بخش اول احتجاجى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با مشركان و كفار و ساير مدعيان باطل نموده

پ‏1- تفسير امام حسن عسكرى (ع)- وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى‏ تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.  بَلى‏ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ امير المؤمنين (ع) فرمود وَ قالُوا يعنى يهود و نصارى.

يهودان گفتند داخل بهشت نمى‏شود مگر كسى كه يهودى باشد «أَوْ نَصارى‏» و نصرانيان گفتند هرگز داخل بهشت نخواهد شد مگر كسى كه نصرانى باشد امير المؤمنين (ع) فرمود: ديگران چيز ديگرى گفتند، طبيعيها گفتند اشياء ابتدا ندارند و از قديم بوده‏اند هر كه معتقد بر خلاف اين اعتقاد باشد اشتباه كرده و گمراه است مشركان عرب گفتند: بتهاى ما خدايند مخالف عقيده ما گمراه است خداوند مى‏فرمايد تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ اين آرزوئى است كه آنها دارند بگو به آنها دليلى بر اعتقاد خود بياورند اگر راست مى‏گويند.پ خدمت امام صادق (ع) سخن از بحث و مناظره دينى شد كه پيامبر اكرم و ائمه‏

 

عليهم السلام از اين كار نهى كرده‏اند فرمود بطور كلى نهى كرده‏اند آنچه مورد نهى قرار گرفته جدال و بحث و مناظره‏ايست كه از طريق احسن نباشد اين آيه را توجه نمى‏كنيد كه مى‏فرمايد وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْكِتابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ جدال با اهل كتاب نكنيد مگر از طريق احسن. و اين آيه ديگر ادْعُ إِلى‏ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ».

پس جدال از طريق احسن را دانشمندان جزء دين قرار داده‏اند ولى جدال غير از اين راه حرام است و خداوند آن را بر شيعيان ما حرام نموده چگونه خداوند مطلق بحث و مناظره را حرام مى‏كند با اينكه مى‏فرمايد وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى‏ تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.پ خداوند در اين آيه نشانه صحت و درستى ادعا را دليل و برهان قرار داده مگر مى‏توان دليل آورد جز در موقع بحث و مناظره از راه احسن.

يكنفر گفت يا ابن رسول الله جدال از راه صحيح و غير صحيح كدام است؟

فرمود اما جدالى صحيح نيست كه با ياوه‏سرائى به بحث بپردازى او دليلى باطل اقامه نمايد ولى تو با دليلى كه خداوند به حق در مقابل او قرار داده باطلش را رد نكنى فقط انكار كنى حرف او را يا منكر يك واقعيت و ادعاى صحيحى بشوى كه او كمك براى اثبات ادعاى باطل خود گرفته از ترس اينكه مبادا اين واقعيت تو را در ادعايت مغلوب نمايد چون نمى‏دانى چگونه از چنگ او رهائى يابى اين چنين مناظره‏اى بر شيعيان ما حرام است كه موجب تشويش خاطر ضعفاى برادران خود شوند و ياوه‏سرايان فرصت يابند زيرا ياوه‏سرايان و مدعيان باطل ضعف او را دليل بر صحت مدعاى باطل خود مى‏گيرند و ضعيفان از برادرانتان در چنين گير و دارى دلگير مى‏شوند چون مى‏بينند اعتقاد صحيح آنها در چنگ يك ياوه‏سرا تضعيف گرديد.

اما مناظره احسن همان مناظره‏ايست كه خداوند پيامبرش را مامور مى‏كند تا با كسانى كه منكر قيامت و حشر و نشرند بنمايد خداوند از قول آنها نقل مى‏كند: وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ براى ما مثلى زد ولى آفرينش خود را فراموش كرده بود. گفت چه كس اين استخوان پوسيده را زنده مى‏كند.

 

خداوند در رد او مى‏فرمايد بگو يا محمد يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ.  الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ خداوند از پيامبرش مى‏خواهد كه با ياوه‏سرا به مناظره پردازد آن كسى كه مى‏گويد چگونه ممكن است زنده شوند اين استخوان‏ها با اينكه پوسيده است خداوند مى‏فرمايد بگو آن كسى كه ابتدا آنها را آفريده آيا عاجز است كسى كه از هيچ آنها را آفريده دو مرتبه استخوان پوسيده را زنده كند. آفرينش اول كه هيچ بود به نظر خودتان سخت‏تر است از اعاده آن؟ سپس مى‏فرمايد الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً يعنى وقتى آتش گرم را در دل درخت سبز و تازه پنهان كند و بعد خارج نمايد با اين كار مى‏فهماند كه او بر اعاده چيزى كه كهنه است قادرتر است سپس مى‏فرمايد أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى‏ أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى‏ وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ يعنى وقتى آفرينش آسمانها و زمين در نظر شما مشكلتر و بعيدتر باشد از برگشت دادن پوسيده‏ها چگونه آفرينش آنچه به نظرتان مشكلتر است مى‏پذيرند ولى آنچه ساده‏تر است كه برگشت موجودات پوسيده و كهنه است نمى‏پذيرند.پ امام صادق (ع) فرمود اينست جدال احسن زيرا بهانه كفار را قطع و شبهه آنها را بر طرف مى‏نمايد. اما جدال غير احسن به اينست كه حقى را انكار نمائى چون نمى‏توانى تميز دهى بين آن و باطلى را كه ادعا مى‏كند اين جدال حرام است زيرا تو نيز مانند او هستى او يك واقعيت را انكار نموده و تو واقعيت ديگرى را.پ حضرت امام حسن عسكرى (ع) فرمود روزى مردى در حضور حضرت صادق (ع) عرض كرد آيا پيامبر اكرم (ص) مناظره هم كرده‏اند آن جناب فرمود هر گمانى در باره پيامبر اكرم (ص) مى‏برى گمان مخالفت با دستور خدا مبر مگر نخوانده‏اى كه خداوند در اين آيه مى‏فرمايد: وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ.

با آنها به بهترين روش مناظره كن و در اين آيه مى‏فرمايد:

قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ.

در جواب كسى كه مثال براى پيامبر زده بود و استخوان پوسيده را مى‏گفت چگونه زنده مى‏شود. تو خيال مى‏كنى پيامبر اكرم بر خلاف دستور خدا جوابى كه او به او فرموده است نگفته؟پ پدرم حضرت باقر از جدم زين العابدين (ع) و ايشان از سيد الشهداء و آن جناب از

 

امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) نقل كرد كه روزى معتقدين پنج مذهب و مسلك خدمت پيامبر اكرم اجتماع كردند يهودان و نصرانيان و طبيعى مذهبان و مانويان و مشركين عرب.

يهوديان گفتند ما معتقديم كه عزير پسر خدا است آمده‏ايم در اين مورد با شما مناظره كنيم اگر در اين اعتقاد تابع ما شوى بواسطه سبقت زمانى كه داريم بر تو مقدم هستيم و اگر مخالفت نمائى با تو به بحث و مناظره مى‏پردازيم.پ نصرانيان مدعى شدند كه عيسى مسيح پسر خدا است و با او متحد است گفتند ما آمده‏ايم ببينيم در اين مورد شما چه عقيده دارى اگر قبول كنى تابع ما خواهى بود و در صورت مخالفت با تو مناظره مى‏كنيم. ثنويها (پيروان مانى) گفتند نور و ظلمت تدبير جهان را مى‏كنند اگر اين را قبول نمائى تابع مائى و در صورت مخالفت با هم بحث مى‏كنيم.

طبيعى مذهبان گفتند اشياء ازلى بوده‏اند و تا ابد خواهند بود كسى آنها را بوجود نياورده براى مناظره با شما آمده‏ايم در صورتى كه عقيده ما را قبول كنى سبقت ما موجب فضيلت ما مى‏شود و در صورت مخالفت با هم مناظره خواهيم كرد.

مشركين عرب گفتند ما بتها را خداى خود مى‏دانيم آمده‏ايم با شما مناظره كنيم اگر تابع ما شوى ما مقدم هستيم و اگر مخالفت كنى به بحث مى‏پردازيم.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود من ايمان به خداى يكتا دارم كه او را شريكى نيست و كافرم به بتها و هر معبودى جز او، خداوند مرا براى مژده و تهديد تمام جهانيان فرستاده و حجت براى همه قرار داده به زودى اعتقاد هر يك از شما را رد مى‏كنم و اعتقاد پوشالى را به گردنش مى‏آويزم در اين موقع رو به جانب يهوديان نموده فرمود ميخواهيد بدون دليل عقيده شما را بپذيرم گفتند نه. فرمود پس به چه دليل عزير را پسر خدا مى‏دانيد.

گفتند چون او تورات را براى بنى اسرائيل بعد از كهنه شدن زنده كرد. اين كار را فقط از آن جهت نموده كه پسر خدا است.

