باب در في‏ء و أنفال و تفسير خمس و مقررات آن و آنچه خمس در آن واجب است

پ‏به راستى خدا تبارك و تعالى همه دنيا را سراسر از آن خليفه خود ساخته، چون به فرشته‏ها گفته (24 سوره بقره): «به راستى من در زمين خليفه‏اى گذارم» همه دنيا سراسر از آدم بود و پس از وى از آن نيكان از نژادش گرديد كه جانشينهاى او بودند، پس آنچه را دشمن از آنها به زور گيرد و سپس به آنها برگردد آن را في‏ء نامند، و آن مالى است كه به غلبه و جنگ بدانها برگردد و حكمش همان است كه خدا تعالى فرموده است (42 سوره انفال): «و بدانيد كه همانا آنچه را بهره گرفتيد از هر چيزى، به راستى از آن خدا است خمسِ آن و از آن رسول و از آن ذى القربى و يتيمان و مستمندان و ابن السبيل» پس آن از خدا و رسول و خويشان رسول، پس اين همان فى‏ء است كه بدانها برگشته است و اين كه برگشته است همان چيزى است كه به دست ديگران افتاده و با شمشير از آنها گرفته شده است.

و اما آنچه بدانها برگردد بى‏اينكه نيروئى بدان تاخته باشند آن انفال است و ويژه خدا و رسول است و كسى در آن شريك نيست، و همانا شركت در چيزى است كه روى آن نبرد شده است و براى جويان‏جويان چهار بخش از بهره غنيمت مقرر شده است و براى رسول يك سهم كه آن را شش سهم كند و سه از آن او باشد و سه ديگر از يتيم و مستمند و ابن السبيل، ولى أنفال به اين روش نيست‏

 

پ‏و ويژه خود رسول است و فدك از آن خود پيغمبر بود، زيرا شخص او و امير المؤمنين (ع) بر آن دست يافتند و ديگرى با آنها نبود، پس نام في‏ء نداشت و همان انفال بود، و همچنين است نيزارها و معادن و درياها و بيابانهاى بى‏سكنه يعنى فلاتها كه همه از آن امام است، اگر مردمى به اجازه امام در آنها كار كردند چهار پنجم درآمد آن را به كارمزد مى‏برند و يك پنجم را به امام مى‏دهند، و آنچه از امام باشد جارى مجراى خمس است (يعنى شش سهم شود) و هر كه بى‏اجازه امام در آنها كار كند براى امام رواست كه همه درآمد او را بگيرد و كسى را در آن حقى نيست، و همچنان است هر كه چيزى را آبادان كند يا قناتى روان سازد يا در زمين بائرى بى‏اجازه صاحب زمين كار كند، او را چنين حقى نباشد، و اگر صاحب زمين خواهد همه را از او بستاند و اگر خواهد آن را به دست او وانهد.پ- 1- از سليم بن قيس گويد: شنيدم كه امير المؤمنين (ع) مى‏فرمود: ما هستيم به خدا كه خداوند قصد كرده از كلمه ذى القربى، آنان كه خداوند آنها را مقرون به خود و پيغمبرش ساخته و فرموده (7 سوره حشر): «آنچه خداوند به رسول خود فى‏ء داده است از اهل قريه‏ها پس از آن خدا است و از رسول است و از ذى القربى و يتيمان و مستمندان» از ما به خصوص، و براى ما از زكاة سهمى نداده است، خدا پيغمبر خود را گرامى داشته و ما را هم گرامى داشته كه به ما بخوراند چركين‏هاى آنچه را در دست مردم است.پ 2- محمد بن مسلم، از امام باقر (ع) در تفسير قول خدا

 

تعالى (41 سوره انفال): «و بدانيد هر آنچه غنيمت برديد از هر چه باشد پس خمس آنِ به راستى از آن خدا است و از رسول و از ذى القربى» فرمود:

آنان خويشان رسول خدايند، خمس از خدا است و از رسول و از ما.

