زيرا آنچه گويد آدمى از حمأ مسنون است همان ناصب است و آنچه گويد از گل چسبنده است همان شيعه است و آنچه گويد از خاك است آن مستضعفانند، و بسا مراد اينست كه همه اين سرشتها در پيكر آدم در آمدند تا براى همه اين امور و همه اقسام آماده باشد يا مراد از آفرينش هر صنفى از سرشتى اينست كه در نطفه كه مايه او است در آيد و يا اينكه آن نطفه از آن سرشت باشد و وجه وسط بهتر است و روشنتر براى روايت.پ شيخ در مجالس خود بسندش تا رسول خدا كه در فردوس چشمه‏ايست شيرينتر از عسل و نرمتر از كره و سفيدتر از برف و خوشبوتر از مشك كه در آن سرشتى است خدا عز و جل ما را از آن آفريد و شيعه ما را هم از آن آفريد و هر كه از آن سرشت نيست از ما و از شيعه ما نيست و همانست پيمانى كه خدا عز و جل بر ولايت امير المؤمنين عليه السّلام گرفته.پ عبيد (راوى حديث) گويد: اين حديث را براى محمد بن حسين گفتم و گفت:

يحيى بن عبد اللَّه بتو راست گفته و چنين خبر داد مرا از پدرم از جدم از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله، عبيد گفت دلم ميخواهد اگر اين حديث نزد تو تفسيرى دارد برايم بگوئى گفت: براى خدا فرشته‏ايست سرش زير عرش و دو گامش در ژرف زمين منقسم است، ميان دو ديده‏اش باندازه كف دست يكى از شما است، چون خدا خواهد آفريده‏اى را با دوستى على بن ابى طالب آفريند فرمان دهد آن فرشته را تا از آن سرشت برگيرد و

 

آن را در نطفه پرتاب كند تا برحم برود و از آن آفريند و آن پيمانست، اينكه فرمود:

خدا را در آنها خواستى است در باره مستضعفين است و عمومش براى هر سه گروه دور است.پ 9- در كافى (ج 2 ص 14): بسندش از امام صادق عليه السّلام، در بهشت درختى است بنام مزن چون خدا خواهد مؤمنى آفريند قطره‏اى از آن چكاند و بسبزه‏اى و ميوه‏اى نرسد كه از آن مؤمنى يا كافرى بخورد جز كه خدا عز و جل از پشت او مؤمنى بر آورد.

بيان: در قاموس است كه مزن بضم ابر يا ابر سفيد يا ابر باران دار پايان و گويا نامگذارى براى هماننديست.

بقولى: اين حديث هم مناسب است با آنچه گفتند كه طينت همان مايه‏هاى نخست در آميخته است كه در همه اطوار گوناگون آفرينش هستند مانند نطفه و مايه‏هاى بيش از آن از گياه و خوراك و پس از آن از علقه و مضغه و مزاج آدمى پذيراى نفس ناطقه تدبيركننده مناسب است با آنچه گفته شد از اينكه مقصود از طينت سرشت بهشتى است زيرا كه آن پرورش يابد بدين قطره چنانچه با آب شيرين پيش گفته و خلاصه آفرينش او از سرشت بهشت و آميختنش با آب شيرين گوارا در آغاز و پرورش بآب مزن دوباره از لطف خدا است بمؤمن تا ببالاترين پايه قرب رسد- پايان.پ يكى از محققان تأويل‏چى گفته: بهشت جبروت و ملكوت دارد و مزن كه ابر است آب رحمت وجود و كرم و ابر بارنده و فراوانى و دشت دارد و چون هر قطره باران صورتى دارد و ابرى كه از آن چكد در عالم ملك صورت دلبرى دارد كه از آن چكد در عالم ملكوت و جبروت و چنانچه سبزى و ميوه پروريده صورت مادى او است همچنان پروريده صورت ملكوتى و جبروتى او است كه از ذكر خدا و درخت مزن بهشتى آفريده‏اند و چنانچه پيش از خوردنشان از آن پرورش يابند پس از خوردن هم در تن خورنده از آن پرورش گيرند زيرا تا به صورت عضو در نيامده در جريان‏

 

پرورش است و آدمى كه سبزى يا ميوه خورد و خدا را با آن ياد كند و شكر كند و نيرويش را در طاعت خدا صرف كند و اندر انديشه‏هاى ايمانى و خيالات روحانى باشد آن سبزى و ميوه در تنش بآب مزن جنانى پرورش يابد و چون از آن منى در آيد از درخت مزنى است كه در بهشت است.

و چونش بغفلت از خدا خورد و خدا را بدان شكر نكند و در نافرمانيش صرف‏كند انديشه‏هاى آلوده دنيوى و خيالات شهوانى آن سبزى و ميوه در تنش پرورش يابد كه از آب ديگر است و براى آفرينش مؤمن نشايد جز اينكه پيش از آن بآب مزن بهشتى پرورش يافته باشد.

و پرورش خوراك كافرى كه مؤمن از او پديد گردد بآبيست كه پيش از خوردن در آن صرف شده با ذكر خدا نزد كشتن و كاشتن آن كه در پرورش اثر دارند و هم مانند حلال بودن، بودن بهايش و تقواى زارع و كارنده آن و ديگر اسباب پيدايش آن.پ 10- در كافى (ج 2 ص 4): بسندش از عبد اللَّه بن كيسانم كه بامام صادق عليه السّلام گفتم: من مولايت عبد اللَّه بن كيسانم، فرمود: نژاد را ميشناسم و تو را نه. گفتم زاده كوهستانم و پرورده سرزمين فارس و با مردم در تجارت و جز آن در آميزم و با مردى معاشرت كنم خوش سيما و خوشرفتار و امين و چونش خوب بر رسم دشمن شما است و با ديگرى معاشرت كنم بدرفتار و ناامين و آلوده و فاسد و چونش خوب بر رسم دوست شما است چگونه چنين شود؟ فرمود: اى پسر كيسان ندانى خدا عز و جل سرشتى از بهشت گرفت و ديگرى از دوزخ و آنها را با هم آميخته و از يك ديگر در آورد و آنچه از امانت و خوشرفتارى و خوش سيمائى در آنان بينى از آنست كه با سرشت بهشتى سوده‏اند و ربوده‏اند و بمايه آفرينش خود برگردند و آنچه در اينان از ناامينى و بد خلقى و آلودگى بينى از سودن با طينت دوزخى بر گرفتند و بمايه بهشتى آفرينش خود بر گردند.پ توضيح: آنها را با هم آميخت در پشت آدم تا از زنجيره نژاد او برايند و

 

همين است مقصود از اينكه فرمود: از يك ديگر برون آورد زيرا مؤمن از پشت كافر بدر آيد و كافر از پشت مؤمن. و تفسير آميزش بآميزش بدنها با هم و كسب اخلاق از هم پر دور است و بقولى مقصود از اينكه آنها را از يك ديگر بر آورد اين است كه چون دو سرشت با هم سودند آنها را از هم جدا كرد و بهشتى را از سرشت بهشتى آفريد و دوزخى را از دوزخى ...پ 11- كافى (ج 2 ص 5): بسندش از امام صادق عليه السّلام كه خدا عز و جل چون خواسته آدم را آفريند ساعت يكم روز جمعه جبرئيل را فرستاد و با دست راستش مشتى بر گرفت از آسمان هفتم تا آسمان دنيا و از هر آسمانى تربتى دريافت و مشت ديگرى بر گرفت از زمين هفتم بالا تا زمين هفتم فرودين دور دست و خدا عز و جل به كلمه خود فرمود: تا مشت نخست را با دست راستش بر گرفت و مشت ديگر را با چپش و آن گل را بدو پاره شكافت و از مايه زمينى بخشى فشاند و از آسمانى بخشى، و بدان كه در دست راستش بود فرمود از تو پيمبران و اوصياء و صديقان و مؤمنان و سعادتمندان و هر كه را ارجمند خواهم آفرينم و آنچه خدا فرمود براشان بايست شد، و بدان كه در دست چپش بود فرمود: از تو جباران و بت پرستان و كافران و سركشان و هر كه خوارى و شقاوتش را خواهم آفرينم و همچنان كه فرمود براشان بايست شد.

وانگه هر دو سرشت با هم آميخته شدند و اينست تفسير قول خدا عز و جل:

 (خدا شكافنده دانه است و هسته 65- الانعام) و دانه سرشت مؤمنانست كه مهر بار است و هسته سرشت كافران دور از هر نيكى و همانا نوى بمعنى هسته ناميده شده براى آنكه از هر نيكى بدور است و بر كنار و خدا عز و جل فرمود «برادر زنده از مرده و مرده از زنده» و زنده آن مؤمن است كه از سرشت كافر آيد و مرده كه از زنده برآيد كافرى كه از سرشت مؤمن در آيد و زنده مؤمن است و مرده كافر كه خدا فرمود: آيا آنكه مرده است و زنده‏اش كرديم (122- الانعام) و مرگش آميزش با سرشت كافر

 

است و زندگيش گاهى كك خدا بفرمان خود ميان آنها را جدا كند و همچنين خدا عز و جل بر آرد مؤمن را در زايشش از تاريكى پس از آنكه اندر نور است و بر آرد كافر را از نور به ظلمت پس از آنكه اندر نور است.

و اينست تفسير قول خدا عز و جل (70- يس) تا بيم دهد آن را كه زنده است و بايست كند فرمان را بر كافران.پ تبيين: در ساعت يكم الخ، بقولى چون آفرينش آدم پس از آسمانها و زمين است بطور حتم كه بسيط پيش از مركب است (آفرينش آنها و خوراكيهايشان در شش روز هفته بوده و همه در جمعه دنبال آن فراهم بودند آغاز آفرينش آدم در ساعت يكم شده).

و كلمه او همان جبرئيل است كه فرمانرسان او است يا رهنماى مردم است چو كلام او يا اينكه بكلمه (كن باش) آفريده شده بى‏مايه و بقولى مقصود از سماوات درجات بهشت است و بارضين دركات سجين تا موافق اخبار ديگر باشد و بسا مايه را از هر دو جا گرفته باشد، و بقولى مراد از تربت هر آنچه است كه در آماده شدن مايه پذيراى آفرينش چيزى اثر دارد و طينت و آثار نيروهاى آسمانى نطفه پرور را در برگيرد و هر چه اثر در سبب قابلى دارد. پايان.

و بقولى اطلاق تربت بر مأخوذ از آسمانها مجاز است چون منقلب بتربت مى‏شود، و دلالت دارد كه زمين هم چون آسمان هفت طبقه دارد چنانچه خدا تعالى فرموده: و خدائى كه آفريد هفت آسمان و از زمين مانند آن (12- الطلاق).

اينكه فرمود شكافت گل را بدو پاره يعنى خدا يا جبرئيل و شكافنده دانه آفريننده يا دوباره‏كننده آنست. گويم: اين سخن چند تفسير دارد.پ 1- شكافتن گل همانست كه در پيش گفته مشتى با دست راست گرفت و ديگرى با چپ و پخش كرد در زمين آنچه در دستش بود از گل زمين و همچنين در دوم كه پاشيدن آن باشد و خدايا جبرئيل گفت بدان چه در كف راستش بود پيش از

 

پاشيدن يا پس از آن.پ 2- اينكه هر كدام از دو گل را دو پاره كرد تا بهره از آنها سرشت مستضعفان و كودكان و ديوانه‏ها باشد و بدان چه در مشت راست ماند گفت: از تو است رسولان الخ و از آنچه در چپ ماند گفت: از تو است جباران الخ. و بنا بر اين بهتر است كه مرجع ضمير خدا باشد (اريد) در هر دو جا صيغه متكلم باشد و بمعنى ديگر صيغه فعل غائب مجهول باشد.پ 3- يك فاضلترى گفته: شكافتن كنايه است از جدا كردن آنچه براى آفرينش آدمى شايانست از هر دو ماده و از هر دو آنچه در آفرينش آدمى بى‏اثر بوده پاشيده تا مايه موجودات ديگر باشد.

