پ1- امام باقر (ع) فرمود: كنگره و قله و كليد هر كار و راه ورود در هر چيزى و خشنودى خداى بخشاينده تبارك و تعالى طاعت امام است از روى معرفت، سپس فرمود: به راستى خدا تبارك و تعالى مىفرمايد (83 سوره نساء): «هر كه اطاعت رسول كند، خدا را اطاعت كرده و هر كه پشت دهد، ما تو را نگهبان وى نفرستادهايم».پ 2- ابى الصباح گويد: من گواهم كه شنيدم امام صادق (ع) مىفرمود: من گواهم كه على (ع) امامى است كه خدا طاعتش را واجب كرده و حسن (ع) امام است و خدا طاعتش را واجب كرده، و حسين (ع) امام است و خدا طاعتش را واجب كرده و على بن الحسين (ع) امام است و خدا طاعتش را واجب كرده و محمد بن على (ع) امام است و خدا طاعتش را واجب كرده.پ 3- بشير عطار گويد: از امام صادق (ع) شنيدم مىفرمود:
ما مردمى هستيم كه خدا طاعت ما را واجب كرده است و شما پيروى مىكنيد از كسى كه مردم به نادانى او معذور نيستند.
پ4- امام باقر (ع) در تفسير قول خدا عز و جل (54 سوره نساء): «و به آنها مُلك بزرگى داديم» فرمود: مقصود از مُلك بزرگ، طاعت آنها است كه واجب است.پ 5- امام صادق (ع) فرمود: ميان رسل و اوصياء وجوب طاعت مشترك است.پ 6- فرمود: ما جمعى هستيم كه خدا طاعت ما را فرض كرده است، انفال (غنيمت جنگ، ملكى كه كفار به مسلمانان واگذارند، سر كوهها، كف رود خانهها، نيزارها و آنچه مانند آنها است) از آن ما است و برگزيده از مال هم (مقصود نخبه غنيمت است كه تقريباً اختصاص به سران كفر داشته و پيغمبر و امام آن را براى خود انتخاب مىكرده) از آن ما است، ما هستيم راسخون در علم و ما هستيم كه محسود شديم و خدا در باره ما فرموده (58 سوره نساء):
«آيا به مردم حسد برند بواسطه آنچه خدا از فضل خود به آنها داده است».پ 7- حسين بن ابى العلاء گويد: براى امام صادق (ع) ياد آور شدم كه عقيده ما نسبت به اوصياء اين است كه طاعت آنها فرض شده است، گويد: فرمود: آرى، ايشان همان كسانى هستند كه خدا تعالى در باره آنان فرموده است (59 سوره نساء): «اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول خدا را و اولو الامر از خودتان را» و باز فرموده است (61 سوره مائده): «همانا ولى شما خدا است و رسولش و كسانى كه گرويدند».
پ8- معمر بن خلاد گويد: مردى پارسى از ابو الحسن (امام كاظم ع) پرسيد كه: اطاعت شما واجب است؟ فرمود: آرى، گفت: چون اطاعت على بن ابى طالب (ع)؟ فرمود: آرى.پ 9- ابو بصير گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم از ائمه (ع) كه در فرمان و وجوب اطاعت، همه يكسانند؟
فرمود: آرى.پ 10- محمد بن زيد طبرى گويد: من در خراسان بالاى سر امام رضا (ع) ايستاده به خدمت بودم و جمعى از بنى هاشم كه اسحاق بن موسى بن عيسى عباسى همراه آنها بود، شرفياب حضور او بودند. آن حضرت فرمود: اى اسحاق به من خبر رسيده كه مردم مىگويند: ما عقيده داريم كه همه مردم بندههاى ما هستند، نه، سوگند بدان خويشى و قرابتى كه با رسول خدا (ص) دارم، من هرگز چنين چيزى نگفتم، و از پدران خود هم نشنيدم و به من نرسيده است كه يكى از نياكان من چنين گفته باشد، ولى من مى گويم كه مردم بندگان ما هستند در اينكه اطاعت ما بر آنها واجب است و در ديانت به ما وابستهاند، بايد حاضران به غائبان برسانند.پ 11- ابى سلمه گويد: از امام صادق (ع) شنيدم مىفرمود:
ما هستيم كه خدا طاعت ما را فرض كرده است، به مردم روا نيست جز اينكه ما را بشناسند، در نادانى به مقام ما معذور نيستند، هر كه ما را بشناسد مؤمن است و هر كه عمداً منكر مقام ما باشد كافر است،