پ‏3- از حفص بن بخترى از امام صادق (ع) فرمود: انفال، هر دست آوردى است كه به زور لشكر گرفته نشده، يا چيزى است كه مردمى به وجه مصالحه داده‏اند، يا به دست خود داده‏اند، و هر زمين بائر بى‏كشت و زرع، و ته رودخانه‏ها، و آن از آن رسول خدا (ص) و پس از او از امام (ع) است به هر مصرف خواهد برساند.پ 4- از امام كاظم (ع) فرمود: خمس در پنج چيز است: از غنيمت، و از غوص، و از گنجها كه بجويند، و از معادن، و از نمكزارها، و از همه اين انواع خمس دريافت شود و براى كسى باشد كه خدا تعالى براى او مقرر ساخته، و چهار قسمت ديگر غنيمت ميان كسانى كه براى آن نبرد كرده‏اند و در كار آن بوده‏اند پخش شود، و خمس شش سهم شود:

1- سهم خدا 2- سهم رسول خدا 3- سهم ذى القربى 4- سهم يتيمان 5- سهم مستمندان 6- سهم ابناء السبيل سهم خدا و سهم رسول خدا (ص) پس از وى از آن اولى الامر است به وراثت پس او را سه سهم باشد، دو سهم ارثى و يك سهم قسمى از طرف خدا، و نيم خمس بالتمام از آن او است و نيم‏

 

پ‏ديگرش از آن خاندان او است، يك سهم از يتيمان آنها و يك سهم از مستمندان آنها و يك سهم براى ابناء السبيل از آنان طبق قرآن و سنت بر آنها تقسيم شود تا اندازه‏اى كه در مدت يك سال بى‏نياز گردند، اگر چيزى از آن فزون آيد به امام تعلق دارد، و اگر گنجايش ندارد يا كم آيد از هزينه سال آنان، بر امام است از خود بر آنان انفاق كند به اندازه‏اى كه بى‏نياز شوند بدان، و همانا بر او لازم گرديده كه هزينه آنها را بدهد براى آنكه هر چه از آنها فزون آيد از او است و همانا خداوند كه اين سهم خمس را خاص خاندان پيغمبر كرده است و به مستمندان و ابناء سبيل مردم ديگر نداده در عوض صدقه‏ها و زكاة مردم است كه از سادات دريغ داشته، براى آنكه خدا آنان را به واسطه خويشى با پيغمبر منزه دارد و آنها را خدا ارجمند شمارد از چرك مال مردم، پس نزد خود براى آنها حق مخصوصى مقرر داشته، به اندازه‏اى كه آنها را بى‏نياز كند از اين كه در معرض خوارى و زبونى در آيند و باكى ندارد كه خودشان به هم صدقه دهند و اينان كه خدا براى آنها خمس مقرر كرده همان خويشان پيغمبرند كه خدا آنها را در قرآن ياد كرده و فرموده (214 سوره شعراء): «و بيم بده تبار نزديكان خود را» و آنان فرزندان عبد المطلبند خودشان از مرد و زن، كسى از خانواده‏هاى قريش و از عرب با آنها نيست، و موالى و وابسته‏هايشان در اين خمس با آنها شركت ندارند، و زكاة مال مردم ديگر براى موالى و وابسته‏هاى آنان حلال است و آنها با ديگر مردم برابرند، و هر كس مادرش از بنى هاشم است و پدرش از ديگر مردم صدقه بر او حلال است و از خمس حقى ندارد، زيرا خدا تعالى مى‏فرمايد (6 سوره احزاب):

 «آنها را به پدرانشان منسوب داريد» و براى امام است برگزيده مال‏

 

پ‏غنيمت و او را شايد كه زبده اموال را بردارد، چون كنيز زيبا، و پاكش خوب، و جامه و متاع چنانى كه دوست دارد و مى‏خواهد، از آن او است پيش از قسمت غنيمت و پيش از اخراج خمس، و او حق دارد كه با مال غنيمت هر خرجى كه براى او رخ دهد جبران كند و بدون قسمت آن از آن مصرف نمايد، مانند آن كه براى تأليف قلوب بدهد يا خرج ديگرى كه پيش آمد كند، و اگر پس از آن چيزى بماند خمسش را بيرون كند و آن را به اهلش قسمت كند، و آنچه بماند قسمت كند بر كسانى كه متصدى جنگ و گرفتن غنيمت شدند، و اگر پس از مصارف لازمه چيزى نماند، چيزى طلب ندارند.

