باب چهارم: در آداب معاشرت با بندگان و خدمتكاران

پ‏111- امالى صدوق: در خبر مناهى پيغمبر (ص) كه فرمود: پيوسته جبرئيل در باره مملوكها بمن سفارش ميكرد تا گمان بردم وقتى براشان معين ميكند كه در آن آزاد ميشوند.پ 112- خصال: بسندش از رسول خدا (ص) كه سه تا را اگر ستم نكنى بر تو ستم كنند:

مردم پست و همسر و خدمتكار در محاسن مانندش آمده.

من گويم: برخى اخبار در باب بر بوالدين گذشت.پ 113- گويم: در باب مكارم پيغمبر (ص) بسند بسيارى گذشت كه فرموده: پنج كار را تا بميرم وانگذارم: خوراك بر روى زمين پست با بنده‏ها، سوارشدنم بر الاغى كه جل بر او است و بدست خود گوسفند را دوشيدن، و جامه پشمينه پوشيدن، و سلام كردن به كودكان، تا روشى شود پس از من.پ 114- امالى مفيد: بسندش تا امام باقر (ع) چهار است كه هر مؤمنى دارد خدايش در اعلى عليين در غرفه‏هاى روى هم و شرف اندر شرف جا دهد: هر كه يتيمى را پناه دهد برايش پدر باشد، و هر كه ناتوانى را ترحم كند و كمكش دهد تا بس او باشد، و هر كه خرج پدر و مادر را بدهد و با آنها نرمش و نيكى كند و اندوهشان ندهد، و كسى كه بمملوكش ترشروئى نكند و در آنچه باو تكليف كرده كمكش دهد، و او را بكارى كه توانش را ندارد وادار نكند. 115- همان: بسندش تا عبد الله بن عتبه، گفت: دو برد به ابو ذر دادند و يكى را بكمر بست و لنگى بدوش انداخت و يكى را هم بغلامش داد و نزد مردم بيرون شد، باو گفتند: اى ابو ذر اگر هر دو برد را پوشيده بودى زيباتر بود، گفت: آرى ولى از پيغمبر (ص) شنيدم فرمود

 

بخورانيد بآنها از هر چه خود ميخوريد، و بپوشانيد بدانها از هر چه خود مى‏پوشيد.پ ميگويم: در ابواب مواعظ و جز آن آورديم سفارش در باره مملوكان را.پ 116- ثواب الاعمال: بسندش از امام باقر (ع) فرمود: چهارند كه هر كه دارد خدا خانه‏اى در بهشت برايش بسازد، هر كه پناه دهد يتيمى را، و ترحم كند بر ناتوانى، و مهر ورزد با والدينش، و نرمش كند با مملوكش.

در خصال مانندش آمده.پ 117- محاسن: بسندش تا رسول خدا (ص)، فرمود: شما را آگاه نكنم ببدتر مردم؟

گفتند: چرا يا رسول الله فرمود: هر كه تنها سفر كند، و از وارد بر خود دريغ كند و بنده‏اش را بزند.پ 118- همان: بسندش از ياسر خادم و نادر، گفتند: امام رضا (ع) بما فرمود: اگر بر سر شما برخاستم و شما در حال خوردن غذائيد برنخيزيد تا فارغ شويد، و بسا كه يكى از ما را ميخواند و باو ميگفتند در حال خوردنند ميفرمودند بگذاريد تا فارغ شوند.پ 119- همان: بسندش از نادر خادم كه بسيار ميشد امام رضا (ع) دو شيرينى گردوئى را بر هم مينهاد و بمن ميداد.پ 120- همان: بسندش تا زراره كه بامام ششم (ع) گفتم: چه ميفرمائى اصلحك الله در زدن مملوك؟ فرمود: در هر چه بدست خود انجام دهد چيزى بر او نباشد، و اما اگر نافرمانى تو كند عيب ندارد، گفتم، چه اندازه بزنمش؟ فرمود: سه تا چهار تا، پنج تا.پ 121- تنبيه الخاطر: از معذور بن سويد كه در ربذه نزد ابو ذر رفتيم و ناگاه بر او بردى بود و بر غلامش مانندش گفتيم: اگر برد غلامت را بهمراه برد خود ميداشتى جامه سراپا بود و باو جامه ديگرى ميدادى؟ گفت: شنيدم از رسول خدا (ص) ميفرمود: اينان برادران شمايند كه خدا آنها را زيردست شما كرده، و هر كه برادرش زيردست او است بايد باو بخوراند از هر چه ميخورد، و باو بپوشاند از آنچه ميپوشد، و باو تكليف بيش از قدرتش نكند و اگر كرد كمكش كند.پ از ابو مسعود انصارى: من غلامم را ميزدم و از پشت سرم آوازى بگوشم رسيد، بدان ابى مسعود، بدان ابى مسعود كه خدا تواناتر است بر تو از تو بر وى، و برگشتم و بناگاه پيغمبر (ص) بود، گفتم: يا رسول الله او آزاد است براى رضاى خدا، فرمود: اگر چنين نميكردى دوزخ بتو زبانه ميكشيد.

