باب در ابطال رؤيت

1- يعقوب بن اسحاق گويد: نوشتم به امام حسن عسگرى (ع) كه چگونه بنده خدا را مى‏پرستد با اينكه او را نمى‏بيند؟ در جواب نگاشت: اى ابو يوسف، والاتر است سيد و مولا و منعم بر من و پدرانم از اينكه ديده شود، گويد: و از آن حضرت پرسيدم كه آيا رسول خدا (ص) پروردگارش را ديده؟ نگاشت: براستى خداى تبارك و تعالى نمود به دل رسول خودش از نور عظمتش آنچه را دوست داشت. 2- صفوان بن يحيى گويد: ابو قره محدث از من خواست كه او را خدمت امام رضا (ع) ببرم، من از آن حضرت اجازه خواستم و به من اجازه داد، ابو قره شرفياب شد و از آن حضرت سؤالاتى در حلال و حرام و سائر احكام كرد تا رشته سؤال را به توحيد كشيد و به آن حضرت عرض كرد: به ما روايت رسيده است كه خدا شرف ديدار خود و همسخنى خود را ميان دو پيغمبر قسمت كرده و سخن را به موسى (ع) داده و شرف ديدار خود را به محمد (ص).

امام رضا (ع) فرمود: پس كى از طرف خدا به همه جن و انس تبليغ كرده است كه:

1- ديده‏ها او را درك نكنند.

2- او را در علم خود نگنجانند.

3- به مانند او چيزى نباشد.

آيا خود محمد (ص) نيست؟ گفت: چرا، فرمود: چگونه‏

 

ممكن است مردى به همه خلق توجه كند و به آنها خبر دهد كه از طرف خدا آمده و به دستور خدا آنها را به سوى خدا مى‏خواند و مى‏گويد:

1- ديده‏ها او را درك نكنند.

2- او را در علم خود نگنجانند.

3- به مانند او چيزى نباشد.

و سپس بگويد من خودم او را به چشم خود ديده‏ام و او را در علم خود گنجانيده‏ام و او به صورت آدمى است؟ شرم نمى كنيد؟ بى‏دين‏ها هم نتوانستند پيغمبر اسلام را از اين راه انتقاد كنند كه: تناقض مى‏گويد، از طرف خدا چيزى مى‏آورد و از راه ديگر مخالف آن را مى‏گويد.

ابو قره گفت: خدا هم مى‏فرمايد (آيه 13 سوره نجم): «و محققا او را در يك فرود آمدن ديگرى ديد» امام فرمود: پس از خود همين دليل هست كه چه را ديده آنجا كه گفته است (11 سوره نجم): «دروغ شمرد دل آنچه را ديد» مى‏گويد: دل محمد دروغ نشمرد آنچه را چشم او ديد، سپس آنچه را ديده بود خبر داد و فرمود (18 سوره نجم): «محققا از آيات بزرگتر پروردگارش ديد» آيات خدا جز خدا است، خدا فرموده است: «او را در علم خود نگنجانند» اگر ديده‏هايش توانند ديد در علم بشر گنجانيده شده است و به شخص شناخته شده. ابو قره عرض كرد: پس اين همه روايات را دروغ بشماريم، امام (ع) فرمود: وقتى روايات با قرآن مخالف باشند آنها را بايد دروغ بدانى آنچه مورد اتفاق مسلمانها است اين است كه:

1- «خدا در علم بشر گنجانيده نشود» (110 سوره طه).

 

2- «ديده‏ها او را درك نكنند» (104 سوره انعام).

