بخش هفتم ائمه عليهم السّلام پس از مرگ ظاهر مى‏شوند و كارهاى شگفت‏انگيزى از ايشان بروز مى‏كند و ارواح انبياء پيش آنها مى‏آيند و مرده‏هاى دوستان و دشمنانشان براى

قرب الاسناد: صفحه 151 و شاء از حضرت رضا عليه السّلام نقل كرد كه ابتداء بمن فرمود پدرم ديشب پيش من بود. عرض كردم پدرت؟! فرمود آرى پدرم باز گفتم آقا پدرتان؟! فرمود بلى پدرم براى مرتبه سوم گفتم پدرتان. فرمود در خواب جعفر مى‏آمد پيش پدرم ميفرمود پسرم چنين كن و پسرم چنين كن و پسرم چنان كن. پس از آن روز يك مرتبه ديگر خدمتش رسيدم فرمود اى حسن خواب و بيدارى ما يكسان است.

توضيح: شايد اسم خواب بودن توريه باشد براى ضعف درك مسائل چنانچه در آخر خبر امام عليه السّلام اشاره مى‏فرمايد (كه خواب و بيدارى ما يكسان است).

 

بصائر و قرب الاسناد: با اسناد از آن جناب فرمود در خراسان بمن گفت من پيامبر را همين جا ديدم و بهمراهش بودم. بصائر: ابراهيم بن ابى البلاد گفت بحضرت رضا عليه السّلام عرضكردم عبد الكريم ابن حسان از عبيدة بن عبد اللَّه بن بشر خثعمى از پدرت نقل كرد كه فرمود من پشت سر پدرم نشسته بودم بر مركب مى‏خواست برود بعريض پيرمردى را كه سر و ريشش سفيد شده بود ملاقات كرد گفت پائين آمد و پيشانى او را بوسيد ابراهيم گفت من نميدانم فرمود دست او را هم بوسيد. بعد شروع كرد بگفتن فدايت شوم آن پيرمرد هم پيوسته او را سفارش مى‏كرد در آخر گفتارش فرمود توجه بچهار ركعت داشته باش آن را وانگذار گفت پدرم از جاى حركت كرد تا آن پيرمرد پنهان شد بعد سوار شد گفتم پدر جان اين شخص كه بود كه كارى نسبت باو نمودى كه با احدى انجام ندادى فرمود پسرم او پدرم بود. بصائر: سماعه گفت خدمت حضرت صادق عليه السّلام رسيدم با خود صحبت مى‏كردم امام عليه السّلام مرا مشاهده كرده فرمود ترا چه شده كه با خود حرف ميزنى مايلى حضرت باقر عليه السّلام را به بينى عرض كردم آرى فرمود حركت كن برو داخل خانه. داخل شدم ناگاه چشمم بحضرت باقر افتاد.

و فرمود گروهى از شيعه خدمت حسن بن على عليه السّلام پس از شهادت حضرت على آمدند سؤال كردند. فرمود اگر امير المؤمنين را ببينيد مى‏شناسيد گفتند آرى فرمود پرده را بالا بزنيد. آن جناب را ديدند و شناختند و منكر نشدند.

امير المؤمنين عليه السّلام فرمود مى‏ميرد مرده ما با اينكه مرده نيست و باقى ميماند باقيمانده ما حجت بر شما. بصائر: سماعه گفت خدمت موسى بن جعفر عليه السّلام بودم زياد نشستم فرمود مايلى حضرت صادق عليه السّلام را مشاهده كنى گفتم بخدا مايلم فرمود حركت كن داخل اين اطاق برو وارد شدم ديدم حضرت صادق عليه السّلام آنجا نشسته.

 

بصائر: ابو سعيد مكارى از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرد كه فرمود حضرت امير المؤمنين عليه السّلام پيش ابا بكر رفت باو فرمود مگر پيامبر اكرم بتو دستور نداد كه از من اطاعت كنى جوابداد نه اگر دستور بدهد انجام مى‏دهم فرمود برويم بمسجد قبا مشاهده كردند پيامبر مشغول نماز است پس از تمام شدن نماز على عليه السّلام عرض كرد يا رسول اللَّه من بابى بكر گفتم خدا و پيامبرش بتو دستور داده‏اند از من اطاعت كنى جوابداد نه، پيامبر اكرم فرمود من تو را دستور ميدهم از او اطاعت كن. ابو بكر خارج شد در بين راه، عمر او را ديد كه بيمناك است پرسيد چه شده جوابداد پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بمن چنين و چنان فرمود.

عمر گفت مرگ بر ملتى كه ترا فرمانرواى خود كنند تو سحر بنى هاشم را نميدانى. بصائر: عباية الاسدى گفت خدمت امير المؤمنين عليه السّلام رسيدم مردى با لباس كهنه خدمت ايشان بود امير المؤمنين عليه السّلام روى بجانب او كرده با او صحبت ميكرد همين كه از جاى حركت كرد من گفتم يا امير المؤمنين اين كه بود كه شما را بخود مشغول كرده بود و ما را از شما نگه داشته بود فرمود اين شخص وصى موسى عليه السّلام بود. بصائر: ابو الصخر از حسن بن على نقل كرد كه گفت من و يكى از دوستان رفتيم پيش على بن عيسى بن عبد اللَّه ابى طاهر علوى. ابو الصخر گفت گمانم از اولاد عمر بن علي باشد. ابو طاهر در محله صيادها مى‏نشست.

