بخش اول احتجاج امير المؤمنين عليه السلام با يهودان در مسائل مختلف علمى و بخشهاى گوناگون‏

‏ پ‏خصال ج 2 صفحه 146- 148 از ابن عباس نقل مى‏كند كه دو برادر از رؤساى يهود وارد مدينه شدند گفتند شنيده‏ايم پيامبرى در تهامه پيدا شده كه افكار يهودان را به مسخره گرفته است و اعتقادات آنها را مورد طعنه قرار مى‏دهد ما بيمناك‏شده‏ايم كه ما را از راه و روش آباء و اجدادمان برگرداند كداميك از شما آن پيامبر هستيد اگر همان پيامبرى باشد كه داود بشارت آمدنش را داده از او پيروى خواهيم كرد و ايمان به او خواهيم آورد اما اگر بيهوده سخن مى‏گويد و با زبان‏آورى بخواهد ما را مغلوب كند با مال و جان خويش به پيكار و مبارزه با او مى‏پردازيم.

اينك بگوئيد آن پيامبر كداميك از شما است؟ مهاجرين و انصار گفتند پيامبر ما صلى الله عليه و آله از دنيا رفته. يهودان گفتند خدا را سپاس اينك وصيّ او كيست؟

زيرا خداوند هيچ پيامبرى را نمى‏فرستد مگر اينكه برايش جانشين تعيين مى‏كند كه پس از او مبيّن دستورات دينى او باشد.

 

مهاجرين و انصار اشاره به ابو بكر نموده گفتند وصيّ او اين مرد است. يهودان به ابو بكر گفتند ما چند سؤال از تو مى‏كنيم از همان مسائلى كه از اوصياء بايد پرسيد.

ابو بكر گفت هر چه مى‏خواهيد بپرسيد ان شاء الله جواب خواهم داد.پ يكى از آنها پرسيد: 1- من و تو در نزد خدا چگونه هستيم؟ 2- كدام شخص است كه در درون ديگرى قرار گرفته با اينكه بين آن دو خويشاوندى نيست؟ 3- كدام قبر است كه با صاحبش به راه افتاده؟ 4- از كجا خورشيد طلوع مى‏كند و به كجا غروب مى‏نمايد؟ 5- كجا خورشيد تابيد كه بعد از آن ديگر نتابيد؟ 6- بهشت كجا است و جهنم كجا؟ 7- خدا را كسى بر مى‏دارد يا او كسى را بر مى‏دارد؟ 8- وجه پروردگار كجا است؟ 9- دو شاهد كدامند و دو غائب و كينه‏توز؟ 10- واحد چيست و دو تا كدام است و سه تا و چهار تا و پنج تا و شش تا و هفت تا و هشت تا و نه تا و ده تا و يازده تا و دوازده تا و بيست تا و سى تا و چهل تا و پنجاه تا و شصت تا و هفتاد تا و هشتاد تا و نودتا و صدتا؟

ابا بكر در جواب سؤالات سكوت كرد ما ترسيديم مردم از دين برگردند من به خانه على بن ابى طالب رفتم و گفتم يا على چند نفر از سران يهودان وارد مدينه شده‏اند و مسائلى را از ابا بكر پرسيده‏اند كه نتوانسته جواب آنها را بدهد.

امير المؤمنين عليه السلام تبسّمى نمود فرمود امروز همان روزى است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به من وعده داده از جاى حركت كرد و پيش افتاد درست شبيه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله راه مى‏رفت و رفت همان جايى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى‏نشست. آنگاه به آن دو نفر فرمود نزديك من بيائيد و آنچه از اين پير مرد پرسيديد از من سؤال كنيد.

پرسيدند تو كيستى؟ فرمود من على بن ابى طالب پسر عبد المطلب و برادر پيامبر و همسر دختر او و پدر حسن و حسين و وصى او در تمام حالاتش هستم و صاحب هر منقبتى و عزتم و صاحب اسرار پيامبرم.

يكى از يهودان گفت من و تو در نزد خدا چگونه هستيم؟ فرمود من از وقتى خود را شناخته‏ام مؤمن هستم و تو از وقتى خود را شناخته‏اى كافرى اما بعد از اين چه‏

 

در باره‏ات پيش آيد نمى‏دانم. يهودى گفت آن شخص كه در درون ديگرى قرار گرفته و بين آنها قرابتى نيست كيست؟ فرمود آن شخص يونس است كه درون ماهى قرار داشت.پ پرسيد كدام قبر است كه با صاحبش به راه افتاد فرمود يونس كه در شكم ماهى هفت دريا را سير كرد.

گفت خورشيد از كجا طلوع مى‏كند؟ فرمود از دو شاخ شيطان گفت كجا غروب مى‏كند؟ فرمود: در چشمه‏اى گل آلود. پيامبر اكرم حبيب من فرمود نماز نمى‏خوانى هنگام طلوع و غروب او مگر به اندازه يك نيزه يا دو نيزه برآمده باشد.

گفت در كجا خورشيد تابيد كه ديگر نتابيد؟ فرمود: در نيل هنگامى كه خداوند براى موسى آن را شكافت.

يهودى پرسيد خدا چيزى را بر مى‏دارد يا او را بر مى‏دارند؟ فرمود: خداوند همه اشياء را به قدرت خويش برداشته چيزى او را بر نمى‏دارد گفت پس اين آيه در قرآن شما چه مى‏گويد وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ فرمود: اى يهودى مگر نمى‏دانى هر چه در آسمانها و زمين و بين آنها است مال خدا است روى اين جهان و اين جهان را بپا داشته به قدرت خدا است و قدرت است كه همه چيز را برداشته و بپا داشته.

