باب 59 در باره بيم و اميد و حسن ظن بخدا و گمان لطف و كرم از خداوند متعال داشتن 2

پ 7- كافى از محمد بن يحيى ... از حمزة بن حمران كه گفت شنيدم از حضرت صادق عليه السّلام فرمود: از خطبه‏هاى پيامبر كه ضبط شده اين است كه فرمود:

ايّها النّاس ان لكم معالم فانتهوا الى معالمكم و انّ لكم نهاية فانتهوا الى نهايتكم الا انّ المؤمن بين مخافتين بين اجل قد مضى لا يدرى ما اللَّه صانع فيه و بين اجل قد بقى لا يدرى ما اللَّه قاض فيه.

فليأخذ العبد المؤمن من نفسه لنفسه و من دنياه لآخرته. و في الشبيبة قبل الكبر. و في الحياة قبل الممات. فو اللَّه الّذى نفس محمّد بيده ما بعد الدّنيا من مستعتب. و ما بعدها من دار الّا الجنّة و النّار

.

 اى مردم: شما معالم و راهنمائى داريد بآنها توجه كامل داشته باشيد. مقصد و هدفى داريد بسوى آن حركت كنيد. آگاه باشيد مؤمن هميشه از دو جهت در خوف و اضطراب است از جهت گذشته خود و عمرى كه صرف نموده نميداند خداوند نسبت بگذشته و كارهائى كه انجام داده چه كرده و چگونه نظر خواهد داد- آيا از گناهانش ميگذرد و اطاعات و خدماتش را ميپذيرد يا نه و از جهت آينده خود و تتمه عمرى كه باقيمانده كه چه سرنوشتى در انتظار او است- آيا توفيق و لطف الهى يا سلب توفيق بنا بر اين شخص مؤمن بايد از وجود خود و سرمايه و ثروت و فرصت دنيوى خود براى آخرتش بهره‏بردارى نمايد و در جوانى خود پيش از فرا رسيدن ايام پيرى و ناتوانى. در حال حيات و فرصت زندگى قبل از فرا رسيدن مرگ فعاليت و كوشش بليغ نمايد بآن خدائى كه جان محمد صلّى اللَّه عليه و آله در قبضه قدرت او است پس از مرگ و سپرى شدن زندگى دنيا فرصت استرضاء و به دست آوردن رضايت و خشنودى حق فراهم نيست پس از اين جهان منزل و خانه‏اى جز بهشت و دوزخ نيست.پ تبيين و توضيح-

ان لكم معالم‏

- در قاموس گفته معلم الشّي‏ء يعنى موارد احتمال و راه بردن بچيز و در صحاح گفته معلم يعنى اثر و نشانه كه بوسيله آن راه و جاده روشن مى‏شود- تابلو راهنما- و مقصود در اينجا يا آيات قرآنى است مخصوصا آياتى كه مربوط به امامت و مقام رهبرى ائمه اطهار عليه السّلام و وجوب متابعت و پيروى از آنان- و يا هر چه كه بوسيله آن احكام و اصول و فروع دين بدست آيد (قرآن و سنت)، بلكه شامل دلائل و براهين قطعى عقلى نيز مى‏شود و ممكن است تمام آيات آفاقى و انفسى را نيز شامل شود (كه اين آيات آفاقى) تمام موجودات آسمانى و زمينى و كيفيت و چگونگى آفرينش آنها كه بهترين دليل خداشناسى است و آيات انفسى يعنى مطالعه در درون و حالات روحى خود انسان) نيز راهنماى خدائى است) و يا مقصود از معالم پيشوايان دين و ائمه اطهار عليه السّلام باشد كه آنان راهنماى حلال و حرام هستند كه در اخبارش گذشت و نهايت بكسر نون يعنى غايت و آخرين نقطه‏اى كه باو منتهى ميگردد و مقصود از آن بقرينه كه اين لفظ مفرد آمده و در هر زمانى هم يك امام بيشتر نيست مى‏شود گفت امام هر زمانى و يا منظور نهايت و سير كمال هر شخص بحسب استعدادش و قابليتش در مراحل و مراتب قرب و كمال.

و گفته شده مقصود قرارگاه انسان و منزلگاه بهشتى است. و يا منظور مرگ و اجل موعود كه اين احتمال بعيد است.

بين اجل قد مضى‏

. مقصود از اجل يعنى عمر گذشته. از اين جمله استفاده مى‏شود (چنانچه گفته شد) كه خوف نسبت بگذشته هم اطلاق مى‏شود ولى اين حرف صحيح نيست و هيچ گاه انسان از چيزى كه گذشته و تمام شده ترس ندارد، بلكه مورد

 

تأسف و حسرت است و اينجا منظور ترس از خود مدت و عمر گذشته نيست، بلكه منظور ترس از عقوبت و كيفر بر اعمال گذشته است. كه مبادا خداى قهار او را در آينده بكيفر اعمال گذشته‏اش برساند پس خوف و ترس از آينده مى‏شود بنا بر اين، معناى حديث اين است مؤمن عمل و كردارش ميان دو سبب خوف است سبى كه گذشته يعنى اعمال گذشته و سببى كه آينده است يعنى اعمال آينده او كه هر دو سبب و علت ترس و خوف او است ترس از كيفر بر اعمال گذشته و ترس از كيفر بر اعمال و گناه احتمالى آينده.

لا يدرى ما اللَّه قاض فيه‏

نميداند كه خداوند با او چه ميكند چه از لحاظ مصائب دينى و آزمايشات دينى و چه مصائب و كيفرهاى دنيوى.

فليأخذ العبد من نفسه لنفسه.

يعنى بايد جديت و كوشش در طاعت و عبادت نموده و با اعمال صالحه بخود رياضت دهد در اين مدت كوتاه چند روزه براى دستيابى بآسايش ابدى و نعمت دائمى‏

و من دنياه لآخرته‏

. يعنى آنچه كه در دست دارد از دنيا بمنظور تحصيل آخرت انفاق و بخشش نمايد.

و في الشّبيبة قبل الكبر

. در بعضى از نسخه‏ها چنين است و شبيبة بر وزن سفينه با دو باء جوهرى گفته. شباب يعنى جوانى و شبيبه هم باين معنا است كه مقابل شيب يعنى پيرى است و در بعضى نسخه‏ها شيبه آمده يعنى بزرگسالى و ايام سفيدى مو. و بنا بر معناى اول كه ظاهر همان است معناى حديث اين است كه انسان بايد در سن جوانى پيش از ايام پيرى عمل و كوشش كند چون ممكن است بپيرى نرسد و اگر هم رسيد در هر دو حال عمل و جديت كرده كه هر دو فرصت را بدست آورد. و نيز انسان در ايام جوانى نيروى بيشترى براى عمل دارد و اگر در فصل شباب و جوانى مراقب رفتار شد و كوشش بيشترى نمود قهرا عمل صالح و پرداختن بعبادت و طاعت ملكه و يك حالت ثابت و راسخ نفسانى مى‏شود و در نتيجه در ايام پيرى همان اعمال را با سهل و آسانى انجام ميدهد چون از جوانى عادت كرده و نيز اگر در فصل شباب و ايام جوانى بعبادت و اطاعت بپردازد و از گناه خوددارى نمايد آئينه دل همچنان صاف و پاك مينمايد، بلكه جلاء بيشترى پيدا ميكند و آن تيره‏گى و آلودگى كه در اثر فسق و معصيت دل را فرا ميگيرد در دل چنين جوانى راه نمى‏يابد ولى اگر در ايام جوانى در اطاعت و انجام وظيفه سستى كند و با گناه و معصيت دل خود را چركين و آلوده نمايد خيلى مشكل است كه بعدا موفق بجبران اين تيره‏گى و كدورت قلب شود گر چه عملا گناهان را ترك كند ولى آن جلاء و صفاى كامل دل بدشوارى بدست مى‏آيد و بنا بر نسخه ديگر كه شيبه يعنى پيرى منظور از كبر ايام نهايت پيرى و شيخوخت است كه معنا چنين مى‏شود. انسان سزاوار است ايام بزرگسالى و اوائل روزگار پيرى را غنيمت بداند و اين ايام را صرف در طاعت بندگى نمايد پيش از رسيدن ايام از

 

دست رفتن نيروى عقل و از بين رفتن كامل قواى بدنى كه با جمله بعدى قريب المعنى مى‏شود.

و في الحياة قبل الممات‏

يعنى انسان بايد هر جزء از حيات و زندگى را هر وقت كه باشد غنيمت بداند و عمل را براى ساعت بعدى موكول ننمايد چون ممكن است پس از همين جزء و بعد از اين ساعت زنده نماند و رشته حياتش قطع شود.

و لفظ

مستعتب‏

كه در اين حديث آمده يا مصدر ميمى است يا اسم مكان و استعتاب بمعناى استرضاء است در نهايت گفته اعتبنى فلان يعنى موجبات خوشحالى مرا فراهم كرد و استعتب يعنى تقاضاى رضايت و خوشنودى نمود همچنان كه ميگويد استرضيته فارضانى تقاضاى خوشنودى نمودم او هم مرا خوشنود ساخت‏

و معتب‏

يعنى مرضىّ و خشنود و در حديث آمده‏

لا يتمنّينّ احدكم الموت امّا محسنا فلعلّه يزداد و امّا مسيئا فلعلّه يستعتب.

هيچ كس تمناى مرگ نكند چه چه نيكوكار و چه بدكار اگر نيكوكار شايد موفق باعمال بيشترى شود و اگر گنه‏كار باشد موفق بتوبه و تحصيل رضايت و خشنودى حق شود و از همين نمونه است حديث‏

و لا بعد الموت من مستعتب‏

يعنى پس از مرگ ديگر فرصت استرضاء و تحصيل رضاى حق از دست رفته است چه زمان عمل سپرى شده و عالم پس از مرگ عالم پاداش و كيفر است نه جاى عمل و كردار و

 (عتبى)

بمعناى توبه و دست كشيدن از گناه و بدى‏ها است.پ 8- كافى محمد بن يحيى ... از داود رقى از حضرت صادق عليه السّلام كه در تفسير آيه شريفه وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ (رحمان 46). فرمود: آن كس كه علم و آگاهى و ايمان داشته باشد كه خدا او را مى‏بيند و آنچه ميگويد و انجام ميدهد او مى‏شنود و هر چه از نيك و بد بجا آورد ميداند و همين احساس و ايمان و علم او را از افعال زشت باز دارد فذلك (وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏) نازعات 40. اين همان شخصى است كه از مقام حسابگرى و مقام بازداشت خود در برابر خدا خوف و ترس داشته و خويشتن را از متابعت هواهاى نفسانى بازداشته است.پ بيان: از اين حديث چند چيز استفاده مى‏شود: 1- از اينكه آيه ديگرى هم كه حضرت نقل فرمود بدست مى‏آيد كه آيه سوره رحمان با آيه سوره و النازعات قريب المضمون و منظور و مصداق موصول (من) در هر دو آيه يكى است و حضرت هر دو آيه را تفسير فرموده است. 2- گر چه در آيه سوره رحمان نهى از متابعت هواى نفس ذكر نشده ولى از لحاظ استشهاد بآيه نازعات و وحدت مصداق و مراد فهميده مى‏شود كه نهى و بازداشتن نفس از متابعت هوا در آيه رحمان هم مراد است چون خوف و ترس داشتن بدون اثر عملى و ترك معصيت واقعا خوف و ترس بحساب نميآيد. 3- و پاداش خائف و ترسان كه در

 

آيه سوره رحمان دو بهشت گفته شده و در نازعات بهشت گفته (فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى‏) و نامى از يك يا دو بودن برده نشد وحدت بهشت در اين آيه با تعدد بهشت در آن آيه منافاتى ندارد چون منظور جنس است يعنى پاداشش بهشت است كه با دو و بيشتر از دو كمتر از دو ميسازد.

4- در توضيح و تفسير آيه كه فرمود:

من علم انّ اللَّه يراه ...

استفاده مى‏شود كه خوف و ترس از خدا تابع علم و آگاهى و از نتائج اطلاع بر اوصاف خداى متعال است همان طور كه در آيه ديگر فرمود: إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ.پ 9- كافى محمد ... حسن بن أبي ساره گويد شنيدم حضرت صادق عليه السّلام ميفرمود:

مؤمن ايمانش كامل نميشود تا اينكه داراى حالت خوف و رجاء باشد و اين حالت خوف و رجاء در صورتى تحقق مى‏يابد و از ادعا خارج و واقعا حقيقت يافته است كه انسان عملا و در كارهاى خود آثار خوف و رجاء را مشاهده نمايد براى آنچه كه از او ميترسد و يا باو اميد دارد عمل كند.پ 10- كافى على بن ابراهيم ... ابى عبيده حذاء گفت: حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

مؤمن هميشه ما بين دو خوف و هميشه از دو جهت ترس دارد يك از جهت گناهان گذشته‏اش كه نميداند خداوند از آنها عفو و صرف نظر نموده يا خير؟ دوم از جهت آينده عمر خود كه نميداند آيا موفق مى‏شود خود را از موجبات هلاكت و شقاوت حفظ كند يا خير؟

پس مؤمن هر روزى كه سر از خواب برميدارد حالت خوف و ترس در خود احساس مينمايد و يگانه چيزى كه او را باصلاح نفس خود وادار ميسازد همين احساس خوف و ترس است.پ 11- محاسن حسن بن على بن فضال از ابى جميله از حلبى از حضرت صادق عليه السّلام در تفسير آيه شريفه وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى‏ رَبِّهِمْ راجِعُونَ سوره مؤمنون 60) فرمود: اعمال و وظائف خود را انجام داده و علم و ايمان دارند كه بپاداش اعمال خود ميرسند.پ 12- محاسن عثمان بن عيسى از سماعه از ابى بصير كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

بوظائف دينى خود عمل نموده و ميدانند بزودى پاداش داده ميشوند.پ 13- فقيه در باب مناهى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله (بيانات و جملاتى كه حضرت در موضوع محرمات و منهيات الهى دارد) فرمود هر آن كس كه عمل زشت و يا فرصت شهوت رانى در اختيارش گذارده شود و آن كار زشت و كاميابى از شهوت باو پيشنهاد شود ولى اين شخص از جهت خوف و ترس از خدا آن عمل را رها نموده و از آن دورى كند. به پاداش اين كار خداوند آتش را بر او حرام نموده و او را از وحشت و اضطراب قيامت ايمن مينمايد. و به‏

 

آن وعده‏اى كه در قرآنش بچنين شخصى داده وفا خواهد كرد و آن وعده اين است كه فرمود: وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ.پ 14- كافى از عدة مشايخ ... از بريد بن معاويه از حضرت باقر عليه السّلام كه فرمود: در كتاب على عليه السّلام يافتيم كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بالاى منبر در خطبه و سخنرانى خود فرمود:

بآن خدائى كه جز او خدائى نيست سوگند. مؤمن بهر خير و خوبى دنيوى و اخروى كه برسد فقط در اثر حسن ظن و اميد واثق و محكمش بخدا و در اثر خلق نيكو و در اثر خود دارى از نكوهش و غيبت مؤمنين بوده است و باز بخدا سوگند كه جز او خدائى نيست.

