باب هشتاد و هفتم در تقيه و مدارا

قرآن مجيد

پ‏1- آل عمران (آيه 28) جز آنكه از آنها تقيه كنيد تقيه كردنى.پ 2- النحل (آيه- 106) چه كسى كافر شود بخدا پس از ايمانش جز آنكه بزور وادار شود و دلش وابسته و مطمئن است بايمان.پ 3- المؤمن (آيه- 28) و گفت: مردى مؤمن از آل فرعون كه نهان ميداشت ايمانش را.

 

اخبار باب‏

پ‏1- امالى صدوق: بسندش از امام صادق (ع) فرمود: در سفارش لقمان بپسرش بود كه پسر جانم در سلاحى كه بر دشمنت برگيرى و او را بخاك افكنى اين باشد كه با او بچسبى و رضايت از او را برخش كشى و از او پيوسته كناره نكنى تا آنچه در دل دارى بر او پديدار شود و آماده شود براى ستيز با تو.پ 2- قرب الاسناد: بسندى كه بامام صادق گفتند: مردم روايت كنند كه على (ع) بر منبر كوفه فرمود: ايا مردم شما را بسب من خواهند خواند مرا سب كنيد سپس بيزارى از من نجوئيد؟ فرمود: چه بسيار مردم دروغ بعلى (ع) بستند.

سپس فرمود: همانا شما را به سب بر من خوانند مرا سب كنيد سپس به بيزارى از من خوانند و راستى كه من بر دين محمد باشم و نفرمود از من بيزارى جوئيد يكى پرسيد بفرمائيد اگر كشته شدن را در برابر بيزارى از او برگزيند؟ فرمود: بر او بايست نيست و بر او نباشد جز همانى كه عمار بن ياسر عمل كرد چون كه مردم مكه او را وادار كردند و دلش مطمئن بايمان بود و خدا تبارك و تعالى در باره او نازل كرد (106- النحل) جز كسى كه وادار شد و دلش مطمئن بايمان بود و با نزول آن پيغمبر (ص) باو فرمود: عمار اگر بازگشتند تو هم باز گرد كه خدا عز و جل عذر تو را در قرآن نازل كرد و تو را فرمود: اگر بازگشتند تو هم بازگرد.پ 3- امالى صدوق: بسندش تا امام رضا (ع) كه پرسش از اينكه عقل چيست؟ فرمود:

تحمل غصه و سازش با دشمنان و ساخت با دوستان.پ 4- همان بسندى (مضمون شماره 3 را از قول ابراهيم نوه امام حسن (ع) آورده).پ 5- معانى الاخبار: بسندى مانند آن را از قول امام حسن (ع) آورده.پ 6- قرب الاسناد: بسندى از امام ششم (ع) كه فرمود: راستى تقيه سپر مؤمن است، ايمان ندارد كسى كه تقيه ندارد- راوى گفت: قربانت قول خدا تبارك و تعالى است كه إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ. فرمود: آيا تقيه جز اينست؟پ 7- قرب الاسناد: بسندى كه امام كاظم (ع) بمردى ميفرمود: مردم را به بند كشيدن خود امكان نده تا خوار شوى.پ 8- خصال: بسندش، محمد بن مروان كه امام ششم بمن فرمود: پدرم بمن فرمود: پسر جانم خدا چيزى نيافريده كه روشن‏كن‏تر باشد براى چشم پدرت از تقيه‏پ 9- همان: بسندش تا ابى عمر عجمى كه امام ششم بمن فرمود: اى ابا عمر راستش نه دهم دين در تقيه است، و دين ندارد كسى كه تقيه ندارد و تقيه در هر چيزى هست جز در

 

