باب 60 اين باب در باره صدق راستگوئى و بيان مواردى كه ميتوان از راستگوئى خوددارى كرد. و همچنين در باره لزوم و وجوب اداء امانت و برگرداندن آن بصاحب او

.پ آيات‏

مائده 119 قالَ اللَّهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ. خداوند فرمود روز قيامت صدق و راستگوئى راستگويان بحال آنان مفيد و سودمند است پاداش آنان بهشتى است كه از زير درختانش جوى‏هاى آب جارى و براى هميشه در آن نعمتها هستند خدا از آنان خشنود و آنان هم از خدا راضى و خشنودند رستگارى بزرگ اين است انعام 76 قالَ هذا رَبِّي- ابراهيم خليل عليه السّلام (براى استوارى و آماده شدن زمينه احتجاج بطور فرض گفت) اين ستاره خداى من است.

توبه 119 يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ اى افراد با ايمان از خدا بپرهيزيد و هميشه با راستگويان باشيد.

يوسف 70 ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ پس از آنكه يوسف آن ظرف مخصوص را داخل اثاثيه برادرش قرار داد و كاركنان و

 

مامورين متوجه شدند كه ظرف مخصوص سلطان گم شده و البته در اين ميان هم جز كاروان كنعان هيچ كس مظنون واقع نشده لذا آن مامور مخصوص خيال كرد اينان ظرف را ربوده‏اند با صداى بلند اعلام كرد، اى كاروانيان شماها مسلم سارق و دزد هستيد و اين جمله كلام حضرت يوسف نيست تا بحث شود كه آيا راست گفته يا دروغ.پ انبياء 63 قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ ابراهيم خليل عليه السّلام پس از شكستن بتها و سؤال بت‏پرستان كه آيا تو اينها را شكسته‏اى؟ گفت بلكه اين بت بزرگ اين كار را كرده شما خود از اينها بپرسيد اگر ميتوانند زبان باز كرده و پاسخ شما را بدهند (در اين مورد كه ابراهيم عليه السّلام با اينكه خودش آنها را شكسته بود ميگويد.

اين بت بزرگ چنين كرده است نظرات گوناگونى هست كه ذيلا» نقل مى‏شود.

1- بعنوان توبيخ و سرزنش و اثبات عجز بتها گفته است كه اين گونه مكالمات در ميان ملل معمول و متداول است مثل اينكه مثلا «كسى خط بسيار زيبائى نوشته باشد و ديگرى كه از نوشتن خط بهره‏اى ندارد نگاهى بآن خط مينمايد و با شگفت و تعجب از نويسنده سؤال ميكند. آيا تو اين خط را نوشته‏اى نويسنده بمنظور اثبات عجز طرف در پاسخ بعنوان استهزاء و مسخره ميگويد. خير. جناب عالى نوشته‏اى يعنى تو كه قدرت نوشتن ندارى بنا بر اين غير من كيست كه نوشته باشد؟

2- وضع خاص بت‏خانه كه بتها همه شكسته و خورد شده‏اند و آلت شكننده و تبر هم كه در گردن و در دست بت بزرگ است و با آن هيبت و هيمنه موهوم در صدر بت‏خانه قرار گرفته اين حالت مشهود خود گوياى اين است كه اين كار را همين بت بزرگ انجام داده براى اثبات بطلان اين وهم و پوچى طرز تفكر آنان همين زبان حال را بازگو نموده و آنان را بپرسش از اين بت بزرگ و ساير بتان ارجاع فرمود و گفت شما خود منظره و صحنه بتخانه را مى‏بينيد قاعدتا طبق اين صحنه بت بزرگ اين كار را انجام داده و شما از آنان سؤال كنيد اگر ميتوانند جواب بدهند و حال كه از پاسخ عاجزند.

أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ 3- گفته شده كه جمله إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ شرط و تعليقى است براى جمله فعله كبيرهم باين معنا كه اگر اين بتها قدرت سخن‏گفتن را دارند البته اين عمل را در اين صورت همان بت بزرگ انجام داده حال كه مى‏بينيد و ميدانيد كه اين بتها كوچكترين قدرتى ندارند مورد ندارد كه از من سؤال كنيد. اين كار را آيا تو انجام داده‏اى؟ پيدا است جز من كسى ديگر انجام نداده)

 

پ‏احزاب 24- 23 مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا-  لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ.

از مؤمنين مردانى هستند كه از روى صدق و راستى با خدا عهد و پيمان بسته‏اند برخى از آنان عهد و پيمان خود را بپايان برده و به نعمت شهادت و فداكارى دست يافتند؟ برخى ديگر در انتظار شهادت هستند و كوچكترين تبديل و تغييرى در پيمان خود نداشتند و در نتيجه خداى مهربان هم راستگويان را بپاس صدق و راستى آنان پاداش نيكى خواهد داد.

زمر 35- 33 وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ.  لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ.  لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي عَمِلُوا وَ يَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ.

آن كس كه با صدق و راستى قدم پيش نهاد و بكلام صدق و حق (قرآن) تصديق نموده و ايمان آورد اينان همان پرهيزكارانند براى آنان است نزد پروردگارشان هر چه بخواهند اين است پاداش نيكوكاران. تا در نتيجه خداوند مهربان از زشت‏ترين كارهاى آنان پرده‏پوشى نموده و آنان را ببخشد و آنان را به بهترين وجه اعمالشان پاداش دهد.

حشر 8 أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ آنان كه در راه نصرت و حمايت از دين و رسول خدا از ديار و خانه‏هاى خود رانده و اخراج شدند و در راه رضاى حق از اموال و ثروت خود دست شستند اينان همان راستان با صدق و وفايند.

پ‏اخبار و روايات‏

1- كافى محمد بن يحيى ... از حسين بن ابى العلاء از حضرت صادق عليه السّلام كه فرمود خداوند متعال هيچ پيغمبرى را مبعوث نفرمود مگر با راستى در گفتار و برگرداندن امانت بصاحبش چه نيك باشد و يا فاجر و نابكار.

توضيح جمله الا بصدق الحديث ... يعنى آن پيامبر متصف بود. باين دو صفت و يا اين دو صفت جزء برنامه و دستورات شريعت او بوده و قبلا «گفته شده كه لفظ امانت عمومى است و احتمال دارد كه بر جميع حقوق الهى و حقوق خلق و مردمى شامل شود چون دستورات و حقوق الهى هم بنوبه خود امانت است. ولى على الظاهر اينجا منظور اداء امانت و حق‏

 

هر انسانى است بذى حق و خيانت ننمودن در امانات مردم چه انسان نيكوكار و مؤمن و چه انسان فاجر و نيز لفظ فاجر شامل كفار هم مى‏شود كه خلاصه معناى حديث اين است كه خيانت در امانت كافران هم جائز نيست بلكه اگر كسى از كافرى طلب داشته و بر او حقى داشته باشد بعنوان تقاص و برداشتن حق خود نيز در امانت و سپرده آنان نميتواند تصرف كند. البته علماء در استيفاء حق شخصى و تقاص حق و مال خود از سپرده و امانت در صورت تحقق بقيه شرائط اختلاف نظر دارند مرحوم شيخ طوسى در استبصار و اكثر علماء متاخر جائزه دانسته‏اند و تجويز كرده‏اند كه از امانت و سپرده بعنوان تقاص حق برداشت ميتوان كرد البته كراهت دارد ولى حرام نيست و در كتاب نهايه مرحوم شيخ فتواى بحرمت داده و همچنين عده از علماء. اخبار و مدارك اين حكم مختلف است كه تحقيق آن در محل مناسب خود خواهد آمد. و همچنين اخبار لزوم و وجوب اداء امانت و سپرده بطور عموم چه بافراد و نيك و چه بد و فاجر حتى دادن امانت و سپرده بقاتل على عليه السّلام بعدا» ذكر خواهد شد.