خداوند هيچ مؤمنى را پس از توبه و استغفار عذاب و كيفر نميكند مگر در اثر بدگمانى به خدا و ياس و كوتاهى در اميد و رجاء خود و در اثر اخلاق زشت و غيبت مؤمنين و بهمان خدا سوگند كه هر بنده مؤمنى كه اميد و حسن ظن بخدا داشته باشد قطعا خدا را در كنار حسن ظن و اميد خود مى‏بيند و همان لطفى را كه نسبت بخدا گمان داشته و اميد دارد همان را خواهد ديد چون خدا كريم و بزرگوار و تمام خيرات و عنايات در دست او است. و شرم دارد از اينكه بنده مؤمنى حسن ظن و اميد لطف از او داشته باشد ولى چنين خداى كريمى بر خلاف ظن و اميد آن بنده با او رفتار نمايد. بنا بر اين شما بايد ظن و گمان و توقع و انتظار خود را نسبت بخدا نيكو كنيد و رغبت و ميل خود را بلطف و عنايتش متوجه سازيد.پ بيان: اين جمله كه فرمود:

 (الّا بحسن ظنّه)

گفته شده معناى اين جمله داشتن حسن ظن بخدا در هر جهت. حسن ظن بخدا بهنگام استغفار و توبه يعنى اميد ببخشش و مغفرت او و حسن ظن بقبول توبه و حسن ظن باستجابت دعا بهنگام دعاء و حسن ظن به كفايت و اداره امورش هنگامى كه در خواست كفايت امرش را مينمايد. چون اين گونه حالات فقط در اثر حسن ظن بخدا در انسان پيدا مى‏شود و همچنين حسن ظن و اميد بقبول خداوند عمل انسان و كارهاى نيك او را. بنا بر اين استغفار و طلب مغفرت. توبه. دعا. انجام اعمال طاعت و عبادت بايد همراه حسن ظن و يقين و اعتماد بوعده راستين الهى باشد چون ذات مقدسش وعده فرمود. و قبولى و پذيرش توبه راستين و حقيقى و اعمال صالحه را تضمين نموده و وعده داده پس بايد انسان اطمينان و اعتماد بلطف خدا داشته باشد ولى اگر اين اعمال را بخيال اينكه سودى بحالش نخواهد داشت و خدا از او نميپذيرد و اعتنائى باعمال او نخواهد نمود. انجام دهد و تصور كند كه خداوند گوشى بدعا و راز و نياز او نميدهد. البته چنين حالتى ياس و نوميدى از رحمت و لطف خداوندى است كه خود از گناهان كبيره است و اگر در جهت افراط قرار گيرد يعنى وضع روحيش طورى باشد

 

كه اصرار و ادامه گناه هم باز گمان بمغفرت و بخشش خداوند داشته باشد و با ترك واجبات و اهمال در فرائض باز خيال كند كه خداوند پاداش اخروى باو خواهد اين چنين خيالى هم جهل و غرور و سفاهت، است كه سر از مذهب طائفه (مرجئه) درمى‏آورد. چون ظن يعنى ترجيح دادن يكطرف از لحاظ علت و سبب ترجيح نه همين طور بى‏ملاك و بدون علت و سببى فقط يك خيال و وهم كه اين حالت جز غرور و آرزوى باطل و جهل و سفاهت بيش نيست.پ 15- كافى محمد بن يحيى از ابن عيسى از ابن بزيع از حضرت رضا عليه السّلام كه فرمود در حق خدا حسن ظن داشته باش كه خداوند متعال ميفرمايد:

انا عند حسن ظنّ عبدى المؤمن بى ان خيرا فخيرا و ان شرّا فشرّا

. من در كنار حسن ظن بنده خود هستم اگر گمان خوب نسبت بمن داشته باشد و يا گمان بد داشته باشد اثر گمانش در اعمال او مشاهده خواهد. در اعمال نيك و خوبش و يا اعمال بدش.پ بيان:

انا عند حسن ظنّ عبدى‏

. اين حديث از طرق اهل سنت هم نقل شده و خطّابى گفته معناى اين حديث اين است كه من (خداوند) در كنار گمان بنده خود هستم چه در اعمال نيكش و چه در اعمال بدش. چون كسى كه داراى حسن عمل باشد قطعا داراى حسن ظن بخدا است و كسى كه اعمال بد و زشت داشته باشد حتما بخدا گمان بد و سوء ظن دارد- و يا اينكه مقصود اين باشد كه رفتار من با بنده‏ام تابع نحوه گمان او است كه حتى اگر هنگام ارتكاب عمل زشت هم نسبت بمن حسن ظن داشته باشد و در اثر حسن ظن و اميدش طلب عفو و مغفرت نمايد من در كنار حسن ظن او هستم و از او عفو كرده و ميگذارم.پ 16- كافى على بن ابراهيم ... از سفيان بن عينيه گويد شنيدم كه حضرت صادق عليه السّلام ميفرمود: حسن ظن بخدا و انتظار لطف و كرم از او چنين است كه بجز او بكسى اميد نداشته باشى و از هيچ چيز بجز گناه و معصيت خود نترسى.پ بيان: از اين حديث شريف اين نكته استفاده مى‏شود كه معناى حسن ظن بخدا و اميد داشتن بلطف و كرم او اين نيست كه انسان از انجام وظائف خوددارى نموده و بخيال لطف و بخشش خداوندى در ميدان گناه بتازد. بلكه باين معنا است كه در عين حال كه وظائف و اعمال خود را مرتب و منظم انجام ميدهد اعتماد و پشت‏گرمى بعمل نداشته باشد و با همين عمل كرد اميد بلطف خداوندى داشته كه با فضل و كرم خويش اين اعمال را بپذيرد. و خوف و ترسش از قصور و كوتاهى در عمل و از گناه خود بترسد نه از خدا پس حسن ظن با خوف و حالت خشيت نه تنها منافات ندارد، بلكه بايد حسن ظن و رجاء با

 

خوف و ترس منضم باشد همان طورى كه قبلا توضيح داده شد.پ 17- كافى محمد بن يحيى ... از حسين بن عطيّه از حضرت صادق عليه السّلام كه فرمود:

المكارم عشر فان استطعت ان تكون فيك فلتكن فانّها تكون في الرّجل و لا تكون في ولده و تكون في الولد و لا تكون في ابيه و تكون في العبد و لا تكون في الحرّ قيل و ما هنّ؟ قال صدق الباس. و صدق اللسان. و اداء الأمانة و صلة الرّحم. و اقراء الضّيف. و اطعام الطّعام. و المكافاة على الصّنائع. و التّذمّم للجار و التّذمّم للصّاحب و رأسهنّ الحياء، تبيين:

پ‏در قاموس گويد كرم مقابل لئامت و پستى است يعنى بزرگوارى كرم كرامة كريم صفت مشبهه است و كرّمه و اكرمه يعنى او را بزرگ و معظم دانست كريم يعنى صفوح و گذشت‏كننده و مكرم و مكرمة با ضم راء بمعناى عمل و كار بزرگ منش انجام دادن و ارض مكرمة يعنى زمين با ارزش و پاك تمام شد حرف قاموس.

و مكارم‏

جمع مكرمه است يعنى اخلاق و اعمال شريفه و ارزشمندى كه كرم و بزرگوار و شرافت انسان را نشان ميدهد ده (10) چيز است‏

فان استطعت‏

اگر بتوانى آنها را بدست آورى خيلى بجا و سزاوار است. از اين جمله استفاده مى‏شود كه اين صفات و كمالات دهگانه براى همه كس ميسر نيست چون اينها از عنايات ربانى و الطاف و مواهب الهى است بافرادى كه داراى طينت و سرشت نيكو و پاكى باشند داده مى‏شود كه حضرت اين نكته را با جملات بعدى توضيح داده.

فانّها تكون في الرّجل ...

يعنى اين صفات كماليه ممكن است در انسان باشد در عين حال در فرزندش نباشد و يا بعكس در فرزند باشد در پدر نباشد و ممكن است در عبد و برده و بنده باشد در انسانهاى آزاد نباشد. ممكن است در اينجا سؤالى مطرح شود و آن اينست كه اگر اين صفات مربوط به سرشت و خلقت انسان است و از توابع طينت و فطرت پاك است و از موهبتهاى ربانى است بنا بر اين غير اختيارى خواهد شد و خود انسان دخالتى در بود و نبود اين كمالات ندارد. خدا بهر كس كه داده و اگر نداده نداده است و در اين گونه موارد تكليف به تحصيل آنها و نكوهش بر نداشتن آنها معنا ندارد پس چگونه حضرت ترغيب بتحصيل آنها فرموده است؟ پاسخ اين سؤال از دو جهت ممكن است داده شود: اول اينكه منظور از استطاعت سهولت و آسانى دستيابى بآنها است نه اصل قدرت و اختيار يعنى درست است كه سرشت خوب بايد باشد ولى طينت و سرشت خوب تمام علت نيست باين معنا كه اگر كسى در اصل خلقت و سرشتش داراى طينت و سرشت خوب باشد سريع‏تر و آسانتر به اين صفات و كمالات ميرسد و اگر در اصل سرشت آن طور نباشد باز هم اگر بخواهد ميتواند اين كمالات را بدست بياورد ولى مشكل‏تر و دشوارتر نه اينكه اصلا نميتواند پس على هذا سرشت خوب زمينه را آماده‏تر ميكند و بالاخره دستيابى باين صفات مرهون فعاليت و

 

كوشش خود انسان است يا زود و يا دير دوم اينكه مقصود حضرت دستيابى بمجموع اين صفات باشد حتى آن صفاتى كه از افعال و كارهاى فضيلتى و استحبابى است از قبيل:

مهماندارى- اطعام سائل- همسايه دارى- آزرم و حياء كه اينها صفاتى است ذاتى و خلقتى كه افرادى طبعا اين صفات را دارند و افرادى كه طبعا چنين نيستند مستحب است خود را باين كارها وادارند ولى آن صفات و كارهائى كه در رديف واجبات هستند آنها

فان استطعت‏

 (اگر بتوانى) ندارد و بايد انسان حتما مراعات آنها را بنمايد از قبيل راستگوئى و امانت و غيره.

قوله عليه السّلام‏

صدق البأس‏

- در بعضى از نسخه‏هاى كتاب و در مجالس مرحوم شيخ و غيره با ياء ضبط شده (يأس) و در بعض ديگر با (باء) آمده است. بنا بر نسخه اول منظور ياس و قطع اميد از مردم و اميد را فقط منحصرا بلطف و كرم خدا دوختن و مقصود از

صدق اليأس‏

اين است كه اين عمل ادعا و بحسب ظاهر نباشد جدا و راستى از غير خدا بريدن و چشم اميد فقط از خدا داشتن چون لفظ صدق و راستى همچنان كه در گفتار و اقوال استعمال مى‏شود در مورد كردار و افعال هم بكار ميرود مثلا گفته مى‏شود صدق في القتال در ميدان نبرد و مبارزه راستى و صداقت كرد يعنى حق نبرد و مبارزه را ايفاء كرد و آن شهامت و شجاعتى كه در جنگ لازم است و بآن نحوى كه مناسب و سزاوار است انجام داد و در مقابلش ميگويند كذب في القتال در ميدان نبرد و در موضوع جنگ دروغ گفت در صورتى كه بر خلاف عمل كرده باشد و گاهى بر هر چيز خوب بطور كلى اطلاق مى‏شود نظير آيه شريفه مَقْعَدِ صِدْقٍ- قدم صدق- جايگاه نيكو- قدم و گام خوب- و بنا بر نسخه دوم منظور از بأس شجاعت و شدت و حدّت در نبرد و در غير مورد جنگ يعنى شجاعت نيكو و بجا و درست و راست چه در صحنه جهاد در راه خدا و چه در مورد حق گوئى و نهى از منكر و اعتراض در مقابل باطل و ظلم با كمال شجاعت حقائق را بگويد و يا از بؤس و فقر و مسكنت باشد كه اين هم گفته شده و منظور از صدق باس اين باشد كه اظهار فقر الى اللَّه و ابراز خشوع و فروتنى ظاهر با فروتنى واقعى و باطنى مطابق باشد نه اينكه در ظاهر تظاهر بخشوع و خضوع و در باطنش خضوعى نباشد و يا كمتر باشد.پ البته اين معنا بعيد است كه از لفظ

صدق البأس‏

منظور باشد چون بنا بر اين بايد (بوس) باشد و باين لفظ در هيچ نسخه‏اى نيامده و ضبط نشده در قاموس گويد- البأس العذاب و الشّدة في الحرب يعنى شدت و شجاعت در نبرد بؤس بر وزن كرم بأسا فهو بئيس يعنى شجاع و دلير و بئس بر وزن سمع بؤسا يعنى خيلى محتاج و نيازمند.

و التّباؤس‏

يعنى تفاقر و تظاهر بفقر و حالت خشوع و فروتنى فقراء و مستمندان را ارائه و

 

اظهار كردن آمده و شايد اين قائل و گوينده معناى دوم قاموس را گرفته كه البته بعيد است و بعض ديگر لفظ بأس را بچند معنا گرفته- خوف و ترس- خضوع و فروتنى- شدت و شجاعت- فقر و بى‏چيزى كه باين معنا است آيه شريفه كه فرموده‏

 (البائس الفقير)

قوت و نيرو. بنا بر اين معانى صدق خوف يعنى از ارتكاب معصيت خوف داشتن كه معصيت و گناه را كنار بگذارد و اصلا مرتكب نشود و همچنين از تقصير و كوتاهى در عمل خوف داشتن كه سعى و كوشش در انجام عمل كامل نمودن و همچنين از محروميت و واصل نشدن بدرجات و مقامات ابرار و نيكان خوف داشتن كه كمال جديت در كارهاى خوب نمودن و در اين موارد راستى و حقيقتا خوف داشته باشد كه آثار خوف و ترس در اعمالش مشاهده شود و صدق خضوع و فروتنى يعنى فقط در برابر خالق خاضع و ذليل باشد و براى غير خالق خود خضوع و اظهار ذلت نكند و صدق فقر يعنى خواسته‏هاى نفسانى و آرزوهاى خود را رها كند. و صدق قوت و نيرو يعنى قدرت و نيروى خود را در عبادت و طاعت صرف كند. البته بيشتر اين معانى و موارد احتياج و نيازى ببيان آنها نيست.پ‏

و اداء الامانة

امانت مقابل خيانت است و آن چيزى كه بدست انسان سپرده مى‏شود چه مال باشد و يا عرض و ناموس باشد و يا اسرار زندگى و راز ديگران و غير اينها از قبيل حقوق خدا و حق پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السّلام و حقوق مردم ديگر همچنان كه خداوند متعال فرموده إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها سوره نساء، 58 خدا فرمان داده است كه امانت‏ها را بصاحبانش برسانيد كه در اخبار و احاديث فراوان كه قسمتى از آنها قبلا گفته امانت در اين آيه و غير اين آيه بودائع و تكاليف الهى و بامامت و خلافت تفسير شده است.

و صلة الرّحم‏

در كتاب نهايه گويد: صله رحم در بسيارى از احاديث آمده و منظور از آن احسان و نيكى بخويشان و بستگان سببى و نسبى است و محبت و مهربانى به آنان و مراعات و رسيدگى باحوال آنان گر چه نسبت دورى داشته باشد و يا بدى كرده باشد و قطع رحم مقابل و بر خلاف اين است يعنى پيوند خويشاوندى را بريدن و مراعات نكردن. گفته مى‏شود وصل رحمه يصلها وصلا و صلة و هاء در (صله) عوض از واو است كه اصلش وصل است مانند

 (عدّة)

وعده دادن كه اصلش (وعد) است و تا يا هاء عوض از واو است مثل اينكه انسان با احساس و نيكى ببستگان پيوند و علاقه سببى و نسبى خود را كه بين آنها دارد مرتبط و متصل ميكند از اين نظر صله رحم گفته مى‏شود.

البته صله رحم موارد ارتباط سببى را كه از طريق ازدواج (داماد و عروس و بستگان آنها) برقرار شده بعيد است كه شامل شود گر چه باز هم خوب است‏

و اقراء الضّيف‏

 (پذيرائى از مهمان) در نسخه‏هاى كتاب و در تمام نسخه‏ها بجز در يك روايت كه شيخ در مجالس‏

 

نقل كرده بهمين تعبير آمده است و همه آنها در لفظ بيك تعبير

 (اقراء)

آمده ولى در اين روايت شيخ‏

 (قرى الضّيف)

ذكر شده و اين تعبير بهتر و با معناى لغوى كه در كتابهاى لغت بيان شده مناسب‏تر است. در قاموس گويد قرى الضّيف قرى با كسر قاف و الف كوتاه و فتح قاف و الف بلند (قراء) يعنى از مهمان پذيرائى كرد و استقرى و اقترى و اقرى يعنى درخواست ضيافت و مهمانى كرد البته اين بحسب معنائى است كه در كتب لغت شده ولى در عين بسيارى از بناها و صيغه‏ها هست كه در اخبار و گفتگوهاى عمومى و يا اصطلاحات خصوصى رائج و مستعمل است كه اهل لغت متعرض آنها نشده اينجا هم ممكن است لفظ اقراء از آن قبيل باشد و از بعضى نقل شده كه باب افعال (اقراء) در اين مورد براى تعريض باشد باين معنا كه (اقراء) يعنى خود را در معرض پذيرائى مهمان قرار دادن نظير اباع البعير يعنى شتر را در معرض فروش قرار داد و گفته شده اقراء الضّيف يعنى تقاضاى مهمانى و پذيرائى از مهمان و معلوم نيست اين گوينده اين معنا را از چه ماخذى گرفته و ممكن است از اواخر سخنان فيروزآبادى صاحب قاموس گرفته باشد ولى ظاهرا اين معنا از آن كلام استفاده نميشود.پ على كل حال اين دو عمل‏

 (اقراء الضّيف- و اطعام السّائل)

پذيرائى مهمان و غذا بسائل دادن يا مختص بمؤمن است يا مسلمان مطلقا يعنى از صفات پسنديده دهگانه پذيرائى و غذا دادن بهر مسلمانى چه شيعه و چه غير شيعه همچنان كه بعضى از اخبار بر اين دلالت دارد و يا منظور عموم است كه از مهمان و سائل و درخواست‏كننده پذيرائى و اجابت خوب است گر چه كافر باشد همچنان كه در زبانهاى مردم اين جمله مشهور است:

اكرم الضّيف و لو كان كافرا

البته منظور كفار غير حربى است ولى كفار حربى و دشمنانى كه در حال جنگ با اسلام و مسلمين هستند ظاهرا مشمول اين حكم نباشد. و البته اين موارد بحسب فضيلت و ارزشهاى افراد و از نظر نيت ميزبان و غذا دهنده و از جهت نياز و استحقاق مهمان و سئوال‏كننده تفاوت دارد و اغلب موارد وظيفه استحبابى است و گاهى هم لازم و واجب مى‏شود مثلا موقعى كه مهمان و يا سائل در معرض خطر هلاكت و مرگ قرار گيرد.