پيامبر اكرم (ص) فرمود چه شد كه عزير پسر خدا گرديد و موسى كه تورات را آورد پسر خدا نشد با آن معجزاتى كه داشت اگر عزير بواسطه زنده كردن تورات پسر خدا باشد موسى به اين مقام شايسته‏تر است در صورتى كه ارج نهادن و احترام گذاشتن خدا به عزير بواسطه اين كار موجب فرزندى شود موقعيت و مقام موسى كه از او بالاتر است بايد مقامى بالاتر از

 

فرزندى براى او بوجود آورد.پ اگر منظور شما از فرزندى همان زايمان باشد كه در فرزندان خود مشاهده مى‏كنيد كه از مادر متولد مى‏شوند با نزديكى پدر و مادر اين عقيده كفر است و خدا را تشبيه به مخلوق نموده‏ايد و صفات موجودات را به او داده‏ايد در اين صورت بايد او خود نيز آفريده شده باشد و او را خالق و صانعى باشد.

گفتند منظورمان اين نيست زيرا چنين عقيده‏اى همان طور كه تذكر دادى كفر است ولى ما معتقديم پسر خدا است به اين معنى كه داراى چنين مقام و موقعيتى است گرچه ولادت و زايمان هم در بين نباشد چنانچه دانشمندان ما يكى را كه مى‏خواهند بر ديگرى امتياز بخشند و او را احترام نمايند مى‏گويند پسر من است بدون اينكه ولادت در كار باشد و با هم نسبت و خويشاوندى ندارند عزير را نيز خداوند بواسطه مقامش فرزند خود گرفت نه اينكه از او متولد شده باشد.

پيامبر اكرم فرمود در اين صورت چنانچه قبلا توضيح دادم موسى به اين مقام از او شايسته‏تر است اين اعتراف بيشتر موجب رسوائى و مغلوب شدن شما مى‏گردد علاوه بر اينكه استدلال شما موجب مى‏شود مقامى بالاتر از فرزندى را نيز بپذيريد زيرا گفتيد بزرگان شما يك نفر اجنبى را كه با او خويشاوندى ندارند از روى احترام مى‏گويند فرزند من است. آنها به اجنبى ديگرى هم مى‏گويند اين برادر من است و يا بزرگتر و پدر من است و يا آقا و سرور من است تمام اين انتسابها از جهت احترام و عظمت است هر چه بيشتر احترام داشته باشد مقامى بالاتر مى‏دهند.

در اين صورت بايد موسى برادر يا بزرگتر يا پدر و سرور خدا باشد زيرا او را از عزير بيشتر محترم مى‏دارد به اين مقام مفتخرش مى‏نمايد و مى‏گويد سرورم يا آقاى من عمو جان يا فرمانرواى من شما تجويز مى‏كنيد موسى برادر يا بزرگتر يا عمو و رئيس يا سيد و آقا و امير خدا باشد.

يهودان در جواب فروماندند گفتند ما را مهلت ده تا در اين مورد انديشه كنيم و جواب تهيه نمائيم فرمود شما مهلت داريد مشروط بر اينكه انصاف را از دست ندهيد تا خدا هدايتتان نمايد.

 

در اين موقع روى به نصرانيان آورد فرمود شما معتقديد كه خداى قديم با عيسى مسيح متحد گشته كه پسر او است از اين عقيده منظورتان چيست؟ مى‏گوئيد ذات قديم و ازلى خدا بواسطه اتحاد با عيسى كه مخلوق است او هم مخلوق شده يا عيسى كه آفريده‏ايست و سابقه عدم و نبودن داشته بواسطه اتصال به خدا قديم و ازلى شده است يا منظورتان از اين اتحاد اينست كه خداوند او را مزيت و مرتبه‏اى داده كه به هيچ كس اين مقام را نداده.پ اگر مى‏گوئيد خداى قديم آفريده شده است اين ادعاى باطلى است زيرا ذات قديم و ازلى محال است كه دگرگون شود و آفريده گردد اگر بگوئيد عيسى قديم و ازلى شده است اين هم محال است زيرا آفريده شده نيز محال است كه قديم و ازلى شود اگر بگوئيد منظور از اتحاد اينست كه او را مزيتى بخشيده و از بين مردم ممتازش نموده شما خود معترف شديد كه عيسى آفريده شده است و اين مقام و موقعيت نيز قبلا نبوده بعد پيدا شده زيرا وقتى عيسى آفريده شده باشد و مقامى كه به او داده است نيز بعد بوجود آمده باشد هر دو مى‏شوند محدث و مخلوق اين مخالف ادعائى است كه اول كرديد.

نصرانيان گفتند وقتى خداوند به دست عيسى آن معجزات را آشكار نموده از جهت مقام و موقعيت او را فرزند خود خواند.

پيامبر اكرم فرمود شنيديد كه در جواب يهود چه گفتم بعد همان فرمايش خود را تكرار كرد همه سكوت كردند مگر يك نفر كه گفت مگر شما معتقد نيستيد كه ابراهيم خليل الله است آن جناب قبول كرد گفت پس چه اشكالى دارد كه ما بگوئيم عيسى پسر خدا است.

پيامبر اكرم فرمود اين دو با هم شباهت ندارند زيرا وقتى مى‏گوئيم ابراهيم خليل الله است يا لفظ خليل از خله به معنى احتياج و فقر گرفته شده. مى‏گوئيم او محتاج و فقير در خانه خدا است و از ديگران بى‏نياز است اين معنى آشكار است همان موقعى كه خواستند او را در آتش اندازند و در منجنيق قرار دادند خداوند به جبرئيل دستور داد كه بنده‏ام ابراهيم را درياب در وسط آسمان با ابراهيم ملاقات كرده گفت هر دستورى دارى بگو كه مرا براى يارى تو فرستاده‏اند در جواب جبرئيل گفت خدا كافى است و خوب نگهبانى است من پناه به ديگرى نمى‏برم و فقط به او عرض حاجت مى‏كنم او را خليل خود ناميد كه از ديگران بى‏نياز و محتاج و فقير درب خانه اوست اگر خليل را از خله بگيريم كه معنيش اينست كه بر

 

امورى از اسرار اطلاع دارد كه ديگرى مطلع نيست اين مقام موجب تشبيه خدا به خلق نمى‏شود. چنانچه مى‏بينيد كه به هر يك از اين دو معنى وقتى محتاج و دل بسته به او نباشد خليلش نيست يا وقتى عالم به اسرارش نباشد باز خليل او نخواهد بود ولى كسى كه فرزند شخصى باشد و از او بوجود آمده گرچه به او اهانت نمايد و او را از خودش دور كند باز هم فرزند اوست زيرا فرزندى ثابت است از اين گذشته در صورتى كه شما مقايسه كنيد خليل بودن را با فرزند بودن و بگوييد عيسى پسر خدا است لازم است همين مقام را به موسى نيز بدهيد زيرا معجزات موسى كمتر از عيسى نبوده و با اين معنى بايد بگوئيد ميتوان گفت سرور و عمو و فرمانروا و امير خدا هستند چنانچه به يهودان گفتم.پ در اين موقع يكى از نصرانيان به ديگرى گفت در كتابهاى آسمانى هست كه عيسى گفته ميروم پيش پدرم فرمود اگر شما به آن كتاب معتقد هستيد در آنجا گفته مى‏روم پيش پدر شما و خودم پس بايد تمام كسانى كه مخاطب عيسى در اين سخن بوده‏اند پسر خدا باشند به همان دليل كه عيسى پسر خدا است علاوه بر اين اگر دليل شما نوشته آن كتاب باشد ديگر استدلال قبل كه گفتيد بواسطه امتياز و مقام بود كه اين سمت را خدا به او داده باطل مى‏شود زيرا گفتيد اين فرزندى از جهت احترام و موقعيت عيسى بوده خودتان مى‏دانيد كه موقعيت عيسى را آنهائى كه عيسى به ايشان گفت مى‏روم پيش پدر خود و شما نداشتيد مقام فرزندى اختصاص به عيسى پيدا نمى‏كند با اينكه شما گفتار عيسى را بر خلاف منظورش تفسير كرديد شايد منظورش اين بوده كه مى‏روم پيش آدم كه پدر من و شما است همچنين نوح پيامبر- منظور عيسى غير از اين هم نبوده نصرانيان ساكت شدند گفتند تاكنون دچار چنين استدلال و مناظره‏اى نشده بوديم اجازه بده بيشتر در اين باره فكر كنيم.

در اين موقع پيامبر اكرم به جانب طبيعى مذهبان متوجه شده فرمود شما را چه واداشته كه معتقد شديد موجودات ازلى هستند و پيوسته خواهند بود گفتند هر چه را ببينيم قبول داريم ما براى اشياء آفريننده‏اى نمى‏بينيم به همين جهت مى‏گوئيم از ازل بوده‏اند و چون پايان و فنا براى آنها مشاهده نمى‏كنيم معتقد مى‏شويم كه هميشه خواهند بود.

پيامبر اكرم (ص) فرمود شما قديم بودن اشياء و بودن آنها را تا ابد مشاهده كرده‏ايد؟

اگر بگوئيد اين قسمت را مشاهده كرده‏ايد براى خود ثابت نموده‏ايد كه هميشه از قديم‏

 

به همين صورت و با همين عقل و درك بوده‏ايد و هميشه خواهيد بود در صورتى كه چنين ادعائى بكنيد ادعائى بر خلاف واقعيت كرده‏ايد و تمام جهان شما را تكذيب مى‏كنند.پ گفتند ما قديم بودن اشياء و باقى ماندن آنها را تا ابد مشاهده نكرده‏ايم. فرمود پس چرا حكم به قديم بودن و بقاى ابدى مى‏كنيد به دليل اينكه شما شاهد حدوث و بوجود آمدن و فانى شدن آنها نبوده‏ايد و از كجا ادعاى شما مى‏تواند بهتر باشد از ادعاى كسانى كه مثل شما شاهد حدوث و فناى اشياء نبوده‏اند و مدعى هستند كه موجودات آفريده شده‏اند و فانى خواهند شد به دليل اينكه شاهد قديم بودن و باقى بودن آنها نبوده‏اند فرمود مگر شما نمى‏بينيد كه شب و روز يكى پس از ديگرى مى‏آيد گفتند چرا.