 (در جلد 75 بحار ص 113- 117پ 2- كافى محمد بن يحيى ... از حضرت صادق عليه السّلام كه فرمود لا تغترّوا بصلوتهم و لا بصيامهم فان الرجل ربما لهج بالصلاة و الصوم حتى لو تركه استوحش و لكن اختبروهم عند صدق الحديث و اداء الامانة.

گول روزه و نماز اينها را نخوريد چه بسا ممكن است كه باينها عادت كرده باشد بطورى كه اگر ترك كند ناراحت و وحشت‏زده مى‏شود اگر ميخواهيد اين مردم را آزمايش كنيد در مورد راستگوئى و اداء امانات آنان را امتحان نمائيد.

بيان جوهرى گويد اغترّ بالشي‏ء خدع به و قال اللهج بالشي‏ء الولوع ...

اغترار بچيزى يعنى گول خوردن بآن چيز و لهج يعنى حرص نمودن بچيزى و لهج با كسر وسط يعنى وادار بچيزى شدن و مواظبت نمودن بر آن و خلاصه معناى حديث اينست كه نماز و روزه زياد راه آزمايش و پى‏بردن بشايستگى انسان و ترس و خوف از خدا نيست چون اين اعمال از كارهاى ظاهرى و آشكار است كه انسان ناچار آنها را انجام خواهد داد يا از جهت خوف و ترس و يا از جهت طمع در ثواب يا از لحاظ خودنمائى و بانگيزه ريا مخصوصا نسبت باشخاصى كه مشهور بصلاح و پاكى هستند كه اين اعمال را انجام ميدهند نه از روى خلوص تا اينكه باين كارها عادت ميكنند و غالبا داعى و غرضى در ترك اينها ندارند و انگيزه‏هاى دنيائى هم در مورد اين قبيل كارها زياد است بر خلاف راستگوئى و اداء امانات چون اينها از كارهاى نهان است و مردم كمتر بدروغ در گفتار و خيانت در امانت‏

 

پى ميبرند و انگيزه‏هاى دنيائى هم در ترك راستى و امانت زياد است.

بنا بر اين در اين گونه موارد مردم را آزمايش كنيد زيرا كسى كه مقيد باين دو صفت باشد از نيكان و شايستگان و اهل ترس از خدا است علاوه بر اين اينها از صفات نيك و برجسته‏اى است كه راه‏گشاى به كارهاى خوب ديگر است و طريق تكامل نفسانى است گر چه مراقبت باين دو كار بقصد قربت و انگيزه الهى نباشد (چون اين عمل كاشف از شخصيت است) و نيز صدق و راستى مانع بزرگى است از اينكه انسان عملش را براى غير خدا انجام دهد زيرا رياء در واقع از بدترين دروغها است و رياكار عملا دروغ بزرگى را مرتكب شده است چون با بهترين عمل كه عبادت خدا است مرتكب دروغ مى‏شود و اگر انسان جدا مراقب صدق و مقيد براستى باشد هيچ وقت رياء نميكند همان طور كه حديث بعدى اشاره‏اى باين مطلب داردپ 3- كافى از عده مشايخ خود ... از محمد بن مسلم از حضرت صادق عليه السّلام كه فرمود من صدق لسانه زكى عمله هر كس زبان راستگوئى داشته باشد داراى عمل پاك و نتيجه بخشى خواهد بود.

بيان زكا عمله يعنى در اثر صدق عملش پاك و ثمربخش و پرثوابى خواهد شد چون عمل فقط از اهل تقوى پذيرفته است و صدق و راستى از مهمترين اركان تقوى است. و يا منظور از زكا عمله اين است كه صدق و راستى با حق و خداوند موجب كثرت و زيادى عمل مى‏شود و باعث ميگردد كه آنچه را خداوند دستور داده انجام دهد همچنان كه صدق و راستى يا خلق هم موجب كثرت و زيادى عمل مى‏شود چون وقتى از اين انسان راستگو سؤال شود كه فلان عمل را انجام ميدهى يا نه؟ اگر انجام نمى‏دهد نميتواند بگويد انجام ميدهم و همين راستگوئى باعث انجام آن عمل مى‏شود و تدريجا خلوص هم مى‏آيد.

و يا اين طور گفته شود كه صدق و راستى يا حق چون موجب خوف و ترس از حق مى‏شود و خوف هم باعث عمل هر چه بيشتر و عبادت زيادترى خواهد شد بنا بر اين صدق و راستى با يك واسطه (خوف) موجب اعمال و عبادت بيشتر خواهد شد.

و يا منظور از زكا عمله يعنى اعمالش از ريا پاك مى‏شود چون ريا خود نوعى دروغ گفتن است همچنان كه در توضيح حديث قبلى گفته شد و در بعضى از نسخه‏ها زكى بصورت فعل مجهول از باب تفعيل آمده است بمعناى قبول خداوند است يعنى خداوند عملش را مى‏ستايد و مدح ميكند و مى‏پذيرد كه بازگشت اين معنا بمعناى دوم و مؤيد او خواهد بود.پ 4- كافى محمد بن يحيى ... عمرو بن ابى المقدام از حضرت باقر عليه السّلام كه حضرت در اولين بارى كه براى اخذ حديث شرفياب خدمتش شدم فرمود قبل از فرا گرفتن و ياد گرفتن حديث صدق و راستگوئى ياد بگيريد. (تعلّموا الصّدق قبل الحديث) اين جمله حضرت‏

 

ممكن است باين معنا باشد كه قواعد و حدود صدق در حديث را بياموزيد از قبيل نقل بمعنا و يا مثلا، پس و پيش كردن الفاظ حديث و يا نسبت دادن حديثى كه از يكى از ائمه عليهم السّلام فرا گرفته به پدران و اجداد آن حضرت و يا به پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و يا تبعيض حديث (قسمتى را نقل كند و قسمتى را نقل نكند) و امثال اينها كه آيا اين كارها با صدق منافات دارد يا نه. و ممكن است معناى ظاهرى مراد باشد يعنى پاى‏بند بودن براستى در گفتار و يا تمرين كردن و وادار نمودن خود بر صدق و راستى با مشكلاتى كه دارد و يا منظور دانستن لزوم و وجوب شرعى راستگفتارى و حرام بودن ترك آن (قبل الحديث) يعنى پيش از شنيدن و فرا گرفتن حديث از ما و پيش از نقل و ضبط و روايت حديث و اين معنا مناسب با اول بار دخول و شرفيابى خدمت حضرت است كه در اين خبر ذكر شده چون اين شخص براى شنيدن حديث رفته و هنوز حديثى ياد نگرفته بود و اين معنائى است كه من از اين جمله مى‏فهمم. و وجوه ديگرى در معناى اين جمله گفته شده همه بر پايه اين كه مقصود از حديث تكلم و سخن گفتن باشد نه اينكه منظور از حديث روايت از ائمه و نقل كلام آنان (حديث و خبر اصطلاحى)پ اول منظور اين باشد كه انسان پيش از سخن تامل و تفكر در سخن نموده تا صدق و صحت كلام را بفهمد و بعدا سخن را بزبان آورد نظير آنچه على عليه السّلام فرموده. زبان عاقل در پس قلب و دل او قرار گرفته (اول اطراف و جوانب سخن را در دلش تجزيه و تحليل مينمايد سپس بر زبان جارى ميسازد) ولى دل احمق و بى‏خرد در پس زبانش قرار گرفته.

