ترك رهبانيت و سياحت‏

پ‏1- انس گويد: فرزندى از عثمان بن مظعون درگذشت، او بسيار محزون گرديد و در خانه‏اش مسجدى درست كرد و در آن به عبادت مشغول شد، اين خبر به حضرت رسول صلى اللَّه عليه و اله رسيد، به عثمان فرمودند: خداوند رهبانيت را بر تو مقرر نكرده است، رهبانيت امت من جهاد در راه خدا مى‏باشد.

اى عثمان بهشت هشت در دارد و دوزخ هم هفت در، آيا از اين مطلب خوشحال نمى‏گردى كه كنار هر درى از آنها برسى فرزندت از دامنت بگيرد و نزد خداوند از تو شفاعت كند او عرض كرد چرا دوست دارم، مسلمانان گفتند يا رسول اللَّه براى ما هم در باره كودكان مرده ما چنين هست فرمود: آرى اگر صبر كنيد و شكرگزار باشيد.

بعد از اين فرمود: اى عثمان هر كس نماز صبح را با جماعت بخواند و بعد بنشيند و به ذكر خداوند مشغول گردد تا آنگاه كه آفتاب طلوع كند خداوند در بهشت هفتاد درجه به او مى‏دهد كه فاصله هر درجه تا درجه ديگر به اندازه‏ايست كه اسب‏هاى مسابقه در هفتاد سال طى كنند.

هر كس نماز ظهر را با جماعت بخواند خداوند در بهشت عدن پنجاه درجه به او مى‏دهد كه فاصله درجه‏ها مانند آن است كه اسب مسابقه در مدت پنجاه سال بدود، و هر كس نماز عصر را با جماعت بخواند خداوند پاداش هشت نفر از فرزندان اسماعيل را به او مى‏دهد كه هر يك از آنها خاندانى را آزاد كرده باشند.

هر كس نماز مغرب را با جماعت بخواند مانند كسى است كه يك حج و عمره مقبوله داشته باشد، و هر كس نماز عشاء را با جماعت اداء كند، مانند كسى است كه شب قدر را تا صبح به عبادت گذرانده باشد.پ 2- زيد بن على از پدرانش عليهم السّلام روايت مى‏كند كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود در

 

امت من رهبانيت و سياحت و سكوت نمى‏باشد.پ 3- يكى از راويان گويد: امام صادق عليه السّلام در تفسير آيه شريفه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ» فرمود: اين آيه در باره امير المؤمنين عليه السّلام و بلال و عثمان بن مظعون نازل شده است.

امير المؤمنين عليه السّلام سوگند ياد كرد كه شب‏ها بخواب نرود، بلال هم سوگند ياد كرد كه روزها را روزه بگيرد، عثمان بن مظعون هم سوگند ياد كرد كه با زنان هم‏بستر نشود، يكى از روزها زن عثمان نزد عائشه رفت عائشه به او گفت چرا خود را آرايش نكرده‏اى.

زن عثمان گفت: براى كه خود را آرايش كنم، در حالى كه شوهرم مدتى است نزد من نمى‏آيد، او ترك دنيا كرده و لباس پشمى در بر نموده و دنيا را ترك گفته است، هنگامى كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نزد عايشه آمد او جريان را به رسول اكرم گفت، رسول خدا از خانه عايشه بيرون شد و گفت: همه در مسجد حاضر گردند.

بعد از اينكه همه در مسجد اجتماع كردند رسول خدا بالاى منبر قرار گرفتند و حمد و ثناء خدا را بجاى آوردند، و بعد فرمودند چرا گروهى چيزهاى پاك را بر خود حرام مى‏كنند، من شب‏ها بخواب مى‏روم و با زنان هم‏بستر مى‏گردم و روزها هم غذا مى‏خورم، اكنون هر كس از سنت من اعراض كند از من نيست.

در اين هنگام آن سه نفر برخاستند و گفتند: يا رسول اللَّه ما براى اين كارها سوگند ياد كرده‏ايم، در اين هنگام اين آيه شريفه نازل شد: «لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَيْمانَ فَكَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكِينَ» تا آخر آيه. 5- كامل بن ابراهيم مدنى گويد گروهى از مفوضه مرا خدمت امام حسن عسكرى عليه السّلام فرستادند هنگامى كه وارد بر آن حضرت شدم مشاهده كردم لباسهاى سفيد و نرمى در بر دارد، با خود گفتم: ولىّ خداوند اين گونه لباسهاى نو را مى‏پوشد و بعد ما را امر مى‏كند كه با برادران خود مواسات كنيم.