پرسيد شما عقيده داريد كه پيوسته همين طور بوده و خواهند بود گفتند آرى. فرمود شما جايز مى‏دانيد كه شب و روز با هم جمع شوند گفتند نه فرمود در اين صورت يكى از آن دو از ديگرى جدا شده و جلوتر بوده و دومى پس از او آمده گفتند همين طور است.

فرمود پس شما اعتراف كرديد كه يكى از شب و روز كه جلوتر بوده است پديدار گشته و قبلا نبوده با اينكه پيدايش آنها را مشاهده نكرده‏ايد پس چرا انكار قدرت پروردگار را در آفرينش موجودات مى‏نمائيد.

آنگاه فرمود اين پرسش مرا پاسخ دهيد آيا شب و روز گذشته را ابتدا و انتهائى است يا متناهى نيستند اگر مدعى شويد متناهى نيستند بايد قبول كنيد كه يك غير متناهى به شما رسيده و منتهى به زمان شما گرديده با اينكه اول ندارد و اگر «1» قبول كنيد متناهى است پس اعتراف كرده‏ايد خدا بوده است و شب و روز هيچ كدام وجود نداشته‏اند. گفتند همين طور است فرمود شما كه مدعى بوديد عالم قديم است و پديدار نگشته با اينكه توجه به معنى حادث بودن عالم كه اقرار كرديد داشتيد و معنى قديم را نيز متوجه هستيد.

فرمود اين اشياء و موجودات كه مى‏بينيم به يك ديگر احتياج دارند زيرا نمى‏توانند قوام و وجود داشته باشند مگر با اتصال به اشياء ديگرى چنانچه در ساختمان مشاهده مى‏كنيد كه‏

 

قسمتى از آن به قسمت ديگر متصل است اگر اين اتصال و پيوستگى نباشد ساختمان استحكام نخواهد داشت و درست نمى‏شود بقيه اشياء نيز شبيه همين ساختمان است وقتى اين اشيائى كه به يك ديگر نيازمند هستند تا بتوانند كامل و درست باشند قديم باشد. شما توضيح دهيد اگر اينها مخلوق و آفريده باشند بايد به چه صورت درآيند كه غير اين صورت فعلى باشد و چه مختصاتى غير از اين وضع فعلى خواهند داشت.پ طبيعى مذهبان سكوت اختيار كرده متوجه شدند نمى‏توانند صفتى براى مخلوق و آفريده شده بيابند جز همين صفاتى كه اكنون در موجوداتى كه به عقيده آنها قديم است وجود دارد مغلوب شدند و تقاضاى انديشه و تفكر بيشتر كردند.

پيامبر اكرم متوجه ثنويان (پيروان مانى) كه معتقدند آفرينش جهان از نور و ظلمت است شده فرمود شما را چه واداشته به اين اعتقاد گفتند چون ما مى‏بينيم جهان از دو قسمت تشكيل شده خير و شر. اين دو با يك ديگر ضدند نمى‏توانيم بپذيريم كه يك آفريننده چيزى را بيافريند و ضد آن را نيز بوجود آورد هر كدام از اين دو يك فاعل و انجام دهنده دارند مگر نمى‏بينى كه يخ محال است گرم باشد و آتش محال است كه سرد باشد براى اين دو موجود دو صانع قديم كه ظلمت و نور است معتقدشده‏ايم.

پيامبر اكرم فرمود شما مگر سياهى و سفيدى و قرمزى و زردى و رنگ سبز و آبى را مشاهده نمى‏كنيد هر كدام از اين رنگها با ديگرى ضد است چون نمى‏تواند دو رنگ در يك محل جمع شود مانند سرما و گرما كه نمى‏تواند در يك جا جمع شود گفتند صحيح است فرمود پس چرا براى هر رنگى صانعى قديم قائل نشده‏ايد تا فاعل هر كدام از اين رنگها غير از فاعل ديگرى باشد.

ثنويان ساكت ماندند.

آنگاه پيامبر اكرم فرمود چگونه اين نور و ظلمت با يك ديگر درآميختند با اينكه يكى طبيعتش صعود است و ديگرى نزول اگر دو نفر در حال حركت باشند يكى به جانب شرق و ديگرى در جهت غرب تا وقتى به سير و حركت خود در دو جهت مختلف ادامه دهند ممكن است با يك ديگر ملاقات كنند؟ گفتند نه.

فرمود پس نمى‏تواند نور و ظلمت با هم درآميزد چون هر كدام جهت مخالف با

 

ديگرى دارد چگونه اين جهان پديدار گشته از امتزاج دو چيزى كه محال است با هم اختلاط و امتزاج يابند چنين نيست. اين دو (نور و ظلمت) نيز مخلوق و آفريده شده هستند گفتند در اين باره انديشه خواهيم كرد.پ در اين موقع پيامبر اكرم رو به جانب مشركين عرب نمود فرمود شما چرا به پرستش بتها در مقابل خداى يكتا اشتغال ورزيده‏ايد گفتند ما با پرستش آنها به خدا نزديك مى‏شويم فرمود آيا بتها شنوايند و مطيع پروردگار خود هستند و او را مى‏پرستند تا با پرستش آنها مقرب درگاه خدا شويد، گفتند نه.

فرمود پس شما با دست خود آنها را تراشيده‏ايد اگر مى‏توانستند عبادت كنند بايد آنها شما را مى‏پرستيدند نه شما آنها را بپرستيد در صورتى كه خداى عارف به مصالح و عواقب امور و حكيم و دانا در امر و نهى به شما دستور در مورد عبادت آنها نداده است. سخن پيامبر اكرم كه به اينجا رسيد اختلاف بين آنها پيدا شد بعضى گفتند خداوند حلول كرده در قيافه اين مردان ما مجسمه آنها را ساخته‏ايم و آنها را مقدس مى‏شماريم چون خداوند در آنها حلول نموده.

گروه ديگر مدعى شدند كه اين مجسمه‏ها صورت اشخاصى است كه قبلا زندگى مى‏كرده‏اند و مطيع و فرمانبردار خدا بوده‏اند ما مجسمه آنها را ساخته‏ايم به همين جهت آنها را گرامى مى‏داريم.

دسته ديگرى گفتند وقتى خداوند آدم را آفريد و به ملائكه دستور داد براى او سجده كنند ما شايسته‏تريم از ملائكه به سجده نمودن چون آن موقعيت را درك نكرديم مجسمه‏اى ساختيم و آن مجسمه را سجده مى‏كنيم بواسطه تقرب به خدا چنانچه ملائكه با همين سجده تقرب جستند همان طورى كه شما نيز به خيال خود سجده مى‏كنيد در جهت مكه پس در اين شهر با دست خود محراب مى‏سازيد و به جانب كعبه سجده مى‏كنيد با اينكه قصد شما كعبه است نه آن محراب‏ها و از كعبه منظورتان خدا است نه خود كعبه.

فرمود اشتباه كرده‏ايد و گمراه گشته‏ايد اما شما كه مى‏گوئيد خداوند در پيكر مردانى حلول كرده كه شما صورتها و مجسمه آنها را تراشيده‏ايد و آنها را مى‏پرستيد بواسطه حلول خدا در آنها صفت مخلوقات را به خدا داده‏ايد آيا جايز است خدا در چيزى حلول كند وارد

 

شود و آن چيز او را احاطه نمايد در اين صورت چه فرقى است بين خدا و چيزهاى ديگرى كه در آن شى‏ء حلول كرده از قبيل رنگ، طعم، بو، نرمى، درشتى و سنگينى و سبكى به چه دليل آن شى‏ء آفريده شده باشد و چيزى كه در او حلول كرده قديم باشد چرا آن شى‏ء قديم نشد و حلول‏كننده مخلوق و چگونه احتياج به حلول دارد كسى كه پايدار بوده قبل از اين اشياء و پايدار خواهد بود وقتى به او صفت حلول مى‏دهيد لازم مى‏آيد به عقيده شما صفت زوال نيز به او بدهيد چيزى را كه با صفت زوال و پيدايش انگاشتيد بايد فنا و ناپايدارى نيز به او بدهيد زيرا تمام اينها مخصوص اشيائى است كه حلول در چيزى نمايند و يا در آنها چيزى حلول كند و تمام اين صفات موجب تغيير ذات مى‏شود.پ اگر مدعى شويد كه ذات پروردگار با حلول در چيزى تغيير نمى‏نمايد بايد پس با حركت و سكون و سياهى و سفيدى و قرمزى و زردى نيز تغيير نكند و صفاتى كه بر چنين اشيائى وارد مى‏شود بر او نيز عارض گردد بطورى كه در او تمام صفتهاى مخلوقات وارد شود و خدا نيز آفريده شده باشد.