و المكافاة على الصّنائع‏

يعنى پاداش دادن باحسان و نيكى ديگران. در قاموس گويد كافأه مكافئة و كفاء جازاه جزا و پاداش داد و در نهايه است. اصطناع از صيغه است كه بباب افتعال رفته و صيغه بمعناى عطا و بخشش و احسان است. و البته اين مطلب يعنى پاداش در مقابل احسان از افعال مستحبه است و از آداب انسانى و اسلامى است چون قبول احسان بدون پاداش و عوض مسلما جائز است. دليل بر اين. روايتى است كه اسحاق بن‏

 

عمار نقل كرده كه گويد خدمت حضرت عرض كردم، كسى هديه و بخششى بمن ميدهد و توقع دارد كه من هم چيزى باو بدهم ولى من ميگيرم هديه او و چيزى باو نميدهم آيا اين عمل جائز است؟ فرمود آرى اشكالى ندارد و آن هديه براى تو حلال است ولى خوب است كه تو هم باو عطيه‏اى بدهى. و اين قول نظر مشهور و بسيارى از علماء است و بحسب مدارك فتواى قوى و صحيح‏تر است. ولى مرحوم شيخ گفته كه هر بخشش و هديه‏اى پاداش ميخواهد كه مطابق اين نظريه جبران و عوض دادن لازم است گر چه خود بخشنده مطالبه نكند (و اين قول بعيد است) و ابو الصلاح كه يكى از فقهاء است چنين گفته كه بخشنده اگر بحسب مقام و رتبه اجتماعى پائين‏تر از طرف باشد در اين صورت آن شخصيت بزرگتر بايد پاداش چنين بخشنده‏اى را بدهد. يعنى چيزى لا اقل بمقدار ارزش اين هديه و بخشش بدهد و تا وقتى كه اين بخشش را جبران كرده و عوضش را نداده نميتواند در آن هديه تصرف نمايد ولى ظاهرا اين نظريه صحيح نيست.پ البته در صورتى كه بخشنده شرط عوض كند و بشرط عوض دادن بخشش نمايد و يك چيز مخصوصى را براى عوض تعيين كند در اين صورت وفاء بشرط لازم و طرف بايد همان شى‏ء معين را بعنوان عوض بپردازد و اگر فقط شرط عوض كند و چيزى را معين نكند ظاهر مطلب اينست كه طرف بايد چيزى مانند همان هديه و يا قيمتش را ببخشنده بدهد (اگر بخواهد اين هبه و بخشش لزوم پيدا كند و بخشنده نتواند پس بگيرد) و در همين فرض آيا طرف بخشش لازم است كه حتما مطابق شرط عمل كند و يا ميتواند و اختيار دارد كه عوض بدهد و يا همين شى‏ء بخشيده شده و هديه را بطرف باز گرداند؟ دو قول است‏

و التّذمّم للجار- و التّذمّم للصّاحب‏

يعنى يكى ديگر از صفات ده‏گانه مراعات ذمّه و عهد و پيمان با همسايه و رفيق. در نهايه گويد تذمم باين معنا است كه انسان ذمام و پيمان همسايه و رفيقش را مراعات نموده و با اين روش نكوهش مردم را از خود باز دارد و در قاموس گويد تذمّم استنكف يعنى استنكاف و خوددارى كرد مثلا گفته مى‏شود: لو لم اترك الكذب تأثّما لتركته تذمّما اگر از جهت گناه دروغ را كنار نگذارم از لحاظ تذمّم و حفظ شخصيت دروغ نخواهم گفت. حاصل معنا اين است كه انسان ضرر و زيان را از رفيق خود چه در سفر و چه در حضر و همچنين از همسايه منزل و از همنشين خود در مجلس و از كسى كه باو پناهنده شده و در امان او قرار داده جلوگيرى كند و اين دفاع و حمايت از اين افراد را براى جلوگيرى از زبان مردم و بازداشتن نكوهش و ملامت مردم انجام دهد.

البته اين كار در صورتى و تا حدى خوب و پسنديده است كه بتعصب و جانب دارى غلط منجر نشود كه مثلا براى كمك و يارى آنها ظلم و يا گناهى را مرتكب شود. در قاموس‏

 

گويد جار يعنى همسايه و آن كس كه از ظلم ستمگرى بانسان پناه آورده باشد و بمجير پناه دهنده و مستجير پناهنده و حليف هم سوگند. باينها هم جار گفته مى‏شود.

و رأسهنّ الحياء

و سرچشمه تمام اين صفات حياء و شرم است چون كليه صفاتى كه گفته شد در صورتى بدست مى‏آيد و كامل مى‏شود كه انسان احساس شرم و حياء از خدا و يا از مردم بنمايد پس صفت حياء نسبت باين صفات نسبت سراست ببدن و حياء يعنى خويشتن دارى از قبائح و زشتيها و احساس قبح و زشتى آنها و ترك آنها چون زشت است خلاصه يعنى عمل زشت را بخاطر زشتى و ناپسند بودن او كنار گذاشتن.پ 18- كافى از عده مشايخ از برقى از عثمان بن عيسى از عبد اللَّه بن مسكان از حضرت صادق عليه السّلام فرمود: خداوند عز و جل پيامبران خود را باخلاق كريمه اختصاص داده شما خود را بسنجيد اگر اين صفات را در خود يافتيد شكر اين نعمت خدا داده را بجا آوريد و بدانيد كه اين خير و خوبيهائى است و اگر داراى اين صفات نبوديد از خدا بخواهيد و در تحصيل اين صفات كمال رغبت و ميل نمائيد راوى گويد كه حضرت ده صفت را ذكر نمود.

اليقين- و الشّجاعه- و القناعه- و الصبر- و الشكر- و الحلم- و حسن الخلق- و السّخاء- و الغيره- و المروّه‏

- و در بعضى از روايات بعد از شمردن اين صفات اضافه كرده‏

الصّدق- و اداء الأمانة.

پ‏بيان-

خلق‏

بضم خاء ملكه نفسانى و حالت ثابت و راسخى است در انسان كه باعث مى‏شود انجام عمل بسهولت و آسانى صورت گيرد البته بعضى از آن حالت‏ها طبيعى و خلقتى است و بعض ديگر اكتسابى و تحصيلى است كه با تفكر و انديشه و با كوشش و پى‏گيرى و با تمرين و تكرار بدست مى‏آيد بنا بر اين با تكليف و دستور تحصيل اين صفات منافات ندارد چون قابل تحصيل است مثلا شخص بخيل در ابتداء با زحمت و ناراحتى درونى چيزى را مى‏بخشد ولى در اثر تكرار بخشش و ادامه آن صفت بخشش و عطاء حالت ثابت و راسخ و ملكه نفسانى و عادت عملى مى‏شود و منظور از اختصاص يافتن پيامبران باين صفات اين است كه يعنى آن حد اعلى و مرتبه كامل اين صفات منحصر است در انبياء يا اينكه فقط انبياء هستند كه مرتبه كامل اين صفات را دارند و نقطه مقابل اين صفات در آنان نيست و يا منظور اينست كه انبياء منحصرا مورد انزال و الهام اين برنامه‏هاى اخلاقى هستند كه مامور تبليغ و اعلام بمردم هم هستند، همان طورى كه رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

بعثت لأتمّم مكارم الاخلاق‏

مبعوث شده‏ام كه با تبليغ و ارشاد خود اخلاق كريمه و فضائل انسانى را اتمام و اكمال نمايم.

و اعلموا انّ ذلك من خير

بدانيد كه داشتن اين صفات خير بزرگى است كه خداوند

 

بشما عنايت فرموده. و يا باين معنا كه چون خداوند صفاء و پاك سرشتى شما را ديد و يا اعمال نيك از شما مشاهده كرد و يا در اثر نيت پاك و نيكى كه از شما صادر شد مستحق و سزاوار شديد كه خداوند اين تفضل را بشما بنمايد و يا باين معنا كه بدانيد و متوجه باشيد دستيابى باين صفات از توفيقات الهى است و داشتن و تحصيل اين صفات جز بتوفيق او ميسر نيست و يا باين معنا كه شما اتصاف خود را باين صفات از بزرگترين خيرات بشماريد.

و يا باين معنا. خداوند متعال كه پيامبرانش را از بين مردم بمنصب نبوت و رسالت و كرامت مخصوص فرموده از جهت اتصاف آنان باين صفات و باين اخلاق ارزنده كه خدا دارا بودن آنها را ميداند. و حالت يقين حالتى است كه در بالاترين مراتب و درجات ايمان است و طورى است كه وادار ميكند انسان را كه بر طبق ايمان خود عمل نمايد و قناعت- يعنى اكتفاء باندك زندگى كه حد اقل نياز است قنع يعنى رضى ولى ظاهرا معناى قناعت اكتفا كردن و راضى بودن بآنچه خداوند عنايت فرموده و توقع بيشتر را نداشتن و خوشنودى بعنايت خدا چه كم باشد يا زياد. و صبر بمعناى خويشتن دارى است در موارد سه‏گانه صبر- خويشتن دارى بهنگام مصائب و دشوارى‏ها- خويشتن‏دارى و تحمل زحمات و مشكلات اطاعت و فرمانبردارى خويشتن دارى در برابر معصيت و گناه در مواقع شهوات و هواهاى نفسانى. شكر. قدردانى از نعمتهاى الهى در تمام حالات هم شكر با زبان هم با دل و قلب و هم شكر و سپاس عملى و انجام وظائف. حلم- يعنى بردبارى و از انتقام چشم‏پوشى نمودن البته در مورد خود. حسن خلق يعنى در معاشرت و آميزش با مردم با چهره بازو خوش و با دوستى و محبت و مهربانى برخورد نمودن و زحمات و جهالت مردم را تحمل نمودن. سخاوت يعنى بخشش و بذل مال در نهايت آسانى و بزرگ نشمردن بذل البته در مورد مناسب بطورى كه باسراف و ولخرجى نكشاند و بهترين صورت سخاوت آنجائى است كه هنوز سؤال و درخواست نشده باشد (و غيرت) داشتن تعصب بجا و حميّت دينى و اگر عمل خلافى در خارج مخصوصا در داخل خانواده خود ديد كوچكترين مسامحه‏اى نكند نه باين معنا كه در موارد باطل و بيجا عصبانى و برآشفته شده و با يك خيال و گمانى دست بكشتن و زدن ببرد و بدون اثبات و ثبوت شرعى باشخاص بدبين گرديده و در مقام كيفر برآيد. و شجاعت يعنى جرات و جسارت در مبارزه با دشمنان دين و جهاد در راه خدا البته با شرائطش و امر بمعروف و نهى از منكر و جهاد و مخالفت با نفس و شيطان.

و مروّت بتشديد واو كه با همزه هم (مروءة) خوانده مى‏شود يعنى انسانيت و آدميت. و اين صفت مردانگى و انسانيت اگر در شخص باشد سزاوار نام انسان است و انسان از جهت اينكه انسان است بايد مراعات صفت مروت و مردانگى را بنمايد و اين لفظ از مرء (يعنى‏

 

مرد) گرفته شده است بنا بر اين مروت از مهم‏ترين صفات كماليه است و ريشه و سرچشمه آنها است. در مصباح اللغه گويد مروت ادب و حالت درونى و روحى است كه انسان را به مراعات اخلاق پسنديده و عادت و روش نيك واميدارد. و قريب باين معنا است فتوت كه در فارسى بمردى و جوانمردى تعبير مى‏شود و آثار بيشترى كه مروت و فتوت دارد عبارت است از بذل و بخشش و خوش خلقى و خوش برخوردى و سودمند بودن بحال اجتماع و انجام كارهاى بزرگ و مهم.پ مرحوم صدوق در معانى الاخبار بسند مرفوع تا حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده كه راوى گفته در موضوع فتوت در محضر حضرت صحبت كرديم فرمود: شما فكر ميكنيد كه فتوت بمعناى بى‏بند و بارى و آزادى و فسق و فجور است؟ هرگز. فتوت و جوانمردى يعنى غذاى آماده و مال بذل و بخشش شده و چهره باز و گشاده و آزار و اذيت بمردم را باز داشتن. و اما اين اعمال جاهلانه ناراحتى خانواده و فسق و فجور است سپس فرمود: مروت چيست؟ عرض كرديم نميدانيم. فرمود بخدا سوگند مروت اينست كه مرد سفره خود را كنار در خانه بگذارد باصطلاح در خانه باز باشد.پ 19- كافى از عده مشايخ ... از عبد اللَّه بن بكير از حضرت صادق عليه السّلام كه فرمود:

ما دوست داريم آن كس را كه‏

كان عاقلا فهما فقيها حليما مداريا صبورا صدوقا وفيّا

، آن كسى را كه داراى اين صفات باشد دوست داريم. خداوند متعال انبياء را بداشتن اخلاق كريمه و با ارزش امتياز داده. هر كس كه اين خصال و صفات را دارا باشد البته بايد حمد و سپاس الهى را بجا آورد و كسى كه فاقد اينها باشد بايد از خدا با تضرع و دعا درخواست كند. عرضه داشتم آن اخلاق و صفات كدام است؟ قربانت شوم فرمود آنها عبارت است از ورع و پرهيزگارى- قناعت- صبر- شكر- حلم و بردبارى- حياء و شرم- سخاوت- شجاعت- غيرت- و حميت- نيكوكارى- و احسان- راستگوئى- اداء امانت.پ بيان- تفسير و توضيح معنا و حقيقت عقل در اول كتاب گفته شد و ظاهرا منظور از عقل در اين روايت (عاقلا آن ملكه و حالتى است در نفس انسان كه منشأ صاحب نفع و خوبى‏ها و دفع ضرر و زيان است و بهمين نيرو و ملكه نفس انسان قدرت پيدا ميكند بر تسلّط بر خويشتن كه بهنگام شهوت و غضب و وسوسه‏هاى شيطانى بزانو نيايد و خود را از مهلكه شهوت و غضب برهاند.

و فهم هم يعنى تيزهوشى مخصوصى كه ذهن انسان را براى پذيرش حقائق و واقعيات آماده ميكند و با حركت سريع فكرى از مقدمات بمقاصد و نتائج منتقل مى‏شود و فقه، فقه يعنى پى بردن باحكام و حلال و حرام و اطلاع بر اخلاقيات و اينكه آفت و زيان نفس انسان‏

 

چه چيز است و موانع قرب بدرگاه حق چيست؟ و گفته شده فقه بصيرت و بينائى درونى و قلبى است در باره برنامه‏هاى دينى كه اين بصيرت در اثر علم و عمل بدست مى‏آيد و موجب پيدايش حالت خوف و خشيت مى‏شود. راغب در مفردات گويد فقه يعنى از راه علم بمحسوسات و مطالعه در عالم طبيعت بعالم غيب و ما وراء طبيعت پى بردن بنا بر اين فقه اخص از علم است چون علم يعنى پى بردن باشياء چه محسوس و چه غير محسوس و از راهى كه باشد ولى فقه پى بردن بغير محسوس از طريق علم بمحسوس. خداوند متعال فرموده: فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً سوره نساء 78 چه شده كه اين گروه فقه و فهم حديث و گفتار قرآنى را نميكنند بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ انفال 65 آنان مردمى هستند كه فقه و فهمى ندارند و آيات ديگرى كه در اين زمينه آمده است و فقه يعنى علم باحكام دينى گفته مى‏شود فقه الرّجل يعنى مرد فقيه شد- تفقّه يعنى دنبال علم فقه را گرفت و متخصص شد. خداوند فرمود لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ و مداراة محبت و ملاطفت با مردم نمودن و جدال و ستيزه با مردم ننمودن و گاهى با همزه (مدارأة) خوانده مى‏شود.

در قاموس گويد درأه دفعه يعنى دفع كرد و بازداشت دارأته داريته و دافعته و لايئته يعنى بمقابله و دفاع پرداختم و ملايمت و نرمى نمودم بنا بر اين مداراة داراى دو معناى ضد يك ديگر است (مقابله كردن- ملايمت و نرمى كردن). در نهايه گويد- كان لا يدارى و لا يمارى يعنى مقابله و مخالفت نميكند كه باين معنا فقط با همزه مى‏آيد. اما مدارا كردن و حسن خلق و نرمش نشان دادن باين معنا هم با همزه مى‏آيد ولى اكثرا بدون همزه است.

وفىّ‏

يعنى بعهد و پيمان الهى و عهد و پيمان با مردم هميشه وفادار بودن. و اين معنا نزديك بمعناى صدق و راستى است و ملازم با صدق است. يعنى هر كس داراى صدق و راستى باشد قطعا بعهد و پيمان خود وفادار است. كه على عليه السّلام ميفرمايد:

الوفاء توام الصدق‏

وفاى بعهد قرين و همراه صدق و راستى است. و اين روايت 19 ترغيب ميكند مؤمن را كه بايد با افرادى كه داراى اين صفات باشند محبت و دوستى داشت و مصاحبت و رفاقت با اين گونه افراد را انتخاب نمايد. و ورع كه در ذيل حديث آمده بمعناى تقوى و پرهيزگارى است، بلكه از نظر بعضى از معانى اخص از تقوى است چون تقوى يعنى اجتناب از حرام ولى در ورع اجتناب از شبهه‏ها و مكروهات، بلكه اجتناب از بعضى مباحات معتبر است.

در نهايت گويد.

ملاك الدّين الورع‏

پايه و اساس دين ورع است. گفته است اصل و معناى اولى ورع خوددارى و اجتناب از حرام است ولى بعنوان استعاره و توسعه معنا در مورد خوددارى از مباح و چيز حلال هم گفته مى‏شود.

و برّ

يعنى احسان بپدر و مادر و بستگان، بلكه بهمه مردم و گاهى بهر عمل شايسته و اعمال خير هم (

برّ

) گفته مى‏شود.