زمين به هيچ وجه از آن لشكر فاتح نيست و حقى به آنچه در تصرف آوردند ندارند مگر خصوص آنچه در ميدان جنگ باشد، و بيابان‏نشين‏هاى عرب از غنيمت سهم نبرند گر چه با امام در جبهه نبرد شركت كنند، زيرا رسول خدا (ص) با اعراب بيابان پيمان بست كه آنها را در ديار خود بگذارد و از هجرت معاف دارد به شرط آنكه اگر دشمنى بر رسول خدا (ص) تاخت آورد، رسول خدا (ص) آنها را بسيج كند و به جبهه ببرد تا به سود او بجنگند و از غنيمت هم سهم نبرند، و سنت پيغمبر (ص) در باره آنها و ديگران مجرا است.

و زمين‏هائى كه به زور قشون اسلام گرفته شده است همه وقف است و به دست كسى واگذار است كه آن را آباد كند و زنده نگهدارد و بر سر آن بماند به قرار دادى كه والى در حدود توانائى او با وى بندد، از حق نيمه درآمد يا يك سوم يا دو سوم و به هر اندازه كه به مصلحت آنان باشد و بدانها زيان نباشد و چون همه هزينه از

 

پ‏درآمدش بيرون شود، از درآمد خالص اول زكاة بيرون شود و آن ده يك است از آنچه به آب باران عمل آيد (ديم) و يا آب بر آن روان شود و به جريان آب سير آب گردد و نيم دهم است (5 ر 0) از آنچه به وسيله چرخ دولاب و شتران آبكش آبيارى شود و آن را امام مى‏ستاند و در مصارف هشتگانه‏اى كه خدا مقرر كرده است صرف مى‏كند از براى:

1- فقراء.

2- مستمندان.

3- كارمندان خود زكاة.

4- براى تأليف قلوب.

5- آزاد كردن بنده‏ها.

6- پرداخت بدهكارى وام داران.

7- در راه خدا از هزينه جهاد و پل سازى و ديگر امور خيريه.

8- براى رفع حاجت مسافران در راه مانده تا به وطن خود رسند.

اين هشت سهم است كه به آنها پخش مى‏شود هر كدام در جاى خود به اندازه‏اى كه تا يك سال بى‏نياز باشند بى‏تنگى در زندگى و بر خود سخت گرفتن و اگر پس از همه اين مصارف چيزى فزون آيد به امام (ع) برگردد و اگر كم آمد و به اندازه كفايت نباشد بايد امام به اندازه‏اى كه آنها را شايد از خود كم بود آن را بپردازد و به هر كس به اندازه نياز و حاجت او بدهد.

و پس از اخراج عشر زكاة، آنچه بماند ميان امام و شركاى او كه كارگران زمين و مايه و پايه درآمد آنند تقسيم شود و سهم آنان را چنانچه با آنها قرار داده بپردازد و باقى مانده را خود بردارد

 

پ‏تا در پس تأمين كارگران زمين روزى ياران او باشد براى حفظ دين خدا و صرف كند در آنچه براى او پيش آمد كند از نظر تقويت اسلام و تقويت دين در راههاى جهاد و جز آن از آنچه مصلحت عموم در آنست، خود والى از آن چيزى ندارد، نه كم و نه بيش.

و براى امام بعد از خمس، حق در انفال است، انفال: هر زمين بائرى است كه صاحبانش نابود شده‏اند و هر زمينى كه بى‏رنج نبَرد و قشون كشى به دست آمده و خود صاحبانش آن را بر وجه صلح به دست خود امام واگذاردند.

