باب چهاردهم نشانه‏هاى مؤمن و صفات او 2

پ‏20- نيكوانند، نيكى به پارسائى برگردد چون در برابر هرزه باشد.پ 21- پرهيزكارانند، و مقصود از آن در اينجا ترس خدا است، و ذكر عفت و خوف گذشت، و آن را در اينجا دوباره آورده ضمن اوصاف روزانه آنها و در آنجا مطلق آورده.

ترس آنها را تراشيده تا اينكه فرموده عظيم شرح اثر خوف است كه بر آنها چيره شده، و خوف اين اثر دارد براى آنكه نفس كارگزار تن را از كارش باز دارد و قوه شهوت و خوراك را از كار خودشان اندازد، و اثر خوف را بتراش تير مانند كرده براى سخت بودن آن و بدنبال آنست دگرگونى چهره، و سستى از انفعالات نفسانيه چون خوف و اندوه تا آنان كه چهره بيمار دارند و گرچه بيمار نباشند.

ميگويد ديوانه‏اند كه اشاره است بدان چه رخ دهد براى برخى از عارفان كه بعالم بالا پيوندد و از تدبير تن باز ماند و سخنى گويد بيرون از آنچه بايد، و زشت باشد نزد ظاهر شريعت، و آن را بديوانگى بندند، و بسا بكفر و بيدينى و آن امر بزرگى كه بدان در آميختند پرداخت برازهاى آنانست از ملاحظه جلال خدا، و مطالعه انوار عالم بالا.پ 22- اينكه كم از كردار خود را نپسندند- تا كه فرموده- بزرگ براى تصور شرافتى كه هدف كردار آنها است.

و بخود تهمت زنند- تا فرمايد- آنچه ندانند و تهمتشان ترس از ترديد آنها است در قضاوت و همى آنان بحسن عبادتشان و اينكه نزد خدا پذيرفته است و خدا پسندند و بخدا رسانند، زيرا اين وهم مايه خودبينى در عبادت و كوتاهى از فزودن بر آنست، و اين شك و تهمت خود به پيروى از نفس اماره مايه ترس شود از اينكه اين اعمال نارسا باشند بدان چه بايد و شايد، و اين باعث بر كردار و شكننده عجب است، و دانستى كه عجب و خودبينى از مهلكاتست‏پ چنانچه فرمود: سه تا هلاك‏كننده‏اند: بخل پيروى شده، هوس‏رانى، و خودبينى بخويش. و هم ترس آنان از

 

تمجيدشان درمان درديست كه از اين تمجيد برآيد از تكبر و خودبينى بدان چه سبب تمجيد است، و پاسخ هر كدام آنها در برابر تمجيد ديگران از او اينست كه ميگويد:

من خود مرا بهتر از ديگرى ميشناسم الخ.

وانگه شروع كرد در نشانه‏ها كه رويهم نشانه هر كدام است، و اوصاف پيش گرچه بيشتر آنها ويژه و معرف هر يك ميباشند جز اينكه رياء در برخى راه دارد و دليل بر تقواى راستين نباشند و آنها را باز بشرح زير گرد آورد و مرتب كرد.پ يكم: قوت در دين كه در برابر وسواس خناس ايستادگى كند، و فريب مردم را نخورد، و اين ديندار و دانشمند باشد.پ دوم: عاقبت‏سنجى در كارهاى دين و دنيا، و پايدارى در آن با نرمش با مردم، و سخت گرفتن بآنها كه در مثل آمده كه: شيرين نباش تا آنجا كه بلعيده شوى و نه تلخ تا آنجا كه بدور افكنده شوى، و اين ثمره عدالت در معامله با مردم است، و دانستى كه نرمش بسا از فروتنى خوبست كه فرموده (115- الشعراء) و فروتنى كن براى مؤمنان كه پيرو تواند. و گاه از زبونى و سستى يقين است كه بد است و نخست موردش حزم در دين و مصالح نفس است و دومى صفتى پست است كه نميشود حزم با آن باشد زيرا نفس زبون از همه سو تأثر پذير است.پ سوم: ايمان با يقين، چون ايمان باور كردن صانع است و آنچه در شريعت آمده، و اين باور سخت و سست دارد، يك بار تقليديست كه اعتقاد درست بى‏دليل است، و يك بار علمى است كه با دليل است، و بار ديگر اين علم با علم باينست كه جز آن نيست و آن علم اليقين است و سالكان محقق بر سر آن نايستند و بدنبال عين اليقين باشند كه مقام شهود است بواسطه دور كردن پرده‏هاى طبيعت و روگردانى از دنيا، و مرادش اينست كه علم آنها بپايه علم اليقين است و احتمال در آن راه ندارد.پ چهارم: حرص در دانش و فزونى آن.

 

پ‏پنجم: علم با حلم كه نيروى فرشته‏اى با بردبارى كه فضيلت نيروى در زندگى است بهم پيوندد.پ ششم: ميانه روى با وجود ثروت، و آن عدالت در بكار بردن كالاى دنيا است و دور انداختن فزونى از اندازه ضرورت و ناچارى.پ هفتم: خشوع در عبادت كه ثمره انديشه در جلال معبود است، و ملاحظه بزرگوارى او كه جان عبادتست.پ هشتم: جمال نمائى در ندارى با ترك شكوه بخلق و درخواست از آنها و اظهار بى‏نيازى از آنها كه از قناعت و رضا و بلند همتى برآيد، و توجه بوعده نزديك خدا و آنچه براى پرهيزكاران آماده شده بدان كمك نمايد.پ نهم: صبر بر سختى.پ دهم: طلب روزى حلال كه از پارسائيست.پ يازدهم: نشاط در رهجوئى و پيمودن راه خدا كه از اعتقاد بسرانجام پرهيزكاران و تصور شرف هدف آنان زايد.پ دوازدهم: كارهاى خوب با نگرانى از اينكه بموجه شايان نباشند و پذيرفته نگردند چنانچه از امام سجاد عليه السّلام روايت است كه سواره تلبيه گفت و افتاد و از هوش رفت، و چون بهوش آمد، سبب پرسيدند و فرمود: از ترس اينكه بمن فرمود «لا لبيك و لا سعديك».پ سيزدهم: اينكه شب هنگام شكر كنند بدان چه روزى شدند در روز و نشدند، و صبح همشان ذكر خدا باشد و خدا كمالات نفسانيه و بدنيه را بدانها روزى كند. كه فرمود: (152- البقره) يادم كنيد تا يادتان كنم و شكرم كنيد و ناسپاسى نكنيد.پ چهاردهم: اينكه شب گذراند در حذر كردن و صبح كند شادمان و از كلمه حذر تا رحمت تفسير آنچه كه بايد از آن در حذر بود و يا بدان شاد شد، و منظور اختصاص شب‏گذرانى بحذر و صبح كردن بشادى نيست بلكه بايد در هر دگرگونى چنين بود

 

چنانچه شكر شبانه و ذكر بامداد هم بهمين معنا است و بسا مقصود اختصاص باشد.پ پانزدهم: اگر سركشى كرد- تا فرموده- دوست دارد، ايستادگى در برابر نفس سركش است هنگام سركشى او، و وادار كردن او است بر آنچه نخواهد، و پيروى نكردن از اميال طبيعيه و خواهشهاى او است.پ شانزدهم: چشم روشنى او در چيزهاى پايدار باشد، كه كمالات نفسانيه ماندنى هستند مانند دانش و حكمت و اخلاق خوب كه لذات باقيه بدنبال دارند، و سعادت جاويد، و روشنى چشم كاميابى و خرمى است كه لازم دارند و روشنى ديده و خنكى آن را بديدن مطلوب خود و زهد او در آنچه نماند از لذتهاى دنيا.پ هفدهم: در آميزد دانش را با بردبارى، و نادانى و تندى نكند. و گفتار را با كردار و نگويد آنچه خود نكند، واندارد بكار خير و خود بر كنار ماند، و باز ندارد زشتى وانگه آن را بجا آرد، وعده ندهد و خلاف كند و دشمن خدا باشد كه فرمود (3- الصف) چه دشمنى كلانيست نزد خدا كه بگوئيد آنچه نكنيد.پ هيجدهم: آرزو را كوتاه و نزديك دارد، براى اينكه بسيار ياد مرگ كند و يا در رسيدن بخدا.پ نوزدهم: كم لغزشى، و دانستى كه لغزش عارفان ترك اولى است چون كار خير شيوه آنها است، و كشش به لغزش و خطاء در آنها كم است، روى ناچارى يا سهو است، و شكى ندارد كه كم است.پ بيستم: هراس دل از تصور بزرگوارى معبود.پ بيست و يكم: قناعت كه از ملاحظه حكمت خدا برآيد و بخش روزى از او، و كمك آنست تصور سودهاى امروزه آن و نتيجه آن در سراى ديگر.پ بيست و دوم: كم خورى از ملاحظه اينكه پرى شكم هوش برد و رقت را زدايد و قساوت و تنبلى از كار آورد.پ بيست و سوم: آسانى در كارش كه از كسى زور نكشد و بكسى زور نكند.

 

پ‏بيست و چهارم: نگهدارى دينش كه در آن اهمال نكند، و خلل بدان نرساند.پ بيست و پنجم: مرگ شهوتش كه خموش است از آنچه نبايد و برگشت آن به پارسائى است.پ بيست و ششم: فرو خوردن خشم كه از فضائل نيروى خشم آفرينست.پ بيست و هفتم: خير از او آرزو دارند كه بيشتر كار خير كند و آزارش بكسى نرسد و مردم دانند شرانگيز نيست.پ بيست و هشتم: ذكر ميان غافلان و بى‏غفلتى ميان ذاكران، كه اگر مردمش خموش از ذكر بينند چون دم بسته باشد و او را از غافلان شمارند، در بر خدا او را از ذاكران نويسند زيرا دلش ياد خدا بوده و اگر در ميان غافلان با زبان ذكر خدا گويد، روشن است كه از غافلان نوشته نشود، ذكر خدا را مدح بسياريست، و آن دريست بزرگ از درهاى بهشت و پيوست بآستان خدا، و ما بفضيلت و اسرارش اشاره كرديم.پ بيست و نهم: گذشت دارد از آنكه ستمش كند، گذشت از فضائل شجاعت است، و نام ستمكارش را برده، چون داعى انتقام در باره او بيشتر است و عفو او برتر.پ سى: ببخشد بكسى كه او را محروم كرده، اين فضيلت از سخاوت است.پ سى و يك: پيوند كند با آنكه از او بريده، و اين از عفت و پارسائى است.پ سى و دو: دشنام دور است از او و كمتر گفتار ناهنجار دارد.پ سى و سه: نرم سخن است در گفتگو با مردم، و پند و معامله با آنها و آن پاره‏ايست از تواضع.پ سى و چهار: كار زشت از او ناياب و كار خوب حاضر باب زيرا پابند حدود الهى است. سى و پنج: خيرش رو آور و شرش در گذر، و اين مانند (شماره 27) است.

و بسا رو آورى خير او، فزون بطاعت است و كمر بستن براى آن، و بهمان اندازه از شر او گذرا باشد، زيرا هر كه در كارى كوشا است از ضدش برى است.

 

پ‏سى و شش: باوقار است در لرزشها، و رخ‏دادهاى بزرگ و فتنه‏ها كه دل و حال مردم را پريشان كند، وقار از شجاعت است.پ سى و هفتم: در بد آمدها بسيار شكيبا است، چون پايدار است و همتش بالاتر از امور دنيا است.پ سى و هشتم: در رفاه و خوشى پر شكر است، زيرا نعمت بخشى را دوست دارد.پ سى و نهم: ستم نكند بر كسى كه دشمن او است، با وجود داعى بر آن كه دشمنى است.پ چهلم: براى دوستش بگناه نيفتد، و اين كناره‏گيرى از هرزگى است، و هوسرانى در باره محبوب كه آنچه را نشايد بدو دهد يا آنچه بر او بايد جلوش را بگيرد، چنانچه قاضيان بدو فرماندهان ناروا و ناحق كنند، و پرهيزكار بدين كارها گنهكار نشود، با وجود داعى بر آن كه دوستى است و رعايت عدالت در هر چيز مينمايد و بهمه برابر نگاه ميكند.پ چهل و يك: بحق اعتراف كند پيش از آنكه گواه بر او گواهى دهد، زيرا دروغگو نيست، و گواه با انكار حق مورد نياز است.پ چهل و دو: سپرده را نگهدارد و در آن كوتاهى نكند كه خدا بدو سپرده از دين و قرآن چون پارسا است و پابند حدود خدا.چهل و سوم: هر چه از آيات خدا در ياد دارد و از عبرتها و مثلها فراموش نكند و بكار بندد، چون پيوسته منظور دارد، و بخاطر گذراند.پ چهل و چهارم: نام و لقبهاى بد نپراند، چون خدا در قرآن از آن غدقن كرده و فرموده (11- الحجرات) و نپرانيد القاب بد را: براى اينكه كاريست فتنه انگيز و كينه خيز ميان مردم و جدائى افكن و مخالف خواست شارع.پ چهل و پنجم: زيان به همسايه نرساند، كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم در باره او سفارش كرده (36- النساء) و همسايه خويشاوند و همسايه خانه در پهلوى آن و سفارش او (ص)

 