در اين هنگام كه اين مطلب در ذهنم گذشت امام عليه السّلام با حال تبسم فرمودند:

 

اى كامل، و بعد دست خود را از پيراهن بيرون كردند و من مشاهده كردم پارچه سياه خشنى از زير در بر دارد و فرمود: اين براى خداوند است و اين براى شما.پ 6- ابراهيم بن عبد الحميد گويد: من و سكين نخعى با هم به حج رفتيم، او زن را ترك كرد و بوى خوش استعمال ننمود، و لباس نو نپوشيد و از غذاهاى لذيذ هم نخورد و مشغول عبادت شد، و در مسجد ساكن گرديد و حتى سر بطرف آسمان هم بلند نمى‏كرد.

او بعد از مناسك حج وارد مدينه شد و خدمت امام عليه السّلام رسيد، و در كنارش بنماز ايستاد، بعد از آن گفت قربانت گردم مى‏خواهم از شما مسائلى بپرسم، فرمود: برويد آنها را بنويسيد و براى من بفرستيد.

او بازگشت و نامه‏اى نوشت و سؤالات خود را مطرح كرد و گفت: قربانت گردم مردى خوف خدا در دلش جاى گرفته و او ترك زن و خوردن غذا را كرده است و توانايى ندارد سرش را بطرف آسمان بلند كند.

امام عليه السّلام در جواب او نوشتند اما در باره زن خودت مى‏دانى كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله چه اندازه با زنان خود آميزش داشت و هرگز آنها را ترك نمى‏كرد، اما در مورد غذاهاى لذيذ بايد بدانى كه رسول خدا گوشت و عسل ميل مى‏كردند.

اما اينكه مى‏گوئى خوف بر او وارد شده و توانائى ندارد سرش را بطرف آسمان بلند كند در اين جا اين آيات را زياد تلاوت كند: «الصَّابِرِينَ وَ الصَّادِقِينَ وَ الْقانِتِينَ وَ الْمُنْفِقِينَ وَ الْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحارِ.»پ 7- صوفيه خدمت امام رضا عليه السّلام رسيدند و گفتند: مامون خلافت را به شما برگردانيد و شما هم از همه مردم به آن سزاوارتريد، ولى او مى‏خواهد شما لباس‏هاى نرم در بر كنيد در صورتى كه اين لباسها مناسب شما نمى‏باشد.

امام عليه السّلام فرمود: واى بر شما امام بايد عادل باشد و راست بگويد و به وعده‏ها وفاء كند خداوند فرمود: «مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ،» يوسف عليه السّلام پارچه‏هاى بافته شده با طلا را در بر مى‏كرد، و بر پشتى‏هاى آل فرعون تكيه مى‏نمود.

 

پ‏8- على عليه السّلام هنگام اقامت در بصره وارد منزل علاء بن زياد حارثى شد تا از وى عيادت كند علاء يكى از ياران آن جناب بود و منزلى بزرگ در اين شهر داشت، امير المؤمنين فرمود: تو با اين منزل بزرگ چه مى‏خواهى بكنى، و در آخرت به اين منزل بيشتر نيازمند مى‏باشى.

آرى اگر بتوانى در اين منزل بزرگ هم مى‏توانى به امور آخرت برسى، در اين جا از مهمانان پذيرائى كنى و صله ارحام بجاى آورى و به خويشاوندان خود برسى و حقوق نيازمندان را بدهى در اين هنگام به آخرت هم خواهيد رسيد.

علاء گفت: يا امير المؤمنين از برادرم عاصم بن زياد به شما شكايت مى‏كنم، فرمود: او چكار مى‏كند گفت: برادرم عاصم لباس درشت در بر كرده و از دنيا اعراض نموده و به عبادت مشغول شده است فرمودند: او را نزد من بياوريد، عاصم را نزد آن جناب آوردند.

امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: اى دشمنك نفس خود، شيطان بر تو مسلط شده، آيا بر زن و فرزندانت رحم نمى‏كنى، خداوند همه چيز را برايت حلال كرد ولى تو كراهت دارى از آن حلال‏ها استفاده كنى تو در نزد خداوند كوچك‏تر از اين‏ها مى‏باشى.

گفت: يا امير المؤمنين پس چرا خودت لباس درشت در بر كرده‏اى، و غذاهاى لذيذ نمى‏خورى فرمود: واى بر تو من مانند شما نيستم، خداوند متعال بر رهبران حق واجب و لازم فرموده كه با طبقه ناتوان خود را هماهنگ كنند تا فقر آنها را به طغيان واندارد.پ 9- امام صادق عليه السّلام فرمود: براى على عليه السّلام مقدارى حلوا آوردند، آن حضرت از خوردن آن امتناع كردند، پرسيدند يا امير المؤمنين مگر خوردن حلوا حرام است فرمود: حرام نيست من مى‏ترسم نفسم بطرف آن تمايل پيدا كند، و بعد فرمود:

 «أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا»پ امام صادق عليه السّلام فرمود: على عليه السّلام هزار برده از دست‏رنج خود آزاد كردند ولى خود خرما و شير مى‏خوردند و لباس كرباس در بر مى‏نمودند.