و از آن امام است: سر كوهها و ته رودخانه‏ها و نيزارها و هر زمين بائرى كه صاحب ندارد و از آن او است اموال خاصه پادشاهان كفار كه مغلوب اسلام شوند (از اموال منقوله و غير منقوله- از مجلسى ره-) آنچه در دست ايشان باشد و از مالك معين غصب نكرده باشند، زيرا هر مال عصبى بايد به مالكش برگردد، و امام وارث هر كسى است كه وارثى ندارد، امام نانده هر كسى است كه چاره‏اى ندارد و فرمود: خدا هيچ مالى را وانگذارد مگر آن كه آن را قسمت بندى كرده و به هر ذى حقى، حق او را داده از خاصه (يعنى امام و بنى هاشم- از مجلسى ره-) و عامه مردم ديگر و بى‏نوايان و مستمندان و هر قسمى از مردم، پس فرمود: اگر در ميان مردم به عدالت رفتار مى‏شد، همه بى‏نياز مى‏شدند، سپس فرمود:

عدالت از عسل شيرين‏تر است و عدالت نكند مگر كسى كه عدالت را خوب بداند (اشاره است به اين كه نظام مردم در معاش و معاد، درست نشود مگر به وجود امام عادل و عالم به هر آنچه خلق بدان نياز دارند- از مجلسى ره-).

فرمود: شيوه رسول خدا (ص) اين بود كه صدقات و زكات‏

 

پ‏بيابان‏نشين‏ها را در همان بيابان‏نشين‏ها تقسيم مى‏كرد و زكاة شهرى‏ها را ميان شهرى‏ها و مصارف هشتگانه را برابر منظور نمى‏كرد كه به هر مصرفى درست يك هشتم را بدهد ولى آن را به حساب هر كدام از مصارف هشتگانه كه در دسترس او بود و در برابر او بود تقسيم مى‏كرد و مصرف مى‏نمود به اندازه‏اى كه هزينه يك سال آنها را بس باشد، در اين باره، دستور معينى نبود و نه اندازه مضبوط و نامبرده و نه ثبت‏شده‏اى در كتب، همانا به اندازه‏اى كه رأى او بود و در مصرفى كه حاضر بود صرف مى‏كرد تا هر گونه نيازمندى هر قومى را بر آورد و اگر در اين ميانه، چيزى از حاجت‏مندى محل، فزون مى‏شد، آن را بر ديگران عرضه مى‏كرد.

و انفال، با پيشوا است (كه پيغمبر و امام باشد) و هم چنان هر زمينى كه در زمان پيغمبر (ص) فتح شده است تا آخر ابد و آنچه به نيروى قشون اسلام فتح شده چه به دعوت حكام جور بوده يا امام عادل، زيرا تعهد پيغمبر (ص) در اولين و آخرين يكى است براى آنكه رسول خدا (ص) فرمود: مسلمانان همه برادرند و خونشان برابر است و تعهد پسترين و كوچكترين آنها در عهده همه است، در مال خمس كه به مستحق آن داده شود زكاتى نيست زيرا معاش مردم فقير و بى‏نوا در اموال مردم مقرر شده طبق سهام هشتگانه و براى فقراى خويشان پيغمبر نيمى از خمس مقرر شده است و آنها را بدان از صدقات مردم و از صدقات پيغمبر و امام بى‏نياز ساخته، پس نه فقيرى از مردم بجا مانده و نه فقيرى از خويشان پيغمبر (ص) جز آنكه بى‏نياز شده و ديگر فقيرى وجود ندارد و از اين رو بر دارائى پيغمبر و امام زكاتى نيست زيرا فقير و نيازمندى وجود ندارد ولى بر عهده آنها است مخارج پيش آمدهائى كه براى آنها رخ مى‏دهد از

 

پ‏چند جهت (چون پذيرائى واردين و كم بود نفقه اهل خمس و. و.) و براى آنها است از بابت اين وجوه مصارف بودجه‏هائى (چون هداياى و فود و اموال خاصه ملوك- از مجلسى ره- چنانچه مخارجى هم به عهده آنها است.پ 5- از على بن اسباط گويد: چون ابو الحسن موسى (امام كاظم ع) نزد مهدى عباسى آمد، ديد در كار رسيدگى به مظالم است و آنها را به صاحبان حق بر ميگرداند، فرمود: اى امير المؤمنين، چه شده است كه مظلمه ما و حقى كه از ما برده‏اند بر نمى‏گردد؟