در روايتى است كه: سفارش كرد مرا پروردگارم بهمسايه تا پنداشتم او را وارث خواهد شناخت، و براى هدف آن كه مهرورزى و يگانگى در دين است.پ چهل و ششم: بمصيبتهاى وارده سرزنش نكند، چون اسرار قدر و علت مصائب را ميداند، و خود را در معرض آنها ميشناسد و بمصيبت‏زدگى ديگران شاد نميشود.پ چهل و هفتم: در امر باطل مداخله نكند و از حق بيرون نشود، كه باطلش از خدا دور كند، و حقش بخدا نزديك كه خواست او است و شرافت سرانجام آن را ميداند.پ چهل و هشتم: خموشى او غمگين نسازد، كه خاموشى و سخن را بجا دارد، و غم در خاموشى از حقى است كه بيانش بايد، و بيجا باشد.پ چهل و نهم: در خنده قهقهه نزند، چون ياد مرگ و دنبالش بر دل او چيره است، و در اوصاف پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله رسيده كه بيشتر خنده او تبسم بود و گاهى دندان‏نما بود و اهل قهقهه و كركره در خنديدن نبود، كه دو گونه خنده آواز دارند.پ پنجاهم: چون ستم بيند شكيبا باشد تا خدا براى او كين كشد، زيرا نتيجه صبر را كه وعده ارجمنديست ميداند كه خدا فرموده (60- الحج) آنست و هر كه كيفر خود كشيد و بر او ستم شد البته كه خدايش يارى كند. و فرموده (126- النحل) و اگر شكيبا باشد البته كه آن بهتر است براى شكيبايان.پ پنجاه و يكم: خودش از او در رنج است كه سركش و بدخواه است، چون در برابرش ايستادگى كند، و او را مقهور سازد و بيايد و مردم از آزار او آسوده‏اند.پ پنجاه و دوم: دورى كردنش از آنان كه دور شود براى زهد او است از آنچه در دست مردم است و بر كنارى از آن نه از تكبر و بزرگ شمردن خود، و همچنان نزديكى او بديگران براى نرمش و مهرورزى با آنانست نه براى نيرنگ و فريب آنان از برخى مطالب، چنانچه شيوه پليد نيرنگ باز است، اين اوصاف و نشانه‏ها بسا در يك ديگر در آيند، ولى به تعبير ديگر آورده شوند، يا تنها گفته شوند وانگه بار دوم‏

 

با جز آن تركيب گردند (شرح نهج ابن ميثم بحرانى ص 364- 369).پ 51- امالى شيخ صدوق (ص 340): بسندش تا امام صادق عليه السّلام كه مردى از ياران امير مؤمنان بنام همام كه عابد بود برخاست و گفت: اى امير مؤمنان پرهيزكاران را برايم وصف كن و مجسم ساز تا گويا بدانها نگرم، و آن حضرت عليه السّلام از پاسخ گرانى كرد وانگه فرمود: واى بر تو اى همام از خدا بترس و نيكوكار باش، زيرا خدا با آنانست كه پرهيزكارند و آنان كه احسان‏كننده‏اند.

همام گفت: از تو خواهش دارم بدان كه ارجمندت داشت بهر چه مخصوص تو است، و بتو بخشيد، و برتريت داد بدان چه بتو داد و بخشيد كه آنها را وصف كنى برايم، و امير مؤمنان روى دو پا ايستاد و خدا را سپاس گفت و ستود و رحمت بر پيغمبر و خاندانش فرستاد وانگه فرمود:

اما بعد، راستش خدا عز و جل آفريد خلق را و هنگام آفرينش از طاعت آنها بى‏نياز بود و از نافرمانيشان آسوده، زيرا زيانش ندارد نافرمانى هر كس و سودش ندارد طاعت هيچ كس.

زندگى آنان را ميانشان بخش كرد، و هر كدام را بدان جا كه بايدش جا داد، و همانا آدم و حوا عليهما السّلام را از بهشت فرود آورد براى آنچه كردند، نهى كردشان و خلاف كردند، و فرمانشان داد و نافرمانى كردند.پ پس پرهيزكاران در آن همان دارنده‏هاى فضائلند، گفتارشان درست است، و جامه‏شان ميانه‏رو، و راه رفتنشان تواضع، خاشعند در فرمانبرى خدا عز و جل پس دست از دنيا شستند (پس مبهوت شدند خ ب). و آنان چشم بر هم نهاده‏اند از آنچه خدا بر آنها حرام كرده.پ گوشهاى خود را وقف دانش كردند، و خود را در بلاء وادارند چنانچه در رفاه و خوشى براى رضاى بقضاى خدا، و اگر نبود عمر سرنوشت، جانشان يك چشم بر هم زدن در تنشان نميماند از شوق بثواب و خوف از عقاب، آفريننده در چشم آنها بزرگ‏

 

آمد و هر چه جز او از چشم آنها افتاد.پ آنان چون كسى باشند كه بهشت را ديده و همه در آن بر پشتى آرميدند، آنان با دوزخ چون كسى باشند كه آن را ديده و در آن عذاب كشيده. دلهاشان غمنده است، از شرشان آسوده‏اند، تنهاشان لاغرند، و نيازهاشان سبك و نفوسشان پارسا و كمك آنها بدنيا بزرگ.

چند روزى اندك شكيبا شدند كه دنبالش آسايش دراز است، بازرگانى پر سوديست، پروردگار كريم آن را براشان فراهم ساخته، دنيا خواستگارشان شده و آنانش نخواستند، و جوياشان شده و او را درمانده كردند.پ اما در شب گامها در صف نهند، قرآن خوان، آن را شمرده و با ترتيل خوانند، و خود را بدان محزون كنند، خود را بدان در پوشند (روشن كنند خ ب) (بكاوش وادارند خ ب) (مژده‏ياب سازند خ ب)، غمهاشان برجهند از گريه بر گناهانشان، و از درد زخم دلهاشان. و چون بآيه تهديد گذرند آن را از گوش دل شنوند و بينائى آن، و پوستشان از آن لرزد و دلشان ترسد، و پندارند شبيهه دوزه و ناله و شيونش در بيخ گوش آنها است.

و چون بآيه تشويق گذرند، از روى طمع بدان اعتماد كنند، و جانشان از شوق بر آن آويزد، و پندارند كه برابر چشم آنها است.

زانو بميان خم كرده و جبار بزرگى را تمجيد گويند، پيشانى و مشت و سر زانو و اطراف قدم بر خاك نهاده و اشكشان بر گونه‏شان روانست، و بخدا پناهنده باشند براى آزاد كردنشان.پ اما روز بردباران، دانشمندان، نيكان، پرهيزكارانند، ترس آنها را تراشيده مانند چوبه تير بيننده بدانها نگرد و پندارد بيمارانند و بيمارى ندارند، يا گويد:

ديوانه‏اند.

آرى ديوانه امر بزرگى باشند، چون در بزرگى خدا و سلطان محكم او انديشند

 

با آنچه در نهاد آنها درآيد از ياد مرگ و هراسهاى رستاخيز كه دلشان را پريشان كند. و بردباريشان را پراكنده سازد، و خودشان را بگسلد، و چون استوار شوند بسوى خدا شتابند با كارهاى نيكو.پ براى خدا بكم خشنود نباشند، و شايان را بزرگ نگيرند و بيش ندانند، خود را تهمت زنند، و از كردار خود نگرانند اگر از يكيشان تمجيد شود ترسد از آنچه گويند، و آمرزشخواهد از خدا از آنچه ندانند، و گويد من خود را بهتر دانم از ديگر و خدايم بمن داناتر است از خودم، بار خدايا مگيرم بدان چه گويند، و بهتر سازم از آنچه پندارند، و بيامرز برايم آنچه ندانند، زيرا تو پرنهانها را دانى و عيبها پوشانى.پ و نشانه هر كدام كه در او بينى قوت در دين، و حزم بالين، و ايمان با يقين و حرص در علم، و فهم در فقه و علم با حلم، و كسب بآرامى، و مهرورزى در هزينه، و ميانه روى در توانگرى، و خشوع در عبادت، و تحمل در فاقه و ندارى، و صبر بر سختى و رحمت در دسترنج، و بخشش در راه حق، و نرمش در كسب، و جستن حلال، و نشاط در رهيابى، و دورى از طمع، و نيكى براستى و چشم پوشى از شهوت.پ فريبش ندهد ستايش آنكه او را نداند، و شماره آنچه خود دارند وانگذارد، خود را در كردار سست انگارد، و كارهاى خوب كند و ترسان باشد، شام كند و هم او شكر است، و صبح كند و كارش ذكر، شب گذراند با حذر، و بامداد كند بشادى، حذرش از غفلت است، و شاديش از آنچه بدست آورده از فضل و رحمت.پ اگر نفس او بر او چموشى كند خواستش را ندهد در آنچه باو زيان زند، شاديش در آن باشد كه جاويد ماند، و روشنى چشمش در آنچه هميشه باشد و نابود نشود، دل بدان دارد كه ماند، نه در آنچه نماند.پ دانش را ببردبارى آميزد، و بردبارى را بخرد، بينى كه تنبلى از او بدور است، نشاطش پيوسته است، آرزويش نزديك و لغزشش كم، در انتظار مرگ خود است،

 

دلش خاشع، در ياد پروردگارش باشد، از گناهش ترسان و نفسش قانع، نادانيش نهان، كارش آسان، نگهدار دينش باشد و مرده شهوت، خشم فرو خور، پاك خلق، آسوده همسايه، اندك تكبر، محكم صبر، بسيار ذكر، محكم كار.پ از سپرده خود بدوستانش نگويد، و گواهى را براى دشمن نهان ندارد، كارى درست را بخودبينى نكند، از روى شرم آن را واننهد، آرزوى خير از او دارند، و از شرش آسوده‏اند، اگر در غافلان باشد از ذاكران نوشته شود و اگر از ذاكرانست در غافلان نوشته نشود.پ بگذرد از آنكه ستمش كند، و ببخشد بدان كه محرومش سازد، و پيوندد بدان كه از او ببرد، حلمش ناياب نشود، و در آنچه شك دارد نشتابد، و از آنچه بر او روشن شده چشم پوشد، نادانيش دور است، گفتارش نرم، مكرش نهان، احسانش نزديك، گفتارش راست، كارش خوب خيرش روآور، شرش در گذر.پ در پيشامدهاى لرزاننده با وقار است، در بد آمدها شكيبا، و در رفاه و خوشى پر شكر، ستم نكند بدان كه دشمن دارد و گناه نورزد براى دوست، دعوى نكند آنچه از او نيست، و انكار نكند حقى را كه بر او است.

حق را پذيراست بى‏گواه، آنكه حفظش بايد ضايع نگذارد، و القاب بد نپراند بكسى ستم نكند، حسد نورزد، بهمسايه زيان نزند، در مصائب شماتت نكند، زود درستكار است، پردازنده سپرده‏ها است، كند است در كارهاى زشت، بخوبى وادارد، از زشتى باز دارد، ندانسته دست بكارى نزند، در انجام حق درمانده بدر نرود.پ اگر خموش ماند غمناك نباشد از آن، و اگر گويد خطا نباشد، و اگر خندد آواز آن از گوشش نگذرد، بدان چه برايش مقدر شده قانع است، خشم او را از جا بدر نكند، و هوس بر او چيره نگردد، و دريغ او را مقهور نكند، و در آنچه از او نيست طمع نورزد.پ با مردم در آميزد تا بداند، خموش ماند تا سالم زيد، و بپرسد تا بفهمد، و بررسى‏

 

كند تا بداند گوش بسخن خوب ندهد تا بدان ببالد، و نگويدش تا زور بديگرى كند، اگر باو ستم شود صبر كند تا خدا باشد كه برايش كين كشد.پ نفسش از او در رنج است، و مردم از او در آسايش، خود را رنج دهد براى ديگر سرا، و آسوده دارد مردم را از خويش، دورى گزيند از ناخواهى و براى پاكى و نزديكى او بهر كه باشد نرمشى و مهربانيست، دوريش تكبر و بزرگى كردن نيست، نزديكش نيرنگ و هرزگى نه.

بلكه پيروى كند از هر كه پيش از او اهل خير بوده، و پيشواى آينده‏ها باشد از نيكخواهان.پ گفت: همام نعره‏اى زد كه جانش با آن در آمد، و امير مؤمنان عليه السّلام فرمود:

هلا بخدا كه من از اين بر او ترسان بودم، و فرمود: او را آماده كردند و بر او نماز خواند و فرمود: پندهاى رسا چنين كنند با اهل آنها.

يكى گفت: خودت را چه شود يا امير مؤمنان (كه زنده ماندى) فرمود:

واى بر تو هر كس را اجلى باشد كه از آن نگذرد، و سببى كه از آن تجاوز نكند، آرام باش، بازگو مكن زيرا جز اين نيست كه شيطان اين گفتار را بزبانت دميد.

در كتاب سليم بن قيس هلالى مانندش آمده.پ توضيح: همانا ذكر اين خطبه شريفه را دوباره كرديم تا از دست خواننده كتاب نرود سودهاى خاص هر روايت آن با اينكه چون مشك هر چه تكرار شود بويا باشد.

بدان چه از خويشى با پيغمبر مخصوص تو ساخت و بتو داد از مقام وصايت و خلافت و آنچه تو را بخشيد از سوابق و مناقب و بتو داد از علم و قرب و اخلاق گزيده و با همه آنها.