اينكه گفته: وانگه هر دو گل آميخته شدند كه در هر دو دست بودند يا آنچه پاشيده و نپاشيده بود.

پس حب سرشت مؤمن است كه خود يك بطن از آيه است و براى تفسير مراد از شكافتن بيرون كردن هر كدام آنهاست از ديگرى يا جدا كردن آنها از ديگرى و يا آفرينش آنها.

بخاطر اينكه او دور شد ... در قاموس گفته «نوى» هم بمعنى دورى آمده مانند نأى، و آيه در سوره الانعام آيه 95 چنين است: راستى خدا شكافنده دانه و هسته است در مجمع البيان (ج 4 ص 338) گفته: شكافنده دانه خشك مرده است و از آن گياه بر آيد و شكافنده هسته خشكيده است و از آن نخل خرما و درخت بدر آيد و بقولى يعنى آفريننده دانه و هسته است و مبتكر آنها، و بقولى مقصود همان شكافى است كه در شكم دانه و هسته است و از شگفتيهاى قدرت خدا است كه راستا و يك نواخت است.

بر آرد زنده از مرده و بر آورنده مرده است از زنده كه گياه خرم تازه سبز را از دانه خشكيده بر ارد و دانه خشكيده را از گياه زنده نامى از زجاج است و عرب درخت‏

 

خرم سر پا را زنده نامد و چون بريده شود يا كنده شود و خشكيد آن را مرده نامد.

و بقولى يعنى آفريند زنده را از نطفه كه بيجانست و آفريند نطفه بيجان را از زنده از حسن است و ديگران و آن بهتر است، و بقولى يعنى بر آرد پرنده از تخم و تخم از پرنده از جبائى و بقولى بر آرد مؤمن از كافر و كافر از مؤمن.پ وانگه خدا سبحانه در همين سوره هم فرموده آيا كسى كه مرده است و زنده‏اش كرديم و ساختيم براش روشنى كه با آن در ميان مردم راه ميرود چون كسى است كه دچار تاريكيها است و از آن بيرون نشود (122- الانعام) طبرسى (در ج 4 ص 359 مجمع البيان) گفته مرده كافر است و زنده‏شدنش اينست كه رهنمائيش كرديم بايمان از گفته ابن عباس و جز او. خدا كفر را بمرگ مانند كرده و ايمان را بزندگى و بقولى يعنى نطفه بيجان بود و زنده‏اش كرديم و نورش داديم كه دانش و حكمت يا قرآن و يا ايمانست و ظلمات همان كفر است.

و همانا خدا كافر را مرده خوانده چون از زندگيش بهره نبرد و بديگرى بهره ندهد و بدتر از مرده باشد زيرا مايه كيفر شدن از او نيايد و زيانش بديگرى نرسد، و مؤمن را زنده خوانده چون براى خودش و ديگران در زندگى بهى و سود دارد و در چند جا كافر را مرده و مؤمن را زنده خوانده چون كه فرموده: راستى تو نشنوانى مرده‏ها را (10- النمل) و تا بيم دهى هر كه زنده است (70- يس) و فرموده: و برابر نيند زنده‏ها و مرده‏ها (22- فاطر) و قرآن را و ايمان و دانش را نور خوانده زيرا مردم بدانها بينا شوند و رهنمائى گردند از تاريكيهاى كفر و سرگردانى گمراهى چنانچه به روشنيهاى ديگر و كفر را تاريكى خواند چون ره نيابد و برشدش بينا نشود- پايان.پ و گويم: بتفسير مذكور در خبر و ذكر در بيشتر تفسيرها فرموده او بر آرد زنده را بيان همان فرموده او است كه شكافنده دانه است.

آنگه كه جداشان كرد خدا بكلمه خود كه توانائى و يا فرمان (كن) باشد يا بواسطه جبرئيل و اين جدائى در زايمان است يا در سرشت و نخست روشنتر است،

 

و اينكه فرمود: همچنين مانند كرد بر آوردن از تاريكيها به نور و بر عكس را ببر آوردن زنده از مرده و بر عكس در اينكه مقصود در هر دو بر آوردن سرشت مؤمن است از سرشت كافر و بر عكس، و منظور تأويل دنباله آيه نيست كه «ا و من كان ميتا» الخ، زيرا در آن نيامده بيرون بردن كافر از تاريكى بنور بلكه ماندن او در تاريكيها و بر نيامدن از آن در آنست. بلكه اشاره دارد بقول خدا «خدا سرپرست آنانست كه ايمان آوردند و بر آردشان از ظلمات بنور» الخ، و منافات ندارد با آن كه فرمود عليه السّلام و بر آرد كافر را، با اينكه در اين آيه بيرون آوردن از نور را به طاغوت وابسته زيرا خذلان خدا هم در اين باره اثر دارد با اينكه مى‏شود بمعنى بر آيد يا بر آورده شود و استناد بخدا نداشته باشد.

و آنچه گفتند كه از اين حديث بر آيد بر آوردن مؤمن از كافر و بر عكس در دو وقت است يكى در جدا كردن طينت و ديگرى در زايش، روشن نيست چنانچه دانستى.

سپس امام گواه آورده بر اينكه بايمان زندگى گويند يا بر سرشت ايمان آفرين زندگى گويند بقول خداى سبحانه «تا بيم دهد هر كه را زنده باشد» يعنى از سرشت بهشتى باشد بتاويل امام، طبرسى در (ج 8 ص 432) مجمع البيان گفته يعنى ما فرو آورديم قرآن را تا ترسد بدان مؤمن از نافرمانى خدا زيرا كافر چون مرده و بلكه فروتر از آنست يا بترسد هر كه خردمند است و بقولى هر كه دل زنده و بينا است.

و بايست است فرمان بر كافران يعنى فرمان كيفر و عذاب و بتأويل امام مى‏شود كه مقصود از قول همان باشد كه در حديث گذشته كه از تو باشند جباران و بت پرستان و كافران الخ.پ 12- در معانى الاخبار 290: بسندش از امام صادق عليه السّلام كه راستى چون مؤمن جان دهد مرده نباشد و مرده همان كافر است كه خدا فرمايد «بر آرد زنده از مرده و بر آرد مرده از زنده» (18- الروم) يعنى مؤمن از كافر و كافر از مؤمن.پ 13- در كافى (ج 2: 5) بسندش از صالح بن سهل كه بامام صادق عليه السّلام گفتم:

 

قربانت خدا عز و جل سرشت مؤمن را از چه آفريده؟ فرمود: از سرشت پيغمبران و هرگز پليد نگردد.

بيان يعنى بكفر و شرك آلوده نشود و گرچه به گناه آلوده گردد و با توبه و شفاعت و رحمت پروردگار تعالى پاك شود و بقولى يعنى آلوده دنياپرستى نشود تا آنجا كه از آخرت بماند.پ 14- كافى (ج 2: 5) بسندش از صالح بن سهل كه بامام صادق عليه السّلام گفتم: مؤمنان از سرشت پيمبرانند؟ فرمود: آرى.

بيان: يعنى از باقيمانده سرشت آنان.پ 15- كافى (ج 2: 6) بسندش از امام باقر عليه السّلام كه اگر مردم آغاز آفرينش را ميدانستند دو تا با هم اختلاف نميكردند.

راستى خدا عز و جل پيش از آفرينش خلق فرمود «باش آب شيرين و گوارا تا آفرينم از تو بهشتم و فرمانبرانم را و باش شور و تلخ تا آفرينم دوزخم را و نافرمانانم را وانگه آنها را فرمود تا در آميختند و از اين رو مؤمن كافر آرد و كافر فرزند مؤمن، و آنگه خاكى از صفحه زمين بر گرفت و آن را سخت ماليد و سائيد و ناگاه آنان مانند مورچه بجنبش آمدند، و باصحاب يمين فرمود: بسلامتى بسوى بهشت و باصحاب شمال فرمود: بسوى دوزخ و باك ندارم، و آنكه فرمود: آتشى را تا افروخته شد و باصحاب شمال فرمود: در آن درآئيد و از آن ترسيدند و باصحاب يمين فرمود در آن درآئيد و در آمدند و بدان آتش فرمود سرد و سلامت باش و سرد و سلامت شد. و اصحاب شمال گفتند: پروردگارا از ما بازگير فرمود: «از شما باز گرفتم پس بآتش در آئيد» و رفتند در بر آن و از آن ترسيدند در آنجا بود كه طاعت و معصيت ثبت شد و نتوانند اين فرمانبران از نافرمانان شوند و نه آنان از اينان گردند.پ تبيين: دو تن اختلاف نكردند در باره استطاعت و جبر و اختيار يا در باره امور دين زيرا فهم و آمادگى و سرشت آنان اختلاف دارد و در اين صورت در باره رهنمائى‏

 

مردم پر تلاش نميكردند.

باش آب گوارا و شيرين: فرمان ايجاد است، يا ضرب المثل براى دانش خداى تعالى باختلاف مايه وجود مردم و آمادگى آنان و سرانجامشان ... در قاموس گفته: در مورچه است كه خرد باشد و ريز كه 100 شماره آن برابر يك دانه جو ...پ سيد رضى در نهج البلاغه گويد: بسندى از مالك بن دحيه كه نزد على عليه السّلام بوديم و اختلاف مردم با هم مذاكره شد و فرمود: آغاز سرشت مردم ميانشان جدائى افكنده براى آنكه آنان تيكه‏اى از شوره‏زار زمين و شيرين آن بودند و از ناهموار و هموارش و آنان باندازه نزديك بودن خاكشان بهم با هم نزديك باشند و باندازه دورى آن از هم با هم تفاوت دارند آنكه پر سيراب است كم خرد است و آنكه دراز بالا است كوتاه همت است، و خوش كار زشت منظر است، كم ژرف پر جستجو است و خوش طبع زشت كشش است و آنكه دل پر جوش دارد خردش پراكنده است، تيز زبان دل آهنين دارد.پ ابن قيم در شرح نهج البلاغه ص 419 (چاپ قديم ايران) در شرح قول آن حضرت:

همانا جدائى انداخته ميانشان الخ گفته:

يعنى توافق در صورت و اخلاق پيرو نزديكى بودن سرشت آنها است و نزديك بودن مباديش كه هموار و ناهموار و شور و شيرين باشند و تفاوت در آنها بر اثر تفاوت مبادى نامبرده آنهاست.پ اهل تأويل گفتند: مبادى سرشت كنايه است از اجزاء عناصر كه مايه مركبات مزاج دارند و شوره‏زار كنايه است از گرم و خشك و شيرين از گرم‏تر و هموار از سردتر و ناهموار از سرد خشك- پايان.پ و گويم: دور نيست كه آب شيرين همان دواعى خدا داده باشد براى كار خوب و بد كه خرد و نفس ملكوتيند و آب شور مخالف و جلوگير آن باشد و وادار كن بشهوات پست و كاميابى تن و آنچه در آن بار شده از دواعى شهوت و آميختن آنها تركيب آنها است در آدمى.