منزه است از اين اوهام وقتى صحيح باشد اعتقاد شما در باره خدا كه حلول در چيزى نموده باشد ديگر احترام و پرستشى كه مى‏كنيد صحيح نخواهد بود. پس سكوت اختيار كرده تقاضاى انديشه بيشتر نمودند.

بعد متوجه گروه دوم شده فرمود در صورتى كه شما مجسمه اشخاصى كه خدا را مى‏پرستيده‏اند بپرستيد و براى آنها سجده نمائيد و صورتهاى خويش را براى آنها بر خاك گذاريد ديگر براى پرستش خدا چه باقى گذاشته‏ايد مگر شما خود قبول نداريد خدائى را كه بايد پرستش و تعظيم نمود نبايد با بنده‏اش مساوى قرار داد اگر پادشاهى را در احترام و تعظيم با غلامش برابر كنيد با اين كار مگر اهانت به شاه نكرده‏ايد و غلامش را بيش از حد بزرگ نداشته‏ايد؟ گفتند صحيح است.

مگر متوجه نيستيد كه با تعظيم و احترام مجسمه اشخاصى كه خداپرست بوده‏اند توهين به خداى يكتا نموده‏ايد آنها نيز سكوت كردند بعد از تقاضاى مهلت.

بعد متوجه دسته سيم شده فرمود براى من مثال زديد و ما را به خود تشبيه كرديد با اينكه با هم برابر نيستيم زيرا ما بنده خدا و مخلوق و تحت فرمان او هستيم اطاعت مى‏كنيم‏

 

هر چه او فرمان دهد و از هر چه نهى نمايد مى‏پرهيزيم و او را به همان طور كه دستور داده مى‏پرستيم وقتى ما را به يك صورت معينى فرمان دهد از دستور او تجاوز نمى‏كنيم و به صورت ديگرى كه دستور نداده انجام نمى‏دهيم چون ما وارد نيستيم شايد همان طورى كه فرموده دوست دارد و با وضع ديگرى نپسندد و ما را نهى نموده از اينكه در مقابلش بايستيم چون دستور داده توجه به جانب كعبه كنيم اطاعت مى‏كنيم و در شهرهاى ديگر نيز امر كرده به همان جهت متوجه بشويم باز مطيع او هستيم و از فرمان او ذره‏اى سرپيچى نمى‏كنيم خداوند كه امر كرد براى آدم سجده كنند دستور نداده مجسمه او را كه غير آدم است سجده كنيم نبايد شما اين دو را با هم قياس كنيد از كجا مى‏دانيد شايد اين كار را نپسندد چون دستورى در اين مورد نداده.پ اگر شخصى به شما اجازه دهد در فلان روز معين وارد خانه‏اش بشويد آيا جايز است بعد از آن روز هر وقت خواستيد بدون اجازه وارد خانه او شويد يا داخل خانه ديگرش بشويد بدون اجازه، يا شخصى يكى از جامه‏هاى خود يا يك غلامش را يا يكى از مالهاى سواريش را به شما ببخشد مى‏توانيد شما به جاى آن جامه معين يا غلام مشخص و يا مال سوارى معين ديگرى را انتخاب كنيد گفتند نه زيرا اجازه ديگرى را به ما نداده.

فرمود حالا بگوئيد آيا خداوند شايسته‏تر است كه در ملك او بدون اجازه‏اش تصرف نكنيد يا مردم گفتند خدا شايسته‏تر است كه بدون اجازه در ملكش تصرف نكنيم. فرمود پس چرا شما مى‏كنيد چه وقت به شما دستور داده اين مجسمه‏ها را بپرستيد ديگر چيزى نگفتند و مهلت خواستند.پ حضرت صادق (ع) فرمود قسم به پروردگارى كه محمد مصطفى را به نبوت برانگيخت پس از سه روز تمام آنها كه بيست و پنج نفر بودند از هر مذهبى پنج نفر خدمت پيامبر اكرم آمده اسلام آوردند گفتند استدلال محكمتر از استدلال تو نديديم گواهى مى‏دهيم كه تو پيامبر خدائى ...

پيامبر اكرم استدلال بر نبوت خويش مى‏نمايد:پ 2- تفسير امام حسن (ع)- از امام عسكرى (ع) نقل مى‏كند كه به پدرم حضرت امام على النقى عليه السلام عرض كردم آيا پيامبر اكرم با يهودان و مخالفين وقتى بر او اعتراض مى‏كردند مناظره هم كرده؟ فرمود آرى چندين مرتبه. از آن جمله اين آيه است كه‏

 

خداوند از قول آنها نقل مى‏كند:

وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ تا رَجُلًا مَسْحُوراً «1» و اين آيه ديگر:

لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى‏ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ «2» و آيه ديگر: وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً تا كِتاباً نَقْرَؤُهُ «3».

بالاخره در آخر اين قسمت گفتند اگر تو پيامبرى مانند موسى آسمان را بر سر ما فرود آور در صورتى كه پيامبر باشى بايد صاعقه‏اى از آسمان ما را فرا گيرد چون درخواست ما از تقاضاى قوم موسى بزرگتر و شديدتر است (آنها مى‏گفتند ما مى‏خواهيم با چشم خدا را ببينيم).پ پدرم فرمود: اين جريانها موقعى اتفاق افتاد كه پيامبر اكرم كنار خانه كعبه روزى با اصحاب خود نشسته بود و براى آنها آيات قرآن و دستورات پروردگار را مى‏خواند. در اين موقع گروهى از سران قريش از قبيل: وليد بن مغيره مخزومى و ابو البخترى پسر هشام و ابو جهل و عاص بن وائل سهمى و عبد الله بن ابى اميه مخزومى و گروهى از پيروان آنها اجتماع نمودند و با هم به گفتگو پرداختند. مى‏گفتند كار محمد بالا گرفته و موقعيت پيدا كرده بايد او را سركوب نمود و ساكت كرد و با او به بحث و مناظره پرداخت و سرزنش كرد تا ادعايش باطل شود و موقعيت و مقامش پيش پيروان و هوادارانش پائين بيايد شايد بدين وسيله دست از گمراهى بردارند و اين سركشى و طغيان را فرو گذارند اگر دست برداشتند چه بهتر و گر نه با شمشير بران با آنها مقابله خواهيم كرد.

ابو جهل گفت: چه كسى حاضر به بحث و مناظره با اوست؟ عبد الله بن ابى اميه مخزومى جواب داد من. مگر مرا همطراز و همدوش با او نمى‏دانيد؟

ابو جهل پاسخ داد چرا.

تمام آنها پيش پيامبر آمدند ابتدا، عبد الله بن ابى اميه مخزومى شروع به سخن كرده گفت:

يا محمد. ادعاى بزرگى كرده‏اى و سخن دشوار مى‏گوئى خود را پيامبر خدا مى‏دانى با اينكه‏

 

شايسته نيست خداوند و آفريننده جهان مانند تو را سفير و پيامبر خود قرار دهد. يك انسان كه مانند ما مى‏خورد و مى‏آشامد و در كوچه و بازار راه مى‏رود يك مطالعه در باره فرمانروايان روم و پادشاهان ايران بكن. اگر بخواهند پيكى بفرستند قطعا شخصى را انتخاب مى‏كنند كه موقعيتى داشته باشد و داراى ثروت باشد. قصرهاى بلند و باغهاى زيبا و غلام و كنيز فراوان.پ خداوند از تمام اين فرمانروايان بزرگتر و با قدرت‏تر است اينها همه بنده اويند.

از آن گذشته اگر تو پيامبر مى‏بودى به همراهت فرشته‏اى مى‏فرستاد تا تو را تصديق نمايد و ما او را مى‏ديديم اگر خداوند تصميم داشت براى ما پيامبرى بفرستد حتما فرشته و ملكى را مى‏فرستاد نه يك آدم مثل خودمان. تو مردى هستى كه جن‏زده‏اى و عقل خويش را از دست داده‏اى نه پيامبر و سفير خدا.

پيامبر اكرم فرمود: ديگر اعتراضى ندارى گفت چرا. اگر خداوند مى‏خواست پيامبرى بفرستد شخصى را بايد مى‏فرستاد كه از نظر مالى و شخصيت از همه ما برتر باشد چرا اين قرآنى كه مدعى هستى خدا بر تو نازل كرده بر يكى از دو شخصيت برجسته عرب در مكه، وليد بن مغيره و در طائف، عروة بن مسعود ثقفى نازل نكرد.

باز، پيامبر اكرم فرمود ديگر حرفى ندارى؟ گفت چرا هرگز ايمان به تو نخواهيم آورد، مگر از زمين مكه چشمه سارى برآورى. چون اينجا سرزمين سخت و خشك و كوهستانى است زمين آن را پر خاك و قابل شخم و كشت كنى و نهرها و جويبار در آن بوجود آورى، ما احتياج به چنين چيزها داريم. يا لا اقل خودت باغى داشته باشى پر از انگور و خرما خود بخورى و به ما نيز بدهى. از ميان باغ و بين درختان خرما و انگور نهرها و جويبارها جارى باشد. يا بالاخره آسمان را بر سر ما فرود آرى چنانچه مدعى هستى زيرا مى‏گوئى در قرآن خود: وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً يَقُولُوا سَحابٌ مَرْكُومٌ «1».