گفت بهشت كجا است و جهنم كجا؟ فرمود: بهشت در آسمان و جهنم در زمين. گفت وجه پروردگارت كجا است؟ امير المؤمنين به من فرمود: پسر عباس برو هيزم و آتش بياور. رفتم مقدارى هيزم و آتش آوردم آنها را آتش زد بعد به آن يهودى گفت صورت اين آتش كدام طرف است يهودى پاسخ داد طرف معينى صورت او نيست. فرمود خداوند عزيز اين مثل را دارد مشرق و مغرب از آن اوست هر كجا روى آوريد جانب خدا است. يهودى پرسيد دو شاهد كيانند؟ فرمود: آسمانها و زمين كه ساعتى غائب نيستند. سؤال كرد آن دو غائب كدامند؟ فرمود: مرگ و زندگى كه بر آنها واقف نيستى.

گفت دو كينه‏توز كدامند؟ فرمود شب و روز. گفت واحد كيست؟ جواب داد

 

خداى يكتا. پرسيد دو تا؟ گفت آدم و حوا. سؤال كرد سه تا؟ فرمود نصرانيان به خدا دروغ بسته‏اند كه سومين سه تا است هرگز خداوند رفيق و فرزندى براى خود قرار نداده.پ گفت چهار تا چيست؟ قرآن، زبور، تورات، انجيل. گفت پنج تا؟ فرمود پنج نماز واجب. پرسيد شش تا؟ فرمود خداوند آسمانها و زمين و ما بين آن دو را در شش روز آفريده.

پرسيد هفت تا؟ فرمود هفت درب جهنم كه بر روى جهنميان بسته است.

پرسيد هشت تا كدام است؟ فرمود هشت درب بهشت. گفت نه تا؟ فرمود نه گروه هستند كه در زمين فساد مى‏كنند و راه صلاح از پيش نخواهند گرفت. گفت ده تا؟

فرمود ده روز ده‏گانه «1» گفت يازده تا؟ جواب داد گفتار يوسف به پدرش، بابا من يازده ستاره و خورشيد و ماه را ديدم برايم سجده كردند. پرسيد دوازده تا چيست؟

فرمود ماههاى سال. گفت بيست تا؟ فرمود يوسف را به بيست درهم فروختند. گفت سى تا؟ فرمود ماه رمضان روزه آن واجب است بر هر مؤمنى مگر مريض باشد يا در مسافرت. پرسيد چهل تا چيست؟ فرمود قرار داد موسى سى شب بود خداوند آن را تكميل نمود با ده شب ديگر كه قرار داد به چهل شب پايان پذيرفت.

گفت پنجاه تا؟ فرمود نوح در ميان مردم هزار سال بجز پنجاه سال درنگ نمود.

گفت شصت تا چيست؟ فرمود دستور خداوند است در كفاره ظهار هر كس نتواند شصت نفر را طعام دهد وقتى قدرت روزه گرفتن دو ماه متوالى را نداشته باشد.

پرسيد هفتاد تا چيست؟ فرمود برگزيد موسى از ميان قوم خود هفتاد نفر را براى قرارگاه خدا. گفت پس هشتاد تا كدام است؟ فرمود دهى در جزيره است كه به آن ثمانون مى‏گويند از آن ده، نوح به كشتى نشست و بر جودى قرار گرفت و قوم غرق شدند.

گفت نود تا چيست؟ فرمود كشتى مشحون كه نوح نود خانه براى چهارپايان در

 

آن قرار داد. گفت صد تا چيست؟ فرمود اجل حضرت داود شصت سال بود چهل سال آدم به او از عمر خودش بخشيد هنگام مرگ آدم كه رسيد انكار نمود فرزندان آدم نيز انكار مى‏نمايند.پ يهودى گفت اى جوان! برايم محمد صلى الله عليه و آله را چنان توصيف كن گويا او را مى‏بينم تا هم اكنون به او ايمان آورم. امير المؤمنين عليه السلام در گريه شد و فرمود اندوه مرا سخت به هيجان درآوردى. فرمود عزيزم پيامبر چهره‏اى گشاده داشت، ابروان بهم پيوسته، چشمهاى درشت و سياه و گونه‏هائى نرم، دماغى كشيده داشت، مويهاى سينه‏اش نرم بود و محاسنى انبوه داشت، دندانهائى سفيد و گردنى چون نقره خام. مويهايى چند بر سينه تا ناف داشت بهم پيچيده كه چون شاخه كافور بود و در پيكرش جز اين موى نبود. نه خيلى بلند قد و نه بسيار كوتاه قد بود وقتى با مردم راه مى‏رفت نورش آنها را فرا مى‏گرفت وقتى راه مى‏رفت گويى سنگ بر مى‏كند و يا از سراشيبى پائين مى‏آيد (شايد كنايه از تند رفتن باشد) استخوانهاى قدمش مدوّر و گرد بود و قدمهاى لطيف داشت ميان باريك بود عمامه‏اش سحاب نام داشت و شمشيرش ذو الفقار و قاطرش دلدل و الاغش يعفور و شترش عضباء و اسبش لزاز و عصايش ممشوق از همه به مردم مهربانتر بود و رئوفترين اشخاص به مردم، ميان شانه‏اش مهر نبوت بود كه بر آن دو جمله نوشته بود سطر اول‏

لا اله الا الله‏

سطر دوم‏

محمد رسول الله صلى الله عليه و آله‏

اين بود صفات پيامبر صلى الله عليه و آله.

آن دو يهودى گفتند ما گواهى به يكتائى خدا و رسالت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و جانشينى شما مى‏دهيم مسلمان شدند و ملازم امير المؤمنين عليه السلام بودند و در جنگ جمل به خدمتش افتخار داشتند و با آن جناب به بصره آمدند در جنگ جمل يكى از آن دو شهيد شد و ديگرى تا جنگ صفين بود و در آن جنگ او نيز شهيد شد.پ در خبر ديگرى كه از خصال نقل مى‏شود به اختصار بعضى از سؤالها جوابش بصورت ديگرى داده شده كه به چند قسمت آن اشاره مى‏شود.