يعنى شخص عاقل و خردمند اول صحت و صدق و كذب سخن را بررسى ميكند بعد آنچه كه حق و صدق است ميگويد ولى احمق اول سخن خود را ميگويد بدون تامل و تفكر و طبيعتا دروغ و ياوه زياد در سخنش واقع مى‏شود.

وجه دوم اينكه لفظ (قبل الحديث) متعلق و مربوط به (تعلموا) نيست بلكه بدل است از لفظ دخله است (في اول دخله) يعنى اولين بار و قبل از حديث و سخن فرا گرفتن كه بر حضرت وارد شدم.

سوم اينكه قبل متعلق به (قال) باشد يعنى حضرت قبل از هر سخن و در ابتداء تكلم فرمود تعلموا الصدق.

چهارم اينكه معناى اين جمله چنين باشد شما بايد صدق و راستى را ياد بگيريد پيش از ياد گرفتن آداب سخن و دستور زبان عربى و قواعد فصاحت و بلاغت. ولى تمامى اين وجوه در توضيح معناى حديث سست و بعيد است مخصوصا دوم و سوم و آنچه ما گفتيم ظاهرتر و مناسب‏تر است.

 

پ‏5- كافى محمد بن يحيى ... از ابى كهمش كه گفت بحضرت صادق عليه السّلام عرضه داشتم. عبد اله ابى يعفور خدمت شما سلام ميرساند حضرت فرمود. بر تو و بر او سلام باد.

هنگامى كه عبد اله را ديدى از طرف من سلام باو برسان و بگو كه جعفر بن محمد گفت اى عبد اللَّه انظر ما بلغ به على عليه السّلام عند رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله ما لزمه فان عليا عليه السّلام انما بلغ ما بلغ به عند رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بصدق الحديث و ادا الامانه.

بنگر بآنچه على عليه السّلام رسيده است در نزد پيغمبر تو هم مراقب آن باش كه على عليه السّلام آن مقام و منزلت را از نظر پيامبر بسبب راستى و اداء امانت بدست آورد.

بيان ما بلغ به علىّ. ظاهرا مفعول بلغ حذف شده يعنى نگاه كن بآنچيزى كه بسبب آن على عليه السّلام رسيد بآن مقام و درجه عالى نزد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و جمله ما بلغ به ظاهرا لفظ به از طرف نويسندگان زياد شد و در بعضى از نسخه‏ها نيست و بر فرض بودن (به) باء زائده است چون بلوغ در استعمالات بدون باء وارد مى‏شود مثلا گفته مى‏شود بلغت المنزل او الدّار بالمنزل و بالدار نميگويند و ممكن است باء بمعناى بلوغ الى باشد چون بلغت اليه ميگويند و البته با بيان ديگر ميتوان بودن به را توجيه نمود.پ 6- كانى على از پدرش از ابن عمير از ابى اسماعيل بصرى از فضيل بن يسار كه گفت حضرت صادق عليه السّلام فرمود. اى فضل اولين كسى كه راستگو را تصديق مينمايد خداوند متعال است كه ميداند شخص صادق است و خود شخص هم ميداند كه خود راستگو است و خود تصديق دارد (يعنى وقتى انسان بين خود و خدايش راست و صادق باشد همين براى فضيلت و آرامش كافى است گر چه مردم باور نكنند يا بكنند)پ 7- كافى باسناد خود از ابن ابى عمير از منصور بن حازم از حضرت صادق عليه السّلام كه فرمود اسماعيل از اين جهت صادق الوعد شد كه بكسى وعده داده بود در محلى كه آن كس بيايد و آن شخص فراموش كرد و اسماعيل تا يك سال بانتظار او در آن محل توقف كرد از اين جهت خداوند در قرآن با لقب صادق الوعد از اسماعيل نام برده سپس آن شخص آمد اسماعيل گفت من در اين مدت بانتظار تو توقف كردم. آيه قرآن چنين است.

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ (مريم 54) مفسران در باره اين اسماعيل كه در اين آيه نام برده شده اختلاف دارند كه آيا اسماعيل ذبيح فرزند ابراهيم است يا غير او مرحوم طبرسى گفته همان اسماعيل فرزند ابراهيم است چون هر وقت بچيزى وعده ميكرد حتما وفا، بوعده مينمود و خلف وعده نميكرد و البته رسول هم بود كه بقبيله جرهم مبعوث شده بود و پيامبر بلند قدر و رفيع الشانى بود و اين‏

 

عباس گفته كه او با مردى وعده و قراردادى گذاشت و آن مرد فراموش نمود و اسماعيل تا يك سال بانتظار او بود تا آن مرد آمد و چنين روايتى از حضرت صادق عليه السّلام رسيد و گفته شده كه سه روز در انتظار آن شخص بود كه مقاتل چنين نظرى داده. و گفته شد كه اسماعيل فرزند ابراهيم قبل از حضرت ابراهيم از دنيا رفت و اين اسماعيل فرزند خرقيل است كه ماموريت تبليغ و رسالت داشت بگروهى و آن گروه اسماعيل را سخت شكنجه دادند پوست صورت و سرش را كندند و خداوند هم انتخاب عذاب آنان را در اختيار اسماعيل نهاد ولى اسماعيل درخواست عفو و بخشش نمود و بثواب الهى راضى و خشنود شد و عفو و عذاب آنها را بخدا واگذار نمود. و اين روايت را اصحاب ما از حضرت صادق عليه السّلام نقل نموده‏اند و حضرت در آخر روايت فرموده كه فرشته‏اى از جانب خداوند نزد اسماعيل آمد و سلام خداوند را ابلاغ نمود و يا سلام كرد و گفت من ديدم آنچه در باره تو اين قوم انجام دادند و خداوند بمن دستور داده كه مطيع تو باشم تو هم بآنچه ميخواهى دستور ده اسماعيل گفت من بحسين بن على عليهما السّلام تأسى ميكنم (با آن همه آزار و اذيت درخواست عذاب فورى از خداوند ننمود).پ 8- كافى ابو على اشعرى ... از ربيع بن سعد كه حضرت باقر عليه السّلام بمن فرمود يا ربيع ان الرجل ليصدق حتى يكتبه اللَّه صديقا اى ربيع انسان راستگوئى را روش خود قرار ميدهد تا بمرحله ميرسد كه خداوند او را از صديقين ميشمارد بيان صديق مبالغه از صدق است و يا مبالغه در تصديق و ايمان برسول خدا هم در گفتار هم در كردار و عمل.