لما معنى استثناء دارد يعنى بهر حال خواهان وصف آنهايم جز حال وصف كردن آنها، و سخن در باره تفسير گناه آدم و حوا گذشته و يادآوريش در اينجا براى بيان‏

 

فضيلت تقوى و نكوهش بى‏تقوائى است.

فتعبوا: يعنى دست از دنيا تكاندند و بكار ديگر سرا پرداختند، بنقل لغت از نهايه.

و بسا كه از هب باشد يعنى بيدار شدند از خواب غفلت و شتاب كردند در طاعت يا پوسيد تنهاى آنها در عبادت (بنقل لغت از قاموس).

و در يك نسخه فبهتوا يعنى خيره و سرگردان شدند از ملاحظه عظمت خدا سبحانه يا اينكه مردم آنها را چنين پندارند چنانچه خواهد آمد.

مئونه آنها از دنيا بزرگ است: مئونه: ثقل، قوت، رنج و سختى را گويند (پس از سخن از جوهرى در ماده لغت مئونه گويد).پ و من گويم: اين عبارت چند توجيه دارد:

1- رنج و سختى آنها براى ترك دنيا و مجاهده با نفس سركش خود در روگردانى از آن بزرگ است.

2- روزى بر آنها تنگ است، چون از حرام روگردانند و از شبهه، و در آمد حلال اندك است با اينكه اولياء خدا بيشتر دچار نداريند و عظيمه بمعنى شدت است يا مئونه بمعنى رنج.

3- قوتى كه در دنيا بدست آرند بزرگ شمارند و شكر گزارند گرچه اندك باشد.

4- چون بر نانخوران و خويشان و فقراء پر هزينه دهند و پذيرائى كنند خرج آنها بسيار است.

5- گرفتاريشان براى معاشرت با مردم و دشمنان بيش و عدم و همكيش اندك بزرگ است.

6- آنچه پدرم (قده) گفته: كه مقصود از مئونه آنها زاد راه آخرت آنها است از طاعات و قربات و صدقات، و مقصود اينست كه بهره بزرگى از دنيا براى ديگر

 

سرا برگيرند.پ و توجيه‏هاى ديگر هم در ميان هست و گويا براى ابهام اين جمله آن را در نهج البلاغه از قلم انداخته، و در باب صفات الشيعه بجاى آن آمده «معونتهم في الاسلام عظيمة» يعنى كمك آنها در اسلام بزرگ است، و آن روشنتر است.

و خواستشان و درمانده‏اش كردند از اينكه بدانها رسد و بآنها آويزد.

و نهان كنند آن را: يعنى از ترس خودنمائى و رياء، و در نسخه‏اى «يستبشرون به» است كه شادند باندوه يا خواندن قرآن بشكر توفيق خدا بدانها در آن.

و جاثين على اوساطهم، در اصل بمعنى نشستن بر سر زانوها است و چنده زدن، و بسا در ايستادن بر انگشتان پاها بكار رود، و مقصود از آن در اينجا يا نشستن خاضعانه است و نسبت آن باوساط مجاز است، يا ايستادن خاضعانه بهمين توجيه، يا ركوع كردن باينكه بمعنى خم شدن باشد (بنقل لغت از قاموس).

و در نسخه‏اى (حانين) آمده چنانچه در روايات ديگر، و آن روشنتر است.

فاذا استقاموا: چون استوار شوند، و اين هراس از آنها برود، و در نسخه‏اى (استفاقوا) آمده كه بهوش آمدند و آن مناسبتر است.

اعمال زكيه: پاك از رياء و موجبات فساد، يا ناميه و شايان ...

شفقه در نفقه: مهرورزى با نگرانى و غم‏خوارى مؤمنان با انفاق بر آنان، يا نگرانى در هزينه خود كه مبادا اسراف شود يا از حرام باشد ...

و رفق در كسب: گويا تأكيد است و تفنن در تعبير، يا در عبادت نخست مقصود ذاتى كسب است و در دومى رفق يا در نخست كسب دانش و در دوم كسب مال يا مقصود از رفق در يكم لطف با طرف معامله است و در ديگرى چانه نزدن و دور نيست لفظ كسب در يكم تصحيف كيس باشد يعنى زيرك چنانچه خواهد آمد.

و بر در استقامت در دين يا بى‏تنگ‏گيرى و اسراف، يا با دوام، يا نيكى بجا و بر در باره پدر و مادر است يا در همه چيز و دومى روشنتر است.

 

اغماض در شهوت: چشم پوشى از حرام با خواست ديدن، و يا كنايه است از ترك كه خواهد در برخى روايات آمد بجاى اغماض انتهاء و باز ايستادن.

احصاء ما علمه: شماره گناهان خود و در يك نسخه احصاء علم آمده ...

شتاب نكند در آنچه ريبه دارد و اگر جواز آن را نداند بدنبال يقين گردد، يا اگر شك كند در اينكه خيانتى باو كرده يا زيانى زده در كين‏خواهى شتاب نكند يا يقين كند و اين معنى مناسبتر است بدان چه دنبال دارد.

 (پس از نقل لغت أراب و راب از نهايه گفته) و از آنست حديث: واگذار آنچه را شك دارى بدان چه در آن شك ندارى ...پ 52- نهج البلاغه (ج 1 ص 353) در خطبه‏اى فرمود: ايا مردم: خوشا بر كسى كه بپردازد بعيب خود از عيب ديگران از مردم، و خوشا بر كسى كه در خانه‏اش بماند، و خوراكش بخورد، و بطاعت پروردگارش بپردازد، و بر گناهش بگريد، و بخود اندر باشد و مردم از او در آسايش باشند و آزار نبينند.

بيان: در خانه‏اش بماند، و بيرون نرود براى شرانگيزى و كار بد، نه براى جستن روزى و عبادت چون جهاد و ديدار بيمار، و تشييع جنازه، و انجام نياز مؤمن و مانندش يا ويژه زمان شورش است، و نانش را بخورد و فزونى نخواهد، و از خوراك ديگرى نخورد.پ 53- كافى (ج 2 ص 232): بسندش از امام صادق عليه السّلام: هر كه خوشش آيد از حسنه و بدش آيد از گناه مؤمن باشد.

بيان: حسنه از خود باشد يا اعم از اينكه از خودش باشد يا ديگرى، مؤيد يكم آنست كه در يك نسخه حسنه و سيئه آمده چنانچه آيد.

و خوشامد از حسنه خودبينى را نبايد، زيرا بسا خود را در طاعت مقصر شمارد ولى خوش است باينكه يكباره آن را از دست نداده. و گويا اين منزل يكم ايمانست با اينكه سرور واقعى از حسنه را كوشش در انجام هر حسنه بدنبال است، و بد آمد

 

درست از بدى و گناه را نفرت از هر سيئه بايست است و اهتمام بترك آن، و اين دو از كمال ايمانند.پ 54- كتاب زيد زراد كه بامام صادق عليه السّلام گفتم: ترسم ماها مؤمن نباشيم، و فرمود: براى چه؟ گفتم: چون ميان ماها كس نباشد كه برادرش نزد او عزيزتر باشد از پولش، و دريابم كه پول نزد ماها عزيزتر است از برادر هم كيش كه هر دو دوست پيرو امير مؤمنان هستيم.

فرمود: نه هرگز، شما مؤمن باشيد، ولى ايمانتان كامل نيست تا قائم ما خروج كند، آنگاه است كه خدا شما را هم آرمان كند و مؤمن كامل باشيد همه، و اگر در روى زمين مؤمنهاى كامل نباشند، در آن صورت خدا ماها را بسوى خود بالا برد، و شماها زمين را منكر باشيد، و هم آسمان را.پ آرى بدان كه جانم بدست او است كه در اطراف زمين مؤمنان باشند كه همه دنيا در بر آنها ارزش بال پشه‏اى را ندارد، و اگر دنيا با همه آنچه در آنست و بر آنست، طلاى سرخ باشد و گردن بند يكى از آنها باشد و از گردنش بيفتد، توجه نكند كه چه بر گردن داشته، و چه از گردنش افتاده از بس نزد او خوار است.

آنانند كه زندگيشان نهانست، آواره اينجا و آنجاى زمينند، شكمشان از روزه به پشت چسبيده، لبهاشان از ذكر تسبيح پلاسيده ديده‏هاشان از گريه ژوليده، رنگ روشان از بى‏خوابى پريده.

اينست چهره و نمود آنان كه خدا را به انجيل براشان نمونه آورده، و در تورات و فرقان و صحف پيشين آنها را وصف كرده كه فرموده: (29- الفتح) نشانه آنها در چهره‏هاشان از اثر سجده است، آنست نمونه آنها در تورات، و نمونه‏شان در انجيل مقصودش زردى رخهاشان بوده از بيخوابى شب.پ آنانند برادران خوب در دشوارى و آسانى، بر خود پيش دارند ديگران را در دشوارى كه خدا آنها را وصف كرده و فرموده (9- الحشر) و پيش دارند بر خود و گر

 

چه در تنگى باشند، و هر كه از دريغ خويش محفوظ ماند هم آنان باشند رستگاران پيروز شدند بخدا و رستگار شدند.پ اگر مؤمنى بينند گراميش دارند، و اگر منافقى او را واگذارند، چون تاريكى شب آنها را فرو گيرد، زمين خدا را بستر سازند و خاكش را بالش، و پيشانى بر زمين سايند و بدرگاه پروردگارشان براى رهائى از دوزخ زارى كنند و بنالند و بامدادان ميان مردم آيند و انگشت نما نباشند.

از راهها دور باش كنند، و آب را بوى خوش و پاك كنند و برگيرند خودشان در رنج و تنشان در سختى و مردم از آنها آسوده.

آنان در بر مردم بدان خلق باشند و در بر خدا بهتران خلق، اگر خبرى دهند مردم باور نكنند، و اگر خواستگارى روند بآنها زن ندهند، اگر حاضر باشند شناخته نيند و اگر غائب از آنها وارسى نشود، دلشان ترسان و هراسانست از خدا، زبانشان در كام است و بسته، و سينه‏شان گنجينه اسرار خدا است، و اگر اهل آن را يابند اندكى از آن را بپرانند، و اگر نيابند زبانها را قفل كنند و كليدهايش را نهان سازند، براى دهانشان در بند سازند.پ سفت و سختند سخت‏تر از كوهها، هيچ ابزارى از آنها نتراشد و كم نكند، گنج‏بانان دانشند، و كان حكمت، و پيروان پيمبران و صديقان و شهيدان و خوبان، زيركانى كه منافق آنان را گنگ و كور وابله پندارد و در آن مردم نه گنگى باشد و نه كورى و نه ابلهى.

راستى كه آنان زيركانى شيوا، دانشمندانى بردبار، فرزانگانى پرهيزكارند، نيكانند، برگزيده‏هاى خدايند، ترس خدا زبانشان را بسته، از ترس خدا زبانهاشان درمانده براى نهان داشتن راز او چه شيفتگى است بهمنشينى و گفتگو با آنان، افسوس از اينكه دسترس نيستند.

اى كاش مانع از همنشينى با آنها برداشته ميشد، آنان را بجوئيد اگرشان يافتيد،

 

و از نورشان برگرفتيد، رهبرى شده و پيروز در دنيا و ديگر سرا.پ آنان ميان مردم از كبريت احمر كميابترند، زيورشان خموشى دراز است و نهان داشتن راز، نماز و زكات و حج و روزه، همدردى با برادران در توانگرى و درويشى، آنست زيورشان و دوستيشان، چه خوشا بر آنان و چه سرانجام خوبى، آنان وارثان فردوسند، در آن جاويدانند، و نمونه آنان در بهشت چون فردوس است در ميان بهشتها.پ آنانند كه در دوزخ دنبال آنها گردند، و در بهشت شادمانند، و اينست كه اهل دوزخ گويند: (62- ص) ما را چه شده كه نبينيم مردانى را كه ميشمرديم آنان را از بدان آنان در چشمشان اشرار مردم بودند، و خدا از مقام آنها پرده بالا برد تا آنان را بينند، افسوس خورند از آنان در دوزخ و گويند (اى كاش ما برگشتيم 27- الانعام) و مانند آنها بوديم كه آنان نيكان بودند و ما بدان، و آنست حسرت دوزخيان.

بيان: انكار زمين و آسمان از اينست كه در آن آثار غريبى بينند كه از آن پيش نديدند.

زندگانى نهانى دارند، و زير زمينى از ترس مردم يا ناهماهنگى با آنان در روش زندگانى، و از اين رو آواره باشند و از جايى بجاى ديگر روند و راهى ديگر گيرند جز راههاى شوسه تا مردم آنها را نشناسند و از روش آنها بركنار مانند و جز شستشو با آب عطرى بكار نزنند و بهمان شستن تن و غسل اكتفا كنند.

تنهاشان رنجديده است از طاعت و ترك شهوت، و در سختى است از انجام عبادت و تحمل شدائد (از قاموس لغت آورده).

مردم سخن آنها باور ندارند زيرا بآنها بدگمانند و آنها را زبون شمارند ...پ 55- كافى: بسندش از امام صادق عليه السّلام كه همانا مؤمن آنكه چون خشمد خشمش او را از حق بدر نبرد، و چون پسندد پسندش او را بباطل نكشاند، و چون توانا شود نگيرد بيش از آنچه از او باشد.

