باب هفتم خشنودى به موهبت ايمان، و باينكه بزرگتر نعمت است و تعهد صبرى كه خدا بر مؤمن در برابر هر آزارى گرفته‏

پ‏1- امالى شيخ: بسندش از امام كاظم عليه السّلام كه مردى نزد آقاى ما امام صادق عليه السّلام آمد و از فقر بدو شكايت كرد، فرمود: مطلب چنان نيست كه تو گوئى، و من تو را فقير نشناسم، گفت: اى آقايم بخدا خوب وانرسيدى و شمه‏اى از فقر و نياز را يادآور شد و امام صادق او را دروغگو ميشمرد- تا فرمودش- بمن بگو: اگر صد اشرفى طلايت دهند كه از ما بيزارى‏جوئى ميگيرى؟ گفت: نه تا هزارها اشرفى فرمود، و آن مرد سوگند ميخورد كه: نه، فرمودش كسى كه متاعى با خود دارد كه باين همه پول نميفروشد، او فقير است؟پ 2- بصائر الدرجات (ص 81) بسندش از ابى يوسف بزاز كه امام صادق عليه السّلام بر ما خواند (74- الاعراف) ياد كنيد نعمتهاى خدا را، فرمود: ميدانى نعمتهاى خدا چه‏اند: گفتم: نه، فرمود بزرگتر نعمت خدا بر خلقش، و آن ولايت ما است.پ 3- محاسن (159) بسندش از امام صادق عليه السّلام كه اگر شما يكتا بين باشيد البته رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم هم يكتا بين بود، مردم را دعوت ميكرد و نميپذيرفتند ازش.

 

و نخست پذيرايش على بن ابى طالب عليه السّلام بود و رسول خدا در باره‏اش فرمود: تو از من بمانند هارونى از موسى جز اينكه پيغمبرى پس از من نيست.پ 4- محاسن بسندش از زراره كه شنيدم امام صادق عليه السّلام ميفرمود: مؤمن نباشد جز كه خدا از ايمانش برايش همدمى سازد كه بدو آرامد اگر چه بر فراز كوهى باشد هراس ندارد از مخالف خود (كه بدو گرايد و با او همدم شود)پ 5- محاسن (159) بسندش از ابى حمزه ثمالى كه شنيدم امام صادق عليه السّلام ميفرمود:

خدا تبارك و تعالى فرمايد: در آنچه كنم ترديد نكنم بمانند كار مؤمن كه او را نزد خود خواهم و او مرگ را نخواهد، و آن را از او دور كنم، و اگر نباشد در روى زمين جز يك مؤمن بدو از همه خلق خود اكتفا كنم و ايمانش را همدم او سازم تا با آن نياز بديگرى ندارد.پ 6- محاسن (160) بسندش از امام صادق عليه السّلام كه خدا تبارك و تعالى فرموده:

بايد اعلام نبرد مرا دريابد كسى كه بنده مؤمنم را خوار خواهد، و در چيزى ترديد نكنم چون ترديد در مرگ مؤمنى كه ديدار او را خواهم و او مرگ را بد دارد و آن را از او باز دارم، راستش او از من خواهشى كند و من بهتر از آن را در پذيرش آن بوى دهم و گر نباشد در دنيا جز يكى از بنده‏هاى مؤمنا منم از همه خلقم بدو بى‏نيازم، و از ايمانش برايش همدمى سازم كه از آن بكسى نهراسد.

بيان: اعلام نبرد سختى خشم اوست، يا اينكه او را چون جنگاور با خود دانسته چنانچه در قرآن فرمود: (276- البقره) اگر نكنيد «ترك ربا را» اعلام شويد به نبرد با خدا و رسولش. طبرسى گفته: يعنى امتناع شما جنگ با خدا و رسول اوست.

بى‏نياز شوم بدو: در برپا داشتن نظام جهان و فرو آوردن باران از آسمان و رفع عذاب و بلا از براى همان يك مؤمن كه براى زيستن جهان بس باشد ...پ 7- محاسن بسندش از امام ششم عليه السّلام كه: زيان ندارد هيچ كدام شما را كه بر فراز كوهى باشد يك روز گرسنه و يك روز سير چون بر دين خدا باشد.

