بخش نوزدهم مناظرات حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام با ملل مختلف و اديان در حضور مأمون و ديگران

پ‏حسن بن محمد نوفلى مى‏گويد وقتى حضرت رضا عليه السلام پيش مأمون آمد، مأمون به فضل بن سهل دستور داد سران مذاهب را از قبيل جاثليق (رئيس نصرانيان) و رأس الجالوت (رئيس كليميان) و رؤساى صابئين (ستاره پرستان) و هربذ اكبر و پيروان زردشت و نسطاس رومى و مذهب‏شناسان را جمع كند تا مناظره امام عليه السلام را با آنها بشنود.

فضل بن سهل آنها را جمع كرد و به مأمون اطلاع داد كه اجتماع نموده‏اند.

مأمون گفت همه را پيش من بياور، وقتى وارد شدند خيلى به آنها احترام كرد. سپس گفت من شما را براى آن جمع كرده‏ام تا مناظره كنيد با پسر عمويم كه تازه از حجاز آمده. فردا صبح پيش ما بيائيد، مبادا كسى تخلف جويد. گفتند به ديده منت ان شاء الله خواهم آمد.

حسن بن محمد نوفلى گفت من در خدمت حضرت رضا عليه السلام مشغول صحبت بودم كه ياسر خادم وارد شد، او عهده‏دار كارهاى حضرت رضا عليه السلام بود. گفت آقا امير المؤمنين سلام مى‏رساند مى‏گويد برادرت فدايت شود. رؤساى مذاهب مختلف پيش من جمع شده‏اند اگر مايل باشيد صبح زود شما هم تشريف بياوريد در صورتى كه مايل باشيد سخن آنها را بشنويد اگر ميل نداشتيد شما را به‏

 

زحمت نمى‏اندازم اگر اجازه بدهيد ما خدمت شما مى‏رسيم هيچ زحمتى ندارد براى ما.پ حضرت رضا عليه السلام فرمود: سلام مرا به او برسان و بگو مى‏دانم منظور شما را من ان شاء الله صبح زود خواهم آمد.

حسن بن محمد گفت وقتى ياسر رفت امام رو به من كرده فرمود: تو عراقى هستى. عراقيان تيز هوش هستند، نظرت چيست در اين اجتماعى كه مأمون تهيه ديده؟ گفتم فدايت شوم مى‏خواهد شما را امتحان نمايد و بداند معلومات شما چقدر است؟ اما پايه‏اى نااستوار بنا نموده و بد نظرى دارد. امام عليه السلام پرسيد بر چه پايه‏اى كار را بنا نموده؟

گفتم اصحاب كلام و بدعت‏سازان بر خلاف علماء و دانشمندان هستند. زيرا دانشمندان مسائل غير واقعى را منكر مى‏شوند ولى متكلمان و اصحاب نظر و مشركان منكر واقعيت‏ها مى‏شوند و اهل تهمت و نارواگوئى هستند. اگر ثابت كنى خدا يكتا است مى‏گويند وحدانيت او را براى ما تحقيق كن. اگر بگوئى محمد صلى الله عليه و آله پيامبر است مى‏گويند رسالت او را اثبات نما. بعد شروع به تهمت مى‏كنند. با اينكه طرف براى آنها استدلال مى‏نمايد آنقدر مغالطه مى‏كنند تا شخص حرف خود را پس بگيرد، بايد شما از بحث آنها بپرهيزى.

امام عليه السلام لبخندى زده فرمود: نوفلى مى‏ترسى كه بر من غلبه كنند؟ گفتم نه به خدا چنين ترسى ندارم. اميدوارم خداوند شما را بر آنها پيروز نمايد ان شاء الله.

فرمود: مى‏دانى مأمون چه وقت پشيمان مى‏شود؟ گفتم آرى. فرمود: وقتى بشنود كه با اهل تورات به وسيله توراتشان و با انجيليان با انجيل خود آنها و با اهل زبور به وسيله زبور و با ستاره پرستان با زبان عبرى و با زردشتيان به زبان فارسى و با روميان با زبان رومى و با مذهب‏شناسان مختلف به زبان خودشان استدلال نمايم. وقتى همه را مغلوب نمايم و استدلالشان را باطل كنيم و حرف خود را پس بگيرند و سخن مرا بپذيرند، آن وقت مى‏فهمد كه مسندى كه بر آن تكيه نموده استحقاق ندارد در اين موقع پشيمان مى‏شود و لا حول و لا قوة الّا باللَّه العلى العظيم.

 

فردا صبح فضل بن سهل آمد و گفت فدايت شوم پسر عمويت انتظار شما را دارد، تمام علماء آمده‏اند آيا تشريف مى‏آوريد. فرمود: تو جلو برو من هم خواهم آمد ان شاء الله بعد امام وضو براى نماز گرفت و مختصرى شربت سويق (غذائى است كه با آب و آرد و روغن درست مى‏كنند) به من نيز عنايت كرد با هم خارج شديم و پيش مأمون رفتيم.پ تمام مدعوين حضور داشتند. محمد بن جعفر نيز با گروهى از فرزندان ابو طالب و بنى هاشم حضور داشتند. مدتى آنها ايستاده بودند و حضرت رضا عليه السلام با مأمون نشسته بود و صحبت مى‏كرد تا اجازه جلوس به آنها داد نشستند. مأمون با تمام صورت توجه به امام داشت و با او صحبت مى‏كرد تا يك ساعت.

بعد رو كرد به جاثليق و گفت اينك پسر عمويم على بن موسى بن جعفر كه از فرزندان فاطمه زهرا عليها السلام و فرزند على بن ابى طالب عليه السلام است تشريف آوردند. مايلم با ايشان بحث كنى ولى جانب انصاف را رعايت نمائى. جاثليق گفت چگونه بحث نمايم با شخصى كه استدلال به كتابى مى‏نمايد كه من منكر آن كتاب هستم و به پيامبرى كه ايمان به نبوت او ندارم.

حضرت رضا عليه السلام فرمود: اگر استدلال به انجيل خودت بنمايم اقرار مى‏كنى؟! جاثليق پاسخ داد مگر مى‏توانم گفته انجيل را نپذيرم. به خدا قسم اقرار مى‏كنم گرچه خلاف ميلم باشد. حضرت رضا عليه السلام فرمود: هر چه مايلى بپرس ولى دقت در جواب بكن.

جاثليق گفت عقيده شما در باره نبوت حضرت عيسى و كتاب او چيست؟ آيا منكر آن دو هستى؟ امام فرمود: من معتقد به نبوت عيسى و كتاب او و بشارتى كه به امتش داده و آنچه حواريين به آن اقرار نموده‏اند هستم. ولى كافرم به نبوت عيسائى كه اقرار به نبوت حضرت محمد و به كتاب او نداشته باشد و امتش را به اين بشارت نداده باشد.

جاثليق گفت مگر اثبات سخن به وسيله دو شاهد عادل نمى‏شود؟ فرمود: چرا.

گفت دو شاهد عادل كه نصرانيت آنها را بپذيرد بر نبوت حضرت محمد

 

صلى الله عليه و آله اقامه بكن از ما نيز همين دو شاهد را از غير ملتمان بخواه.پ حضرت رضا عليه السلام فرمود: انصاف دادى آيا از من آن عادلى كه از همه مقدم‏تر پيش عيسى بن مريم بود نمى‏پذيرى؟ گفت چرا، اما آن امام عادل كه بود؟

نامش را ببر. فرمود: نظر تو در باره يوحناى ديلمى چيست؟ گفت به‏به محبوب‏ترين شخص را در نزد عيسى مسيح نام بردى. فرمود: تو را سوگند مى‏دهم آيا انجيل نمى‏گويد كه يوحنا گفت حضرت مسيح به من خبر داد از نبوت محمد عربى و بشارت داد كه او بعد از من خواهد آمد و من به حواريين بشارت دادم ايمان به او آوردند. جاثليق گفت اين حرف را يوحنا از حضرت مسيح نقل كرده و بشارت به نبوت مردى داده و اهل بيت او. و وصيّش اما معين نكرده كه چه وقت خواهد آمد و نام نبرده كه ما او را بشناسيم. فرمود: اگر من يك نفر را بياورم كه انجيل بخواند و ذكر محمد و اهل بيت و امتش را بنمايد آيا ايمان مى‏آورى به او؟ گفت: حتما.

حضرت رضا عليه السلام به نسطاس رومى گفت سفر سوم انجيل را از حفظ هستى؟ گفت آرى. فرمود: گوش كن من مى‏خوانم اگر نام حضرت محمد و اهل بيتش را برده بود گواهى بده اما اگر نبرده بود شهادت نده. بعد شروع كرد به خواندن سفر سوم. همين كه رسيد به ذكر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ايستاد آنگاه فرمود: تو را سوگند مى‏دهم به حق عيسى مسيح و مادرش. قبول دارى كه من عالم به انجيل هستم؟ گفت آرى. بعد شروع به خواندن كرد آنچه در باره محمد و اهل بيت و امتش بود. آنگاه فرمود: حالا چه مى‏گوئى نصرانى! اين گفته عيسى بن مريم است اگر تكذيب كنى گفته انجيل را تكذيب موسى و عيسى را نموده‏اى، چنانچه منكر اين وحى شوى كشتن تو واجب مى‏شود چون تو كافر به خدا و پيامبر و كتاب او شده‏اى.

جاثليق گفت منكر آنچه از انجيل خوانده‏اى نيستم و اقرار مى‏كنم حضرت رضا عليه السلام فرمود گواه باشيد كه اقرار دارد بعد فرمود: از هر چه مايلى بپرس. گفت بفرمائيد حواريين عيسى چند نفر بودند؟ فرمود: از شخص مطلعى پرسيدى اما حواريين دوازده نفر بودند. داناترين و بهترين آنها الوقا بود. اما علماى نصارى سه نفر بودند يوحنا اكبر كه ساكن باجّ بود و يوحنا كه در قرقيسا سكونت داشت و يوحنا

 

ديلمى كه در زجان بود در نزد او ذكر پيامبر و اهل بيت و امتش بود هم او بشارت داد امت عيسى و بنى اسرائيل را به ظهور پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله.پ سپس فرمود: نصرانى! به خدا قسم ما ايمان به عيسائى داريم كه ايمان به محمد صلى الله عليه و آله دارد و هيچ ايرادى به عيساى شما نداريم جز ضعف و ناتوانى و كمى روزه و نمازش. جاثليق گفت علم خود را تباه كردى و امر خود را تضعيف نمودى. من گمان مى‏كردم تو داناترين فرد مسلمان هستى. حضرت رضا فرمود:

منظورت چيست؟ جاثليق جواب داد از طرف شما كه مى‏گوئى عيسى كم روزه مى‏گرفت و نماز كم مى‏خواند با اينكه عيسى نه يك روز افطار كرد و نه شبى را خوابيد و در تمام سال روزه داشت.

حضرت رضا عليه السلام فرمود: براى چه كسى روزه مى‏گرفت و نماز مى‏خواند؟ جاثليق زبانش بند آمد و نتوانست جوابى بدهد «1».

حضرت رضا عليه السلام فرمود: از مسأله‏اى سؤال مى‏كنم. گفت بفرمائيد اگر دانستم جواب مى‏دهم. حضرت رضا عليه السلام فرمود: انكار ندارى كه عيسى مرده زنده مى‏كرد به اجازه خدا. جاثليق گفت اين مطلب را انكار مى‏كنم زيرا كسى كه مرده زنده كند و كور را بينا نمايد و برص را شفاء دهد شايسته پرستش است.

حضرت رضا فرمود: يسع نيز كار حضرت عيسى را كرد، به روى آب راه رفت و مرده زنده كرد و كور و برص را شفا بخشيد ولى امت او يسع را به عنوان خدا نگرفتند هيچ كس او را پرستش نمى‏كرد. حزقيل پيامبر نيز كار عيسى مسيح را انجام داد سى و پنج هزار نفر را بعد از مرگ زنده كرد با اينكه شصت سال از مرگ آنها گذشته بود.

سپس روى به رأس الجالوت (رئيس كليميان) نموده فرمود: آيا تو در تورات ميان جوانان بنى اسرائيل آنها را ديده‏اى كه بخت نصر انتخابشان كرد از ميان اسيران بنى اسرائيل موقعى كه در بيت المقدس جنگ كرد و آنها را به بابل برد. خداوند حزقيل را مبعوث نمود. آنها را زنده كرد اين مطلب در تورات هست، هر كس منكر

 

شود كافر است.پ رأس الجالوت در پاسخ گفت شنيده‏ام و مى‏دانم شما راست مى‏گوئيد بعد امام عليه السلام فرمود: اينك گوش كن تا آن سفر را بخوانم. شروع به خواندن تورات كرد. يهودى از اين قرائت در شگفت شد و تعجب مى‏كرد.

سپس روى به نصرانى نموده فرمود: اينها قبل از عيسى بودند يا عيسى قبل از آنها گفت قبل از عيسى بودند.

حضرت رضا عليه السلام فرمود: قريش اجتماع نمودند خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و تقاضا نمودند كه مرده‏هايشان را زنده كند. على بن ابى طالب عليه السلام را فرستاد. فرمود: با اينها مى‏روى به قبرستان و نام اينها را با صداى بلند فرياد بزن فلانى! فلانى فلانى، و بگو

محمد رسول الله صلى الله عليه و آله‏

مى‏گويد به اذن خدا از جاى حركت كنيد. از جاى حركت كردند در حالى خاك از سر خود مى‏افشاندند. قريش شروع كردند به سؤال كردن از وضعشان. به آنها گفتند حضرت محمد صلى الله عليه و آله به رسالت مبعوث شده. گفتند اى كاش ما او را درك مى‏كرديم و ايمان به او مى‏آورديم. او كور و برص و ديوانه را شفا بخشيد و چهارپايان و پرنده‏ها و جن و شياطين با او صحبت مى‏كردند ولى ما پيامبر خودمان را به عنوان پروردگار نپذيرفتيم. در مقابل خدا منكر فضل هيچ كدام از پيامبران هم نيستيم، اما شما كه عيسى را خدا مى‏دانيد بايد حزقيل و يسع را نيز خدا بدانيد چون همان كار عيسى را انجام دادند.

گروهى از بنى اسرائيل از خانه و زندگى خود فرار كردند از ترس و با هزاران نفر بودند. خداوند در يك ساعت آنها را ميراند. اهالى ده اطراف آنها ديوارى كشيدند.