نوشيدن شراب خرما و در مسح روى موزه (بجاى بشره پا در وضوء).پ 10- همان: در خبر اعمش است از امام صادق (ع) كه بكار بستن تقيه در خانه تقيه (هر جا مخالف حكمرواست) واجب است و گناه و كفاره نيست بر كسى كه از روى تقيه سوگند خورد براى دفع ستمى از خود.پ 11- همان: در اربعمائه امير مؤمنان (ع) فرمود: در نوشيدن مست‏كننده و مسح بر موزه تقيه نيست،پ و فرمود: در بر دشمن ما آشكارا ما را مدح نكنيد با اظهار دوستى ما تا خود را در بر سلطان خود خوار كنيد،پ و فرمود: شيعه ما چون زنبور عسلند اگر مردم بدانند در درون آنها چيست آنها را بخورند،پ و فرمود: اگر بدانيد در ميان دشمنان خود چه مقامى داريد با شكيبائى بر آنچه از آزار شنويد چشم شما روشن شود،پ و فرمود: بر شما باد به صبر و نماز و تقيه.پ 12- عيون: بسندى از امير مؤمنان (ع) كه بشما پيشنهاد خواهد شد از من بيزارى جوئيد از من بيزارى مجوئيد كه بر دين محمدم.پ 13- همان: در نامه امام رضا (ع) بمامونست كه روا نيست كشتن كسى از كافران و ناصبيها در آنجا كه بايد تقيه كرد مگر قاتل باشد يا كوشا به تباهى و آن در صورتيست كه بر خود و يارانت نترسى و تقيه در دار تقيه واجب است و گناهى نيست بر كسى كه از روى تقيه سوگند خورد براى دفع ستم از خود.پ 14- امالى طوسى: بسندش تا امام صادق (ع) فرمود: از ما نباشد كسى كه به تقيه نچسبد تا ما را از اوباش حفظ كند.پ 15- همان: بسندى تا امام صادق (ع) فرمود: بر شما باد به تقيه كه از ما نباشد كسى كه آن را شيوه خود نسازد با كسى كه از ضررش آسوده است تا عادت او شود با كسى كه از او حذر كند.پ 16- كمال الدين: بسندش تا امام رضا (ع) فرمود: دين ندارد كسى كه ورع ندارد، و ايمان ندارد كسى كه تقيه ندارد راستى گرامى‏تر شما نزد خدا آنكه بيشتر به تقيه كار كند پيش از ظهور قائم ما، هر كه تركش كند پيش از خروج قائم ما از ما نيست. 17- معانى الاخبار: بسندش از هشام بن سالم كه امام صادق (ع) فرمود: خدا پرستيده نشده بچيزى كه دوستتر داشته باشد از خب گفتم: خب‏ء چيست؟ فرمود: تقيه. 18- معانى الاخبار: از سفيان بن سعيد كه شنيدم از امام صادق كه بخدا راستگو بود چنانچه نام او است، ميفرمود اى سفيان بر تو باد بتقيه كه روش ابراهيم خليل است (ع)

 

پ‏خدا عز و جل بموسى و هارون (ع) فرمود: (43 و 44- سوره طه) برويد نزد فرعون كه او سركشى است و باو با نرمى بگوئيد گفتارى را شايد ياد آورد و بترسد خدا فرمايد بكنيه او را بناميد و باو بگوئيد اى ابو مصعب، و شيوه رسول خدا (ص) بود كه چون قصد سفر بجائى داشت نام جاى ديگر ميبرد و فرمود: (ص) پروردگارم بمن فرمان داده بمدارا و سازش با مردم چنانچه بانجام واجبات، و البته كه خدا عز و جل او را به تقيه پرورش داده و فرموده (34 سوره فصلت دفاع كن بدان چه نيكوتر است كه كسى كه با او دشمنى دارى چون دوست مهربانى شود. 35- و بدان بر نخورند مگر كسانى كه شكيبايند و بهره بزرگى دارند اى سفيان هر كه تقيه در دين خدا بكار بندد به كنگره بلندتر عزت نشسته، راستى عزت مؤمن در حفظ زبان او است، و هر كه اختيار زبانش را ندارد پشيمان شود- الخبر.پ 19- همان: بسندش تا ابو بصير كه پرسيدم امام صادق (ع) را از قول خدا (200- آل عمران) ايا كسانى كه گرويديد شكيبا باشيد و با هم شكيبا باشيد، و مرزى دارى كنيد فرمود:

شكيبا باشيد بر آسيبها و با آنها شكيبا باشيد به تقيه بچسبيد بكسى كه از او پيروى مى‏كنيد (و او را حفظ كنيد كه يك جور مرزداريست) و از خدا بترسيد شايد رستگار شويد.پ 20- همان: بسندش تا امير مؤمنان (ع) كه ميفرمود: راستى پس از من فتنه‏هاى تيره و تار و شك آوريست كه در آنها پا بر جا نماند جز نؤمه گفته شد: نؤمه چيست اى امير مؤمنان فرمود: كسى كه مردم ندانند در دل او چيست؟پ 21- محاسن: تا امام ششم (ع) فرمود آنكه گويا باشد از طرف ما آنچه نخواهيم رنجش سخت‏تر است از فريبكار.پ 22- همان: بسندش تا امام ششم (ع) كه فرمود: هر كه چيزى از امر ما را فاش كند چون كسى است كه بعمد ما را كشته نه بخطا.پ 23- همان: بسندش تا امام ششم (ع) در تفسير قول خدا عز و جل (21- آل عمران) و ميكشند پيغمبران را بناحق فرمود: آگاه بخدا كه آنان را با شمشير نكشتند بلكه رازشان را فاش كردند و آنها را كشتند.پ 24- همان: بسندش تا امام ششم (ع) كه خدا سرزنش كرد مردمى را بفاش كردن و فرمود (83- النساء) و چون خبرى از امن و بيم بآنها رسد آن را فاش كنند پس پرهيز كنيد از فاش كردن (اسرار امام).پ 25- همان: بسندش تا سليمان بن خالد كه امام ششم بمن فرمود: اى سليمان شما كيشى داريد كه هر كه نهانش داشت خدايش عزت دهد و هر كه فاشش كرد خدايش خوارش كند.

 

پ‏26- همان: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود: خير نيست در آنكه تقيه ندارد و ايمان نيست براى آنكه تقيه ندارد.پ 27- همان: بسندش تا امام ششم (ع) در قول خدا (54- القصص) آنانند كه دو برابر مزدشان دهند براى اينكه شكيبا بودند بر تقيه و بدى را به خوبى جلو گرفتند فرمود: حسنه تقيه است و سيئه فاش كردن.پ 28- همان: تا امام ششم (ع) كه ميفرمود: فرو خوردن خشم از دشمن در دولتمندى آنها تقيه دورانديشى است براى هر كه عمل كند و دورى از بلا است در دنيا.پ 29- بسندش از محاسن تا حبيب بن بشير كه گفت امام ششم بمن فرمود: از پدرم شنيدم كه ميفرمود: آنچه در روى زمين است دوست‏تر از تقيه ندارم، اى حبيب راستش هر كه تقيه دارد خدايش بالا برد، اى حبيب هر كه تقيه ندارد خدايش پست كند، اى حبيب همانا مردم در دوران سازشند و اگر آن باشد (شايد اشاره بظهور دولت حق است) اين هم باشد (شايد اشاره باجراء حق باشد).پ 30- از همان- تا عبد الله بن حبيب از امام كاظم (ع) كه در تفسير قول خدا (گراميتر شما نزد خدا پرهيزكارتر شما است) فرمود: آنكه در تقيه پايدارتر است.31- از همان بسندش تا عبد الله بن ابى يعفور كه امام ششم (ع) فرمود:

از خدا در باره دين خود بترسيد و با تقيه‏اش در پرده داريد زيرا كه ايمان ندارد هر كه تقيه ندارد.

همانا شما در ميان مردم چون زنبور عسل باشيد در ميان همه پرندگان.

و اگر پرنده‏ها بدانند آنچه در درون زنبور عسل است بجا ننهند از آن چيزى جز بخورندش.

و اگر مردم بدانند آنچه در دل شما است از دوستى ما خاندان شما را با همان زبانشان نابود كنند. و بشما افتراء زنند در نهان و عيان، رحمت كند خدا هر كه از شما را كه پابند ولايت ما باشد.پ 32- از همان بسندش از محمد بن مروان كه امام ششم (ع) فرمود:

بارها پدرم مى‏گفت: چيزى چشم پدرت را روشنتر نكند از تقيه،پ و در روايت حسن بن محبوب از جميل بر آن افزوده كه تقيه سپر مؤمن است.پ 33- از همان بسندش تا امام باقر (ع) كه فرمود: تقيه در هر ضرورتى باشد.