 

اينكه فرمود از تو آفرينم يعنى براى تو هست بهشت و فرمانبرانم زيرا اگر آدمى خيرخواه نباشد آفريدن بهشت سودى ندارد و كسى سزاوار آن نگردد و كسى فرمانبر خدا نشود و همين معنا را دارد «دوزخم را از تو آفريدم» زيرا اگر آدمى بد خواهى نداشته باشد كسى نافرمانى خدا نكند و نيازى بدوزخ نيست براى جلوگيرى از بدكاريها، وانگه براى اظهار احاطه دانش او بدان چه هر فردى خواهد كرد بفرشته‏ها كه لطفى باشد بدانها و هم بآدميزاده‏ها پس از اخبار رسولان بدانها آنان را چون مورچه ساخته و مؤمن آينده‏شان را از مخالفانشان تميز داده با آزمايش رفتن در آتش ابدانند پيش از تكليف در عالم جسمانى كه آنچه از آنها است مطابق واقع است و در آنجا طاعت و گناه ثبت شد و فرشته‏ها فرمانبر و نافرمان را شناختند و در دفترها موافق دانش خدا ثبت شد.

و از اين آميزش شد كه مؤمن فرزند كافر آرد و كافر مؤمن، يعنى از اينكه آدمى مايه خوبى و بدى هر دو را دارد بينى كه پدر بدنبال خرد و خير خواهى رود و شهوت كش و از نيكان شود و پسر دنبال هوس و دلخواه رود و آنها را بر خرد چيره سازد و از بدان گردد با اينكه پر بهم وابسته‏اند و پدر و پسرند.

و اينكه فرمود: و نتوانند اينان، يعنى خلاف آنچه خدا در باره آنها دانسته نشود ولى آن را باختيار و خواست و توان خود كنند نه بزور، اين احتمال در خاطرم آمد و خدا اسرار گفتار امامان را عليهم السّلام داند.پ يك تأويل‏چى گفته: ماده را يك بار آب خوانده و يك بار تربت چه كه هر دو شكل پذير و در سرشت آدمى شريكند و در تركيب آفرينش او، اديم الارض روى زمين است و گويا كنايه از گياه و مايه‏هاى خوراك آدمى است كه نطفه از آن برآيد يا بدان پرورده شود و مالش آن گويا آميختن آنست تا از آن مزاج پديد گردد و آماده زندگى شود و بمورچه خرد از نژاد آدم تعبير كرد كه مانند او با همه خردى حس و جنبش‏

 

دارد و با شعور است و اين خطاب در عالم امر است و چون ملك و ملكوت بخوبى با هم پيوسته‏اند و پايدارى عالم ملك بملكوتست روا باشد بستن ماده بدان گرچه عالم امر ماده ندارد و فراهم بودن همه در بر خدا براى اينست كه اجسام زمانيه با هم در عالم امر نمو دارند گرچه در عالم جدا و پهن و تدريجى باشند.

و بود آنها در عالم امر هستى ملكوتى ظلى است كه از وجود خلقى جسمانى بر گرفته شده و همان صورت دانش خدا است بدانها كه در حديث ديگر تعبير به ظلال شدند.

و فرمان خدا بآنها برفتن بهشت يا دوزخ راهنمائى آنها است براه هر دو وانگه توفيق يا خذلان وى در باره آنان و بسا مقصود از آتش افروخته همان تكاليف شرعيه و تحصيل شناخت دلگداز است كه سخت است انجام آن.

و بازگشت اصحاب شمال از راه اطاعت است كه در برابر غلبه شهوت خلاف و گناه زير بارش نروند چنانچه گويند «پروردگارا شقاوت ما بر ما چيره شد و بوديم مردمى گمراه 107- المؤمنون»- پايان.

و بسا پديد آوردن اين تاويلها در اخبار گستاخى باشد بر خدا و رسولش و امامان نيك عليهم السّلام جز كه از راه احتمال باشد پس از درستى مقدماتى كه پايه اين سخنها است و برهان تعيينى ندارند بلكه برخى از آنها مخالف مقررات دين مبين است.پ 16- در كافى (ج 2 ص 7): بسندش از امام صادق عليه السّلام كه چون خدا عز و جل خواست آدم را آفريند آب را بر خاك روان كرد و سپس مشتى از آن بر گرفت و آن را ماليد وانگه بدست خود او پخش كرد و آنگه در پاشيد و بناگاه بجنبش در آمدند و آنگه آتشى براشان بر آورد و اهل شمال را فرمود: در آن در آيند و بسوى آن شدند و از آن هراس كردند و در آن در نيامدند و آنگه بدست راستيها فرمود: در آن در آيند و رفتند و در آمدند و خدا بآتش فرمان داد تا بر آنها سرد و سلامت شد، و چون دست چپيها آن را ديدند گفتند پروردگارا بازگشت ده ما را و خدا آنها را باز گرداند بفرمانش‏

 

و فرمود در آن در آئيد و رفتند و بر سر آن ماندند و در آن در نيامدند وانگه همه را به گل باز گرداند و از آن آدم را آفريد، امام صادق عليه السّلام فرمود: نتوانند اين دست راستيها از آن دست چپيها شوند و نه آنها از اينها، فرمود ميدانند كه رسول خدا (ص) نخست كسى بود كه در آن آتش اندر شد، و آنست تفسير قول خدا عز و جل: بگو اگر خداى رحمان را فرزندى بود من نخست پرستنده بودم (81- الزخرف).پ بيان: ميدانند مقصود علماى اهل بيت باشند، بگو اگر خدا را تا آخر آيه در باره آن چند تأويل گذشت (رجوع كن به ج 3- اين چاپ ص 256).

1- من نخست پرستنده‏ام از شماها چون پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله داناتر بود بخدا و آنچه او را شايد و نشايد و ببزرگداشت آنچه بايد اولى بود و بزرگداشت فرزند حق بزرگداشت پدر است، و اين را بايست نباشد كه فرزند داشتن خدا و پرستش آن فرزند شدنى باشد و نانشد نيست بدنبال ناشدنى ديگر.

2- اگر او را فرزنديست بگمان شما من نخست پرستنده‏هاى خدايم كه يكتا پرست و منكر گفته شمايند.

3- من نخست نفرت كن از آن فرزندم يا از اينكه خدا را فرزندى باشد چون (عبد) بمعنى شدت نفرت هم آمده.

4- نيست خدا را فرزند (ما نافيه) و من سر يكتا پرستان مكه‏ام، و خبر بتفسير يكم توجه دارد و بيان اينكه پيغمبر بهر نيكى و فرمانبرى خدا پيشتاز بود و برفتن در آتش بفرمان او هم پيش تاز بود.پ 17- كافى (ج 2: 10) بسندش از امام باقر عليه السّلام كه خدا عز و جل خلق را آفريد و هر كه را دوست داشت از مايه‏اى كه دوست داشت آفريد و آن سرشت بهشت بود و هر كه را ناخواه بود از آنچه ناخواهش بود آفريد و آن سرشت دوزخ بود وانگه آنان را در ظلال فرستاد، گفتم: ظلال چيست؟ فرمود: در برابر خورشيد سايه خود را نديدى كه چيزى نمايد و چيزى نباشد.

 

و آيا پيغمبر آن را بدانها گسيل داشت كه آنها را بخداى عز و جل بخوانند و آنست كه فرمود (87- الزخرف) و اگرشان بپرسى چه كسى آنها را آفريده البته گويند خدا، وانگه آنان را خواندند كه اقرار كنند به پيمبران و برخى نكردند وانگه آنها را خواندند باقرار بر ولايت ما و بخدا هر كه را خدا دوست داشت اقرار كرد و هر كه را بد داشت انكار كرد. كه فرموده (74- يونس) باور نخواهند كرد آنچه را در پيش دروغ شمردند وانگه امام باقر فرمود: دروغ شمردن آنجا بوده.پ بيان: گويم مى‏شود آن را تأويل كرد كه چون خدا هنگام آفرينش ميدانست كه آنها شقى ميشوند و آنها را بد داشت گويا آنان را از مايه مبغوض خود آفريد و بسا اشاره باشد باختلاف استعداد آنان در پذيرش حق و مراد از ظلال يا علم ارواح است يا عالم مثال كه روح مجرد باشد يا جسم لطيف كه بسايه مانند كرده كه لطيف است و يا آنكه دنبال جسم سايه دار است و بتفسير عالم مثال روشن است.

و بقولى اينكه فرموده و چيزى نباشد يعنى زندگى و تكليف در آن هنگام اثرى در ثواب و عقاب ندارند مانند كارهاى خواب و پاينده نباشند بلكه نمونه و نمايش زندگى و تكليف در عالم تنند و از اين رو وجود ذهنى و تصوير را وجود ظلى خوانند چون اثر و حكمى ندارد، و بقولى مى‏شود كه عالم ذر باشد و آن جدا است از عالم اجساد و نموديست از اين عالم و از آن نيست و بسايه ماند در برابر آن يا آنكه عالم ارواح است كه على عليه السّلام در يك خطبه خود فرموده: هلا نژاد شاخه‏هايند و من درخت آنهايم، و درخت تنومند و من ساقه آنم و راستش من نسبت با همدم چون پرتوم از پرتو همه ظلالى بوديم زير عرش پيش از (آفرينش) آدميان و پيش از آفرينش سرشتى كه بشر از آن آفريده شد، نمونه‏هائى بوديم تهى از ماده نه اجسامى ناميه.

البته گويند خدا ما را آفريده و اين تراوش همان اقرار در پيمان ستانى نخست است.

فما كانوا ليؤمنوا- آيه در سوره اعراف (101) چنين است اين آباديها است‏

 

كه داستان آنها را براى تو گزارش داديم و آمد براشان رسولانشان از اين پيش با معجزه‏ها و نگرويدند بدان چه از اين پيش دروغ شمرده بودند چنين مهر نهاده خدا بر دل كافرها و تغيير عبارت يا از سهو نسخه نويسانست يا نقل بمعنى شده.پ بيضاوى گفته: نگرويدند هنگام معجزه‏ها كه ديدند بدان چه از آن پيش دروغ دانستند يعنى پيش از آمدن رسولان بلكه بر تكذيب پايدارى كردند يا اينكه تا آخر عمر، باور نكردند آنچه را از اول تكذيب كردند هنگام آمدن رسولان و دعوت طولانى رسولان در آنها اثر نكرد و نه معجزات پياپى آنان ...پ 18- كافى (ج 2 ص 12): بسندش از ابى بصير كه بامام صادق عليه السّلام گفتم:

چگونه پاسخ گفتند با اينكه ذره بودند؟ فرمود خدا آن نيرو را بدانها داد كه پاسخ پرسش او را توانند يعنى در عالم ميثاق.