 

على عليه السّلام هنگامى كه با ليلى ازدواج كردند براى آن حضرت حجله‏اى درست نمودند ولى امير المؤمنين آن حجله را برهم زدند و فرمودند: دوست دارم با خانواده‏ام بطور عادى ازدواج نمايم.پ 10- على بن جعفر گويد: از برادرم موسى عليه السّلام سؤال كردم آيا براى مرد مسلمان جايز است كه در زمين سياحت كند و يا دنيا را ترك نمايد، و در گوشه خانه بنشيند، فرمود خير نمى‏تواند.پ 11- ابن ابى الحديد گويد: روايت شده گروهى از صوفيه در خراسان خدمت على بن موسى عليه السّلام رسيدند و گفتند امير المؤمنين مأمون فكر كرد چه كسى براى ولايت امور شايسته است و خداوند از ولايت آن رضايت دارد.

در اين هنگام متوجه شد شما خانواده سزاوار هستيد كه بر مردم امامت كنيد، و از مردم به اين مقام شايسته‏تر هستيد، از اين رو خلافت را به شما برگردانيد، امامت به كسى نياز دارد كه غذاهاى سفت و محكم بخورد و لباسهاى خشن در بر كند و سوار الاغ شود و از بيماران عيادت نمايد.

امام رضا عليه السّلام فرمود: يوسف پيامبر بود قباهاى ديبا كه با طلا بافته شده بود در بر مى‏كرد و در بساط آل فرعون قرار مى‏گرفت و حكم مى‏نمود، آنچه از امام خاسته مى‏شود عدالت و دادخواهى او مى‏باشد.

امام هر گاه سخن مى‏گويد بايد صداقت داشته باشد، و هر گاه بين متخاصمين داورى كرد بايد عدالت داشته باشد، هر گاه وعده‏اى داد بايد عمل كند، خداوند لباس و طعامى را حرام نكرده و بعد اين آيه شريفه را قرائت كردند «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ.»پ 12- ابن ابى الحديد گويد: شيوخ روايت مى‏كنند و نيز به خط عبد اللَّه بن احمد خشاب ديدم كه ربيع بن زياد حارثى تيرى بر پيشانى او اصابت كرد و در هر سال او را ناراحت مى‏كرد، على عليه السّلام به عيادت او آمد و گفت: اى ابا عبد الرحمن حالت چگونه است.

ربيع گفت يا امير المؤمنين اگر ديده‏ام را نيز از دست داده بودم ناراحت‏

 

نمى‏شدم،پ امام عليه السّلام فرمود: قيمت ديده‏ات چه اندازه است، گفت اگر همه دنيا مال من بود براى آن خرج مى‏كردم، فرمود اى ربيع خداوند به همين اندازه به تو خواهد داد، و پاداش سختى و مصيبتى كه دارى به تو مى‏دهد و از آن بيشتر هم خواهد داد.

ربيع عرض كرد: يا امير المؤمنين شكايت برادرم عاصم بن زياد را به تو مى‏نمايم، امام فرمود: او را چه شده است، عرض كرد: لباس درشت در بر كرده و جامه‏هاى نرم را بيرون آورده و زن و فرزندانش را در غم و اندوه گذاشته است.

على عليه السّلام فرمودند عاصم را حاضر كنند، هنگامى كه نزد آن جناب رسيد على در مقابل او چهره درهم كشيد و فرمود: اى عاصم خيال مى‏كنى كه خداوند لذت‏ها را برايت مباح كرده ولى تو از استفاده آنها كراهت دارى، تو نزد خداوند سبك‏تر از اينها مى‏باشى.

مگر نشنيده‏اى كه خداوند فرمود: دو دريا با هم برخورد مى‏كنند و از ميان آنها لؤلؤ و مرجان پديد مى‏آيند، و خداوند فرموده شما از آن درياها گوشت تازه مى‏خوريد و پارچه‏ها را بيرون مى‏آوريد و در بر مى‏كنيد، به خداوند سوگند از نعمت‏هاى خداوند با عمل استفاده كردن بهتر از گفتن مى‏باشد.

مگر نشنيده‏اى كه خداوند متعال در قرآن فرموده: أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ، بايد نعمت خداوند را آشكار كنى، و در جاى ديگر فرموده اى رسول ما بگو كدام كس زينت‏هائى را كه پروردگار براى بندگانش بيرون آورده و روزى‏هاى پاك را حرام كرده است.

خداوند متعال مؤمنان را مانند پيامبران مورد خطاب قرار داده و فرموده: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از خوردنيهاى پاك به شما داده‏ايم بخوريد، و فرموده: اى پيامبران از خوردنيهاى پاك بخوريد و كار شايسته انجام دهيد.