مرحوم طبرسى در ذيل آيه إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً مريم 41) حضرت ابراهيم 4 صديق بود- يعنى تصديق و ايمانش در امور دين در حد اعلى و اكمل بود و گفته شده يعنى حضرت ابراهيم در اخباراتش از خداوند در حد اعلاى از صدق و راستى بود. راغب در مفردات گفته صدق و كذب در باره گفتارها بكار ميرود چه در باره قضاياى گذشته و يا آينده و مطالب آينده هم چه در مورد وعده‏هاى انسان و يا در غير مورد وعده و در نظر اولى و قصد ابتدائى فقط در مورد گفتارهاى خبرى استعمال مى‏شود و در غير مورد خبر دادن بكار نميرود البته بطور عرضى تبعى در غير خبر از انواع گفتار استعمال مى‏شود و تحقق مييابد از قبيل استفهام- امر- دعاء- مثلا گوينده‏اى سؤال ميكند آيا زيد در خانه است كه اين جمله گر چه استفهام است و غرض اولى سؤال از محل زيد است ولى در ضمن همين سؤال خبر ميدهد كه من‏

 

نسبت بحال زيد جاهل و بى‏اطلاع هستم.پ و همچنين وقتى ميگويد (با من مواسات و برابرى و برادرى نما) و اين جمله گر چه امر است و پيشنهاد است ولى در ضمن خبر ميدهد كه من به مواساه و برادرى نيازمندم. و يا مثلا ميگويد. مرا اذيت و آزار نكن كه در ضمن نهى و بازداشتن طرف از اذيت و آزار خبر ميدهد كه طرف او را اذيت ميكند. و صديق كسى است كه صدق و راستگوئى او زياد است. بلكه گفته مى‏شود. صديق كسى است كه هرگز دروغ نگفته باشد و بلكه كسى كه كذب و دروغ از او امكان نداشته باشد چون اساسا عادت بصدق و راستى نموده و حالت صدق يك طبيعت ثانويه براى او شده است. و بلكه صديق كسى است كه به گفتار و اعتقاد خود تصديق دارد و افعال و كردار او بهترين گواه بر صدق و راستى او باشد.

بنا بر اين صديقين گروهى هستند كه يك درجه از انبياء در فضائل و كمالات پائين‏ترند. و گاهى لفظ صدق در مورد تحقق اعتقاد و فكرى كه در ذهن انسان است استعمال مى‏شود گفته مى‏شود مثلا صدق ظنى و كذب فكر و تصور و عقيده من راست بود و يا دروغ بود. و نيز در مورد كارهاى اعضاء و جوارح انسان هم بكار ميرود مثلا گفته مى‏شود صدق في القتال فلانى در صحنه جنگ و مبارزه راست گفت در صورتى كه حق پيكار را ادا، كرده باشد و آنچه كه در جنگ و پيكار واجب و لازم است بهمان ترتيب انجام دهد و كذب في القتال وقتى بر خلاف اين باشد و حق جنگ و مبارزه را انجام نداده باشد. خداوند در قرآن فرمود رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ احزاب 23 يعنى با افعال و كارهاى خودشان عهد و پيمانى را كه با خدا داشتند محقق و عملى نمودند و همچنين در آيه لِيَسْئَلَ الصَّادِقِينَ عَنْ صِدْقِهِمْ احزاب 8 خداوند از كسانى كه صدق و راستى زبانى داشتند از صدق عملى و تحقق فعلى صدقشان سؤال ميكند كه اين آيه ميفهماند اعتراف و تصديق بحق بدون عمل و تحقق فعلى كافى نيست و عمل انسان بايد بر صدقش گواه باشد تمام شد مطالب راغب).پ 7- كافى از عده‏اى از مشايخ .. از ابى بصير كه گفت شنيدم از حضرت صادق عليه السّلام كه ميفرمود. بنده راست ميگويد و صدق و راستى را شيوه خود قرار ميدهد تا خداوند او را در زمره صادقين و راستان قرار ميدهد و همچنين ديگرى دروغ ميگويد و به دروغگوئى ادامه ميدهد تا اينكه نزد خدا از گروه دروغگويان محسوب مى‏شود. هنگامى كه بنده راست‏گوئى نمود خداوند متعال ميفرمايد اين بنده راست گفت و نيكوئى كرد و هنگامى كه دروغ گفت ميفرمايد دروغ گفت و فاجر و فاسق شد توضيح اين حديث بر بلندى مقام و درجه صادقين و راستان در نزد خداوند دلالت ميكند (لا بد صادقين داراى درجه و مقام رفيعى‏

 

هستند كه خداوند اين بنده خود را در زمره آنان قرار ميدهد) راغب گويد بر يعنى انواع گوناگون اعمال نيك و در مورد صدق و راستگوئى هم استعمال مى‏شود چون صدق و راستى يك قسم از نيكى‏هاى گوناگون است. و بر العبد ربه بنده نسبت به پروردگار خود نيكى كرد منظور اين است كه انواع اطاعت و فرمانبرى و عبادت خداى را انجام داد و نيز راغب گويد دروغ‏گو را كه فاجر گويند چون دروغ نوعى از فسق و نابكارى است.پ 8- كافى از عده‏اى از مشايخ ... از ابن ابى يعفور از حضرت صادق عليه السّلام كه فرمود شما بايد مردم را بغير زبان بطرف خير و خوبى دعوت كنيد و مردم بايد از شما شيعيان جديت و كوشش و صدق و پرهيزكارى به‏بينند.

بيان منظور از غير زبان يعنى شما شيعيان مردم را از طريق اعمال و با كردار خود بحق و خير ترغيب و دعوت نمائيد گرچه زبان هم از لحاظ اينكه عملى دارد و راستگوئى از او صادر مى‏شود داخل در جوارح است نه از جهت اينكه با زبان ميتوان مردم را دعوت كرد البته از اين جهت منظور نيست و اجتهاد يعنى اطاعت و عبادت زياد و ورع يعنى دورى از منهيات و محرمات و بركنارى از موارد شبهه‏ناك.پ 9- كافى از محمد بن يحيى از ابن عيسى از على بن حكم از ابو الوليد كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود من صدق لسانه زكا عمله و من حسنت نيته زيد في رزقه و من حسن بره باهل بيته مدله في عمره.

آن كس كه زبانش راست باشد عملش پاكيزه خواهد شد و آن كس كه نيتش خوب باشد رزق و روزيش فراوان مى‏شود و آن كس كه در حق خانواده‏اش نيكى بيشتر و بهتر داشته باشد عمرش طولانى ميگردد. ايضاح (حسنت نيته) يعنى تصميم بر طاعت و عبادت يا تصميم بر خدمت و سودرسانى به بندگان خدا و يا اينكه در معاملات و معاشرت با مردم خوش‏نيت باشد يعنى هميشه خير مردم را بخواهد و غش در معامله و يا كينه و خدعه و فريب مردم را نداشته باشد و يا در معامله با خداوند خويش نيت باشد يعنى كارها و عباداتش باخلوص و بدون ريا باشد و تصميم بر گناه نداشته باشد و درونش بر خلاف برونش نباشد البته از جهت ترس و خوف از خدا و منظور از اهل بيت خانواده و يا همه بستگان و خويشان كه نسبت بآنها توسعه در زندگى بدهد و معاشرتش با آنان نيكو باشد.پ 10- كافى محمد بن يحيى از ابى طالب مرفوعا از حضرت صادق عليه السّلام كه فرمود شما گول ركوع و سجده طولانى كسى را نخوريد چون ممكن است اين چيزى باشد كه عادت كرده كه اگر ترك نمايد ناراحت و وحشت‏زده مى‏شود ولى به‏بينيد در مورد صدق و

 

راستگفتارى و اداء امانات چگونه است؟ منظور از طول ركوع و سجود همان ركوع و سجده طولانى است و يا اينكه كنايه از نماز خواندن زياد باشد و معناى اول ظاهرتر است.