همان جا بودند تا استخوانها پوسيده شد و كهنه گرديد. پيامبرى از پيامبران بنى اسرائيل از آنجا گذشت. در شگفت شد از اين همه استخوان پوسيده. خداوند به او وحى كرد مى‏خواهى آنها را براى تو زنده كنم تا به تبليغ ايشان بپردازى؟ گفت: آرى پروردگارا خداوند وحى كرد به او كه ايشان را صدا بزن. صدا زد استخوانهاى پوسيده از جاى حركت كنيد. به اذن خدا همه زنده شدند و خاك از سر خود مى‏افشاندند. از آن‏

 

گذشته ابراهيم خليل الرحمن موقعى كه پرنده‏ها را قطعه قطعه كرد و روى هر كوهى مقدارى از آنها را قرار داد. بعد صدا زد، با سرعت آمدند. غير از آن موسى بن عمران و آن هفتاد نفرى كه انتخاب كرد كه با او به كوه بيايند و گفتند تو خدا را ديده‏اى، به ما نيز نشان بده. گفت من خدا را نديده‏ام. گفتند ما ايمان نمى‏آوريم تا خدا را آشكارا ببينيم. صاعقه‏اى بر آنها جهيد، تمامشان سوختند. موسى تنها ماند. عرض كرد خدايا من هفتاد نفر از بنى اسرائيل را انتخاب كردم و آوردم. حالا تنها برگردم چگونه حرف مرا قبول مى‏كنند. اگر مى‏خواستى آنها را قبلا مى‏كشتى با من و به واسطه حرف نادان مردم ما را هلاك مى‏كنى. خداوند پس از مرگ آنها را زنده كرد. تمام آنچه برايت نقل كردم نمى‏توانى دفع كنى زيرا تورات و انجيل و زبور و فرقان گوياى اين مطالب است.پ اگر هر كس مرده زنده كند و كور و برص و ديوانه را شفا بخشد بتوان او را خدا گرفت بايد تمام اينها خدا باشند. يهودى چه مى‏گوئى؟ جاثليق گفت سخن، سخن تو است لا اله الا الله.

بعد متوجه راس الجالوت شده فرمود: يهودى توجه كن. سؤال مى‏كنم از تو ده آيه‏اى كه نازل شده بر موسى بن عمران. آيا در تورات ذكر محمد صلى الله عليه و آله و امتش آمده آنجا كه مى‏فرمايد زمانى كه آمد امت اخير پيروان شتر سوار خدا را تسبيح مى‏كنند به واقع تسبيحى جديد در عبادتگاههاى تازه. بنى اسرائيل به آنها پناه آورند و به قدرت ايشان سر فرود آورند تا آرامش خاطر مى‏يابند. زيرا در اختيار آنها شمشيرهائى است كه به وسيله آنها انتقام مى‏گيرند از امت‏هاى كافر جهان در اطراف زمين اگر همين طور در تورات نوشته نيست؟ راس الجالوت گفت چرا همين طور است. آنگاه رو به جاثليق نموده فرمود: يا نصرانى! چقدر از كتاب شعيا اطلاع دارى؟ گفت كلمه به كلمه واردم. به آن دو فرمود: اين تهمت از اين سخن او را مى‏دانيد مردم من ديدم چهره الاغ سوار را كه لباسى از نور پوشيده و شتر سوار را ديدم كه نورش چون ماه مى‏درخشيد گفتند چرا اين حرف را زده؟

حضرت رضا عليه السلام فرمود: نصرانى آيا در انجيل اين سخن عيسى را

 

مى‏دانى من مى‏روم به سوى خداى شما و خودم و بار قليطا مى‏آيد. او به واقعيت من گواهى مى‏دهد چنانچه من گواهى به حقيقت او دادم. آن كسى كه همه چيز را براى شما تفسير مى‏كند به دست اوست رسوائى امت‏ها و او استوانه كفر را در هم مى‏شكند. جاثليق گفت هر چه فرمودى در انجيل هست. ما اقرار كرديم. فرمود: اين يكى را در انجيل قبول دارى؟ گفت آرى.پ حضرت رضا عليه السلام فرمود: جاثليق! بگو ببينم انجيل اول را كه گم كرديد پيش چه كسى آن را يافتيد؟ و اين انجيل را چه كسى براى شما به وجود آورد؟ گفت ما فقط يك روز انجيل را گم كرديم بعد آن را تر و تازه يافتيم و يوحنا و متى براى ما آوردند.

فرمود: تو خيلى ناوارد هستى به اسرار انجيل و علماى آن. اگر اين مطلب صحيح است پس چرا شما در مورد انجيل اختلاف داريد؟ اين اختلاف در مورد همان انجيلهائى است كه در دست شما است.

امروز اگر مطابق انجيل اول است اختلاف براى چيست؟ ولى من برايت جريان را توضيح مى‏دهم. بدان وقتى انجيل اول گم شد امت نصارى پيش علماى خود اجتماع كردند و گفتند عيسى بن مريم كشته شد، انجيل را هم گم كرده‏ايم، اينك نزد شما دانشمندان چيست؟ لوقا و مرقابوس گفتند انجيل در سينه ما است ما سفر سفر برايتان خواهيم آورد. محزون نشويد و دست از عبادتگاه‏ها برنداريد ما به زودى در تمام مورد سفر به سفر تمام آن را جمع مى‏كنيم. لوقا و مرقابوس و يوحنا و متى نشستند اين انجيل را براى شما نوشتند پس از گم شدن انجيل اول. اينها شاگرد شاگردان عيسى بودند، حالا فهميدى؟

جاثليق گفت اين مطلب را نمى‏دانستم حالا فهميدم و متوجه شدم كه چقدر شما از انجيل مطلع هستى و مطالبى را شنيدم كه دلم شاهد و گواه آن است و اطلاعاتم افزايش يافت. فرمود: گواهى اينها در نزد تو چگونه است؟ گفت: صحيح است، اينها دانشمندان انجيل هستند به هر چه گواهى دهند حق است. فرمود: به مأمون و ساير حاضرين از خويشاوندان خود كه شما شاهد باشيد. گفتند بسيار خوب.

 

سپس فرمود: به جاثليق تو را به حق پسر و مادرش مى‏دانى كه متّى گفته است:

عيسى مسيح پسر داود بن ابراهيم بن اسحاق بن يعقوب يهود ابن حضرون است.پ و مرقابوس در نژاد عيسى مى‏گويد او كلمة الله است كه در جسد آدمى خداوند او را حلول داده و انسان شده است لوقا گفته است عيسى بن مريم و مادرش دو انسان از گوشت و خون بودند در آن دو روح القدس داخل شده.

بعد تو معتقد هستى كه از شهادت عيسى بر خود اين بود كه گفت: اين واقعيتى است كه مى‏گويم اى حواريين به آسمان صعود نمى‏كند مگر كسى كه از آن فرود آمد جز شتر سوار خاتم الأنبياء كه او بالا مى‏رود به آسمان و فرود مى‏آيد در باره اين گفته عيسى چه مى‏گوئى؟ جواب داد اين سخن عيسى است، منكر آن نيستيم. فرمود: چه مى‏گوئى در مورد گواهى لوقا و مرقابوس و متى بر عيسى و نژادى كه براى او ترتيب دادند، آنها دروغ بر عيسى بسته‏اند. حضرت رضا فرمود:

مردم مگر او اول نپذيرفت گواهى اينها را و نگفت اينها علماى انجيل هستند و گفتارشان صحيح است.

جاثليق گفت اى دانشمند مسلمانان مايلم در مورد آنها مرا معاف دارى. امام عليه السلام فرمود: پذيرفتم اينك هر چه مايلى سؤال كن. جاثليق گفت ديگرى سؤال كند به حق عيسى مسيح گمان نمى‏كنم در ميان علماى مسلمان مانند تو كسى باشد.

امام متوجه راس الجالوت شده، فرمود: تو مى‏پرسى از من يا من از تو بپرسم؟

گفت من مى‏پرسم ولى دليلى جز از تورات نمى‏پذيرم يا انجيل و يا زبور داود يا آنچه در صحف ابراهيم و موسى است. حضرت رضا عليه السلام فرمود: دليلى از من نپذير مگر آنچه تورات گوياى آن است، به زبان موسى بن عمران و انجيل به زبان عيسى بن مريم و زبور به زبان داود راس الجالوت گفت از كجا تو اثبات نبوت حضرت محمد صلى الله عليه و آله را مى‏كنى؟ فرمود: به نبوت حضرت محمد صلى الله عليه و آله موسى بن عمران و عيسى بن مريم و داود خليفة الله در زمين گواهى داده‏اند. گفت گفتار موسى بن عمران را بگو.

 

حضرت رضا فرمود: يهودى! مى‏دانى كه موسى بن عمران وصيت كرد بنى اسرائيل را و به آنها گفت به زودى پيامبرى خواهد آمد از برادرانتان، او را تصديق كنيد و حرفش را بشنويد براى بنى اسرائيل برادرى جز فرزندان اسماعيل سراغ دارى؟

اگر آشنا به خويشاوندى اسرائيل يا اسماعيل هستى و نژادى كه بين آنها است از طرف اسماعيل.پ راس الجالوت گفت اين گفتار موسى است، رد نمى‏كنيم. حضرت رضا عليه السلام فرمود: آيا از برادران بنى اسرائيل پيامبرى جز حضرت محمد صلى الله عليه و آله آمده است؟ گفت نه. فرمود: پس اين مطلب قبول است در نزد شما؟ گفت آرى، ولى مايلم از تورات شاهدى براى آن بياورى.

حضرت رضا عليه السلام فرمود: تو منكرى كه تورات مى‏گويد: نور از كوه طور سيناء آمد و درخشيد براى ما از ساعير و آشكار شد براى ما از كوه فاران. راس الجالوت گفت اين كلمات را آشنا هستم اما تفسير آنها را نمى‏دانم. امام عليه السلام فرمود: من براى تو توضيح مى‏دهم. اين سخن كه آمد نور از طرف كوه طور سيناء، اين همان وحى است كه خداوند بر موسى بن عمران در كوه طور سيناء نازل كرد و اما اين كه: درخشيد براى ما كوه ساعير همان كوه است كه خداوند به عيسى بن مريم وحى نمود و او در آن كوه بود و اما اين گفته: آشكار شد بر ما از كوه فاران فاران كوهى از كوههاى مكه است كه يك روز با مكه فاصله دارد. شعياى نبى در مورد آنچه در تورات آمده مى‏گويد: دو سواره را ديدم كه زمين براى آنها روشن شده يكى سوار بر الاغ و ديگرى بر روى شتر. اينك بگو الاغ سوار و شتر سوار كيست؟

راس الجالوت گفت نمى‏شناسم آنها را، برايم توضيح بدهيد! فرمود الاغ سوار عيسى است اما شتر سوار حضرت محمد صلى الله عليه و آله است. اين مطلب را در تورات منكرى گفت نه منكر آن نيستم. سپس فرمود: حيقوق پيامبر را مى‏شناسى؟

گفت آرى او را مى‏شناسم. فرمود: آن پيامبر مى‏فرمايد سخنى را كه كتاب شما نيز شاهد آن است: خداوند بيان را از كوه فاران آورد و آسمانها از تسبيح احمد و امتش پر شده است. سپاهش در دريا حركت مى‏كند، طورى كه در صحرا حركت مى‏كند

 

براى ما كتابى جديد مى‏آورد بعد از خراب شدن بيت المقدس، منظور قرآن است، آيا اين را قبول دارى و ايمان به آن مى‏آورى؟پ راس الجالوت گفت اين مطلب را حيقوق گفته است منكر آن نيستم. حضرت رضا عليه السلام فرمود: داود در زبور خود كه آن را تو قرائت مى‏كنى فرموده است خدايا بپادارنده سنت را بعد از يك ركود و فترت بفرست آيا پيامبرى مى‏شناسى كه سنت به پا دارد بعد از ركود جز حضرت محمد صلى الله عليه و آله؟ راس الجالوت گفت اين سخن داود است منكر آن نيستم ولى منظورش عيسى بوده و ايام او فترت و ركود است.

حضرت رضا عليه السلام فرمود: نمى‏دانى عيسى مخالف سنت نبود او موافق سنت تورات بود تا خداوند او را به آسمان بالا برد و در انجيل نوشته است كه پسر برّه سرود و بارقليطا بعد از او خواهد آمد. او سختى‏ها را تخفيف مى‏دهد و همه چيز را تفسير مى‏كند. براى من گواهى مى‏دهد چنانچه من براى او شهادت دادم. من براى شما امثال آوردم او تأويل براى شما مى‏آورد، آيا به اين در انجيل ايمان دارى؟ گفت آرى، منكر آن نيستم.

حضرت رضا عليه السلام فرمود: راس الجالوت! در باره پيامبرت موسى بن عمران سؤال مى‏كنم. گفت بپرسيد. فرمود: به چه دليل نبوت حضرت موسى را ثابت مى‏كنى؟ گفت او چيزهايى آورد كه هيچ يك از پيامبران قبل نياورده بودند.

عصايش به اژدها تبديل شد، با عصا به سنگ زد از آن چشمه‏ها جارى شد و يد بيضاء براى ناظرين بيرون آورد و علاماتى كه خلق قدرت مانند آن را ندارند.

حضرت رضا عليه السلام فرمود: صحيح است كه دليل موسى بر نبوتش اين است كه چيزهائى آورد كه كسى مانند آن را نياورده مگر هر كسى ادعاى نبوت كرد و چيزى آورد كه كسى نتوانست مانند آن را بياورد لازم نيست او را تصديق كنيم؟ گفت نه، زيرا موسى نظيرى نداشت در مقام نزد پروردگار و نزديكى به خدا و ما نمى‏توانيم اقرار به ادعاى نبوت كسى بكنيم مگر اينكه شبيه حضرت موسى براى ما باشد.

حضرت رضا عليه السلام فرمود پس چگونه اقرار به انبياى پيش از موسى داريد

 

با اينكه دريا نشكافتند و از سنگ دوازده چشمه خارج نكردند و يد بيضاء نداشتند و عصا را اژدها ننمودند.

يهودى گفت قبلا گفتم كه وقتى براى اثبات نبوت خود معجزاتى بياورند كه مردم نتوانند مانند آن را بياورند اگر چه مثل معجزات موسى نباشد و يا غير آنها باشد واجب است آنها را تصديق كنيم.پ حضرت رضا عليه السلام فرمود: چرا به حضرت عيسى ايمان نمى‏آورى با اينكه مرده زنده كرد و كور و پيس را شفا بخشيد و با گل شبيه پرنده ساخت سپس در آن دميد و پرنده شد به اجازه خدا؟

راس الجالوت گفت مى‏گويند چنين كرده ما نديده‏ايم. فرمود: مگر آنچه حضرت موسى آورده مشاهده كرده‏اى؟ مگر نه اين است كه اخبار متواترى رسيده از اصحاب مورد اعتماد حضرت موسى كه اين كارها را كرده؟ گفت صحيح است.

فرمود: همين طور اخبار متواتر رسيده به آنچه عيسى بن مريم انجام داده، چه شده كه موسى را تصديق كرده‏ايد اما به عيسى ايمان نداريد؟ نتوانست جوابى بدهد.