رسول اكرم صلى اللَّه عليه و اله به يكى از زنانش فرمود: چرا غبارآلود و كثيف هستى و خود را تميز نگه نمى‏دارى، عاصم گفت: يا امير المؤمنين پس چرا خودت لباس خشن در بر مى‏كنى و غذاى چرب و نرم نمى‏خورى.

 

پ‏امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: خداوند متعال براى رهبران عدالت مقرر داشته كه خود را با مستمندان يكسان قرار دهند تا فقرا ناراحت نگردند، هنوز على عليه السّلام از جاى خود برنخاسته بود كه عاصم لباس درشت را درآورد و لباس نرمى در بر كرد.پ 13- سفيان ثورى خدمت امام صادق عليه السّلام رسيد و مشاهده كرد آن حضرت لباس سفيدى در بر دارد كه مانند سفيدى تخم‏مرغ مى‏درخشد، سفيان گفت اين لباس براى شما مناسب نيست، امام فرمود: از من بشنو چه مى‏گويم و گوشت را هم باز كن.

من اكنون سخنى با تو مى‏گويم كه براى دنيا و آخرت تو بهتر مى‏باشد در صورتى كه طبق سنت و حق از دنيا بروى و بدون پيروى از بدعت بميرى، شما بدانيد كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله در زمانى زندگى مى‏كردند كه مردم در فقر و فلاكت بودند.

اما هر گاه دنيا وضعش خوب باشد و وسائل زندگى فراهم باشد، اين نيكان هستند كه بايد از مواهب دنيا استفاده كنند نه بدكاران و گناهكاران، مؤمنان بايد از لذات جهان سود ببرند و نه منافقان، مسلمانان بايد از آن بهره بگيرند و نه كافران.

اى ثورى از من ايراد مى‏گيرى و اعتراض مى‏كنى كه چرا لباس سفيد و زيبا در بر كرده‏ام، به خداوند سوگند از آن روزى كه تكليف خودم را دانستم در شب و يا روز وظيفه خود را انجام داده‏ام اگر خداوند در مال من حقى داشته او را در جاى خود خرج كرده‏ام.

آرى بعد از رسول خدا كسانى در امت او پيدا شدند كه در ظاهر خود را زاهد نشان مى‏دهند و مردم را دعوت مى‏كنند كه مانند آنها زندگى كنند، آن جماعت گفتند: شما طورى سخن گفتيد كه صاحب ما از سخن گفتن باز ماند و نتوانست برهانى بياورد.

امام عليه السّلام فرمود: برهان خود را بياوريد، گفتند: برهان ما از كتاب خداوند مى‏باشد فرمود بياوريد قرآن بهترين دستور العمل مى‏باشد، گفتند: خداوند در باره‏

 

اصحاب پيامبر مى‏فرمايد:پ آنها ديگران را بر خود مقدم مى‏داشتند و ايثار مى‏كردند.

در جاى ديگر فرموده: آنها براى محبت خداوند فقراء و نيازمندان را طعام مى‏دادند و به اسيران و يتيمان توجه داشتند، و اين خود ستايش آنها مى‏باشد، در اين جا مردى گفت: شما در ظاهر خود را زاهد جلوه مى‏دهيد ولى از مردم درهم و دينار مى‏گيريد و از آنها سود مى‏بريد.

امام صادق به آن مرد گفت شما از اين سخنان درگذريد و نزاع لفظى نداشته باشيد، و بعد متوجه ياران سفيان شدند و فرمودند اى جماعت شما ناسخ قرآن را از منسوخ مى‏دانيد و محكم را از متشابه تشخيص مى‏دهيد.

در اينجا است كه گروهى گمراه مى‏شوند و مردم را هم گمراه مى‏كنند، خود هلاك مى‏گردند و مردم را هم هلاك مى‏نمايند، گفتند همه را كه نمى‏دانيم ولى بعضى‏ها را فهميده‏ايم، فرمود: از همين جا نفهميده‏ايد، و هم چنين احاديث رسول خدا را هم نمى‏دانيد.

اما شما با آيات قرآنى به عمل خود استدلال كرديد و از ياران رسول خدا سخن بميان آورديد كه پروردگار از اعمال آنها ستايش كرده است، كارى كه آنها مى‏كردند مباح بود و خداوند هم از آنها نهى نكردند و در برابر آنها پاداش هم دادند.

مطلب از اين قرار است كه خداوند بر خلاف كارى كه مى‏كردند امر كرد و اين امر خدا ناسخ عمل آنها قرار گرفت، و نهى خداوند از آن عمل براى مؤمنان رحمت بود تا اينكه به خود زيان نرسانند و عيالات خويش را ناراحت نسازند.

بايد در باره ضعيفان و كودكان و پيرمردها و زنان پير و سالخورده و كسانى كه قدرت و توانايى بر گرسنگى را ندارند، اگر تو يك گرده نان مرا صدقه بدهى ديگر براى من نانى نخواهد ماند و همه از گرسنگى هلاك خواهند شد.