ضمنا اخبار اين باب در باب جوامع مكارم و در باب صفات مؤمنين گفته شده (جلد 69 ص 332 عربى)پ 11- خصال مرحوم صدوق از پدرش ... از محاربى از حضرت باقر از پدرش از اجداد بزرگوار خود از على عليهم السّلام از پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله كه فرمود سه مورد است كه دروغ گفتن جائز بلكه خوب است 1- در صحنه جنگ براى پيروزى بر دشمن 2- وعده دادن بهمسر و چيزهائى را كه بيمورد توقع دارد 3- براى اصلاح بين مردم و رفع نزاع آنها و نيز فرمود. سه مورد است كه راست گفتن قبيح و زشت است. 1- سخن‏چينى 2- گزارش مطالب ناراحت‏كننده از خانواده كسى بشوهر و سرپرست آن خانواده 3- و دروغ‏گوئى كسى را باو گفتن و اخبار او را تكذيب كردن و نيز فرمود. سه گروهند كه همنشينى با آنان دل را ميميراند 1- هم‏نشينى با افراد پست و رذل 2- هم صحبت شدن با زنها 3- هم‏نشينى با ثروتمندان (البته بديهى است كه منظور ثروتمند غافل و مغرور است)پ 12- امالى صدوق. از امير مؤمنان عليه السّلام سؤال شد بزرگوارتر و كريمتر مردم چه كسانند؟ فرمود كسى كه در همه جا راستگو باشدپ و پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله فرمود زينت سخن راستگوئى است.پ 13- عيون الاخبار و امالى صدوق از پدرش ... از حضرت جواد از پدرانش از پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله كه فرمود نمازهاى زياد و روزه و حج مكرر و احسان و نيكى و طنين و ناله شب بعضى از مردم چشم شما را خيره نكند و باين چيزها خيلى نظر نداشته باشيد ولى بصدق گفتار و اداء امانت نظر كنيد.پ 14- امالى شيخ طوسى از مفيد ... از موسى بن جعفر از پدرش حضرت صادق عليهما السّلام كه فرمود صدق و راستى البته خوب است ولى بهتر از خود صدق شخص راستگو است و بهتر از عمل نيك شخص عامل و نيكوكار است.پ 15- خصال حديث چهارصدگانه. امير مؤمنان عليه السّلام فرمود. از صدق و راستى جدا نشويد كه او نجات‏گاه است.پ 16- تفسير قمى از هارون ... از عدى بن حاتم كه در جنگهاى على عليه السّلام همراه حضرتش بود كه گفت حضرت در شب صفين هنگامى كه با معاويه درگيرى داشت. با صداى بلند فرمود. بخدا قسم معاويه را خواهم كشت ولى در آخر سخنش آهسته گفت ان شاء الله اگر خدا بخواهد و من نزديك حضرت بودم. عرض كردم يا امير المؤمنين شما براى گفتار

 

خود سوگند ياد كردى ولى در آخر سخن (اگر) آوردى. منظور شما چه بود؟ فرمود. اساس جنگ بر خدعه و ارعاب دشمن و تقويت نيرو است و من در نظر ياران خود راستگو هستم و من منظورم تقويت روحى يارانم بود تا مبادا سست شوند و فرار كنند. متوجه باش كه تو خود بعدا سر مطلب را ميفهمى و بهره‏مند ميشوى ان شاء الله.پ 17- ثواب الاعمال ماجيلويه ... از عبد اله بن عجلان گفت كه از حضرت صادق عليه السّلام شنيدم كه ميفرمود. هنگامى كه بنده راست گفت اول كسى كه تصديقش ميكند خداى متعال است و خود شخص كه ميداند راستگو است. و هنگامى كه دروغ گويد اول كسى كه تكذيب او كند خدا است و خود شخص او كه خود ميداند دروغ گفته.پ 18- مصباح الشريعته. حضرت صادق عليه السّلام فرمود. صدق و راستى نورى است كه شعاعش تا هر جا برود آن محيط را روشن ميكند مانند خورشيد كه هر چه را فرا گيرد روشن ميسازد و كوچكترين نقص و كمبودى در خورشيد نيست و ماهيت او روشنى است. و صادق و راستگوى حقيقى از جهت حقيقت صدق خود هر كس را تصديق نموده و راستگو ميداند و جز راستى و حقيقت‏باورى ندارد. مانند حضرت آدم كه دروغ ابليس را كه سوگند هم خورد راست دانست و باور كرد چون در آدم ماهيت كذب نبود و سابقه دروغ را نداشت و دروغى نديده بود. كه در قرآن فرمود وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً عزم و تصميمى بر خلاف پيمان و بر ضد صدق (دروغ) نداشت. و شيطان اولين كسى بود كه ابداع كذب و ابتداء بدروغ نمود و براى آدم چه در ظاهر و چه در باطن دروغى از كسى مشاهده نشده بود و شيطان خود زيان و خسرانش را ديد و از صدق آدم براى بقاء ابدى سودى نبرد ولى آدم از جهت صفاء و صدقش و از جهت نداشتن تصميم بر ضد پيمان و از لحاظ پاى‏بندى بعهد خويش و تصديق و راست دانستن ابليس نه تنها ضررى نكرد بلكه براى دست يافتن بمقام اصطفاء و برگزيدگى بهره‏مند شد و نقصانى در او راه نيافت. بنا بر اين صدق و صفاء و راستى صفت و حالت و ماهيت راستان است و حقيقت صدق اقتضا دارد و موجب مى‏شود كه خداوند بنده صادق خود را تزكيه و پاك گرداند همچنان كه در باره عيسى بن مريم صحنه قيامتش را بازگو كرده و با اشاره بصدق و راستى او آئينه پاكى ساخته و پاكى راستگويان از امت پيغمبر اكرم گوشزد نموده و فرموده هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ روز قيامت روزى است كه صادقان و راستان از صدق خود بهره‏مند ميشوند و امير مؤمنان عليه السّلام فرمود. صدق و راستى شمشير خدائى است در روى زمين و در آسمان كه بهرجا فرود آيد ميبرد و قطع ميكند و اگر ميخواهى بدانى كه از استان هستى يا نه؟ بآن نيت و

 

قلب خود بنگر و بعمق ادعا و حرفهاى خودت دقت كن و ادعا و اظهارات خود را با همان ميزانى كه خداوند در قيامت بر پا ميدارد وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ بسنج و ميزان‏گيرى كن.

