پ1- ابو جرير قمى گويد: به ابو الحسن گفتم: قربانت (ظاهراً ابو جرير زكريا بن ادريس است و ابو الحسن امام رضا (ع) از مجلسى ره) شما مىدانيد دلباختگى و عقيده مرا نسبت به امامت پدرت و سپس نسبت به خودت سپس براى او سوگند ياد كردم- به حق رسول الله (ص) و حق فلان و فلان تا به خود آن حضرت رسيدم- بر اين كه هر چه به من خبر دهى از من به ديگرى اظهار نشود و از او پرسيدم پدرش زنده است يا مرده؟ فرمود: به خدا محققاً مرده است.
گفتم: قربانت شيعيان تو روايت كنند كه در او بوده است سنّت چهار پيغمبر (ع) (گويا اشاره باشد به روايت صدوق در اكمال الدين از ابو بصير از امام باقر (ع) كه در صاحب الامر چهار سنّت است، سنّتى از موسى و سنّتى از عيسى و سنّتى از يوسف و سنّتى از محمد (ص)، از موسى ترسان و نگران است، و از يوسف زندان و غيبت، و از عيسى گويند مرده است و نمرده، و از محمد شمشير) و چون واقفيه مدعى شدند قائم، امام كاظم است اينها را براى او ثابت كردند- از مجلسى (ره).
امام (ع) فرمود: سوگند بدان خدائى كه جز او شايسته پرستش نيست محققاً هلاك شده است، گفتم: به هلاكت مرگ رسيده يا هلاكت غيبت؟ فرمود: هلاكت مرگ، گفتم: شايد شما از
پمن تقيّه مىكنى؟ فرمود: سبحان الله .. گفتم: به شما وصيت كرده؟
فرمود: آرى، گفتم: احدى را با شما در آن شريك كرده؟ فرمود:
نه، گفتم: از برادرانت بر تو امامى است؟ فرمود: نه، گفتم: تو امامى؟ فرمود: آرى.پ 2- على بن اسباط گويد: به امام رضا (ع) گفتم: مردى متوجه برادرت ابراهيم شده (ابراهيم را در رنج انداخته- گول زده و به او گفته خ ل) و (ابراهيم) به او گفته كه پدرت زنده است و تو هم مانند او از حالش خبر دارى، فرمود: سبحان الله رسول الله (ص) مىميرد و موسى نمىميرد؟ به خدا سوگند محققاً مرده است چنانچه رسول خدا (ص) مرد ولى خدا تبارك و تعالى از آنگاه كه پيغمبر خود را قبض روح كرد هلم جراً در توفيق براى اين ديانت به عجمزادگان منت مىنهد و آن را هميشه از ايل و تبار نزديك پيغمبر دريغ مىدارد و از آنها سلب توفيق مىكند و هميشه دين حق را به آنان مىدهد و از اينان دريغ مىدارد من از طرف همين ابراهيم در هلال ذى الحجه هزار اشرفى بدهى و وام او را پرداختم بعد از آنكه در پرتگاه طلاق زنان و آزاد كردن مماليك خود افتاده بود ولى تو شنيدهاى آنچه را يوسف (ع) از دست برادرانش كشيد.پ 3- وشّاء گويد: به ابى الحسن (ع) گفتم كه آنها از تو روايت كردهاند كه مردى به شما گفته است تو مرگ آن حضرت را از گفته سعيد دانستى، فرمود: سعيد خبر او را آورد ولى من پيش از آمدنش آن را دانسته بودم، گويد: از آن حضرت شنيدم مىفرمود:
من ام فروه دختر اسحاق را يك روز بعد از مردن ابو الحسن (امام كاظم) در ماه رجب طلاق دادم، گفتم با اين كه مردن ابو الحسن را
فهميدى او را طلاق دادى؟ فرمود: آرى، گفتم: پيش از آنكه سعيد به شما وارد شود؟ فرمود: آرى.پ 4- صفوان گويد: به امام رضا (ع) گفتم: به من بفرما كه امام كى مىداند كه امام است؟ آن وقت كه به او خبر رسد كه امام سابق او در گذشته يا از همان حين در گذشت او؟ مثل اين كه امام كاظم در بغداد فوت كرد و شما در مدينه بوديد؟ فرمود: همان گاه كه او بميرد وى بداند كه امام است و او مرده است، گفتم: با چه وسيلهاى؟ فرمود: خدا به او الهام مىكند.پ 5- هارون بن فضل گويد: من ابو الحسن على بن محمد (ع) را در روز وفات ابو جعفر (امام محمد تقى) ديدم گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، ابو جعفر در گذشت، به او عرض شد: از چه راه فهميدى؟ فرمود: يك خضوع و ذلّتى براى خدا در دلم افتاد كه پيش از آن درك نمىكردم.پ 6- مسافر گويد: وقتى امام كاظم را گرفتند كه ببرند به فرزند خود ابو الحسن (امام رضا ع) دستور داد كه تا او زنده است هر شب درب اطاق بخوابد تا خبر او برسد.
گويد: ما هر شب بستر امام رضا را در دهليز مىانداختيم و پس از شام مىآمد و در آن مىخوابيد و صبح به منزلش بر مىگشت. گويد: چهار سال بر اين وضع پائيد و سپس در يكى از شبها بستر او را انداختيم و دير كرد و به شيوه هميشه نيامد بخوابد و اهل خانه به هراس افتادند و ترسيدند و غم فراوانى از نيامدن آن حضرت ما را فرا گرفت و فرداى آن شب به خانه آمد و نزد خانواده
پما رفت و ام احمد را خواست و به او گفت: آن امانتى كه پدرم به تو سپرده بياور، ام احمد به مجرد شنيدن اين سخن شيون كرد و سيلى به چهره زد و گريبان دريد و گفت: به خدا آقاى من مرده است، امام رضا جلو او را گرفت و فرمود: سخنى در اين باره مگو و اظهارى مكن، تا خبر به والى رسد و او سبدى با دو هزار يا چهار هزار اشرفى در آورد و همه آنها را به امام رضا داد نه ديگران و ام احمد گفت:
امام كاظم محرمانه به من فرمود (ام احمد بانوئى راستگو و مورد اعتماد بود نزد امام) اين امانت را نگهدار نزد خودت احدى را تا من بميرم بدان مطلع مكن و چون مُردم هر كدام از پسرانم آمد و آن را درخواست كرد از تو آن را به او بده و بدان كه من مُردهام، به خدا سوگند نشانهاى كه آقايم به من داده بود ظاهر شد، امام رضا آنها را از او دريافت كرد و به همه دستور خود دارى داد تا خبر رسيد، و برگشت و ديگر به آن خوابگاه معهود برنگشت به رسم گذشته و چند روزى بر ما نگذشت كه طومار خبر مرگ آن حضرت رسيد و ما روز شمارى كرديم و وارسيديم در همان وقتى وفات كرده بود كه ابو الحسن (الرضا (ع)) همان اقدام را كرد و خوابگاه سفارشى را ترك كرد و امانت معهوده را دريافت نمود.