از اين جا است كه رسول اكرم صلى اللَّه عليه و اله فرمود: هر كس پنج دينار و يا پنج گرده نان و يا پنج دينار در اختيار دارد و مى‏خواهد آن را رد كند، بهتر اين است كه آنها را براى پدر و مادرش انفاق كند و يا براى خود و عيالش بردارد، و يا به‏

 

خويشاوندان و برادران مؤمن خود بدهد و يا به همسايگان فقير و يا در راه خدا خرج كند.پ رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله در باره يكى از انصاريان كه در هنگام مرگ پنج و يا شش غلام خود را آزاد كرد و فرزندان كوچكى هم داشت و جز آنها چيز ديگرى هم نداشتند فرمود: اگر زندگى او را براى من تعريف كرده بوديد نمى‏گذاشتم او را در ميان مسلمانان دفن كنيد.

زيرا او فرزندان كوچكى دارد كه بعد از اين دست نياز بطرف مردم دراز مى‏كنند، بعد از اين فرمودند: پدرم براى من روايت كرد كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود:

از كسانى كه تحت كفالت تو هستند شروع كن و هر كدام كه نزديك‏ترند مقدم مى‏باشند.

بعد از اين متوجه قرآن گرديد كه قول شما را رد كرده و از اين عمل شما نهى فرموده است خداوند حكيم در اين باره فرمود: «الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً»، شما در اينجا توجه كنيد كه خداوند غير از آن چه شما مى‏گوئيد گفته است.

آن ايثار بر نفس كه شما مى‏گوئيد در اين آيه اسراف بحساب آمده است، و در آيات زيادى خداوند از اسراف نهى كرده و مى‏گويد: خداوند مسرفان را دوست نمى‏دارد، خداوند هم از اسراف و هم از تقتير نهى فرموده است، مسأله چيزى بين اين دو مى‏باشد.

او نبايد آنچه در اختيار دارد انفاق كند و بعد از خداوند بخواهد او را روزى دهد در اين جا دعايش مستجاب نمى‏گردد، در حديثى از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله رسيده كه فرمود: خداوند دعاى سه نفر از امت مرا مستجاب نمى‏كند.

مرديكه پدر و مادرش را نفرين كند، مرديكه به كسى وام داده و او مال را خورده و گواهى هم ندارد كه تا به نفع او گواهى دهد و مرديكه زنش را نفرين مى‏كند در حالى كه خداوند طلاق او را در دست وى قرار داده است.

چهارم مرديكه در خانه خود نشسته و مى‏گويد: خداوندا مرا روزى بده در

 

حالى كه براى طلب روزى بيرون نمى‏گردد،پ خداوند مى‏فرمايد: اى بنده من مگر راه روزى بدست آوردن را براى شما فراهم نكرده‏ام و شما با اين اعضاء سالم دنبال روزى برويد.

اكنون اگر دنبال روزى بروى بين من و خودت عذرى ندارى و شما از امر من متابعت كرده‏اى، و بر خويشاوندانت هم تحميل نشده‏اى، اكنون اگر بخواهم تو را روزى مى‏دهم و اگر بخواهم بر تو زندگى را سخت مى‏گيرم، و تو هم نزد من معذور مى‏باشى.

پنجم مردى كه مال و ثروت زيادى دارد و آن را يك جا انفاق مى‏كند و بعد از خداوند مى‏خواهد او را روزى دهد، خداوند در پاسخ او مى‏گويد: من به شما مال فراوانى دادم چرا ميانه‏رو نبودى و همه را يك جا بخشيدى و اسراف كردى در حالى كه من تو را نهى كرده بودم، ششم مردى كه براى قطع رحم دعا مى‏كند كه البته مستجاب نمى‏گردد.

بعد از اين خداوند متعال پيامبر خود را تعليم فرمود چگونه انفاق كند، در نزد رسول اكرم صلى اللَّه عليه و اله مقدارى از بيت المال وجود داشت و پيامبر نمى‏خواست آن مال نزد او بماند و به خواب رود بنا بر اين سائلى آمد و پيامبر همه آن را به وى بخشيد.

صبح زود كه رسول خدا از خواب برخاست چيزى در دستش نبود، در اين هنگام سائلى رسيد ولى پيامبر چيزى نداشت به او بدهد، سائل با ناراحتى رفت، پيامبر خدا كه بسيار مهربان و با نيازمندان مدارا مى‏كرد از اين جريان ناراحت گرديد.

در اين هنگام خداوند آيه‏اى فرستاد و فرمود: «وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً،» خداوند فرمود: مردم نزد تو مى‏آيند و از تو سؤال مى‏كنند و از تو عذر هم قبول نمى‏كنند، و اگر هر چه دارى بدهى بعدا در ناراحتى خواهد بود.