هنگام عصر بود وارد خانه او شديم جلو او كوزه آبى بود و او مشغول شستن دست بود سلام كرديم جواب سلام ما را داد. بعد ابتداء بما گفت كسى با شما هست گفتيم نه باز متوجه راست و چپ شد كه ببيند كسى را مشاهده ميكند. بعد گفت پدرم از جدم نقل كرد كه با حضرت باقر در منى بوده، امام باقر برمى جمره اشتغال داشت ريگها را زد تمام كرد بعد در دستش پنج ريگ باقيماند، دو ريگ را بيك طرف و سه ريگ را در طرف ديگر زد.

 

جدم گفت فدايت شوم كارى كرديد احدى انجام نداده فرمود آرى وقتى موقع حج مى‏شود آن دو فاسق غاصب را بيرون مى‏آورند و از يك ديگر جدا ميكنند اينجا آن دو را جز امام واقعى كسى نمى‏بيند به اوّلى دو ريگ زدم و ديگرى را سه ريگ زيرا دوّمى از اولى خبيث‏تر بود. كنز الفوائد: جابر بن عبد اللَّه انصارى گفت امير المؤمنين عليه السّلام را خارج كوفه ديدم از پى آن جناب رفتم تا رسيد بقبرستان يهودان، در وسط قبرستان صدا زد اى يهود از درون قبر جوابدادند لبيك لبيك سرور ما فرمود چگونه عذاب را ديديد؟ جواب دادند بواسطه مخالفت ما با تو مانند مخالفتى كه با هارون كرديم ما و هر كسى مخالف تو باشد در عذاب هستيم تا روز قيامت سپس فريادى زد كه نزديك بود آسمان زير و رو شود من از ترس بيهوش شدم.

همين كه بهوش آمدم امير المؤمنين عليه السّلام را ديدم بر تختى از ياقوت قرمز است و بر سر تاجى از جواهر دارد و لباسهاى عالى سبز و زرد پوشيده و چهره‏اش چون ماه ميدرخشيد گفتم آقا اين سلطنت بزرگى است فرمود آرى جابر قدرت و فرمانروائى ما از سليمان بن داود بزرگتر است و سلطنت ما از سلطنت او بالاتر. بعد امير المؤمنين عليه السّلام برگشت و داخل كوفه شديم من پشت سر آن جناب وارد مسجد شدم امام عليه السّلام هر گام بر ميداشت مى‏فرمود نه بخدا انجام نميدهم به بخدا چنين هرگز نخواهد شد.

عرض كردم سرورم! با چه كسى صحبت ميكنى و حرف ميزنى من كه كسى را نمى‏بينم؟ فرمود جابر برهوت برايم آشكار شد شيبويه و حبتر را ديدم كه در درون تابوت در عذاب بودند مرا صدا زدند كه يا ابا الحسن يا امير المؤمنين ما را بدنيا برگردان اقرار بفضل تو ميكنم و ولايت ترا مى‏پذيريم گفتم نه بخدا نخواهم كرد نه بخدا نخواهم كرد هرگز چنين نخواهد بود بعد اين آيه را تلاوت نمود.

توضيح: بايد توجه داشت كه اخبار زيادى راجع باين بخش در باب‏

 

برزخ و كفر آن سه نفر و در باب كفر معاويه و ابواب معجزات امير المؤمنين و ساير ائمه عليهم السّلام گذشت. قبلا تذكر داديم كه ديده شدن ائمه عليهم السّلام با پيكرهاى مثالى است يا روح آنها مجسم مى‏شود استبعادى ندارد كه اجساد اصلى ايشان باشد براى متدين مسلمان ايمان اجمالى كافى است در اين امور چون خبر از ائمه عليهم السّلام رسيده و تفصيل آن را بايد بخود آنها واگذاشت.* ابن نباته در حديث طويلى نقل مى‏كند كه امير المؤمنين عليه السّلام از كوفه خارج شد رفت تا رسيد بغريين از آنجا نيز رد شد ما بآن جناب رسيديم در حالى كه به پشت روى زمين خوابيده بود زيرش فرشى نبود. قنبر عرضكرد يا امير المؤمنين اجازه ميدهى فرشى زير شما پهن كنيم فرمود نه مگر نه اين است كه اين خاك خوابگاه مؤمن است يا مزاحم شدن براى او در مجلسش.

 

اصبغ گفت گفتم يا امير المؤمنين تربت مؤمن را ميدانيم كه يا بوده و يا مى‏شود اما مزاحمت در مجلسش چگونه است فرمود اى پسر نباته اگر ديده شما باز شود خواهيد ديد ارواح هر مؤمنى را در اين بيابان و در وادى برهوت ارواح هر كافرى قرار دارد.* زيد شحام از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرد كه ارواح مؤمنين آل محمّد را در كوههاى رضوى مشاهده مى‏كنند از غذاى آنها ميخورند و از آب ايشان مى‏آشامند و با آنها بصحبت مى‏پردازند تا هنگامى كه قائم ما اهل بيت قيام كند وقتى قائم ما قيام كند خداوند آنها را بر مى‏انگيزاند و مى‏آيند با او در حالى كه دسته دسته لبيك ميگويند در چنين موقعى ياوه‏سرايان بشك مى‏افتند و گواهان نابود ميشوند و مقربين نجات مى‏يابند.