دو تا مى‏فرمايد يعنى دو خدا نگيريد لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ در مورد سه و

 

چهار و پنج و شش و هفت و هشت مى‏فرمايد اين آيه در مورد تعداد اصحاب كهف است كه مردم خواهند گفت سه نفر بودند چهارمى سگ آنها است بعضى چهار نفر پنجمى سگشان و بعضى شش نفر هفتمى سگشان و برخى هفت نفر هشتمى سگشان بوده است بدون اطلاع از چيزى كه نديده‏اند.

در مورد بيست تا مى‏فرمايد إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ اگر بيست نفر پايدار باشند بر دويست نفر غلبه مى‏كنند در مورد هشتاد تا مى‏فرمايد هر كس به زنى تهمت زنا بدهد و شاهدى نداشته باشد بايد هشتاد تازيانه بخورد.

و در مورد نود تا در اين خبر آيه إِنَّ هذا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً را مى‏فرمايد و در مورد صد تا مى‏فرمايد زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد.پ در خبر ديگرى از خصال نيز نقل مى‏شود جريان را به زمان عمر بن خطاب و حكومت او اختصاص مى‏دهد و در بعضى از سؤال و جواب‏ها اختلافى هست كه به يك مورد آن اشاره مى‏شود.

اولين قسمت سؤال از قفل آسمانها و كليد آنها است كه در جواب مى‏فرمايد قفل آسمانها شرك به خدا است و كليد آن‏

لا اله الا الله‏

است.

يهودى در اين خبر نيز با همراهان خود مسلمان مى‏شود.پ خصال ج 2 صفحه 77 و عيون اخبار الرضا عليه السلام صفحه 31.

صالح بن عقبه از حضرت صادق عليه السلام نقل كرد كه فرمود ابا بكر از دنيا رفت و عمر را به جانشينى خود برگزيد عمر به مسجد آمد و نشست مردى پيش او آمده گفت من از يهودانم و از بزرگترين دانشمندان آنهايم و سؤالهائى دارم كه اگر جواب بدهى مسلمان مى‏شوم. گفت سؤالهايت چيست؟ يهودى گفت سه تا و سه تا و يكى اگر مى‏خواهى از تو بپرسم اگر داناترين ميان شما هست بگو از او بپرسم.

عمر گفت از اين جوان بپرس يعنى على بن ابى طالب عليه السلام. يهودى خدمت امير المؤمنين عليه السلام رفت و سؤالهاى خود را تكرار نمود. على عليه السلام فرمود چرا گفتى سه تا و سه تا و يكى؛ مى‏گفتى هفت تا گفت اگر چنين مى‏پرسيدم نادان بودم اگر در سه تا فرو ماندى ديگر سؤالى نخواهم داشت. فرمود اگر جواب دادم‏

 

مسلمان مى‏شوى؟ جواب داد آرى.پ گفت اولين سنگى كه روى زمين نهاده شد و اول چشمه‏اى كه جوشيد و اولين درختى كه روئيد كدام بود؟ فرمود شما يهودان عقيده داريد كه اولين سنگ در بيت المقدس است ولى دروغ است اولين سنگ همان سنگى بود كه آدم با خود از بهشت آورد. يهودى گفت صحيح است به خدا قسم به خط هارون و املاء موسى چنين نوشته ديدم.

فرمود شما معتقديد كه اولين چشمه همان چشمه‏اى بود كه در بيت المقدس جوشيد ولى دروغ است آن چشمه زندگى است كه يوشع بن نون ماهى را در آن چشمه شستشو داد و خضر نيز از همان چشمه آشاميد و هر كس بخورد زنده مى‏ماند. گفت صحيح است به خط هارون و املاء موسى چنين نوشته ديدم.

فرمود شما مى‏گوئيد اولين درخت كه به روى زمين روئيد زيتون بود ولى دروغ است اولين درخت همان درخت خرماى عجوه است (نوعى از خرما كه در مدينه است) كه آدم آن را از بهشت آورد. گفت صحيح است به خط هارون و املاء موسى چنين يافتم.

گفت اما سه سؤال ديگر: اين امت چند نفر رهبر و امام دارند كه مردم اگر آنها را خوار بنمايند زيانى براى آن امامان نيست؟ فرمود دوازده امام گفت همين طور است به خط هارون و املاء موسى عليه السلام يافتم.

گفت پيامبر شما در بهشت كجا است؟ فرمود در اعلى درجه بهشت و عالى‏ترين جايگاه بهشت عدن. گفت صحيح است همين طور به خط هارون و املاء موسى يافتم.

سپس پرسيد چه كسى با او در منزلش خواهد بود؟ فرمود دوازده امام. گفت همين طور به خط هارون و املاء موسى ديدم.

سپس گفت هفتم را اگر بگوئى اسلام مى‏آورم. وصى پيامبر شما چند سال بعد از او زندگى مى‏كند فرمود سى سال. باز پرسيد مى‏ميرد و يا او را مى‏كشند؟ فرمود به وسيله شمشيرى كه بر فرقش مى‏زنند كه محاسنش با آن خونين مى‏گردد از دنيا

 

خواهد رفت. يهودى گفت صحيح است به خط هارون و املاء موسى عليهما السلام چنين ديدم.

در اكمال الدين و احتجاج نيز همين حديث نقل شده.پ سليمان بن قراء گفت على بن موسى الرضا عليه السلام از پدر خود از آباء گرام خويش از امام حسين عليه السلام نقل كرد كه مردى يهودى از امير المؤمنين عليه السلام پرسيد چه چيز خدا ندارد و چه چيز نزد او نيست و چه چيز را نمى‏داند؟

على عليه السلام فرمود اما آنچه خدا نمى‏داند اين سخن شما است اى يهودان كه عزير را پسر خدا مى‏دانيد خدا براى خويش فرزندى نمى‏داند. اما آنچه براى خدا نيست شريك است و اما آنچه در نزد خدا نيست ظلم است كه نزد خدا ظلم نيست.