بيان: در هر ذره خرد و ابزار شنيدن گويائى نهاد و هر كه آيه را بمثلى زدن تفسير كرده گفته مقصود از خبر اين است كه آنها را طورى ساخت كه چون در عالم ابدان پرستش شوند بزبان خود پاسخ گويند و آن دور از باور است.پ 19- تفسير عياشى (ج 2 ص 41) از اصبغ بن نباته كه ابن كواء نزد على عليه السّلام آمد و گفت يا امير المؤمنين بمن بگو آيا خدا تبارك و تعالى با يك آدميزاده پيش از موسى سخن گفته؟ فرمود: خدا با همه خلقش از نيك و بد سخن گفته و بدو پاسخ دادند و اين سخن بر ابن كواء گران آمد و آن را نفهميد و گفت يا على چگونه بوده است آن؟ فرمود: نخواندى قرآن را كه خدا به پيغمبرت فرمايد (171- الاعراف) و چون بر گرفت پروردگارت از آدميزادگان از پشت آنها نژادشان را و گواهشان گرفت بر خود كه آيا نباشم پروردگار شما گفتند چرا، و سخن خود را بدانها شنوانيد و بدو پاسخ هم دادند چنانچه در كلام خدا ميشنوى اى پسر كواء گفتند: آرى و فرمود:

منم كه نيست شايان پرستشى جز من و منم رحمان و بخشنده پس اعتراف كردند به طاعت و ربوبيت و رسولان و پيغمبران و اوصياء ممتاز شدند و خلق را بطاعتشان فرمان‏

 

داد و در ميثاق بدان اعتراف كردند و فرشته‏ها گفتند اى آدميزادگان ما گواه بر شما هستيم تا روز رستاخيز تا نگوئيد راستى كه ما از آن بى‏خبر بوديم.پ 20- عياشى (ج 2 ص 42) از ابى بصير كه گفتم بامام صادق عليه السّلام بمن بگو از ند چون گواهشان گرفت بر خودشان كه آيا نباشم پروردگارتان؟ گفتند: چرا بخدا و برخى در درون داشتند جز آنچه اظهار كرده آيا چگونه دانستند گفته را چون كه بدانها گفته شد: آيا نيستم پروردگارتان فرمود: خدا بدانها داد آنچه را بايد كه چون سرشان پاسخ گويندش.پ 21- عياشى (ج 2 ص 40) از ابى بصير در باره قول خدا «آيا نيستم پروردگارتان گفتند: چرا) گفتم: با زبانشان گفتند؟ فرمود: آرى و با دلشان هم گفتند، گفتم آن روز چه بودند؟ فرمود: كه ساخت در آنان آنچه بسش بود.پ 22- در كتابى يافتم: بسندى از ابى اسحاق ليثى كه بامام باقر عليه السّلام گفتم:

يا ابن رسول اللَّه بمن بگو شيعه مؤمن امير مؤمنان چون بالغ و كامل شود در معرفت آيا زنا كند؟ فرمود: نه، گفتم: لواط كند؟ فرمود: نه، گفتم: بدزدد؟ فرمود نه، گفتم مينوشد؟ فرمود: نه، گفتم: گناهى كند؟ فرمود: نه.

راوى گفت: من گيج شدم از آن و بسيار اندر شگفت شدم گفتم: يا ابن رسول اللَّه من از شيعه‏هاى امير مؤمنان و از دوستان شما بشناسم كسى را كه مى‏نوشد و ربا خورد و زنا و لواط كند و بنماز و زكات و روزه و حج و جهاد و هر راه خيرى سست انگار است تا آنجا كه برادر مؤمنش براى اندك نيازى بدو آيد و آن را بر نياورد، اين چگونه مى‏شود؟ يا ابن رسول اللَّه گفت: امام لبخندى زد و فرمود: اى ابا اسحاق چيزى ديگر دارى بگوئى جز آنچه گفتى؟ گفتم: آرى يا ابن رسول اللَّه و من يابم ناصبى را كه شكى ندارم در كفرش از همه اين كارها پارسائى ورزد، نه مى را روا داند و نه يك درهم مال مسلمان را، و سستى نكند در نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و بانجام حوائج مسلمانان برپا خيزد براى خدا و در راه خدا چگونه است اين و چرا چنين؟

 

پ‏فرمود: اى ابراهيم، اين امر درونى دارد و رازيست سر پوشيده و دريست بسته بر تو و بر بسيارى از همانندهاى تو و يارانت، و خدا عز و جل اجازه نداده كه راز و نهفته‏اش برون شود جز براى كسى كه آن را باور كند و اهلش باشد، گفتم: يا ابن رسول اللَّه من بخدا باور دارم اسرار شما را و معاند و دشمن خاندان نيستم فرمود:پ اى ابراهيم آرى تو چنينى ولى دانش ما پر سخت و دور از باور است و در خورد نكند آن را جز فرشته‏اى مقرب يا پيغمبرى مرسل يا مؤمنى كه خدا دلش را براى ايمان آزموده و آبديده شده و همانا تقيه از دين ما و پدران ما است و هر كه تقيه ندارد دين ندارد، اى ابراهيم اگر بگويم تارك تقيه مانند بينماز است راستگو باشم اى ابراهيم راستى كه از دانش درونى و حديث و سرما چيزها است كه تحمل آن را ندارد فرشته مقرب و نه پيغمبر مرسل و نه مؤمن آزموده. گفتم: اى آقايم پس چه كسى تحمل آن تواند؟

فرمود: آنكه خدا خواهد و ما خواهيم بلا هر كه راز ما را جز براى اهلش فاش كند خدا سوزش آهن را بدو چشاند.

وانگه فرمود: اى ابراهيم بگير جواب پرسشت را دانشى درونى و گنجينه در دانش خداى تعالى كه خدا جل جلاله آن را برسولش بخشيده و رسولش بوصى خود امير مؤمنان‏پ وانگه اين آيه را خواند (27- الجن) داناى نهانست و آگاه نكند بر نهانش كسى را 28 جز رسولى كه او را پسندد.

واى بر تو اى ابراهيم تو پرسيدى از مؤمنان شيعه مولاى ما امير مؤمنان على بن ابى طالب و از زاهدان ناصبيها و عابدان آنان كه خدا فرموده: و پيش داريم هر چه كردند و آن را گردى پراكنده سازيم (21- الفرقان).

و هم از اينجاست كه فرموده (4- الغاشيه) پر كار و پر منصب در گيرد در آتش سوزان 6 و نوشانندش از چشمه داغ، اين گونه ناصبى منش گرفته بدشمنى ما و رد فضيلت ما خلافت پدر ما امير مؤمنان را باطل پندارد، و خلافت معاويه و بنى اميه را ثابت داند

 

و پندارد آنان خلفاء خدايند در زمينش و پندارد كه هر بر آنها بشورد كشتنش واجب است و بدروغ و ناراست روايت در آن آورد و روايت كند كه نماز پشت سر آنكه چيره شده روا است گرچه خارجى و ستمكار است، و روايت كند كه امام حسين ابن على عليهما السّلام شوريد بر يزيد بن معاويه و پندارد كه بر هر مسلمانى بايد كه زكات مالش را بسلطان دهد گرچه ستمكار است.پ اى ابراهيم همه اينها رد بر خدا تعالى و رسولش باشند، سبحان اللَّه، بخدا دروغ بستند و برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله باطل و بيهوده افترا زدند و با خدا و رسول و خلفايش مخالفت ورزيدند.

اى ابراهيم همه اينها را برايت از روى قرآن خدا بيان كنم كه نتوانند آن را انكار كرد و گريخت و كسى كه يك حرف از قرآن را رد كند البته كه بخدا و رسولش كافر است.

گفتم: يا ابن رسول اللَّه راستى آنچه ازت پرسيدم در قرآنست؟ فرمود: آرى اينكه در باره شيعه امير مؤمنان عليه السّلام و دشمن ناصبى او پرسيدى در كتاب خدا عز و جل است، گفتم يا ابن رسول اللَّه خود همين؟ فرمود: آرى خودش در كتابيست كه بيهوده در پيش و پس آن نيست و از خداى حكيم پسنديده فرود شده.

اى ابراهيم بخوان اين آيه را آنان كه كناره گيرند از گناهان بزرگ و هرزگيها جز در عالم خيال راستى كه پروردگارت آمرزش فراگير دارد، او داناتر است بشما چون بر آورد شما را از زمين» (32/ النجم) ميدانى اين زمين كدام است: گفتم: نه، فرمود: بدان كه خدا آفريد زمينى خوب و پاكيزه و بر گشود در آن آبى شيرين و زلال خوشگوار و خوش نوش و پيشنهاد كرد بدان ولايت ما خاندان را و آن را پذيرفت و آن آب را تا هفت روز بر آن روان ساخت و پس از هفتم روزش از آن باز گرفت و از برگزيده آن گل گلى برداشت و آن را سرشت و امامان را ساخت و ته‏مانده‏اش را بر گرفت و از آن شيعيان ما را آفريد و دوستان ما را از باقيمانده سرشت، و اگر كه سرشت‏

 

ما را وانهاده بود چنانچه سرشت ما را شما و ما برابر بوديم.پ گفتم: يا ابن رسول اللَّه با سرشت ما چه كرد؟ فرمود: سرشت شما را آميخت و از ما را نياميخت، گفتم: يا ابن رسول اللَّه با چه آميخت سرشت ما را؟ فرمود: باز خدا زمينى شوره و پليد و بد بو آفريد و آبى تلخ و شور و بدمزه بر آن روان كرد و ولايت امير مؤمنان و ابر آن پيشنهاد كرد و نپذيرفت و آن آب را هفت روز بر آن روان داشت وانگهش از آن باز گرفت و از تيره آن گل بد بو و پليد بر گرفت و از آن امامان كفر و سركشان و هرزه‏ها را آفريد وانگه باقيمانده آن سرشت را با سرشت شما آميخت و اگرش بحال خود نهاده بود با سرشت شمايش نياميخته بود هرگز كار خوبى نميكردند و امانتى بكسى نمى‏پرداختند و شهادتين نمى‏گفتند و نماز نميخواندند و روزه نميگرفتند و زكات نميدادند و بحج نميرفتند و هم شكل شما هم نبودند.پ اى ابراهيم بر مؤمن گرانتر از اين نيست كه صورتى خوب در ميان دشمنان خدا عز و جل بيند و مؤمن نداند كه اين صورت از سرشت مؤمن و مزاج او است.

اى ابراهيم وانگه هر دو سرشت را با آب يكم و دوم در آميخت و آنچه در شيعيان ما بينى از ربا، زنا، لواط، جنايت و ميخوارى و ترك نماز و روزه و زكات و حج و جهاد همه از دشمن ناصبى است و طبع و مزاجش كه سرشت او آميخته و آنچه در اين دشمن بينى از زهد و عبادت و مواظبت بر نماز و پرداخت زكات و روزه و حج و جهاد و كارهاى خير و خوب همه از مؤمن و طبع مزاج او است.

و چون كردارهاى مؤمن و ناصبى هر دو را بعرض خدا رسانند خدا جل و عز فرمايد: من عادلم و ناروا نكنم، و منصفم و ستم نكنم بعزت و جلال و مقام بلندم ستم نكنم بمؤمن بگناهى كه از طبع و سرشت و مزاج ناصبى بجا آورده اين كردارهاى خوب همه از سرشت مؤمن و طبع او است، و كردارهاى بد كه از مؤمن سر زده از سرشت دشمن ناصبى است.

و خدا تعالى هر كدام را گردن گير كردار جوهر و سرشت خود كند، او داناتر

 

است بهمه بنده‏هايش، آيا در اينجا ستم و ناروا و تجاوز بينى؟ وانگه اين آيه را خواند (79- يوسف) پناه بر خدا كه دستگير كنيم جز كسى را كه كالاى خود را نزد او يافتيم در اين صورت ما از ستمكاران باشيم.پ اى ابراهيم چون خورشيد تابد و پرتوش در همه جا پايدار باشد آيا پرتو از قرص جدا باشد يا پيوسته بدانست؟ پرتوش بخاور و باختر جهان برسد و چون نهان شود بخودش برگردد آيا چنين نيست؟ گفتم: چرا يا ابن رسول اللَّه، فرمود: همچنين برگردد هر چيز باصل و جوهر و مايه خود، و چون رستاخيز شود خدا، از دشمن ناصب منش مؤمن و مزاج و سرشت و جوهر و مايه او را با همه كارهاى خوب از او بكند و آن را بمؤمن برگرداند و از مؤمن منش و مزاج و سرشت و جوهر و مايه او را با هر كار بدى كرده بكند و به ناصب برگرداند از روى عدالت ... و بظالم فرمايد بر تو ستم نشده، اين كارهاى بد از سرشت و مزاج تو است و تو بدانها سزاوارى و اين كارهاى خوب از سرشت و مزاج مؤمن است و او بدانها سزاوار است امروز سزا بيند هر كس بدان چه بدست آورده ستم نيست امروز راستى خدا زود بحساب رسد (17- المؤمن).