 

پ‏8- محاسن (219) بسندش از ابى جعفر عليه السّلام كه دين درستى و تندرستى بهترند از همه زيور دنيا.پ 9- عدة الداعى (138) بسندى تا رسول خدا (ص) كه خدا تبارك و تعالى فرموده: اعلام نبرد مرا بايد آنكه بنده مؤمنم آزارد و آسوده از خشمم باشد آنكه بنده مؤمنم گرامى دارد، و گر در همه روى زمينم از خاور تا باختر جز يك مؤمن بهمراه پيشواى دادگر نبود، پرستش آنان مرا از همه آفريده‏هاى زمينم بى‏نياز سازد، و هفت زمين و هفت آسمان برپا باشند و از ايمانشان براشان همدمى سازم كه نياز بآدمى ديگر جز خود نداشته باشند.پ 10- كافى (ج 1 ص 245) بسندش از كليب بن معاويه كه شنيدم امام صادق عليه السّلام ميفرمود: نشايد مؤمن هراس كند و گرايش كند بهمدمى برادرش يا جز او، مؤمن در دين خود عزت دارد.پ بيان: يعنى از مردم هراس كند و بديگران گرايد. در وافى گفت: چون خوار مى‏شود و بسا كه برادر از او فروتر است و او را نپذيرد.

و بقول ديگرى: نشايد مؤمن هراس كند از برادر كافرش يا ديگر خويشانش يا بيگانه، و بقولى نشايد مؤمن از خدا و ايمانش هراس كند و ببرادرش و جز او گرايد، اثر ايمان همدمى با خدا و قرب او است بى‏هراس و اگر نباشد ايمان نباشد.

و گويم: روشنتر همانست كه ما از نخست ياد كرديم كه مؤمن را نشايد از كمى دوست و هم كيش و بسيارى دشمن و مخالف هراسد و ببرادر خود و ديگران از دشمن و بيگانه گرايد ...پ 11- كافى (ج 2 ص 246) بسندش از فضيل بن يسار كه نزد امام صادق عليه السّلام رفتم در يك بيمارى كه از او جز سرش بجا نبود (و همه اندامش كاسته شده بودند) فرمود: اى فضيل من بسيار ميگفتم: باكى نباشد بر كسى كه امام‏شناس است و خدايش بدو اين امر را شناسانده كه اگر بر سر كوهى ماند تا مرگش رسد، اى فضيل مردم‏

 

بدين سو و آن سو رفتند و راستش ما و شيعه ما براه راست رهنمائى شديم.

اى فضيل بن يسار راستى مؤمن اگر داراى همه جهان از مشرق تا مغرب شود برايش خوبست و اگر هم بر سر ايمان خود تيكه تيكه شود همان هم برايش خوبست اى پسر يسار. اگر دنيا نزد خدا ببال پشه‏اى ارزش داشت و برابر بود، از آن بدشمن خود شربت آبى نمينوشاند. اى پسر يسار هر كه دل بيك سو دارد خدا دلخواه او را برايش فراهم سازد و آنكه دل بهر سو دارد خدا را باكى نيست كه كجا نابود شود.

در تمحيص با اندكى كم و بيش و اختصاص مانندش آمده.پ بيان: جز سر او نمانده بود و ديگر اندام امام عليه السّلام لاغر و كاسته شده بود تا جز سرش چشمگير نبود كه كم گوشت و پر استخوانست يا اينكه توان جنبش از همه اندامش رفته بود جز از سرش و يكمى روشنتر است.

در اين سو و آن سو از راست و چپ كه از راه راست بدر رفتند بسوى افراط چون خارجيان يا تفريط چون مخالفان.

خدا بمؤمن نكند جز خوبى، بيان اينست كه اگر همه دنيا را هم باو بدهد براى فريب و غافلگيرى او نيست بلكه براى اينكه شكر او ميكند و بمصرف خير ميرساند چنانچه با سليمان عليه السّلام كرده بخلاف اينكه آن را بغير مؤمن دهد كه اتمام حجت است و غافلگيرى و مايه سختى عذاب او.

چنانچه اگر مقدر مؤمن باشد اندامش تيكه تيكه شوند، همانا براى نزديكتر شدن بخدا و بالا رفتن درجه‏هاى او در ديگر سر است و بايد در هر حال شاكر باشد و راضى بقضاى خدا.

و چون مؤمنان در اين جهان بيشتر دچار فقر و هر بلايند و كافران و اشرار و جاهلان توانگرند، مؤمنان را بشكيبائى تشويق كرد و ديگر آن را از فريب دنيا برحذر داشت و از افتخار بدان كه فرمود: اگر دنيا نزد خدا برابر بال پشه‏اى بود الخ، و آنچه خدا

 

بدشمنانش داده براى گرامى داشتن آنها نيست بلكه براى زبون كردن آنهاست كه از آخرت كه ارزش و مقامى نزد خدا دارد چيزى بدانها نداده و فرموده (33- الزخرف) و اگر نه كه مردم يك امت بودند، البته كه ميساختيم براى آنان كه كافر بخداى رحمانند خانه‏ها با سقف نقره و پلكانها كه بر آن برايند.پ هر كه يك دلخواه و دلبند دارد، و آهنگ و تصميم و غمش بيكسو باشد كه كيش حق و رضاى خدا تعالى و قرب و طاعت او است بى‏غرض نفسانى و هوس بيهوده كه حق يكى است و باطل چند و چونها دارد. با اينكه در عبادت همان رضاى خدا است نه اغراض دنيا.