حضرت رضا عليه السلام فرمود: همين طور است كار حضرت محمد صلى الله عليه و آله و آنچه آورده و كار هر پيامبرى كه خدا فرستاده از معجزات پيامبر ما صلى الله عليه و آله اين است كه يتيمى بود فقير و چوپان، نه درس خوانده بود و نه با معلمى رفت و آمد داشت. قرآن را آورد كه داستانهاى پيامبران و اخبار آنها حرف به حرف و اخبار گذشتگان و آيندگان تا روز قيامت در آن هست. به آنها از اسرارشان خبر مى‏داد و آنچه در خانه داشتند و معجزات بى‏شمار ديگرى آورد. راس الجالوت گفت جريان عيسى و محمد صلى الله عليه و آله براى ما ثابت نشده و نمى‏توانيم چيزى كه ثابت نشده بپذيريم. امام عليه السلام فرمود: پس كسى كه گواهى به نبوت عيسى و محمد صلى الله عليه و آله داده گواهى پوچ و بى‏اصل بوده؟ نتوانست جوابى بدهد.

سپس هربذ اكبر را پيش خواند. حضرت رضا عليه السلام فرمود: از زردشت به ما خبر بده كه به چه دليل به نبوت او ايمان دارى؟ گفت او معجزاتى آورده براى ما

 

كه كسى قبل از او نياورده با اينكه نديده‏ايم اما اخبار از گذشتگان به ما رسيده كه براى ما چيزى را حلال كرده كه ديگرى نكرده. به همين جهت پيرو او شده‏ايم.

امام فرمود: مگر شما از راه اخبار پيرو او نشده‏ايد؟ گفت چرا. فرمود:

همين طور ساير امت‏هاى گذشته به وسيله اخبارى كه به آنها رسيده از پيامبران و آنچه موسى و عيسى و محمد صلوات الله عليهم انجام داده، ايمان آورده‏اند. شما چه دليل داريد كه ايمان به آنها نمى‏آوريد، همان طور كه به زردشت ايمان آورده‏ايد از طريق اخبار متواترى كه شاهد است چيزى آورده كه ديگرى نياورده. هربذ در جاى خويش فرو ماند و جوابى نداشت.

حضرت رضا عليه السلام فرمود: مردم، اگر ميان شما كسى مخالف اسلام هست و سؤالى دارد بدون وحشت بپرسد. عمران صابى كه يكى از متكلمين بود از جاى حركت كرده گفت اگر دعوت به سؤال نمى‏كرديد اقدام به پرسش نمى‏كردم. من در كوفه و بصره و شام و جزيره كسى را از متكلمين نديده‏ام كه برايم ثابت كند يكتائى را كه جز او آفريننده‏اى نيست و پايدار به وحدانيتش باشد، اجازه مى‏دهى سؤال بكنم؟پ‏

مناظره عمران صابى‏

حضرت رضا عليه السلام فرمود: اگر در ميان جمعيت عمران صابى وجود داشته باشد تو همانى؟ عرض كرد من عمرانم. فرمود: سؤال كن ولى انصاف را از دست مده و جانب ياوه‏سرائى و ستم را فرو گذار. عرض كرد به خدا قسم سرورم، منظورم اين است كه برايم مطلبى را اثبات كنى كه به آن چنگ زنم. فرمود: بپرس.

در اين موقع جمعيت خود را جمع نموده و متوجه جريان مناظره شدند و به يك ديگر چسبيده و به هم نزديك مى‏شدند. عمران گفت از موجود اول و آنچه آفريده مرا مطلع فرما. فرمود: اينك كه پرسيدى، درست دقت كن.

 

خداى يكتا پيوسته يكتا بود، بى‏آنكه چيزى با او باشد و بدون حد و حدودى يا عرض و كيفيت و كميتى: پيوسته چنين بود، آنگاه مخلوقى مختلف داراى كيفيت و كميت و اندازه و عرض و طول متفاوت نه در جايى آنها را نهاد و نه در چيزى محدود نمود و نه در مقابل چيزى قرار داد و نه قبلا نقشه آنها را كشيده بود. بعد آفريده‏هاى خود را ممتاز و غير ممتاز و جدا و به هم پيوسته و رنگارنگ و داراى طعم و مزه قرار داد. نه اينكه احتياجى به آنها داشته باشد و نه مقامى را جويا باشد كه جز با آفريدن آنها به آن مقام نرسد و با آفريدن آنها در خود زيادى يا نقصانى نديده، عمران! توجه كردى؟ عرض كرد آرى سرورم!پ فرمود: عمران اگر اين آفرينش براى رفع نياز و احتياج او بود چيزهائى را مى‏آفريد كه از آنها مى‏توانست بهره‏مند شود و بايد چند برابر اينها خلق مى‏كرد زيرا هر چه كمك كار و ياور زياد گردد شخص قوى‏تر مى‏شود با اينكه نياز و حاجت را حد و اندازه‏اى نيست زيرا هر مخلوقى را بيافريند باز در مورد او حاجت و نياز به وجود مى‏آيد. به همين جهت گفتم آفرينش او از جهت احتياج نبود ولى مخلوق را به يك ديگر نيازمند كرد و برخى را به ديگرى برترى داد نه اينكه احتياجى به برتر داشته باشد و نه به واسطه خشمى كه به وجود بى‏مقدارتر و خوار گرفته باشد. بعد سخنانى كه بين آنها رد و بدل شد آنگاه پرسيد:

آقا بفرمائيد خدا كه يكتا بود و چيزى جز او نبود با آفرينش مخلوقات تغييرى در او به وجود نيامد؟ حضرت رضا عليه السلام در پاسخ او فرمود: خداى عز و جل با آفرينش موجودات تغييرى نكرده ولى موجودات تغيير يافتند با دگرگونى كه در آنها قرار داد. عمران عرض كرد با چه چيز او را مى‏شناسيم؟ فرمود: به وسيله غير خدا (از مخلوقات). عرض كرد غير او چيست؟ فرمود: مشيت و اراده (كه موجب پيدايش موجودات شده). و نام و صفتش و چيزهاى ديگرى كه شبيه اينها است، تمام اينها مخلوق و آفريده شده است و به تدبير اوست عمران عرض كرد آقا خدا چيست؟

فرمود: نور است اما به اين معنى كه هادى و راهنماى آفريده‏هاى آسمان و

 

مخلوقات زمين است. ديگر در اين مورد حق توضيح بيشترى بر من ندارى جز اينكه وحدانيت او را برايت اثبات كنم «1».پ عمران صابى (براى اينكه اثبات يك نوع تغيير در خدا نمايد) گفت مگر او اول ساكت نبود قبل از آفرينش موجودات، بعد سخن گفت؟

حضرت رضا فرمود: سكوت وقتى صحيح است كه قبلا كسى صحبتى كرده باشد بعد مى‏گويند ساكت شد. در اين مورد مثالى مى‏زنم به چراغ كه در باره‏اش سخن گفتن و ساكت بودن صحيح نيست. نبايد گفت چراغ ساكت است و صحبت نمى‏كند (چون سخن گفتن به چراغ ارتباطى ندارد) در مورد خداوند نيز نمى‏توان گفت سخن، گفت به آن معنى كه تو از سخن گفتن درك مى‏كنى كه با زبان و لب و دهان مى‏گويد (بلكه ايجاد صوت مى‏نمايد) مثل چراغ كه نور مى‏بخشد نه به آن معنى است كه تغييرى مى‏كند و حركتى مى‏نمايد و براى بخشيدن نور اعضا و جوارح خود را به كار مى‏برد همين كه توالى و پشت سر هم آمدن نور باشد مى‏گوئيم، چراغ نور مى‏بخشد. خداوند نيز در آفريدن موجودات احتياج به حركت و به كار بردن آلت و ابزار يا فكر و انديشه تا تغييرى در او به وجود آيد «2».

عمران گفت آقا من خيال مى‏كنم خداوند به آفرينش موجودات تغيير حال مى‏دهد. حضرت رضا عليه السلام فرمود: سخن محالى گفتى. به همين كه مدعى شدى ذات او به وجهى از وجوه تغيير يابد آيا آتش در ذات خود تغييرى به وجود

 

مى‏آورد يا حرارت خويش را هم مى‏سوزاند يا چشم خود را هم مى‏بيند (يعنى همان طور كه حرارت خود را مى‏سوزاند و چشم خود را نمى‏بيند، خداوند نيز از فعل و كار خود تغيير نمى‏يابد) گفت صحيح است. گفت آقا بفرمائيد آيا خدا در خلق است يا خلق در خدا قرار دارد؟ فرمود: عمران خداوند منزه از چنين حرفهاست، اينك به لطف خدا برايت مثالى مى‏زنم كه درك كنى. بگو ببينم وقتى به آينه نگاه مى‏كنى و خود را در آن مى‏بينى تو در آينه هستى يا آينه در تو قرار دارد؟ اگر هيچ كدام از شما دو تا در هم قرار نداريد پس به چه چيز خود را در آن مى‏بينى؟!پ عمران گفت به وسيله نورى كه بين من و آينه قرار دارد. حضرت رضا عليه السلام فرمود: آيا آن نورى كه در آن آينه است بيشتر از نورى است كه در چشم خود مى‏يابى؟ گفت آرى. فرمود: پس به ما نشان ده. عمران نتوانست جوابى بگويد.

حضرت رضا عليه السلام فرمود: پس در واقع نور واسطه شده كه خود و آينه را ببينى بدون اينكه در يكى از شما دو تا داخل شود (پس امكان دارد خداوند نيز تأثير در آفرينش نمايد بدون اينكه او در آنها باشد يا آنها در او باشند) فرمود: براى اين موضوع مثالهاى زيادى هست غير از اين مثال كه جاى اشكال و ايرادى نيست.

وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏ در اين موقع حضرت رضا عليه السلام رو به جانب مأمون نموده فرمود: موقع نماز است. عمران صابى عرض كرد آقا بحث و سخن مرا قطع نفرمائيد، قلبم رقت يافته و دلم تكان خورده.

حضرت رضا عليه السلام فرمود: نماز مى‏خوانم بعد ادامه خواهم داد، از جاى حركت كرد مأمون نيز برخاست.

حضرت رضا عليه السلام در داخل مجلس نماز خواند، مردم در خارج پشت سر محمد بن جعفر نماز خواندند، بعد از نماز حضرت رضا عليه السلام در جايگاه خود قرار گرفت و عمران را خواست، به او فرمود: اكنون سؤال كن.

گفت آقا بفرمائيد آيا يكتائى خدا را با درك كنه و حقيقت او مى‏يابيم يا با درك صفاتش؟ فرمود: خداوند آفريننده يكتاى بى‏همتا بود، بدون اينكه چيزى با او

 

باشد و دومى داشته باشد از قبيل چيزهاى معلوم و مجهول محكم و متشابه مذكور و غير مذكور و نه هر چه كه بتوان او را چيز ناميد. بودنش را ابتدائى نيست و نه انتهائى و نه به چيزى پايدار است و نه بر روى چيزى ايستاده و نه بر چيزى تكيه كرده و نه در چيزى جاى گرفته. خدا با اين صفات قبل از آفرينش بوده زيرا چيزى جز خدا نبوده.

بدان كه ابداع و مشيت و اراده سه لفظ هستند داراى يك معنى. اولين چيزى كه ابداع نمود و مشيتش به آن تعلق گرفت و اراده كرد همان حروفى بودند كه آنها را ريشه همه چيز قرار داد و راهنما براى هر مدركى و مشخص‏كننده براى هر شكلى و با همين حروف هر اسم باطل و حقى از هم تميز داده مى‏شود يا فعل و مفعولى و غير معنى و تمام امور بر آنها جمع گرديده است.پ براى حروف در ابداع معنائى جز نفس خود حرف قرار نداد (يعنى لام معنى آن همان حرف لام است) و آنها وجودى ندارند چون به ابداع آفريده شده‏اند (منظور شايد اين باشد كه حروف سابقه ماهيت و اصل و ريشه‏اى ندارند كه از آنها گرفته شده باشد).

نور در اينجا اولين فعل خدا است كه او نور سموات و زمين است. حروف مفعول همين فعل است و اينها همان حروفى هستند كه از آنها كلام و عبارات از جانب خدا صادر مى‏شود كه به مردم و مخلوق آنها را آموخت و تعدادشان سى و سه حرف است كه بيست و هشت حرف آن بر لغات عربى دلالت دارند و از بيست و هشت حرف، بيست و دو حرف آن راهنما و به ريشه زبان سريانى و عبرانى است و پنج حرف ديگر به كار برده مى‏شود در ساير لغات غير عرب براى تمام زبانهاى مختلف دنيا و مجموع حروف با آن بيست و هشت حرف مى‏شود سى و سه حرف اما آن پنج حرف مختلف به واسطه علل و اسبابى آفريده شده كه بيش از اين صحيح نيست در باره آنها صحبت كنم بعد خداوند حروف را پس از محدود نمودن بعدد معيّنى فصل خويش گردانيد مانند اين سخن خداوند (كُنْ فَيَكُونُ)* و همين لفظ (كُنْ)* از جانب خدا ساختن شش است و آنچه به وسيله اين حرف به وجود آمد مصنوع خداست.

 

پس اولين خلق خدا ابداع بود كه نه وزن داشت و نه حركت و نه سمع و نه رنگ و نه حس خلق، دوم حروف بودند كه آنها نيز وزن و رنگ نداشتند اما مسموع و موصوف بودند اما به خود آن حروف نظرى از نظر معنى نبود.پ خلق مردم انواع مختلف از محسوسات و ملموسات بود كه داراى طعم و مزه هستند و خود آنها مورد نظر بودند (مانند آب زمين آسمان) خداوند تبارك و تعالى پيش از ابداع بود زيرا چيزى قبل از خدا وجود نداشته و نه با او چيزى بوده اما ابداع قبل از حروف به وجود آمد و حروف جز بر نفس خود دلالت ندارند.

مأمون گفت چگونه حروف جز بر نفس خود دلالت ندارند. حضرت رضا عليه السلام فرمود: زيرا خداوند تركيب حروف را جز براى معنى قرار نداده. هر گاه چهار يا پنج يا شش حرف يا بيشتر و يا كمتر با هم تركيب شوند جز براى فهميدن يك معنى مخصوص نيست بلكه براى دلالت بر يك معنى تازه كه سابقه نداشته.