اين‏ها بودند روايات رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله كه كتاب هم آنها را گواهى مى‏كند و مؤمنين هم كتاب را گواهى مى‏كنند، ابو بكر در هنگام مرگ خود به پنج يك از

 

مالش وصيت كردپ و خمس زياد مى‏باشد، ولى چون خداوند به خمس راضى مى‏باشد از اين رو به خمس وصيت كرد در صورتى كه خداوند به ثلث هم در هنگام مرگ اجازه داده و اگر مى‏دانست ثلث خوب است وصيت مى‏كرد.

بعد از آن شما فضيلت سلمان و ابو ذر را مى‏دانيد، سلمان هر گاه حقوقش را مى‏گرفت خوراك سالش را از آن برمى‏داشت تا حقوق سال آينده‏اش را بگيرد گفته شد يا ابا عبد اللَّه تو در عين زهد از اين كارها مى‏كنى، و نمى‏دانى شايد امروز و يا فردا درگذرى.

سلمان در پاسخ آنها گفت، شما چرا در باره من اميد زندگى را نداريد، همان گونه كه مى‏ترسيد شايد من مردم، اى نادان‏ها مگر نمى‏دانيد كه نفس گاهى به صاحب خود سوء ظن پيدا مى‏كند در وقتى كه معيشت قابل اعتمادى نداشته باشد، ولى هر گاه وسائل معيشت را فراهم كرد نفس او اطمينان پيدا مى‏كند.

اما ابو ذر شترها و گوسفندهاى اندكى داشت كه بوسيله آنها زندگى مى‏كرد، شير آن‏ها را مى‏خورد و از گوشت آن‏ها استفاده مى‏كرد، هر گاه مهمانى بر او وارد مى‏شد و يا كسانى كه در كنار آب زندگى مى‏كردند و خصوصياتى با او داشتند از گوشت آن شتران و گوسفندان مى‏خوردند.

 

ابو ذر براى اينكه مردم همسايه‏اش گوشتى به آنها برسد گوسفندان را براى آنها ذبح مى‏كرد و بين آنها تقسيم مى‏نمود، و خودش هم مانند آنها قسمتى را برمى‏داشت و براى خود امتياز قائل نبود، از اين بزرگوار زاهدتر شما سراغ داريد.

رسول اكرم صلى اللَّه عليه و اله در باره آنها چه سخنانى فرموده و از مزايا و سجاياى اخلاقى آنان مردم را مطلع كرده است، كار آنها به جايى رسيد كه مالك چيزى نبودند، همان طور كه شما مردم را امر مى‏كنيد كه زندگى خود را رها كنند و لباسهاى خود را به دور اندازند و ايثار نمايند.

اى مردم بدانيد كه پدرم از پدرانش روايت مى‏كرد كه رسول خدا يكى از روزها فرمود: من از مؤمن در شگفت هستم كه اگر بدن او را با مقراض قطعه قطعه كنند برايش بهتر است و اگر بين مشرق و مغرب را هم به او بدهند باز براى او خير

 

مى‏باشد.پ هر چه خداوند براى مؤمن بخواهد براى او خوب مى‏باشد، كاش مى‏دانستم اين سخنان در شما اثر گذاشته يا بازهم بگويم، مگر نمى‏دانيد كه خداوند در آغاز اسلام واجب كرده بود كه هر يك از آنها با ده نفر از مشركان مقابله كنند و از آنها فرار ننمايند.

هر كس در آن روز از آنها فرار مى‏كرد گرفتار آتش مى‏شد، بعد از اين دستور رسيد كه هر مردى از مؤمنان با دو نفر از مشركان مقابله كند و خداوند براى رحمت اين را تخفيف دادند، و حكم نخست را نسخ فرمودند و ده نفر را به دو نفر رسانيدند.

من اينك از قاضيان با شما سخن مى‏گويم آيا آنها در هنگامى كه به يكى از شما حكم مى‏كنند كه بايد نفقه زن خود را بدهد مرتكب جور مى‏شوند و ظالمانه حكم مى‏كنند، اگر او بگويد من زاهد هستم و چيزى ندارم در اين جا سخن قاضى در باره نفقه ظالمانه مى‏باشد.

اگر بگوئيد حكم قاضى جائرانه است، با مسلمانان دشمنى كرده‏ايد و اگر بگوئيد سخنش عادلانه و درست مى‏باشد پس با خود به مخاصمه برخاسته‏ايد، و شما به كسانى كه در هنگام مرگ به بيشتر از ثلث وصيت مى‏كنند اعتراض مى‏كنيد و صدقات او را رد مى‏نمائيد.

شما به من بگوئيد اگر همه مردم همان گونه كه شما مى‏گوئيد زاهد باشند و به ديگران نيازى پيدا نكنند پس صدقه كفارات بايد كجا و به چه كسانى پرداخت گردد، و زكات و نذورات در كجا مصرف شود و شتران و گوسفندان صدقات را چه كنند.

