باب كليات توحيد

1- امام صادق (ع) فرمود: امير المؤمنين (ع) براى بار دوم مردم را به جنگ با معاويه تشويق كرد و چون مردم گرد آمدند به سخنرانى برخاست و فرمود: حمد از آن خداى يگانه يكتاى بى‏نياز است، آن تنهائى كه به ذات خود بوده و از هيچ خلق را آفريده، به نيروئى كه بدان همه چيز عيان شده و او خود از همه چيز جدا است، براى او وصفى نيست كه درك بشود و نه حدى كه براى آن مثل آورند، هر گونه آرايش در تعبير براى بيان صفات او نارسا است و هر گونه تغيير ستايش در آنجا پا در هوا است، هر روش انديشه عميق از ادراك ملكوتش سرگردان است و هر شرح و بيان جامعى براى نفوذ در مقام دانش او از خود رفته و ناتوان، پرده‏هائى ناديدنى برابر كنه ذات نهان او آويخته است و خردهاى تيزهوش و سركش و باريك بين در پائين‏ترين مراتب حضرت او گمند.

مبارك باد آن خدائى كه دور بينى همتها به آستان او نرسد و بررسى عميق هوشها وى را در نيابد، برتر است برتر آنكه دوران‏

 

قابل شمارشى ندارد، و عمر بلند و وصف ارجمندش محدود نسازد، منزه باد آنكه نه سرآغازش شايد و نه سرانجامش بايد و نه دنباله‏اش به نيستى گرايد، منزه باد، او چنان است كه خود ستوده و ستايش گويان به نمايش كمال حضرتش در نيمه راه بمانند، هر چيز را در آستانه آفرينش آن مرز بندى كرده و از شباهت به خود و شباهت خود به او بر كنار ساخته، در هيچ مخلوقى اندر نشده تا توان گفت: در آن است و از آن دورى نجسته و پيوند نگسسته تا توان گفت: از آن بى‏گمان است و از چيزى خود را معزول نساخته تا توان گفت: در كجا است، و ليكن ذرات منزهش به دانش آن را فرا گرفته و ساختش را متقن نموده و آن را در ياد خود سپرده، آنچه در زير پرده‏هاى ناپيداى فضا نهان است در عملش عيان است، پردگيان بسته روى امواج تاريك شب را مى‏داند و آنچه در آسمانهاى بلند و زمين‏هاى پست است بر او آشكار است و بر هر كدام نگهبان و پاينده‏اى است و هر كدام بر چيزى فراينده و او است فراگيرنده هر چه خود فراگير است.

يگانه است، يكتا است، بى‏نيازى است كه گردش دورانهايش ديگرگون نسازد و ساختمان و آفرينش هيچ هستى به رنجش اندر نكند همانا هر چه را خواهد به محض آنكه فرمايد باش مى‏باشد، هر چه را آفريده ابتكار كرده، نقشه‏اى از پيش در ميان نبوده و رنج و تلاشى تحمل نفرموده، هر كه سازنده است مايه‏اى خواهد كه از آن بسازد و خدا بى‏مايه همه چيز را ساخته، هر دانائى از نادانى دانش آموخته خدا نه نادان بوده و نه از استادى آموخته، همه چيز را نيافريده به خوبى دانسته و از پديدش آن دانش تازه‏اى نيندوخته، آن را پيش از پديد آوردنش چنان داند كه پس از آفرينش آن، چيزى‏

 

را پديد نكرده تا سلطنت خود را تاييد كند و يا بيم نيستى و كاستى از خود بگرداند يا در برابر حريف ستيزه‏جو و هم چشم فزون طلب و شريك لجباز از آن كمك گيرد، بلكه سراسر جهان آفريده‏هائى پرورده و بندگانى آستان بوسند.

منزه باد آنكه آفرينش هر آنچه دست به كار او شده و پرورش هر چه آفريده بر او سنگين نيفتاده و از ناتوانى و سستى آفرينش را به همين كه هست خاتمه نداده، دانسته هر چه را آفريده و آفريده آنچه را دانسته، نه آنچه را آفريده بر اثر انديشه و علم تازه‏اى بوده است و نه نسبت بدان چه نيافريده شبهه و ترديدى داشته، ولى سبب هر دو قضاء نقض ناپذير و دانش نكته سنج و فرمان استوار او است، به پروردگارى يكتائى گرفته و خود را به يگانگى ويژه ساخته و مجد و ثناء را از آن خود شناخته و به توحيد و مجد و نور بخشى تنها مانده.

حمد و سپاس تنها او را سزاست و مجد و بزرگوارى حضرت او را روا است، برتر است از آنكه پسرانى پذيرد و پاك‏تر و مقدس‏تر از آنكه با زنان بياميزد، عزيز و والا است از آنكه همسر شريك شود، در آنچه آفريده ضدى ندارد و در آنچه دارد همطرازى برايش نيست و احدى در ملك او شركت ندارد، يگانه يكتاى بى‏نياز و روزگار برانداز و جاى گير عمر هستى، آنكه هميشه بوده و هميشه باشد يگانه و ازلى، پيش از آغاز روزگار و پس از گذشت امور سراسر جهان، آنكه نه بر افتد و نه تمام شود، بدين روش بستايم پروردگارم را، نيست شايسته پرستشى جز خدا بزرگوارى است، وه چه بزرگ، والائى است وه چه والا، عزيزى است وه چه عزيز، و برتر است از آنچه ستمكاران بناحق در باره او گويند بسيار بسيار.

 

 (شرح كلينى مؤلف كتاب از اين خطبه) اين يكى از خطبه‏هاى مشهور آن حضرت است تا آنجا كه نزد عامه رواج يافته، همين خطبه براى هر كه علم توحيد را جويد كافى است بشرط آنكه در آن بيانديشد و آنچه در آن است بفهمد، اگر جن و انس- منهاى پيغمبر- همزبان گردند نتوانند توحيد را چنانچه آن حضرت- پدر و مادرم قربانش- بيان كرده بيان كنند، اگر توضيحات او نبود، مردم نمى‏دانستند چگونه بايد راه و روش يگانه‏پرستى را پيمود، نبينى چه فرمايد:

نه خود از چيزى بوده و نه آنچه باشد از چيزى آفريده با گفتار خود كه از چيزى نبوده معنى حدوث و پديدش را نفى كرده و چون آنچه را خدا پديد آورده است به خلق و اختراع بى‏مايه و نقشه تعبير كرده گفتار كسانى را رد كرده كه گويند همه چيزها از هم پديد آمدند و هم گفته ثنويه را (معتقدين به دو خدا) رد كرده كه گمان كردند هر چيزى از مايه‏اى پديد آمده و طبق نقشه‏اى ايجاد شده و با جمله و آنچه را پديد آمده نه از مايه‏اى خلق كرده همه دليلهاى ثنويه و شبهات آنان را ابطال كرده، زيرا محكم‏ترين دليل ثنويه در حدوث عالم اين است كه مى‏گويند: از اين دو حال خارج نيست كه: خالق اشياء را از چيز آفريده يا از ناچيز آفريده، اينكه گويند از چيز آفريده خطا است و گفته آنها كه از ناچيز آفريده تناقض و محال است زيرا كلمه من مقتضى اين است كه چيزى باشد و خلق از او ناشى شود و كلمه لا (يا نا در فارسى) با آن نقيض است، امير المؤمنين (ع) اين موضوع را به شيواترين بيانى ادا كرده كه عيبى در آن نيست. فرمود: آنچه بوده است خدا آفريده است نه از مايه‏اى، من را كه دلالت بر نشو و وجود مايه سابقى‏

 

داشته از ميان برداشته و وجود سابقه را هم نپنداشته، زيرا هر چيزى كه مخلوق است پديد شده است و قبلا نبوده و خدا از مايه‏اى او را نيافريده چنانچه ثنويه گويند كه جهان از اصل قديمى آفريده شده و تدبير آفرينش ميسر نيست مگر با سابقه نقشه‏اى.

سپس اين جمله او قابل توجه است: براى او وصفى نيست كه درك شود، و نه حدى كه برايش مثل آورند هر گونه آرايش در تعبير براى وصف او نارسا است در اينجا همه ياوه‏گوئيهاى مشبهه را در باره خدا نفى كرده است، چون كه او را تشبيه كنند به شمش طلا و يك قطعه بلور، و غير از اينها در وصف طول و استقرار بر عرش، و باطل كرده است گفته آنها را كه گويند: تا دلها او را بر كيفيت قابل تصورى درك نكنند كه هيئتى را تثبيت كند چيزى را نفهميده و عقيده به صانعى ندارند، امير المؤمنين (ع) فرمايد: او يگانه‏اى است بدون كيفيت و دلها او را بدون تصوير و در خود گنجانيدن مى‏شناسند.

باز توجه به اين جمله از كلام او: آن خدائى كه دوربينى همتها به آستان او نرسد و بررسى عميق هوش بشر او را در نيابد، نه دوران قابل شمارشى دارد و عمر بلند و وصف ارجمندش محدود نسازد. سپس گفتار او: در چيزى اندر نيست تا گويند او در آن است و از چيزى دور نيست تا گويند از آن بر كنار است.

آن حضرت با اين دو كلمه صفت اعراض و اجسام را از خدا نفى كرده است، زيرا يكى از صفات اجسام اين است كه از هم دورند و جدا و يك وصف اعراض اين است كه در اجسام اندرند و تماسى هم با آنها ندارند و دورى اجسام از هم بوسيله بعد مسافت است، سپس فرموده است: ولى به همه چيز از نظر دانش احاطه‏

 

دارد و آن را متقن ساخته است يعنى او از نظر احاطه علمى و پروريدن در اشياء هست بدون تماس با آنها. 2- ابراهيم (يا صيقل باشد يا كرخى يا بصرى) از امام صادق (ع) روايت كند كه فرمود: به راستى خداى تبارك اسمه و تعالى ذكره و جل ثنائه، منزه است و مقدس، يگانه است و تنها، هميشه بوده و هميشه هست، او است اول، او است آخر و او است ظاهر و هم باطن، اول بودنش را آغازى نيست، در اعلاى علوّش رفيع است و اركان او فراز است و دستگاهش منيع است. عظيم السلطان است و راد نعمت است و بزرگواريش درخشان است، آن است كه همه ستايش گويان از كنه وصفش درمانده‏اند. و توان تحمل معرفت الهيت او را ندارند و نتوانند او را محدود نمايند، زيرا با چگونگى نتوان به آستان حضرت او رسيد. 3- فتح بن يزيد جرجانى گويد: در برگشت من از مكه به خراسان در راه به امام رضا (ع) پيوستم كه به عراق سفر مى‏كرد، از او شنيدم مى‏فرمود: هر كه از خدا بپرهيزد محفوظ ماند و هر كه از خدا اطاعت كند او را اطاعت كنند، من وسيله‏جوئى عميقى كردم تا بحضور آن حضرت رسيدم و به او سلام دادم و پاسخ سلام مرا داد فرمود: اى فتح، هر كه خدا را خشنود دارد از خشم مخلوق باك ندارد و هر كه خدا را به خشم آرد سزد كه خدا خشم مردم را بر او بگمارد، و به راستى خالق را نتوان ستود جز بدان چه خودش خود را ستوده است، از كجا توان وصف كرد آنكه را حواس از دركش عاجزند و اوهام نيز به آستان او نرسند، خاطره‏هاى پر جولان او را

 

محدود نتوانند كرد و ديده‏ها از احاطه به حضرت او وامانند، والا است از آنچه واصفان او را ستوده‏اند و برتر است از هر چه مداحان در بيان مدح او گفته‏اند، دور است در عين نزديكى و نزديك است در عين دورى، و او است كه در دورى خود نزديك است و در نزديكى خود بسيار دور و او است كه چگونگى را آفريده و نتوان گفت چگونه است و جايگزينى را تحقق بخشيده و نگويند كجا است، زيرا در آستان او چطور است و كجا است راه ندارند. 4- امام صادق (ع) فرمود: در اين ميان كه امير مؤمنان بالاى منبر كوفه سخنرانى مى‏كرد، مردى به نام ذعلب كه در سخنرانى زبانى شيوا داشت و دلى دلير نزد او بپا خاست و گفت: يا امير المؤمنين آيا پروردگار خود را ديده‏اى؟ فرمود: واى بر تو ذعلب، من نيستم آنكه خدائى را كه نديدم بپرستم، عرض كرد: يا امير المؤمنين، چطور او را ديدى؟ فرمود: واى بر تو ذعلب، ديده‏ها با گواه بينش او را نديده‏اند ولى دلها به حقيقت ايمان و گرايش به او رسيده‏اند.

اى ذعلب خود را باش، به راستى پروردگار من بى‏اندازه لطيف است در همه چيز در آيد و كسى دركش ننمايد و باريك بين و نكته سنج است و با اين حال به نرمى ستوده نشود، و بى‏اندازه بزرگ است و به درشتى وصف نشود، و بى‏اندازه سترگ است و به كلانى وصف نشود، و بى‏اندازه والا است و سطبرى و غلظت ندارد، پيش از هر چيز است، نتوان گفت چيزى پيش از او است، پس از هر چيز باشد و نتوان گفت دنباله است، همه چيز را خواسته و آفريده نه با توجه به خاطر، همه چيز را خوب درك كند بى‏نيرنگ و وسيله، در همه چيز باشد و نه بدانها آميخته است و نه از

 

آنها جدا است، آشكار است نه بدان معنى كه بشره نمايد، تجلى دارد نه به دسترسى ديدن، دور است نه از نظر بعد مسافت، نزديك است نه از نظر قرب در مجالست، لطيف است نه جسمانى مآب، موجود است نه از سابقه نيستى، فاعل است نه به ناچارى، اندازه گير است نه بوسيله جنبش، اراده كند نه با توجه خاطر، شنوا است نه با اندام، بينا است نه با ابزار.

هيچ جايش در بر نگيرد و هيچ كاهش در خود ندارد و هيچ وصفش مرزبندى نكند، چرت و غفلت او را فرا نگيرد، بود او بر همه اوقات پيشى گرفته است و هستى‏اش از عدم و نيستى جلو است و ازليت او از آغاز پيشتر است از مشعر آفرينى او دانسته شود كه او را مشعرى و حواسى نيست و از جوهر آفرينى او دانسته شود كه خودش جوهر نيست، ضد آفرينى او دليل است كه ضدى ندارد و قرين‏تراشى او دليل است كه وى را قرينى نيست، روشنى را ضد تاريكى ساخت و خشكى را ضد ترى آفريد و درشتى را در برابر نرمى نهاد و سرما را در برابر گرما، ناجورهاى آنها را بهم آميخت و هم آهنگهاى آنها را از هم جدا ساخت تا جدا كردن اينها رهنماى جداكننده باشد و آميختن آنها رهنماى آميزنده، و اين است فرموده خداى تعالى (49 سوره 51): «از هر چيز جفت هم آفريديم شايد شما ياد آور شويد».

پيش و پس را از هم جدا ساخت تا دانسته شود كه او را پيش و پسى نيست، غريزه و طبع آفريدگان گواه است كه غريزه آفرين آنها را غريزه‏اى نيست، تنظيم وقت براى آنها دليل است كه برنامه گذار وقت آنها را وقتى و زمانى نباشد، موجودات را از يك ديگر در پرده كرده تا دانسته شود كه ميان خود او و خلقش پرده‏اى نيست،

 

از آنگاه پرورنده بود كه پروريده‏اى در ميان نبود و شايسته پرستش بود كه پرستنده‏اى وجود نداشت و دانا بود كه هنوز معلومى تحقق نيافته بود و شنوا بود كه هنوز مسموعى در فضا طنين نيانداخته بود. 5- اسماعيل بن قتيبه گويد: من با عيسى شلقان نزد امام صادق (ع) رفتم و آن حضرت با ما آغاز سخن كرد و فرمود: من در شگفتم از مردمى كه سخنهائى به امير المؤمنين (ع) مى‏بندند كه هرگز لب بدان نگشوده (يعنى به او نسبت الوهيت بندند و او را بپرستند با اينكه على (ع) در مقام تنزيه خدا و بندگى خود چنين خطبه‏اى دارد) امير المؤمنين براى مردم كوفه چنين خطبه خواند:

سپاس از آن خدا است كه سپاس خود را در نهاد بندگان در اندازد و همگان را بر راه شناسائى پروردگاريش آفريده، بوسيله خلقش به خود رهنمائى كرده و به پديدش خلقش ازليت خود را ثابت نموده، آنها را شبيه آفريده تا دليل باشد كه او را شبيهى نيست، آيات خود را گواه نيرويش گرفته و ذاتش از پذيرش اوصاف ممتنع است و رؤيتش از پذيرش ديدن، و احاطه به او از قدرت وهم بر كنار است، بودنش را مدتى نيست و بقايش را نهايتى نه، مشاعر شامل او نشوند و پرده‏اى نيست كه او را در پس خود گيرد، پرده ميان او و خلقش همان آفرينش آنها است، براى آنكه آنچه را ذات آفريدگان پذيرد مقام حضرت او را نشايد و آنچه در ذات او نبايد ممكنات را شايد و باز براى جدائى صانع و مصنوع و حد گذار و حد پذير و پرورنده و پرورده، او است يگانه نه از نظر شمارش، و آفريننده نه بحساب تحمل جنبش، بينا نه به ابزار ديده، و شنوا است نه بدست آويز وسيله، گواه نه با حضور و تماس، نهان‏

 

نه بزير پرده بودن، آشكار و ممتاز نه بحساب وجود مسافت و فاصله مكانى، ازليتش سد راه جولان افكار است و هميشه پائيدنش دست رد زن به سينه‏هاى خردهاى سركش و تندرو، كنه و حقيقت او ديده‏هاى تيزبين را وامانده كرده است و وجودش اوهام تيز پر و چرخنده را از پاى در آورده، هر كه خدا را وصف كند او را محدود كند و هر كه او را محدود كند در شماره‏اش افكند و هر كه در رشته شماره‏اش آرد ازليت او را باطل كرده و هر كه گويد: كجا است او را در سوئى شناخته و هر كه گويد: بر چيست؟ نسبت به او خلاء فرض كرده، و هر كه گويد: در كجا است؟ او را گنجانيده است.

. 6- فتح بن عبد الله وابسته بنى هاشم گويد: به ابى ابراهيم (ع) (امام هفتم) نامه‏اى نوشتم و از او از توحيد پرسيدم، به خط خود جواب نوشت: سپاس از آن خدائى است كه سپاس خود را به بندگانش الهام كرده و همان روايت- 5- را كه سهل بن زياد نقل كرده بود نقل كرده تا آنجا كه گويد: و وجوده جوائل الاوهام، و سپس بر آن افزوده است كه:

آغاز پذيرش دين از خدا شناختن او است و كمال شناسائيش يگانه دانستن او است و كمال يگانه دانستنش نفى صفات از او است، چون هر صفتى گواه است كه جز موصوف است و هر موصوفى هم جز صفت است و به همراه هم گواه دوئيت باشند كه در وجود ازلى و قديم ممتنع است، هر كه خدا را وصف كند او را محدود كرده و مرزبندى نموده است و هر كه محدودش كند او را بر شمرده و هر كه‏

 

او را برشمرد ازليت و قدم او را باطل دانسته، هر كه گويد: چگونه است؟ جوياى وصف او شده و هر كه گويد: در چيست؟ او را در گنجانيده، و هر كه گويد: بر چيست؟ او را نشناخته، و هر كه گويد: كجا است؟ خلاء نسبت به او معتقد شده، هر كه گويد: به سوى كجا است؟ او را در سوئى دانسته، عالم است از آنگاه كه معلومى نبوده و خالق است از گاهى كه مخلوقى نبوده و پرورنده است از گاهى كه پرورده‏اى نبوده، همچنين ستوده شود پروردگار ما و او فراز است از آنچه واصفان نسنجيده او را وصف كرده‏اند.

7- ابو اسحق سبيعى گويد: حارث اعور گفت: امير المؤمنين (ع) بعد از عصر يك سخنرانى نمود و خطبه‏اى ايراد كرد كه مردم از خوش‏ستائى و يادآورى كه در باره خدا و بزرگوارى او جل جلاله فرمود، در شگفت شدند. ابو اسحاق گويد: به حارث گفتم: آن خطبه را حفظ نكردى؟ گفت: من آن را نوشتم و از دفتر خود براى ما ديكته كرد كه:

سپاس از آن خدائى است كه نميرد و عجائب وى تمامى نپذيرد، زيرا هر روز در كار تازه‏اى است از نظر ابتكار تازه‏هائى كه نبوده است، آن خدائى كه نزاده است تا در عزت او شريكى باشد و زائيده نيست تا بميرد و ارث گذارد، در چنگ اوهام نيفتد تا او را در يك دور نماى همانندى اندازه گيرند، و ديده‏ها به وى نرسند تا پس از باز گرفتن از وى دگرگونى يابد (يا نقشى از خود در خاطر بيننده گذارد خ ل) آن خدائى كه در آغازش نقطه شروعى نيست و در انجامش حد و سوئى نه، آنكه وقتى بر او پيشى ندارد و دورانى بر او مقدم نبود فزونى و كاستى پيرامونش نباشند، و به كجا است، و

 

براى چيست؟ موصوف نگردد و مكانى ندارد.

آن خدائى كه از امور نهانى درونى دارد و در خردها آشكار است بدان چه در آفرينش او از نشانه‏هاى تدبير عيان است، آن خدائى كه از پيغمبرانش پرسيدند و او را به حد و داشتن جزء نستودند بلكه به افعالش ستايش كردند و به آياتش بدو رهنمائى نمودند، خرد انديشه پيشه‏ها انكارش نتوانند زيرا كسى كه آسمانها و زمين با آنچه در آنها است و ميان آنها است آفرينش او است و او صانع همه آنها است توانائيش انكار ناپذير است، آن خدائى كه از خلق بدور است و چيزى همانندش نيست، آن خدائى كه خلق را براى پرستش خود آفريد و بر طاعت خود توانا كرد بوسيله نيروئى كه در آنها نهاد و بواسطه حجج خود عذر آنها را بباد داد و در نتيجه با بيّنه و دليل هر كه هلاك شود هلاك شده و به لطف او هر كه نجات يافته ناجى است و از آن خدا است تفضل از آغاز تا بازگشت، سپس خدا (سپاسش باد) با سپاس خويش جهان را گشود و امر دنيا و آخرت را با سپاس خود پايان بخشيد و فرمود (75 سوره 39): «ميان آنها بدرستى قضاوت شد» و گفته شد: الحمد لله رب العالمين.

سپاس از آن خدا است كه بى‏كالبد لباس كبريائيش در بر، و بى‏هيكل رداى جلالش در خور است، آنكه به وضع فنا ناپذيرى بر عرش استوار است و بى‏فاصله و بى‏تماس بر خلق فرازنده است، سوئى ندارد كه بدان رسند و مانندى ندارد كه از آنش شناسند، هر كه جز او جبارى نشان دهد خوار است و هر كه در برابرش بزرگى فروشد زبون است، همه چيز براى عظمتش فروتن است و فرمان گذار حكومت و عزت او است، گردش ديده‏ها از دريافتش‏

 

واماند و اوهام خلائق در آستان وصفش نارسا است، آغاز پيش از هر چيز است و پيش از خودى ندارد، و انجام پس از هر چيز است و پس از وى تحقق نيابد، به نيروى قهرش بر همه چيز چيره است و هر جايى را بى‏نياز به انتقال و بى‏چشم ديده است، هيچ ساينده‏اى نسايدش و هيچ حسى نيابدش، او است كه در آسمانها معبود است و در زمين هم معبود است، او است على و حكيم، هر كه را آفريد نقشه او را درست و محكم كشيد، نه نقشه پيشينى بود و نه خستگى در او پديد شد در آفرينش هر چه آفريد، هر چه را خواست آغاز نهاد و هر چه را خواست ايجاد كرد چنانچه مى‏خواست او دو مركز ثقل هستى كه جن و انس باشند تا ربوبيتش را بدين وسيله بشناسند و عهده طاعتش به گردن بسپرند همه سپاس شايسته او را به آستانش تقديم داريم به خاطر همه نعمتهاى او و از او رهبرى جوئيم براى كارهاى درست خود و به او پناه بريم از كردارهاى بد خود و از او آمرزش جوئيم به گناهانى كه از ما سر زده است و گواهيم كه شايسته پرستش جز خدا نيست و بر اينكه محمد (ص) بنده و رسول او است، او را به راستى و درستى به پيغمبرى برانگيخته تا دليل و رهنماى به او باشد، او هم از گمراهى براه آورد و ما را از گرداب نادانى بر گرفت، هر كه فرمان خدا و رسولش را برد به كاميابى بزرگى رسد و ثواب شايانى در يابد و هر كه نافرمانى خدا و رسولش كند محققا به زيان هويدائى اندر است و عذاب دردناكى را سزاوار است، از دل بكوشيد به سوى آنچه از شنوائى و فرمانبرى و خير خواهى مخلصانه و پشتيبانى مؤثر بر شما لازم است، خود را كمك دهيد بوسيله پايش در روش درست و راست و دورى از كارهاى بد و ناشايست، حق را ميان خود داد و ستد كنيد و در برابر من با آن‏

 

 

همكارى نمائيد، دست ستمكار احمق را ببنديد و به خوش كردارى دستور دهيد و از كار زشت جلوگيرى كنيد و قدر اهل فضيلت را بشناسيد. خدا ما و شما را به راه راست نگهدارد و ما و شما را به تقوى بر جا دارد، از خدا براى خود و شما آمرزش خواهم.