عمران گفت از كجا ما اين مطلب را بفهميم؟ حضرت رضا عليه السلام فرمود:

توضيح مطلب چنين است كه وقتى تو اين حروف را ذكر مى‏كنى و جز نفس آنها را اراده نكرده باشى تنها و فرد ذكر مى‏كنى مى‏گوئى ا ب ت ث ج ح خ تا آخر در اين صورت جز نفس خودشان معنى ديگرى ندارند، اما وقتى آنها را تركيب كردى و به صورت اسم و صفتى درآوردى براى منظورى كه دارى و چيزى كه قصد نموده‏اى آن وقت داراى آن معنى مخصوص مى‏شوند و راهنما به همان مفهوم هستند، حالا فهميدى عمران! عرض كرد آرى. فرمود: عمران! بدان كه هيچ صفتى نيست مگر موصوفى دارد و هيچ اسمى بدون معنى وجود ندارد اندازه فقط مربوط به اشياء محدود است ولى صفات و اسماء شاهد بر كمال و وجود هستند و دليل بر احاطه نمودن نخواهد بود چنانچه حدود راهنماى ما به وضع مخصوصى است چون مربع بودن يا مثلث و يا مسدس بودن.

زيرا خداوند شناخته مى‏شود با صفات و اسماء ولى به طول و عرض و قلت و كثرت و رنگ و وزن و مشابه آن هرگز توصيف نمى‏شود و هيچ كدام از اين حدود بر

 

ذات او صدق نمى‏كند تا مردم همان طورى كه خويشتن را به حد و اندازه و طعم و مزه مى‏شناسند خدا را نيز بشناسند.پ راهنماى به خداى عزيز صفات و اسماء اوست و استدلال بر وجود او به وسيله مخلوقات مى‏شود تا براى شخص مشكوك ديگر شك و ترديدى باقى نماند و احتياج به ديدن و شنيدن با گوش و يا لمس كردن با دست و يا تصور به دل نداشته باشد، اگر صفات خداى عزيز دلالت بر او نداشتند و اسماء راهنماى ما به سوى او نبودند و پژوهش‏گران از مردم درك نمى‏كردند معنى آن را به ناچار مردم اسمها و صفات او را پرستيده بودند نه معناى آن را در چنين فرضى معبود يكتا غير ذات خدا بود (يعنى معبود و لفظ همان اسماء و صفات مى‏شد) زيرا اسماء و صفات خدا غير خدايند (لفظ ديّان كه خدا نيست و همچنين لفظ رحمان به تعدد اين الفاظ متعدد مى‏شد) آيا درست فهميدى عمران؟ عرض كرد آرى، ولى باز برايم بيشتر توضيح بدهيد.

حضرت رضا عليه السلام فرمود: عمران! مبادا گول كسانى را بخورى كه گمراه و نابينايند آنهايى كه معتقدند خدا در آخرت براى حساب و ثواب و عقاب ديده مى‏شود ولى در دنيا ديده نخواهد شد براى پرستش و اميد آمرزش. اگر ديده شدن خداوند در دنيا موجب لفظى براى او باشد در آخرت هم نبايد ديده شود. اما آنها سرگردان و گمراه و كور و كر شده‏اند از درك واقعيت اين آيه قرآن ناظر به همين اشخاص است مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبِيلًا.

خردمندان مى‏دانند كه آنچه در آخرت استدلال مى‏شود عينا همان است كه در دنيا استدلال مى‏شود كسى كه با خودرأيى و مقايسه با خويش مى‏خواهد خدا را درك كند جز فاصله از واقعيت چيزى نخواهد داشت زيرا خداوند اين دانش را اختصاص به كسانى داده است كه عقل و انديشه را به كار مى‏برند و مى‏فهمند.

عمران گفت آيا توضيح نمى‏فرمائيد كه ابداع مخلوق است يا غير مخلوق؟

فرمود: مخلوق ساكن است كه به سكون درك نمى‏شود و مخلوق بودن او از اين جهت است كه آفريده است و قديم نيست و خداوند آن را به وجود آورده، پس مخلوق خدا است. در اين مورد بايد گفت فقط خداى يكتا است با مخلوق او، سومى‏

 

بين آنها نيست (يعنى هر چه غير خدا است مخلوق اوست) و جز آن دو سومى وجود ندارد.

ولى بعضى از مخلوقات او ساكن و متحرك و مختلف و مركب و معلوم و شبيه يك ديگرند هر چه را بتوان محدود نمود مخلوق خدا است. و توجه داشته باش كه هر چه را حواس تو درك كنند آنها مفهوم و مدرك حواسند و هر يك از حواس مخصوص درك محسوس همين هستند ولى تميز و فهم از مغز انديشه است نسبت به تمام آنها.پ بدان عمران خداى يكتا كه پايدار است بدون تقدير اندازه‏گيرى و حدّ مخلوقات را آفريد كه محدود و داراى اندازه هستند. آنچه خلق كرد دو قسمت بود يكى حروف و ديگرى حدود قائم به آن كه در هيچ كدام از آنها رنگ و وزن و طعم وجود نداشت. يكى از آن دو را به وسيله ديگرى قابل درك قرار داد و هر دو به نفس خود درك مى‏شوند هرگز چنين چيزى را نيافريده كه تنها قائم به نفس خويش باشد و قيام او به ديگرى وابسته نباشد، چون خواست همه مخلوقات دلالت بر ذات او بنمايند و سبب اثبات وجود خدا باشند.

پس خداى تبارك و تعالى يكتا و بى‏همتا است دومى ندارد كه او را به پا دارد و كمك به او بنمايد و در خويش جايش دهد ولى مخلوقات يك ديگر را نگه مى‏دارند به اذن و مشيت خدا. مردم در راه شناخت او چنان حيران و سرگردان شده‏اند كه براى رهائى از گرداب ظلمت و تاريكى پناه به ظلمت و نادانى برده‏اند. در توصيف خدا به صفات نفس خود (مانند ديده شدن) به جاى راه يافتن پيوسته از واقعيت فاصله گرفته‏اند. اگر خدا را با صفات خودش و مخلوقات را نيز با صفات خودشان توصيف نمايند واقعيت را خواهند يافت و اختلاف از ميان مى‏رود ولى وقتى به دنبال مطالبى رفتند كه خود از آنها سر در نمى‏آورند و متحيرند، در آن فرو مى‏مانند. اما خداوند هر كه را بخواهد راهنمائى به راه مستقيم مى‏نمايد.

عمران عرض مى‏كند آقا من گواهى مى‏دهم خدا همان طورى است كه توصيف نمودى اما سؤال ديگرى دارم فرمود: هر چه مايلى بپرس.

گفت بفرمائيد آيا خدا در چيزى قرار دارد و يا چيزى او را احاطه نموده است و

 

يا از چيزى به چيز ديگرى تغيير مكان مى‏دهد يا احتياج به چيزى دارد.پ حضرت رضا عليه السلام فرمود: عمران! درست دقت كن سؤالت را جواب مى‏دهم. اين از مشكل‏ترين سؤالها است كه بين مردم مى‏شود و كسى كه ثبات عقيده و درك ندارد نمى‏تواند اين مطلب را بفهمد ولى خردمندان با انصاف از درك آن عاجز نيستند. جهت اول اين است كه اگر براى رفع احتياج خود موجودات را مى‏آفريد مى‏توانست كسى بگويد تكيه بر مخلوقات خود نموده، چون به آنها نياز داشت ولى احتياج او را بر آفرينش وادار نكرد پيوسته پايدار است نه در چيزى و نه بر چيزى آن آفريده‏ها هستند كه بعضى بعض ديگر را نگه مى‏دارند و برخى در برخ ديگر جاى مى‏گيرند و از درون آن بعض خارج مى‏شوند اما خداوند قادر و توانا تمام آفرينش را به قدرت خويش نگه داشته، نگهدارى آنها موجب خستگى خدا نمى‏شود و او را ناتوان نمى‏كند. كسى كيفيت و چگونگى اين مطلب را نمى‏داند جز ذات پاك خدا و پيامبرانى كه آنها را مطلع گردانيده و صاحبان اسرار و نگهبانان فرمان و خزينه‏هاى حافظ شريعتش: كار خدا همچون چشم بر هم زدن است بلكه از اين هم نزديك‏تر. هر وقت تصميم آفرينش چيزى را بگيرد مى‏گويد باش، به وجود مى‏آيد، با خواست و اراده او هيچ يك از آفريده‏ها به او نزديك‏تر از ديگرى نيست و نه چيزى از او دورتر از ديگرى است. عمران! متوجه شدى؟

عرض كرد آرى سرورم فهميدم گواهى مى‏دهم خدا آن طور است كه تو توصيف كردى و يكتائى‏اش را ستودى و محمد مصطفى بنده برانگيخته براى هدايت جهان است. در اين موقع خود را به سجده انداخت روى به جانب قبله و اسلام آورد.

حسن بن محمد نوفلى گفت همين كه دانشمندان و متكلمين مغلوب شدند و اسلام آوردند عمران را مشاهده كردند با اينكه كسى را ياراى بحث و مناظره با او نبوده و نه تاكنون او را مغلوب كرده بودند، ديگر كسى جرأت اشكال گرفتن و سخريه گفتن نداشت. شب شد، مأمون و حضرت رضا عليه السلام از جاى حركت كرده داخل منزل شدند و مردم متفرق گرديدند. من با چند نفر از دوستان بودم كه محمد بن جعفر (عموى حضرت رضا) از پى من فرستاد. پيش او رفتم. گفت ديدى دوست تو

 

چه كرد؟ به خدا گمان نمى‏كردم على بن موسى الرضا عليه السلام تاكنون در اين مسائل بحث كرده باشد و نه سابقه اين كارها را داشت. او در مدينه گاهى كه سؤال مى‏كردند جواب مى‏داد مگر متكلمين در آنجا پيش او اجتماع مى‏كردند؟!پ گفتم حاجيان كه رهسپار مكه بودند از مسائل حلال و حرام سؤال مى‏كردند. به آنها جواب مى‏داد. بعضى كه اهل بحث و مناظره بودند با آنها نيز به مناظره مى‏پرداخت.

محمد بن جعفر گفت من مى‏ترسم مأمون بر او رشگ برد و عاقبت او را به وسيله سم از ميان بردارد يا بلائى بر سرش درآورد به او گوشزد كن تا خوددارى كند از اين كارها. گفتم از من نمى‏پذيرد. اين مرد مى‏خواهد او را آزمايش كند و ببيند از علوم اجدادش بهره‏اى دارد. گفت بگو عمويت از اين كار خوشش نمى‏آيد و مايل است در اين موارد خوددار باشى به دلائل زيادى.

وقتى من خدمت حضرت رضا عليه السلام در منزلش رسيدم پيغام عمويش را نقل كردم امام عليه السلام لبخندى زده فرمود: خدا عمويم را حفظ كند، خوب او را مى‏شناسم. چرا كار مرا دوست نمى‏دارد؟ در اين لحظه رو به غلام خود نموده فرمود:

برو عمران صابى را بياور.

عرض كردم من محل او را مى‏دانم در خانه يكى از دوستان شيعه ما است.

فرمود: اشكالى ندارد برايش مركب سوارى ببريد. من پيش عمران رفتم و او را آوردم. امام (ع) احترام زيادى نمود و يك دست لباس خواست و به او خلعت داد با مركبى سوارى و ده هزار درهم.

عرض كردم آقا فدايت شوم از روش امير المؤمنين جد بزرگوارت پيروى كردى؟ فرمود: چنين بايد كرد. بعد امام دستور داد شام بياورند. مرا در پهلوى راست خود و عمران را طرف چپ نشاند تا از خوردن غذا فارغ شديم. آنگاه فرمود: اينك با دوستان خود برو ولى فردا پيش ما بيا تا تو را با غذاهاى مدينه پذيرائى كنم.

پس از اين جريان دانشمندان و متكلمين كه داراى عقايد مختلف بودند پيش او مى‏آمدند و به مناظره مى‏پرداختند. عمران همه را مغلوب مى‏كرد تا ديگر از بحث و مناظره با او اجتناب كردند. مأمون نيز به او ده هزار درهم داد، فضل بن سهل نيز

 

مقدارى به او بخشيد. حضرت رضا عليه السلام موقوفات بلخ را به او سپرد از اين راه مبالغ زيادى به دست آورد «1».پ در كتاب توحيد صدوق و عيون اخبار الرضا از حسن بن محمد نوفلى نقل مى‏كند كه سليمان مروزى متكلم خراسان پيش مأمون آمد. خليفه او را گرامى داشت و احترام زياد كرد. آنگاه به او گوش زد كرد:

كه پسر عمويم على بن موسى الرضا از حجاز، تازگى آمده و علاقه‏مند به بحث و مناظره است. دوستان او نيز در اين فن مهارت دارند. در صورت تمايل مى‏توانى در روز هشتم ماه ذيحجه (روز ترويه) پيش او بيائى و با هم مناظره كنيد.

سليمان در جواب مأمون گفت من خوشم نمى‏آيد در حضور تو و گروهى از بنى هاشم با ايشان مناظره كنم چون ممكن است هنگام مناظره فرو ماند و موجب شكست او بشود و نمى‏توانم پى‏گيرى از بحث و مناظره كنم.

مأمون گفت اتفاقا من چون تو را مى‏شناختم و قدرت استدلالت را مى‏دانم از پى تو فرستادم. منظورى جز همين ندارم كه حد اقل در يك قسمت او را مغلوب كنى. سليمان گفت اگر چنين است اشكالى ندارد و فقط مرا با او در يك مجلس جمع كن، ديگر كارت نباشد، بعد از من گله نكنى.

مأمون كسى را خدمت امام رضا عليه السلام فرستاد و پيغام داد كه مردى از اهالى مرو كه در مذهب‏شناسى و كلام بى‏نظير است، بر ما وارد شده. اگر موجب ناراحتى شما نيست اينجا تشريف بياوريد.

امام عليه السلام از جاى حركت كرد تا وضو بسازد. به من و عمران صابى فرمود:

 

شما جلوتر برويد. ما رفتيم به در خانه مأمون ياسر و خالد دست مرا گرفته پيش مأمون بردند. سلام كرديم. گفت برادرم حضرت رضا كجا است؟ گفتم مشغول لباس پوشيدن بود. به ما دستور داد جلوتر خدمت برسيم. آنگاه گفتم يا امير المؤمنين، غلامت عمران صابى بر در خانه است. اگر اجازه مى‏فرمائيد او هم داخل شود. اجازه داد. عمران وارد شد.پ مأمون بسيار او را احترام نمود. گفت عمران! بالاخره عمرت دراز شد تا جزء بنى هاشم شدى. عمران گفت خداى را سپاسگزارم كه اين نعمت را به واسطه شما به من ارزانى داشت.

مأمون به عمران گفت اين مرد سليمان مروزى متكلم و عقيده‏شناس خراسان است.

عمران گفت او را مى‏شناسم. خود را برجسته‏ترين دانشمندان خراسان مى‏داند.

اما مسأله بداء را منكر است. مأمون گفت چرا در اين مورد با او مناظره نمى‏كنى؟

عمران پاسخ داد اين بسته به ميل اوست.