گفت: اى ابا الحسن، اين چيست؟ فرمود: چون خداوند تبارك و تعالى فدك و حومه آن را براى پيغمبر خود گشود و آن را بى‏رنج و قشون كشى و ايلغار اسب سوار و شتر سوار به دست پيغمبر انداخت، خدا بر پيغمبر خود اين آيه را فرو فرستاد (28 سوره اسراء): «بده به ذى القربى حقش را»، پيغمبر ندانست كه ذى القربى كيانند و در باره آن به جبرئيل مراجعه كرد و جبرئيل به پروردگارش مراجعه كرد و خدا به او وحى كرد كه فدك را به فاطمه (ع) بده، رسول خدا (ص) فاطمه را خواست و به او فرمود:

اى فاطمه، به راستى كه خدا به من دستور داده است تا فدك را به تو بدهم. عرض كرد: يا رسول الله، پذيرفتم از تو و از خدا، و هميشه تا رسول خدا (ص) زنده بود، وكلاى فاطمه (ع) در آن بودند و آن را به تصرف داشتند و چون ابو بكر متصدى كار شد، وكلاى فاطمه (ع) را از آن بيرون كرد و فاطمه نزد او رفت و درخواست كرد كه آن را به وى باز پس دهد، به او گفت: يك سياه يا سرخ بياور كه گواهى دهد فدك از آن تو است، فاطمه (ع) امير المؤمنين‏

 

پ‏و ام ايمن را آورد و گواهى دادند كه فدك از آن فاطمه (ع) است.

ابو بكر، نامه‏اى نوشت و به دست فاطمه داد و دستور داد كسى متعرض آن نشود، فاطمه (ع) از منزل ابى بكر بيرون شد و نامه با او بود، عُمر به او برخورد و گفت: اى دختر محمد، اين چيست كه با خود دارى؟ گفت: نوشته‏اى كه پسر ابى قحافه به من داده است، گفت: آن را به من بنما و آن حضرت نخواست كه به او بنمايد و آن را از دست فاطمه (ع) ربود و خواند و سپس آب دهان بر آن انداخت و آن را پاك كرد و دريد و به فاطمه (ع) گفت: اين را پدرت بزور قشون نگرفته است و اسب سوار و شتر سوارى براى گرفتن آن نرانده است، تو ريسمان به گردن ما ببند.

مهدى به آن حضرت عرض كرد: اى ابو الحسن، حدود فدك را به من بگو، فرمود: حدى به كوه احُد، حدى به عريش مصر، حدى به سيف البحر، حدى به دومة الجندل، گفت: همه اينها است؟ فرمود: آرى يا امير المؤمنين، همه اينها، اين همه است كه رسول خدا (ص) بر سر مردم، آن قشونى نكشيده است و اسب سوار و شتر سوارى نرانده است.

مهدى گفت: سرزمين بسيارى است، من در باره آن تأملى مى‏كنم.پ 6- از محمد بن مسلم گويد: از امام باقر (ع) شنيدم مى‏فرمود:

انفال، همان عطاى الهى است و در سوره انفال بريدن بينى است (يعنى بينى دشمنان ما بريده شود و خوار و زبون شوند).پ 7- از احمد بن محمد بن ابى نصر از امام رضا (ع)، گويد:

 

پرسش شد از تفسير قول خدا عز و جل (43 سوره انفال): «و بدانيد كه هر آنچه را از غنيمت بريد از هر چه پس به راستى از آن خدا است خمس آن و از رسول و از ذى القربى» به او عرض شد: آنچه از آن خدا است، از كيست؟ فرمود: از رسول خدا (ص) است و آنچه هم از رسول خدا است (ص) از آن امام است، به او عرض شد: بفرمائيد اگر صنفى از اصناف، بيشتر باشد و صنفى كمتر با آنچه بايد كرد؟

فرمود: اختيار آن با امام است نمى‏دانى كه رسول خدا (ص) چه مى‏كرد؟ آيا نبود كه عطا مى‏كرد به هر طور صلاح مى‏ديد؟ امام همين طور است.