يهودى گفت اشهد ان لا اله الا الله و اشهد أنّ محمد رسول الله صلى الله عليه و آله.

اين حديث در صحيفة الرضا نيز نقل شده و از امالى شيخ نيز نقل شده اين حديث در صفحه 22 كتاب با مختصر اختلافى از اكمال الدين نقل شده.پ علل الشرائع حديث اول:

على بن محمد به اسناد خود نقل كرد كه مردى يهودى خدمت امير المؤمنين عليه السلام آمده گفت يا امير المؤمنين من از چند مسأله سؤال مى‏كنم در صورتى كه جواب دادى مسلمان مى‏شوم. فرمود هر چه مايلى بپرس يهودى! از ما اهل بيت داناتر پيدا نخواهى كرد.

يهودى گفت اين زمين روى چه قرار دارد و چرا فرزند شبيه عموها و دائيهاى خود مى‏شود و موى و گوشت و استخوان و رگ از كداميك از دو نطفه مرد و زن است. چرا آسمان را آسمان ناميده‏اند و چرا دنيا به نام دنيا ناميده شد و آخرت به نام آخرت و آدم را آدم و حوا را حوا و درهم و را درهم و دينار را دينار ناميده‏اند و چرا به اسب اجد و به قاطر عد و به الاغ حر گفته‏اند؟

فرمود قرار زمين نيست مگر بر شانه فرشته‏اى و قدمهاى آن فرشته بر سنگى است و سنگ بر روى شاخ گاوى و پاهاى گاو بر پشت ماهى است در درياى اسفل و دريا در ظلمت و ظلمت بر عقيم و عقيم بر ثرى و زير ثرى را جز خداوند كس‏

 

نمى‏داند «1».

اما شباهت فرزند به عموها و دائيهايش چنين است كه اگر نطفه زن زودتر به رحم زن برسد بچه شبيه عموهايش مى‏شود و از نطفه مرد استخوان و رگ‏ها است اگر نطفه زن زودتر از نطفه مرد به رحم برسد بچه شبيه دائيهايش مى‏شود و از نطفه زن مويها و پوست و گوشت مى‏رويد زيرا آن نطفه زرد و رقيق است.پ آسمان را آسمان ناميده‏اند، زيرا وسم آب است يعنى معدن آب و دنيا را دنيا ناميده‏اند چون پست‏تر از هر چيزى است و آخرت، آخرت ناميده شد چون در آنجا ثواب و پاداش داده مى‏شود و آدم را آدم ناميده‏اند زيرا او را از پهن دشت زمين آفريده‏اند (اديم زمين) يعنى روى زمين و جريان چنين بود كه خداوند جبرئيل را فرستاد و دستور داد از روى زمين چهار خميره بياورد، طينت بيضاء و طينت حمراء و طينت غراء و طينت سوداء و آن را از دشت هموار و ارتفاعات جمع كند و دستور داد چهار نوع آب نيز بياورد آب گوارا، آب شور، آب تلخ و آب بدبو.

او را امر كرد كه آب را بر روى خاك بريزد و با دست خود خمير نمايد، نه خاك‏ها زياد آمد كه احتياج به آب داشته باشد و نه از آب زياد آمد كه احتياج به خاك داشته باشد آب گوارا را در حلق او و آب شور را در دو چشم او و آب تلخ را در گوشش و آب بدبو را در دماغش وارد كرد و اما حوا را حوا ناميده‏اند چون او از حيوان آفريده شد. اسب را اجد ناميده‏اند زيرا اولين كسى كه سوار بر اسب شد قابيل بود روزى كه برادرش هابيل را كشت و اين شعر را سرود:

         اجد اليوم و ما             ترك الناس دما

 

 

به اسب از اين جهت اجد گفته‏اند و قاطر را عد ناميده‏اند زيرا اولين كسى كه سوار قاطر شد آدم عليه السلام بود فرزندى داشت به نام معد كه خيلى به چهار پايان‏

 

علاقه داشت و آن فرزند استر آدم را مى‏راند هر وقت از رفتار باز مى‏ماند آدم مى‏فرمود معد براى قاطر با اسم معد آشنا شد مردم معد را تبديل به عد كردند اما به الاغ از آن جهت حر گفته‏اند چون اولين كسى كه سوار الاغ شد حوا بود و در بين راه مى‏گفت (وا حرّاه) چه گرم است وقتى اين حرف را مى‏زد الاغ راه مى‏رفت و اگر چيزى نمى‏گفت الاغ از رفتن باز مى‏ايستاد مردم آن را مخفف نموده گفتند حر.

اما درهم را كه درهم ناميده‏اند زيرا گرفتار ناراحتى است هر كس جمع كند و در راه اطاعت خدا انفاق ننمايد گرفتار عذاب مى‏شود و دينار را از آن جهت دينار گفته‏اند كه جمع‏كننده آن در خانه آتش است اگر در راه خدا انفاق ننمايد گرفتار آتش جهنم مى‏شود.

يهودى گفت صحيح است آنچه فرمودى ما در تورات مى‏يابيم مسلمان شد و در خدمت آن مولى بود تا در صفين شهيد گرديد.پ معانى الاخبار صفحه 12 و 13.