آيا در اينجا ستم و ناروا بينى؟ گفتم: نه، يا ابن رسول اللَّه بلكه حكمتى رسا و خوب و دادى روشن و آشكار.

وانگه فرمود: در اين باره از قرآن توضيح بيشترى بتو دهم؟ گفتم: آرى اى زاده رسول، فرمود: آيا خدا عز و جل نفرمايد: زنان پليد از مردان پليدند و مردان پليد از آن زنان پليد و زنان پاكيزه از آن مردان پاكيزه و مردان پاكيزه از آن زنان پاكيزه، آنان بر كنارند از آنچه گويند در باره‏شان آمرزش و روزى ارجمند دارند (24- النور).

و فرموده (الانفال- 37) و آنان كه كافرند بدوزخ محشور شوند 38 تا خدا تميز دهد پليد را از پاك و بنهد پليد را بر هم و انباشته كند همه را و بنهد در دوزخ آنان همان زيانكارانند.

 

گفتم: سبحان اللَّه چه روشن است آن براى هر كه فهمد و چه كوردلند اين خلق وارونه از شناختش.پ فرمود: اى ابراهيم كيست كه خدا فرمايد (44- الفرقان) نيستند آنان جز چون چهار پايان بلكه گمراه‏تر در راه، خدا نپسنديد آنان را بمانند خر و گاو و سگان و دواب سازد پس گفت گمراهترند از آنها.

اى ابراهيم، خدا عز و جل ذكره در باره دشمنان ناصبى ما فرموده (21- الفرقان) و پيش داريم هر كارى كردند و آن را گردى پاشيده سازيم كه نابود شود، و فرموده (105- الكهف) پندارند خوب كارى ميكنند، و فرموده (18- المجادله) و پندارند چيزى دارند هلاكه آنان هم آن دروغگويانند، و فرموده (40- النور) و آنان كه كافرند كارهاشان مانند سرابست در دشت پهناور كه تشنه آبش پندارد و چونش آيد چيزى نيابدش.

و بدنبالش نمونه ديگر آورد: يا چون تاريكها در درياى ژرف موج روى موج و فرازش ابر تيره تاريكيها روى هم كه چون دست خود فرا بر آرد بسا كه آن را نبيند و هر كه را خدا نورى نداده نورى ندارد. وانگه فرمود: اى ابراهيم در اين معنا از قرآن بيشترت گويم؟ آرى اى زاده رسول فرمود: خدا فرمود (71- الفرقان) بدل كند خدا گناهانشان را به حسنات و خدا پر آمرزنده و مهربانست، خدا گناهان شيعه ما را بدل به حسنات كند و حسنات دشمنان ما را بدل به سيئات كند، كند خدا هر چه خواهد و حكم كند بدان چه شايد، حكمش پى‏گير ندارد و فرمانش ردكننده ندارد، پرسش نشود از آنچه كند و آنانند كه پرسش شوند.پ اى ابراهيم اين از درون دانش پوشيده خداست و از گنجينه سرش، آيا از اين راز درونى بيشترت بگويم براى دلهاى آماده؟ گفتم: چرا اى زاده رسول خدا فرمود:

 (12- العنكبوت) و گفتند آنان كه كافرند براى مؤمنان از راه ما پيروى كنيد و گناهان شما بگردن ماها و آنها هيچ آنان را بگردن نگيرند راستش كه از دروغگويانند

 

13 و البته كه بارها روى بارها خود بدوش گيرند و پرسش شوند روز رستاخيز از آنچه بدروغ بستند، سوگند بخدا كه نيست شايسته پرستشى جز او شكافنده بامدادها و آفريننده آسمانها و زمين كه بتو درست گزارش دادم و براستى آگاهت كردم و خدا داناتر و حكيم‏تر است.

بيان: اين خبر بنقل از علل الشرائع (ج 2: 293) گذشت با اندك اختلاف و بيش و كم و آن رموز پيچيده است و يك محقق در شرحش گفته: خلاصه سخن در بيان راز اين خبر اينست كه پا برجا شده كه سه عالم را در آفرينش آدم اثرى باشد و در سرشت و مايه او از هر كدام بهره برد و بسا كه زمين پاكيزه اشاره است باثرى كه از عالم ملكوت در سرشت او است كه ارواح مثاليه از آنند و هم نيروهاى آسمانى كه آنها را مدبرات امر خوانند.

و آب شيرين افاضات عالم جبروتست در سرشت او كه از آنند جواهر قدسيه و ارواح عاليه مجرد از صورت كه آنها را پيشتازان پيش تعبير كردند، و زمين پليد هر آنچه در سرشت او است از اجزاء عالم ملك محسوس كه از آنند تنهاى خاكى مسخر حركات افلاك كه خود زير فرمان بالاترند، و آب تلخ و شور بدبو هر آنچه در سرشت او است از اوهام باطله و هوسهاى پست كه از تركيب ملك با ملكوت پديد آيند و اصل و حقيقتى ندارند و برگزيده سرشت پاك چكيده از جبروتست و ته‏نشين آن همانست كه از ملكوت است و تيرگى سرشت بدبو و پليد اثر طبايع عالم ملك و آنچه بدنبال آنست از هوسهاى گمراه كن.

و همانا نامى از بهره عالم ملك ما امان نبرده با اينكه تن عنصريشان از آنست زيرا از دل و پايش بدين جهان و بدين تنها وابسته نباشند و آنان گرچه با تن خاكى در اين جهانند ولى از اهل آن نباشند چنانچه بيانش گذشت.پ امام صادق عليه السّلام فرمود اى حفص من دنيا را براى خود در حساب نگرفتم جز چون مردار كه بناچارى از آن خورم، و ازين رو بكلى دامن از آن تكاندند و چون‏

 

از آن كوچند تيرگى آن را بهمراه ندارند، و همانا بهره جبروتى ناصبى و پيشواى كفر را ياد نكرد با اينكه شعور و ادراكشان از آنست چون توجه و اعتمادى بدان ندارند و از اين رو بينى كه از شنيدن علم و حكمت نفرت دارند و بر آنها گرانست فهم اسرار و معارف و بهره آنها از اين عالم نباشد جز چون كسى كه مشت باز كند براى آب كه بدهانش رساند و رساننده آن نباشد و نيست دعاء كافران جز در گمراهى، فراموش كردند خدا را و خداشان بفراموشى سپرد از خودشان و از اين رو بهره آنها از اين عالم بهدر رفت كه دل دادند بجاويدان بودن در زمين و پيرو هوسهاشان شدند.

و چون روز فضل آيد و خدا ناپاك را از پاك جدا كند آنگه افاضات عالم جبروت بر او چيره‏اند بجبروت و بالاتر بهشتها بر آيد و بمقربان گرايد و هر كس آثار ملكوت بر او چيره است، بملكوت بر آيد و با حور و پسران زيبا پيوندد و باصحاب يمين گرايد و آنكه عالم ملك بر او چيره است در افسوس و واويل و خوارى بماند و شكنجه آتش چشد زيرا مرگ او را از آنچه دلخواهش بوده جدا كرده.پ و اشقياء گرچه به نشانه‏اى از ملكوت روند كه بطفيلى از آن آفريده شدند جز اينكه آنها را با صورت كردار و اخلاق و عقيده خود بدان جا برند و نتوانند از آن جدا شوند و با همانست كه شكنجه شوند و از همسايگيش آزار بينند كه باد گرم و هواى سوزان و سايه دودى و مارها و كژدمها دارد و سوزشهائى كه از گنج كردن نقره و طلا در دنيا و خرج نكردن آنها در دار دنيا در راه خدا و دلبستگى بدانها همراه دارند و با آن پيشانيها، پهلوها و پشتهايشان داغ شود كه از سمت آنچه براى خود گنج كرديد و بخشيد آنچه را گنج ميكرديد و با آنها است آنچه ميپرستيدند از جز خدا از چوب و سنگ و جانور و جز آن كه ميپنداشتند سودشان دارد و زيان داشته براشان زيرا گفته شود شما و هر آنچه جز خدا پرستيد سنگريزه دوزخيد.

و خلاصه هر كس با دوستش باشد، دوست اشقياء كالاى دنيا است كه‏

 

حقيقت و اصالتى ندارد و همان فريبا است و چون رستاخيز آيد و حقايق فاش شوند كالاشان كساد شود و نابود گردد و از آن درد كشند و آرزو كنند كه بدنيا برگردند كه وطن مهرورز آنها بوده زيرا اهل زندگى در ديگر سرا نبودند زيرا بزندگى دنيا خوش بودند و بدان آرميدند و چون از آن جدا شوند شكنجه كشند از جدائى آن در آتش دوزخ.

كردارشان در پيرامونشان و همه گناهان و شهوات همان كالاى اين دنيا و دوستى آنست و هر كس اهل آنست از دوريش بناچار شكنجه كشد و هر كس اهلش نيست و بدان گرفتار شده و در افتاده با عقيده بزشتى آن و ترس از خدا در انجام آن بناچار از آن پشيمانست چون بر سر خودش آيد و بخدا بازگردد و پشيمانى و اعتراف بدان و زبونى برابر پروردگارش از شرم او مايه روشنى دلش گردد و اين خود بدل شدن گناهانست بحسنات.پ پس اشقياء همانا شكنجه شوند بدان چه نكردند چون شيفته آن بودند و دلخواهشان بود و هميشه در نهادشان آهنگ آن را داشتند اگر براشان فراهم ميشد چون اهل آن بودند و هم جنسش و اگر بازگردند برگردند بدان چه از آن نهى شده بودند.پ و سعداء در شكنجه جاويد و كيفر سخت نباشند بكارهاى زشتى كه كردند زيرا با بدخواهى خردشان و ترس از پروردگارشان آن را انجام دادند زيرا اهل آن نبودند و هم جنسشان نبودند بلكه ثواب خيراتى را هم كه نكردند برند براى اينكه شيفته آنها بودند و تصميم داشتند اگر فراهم شود آنها را انجام دهند كه همانا هر كارى به نيت وابسته و براى هر كس همانست كه در دل دارد و خواهد و البته همان را در دل دارد و خواهد كه موافق سرشت و منش آفرينش او است چنانچه خدا فرموده: بگو هر كس كار كند بر پيكره مناسب خود (84- اسرى) و در حديث هم آمده كه هر كدام از بهشتيها و دوزخيها در آن جاويد بمانند براى جاويدانى نيت و نهاد خود پس از رفتن از دنيا عذاب كشند تا آنچه از سرشت اشقياء بسرشت آنها آميخته و اندكى بدان انس گرفتند و براى گرفتارى‏

 

در دنيا بدان دل دادند از آنها جدا شود و پاك شوند.پ و شيخ صدوق در كتاب اعتقادات خود بى‏سند روايت كرده كه بهيچ يكتاپرستى دردى از دوزخ كه در آن در آيد نرسد و همان هنگام بيرون شدن درد كشند بسزاى آنچه كردند و خدا هيچ ستمگر نيست به بنده‏ها. پايان.