وجوب خمس در معادن‏

پ‏8- از محمد بن مسلم كه از امام باقر (ع) پرسش شد از معادن طلا و نقره و آهن و قلع و مس زرد (مفرغ).

فرمود: بر همه اينها خمس واجب است.

در خمس غنيمت‏

پ‏9- از زراره كه گفت: امام تصرف مى‏كند و براى خود بر مى‏دارد و عطا مى‏كند هر چه را خواهد، پيش از سهم بندى غنيمت و محققاً رسول خدا (ص) به همراه قومى جنگيد و از غنيمت به آنها بهره‏اى نداد و اگر خواهد همه را ميان آنها قسمت مى‏كند.پ 10- از حكيم مؤذن ابن عيسى گفت: از امام صادق (ع) پرسيدم از قول خدا تعالى (43 سوره انفال): «بدانيد هر آنچه را غنيمت برديد از هر چيزى پس خمس آن براى خدا واجب است و براى رسول‏

 

و براى ذى القربى» امام دو دست از زانوى خود برداشت و با آن اشاره كرد و سپس فرمود: مقصود از غنيمت به خدا فائده روز به روز است جز اين كه پدرم شيعه خود را از بابت آن حلال كرده تا حلال‏زاده شوند.پ 11- از سماعه كه گويد: از ابو الحسن (ع) پرسيدم از خمس، فرمود: در هر چيزى كه مردم را فائده باشد از كم و بيش، خمس هست.پ 12- از احمد بن محمد بن عيسى بن يزيد، گويد: نوشتم:

قربانت شوم، به من بياموز كه فائده چيست؟ و اندازه آن كدام است؟ رأى شما چيست؟ خدايت باقى بدارد كه منت نهى بر من به بيان اين مطلب، تا در حرام زندگى نكنم و نه نماز داشته باشم و نه روزه. در پاسخ نوشت: فائده، آن چيزى است كه به تو رسد در بازرگانى از سود آن و در كشت و كار بعد از مخارج آن يا جائزه‏اى كه به دست تو رسد.پ 13- از ابن ابى نصر گفت: نوشتم به ابى جعفر (ع) خمس را پيش از مئونه و مخارج بيرون كنم يا بعد از آن؟

در پاسخ نوشت بعد از آن.پ 14- از امام باقر (ع) فرمود:

هر چه از غنيمت كه براى دعوت به شهادت‏

لا اله الّا اللَّه محمداً رسول الله‏

بر سر آن نبرده شده است پس به راستى كه خمس آن از آن ما است و روا نيست بر أحدى كه از خمس، چيزى بخرد تا آنكه‏

 

حقّ ما را به ما برساند.پ 15- از عبد العزيز بن نافع گفت: اجازه ورود بر امام صادق (ع) خواستيم و كس نزد آن حضرت فرستاديم، نزد ما فرستاد كه دو نفر، دو نفر وارد شويد، من با مردمى كه همراهم بود، خدمت آن حضرت رفتيم، من به آن مرد گفتم كه: مى‏خواهم تو از آن حضرت اجازه بگيرى (أن تحل: راه پرسش را باز كنى خ ل نسبت به اموال خود حلاليت‏طلبى خ ل) گفت: بسيار خوب و به آن حضرت گفت: قربانت، پدرم از آنها بود كه بنى اميه او را اسير كردند و من مى‏دانم كه بنى اميه حق نداشتند كه چيزى را براى كسى حرام كنند و نه حلال كنند و از آنچه در دستشان بود كم و بيشى ذى حق نبودند و همانا اختيارش به دست شما بود و چون من در خاطر مى‏آورم كه آنچه را دارم رد كنم، به من حالتى دست مى‏دهد كه نزديك است ديوانه شوم از آنچه در آن گرفتارم.