على بن محمد بن سيار از امام عسكرى عليه السلام نقل مى‏كند كه فرمود قريش و يهودان قرآن را تكذيب نمودند و گفتند اين سحر است كه ساخته است خداوند فرمود الم  ذلِكَ الْكِتابُ يعنى اى محمد صلى الله عليه و آله اين كتابى كه بر تو نازل كرده‏ام تشكيل شده از حروف مقطعه كه از جمله آنها است الف، لام، ميم اين حروف به لغت شما است و زبان مادرى ايشان است فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ ... إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ اگر راست مى‏گوئيد شبيه آن را بياوريد و از ديگران نيز كمك بخواهيد، بعد مى‏فرمايد كه آنها قدرت برآوردن شبيه قرآن را ندارند به اين آيه قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً سپس مى‏فرمايد خداوند (الم) همين قرآنى است كه موسى و انبياى پس از او خبر داده‏اند و به بنى اسرائيل گفتند كه من در آينده بر تو نازل خواهم كرد اى محمد كتابى گرانقدر كه نمى‏توان در آن اشتباهى يافت نه قبل و نه بعد از جانب خداى حكيم و حميد نازل شده (لا رَيْبَ فِيهِ) شكى در آن نيست چون آشكار است نزد آنها چنانچه پيامبرانشان گفته‏اند بر محمد صلى الله عليه و آله كتابى نازل مى‏شود كه باطل‏

 

در او راه ندارد كه او و امتش آن كتاب را قرائت مى‏كنند «هُدىً» راهنماى لِلْمُتَّقِينَ پرهيزكاران است كه از زشتيها مى‏پرهيزند و نمى‏گذارند دچار نادانى و اشتباه شوند و بدنبال رضاى خدا و تكليف خويشند.پ و حضرت صادق عليه السلام فرمود الف يكى از حروف اين نام است الله با الف اشاره به (الله) دارد با لام اشاره به اين كه‏

الملك العظيم القاهر للخلق اجمعين‏

و با ميم اشاره دارد كه خداوند مجيد و محمود است در هر كارى و اين سخن را حجت براى يهودان قرار داده زيرا وقتى خداوند حضرت موسى و ساير پيامبران بعد از او را مبعوث نمود هيچ كس را فروگذار نكردند مگر اينكه از آنها پيمان گرفتند كه ايمان آوردند به محمد عربى امّى كه در مكه مبعوث مى‏شود و به مدينه هجرت مى‏كند كتابى خواهد آورد. با حروف مقطعه در افتتاح بعضى از سوره‏ها كه امتش آن را حفظ مى‏كنند و مى‏خوانند در تمام احوال خود چه ايستاده و چه نشسته و چه در حال راه رفتن باشند حفظ آن را خداوند برايشان ساده مى‏كند و همراه مى‏نمايد با محمد وصى و برادرش على بن ابى طالب عليه السلام را كه نگهبان علومى است كه به او آموخته و در اختيار دارد امانتى را كه به او سپرده با شمشير برّان خويش تمام دشمنان محمد صلى الله عليه و آله را خوار و ذليل مى‏كند و با دلائل رساى خود بد انديشان را محكوم مى‏نمايد با مردم بنا به تنزيل قرآن به پيكار برمى‏خيزد تا آنها را به پذيرفتن دين وامى‏دارد چه بخواهند و چه نخواهند.

سپس بعد از درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله گروهى كه به ظاهر ايمان آورده بودند مرتد مى‏شوند و قرآن را تحريف نموده و معانى آن را تغيير مى‏دهند و بر خلاف واقع تفسير مى‏نمايند در اين هنگام با آنها از روى تأويل قرآن به پيكار مى‏پردازد تا شيطان آنها را گمراه كند و موجب زيان و ذلت و بدبختى ايشان گردد.

گفت موقعى كه خداوند پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را در مكه مبعوث نمود و به مدينه رهسپارش كرد و قرآن را بر او نازل نمود در افتتاح سوره بزرگ آن (الم) را قرار داد يعنى اين همان كتابى است كه پيامبرانم خبر داده‏اند بر تو نازل خواهم كرد (لا رَيْبَ فِيهِ) همان طور كه گفته‏اند نازل شده است كه باطل در آن راه ندارد او و

 

امتش قرآن را در حالات مختلف خود مى‏خوانند سپس يهودان بر خلاف واقع آن را تحريف مى‏كنند و بر خلاف توجيه مى‏نمايند و پيوسته مى‏خواهند اطلاع حاصل كنند از مقدار زيست اين امت كه خداوند آنها را از چنين اطلاعى محروم نموده يكى از يهودان گفت اگر آنچه محمد مى‏گويد واقعيت داشته باشد مقدار حكومت او و زيست امتش هفتاد و يك سال است الف يك، لام سى و ميم چهل است.پ على عليه السلام فرمود پس المص را چه مى‏كنيد كه بر پيغمبر صلى الله عليه و آله نازل شده گفتند اين هم صد و شصت و يك سال مى‏شود فرمود الر را چه مى‏كنيد كه بر پيغمبر نازل شده. گفتند حالا مى‏شود دويست و سى و يك سال باز على عليه السلام فرمود در باره المر چه مى‏گوئيد گفتند حالا دويست و هفتاد و يك سال.

على عليه السلام فرمود يكى از اين حروف مقطعه شاهد مدت زيست اين امت است يا همه آنها به اختلاف جواب دادند بعضى گفتند يكى و برخى گفتند همه آنها و بالاخره هفتصد و سى و چهار سال مى‏شود و بعد قدرت به دست يهودان خواهد افتاد.

على عليه السلام فرمود آيا كتاب خدا اين مطلب را گفته يا از خود توجيه مى‏نمائيد بعضى گفتند كتاب خدا ناطق بر اين گفته است و برخى مدعى شدند كه اين ادعاى خود ما است.