 

پ‏20- كافى از عده مشايخ ... از جابر انصارى كه گويد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

الا اخبركم بخير رجالكم؟ قلنا بلى يا رسول اللَّه. قال. انّ من خير رجالكم التّقىّ النّقىّ السّمح الكفّين النّقىّ الطّرفين البرّ بوالديه و لا يلجئ عياله الى غيره.

آيا ميخواهيد بهترين افراد شما را بشما معرفى كنم؟ عرض كرديم آرى يا رسول اللَّه فرمود: از جمله افراد بهتر شما پرهيزگار پاكيزه دست باز چشم پاك نيكوكار بپدر و مادر خود و دلسوز بخانواده كه اهل و عيال خود را در پناه ديگران قرار ندهد.پ توضيح چون حضرت در ابتداء فرمود ميخواهم بهترين افراد را معرفى كنم و بعدا فرمود

من خير رجالكم‏

من جمله از بهترين افراد ... شايد توهّم منافات در صدر و ذيل سخن حضرت بشود چون جمله اولى معنايش اين است كه غير از اين افراد صنف بهترى نيست و جمله بعدى كه فرمود از جمله اصناف بهتر معنايش اين است كه غير از اين رقم افراد باز هم صنف بهتر هست ولى در مقام پاسخ و دفع توهّم گفته شده كه مقصود از جمله اول صنف و نوع است يعنى بهترين صنف شما را معرفى ميكنم و مقصود از جمله بعدى هر فرد فرد از اين صنف است يعنى من جمله از افراد اين صنف بهتر اينها هستند .. و يا مقصود از بهترين افراد اين است كه اين صنف كه داراى اين صفات هستند نسبت بكسانى كه اين صفات را ندارند بهتر هستند نه اينكه اينان بهترين همه مسلمانها هستند البته افرادى هم هستند كه از جهت ديگرى آنهم بهتر هستند و در بهتر بودن در رديف اينانند بنا بر اين بهتر بودن بهترى نسبى است نه بهتر مطلق و بر همه و لذا فرمود: من جمله از بهترين‏ها كسانى هستند كه اين صفات را دارند و اقول و ممكن است منظور حضرت در جمله اول همه افراد بهترها باشد ولى در مقام معرفى بعضى از آن بهترين‏ها را ذكر فرموده باشد و يا مقصود اين باشد. كسى كه داراى اين صفات باشد از جمله بهترها است و يا مقصود از جمله‏

بخير رجالكم‏

اين باشد كه معرفى كنم بشما بعضى از افراد بهتر را كه البته برگشت اين توجيه بپاره از همان پاسخهاى قبلى است.

التّقى‏

پرهيزگار كه از شرك بخدا و آنچه باعث بى‏ايمانى مى‏شود و بپرهيزد و يا از تمامى معصيت‏ها و گناهان بپرهيزد كه بنا بر اين معناى دوم جمله‏

النّقىّ الطرفين‏

 (زبان و فرج خود را پاك بدارد) تخصيص پس از تعميم مى‏شود كه اول پرهيز از جميع گناهان را تذكر ميدهد و سپس خصوص گناه زبان و فرج را جداگانه تذكر ميدهد و يا منظور از اين جمله احتراز و خوددارى از امور شبهه‏ناك است و نفى يعنى پاكيزه و از گناهان و آلوده‏گيهاى جسمى و روحى و نفسانى و از عقائد با كمال و اخلاق پست پاك و طاهر باشد.

السّمح الكفّين‏

در نهايه گويد سمح و اسمح يعنى جود و بخشش نمود با بزرگى و سخاوت‏

 

و نسبت سماحت و جود بكف دست، از اين جهت است كه عطا و بخشش بوسيله دست ظاهر مى‏شود و كفّين دو دست بمنظور مبالغه است و يا منظور پرداخت حقوق واجبه و صدقات مستحبه است.

النّقىّ الطّرفين‏

يعنى فرج خود را از حرام و تجاوز بناموس ديگران و موارد شبهه و زبان را از دروغ و ناسزا و تهمت و فحش و غيبت و معاصى ديگر و سخنان بيفائده بازداشته و پاكيزه كند و يا منظور فرجين باشد و يا مقصود از طرفين فرج و دهان را از حرام و شبهه باز دارد و يا منظور از طرفين يعنى از طرف پدر و مادر پاك و بزرگوار و اصيل باشد البته معناى اول بهتر است. در نهايه طرفا لانسان دو طرف و دو جهت انسان لسانه و ذكره زبان و فرج او و منه لا يدرى اىّ طرفيه اطول هم زبانش دراز است و هم پائين شكمش بى‏بند و بار است و ما ادرى اىّ طرفيه اسرع نفهميدم كدام طرفش سريعتر است كنايه از اينكه هم مرض تهوع و استفراغ دارد و هم مرض اسهال كه هر دو طرف بالا و پائين با سرعت كار ميكند.

و معناى سوم (فرج و دهان) هم خوب است چون در حديثى است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: بيشترى چيزهائى كه موجب رفتن دوزخ مى‏شود. دو سوراخ است. گفتند:

يا رسول اللَّه آن دو چيست؟ فرمود: فرج و دهان. و نيز در اخبارى كه در موضوع مهلكات و موجبات هلاكت و شقاوت وارد شده شهوت شكم و پائين‏تر از شكم قرين هم و رديف يك ديگر ذكر شده است و در معانى الاخبار از حضرت نقل شده كه فرمود: هر كس ضامن شود كه حفظ كند آنچه بين دو فك او است (زبان) يا دهان و آنچه ما بين دو پاى او است من هم براى او بهشت را ضامن ميشوم و خيلى از علماء اين روايت را بمعناى دهان و فرج معنا نموده‏اند و صدوق مرحوم گفته منظور زبان و فرج است و اسباب بلاها و گرفتاريها از اين دو عضو سرچشمه ميگيرد.

البرّ بوالديه‏

يعنى آن كس كه بپدر و مادر احسان و نيكى كرده و مطيع آنان بوده و در صدد تامين خواسته‏هاى آنان باشد.

و لا يلجئ عياله الى غيره‏

يعنى با اينكه قدرت تأمين هزينه عيالات خود را دارد آنها را مضطر و مجبور باين نكند كه از ديگران تقاضاى كمك كنند

الجأته اليه‏

و لجأته با همزه يعنى او را مضطر و مجبورش ساختم.پ 21- كافى حسين بن محمد ... از مردى از بنى هاشم كه گفت قال: چهار خصلت است كه هر كس داراى آنها باشد اسلامش كامل است و اگر چه از فرق سر تا پايش خطا و گناه باشد

لم تنقصه‏

نقصى وارد نميشود- صدق و راستى- حياء و شرم- خوش خلقى شكر و سپاسگزارى.پ بيان- مقصود از مرد هاشمى حضرت صادق عليه السّلام است. و از جهت تقيه شديد و اختناقى‏

 

كه در آن زمان بوده اين تعبير گم نام شده- و يا منظور از مرد هاشمى راوى حديث بوده و ضمير قال مربوط بحضرت است. لم تنقصه) يعنى اين گناهان صدمه‏اى باسلامش نميزند كه گفته شده يعنى خداوند ببركت اين صفات چهارگانه او را موفق بتوبه خواهد نمود پس بنا بر اين از ثواب اخروى او چيزى كم نميشود. علاوه بر اين دارا بودن اين صفات موجب ترك خيلى از معاصى خواهد شد.پ 22- امالى صدوق از پدر خود ... از ابى حمزه ثمالى از حضرت سجاد عليه السّلام كه فرمود: در بنى اسرائيل مردى بود كفن دزد. همسايه‏اى داشت. او بيمار شد و مرگ خود را نزديك ديد. مرد، نبّاش و كفن دزد را خواست. باو گفت من چگونه همسايه‏اى بودم؟

نبّاش گفت: بهترين همسايه. گفت تقاضائى دارم. نبّاش گفت خواسته‏ات حتما تامين است. مرد همسايه دو عدد كفن در مقابل نباش گذاشت و گفت دوست دارم بهتر اينها را بردارى و هنگامى كه من مردم قبر مرا نبش نكنى و كفن مرا ندزدى. نباش بملاحظه آشنائى و همسايگى از برداشتن كفن خوددارى كرد ولى همسايه اصرار كرد بالاخره كفن بهتر را برداشت. اتفاقا در همان شبها آن شخص فوت كرد. پس از اين كه بخاك سپرده شد نباش فكر كرد و پيش خود گفت: اين شخص كه مرد و بخاك سپرده شد و الان چه ميداند كه من كفن او را برداشته‏ام و يا رها كرده‏ام. طبق عادت هميشگى خود شبانه بر سر قبر آمد همين كه قبر را شكاف ناگهان صدائى شنيد كه باو گفت: چنين نكن. نبّاش سخت وحشت زده شد و بكلى اين عمل ننگين را كنار گذاشت. بعدا در مقام وصيت برآمد و بفرزندان گفت:

من چگونه پدرى بودم براى شما؟ گفتند پدر خوبى بودى. گفت من تقاضائى از شما دارم.

گفتند هر چه ميخواهى بگو كه حتما انجام خواهيم داد. ان شاء الله. گفت: من دوست دارم وقتى مردم بدن مرا بآتش بسوزانيد و چون خاكستر شدم خاكستر بدن مرا بباد داده نصفش بدريا و نصف ديگرش را ببيابان پراكنده سازيد. پس از مردن نباش بعضى از فرزندانش طبق وصيت عمل كرد و چون خاكسترش را پراكنده كرد خداوند متعال بدريا و بيابان فرمان داد كه ذرات بدن مرد را جمع نمايد. ناگهان مرد نبّاش زنده شد و ايستاد. خداوند متعال خطاب كرد باو و فرمود: بچه جهت چنين وصيّتى كردى؟ عرض كرد قسم بعزت و عظمت تو جز خوف و ترس از عذاب هيچ عاملى در ميان نبود. خداى مهربان فرمود: من هم بپاداش اين عمل تمام دشمنانت را از تو راضى خواهم كرد و خوف و وحشتت را با من و امان تبديل نموده و ترا مشمول بخشش و مغفرت خود ساختم.پ امالى صدوق از پدر خويش ... از ليث بن ابى سليم كه گفت از بعضى از انصار شنيدم ميگفت در روزى بسيار گرم و سوزان برهنه بر روى آن ريگهاى سوزان ميغلطيد و

 

پشت و شكم و پيشانى خود را بآن سنگهاى داغ ميگذاشت و ميگفت اى نفس تبهكار اين حرارت را بچش كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در سايه درختى استراحت فرموده بود مردى در طرف بيابان نمودار شد جامه‏هاى خود را بيرون كرده و با بدن آتش دوزخ بسيار سوزان‏تر از سنگها است تا مدتى مشغول اين عمل بود پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله هم داشت نگاه ميكرد. تا پس از مدتى آن مرد برخاست و لباسهاى خود را پوشيد و حركت كرد. رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با دست مبارك اشاره‏اى باو نموده و احضارش كرد. فرمود اى بنده خدا كارى از تو مشاهده كردم كه از هيچ كس نديدم چه چيز تو را وادار باين عمل كرد. عرضه داشت خوف و ترس از عذاب الهى من اين رنج و شكنجه را بنفس خود دادم و گفتم بچش كه عذاب و شكنجه دوزخ از اين سنگ سوزان‏تر است. پيغمبر فرمود: راستى و حقيقتا آنچنان كه بايد و شايد از خداى خود ترسيدى و خداوند بوجود تو بر اهل آسمان مباهات ميكند. سپس حضرت بحاضرين فرمود نزديك رفيق خود بشويد تا براى شما دعا كند. همگى نزديك شدند آن مرد دعا كرد و عرض كرد خدايا همه ما را از هدايت خود برخوردار و ما را در صراط مستقيم قرار ده و زاد و توشه ما را تقوى و پرهيزگارى بنما و منزلگاه و بازگشت ما را بهشت كن.پ 24- امالى صدوق از امير مؤمنان على عليه السّلام سؤال شد. بهترين مردم نزد خدا كيست؟ فرمود آن كس كه ترسش از خدا بيشتر و پرهيزگاريش بهتر و در دنيا زاهدتر از همه باشد.پ 25- امالى صدوق در خبر مناهى پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله است كه حضرت فرمود: آن كس كه عمل زشتى و يا زمينه اعمال شهوتى باو پيشنهاد شود و از جهت خوف و ترس از خدا از آن عمل خوددارى كند خداوند بپاداش عملش آتش را بر او حرام نموده و او را از وحشت بزرگ قيامت در امان قرار داده و بآن وعده‏اى كه در قرآن داده (وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ) وفا خواهد نمود.پ 26- تفسير قمى حضرت صادق عليه السّلام فرمود: بهترين علم خوف و خشيت از خدا و بدترين جهل و نادانى مغرور بودن ببخشش خدا است.پ 27- تفسير قمى (وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏  فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى‏) فرمود مورد اين آيه آنجائى است كه بنده در برابر گناه و معصيتى قرار گيرد و قدرت بر انجام او هم داشته باشد ولى از خوف الهى آن را ترك كند و خود را از ارتكاب آن گناه باز دارد كه پاداشش بهشت است.پ 28- خصال خليل بن احمد ... از حسن از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه خداوند متعال فرمود: بعزت و جلال خود سوگند. دو ايمنى و دو ترس و وحشت را براى بنده خود جمع‏

 

نخواهم كرد. اگر در دنيا از من ايمن باشد روز قيامت خوف و وحشت خواهد داشت و اگر در دنيا از من بترسد روز قيامت در امن و امان خواهد بود.

اقول بسيارى از اخبار باين مضامين در باب جوامع كلم (سخنان جامع) و در باب صفات و علائم شيعه ذكر شد و بعدا در مواعظ هم مى‏آيد.پ 29- خصال خليل بن احمد ... از عبد اللَّه بن عمر از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه فرمود.

در امتهاى پيشين سه نفر همسفر شدند در حالى كه صحبت كنان طى سفر ميكردند باران شديدى آنها را گرفت براى حفظ خود به غارى كه در كوه بود پناهنده شدند اتفاقا در اثر ريزش سنگها سنگ بزرگى هم غلطيد و آمد و در غار را بكلى گرفت و مسدود كرد پناهندگان در وحشت عجيبى فرو رفتند و بيكديگر گفتند. رفقاء بخدا سوگند جز راستى و صدق راه نجاتى نيست. بيائيد هر يك از ما صادقانه دعا كنيم و عمل صدق و حقيقتى اگر در خود داشته‏ايم توسل جسته و بوسيله آن عمل از خدا استمداد نمائيم. يكى از آنان رو كرد به درگاه خدا و عرض كرد خدايا، تو خود ميدانى كه من شخصى را اجير كردم و يك پيمانه برنج اجرت او بود كه نزد من ماند و من آن برنج را كاشتم و از سود زراعتش گاوى خريدم مدتى گذشت سپس روزى آن اجير آمد و مطالبه اجرت خود را نمود. من گفتم برو و اين گاو را براى خود ببر گفت يعنى چه؟ من فقط يك پيمانه برنج از تو طلبكارم گفتم: اين گاو را ببر كه اين همان اجرت تو است بالاخره گاو را دادم و برد. بار الها اگر ميدانى كه اين عمل من براى تو و از جهت خوف و ترس از تو بوده فرج و راه نجاتى بما عنايت فرما ناگهان سنگ مختصر حركتى كرد و مقدارى جدا شد ديگرى گفت خدايا تو ميدانى كه من پدر و مادر پير و فرتوتى داشتم و براى تأمين خوراك آنان هر شب مقدارى شير مى‏آوردم اتفاقا شبى از شبها دير آمدم و ديدم آنها بخواب رفته‏اند و روش من اين بود كه هر شب اول پدر و مادر را سير ميكردم پس از آن شير اضافى را براى خانواده خود ميبردم و آن شب عيالات من از گرسنگى فرياد ميكشيدند. من فكر كردم اگر اينها را بيدار كنم مبادا ناراحت شوند و اگر برگردم ممكن است بيدار شوند و شير و غذاى خود را بخواهند از اين نظر من تا صبح بانتظار بيدارى آنها نشستم پروردگارا اگر ميدانى كه اين عمل را از ترس و خوف تو انجام دادم راه نجات و فرجى بما عنايت فرما ناگهان سنگ بيشتر حركت كرد و مقدار زيادترى از در جدا شد بطورى كه از شكاف آسمان را ديدند.

و سومى گفت خدايا تو ميدانى كه من دختر عموئى داشتم كه محبت و عشق او در اعماق دل من نفوذ كرده و محبوبترين افراد بود در نظر من و مترصد فرصتى بودم تا اينكه بالاخره هدف خود را باو گفتم و پيشنهاد عمل نامشروع باو كردم ولى او خوددارى كرد و

 

گفت در صورتى بكام دل خواهى رسيد كه مبلغ يك صد دينار نقد بپردازى و من در صدد تهيه مبلغ برآمدم تا بالاخره بدست آوردم و در اختيار او گذاشتم او هم خود را در اختيار من نهاد. چون آماده عمل شدم دختر گفت اى جوان از خدا بترس و اين مهر بكارت را بجز از طريق مشروع مشكن. من از جهت خوف و ترس از عذاب برخاستم و كنار رفته و مبلغ را هم براى او گذاشتم. خدايا اگر ميدانى كه اين كار من از لحاظ خوف و خشيت از تو و براى رضاى تو بود ما را از اين مهلكه نجات‏ده ناگهان سنگ غلطيد و همه نجات يافتند.