اگر نيت و مقصود تو با ادعا و اظهاراتت تعادل و توافق دارد معلوم مى‏شود صادق و راست هستى و كمترين حد صدق و راستى اين است كه زبان با دل و دل با زبان مخالف نباشد و مثل و داستان صادق و راستگو البته با اين حد صدق و راستى اين است كه زبان با دل و دل با زبان مخالف نباشد و مثل و داستان صادق و راستگو البته با اين حد و توصيفى كه گفته شد نظير كسى است كه در حال احتضار و نزع روان باشد كه او چاره‏اى جز نزع روح ندارد (شايد منظور اين است كه چنين شخصى جز صدق و راستى نميتواند و دروغ گفتن براى او امكان ندارد چون راستگوئى مانند طبيعت ثانوى و ماهيت مخصوصى براى او شده است كه بهيچ قيمتى دروغ نميگويد)پ 19- اختصاص شيخ صدوق ... از صالح بن سهل از حضرت صادق عليه السّلام كه فرمود. هر مسلمانى كه در باره مسلمانى سؤالى از او شود و راجع بآن شخص از او توضيحى خواسته شود و اين كس حرف راستى بگويد كه همين حرف راست موجب ضرر و زيانى براى آن شخص شود اين چنين مسلمانى از زمره دروغگويان محسوب مى‏شود. و كسى كه در چنين موردى دروغ بگويد و اين دروغ باعث نفع آن شخص شود چنين شخصى از راستگويان است در نظر خدا.پ 20- احتجاج با اسناد تا حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام كه فرمود يكى از مخالفين و دشمنان در حضور امام صادق عليه السّلام از يكى از شيعيان پرسيد. نظر تو در باره عشره مبشره (آنان عقيده دارند كه ده نفر از صحابه را رسول اسلام بشارت بهشت داده و بهشتى بودن آنان قطعى است كه من جمله از آنها على عليه السّلام و ابو بكر و عمر و عثمان و عبد الرحمن ... است) چيست و عقيده‏ات در باره آنها چگونه است؟ مرد شيعى در پاسخ گفت من در حق آنها خير و خوبى و عظمت قائلم. كه همين عقيده و گفتارم در باره آنان موجب بخشش گناهان و ترفيع درجاتم ميگردد. آن شخص گفت حمد و سپاس براى خدا كه با اين گفتار مرا از بغض و كينه خود نجات دادى گمان ميكردم تو رافضى هستى و صحابه را دشمن دارى مرد شيعى گفت بدان هر كس يكنفر از صحابه را دشمن بدارد بر او باد لعنت خداوند. آن شخص با تعجب و ترديد گفت شايد تاويل و توريه‏اى در گفتار خوددارى. بگو به‏بينم نظرت چيست در حق كسى كه آن ده نفر را دشمن بدارد؟ در پاسخ گفت هر كس با اين ده نفر بغض و دشمنى داشته باشد لعنت خدا و ملائكه و لعنت همه مردم بر او باد. يك مرتبه آن مرد حركت كرد و بر سر اين مرد شيعى بوسه زد و عذرخواهى نمود

 

و گفت مرا حلال كن چون من تا ديروز نسبت رافضى بودن بتو ميدادم.پ گفت من تو را حلال كردم و تو برادر من هستى سپس آن مرد با خوشحالى رفت. پس از رفتن آن شخص حضرت صادق عليه السّلام باين مرد شيعى فرمود. خيلى خوب آمدى و اين عنايتى است از طرف خدا در باره تو و ملائكه آسمان تعجب كردند و خوشحال شدند از اين توريه نيكوى تو و طرز سخنى كه موجب نجاتت شد و ضمنا كوچكترين صدمه‏اى هم بدين خود نزدى. خداوند بر غم و اندوه مخالفين ما بيفزايد و آنها را از درك مراد و مقاصد دوستان ما محروم فرمايد.

بعضى از اصحاب حضرت كه در آنجا حضور داشتند عرض كردند يا ابن رسول اللَّه. ما از بيانات ايشان جز موافقت با آن مرد ناصبى متعصب و همفكرى با او چيزى نفهميديم (چطور شما از ايشان تجليل ميفرمائيد) حضرت فرمود اگر شما نفهميديد ما فهميديم چه ميگويد و خدا از اين شخص تقدير كرد. دوست ما خاندان كه با دوستان ما دوست و با دشمنان ما دشمن است هنگامى كه مبتلا شد و در برابر سؤالهاى آزمايشى مخالفان گرفتار گشت خداوند او را بپاسخى موفق مينمايد كه با آن طريق هم دينش و هم عرض و آبرويش مصون و سالم ميماند و خداوند بخاطر اين تقيه و توريه پاداش بزرگى باو عنايت ميفرمايد و اما منظور اين دوست شما اين است. اينكه گفت هر كس يكنفر از آنها را دشمن بدارد لعنت خدا بر او باد منظور از يكنفر على عليه السّلام است پس حرفش صحيح است (حال شنونده هر طور ميخواهد بفهمد بفهمد و در نوبت دوم گفت هر كس اين ده نفر را دشمن بدارد لعنت خدا بر او باد اين هم صحيح است چون اگر كسى تمام اين ده نفر را دشمن بدارد و بهمه آنها بد بگويد لا بد على عليه السّلام را هم دشمن داشته ولى وقتى با آن حضرت دشمن نشد و بدگوئى نكرد پس اين ده نفر را (يعنى مجموع ده نفر را با وصف ده بودن) دشمن نداشته البته با بعضى از اين ده نفر دشمنى دارد نه با همه و حزقيل مؤمن آل فرعون هم با سخن‏چينان فرعونى چنين توريه و راه تخلص و نجاتى را انتخاب كرد. قضيه اين بود كه خرقيل مردم را دعوت ميكرد به توحيد خدا و نبوت موسى و تفضيل و برترى پيامبر اسلام بر تمام انبياء و جميع مخلوقات الهى و تفضيل و برترى على بن ابى طالب و ائمه اطهار عليهم السّلام بر اوصياء پيامبران و نيز دعوت ميكرد كه از خدائى فرعون دست بردارند و سخن‏چينان و گزارش‏گران بفرعون گزارش كردند كه خرقيل بمخالفت با تو برخاسته و مردم را باين مطلب دعوت ميكند و دشمنان تو را در مخالفت و ضديت با تو كمك ميكند. فرعون گفت شگفتا پسر عموى من و جانشين و وليعهد من چنين ميكند؟ اگر اين گزارش شما صحيح باشد خرقيل مستحق كيفر و شكنجه عذاب است چون در برابر احسان و نعمتهاى من كفران نموده و ناسپاس شده است ولى اگر شما بر خلاف واقع گزارش كرده باشيد شديدترين كيفر در انتظار شما است‏

 

چون موجبات گرفتارى اين مرد شريف را فراهم كرده‏ايد.پ فورا حزقيل و آنان را احضار كرده و مشغول محاكمه شد. سخن‏چينان بحزقيل گفتند تو خدائى فرعون را انكار و احسان و عنايات او را ناديده گرفته‏اى. حزقيل گفت اى سلطان بزرگ از تو سؤال ميكنم آيا تاكنون سابقه دروغى از من دارى؟ فرعون گفت هرگز. خرقيل گفت از اينها سؤال كن كه خداى آنان كيست؟ فرعون از آنان پرسيد بگوئيد به‏بينم خدا و خالق شما كيست؟ گفتند فرعون.