 

بيان: خشمش او را از حق بدر نبرد كه بر آنكه خشم كرده حكم ناحق كند، يا ستم كند، يا گواهى او را نهان دارد، و پسندش او را بباطل نكشاند كه گواهى دروغ بدهد يا حكم ناحق يا از دوستش حمايت كند در ندادن حقى كه بايدش و مانند آن ...پ 56- كافى (ص 23 ج 2) بسندش از سليمان بن خالد كه امام باقر عليه السّلام باو فرمود: اى سليمان ميدانى مسلمان كيست؟ گويد: گفتم: قربانت تو داناترى، فرمود:

مسلمان آنكه مسلمانان از دست و زبانش سالمند و آزار نكشند، وانگه فرمود:

ميدانى مؤمن كيست؟

گويد: گفتم: تو داناترى.

فرمود: مؤمن آنكه مسلمانان او را بر مال و جان خود امين دانند، بر مسلمان غدقن است كه بمسلمان ديگر ستم كند، يا او را وانهد در برابر دشمن يا او را چنان از خود براند كه برنج اندازد.

توضيح: در وصف مسلمان كامل است كه بايد مسلمانش خواند و در باره مؤمنينى چنين، و بقولى منظور بيان مناسبت ميان معناى لغوى و اصطلاحى است، و در آن بس است كه افراد كامل هر كدام موصوف باشند بدان چه ذكر كرده.

او را ننهد با توانائى و اگر نتواند بخوشى او را پاسخ رد بدهد و از او پوزش خواهد و او را برنج نيندازد ...پ 57- كافى (ج 2 ص 234) بسندش از امام باقر (ع) كه همانا مؤمن آنست كه پسندش او را در گناه و باطل نيندازد، و چون خشم كند از گفتار درست بدر نرود، و آن كه چون توانا شود توانائى او را بتجاوز بدان چه از او نيست نكشاند.

بيان: مقصود از باطل آنست كه سودى ندارد.

به آنچه از او نيست: يعنى بيش از حد خود و حق خود نگيرد.پ 58- كافى: بسندش كه آن را برآورده تا گفته: شنيدمش مى‏فرمود: مؤمنان آسان و نرمند چون نره شترى كه از بينى مهار است و رام است اگر او را بكشند منقاد است‏

 

و اگر بر سنگى بخوابانند بخوابد (و بعد از شرح لغت از نهايه گويد) و بقولى بنره شتر مانند كرده كه ماده شتر براى اشاره باينكه مؤمن ميتواند از خود دفاع كند ولى ايمان و مقرراتش جلوگير او است.

گويم: در يك نسخه نره شتر با الف آمده ولى يكمى روشنتر است.پ 59- و گويم: در شهاب الاخبار روايت است از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله كه مؤمنان آسانند نرمند (هينون لينون).

در ضوء: هون سكينه و وقار است خدا تعالى فرموده: (63- الفرقان) راه مى‏روند در زمين باوقار (و پس از شرح لغت هون) گفته: ابن الاعرابى گويد: با واژه هين ولين مخفف مدح كنند با هين ولين با تشديد نكوهش كنند، و ديگرى گفته هر دو بيك معنا باشند و اصل واژه با تشديد است و هون در كلام عرب بر دو وجه آيد:

1- اينكه آدمى بطبع خود رام و هموار باشد تا آنجا كه زنندگى ندارد، و اين مدح او باشد كه فرمود راه روند در زمين رام و هموار.

2- بدنبال تسخير و خوار كردن و اهانت زورگو باشد كه خدا فرموده (17- فصلت) درگرفت آنان را عذاب خوارى و دور نيست كه واژه هاون (كه با آن چيزها را بكوبند) از اين معنا باشد زيرا با آن چيزهاى سخت و سفت نرم شوند، و آن واژه عربى درست است و هاون بيك و او نادرست است.

 

آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله و سلم مؤمنان را وصف كرد كه هينون لينون باشند، و مقصود فرمان بدانها است كه با نرمش و خوش اخلاق باشند. و باد و بروت نكنند و آرام و فروتن باشند، و دنباله حديث اينست كه مانند نره شتر مهار در بينى اگرش بكشى فرمان برد و اگرش بخوابانى بخوابد. تا گويد- و بقولى انف آنكه بينى او از فشار مهار زخم شده و از درد آن هيچ در برابر قائدش مقاومتى ندارد، و به قولى انف بمعنى رام است ...

و فرمود صلّى اللَّه عليه و آله: حرام است دوزخ بر هموار نرم آسان نزديك.

 

و سعيد بن عبد الرحمن زبيدى گفت: خوش آيد مرا از عالمان قرآن خوان هر كدام خوش برخورد و خنده‏رو باشند و اما آنكه خوشروئى بدو برخورى و او با چهره عبوس و گره زده تو را برخورد و با كارش بر تو منت نهد خدا در ميان مسلمانان مانند او را بسيار نكند.

و فرمود صلّى اللَّه عليه و آله: از صدقه اينست كه سلام كنى بمردم با خوشروئى.

سود حديث تشويق باخلاق خوش است، و خوشرفتارى، و راوى حديث ابن عمر است.پ 60- كافى (ج 2 ص 235) بسندش از امام صادق (ع) كه از نشانه‏هاى مؤمن سه چيزند: شناخت خدا، شناخت دوست او، شناخت بدخواه و ناخواه او.

بيان: شناخت خدا بپروردگارى و اوصاف كمالش و باور آنها و كسى كه دوست دارد، خدا او را از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و ائمه عليهم السّلام و پيروان آنها كه دوستدار پيرو آنها گردد، يا كسى كه مؤمن او را دوست دارد بدوستى او پابند است.

و كسى كه ناخواه او است و خدا را دشمن دارد و با او پيوستى ندارد، يا آنكه با بد او را بد داشت ... و اين سه اصول ديانتند و ستونهاى آنند.پ 61- كافى: بسندش از امام صادق (ع) كه مؤمن بردبار است و نادانى ندارد، و اگر بر او نادانى شود بردبار است، و ستم نكند و اگر ستم شود بگذرد، و بخل ندارد و دريغ نكند و اگر از او دريغ شود شكيبا باشد.

بيان: در يك نسخه بجاى (لا يبخل) (لا ينجل) آمده با نون و جيم كه بمعنى طعنه زدن و جدائى باشد ...پ 62- كافى: بسندش تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم كه آيا آگاه نكنم شما را بمؤمن، كسى باشد كه مؤمنان او را بر جان و مال خود امين دانند، آيا آگاه نكنم شما را بمسلمان كسى باشد كه مسلمانان از دست و زبانش آسوده باشند، و مهاجر آنكه از گناهان كوچيده و آنچه خدا حرام كرده وانهاده، و بر مؤمن غدقن است كه بمؤمن ديگر ستم‏

 

كند، يا او را وانهد و يارى نكند يا غيبت او كند و پشت سرش بد گويد، يا او را يك باره براند و از خود دور كند.پ بيان: مهاجر آنكه از گناهان كوچد، و مهاجرى كه خدا او را ستوده تنها همان نيست كه از مكه بمدينه كوچيده پيش از فتح مكه: يا از بيابان بمدينه آمده، يا از بلاد كفر از ترس جور و فساد، و ناتوانى از اظهار شعائر مسلمانى ببلاد اسلام كوچيده كه در تفسير قول خدا تعالى (1- العنكبوت).

اى بنده‏هايم كه گرويديد راستى زمين من پهناور است تنها مرا پرستيد، گفته شده، و اين معانى براى مهاجر مشهورند بلكه كسى هم كه از گناهان بكوچد و رو به طاعت آورد مهاجر باشد، زيرا برترى هجرة بدين معانى ياد شده همانا براى دور شدن از كفر و نافرمانيست، و از اين رو كسى كه با دوروئى و كفر كوچيده برترى ندارد، مانند منافقان غاصب حقوق امامان دين كه برترى ندارند و مهاجر ستوده بشمار نيايند، پس هر كه از كفر و گناهان و گمراهى بدر رود و بكوچد بايمان با مهاجران در فضل و كمال يكسانست.

و بسا مقصود اينست كه مهاجران بدان معانى ياد شده شايسته اين نام باشند چون از گناهان و بدكرداريها هم بكوچند بروش فقره‏هاى ديگر خبر.

در نهايه گفته: هجرت در اصل لغت ضد پيوست و وصلت است، وانگه اطلاق شده بخصوص بيرون شدن از سرزمينى بسرزمين ديگر و ترك آن سرزمين نخست، و هجرت دو باشد:

1- آنكه خدا در برابر آن وعده بهشت داده و در قول خدا (111- برائه) راستى خدا خريدارى كرده جان و مال مؤمنان را ببهاى بهشت براى آنان و كسانى كه بودند كه نزد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم مى‏آمدند و اهل و مال خود را از دست مينهادند، و بهيچ از آنان برنميگشتند و در دار هجرت خود ميمانند، و چون مكه فتح شد مانند مدينه دار اسلام شد و هجرت پايان يافت.

 

2- آنان كه بيابان‏نشين بودند از عربها و بهمراه مسلمانان نبرد ميكردند، ولى مانند مهاجران شماره يك ترك يار و ديار نكردند آنان هم مهاجر بودند، ولى در رتبه فضل مهاجران درجه يك نبودند، و آنست مقصود پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله در گفته خود: هجرت پايان نپذيرد و بريده نشود تا توبه بپايان رسد، كه هنگام مرگ باشد و اينست راه جمع ميان دو حديث.

و در حديث است كه بكوچيد و كوچيدن بخود نبنديد. يعنى در كوچ مخلص خدا باشيد و رضاى او جوئيد، و خود را مانند مهاجران نكنيد بى‏نيت درست و قربت- پايان.

راغب (در مفردات القرآن ص 537) گفته: مهاجره در اصل لغت بريدن از ديگرى و متاركه با او است. ولى مقصود از مهاجرت در قول خدا (218- البقره) و آنان كه كوچيدند و جهاد كردند، و مانند آن ظاهرش اينست كه از دار كفر بيرون رود بدار ايمان، چنانچه از مكه بمدينه (پيش از فتح مكه) و بقولى بايست دارد ترك شهوات و اخلاق بد و گناهان را كه فرمود: (26- العنكبوت) راستى من كوچانم بسوى پروردگار يعنى قوم خود را وانهم و بسوى خدايم روم، و همچنين در پيكار با دشمن اسلام و مجاهدت و پيكار با نفس هم بايدپ كه روايت است برگشتيد از جهاد كوچك و بسوى جهاد بزرگتر و آن جهاد با نفس است.پ 63- كافى (ج 2 ص 236) بسندش از امام سجاد (ع) كه امير مؤمنان (ع) نماز بامداد را خواند وانگه در جاى خود پيوسته ماند، تا خورشيد باندازه يك نيزه شده و رو بمردم كرد و فرمود: بخدا مردمى را دريافتم كه شب را بروز مى‏آوردند با سجده و ايستادن برابر پروردگارشان جابجا ميكردند پيشانيهاى خود را با زانوهاشان در عبادت گويا ناله دوزخ در گوششان بود.

چون نام خدا نزد آنها برده ميشد، ميلرزيدند چنانچه درخت ميلرزد، گويا آن مردم شب بروز آوردند غافل و بيخبر گويد: وانگه برخاست و ديگر خندان ديده نشد تا جانداد (ع).

 

پ‏بيان: پيشانيها و زانوهاشان را جابجا مينهادند، يعنى پيشانيهاشان را بخاك مينهادند پس از آنكه زانوشان را بخاك مينهادند يا پس زانوشان، مى‏آوردند يكى را بدنبال ديگرى، اين نزديك بمعنى مراوحه است كه در جز اين خبر وارد است، و بقولى يعنى ميان نشستن و سجده‏شان خلاف ميكردند و سجده‏شان درازتر بود از نشستن آنها.پ وانگه بدان كه (ركب زانوان) بسا بمقصود نشستن باشد چنانچه بيشتر فهميدند، يا بمعنى ركوع باشد كه دست بر آن نهند، يا ايستادن كه بر آن اعتماد كنند، و معنى آخرى سازگارتر است با آنچه گذشت.

گويا ناله دوزخ در گوش آنها است كه بطاعت تمرين كنند و بشب زنده دارى عبادت نمايند، براى اينكه علم آنها باحوال بهشت و دوزخ بمرتبه عين اليقين رسيده ...

ميلرزيدند و پريشان ميشدند و بجنبش مى‏افتادند و لرز ميكردند از ترس، و اين گوشه‏اى دارد بقول خدا (2- الانفال) همانا مؤمن‏ها آنانند كه چون ذكر خدا شود بهراسد دلهاشان ...

گويا آن مردم، بسا مقصودش گروه حاضر يا مردم زمان او باشند كه از بى‏توجهى بأمور آخرت و سرگرمى بدنيا گويا شب گذراندند و غافل و بيخبر، و در نسخه است كه (مردند) يعنى بسبب غفلت مردگانند نه زنده‏ها.

و بسا مقصود همان مردمى باشند كه آنها را ستود كه چون نزد آنها نام خدا برند از ترس بلرزند كه گويا شب خود را غافل گذراندند، و عبادت خدا نكردند، و مؤيد معنى يكم است آنچه در روايت مفيد خواهد آمد.پ 64- كافى (ج 2 ص 240) بسندش از امام صادق عليه السّلام كه على بن الحسين عليهما السّلام بسيار ميفرمود: راستى شناخت كمال دين يك مسلمان اينست كه سخن بيهوده كه سودش ندارد نگويد، و كمى جدال او در مسائل دين و بردبارى و شكيبائى و خوش خلقى او.