كفايت كند خدا همش را و كمك كند بدو براى بدست آوردن مقصود و يارى دهد او را بر نفس و شيطان و لشكرهاى جهل و هر كس دلش بهر وادى است از گمراهى و نادانى خدا لطف و توفيقش را از او دريغ دارد و او را بخودش گزارد و هوسهايش تا يك كيش باطل گزيند، يا بهر دره‏اى از دنيا در افتد و دنبال هر فرمان نفس بدى خواه برود و دچار مال دوستى و جاه‏طلبى و شرافت و والائى و خوش خورى و خوش نوشى و خوش پوشى و همسران دلبر و امور نابود شو ديگر شود.

و خلاصه هر كه پيرو دلخواه نفس و راى باطل گردد و از درخواست آنها بدين حق نگرايد و بطاعت خدا و قرب او نجويد خدا بدو كمك و توفيق ندهد و پيش خدا ارزشى ندارد و خدا را باكى نيست بچه راهى رود و كجا نابود شود.

و بقولى در كدام جهنم دره افتد، و بقولى هم واحد بسا كه قصد خدا است و توكل بدو در همه كار كه خدا كار دنيا و ديگر سراى او را كفايت كند بخلاف آنكه برأى خود باشد و بى‏توكل كار كند، و بسا كه منظور از هم اندوه و غم است كه هر كه تنها غم آخرت دارد خدا او را بس باشد و بشادى جاويدش رساند و هر كه غم دنيا دارد او را بخود وانهد تا در پرتگاه هوسهايش نابود گردد.پ 12- در كافى (ج 2 ص 254) بسندش از عبد الواحد بن مختار انصارى كه ابو جعفر عليه السّلام باو فرمود: اى عبد الواحد زيانى ندارد و چه زيانى دارد؟ بكسى كه بر عقيده‏

 

شيعه باشد آنچه مردم در باره‏اش گويند و گرچه گويند: ديوانه است و زيانى ندارد و چه زيانى دارد؟ كه اگر بر سر كوهى زندگى بپرستش خدا گذراند تا مرگش رسد.

بيان: زندگى بر سر كوه براى گريز از سخن مردم در باره او است.پ 13- كافى بسندش تا رسول خدا (ص) كه خدا تبارك و تعالى فرمود: كه اگر در زمين نباشد جز يك مؤمن بدو از همه خلقم بى‏نياز باشم و از ايمانش همدمى برايش سازم كه نياز بكسى نداشته باشد.

بيان: بسا اين يك مؤمن خود امام باشد، يا اينكه بايد ديگرى باشد كه بدو گرود و يكمى روشنتر است كه ابراهيم عليه السّلام چنانچه گذشت خودش تنها امتى بود، مؤيد دومى گذشت نيز، و ايمان مايه انس و بيهراسى است براى اينكه هميشه در باره خدا و اوصافش و اوصاف پيغمبران و امامان و احوالشان و در باره درجات آخرت و نعمتهاش بينديشد و قرآن بخواند و دعا كند و عبادت و بدان با خدا انس گيرد، چنانچه از گوشه‏نشينى پرسيدند چرا از تنهائى هراس ندارى؟ پاسخ داد چون كه اگر خواهم كسى با من سخن گويد قرآن بخوانم و چون خواهم با كسى سخن گويم با خدا راز گويم.پ 14- كافى بسندش از امام باقر عليه السّلام كه باك ندارد آنكه خدايش باين روش شيعه رهنموده كه بر سر كوهى از گياه زمين بخورد تا آنكه عمرش بسرايد و بميرد.