فرمود بياوريد آن كتابى را كه چنين مطلبى را بيان كرده نتوانستند بياورند به ديگران نيز فرمود دليل بر ادعاى خود بياوريد گفتند دليل گفتار ما حساب جمل است فرمود به چه دليل چنين حرفى را مى‏زنيد در اين حروف چيزى نيست كه شاهد گفتار شما باشد اگر كسى مدعى شود كه اين حروف شاهد مقدار زيست و عمر امت حضرت محمد صلى الله عليه و آله نيست ولى اين حروف گواه است كه هر كدام از شما به تعداد حساب اين حروف مورد لعنت خدا هستيد يا به مقدار اين حروف شما از درهم و دينار به مردم مقروض مى‏باشيد يا بگويد اين حروف گواه است كه هر كدام از شما به من مقروض هستيد به مقدار جمع اعداد اين حروف گفتند هرگز آنچه تو مى‏گوئى از الم و المص و الر و المر فهميده نمى‏شود.

 

فرمود آنچه شما نيز ادعا مى‏كنيد از الم و المص و الر و المر فهميده نمى‏شود اگر گفتار من با دليل شما رد شود گفتار شما نيز با دليل من رد مى‏شود. يكى از سخنوران آنها گفت يا على خوشت نيايد از اينكه گفتار ما را به واسطه نداشتن دليل رد كردى، ادعاى شما نيز دليلى ندارد چه دليلى بر ادعاى خود دارى امير المؤمنين عليه السلام فرمود نه اين هر دو مساوى نيست ما دليل داريم دليل ما معجزه است بعد رو به شتران يهود نموده فرمود اى شتران گواهى دهيد براى محمد و وصى او. شتران با عجله صدا زدند راست مى‏گوئى راست مى‏گوئى اى وصى محمد صلى الله عليه و آله اين يهودان دروغ مى‏گويند.پ على عليه السلام فرمود اين يك نوع شهادت است اى لباسهاى يهودان شما گواهى دهيد براى محمد صلى الله عليه و آله و وصى او تمام لباسهايشان به سخن درآمده گفتند ما گواهى مى‏دهيم يا على كه محمد صلى الله عليه و آله پيامبر واقعى است و تو وصيّ او هستى هر مقام و منقبتى او دارد تو نيز قدم جاى قدم او گذارده‏اى شما دو نفر از عالى‏ترين نور خدا جدا شده‏ايد كه به دو صورت مشخص گشته‏ايد و در فضائل شريك هستيد جز اينكه بعد از محمد صلى الله عليه و آله پيامبرى نيست در اين موقع يهودان از سخن باز ماندند بعضى از آنها كه شاهد اين جريان بودند ايمان به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آوردند ولى شقاوت بر يهودان و ساير حاضرين مستولى گشت اين است معنى قول خداوند لا رَيْبَ فِيهِ همان طورى كه محمد صلى الله عليه و آله فرمود و وصى او از قول ايشان بيان كرده از قول خداوند جهانيان بعد مى‏فرمايد هُدىً بيان و شفا است لِلْمُتَّقِينَ براى پرهيزكاران از شيعيان و پيروان محمد و على عليهما السلام بپرهيزيد از آشكار نمودن اسرار خدا و اسرار اولياء خدا و اوصياى حضرت محمد و آن‏ها را پنهان نمائيد و بپرهيزيد از اينكه دانش را از مستحقان آن پنهان نمائيد.پ توحيد صفحه 171- 173.

حضرت باقر عليه السلام فرمود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دو دوست يهودى داشت كه به حضرت موسى عليه السلام ايمان داشتند و خدمت پيامبر اكرم‏

 

صلى الله عليه و آله رسيده از ايشان نيز چيزهائى شنيده بودند تورات و صحف ابراهيم را قرائت كرده بودند و از كتب گذشته اطلاعاتى داشتند. پس از درگذشت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله جوياى جانشينى آن حضرت شدند و مدعى بودند كه هيچ پيامبرى از دنيا نمى‏رود مگر اينكه جانشينى از نزديكترين خويشاوندان خود دارد كه به امر رهبرى بعد از او مى‏پردازد بسيار با مقام و جليل القدر.پ يكى از آنها به ديگرى گفت جانشين پيامبر اسلام را مى‏شناسى گفت نه، مگر با همان صفاتى كه در تورات از او هست كه او اصلح و مصفر (جلو سرش مو ندارد و گرسنه است) «1» او نزديكترين مردم به پيامبر است وقتى وارد مدينه شدند و از مردم جوياى جانشينى پيامبر گرديدند آنها را راهنمائى به ابا بكر نمودند. پس از مشاهده ابا بكر گفتند اين شخص جانشين او نيست. پرسيدند چه نسبتى با پيامبر صلى الله عليه و آله دارى؟ گفت من يكى از افراد قبيله او هستم و او همسر دختر من عايشه است.

گفتند نسبت ديگرى هم دارى گفت نه؟ گفتند اين خويشاوندى لازم نيست گفتند حالا بگو خدايت كجا است گفت بر فراز هفت آسمان. گفتند غير از اين اطلاع ديگرى هم دارى گفت نه. گفتند ما را به داناتر از خود معرفى نما تو آن شخصى كه در تورات به نام وصى حضرت محمد صلى الله عليه و آله توصيف شده و جانشين اوست نيستى. ابا بكر از گفتار آنها در خشم شد و تصميم كيفرشان را گرفت بعد آنها را پيش عمر فرستاد چون مى‏دانست اگر پيش عمر چنين حرفى را بزنند او به آنها حمله خواهد كرد. آن دو از عمر پرسيدند تو چه خويشاوندى با پيامبر دارى گفت من از قبيله او هستم و او شوهر دخترم حفصه است پرسيدند ديگر نسبتى دارى گفت نه.