گفت رازق و تأمين‏كننده زندگى شما و برطرف‏كننده ناراحتى‏هاى شما كيست؟ گفتند فرعون خرقيل گفت اى پادشاه و اى سلطان. من تو را و تمام اين افرادى كه در حضور تو هستند گواه ميگيرم كه خداى آنان خداى من خالق آنان خالق من رازق آنان رازق من ضامن و مصلح زندگى و معيشت آنان ضامن زندگى و معيشت من است و جز خداى آنان و خالق و رازق آنان خدا و خالق و رازق ديگرى ندارم و من تو را و تمام اينها شاهد و گواه ميگيرم كه از هر خدا و خالق و رازق ديگرى غير از خدا و خالق و رازق اينها بيزار و برى بوده و بخداوندى او كافر هستم و خرقيل اين طور ميگفت و منظورش اين بود كه خداى آنها كه اللَّه است او خداى من است و البته اين طور نگفت كه همان چيزى كه اينها گفتند من هم او را ميگويم. و آنها يعنى فرعون و حاضرين مراد و منظور او را نفهميدند و خيال كردند كه او ميگويد خداى من خالق من رازق من فرعون است. ناگهان فرعون با كمال خشم و غضب به سخن‏چينان گفت اى مردم بدكار و زشت و اى فسادگران و توطئه‏گر و فتنه‏جو كه ميخواهيد بين من و عموزاده من را بهم بزنيد با اينكه او بازوى تواناى من است. بجرم فساد و تفرقه‏افكنى كه در صدد نابودى عموزاده من هستيد و قصد شكستن بازوى مرا داريد شما مستحق عذاب و كيفر دردناكيد.

سپس دستور آماده كردن ميخ‏ها را صادر و سينه و پاهاى آنان ميخكوب نموده و فرمان داد تا با شانه‏هاى آهنين تمام گوشت بدن آنان را ريش ريش كردند و اين است معناى آيه شريفه كه فرموده- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا خداوند مؤمن آل فرعون را از نقشه شوم سخن‏چينان محفوظ داشت- وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ و عذاب جانگاه كه همان ميخها و شانه كردن گوشت بدن است سخن‏چينان را فرا گرفت.پ 21- احتجاج معاويه بن وهب از سعيد سمان كه گفت خدمت حضرت صادق عليه السّلام بودم كه دو نفر از فرقه زيديه وارد شدند و معترضانه سؤال كردند- آيا در ميان شما امام واجب الاطاعه هست؟ حضرت فرمود نه آنان گفتند گروهى از نيكان و موثقين كه البته افراد پرهيزكار و پاكدامنند (عده‏اى را نام بردند) بما خبر داده‏اند كه تو اين چنين گفته‏اى- و آنها دروغ نميگويند. حضرت خشمناك شد و فرمود من چنين دستورى بآنان نداده‏ام (منظور حضرت اين نبود كه بفرمايد من واجب الاطاعه نيستم بلكه مقصود حضرت شايد اين‏

 

بود كه من نگفته‏ام كه آنها اين حقيقت را بديگران بگويند بلكه گاهى هم حضرت نهى از افشاء سر ميفرمود) و آن دو نفر كه حالت خشم و ناراحتى در چهره حضرت ديدند. بيرون شدند و رفتند.پ 22- علل الشرائع مظفر علوى ... از ابى بصير كه گفت شنيدم از حضرت باقر عليه السلام كه ميفرمود. خيرى نيست در كسى كه تقيه را (در موردش) رعايت نمى‏كند. يوسف در باره برادرانش گفت اى كاروانيان شما دزديد با اينكه دزدى نكرده بودند.پ 23- علل الشرائع با آن اسناد از عياشى ... از ابى بصير از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود. تقيه از دين آلهى است. عرض كردم از دين خدا است؟ فرمود بخدا سوگند از دين خدائى است. يوسف گفت اى كاروانيان مسلم شما دزديد با اينكه قسم بخدا، چيزى ندزديده بودند.پ 24- علل الشرائع مرحوم صدوق از پدرش ... از هشام بن حكم از حضرت صادق عليه السلام در باره گفتار يوسف أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ فرمود آنان دزدى نكرده يوسف هم راست ميگفت و دروغ نگفت.پ 25- علل مظفر علوى ... از مردى كه گفت از حضرت صادق عليه السلام در باره گفتار خداوند راجع بيوسف (اينها العير) سؤال كردم فرمود منظور از سرقت آنان سرقت يوسف است در كودكى از پدرش يعقوب (برادران يوسف را از پدرش دزديدند و بصحرا بردند ...) آيا دقت نمى‏كنى در تعبير يوسف هنگامى كه سؤال كردند چه چيز گم كرده‏ايد؟ گفتند ظرف سلطان را گم كرده‏ايم و البته نگفتند. شما كاروانيان ظرف را دزديده‏ايد پس منظور از سرقت همان سرقت يوسف كودك است.پ 26- احتجاج با اسناد خود تا حضرت عسكرى كه فرمود مردى از اصحاب و از خواص شيعه بر موسى بن جعفر عليهما السّلام وارد شد در حالى كه پس از خلوت شدن مجلس از شدت ناراحتى ميلرزيد و عرض كرد يا ابن رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله من راجع بفلانى كه اظهار ارادت ميكند و بحسب ظاهر معتقد بوصايت و امامت شما است. خيلى خائفم و ميترسم برخوردش با شما نفاق‏آميز باشد حضرت فرمود چطور؟ عرض كرد چون من با او همين امروز در مجلس فلانى كه از بزرگان بغداد است شركت داشتم صاحب خانه باو گفت. تو خيال ميكنى و اعتقاد دارى كه موسى بن جعفر امام است نه اين خليفه كه بر مسند خلافت نشسته؟

اين دوست شما گفت نه من چنين نمى‏گويم بلكه معتقدم كه موسى بن جعفر غير امام است و اگر معتقد نباشم كه موسى بن جعفر غير امام است لعنت خدا و ملائكه و جميع مردم بر من و بر كسى كه معتقد باين عقيده نباشد. آن شخص بزرگ گفت. خدا بتو پاداش نيك دهد و

 

خدا لعنت كند آن كسى را كه در حق تو سخن‏چينى و سعايت كرده حضرت فرمود مطلب از آن قرار نيست كه تو خيال كرده‏اى ولى رفيقت از تو داناتر است. منظور او كه گفته موسى غير امام است اين است كه موسى بن جعفر (كه امام بحق است) غير آن كسى است كه تو خيال مى‏كنى امام است (خليفه) و او با اين تعبيرش اثبات امامت من و نفى امامت غير مرا نموده.

اى بنده خدا اين خيال باطل و توهم نفاق در باره آن شخص را از ذهن خود بيرون كن و بسوى خدا توبه نما. پس از توضيح حضرت. آن مرد مطلب را فهميد و البته اندوهناك شد و عرض كرد يا بن رسول من كه مالى ندارم تا بوسيله آن. طرف را خشنود و راضى سازم ولى نصف تمام اعمال خود را از عبادات و درود بر شما خاندان و لعن بر دشمنان شما را باو مى‏بخشم. حضرت فرمود اكنون از آتش دوزخ نجات يافتى.پ 27- احتجاج به همين سند كه گفت وارد شد بر حضرت رضا عليه السّلام مردى از شيعيان و عرض كرد يا بن رسول اله من امروز داستان عجيبى ديدم. حضرت فرمود. چه بود؟ عرضه داشت مردى از شيعيان را كه هميشه اظهار دوستى با اين خاندان و بيزارى از دشمنان ميكرد ديدم و جامه‏اى كه بعنوان خلعت باو اهدا شده بر تن داشت و او را در كوچه و بازار بغداد گردش ميدادند و يكنفر هم در پيش روى با صداى بلند اعلام ميكرد كه اى مردم بشنويد توبه و برگشت اين رافضى را و مرتب باو ميگفتند بگو. او هم ميگفت خير الناس بعد رسول اللَّه صلى عليه و آله ابا بكر وقتى او اين جمله را ميگفت مردم فرياد ميكردند و ميگفتند. اين رافضى توبه كرده و معتقد شده بفضيلت و برترى ابو بكر بر على بن ابى طالب عليه السّلام.