و من گويم: پايه اين تأويلها بر اموريست كه مخالفت آنها با اصول متكلمان اماميه كمتر از مخالفت با ظواهر اين اخبار نيست و ما در باره اين گونه روايات در كتاب عدل سخن گفتيم و بررسى نكردن آنها و مانند آنها و وانهادن علم اگر درست باشند بدان كه فرموده احوط و اولى است چنانچه از مولا امير المؤمنين از قدر پرسيدند و فرمود: راهى است تاريك از آن نرويد و دريائيست ژرف در آن نخزيد و راز خداست و رنج آن نبريد.پ 23- كافى (ج 2 ص 7) بسندش از زراره كه مردى از امام باقر عليه السّلام پرسيد از قول خدا عز و جل «و چون گرفت پروردگارت از آدميزادها از پشتشان نژادشان را و گواهشان كرد بر خود كه آيا نيستم پروردگار شماها گفتند: چرا» تا آخر آيه و فرمود و پدرش مى‏شنيد كه: پدرم بمن باز گفت خدا عز و جل مشتى از خاكى كه از آن آدم را آفريد برگرفت و بر آن آبى شيرين خوشگوار ريخت و آنگه تا 40 صباحش وانهاد، وانگه بر آن آب شور و تلخ ريخت و 40 صباحش وانهاد و چون آن سرشت مايه گرفت و آماده شد بر گرفتش و سخت فشرد و ماليدش و از آن مانند مورچه بر آمدند براست و چپش و همه را فرمان داد در آتش افتيد و راستيها در آمدند و بر آنها سرد و سلامت شد و چپيها سر باز زدند از آن.پ بيان: ظاهر حديث آنست كه پرسش از امام باقر عليه السّلام در زمان پدرش بود و در بر او و بر آن خرده گرفته شود كه (زراره راوى حديث) نبايد كه خدمت امام سجاد را يافته باشد و بسا كه آن را از مرد پرسنده روايت كرده و خود زراره هنگام پرسش حاضر نبوده، و مى‏شود كه زراره زمان امام سجاد را در يافته ولى از آن حضرت روايت‏

 

نكرده و از اين رو از اصحابش شمرده نشده و در عياشى (ج 4 ص 39) چنين است كه:

از زراره از مرديكه پرسيد از امام صادق عليه السّلام، و آن درست‏تر است.

 «و چون برگرفت پروردگارت از آدميزاده‏ها از پشتشان»، بيضاوى گفته: يعنى برآورد از پشت آنها نژادى كه مى‏آوردند در هر قرنى بدنبال قرنى ... و گواهشان گرفت بر خودشان كه آيا نيستم من پروردگارتان كه دلائل پروردگاريش را در وجودشان نهاد و خردى بدانها داد كه آنها را بخواند به اعتراف بوى تا اينكه زمينه اين پرسش و پاسخ فراهم شد و علم و آمادگى آنها مانند گواه گرفتن و اعتراف گرديد و اين ضرب المثل است و دلالت دارد بر آن كه گفتند: آرى گواهيم، تا نگويند در رستاخيز كه ما از آن بى‏خبر بوديم و نگوئيد همانا پدران ما از اين پيش مشرك شدند و ما نژادشان بوديم و پيروشان شديم زيرا تقليد پس از وجود دليل و امكان دانستن مطلب درست و پذيرفته نباشد، آيا هلاك كنى ما را بدان چه بيهودگان كردند و بقولى: چون خدا آدم را آفريد از نژادشان نژادى مورچه مانند برآورد و زنده كرد و خرد و گويائى داد و به آنها الهام كرد، اين حديث را عمر روايت كرده (در منثور ج 3 ص 142)پ يك محقق گفته: شايد گواهى نژاد آدمى بر خود بيگانگى زبان حال گوهر آمادگيهاى آنها است و تصديق آنها بزبان طبع امكان پيش از نصب دلائل برايشان و پس از آن يا اينكه دانش پژوهى آنان چون گواهى و اعتراف گرديده بروش تخيل ادبى و مانند آن قول خدا عز و جل است كه: همانا فرمان ما بچيزى الخ (40- النحل) و فرموده او عز و علا: پس گفت برايش و براى زمين بيائيد بدلخواه يا ناخواه گفتند آمديم بدلخواه (11- فصلت) و معلوم است كه گفته‏اى در آنجا نبوده و يك ضرب المثل و صورتسازى معنا است، و بسا كه گفتار بزبان ملكوتى باشد كه هر چيزى با آن زبان بسپاس پروردگار تسبيح گو است. آن براى اينكه سرشت همه يكتاپرستى است ...

از راست و چپش يعنى راست و چپ مأمور باين فرمان چون جبرئيل يا دو سوى عرش يا خود خاك و راست همان سوئى است كه خوشى و بركت دارد و چپ ديگر

 

سوى يار است وصف بخشايندگى و چپ وصف قهاريت است و بخدا برگردند چنانچه در دعا است و همه خير در دو دست تو است يعنى هر چه از تو آيد از خوب و بد و سود و زيان خير است و مصالح والا دارد.پ 24- كافى (ج 2 ص 8) بسندش از امام باقر عليه السّلام كه خدا تبارك و تعالى هنگام آفرينش خلق آب گوارا و آب شور و تلخ آفريد و هر دو را بهم آميخت و خاكى از روى زمين گرفت و آن را بسختى ماليد براستيها كه چون مورچه در جنبش بودند فرمود: بسوى بهشت با سلامتى و به چپيها فرمود: بسوى دوزخ و باكى ندارم وانگه فرمود: آيا نيستم پروردگار شماها؟ گفتند: چرا گواهيم تا نگوئيد روز رستاخيز كه ما از آن بى‏خبر بوديم.

وانگه پيمان از پيغمبران گرفت و فرمود: آيا نيستم پروردگار شما و اينكه اين محمد فرستاده من است و اينكه اين على امير مؤمنانست؟ گفتند: چرا و پيغمبرى آنان پايدار شد و از اولو العزم پيمان گرفت كه: من پروردگار شمايم، و محمد رسول من است و على امير مؤمنانست و اوصياء پس از وى صاحب فرمانند و گنجينه‏هاى دانشم و اينكه بوجود مهدى يارى گيرم براى دينم و دولتم را آشكار كنم و از دشمنانم كين كشم و پرستش شوم خواه ناخواه گفتند اعتراف داريم پروردگار او گواهيم، و آدم خودش نه انكار كرد و نه اقرار و از اين پنج اولو العزم تصميم در باره مهدى گرفته شد و خود آدم تصميم نگرفت باقرار بروى و اينست تفسير قول خدا و سفارش كرديم بآدم از اين پيش و نيافتيم در او تصميم (115- طه) فرمود: همانا آنست كه وانهاد وانگه آتشى افروخت و به چپيها فرمود:

در آن درآئيد از آن هراسيدند و براستيها فرمود: در آن درآئيد و در آمدند و بر آنها سرد و سلامت شد و چپيها گفتند: پروردگارا ما را باز گردان بفرمان فرمود: باز گرداندم برويد و در آن در آئيد و از آن هراسيدند، و آنجا طاعت و ولايت و معصيت ثبت شد.پ توضيح: گرفت خاك را و با هر دو آب آميخت تا آماده نيكى و بدى هر دو

 

باشد، بسوى بهشت برويد سالم از شكنجه و كيفر يا بدان چه بهشت بايست كند برويد سالم از شبهه و وسوسه شياطين، پيمان عموم پيمبران فروتر و بدنبال پيمان اولو العزم بوده و در ذكر پيش داشته و از اين رو كلمه (ثم) آورده و اولو العزم نوح است و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد صلّى اللَّه عليه و آله كه بهمراه اقرار آنان بنبوت خود هم اقرار كرده، و بقولى: چون اولو العزم شناخته و معروفند بواژه آن پنج از آنها تعبير كرده و نام آنها را نبرده و اخذ پيمان اضافى از آنان كه در رتبه و شرف پيشند براى اينست كه تكليف باندازه فهم و آمادگى است و هر چه بيش باشند پيش است، و مراتب پيشى را هر كس بهره از آن دارد باندازه بهره‏اش ميشناسد، و آدم چون تصميم نگرفت باقرار بمهدى عليه السّلام اولى العزم شمرده نشد، و همانا تصميم گرفت باقرار بر ديگر اوصياء.

و مقصود از اينكه آن را وانهاد يعنى تصميم نگرفت، و شايد رازش اين باشد كه دور دانست نوع آدمى بواسطه وجود مهدى يگانه شوند و اختلاف آنها بر افتد. پايان.پ گويم: منظور از بى‏تصميمى در اين باره اينست كه بدان اهميت نداد و بياد نسپرد، يا بزبان نياورد، چون هيچ كدام اينها واجب نيست نه اينكه باور نداشت زيرا كه آن مناسب مقام نبوت نيست بلكه مقام فروتر از آن، و اينكه گفت همانا آن را وانهاد يعنى فراموشى در اينجا بدين معنا است و بحقيقت خود بر پيمبران نارواست يا در قرائت مخصوص امامان عليهم السّلام فترك بود بجاى فنسى يا مقصود اين است كه عزم بر اقرار مذكور را وانهاد يا اقرار كامل نكرد و نياورد يا نخست اقرار كرد و آنگه وانهاد و معنى نخست روشنتر است ...پ 25- كافى (ج 2 ص 8- 10) بسندش از حبيب سيستانى كه شنيدم امام ابى جعفر عليه السّلام ميفرمود: چون خدا عز و جل نژاد آدميزاده را از پشتش در آورد تا از آنها پيمان بر ربوبيت ستاند براى خود، و بر نبوت هر پيغمبر نخست پيمان بر نبوت‏

 

محمد بن عبد اللَّه (ص) گرفت، وانگه فرمود: بآدم بنگر تا چه بينى، فرمود آدم نگريست به نژادش كه ذره بودند و آسمان را انباشته بودند و گفت: پروردگارا چه بسيارند نژادم براى كارى بزرگ آنها را آفريدى چه خواهى از آنان در گرفتن پيمان؟ خدا عز و جل فرمود: مرا پرستند و هيچ شريكى نياورند و باور دارند رسولانم را و پيرو آنها باشند.پ آدم گفت: پروردگارا، چيست مرا كه بينم برخى بزرگتر از ديگريند و برخى نور بيش دارند و برخى كم و برخى هيچ؟ خدا عز و جل فرمود: چنين آفريدمشان تا بيازمايم آنها را در هر حال.

آدم گفت: پروردگارا اجازه ميدهى در سخن تا سخنى گويم؟ فرمودش بگو كه جانت از من است و طبعت جز بود من، آدم گفت: كاش همه را مانند آفريده بودى در يك اندازه و يك منش و يك غريزه، و يك رنگ، يك اندازه عمر و روزى برابر تا بهم ستم نكردند و حسد و كينه نورزيدند و در چيزى اختلاف نكردند. خدا عز و جل فرمود: اى آدم بجانى كه از من دارى گويا شدى و بطبع سست خود سخن گفتى بدان چه ندانى، منم آفريننده دانا، بدانشم ميان آفريدگانم اختلاف انداختم و بخواست، من فرمانم در آنها اجراء شود. و بتدبير و تقدير من روانه باشند، آفرينش من دگرگون نگردد. و همانا پرى و آدمى را آفريدم تا مرا پرستند و بهشت را آفريدم براى هر كه مرا پرستد و مرا فرمان برد و پيرو رسولانم گردد و باكى ندارم و دوزخ را آفريدم براى هر كه بمن كافر شود و گناه كند و پيرو رسولانم نشود و باكى ندارم، و آفريدم تو را و نژادت را و بى‏نيازم بتو و آنان و همانا تو را و آنان را آفريدم تا بيازمايمت و بيازمايمشان تا كدام خوش كردارترند در دار دنيا در زندگى شماها و پيش از مرگتان و از اين رو دنيا و آخرت آفريدم و زندگى و مرگ و طاعت و معصيت و بهشت و دوزخ. در تقدير و تدبيرم چنين خواستم، و بدانشم كه در آنان نافذ است، صورت و تن و رنگ و عمر و روزى و طاعت و گناه آنان را چند گونه ساختم و از آنها خوشبخت‏

 

و بدبخت و بينا و كور و كوتاه و بلند و زيبا و زشت و دانا و نادان و توانگر و درويش و فرمانبر و نافرمان و تندرست و بيمار و زمين‏گير و بى‏آفت ساختم.