امام به او فرمود: بر تو حلال باد هر آنچه از اين راه بوده است و هر كس هم حالش به مانند تو است در دنبال من بر او هم هر چه از اين راه است حلال باد، گويد: ما بر خاستيم و بيرون آمديم و مُعَتّب (خادم امام صادق ع) پيش از ما رفت نزد آن جمعى كه در انتظار نشسته بودند براى اجازه از طرف امام صادق (ع) و به آنها گفت: عبد العزيز بن نافع به چيزى دست يافت كه هرگز احدى به مانند آن دست نيافته است، به او گفته شد: آن چه چيز است؟ و در پاسخ براى آنها شرح داد. پس دو تن برخاستند و خدمت امام صادق (ع) رسيدند، و يكى از آنها گفت: قربانت، به راستى پدر من از اسيران بنى اميه بود و من به خوبى مى‏دانم كه بنى اميه كم يا بيش، حقى در كار مردم نداشتند و من دوست دارم كه‏

 

پ‏شما مرا از اين باره حلال كنيد.

در پاسخ فرمود: و اين با ما است؟ اين با ما نيست، ما را نرسد كه حلال كنيم يا حرام كنيم، آن دو مرد بيرون شدند و امام صادق (ع) خشمگين شد و أحدى آن شب خدمت آن حضرت نرسيد مگر آنكه امام صادق (ع) با او آغاز سخن كرد و فرمود: شما تعجب نمى‏كنيد از فلانه كس، آمده است و نسبت بدان چه بنى اميه كردند، از من حلاليت مى‏خواهد، گويا به نظرش مى‏رسد كه اين كار با ما است و در آن شب كسى كم يا بيش سودى به دست نياورد جز همان دو مرد نخستين، زيرا آن دو تن حاجت روا شدند.پ 16- از ضريس كناسى، گويد كه: امام صادق (ع) فرمود:

از كجا مردم به كار زنا وارد مى‏شوند؟

گفتم: قربانت، من نمى‏دانم.

فرمود: از بابت خمس ما اهل بيت، جز شيعيان حلال‏زاده خود ما، كه خمس بر آنها حلال شده به خاطر آنكه حلال زاده باشند.17- از امام صادق (ع) كه مى‏فرمود: ما مردمى هستيم كه خدا طاعت ما را واجب كرده است، انفال، از ما است و برگزيده مال از ما است.پ 18- از ابان بن تغلب از امام صادق (ع) در باره مردى كه بميرد و نه وارثى دارد و نه آزادكننده‏اى، فرمود: او از اهل اين آيه است كه خدا فرموده است (1 سوره انفال): «از تو پرسند از انفال»

 

پ‏19- از حلبى از امام صادق (ع) كه گنج چه دارد؟ فرمود:

خمس، معادن چه دارند؟ فرمود: خمس، و همچنين است قلع و مس زرد معدنى (مفرغ) و آهن و هر آنچه از معدنيها محسوب باشد، از آن گرفته شود آنچه از طلا و نقره گرفته مى‏شود.پ 20- امام باقر (ع) يا امام صادق (ع) فرمود: به راستى سخت‏تر چيزى كه مردم در روز رستاخيز بدان گرفتارند اين است كه صاحب خمس بر پاى ايستد و گويد: پروردگارا، خمس من (يعنى داد خواهى كند در درگاه خدا از كسى كه خمس را نداده يا به ناحق گرفته و خورده است) و ما آن را براى شيعيان خود گوارا و حلال كرديم تا حلال زاده باشند و تا نسل آنها پاك باشد.پ 21- از محمد بن على، گويد: از ابو الحسن (ع) پرسيدم از آنچه از دريا بر آرند از لؤلؤ و از ياقوت و زبرجد و از معادن طلا و نقره، كه چه اندازه حق خمس در آن است؟

فرمود: چون بهاى آن يك دينار (اشرفى 18 نخودى طلا) رسد، خمس دارد.پ 22- على بن مهزيار گويد: به او نوشتم: اى آقايم، مردى است كه به او مالى داده‏اند تا با آن حج كند، آيا در اصل اين مالى كه براى او داده‏اند تا بحج رود، وقتى به دست او رسيد خمس واجب است و يا آنكه اگر از هزينه او زياد آمد، در آن زيادى خمس هست؟ در جواب نوشت كه: خمس بر او نيست.