 

و در آن بسند ديگر مانندش آمده.پ 34- در همان بسندش تا شمارى از راويان كه شنيديم:

امام باقر (ع) ميفرمود تقيه در باره همه چيز است، و هر چه كه آدميزاده در آن بيچاره است البته كه خدا آن را بر او حلال كرده.پ 35- در همان بسندش تا ابى عمر عجمى كه امام ششم (ع) فرمود: اى ابى عمر نه دهم دين در تقيه است و دين ندارد هر كه تقيه نكند، تقيه در همه چيز است مگر در نوشيدن نبيذ (شراب خرما) و مسح بر روى موزه دو پا (در انجام وضوء).پ 36- در همان بسندش تا محمد بن مسلم كه امام باقر (ع) فرمود: همانا تقيه مقرر شده براى نگهدارى از خونريزيها و چون انجامش برسد به خونريزى تقيه جائز نباشد (يعنى ظالم بگويد مؤمنى را بكش و گر نه تو را مى‏كشم كه روا نيست كشتن مؤمن براى حفظ جان خود).پ 37- در همان بسندش تا محمد بن مسلم كه امام ششم (ع) فرمود: هر چه زمانه نزديك شود باين امر (ظهور امام قائم (ع)) تقيه سخت‏تر و لازمتر باشد.پ 38- در همان بسندش تا ثابت مولى آل جرير از امام صادق (ع) همان خبر 28 را آورده است.

 

پ‏39- همان: بسندش از ابن مسكان كه امام ششم بمن فرمود: من ميدانم كه چون مرا در برابرت دشنام دهند اگر بتوانى بينى دشنام دهنده را خواهى جويد گفتم آرى بخدا قربانت من چنينم و خاندانم هم، بمن فرمود: مكن بخدا بسا كه شنيدم كسى على (ع) را دشنام ميداد و ميان من و او جز ستونى نبود و خود را بدان پنهان ميكردم و چون از نمازم فارغ ميشدم باو گذر ميكردم و باو سلام ميدادم و با او دست ميدادم.پ 40- همان: بسندش تا ابى بكر حضرمى كه برادرم علقمه بامام باقر (ع) گفت: ابى بكر گفته: مردم در باره على (ع) غلو ميكنند آن حضرت فرمود: من تو را چنان دانم كه اگر بشنوى يكى بعلى (ع) بد ميگويد و بتوانى بينى او را ببرى ميبرى گفتم: آرى، فرمود: مكن، سپس فرمود: من مى‏شنيدم كه مردى بعلى بد ميگفت و پشت ستون نهان ميشدم (يعنى نشنيدم) و چون فارغ ميشدم ميرفتم و باو دست ميدادم.پ 41- مصباح الشريعه: امام صادق (ع) فرمود: بجو سلامت را هر جا و در هر حال براى دينت و دلت و سرانجام همه امورت از خدا و هر كه آن را جويد نيابد چه رسد به كسى كه خود را به بلا كشاند و براه ضد سلامت رود و خلاف مبانى آن عمل كند، بلكه سلامت را هلاكت داند، و هلاكت را سلامت، سلامت ميان مردم در زمانى كمياب است بويژه در اين زمان و راه يافتن آن در خورد جفاكارى و آزار مردم است، و صبر بر آسيبها و سبك گرفتن مخارج، و گريز از چيزهائى كه تو را بايستند و قناعت بكمتر از آنچه دسترس است، و اگر نباشد گوشه‏گيرى و اگر نتوانى دم بستن و چون گوشه‏گيرى نيست و اگر نتوانى گفتار بدان چه سودت دهد نه زيانت زند و چون خموشى نباشد، و اگر بدان هم راهى ندارى ديگرگونى و سفر بدور شهرها و خود را بوادى هلاكت افكندن با درونى پاك و دلى خاشع و تنى صابر خدا عز و جل فرموده (97- النساء) آنان كه فرشته‏ها جانشان را گرفتند و ستمكار بر خويش بودند (كه اسلام نياوردند) گفتند فرشته‏ها شما كجا بوديد و در چه بوديد گفتند، در روى زمين ناتوان شده بوديم فرشته‏ها گفتند آيا زمين خدا پهناور نبود كه در آن كوچ كنيد.