پس تندرست به آفت زده بنگرد و بر عافيت خود مرا سپاس گويد و آفت زده بدو بنگرد و از من عافيت خواهد ببلايم صبر كند و عطاى شايانش بدهم و توانگر به درويش نگرد و مرا سپاس و شكر گويد و درويش بتوانگر نگرد و بدرگاهم دعا كند و خواهش كند، و مؤمن بكافر نگرد و مرا برهنمونيش سپاس گويد.

براى اين چنانشان آفريدم كه در خوشى و ناخوشى آنها را بيازمايم و در عافيت بخشى و بلا دادن و در آنچه بدانها بدهم و يا دريغ كنم، منم خداى مالك توانا و مرا رسد كه آنچه مقدر كردم طبق تدبيرم اجراء نمايم و مرا رسد كه ديگرگون سازم از آن هر جور خواهم و پيش اندازم آنچه پس انداختم و پس اندازم آنچه پيش داشتم، منم خدا كه هر كار خواهم كنم و از هر چه كنم باز پرسى ندارد و باز پرسى كنم از هر چه خلقم كنند.پ تبيين: اينكه فرمود تا مرا بپرستند خواست من است و شريك نكنند با من چيزى را بيان حال آنست.

و چنين آنها را آفريدم: در يك نسخه است كه براى اينشان آفريدم كه اختلاف كنند چنانچه فرموده: (118- هود) و پيوسته مختلفند جز آنكه مهرش ورزيد پروردگارش و براى آن آفريدشان و بيك تفسير يعنى براى يكتاپرستى از روح خودم چه كه آن را برگزيدم و خوش داشتم يا اينكه از عالم مجرداتش ساختم بنا بر اينكه روح و نفس مجردند و بقولى روح نخست نفس است و دوم جبرئيل، و سستى آن نهان نيست.

منش تو كه آفرينش تن يا اوصاف پيرو آنست چه كه وجود آدم از عالم ماده است و نسبتى با عالم تجرد ندارد و خطا و وهم از ماده است و اوصاف تن خلاف آداب پسند من است كه تو بايد صابر و قانع و راضى بقضاء من باشى. و خلاصه اينكه تو

 

گوئى اگر همه يك جور بودند، بحكمت و درستى نزديكتر بود و همى است تابع نيروى تن، زيرا اگر چنين بودند نميشد بآنها تكليف كرد كه آنان را ببالاترين پايه رساند، و نظام نوع بجا نميماند و زير بار هنرهاى سخت كه پايه‏هايش نوع است نميرفتند تا جز آن از حكم و مصالح ديگر فرمانم در آنان روانست از تكوينى و يا تكليفى و يا هر دو، دگرگونى ندارد آفرينشم كه اندازه كردم و قرار دادم در آنان از آمادگى‏ها، و بقولى خوب بودن در اين عالم نخست مايه خوب بودن در دنيا است و آن هم مايه خوبى احوال در ديگر سر است و چنين است زشتى حال اينجا كه بدنبال آنست زشتى و بد حالى در آن دو جا و اين دو دسته با هم عوض نشوند.پ گويم: گذشت و آيد سخن در تفسير قول خدا تعالى: دگرگونى در خلق خدا نيست (30- الروم) و همانا آفريدم پرى و آدمى را تا مرا پرستند اشاره است بآيه 56 الذاريات، و بدين آيه اعتراض شده كه پاره‏اى از پرى و آدمى هيچ خدا را نپرستيدند براى كفر يا ديوانگى يا مرگ در كودكى و مانند آنها و بى‏هدف شدن كار حكيم نشد نيست. و 4 پاسخ گفته شده:

1- منظور پرى و آدمى مكلف است پيش از مردن و منظور بيان هدف نيست‏پ چنانچه صدوق در توحيد از امام كاظم عليه السّلام آورده كه معنى قول پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله هر كس آماده است براى آنچه آفريده شده كه خدا عز و جل پرى و آدمى را آفريده تا او را پرستند نه اينكه او را نافرمان باشند و اينست تفسير قول خدا عز و جل و نيافريدم پرى و آدمى را جز كه مرا پرستند، و آماده كرده همه را براى آنچه آنها را آفريده و واى بر آنكه گمراهى را دوستتر دارد از رهنمائى.پ 2- اگر پذيريم مقصود از پرى و آدمى همه باشند و لام هم بيان علت باشد نپذيريم كه ضمير جمع (ليعبدون) همه را باشد و بسا پرستش برخى از آنان علت آفرينش همگان باشد.پ 3- و اگر هم ضمير عام باشد مرجعش پرى و آدمى همه نباشند بلكه مؤمنين‏

 

باشند كه پيشتر ذكر شده در قول خدا.

ياد آور كه يادآورى سود دهد مؤمنان را، و دلالت دارد كه آفرينش تا مؤمنان براى خاطر مؤمنانست چنانچه در اين خبر اشاره بآنست و نگرد مؤمن بكافر و مرا سپاس گويد و براى اينشان آفريدم.پ 4- اگر همه اينها را پذيريم گوئيم: هدف ذاتى بايد بدنبال كار حكيم آيد و آن تكليف بعبادتست نه خود آن و تكليف شامل همه پريان و آدميانست و روايات دلالت دارند كه كودكان و ديوانگان هم روز قيامت براى امتحان مكلف شوند چنانچه در كتاب جنائز آيد.

و اينكه فرمود و پيش از مردن شما با اينكه حيات آن را ميرساند آگهى بر آنست كه در سعادت و شقاوت بايد سرانجام را سنجيد و اينكه طاعت و معصيت را در مخلوقات خود آورد از نظر اسناد بعلت بعيده است كه آفرينش خود بشر است گرچه فعل آنها است يا منظور از خلق اندازه‏گيريست و ظاهرش اينست كه بهشت و دوزخ آفريده شدند چنانچه عقيده بيشتر بلكه همه اماميه است و بيشتر عامه و سخن در آن كتاب معاد گذشت.

و بدانش نافذم در آنها كه به ژرف ذات و اوصاف و كردارشان ميرسد و در آنها روانست، و ساختم از آنها شقى و سعيد كه ميدانستم هنگام خلقش شقى شود باختيار خود يا منظور ماده شقاوت پذير است گرچه بدان وادار نيست و همچنين در سعيد.

ذميم: در بيشتر نسخه بذال نقطه‏دار است كه زشت چهره باشد و در يك نسخه بدال بى‏نقطه كه كوتاه قد زبونست، و مرا رسد كه دگرگون كنم زيرا سرشت و تقدير در آنها ذاتى نيست و مخالف با اختيار خير و شر نيست و اگر هم حتمى باشد بدا، پذير است.

و مسئول نباشم از آنچه كنم زيرا موافق حكمت و صلاح و پسند عقل است‏

 

گرچه پى باسرار آن برده نشود بخلاف ديگران كه مسئول كردار خويشند در برابر خداوند از كردار خود كه خوب و بد و ايمان و كفر دارد و چنان نيست كه اشاعره گويند روا باشد خدا پيغمبران را بدوزخ برد و كافران را به بهشت و بر او اعتراضى نباشد.

و بقولى اشاره است اينكه حتمى نيست و مى‏شود معلول از علت تامه جدا افتد چنانچه اشاعره گويند.پ يك تأويل‏چى در شرح اين خبر گفته: آسمان را پر كردند چون ملكوت در درون آسمانست و آن را پر كردند كه در آن روز همه از ملكوت بودند و راز اختلاف مردمان در خوبيها و بديها و در سعادت و شقاوت اختلاف آمادگى و چند گونى مواد فرودين آنها است در لطافت و كثافت و اختلاف مزاج آنها در نزديكى و دورى باعتدال حقيقى، و اختلاف جانها كه در برابر آنهايند در روشنى و تيرگى و نيرو و سستى پايه‏شان در نزديكى و دورى از خدا چنانچه بدان اشاره شده،پ در حديث (كافى ج 8 ص 177) مردم كانهايند چون كانهاى طلا و نقره كه خوبان آنها در زمان جاهليت خوبان آنهايند در مسلمانى و آمار از اختلاف آمادگى و چندگونى حقايق اينست كه صفات خدا و اسماء حسنايش كه اوصاف كمال و نعوت جلال اويند در برابر هم باشند كه بناچار نمايشگر آنها كه اثر اين اسماء باشند از هم جدايند و هر نامى كه اراده خدا و نيرويش با آفرينش آفريده‏اى وابندد دلالت دارد بر او از نمايش همان وصف، پس ايجاد آفريده‏هاى گوناگون را بايست شوند و جدائى گونه‏هاى آنها را تا نمايشگر همه اسماء حسنى شوند و پرتوگاه همه صفات برتر خدا، چنانچه در اين حديث به نمودى از آن اشاره شده، پايان.

گويم: اين سخنان بر پايه خرافات صوفيانست و همانا نمونه آنها را آورديم تا برشهاى آن مردم و نظرياتشان در اين باره آگاه شوى.پ 26- كافى (ج 2 ص 11) بسندش از عبد اللَّه بن سنان كه بامام ششم گفتم: قربانت برخى ياران خودمان را بينم كه گرفتار كج خلقى و تندى و آشفتگى شوند و سخت اندوه خورم و بينم در مخالفان ما كسانى خوش سمت، فرمود: مگو خوش سمت، سمت در راه گويند ولى بگو

 

خوش سيما كه خدا عز و جل فرمايد: سيماشان در چهره‏هاشان (29- الفتح) گفتم او را بينم خوش سيما و باوقار و از آن اندوه خورم فرمود، اندوه مخور بر آنچه ديدى از كج خلقى يارانت و از آنچه ديدى از خوشى سيماى مخالفانت، راستش خدا تبارك و تعالى چون خواست آدم را آفريند دو سرشت آفريد وانگه آنها را دو دسته كرد و براستيها گفت: آفريده باشيد بفرمانم و آفريده‏اى شدند چون مورچه كه ميشتافتند، و به چپيها آفريده باشيد و آفريده شدند چون مورچه كه ميلوليدند.

وانگه آتشى براشان برآورد و فرمود (براستيها) در آن درآئيد و نخست كسى كه در آن در آمد محمد صلّى اللَّه عليه و آله بود وانگه اولو العزم از رسولان پيروش شدند و اوصياء پيروانشان، وانگه به چپيها فرمود: در آن درآئيد بفرمانم گفتند: پروردگارا ما را آفريدى تا بسوزانى و نافرمانى كردند، به راستيها فرمود: درآئيد از آتش بفرمانم و در آمدند و آتش هيچ آسيبى بدانها نزده بود و چون چپيها آنها را ديدند گفتند:

پروردگارا بينيم ياران ما سالم ماندند و از ما بگذر و بفرما بآتش رويم، فرمود: گذشتم برويد در آن و چون نزديكش شدند و گرميش بآنها رسيد برگشتند و گفتند پروردگارا ما را شكيبائى سوختن نيست و نافرمانى كردند و سه بار آنها را فرمان داد و در هر بار نافرمانى كردند و برگشتند و راستيها را سه بار فرمان داد و در همه فرمانبردند و بيرون آمدند، وانگه به همه فرمود بفرمانم خاك شويد و از آن خاك آدم را آفريد فرمود:

هر كه از اينان باشد از آنان نشود و هر كه از آنان باشد از اينان نشود و آنچه كج خلقى بينى در يارانت از آلودگى چپيها است و آنچه خوش سيمائى بينى از مخالفتان و وقار از آلودگى براستيها است.پ توضيح: جزرى گفته «سمت» هيئت خوب و نمود نيك دينى است و بمعنى زيبائى و جمال نيست و شايد غدقن امام از اطلاق سمت براى اينست كه معنى روش و مذهب خوب ميدهد، و تعبير ديگرى آورد كه اين توهم نشود، يا اينكه اين واژه در هيئت نيكان شيوا نيست و تعبير شيواترى آورده يا آنكه امام ميدانست منظورش‏

 

از سمت چهره است نه هيئت، اهل خير و روش پسنديده و كارهاى خوب و آن را بدين نكته آگاه كرد، وقار آرامش و سنگينى اندام است. راستيها: آنان كه در سمت راست فرشته‏اى بودند كه فرمان جدا كردن آنها را داشت يا آنان كه در سمت راست عرش بودند يا آنان كه مى‏دانست مؤمن ميشوند و در رستاخيز در سمت راست عرشند.