گفتند اين قرابت لازم نيست و اين صفتى نيست كه در تورات مى‏يابيم بعد گفت خدايت كجا است؟ گفت بر فراز هفت آسمان گفتند جز اين چيزى دارى بگوئى‏

 

گفت نه گفتند ما را به داناتر از خود معرفى كن آن دو را راهنمائى پيش على عليه السلام نمود همين كه خدمت آن مولى رسيدند يكى از آنها به ديگرى گفت اين همان كسى است كه در تورات ذكر شده كه وصى اين پيامبر است و خليفه او و شوهر دخترش مى‏باشد و پدر دو سبط و قائم بحق پس از اوست.پ پرسيدند شما چه نسبت با پيامبر دارى گفت او برادر من و من وارث و وصى او هستم و اولين كسى كه به او ايمان آورده و همسر دختر اويم گفتند اين خويشاوندى افتخار آفرين است و قرابت نزديك اين همان صفات ثابت در تورات است حالا بگو ببينم خدايت كجاست؟ فرمود اگر مايليد بگويم به صورتى كه زمان پيامبر شما بوده و اگر مى‏خواهيد به آن طور كه در زمان پيامبر ما است جواب بدهم. گفتند به آن طور كه زمان پيامبر ما موسى عليه السلام بوده على عليه السلام فرمود چهار فرشته از مشرق و مغرب و از آسمان و از زمين آمدند و بهم رسيدند فرشته مشرق به مغربى گفت از كجا مى‏آئى گفت از نزد خدايم فرشته مغربى به مشرقى گفت تو از كجا مى‏آئى گفت از نزد خدايم فرشته آسمانى به فرشته زمينى گفت تو از كجا مى‏آئى گفت از جانب خدايم فرشته زمينى به فرشته آسمانى گفت تو از كجا مى‏آئى گفت از نزد خدايم.

فرمود اين چيزى بود كه در زمان پيامبر شما موسى عليه السلام بود اما آنچه در زمان پيامبر ما است گفتار خداوند است در قرآن كريم ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى‏ ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى‏ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا.

آن دو يهودى گفتند چرا آن دو تو را بجاى خود قرار نداده‏اند به آن خدائى كه تورات را بر موسى نازل كرده تو جانشين واقعى پيامبرى صفات تو را در كتاب خود مى‏يابيم و در عبادتگاههاى خود مى‏خوانيم تو شايسته‏ترى به اين مقام كه از تو گرفته‏اند. فرمود پيش افتاده‏اند و تأخير انداخته‏اند حساب آنها در دست خدا است آنها را نگه مى‏دارند و مى‏پرسند.پ غيبت نعمانى صفحه 53.

 

ابى ايوب مؤدب از پدر خود كه موّدب يكى از فرزندان جعفر بن محمد عليه السلام بود گفت پس از درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله مردى از اولاد داود كه يهودى مذهب بود وارد مدينه شد و ديد بازارها بسته است پرسيد چه خبر است؟

گفته شد پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفته.

آن مرد گفت همان روزى كه در كتاب ما ذكر شده از دنيا رفت. پرسيد مردم كجا هستند گفتند در مسجد. وارد مسجد شد ديد ابو بكر و عمر و عثمان و عبد الرحمن بن عوف و ابو عبيده جراح و گروه ديگرى مسجد را پر كرده‏اند گفت اجازه دهيد من هم وارد شوم و مرا ببريد پيش جانشين پيامبرتان او را پيش ابا بكر آوردند گفت من مردى يهودى از اولاد حضرت داودم چهار سؤال دارم اگر جواب بدهى مسلمان مى‏شوم گفتند مختصرى صبر كن در اين موقع على عليه السلام از يك درب وارد مسجد شد گفتند برو پيش اين جوان. يهودى نزديك على عليه السلام رفته گفت تو على بن ابى طالبى.پ فرمود تو فلان بن داود هستى گفت بلى. على عليه السلام دست او را گرفته پيش ابو بكر آورد. گفت من از اينها چهار سؤال كردم مرا به شما راهنمائى كردند كه از تو بپرسم فرمود بپرس. گفت اولين حرفى كه خداوند در شب معراج با پيامبرتان صحبت كرد چه بود كه نزد پروردگار خود برگشت و بگو كدام فرشته بود كه مزاحم پيامبرتان شد و به او سلام نكرد و از آن چهار نفرى كه مالك از طبقات جهنم سر برداشت و با پيامبر شما صحبت كردند مرا مطلع نما بگو منبر شما كجاى بهشت است؟

على عليه السلام فرمود اولين سخنى كه خدا با پيامبرمان گفت اين بود آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ گفت منظورم اين نبود فرمود پس اين گفته پيامبر صلى الله عليه و آله وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ گفت منظورم اين نبود فرمود بگذار همين طور پوشيده باشد.

يهودى گفت مگر تو آن شخص نيستى؟! على عليه السلام فرمود حالا كه دست بر نمى‏دارى وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از نزد خداوند برگشت و حجاب‏ها برداشته مى‏شد قبل از اينكه برسد به مقام جبرئيل فرشته‏اى او را صدا زده گفت‏

 

احمد! فرمود آرى گفت خدايت به تو سلام مى‏رساند و مى‏گويد سلام برسان برسيد ولى آن فرشته توضيح داد آن سيد ولى على بن ابى طالب عليه السلام يهودى گفت و الله راست مى‏گوئى من اين مطلب را در كتاب پدرم ديدم.پ على عليه السلام فرمود اما فرشته‏اى كه مزاحم پيامبر صلى الله عليه و آله شد ملك الموت بود كه از پيش ستمگرى از ستمگران زمان مى‏آمد كه سخن ناشايستى بر زبان آورده بود و آن فرشته براى خدا خشمگين بود به پيامبر ما برخورد كرد ولى او را نشناخت جبرئيل گفت ملك الموت! اين رسول الله و حبيب الله صلى الله عليه و آله است برگشت خدمت ايشان و پوزش خواست و گفت براى خدا خشمگين شدم و تو را نشناختم. پيامبر صلى الله عليه و آله عذر او را پذيرفت اما آن چهار نفرى كه مالك سرپوش جهنم از روى آنها برداشت جريان چنين بود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به مالك دوزخ رسيد با اينكه مالك تا آن وقت لبخند نزده بود جبرئيل به او گفت مالك اين نبى رحمت است مالك تبسمى نمود در صورت پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود به جبرئيل به او بگو يك سرپوش از جهنم بردارد سرپوش برداشت قابيل، نمرود، فرعون و هامان ديده شدند آنها گفتند يا محمد صلى الله عليه و آله از خدايت بخواه ما را به دنيا برگرداند تا اعمال صالح انجام دهيم جبرئيل خشمگين شد و با يك پر از پرهاى خود زد و سرپوش را بجاى خود نهاد فرمود اما نبى پيامبر صلى الله عليه و آله بايد بدانى كه جاى پيامبر صلى الله عليه و آله در جنّت عدن است و آن بهشتى است كه خداوند به دست خود آفريده و با او دوازده نفر از اوصيايش هستند و بالاى آن قبه‏اى است بنام رضوان و بالاى قبه رضوان منزلى است بنام وسيله كه در بهشت جايى شبيه آن نيست همان منبر رسول الله صلى الله عليه و آله است.