طلا و نقره و خرما و كشمش را كه زكاة آنها معين شده در كجا خرج كنند، اگر مطلب چنان است كه شما مى‏گوئيد سزاوار نيست كسى مال دنيا را نزد خود نگه دارد و هر چه در اختيار دارد بايد قبل از خود بفرستد اگر چه آنها احتياج هم داشته باشند.

 

پ‏شما بد راهى را انتخاب كرديد و مردم را به جهالت كشانديد، و كتاب خدا و سنت رسول را درك نكرديد، و اخبارى كه با قرآن مطابقت داشت دور انداختيد، و با جهل خود آن‏ها را تفسير و معنى نموديد و در غرائب قرآن و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و امر و نهى آن تفكر نكرديد.

شما از سليمان بن داود با من سخن بگوئيد هنگامى كه از خداوند خواست كه سلطنتى به او بدهد كه كسى بعد از او به آن نرسد، خداوند هم خواسته او را اجابت كرد و او هم حق مى‏گفت و به حق هم عمل مى‏كرد و خداوند هم هرگز او را ملامت نكرد و از او عيبى نگرفت، و مؤمنان هم از او عيبى نگرفتند و داود هم قبل از سليمان سلطنت و حكومت مى‏كرد.

يوسف پيامبر به پادشاه مصر گفت: مرا بر گنجهاى زمين بگمار كه من هم محافظ آنها مى‏باشم و هم علم اداره آنها را دارم، سرانجام كار او به جايى رسيد كه اختيار كشور را تا يمن بدست آورد و مردم براى بدست آورد طعام بطرف او رفتند تا از قحطى نجات پيدا كنند، يوسف حق مى‏گفت و با حق عمل مى‏كرد و كسى هم بر او خرده نگرفت.

بعد از آن ذو القرنين آمد و آن بنده‏اى بود كه خداوند او را دوست مى‏داشت، و او هم خدا دوست بود، پروردگار براى او اسباب و وسائلى فراهم آورد و او را بر مشرق و مغرب حكومت داد و همواره حق مى‏گفت و به آن عمل مى‏كرد، و كسى هم بر او ايرادى وارد نساخت.

اكنون اى جماعت از خداوند ادب بياموزيد، خداوند مؤمنان را مؤدب كرده است، به امر و نهى خداوند توجه كنيد و از آن چه نمى‏دانيد و يا براى شما شبهه‏انگيز است دست باز داريد، و علم آنها را به اهلش برگردانيد تا ما جور شويد و عذر شما پذيرفته شود.

دنبال علم ناسخ و منسوخ برويد و محكم و متشابه را فرا گيريد، و حرام و حلال خدا را از هم تميز دهيد، تا به خداوند نزديك شويد، و از جهالت دور باشيد، جهالت را به اهلش واگذاريد زيرا جاهلان بسيار زيادند و عالمان كم مى‏باشند و

 

خدا گفته: فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ.پ 14- گفته شده سلمان رضوان اللَّه عليه بديدن ابو درداء رفتند و متوجه شدند ابو درداء ژوليده و پژمرده است، سلمان از حال آنها پرسيد گفت: برادرت دنيا را ترك كرده و علاقه‏اى به آن ندارد، در اين هنگام ابو درداء رسيد و به سلمان خوش آمد گفت، بعد از آن غذائى آورد و به سلمان تعارف كرد تا از آن بخورد.

سلمان گفت: من روزه دارم، ابو درداء او را سوگند داد تا افطار كند، سلمان گفت: من از آن نمى‏خورم تا آنگاه كه خود از آن بخورى، سلمان شب در منزل آنها خوابيد، شب هنگام ابو درداء برخاست ولى سلمان نگذاشت او از جاى خود حركت كند.

سلمان گفت: اى ابو درداء خداوند بر تو حقى دارد، بدنت هم حقى براى آن هست، و خانواده‏ات نيز حقى دارند، هم روزه بگير و هم افطار كن، هم نماز بخوان و هم بخواب، و حق هر صاحب حقى را بده، ابو درداء نزد رسول خدا آمد و سخنان سلمان را به اطلاع آن جناب رسانيد، رسول خدا هم گفته‏هاى سلمان را تاييد كردند.پ 15- امام صادق عليه السّلام از پدرانش عليهم السّلام روايت مى‏كند كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نزد اهل صفه مى‏آمد و با آنها صحبت مى‏كرد، اهل صفه كسانى بودند كه رسول خدا از آنها پذيرائى مى‏كردند، آنها از سرزمين‏هاى خود مهاجرت كرده و در مدينه ساكن شدند.

رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله آنها را در صفه مسجد جاى داده بودند و تعداد آنها چهار صد نفر بود، پيامبر گرامى هر روز در هنگام شب و صبح نزد آنها مى‏آمد و بر آنها سلام مى‏كرد، يكى از روزها آمد ديد بعضى از آنها لباسهاى خود را وصله مى‏كنند و گروهى كفش‏ها را اصلاح مى‏نمايند و دسته‏اى نظافت مى‏كنند.

رسول اكرم صلى اللَّه عليه و اله به هر يك از آنها يك مد خرما مى‏دادند تا خوراك روزانه آنها باشد، يكى از روزها مردى از ميان آنها برخاست و گفت: يا رسول اللَّه خرمائى كه شما مى‏دهيد و ما هم مى‏خوريم شكم‏هاى ما را مى‏سوزاند.

 

پ‏رسول اكرم فرمود: اگر بخواهم دنيا را به شما بخورانم مى‏توانم، ولى اگر كسى از شما بعد از من بماند، صبح و شب براى او با كاسه‏ها غذاها و طعام خواهند آورد، در آن وقت يكى از شما صبح يك پيراهن خواهد پوشيد و عصر هم يك پيراهن در بر خواهد كرد و خانه‏هاى خود را زينت مى‏كنند همان گونه كه كعبه را زينت مى‏كنند.

در اين هنگام مردى برخاست و گفت يا رسول اللَّه من دوست دارم آن زمان را درك كنم آن زمان چه وقت خواهد بود، رسول خدا فرمودند اين زمان از آن وقت بهتر است، شما اگر شكم‏هاى خود را از حلال پر كنيد بهتر است از اين كه آن را از حرام پر سازيد.

بعد از اين سعد بن اشج برخاست و گفت: يا رسول اللَّه بعد از مرگ با ما چگونه معامله مى‏كنند، فرمود: حساب و قبر خواهد بود، و تنگى و وسعت خواهد آمد، گفت يا رسول اللَّه شما هم از آنها مى‏ترسيد فرمود: خير من ترسى ندارم ولى از نعمت‏هاى زياد خداوند نمى‏توانم سپاسگزار باشم.

سعد بن اشج گفت: من خدا و رسول و كسانى كه در نزد من حضور دارند گواه مى‏گيرم كه خواب شب را بر خود حرام مى‏كنم، و خوردن در روز و آرامش در شب و اختلاط و آميزش با مردم و آميزش با زنان را بر خويشتن حرام مى‏گردانم.

رسول اكرم صلى اللَّه عليه و اله فرمود: اى سعد اين كارها را نكن، هر گاه با مردم آميزش نكنى چگونه آنها را امر به معروف و نهى از منكر ميكنى، بعد از مهاجرت بار ديگر به بيابان برگشتن و در آنجا سكنى گزيدن كفران نعمت مى‏باشد، شب‏ها بخواب و روزها غذا بخور، و هر چه دلت خواست بپوش و با زنان هم آميزش داشته باش.

اى سعد اكنون بطرف بنى مصطلق برويد، زيرا آنها فرستاده مرا برگردانيده‏اند، او هم بطرف آن قبيله رفت و صدقات آنها را آورد، رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: آنها را چگونه يافتى گفت: يا رسول اللَّه مردمانى خوب و خوش اخلاق بودند و با من بسيار با محبت رفتار كردند و آنها را از بهترين مردمان يافتم.

رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمودند: سزاوار نيست دوستان خدا كه براى خانه جاودانى و

 

دار آخرت كار و كوشش مى‏كنند و ميل به آنجا دارند، مانند دوستان شيطان كه براى اين دنياى فريبنده كار مى‏كنند با هم در يك صف حركت نمايند.پ بعد از آن فرمودند بد هستند آن جماعتى كه امر به معروف و نهى از منكر نمى‏كنند، و بد مى‏باشند آن گروهى كه آمرين به معروف و ناهين از منكر را از خود دور مى‏كنند، و بد هستند آن جماعتى كه براى خدا عدالت نمى‏كنند، و بد مى‏باشند آنهائى كه عدالت‏كنندگان را مى‏كشند.

بدابحال كسانى كه طلاق در نزد آنها بيشتر اعتبار دارد تا اطمينان به عهد خداوند، و بد هستند آن گروهى كه از امام خود اطاعت مى‏كنند ولى طاعت خدا را فراموش مى‏نمايند، و بد مى‏باشند آنهائى كه دنيا را بر دين ترجيح مى‏دهند و بد هستند آنها كه حرام‏ها و شبهات را حلال مى‏دانند.

 

گفته شد يا رسول اللَّه كدام يك از مؤمنان با هوش‏تر و زرنگ‏تر مى‏باشند، رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: كسانى كه زياد ياد مرگ مى‏كنند، و خود را با نيكوترين وجه براى مرگ آماده مى‏سازند، اين جماعت زرنگ بشمار مى‏روند.