در باره راستيها فرمود: ميشتافتند و در باره چپيها ملولند، و اين تفاوت تعبير يا براى عبارت پردازيست و يا اشاره باينست كه راستيها پيشتازند بخيرات و چپيها كند و بقولى سعى اولين بسوى بالا است و از ديگران بسوى فرود و لفظ بدان دلالت ندارد.پ و گويم: مى‏شود اين خبر را تأويل كرد باينكه علم خدا بسعادت يك دسته و پيروى آنها از نفس مقدس چون سرشت آنها است و علم او بشقاوت و پيروى شهوت و دعوت نفس اماره از ديگران چون سرشت آنها است، و چون خدا در جهان محسوس آنها را بهم آميخت در مردم طاعت و معصيت و صفات قدسيه و نهادهاى پست بوجود آمد، و هر چه از خيرات است از عقل و نفس قدسيه تراويده كه سرشت راستيها است گرچه در چپيها باشد و آنچه از بدى و گناه است از تراوش بدن ماديست كه سرشت چپيها است و گرچه در راستيها باشد.

و مى‏شود چنين تفسير كرد كه خدا در سرشت و آفرينش آدم دواعى خير و شر هر دو را نهاد و دانست كه در نژادش سعادتمندان و اشقياء هر دو باشند و با همين دانش آدم را آفريد و اين بمنزله آميختن دو سرشت است بهم و چون فرزندان آدم بطبع خود اجتماعيند و از آميزش و همراهى در دنيا ناچارند سعداء در معاشرت از اشقياء صفات بد دريابند و بر عكس و آلودگى چپيها و راستيها از هم اشاره بدين معنا است.

و چون سبب عمده آلوده شدن سعداء باوصاف اشقياء تسلط پيشوايان ناروا و

 

پيروان آنها بر پيشوايان حق و پيروان آنها است و خدا دانست كه گناهكارى مؤمنان براى تسلط اهل باطل است بر آنان و بى‏سرپرستى امامان حق است براشان آنها را بدين سبب معذور داشت و از آنها گذشت و عذاب آنها را به پيشوايان ناروا و پيروان آنها افزود كه سبب اين جرمها شدند بروى جرمهاى خودشان، و تحقيق بيشترى براى اين مطلب در اخبار آينده آيد ان شاء اللَّه تعالى.پ 27- در محاسن (132) بسندش از امام صادق عليه السّلام كه خدا تبارك و تعالى مؤمن را از نور بزرگواريش و جلال كبرياش آفريد و هر كه بمؤمن بد گويد يا سخن او را رد كند بخدا در عرشش رد كرده و با خدا پيوندى ندارد و شرك شيطان است.

بيان: با خدا پيوندى ندارد و از دوستان و ياران خدا نيست، يا اينكه آن مؤمنى نباشد كه خدايش يارى كند و با او پيوندد چنانچه فرمود: (11- محمد) آن باينست كه خدا مولا است براى آنان كه گرويدند و اينكه كافران مولا ندارند. يا اينكه از حزب خدا نيست و بلكه از حزب شيطانست چنانچه در خبريست ديگر: بيرون شود از ولايت خدا بولايت شيطان.پ 28- رياض الجنان از فضل اللَّه بن محمود فارسى: بسندش از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام كه خداوند آفريد محمد (ص) را از سرشت گوهر زير عرش و سرشت او پختگى داشت پس سرشت امير المؤمنين عليه السّلام را از پختگى سرشت رسول خدا (ص) ساخت و آنهم پختگى داشت و از آن سرشت ما را هم از آن ساخت و از پختگى سرشت ما هم سرشت شيعه ما را ساخت كه دلهاشان شيفته ما هستند و دلهاى ما بر آنها مهربانند مانند مهر پدر بفرزند و ما براشان بهتريم از آنان براى ما و رسول خدا (ص) براى ما خوب است و ما براى او خوبيم.پ 29- و از همان بسندش از ابى حجاج كه امام باقر عليه السّلام باو فرمود: اى ابى حجاج راستى خدا محمد و خاندانش را از سرشت عليين آفريد، و دلهاى (شيعيان را ظ) هم از سرشت عليين آفريد و دلهاى شيعه از جنس تن خاندان محمدند (ص)

 

و راستى خدا دشمن خاندان محمد (ص) را از سرشت سجين آفريد و دلهاشان را از پليدتر و شيعه‏شان را از سرشتى فروتر و دلهاشان از جنس تن آنها است و هر دلى شيفته تن خود است.پ 30- بشارة المصطفى (ص 111): بسندش تا رسول خدا (ص) كه بعلى عليه السّلام فرمود: بتو مژده ندهم، بتو بخشش نكنم؟ گفت: چرا يا رسول اللَّه، فرمود: من و تو از يك سرشتيم و از آن باقيمانده‏اى بود و شيعه ما از آن آفريده شدند، و روز رستاخيز همه مردم را زاده مادرشان خوانند جز شيعه تو كه زاده پدر خوانده شوند براى اينكه حلال‏زاده‏اند.پ 31- بشارة المصطفى: بسندش تا ابى هريره كه شنيدم رسول خدا به على عليه السّلام ميفرمود: آيا بتو مژده ندهم اى على؟ گفت: چرا پدر و مادرم قربانت يا رسول اللَّه، فرمود: من و تو و فاطمه حسن و حسين همه از يك سرشتيم كه از آن چيزى فزون بود و شيعه و دوستانمان را از آن ساختند و روز رستاخيز مردم زاده مادرشان خوانده شوند جز ما و شيعه و دوستانمان كه بنام خود و زاده پدرشان خوانده شوند (24).پ 32- بشارة المصطفى: بسندش تا رسول خدا (ص) كه بعلى عليه السّلام فرمود:

توئى كه خدا بتو در آغاز آفرينش حجت تمام كرد، چون از همه نمونه‏اى بر پاداشت و بآنان فرمود آيا نيستم پروردگارتان، گفتند: چرا و فرمود: محمد فرستاده من است؟ گفتند: آرى و فرمود: على امير المؤمنين است و همه خلق از روى تكبر و سركشى سرباز زدند از ولايت تو جز اندكى و آنان كمتر از كمند و آنان راستيها باشند (18- 21).پ 33- در كافى (ج 2 ص 4) بسندش تا ابى حمزه ثمالى كه شنيدم امام باقر عليه السّلام ميفرمود: راستى خدا عز و جل ما را از اعلا عليين آفريد و دل شيعه ما را آفريد از آنچه ما را آفريد و تن آنها را از فروتر آفريد و دل آنها هواى ما را دارد چون در مايه آفرينش با هم بوديم، وانگه اين آيه را خواند (18- المطففين) نه هرگز كه‏

 

كتاب نيكان البته در عليين است 19- تو چه دانى كه عليين چيست؟ 20- كتابيست نوشته 21- كه مقربان بر آن گواهند.

و آفريد دشمن ما را از سجين و دل شيعه آنها را از فروتر از آن و تنشان را از فروتر آن و دلشان هواى آنان را دارد كه از آن آفريده شدند، وانگه اين آيه را خواند (المطففين 7) نه هرگز راستش كتاب فاجران البته در سجين است 8 ندانى كه سجين چيست 9 كتابيست نوشته (10 واى آن روز بر دروغ‏شماران).پ بيان: اين خبر با شرحش در كتاب خلق تن امامان عليهم السّلام گذشت (كتاب امامت جلد هفتم).پ يك تأويل چه گفته: هر چه آدمى دريابد بحواسش اثرى از آن برآيد بروحش و نامه‏اى شوند در صحيفه ذاتش و خزانه مدركاتش و چنين است هر ذره‏اى از خوبى و بدى كه بكند اثرش در آنجا نوشته است بويژه آنچه ژست پايدار شده و وصف مؤكد و روش و نهاد گرديده.

و تكرار كارها و عقايد پا بر جا در نفوس آدمى چون نقش نوشته است در الواح كه خدا فرمود (22- المجادله) آنانند كه نوشته شده در دلشان ايمان و اين صحيفه‏هاى نفوس را نامه اعمال نامند و بدانها اشاره دارد قول خدا (10- كورت) و چون نامه‏ها گشوده شوند، و قول خدا (13- اسرى) و بگردن هر آدمى نامه پرانى چسبيده و برآريم براش روز رستاخيز كتابى كه بدان برخورد گشوده، و بدو گويند (22- ق) بيخبر بودى از اين و پر از تو بر گرفتيم و امروز چشمت تيز است (الجاثيه- 28) اينست كتاب ما گويا است بر شما بدرستى راستش ما نسخه برداشتيم هر آنچه ميكرديد.

و هر كه سعادتمند و از راستيها است و دانستنيهايش امور قدسيه و اخلاقش پاكيزه و كارهاش خوب است داده شود نامه‏اش بدست راستش كه سوى نيرومند روحانى و سوى عليين است زيرا نامه‏اش از الواح عاليه و صحف مكرمه است و

 

فرازمند و پاك است و بدست سفيرانى ارجمند و نيك بوده و گواهانش مقربانند (از عبس 13- 16).

و هر كه از اشقياء است و مردود و معلوماتش همان خاكى و زمينى است و اخلاقش بد و كارهاش پليد نامه او از چپ باشد كه سوى ناتوانى جسمانى و سوى سجين است زيرا نامه او برگهاى فرودين و صحيفه‏هاى بد و سوختنى است و از اين رو با آتش شكنجه شود.

و همانا ارواح برگردند بدان چه از آن آفريده‏اند كه خدا فرموده (29- الاعراف) چنانچه آغازتان كرد باز گرديدى (104- الأنبياء) چنانچه آغاز كرديم آفرينش را بازش گردانيم و آنچه از عليين آفريده شده نامه‏اش در عليين است و آنچه از سجين نامه‏اش در سجين. پايان.

و بيايد تحقيقهائى بذوق او در باره اصول دين، و چون عقيده عموم اماميه را در باره آن انكار نكرده ندانم نامه او در عليين ثبت است يا در سجين، خدا ما را موفق دارد براى رفتن براه پرهيزكاران.پ 34- بشارة المصطفى 105 بسندش از امام باقر عليه السّلام كه راستى ما و شيعه ما از سرشت عليين آفريده‏ايم، و دشمن ما از سرشت خبال از لجن بدبو.

 

بيان: در نهايه است كه در حديث آمده: هر كه مى‏نوشد خدايش از طينت خبال در روز قيامت نوشاند. در حديث آمده كه خبال فشرده از دوزخيانست و خبال در اصل لغت بمعنى تباهى است كه در كارها و تنها و خردها همه تواند بود.