اقول در داستان اصحاب كهف همين قضيه با سند ديگرى گذشت و همچنين با تغيير مختصرى در باب اخلاص هم ذكر شد.پ 30- خصال خوف و ترس پنج نوع است: 1- خوف 2- خشيت 3- وجل 4- رهبت 5- هيبت. ترسى كه از جهت گناه باشد خوف. خشيت براى علماء و آگاهانست. وجل براى فروتنان. رهبت براى عبادت‏كنندگان. هيبت براى عرفاء و اهل معرفت. اما خوف كه براى گناه است مى‏بينيم كه خداوند متعال فرموده وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ. و خشيت براى تقصير و از لحاظ احساس عظمت او و قصور خود كه خداوند فرمود: إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ و وجل از جهت ترك خدمت و احساس عدم انجام وظيفه است كه خداوند متعال فرمود: الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ. مؤمنين كسانى هستند كه بهنگام ياد حق دلشان ميترسد و ميلرزد. و هيبت از لحاظ احساس تقصير در مقابل خداى بزرگ كه فرمود: وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ خداوند شما را از خودش بر حذر ميدارد كه مبادا بغير او بپردازيد. از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حالتى بازگو شده كه حضرتش هنگامى كه مشغول بنماز ميگشت از سينه حضرت صدائى شبيه جوشش ديگ شنيده ميشد. از جهت هيبتى كه احساس ميكرد اين حديث را ابو عبد اللَّه بن حامد از بعضى از ائمه صالحين عليه السّلام مرفوعا نقل نموده.پ 31- امالى طوسى مفيد ... از محمد ابن الحسن از حضرت صادق عليه السّلام كه فرمود:

هر بنده‏اى كه خود را وقف بر خدا كند و تمام كارهايش را براى خدا انجام دهد خداوند او را قطعا داخل بهشت خواهد فرمود.پ 32- امالى طوسى مفيد ... از محمد بن عيسى از حضرت باقر عليه السّلام كه فرمود: هر كس از خدا بترسد خداوند همه چيز را از او ميترساند و از همه كس مراعات عظمت او مينمايد و هر كس از خدا نترس خداوند او را از همه چيز ميترساند و از همه كس ميترسد تا آخر خبر.پ 33- امالى طوسى مفيد ... از ابن زياد از حضرت صادق عليه السّلام از پدر بزرگوارش عليه السّلام كه فرمود: در حكمت‏هاى آل داود چنين آمده‏اى فرزند آدم تو كه هنوز از پستى و غفلت بهوش نيامده‏اى چگونه از هدايت و ارشاد سخن ميگوئى دلت را قساوت و تيره‏گى‏

 

گرفته و عظمت خداوند را فراموش نموده‏اى. اگر علم و آگاهى بخدا در تو بود و بعظمت و جلال او معرفت و شناخت داشتى. هميشه در خوف و خشيت از او بودى و بوعده و الطافش اميدوار ميشدى. واى بر تو چرا بياد قبر و تنهائى خود در آن خانه وحشت‏زا نيستى؟پ 34- امالى طوسى مفيد ... از حسين بن موسى از پدرش موسى بن جعفر از پدران بزرگوار خود از امير مؤمنان على عليه السّلام كه فرمود مؤمن صبح و شام هميشه در خوف و داراى حالت ترس است گر چه نيكوكار باشد چون او خود را بين دو چيز مى‏بيند عمر سپرى شده و مدت گذشته كه نميداند خداوند با او چه رفتار خواهد نمود (آيا اعمالش را ميپذيرد و از تقصيراتش ميگذرد يا نه؟) و عمرى كه باقى مانده كه در اين مدت بازمانده چه حوادث نيك و يا بدى در انتظار او است و با موجبات هلاكت چه خواهد كرد.پ 35- امالى طوسى مفيد ... از ابى حمزه ثمالى كه حضرت سجاد عليه السّلام ميفرمود اى زاده آدم هميشه تو در خير و سعادت هستى تا هنگامى كه اندرزگو و خيرخواهى از درون خود داشته باشى و مرتب از خود محاسبه كنى و اعمالت را بررسى نمائى و خوف و ترس از حق را شعار خود سازى و حزن و اندوه را ملازم خود قرار دهى. اى فرزند آدم تو قطعا خواهى مرد و مسلما برانگيخته و در مقام حساب در برابر خدا قرار خواهى گرفت و از تو پرسش مى‏شود خود را براى جواب مهيا كن.پ 36- امالى طوسى با همان سند از ابى قتاده از صفوان كه حضرت صادق عليه السّلام بمعلّى بن خنيس فرمود: اى معلى عزت و ارجمندى از خدا بخواه تا تو را عزيز سازد. عرض كرد چگونه و چه كنم؟ فرمود: از خدا بترس تا همه چيز از تو بترسد ... تا آخر خبر.پ 37- امالى طوسى ابن بسران ... از عبد اللَّه بن عمر كه گفت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: يك گروه سه نفرى همسفر شدند. پس از مقدارى مسافرت بارانى شديد آنها را گرفت بغارى كه در كوه بود پناهنده شدند طولى نكشيد كه ناگهان صخره‏اى از بالا سقوط كرده و در غار را بكلى مسدود كرد. بيكديگر گفتند: رفقا سخت در معرض خطر افتاديم لازم است هر يك از ما بهترين عملى را كه در مدت عمر خود انجام داده وسيله نجات قرار دهيم شايد خداوند مهربان ما را براى خاطر آن عمل از اين مهلكه نجات دهد.

يكى از آنان گفت خدايا تو خود ميدانى كه من پدر و مادر پيرى و همسر و فرزندان كوچكى داشتم كه سرپرست همه آنها من بودم و زندگى خود را بوسيله گوسفندانى چند تامين مينمودم و چون شب فرا رسيد و شير گوسفندان را ميدوشيدم اول پدرم و مادر پير را غذا ميدادم و نزد آنها بودم تا آنان بخواب ميرفتند اتفاقا يك شب پس از آنكه ظرف شير را پاكيزه شستم و شير را دوشيده و آمدم ديدم آنان بخواب رفته‏اند با همان ظرف‏

 

شير بالين سر آنها ايستادم و كودكان هم از گرسنگى فرياد برداشته بودند و دوست نداشتم كه بچه‏ها را پيش از آنها غذا دهم و از طرفى هم نميخواستم آنان را بيدار نمايم مبادا ناراحت شوند در نتيجه بهمان حال تا طلوع صبح ماندم. پروردگارا اگر ميدانى اين عمل را فقط براى رضاى تو انجام دادم باين سنگ فرمان ده تا مقدارى حركت كند كه ما بتوانيم آسمان را ببينيم. ناگهان در اثر جنبش سنگ روزنه‏اى باز شد كه آسمان را ديدند.

ديگرى گفت خدايا تو بهتر ميدانى كه من دختر عموئى داشتم و سخت شيفته او بوده و در چشم من از همه عزيزتر و من باو پيشنهاد خواسته خود را نمودم او گفت ممكن نيست مگر اينكه مبلغ يك صد دينار پول بدهى. من تكاپو كردم تا بالاخره توانستم وجه را تهيه نموده و باو بپردازم. او هم خود را بناچار در اختيار من گذاشت مقدمات عمل از هر جهت فراهم و من مهيا در همان حال كه بودم دختر گفت از خدا بترس و مهر بكارت را جز از راه مشروع باز نكن. بخود آمده و ترسيدم و كنار رفتم. خدايا اگر ميدانى كه من راست ميگويم و اين عمل را براى رضاى تو انجام دادم ما را از اين خطر نجات ده ناگهان سنگ جنبش ديگرى كرد و شكاف بيشترى پيدا شد.

سومى گفت بار الها من شخصى را بپيمانه‏اى برنج اجير كرده بودم چون از عملش خلاص شد اجرتش را دادم ولى او نگرفت و قهر كرد و رفت ولى من مرتب با همان اجرت كار كردم تا تعدادى گاو بچه گاو براى او جمع كردم پس از مدتى آمد و گفت: از خدا بترس و حق مرا بده و بمن ظلم نكن. من گفتم برو اين گاوها را براى خود ببر. شخص گاوها را گرفت و برد. خدايا اگر اين عمل من براى رضاى تو بوده ما را از اين مهلكه نجات ده.

يك مرتبه سنگ حركت كرده و غلطيد و راه غار بكلى باز شده و آن گروه بيرون آمدند و بسفر خود ادامه دادند.پ 38- علل الشرائع از پدر خويش ... از حضرت صادق عليه السّلام كه فرمود: گروهى مرتكب گناه شدند و بعدا بخود آمدند و حالت خوف و ترسى بآنان دست داد و شديدا مضطرب شدند. گروه ديگرى نزد آنها آمدند و وضع آنها را ديدند و سؤال كردند چرا چنين اضطراب و وحشتى داريد؟ پاسخ دادند چون آلوده بگناه شديم از همان گناهان خود ميترسيم. آن گروه گفتند ناراحت نباشيد ما گناهان شما را بگردن ميگيريم. خداوند متعال به آنان خطاب كرد فرمود عجبا، اين گناه‏كنندگان ميترسند و احساس شرمسارى كرده و مضطربند ولى شما جرات پيدا ميكنيد و لذا عذاب بر آنها فرستاد.39- امالى صدوق از ابن برقى ... از ثمالى از حضرت صادق عليه السّلام كه فرمود:

رجاء و اميد تو بلطف خداوند بايد طورى باشد كه تو را بر معصيت و گناه بى‏باك و جرى‏

 

نكند و خوف و ترست از او تا حدى باشد كه تو را از رحمتش مايوس و نااميد نسازد.پ 40- امالى صدوق ابن متوكل ... از حماد از حضرت صادق عليه السّلام كه فرمود: در وصاياى لقمان به پسرش چنين آمده است: اى پسرك از خداى خود بگونه‏اى بترس كه اگر فرضا ثواب و طاعت جن و انس را داشته باشى باز هم بترس كه تو را عذاب كند و همين طور رجاء و اميدت بخدا بگونه‏اى باشد كه اگر بر فرض گناه جميع جن و انس را داشته باشى باز هم اميد برحمت و مغفرتش داشته باش. اقول- در باب مواعظ لقمان همين حديث با سندهاى ديگر گذشت.پ 41- معانى الاخبار از پدر خود ... از حضرت صادق عليه السّلام كه فرمود: كسى كه داراى خوف باشد همين ترس زبان او را از گفتار باز ميدارد.پ 42- تفسير قمى از پدر خود از ابن ابى عمير از ابن حجاج كه گويد بحضرت صادق عليه السّلام عرض كردم. مردم حديثى در باره آخرين فردى كه فرمان رهسپار شدن بدوزخ در حق او صادر مى‏شود نقل ميكنند. حضرت فرمود آن طورى كه آنها ميگويند نيست و آن حديث چنين است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه فرمود: روز قيامت بآخرين كسى كه دستور ورود بدوزخ صادر مى‏شود هنگام اجراء دستور آن بنده توقف و التفات و توجهى بخدا مينمايد. خداوند جبار بملائكه موكل ميفرمايد: برگردانيد اين شخص را پس از برگرداندن خداوند بآن بنده خطاب مينمايد كه بچه مناسبت التفات و توجه نمودى؟ عرض ميكند خدايا چون گمان من اين چنين نبود. خداى مهربان ميفرمايد پس گمان تو چگونه بود؟ عرض ميكند خدايا من بتو حسن ظن داشتم و گمان و اميد بمغفرت تو داشته و توقع داشتم مرا در بهشت جايگزين فرمائى. خداوند جبار ميفرمايد: اى ملائكه و مامورين امن بعزت و جلال خود و بنعمت‏هاى ارزنده و بلندى مقام و ارتفاع رتبه‏ام سوگند اين بنده گنه‏كار يك لحظه هم گمان خوب نسبت بمن نداشت و اگر يك لحظه حسن ظن و اميد خير از من داشت من او را بآتش نمى‏ترساندم. همين دروغ. و ادعايش را امضاء نموده و او را داخل بهشت نمائيد. سپس حضرت فرمود. هر بنده‏اى گمان خوب و اميد خير از خدا داشته باشد خدا را با همان لطف در كنار اميدش خواهد يافت و همين است مضمون آيه شريفه كه فرموده: وَ ذلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِي ظَنَنْتُمْ بِرَبِّكُمْ أَرْداكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرِينَ (فصلت 23) اين كيفر مطابق گمانى است كه شما در حق خدا داشتيد و همين سوء نيت و گمان بد شما، شما را پست و خوار نمود و در نتيجه از زيانكاران شديد.پ 43- ثواب الاعمال از پدر خود ... از ابن ابى عمير با اختلاف مختصرى همين حديث را نقل كرده و در بابى كه عنوانش اين است (باب آنچه از رحمت خداوندى در

 

قيامت ظهور پيدا ميكند) باز همين حديث ذكر شده است.

اقول در باب توكل و تفويض پاره از اخبار قريب المضمون با اين احاديث ذكر شده است.پ 44- عيون اخبار الرضا عليه السّلام جعفر بن نعيم ... از ابن بزيع از حضرت رضا عليه السّلام كه فرمود: گمان و اميد خود را بخدا نيكو نما كه خداوند ميفرمايد من در كنار گمان و كيفيت اميد بنده خود هستم. اميد خوب داشته باشد خوبى خواهد ديد و اگر بد باشد بدى ميبيند.پ 45- امالى طوسى مفيد ... از ابى عبيده حذاء از حضرت باقر عليه السّلام از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه خداوند متعال فرموده: عمل‏كنندگانى كه بمنظور رسيدن بپاداشهاى اخروى اعمالى انجام ميدهند نبايد اتكاء و اعتمادشان بر آن اعمال باشد. زيرا بندگان من هر چه كوشش كنند و بخود رنج عبادت دهند و عمر خود را در اطاعت و بندگى صرف نمايند باز هم مقصرند و حق عبادت و بندگى را انجام نداده و از اين طريق استحقاق فضل و ثواب و مزد و پاداش نخواهند داشت و براى رسيدن بنعمتهاى بهشتى و درجات عاليه در جوار رحمت من بايد بلطف من عنايت من اعتماد نموده و برحمت و فضل من اميد داشته و بحسن ظن در حق من اتكاء و اطمينان بنمايند كه در اين صورت رحمتم شامل آنها خواهد شد و بر آنان منت نهاده برضوان و خشنودى من واصل ميشوند و عفو و بخششم آنان را فرا ميگيرد چون من خداوند رحمان و رحيمم و باين صفات و اسماء خود را ناميده‏ام.پ 46- امالى طوسى حفار ... از انس كه گفت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: مراقب باشيد تا لحظه مرگ خود بخداوند حسن ظن داشته باشيد. چون بهاء بهشت همان حسن ظن و اميد خير از خدا داشتن است.پ 47- خصال ابن متوكل ... پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: يا على با كسى كه جبون و ترسناك است مشورت مكن كه چنين شخصى تمام راه‏ها را بر تو مسدود ميكند و از جهت ترس مرتب ميگويد از اين راه و از آن راه مرو و همچنين با بخيل مشورت مكن كه او از رسيدن بهدف تو را باز ميدارد و با حريص هم مشورت منما كه حرص و طمع را در نظر تو آراسته و جلوه ميدهد و تو را مانند خود آزمند مينمايد. و بدان اين صفات ترس و بخل و حرص يك ريشه دارند و آن بدبينى و سوء ظن بخدا است.پ 48- ثواب الاعمال ابن الوليد ... از اسحاق بن عمار از حضرت صادق عليه السّلام كه فرمود: اى اسحاق از خدا بترس آنچنان كه احساس كنى كه خدا را دارى ميبينى كه اگر تو او را نميبينى او تو را قطعا مى‏بيند. و اگر خيال كنى كه او تو را نميبيند مسلم از مرز

 

اسلام خارج شده و جزء كافران هستى و اگر ايمان دارى كه او تو را مى‏بيند و در عين حال تو خود را بهنگام معصيت و گناه از مخلوق مستور و پنهان مينمائى ولى در مقابل او معصيت او را انجام داده و در حضورش با او مخالفت ميكنى. پس در نتيجه تو خداوند بزرگ را در حد بى‏ارزش‏ترين بينندگان قرار داده و هيچ اعتنا نميكنى.پ 49- ثواب الاعمال از پدر خود ... از ابن بخترى از حضرت صادق عليه السّلام كه فرمود:

گروهى مرتكب گناهان زيادى شدند ناگهان بخود آمده و از نتائج و كيفر گناهان خود بر آشفته و سخت در خوف و اضطراب فرو رفتند. ولى عده ديگرى آمده و بآنان گفتند باكى نداشته باشيد گناهان شما بگردن ما و بالاخره آنها را از آن حالت خوف بيرون بردند.