هر كه نسبت به ما بيطرف باشد، نه ما را به امامت بشناسد و نه مقام ما را انكار كند، گمراه است تا به راه حق برگردد و آنچه را خدا از حق طاعت ما واجب كرده است بفهمد و اگر در همان حال گمراهى خود بميرد، خدا با او هر چه خواهد عمل كند.پ 12- محمد بن فضيل گويد: از او (امام ع) پرسيدم از بهترين چيزى كه بوسيله آن بندهها به خداى عز و جل تقرب جويند؟
فرمود: بهترين چيزى كه بندهها بوسيله آن به خدا عز و جل تقرب جويند، طاعت رسول و طاعت اولو الامر است، امام باقر (ع) فرمود:
دوستى ما ايمان است و بغض ما كفر است.پ 13- اسماعيل بن جابر گويد: به امام باقر (ع) گفتم: مى خواهم به شما عرضه كنم آن دينى را كه با آن نسبت به خدا عز و جل ديندارى كنم، گويد: فرمود: بياور آنچه دارى، گويد: گفتم:
من گواهم كه نيست شايسته پرستشى جز خدا، يگانه است، شريك ندارد، و گواهم كه محمد بنده و رسول او است و اعتراف دارم بدان چه از طرف خدا آورده و گواهم كه على (ع) امام است و طاعت او از طرف خدا فرض است و سپس حسن (ع) امام است كه خدا طاعتش را واجب كرده است و سپس حسين (ع) امام است و خدا طاعتش را واجب كرده و پس از او على بن الحسين (ع) امام است و خدا طاعت او را واجب كرده، تا كار امامت به او رسيد. سپس گفتم: خود شما خدايت رحمت كناد. امام فرمود: اين دين خدا است
و دين فرشتههايش.پ 14- امير مؤمنان (ع) فرمود: بدانيد كه همنشينى با عالِم (امام معصوم يا هر دانشمند دينى و بر حقى) و پيروى از او دينى است كه با آن براى خدا ديندارى كنند، طاعتش مايه كسب خوش كردارى و محو بد كردارى و ذخيره مؤمنان است و تا زندهاند وسيله ترفيع مقام آنها است، و ياد به خير است براى آنها پس از مرگشان.پ 15- منصور بن حازم گويد: به امام صادق (ع) گفتم: به راستى خدا والاتر و گرامىتر است از اينكه به خلق خود شناخته شود (يعنى وجود خلق نمونه وجود او باشد- چنانچه مشبهه گويند) فرمود: درست گفتى، گفتم: محققاً هر كس بداند پروردگارى دارد، براى او سزد كه بداند آن پروردگار خشنودى و خشمى دارد و بفهمد كه خشنودى و خشمش را نتوان شناخت جز بوسيله وحى يا رسول، هر كه به خودش وحى نشود، بايد رسولان خدا را بجويد و چون آنها را شناخت بداند كه حجت خدايند و طاعتشان واجب است، من به مردم گفتم: شما نمىدانيد كه رسول خدا (ص) از طرف خدا حجت بر خلق او بود؟ گفتند: چرا؟ گفتم: چون در گذشت چه كسى حجت بود؟ گفتند: قرآن، من در قرآن تأمل كردم و ديدم همه فرقههاى مختلفه، از مرجئه و قدريه تا برسد به زنادقه كه اصلًا بدان عقيده ندارند، از آن در برابر طرف خود دليل بر قول خود مىآورند و مردان بزرگ را مغلوب مىكنند، از اينجا دانستم كه قرآن حجت نباشد جز با قيّم و نگهدارى كه آن را درست
پبداند و هر چه در تفسير آيات آن بگويد حق باشد، من به مردم گفتم: قيّم و نگهدار قرآن كيست؟ گفتند: ابن مسعود بسا مى دانست و عُمَر هم بسا مىدانست و حذيفه هم مىدانست، گفتم:
اينها همه قرآن را مىدانستند؟ گفتند: نه، من هر چه بررسى كردم درك نكردم كه در باره احدى بگويند همه قرآن را مىدانست جز در باره على (ع) چون مسألهاى ميان آن قوم (اصحاب پيغمبر ص) مطرح مىشد، اين مىگفت: نمىدانم، و آن مىگفت: نمىدانم، و ديگرى هم مىگفت: نمىدانم، و همان على (ع) بود كه مى گفت: من مىدانم. من گواهم كه على (ع) قيّم و نگهدار قرآن بود و طاعتش واجب بود و پس از رسول خدا (ص) حجت بر مردم بود و هر چه در تفسير قرآن گفته است درست است.