يكى از آنان بچوپانى مملوك برخورد و گوسفندى از او بفروش خواست، و او گفت از خود

 

نيست‏پ و بوى گفت: مالك كجاست (كه از تو بازخواست كند) پاسخش داد، خدا كجا است؟

 (يعنى خدا حاضر است) و آن گذرنده آن بنده را خريد و آزاد كرد آن بنده گفت، بارخدايا آزادى بمن روزى كردى پس آزادى بزرگتر را روزيم كن مردى خواست كنيزى را بفروشد و او گريست، و از وى سبب پرسيد؟ گفت: اگر من مالك رقاب تو بودم تو را از دست نميدادم، و آن مرد آزادش كرد.پ 122- كتاب حسين بن سعيد: بسندش از ابى بصير كه امام باقر (ع) فرمود: پدرم يك تازيانه بغلامش زد چون او را دنبال كارى فرستاده بود و دير كرده بود، غلام گريست و گفت:

خدايا اى على بن الحسين تو مرا دنبال كارت ميفرستى و سپس مرا ميزنى؟ فرمود: پدرم گريست و گفت: پسرم برو سر قبر رسول خدا (ص) و دو ركعت نماز بخوان وانگاه بگو بارخدايا على بن الحسين را بيامرز از خطاى روز جزا، سپس بغلام فرمود: برو تو آزادى براى رضاى خدا ابو بصير گويد: بآن حضرت گفتم: قربانت آزاد كردن كفاره آن زدن بود؟ و جوابى نداد.پ 123- همان، بسندش تا امام ششم (ع) كه در كتاب رسول خداست: چون مملوكان خود را بكارى كه بر آنها سخت است واداشتيد بهمراه آنان در آن كار كنيد و پدرم بآنها دستور كارى ميداد و ميفرمود: بدلخواه كار كنيد،؟ مى‏آمد و نگاه ميكرد اگر كار سنگين بود بسم الله ميگفت و با آنها وارد كار ميشد و اگر سبك بود از آنها دور ميشد.پ 124- همان: بسندش تا سلمان، گفت: نزد رسول خدا (ص) نشسته بودم كه مردى نزد آن حضرت آمد و گفت: يا رسول الله واى از مملوك آن حضرت باو فرمود: بتو گرفتار شده و تو هم باو گرفتارى تا خدا ببيند چگونه شكر ميكنى و چگونه شكيبائى؟پ 125- همان بسندش تا امام ششم (ع) كه رسول خدا (ص) رو در رو شد با مردى از بنى فهد كه غلامش را ميزد و غلام ميگفت: پناه بخدا، و آن مرد از او دست برنميداشت، و چون چشم آن بنده برسول خدا (ص) افتاد گفت: پناه بمحمد و آن مرد از زدنش دست برداشت، پس رسول خدا (ص) فرمود: بخدا پناه برد و تو پناهش ندادى، و بمحمد پناه ميبرد و پناهش ميدهى؟ و خدا سزاوارتر است كه پناهنده او در پناه باشد از محمد، آن مرد گفت: او آزاد است براى خدا، رسول خدا (ص) فرمود: بدان كه مرا براستى پيغمبر فرستاده اگر اين كار نميكردى رويت در سوزش آتش افتاده بود.پ 126- همان: از امام كاظم (ع) كه على بن الحسين (ع) مملوكى را زد سپس بمنزلش در آمد و همان تازيانه را بدر آورد و برابر آن مملوك برهنه شد باو فرمود: تازيانه بزن به على ابن الحسين، و او سرباز زد و آن حضرت پنجاه اشرفى طلا باو داد.

 

 

پ‏127- نوادر راوندى: بسندش تا رسول خدا (ص) فرمود: چهارند كه عذر پذيرا ندارند مرديكه وام پيشه‏ورى را كه در بلاد او است بگردن دارد عذرى ندارد تا در روى زمين بكوچد و بجويد آنچه كه با آن وام خود را بپردازد، و مرديكه برسد بر روى شكم همسرش بمردى بيگانه عذرى ندارد تا طلاق دهد مبادا شريك فرزند او ديگرى شود، و مرديكه مملوك بدى دارد و شكنجه‏اش ميكند عذرى ندارد تا او را بفروشد و يا اينكه آزاد كند، و دو مردى كه همسفرند و به هم لعن ميكنند عذرى ندارند تا از هم جدا شوند.پ و بهمين سند است كه رسول خدا (ص) فرمود: خدمتكاران كوتاه بداريد كه نيرومندترند بدان چه ميخواهيد.پ 128- نهج البلاغه: امير مؤمنان (ع) در وصيت خود به پسرش حسن (ع) فرمود: بهر كدام از خدمتكارانت كارى بسپار كه مشغول آن باشد، زيرا كه آن مؤثرتر باشد از اينكه در خدمت تو كارها را بهم واگذارند.پ 129- كتاب غارات: ابراهيم بن محمد ثقفى بسندش از مختار تمار، گفت: امير مؤمنان به بازار كرباس فروشان آمد و دو جامه خريد يكى بسه درهم و ديگرى بدو درهم و به قنبر فرمود: آن سه درهمى را تو بگير، قنبر گفت: يا امير المؤمنين تو بدان سزاوارترى كه براى خطبه بالاى منبر ميروى، فرمود: اى قنبر تو جوانى و شور جوانى دارى، و من شرم دارم از پروردگارم كه بر تو برترى كنم زيرا شنيدم رسول خدا (ص) ميفرمود: بآنان بپوشانيد از آنچه خود مى‏پوشيد، و بآنها بخورانيد از آنچه خود ميخوريد.