خداوند متعال هم عذاب خود را بر آنان نازل فرمود. سپس خطاب بآن گروه دوم نموده و فرمود. چه مردم بدى بوديد شما آنها از من ترسيدند ولى شما در گناه جرى و جسور بوديد. در محاسن از پدر خود از ابن ابى عمير نظير اين حديث را نقل كرده است.پ 50- محاسن از پدر خود بطور مرفوع از سلمان فارسى رضوان اللَّه عليه نقل كرده كه گفت: سه چيز مرا بخنده آورده و سه چيز مرا بگريه واداشته اما آن سه چيزى كه موجب گريه من است 1- فراق و جدائى از عزيزان- رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و ياران پاك آن حضرت 2- هول و ناراحتى لحظات مرگ 3- حضور در برابر خداى جهان روزى كه اسرار و نهانى‏ها علنى و آشكار خواهد شد. سرنوشت نهائى خود را نميدانم كه بهشت است و يا جايگاه من دوزخ خواهد بود. و اما آن سه چيز كه مرا بخنده آورده و در شگفتم: 1- غافلى كه در كمال بى‏تفاوتى و غفلت بسر ميبرد ولى از او غفلت نشده و تمام اعمال او تحت مراقبت است 2- كسى كه دنبال دستيابى بدنيا و خواسته‏هاى دنيوى است و مرگ هم سخت در دنبال او است 3- شخص خندانى كه نفهميده سيد و مولايش از او خشنود است و يا بر او خشمناك.پ 51- محاسن از پدر خود ... از بعضى از اصحاب از حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

روز قيامت بنده در برابر پروردگار احضار مى‏شود و فرمان بردن بدوزخ در حق او صادر ميگردد. در همين حال آن بنده ميگويد: نه. بعزتت سوگند كه گمان من اين چنين نبود خداوند باو ميفرمايد: گمان تو نسبت بمن چه بود؟ عرضه ميدارد گمانم اين بود كه تو مرا ميبخشى. خداوند فرمايد: تو را بخشيدم. حضرت باقر عليه السّلام فرمود: اين بنده گنه‏كار يك لحظه هم بخدا حسن ظن نداشت و اگر در دنيا داراى حسن ظن و اميد صحيح بود در چنين موقع ناراحت‏كننده‏اى نمى‏ايستاد و قبل از اين مشمول عفو الهى مى‏شد (همان حسن ظن و اميد حقيقى او را در دنيا اصلاح مينمود) اقول در باب (آنچه از

 

رحمتهاى الهى در آخرت نمايان مى‏شود) نظير اين حديث را نقل كرديم.پ 52- قصص الأنبياء با اسناد تا صدوق باسناد خود از بن محبوب از ابى حمزه از حضرت باقر عليه السّلام. فرمود: زن بدكاره‏اى روابط خود را با جوانان بنى اسرائيل برقرار نمود و آنان را منحرف ساخت. بعضى از آن جوانان در گفتگوى خود گفتند: اين زن بقدرى فريبا و دلربا است كه حتى اگر فلان عابد صومعه‏نشين او را ببيند مفتون و دلباخته او خواهد شد. اتفاقا همين زن صحبت آنان را شنيد. در باره آن عابد تصميم گرفت و پيش خود گفت سوگند ميخورم كه بخانه‏ام نروم تا آن عابد را فريب ندهم همان شب بطرف منزل عابد حركت كرد و در را كوبيد عابد سؤال كرد كيست؟ گفت امشب مرا در منزل خود جاى بده. عابد امتناع كرد ولى زن گفت بمن پناه ده كه گروهى از جوانان بنى اسرائيل در تعقيب من هستند اگر مرا پناه ندهى آنان مرا بچنگ آورده و رسوا خواهند ساخت.

 

عابد غافل از مكر زن چون اين سخن را از او شنيد فورا در را باز كرده و زن داخل شد پس از چند لحظه‏اى زن لباسهاى خود را كنار زده و بيرون كرد و با آن جمال و زيبائى مخصوص بخود جلوه‏گرى كرده بالاخره در دل عابد راه باز كرد بطورى كه ناگهان عابد دست خود را بطرف زن دراز كرد ولى بمجرد اينكه دستش با بدن زن تماس گرفت فورا دست خود را پس كشيده و بطرف آتشى كه در زير ديگ غذا شعله‏ور بود حركت نموده و دست خود را در آتش نهاد. زن با كمال تعجب و وحشت گفت چه ميكنى؟ عابد گفت اين دست جنايتكار را قبل از آتش دوزخ با همين آتش دنيوى بايد بسوزانم. زن كه چنين ديد با سرعت خود را ببنى اسرائيل رسانيد و گفت مردم: عابد را دريابيد كه خود را ميخواهد بسوزاند. جوانان بطرف منزل عابد براه افتادند وقتى كه رسيدند ديدند عابد دستش را سوخته است.پ 53- قصص از هارون بن خارجه از حضرت صادق عليه السّلام كه در بنى اسرائيل زنى بر عابدى مهمان شد، عابد در اثر وساوس شيطانى تصميم عمل نامشروع را در ذهن خود گرفت و چندين بار بطرف زن ميل ميكرد و منصرف ميشد و در هر بار كه ميخواست بطرف او حركت كند بمنظور بازداشتن خود و كيفر اين تصميم يك انگشت خود را بآتش ميبرد بالاخره با همين حال شب را سپرى كرد صبح كه شد بزن گفت حركت كن و بيرون رو كه مهمان بدى بودى براى من.پ 54- مرحوم صدوق از پدر خود مرفوعا نقل ميكند كه حضرت يحيى بن زكريا عليه السّلام بقدرى با نماز و گريه و ناله سر و كار داشت كه در اثر گريه فراوان گوشت چهره‏اش آسيب ديده و از بين رفت. حضرت يحيى دو قطعه نمد روى چهره خود نهاد كه اشكهاى او را به‏

 

خود بگيرد و شبها هم ببيدارى ميگذارند پدر بزرگوارش فرمود: اى پسر عزيزم من تو را از خدا درخواست كردم كه سرور قلب و روشنى چشمم باشى از گريه كم كن و نماز بخوان گفت: پدر، جبرئيل عليه السّلام بمن خبر داد كه در پيش آتش بيابانى است كه فقط گريه‏كنندگان از آنجا ميتوانند عبور كنند. فرمود پسر عزيزم گريان باش و سزاوار است كه چنين باشى.پ 55- صحيفه رضوى عليه السّلام حضرت رضا از اجداد گرامى خود از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله.

خداوند متعال فرمود اى زاده آدم گناهانى كه از مردم مى‏بينى تو را از گناه خودت غافل نسازد. نعمت و احساس مردم تو را از نعمتهاى الهى غفلت ندهد. و در عين حالى كه تو خود را بلطف خداوندى اميدوار ميبينى مردم را از رحمت حق مايوس و نااميد مگردان. در عيون هم چنين حديثى نقل شده.پ 56- فقه الرضا چنين روايت شده كه خداوند متعال بحضرت داود وحى فرمود: دختر فلان زن در بهشت با تو هم درجه است حضرت داود عليه السّلام بمنزل او رفت و از اعمال و رفتار او جويا شد. ديد در اعمال يوميه خود با سائر مردم فرقى ندارد. از حالت درونى و روحى او سؤال كرد در پاسخ گفت وضع روحى من طورى است كه هر دگرگونى و تغيير وضعى براى من پيش آيد من در حالت دومى خوشحال‏تر از حالت قبلى هستم. داود عليه السّلام گفت حقا داراى حسن ظن در حق خدا هستى. و از عالم عليه السّلام حديث ميكنم كه فرمود: مؤمن بهر گونه خير و سعادت دنيوى و اخروى كه نائل شود فقط در اثر حسن ظن و اميدش بخداوند متعال است و در نتيجه اخلاق نيكو و خوددارى از غيبت مؤمنين است.

به خدا سوگند مؤمن پس از توبه و استغفار مشمول عذاب الهى نخواهد شد مگر در اثر سوء ظن و نوميدى از از لطف حق و بدخلقى و غيبت مؤمنين. بخدا سوگند هر مؤمنى كه داراى صفت حسن ظن بخدا باشد لطف خداوند را در كنار اميد خود خواهد ديد. چون خداى عز و جل كريم و بزرگ است و شرم دارد بر خلاف حسن ظن و بر خلاف اميد بنده خود عمل كند. پس شما بايد حسن ظن داشته باشيد و بلطف و كرم الهى رغبت نمائيد خداوند در قرآن فرموده: الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ در اثر گمان بد بخدا بدى هم به آنان برگشت ميكند و روايت شده كه داود عليه السّلام گفت: خدايا، آن كس كه تو را شناخت و در عين حال حسن ظن بتو نداشت، به تو ايمان نياورده است و در حديث است كه آخرين بنده‏اى كه دستور ورود بدوزخ در حقش صادر مى‏شود توجهى بخداى خويش نموده و عرض ميكند. پروردگارا چنين گمانى نسبت بتو نداشتم. خداوند ميفرمايد گمان تو چگونه بود؟ عرض ميكند گمانم اين بود كه تو گناه و خطاى مرا مى‏بخشى و در بهشت جايگزينم مينمائى خداوند بملائكه خود خطاب مينمايد. بعزت و جلال و جود و كرم و بلندى و ارتفاع‏

 

مقام خود سوگند. اين بنده يك لحظه هم اميد خير و حسن ظن بمن نداشت و اگر يك لحظه حسن ظن و اميد بلطف من داشت من او را بآتش نميترساندم در عين حال همين دروغ و ادعايش را بپذيريد و او را بهشت داخل كنيد. سپس عالم (موسى بن جعفر) عليه السّلام فرمود: خداوند ميفرمايد: عمل‏كنندگان نبايد براى رسيدن بپاداش اخروى باعمال خود اتكاء و اعتماد نمايند. چون هر چه كوشش كنند و بخود رنج دهند و عمر خود را در طاعت و عبادت بسر برند حق عبادت را انجام نداده و آن كرامت و پاداشى را كه انتظار دارند ذى حق نميشوند ولى فقط بايد اعتماد برحمت من داشته و اميد بفضل و عنايت من داشته باشند و بحسن ظن و اميدوارى صحيح اتكاء نمايند كه در اين صورت رحمت من شامل آنها شده و بنعمت من ميرسند و رضايت و خشنودى و مغفرت من آنان را فرا ميگيرد كه من خداوند رحمان و رحيم و باين اسماء ناميده شده‏ام و از عالم عليه السّلام حديث ميكنم كه موسى بن عمران عليه السّلام بفرمان الهى دو نفر از بنى اسرائيل را زندانى كرد و پس از مدتى بدستور خداوند آنها را آزاد ساخت و ديد يكى از آنها وضع و حالش پريشان و بكلى دگرگون و آشفته حال شده سؤال كرد چرا چنين‏شده‏اى و چه عاملى در وضع تو اثر گذاشته گفت خوف و ترس از خدا. ديگرى را ديد كه كوچكترين تغييرى در او راه نيافته و آشفتگى خاطر و پريشانى حالتى بدست نيامده. پرسيد كه تو و رفيقت در يك وضع برابر و از هر جهت متساوى بوديد وضع و حال او دگرگون و آشفته است ولى در وضع تو تغييرى رخ نداده آن مرد گفت من داراى حسن ظن و گمان نيك و خوبى نسبت بخدا داشتم و لذا هيچ گونه حالتى براى من اثر سوء ندارد. موسى بن عمران عليه السّلام عرضه داشت: پروردگارا حالت و گفتار اين دو بنده خود را ديدى و شنيدى. كدام يك از اينها بهتر و برتر است؟ خطاب رسيد آنكه داراى حسن ظن است.پ و از عالم عليه السّلام روايت ميكنم كه خداوند متعال بموسى بن عمران عليه السّلام فرمان داد كه به بنى اسرائيل بگو: كه من در كنار بينش و گمان شما هستم. حال هر كس هر نحوه گمانى كه ميخواهد داشته باشد، باشد. خوب باشد لطف و كرم و خوبى خواهد ديد بد باشد بدى و حديث ميكنم. هر كس خوف از خدا داشته باشد بدنيا بى‏اعتناء خواهد شد و اين حديث بما رسيد از خداى خود بترس طورى كه او را مى‏بينى كه اگر تو او را نميبينى او تو را مى‏بيند و اگر خيال كنى كه او تو را نميبيند كافرشده‏اى و اگر ايمان دارى كه او تو را مى‏بيند در عين حال بهنگام گناه خود را از مردم مستور و پنهان ميدارى ولى در حضور خدا دست بگناه ميزنى پس لا بد او را از بى‏ارزشترين بينندگان ميدانى.

و روايت ميكنيم و يا بما حديث شده. هر كس بچيزى اميد داشته باشد او را دنبال‏

 

خواهد كرد و هر كس از چيزى بترسد از او گريزان خواهد شد (كسى كه اميد وصول بپاداش اخروى داشته باشد البته بايد در مقام تحصيل آن برآيد و راه وصول آن را در پى گيرد و همچنين ترس از دوزخ) هر مؤمنى كه در دلش خوف و رجاء واقعا باشد خداوند او را به آرزوهايش رسانيده و از آنچه ميترسد ايمنش ميفرمايد. و نيز اين حديث بما رسيده. هر كس در حال ايمنى از سلب و محروميت از پاداشهاى اخروى بميرد و حالت خوف نداشته باشد از نعمتهاى اخروى محروم خواهد شد و آن كس كه در حال خوف و ترس از سلب نعمت و محروميت از ثواب اخروى بميرد، محروم نخواهد شد و بنعمتها خواهد رسيد.پ 57- مصباح الشريعه حضرت صادق عليه السّلام فرمود خداوند متعال بحضرت داود عليه السّلام وحى نمود كه الطاف و نعمتهاى مرا ببندگان تذكر بده و هميشه آنها را متوجه نعمتهاى من بگردان چون آنها از من جز خوبى و نيكى نديده‏اند تا در نتيجه اين تذكر و توجه نسبت بآينده خود همانند گذشته خود خويش‏بين بوده و حسن ظن داشته باشند و خوش بينى و حسن ظن بعبادت و انجام وظيفه وادار ميكند. ولى آن كس كه مغرور بخود است و بنعمتهاى خداوند توجه ندارد گناه و معصيت را ادامه داده و در خيال و آرزوى مغفرت است و در ميان مردم آن كسى كه مطيع و فرمانبر است فقط او حقيقتا داراى حسن ظن است كه اميد بپاداش داشته و از عقاب الهى ميترسد.پ رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ميفرمايد خداوند بمن خطاب نمود: اى محمد صلّى اللَّه عليه و آله من در كنار گمان بنده خود هستم هر كس در موجبات و ايجاد حسن ظن خود كوتاهى نمايد حجت را بر خود تمام كرده و با آن همه لطف و عنايتى كه در حق او داشته‏ام خود را در اسارت هواهاى نفسانى فريب داده است.پ 58- حضرت صادق عليه السّلام فرمود: خوف از خدا رقيب و نگهبان دل است (دل را از هواهاى نامشروع مصون ميدارد) و رجاء و اميد شفيع و واسطه كمال نفس انسان است.

و آن كس كه خدا را بشناسد حتما داراى خوف از خدا و رجاء از او خواهد بود و اين دو صفت مانند دو بالى است كه بنده متصف باين دو صفت پرواز كرده و بمقام رضوان خدا نائل ميگردد و موجب بينائى عقل و چشمى است براى خرد كه وعده و وعيد الهى را مى‏بيند. و خوف نشانگر عدل الهى و باز دارنده از موارد وعيد و نهى خدا است و رجاء و اميد موجب فضل و عنايت الهى است و مايه زنده بودن دل است و خوف الهى نفس اماره را ميميراند.

پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: مؤمن هميشه ما بين دو ترس قرار گرفته ترس از گذشته اعمال و ترس از عمر باقيمانده و با كشتن نفس و سركوبى هواها دل زنده و نيرومند مى‏شود

 

و اگر دل انسان زنده شد صفت استقامت و پايدارى در راه رسيدن بهدف بدست مى‏آيد.

و هر كس كه عبادتش بر پايه خوف و رجاء باشد گمراه نخواهد شد و بمقصود خود نائل مى‏شود. و اما راه پيدايش خوف. البته كسى كه از خاتمه كار خود آگاهى ندارد و نميداند پرونده اعمالش چگونه و بچه نحو بسته خواهد شد و از طرف ديگر اعمالش هر چه هم زياد باشد او را ذى حق و طلبكار نخواهد كرد و از خود قدرت و نيروئى ندارد و راه فرار و گريزى هم نيست قطعا حالت خوف و ترس در او پيدا مى‏شود. و اما راه پيدايش رجاء و اميد باين طريق است كه او خود بعجز و ناتوانى خود معترف و آگاه است و از هر جهت فقير ولى در عين حال در درياى نعمت و الطاف حق غوطه‏ور و مراحم و عنايات بيشمار خداوند از هر جانب او را فرا گرفته همين توجه بنعمتهاى بيشمار رجاء او را تقويت و او را اميدوار برحمت الهى خواهد نمود. بنا بر اين كسى كه محبت و عشق بخداى مهربان در دلش جايگزين شده عبادت و شب‏زنده‏داريش بر پايه اميد باو و چشم داشت از لطف و عنايت خداوندى استوار است و كسى كه زاهد است عبادتش بر اساس خوف و ترس است.

اويس قرنى هرم بن حيان را گفت: مردم اعمال و عبادات خود را بر پايه رجاء و اميد قرار داده‏اند. هرم گفت: ولى ما بر اساس خوف اعمال خود را انجام ميدهيم. خوف دو قسم است: ثابت و استوار و ديگرى عارض و جديد.