3- «نيست به مانند او هيچ چيز» (11 سوره 42). 3- محمد بن عبيد گويد: به امام رضا (ع) نامه‏اى نوشتم و از رؤيت (خدا) و آنچه عامه و خاصه در اين موضوع روايت كردند پرسش كردم و تقاضا كردم اين موضوع را براى من تشريح كند، به خط خود در جوابم نوشتند كه:

همه اتفاق دارند و اختلافى در ميان آنها نيست كه شناختن از راه ديد علم ضرورى و بديهى است، اگر روا باشد كه خدا به چشم ديده شود اين معرفت بديهى واقع گردد، و در نتيجه از دو حال بيرون نيست: يا اين معرفت ايمان است يا ايمان نيست، اگر اين معرفت به ديدار ايمان باشد بايد كسب معرفت به دليل كه در دار دنيا وجود داشته ايمان نباشد، زيرا دليل خواستن و اكتساب، ضد آن معرفت بديهى است و بنا بر اين در دنيا مؤمنى وجود ندارد، چون هيچ كدام خدا را به چشم نديده‏اند و اگر اين معرفت از راه ديدار ايمان نباشد و در آخرت پديد شود آن معرفت به دليل كه در دنيا بوده است يا نابود مى‏شود و نبايد در معاد نابود شود (يا نابود نشود خ ل) اين دليل است بر اينكه خداى عز و جل به چشم ديده نشود، زيرا ديد به چشم اين نتيجه را مى‏دهد. 4- احمد بن اسحاق گويد: به امام هادى (ع) نامه نوشتم و از رؤيت خدا پرسيدم و اختلافى كه مردم در باره آن دارند، در جواب نوشت: تا ميان ناظر و منظور هوا نباشد ديد در منظور نفوذ نكند و اگر هوا از ناظر و منظور قطع شود رؤيت درست نباشد و تشبيه از اينجا است، زيرا ناظر وقتى برابر منظور قرار گرفت به اعتبار

 

رابطه جريان رؤيتى كه در ميان آنها لازم است بايد همانند باشند و اين همان تشبيه خدا است به خلق، زيرا اسباب و شرائط بايد به مسببات خود متصل باشند تا نتيجه مطلوبه بدست آيد. 5- عبد الله بن سنان از پدرش روايت كرده كه گفت: در خدمت امام باقر (ع) بودم كه مردى از خوارج شرفياب محضرش شد و به او گفت: اى ابو جعفر، چه چيز را مى‏پرستى؟ فرمود:

خداى تعالى را، گفت: او را ديدى؟ فرمود: بلكه چشمها به ديدار او را نبينند ولى دلها به ايمان درستش در يابند به سنجش شناخته نشود، به حواس درك نگردد، به مردم نماند، به آيات و نشانه وصف شود و به نشانه‏ها شناخته گردد، به خلاف و ستم حكم نكند، آن است خدا، نيست شايسته پرستشى جز او. راوى گويد:

آن مرد بيرون مى‏رفت و مى‏گفت: خدا داناتر است كه رسالت خود را كجا مقرر كند. 6- امام صادق (ع) فرمود: دانشمندى آمد خدمت امير مؤمنان و عرض كرد: اى امير المؤمنين، پروردگارت را گاه پرستش او ديدى؟ گويد: به او فرمود: واى بر تو، من آن نيستم كه خداى نديده را بپرستم، گفت: چگونه‏اش ديدى؟ فرمود: واى بر تو، چشمها به ديدار عيانى وى نرسند ولى دلها به ايمان درستش دريابند. 7- عاصم بن حميد گويد: با امام صادق (ع) در باره رؤيت‏

 

خدا كه روايت كنند گفتگو كردم، فرمود: خورشيد يك هفتادم نور كرسى است و كرسى يك هفتادم نور عرش و عرش يك هفتادم نور حجاب و حجاب يك هفتادم نور پرده ربوبيت، اگر راست مى گويند ديده خود را از خورشيد عريان بى‏ابر پر كنند. 8- رسول خدا (ص) فرمود: چون مرا به آسمان بردند، جبرئيل مرا به جايى رسانيد كه خود جبرئيل هم هرگز گام ننهاده بود و انكشافى به او دست داد خدا از نور عظمت خود آنچه را دوست داشت به او نمود.