اگر پاره‏اى از آسمان را ببينند كه بر سر آنها فرو مى‏بارد مى‏گويند چيزى نيست اينها ابرهاى بر هم انباشته است. تو اين كار را بكن شايد ما هم همين حرف را بزنيم.

 

يا خدا و ملائكه را پيش ما بياورى بطورى كه در مقابل و روبروى ما باشند. و يا انبارى از جواهر و طلا و نقره داشته باشى به ما بدهى تا بى‏نياز و ثروتمند شويم شايد چنانچه خود مى‏گوئى سر به طغيان و سركشى برداريم زيرا در قرآن خود مى‏گوئى كَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏  أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏ «1».پ نه چنين است. انسان سركشى آغاز مى‏كند وقتى خود را بى‏نياز ببيند.

باز دنباله سخن خود را چنين ادامه داد: يا به آسمان برآئى تازه ما ايمان به تو نخواهيم آورد براى اين بالا رفتن به آسمان، مگر نامه‏اى بياورى از جانب خداوند كه مضمونش اين باشد اى عبد الله بن اميه مخزومى با همراهان خود ايمان به محمد بن عبد الله بن عبد المطلب بياوريد او پيامبر من است گفتارش را بپذيريد كه من او را فرستاده‏ام تازه بعد از تمام اين كارها كه انجام دهى. اطمينان ندارم كه باز ايمان خواهم آورد به تو يا خير.

اگر ما را به آسمان بالا ببرى و تمام درب‏هاى آسمان‏ها را بروى ما بگشائى و ما را وارد آنها بنمائى ما مى‏گوئيم چشم‏بندى كرده‏اى و اين يك نوع سحر است.

پيامبر اكرم فرمود: آيا حرف ديگرى هم دارى گفت: يا محمد آنچه بر تو اعتراض نمودم كافى نبود ديگر چيزى باقى نمانده حالا تو هر جوابى دارى واضح و آشكار بيان كن اگر واقعا مى‏توانى تقاضاهاى ما را برآور و براى ما استدلال نما در صورتى كه دليلى دارى؟

پيامبر اكرم فرمود: خدايا تو هر صدائى را مى‏شنوى و از هر چيز اطلاع دارى، سخن اين بندگان خود را شنيدى خداوند اين آيه بر پيامبر نازل نمود:

وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ تا رَجُلًا مَسْحُوراً سپس مى‏فرمايد:

انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا ببين چگونه برايت مثال مى‏زنند گمراهند هرگز براه نخواهند آمد.

سپس مى‏فرمايد: تَبارَكَ الَّذِي إِنْ شاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِنْ ذلِكَ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ يَجْعَلْ لَكَ قُصُوراً «2».

 

و اين آيه ديگر را نيز در همين مورد نازل فرمود: فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى‏ إِلَيْكَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ، مَلَكٌ، إِنَّما أَنْتَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَكِيلٌ «1».

شايد ترك مى‏كنى برخى از آنچه به تو وحى مى‏شود، و دلگير مى‏گردى از اينكه مى‏گويند چرا برايش گنجى نفرستاده‏اند يا فرشته‏اى با او نيامده. تو يك پيامبر و نذير هستى خداوند عهده‏دار تمام چيزها است. اين آيه ديگر را نيز نازل نمود:پ وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكاً لَقُضِيَ الْأَمْرُ تا وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ.

پيامبر فرمود: اينك توجه كن اى بنده خدا، آنچه اعتراض كردى من هم غذا مى‏خورم مثل شما و مدعى شدى كه به همين دليل شايسته پيامبرى نيستم. اين كار مربوط به خدا است.

هر كار بخواهد انجام مى‏دهد و هر تصميمى بخواهد مى‏گيرد. در كارهاى او نمى‏توان خورده گرفت به تو و به هيچ كس نمى‏رسد كه چون و چرا كنند.

مگر نمى‏بينى خدا گروهى را فقير و برخى را غنى و بعضى را عزيز و برخى را ذليل و عده‏اى را سالم و صحيح و برخى را مريض و بعضى را شريف و برخى را وضيع كرده، همه آنها غذا مى‏خورند فقرا نمى‏توانند بگويند چرا ما ضعيف و ناتوان‏شده‏ايم و آنها سالم و توانا و ذليلان بگويند چرا ما ذليل و آنها عزيز شده‏اند، و نه زشت صورتان بگويند چرا ما زشت و آنها را زيبا كرده‏اى.

اگر چنين حرفى بزنند بر خدا اعتراض نموده و در مقابل او ايستادگى كرده‏اند و كافر به او خواهند بود خداوند در جواب آنها خواهد گفت من فرمانروائى هستم كه پستى و بلندى و ثروت و فقر و عزت ذلت و صحت و بيمارى در اختيار من است. شما بنده منيد و جز تسليم در مقابل من و اطاعت فرمانم كارى نداريد. اگر تسليم شديد بندگان مؤمنيد و اگر امتناع ورزيديد كافر به من هستيد و گرفتار عقاب و كيفر من خواهيد شد.

بعد خداوند اين آيه را بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل كرد:

 

قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ*. بگو من هم انسانى مثل شما هستم غذا مى‏خورم و در بشريت همانند شمايم جز اينكه خداوند مرا به پيامبرى برگزيده چنانچه بعضى را ثروتمند و برخى را تندرست و يكى را جمال مى‏دهد و به بعض ديگر نمى‏دهد نبايد انكار نبوت مرا نيز بكنيد. چون به شما اين امتياز را نبخشيده.پ اما آنچه گفتى كه پادشاه روم و فرمانرواى ايران پيك و فرستاده‏ى خود را از ثروتمندان كه داراى قصرها و خانه‏ها و باغ‏ها و غلام و كنيزها هستند، انتخاب مى‏كنند و خدا از همه آنها برتر است چون اينها بنده اويند.

بايد بدانى كه اختيار در دست خدا است به دستور و عقيده و نظر تو عمل نمى‏كند و نه به آنچه تو صلاح بدانى بلكه هر چه او خود صلاح بداند و تصميم بگيرد انجام مى‏دهد و در كارهايش جاى هيچ اعتراضى نيست.

خداوند پيامبرانش را فرستاد تا مردم را به دين متمايل كنند متوجه خدا نمايند و تمام شبانه‏روز خود را در راه پرورش افكار با زحمت و مشقت از هيچ خدمتى فروگذارى ننمايند.

اگر داراى قصرها باشد كه درون آنها جاى بگيرد و خدمتكاران، مردم را از رسيدن به خدمت او باز دارند مگر نه اينست كه رسالت از بين مى‏رود و كارها به كندى مى‏گذرد. مگر تو خود نمى‏بينى وقتى پادشاهان در پشت پرده‏هاى قصرها جاى مى‏گيرند چگونه فساد و كارهاى زشت شيوع پيدا مى‏كند دور از ديد آنها و اطلاعى هم حاصل نمى‏نمايند.

فرمود اى بنده خدا مرا بدون ثروت خداوند برانگيخت تا به شما قدرت و نيروى خويش را بشناساند و بدانيد كه او ياور من است و شما قدرت كشتن او را نداريد و نمى‏توانيد جلوى گسترش دين او را بگيريد، اين خود مطلبى است آشكار از نيروى خدا و ضعف و ناتوانى شما.

به زودى مرا بر شما پيروز خواهد كرد. شما را مى‏كشم و اسير مى‏نمايم. مرا بر شهر و ديار شما مسلط خواهد كرد و مؤمنين فرمانرواى اين ديار مى‏شوند و شما و دوستانتان را قدرت مقابله نيست.

اما آنچه گفتى كه اگر پيامبر مى‏بودم با من فرشته‏اى بود كه شما او را مشاهده مى‏كرديد

 

و او مرا تصديق مى‏نمود و گفتى اگر خدا بخواهد براى ما پيامبرى بفرستد از ملائكه مى‏فرستد نه بشرى مانند ما، بايد بدانى كه ملك و فرشته را شما نمى‏توانيد با حواس خود درك كنيد چون او از جنس اين هوا است و متمثل و آشكار نيست. اگر او را مشاهده نمائيد به اين طور كه قدرت ديد شما را بيافزايند خواهيد گفت اين فرشته نيست او هم بشرى است.پ چون در صورت ظهور و آشكار شدن به شكل انسان خواهد بود كه شما به آن مانوس هستيد تا سخنش را بفهميد و منظورش را درك كنيد. از كجا مى‏توانيد درستى ادعاى فرشته را درك كنيد.

خداوند از ميان انسانها پيامبران را برانگيخت و در اختيارشان معجزاتى را گذاشت كه شما خود مى‏يابيد كسى نمى‏تواند مانند آن را بياورد همين عاجز بودن مردم از آوردن مانند آن معجزات، گواهى است از جانب خدا، بر صدق ادعاى انبياء.