 

توضيح: بيان وسيله شناخت است، و يا مبالغه در وسائل است كه آنها را خود شناخت تعبير كرد.

در آنچه سودش ندارد و بكار او نيايد و بدو وابسته نيست.

كمى مراء يعنى كمى مجادله و ستيزه در مسائل دين و جز آن، و بقولى مقصود مجادله و اعتراض بسخن ديگريست بى‏غرض دينى ...پ 65- كافى (ج 2 ص 241) بسندش از امام سجاد عليه السّلام كه از اخلاق مؤمن است كه هزينه نهد باندازه‏اى كه كم روزيست، و توسعه دهد در هزينه باندازه‏اى كه پر روزيست، و بمردم انصاف دهد، و در سلام بآنها پيشى گيرد.

بيان: خلاصه اينكه تنگ گيرد در هزينه خاندان و نانخوارانش باندازه‏اى كه خدا بر او تنگ گرفته، و توسعه دهد بدانها باندازه‏اى كه خدا بدو توسعه داده، و بقولى نفاق در اينجا بمعنى افتقار است (گواهى از قاموس آورده).پ 66- كافى: بسندش از امام باقر عليه السّلام كه مؤمن سخت‏تر است از كوه، از آن كم شود و از دين مؤمن كم نشود چيزى.

بيان: از كوه كم شود و از آن بوسيله تبر و تيشه و مانند آنها كاسته گردد، و از دين مؤمن بوسيله شك و شبهه چيزى نكاهد و دچار كم بود نگردد.پ 67- كافى: بسندش از امام صادق عليه السّلام كه مؤمن خوب كمك كارى كند، و كم هزينه باشد، و زندگى خود را خوب اداره كند، گزيده نشود از يك سوراخى و لانه‏اى دو بار.پ بيان: معونه كمك، و مئونه سنگينى و بقول قاموس قوت و خوراك است. و خلاصه اينكه مؤمن بسيار بمردم كمك كند، و براى خود باندك خوراك جامه و جز آنها اكتفاء كند.

و بقول قاموس معيشه آنچه بدان زنده باشند از خوراك و پوشاك كه مايه زيست باشند ... در نهايه است كه در حديث آمده: گزيده نشود مؤمن از يك سوراخ‏

 

دو بار، جحر سوراخ مار است و مقصود در اينجا اينست كه مؤمن دو بار در يك موضوع دچار سياست نشود، زيرا از بار يكم درس عبرت گيرد.

خطابى گفته: معنايش اينست كه مؤمن با هوش است و عاقبت سنج آنكه دو بار غافلگير نشود، و هر باره گول نخورد و بدان متوجه نباشد، و مقصود فريب در امر دين است نه دنيا، و منظور اينكه مؤمن نبايد گول خور باشد. پايان.پ و گويم: مسلم در صحيح خود مانند اين خبر را آورده، و در اكمال الاكمال اين دو وجه نهايه را ياد كرده وانگه گفته: و عياض اين دو وجه را كه (خبر باشد يا انشاء) بيان كرده و خبر بودن را ترجيح داده، براى اينكه سبب اين گفته او (ص) اين بوده كه ابا عزه شاعر برادر مصعب بن عمير روز بدر اسير شد، و از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم درخواست كرد بر او منت نهد و آزادش كند و آن حضرت پذيرفت، و از او پيمان گرفت كه بر عليه آن حضرت تبليغ نكند و او را هجو ننمايد، و چون بخاندانش برگشت بهمان شيوه گذشته خود بازگشت، و روز احد براى بار دوم اسير شد و باز از آن حضرت درخواست كرد كه بر او منت نهد و آزادش كند، پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم اين سخن شيوا و جامع را كه بيسابقه بوده، و در آن آگاهى روشنى است بر اينكه هر گاه از راهى آزارى ديد بار دوم بدان باز نگردد.پ آبى گفته: خطابى پس از ذكر دو وجه نهى را برگزيده، و گويا سبب اين گفتار باو نرسيده و اگر رسيده بود آن را تفسير به نهى نميكرد.

طيبى باو پاسخ داده كه اگر هم سببش بدو رسيده بود دور نبود كه نهى باشد بلكه آن شايسته‏تر است از اينكه خبر باشد، براى اينكه چون نفس پاك و ارجمندش او را به بردبارى و گذشت ميكشاند و واميداشت، از خود مؤمنى عاقبت سنج و با هوش ساخت، و او را بازداشت كه گول خورد از اين متمرد خيانت پيشه.

با اينكه بجا بود براى رضاى خدا تعالى بخشم آيد و جز كين‏كش از دشمنان خدا نخواهد، زيرا انتقام از آنها مطلوب بود، و اين تجريد است و خود يكى از عناوين‏

 

بديع است و از محسنات آن. و دليل اينكه نهى اولى است اينست كه اگر به خبر تفسير شود دلالت حديث بر انتقام از دست ميرود.پ 68- خصال (ج 1 ص 41) بسندش از امام باقر (ع) كه ايمان ندارد كسى كه در او بخل و حسد و ترس باشند، و مؤمن ترسو و حريص و بخيل نباشد.

در صفات الشيعه صدوق: بسندش از آن حضرت مانندش آمده.پ 69- خصال (ج 1 ص 51) بسندش از امام صادق (ع) كه سه خصلتند هر كه دارد همه خصال ايمان او كامل است: هر كه شكيبا باشد بر ستم، و خشمش را فرو خورد براى خدا، و ببخشد و گذشت كند از آنها است كه خداى عز و جل او را بى‏حساب ببهشت برد، و شفاعتش را در مانند دو تيره ربيعه و مضر بپذيرد.

بيان: گويا اينكه فرمود (براى رضاى خدا) دنبال خصلت دوم است، يا زمينه سازى براى خصلت سوم و مقصود اينست كه اميد ثواب داشته باشد با قصد قربت، و مى‏شود كه خودش خصلت دوم باشد و كظم غيظ دنباله خصلت يكم، و مقصود از آن پيش‏گيرى براى كارهاى خوب باشد.

در نهايه گفته: در حديث است كه: هر كه ماه رمضان را با ايمان و احتساب روزه دارد، يعنى براى رضاى خدا و ثواب او، و اينكه براى هر كه قصد رضاى خدا كند گويند احتساب كرد براى اينست كه در اين صورت بكردار خود اعتماد دارد و آن را در شمار آرد.

و احتساب در كارهاى خوب و در ترك كارهاى بد همان پيش‏گيرى بدرخواست مزد و تحصيل آنست براى تسليم و صبر، يا بكار بردن هر جور كار نيك، و انجام آنها بر حسب دستور براى ثوابى كه در آنها اميد ميرود. پايان و ربيعه و مضر دو تيره بسيارند (كه جد آنها ربيعه و مضر دو پسر نزار بن معد بن عدنانند و دو عشيره بزرگند كه تيره‏هاى بزرگ و خانواده و شاخه‏هاى بسيار دارند، و براى بسيارى مثل آورده شوند).

 

ابن عبد البر در كتاب ابناء ص 96 گفته: و همه دانشمندان بانساب اتفاق دارند كه لب و صريح فرزندان اسماعيل بن ابراهيم (ع) ربيعه و مضر باشند دو پسر نزار بن معد بن عدنان و در آن خلافى نباشد (از پاورقى ص 365 چاپ جديد).پ 70- كافى (ج 2 ص 226- 230) بسندش از امام صادق (ع) كه مردى به نام همام عابد ناسك كوشا بر خدا است و پيش امير مؤمنان شد كه در سخنرانى بود، گفت اى امير مؤمنان، وصف كن براى ماها مؤمن را كه مجسم كنى آن را در بر ما كه گويا بدان نگريم، فرمود: اى همام مؤمن زيرك و هوشمند است، خوشرو، و دل غمين است، سينه‏اش پهناورتر از هر چه، و نفسش رامتر از هر چه، از هر نابود شو جلو گيرد و بهر چيز خوب وادارد، نه كينه‏توز است، و نه حسود، نه جهنده، و نه دشنام گو و نه عيبجو، و نه بد گو در پشت سر.

بد دارد والائى را، و دشمن دارد شهرت را، دراز اندوه، بلند همت، پر خاموشى، با وقار، پر ذكر گو، پر شكيبا، پر شكر، غمش از انديشه او است، و بفقر خود شاد است، هموار طبع، با نرمش است، پايدار وفا، كم آزار است، نه افتراء بندد و نه آبرو در است، اگر خندد لب ندرد، و اگر خشمد از جا نجهد.پ خنده‏اش دندان نما است، و پرسش او آموختن، مراجعه او براى فهميدن، بسيار دانش بزرگ بردبارى، پر مهربانى، بى‏كشمكش و بى‏شتاب، و بى‏تنگدلى و بى‏مستى و خوشى، و در داوريش خلاف نگويد، و در دانشش ناروا نباشد، خودش از سنگ خاره سخت‏تر، و رنج كشيدن در بر او از انگبين شيرين‏تر، نه پرخور است، و نه پر بيتاب و آزمند، نه زورگو و نه لافزن، نه بخود بند و نه وارس، خوش ستيزه، و مردانه برگشت.

داد دهد گرچه بخشم رود، نرمش دارد اگر بجويد، نه تهور دارد و نه آبرو ريزى و نه زور گوئى، دوستيش پاك، و پيمانش محكم، و قرار دادش با پايش، مهربان، چسبنده، بردبار، پر تحمل كم فضولى، از خدا عز و جل خشنود، مخالف‏

 

هوا و هوس، سخت نگيرد بر زير دست، اندر نشود در آنچه سودش ندهد، ياور دين است، و حامى مؤمنين، پناه مسلمين، ستايش بگوش او ننشيند و آن را بدرد، و طمع دلش را سوراخ نكند و در آن نرود، بازى در داوريش اثر ندارد، و نادان بر دانش او آگاه نشود.پ پر گفتار با كردار است، داناى عاقبت سنج است، نه هرزه است و نه تند، بچسبد بى‏زور، بخشنده است بى‏اسراف، نه فريبكار است و نه پر نيرنگ، نه دنبال كسى گيرد و نه آدمى را بترساند، بمردم مهربانست، و در زمين كوشا، يار ناتوان است، دادرس بيچاره، نه پرده‏اى درد، و نه رازى فاش كند، پر بلا بيند و كم شكوه كند، اگر خيرى بيند بياد دارد و اگر بدى بيند بخاك سپارد، عيب پوشد و عيب نگهدارد، از لغزش گذشت كند و از آن بگذرد و آن را ببخشد.پ بر اندرزى دست نيابد كه آن را واگذارد، هر نمود ستمى را بى‏اصلاح واننهد، امين پايدار، پرهيزكار، پاك ورزيده، پسنديده، عذر پذير، خوش نام، خوشبين بمردم، و تهمت زن بخويش، دوستى كند در راه خدا از روى فهم و دانش، و بپرد از هر چه در راه خدا با عاقبت انديشى و تصميم، هيچ شادى او را از جا نكند، و هيچ خوشى او را تند نكند.

يادآور بدانا است، و آموزنده بشاگرد، بد كردارى از او توقع نرود، و از حيله‏گرى او ترسى نباشد هر كوشش را از كوشش خود پاكتر داند، و هر نفسى را از نفس خويش صالح‏تر، داناى عيب خويش است و گرفتار غم خود، اعتماد ندارد جز به پروردگارش، با نزديكى بمردم تنها اندوهناك است.پ در راه خدا دوستى كند، و در راه خدا جهاد كند تا رضاى او جويد، خودش براى خود كين نكشد، و پياپى خود را در خشم پروردگارش نيندازد، همنشين درويشان است، و يار و دوست راستگويان، و پشتوانه حق‏جويان، كمك كار خويشان، پدر يتيمان، شوهر بيوه زنان، مهرورز با مستمندان، اميد هر بد آمد، اميد هر پيشامد

 

سخت، خوش‏گو، خنده‏رو، نه گره در جبين و نه وارس آن و اين سخت خشم خور، متبسم، باريك بين، پر حذر، بيدريغ و اگرش دريغ كنند شكيبا، فهميده و شرم دارد، قانع است و بى‏نياز شده شرمش بر شهوتش بالا گرفته، و دوستيش بر حسدش برترى دارد.