در همين هنگام على بن موسى الرضا عليه السلام وارد شد «1» فرمود: در چه چيز صحبت مى‏كرديد؟ عمران گفت آقا اين مرد سليمان مروزى است. سليمان قبل از اينكه سخن عمران تمام شود به او گفت تو راضى هستى هر چه حضرت رضا در اين باره بگويد و عقيده ايشان را قبول دارى در مسأله بداء؟

عمران گفت با كمال ميل خشنودم كه امام عليه السلام براى ما دليلى در مورد

 

بداء بياورد تا بوسيله آن بر صاحبنظران استدلال نمائيم. مأمون گفت نظر شما در مورد بحث اين دو نفر چيست؟پ امام عليه السلام فرمود: من منكر بداء نيستم با اينكه خداوند در قرآن مى‏فرمايد:

أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً انسان نمى‏بيند ما او را آفريديم با اينكه چيزى نبود و آيه وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ اوست كه جهانيان را آفريده سپس باز مى‏گرداند و در اين آيه مى‏فرمايد: يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ مى‏افزايد در آفرينش هر چه را بخواهد و آيه ديگر وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ انسان را از گل سرشت و مى‏فرمايد: وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ گروهى انتظار فرمان خدا را دارند كه يا آنها را عذاب كند و يا از ايشان درگذرد و در اين آيه مى‏فرمايد: وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِي كِتابٍ هيچ كس عمر طولانى نمى‏كند و هيچ كس از عمر او كاسته نمى‏شود مگر اينكه در كتابى ثبت است.

سليمان گفت آيا در مورد بداء از آباء گرام چيزى روايت شده؟ فرمود: آرى، پدرم از حضرت صادق عليه السلام نقل كرد كه فرمود: خدا را دو علم است:

1- علمى پنهان و مخفى كسى جز خود او از آن علم اطلاع ندارد كه بداء جزء همين علم است.

2- علمى كه به ملائكه و پيامبران آن را آموخته. علماى اهل بيت (امامان) از اين علم اطلاع دارند.

سليمان گفت مايلم از قرآن مطالبى در مورد بداء استخراج فرمائيد. فرمود: اين آيه كه خداوند خطاب به پيامبرش مى‏كند: فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ از آنها فاصله بگير تو سرزنش نخواهى شد. خداوند تصميم داشت آنها را هلاك كند ولى از اين تصميم صرف نظر كرد. بعد فرمود: وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى‏ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ آنها را متوجه ساز. تذكر براى مؤمنين سودمند است.

سليمان تقاضا كرد بيش از اين بفرمائيد. فرمود: پدرم از آباء گرام خود نقل كرد كه پيامبر اكرم فرمود: خداوند به يكى از پيامبران وحى كرد كه به فلان پادشاه بگو من‏

 

در فلان روز و ساعت او را از بين مى‏برم. آن پيامبر پيغام خدا را رسانيد. پادشاه آنچنان به دعا و تضرع به پيشگاه پروردگار پرداخت، در همان حالى كه روى تخت بود و چنان زارى مى‏نمود كه از تخت سرازير شد. مى‏گفت خدايا به من مهلت ده تا پسرم بزرگ شود و كار خود را بسازم. خداوند به همان پيامبر وحى كرد كه پيش آن پادشاه برو و بگو من اجل او را تأخير انداختم و پانزده سال به عمرش افزودم. پيامبر عرض كرد: خدايا تو مى‏دانى كه من تاكنون دروغ نگفته‏ام. خداوند به او خطاب نمود كه تو يك مأمور هستى. پيغام مرا برسان. كسى را ياراى آن نيست كه از كردار خدا بازخواست نمايد.پ در اين موقع امام على بن موسى الرضا عليه السلام رو به سليمان نمود فرمود:

اعتقاد يهودان را پيدا كرده‏اى؟ سليمان عرض كرد به خدا پناه مى‏برم از چنين اعتقادى. مگر يهود چه اعتقادى دارند؟ فرمود: آنها مى‏گويند يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ دست خدا بسته است. منظورشان اينست كه خداوند جهان را آفريد. ديگر كارى ندارد و هيچ كم و زياد و تغيير و تبديلى نمى‏دهد. خداوند در پاسخ اين اعتقاد مى‏فرمايد: غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا دستهاى ايشان بسته باد و لعنت بر آنها از چنين گفتارى. شنيدم گروهى از پدرم موسى بن جعفر عليه السلام راجع به بداء پرسيدند. فرمود: مردم نمى‏توانند منكر بداء شوند كه خداوند در قرآن مى‏فرمايد:

گروهى را نگه مى‏دارد و نمى‏دانند آيا آمرزيده مى‏شوند يا عذاب خواهند شد (پس خداوند در مورد آنها هر تصميمى كه بخواهد مى‏گيرد و اين خود يك نوع از بداء است).

سليمان گفت آقا بفرمائيد آيه إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ در باره چه چيز نازل شده؟ فرمود: در شب قدر خداوند مقدرات از اين سال تا سال بعد را تعيين مى‏كند از قبيل مرگ و زندگى و بد و خوب و روزيها. آنچه را در آن شب مقدر نمايد از حوادث حتمى است.

سليمان گفت اينك متوجه شدم، اما تقاضا دارم باز بيشتر برايم توضيح بفرمائيد. فرمود: سليمان! امور در نزد خداوند معين و مسجل هستند. بعضى را تقديم‏

 

و برخى را تأخير مى‏اندازد بنا به خواست و اراده خود.پ على عليه السلام مى‏فرمود علم دو نوع است:

1- علمى است كه خداوند به ملائكه و پيامبران آموخته است آن شدنى است.

هرگز خداوند خويشتن و ملائكه و پيامبران را دروغگو نخواهد ساخت.

2- علمى كه در نزد او مخزون و مكتوم است و هيچ كدام از مخلوقات بر آن اطلاع ندارند. هر چه بخواهند از آن علم مقدم مى‏دارد و آنچه بخواهد تأخير مى‏اندازد و برخى را از ميان مى‏برد و برخى را نگه مى‏دارد.

سليمان رو به مأمون نموده، گفت يا امير المؤمنين از امروز به بعد ديگر منكر بداء نخواهم شد و هرگز تكذيب اين اعتقاد را نمى‏كنم.

مأمون به سليمان گفت اينك تو از حضرت رضا سؤال كن. ولى درست دقت نما و انصاف را از دست مده. سليمان گفت آقا اجازه مى‏فرمائى از شما سؤالى كنم؟

فرمود: هر چه مايلى بپرس. سليمان گفت شما چه مى‏فرمائيد در باره كسى كه اراده را اسم و صفت از براى خدا قرار مى‏دهد مانند حى، سميع، بصير، قدير؟

حضرت رضا فرمود: شما مى‏گوئيد موجودات بوجود آمده و اختلاف پيدا كرده‏اند بواسطه خواست و اراده خدا است، اما نمى‏گوئيد بوجود آمده و اختلاف يافته چون خدا سميع و بصير است. اين خود يك دليل واضح است بر اينكه مانند سميع و بصير و قدير نيست (يعنى اراده از صفات ذات نيست).

سليمان گفت پس در ازل مريد بوده. حضرت رضا پرسيد آيا اراده او غير او است؟ گفت آرى. فرمود: در اين صورت تو با خداوند چيز ديگرى را ثابت كردى كه ازلى است و معتقد به دو قديم و ازلى شدى. سليمان گفت نه سخن من موجب اثبات دو ازلى و قديم نمى‏شود. فرمود: پس تو مى‏گوئى اراده خدا ازلى نيست؟

سليمان در جواب چنان متحير مانده بود كه گفت نه ازلى است اراده او قديم است. مأمون از اين جواب ضد و نقيض سليمان برآشفت. فرياد زد سليمان آيا با مثل حضرت رضا مكابره مى‏كنى و بى‏مطالعه سخن مى‏گوئى؟ متوجه حرفهاى خود باش.

نمى‏بينى اطرافت چقدر از سخن‏سنجان و اهل نظر گوش فرا داشته‏اند؟

 

مأمون رو به جانب حضرت رضا عليه السلام نموده، گفت بحث خود را ادامه دهيد. او متكلم خراسان است. باز امام (ع) به او فرمود: بالاخره اراده را قديمى مى‏دانى يا غير قديم زيرا اگر چيزى ازلى نبود بايد حادث باشد و اگر حادث باشد هرگز نمى‏تواند ازلى باشد.پ سليمان گفت اراده خدا جزئى از اوست، همان طور كه شنوائى جزئى و بينائى جزئى و علم جزئى از اوست. حضرت رضا عليه السلام سؤال كرد پس اراده، نفس خدا است؟ گفت نه «1». فرمود: پس اراده‏كننده (مريد) مانند سميع و بصير نيست (چون اين صفات عين ذات خدا است) و سليمان مى‏گفت اراده عين ذات او نيست.

سليمان در جواب گفت خدا اراده نفس خود را كرده، چنانچه نفس خويش را شنيده و نفس خود را مى‏بيند و علم به نفس خود دارد. حضرت رضا فرمود: معنى اينكه نفس خود را اراده نموده يعنى چه؟ اراده كرده چيزى باشد يا اراده كرده حى و زنده باشد يا شنوا و بينا باشد يا قدير و توانا؟

گفت بلى، منظورم همين است. فرمود: پس اين حى و سميع و بصير و عليم بوسيله اراده‏اش بوجود آمده؟ سليمان كه متوجه شد تفسير نامناسبى براى اراده كرده و به اشكال بر مى‏خورد گفت نه، چنين نيست كه اينها به اراده‏اش به وجود آمده باشد.

حضرت رضا فرمود: پس در اين صورت اينكه مى‏گوئى به اراده‏اش حى بودن و سميع و بصير بودن پيدا شده، حرفى است بى‏معنى، زيرا گفتى به اراده‏اش به وجود نيامده. باز سليمان نتوانست حرف سابق خود را منكر شود، گفت چرا، همه اينها به اراده‏اش پيدا شده. در اين موقع مأمون و اطرافيان با صداى بلند شروع به خنده كردند.

حضرت رضا عليه السلام نيز خنديد و رو به جانب حاضرين نموده، فرمود: پس بنا به عقيده تو، خدا از وضعى كه داشته تغيير يافته و دگرگونى در او پيدا شده (چون به اراده‏اش شنوائى و بينائى و ... به وجود آمده) و اين اعتقادى است كه خداوند، منزه از

 

آن است و نمى‏توان به خدا نسبت داد. سليمان از جواب و ادامه سخن عاجز شد.

سپس حضرت رضا عليه السلام فرمود: سليمان از تو سؤالى مى‏كنم. عرض كرد فدايت شوم. فرمود: بگو ببينم تو و پيروانت با مردم بحث و مناظره مى‏كنيد با مطالبى كه خودتان مى‏فهميد و مى‏دانيد يا با چيزهائى كه نمى‏فهميد و نمى‏دانيد؟ عرض كرد با چيزهائى كه مى‏فهميم و مى‏دانيم.پ حضرت رضا عليه السلام فرمود: پس در اين صورت مردم چنين مى‏پندارند كه اراده‏كننده، غير از اراده است و مريد قبل از اراده وجود دارد و فاعل قبل از مفعول است. اين اعتقاد شما را باطل مى‏كند كه مدعى هستيد مريد و اراده شما واحد است.

سليمان گفت فدايت شوم اين مطلب منطبق با صورتى كه مردم مى‏فهمند و مى‏دانند نيست. فرمود: پس شما ادعا مى‏كنيد از چيزى اطلاع داريد بدون معرفت و گفتيد اراده مانند شنوائى و بينائى است، با اين توجيه كه كردى چنين ادعائى بر خلاف فهم و عقل مردم است (چنين چيزى را نمى‏توان اثبات نمود).

سپس حضرت رضا عليه السلام فرمود: سليمان! آيا خداوند تمام آنچه در بهشت و جهنم است مى‏داند؟ سليمان در پاسخ گفت آرى. فرمود: پس هر چه در بهشت است همانهائى است كه خدا مى‏داند؟! سليمان گفت همين طور است.

فرمود: اگر آنچه خداوند از نعمت‏هاى بهشت مى‏داند همه را به آنها ارزانى داشت، بطورى كه هيچ چيز باقى نمى‏ماند. آيا ديگر به آنها چيز اضافه‏اى نمى‏دهد و به همان مقدار اكتفا مى‏نمايد؟ سليمان گفت نه، اضافه مى‏دهد. فرمود: در اين صورت اضافه داد چيزى را كه در علم او نبود و نمى‏دانست كه خواهد بود.

سليمان گفت اضافه دادن انتهائى ندارد. امام عليه السلام فرمود: پس در اين صورت خداوند احاطه علمى به آنچه در بهشت و جهنم است نخواهد داشت، زيرا انتهاى آن را نمى‏داند. وقتى احاطه علمى نداشت نمى‏داند چه چيز در بهشت و جهنم خواهد بود. خداوند منزه است از چنين نسبتى.

سليمان گفت ما كه مى‏گوئيم نمى‏داند، چون انتها ندارد زيرا خداوند عالم آخرت را سراى جاويد دانسته. ما نمى‏خواهيم براى آن انقطاع و تمام شدن قرار دهيم.

 

امام عليه السلام فرمود: علم خدا به آنها، موجب انقطاع عالم آخرت نمى‏شود زيرا خداوند مى‏داند بعد اضافه مى‏دهد و قطع نمى‏كند از آنها. در قرآن كريم همين مطلب را فرموده كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ. و براى اهل بهشت مى‏فرمايد عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ و اين آيه وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ  لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ.پ خداوند اين نعمت را مى‏داند و اضافه دادن را هم از آنها نمى‏برد. مگر تو معتقد نيستى كه هر چه اهل بهشت مى‏خورند و مى‏آشامند، جاى آن باز پر مى‏شود؟ گفت چرا. فرمود: پس وقتى جاى نعمت قبلى را پر مى‏كند و خالى نمى‏ماند، آيا از آنها قطع نموده؟ سليمان گفت نه. فرمود: پس هر چه در آنجا وجود داشته باشد وقتى جايش پر شود از آنها قطع ننموده. سليمان گفت از آنها مى‏برد و قطع نمى‏كند و اضافه به آنها نمى‏دهد. حضرت رضا عليه السلام فرمود: در اين صورت تمام مى‏شود نعمت‏هاى بهشت و اين خلاف جاويد بودن و خلود است و خلاف كتاب خدا است كه مى‏فرمايد لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ و مى‏فرمايد عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ و مى‏فرمايد وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِينَ و مى‏فرمايد خالِدِينَ فِيها أَبَداً* و مى‏فرمايد وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ  لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ. سليمان نتوانست جوابى بدهد.

سپس حضرت رضا عليه السلام فرمود: سليمان! بگو ببينم، اراده فعل است يا غير فعل؟! گفت فعل است. فرمود: پس آفريده خدا است زيرا تمام افعال حادث هستند. سليمان گفت نه فعل نيست. فرمود: پس با خدا چيز ديگرى از قديم بوده؟

سليمان گفت اراده انشاء و به وجود آوردن است.

