باب وظيفه واجب مردم در صورت در گذشت امام ع

پ‏1- يعقوب بن شعيب گويد: به امام صادق (ع) گفتم: وقتى براى امام پيش آمدى شد (و از دست رفت) مردم چه كنند؟، فرمود:

قول خدا عز و جل كجا است (122 سوره توبه): «بايد بكوچد از هر فرقه‏شان يك طائفه تا بينا شوند در دين و بيم دهند قوم خود را چون به سوى آنها برگردند تا شايد بر حذر شوند» فرمود: آنها كه در جستجويند معذورند و آنان كه در انتظار نماينده‏هاى خودند معذورند تا رفقاى آنها نزد آنها برگردند.

 

پ‏2- عبد الأعلى گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم از قول عامه كه گويند رسول خدا (ص) فرموده: هر كه بميرد و امامى ندارد به مردن اهل جاهليت مرده است؟ فرمود: سوگند به خدا كه درست است، گفتم: امامى از دست برود و مردى در خراسان باشد و نداند وصيّ او كيست همين دورى و بى‏اطلاعى براى او عذر نيست؟

فرمود: اين عذر او نيست به راستى چون امام از دست برود دليل وصى او بر أهل بلدى كه در آن است تسليم شود و چون خبر وفات امام به مردم دور از او برسد لازم است كه كوچ كنند زيرا خدا عز و جل مى‏فرمايد (122 سوره توبه): «پس چرا نكوچد از هر فرقه‏شان يك طائفه تا در دين بينا شوند و بيم دهند قوم خود را وقتى نزد آنها برگردند، شايد كه بر حذر شوند».

گفتم: مردمى كوچيدند و برخى از آنها پيش از آن كه به شهر امام برسند و بدانند مردند.

فرمود: خدا عز و جل مى‏فرمايد (100 سوره نساء): «هر كه از خانه‏اش بيرون آيد براى مهاجرت به سوى خدا و رسولش و سپس مرگش فرا رسد محققاً مزد او بر خدا است».

گفتم: برخى امام رسيدند و ديدند در خانه به روى شما بسته است و پرده استتار شما هم بر آن آويخته است، نه خودت آنها را به سوى خويش مى‏خوانى و نه كسى است كه آنها را به شما رهنمائى كند پس به چه وسيله اين موضوع را بفهمند؟

امام فرمود: به وسيله كتاب خدا كه نازل شده است.

من گفتم: خدا جل و عز در اين موضوع به بيانى مى‏فرمايد كه شخص امام از آن شناخته شود؟

امام فرمود: به نظرم مى‏آيد كه تو پيش از اين هم در باره اين‏

 

پ‏موضوع سخن كردى و پرسش نمودى؟

من گفتم: آرى، راوى گويد: امام (ع) در اينجا:

1- ياد آور آياتى شد كه خدا در باره على (ع) فرو فرستاده است. 2- ياد آور شد آنچه را رسول خدا (ص) به على (ع) در باره حسن و حسين (ع) فرموده: و آنچه را در باره على (ع) به خصوص فرموده است.

3- ياد آور شد آنچه را رسول خدا (ص) در باره على (ع) راجع به وصيت به وى و نصب او به خلافت فرموده و آنچه به آنها مى‏رسد از گرفتارى و مصيبت.

4- يادآور شد اقرار و اعتراف حسن و حسين (ع) را نسبت بدان. 5- ياد آور شد وصيت كردن على (ع) را به حسن و تسليم شدن حسين (ع) را به امامت او به وسيله قول خدا (6 سوره احزاب): «پيغمبر أولى و أحق است به مؤمنين از خودشان (يعنى اختيار امور آنها را دارد) و زنان او مادران آنهايند و أولو الارحام بر يك ديگر مقدم و صاحب اختيارند در كتاب خدا».