گذشتش بر فراز كينه او است، نگويد جز درست، نپوشد جز ميانه‏رو، راه رفتنش تواضع است در طاعت پروردگارش خاضع است، و بهر حال از او راضى، نيتش پاك و در كردارش دغلى و فريب نيست، ديدش عبرتست، و خموشيش انديشه و سخنش حكمت، اندرزگو، بخشاينده برادرى كن است، در رو و پشت سر خير خواه است، دست از برادرش نكشد، و او را غيبت نكند، و باو نيرنگ نزند، و بر آنچه از دست داده افسوس نخورد، و بر آسيبى كه باو رسد اندوه ندارد، بدان چه نبايد اميد وار نباشد، در سختى خود را نبازد و در خوشى و رفاه مستى نكند.پ بردبارى را با دانش آميزد، و عقل را با شكيبائى، بينى تنبلى از او دور و پيوسته در نشاط است، آرزويش كوتاه، لغزشش اندك، چشم براه مرگ است و دل خاشع دارد، ذكر پروردگارش كند، و خود را قانع سازد، نادانى ندارد. كارش آسانست، براى گناهش غمين است.پ شهوتش مرده، خشمش خفته، طبعش پاك و همسايه‏اش از او آسوده، سر بزرگيش سست، و بدان چه مقدر او است پا بست، صبرش استوار و امرش پايدار، و ذكرش بسيار، با مردم در آميزد تا بداند، و خموش باشد تا سالم ماند، و بپرسد تا بفهمد و بازرگانى كند تا سود برد، دل بكار خير ندهد تا افتخار كند، و سخن نگويد تا بديگرى زور نگويد، خودش در رنج باشد از خود، و مردم از او در آسايش، خود را رنج دهد براى ديگر سرايش و مردم را از خود آسوده كند.پ اگر بر او ستم شود صبر كند تا خدا برايش كين خواهد، از هر كه دورى كند براى ناخواهى او و پاكى خويش است، و بهر كه نزديك شود از نرمش و مهرورزيست، نه‏

 

دورى او تكبر است، و نه نزديكى او فريب و هرزه درآئى، بلكه پيروى كند از خيرمندان پيش از خود، و پيشوا و رهبر باشد براى هر كه پس از او است از مردم نيك و نيكوكار.پ فرمود: در اينجا همام يك شيون زد و افتاد و از هوش رفت، و امير مؤمنان فرمود بخدا من از اينش ترسان بودم و فرمود: چنين كند پندهاى رسا با اهلش.

يكى باو گفت: پس تو را چه شود يا امير مؤمنان (كه خود زنده ماندى) فرمود:

هر عمرى را سر رسيديست كه از آن نگذرد، و سببى است كه از آن تجاوز نكند، آرام باش اى گوينده و بازگو مكن كه همانا شيطان بزبانت دميد اين گفتار را.پ بيان: روايت همام بنقل از نهج البلاغه و مجالس صدوق با اختلاف بسيارى خواهند آمد (بلكه در شماره 50 گذشتند و چنان برآيد كه مصنف روايت كافى را بر آورده و تفسير كرده و شرح داده كه حديث همام را از نهج و امالى بدان ملحق سازد و با تفسير و شرح آن و بر نسخه نويسان اشتباه شده و آنها را پيش انداختند و اين باب دچار تكرار شده از پاورقى ص 367).

و در آنست كه همام گفت پرهيزكاران را برايم وصف كن، و مى‏شود پرسش از اوصاف مؤمنان و پرهيزكاران هر دو نموده باشد و در روايتى نخست ياد شده و در ديگرى دوم.

همام بفتح هاء و تشديد ميم ميانه و بقول قاموس بر وزن غراب پادشاه والا همت و سيد شجاع و سخاوتمند را گويند و بر وزن شداد نام حارث و پسر زيد و پسر مالك از صحابه‏اند.

و آنچه در دو روايت پيش است كه امام عليه السّلام در پاسخ او گرانى كرد سازگارتر است بدان چه در آخر خبر است كه: البته من ميترسيدم از آن بروى، در قاموس نسك را با سه حركت حرف اول و با دو ضمه بعبارت تفسير كرده و هر حق الهى، و بقولى در اينجا بمعنى مواظبت بر عبادت است، و مجتهد يعنى كوشا در عبادت ...

 

پ‏و گويم: كيس بر وزن سيد است و فطن بفتح فاء و كسر طاء و خبر را معرفه آورده با الف و لام و ضمير در وسط آورده براى دلالت بر حصر مؤمن در دلدارى اين دو وصف و براى تأكيد، و گويا فرق ميان زيرك و هوشمند اينست كه زيركى بآفرينش است، و هوش بتجربه، يا اولى در امور كلى است و دومى در جزئيات و بسا هر دو يك معنا دارند و براى تأكيد باشد.

وسعت صدر كنايه از بسيارى دانش و وفور بردباريند.

ذلت نفس اينست كه جاه طلب نيست و براى مردم فروتن است و خود را از هر كه پست‏تر دانند و بقولى يعنى نفس اماره و سركش او رام شده براى روح مقدس او و خلاف نفس شيوه او شده بمعنى دوم ذلت بمعنى رام بودنست و بمعنى يكم بمعنى خوارى و زبونى.

جلوگير است از خودش يا ديگرى يا هر دو.

از هر نابودشونده كه همه امور دنيا است كه در معرض نابودى و فنا است.

و وادارى نيز خودش را يا ديگرى را يا هر دو را.پ لاحقود: نه پر كينه‏ورز است، و اين نه براى مبالغه در نفى است نه نفى مبالغه چنانچه در تفسير قول خدا: و نيستم من پر ستمكار ببنده‏ها (29- ق) گفتند و ثبوت اصل فعل لازم نيايد، و همچنين در عبارات ديگر، و بسا اشاره باشد كه كمياب از آنها با ايمان منافات ندارد.

و لا وثاب: يعنى بروى مردم نجهد بستيزه و معارضه ...

جوهرى گفته: كار رياء و سمعه كرد يعنى براى اينكه مردم بينند و شنوند.

غم طولانى دارد: براى آنچه در پيش دارد از سختى جان كندن و هراس‏هاى گور و ديگر سرا.

بعيد الهم: يا تأكيد عبارت پيش است زيرا غم و هم بهم نزديكند و همت گمارد بچيزهاى دور كه در آخرت باشند، يا اينكه بلند همت است و به امور پست دنيا نپردازد يا در سعادت باقيه و كمالات نفسانيه هم به پست آنها خشنود نباشد و مقامات عاليه را

 

جويد، و بقولى يعنى انديشه انجام را دارد ...

پر خاموش است از آنچه سودش ندارد.پ پر وقور است و سنگين و شتاب نكند در كارها و زود خشم نكند، و شهوت او را بدان چه نبايد نكشاند ...

پر شكيب است در بلاء و پر شكر است در خوشى و رفاه.

مغموم است در انديشه خود براى امور آخرت.

شاد است به ندارى و درويشى چه ميداند خطرش كم است و حسابش آسان در آن جهان و تكليف او كمتر در اين جهان.

هموار طبع است زبرى و سختى ندارد، و بقولى زود منقاد حق شود، در قاموس خليقه را به طبيعت تفسير كرده خدا تعالى فرموده (159- آل عمران) اگر بودى بدخو و سخت دل پراكنده ميشدند از گردت.

لين عريكه: نزديك بهمان عبارت پيش است و تأكيد آنست، در قاموس است كه عريكه چون سفينه نفس است و مرد لين العريكه خوش خلق و بى‏تكبر.پ در نهايه گويد: در وصف پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله آمده كه راستگوتر مردم بود، و طبعش نرمتر از همه، گويند فلانى لين العريكه است چون هموار و انعطاف پذير و منقاد باشد و كم اختلاف و نفرت باشد.

رصين الوفاء با راء و صاد بى‏نقطه و آنچه در نسخه‏اى از كافى است بضاد نقطه دار تصحيف است و مقصود اينست كه در وفادارى استوار است نسبت به پيمانهاى خدا و خلق خدا (لغت را از قاموس آورده).

كم آزار نه بى‏آزار، زيرا بسا كه آزار كردن خوب باشد و بلكه واجب باشد چنانچه در امر بمعروف و نهى از منكر و جهاد كفار، و بقولى براى اينكه خود آزار است و دورى آن نهان نيست.پ نه دروغ بند باشد كه پر دروغ گويد و بمردم دروغ بندد، و در نسخه (مستأفك)

 

آمده يعنى دروغ بر مردم نبندد تا بر او دروغ بندند، و گويا از آنها دروغ خواسته باشد و بقولى (متأفك) يعنى بى‏باك از اينكه باو دروغ بندند.

و نه پرده درو كم شرم كه باك ندارد آبرويش را برند يا آبروى ديگران برد.

 (لغت از قاموس آورده).پ اگر خندد قهقهه نزد كه دهانش بشكافد و بسفاهت رسانيد بلكه بلب‏خند اكتفا كند (لغت از قاموس آورده).

اگر خشم كند نجهد و سبك‏سرى نكند (لغت از قاموس آورده).

خنده او تبسم است، كمترين خنده و خنده بى‏آواز (بنقل از قاموس).

پرسيدنش براى ياد گرفتن است، نه اظهار دانش و خودستائى.

مراجعه او بازگشت بپرسش از استاد براى فهميدنست نه ستيز.

لا يبخل: با باء يك نقطه و بدنبالش خاء نقطه‏دار و بسا بنون و جيم خوانده شده يعنى سخن پرانى نكند و بى‏انديشه نگويد و آن تصحيف است.

بطر، خوشى بسيار است تا حد مستى، و بى‏تجملى و قدر ندانى از نعمت ...

در دانش خود جور نكند و بسبب آن بر كسى ستم روا ندارد، و يا خلاف آنچه داند نگويد، و بسا «يحوز» بازا خوانده شود يعنى از حد علم ضرورى نگذرد بگمان.پ نفسش از سنگ خاره سخت‏تر است و رنج كش است، يا اينكه در حق بشبهه نيفتد، و به دنياپرستى دچار نشود.

و ستيز و كوشش او براى كمال شيرين‏تر از انگبين است ... و خدا فرموده (6- الانشقاق) راستى تو كوشائى بسوى پروردگارت كوشيدنى.

و گويم: بسا مقصود اينست كه كوشش او در تحصيل روزى و كارهاى دنيا كه هموار گيرد خوبست و لطيف، و بقولى شيرينى و تلاش براى نتيجه خوب و شيرين آنست.

جشع ندارد: در قاموس آن را به شديدتر حرص و بدترش تفسير كرده و بطمع در بهره‏

 

ديگران با دريافت بهره خود.پ و هلع: بدترين بى‏تابى در برابر ناگوارى و حرص بر مال و بى‏شكيبائى بر مصائب.

نامتكلف آنكه متعرض شود بدان چه سودش ندارد و بدو پيوندى ندارد و بقول جوهرى ارتكاب با سختى است.

و نامتعمق كه كار دنيا را پر وارسى و ژرف‏كاوى نكند، و بقولى پرگوئى و سخن آرائى ننمايد و بسا مقصود ژرف‏كاوى نكردن در معارف الهيه است كه آنهم غدقن است براى اينكه خرد آدمى بدانها رسا نيست چنانچه از كتاب توحيد گذشت با سند صحيح كه پرسش شد امام سجاد (ع) از توحيد و يكتاشناسى فرمود: خدا عز و جل دانست كه در آخر الزمان مردمانى آيند ژرف‏كاو و فرو فرستاده قل هو اللّه احد و آيه‏هاى سوره الحديد را تا «عليم بذات الصدور» و هر كه واپس آنها را خواهد هلاك و گمراه گردد (رجوع كن به ج 3 ص 263 اين چاپ).

خوش ستيزه اگرش نياز به ستيزه و كشمكش يابد بخوشى باشد و از حد بدر نبرد.پ كريم المراجعه گذشت كه مراجعه او در پرسش براى فهم است و در اينجا آن را ارجمند وصف كرده كه در نهايت نرمش و حسن ادب انجام شود، و بقولى در اين جا مقصود برگشت از گناه و اشتباه و خطا است.

داد دهد در خشم، و خشم او مايه ستم بر كسى كه بر او خشم دارد نشود.

نرمش دارد اگر جويد چيزى را از كسى چه حق داشته باشد و يا نه، و بسا مقصود اينست كه اگر كسى رفاقت او را خواهد با نرمى رفيق او شود، يا اگر كسى طلبش را از او خواهد بنرمى پاسخ دهد.

تهور ندارد، و افراط در دليرى ننمايد كه مذموم است و بقول قاموس تهور بيباكى و پرده‏دريست كه گذشت و براى تأكيد است، يا مقصود در اينجا هتك عورت‏

 

است ولى با لغت سازگار نيست.پ زورگوئى ندارد و بزرگى بر ديگران نفروشد، و يا خود را بزرگ نگيرد.

دوستى او پاك است: براى خدا يا ويژه خدا است، يا بر هر كس دوست است پاك است و فريب و نفاق ندارد و اين معنى روشنتر است.

محكم پيمانست با خدا و خلق خدا.پ پاينده به عقد است هر عقد شرعى را بندد بدان پايد، چنانچه خدا سبحانه فرموده (1- المائده) بپائيد و وفا كنيد بهمه عقدها بنا بر برخى تفاسير آن، در مجمع البيان (ج 3 151 و 152) گفته در اين عقود اختلاف است و چند قول است:

1- مقصود پيمانهاى دوران جاهليت است كه با يك ديگر بسته بودند براى يارى و كمك و پشتيبانى در برابر كسى كه خواهد بدانها ستم كند يا بدانها بدى رساند، و آن را حلف گويند.

2- پيمانها كه خدا از بنده‏هاش گرفته بايمان و گرويدن بحضرت او و فرمانگزارى در هر چه بر آنان حلال كرده و يا حرام نموده.

3- مراد پيمانها و قراردادها است كه مردم در امور خود با هم بندند يا كسى با خود عهدى كند، چون قرارداد سوگندها، عقد نكاح، و قرارداد عهد، و عقد خريد و فروش، و قرارداد حلف.

4- اين فرمان خدا سبحانه براى اهل كتابست بوفاء بر پيمانى كه از آنها گرفته براى بكار بستن آنچه در كتابهاى آسمانى آنها است در باره تصديق پيغمبر ما صلّى اللَّه عليه و آله و آنچه از نزد خدا آورد.