فرمود: سليمان! اين همان مطلبى است كه بر ضرار و پيروان او شما خرده مى‏گيريد كه آنها معتقدند هر چه خداوند آفريده در آسمان يا زمين يا در دريا و خشكى از قبيل سگ و خوك يا ميمون يا انسان و يا جنبنده، همه اراده خدا هستند و اراده خدا زندگى مى‏كند و مى‏ميرد، مى‏رود و مى‏خورد و مى‏آشامد و ازدواج مى‏كند و مى‏زايد، ظلم مى‏كند و كارهاى زشت انجام مى‏دهد، كافر و مشرك مى‏شود. ما از آنها اظهار بيزارى مى‏نمائيم و دشمن آنهائيم. اينست حد و مرز اعتقاد آنها.

 

سليمان گفت اراده مانند سمع و بصر و علم است. امام عليه السلام فرمود: باز برگشتى به مطلب اول. براى بار ديگر ادعاى قبلى را كردى. حالا بگو ببينم، سمع و بصر و علم مخلوق است يا غير مخلوق؟ سليمان گفت مصنوع و مخلوق نيست.

فرمود: پس اگر مصنوع و مخلوق نيست، چگونه آن را از خدا نفى مى‏كنيد؟ يك بار مى‏گوئيد اراده نكرده و بار ديگر مى‏گوئيد اراده كرده، با اينكه بنا به اعتقاد شما مخلوق او نيست.پ سليمان گفت اين مثل سخن ما است كه مى‏گوئيم يك بار دانست و يك بار مى‏گوئيم ندانست. (مثلا ممكن است مداد نباشد اما علم به مداد باشد) ولى نفى مداد نفى اراده است، زيرا وقتى چيزى را اراده نكرد اراده وجود ندارد، اما علم هست با اينكه ممكن است معلوم وجود نداشته باشد مانند ديدن كه انسان بينا است با اينكه ممكن است ديدنى وجود نداشته باشد و علم هم باشد با اينكه معلومى نباشد.

سليمان گفت اراده مصنوع و مخلوق است. فرمود: پس مخلوق و محدث است و مانند سمع و بصر نيست زيرا سمع و بصر مخلوق و مصنوع نيستند، با اينكه اراده مصنوع است.

سليمان گفت اراده صفتى از صفات خدا است كه قديم است. فرمود: پس انسان نيز بايد قديم و ازلى باشد، زيرا صفات خدا قديم و ازلى (و خلقت انسان را از قديم اراده كرده بنا به عرض تو). سليمان در جواب گفت نه، چنين لزومى ندارد، چون اين كار را نكرده.

حضرت رضا عليه السلام فرمود: خراسانى! چقدر اشتباه مى‏كنى؟! مگر بوسيله اراده و سخن او اشياء بوجود نمى‏آيند؟ سليمان گفت نه. فرمود: پس اگر با اراده و مشيت و امر و مباشرت خدا نباشد، چگونه است؟ خدا منزه است از چنين نسبتى.

سليمان باز در جواب فرو ماند.

سپس فرمود: سليمان! اين آيه را برايم توضيح بده وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً

 

 

أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها

 «1». آيا خداوند در آن حال اراده را بوجود مى‏آورد؟

جواب داد آرى. فرمود: در صورتى كه اراده بوجود آورد اعتقاد تو كه اراده خود خدا است يا جزئى از اوست باطل مى‏شود، زيرا خداوند خود را بوجود نمى‏آورد و نه تغييرى در او پيدا مى‏شود منزه است از چنين نسبتها.پ سليمان گفت نه معنى آن نيست كه اراده بوجود مى‏آورد. فرمود: پس يعنى چه؟ سليمان جواب داد منظور انجام كار است.

حضرت رضا عليه السلام فرمود: واى بر تو. چقدر اين مطلب را تكرار مى‏كنى.

من كه گفتم اراده محدث است چون انجام كار محدث است و قديم نيست. سليمان كه ديگر فرو مانده بود گفت پس معنى ندارد.

فرمود: به نظر تو خداوند خود را توصيف نموده با اراده‏اى كه معنى ندارد در صورتى كه معنى قديم و حدوثى نداشته باشد. ادعاى تو باطل مى‏شود كه مى‏گوئى خداوند ازلا و ابدا اراده داشته. سليمان گفت منظورم اين است كه اراده يكى از افعال ازلى خدا است. فرمود: مگر نمى‏دانى چيزى كه ازلى بود ديگر مفعول نمى‏شود و قديم هرگز حادث نمى‏باشد در حالت واحده باز سليمان در جواب فرو ماند.

حضرت رضا عليه السلام فرمود: اشكال ندارد، سؤال خود را تمام كن. سليمان گفت اراده يكى از صفات خدا است. حضرت رضا عليه السلام فرمود: چقدر تكرار مى‏كنى كه يكى از صفات خدا است. اين صفت محدث است يا قديم؟ سليمان گفت صفات محدث است. حضرت رضا عليه السلام فرمود: الله اكبر، پس اراده محدث است و اگر از صفات قديم او باشد نبايد چيزى را اراده كرده باشد (زيرا اراده ازلى يا تعلق به شى‏ء ازلى مى‏گيرد كه ادعائى است محال، چون شى‏ء قديم و ازلى مفعول و محدث نمى‏تواند باشد يا اراده به چيز حادث تعلق مى‏گيرد در اين صورت موجب مى‏شود كه اراده از مراد تخلف پذيرد كه اين نيز جايز نمى‏باشد). فرمود: چيز

 

قديم و ازلى نمى‏تواند مفعول قرار گيرد.پ سليمان گفت اشياء اراده نيستند چنانچه ضرار معتقد است و اراده او به چيزى تعلق نگرفته است. حضرت رضا عليه السلام فرمود: ياوه‏سرائى مى‏كنى و پرت و پلا مى‏گوئى. اگر اراده چنين باشد و قديم و ازلى باشد اين صفت چيزى است كه شعور ندارد (مثل آتش كه سوزاندن او قهرى است بايد اراده خدا هم قهرى باشد) منزه است از چنين نسبتى.

سليمان گفت سرورم! من گفتم كه مانند سمع و بصر و علم است. مأمون پرخاش كرده گفت سليمان! اين چقدر غلط و اشتباه است كه از تو سر مى‏زند و چقدر تكرار مى‏كنى. اين مطلب را رها كن و در مطلب ديگرى وارد شو، زيرا تو بيش از اين نمى‏توانى حرفى بزنى.

حضرت رضا عليه السلام رو به مأمون نموده فرمود: او را واگذار. سخنش را قطع نكن كه همين كار را دليل بر حقانيت خود مى‏گيرد. به سليمان فرمود: حرف خود را بزن.

سليمان باز گفت من از اول گفتم كه مانند سمع و بصر و علم است. حضرت رضا عليه السلام فرمود: اشكالى ندارد. بگو ببينم معنى اين‏ها چيست يك معنى دارد يا معانى مختلف؟ سليمان گفت يك معنى دارد. فرمود: اگر داراى يك معنى باشد پس اراده قيام همان اراده قعود است و اراده حيات بسان اراده مرگ است زيرا يك اراده دارد و بعضى از آن مقدم بر بعض ديگر نيست و چند جزء مخالف ندارد. يك شى‏ء واحد است.

سليمان گفت معنى آن مختلف است. فرمود: بگو ببينم آيا مريد همان اراده است يا غير اراده است؟ سليمان گفت مريد همان اراده است. فرمود: پس مريد نيز بنا به عقيده شما مختلف است چون او خود اراده است. سليمان كه باز فرو مانده بود گفت نه سرورم! اراده، مريد نيست. حضرت رضا عليه السلام فرمود: پس اراده محدث است نه قديم و گر نه لازم مى‏آيد با او ديگرى باشد. درست توجه كن و سخن خود را ادامه بده.

 

سليمان گفت اراده اسمى است از اسماء خدا. حضرت رضا عليه السلام فرمود:

آيا اين نام را خودش براى خويش گذاشته؟ سليمان گفت نه، به اين نام خود را نناميده. فرمود: پس تو مى‏توانى اسمى كه خودش نگذاشته به او نسبت دهى. سليمان گفت خويشتن را به اين توصيف نموده كه مريد است. حضرت رضا عليه السلام فرمود: اين كه خود را توصيف نموده مريد است. دليل نمى‏شود كه منظورش اين باشد كه اراده است يا منظورش اين باشد كه اراده اسمى از اسمهاى اوست.پ سليمان گفت اراده خدا، علم خدا است. حضرت رضا عليه السلام فرمودند:

نادان، پس وقتى چيزى را دانست او را اراده كرده. گفت آرى. فرمود: پس وقتى چيزى را اراده نكرد آن را نمى‏داند. سليمان گفت همين طور است.

فرمود: از كجا چنين ادعائى را مى‏كنى؟! و چه دليل دارى كه اراده خدا، علم اوست با اينكه خداوند چيزهائى را مى‏داند كه هرگز اراده آنها را نخواهد كرد. دليل اين مطلب اين آيه قرآن است وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ. خداوند مى‏داند چگونه وحى را از ميان ببرد ولى هرگز نبرده. سليمان گفت چون كار را تمام كرده و فارغ شده و چيزى اضافه نخواهد كرد. حضرت رضا عليه السلام فرمود: اين عقيده يهودان است. اگر چنين عقيده‏اى صحيح باشد چگونه در قرآن مى‏فرمايد ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ. سليمان گفت منظورش اين است كه قادر به اين كار است.

فرمود: پس وعده مى‏دهد ولى وفا نمى‏كند. پس چگونه مى‏فرمايد يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ و مى‏فرمايد يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ. با اينكه كار را تمام كرده باشد اين آيات ديگر معنى ندارد. سليمان در جواب فرو ماند.

حضرت رضا عليه السلام فرمود: سليمان! آيا ممكن است كه خداوند بداند انسانى خواهد بود ولى اراده خلق انسانى را هرگز نكند يا بداند انسانى مى‏ميرد و اراده نكند كه امروز بميرد؟ سليمان جواب داد آرى. حضرت رضا عليه السلام فرمود: پس در اين صورت مى‏داند چيزى را كه در اراده دارد باشد و چيزى را كه اراده ندارد باشد. سليمان گفت مى‏داند كه اين دو با هم خواهند بود. حضرت رضا عليه السلام فرمود: در اين صورت مى‏داند انسانى زنده است، مرده است، ايستاده و نشسته، كور و

 

بينا است در يك حالت و اين محال است. عرض كرد فدايت شوم او مى‏داند يكى از اين حالات هست نه ديگرى. فرمود: اشكالى ندارد. كداميك از آنها هست آنچه اراده كرده باشد يا آنچه اراده نكرده؟ سليمان گفت چيزى كه اراده كرده باشد.پ حضرت رضا خنديد. مأمون و ساير دانشمندان حاضر نيز خنديدند. فرمود: غلط كردى و گفته خود را زير پا گذاشتى زيرا گفتى او مى‏داند انسانى مى‏ميرد امروز و اراده مرگ او را نمى‏كند و مى‏داند چيزى را مى‏آفريند و اراده آفرينش آنها را ندارد.

وقتى علم به نظر شما جايز نباشد در مورد چيزى را كه اراده نكرده باشد پس خداوند فقط چيزى را مى‏داند كه اراده كرده وجود داشته باشد (چيز ديگر را كه اراده نكرده نمى‏داند اين مخالف حرف قبل تو است). سليمان گفت منظورم اين است كه اراده نه خدا است و نه غير خدا. حضرت رضا فرمود: نادان! وقتى مى‏گوئى خدا نيست او را غير خدا فرض كرده‏اى. وقتى مى‏گوئى خدا است او را ذات خدا شمرده‏اى.

سليمان گفت پس او مى‏داند چگونه چيزى را مى‏آفريند. فرمود: آرى. سليمان گفت در اين صورت اثبات چيزى در ازل لازم مى‏آيد (اين سخن را سليمان از آن جهت مى‏گويد كه خيال مى‏كند علم به شى‏ء موجب وجود آن شى‏ء مى‏شود) حضرت رضا عليه السلام فرمود: سخن نادرستى گفتى. زيرا شخص ممكن است بنّاى خوبى باشد با اينكه بنائى نكند و خياط ماهرى باشد و خياطى نكند و يا كارى را خوب انجام دهد گر چه تاكنون آن كار را انجام نداده باشد (يعنى علم به شى‏ء موجب وجود آن نمى‏شود). سپس فرمود: سليمان! آيا خداوند مى‏داند كه يكتا است و چيزى با او نيست؟ گفت آرى. فرمود: پس موجب اثبات چيزى در ازل مى‏شود اين علم خدا.

سليمان گفت او نمى‏داند كه يكتا است و چيزى با او نيست. حضرت رضا فرمودند: تو اين مطلب را مى‏دانى؟ گفت آرى. فرمود: پس تو از خدا داناترى؟! سليمان گفت اين سؤال محال است. فرمود: در نزد تو محال است كه يكتا باشد و چيزى با او نباشد و او سميع، بصير، حكيم، قادر، عليم و خبير باشد. گفت آرى.

فرمود: پس چطور از خود خبر مى‏دهد كه واحد، حى، سميع، بصير، حكيم، قادر، عليم و خبير است با اينكه خودش نمى‏داند كه چنين هست؟! اين ادعا رد حرف خدا

 

است و تكذيب نمودن اوست كه خداوند منزه از چنين نسبتى است.پ سپس حضرت رضا عليه السلام فرمود: پس چگونه مى‏آفريند چيزى را كه ساخت آن را نمى‏داند و اطلاع ندارد و چگونه است آن وقتى كه سازنده نداند چگونه مى‏سازد چيزى را قبل از ساختن آن. او متحير و سرگردان است كه منزه است خداوند از چنين نسبتى.

سليمان گفت اراده همان قدرت است. حضرت رضا عليه السلام فرمود: خداوند قدرت دارد بر چيزى كه هرگز اراده آن را نكرده. بايد هم چنين باشد. زيرا مى‏فرمايد وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ. اگر اراده همان قدرت باشد، پس بايد اراده از بين بردن وحى را نموده باشد، چون قدرت از بين بردن آن را دارد. سليمان نتوانست حرفى بزند. مأمون گفت سليمان! اين آقا داناترين فرد بنى هاشم است. بعد مجلس به هم خورد و متفرق شدند.

شيخ صدوق رحمة الله عليه، پس از ذكر اين دو خبر مى‏نويسد: مأمون هر يك از دانشمندان و متكلمين را كه مى‏شنيد در جايى هست او را به حضور مى‏خواند تا با حضرت رضا عليه السلام به مناظره پردازد. چون زياد علاقه داشت يك نفر آن جناب را مغلوب كند. چون سخت به آن جناب و مقام علمى ايشان حسد مى‏ورزيد.