آنچه غنيمت است نزد بندگان خوب خدا بدست آور و با همگنان رقابت مكن، و با مخالفان ستيزه مكن و هر كه در برابرت منم زد بگو باشد و دعوى دانش چيزى را مكن اگر چه خوب آن را بدانى و شناخت آن را دارى، و راز خود را مگو مگر بر كسى كه از خودت شريفتر باشد در ديانت، و كجا شرف را پيدا ميكنى، و چون چنين كنى بسلامت رسى با خدا بمانى بى‏علاقه بديگرى.پ 42- تفسير امام: قول خدا عز و جل بگوئيد بمردم خوب را امام صادق (ع) فرمود:

 

پ‏يعنى براى همه مردم خوش بگوئيد از مؤمن و مخالف، اما مؤمنان را با روى خوش و اما مخالفان با سازش تا كشانده شوند بايمان زيرا كه با كمتر از آنهم ميتواند شر آنها را از خود باز دارد و هم از برادران مؤمنش، امام فرمود: راستى مدارا با دشمنان خدا از برترين صدقه است بر خودش و برادرانش، رسول خدا (ص) در خانه‏اش بود و عبد الله بن ابى بن سلول (سره منافقان مدينه) اذن دخول خواست و آن حضرت فرمود: چه بدهم تباريست باو اذن دهيد و چون وارد شد او را نشانيد و برويش خنديد و چون بيرون رفت عايشه بآن حضرت گفت: يا رسول الله در باره او چنان گفتى و با او چنين خوش و بش كردى فرمود: اى عايشه كوچكم اى حميرا بدتر مردم در پيشگاه خدا روز قيامت كسى است كه براى پرهيز از شرش او را گرامى دارند.پ و امير مؤمنان (ع) فرمود: ما در روى مردمى خوش كنيم و دلهامان بدخواه آنها است آنان دشمنان خدا باشند و از آنها تقيه كنيم براى برادران خود نه براى خود.پ و فاطمه زهرا (ع) فرمود خوشروئى با مؤمن موجب بهشت است و خوشروئى با معاند متجاوز مايه پرهيز از عذاب دوزخ‏پ امام حسن (ع) كه رسول خدا (ص) فرمود: خدا پيغمبران را بر ديگران برترى داده براى اينكه خوب با دشمنان دين خدا مدارا كنند و خوب بخاطر برادران مؤمن خود تقيه كنند.پ زهرى ميگفت: على بن الحسين (ع) چنان بود كه نشناختم برايش دوستى از دل و نه دشمنى آشكار زيرا فضائل خيره‏كننده آن حضرت را نشناخت جز كه چاره نداشت از بزرگداشتش از شدت مداراى او و خوشرفتاريش با وى و رعايت بهتر و زيباتر تقيه و كسى نبود كه گرچه به او اظهار دوستى ميكرد جز كه در دل باو حسد مى‏برد براى دو چندانى فضائلش بر فضائل ديگران.پ و امام باقر (ع) فرمود: هر كه خوش گويد با موافقين خود تا مونس آنها باشد و خوشرو باشد با مخالفانش تا در امان باشد از آنها بر خود و برادرانش بدست آورد از خيرات و درجات بلند نزد خدا آنچه ديگرى اندازه‏اش را نداند.پ يكى از مخالفين در حضور امام صادق (ع) بمردى از شيعه گفت: چه گوئى در باره ده صحابى (عشره مبشره)؟ در پاسخ گفت: در باره‏شان خوب و زيبا گويم آنچه خدا بدان گناهان را محو كند و درجاتم را بالا برد، پرسشگر گفت: سپاس خدا را كه مرا از دشمنيت رهاند من گمان ميكردم تو رافضى و دشمن صحابه هستى، و آن مرد گفت: آگاه هر كه يكى از صحابه را دشمن دارد لعن خدا بر او باد آن پرسشگر گفت: شايد تاويل كنى آنچه در باره كسى كه دشمن ده تن صحابى است و او گفت: هر كه ده را دشمن دارد بر او باد لعن خدا و فرشته‏ها و همه‏