خوف ثابت موجب پيدايش رجاء مى‏شود و خوف و ترس جديد و تازه بتازه موجب ثبات خوف و ترس استوار خواهد شد و رجاء هم بر دو گونه است: رجاء ثابت. و ديگرى رجاء و اميد تازه و جديد كه موقع آرزوى نعمت تازه رخ ميدهد. رجاء و اميد ثابت ارتباط و محبت بنده را با خداى خود تقويت مينمايد. رجاء و اميد تازه و جديد آرزوهاى به نعمت را تصحيح و عجز و ناتوانى او را روشن ساخته و انسان را باعتراف بتقصير وادار و او را بشرم و حيا ميكشاند.پ 59- تفسير عياشى صفوان جمال گويد: پشت سر حضرت صادق عليه السّلام گزاردم گذاردم.

ديدم حضرت پس از نماز سر بزير انداخت سپس عرض نمود. خداوندا مرا از مكر خودت ايمن مدار سپس با صداى بلند و يا با چهره گرفته اين آيه را قرائت نمود. فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ اعراف 99 جز افراد زيانكار كسى از مكر خدا ايمن نيست.پ 60- تفسير امام خداوند متعال در آيه شريفه (بقره 63) فرمود: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا باللَّه از آنكه بخدا و بآنچه كه ايمان باو را فرض نموده از قبيل ايمان بنبوت پيغمبر و ولايت على بن ابى طالب و اهل بيت پاك او ايمان دارند وَ الَّذِينَ هادُوا يعنى يهوديها وَ النَّصارى‏ يعنى آنان كه بخيال خود از ياوران و ناصران دين خدا هستند وَ الصَّابِئِينَ آنان كه‏

 

بخيال خود شيفته دين الهى هستند با اينكه دروغ ميگويند مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ از اين يهود و نصرانى و صائبين هر كس كه بخدا ايمان آورد و از كفر خود دست بردارد و از اين مؤمنين هر كس كه در آينده عمر خود ايمانش را حفظ كرده و با كمال اخلاص بعهد و ميثاق خود در باره پيغمبر و على و جانشينان معصوم آنان وفادار باشد وَ عَمِلَ صالِحاً و علاوه بر اصل ايمان داراى اعمال شايسته و نيك باشد فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ اجر و پاداش اخروى آنان نزد پروردگار هست وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ در آن جهان كه فساق در ترسند آنان ترسى ندارند وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ در آن زمان كه اندوه شديد ستمكاران را فرا ميگيرد آنان حزن و اندوهى ندارند. چون اهل و ايمان از جهت خوف خدا كارهائى كه موجب ترس و حزن است انجام ندادند و لذا در آن روز، هيچ ترس و خوف و حزن و اندوهى ندارند.

امير مؤمنان على عليه السّلام مردى را كه آثار و نشانه خوف از او مشاهده ميشد ديد و حالش را پرسيد عرض كرد من از خدا ميترسم. حضرت فرمود: اى بنده خدا از گناهان خود بترس نه از خدا از عدل الهى و دادگرى او در باره حقوق و مظالم بندگانش بترس و در آنچه كه بتو تكليف كرده اطاعتش كن و در آنچه از راه مصلحت بينى تو را نهى فرموده معصيتش مكن. پس از اين ديگر از خدا مترس چون او بكسى ظلم نميكند و بيش از استحقاقش او را عذاب و كيفر نميدهد اگر مراعات اينها را نمودى جايى براى ترس از خدا نيست مگر اينكه از بدى عاقبت و پايان امر بترسى چون هميشه احتمال تغير و تبدل حالت داده مى‏شود. و اگر ميخواهى كه خداوند مهربان تو را از سوء عاقبت در امان بدارد بايد بدانى و معتقد باشى كه آنچه از خير و خوبى بتو ميرسد و انجام ميدهى در اثر توفيق خداوند و بفضل و عنايت او است و آنچه از اعمال زشت مرتكب بشوى يكنوع مهلت و فرصت دادن است كه خدا بتو مهلت ميدهد و زود تو را عذاب نميكند و نسبت بتو حلم و بردبارى و عفو بخشش مينايد.پ 61- مجالس مفيد احمد بن وليد ... از حسن بن ابى ساره كه گفت شنيدم از حضرت صادق عليه السّلام كه ميفرمود در صورتى ايمان بنده كامل مى‏شود كه داراى حالت خوف و رجاء باشد و در صورتى خائف و ترسان و واقعا اميدش صحيح است كه براى آنچه ميترسد و آنچه اميد وصول بآن را دارد جدا عمل كند. حسين بن سعيد هم چنين نقل كرده.پ 62- مجالس مفيد بهمان سند ... از على كه گفت تفسير آيه وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ مؤمنون 60. را سؤال كردم و فرمود يعنى از جهت خوف و رجاء ترس اين را دارند كه اعمالشان قبول نشود و برگردد اگر اطاعت نكنند و در عين حال اميد بقبول و پذيرش هم دارند حسين بن سعيد نيز چنين نقل كرده.

 

پ‏63- در كتاب دروع ابو جعفر احمد قمى در كتاب زهد النّبى چنين نقل نموده كه جبرئيل روزى هنگام زوال با چهره‏اى دگرگون خدمت حضرت شرفياب شد و هر وقت كه جبرئيل نازل ميشد حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله صدا و طنين جبرئيل را مى‏شنيد و احساس ميكرد ولى در آن روز از شدت ناراحتى هيچ گونه صدا و طنينى نداشت. حضرت فرمود اى جبرئيل چه شده كه در ساعتى كه سابقه ندارد آمده‏اى و مى‏بينم چهره‏ات دگرگون شده و صدا او طنينى در تو احساس نميكنم و نميشنوم؟ عرضه داشت چون در اين هنگام فرمان دميدن در آتش دوزخ از جانب پروردگار صادر شد و من وسائل نفخ و دميدن را بر آتش نهادم (و با اينكه من از آنجا گذشتم) حضرت فرمود از وضع آتش دوزخ هنگامى كه خدا او را آفريد براى من توضيح بده عرضه داشت خداوند متعال تا مدت هزار سال ديگر افروختن و اشتعال آن را ادامه داد تا اينكه بكلى سياه گشت و اكنون در كمال سياهى و شدت ظلمت و تيره‏گى است كه آتشش روشنائى ندارد و شعله‏اش فروكش نميكند. بآن خدائى كه تو را بحق براى نبوت برگزيد. اگر مقدار ته سوزنى از آن آتش بر اهل زمين فرود آيد تمام روى زمين سوخته و نابود ميشوند و اگر يكنفر دوزخى با اين وضع دوزخيش از آن بيرون آيد تمام مردم روى زمين از ديدن منظره او بهلاكت ميرسند و اگر يك حلقه از آن زنجير دوزخى كه خداوند در كتاب خود قرآن از او نام برده بر كوه‏هاى دنيا نهاده شود تمامى كوه‏ها از شدت حرارت آن ذوب مى‏شود. و اگر يكى از نگهبانان نوزده‏گانه دوزخ را مردم به بينند از همان ديدن وضع و هيئت او ميميرند. و اگر جامه‏اى از جامه‏هاى دوزخيان را بطرف زمين بياورند مردم روى زمين از شدت عفونت و بوى بد آن نابود ميشوند. پس از اين سخنان جبرئيل ناگهان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بر روى خود بر زمين افتاد و جبرئيل و حضرت شروع بگريه نمودند و تا مدت طولانى بگريه خود ادامه دادند تا اينكه ملكى از آسمان ندا در دارد.

اى جبرئيل و اى محمد صلّى اللَّه عليه و آله خداوند شما را معصوم نموده و ايمن داشته از اينكه اقدام بمعصيت نموده و معذّب شويد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود. در عالم رؤيا ديدم كه نامه عمل شخصى فرود آمد و بدست چپش داده شد و در همين حال خوف و ترس از خداوند او را فرا گرفت بپاس تقدير از اين حالت ارزنده او نامه عملش از دست چپش گرفته و بدست راستش داده شد و نيز ديدم مردى از امت خود را كه بطرف آتش سقوط كرد و او ناگهان اشكهائى كه در دنيا از اثر خوف الهى از چشمش فرو ريخته بود فرا رسيد و همين‏

 

اشگها او را از آتش نجات داد.پ 64- روضه كافى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: هر كس معرفتش در باره خدا بيشتر باشد خوف و ترسش از خدا بيشتر خواهد بود. اى فرزند مسعود. در نهان از خدا بترس بگونه‏اى كه او را ميبينى. كه اگر تو او را نميبينى او تو را مى‏بيند خداوند ميفرمايد: مَنْ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ.  ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ سوره ق 33- 34 آن كس كه در نهان از خدا بترسد و با دلى شكسته و پر آه وارد شود باين بهشت با سلم و صفا وارد شده و باشيد كه امروز روز نعمت ابدى است و روايت شده كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله مشغول نماز كه ميشد صداى دگرگونى قلبش مانند ديك در حال جوش كه از خوف خدا ميلرزيد به گوش ميرسيد امير مؤمنان على عليه السّلام فرمود: اى فرزند عزيز: از خدا بترس بگونه‏اى كه اگر با اعمال حسنه تمام مردم زمين بمحضرش برسى باز هم احتمال عدم پذيرش آن را بدهى.

و بخدا طورى اميدوار باش كه اگر فرضا با گناهان جميع مردم روى زمين وارد شوى باز هم اميد بمغفرت و بخشش او داشته باشى. پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: هنگامى كه دل مؤمن از خوف لرزيد گناهانش همانند برگ درخت ميريزد.پ از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده كه فرمود: در كتاب على بن ابى طالب عليه السّلام يافتيم كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روزى در منبر فرمود: قسم بخدائى كه جز او خدائى نيست هر خير و سعادتى كه در دنيا و آخرت بمؤمن برسد فقط در اثر حسن ظن بخدا است و در اثر اميد و خوش خلقى او و خوددارى از غيبت مؤمنين است. و قسم بخدائى كه جز او خدائى نيست.

خداوند مؤمن را پس از توبه و استغفار عذاب نميكند مگر از لحاظ سوء ظن او بخدا و در اثر كوتاهى در رجاء و اميدش و بدى اخلاق و غيبت مؤمنين. و قسم بخدائى كه جز او خدائى نيست هر بنده مؤمنى كه حسن ظن بخدا داشته باشد مطابق گمان نيكش لطف و عنايت خدا را خواهد ديد. زيرا خداوند بزرگوار است و تمام خير و خوبى‏ها بدست او است. و شرم دارد از اينكه بنده مؤمنش نسبت باو حسن ظن بدارد و او بر خلاف حسن ظن او و بر خلاف اميدش با او رفتار نمايد. بنا بر اين بايد شما بخدا حسن ظن داشته و به لطف و كرمش رغبت و اميد داشته باشيد. و نيز فرمود: هيچ بنده‏اى گمان خوب و يا بد نسبت بخدا نميدارد مگر اينكه خدا و رفتار خدا را مطابق گمان خود مى‏بيند و همين است معناى آيه شريفه ذلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِي ظَنَنْتُمْ بِرَبِّكُمْ أَرْداكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرِينَ فصّلت 23 و از آن حضرت نقل شده: كه داود پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله گفت: خداوندا آن كس كه تو را شناخت ولى حسن ظن بتو نداشت ايمان بتو نياورده است.پ 65- مشكاة الانوار از كتاب محاسن از حضرت باقر عليه السّلام از كتاب على عليه السّلام اين‏

 

اخبار سه‏گانه را نقل نموده است.پ روضه الواعظين. رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: مراقب باشيد تا آخرين لحظات زندگى حسن ظن بخدا را از دست ندهيد كه او بهاى بهشت است و از كتب ديگر نقل شده از حضرت صادق عليه السّلام كه در زمان موسى بن عمران عليه السّلام دو نفر زندانى و محبوس شدند پس از مدتى كه بيرون آمدند يكى از آنها سيمين و فربه شده بود ولى ديگرى لاغر و ضعيف.

موسى بن عمران بآن فربه گفت در اثر چه عاملى چنين سيمين و فربه و خندان و خوشحالى گفت در اثر حسن ظن بخدا. بديگرى گفت چه شده است كه اين چنين ناراحت و نحيف و لاغر گشته‏اى؟ گفت از جهت خوف و ترس از خدا. موسى بن عمران عليه السّلام دست بسوى آسمان دراز نموده و عرضه داشت: پروردگارا تو گفتار هر دو را شنيدى ميخواهم بدانم كدام يك از اين دو نفر در نزد تو بهتر است. وحى شد بموسى آن كس كه داراى حسن ظن بمن است.پ 66- عده‏اى از اصحاب ... از اسحاق بن عمار از حضرت صادق عليه السّلام كه فرمود: در زمان بنى اسرائيل سلطانى بود كه اكثر كارهاى خود را با قاضى در ميان ميگذاشت روزى به قاضى گفت: ميخواهم كسى را كه كاملا مورد اعتماد باشد بمن معرفى كنى كه ماموريت مهمى باو بدهم. قاضى كه خود برادرى داشت كه از هر جهت مرد صحيح و درستى بود و همسرش از فرزندان انبياء بود. بآن پادشاه گفت من امين‏تر از برادر خود كسى را نمى‏بينم. سلطان برادر قاضى را احضار كرد و آن ماموريت را باو پيشنهاد نمود ولى او امتناع كرد و ببرادر خود گفت من از اينكه همسر محترم خود را تنها بگذارم ناراحتم. قاضى اصرار كرد و سوگند ياد كرد كه از همسرش مراقبت نمايد تا در نتيجه ناچار شد و ماموريت را پذيرفت. و بقاضى گفت برادر من از تمام متعلقات خود فقط بچيزى كه اهميت فراوانى ميدهم موضوع همسر من است. انتظار دارم كه تو در غياب من كمال مراقبت را از او نموده و هر رقم كه نيازى كه داشته باشد تامين نمائى قاضى گفت البته انجام ميدهم خيالت راحت باشد. مرد بانجام ماموريت رهسپار شد ولى همسرش با آن مسافرت موافق نبود. پس از حركت او قاضى مرتب خود شخصا مى‏آمد و احتياجات زن را تأمين مينمود. تدريجا غريزه جنسى او تحريك شد تا بالاخره خواسته خود را بآن زن پيشنهاد كرد ولى زن با كمال استقامت خواسته او را رد كرد. قاضى گفت بخدا سوگند اگر حاضر نشوى من بپادشاه ميگويم همسر برادر من زنا كرده و تو را متهم خواهم ساخت. زن گفت هر چه ميخواهى بكن محال است من تو را در اين امر شنيع اجابت نمايم. قاضى نزد شاه رفت و گفت:

همسرم برادرم زنا كرده و پيش از من ثابت شده است. سلطان گفت حال كه چنين شده تو

 

خود حد زنا را اجراء كن. قاضى مجددا برگشت نزد زن و گفت سلطان بمن دستور داده كه تو را سنگسار كنم. اكنون اگر مرا اجابت كنى راه نجات هست و گر نه سنگسار خواهى شد.

زن اصلا ممكن نيست. هر چه ميخواهى بكن. قاضى بدبخت زن را براى اجراء حد بيرون برد و دستور داد و گودالى حفر كردند زن بيچاره را در آن گودال افكنند و مردم همه سنگسارش كردند و بحسب ظاهر ديدند كار زن تمام شد و زن مرد لذا مردم مراجعت نمودند ولى مختصر رمقى در زن مانده بود شب فرا رسيد هوا تاريك شد زن با زحمت زياد خود را حركت داد و بالاخره توانست از گودال بيرون آيد با كمال ضعف و ناتوانى حركت كرد تا از شهر خارج شد و خود را بصومعه‏اى كه راهى در آنجا بود رسانيد و باقيمانده شب را بر در صومعه خوابيد صبح كه راهب در را باز كرد زنى را در بر صومعه خود ديد از آن زن استفسار نمود. و زن قصه و داستان خود را شرح داد راهب بحال زن رقت كرد و با محبت و مهربانى زن را بدرون صومعه برد. راهب پسر كوچكى داشت كه جز او فرزندى نداشت.

راهب بمعالجه جراحات زن پرداخت تا بكلى همه زخمها بهبودى يافت و زن سالم شد و راهب كودك يگانه را بزن سپرد تا تربيتش كند در آن صومعه مشغول عبادت شدند.پ اتفاقا راهب كارگزارى داشت كه كارهاى او را انجام ميداد. در همان روزها كه آن زن در منزل راهب بود و كودك را سرپرستى ميكرد و بعبادت مشغول بود آن كارگزار نسبت بآن زن علاقه شديدى پيدا كرد و درخواست نامشروع خود را باو پيشنهاد نمود. زن با ايمان در مقابل اصرار او استقامت بيشترى نشان داد. كارگزار زن را تهديد كرد كه اگر اجابت نكنى تو را بكشتن خواهم داد. زن گفت هر چه ميخواهى بكن اجابت تو محال است.

