باب شكّ

پ‏1- از حسين بن حكم، گويد: نوشتم به امام كاظم (ع) و به او خبر دادم كه من در حال شكّ افتاده ام و ابراهيم (ع) هم گفته است (260 سوره بقره): «پروردگارا به من بنما كه چگونه مرده‏ها را زنده مى‏كنى» و من دوست دارم كه شما يك چيزى (معجزه‏اى و دليل امامتى) به من بنمائيد، در پاسخ نوشت كه: ابراهيم راستى مؤمن و معتقد بود و دوست داشت كه بر ايمان او افزوده شود و تو در شكّى و در شك‏كننده چيزى نيست، و نوشت: شك تا آنجا است كه يقين نيامده و چون يقين آمد، شك كردن روا نباشد، و نوشت كه:

راستى خدا عز و جل فرمايد (101 سوره اعراف): «در بيشترشان عهد و وفا نيافتيم و راستش دريافتيم كه بيشترشان فاسق و نابكارند» فرمود: اين آيه در باره شك‏كننده نازل شده است.پ 2- امير المؤمنين (ع) در خطبه‏اش مى‏فرمود:

دو دلى و ترديد به خود راه ندهيد تا به شك افتيد و شك نكنيد تا كافر شويد.پ 3- از محمد بن مسلم، گويد: من نزد امام صادق (ع) در سمت چپ آن حضرت نشسته بودم و زراره در سمت راستش نشسته بود و ابو بصير به آن حضرت وارد شده عرض كرد: يا ابا عبد اللَّه!

 

چه گوئى در باره كسى كه در خدا شك دارد؟ در پاسخ فرمود: اى ابا محمد! كافر است، گفت: در باره رسول خدا (ص) شك دارد؟

فرمود: كافر است، گويد: سپس رو به زراره كرد و فرمود: همانا كافر باشد در صورتى كه انكار كند.پ 4- از ابى بصير، گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم از تفسير قول خدا عز و جل (82 سوره انعام): «آن كسانى كه گرويدند و ايمانشان آلوده به ظلم و ستم نشده است» فرمود: يعنى آلوده به شك نشده است.پ 5- از امام صادق (ع) كه فرمود:

راستى شك و گناه در آتشند نه از ما هستند و نه به ما توّجه دارند.پ 6- از امام صادق (ع)، فرمود:

هر كه به فطرت توحيد و از پدر و مادر خدا پرست بزايد و در باره خدا شك كند، هرگز به خير باز نگردد.پ 7- از امام باقر (ع)، فرمود:

با شك و انكار هيچ عملى سودمند نيست.پ 8- در وصيّت مفضل است كه: شنيدم امام صادق (ع) مى‏فرمود:

هر كه شك كند و يا گمان برد و يا بر يكى از آنها بپايد و بماند، خدا عمل او را حبط كند و ساقط نمايد، راستى كه حجّت خدا همان حجّت واضح و روشن است.

 

پ‏9- از محمد بن مسلم، گويد: از امام باقر و يا امام صادق (ع) پرسيدم كه ما مى‏بينيم مردى عبادت و كوشش در امر دين و خشوع دارد و معتقد به حق (در امر امامت) نيست آيا از اين كردار خود سودى مى‏برد؟ در پاسخ فرمود: اى ابا محمد! همانا مَثَل اهل بيت چون اهل بيتى است كه در بنى اسرائيل، هيچ كدام آنها چهل شب كوشش نمى‏كرد جز آنكه دعا مى‏كرد و دعاى او اجابت مى‏شد، ولى يك مرد از ميان آنها چهل شب كوشش كرد و سپس دعا كرد و دعاى او مستجاب نشد و نزد عيسى بن مريم عليهما السلام آمد و از حال خود شكايت كرد و از او خواسته كه براى او دعا كند، فرمود:

 

عيسى (ع) تطهير كرد و نماز خواند و به درگاه خدا عز و جل دعا كرد، خدا عز و جل به او وحى كرد: اى عيسى! راستى كه بنده من نزد من آمد از جز درى كه بايد از آن وارد شود او به درگاه من دعا كرد و در باره تو شك داشت و اگر دعا كند تا گردنش ببرد و انگشتانش بريزند، براى او مستجاب نكنم، عيسى رو بدان كرد و فرمود: به درگاه پروردگارت دعا كنى و در باره پيغمبرش شك دارى؟ گفت: يا روح اللَّه و كلمته! محققاً آنچه فرمودى درست است، از خدا بخواه كه شك را از دل من ببرد، فرمود: عيسى براى او دعا كرد و خدا توبه او را پذيرفت و از او قبول كرد و در شمار خاندان خود قرار گرفت.