بيان: شايسته است كه هر كه دين اماميه دارد و شيعه است چنين پابرجا باشد.پ 15- كافى (ج 2: 246) بسند خود تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله (مضمون حديث شماره 6 باب را آورده).پ تبيين: ترديد ندارم در چيزى: اين حديث ميان فريقين مشهور است و معلوم است كه معنى ترديد مردمى ندارد كه در باره كارى كه قصد كنند دچار آن شوند چون انجام آن را ندانند يا اعتماد ندارند آن را بتوانند براى پديد شدن مانعى، و از اين رو

 

فرمود: من كننده آنم و قضاى حتمى است و ترديد در پيش و پس بودنست، و بهر تقدير بايد اين لفظ تأويل شود و در آن چند وجه نزد خاصه و عامه آمده و نزد خاصه سه است:پ 1- تقدير سخن اينست كه: اگر بر من ترديد روا بود، در چيزى مانند وفات مؤمن ترديد نداشتم.پ 2- مقصود بيان ارجمندى مؤمن است نزد خدا زيرا شيوه اينست كه در باره بد كردن بگرامى و دوست ترديد كنند نه در آزار كسى كه ارزشى ندارد و مقصود اينست كه هيچ يك از آفريده‏هايم نزد من ارزش مؤمن را ندارد و سخن براى مثل زدنست.پ 3- اينكه از طريق خاصه و عامه رسيده كه خداى سبحان نزد جان گرفتن از مؤمن لطف و كرامت و مژده بهشت بدو نمايد كه بدى مرگ را از او بزدايد، و او را بانتقال بخانه آخرت تشويق نمايد و آزار كمتر از مرگ كشد و از آن خشنود گردد و رو بدان آورد، و اين بدان ماند كه كس خواهد درد كمى بدوستش برساند كه در پى آن سود كلانيست و دل بدل كند كه چگونه اين درد را بدو رساند كه آزارش كم باشد، و پيوسته بدو نمايد آنچه را كه تشويقش كند بدان لذت جسمانيه و آسايش دنبال آن تا آن را بپذيرد و غنيمت آرزو براور شمارد، و در سخن حديث چنين نمونه سازى شده.

و اما توجيهات عامه هم سه تا است:1- دو دلى بنده مؤمن در هيچ كار من مانند دو دلى او در دادن جانش نيست، كه ترديد دارد ميان خواستن زيست در دنيا و خواستن مرگش را و من با او نرمش كنم و مژده‏اش دهم تا از بد داشتن مرگش بر كنار سازم و خدا دو دلى دوستش را بخود وابسته براى احترام و بزرگداشتش، چنانچه در رستاخيز فردا از يك دوستش چنين گله كند، اى بنده من بيمار شدم و مرا عيادت نكردى، و او گويد، تو كه پروردگار جهانيانى‏

 

چگونه بيمار شوى؟ فرمايد فلان بنده‏ام بيمار شد و تو از او عيادت نكردى و اگر كرده بودى مرا در برش يافته بودى، و چنانچه بيمارى دوستش را بذات عزيز مقدسش وابسته براى بزرگداشت قدر بنده‏اش و ارجمندى مقام او ترديد و دو دلى او را هم بخود وابسته.پ 2- مقصود اينست كه در هيچ كارم فرشته‏ها و رسولانم را ميانجى نكردم چنانچه در مرگ بنده مؤمنم كه جان گرفتن و مژده ديدار مرا و آنچه برايش آماده است باو بدهند بمانند ميانجى‏گرى ملك الموت در جان گرفتن از ابراهيم و موسى عليهما السّلام در دو داستان مشهور تا مرگ را خواهان شدند و جانشان را گرفت، و چنين باشند خواص مؤمنان از دوستان خدا كه ميانجى بر آنها گمارد تا مرگ را بخواهد و ديدار خدا را دوست دارند.پ 3- من واسطه نكردم علت و بيمارى و لطف و نرمش را بر مؤمن تا بنيكى من نگرد و ديدار مرا از راه طمع خواهد و ببلاها و بيماريها از دنيا بيزار شود و از بيرون آمدن از آن كراهت نداشته باشد.

و آنچه از اين حديث برآيد كه مؤمن ناخواه مرگ است مخالف نيست با اخبار بسيارى كه دلالت دارند بر اينكه مؤمن لقاء خدا را دوست دارد و ناخواهش نيست يا براى توجيه شهيد در ذكرى كه دوستى لقاء خدا در خصوص حال جاندادن مؤمن است و ديدن آنچه دوست دارد كه در آنگاه چيزى را دوستتر از مرگ ندارد و از لقاء خدا، يا اينكه لقاء خدا را دوست دارد و از تلخى جاندادن بدش آيد و اين دوستى و كراهت با هم مخالفت ندارند.

يا براى اينكه دوستى ديدار خدا مايه كارهاى بسيار سودمند در ديدار است و لازم آن بد داشتن مرگ است و بين لازم و ملزوم منافات نيست.

 

اينكه فرمود: او مرا خواند و منش اجابت كنم باينكه در پاسخ اى خدا از او لبيك گويم مثلا و يا اينكه خواهش نيازى كند و من برآورم مانند اينكه بگويد مرگ را از من بگردان، و بى‏نيازم بدو در نگهدارى نظم جهان از روى صلاح آدميان.