من گفتم: بى‏ترديد مردم در باره امام باقر (ع) سخن‏ها گفتند و اعتراض آنها اين بود كه چگونه امامت از ميان همه اولاد پدرش به او رسيد با اين كه در ميان آنها برادرانى داشت كه در خويشى با او برابر و در سن از او بزرگتر بودند (چون زيد بن على) و برادران كوچكتر هم داشت كه امامت به آنها هم نرسيد (يا مراد اين است كه در باره امام باقر اعتراض كردند راجع به اين كه امام صادق را وصى خود نمود با اين كه زيد برادر بزرگترش زنده بود و عبد الله پسر بزرگترش هم زنده بود (با اندكى تصحيح از مجلسى ره).

امام (ع) فرمود: امام به سه خصلت شناخته شود كه در

 

پ‏ديگرى نباشد:

1- نسبت به امام سابق از همه مردم نزديكتر و منسوبتر باشد و وصى او هم باشد.

2- سلاح رسول خدا (ص) نزد او باشد.

3- وصيتنامه رسول خدا (ص) هم نزد او باشد.

و اينها نزد من است و كسى در باره آن با من نزاعى ندارد، من گفتم: اين نشانه‏ها از ترس سلطان مستور و نهان است.

فرمود: نهان نيست جز اينكه دليل روشنى دارد پدرم در زمان خود هر چه آنجا بود به من سپرد و چون مرگش در رسيد، فرمود: چند گواه براى من حاضر كن، من چهار تن از قريش را حاضر كردم كه نافع وابسته عبد الله بن عمر با آنها بود و فرمود: بنويس اين است كه يعقوب به پسرانش وصيت كرد (122 سوره بقره): «اى پسران من به راستى خدا براى شما دينى را برگزيده مبادا بميريد جز اين كه مسلمان باشيد» و وصيت كرد محمد بن على به پسرش جعفر بن محمد و به او دستور داد او را در بُردى كه هنگام نماز جمعه مى‏پوشيد كفن كند و عمامه او را براى او عمامه سازد و قبر او را چهار گوش نمايد و چهار انگشت از زمين بلندتر كند و او را واگذارد، پس فرمود: آن وصيتنامه را در هم پيچيد و به گواهان فرمود: خدا شما را رحمت كند، برگرديد، و چون گواهان رفتند من گفتم: پدر جان در اين استشهاد چه مصلحتى بود؟ فرمود: من بد داشتم كه تو مغلوب شوى و بگويند وصيت نكرده، خواستم تو دليلى در دست داشته باشى. و امام كسى است كه چون به شهر او در آيند و پرسند وصى فلان امام كيست؟ گويند فلانى، من گفتم: اگر شريك در وصيت داشته باشد؟ فرمود: از شخص امام بپرسيد كه او محققاً براى شما بيان مى‏شود.

 

پ‏3- محمد بن مسلم گويد: من به امام صادق (ع) گفتم:

اصلحك الله خبر بيمارى شما به ما رسيد و نگران شديم، كاش به ما اعلام مى‏كردى يا مى‏آموختى كه امام آينده كيست؟ فرمود: به راستى على (ع) عالم و امام بود و علم امامت به ارث مى‏رود و عالمى نميرد جز آن كه به جاى بماند كسى كه چون او يا آنچه را خدا خواهد بداند، گفتم: براى مردم رواست كه چون عالمى بميرد آن كه بعد از او است نشناسند؟.

فرمود: نسبت به اهل اين شهر (كه محل امام است) يعنى مدينه، نه، امّا شهرهاى ديگر به اندازه‏اى كه خود را به مدينه رسانند (يعنى به محل امام) زيرا خدا مى‏فرمايد (122 سوره توبه):

 

 «و نباشند مؤمنان كه همه و همه بكوچند پس چرا نكوچد از هر فرقه‏اى طائفه‏اى از آنها تا دين را بفهمند و بيم دهند قوم و تبار خود را وقتى به آنها برگردند و شايد كه آنها بر حذر گردند» گفتم: بفرمائيد اگر كسى در اين ضمن مُرد، فرمود: او به منزله كسى است كه از خانه‏اش مهاجرت كرده به سوى خدا و رسولش و سپس مرگش رسيده محققاً اجرش بر خدا است، گويد: گفتم: چون بيايند به چه نشانه‏اى صاحب الامر را بشناسند؟ فرمود: به او سكينه و وقار و هيبت عطا شود.