اگر به صورت فرشته و ملك بفرستد و اين معجزات را نيز در اختيار آنها قرار بدهد كه ساير فرشتگان نمى‏توانند چنين كارهائى را بكنند تا كار او براى شما معجزه باشد. مگر با چشم خود نمى‏بينيد كه پريدن پرنده برايش اعجازى نيست، زيرا بسيارى هستند از اين جنس كه مى‏پرند اگر يك آدم مثل پرنده‏ها پريد اين كار معجزه است. خداوند كار را بر شما آسان نموده و به آسانى بر شما حجت تمام مى‏شود اما خودتان راه دشوارى را مى‏پذيريد كه حجت و دليلى هم در آن نيست.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود اما اين كه گفتى من جن زده و ديوانه‏ام چگونه چنين چيزى ممكن است با اينكه كاملا تشخيص مى‏دهيد كه من داراى تميز و تشخيص هستم و عقلى بالاتر از شما دارم. آيا از كودكى تا چهل سالگى شما سابقه‏اى از من داريد كه شاهد عيب و عارى باشد يا گمراهى و يا دروغ و خيانتى كرده باشم و خطائى و در گفتار و كردار و عقيده‏ى من سر زده باشد. ممكن است يك نفر خود را در طول چنين زمانى به نيروى خويش نگه دارد يا به نيرو و قدرت پروردگار است؟ به همين مطلب خداوند در اين آيه اشاره مى‏نمايد: انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا*.

نمى‏توانند سابقه‏اى براى تو اثبات كنند با دليل جز ادعاهاى باطلى كه براى تو ابطال آن ادعاها بسيار ساده است.

 

سپس فرمود: اما سخن تو كه چرا اين قرآن بر يكى از دو شخصيت مكه و طائف وليد بن مغيرة و عروة بن مسعود ثقفى نازل نشد. بايد بدانى كه خداوند براى ثروت دنيا ارزشى قائل نيست مثل شما و برايش ثروت دنيا ارزش آفرين نيست چنانچه در نزد شما هست.

اگر دنيا در نزد خداوند به اندازه پر مگسى ارزش مى‏داشت به كافر و مخالف خود شربت آبى نمى‏داد.پ تقسيم‏كننده رحمت خدا تو نيستى. اوست كه رحمت خود را به هر كس از بندگانش بخواهد مى‏بخشد هرگز خداوند از كسى بواسطه موقعيت و ثروتى كه دارد نمى‏ترسد آن طور كه تو مى‏ترسى تا به او مقام نبوت را بواسطه اين ترس ببخشد. و نه طمع در مال و موقعيت شخصى دارد چنانچه تو دارى كه بواسطه اين طمع او را به نبوت برانگيزد و نه كسى را از روى هوى و هوس دوست مى‏دارد مانند تو، تا موجب شود كسى را كه شايسته نيست مزيت و برترى بخشد او از روى عدالت رفتار مى‏كند. هرگز عالى‏ترين مزيت دينى را نمى‏بخشد مگر به كسى كه در طاعت و بندگى و فرمانبردارى از همه برتر و شايسته‏تر باشد و نه كسى را مؤخر مى‏دارد در مراتب دينى مگر اينكه نافرمانتر باشد.

وقتى چنين بود ديگر توجهى به مال و موقعيت ندارد تازه اين مال و موقعيت از فضل و لطف خود اوست هيچ يك از بندگان از او طلبى ندارند تا گفته شود حالا كه به او مال و موقعيت بخشيدى بايد نبوت هم بدهى. چون هيچ كس نمى‏تواند خداوند را مجبور به خواست خود نمايد و نه اينكه ملزم نمايد او را به بخشيدن چيزى چون قبلا چيزى را بخشيده حالا نيز بايد ببخشد مگر مشاهده نمى‏كنى چگونه شخصى را غنى مى‏كند اما صورتى زشت مى‏دهد باز يكى را فقير مى‏نمايد با صورتى زيبا و يا شخصى را شرافت مى‏دهد با فقر و به ديگرى ثروت مى‏دهد اما با پستى و خست. اين ثروتمند نمى‏تواند بگويد خدايا چرا به توانگرى و ثروتم جمال و زيبائى فلانى را نيفزودى و نه شخص پست مى‏تواند بگويد چرا شرافت و شخصيت فلانى را به من ندادى فرمان از خدا است به هر كس هر طور بخواهد مى‏دهد كارهايش از روى صلاح انديشى است و تمام اين كارها صحيح و درست است.

اين آيه از قرآن همين مطلب را گوشزد مى‏كند:

وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى‏ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ خداوند مى‏فرمايد:

أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ آنها رحمت پروردگارت را تقسيم مى‏كنند.

 

پ‏نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا.

ما تقسيم كرده‏ايم گذران زندگى را بين آنها بعضى را محتاج و نيازمند بعضى ديگر يكى احتياج به مال ديگرى دارد و ديگرى احتياج به متاع و يا كار او بزرگترين پادشاهان و ثروتمندترين ثروتمندان را مى‏بينى به نوعى احتياج دارند به فقيرترين اشخاص يا يك متاعى دارد كه در نزد او نيست و يا از او كارى بر مى‏آيد كه پادشاه را قدرت انجام آن كار نيست مگر بوسيله همان شخص و يا داراى اطلاعاتى است كه او احتياج دارد اين مطلب را از همان فقير استفاده كند، آن فقير نيز نيازمند ثروت و مال آن پادشاه و ثروتمند است و پادشاه نيز محتاج علم يا نظر و شناخت آن فقير است.

پادشاه نمى‏تواند بگويد چرا به قدرت و امكان مالى من علم اين فقير را نيفزودى و فقير نيز نمى‏گويد چرا به اين علم و درايت من مال فلان ثروتمند را نيفزودى سپس خداوند مى‏فرمايد:

وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا «1».

بعد خداوند مى‏فرمايد اى محمد وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ رحمت پروردگارت بهتر است از آنچه اينها بر هم انباشته مى‏كنند.

آنگاه فرمود: اما سخن تو كه گفتى ايمان نمى‏آورم مگر اينكه از زمين چشمه‏سارى خارج كنى تا آخر حرفهايت، تو با اين سخنان خود مطالبى را از محمد رسول خدا صلى الله عليه و آله خواسته‏اى كه بعضى از آنها در صورت انجام دليلى بر نبوت نيست و مقام پيامبر بالاتر از آن است كه تحت تاثير نادانى نادانان قرار گيرد و احتياج و استدلال نمايد به چيزى كه دليل نيست.

بعضى ديگر در صورت انجام، موجب هلاك تو مى‏شود با اينكه احتياج و استدلال با دليل و برهان براى راهنمائى مردم و ايمان آنها است نه براى كشتن و نابود كردن ايشان.

تو نابودى خود را مى‏خواهى خداوند مهربانتر از اينست به بندگان خود و مصالح ايشان‏

 

را بهتر مى‏داند كه آنها را از بين ببرد طبق خواسته تو.پ بعضى از خواسته‏هاى تو محال و امكان ندارد. پيامبر خدا تو را آشنا مى‏كند و بهانه‏هايت را از بين مى‏برد و راه را بر مخالفت تو مى‏بندد و با استدلال تو را مجبور به تصديق نبوتش مى‏نمايد تا چاره‏اى از قبول آن نداشته باشى.

بعضى ديگر از خواسته‏هايت دليل كه دشمنى مى‏ورزى و عناد و تمرد دارى و دليل و برهان نمى‏پذيرى كسى كه چنين باشد معالجه او بوسيله عذاب خدا است كه او را در جهنم يا بوسيله شمشير دوستان خود معذب نمايد.

اينكه گفتى ايمان نمى‏آورم، مگر چشمه‏سارى جارى كنى در مكه چون سرزمين سنگلاخ و كوهستانى است و اين سرزمين را به جاى سنگ انباشته از خاك كنى و نهرها در آن جارى سازى چون ما نيازمند به چنين چيزها هستيم.

تو چنين درخواستى مى‏كنى با اينكه نسبت به دلائل خدا جاهلى، بگو ببينم اگر چنين كارى انجام دهم با همين كار، من پيامبر مى‏شوم؟ گفت نه مگر طائف كه خود در آنجا چندين باغ دارى زمينهاى سنگلاخ نداشته كه تو خود آنها را آباد كرده‏اى و زير كشت آورده‏اى و جوى در آن جارى كرده‏اى. جواب داد چرا فرمود آيا غير تو ديگران نيز چنين كارهائى نكرده‏اند جواب داد چرا.

فرمود: تو و آنها با چنين كارى پيامبر شده‏ايد؟ جواب داد نه. فرمود اگر اين كار را من هم انجام بدهم دليل بر نبوتم نمى‏شود. آن سخن تو مثل اينست كه بگوئى: من به تو ايمان نمى‏آورم مگر از جاى حركت كنى و روى زمين راه بروى مثل مردم يا بگوئى مگر غذا بخورى مانند مردم.

اما اين سخن تو كه گفتى يا داراى باغى باشى از خرما و انگور كه خود بخورى و به ما نيز بدهى داراى جويها و نهرهاى جارى باشد. مگر تو و دوستانت باغهاى خرما و انگور در طائف نداريد مى‏خوريد و به دوستان نيز مى‏دهيد و جويها در ميان درختان جارى است با داشتن چنين چيزى پيامبر مى‏شويد؟ گفت نه.