در فرموده خداى تعالى:

ديده‏ها او را درك نكنند و او ديده‏ها را درك كند 9- امام صادق (ع) فرمود در تفسير گفته خدا (104 سوره 6): «ابصار او را درك نكند» كه مقصود اين است كه در وهم نگنجد، آيا ملاحظه مى‏كنى قول او را در آيه ديگر (انعام- 104) كه مى‏فرمايد: «محققا براى شما از طرف پروردگارتان بصيرتهائى آمده است» مقصود ديدن به چشم نيست «هر كه بيند براى خود ديده» مقصود ديدن به چشم نيست «و هر كه كور باشد به ضرر خودش باشد» قصد نكرده است كورى چشم را همانا مقصود احاطه وهم است، گفته شود فلانى به شعر بصير است و فلانى به فقه بصير است و فلانى به دراهم بصير است و فلانى به جامه‏ها بصير است، خدا

 

بزرگتر از آن است كه به چشم ديده شود. 10- ابى هاشم جعفرى گويد: از امام رضا (ع) پرسيدم كه خدا را توان وصف كرد؟ فرمود: قرآن نمى‏خوانى؟ عرض كردم:

چرا، فرمود: قول خداى تعالى را نخواندى: «لا تدر كه الأبصار» گفتم: چرا، فرمود: ابصار را مى‏فهمى؟ گفتم: آرى، فرمود:

چيست؟ گفتم: ديد چشمها، فرمود: اوهام دلها مهم‏تر است از ديد چشمها، اوهام او را ادراك نكند و اوهام را درك كند. 11- ابى هاشم جعفرى گويد: به ابو جعفر (امام نهم ع) گفتم: «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ»؟ فرمود: اى ابا هاشم، خاطره دلها باريكتر است از ديد چشمها، سند و هند و شهرهائى كه نرفتى و به چشم نديدى به وهم خود در آورى، و هم و خاطره دلها به حضرت او نرسد تا چه رسد به ديد چشمها. 12- هشام بن حكم گويد: وسيله درك هر چيز دو ابزار است: حواس (اعم از ظاهره و باطنه) و دل، ادراك حواس بر سه گونه است: 1- ادراك بوسيله مداخله.

2- ادراك بوسيله تماس و چسبيدن.

3- ادراك بدون مداخله و تماس.

ادراك بوسيله مداخله در اصوات است و بوئيدنيها و خوردنيها.

 

ادراك بوسيله تماس معرفت اشكال است از مربع و مثلث و معرفت نرمى و زبرى، گرمى و سردى.

و اما ادراك بى‏تماس و مداخله در ديدن چشم است كه چيزها را بى‏تماس و مداخله در جاى آنها يا در خودش درك مى كند، ادراك به ديده، راهى دارد و سببى، راهش هوا است و سببش روشنى و نور، هر گاه راه آن پيوسته باشد ميان چشم و شى‏ء منظور، و سبب آن هم موجود باشد، ديده آنچه را كه از الوان و اشخاص تحمل تواند درك كند و چون ديده متوجه چيزى شود كه راه نداشته باشد بر مى‏گردد و منعكس مى‏شود و ما وراء خود را مى نمايد مانند كسى كه در آينه نظر كند چون ديده او در آينه نفوذ نتواند كرد و راه عبور ندارد بر مى‏گردد و ما وراء خود را مى‏نمايد، زيرا راه نفوذ ندارد و همچنين كسى كه در آب زلال نظر كند، ديد او بر مى‏گردد و ما وراء خود را مى‏نمايد زيرا راه نفوذ ندارد.

 

اما دل، تسلط او بوسيله هواست و آنچه را در هوا است درك مى‏كند و توهم مى‏نمايد و اگر دل بدان چه در هوا نيست متوجه نشود برگشت كند و آنچه در هوا است مى‏نمايد، براى خردمند نشايد كه دل را متوجه كند بدان چه در هوا وجود ندارد از امر توحيد و خداپرستى، و اگر چنين كند همانى را كه در هوا باشد توهم كند چنانچه در موضوع امر بصر گفتيم، خدا برتر است از اين كه شبيه خلقش باشد.