ولى حضرت رضا عليه السلام با احدى مناظره نكرد مگر اينكه اقرار به فضل او كرد و حجت را بر آنها تمام نمود زيرا خداوند پيوسته حجت خود را بالاتر قرار مى‏دهد و حجت خويش را يارى مى‏نمايد.

اين وعده را در قرآن كريم خود داده است إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا منظور از وَ الَّذِينَ آمَنُوا در آيه ائمه هدى عليهم السلام و پيروان عارف به آنها و كسانى كه اخذ علم از ايشان نموده‏اند آنها را يارى مى‏كند با حجت و استدلال بر مخالفين تا وقتى در دنيا هستند همين طور نيز در آخرت خداوند وعده خلافى نخواهد كرد.پ عيون الاخبار صفحه 345.

صفوان بن يحيى دوست صابرى گفت ابو قره دوست جاثليق از من درخواست‏

 

كرد كه او را خدمت حضرت رضا عليه السلام ببرم. از امام عليه السلام اجازه خواستم، فرمود: بگو بيايد. وقتى وارد شد، به زمين افتاد و فرش امام را بوسيد و گفت در دين ما چنين رسم است كه شخصيت‏هاى بزرگ زمان خود را احترام نمائيم. سپس گفت آقا چه مى‏فرمائيد در باره گروهى كه ادعائى بنمايند گروه ديگرى سخن آنها را تائيد مى‏كنند؟ فرمود: اين ادعا به نفع گروه اول ثابت مى‏شود. گفت اما گروه ديگرى ادعائى مى‏كنند ولى شاهدى از غير كيش و مذهب خود پيدا مى‏كنند. فرمود: آنها به نفع خود نمى‏توانند مدعى را اثبات نمايند.

ابو قره گفت ما ادعا كرديم كه عيسى روح الله و كلمة الله است مسلمانان ادعاى ما را پذيرفتند ولى مسلمانان ادعا كردند كه محمد صلى الله عليه و آله پيامبر است اما ما تابع آنها نشديم، پس آنچه ما مدعى هستيم بهتر است از آنچه آنها ادعا كرده‏اند.

حضرت رضا عليه السلام فرمود: اسم تو چيست؟

گفت يوحنا. فرمود: يوحنا ما به آن عيسى ايمان داريم كه ايمان به محمد داشته باشد و بشارت به آمدن او بدهد و اقرار نمايد براى خود كه بنده خدا است. اگر آن عيسى كه تو معتقدى روح الله و كلمة الله است، عيسائى است كه ايمان به محمد ندارد و بشارت به او نمى‏دهد و اقرار به بندگى خود نسبت به خدا ندارد، ما از چنين عيسائى بيزاريم. پس ما و تو چطور در يك عقيده اجتماع نموديم. از جاى حركت كرده، گفت به صفوان حركت كن برويم اين جلسه، براى ما سودى ندارد.پ عيون اخبار الرضا عليه السلام صفحه 77.

ابو الصلت عبد السلام بن صالح هروى گفت مأمون از حضرت رضا عليه السلام اين آيه را پرسيد وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا. فرمود: خداوند تبارك و تعالى عرش و آب و ملائكه را آفريد قبل از آفريدن آسمانها و زمين. ملائكه به واسطه وجود خودشان و عرش و آب استدلال بر وجود خداى تبارك و تعالى مى‏كردند. سپس عرش خود را بر آب نهاد تا قدرت خويش را به ملائكه نشان دهد و بدانند خداوند بر هر چيزى قادر است. سپس عرش خود را برافراشت و آن را بالاى هفت آسمان قرار داد.

 

پس از آن آسمانها و زمين را آفريد در شش روز. در حالى كه استيلا بر عرش داشت تا ملائكه متوجه شوند خداوند آنچه را مى‏آفريند به تدريج و بفهمند و استدلال نمايند به حدوث و آفريده بودن موجودات يكى پس از ديگرى. خداوند عرش را نيافريد به واسطه احتياج به آن، چون از عرش بى‏نياز است و از هر چه آفريده و توصيف نمى‏شود به اينكه در جايى قرار دارد چون جسم نيست، منزه است از صفات مخلوقات خويش.

اما اين فرموده خداوند لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا. خداوند خلق را آفريد تا آنها را بوسيله تكليف و عبادت بيازمايد نه آزمونى كه براى خودش امتحان و تجربه باشد. زيرا او خود عالم به تمام چيزها است. مأمون گفت عقده دلم را گشودى خدا عقده دلت را بگشايد يا ابا الحسن. سپس گفت يا ابن رسول الله معنى اين آيه چيست؟ وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ  وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ.پ حضرت رضا عليه السلام فرمود: پدرم نقل كرد از آباء گرام خود از على بن ابى طالب عليهم السلام كه فرمود: مسلمانان به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض كردند يا رسول الله اگر به اجبار وادار كنى مردم را كه ايمان آورند عده ما زياد مى‏شود و بر دشمن پيروز مى‏شويم. فرمود: من كارى را از پيش خود انجام نمى‏دهم كه بدعت‏گذارم گزارم، بدون اينكه دستورى به من رسيده باشد و زور و اكراهى ندارم.

خداوند اين آيه را نازل كرد كه يا محمد (اگر بخواهد پروردگارت، تمام مردم روى زمين ايمان مى‏آورند) بصورت اجبار و اضطرار چنانچه اين ايمان اضطرارى را در آخرت با مشاهده كردن عذاب مى‏آورند. اگر چنين كارى بكنم ديگر استحقاق ثواب و ستايشى از طرف من نخواهند داشت. من مى‏خواهم آنها به ميل خود، بدون اجبار ايمان بياورند تا شايسته مقام و لطف و سكوت دائم در بهشت شوند (آيا تو مى‏خواهى وادار كنى مردم به زور ايمان آورند).

اما اين آيه وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ. معنى آيه اين نيست كه ايمان آوردن را بر آنها تحريم نمايد. معنى آيه اينست ايمان نمى‏آورد هيچ كس مگر

 

به اجازه خدا و اجازه او امر كردن به ايمان است. تكليف و تعبد اجبارى و الزامى نيست. اين اجبار هنگام زوال تكليف و پرستش است (يعنى بعد از مرگ). مأمون گفت عقده دلم را گشودى يا ابا الحسن، خداوند عقده دلت را بگشايد. اين آيه را برايم توضيح دهيد الَّذِينَ كانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطاءٍ عَنْ ذِكْرِي وَ كانُوا لا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً. فرمود: پرده روى چشم مانع ذكر نيست زيرا ذكر با چشم ديده نمى‏شود ولى خداوند تشبيه نموده آنهائى را كه كافر به ولايت على بن ابى طالب عليه السلام هستند.

به كورها كه گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله را در باره او سنگين مى‏شمردند و طاقت شنيدنش را نداشتند. مأمون گفت مرا آسوده كردى خدا آسوده‏ات كند.

پ‏اين هم مناظره‏اى از حضرت رضا عليه السلام‏

صفوان بن يحيى گفت ابو قره‏ى محدث دوست شبرمه از من درخواست كرد براى او از حضرت رضا عليه السلام اجازه بگيرم. اجازه گرفتم. خدمت امام عليه السلام رسيد. چندين مسأله از حلال و حرام و احكام و واجبات پرسيد تا بالاخره سؤالش منتهى به توحيد گرديد. عرض كرد فدايت شوم توضيحى در باره سخن با موسى بدهيد.

فرمود: خدا مى‏داند كه به كدام لهجه با او صحبت كرده بسريانى يا عبرى.

ابو قره با دست زبان خود را گرفت. گفت منظورم از اين زبان است.

فرمود: منزه است خدا از آنچه تو مى‏گوئى پناه مى‏برم به خدا كه او را شبيه مخلوقش قرار دهم يا مثل مردم حرف بزند. او را مثل و مانندى نيست و گوينده و فاعلى مانند او وجود ندارد.

پرسيد چگونه سخن گفته؟ فرمود: سخن خدا با مردم مانند سخن مردم با يك ديگر نيست. بوسيله زبان و دهان صحبت نمى‏كند ولى مى‏گويد باش. با اراده او بوجود مى‏آيد. آنچه خدا به موسى خطاب نموده از امر و نهى بدون اينكه در آن مورد فكر و انديشه نمايد.

 

ابو قره گفت در باره كتابهاى آسمانى چه مى‏فرمائيد؟ حضرت رضا عليه السلام فرمود: تورات و انجيل و زبور و فرقان و هر كتابى كه خدا فرستاده كلام خدا است كه براى جهانيان چراغ هدايت و راهنما است. تمام آنها آفريده شده است «1» و آن كتابها، غير خدا هستند. چنانچه در قرآن نيز مى‏فرمايد: أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً «2» و در آيه ديگر ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ «3». خداوند تمام كتابهاى آسمانى را به وجود آورده.پ ابو قره گفت آيا فنا پذيرند؟ فرمود: مسلمانان اجماع نموده و بر اين مطلب اتفاق دارند كه غير خدا هر چه هست فانى است. غير خدا فعل اوست. تورات و انجيل و زبور و فرقان همه فعل خدايند. مگر نشنيده‏اى كه مردم مى‏گويند «پروردگار قرآن» و يا مى‏گويند قرآن روز قيامت مى‏گويد «خداى من اين فلان كس است با اينكه خدا او را بهتر مى‏شناسد. روزها به گرسنگى و شبها به بيدارى به سر برده. مرا شفيع او قرار ده». همين طور است تورات و انجيل و زبور. تمام آنها مخلوق و آفريده هستند. آنها را كسى به وجود آورده كه مثل و مانند ندارد و وسيله راهنمائى خردمندان قرار داده. كسى كه معتقد باشد كه اين كتابها پيوسته با خدا بوده‏اند، بايد بگويد خدا تنها قديم نيست و يكتا نخواهد بود. كلام نيز هميشه با او بوده از ازل. با اينكه خدا هم نيستند.

ابو قره گفت ما روايت داريم كه تمام كتابهاى آسمانى روز قيامت مى‏آيند در حالى كه مردم در صحراى محشرند و به صف در مقابل پروردگار ايستاده تماشا مى‏كنند. اين كتابها برگشت به خدا مى‏كنند چون جزء او هستند و به سوى او بر مى‏گردند.

 

حضرت رضا عليه السلام فرمود: نصرانيان نيز در باره عيسى همين عقيده را داشتند كه جزء او است و به سوى او برمى‏گردد. زردشتيان نيز در باره آتش و خورشيد همين عقيده را دارند و مى‏گويند جزء خدا است و به سوى او برمى‏گردد. خداى ما منزه است از اينكه جزء پذير باشد، زياد و كمى مخلوق هستند و دلالت مى‏كنند بر خالق خود.پ ابو قره گفت روايت داريم كه خداوند ديده شدن و كلام را بين دو پيامبر تقسيم نموده. كلام را به موسى داده و ديده شدن را به حضرت محمد صلى الله عليه و آله.

حضرت رضا عليه السلام فرمود: پس آن شخص كه بود به جهانيان اعلام كرد از جانب خدا: كه ديده‏ها او را درك نمى‏كنند و نمى‏توانند تصورش كنند و مانند ندارد.

مگر اين اعلاميه‏ها از محمد مصطفى صلى الله عليه و آله نيست؟ گفت چرا. فرمود:

پس چطور مى‏شود كه شخصى از جانب خدا به مردم اعلام كند كه من از طرف خدا مبعوث شده‏ام و شما را به دين خدا دعوت مى‏كنم. او مى‏فرمايد: لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ.

بعد خودش مى‏گويد من با چشم خود او را ديده‏ام و تصورش كرده‏ام كه به صورت انسان است. خجالت نمى‏كشيد از چنين نسبتها. خدانشناس‏ها و كفار نمى‏توانند چنين نسبتى به پيامبر ما بدهند كه از جانب خدا دستورى بياورد. بعد بر خلاف آن نيز به طريق ديگر سخن مى‏گويد.

ابو قره گفت خداوند در قرآن مى‏فرمايد: وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى‏ «1».

حضرت رضا عليه السلام فرمود: آيه بعد معنى مى‏كند كه پيامبر اكرم چه چيز را ديده.

ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‏ قلب محمد دروغ نمى‏گويد نسبت به آنچه چشمهايش ديده. در اين آيه معنى مى‏كند كه چشمهايش چه چيز را ديده. لَقَدْ رَأى‏ مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى‏ آيات و نشانه‏هاى بزرگ خدا را ديده. غير از خداست. در اين آيه مى‏فرمايد: وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً اگر چشم‏ها او را ببينند پس احاطه علمى‏

 

به او پيدا كرده‏اند و شناسائى به موجود آمده.پ ابو قره گفت پس روايت را صحيح نمى‏دانيد. فرمود: وقتى روايت مخالف قرآن و اجماع مسلمانان باشد البته تكذيب مى‏كنم، زيرا مسلمانان اتفاق دارند. او را نمى‏توان دريافت و چشمها او را درك نمى‏كنند و مثل و مانندى ندارد.

ابو قره از اين آيه سؤال كرد: سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى «1».

فرمود خداوند در اين آيه اعلام مى‏كند كه پيامبرش را به شب سير داده. بعد خودش مى‏فرمايد سير براى چه بوده.

لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا براى اينكه نشان دهيم آيات خود را. آيات خدا غير خدا است. در آيه توضيح علت سير را داده و آنچه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ديده است. در آيه ديگر مى‏فرمايد: فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آياتِهِ يُؤْمِنُونَ به چه گفتارى پس از خدا و آياتش ايمان مى‏آوريد. از اين آيه معلوم مى‏شود كه آيات غير از خدا هستند (چون مى‏گويد بعد از خدا و آياتش).

ابو قره گفت خدا كجا است؟ حضرت رضا عليه السلام فرمود: كجا مكان است و اين را كسى سؤال مى‏كند كه اينجا هست. در باره كسى كه اينجا نيست (مى‏گويد فلانى كجا است). خدا غائب نيست و كسى پيش او نمى‏رود. او در هر مكانى است.

موجود و مدبر و صانع و حافظ است و نگهدار آسمانها و زمين است.

ابو قره گفت مگر خدا بالاى آسمانها و زمين نيست بالاتر از هر چه كه هست.

فرمود: او خداى آسمانها و زمين است. او كسى است كه در آسمان خدا است و در زمين خدا است. او شكل مى‏دهد به شما در رحم مادر به هر صورتى كه بخواهد.

او با شما است هر كجا باشيد و اوست كه تسلط بر آسمان دارد، با اينكه به صورت گاز است و او فرمانرواى آسمان است و آنها را به هفت آسمان ترتيب داده و اوست كه بر عرش مستولى است. او بود وقتى مخلوق وجود نداشت همان طور كه هست. آن‏

 

موقعى كه هيچ آفريده‏اى وجود نداشت، او بود. تغيير مكان نداد با موجودات است.پ ابو قره گفت پس چرا شما وقتى دعا مى‏كنيد دستهاى خود را به طرف آسمان بلند مى‏كنيد؟ فرمود: خداوند از بندگان به شكلهاى مختلف عبادت خواسته و پناهگاهى چند قرار داده كه به آن جاها پناه برند و پرستشگاه‏هائى قرار داده از آنها عبادت لفظى و علمى و توجه خواسته است. دستور داده در موقع نماز به جانب كعبه رو كنند و حج عمره را در آنجا به جا آرند و امر كرده هنگام دعا و درخواست و زارى دستها را به سوى آسمان بلند كنند، كه اين خود نشانه كوچكى و علامت بندگى و اظهار خوارى در نزد اوست.