فرمود: پس چرا چيزهائى درخواست مى‏كنيد از پيامبر كه در صورت انجام دليل بر صدق گفتارش نمى‏شود اگر خواسته شما را بپذيرد تازه دليل بر كذب اوست چون استدلال‏

 

به چيزى نموده كه دليل نيست و مردم را در راه انديشه و دين فريفته است پيامبر مقامش بالاتر و بزرگتر از چنين كارها است.پ بعد فرمود: اما سخن تو كه گفتى آسمان بر سر ما سنگ ببارد چون در اين آيه تصريح شده است:

وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً يَقُولُوا سَحابٌ مَرْكُومٌ با فرو ريخت آسمان نابود مى‏شويد و مى‏ميريد، تو با اين تقاضا مى‏خواهى كه پيامبر سبب هلاك و نابوديت شود او مهربانتر از اين حرفها است. تو را نمى‏كشد ولى دليل و برهان برايت مى‏آورد، تا حجت بر تو تمام شود استدلال خدا براى اثبات نبوت پيامبر بستگى به درخواست مردم ندارد چون آنها نادانند و چيزى را مى‏خواهند كه صلاحشان نيست و انجام آن موجب تباهى است گاهى نيز درخواستهاى متضاد دارند كه انجام همه آنها محال است. خداوند طبيب و راهنماى شما است هرگز برنامه‏اى كه مستلزم محال باشد به اجرا نمى‏گذارد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هيچ ديده‏اى طبيبى به دلخواه مريض دوا بدهد؟

آنچه براى مريض صلاح باشد انجام مى‏دهد. چه او بخواهد يا نخواهد. شما مريض هستيد و خداوند طبيب شما است اگر دوايش را پذيرفتيد شفا مى‏دهد شما را و اگر تمرد جستيد بيمارتان مى‏كند.

از اينها گذشته تو هيچ ديده‏اى كسى بر ديگرى ادعاى حقى بنمايد حاكم و قاضى از او دليلى به دلخواه و نظر مدعى عليه بخواهد (يعنى كسى كه مثلا بدهكار است بگويد اگر فلان دليل را آورد من حقش را قبول مى‏كنم).

اگر چنين كارى صحيح باشد ادعا و حق هيچ كس ثابت نخواهد شد و بين مظلوم و ظالم و راستگو و دروغگو فرقى نخواهد بود.

سپس فرمود: اين سخن تو كه گفتى يا خدا را با ملائكه جلو ما حاضر كنى بطورى كه آنها را مشاهده كنيم اين درخواست تو محال است جاى هيچ شك و شبهه‏اى نيست. خداوند كريم مانند آفريده‏ها نيست كه بيايد و برود و حركت كند و روبروى چيزى بايستد كه او را بياورند اين محال است. چنين چيزى از صفات بت‏هاى ضعيف و ناقص است كه نمى‏شنوند و نمى‏بينند و درك ندارند و براى شما و ديگرى ذره‏اى سود ندارند.

 

مگر تو خودت در طائف باغ و بستان ندارى، و در مكه نيز داراى زمين نيستى كه نمايندگان و مامورينت كارهاى آنها را انجام مى‏دهند پاسخ داد چرا.پ فرمود: تمام كارهاى كشاورزى و باغدارى خود به چشم مشاهده مى‏كنى يا نمايندگانت واسطه بين تو و كارگران هستند.

گفت: نمايندگان واسطه هستند. آيا صحيح است كارگران و خريداران به نمايندگان تو بگويند ما شما را در اين وساطت و ماموريت قبول نداريم مگر اين كه عبد الله بن اميه مخزومى را بياوريد آنچه شما ادعا مى‏كنيد خودمان از او بشنويم. تو اجازه مى‏دهى چنين چيزى را بخواهند و آيا جايز است از نظر تو اين كار.

گفت: نه.

فرمود: به نظر تو مامورين و نمايندگان تو چه بايد انجام دهند؟ مگر نه اينست كه بايد علامت و نشانه صحيحى از جانب تو بياورند كه شاهد ادعاى ايشان باشد تا آنها تصديق نمايند؟

گفت: چرا؟

حالا بگو ببينم اگر نماينده تو پس از شنيدن چنين درخواستى بيايد پيش تو و بگويد حركت كن برويم پيش اين معامله‏گران و كارگران آنها گفته‏اند بايد خودت بيائى پيش آنها مگر چنين كارى مخالف نظر تو نيست به آن نماينده نمى‏گوئى تو نماينده هستى نه صلاح انديش و دستور دهنده.

گفت: همين طور است؟

فرمود: پس چرا آنچه در مورد نمايندگان خويش تجويز نمى‏كنى از پيامبر خدا درخواست مى‏نمايى و او را پيش خدا شرمنده مى‏كنى كه به او امر كند و نهى نمايد؟ چنين كارى را نسبت به نمايندگان خود تجويز نمى‏كنى و نه راجع به كارگران و خريداران اين دليلى قاطع است براى ابطال تمام اين خواسته‏هاى تو.

اما اين گفته‏ات كه يا خانه‏اى از طلا داشته باشى مگر نشنيده‏اى كه عزيز مصر خزينه‏هائى از طلا داشت آيا با داشتن اين خزينه‏هاى طلا پيامبر مى‏شد؟

جواب داد: نه.

 

فرمود: پس اگر محمد نيز خانه‏هاى پر از طلا مى‏داشت موجب نبوتش نمى‏شد. هرگز محمد از نادانى تو استفاده نمى‏كند براى آوردن دليل.پ اما اين سخن تو كه به آسمان بالا روى. باز اضافه كردى كه اين بالا رفتن به آسمان سبب ايمان آوردن به تو نمى‏شود مگر اينكه فرود آئى و نامه‏اى بياورى از جانب خدا آن نامه را بخوانيم.

وقتى خود اعتراف مى‏كنى ايمان نمى‏آورى بواسطه بالا رفتن به آسمان پائين آمدن از آسمان نيز همين حكم را خواهد داشت.

بعد گفتى مگر اينكه فرود آئى و نامه‏اى بياورى آن را بخوانيم باز هم نمى‏دانم ايمان خواهم آورد يا نه. تو خود اعتراف مى‏كنى كه عناد و دشمنى دارى در مورد حجت خدا.

بيمارى تو را دوائى نيست مگر بوسيله دوستان خدا ادب گردى و يا به شراره‏هاى جهنم سپرده شوى. خداوند بر من علم و اطلاعى جامع عنايت كرده كه تمام خواسته‏هاى تو را باطل مى‏نمايم.

خداوند فرموده: بگو اى محمد، سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا مگر من جز انسانى پيامبر هستم.

هرگز خداوند كارها را طبق خواسته و نظر نادانان انجام نخواهد داد. چه جايز باشد و چه غير جايز، مگر من جز انسانى پيامبرم و مرا الزامى نيست، بغير آن دلائلى كه خدا در اختيارم گذاشته. هرگز به من نمى‏رسد كه به خدا امر و نهى كنم و نه برايش صلاحديد نمايم در اين صورت مانند آن پيكى هستم كه پادشاهى او را پيش دشمنان خود بفرستد پيك به پادشاه بگويد بايد آنچه دشمنان مايلند انجام دهى.

ابو جهل گفت يك چيز باقى ماند: مگر تو خود نمى‏گوئى كه قوم موسى بوسيله صاعقه آسمانى سوختند چون تقاضاى آشكار ديدن خدا را كردند؟

فرمود: صحيح است.

ابو جهل گفت: اگر تو نيز پيامبرش باشى بايد همه ما بسوزيم، زيرا ما درخواستمان دشوارتر از درخواست قوم موسى است چون آنها بنا به ادعاى شما مى‏گفتند خدا را به ما آشكارا نشان بده. ما مى‏گوئيم به تو ايمان نمى‏آوريم مگر خداوند و ملائكه را براى ما

 

حاضر كنى كه با چشم ايشان را ببينيم.پ پيامبر اكرم فرمود: ابا جهل، مگر داستان ابراهيم خليل را نشنيده‏اى؟ وقتى خداوند او را به ملكوت آسمانها بلند كرد كه اين آيه شاهد آن است:

وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ. ديد چشم او قوى شد بطورى كه زمين و آنچه بر روى زمين بود چه پنهان و چه آشكارا مى‏ديد. در همين موقع مشاهده كرد زن و مردى مشغول عمل منافى عفتند. از ديدن چنين جريانى آنها را نفرين كرد كه هلاك شوند. هر دو مردند. بعد باز دو نفر ديگر را مشاهده كرد بر آن دو نيز نفرين نمود، آن دو هم مردند. براى مرتبه سوم دو نفر ديگر را به اين كار مشغول ديد تا خواست نفرين كند، خداوند به او وحى نمود: ابراهيم از نفرين خوددارى كن نسبت به زن و مرد بنده‏ى من، من بخشنده و مهربانم و جبار و حليم هستم مرا گناه بندگانم زيان نمى‏رساند همان طور كه اطاعت و بندگى آنها نيز سودى نمى‏بخشد هرگز با آنها معامله قهرآميز نمى‏كنم مثل تو، از نفرين نسبت به زن و مرد بندگانم خوددارى كن، تو يك بنده‏اى هستى كه بايد بندگانم را بترسانى. مرا در ملك شريكى نيست و نه مراقب و فرمانروائى دارم.

بندگان من نسبت به من در يكى از سه حالت هستند:

1- يا توبه مى‏كنند و من توبه آنها را مى‏پذيرم و گناهشان را مى‏بخشم و كار زشت آنها را مى‏پوشانم.

2- يا آنها را عذاب نمى‏كنم چون مى‏دانم از نژاد ايشان فرزندانى مؤمن بوجود خواهد آمد، نسبت به پدر و مادر كافر آنها مدارا مى‏كنم و عذاب نمى‏نمايم تا آن فرزند مؤمن متولد شود، وقتى متولد شد گرفتار عذاب و بلاى من مى‏شوند.

3- اگر نه جزء دسته اول و نه دسته دوم باشند آن كيفرى كه براى آنها آماده كرده‏ام شديدتر از نفرينى است كه تو مى‏كنى، زيرا عذاب و كيفر من براى بندگان مناسب كبريا و جلال من است.

اينك ابراهيم، مرا با بندگانم واگذار من به آنها از تو مهربانترم، مرا با آنها واگذار چون من جبار و حليم و حكيم هستم با علم خود تدبير امور آنها را مى‏نمايم و قضا و قدر خويش‏

 

را در ميان ايشان اجرا مى‏كنم.پ سپس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: ابا جهل، خداوند عذاب را از تو رفع نموده براى اينكه مى‏داند به زودى از نژاد تو فرزندى پاك بوجود خواهد آمد. همان فرزندت عكرمه او فرمانرواى مسلمانان خواهد شد كه از شخصيتهاى برجسته است در نزد خدا تا وقتى كه مطيع خدا باشد. اگر اين جريان نبود عذاب بر تو و ساير قريش نازل مى‏شد بواسطه اين درخواستى كه كردند ولى خداوند مى‏داند گروهى از ايشان به پيامبرش ايمان مى‏آورند و سعادتمند مى‏شوند. خداوند جلو اين سعادت را از آنها نمى‏گيرد و از ايشان دريغ نمى‏دارد يا از او مؤمنى متولد مى‏شود كه پدرش را مهلت مى‏دهند تا فرزندش به سعادت برسد.

اگر اين مطلب نبود عذاب بر همه آنها نازل مى‏شد. به آسمان نگاه كن.

ابا جهل چشم گشود ديد دربهاى آسمان باز است و آتش فرود مى‏آيد كه بالاى سر آنها قرار دارد بطورى نزديك شد كه حرارت آتش را احساس كردند. پيكر ابا جهل و گروه حاضر به لرزه افتاد، پيامبر اكرم فرمود: نترسيد خداوند شما را از ميان نمى‏برد با اين آتش اين عذاب را نازل كرد تا شما پند بگيريد از پشت آن گروه نورهائى خارج شد و به آسمان برآمد و در مقابل آنها قرار گرفت و به آسمان برگشت چنانچه از آسمان آمده بود.

پيامبر اكرم فرمود: بعضى از اين نورها همان نورهائى است كه خداوند مى‏داند بواسطه ايمان به من سعادتمند مى‏شوند و بعض ديگر نورهائى است از فرزندانى پاك كه به برخى از شما مربوط است پدرانشان به من ايمان نمى‏آورند ولى آن فرزندان ايمان خواهند آورد.پ 3- تفسير امام- شيخ مفيد نقل مى‏كند از سعيد بن مينا از چند نفر از اصحاب كه گروهى از قريش با پيامبر اكرم (ص) روبرو شدند از جمله عتبة بن ربيعة و امية بن خلف، وليد بن مغيرة و عاص بن سعيد گفتند: يا محمد بيا ما خداى تو را عبادت مى‏كنيم و تو نيز خداى ما را عبادت كن، ما و تو هر دو شريك باشيم در اين كار. اگر اعتقاد ما بر حق باشد تو هم از آن بهره‏مندشده‏اى و اگر معتقدات تو بر حق باشد ما نيز بهره خود را برده‏ايم. خداوند اين سوره را نازل نمود:

قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ.  لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ.  وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ ...

بعد ابى بن خلف استخوان پوسيده‏اى را با دست خود نرم كرده آن را به باد داد و گفت‏

 

آيا خيال مى‏كنى پروردگارت اين استخوانها را باز زنده خواهد كرد خداوند اين آيه را نازل نمود وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ  قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ تا آخر سوره ...پ 4- خرايج- روايت شده است كه مرد عربى خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رسيده گفت من مى‏خواهم چند سؤال از شما بكنم خشمگين نشوى. فرمود هر چه مى‏خواهى سؤال كن اگر خودم مى‏دانستم براى تو خواهم گفت و گر نه از جبرئيل سؤال خواهم كرد.

گفت برايم توضيح بدهيد صليعاء، قريعاء چيست و اولين خونى كه بر زمين ريخت چه بود و بهترين بقعه‏هاى روى زمين و بدترين جايگاه در زمين كجاست. فرمود اى مرد عرب اين چيزها را نشنيده‏ام اما جبرئيل كه آمد از او مى‏پرسم. جبرئيل نازل شد او نيز گفت اين نامهائى است كه تا حالا نشنيده‏ام. به آسمان عروج نمود و بعد پائين آمده گفت به مرد عرب بگو صليعاء سرزمينى است كه مردم مى‏كارند ولى چيزى به عمل نمى‏آيد اما قريعاء سرزمينى است كه مردم مى‏كارند بعضى جاها مى‏رويد ولى بعضى از قسمتهاى آن نمى‏رويد و به اندازه مخارج مردم محصول نمى‏دهد. بهترين بقعه‏هاى زمين مساجد است و بدترين بقعه‏ها بازارها است كه ميدان جنب و جوش شيطان است و هر صبح رو به آنجا مى‏آورد اولين خونى كه بر زمين ريخت خون جفت حواء بود وقتى قابيل از او متولد شد.پ توضيح: جزرى گفته است در حديث على (ع) (كه مرد عربى از پيامبر اكرم (ص) پرسيد صليعاء و قريعاء چيست) صليعاء مصغر صلعاء است و آن زمينى است كه چيزى در آن نمى‏رويد و قريعاء زمينى است كه خدا آن را لعنت كرد وقتى چيزى برويد يا در آن كاشته شود حاشيه دو طرف زمين مى‏رويد ولى وسط آن چيزى نمى‏رويد.پ 5- تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام- هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِكَةُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ امام فرمود وقتى پيامبر اكرم (ص) بر كفار و مشركين غلبه يافت با دلائل خود و عذر و بهانه آنها را با معجزات خويش رد كرد بعضى از آنها از آوردن ايمان امتناع ورزيدند و تقاضاى انجام كارهاى باطلى را نمودند كه در اين آيه مى‏فرمايد وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً  أَوْ تَكُونَ لَكَ‏

 

جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً،  أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا و بقيه چيزهائى كه در آيه ذكر شده است. خداوند مى‏فرمايد يا محمد آيا منتظرند بعد از اين همه دلائلى كه آورديم و بهانه‏هاى آنها را كه با معجزات قطع نموديم إِلَّا أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِكَةُ تا خداوند با گروهى از ملائكه در سايه‏هائى از ابر بيايد چنانچه از تو مى‏خواستند كه خداوند در اين جهان براى آنها آشكار شود كه درخواستى محال است و مى‏گفتند ملائكه پيش ايشان بيايد كه ملائكه نخواهند آمد مگر زمانى كه ديگر پرستش نباشد ستمكاران بواسطه ظلم خود نابود شوند اما فعلا هنگام تكليف و تعبد است نه وقتى كه ملائكه براى هلاك كردن بيايند اين درخواست را از روى نادانى مى‏كنند وَ قُضِيَ الْأَمْرُ آنها منتظر آمدن ملائكه هستند وقتى ملائكه بيايند در آن موقع محكوم به فنا و هلاك هستند. وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ بازگشت به سوى خدا است كه او حكم خواهد كرد بر تبهكاران به عقاب و جايگاه عالى براى مردم متقى و پرهيزگار.پ امام زين العابدين (ع) فرمود اين كفار قانع نشدند به آن همه آيات و دلائل كافى كه براى آنها آمد تا آنجا كه گفته شده به آنها هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ يعنى وقتى قانع نشدند بوسيله دليل واضح و آشكار آيا جز اين انتظار دارند كه خدا پيش آنها بيايد و اين محال است زيرا چنين توهمى بر خدا جايز نيست.پ 6- كنز كراچكى- در حديث آمده كه گروهى خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده گفتند مگر تو پيامبر نيستى؟ فرمود چرا، گفتند مگر اين قرآن كلام خدا نيست؟ فرمود چرا، گفتند اينك توضيح بده در مورد اين آيه إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ وقتى آنها با خدايانشان داخل جهنم شوند گروهى حضرت مسيح را مى‏پرستند تو مى‏گوئى عيسى مسيح هم در جهنم خواهد بود.

 

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود خداوند قرآن را بر من به زبان عرب و حالت متعارف بين آنها در زبانشان در مورد بى‏شعوران و باشعوران نازل نموده اگر شما عرب باشيد خود متوجه مى‏شويد در اين آيه مى‏فرمايد إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ شما و آنچه مى‏پرستيد كه منظور بت‏ها است و عيسى مسيح داخل آنها نيست (چون ما در مورد غير ذوى العقول به كار برده مى‏شود) و عيسى از ذوى العقول است اگر گفته بود انكم و من تعبدون حضرت مسيح را نيز مى‏گرفت. اعتراف به صحت فرموده پيامبر اكرم (ص) نمودند.