يهودى گفت راست گفتى قسم به خدا همين در كتاب داود است كه پيشينيان يكايك به ديگرى به ارث گذاشته‏اند تا به من رسيده و من مى‏گويم لا اله الا الله محمد رسول الله و اوست همان كسى كه مژده به آن موسى داده و گواهى مى‏دهم كه‏

 

عالم اين امت و وصى پيامبر صلى الله عليه و آله هستى امير المؤمنين عليه السلام به او دستورات دينى را آموخت.پ در كتاب روضة صفحه 137 و فضائل صفحه 178 نقل مى‏كند از انس بن مالك كه گفت روزى مردى يهودى در خلافت ابا بكر آمد و گفت من مايلم با خليفه پيامبر صلى الله عليه و آله ملاقات كنم او را پيش ابا بكر آوردند و يهودى گفت تو خليفه پيامبرى جواب داد آرى مگر نمى‏بينى در جايگاه او نشسته‏ام و در محراب اويم.

يهودى گفت اگر راست مى‏گوئى من چند سؤال از تو دارم. ابا بكر پاسخ داد هر چه مايلى بپرس.

يهودى گفت بگو چه چيز براى خدا نيست و چه چيز نزد خداوند نيست و از چه چيز خدا اطلاع ندارد. ابا بكر با پرخاش گفت اين سؤالهاى كفار است و مسلمانان مى‏خواستند مرد يهودى را بكشند در ميان آنها ابن عباس حضور داشت به ابا بكر گفت كمى صبر كن و دست از كشتن بازدار.

ابا بكر گفت نمى‏بينى چه سؤالهائى مى‏كند. ابن عباس گفت اگر مى‏توانيد جواب بدهيد و گر نه او را خارج كنيد هر جا مايل است برود مرد يهودى را بيرون كردند او مى‏گفت خدا لعنت كند كسانى را كه جاى ديگرى را غصب نموده‏اند به واسطه عدم اطلاع مى‏خواهند آدم كشى كنند كه خداوند چنين عملى را حرام كرده آن مرد در حال رفتن مى‏گفت مردم اسلام از ميان رفت مگر جواب سؤال را بدهند. كجا است پيامبر و كجا است خليفه پيامبر صلى الله عليه و آله.

ابن عباس از پى او رفت و به او گفت بيا برويم در نزد خزينه علم پيامبر به منزل على بن ابى طالب عليه السلام اما ابا بكر و مسلمانان از پى يهودى براه افتادند و در بين راه به او رسيدند او را گرفته پيش امير المؤمنين عليه السلام آوردند پس از كسب اجازه وارد شدند و گروهى از مردم نيز به همراه آنها ازدحام كرده بودند بعضى گريه و بعضى مى‏خنديدند.

ابا بكر گفت يا ابا الحسن اين يهودى از مسائل كفرآميز سؤال مى‏كند امام عليه السلام فرمود چه سؤال مى‏كردى يهودى گفت اگر سؤال كنم همان كارى كه اينها

 

كردند مى‏كنى؟ فرمود مى‏خواستند چه كار كنند گفت مى‏خواستند خون مرا بريزند فرمود اين حرف را رها كن سؤالت را بنما. گفت سؤال مرا نمى‏تواند پاسخ دهد مگر پيامبر يا وصى پيامبر فرمود هر چه مايلى بپرس يهودى گفت بگو چه چيز خداوند ندارد و چه چيز نزد خدا نيست و چه چيز را خدا نمى‏داند على عليه السلام فرمود من هم شرطى با تو دارم. پرسيد چه شرط فرمود شهادت به‏

لا اله الا الله محمد رسول الله‏

به من بدهى گفت بسيار خوب آقاى من فرمود اما آنچه براى خدا نيست رفيق و فرزند است يهودى گفت صحيح است مولاى من!پ فرمود اما اينكه چه چيز نزد خدا نيست ظلم است گفت صحيح است و امّا آنچه خدا نمى‏داند خداوند براى خود شريك و وزيرى نمى‏داند و او بر هر چيزى توانا است. در اين موقع يهودى گفت دست خود را بياور من گواهى به لا اله الا الله و محمد رسول الله مى‏دهم و اينكه تو خليفه واقعى پيامبر و وصى او و وارث علم اويى خداوند جزاى خير به تو در اسلام عنايت كند.

 

مردم صدا به ضجه بلند كردند و ابا بكر گفت اى اندوه‏زدا و اى ناراحتى برطرف نما يا على گفتند پس از اين جريان ابا بكر بر منبر رفت و گفت اقيلونى اقيلونى اقيلونى لست بخيركم و على فيكم مرا رها كنيد رهايم نمائيد دست از من برداريد من بهترين شما نيستم در حالى كه على ميان شما است عمر پيش او رفت و گفت دست از اين حرفها بردار ما تو را پسنديده‏ايم براى خود و او را از منبر به زير آوردند اين خبر را براى على عليه السلام آوردند.