ابو قره گفت پس چه كس به خدا نزديكتر است، ملائكه يا مردم؟ فرمود: اگر منظورت نزديكى به اندازه طول وجب يا نيمى از دست است، تمام اشياء از اين جهت يكسانند. آفريده او هستند. متوجه برخى از آنها نمى‏شود بطورى كه از بعض ديگر فاصله داشته باشد. بالاترين موجود را در اختيار دارد همان طورى كه پائين‏ترين آنها را تدبير مى‏كند. اولين را نيز مانند آخرين آنها به راه مى‏برد بدون رنج و ناراحتى و كمك و مشورت و زحمت. اما اگر منظورت اين است كه كدام آفريده از نظر مقام به او نزديكتر است هر كدام بيشتر مطيع خدا باشد. خودتان روايت مى‏كنيد نزديكترين موقعى كه بنده به خداى خود نزديك مى‏شود همان موقعى است كه در سجده است و روايت داريد كه چهار ملك با يك ديگر ملاقات كردند. يكى از بالاى آسمانها آمده بود، ديگر از پائين‏ترين قسمت آفريده‏ها. سومى از شرق موجودات، چهارمى از غرب. از هم سؤال كردند از كجا مى‏آئيد؟ همه گفتند از جانب خدا مرا براى فلان كار مأمور كرده. اين روايت گواه است كه قرب و بعد در مقام و منزلت است نه تشبيه و تمثيل.

ابو قره گفت مگر شما قبول نداريد كه خدا روى چيزى قرار گرفته و محمول است.

حضرت رضا فرمود: هر چه محمول باشد و بر روى چيز قرار داشته باشد مخلوق است و به ديگرى نيازمند است. محمول خود اسمى است كه در لفظ بى‏ارزش است. حامل فاعل است و در لفظ پسنديده است. چنين اسمى سخن آن‏

 

كس كه مى‏گويد بالا و پائين و بالاتر و پائين‏تر (مسلم است بالا بهتر از پائين است).پ خداوند در قرآن مى‏فرمايد: لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ فَادْعُوهُ بِها خدا را اسمهاى پسنديده‏ايست. بوسيله آن اسمها او را بخوانيد. در هيچ يك از كتابهاى آسمانى نفرموده خدا محمول است. او حامل است در بيابان و دريا و نگهدار آسمانها و زمين است. غير خدا همه محمول هستند. از كسى نشنيده‏ايم كه ايمان به خدا و عظمتش داشته باشد و در دعا بگويد يا محمول.

ابو قره گفت پس اين روايت دروغ است كه مى‏گويد خداوند وقتى خشمگين شود ملائكه‏اى كه حامل عرش هستند، سنگينى او را بر روى دوش خود احساس مى‏كنند و به سجده مى‏افتند. وقتى خشم خدا برطرف شد به جاى خود برمى‏گردند.

حضرت رضا فرمود: بگو ببينم خداوند از وقتى شيطان را لعنت كرد تا امروز و تا روز قيامت آيا بر او و پيروانش خشمناك است يا از آنها راضى است؟ گفت خشمناك است.

فرمود: پس چه وقت راضى شده كه سبك شود با اينكه تو خود مى‏گوئى پيوسته بر شيطان و پيروانش خشم دارد. فرمود واى بر تو چقدر جرات مى‏كنى كه خداى خود را توصيف كنى به صفتى كه تغيير پذير باشد از حالى به حال ديگر و بر او عارض شود حالى كه بر مخلوق عارض مى‏گردد. منزه است ذات پاكش. او پايدار است با ناپايداران و تغيير پذير نيست با تغيير پذيران.

صفوان گفت ابو قره فرو ماند و نتوانست ديگر سخنى بگويد. از جاى حركت كرده، رفت «1».پ مناقب آل ابى طالب جلد 2 صفحه 404.

احمد طوسى در حديثى از مشايخ خود نقل كرد كه گروهى اجتماع نمودند تا با حضرت رضا عليه السلام در مسأله امامت مناظره كنند. آنها از بين خود يحيى بن ضحاك سمرقندى را نائب گرفتند تا مناظره كند. امام عليه السلام به او فرمود: سؤال كن. يحيى در پاسخ عرض كرد شما سؤال بفرمائيد تا مرا به اين سؤال‏

 

مفتخر فرمائيد.

فرمود: يحيى! چه مى‏گوئى در باره مردى كه ادعاى راستگوئى در باره خود بنمايد ولى راستگويان را تكذيب كند آيا او راستگو و حقيقت‏جو است در دين خود يا دروغگو است؟ يحيى نتوانست جواب بدهد. ساعتى فرو ماند.

مأمون گفت جواب بده. يحيى گفت مرا مغلوب نمود يا امير المؤمنين. مأمون رو به حضرت رضا عليه السلام نموده گفت اين چه سؤالى بود كه يحيى خود اعتراف مى‏نمايد كه از جواب آن فرو مانده. امام عليه السلام فرمود: اگر يحيى بپذيرد كه راستگويان را تصديق نموده در اين صورت امامت صحيح نيست براى كسى كه خود اعتراف به عجز نمايد كه خود بالاى منبر پيامبر صلى الله عليه و آله فرياد زد

وليتكم و لست بخيركم‏

من فرمانرواى شما شده‏ام اما بهترين شما نيستم با اينكه بايد امير بهتر از رعيت باشد و اگر يحيى بپذيرد كه تصديق صادقين را نموده باز امامت صلاح نيست براى كسى كه اقرار نمايد در منبر پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به خود كه‏

ان لى شيطانا يعترينى‏

مرا شيطانى است كه دچارم مى‏شود. امام را نبايد شيطان دچار شود. اگر گمان يحيى تصديق صادقين باشد در اين صورت امامت شخصى كه دوستش به ضرر او اقرار نمود صحيح نيست زيرا عمر گفت‏

كانت بيعة ابى بكر فلتة وقى الله شرها فمن عاد الى مثلها فاقتلوه‏

بيعت با ابا بكر كار عجولانه‏اى بود كه خداوند شر اين بيعت را نگه داشت. اگر كسى مبادرت به چنين كارى بنمايد او را بكشيد.

در اين موقع مأمون فرياد زد متفرق شويد. همه متفرق شدند. آن گاه روى به بنى هاشم نموده. گفت من به شما نگفتم باب مناظره را نگشائيد و مردم را جمع نكنيد. اينها علمشان از علم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است.پ در كتاب صفوانى است كه حضرت رضا عليه السلام به ابو قره نصرانى گفت در باره حضرت مسيح چه مى‏گوئى؟ گفت آقا او از خدا است. فرمود: منظورت از (من) كه از خدا است چيست؟ (من) چهار قسم است كه پنجمى ندارد. يا منظورت جزء از كل است. در اين صورت خدا را تجزيه‏پذير دانسته‏اى يا مانند سركه است كه از شراب بوجود آيد. اين هم تغيير ماهيت و استحاله است يا مانند فرزند كه از پدر بوجود مى‏آيد باز از راه آميزش جنسى است يا چون مصنوع كه از صنعتگر بوجود آمده. اين‏

 

وجه چون مخلوق است كه از خالق پديد آيد يا وجه ديگرى تو دارى براى ما توضيح بده. او نتوانست جوابى بدهد و فرو ماند.

مناقب آل ابو طالب جلد 2 صفحه 405پ ابو اسحاق موصلى گفت گروهى از ما وراء النهر از حضرت رضا عليه السلام سؤال كردند حوران بهشتى را خداوند از چه آفريده و اينكه اهل بهشت وقتى وارد بهشت مى‏شوند اول چيزى كه مى‏خورند چيست و تكيه‏گاه خداى جهان كجا بود وقتى زمين و آسمانى وجود نداشت.

فرمود: حوران بهشتى از زعفران و خاك آفريده شده‏اند كه فنا ناپذير نيستند.

اولين چيزى كه بهشتيان مى‏خورند از كبد ماهى است كه زمين روى آن قرار دارد. اما تكيه‏گاه خدا، او خود جا را بوجود آورده و كيفيت را آفريده. خود نه جا دارد و نه كيفيت و تكيه‏گاه او قدرتش بود. منزه است و متعال.پ توضيح: سيد مرتضى رضوان الله عليه در كتاب فصول از استاد خود شيخ مفيد نقل مى‏كند كه در بين راه حركت مأمون به جانب خراسان كه حضرت رضا عليه السلام نيز حضور داشت. روزى مأمون گفت يا ابا الحسن من در مورد موضوعى فكر كرده‏ام. بالاخره مطلب را فهميدم. اما آنچه در باره‏اش فكر كردم مربوط به ما و شما و نژادمان بود كه بالاخره به اين نتيجه رسيدم ما هر دو از نظر امتياز نژادى برابريم. اختلاف پيروان ما جز هواپرستى و تعصب نيست.

حضرت رضا عليه السلام فرمود: اين سخن جوابى دارد. در صورتى كه بخواهم جواب آن را مى‏دهم و گر نه سكوت مى‏كنم. مأمون گفت من اين مطلب را مطرح نكردم، مگر اينكه بدانم نظر شما چيست؟ حضرت رضا عليه السلام فرمود: تو را به خدا سوگند مى‏دهم اگر خداوند پيامبرش را بفرستد و از پشت اين تپه‏ها بيرون آيد و دختر تو را خواستگارى كند آيا تو اين ازدواج را مى‏پذيرى؟

مأمون با تعجب گفت آيا كسى هست كه سر از ازدواج با پيامبر صلى الله عليه و آله باز زند؟ فرمود: حالا بگو ببينم آيا حلال است براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه تقاضاى چنين ازدواج را از من بكند؟ مأمون مدتى سكوت كرد. آنگاه گفت شما به خدا قسم به پيامبر اكرم از ما نزديكتريد.

 

پ‏شيخ مفيد مى‏فرمايد: منظور امام عليه السلام اينست كه فرزندان عباس براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حلال هستند، همان طورى كه ازدواج با ساير مردم كه ارتباط نژادى با پيغمبر صلى الله عليه و آله ندارند حلال است. ولى فرزندان امير المؤمنين از فاطمه زهرا عليها السلام و از امامه دختر زينب، دختر ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله بر او حرام هستند، زيرا آنها واقعا فرزند خود پيامبرند صلى الله عليه و آله.

پس فرزند انتسابش نزديكتر است به پدر و امتياز بيشترى دارد از پسر عمو در نزد تمام متدينين. در اين صورت چطور ممكن است با هم در فضيلت نژادى برابر باشند. امام عليه السلام همين مطلب را براى او توضيح داد.

فصول المختاره جلد 1 صفحه 16.پ سيد مرتضى رحمة الله عليه مى‏نويسد استادم شيخ مفيد نقل كرد كه مأمون روزى به حضرت رضا عليه السلام گفت بزرگترين امتياز امير المؤمنين عليه السلام را كه شاهدى از قرآن بر آن دلالت كند برايم توضيح دهيد:

حضرت رضا عليه السلام امتياز مباهله كه خداوند در قرآن مى‏فرمايد فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ را بيان كرد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى مباهله امام حسن و امام حسين كه فرزندانش بودند آورد و فاطمه زهرا عليها السلام را آورد كه در اينجا تعبير زنانمان در آيه شده و امير المؤمنين را نيز آورد كه او نفس پيامبر به شمار مى‏رفت طبق آيه قرآن در نتيجه ثابت شد كه احدى از جهانيان با ارزشتر از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وجود نداشت در نتيجه احدى از جهانيان نيز با ارزشتر از نفس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيست طبق آيه قرآن.

مأمون گفت مگر در اين آيه خداوند ابناء را به تلفظ جمع ذكر نكرده اما پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دو فرزندش را فقط آورد و نساء را نيز به لفظ جمع فرموده و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فقط فاطمه عليها السلام را تنها آورد چرا نمى‏توان مدعى شد كه منظور از (أَنْفُسَنا) واقعا نفس خود پيامبر اكرم‏

 

صلى الله عليه و آله باشد نه ديگرى در نتيجه فضيلتى كه شما از آيه استفاده كرديد براى امير المؤمنين عليه السلام ثابت نخواهد شد.

حضرت رضا عليه السلام فرمود: اين ادعاى تو صحيح نيست يا امير المؤمنين زيرا شخص ديگرى را مى‏خواند و صدا مى‏زند نه خود را چنانچه امركننده به ديگرى امر مى‏كند نه به خود و اين صحيح نيست كه واقعا خود را صدا زده باشد چنانچه نمى‏شود امر به خود بكند. وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مباهله مردى جز امير المؤمنين عليه السلام را شركت نداد مى‏فهميم كه نفس پيامبر در اين آيه امير المؤمنين عليه السلام است و اين امتياز را در قرآن به او بخشيد. مأمون گفت وقتى جواب آمد سؤال از بين مى‏رود.پ كتاب الدرة الباهرة نقل مى‏كند كه گروهى از صوفيان و پشمينه پوشان به حضرت رضا عليه السلام عرض كردند: مأمون اين مقام را به تو رد كرد زيرا شما شايسته‏ترين مردم به اين مقام هستى اما لازم است كه لباس پشمينه پوشى و لباسى كه شايسته شما است.

حضرت رضا عليه السلام فرمود: وظيفه امام اجراى قسط و عدالت است حرف راست بگويد و به عدالت حكم كند و خلاف وعده ننمايد خداوند در اين آيه مى‏فرمايد قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ حضرت يوسف ديباى طلاباف مى‏پوشيد و تكيه بر اريكه و تخت آل فرعون مى‏زد.

روايت ديگر:پ مأمون تصميم گرفت مردى را بكشد در اين مورد با حضرت رضا عليه السلام مشورت نمود. آن جناب فرمود: خداوند عزت آن كس كه عفو شايسته بنمايد افزايش مى‏دهد. مأمون او را بخشيد.

در كتاب درة باهره مى‏نويسد:پ مردى نصرانى را پيش مأمون آوردند كه با زنى از بنى هاشم زنا كرده بود همين كه چشم او به مأمون افتاد مسلمان شد علماء گفتند:

 

اسلام جرائم قبل را از ميان مى‏برد اما حضرت رضا عليه السلام فرمود: نه او را بايد بكشى زيرا وقتى مسلمان شد كه خويشتن را در چنگال عدالت ديد و بيم از خطر داشت خداوند در اين آيه مى‏فرمايد فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا.