1- على بن أبى حمزه گويد: به امام صادق (ع) گفتم: من از هشام بن حكم شنيدم كه از شما روايت كرده است، خدا جسمى است، تو پر و نورانى، و شناختن او بديهى و ذوقى است و خدا به هر كدام بندگانش كه بخواهد بدان منت مىنهد، فرمود: منزه باد كسى كه هيچ كس نداند او چگونه است جز ذات او، نيست به مانندش چيزى و او است شنوا و آگاه، نه حدى دارد و نه محسوس گردد و نه بسيده شود و نه (ديدهها و نه) حواس او را دريابند، نه در چيزى گنجد و نه جسم است و نه صورت، نه در معرض نقشه بندى است و نه محدوديت. 2- حمزه بن محمد گويد: به ابو الحسن (ع) نوشتم و از جسم و صورت خدا پرسيدم، جواب نوشت: منزه باد كسى كه نيست به مانندش چيزى، نه جسم است و نه صورت.
محمد بن ابى عبد الله هم آن را روايت كرده ولى نام آن مرد را نبرده. 3- محمد بن زيد گويد: خدمت امام رضا (ع) رسيدم تا از
توحيد بپرسم، او خود برايم ديكته كرد كه:
حمد از آن خدا است كه همه چيز را پديده هستى داده و ابتكارى به جا نموده است، نه چيزى پيش آفرينش او بوده تا اختراع صدق نكند و نه علت و سببى در ميان بوده كه ابتكار درست نيايد، هر چه را چنانچه خواست آفريد و در اين آفرينش تنهائى گزيد براى اظهار حكمت و حقيقت ربوبيت خود، خردها او را در چنگ نيارند و اوهام به وى نرسند، ديدهها او را درك نكنند و در اندازه نگنجد، زبان تعبير در برابر آستان او درمانده و ديدهها در فرود هستى او خود را ببازند، صفات گوناگون در حضرت او گم و سرنگونند، بىپرده در نهانى عميق نهفته است و بىپوشش كلانى خود را در پرده گرفته، ناديده شناخته شده و بىتصوير ستوده گرديده و بىجسمى نشانهگذارى شده، نيست شايسته پرستشى جز خداى بزرگ و برتر. 4- محمد بن حكيم گويد: براى أبو ابراهيم (امام كاظم ع) گفته هشام بن سالم جواليقى را بيان كردم و گفته هشام بن حكم را حكايت نمودم كه خدا را جسم دانند، فرمود: به راستى چيزى به خداى تعالى مانند نيست، چه هرزهدرائى و ياوهسرائى كهتر از گفتار كسى است كه آفريننده هر چيز را به جسم بودن يا صورت يا وضع مخلوق يا محدوديت يا به داشتن اندام وصف كند، خدا بسيار از اين گفتار برتر است. 5- محمد بن فرج رخجى گويد: به ابى الحسن (ع) نوشتم و از او در باره آنچه هشام بن حكم و هشام بن سالم در صورت داشتن
خدا گفتهاند پرسيدم، جواب نوشت: گيجى سرگردان را از خود دور كن، و از شيطان به خداوند پناه بر، قول حق آن نيست كه آن دو هشام گفتهاند. 6- يونس بن ظبيان مىگويد: خدمت امام صادق (ع) رسيدم و به آن حضرت عرض كردم كه: هشام بن حكم گفتار ناهنجار مفصلى دارد و من چند كلمهاش را براى شما مختصر مى كنم، او معتقد است كه خدا جسم است زيرا چيزها دو قسم باشند:
جسم، و اثر و كار جسم، و نمىشود كه صانع فعل و اثر باشد ولى جائز است كه فاعل باشد.
امام صادق (ع) فرمود: واى بر او، نمىداند كه جسم محدود است و نهايت دارد و صورت هم محدود است و نهايت دارد، اگر داراى حد شد در معرض فزونى و كاستى است و هر چه در معرض فزونى و كاستى است مخلوق است. گويد: گفتم: پس من در اين باره چه بگويم؟ فرمود: خدا نه جسم است و نه صورت، او جسم آفرين همه اجسام و صورتگر صور است، جزء ندارد، نهايت ندارد، فزون نشود و نكاهد، اگر چنان باشد كه آنها گويند ميان خالق و مخلوق و آفريننده و آفريده فرقى نماند، ولى او پديدارنده است و فرق او با كسى كه جسمش آفريده و صورتگريش كرده و پديدش آورده اين است كه چيزى به او نماند و او هم به چيزى نماند. 7- حسن بن عبد الرحمن حمانى گويد: به ابى الحسن موسى
بن جعفر (ع) گفتم: هشام بن حكم معتقد است خدا جسمى است كه نيست به مانند او چيزى، دانا است، شنوا است، بينا است، توانا است، متكلم است، ناطق است، و كلام و قدرت و علم در يك روشند و هيچ كدامشان آفريده نيستند، فرمود: خدا او را بكشد، نمى داند كه جسم محدود است و كلام جز متكلم است، پناه به خدا، به خدا از اين گفته پناه مىبرم، خدا نه جسم است و نه صورت و نه محدود است و هر چيزى جز او مخلوق است، همانا هر چيز به اراده او است و به خواست او، بىگفته و ترديد در خاطر، و نياز به زبان. 8- محمد بن حكيم گويد: براى أبو الحسن (ع) گفته هشام جواليقى را بيان كردم و آنچه در باره جوان كامل مىگويد و گفته هشام بن حكم را هم برايش بيان كردم، فرمود: چيزى نيست كه مانند خدا باشد.