و قوى‏تر قولها از ابن عباس است كه مقصود از آن عقوديست كه خدا بر بنده‏ها واجب كرده در حلال و حرام، و فرائض و حدود، و همه اقوال در آن درآيند، و وفاء بهمه اينها واجب است جز قرارداد و پيمان بر كار زشت و ناروا. پايان.

و مدار علماء فقه در استدلال بلزوم عقود بدين آيه است، و بسا عقد در اين خبر

 

تفسير شود به اعتقاد.پ شفيق: بقول قاموس حريص بودن اندرزگو بمصلحت اندرزخواه و خلاصه اندرزگو و مهربانست بر مؤمنان، و بقولى نگران و ترسانست از جدا و يكم روشن‏تر است.

بسيار پيوند دارد و چسبنده است بخويش يا باو و مؤمنان ديگر هم.

حلم: آرامش و بقول راغب خوددارى از تندى هنگام خشم، و جمع آن احلام است، و خدا فرموده «يا فرمان دهد بدانها احلامشان بدين» بقولى يعنى عقولشان، حلم بحقيقت عقل نيست ولى بدانش تفسير كردند چون ثمره عقل است.پ خمول: در بيشتر نسخه‏ها بخاء نقطه‏دار بمعنى گم نام در نزد مردم، و در برخى نسخه‏ها بحاء بى‏نقطه و منظور از آن حلم است و تأكيد است يا مقصود از حليم خردمند است يا اينكه متحمل مشقت از مؤمنانست و يكم روشنتر است و بقول قاموس حمل عنه بمعنى حلم است.پ كم فضول: كه فزونى در گفتار و كردار ندارد و فضول آنكه به پردازد بدان چه بدو كمك ندارد و سود ندهد.پ مخالف هوا و هوس و آنچه دلخواه او است و با حق ناساز است راغب گفته (غريب القرآن ص 129) هوا شهوت‏جوئى است از دل و آن را هوى گفتند چون در اين جهان صاحبش را بهر ناگوار دراندازد و در ديگر سرا بدوزخ اندازد، و خدا پيروى هوى را مذمت شايان كرده و فرموده (23- الجاثيه) آيا بين كسى كه معبودش هواى او است. و فرموده (26- ص) و پيروى هوى نكن تا تو را از راه خدا گمراه سازد. (28- الكهف) پيرو هوى شد و كارش از دست رفت (120- البقره) و اگر پيروى كنى هواى آنها را پس آنچه آمد برايت از دانش (نباشد برايت از، سوى خدا هيچ سرپرست و ياورى) و پيروى مكن هواهاى آنان كه نميدانند (18- الجاثيه) (77- المائده) و پيروى‏

 

نكنيد هواهاى مردمى را كه گمراه شدند از پيش، و كيست گمراه‏تر از كسى كه پيرو هواى خود باشد بى‏رهنمائى از خدا. پايان.پ سختى نكند در گفتار و سخت نگيرد بر زير دستش در دين يا دنيا يا هر دو، و در نيايد در آنچه برايش مهم نيست و سودش ندارد، بنقل از قاموس.

ناصر دين است از اصول و فروع در گفتار و كردار.

حامى مؤمنانست و جلو زيان آنها را بگيرد.

پناه مسلمانانست و از آنها نگهدارى كند.

ستايش در گوش او اثر ندارد تا او را از حق بگرداند و آن را نشنيده انگارد، و بقولى گوشش دريده نشود و حماقت نكند و آن دور از ظاهر است.

زخم نزند طمع بدلش و در آن اثر نكند و پا بر جا نشود، و اين اشعار دارد باينكه طمع دل را زخم كند و به نشود (لغت را از قاموس آورده).پ و بازيگرى حكم او را دگرگون نكند و او را از حكمت و فرزانگى بدر نبرد و چنانچه خدا فرموده (و چون گذرند ببيهوده ارجمند گذرند 72- الفرقان) يا مقصود اينست كه كارهاى دنيا حكمت و فرزانگى او را ديگرگون نسازند چنانچه خدا فرموده (64- العنكبوت) و نيست اين زندگى دنيا جز سرگرمى و بازيگرى.پ آگاه نسازد نادان را از دانش خود كه آنان مخالف روش او باشند و از آنها تقيه كند، يا كم‏خردند و فهم دانش او نكنند.

پر گفتار است در آنچه بايد گفت.

پر كردار است بدان چه گويد و داند، بقولى عالم تا حازم شرح پر كرداريست و حزم عاقبت‏سنجى است.

و فحاش نيست: بقول راغب: فحش و فحشاء و فاحشه بر آن گفتار و كرداريست كه بسيار زشت است.پ وصول بى‏عنف كه با خويشان و مؤمنان معاشرت دارد و بآنها نيكى كند بى‏آنكه‏

 

بر آنها گران و ناگوار آيد، يا اينكه پيوست او هميشه است و زور در آن نيست، يا اينكه كمك مالى بآنها دهد و زورى بر آنان در بخشش روا ندارد، و با گفتار و كردار آنها را نيازارد.

بذل مال كند بى‏اسراف در آن كه بيجا بدهد.

نيرنگ و فريب ندارد و از عيب مردم بررسى نكند.پ لا يحيف بشرا: ستم نكند بهيچ آدمى و در نسخه بخاء نقطه‏دار است يعنى نترساند كسى را.

دونده است در زمين براى انجام نيازهاى مؤمنان و ديدار بيمار آنان، و شهود بر سر مرده‏هاشان و رهنمائى و ارشادشان.

هتك ستر فاش كردن عيبها است.

كشف سر نكند چه راز خودش باشد و چه از ديگرى.پ اگر خوبى بيند و بخودش يا ديگران نيكى شود آن را بمردم بگويد.

و اگر بدى بيند كه بخودش يا ديگرى شده آن را نهان دارد از مردم و حفظ غيب كند.پ اقاله عثره كند، اصل اقاله اينست كه آدمى بديگرى چيز بفروشد و خريدار پشيمان شود و از فروشنده بخواهد كه بيع را فسخ كند، و او بپذيرد و فروخته را پس بگيرد، وانگه بكار رفته در گذشت از تقصير ديگران كه پوزش خواهند، گويا ميان آنها معاوضه شده و واپس گرفتند.

آمرزش لغزش هم نزديك بهمين است، و بسا كه تأكيد همان فقره پيش باشد يا يكى در باره آزار باشد و يكى در خطاء بى‏آزار، يا يكى در باره تعمد باشد و ديگرى در باره خطاء بى‏عمد، يكى در باره گفتار و ديگرى در باره كردار، يا يكى در نقض عهد و وعده باشد، و ديگرى در جز آنها.

و آگاه نشود بر نصيحتى و آن را وانهد، و باندرز و خير خواهى برادرش اقدام‏

 

كند، و نگذارد ستم او يا ديگرى دامن‏گير كسى شود بلكه آن را اصلاح ميكند، يا اينكه از او هيچ ستمى بديگرى نرسد تا نياز باصلاحش شود، و در يك نسخه «جنف» آمده با جيم و نون و آن با حركت نون بمعنى جور است.پ امين است و مردم او را بر مال و آبروى خود امين سازند.

پرهيزكار است از گناهان و پاك از اخلاق بد يا برگزيده در بر ديگران.

پاكيزه است از عيبها، و يا كمالات او تمام است يا خوب است (لغت از قاموس آورده) و در يك نسخه با ذال آمده يعنى با هوش كه مطالب عاليه را از مقدمات نهان دريابد.

رضى پسنديده نزد خدا و خشنود از مردم يا پسنديده نزد هر دو كه خدا فرمود (74- مريم) و بسا او را پسنديده در بر خود در گفتار و كردار.

و بخوبى ياد كند ديگران را و خود را تهمت زند ببدى، و در نسخه‏اى خود را در نهان از مردم تهمت زند نه اينكه در بر آنها خودنمائى كند يا اينكه خود را متهم سازد به عيبهائى كه از مردم نهانند.پ دوست دارد در راه خدا و براى خدا از روى دانش هر كه را داند محبوب خدا است و بدان پابند باشد نه چون نادانها كه دشمن خدا را دوست دارند بگمان اينكه اولياء اللَّه هستند مانند مخالفان.

و ببرد در راه خدا با دور انديشى و تصميم از دشمنان خدا زيرا بسا در ظاهر به آنها پيوندد از روى تقيه.

شادى او را از جا بدر نبرد و كم خرد نسازد، در مصباح گفته فرح در چند معنا بكار رود:

1- خوشى و سر مستى كه خدا فرموده (76- القصص) راستى خدا دوست ندارد شادمانها را.

2- رضا و خشنودى كه خدا فرموده (32- الروم) هر گروهى بدان چه نزد آنها

 

است شادند.

3- سرور كه خدا فرموده (170- آل عمران) مسرور بدان چه خدا از فضل خود بآنها داده.پ شادمانى او را سبك سر و بى‏عقل نسازد يا او را از حق بدر نبرد و بباطل نكشاند (نقل لغت از قاموس و مصباح).

يادآور دانشمند است آخر ترا يا مسائل دين را و شرى از او توقع نرود.

هر كوششى نزد او از كوشش خودش پاكتر است چون بمردم خوشبين است و خود را تهمت زند به تنبلى و اينكه گويد دانا است بعيب خود دليل آنست.

در غم آخرت خود گرفتار است و از عيوب مردم بركنار، و از دنيا و كامجوئى‏هايش بيزار.پ قريب: در اكثر نسخه‏ها بقاف است يعنى نزديك بخدا يا بمردم كه تكبر ندارد يا نزديك است بفهم مسائل و اطلاع بر اسرار، در نهايه است كه در حديث آمده: به پرهيزيد از قراب مؤمنى كه بنور خدا مينگرد، يعنى از فراست مؤمن بپرهيزيد كه نزديك بواقع است چون حدس او درست است.

و گويم: دور نيست كه از آن معنى باشد ولى روشنتر غريب باغين است چنانچه در برخى نسخه‏ها است زيرا مانند خود را كم يابد، و ميان مردم تنها است، و زندگى كند تنها و همدمى ندارد.

در نهايه است كه: اسلام آغاز شد غريب و خواهد بازگشت چنانى كه آغاز شد و خوشا بحال غريبان، يعنى در آغاز تنها بود و اهلى نداشت زيرا مسلمانان اندك بودند در آن روز، و خواهد بازگشت بغربت چنانچه در آغاز بود، يعنى در آخر الزمان مسلمانان كم شوند و چون غريبان باشند و طوبى از آن غريبانست يعنى بهشت از آن مسلمانها است كه در آغاز اسلام بودند و در آخر آن ميباشند، و آن را ويژه آنان دانسته براى صبرشان بر آزار كفار در آغاز و انجام و چسبيدن آنها بدين اسلام. پايان.

 

پ‏تنها است و بى‏يار و بيمانند و غمناك براى گمراهى مردم و كمى اهل حق.

خودش براى خود كين نكشد، بلكه صبر كند تا خدا براى او كين كشد در دنيا يا در آخرت.

دوستى نكند در خشم خدا، و با گنهكاران يار و مددكار نشود (لغت از قاموس آورده).

كمك آواره دور از وطن است يا غريبان از اهل حق كه آمده: مؤمن غريب است.

پدر يتيم پدر مرده است و در باره او مهرورزى پدرى كند، و بهمين معنا شوهر بيوه زنست كه مستمند است مهربانست با مستمندان خاك‏نشين، راغب گفته: حفى نيكوكار با لطف است در قول خدا تعالى عز ذكره (47- مريم) راستى كه او مهربان بود.

براى هر بد آمد باو اميد دارند كه از آن جلو گيرد و اگر يارى نتواند دعا كند (لغت از قاموس).پ هشاش بشاش: جوهرى گفته: هشاشه خرمى و سبكى در كار خوب و احسانست تا گويد- گويد مرد هش‏بش، و گفته بشاشه خوشروئى است.

بسيار عبوس نيست و گره در جبين ندارد و ترشرو نباشد.

و نه جساس است: و در جستجوى عيب ديگران.

صليب است و سخت در امور دين.

كظام است: بسيار خشمش را فرو خورد و در خورد نمايد و بسيار لبخند زند و باريك بين باشد در كارها.

و پر حذر كند از دنيا و محاكمه‏هايش و فتنه‏هايش.

دريغ نكند از پرداخت حقوق مردم واجب باشد يا مستحب گرچه بر او دريغ ورزند و حقش را ندهند.پ خردمند است و زشتى گناهان را فهميده و شرم دارد از انجام آنان يا دانسته كه خدا در همه حال بر او آگاه است و شرم دارد كه دست بگناه بزند.

 

قانع است بدان چه خدا باو داده و بى‏نياز است از درخواست از آفريده‏ها.

شرمش از خدا و از خلق بالاتر از شهوت او است و او را باز دارد از پيروى هوسهاى نفسانى.پ دوستيش براى مؤمنان بر فراز حسد او است و جلو او را ميگيرد از اينكه در باره آنچه خدا بآنها داده حسد ورزد.

و گذشت او از لغزشهاى برادرانش و آزارها كه از آنها بدو رسد برتر از كينه او است بر آنها كه در سينه‏اش جا دهد.

نپوشد جز ميانه‏رو، بتن نكند جامه مسرفان و خوشپوشان را و نه جامه گدايان و زبونان را زيرا خدا دوست دارد نمودهاى نعمت خود را بر خلقش در آنها بيند، و جامه‏اى نپوشد كه مايه شهرت و انگشت نمائى او گردد چنانچه شيوه صوفيانست، و بسا مقصود اينست كه ميانه روى در همه چيز شعار و جامه تن او شده.پ و راه رفتن او، تواضع است، و در راه رفتن بخود نبالد، و بقولى آن ميانه در دو صفت بد زبونى و تكبر است.

گويم: بسا مقصود اينست كه روش و ديدن او در زندگى تواضع و فروتنى است.

در طاعتش خاضع است و فروتن در برابر پروردگارش.

و پاك است براى خدا و در آن دغلى و دوروئى نيست در باره خدا يا مردم، يا هر دو (لغت از قاموس).پ ديدارش از آفريده‏ها كه عبرت گرفتن است و دليل خواستن بر هستى آفريدگار و دانش و توانش و لطف و حكمت او و نگاهش بدنيا عبرت گرفتن براى نابودى و گذشت آنست.

و خاموشى او انديشه است و بزرگوارى و توانائى خدا، و نابود شدن اين جهان و انجام كارهايش.

اندرزگو و اندرزشنو است از برادر هم‏كيش خود.

 

باو بخشد و از او بخشش پذيرد در دارائى و دانش و برادرانه رفتار كند با مؤمنان پاك‏دل در راه خدا.پ اندرزگو است در نهان و آشكار اگر صلاح در آن داند، و بسا مقصود از نهان دل است و از آشكار زبان و بيان اينست كه اندرز او پاك است و به فريب آلوده نيست.

نبرد از برادرش كه همكيش او است و از او قهر نكند و او را واننهد.

و افسوس نخورد بر آنچه از دستش رفته.

و اندوه نخورد بر آنچه بدو رسيد از آسيب و بلا.

و اميدوار نشود بدان چه اميد بدان نشايد چون اميد بزيست جاويد در اين جهان، يا اميد برسيدن بپايه پيغمبران و امامان يا اميد برسيدن بپايه‏هاى نارواى حكومتى.

در سختى شل نشود و از انجام كار عبادت تنبل نگردد، يا اينكه پريشان و ترسان نباشد بلكه شكيبا باشد در جلوگيرى از آن گام پيش نهد در كارزار و مانند آن كه در راه خدا باشد (لغت از قاموس).پ آميزد دانش را با بردبارى و گذشت و در خورد و يا خرد و نخست روشنتر است زيرا دانش بيشرمانه سر بزرگى و جاه خواهى و تندى است و خرد را با شكيبائى آميزد در برابر نادانيهاى ديگران و بد آمدهاى دوران.پ بينى او را كه تنبلى ازش دور است در عبادت و پيوسته در نشاط است و شوق بطاعت و بدان خوشدل است.پ و آرزويش كوتاه است و آرمانى ندارد بدان چه دور بدست آيد از امور دنيا، يا اينكه آرزو ندارد بچيزى كه عمرى دراز خواهد بلكه مرگ خود را نزديك شمارد، و خلاصه آرزوى دراز ندارد يا اينكه طاعتى كه خواهد پس نيندازد و در باره آن امروز و فردا نكند.

كم است لغزش او، چون بيدار است و خود نگهدار و پاسبان دين خويش.

چشم براه مرگ است و آن را نزديك شمارد و براى كوچ از اين جهان آماده شود.

 

دلش خاشع و ترسانست و در زير بار فرمان خدا است و در ياد او است و از او ترسانست.پ قانع است بدان چه خدايش بدو داده و آزمند نيست و براى فزونى دوندگى ندارد.

نابود است نادانى او كه دانش فراوان دارد و كارش آسانست و هزينه‏اش سبك يا اينكه از كم‏خردان گذشت دارد و پى‏گير كين‏ستانى از آنان نيست، و بقولى زور از كسى نكشد و بكسى زور نگويد.

مرده است شهوت او و پارسا است و دنبال هرزگى نرود.

پاك است خلق او از سختى و تندى و زبرى در گفتار و كردار.

محكم كار است در دين خود و يا در هر كار كه باو پيوست دارد و انجام دهد.

خموش باشد تا سالم ماند از بد آوردهاى زبان كه سرش بر باد نرود.پ و بازرگانى كند تا بهره برد و سود بدست آورد نه براى فخر كردن و آز بر گردآوردن دارائى و پس‏انداز يا مقصود بهره بردن براى ديگر سرا است كه از در آمدش هزينه نهد در راه خدا و بهره‏هاى ديگر سرا جويد، چنانچه پدرم رحمه اللَّه آن را تفسير كرده.

يا مقصود از بازرگانى تجارت اخرويه است چنانچه خدا تعالى فرموده است (11- الصف) أيا آنان كه گرويديد آيا رهنمائى كنم شما را بر يك بازرگانى كه رهاندتان از عذاب دردناك 12- بگرويد بخدا و رسولش و پيكار كنيد در راه خدا با دارائى خود و جانهاى خود آنست كه بهتر است براى شما اگر باشيد كه بدانيد.پ گوش ندارد بسخن خوب تا مايه فخر او باشد و آن را ياد گيرد و در جاى ديگر بگويد و بدان افتخار كند (لغت از قاموس) و در نسخه‏ايست (لا ينصب) كه مقصود اينست كه منصب و مقام شرعى نپذيرد تا مايه فخر او باشد بر ديگران، و داورى ناروا كند و رشوه گيرد و حكم بباطل كند.

 

و سخن خوب نگويد تا آن را وسيله زورگوئى بر ديگرى سازد.پ خودش را رنج دهد در طاعت خدا و مردم از او در آسايش باشند و آزار او نبينند و آن را تفسير كرد و فرمود برنج اندازد خود را براى ديگر سرايش و آسوده كند مردم را از خودش، زيرا پرداختن او بكار خود بازش ميدارد از پرداختن بديگران، و بسا ميان اين تعبيرها جدائى اندازند باينكه منظور دو فقره نخست اينست كه نفس اماره و سركش او از او در رنج است و سختى زيرا بازش دارد از هوس خود و جلوگير آنست از آنچه خواهش دارد، و مردم از او آسوده باشند زيرا پيوستگى در طاعت و رياضت نفس او را سازگار و بردبار سازد و از مبارزه و در افتادن با ديگران كناره كند.پ دوريش از ديگران از دشمنى و پاكدامنى است كه همانا از كافران و بدكاران دورى كند در راه خدا و خود را پاك نگهدارد از كردار و گفتار آنها.

و نزديكى او بنزديكانش هر كه باشد از مؤمنان نرمش و مهربانيست و بزرگى كردن نيست و بقولى مقصود از آن بزرگى راستين است.

بلكه پيروى كند در اين دورى و نزديكى با آنان كه پيش از او بودند.

من گويم: اين اوصاف بسا در يك ديگر درآيند، ولى با تعبير ديگر هم بيان شدند يا تنها ذكر شدند وانگه بار ديگر مركب با وصف ديگر آورده شدند، و اين نوع از تكرار در سخن‏رانى و پندآموزى مطلوب است براى مزيد يادآورى.پ وانگه بيهوش افتاد همام كه خواستار اين توصيف بود، گويا مقصود اينست كه از بيهوشى جا نداد چنانچه آيد در روايت نهج البلاغه (بلكه در شماره 50) گذشت.

همچنين كند پندهاى رسا بأهل آنها كه در او اثر بخشد و آن را بفهمد چنانچه بايد و آنها را بكشد.پ چه باشد تو را اى امير مؤمنان و چه حالى دارى كه با دانستن اين اوصاف يا ياد آوريشان يا شنيدن آنها از زبان پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله با تو همان اثر نكردند كه با همام كردند؟

يا چرا آنها را يادآور كردى و اين پند را آموختى با اينكه بر جان همام نگران بودى؟

 

بتفسير يكم چند پاسخ توان گفت:پ 1- آنچه بدان اشاره شده اثر كامل است و اينكه سبب مرگ همام شد سستى نفس و تنگ حوصله‏اى او بود، و دارا نبودن همه اين اوصاف و اين بايست نشود كه سبب مرگ هر كس باشد بويژه آن حضرت عليه السّلام كه نفسش در نهايت نيرومندى و درياى بردبارى و داراى همه آن اوصاف.پ 2- آنچه يك محقق گفته: و آن اينست كه آن حضرت با اشاره بسبب دور مرگ همام پاسخ معترض را داد، و آن مرگ مقدر حتمى و قضاء الهى بود، و آن پاسخ شنونده را قانع كرد با اينكه درست و راست بود، و اما سبب نزديك امتياز آن حضرت بود از همام بقوت قدسيه براى پذيرش پيش آوردهاى الهى و عادت وى بدانها و رسيدن رياضت آن حضرت بحد آرامش دل در برخورد با بيشتر آنها با اينكه نفس همام در برابر خوف از خدا و اميد برحمت او ناتوان و بى‏تاب بود، و بعلاوه آن حضرت همه آن اوصاف را دارا بود و ندار هيچ كدام نبود تا از افسوس بر آن جان دهد.

بقولى باين صراحت پاسخ نداد زيرا نوعى خودستائى بود يا فهم پرسش‏كننده بدان نميرسيد، و اين نزديك بپاسخ نخست است ولى آن روشنتر است، زيرا آن حضرت اشاره كرد بطور كلى كه هر مرگى را سببى بايد، و اسباب مرگ موارد گوناگونى دارند و بسا سببى در موردى اثر دارد و در موردى ندارد.پ 3- اگر مقصود اين باشد كه موعظه رسا مرگ آور است، بطور كلى نيست كه در همه جا و همه كس چنين باشد بلكه گاهى براى كم ظرفى شنونده اين اثر را دارند و علت تامه مردن نيستند براى اهل خود، زيرا هر كسى را مرگى است وابسته باسباب و دواعى و مصالح خاص باو.

و هر سه جواب بهم نزديكند.

و بقولى مى‏شود «هكذا» اشاره باشد باينكه تو او را كشتى، و خلاصه جواب در اين صورت آگاه كردن بر بطلان اين توهم است و بيمايه بودن آن و اينكه مقصود از

 

هكذا اشاره به تأثير كامل است نه ميراندن و بنا بر تفسير دوم كه چرا با نگرانى از مرگش اين موعظه را آوردى؟

خلاصه پاسخ اينست كه من نميدانستم كه در او چنين اثر بخشد كه جان دهد، و ترس بهمان احتمال آيد و صرف احتمال براى ترك آنچه خدا به بيانش فرمان داده بس نيست.پ و چنانچه ابن ميثم گفته:

اگر گفته شود: چگونه روا بود براى آن حضرت عليه السّلام كه باو پاسخ دهد با گمان غالب باينكه خواهد مرد با اينكه او چون پزشك است و بهر بيمارى به اندازه توان طبعش دارو ميدهد.

گويم: گمان غالب جز اين نبوده كه بسختى جيغ كشد و اما اينكه در اين جيغ زدن مرگ او باشد بگمان آن حضرت نرسيده بود.

من گويم: بسا مقصود اينست كه چنين مرگى برايش مقدر بوده، و نميشود از مرگ مقدر گريخت براى ترك دستور خدا، چنانچه خدا فرموده (154- آل عمران) اگر كه در خانه‏هاى خود هم بوديد، بيرون ميشدند آنان كه كشتار بر آنها نوشته شده بود به آرامگاه و قتلگاه خودشان. بنا بر يك تفسيرى.

و مى‏شود كه اين كار براى آن حضرت روا بوده گرچه ميدانسته كه همام خواهد مرد، چون از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله باو سفارش شده بود، و مانند داستان پسر بچه‏ايست كه يار موسى او را كشت.

و سببى كه از آن سبب نگذرد.پ مهلا: جوهرى گفته: مهل با حركت وسط كندى در كاريست- تا گويد- و اينكه گويند مهلا يا رجل و همين تعبير براى دو تا و گروه و براى مؤنث بمعنى امهل آمده يعنى آرام باش و گفته: نفث بمانند دميدن و فوت كردنست و فروتر از تف كردنست.

 

پ‏من گويم: بسا بنظر آيد منافات آنچه در اين خبر است از جيغ زدن همام هنگام شنيدن پند و ميان آنچه خواهد آمد در كتاب القرآن از نكوهش ابى جعفر عليه السّلام مردمى را كه چون چيزى از قرآن شنوند يا بدان بازگو شوند، جيغ زنند و شيون كنند.

و مى‏شود پاسخ داد باينكه رخ دادن اين وضع نادر بوده، و منافات ندارد با نكوهش آن حضرت از مردمى كه آن را شيوه خود ساختند، و در آن تعمد داشتند براى خودنمائى و شهرت‏طلبى چون صوفيان. بسمه تعالى تا اينجا پايان يافت جزء يكم از مجلد پانزدهم و آن جزء شصت و هفتم بر طبق جزء ساختن ما داراى چهارده بابست.

و البته كه بذل كوشش نموديم در تصحيح آن و بيمارى خدا و خواست او بى‏غلط در آمد جز اندكى ناچيز كه ديده از آن لغزيده و نگرش از آن كوتاه آمده.

بار پروردگارا هر آن نعمت كه داريم از تو است يگانه‏اى، شريك ندارى، ما را براى بيش از اين توفيق عطا فرما.

 

سيد ابراهيم ميانجى محمد باقر بهبودى پايان برگردان اين كتاب از زبان تازى بپارسى بنگارش اين بنده شرمنده محمد باقر بن محمد كمره‏اى در شهر رى بوده.