كارگزار نقشه شوم خود را از راه كودك شروع كرد. طفل بيگناه را گرفت و با يك فشارى كه بحلقوم نازك او وارد ساخت كودك را كشت و فورا آمد نزد راهب و گفت: اين زن بدكاره را آورده‏اى و با آن همه محبت كه باو نمودى بجاى تقدير از نعمت طفلى كه در دستش بامانت سپردى او را كشت. راهب نزد زن آمد و گفت اين چه كارى است كه كرده‏اى؟ زن حقيقت مطلب و قضيه را گفت: راهب پس از روشن شدن حقيقت بزن گفت: حرف تو حق است ولى قلبم راه نميدهد كه تو در اين جا بمانى اين مبلغ بيست درهم را بگير و توشه راه خود ساز و از اينجا بيرون رو خدا حافظ و نگهبان تو باشد. زن شبانه حركت كرد و صبح آن شب بدهكده‏اى رسيد اتفاقا در آن قريه با حادثه‏اى مواجه شد ديد كسى را بر چوبه دار زده‏اند ولى هنوز نمرده است از اصلش و علت مطلب جويا شد گفتند اين شخص مبلغ بيست درهم قرض دارد و رسم ما اين است كه اگر كسى اين مبلغ بدهكار باشد او را بر چوبه دار ميزنيم تا مبلغ را بطلبكار خود بپردازد و گر نه بايد كشته شود. زن با كمال‏

 

سماحت و سخاوت آن بيست درهم خود را كه جز او چيزى نداشت بطلبكار داد و در نتيجه محكوم را از مرگ نجات داده و از چوبه دار پائين آوردند شخص محكوم آمد نزد زن و گفت هيچ كس نسبت بمن ذى حق‏تر از تو نيست بزرگترين منت را بر من دارى مرا از مرگ نجات دادى و اكنون من بنده وار در خدمت تو هستم و از تو جدا نخواهم شد. بهمراه زن حركت كرد تا كنار دريا رسيدند آن مرد ديد در آن كنار گروهى گرد هم هستند و كشتى‏هائى هم در آن ميان هست بزن گفت تو اينجا بنشين تا من بنزد اين گروه بروم تا كارى انجام داده و مزدى گرفته و غذائى فراهم نمايم. نزد آن جماعت آمد و سؤال كرد در داخل كشتى شما چه هست؟ پاسخ دادند مال التجاره و جواهرات و عنبر و چيزهاى ديگر و اما اين كشتى ديگر فقط براى سوارى ما است. مرد گفت ارزش اين مال التجاره شما چقدر است؟ گفتند: خيلى زياد كه نميشود اندازه‏اى برايش گفت. مرد گفت: من چيزى دارم كه ارزش او از تمام اين اموال بيشتر است گفتند چيست؟ گفت كنيزى كه نظير او را هرگز نديده‏ايد. جماعت خواستار خريدارى او شدند. مرد گفت با يك شرط حاضرم و آن شرط اينكه يكى از شما برود و او را ببيند پس از مراجعت بدون آگاهى و اطلاع كنيز معامله انجام شود و پس از اينكه پول را پرداختيد و من رفتم و از اين منطقه دور شدم برويد و كنيز را بياوريد. آن گروه پذيرفتند و كسى را فرستادند بطرف كنيز اين شخص رفت و پس از برگشت گفتار مرد را تصديق كرد و گفت مانند اين كنيز نديده‏ام بالاخره معامله را به مبلغ ده هزار درهم خاتمه داده و وجه را بآن مرد پرداختند مرد رفت پس از مدتى آن جماعت نزد زن آمده و گفتند حركت كن و سوار كشتى شو. زن گفت چرا و بچه مناسبت؟

گفتند ما تو را از اربابت خريده‏ايم. زن گفت آن مرد مالك من نيست و اصلا من آزادم و كنيز نيستم. گفتند همين كه گفتيم حركت كن و يا باجبار تو را خواهيم برد بناچار همراه آنها حركت كرد كنار ساحل كه رسيدند هيچ يك از آنها بكسى بديگرى اطمينان نداشتند براى اينكه زن در دسترس هيچ يك نباشد زن را در آن كشتى مال التجاره سوار كردند و همه آنها در آن كشتى سوارى سوار شده و حركت كردند ناگهان بفرمان الهى بادى وزيد دريا طوفانى شد و تمام اين جماعت با كشتى سوارى خود غرق شدند ولى كشتى مال التجاره كه زن هم در داخل او بود نجات يافته و بساحل رسيد زن كشتى را در ساحل بست و خود در آن جزيره مشغول گردش شد چه جزيره مطبوعى آب و هواى خوب و ميوه‏هاى گوناگون زن بخود گفت همين جا مى‏مانم و از اين آب و ميوه‏ها ميخورم و در اين جزيره بعبادت پروردگار ميپردازم. در همين حال خداوند متعال بيكى از انبياء بنى اسرائيل وحى نمود كه بآن پادشاه اعلام نمايد. در فلان جزيره بنده عزيز و موجود شريفى هست. لازم است‏

 

تو و همه اهل مملكت نزد او برويد و اعتراف و اقرار بگناهان خود نموده و از او خواستار بخشش گناه خود بشويد كه اگر او عذر شما را پذيرفته و از شما صرف نظر كرد من هم شما را ميبخشم و مى‏آمرزم. بدنبال اين دستور شخص شاه و مردم آن مملكت روانه آن جزيره شدند و ديدند فقط يك زن در آنجا هست ابتداء سلطان جلو رفت و دست قاضى را گرفته بآن زن گفت: اين قاضى بمن گفت كه همسر برادرش زنا كرده من هم از جهت اطمينانى كه باين قاضى داشتم دستور سنگسار نمودن زن را صادر كردم ولى چون بينه و شاهدى در اين موضوع نياورده بود فقط از لحاظ حسن ظن و خوش بينى كه داشتم اين دستور را دادم از اين نظر ميترسم عمل ناروائى را انجام داده باشم دوست دارم از اين لغزش من صرف نظر نمائى. زن گفت خداوند تو را بيامرزد بنشين. پس از سلطان شوهرش اين زن پيش آمد ولى همسر خود را نميشناخت و نميدانست كه اين زن همان همسر خود او است. اظهار داشت من همسر با تقوى و با فضيلتى داشتم و چنين و چنان بود و من بمسافرتى كه همسرم مايل نبود رفتم و برادر خود را كه قاضى شهر بود براى سرپرستى او گماردم و سفارشات لازمه را به برادر خود نمودم ولى پس از مراجعت قاضى گفت همسرت زنا كرده بود من هم او را سنگسار نمودم و من ميترسم در حق همسرم كوتاهى نموده باشم مرا ببخش. زن گفت خداوند تو را بيامرزد بنشين و او را در كنار سلطان قرار داد. سپس قاضى آمد و شرح حال خود را بيان كرد و گفت: اين برادر من همسر خوبى داشت و هنگام مسافرت او را بمن سپرد و من شيفته او شده و او را دعوت بزنا كردم ولى آن زن با ايمان شديدا اباء و امتناع نمود من او را نزد سلطان متهم بزنا كردم از سلطان دستور سنگسارش را گرفته و او را سنگسار كردم و چون من دروغ گفته و بر آن زن تهمت زدم گناه مرا ببخش زن گفت خداوند تو را بيامرزد و زن رو كرد بشوهرش و گفت بشنو اين حرفها. پس از اينها راهب امد و داستان خود را شرح داد و گفت چون آن زن را شبانه بيرون كردم ميترسم درنده‏اى او را خورده باشد مرا ببخش زن گفت خداوند تو را هم بيامرزد بنشين. سپس آن مرد كارگزار راهب آمد داستان خود را گفت زن گفت خدا تو را هم بيامرزد و براهب گفت بشنو حرف اين مرد را در آخر كار آن مردى كه بر چوبه دار بود آمد و سرگذشت خويش را كه گفت زن گفت خدا تو را نيامرزد

 (لا غفر اللَّه لك).

پ‏پس از اين قضايا زن رو كرد بشوهر خويش و گفت من همسر تو هستم و تمام اين داستانها كه شنيدى مربوط بمن بود و من ديگر نيازى بهمسر ندارم. و دوست دارم كه تو اين كشتى مال التجاره با آنچه محتواى او است بردارى و بروى و مرا آزاد كنى كه در اين جزيره خداى خويش را عبادت نمايم چون فهميدى از دست مردها چه ديده‏ام. شوهر هم‏

 

چنين كرد و آن كشتى را تصاحب نموده و زن را بحال خود گذاشت و سلطان و مردم هم بشهر و ديار بازگشتند.پ 67- اختصاص. رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: هر كس معصيت و گناهى را از جهت خوف و ترس از خداى بزرگ ترك كند خداوند متعال او را در قيامت خشنود خواهد نمود.پ 68- كتاب حسين بن سعيد. فضاله از ابن مغرا از ابى بصير از حضرت صادق عليه السّلام كه در تفسير آيه شريفه يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ مؤمنون 60 فرمود آنچه از اعمال انجام ميدادند با حالت خوف و با حالت رجاء و اميد انجام ميدهند.پ 69- و نيز در همان كتاب عثمان بن عيسى ... از عاصم از حضرت صادق عليه السّلام در تفسير همان آيه فرمود: اعمال خود را انجام داده و ميدانند بپاداش خود ميرسندپ 70- نوادر راوندى بسندهاى خود از موسى بن جعفر عليه السّلام از اجدادش از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه فرمود: كسى كه بگويد من بهترين مردم هستم اين شخص بدترين مردم است و هر كس با ضرس قاطع بگويد من اهل بهشتم اين شخص از اهل دوزخ است.پ 71- نهج البلاغه امير مؤمنان عليه السّلام فرمود: هيچ كس نبايد از عذاب خدا ايمن باشد حتى بهترين افراد اين امت كه خداوند ميفرمايد فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ جز مردم زيانكار از كيفر الهى ايمن نيست و هيچ كس نبايد از لطف و رحمت حق مأيوس و نااميد باشد حتى بدترين افراد اين امت كه خداوند فرمود: لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ. بجز كفار از رحمت حق هيچ كس نااميد نيست.پ 72- عدّة الداعى از عالم (موسى بن جعفر) عليه السّلام روايت شده كه فرمود: بخدا سوگند كه مؤمن بخير و سعادت دنيا و آخرت نميرسد مگر از راه حسن ظن بخداى متعال و اميدش باو و خوش خلقى و خوددارى از غيبت مؤمنين. و نيز خداوند متعال هيچ بنده‏اى را پس از توبه و استغفار عذاب نميكند مگر از جهت سوء ظن بخدا و كم اميدى و كوتاهى او در اميدوار بودنش بخدا و بدى اخلاق او و غيبت مؤمنين و هر كس كه بخدا حسن ظن بخدا داشته باشد قطعا لطف الهى را در كنار حسن ظن خود مى‏بيند. چون خداوند بزرگوار است و شرم ميدارد كه بر خلاف حسن ظن بنده خود و بر خلاف اميد او عمل كند.

بنا بر اين بينش و گمان خود را نسبت بخدا نيكو كنيد و بلطفش رغبت نمائيد كه خداوند ميفرمايد: الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ آنان كه بخدا گمان بد دارند بديها بر آنان باد.

امير مؤمنان عليه السّلام فرمود: اگر ميتوانيد حسن ظن بخدا داشته و در عين حال داراى خوف شديد و ترس از او باشيد البته ميان اين دو صفت جمع كنيد چون حسن ظن بخدا

 

بمقدار و ميزان ترس انسان است از خدا. آن كس كه حسن ظن و اميدش بخدا از همه بيشتر باشد قطعا خوف و ترسش از خدا بيشتر از همه است. على بن محمد مرفوعا نقل ميكند كه بحضرت صادق عليه السّلام عرض نمودم. عده‏اى از مردم و دوستان شما هستند كه با معصيت و گناه سر و كار دارند و چون ميپرسم چرا اين قدر گناه ميكنيد در پاسخ ميگويند ما داراى رجاء و اميد هستيم (ان شاء اللَّه خدا ميبخشد) فرمود آنها دروغ ميگويند اينان گروهى هستند كه آرزوى بى‏پايه‏شان آنها را باين حالت كشانده. كسى كه اميد بچيزى داشته باشد براى رسيدن باو فعاليت و كوشش مينمايد و كسى كه از چيزى بترسد از او گريزان خواهد شد و از كارهائى كه موجب گرفتارى بآن مى‏شود خوددارى ميكند. در روايتى رسيده كه حضرت ابراهيم عليه السّلام در حال مناجات بگونه‏اى منقلب ميشد كه آه و ناله او تا يك ميل شنيده ميشد و خداوند آن حضرت را باين صفت در قرآن توصيف نموده كه فرمود: إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ هود 75 ابراهيم داراى حلم و بردبارى و هميشه در حالت انابه و دعا و آه و ناله شديد بود. و هنگامى كه مشغول بنماز ميشد صداى مخصوصى از سينه‏اش نظير غليان و جوشش ديگ بگوش ميرسيد و همچنين اين گونه صدا از سينه سيد و آقاى ما رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيده ميشد. و امير مؤمنان عليه السّلام وقتى مشغول بوضوء گرفتن ميشد رنگ چهره‏اش از خوف خدا دگرگون ميشد. حضرت زهرا عليه السّلام از خوف و خشيت الهى بهنگام نماز نفس نفس نموده و وضعش تغيير ميكرد. و حضرت مجتبى عليه السّلام وقتى از وضوء فارغ ميگرديد رنگ چهره‏اش تغيير ميكرد. و چون از حضرت علت اين دگرگونى را سؤال ميكردند ميفرمود البته سزاوار است آن كسى كه ميخواهد بحضور خداى بزرگ بار يابد چنين دگرگونى براى او دست دهد و نظير اينها از حضرت سجاد عليه السّلام نقل شده است. و مفضل بن عمر از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرد كه فرمود: پدرم از پدرش عليه السّلام نقل نموده: كه حضرت مجتبى عليه السّلام عابدترين و زاهدترين و برترين مردم معاصر خود بوده. و هنگامى كه بحج ميرفت پياده ميرفت و پياده رمى جمرات ميكرد و چه بسا با پاى برهنه ميرفت. و حضرت هنگامى كه بياد مرگ مى‏افتاد ميگريست و چون بياد بعث و برانگيختن از قبر مى‏افتاد ميگريست و چون بياد گذشتن بر صراط ميشد ميگريست. و چون بياد عرضه شدن بر خدا و احضار براى حساب و بررسى اعمال ميشد فرياد و ناله‏اى ميكرد و از خود بيخود ميگرديد و چون بياد بهشت و دوزخ ميشد مانند مار گزيده بخود مى‏پيچيد و از خدا درخواست بهشت نموده و از آتش دوزخ بخدا پناه ميبرد.پ عايشه ميگويد: ما كه خدمت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله با هم مشغول گفتگو و سرگرم بوديم ولى وقتى كه موقع نماز ميرسيد حال حضرت طورى ميشد مثل اينكه نه ما او را مى‏شناسيم و نه‏

 

او ما را مى‏شناسد.پ 73- كتاب زيد نرسى حضرت صادق عليه السّلام فرمود: آن كس كه خدا را شناخت از او ميترسد و آن كس كه خوف از خدا داشته باشد همين حالت خوف او را بر انجام طاعت و عبادت وادار مينمايد و بادب الهى مؤدب خواهد بود. پس بشارت باد باهل اطاعت و آنان كه بادب الهى مؤدب هستند و آنان كه برنامه اعمال خود را فقط از طريق خدائى ميگيرند. كه اينان را خداوند از حوادث و فتنه‏هاى گمراه‏كننده نجات خواهد داد. و هيچ صفتى براى دين مسلمان از صفت بخل زيانبارتر نيست.پ 74- مشكاة الانوار حضرت صادق عليه السّلام فرمود: عيسى بن مريم عليه السّلام دو نفر از ياران خود را دنبال كارى فرستاد وقتى مراجعت نمودند يكى از آنها بطورى لاغر و نحيف شده بود مثل مشك خشك و كهنه‏اى كه پوست بر بدنش چسبيده بود ولى ديگرى سيمين و فربه حضرت باولى گفت چرا چنين ضعيف و نحيف‏شده‏اى؟ گفت از جهت خوف و ترس از خدا.

و آن ديگرى كه چاق و فربه بود در جواب پرسش حضرت گفت من داراى حسن ظن و اميدوار بخدا هستم.پ 75- نوادر على بن اسباط از هارون بن خارجه از حضرت صادق عليه السّلام كه فرمود:

 

در قوم بنى اسرائيل عابدى بود كه در كنج منزل مشغول عبادت بود. شبى بر در خانه‏اش زنى را ديد كه خواستار ورود بخانه است. عابد گفت مرد اجنبى، با زن نامحرم در يك خانه باشند صحيح نيست. زن گفت ميترسم درنده‏اى بر من حمله كند كه گناهش بر تو است از اين جهت عابد در را باز كرده و زن داخل شد عابد چراغى كه در دست داشت بطرف بالا برد و فضا تاريك شد تا در نتيجه زن را نبيند زن گفت فضاى روشن ما را تاريك كردى عابد چراغ را برگرداند طولى نكشيد كه شهوت عابد تحريك شد و چون احساس ميل شديد در خود نمود انگشت كوچك خود را بآتش برد همين طور مرتب بهنگام هيجان شهوت يكى از انگشتان خود را بآتش ميبرد تا بالاخره تمام پنج انگشت خود را سوخت و با اين عمل توانست خود را از آلودگى حفظ كند و چون صبح شد بزن گفت حركت كن و بيرون رو كه مهمان بدى بود براى من. (الحمد للَّه رب العالمين و صلّى اللَّه على محمد و آله الطاهرين اللهم وفقنا لمرضاتك و احفظنا من شر انفسنا)