باب اشاره و نص بر ابى عبد الله جعفر بن محمد الصادق ع

پ‏1- از أبى الصباح كنانى، گويد: امام باقر (ع) نگاهى به امام صادق (ع) كرد كه راه مى‏رود و به من فرمود: اين را مى‏بينى؟ اين از آن كسانى است كه خدا عزّ و جلّ فرموده (5 سوره قصص): «و مى‏خواهيم تفضل كنيم بر آن كسانى كه در زمين ناتوان شمرده شد و آنها را ائمه نمائيم و آنها را وارث زمين گردانيم».پ 2- هشام بن سالم از امام صادق (ع) فرمود: چون مرگ پدرم در رسيد، فرمود: اى ابا جعفر تو را نسبت به اصحابم به خوش رفتارى وصيّت مى‏كنم، گفتم: قربانت آنها را به مقامى از دانش و پرورش رسانم كه هر كدام در شهرى باشند نياز به پرسش از كسى‏

 

نداشته باشند.پ 3- سدير صيرفى گويد: شنيدم امام باقر (ع) مى‏فرمود: به راستى از سعادت مرد است كه فرزندى داشته باشد، در خلقت و در اخلاق و در شمائل به مانند خودش، و من در اين پسرم خلقت و اخلاق و شمائل خود را مى‏شناسم، يعنى امام صادق (ع).پ 4- طاهر گويد: نزد امام باقر (ع) بودم كه جعفر (ع) آمد، امام باقر (ع) فرمود: اين بهترين مردم است.پ 5- طاهر گويد: نزد امام باقر (ع) بودم كه جعفر آمد، امام باقر (ع) فرمود: اين بهترين مردم است.پ 6- طاهر گويد: نزد امام باقر (ع) نشسته بودم و جعفر (ع) آمد، امام باقر (ع) فرمود: اين بهترين مردم است.پ 7- جابر بن يزيد جعفى گويد: از امام باقر (ع) سؤال شد از قائم (ع) دست به امام صادق (ع) زد و فرمود: به خدا اين قائم آل محمد (ص) است، عنبسه گويد: چون امام باقر (ع) وفات كرد، من‏

 

خدمت امام صادق (ع) رسيدم و اين خبر را به او گفتم، فرمود: جابر راست گفته.

 

سپس فرمود: شايد شما معتقد نيستيد كه هر امامى قائم است به امامت بعد از امامى كه پيش از او بوده است.پ 8- عبد الاعلى از امام صادق (ع) فرمود: پدرم هر چه در آنجا بود به من سپرد مرگش در رسيد فرمود: چند گواه نزد من حاضر كن و من چهار تن از قريش كه يكى از آنها نافع وابسته عبد الله بن عمر بود حاضر كردم، پس از آن فرمود: بنويس: اين است كه يعقوب به فرزندانش وصيّت كرد (132 سوره بقره): «اى پسرانم به راستى خدا براى شما ديندارى را برگزيده مبادا بميريد جز اينكه مسلمان باشيد (مبادا نامسلمان بميريد)» و محمد بن على (ع) به جعفر بن محمد (ع) وصيّت كرد و به او امر كرد تا در آن بُردى كه روزهاى جمعه در آن نماز مى‏خوانده كفنش كند و عمامه مخصوص او را به سرش بندد و گورش را چهار گوش بسازد و چهار انگشت از زمين بلند كند و هنگام خاك سپردن گره‏هاى كفن او را باز كند (جامه دوخته او را بكند) سپس به گواهان فرمود: خدا رحمتتان كند برگرديد، و چون آنها برگشتند، گفتم: پدر جان اين مطالب اهميتى نداشت كه شما بر آن گواه گرفتيد؟ فرمود: پسر جانم، من بد داشتم كه تو در تصدّى امر دفن و كفن من مغلوب نظر ديگران شوى و بگويند كه به او وصيّت نشده، من خواستم دليل و مدركى داشته باشى.