امام (ع) فرمود: خدايت رحمت كناد، من گفتم: على (ع) از دنيا نرفت تا حجتى در جاى خود گذاشت، چنانچه رسول خدا (ص) حجتى در جاى خود گذاشت و حجت بعد از على (ع) حسن بن على (ع) بود و گواهم كه حسن بن على (ع) هم در نگذشت تا حجتى پس از خود بجا گذاشت چنانچه پدر و جدش بجا گذاشتند و حجت پس از حسن، حسين (ع) است و طاعتش واجب بود، فرمود: خدايت رحمت كناد، من سر مبارك آن حضرت را بوسه زدم و گفتم: من گواهى مىدهم كه حسين (ع) از دنيا نرفت تا على بن الحسين (ع) را پس از خود حجت گذاشت و طاعت او هم واجب بود. فرمود:
خدايت رحمت كناد، باز من بوسهاى به سر آن حضرت زدم و گفتم:
من براى على بن الحسين (ع) هم گواهى مىدهم كه از دنيا نرفت تا محمد بن على ابو جعفر را پس از خود حجت و امام معين كرد و طاعت او هم واجب بود، فرمود: خدايت رحمت كناد، عرض كردم:
پسر خود را در اختيار من بگذاريد تا ببوسم، خنديد، عرض كردم:
اصلحك الله، من به خوبى مىدانم كه پدرت از دنيا نرفته است تا پس از خود حجت و امامى معين كرده چنانچه پدرش كرد و خدا را گواه مىگيرم كه تو همان حجت و امامى، طاعت تو واجب است، فرمود: خدايت رحمت كناد بس كن و دست باز دار، گفتم: اجازه بفرمائيد سر شما را ببوسم، سر او را بوسيدم و خندهاى زد و فرمود:
هر چه خواهى از من بپرس، از امروز هرگز به بعد تو را ناشناس و بيگانه ندانم.پ 16- حسين بن ابو العلاء گويد: به امام صادق (ع) گفتم:
اطاعت از اوصياء واجب است؟ گفت: آرى همانهايند كه خدا عز و جل در باره آنها گفته (63 سوره نساء): «اطاعت كنيد از خدا و اطاعت كنيد از رسول و اولو الامر خودتان» و همانهايند كه خدا عز و جل در بارهشان فرموده است (91 سوره مائده): «همانا ولى و سرپرست شما خدا است و رسولش و آن كسانى كه گرويدند: همان كسانى كه نماز را برپا دارند و زكاة را بدهند در حالى كه ركوع مىكنند».پ 17- عبد الأعلى گويد: از امام صادق (ع) شنيدم مىفرمود:
سمع و طاعت (يعنى) شنيدن و فرمان بردن درهاى خير و خوشى باشند آنكه بشنود و فرمان برد حجت و مسئوليتى بر او نيست و آنكه بشنود و نافرمانى كند حجت و دفاعى از خود ندارد، امام مسلمانان در روز قيامت كه خداى عز و جل را ملاقات كند حجت او تمام است و از خود دفاع كند، سپس فرمود: خدا تبارك و تعالى
مىفرمايد: «روزى كه هر مردمى را با امام خود مىخوانيم» (74 سوره اسراء).