 

پ‏23- از على بن الحسين بن عبد ربه، گفت كه امام رضا (ع) يك صله‏اى براى پدرم روانه كرد، پس پدرم به آن حضرت نوشت:

آيا در آنچه شما براى من فرستاديد، خمس واجب است؟

در پاسخ به او نوشت: بر تو خمس واجب نيست در آنچه صاحب خمس براى تو روانه كرده است.پ 24- از ابراهيم بن محمد همدانى، گفت: من به امام هادى (ع) نوشتم كه: على بن مهزيار نامه پدرت را براى من خوانده كه آنچه را بر صاحبان مزارع واجب دانسته، نصف يك ششم است، پس از رد مخارج و نوشته است كسى كه در آمد مزرعه‏اش، كفايت مخارج او را نكند، نصف يك ششم و جز آن بر او نيست و كسانى كه نزد ما هستند، در معنى مضمون اين نامه اختلاف دارند، گويند: در درآمد مزارع و باغات، خمس بعد از اخراج مخارج است و مقصود از مخارج، مخارج خود مزرعه است و خراج و مالياتى كه بايد داد، نه مخارج خود شخص و عيال او، امام در پاسخ نوشت كه:

يعنى پس از مخارج خود و عيالش و بعد از خراج سلطان.پ 25- محمد بن زيد طبرى گويد: مردى از بازرگانان فارس كه از پيروان امام رضا (ع) بود، به آن حضرت نامه‏اى نوشت و در باره خمس، اجازه خواست، در پاسخ او نوشت كه:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به راستى خدا واسع است و كريم، بر هر كارى ضامن ثواب است و بر تنگ نظرى غم و اندوه، هيچ مالى حلال نيست مگر از راهى كه خدايش حلال كرده است و به راستى، خمس كمك ما است بر دين ما و بر عيالات ما و بر دوستان ما و وسيله بذل و بخشش ما است و حفظ آبروى ما از كسى كه از او بيم داريم، آن را از ما دريغ نداريد و خود را از دعاى ما محروم‏

 

نسازيد تا آنجا كه مى‏توانيد، زيرا پرداخت خمس، كليد روزى شما است و مايه پاك شدن گناهان شما و ذخيره‏اى است كه براى روز بى‏نوائى خود پس انداز كنيد، مسلمان كسى است كه براى خدا بدان چه او را عهده‏دار كرده وفا كند و بر عهده خود بپايد، مسلمان نيست كسى كه به زبان پذيرا است و به دل مخالف است، و السلام.پ 26- از محمد بن زيد گفت: مردمى از خراسان نزد امام رضا (ع) آمدند و از آن حضرت خواهش كردند كه آنان را از خمس معاف كند.

در پاسخ آنها فرمود: چه بسيار اين درخواست شما محال است (خدعه آميز است خ ل) به زبان با ما اظهار دوستى مى‏كنيد و حق ما را از ما دريغ مى‏داريد كه خدا آن را براى ما مقرر داشته است و ما را براى آن گذاشته است كه آن همان خمس است. قرار ندهيم، قرار ندهيم، قرار ندهيم هيچ كدام از شما را در حليّت.پ 27- على بن ابراهيم از پدرش، گفت: من نزد امام جواد (ع) بودم كه صالح بن محمد بن سهل نزد آن حضرت آمد و او در قم براى آن حضرت متصدى وقف بود و به آن حضرت عرض كرد: اى آقاى من، مرا از ده هزار حلال كن كه من آن را خرج كردم، به او فرمود: بر تو حلال، و چون صالح بيرون رفت، ابو جعفر (ع) فرمود:

يكى از اين مردم بر اموال آل محمد و أيتام و مستمندان آنها و فقرايشان و أبناى سبيلشان بر مى‏جهد و آن را مى‏خورد و مى‏برد و سپس نزد من مى‏آيد و مى‏گويد: مرا حلال كن. آيا به نظر تو مى‏پندارد كه من مى‏گويم: حلالت نمى‏كنم؟ به خدا كه در روز رستاخيز، خداوند فوراً از آنها بازخواست مى‏كند.

 

پ‏28- از حلبى، گفت: پرسيدم از امام صادق (ع) از عنبر و غوّاصى لؤلؤ؟

 

فرمود: خمس، بر آن است.