 

حضرت رضا فرمود وقتى خلوت شد مرا به‏بين و اين داستان را بازگو كن. هنگامى كه مردم متفرق شدند و مجلس خلوت شد قضيه را تذكر دادم. حضرت فرمود نخواستم در حضور اين مردم پست و نفهم مقصود آن مرد شيعى را توضيح دهم مبادا اين مطالب نقل شود و بگوش آنها برسد و او را مورد اذيت و آزار قرار دهند. آن مرد نگفت خير الناس بعد رسول اللَّه ابو بكر بهترين مردم بعد از پيامبر ابو بكر است (لفظ ابو بكر را با واو (ابو) تلفظ نكرد كه لفظ خير مبتداء باشد و ابو بكر خبر او باشد) تا در نتيجه ابو بكر را بر على عليه السّلام برترى داده باشد بلكه چنين گفت خير الناس بعد رسول اللَّه. ابا بكر كه لفظ ابا بكر را منادى قرار داد (و قاعده مبتداء محذوف است كه شايد اين طور باشد. من خير الناس بعد رسول اللَّه يا ابا بكر. اى ابو بكر چه كسى بهترين مردم است بعد از رسول اكرم ص) تا با اين نحو تلفظ و تعبير اين مردم جاهل و نادان را كه اطرافش را گرفته و راضى و ساكت كند تا از شرر و آزار آنان نجات يابد. خداوند متعال اين گونه توريه را از موجبات رحمت و از طرق عنايت خود بر دوستان و شيعيان ما قرار داده است.

 

پ‏28- احتجاج به همين اسناد دو نفر راوى (يوسف بن محمد و على بن محمد بن سيار) گويند ما در حضور حضرت عسكرى عليه السّلام بوديم يكى از اصحاب حضرت گفت. مردى از برادران شيعه مبتلا شده به آزمايشها و سؤالهائى از طرف جهال در موضوع امامت و او را در پاسخگوئى‏هاى خود سوگند ميدهند و اين مسأله را با من در ميان گذاشت و از من راه چاره‏اى خواست. من گفتم مثلا چه ميگويند؟ گفت مثلا بمن ميگويند. آيا عقيده دارى كه فلانى پس از پيامبر امام و خليفه است؟ من ناچار بايد بگويم (نعم) بلى و اگر چنين نگويم مرا ميزنند و مجروحم مينمايند تازه وقتى گفتم بلى ميگويند قسم بخور و بگو و اللَّه.

من بآن برادرمان گفتم تو وقتى ميگوئى (نعم) مقصودت يكى از چهارپايان باشد يعنى نعم من الانعام چهارپائى از چهارپايان و حيوانات از قبيل شتر- گاو- گوسفند. كه البته از نظر ظاهر نعم گفته‏اى و تصديق كرده‏اى كه فلانى امام و خليفه است ولى در واقع معناى ديگر نعم را قصد كرده‏اى (حيوانى از حيوانات) و نيز گفتم وقتى بتو ميگويند قسم بخور و بگو و اللَّه البته و اللَّه را بگو ولى قصدت قسم نباشد و منظورت اين باشد كه و اللَّه وليى خدا ولى و سرپرست من است چون آنها تشخيص نميدهند و قصد تو را نمى‏فهمند و در نتيجه هم راست گفته‏اى و هم سالم مانده‏اى. آن برادر ما بمن گفت اگر اين جهال و نادانان تحقيق و دقت كردند و گفتند خوب بگو و آشكار بگو و هاء و اللَّه را واضح بگو در اينجا چه كنم؟

گفتم اشكالى ندارد هاء را واضح بگو ولى هاء را مضموم بخوان (و اللَّه) كه در صورتى كه هاء را مرفوع خواندى سوگند حساب نميشود چون هنگامى كه بعنوان قسم و سوگند اين كلمه گفته شود هاء (اللَّه) بايد مجرور خوانده شود (و اللَّه). اين صحبت‏ها را كرديم و اين آقا رفت پس از مدتى برگشت و گفت بله حضرات آمدند و سؤالهائى در همان موضوعات از من نموده و مرا سوگند دادند. من هم همان طورى كه شما ياد داديد پاسخگوئى كردم و خلاص شدم.

پس از اين مذاكرات. حضرت عسكرى عليه السّلام فرمود. تو آنچنانى كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرموده كه الدال على الخير كفاعله. كسى كه بكار خوبى راهنمائى و دلالت كند در پاداش مانند كسى است كه آن عمل خير را انجام داده. حضرت فرمود. خداوند براى اين رفيق شما كه تقيه و توريه كرد ثواب زيادى مقرر ساخت. بتعداد تمام شيعيان و دوستانى كه تقيه كرده و بتعداد آنهائى كه تقيه نكرده‏اند براى اين دوست شما حسنات نوشت كه كمترين آن حسنات اگر در برابر گناه صد سال قرار گيرد آن گناهان بخشوده مى‏شود.

و براى تو هم بپاداش ارشاد و راهنمائى نظير همين پاداش و اجر هست.پ 29- سرائر عبد اللَّه بن بكير از حضرت صادق عليه السّلام در باره كسى كه مى‏آيند در خانه او و اجازه ورود و ملاقات ميخواهند. اين شخص بكنيزش ميگويد. بگو اينجا نيست‏

 

 

اين عمل آيا اشكال دارد؟ فرمود نه. اين كار دروغ نيست. (چون منظورش مثلا پشت در خانه است)پ 30- مناقب. كهمش گويد. جابر جعفى بمن گفت. من در مدينه داخل شدم خدمت حضرت باقر عليه السّلام حضرت فرمود از كجا هستى؟ عرض كردم از اهل كوفه. فرمود از كدام قبيله؟ عرض كردم از طائفه جعفى. فرمود بچه منظور اينجا آمده‏اى؟ عرض كردم براى تحصيل علم. فرمود از چه كسى؟ عرض كردم از شما. فرمود پس از اين اگر كسى از تو سؤال كرد كه اهل كجا هستى. در پاسخ بگو. از اهل مدينه عرض كردم آيا حلال و مجاز است كه من دروغ بگويم؟ فرمود اين دروغ نيست كسى كه در شهرى باشد تا وقتى از آن شهر خارج نشده اهل آنجا است.پ 31- رجال كشى جبرئيل بن احمد ... از جابر نيز چنين روايت كرده.پ 32- كتاب امامه و تبصره. محمد بن عبد اللَّه ... از سكوئى از حضرت باقر از پدرانش از رسول خدا عليهم السّلام كه فرمود زينت گفتار صدق و راستى است.