 

مردم،پ پس او برخاست و سرش را ببوسيد و ميگفت: مرا حلال كن از اينكه پيش از امروز تو را بر افضى بودن تهمت ميزدم، گفت بر تو حلال تو برادر منى، سپس پرسشگر رفت و امام صادق (ع) بآن مرد شيعه فرمود: خوب گفتى آفرين خدا بر تو در شگفت شدند فرشته‏هاى آسمان از گوشه زدن خوب تو و لطف سخنت بى‏رخنه افتادن در دينت، حز غم بر غم مخالفان ما فزايد و مراد و بستگان بدوستى ما را در تقيه بر آنان نهان دارد، يكى از اصحاب امام صادق (ع) گفت: يا ابن رسول الله ما نفهميديم راز موافقت سخن رفيق خود را با اين رنج ده ناصبى، آن حضرت فرمود: اگر شما مقصود آن رفيق را نفهميديد ما فهميديم و خدا هم از او قدردانى كرد راستى چون خدا يكى از دوستان دشمن دشمنان ما را گرفتار كند بيك مخالفى كه خواهد او را امتحان كند او را بجوابى موفق نمايد كه با آن دين و آبرويش سالم مانند و براى تقيه خدا ثوابش را بزرگ سازد، اين رفيق شما گفت: هر كه يكى از آنها را نكوهش كند لعنت خدا بر او باد مقصودش از يكى امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) بود و بار دوم گفت: هر كه همه را نكوهد و دشنام دهد لعنت خدا بر او باد و راست گفت زيرا در ضمن همه على (ع) را هم عيب كرده و اگر على (ع) با آنها نباشد همه را عيب نكرده و همانا پاره‏اى را عيب كرده.

و مانند اين گونه گوشه‏زنى و توريه براى خربيل مؤمن آل فرعون هم رخ داد چون به فرعون در باره او سخن چينى كردند خربيل آنها را به يگانگى خدا و نبوت موسى و تفضيل محمد (ص) رسول الله بر همه رسولان خدا و همه خلق و برترى على بن ابى طالب (ع) از امامان بر اوصياء ديگر پيغمبران و بر بيزارى از خدائى فرعون دعوت ميكرد و سخن‏چينها نزد فرعون از او سخن‏چينى كردند و گفتند خربيل بر خلاف تو دعوت ميكند و بدشمنانت يارى ميكند كه ضد تو باشند فرعون با آنها گفت: او پسر عم و جانشين من است و ولى عهدم بر كشورم اگر آنچه شما گفتيد كرده سزاوار عذابست بر كفران نعمتم و اگر بر او دروغ بستيد شما سزاوار سخت‏ترين عذابيد كه در بدى او وارد شديد و خربيل را با آنها آورد و آنها بخربيل گفتند:

تو خدائى فرعون پادشاه را انكار كردى و نعمتهايش را ناسپاسى كردى خربيل گفت: پادشاها آيا هرگز دروغى از من ديدى؟ گفت: نه گفت: از اينها بپرس كيست پروردگارشان؟ گفتند:

فرعون بآنها گفت: كيست آفريننده‏شان؟ گفتند: فرعون حاضر، گفت: كيست روزيبخش و سرپرست زندگى شما و جلوگير بديها از شما؟ گفتند: همين فرعون، خربيل گفت: پادشاها من تو را و همه حاضران را گواه گيرم كه پروردگارشان پروردگار من است و آفريننده‏شان همان آفريدگار من است و روزى‏دهشان همان روزى‏ده من است و بهساز زندگيشان همان بهساز زندگى من است و پروردگار و آفريننده و روزى‏ده و زندگى سازى جز پروردگار و آفريننده و روزى‏ده‏

 

آنها ندارم‏پ و من بيزارم از جزا و از خدائى او و كافرم به معبوديت او و مقصود خربيل اين بود كه پروردگار آنها هم همان خدا پروردگار من است نه اينكه پروردگارى كه آنها پروردگار خود دانند پروردگار من است و اين مقصود او بر فرعون و حاضران نهان بود، و پنداشتند كه ميگويد: فرعون پروردگار و آفريننده و روزى‏ده منست.

فرعون بآنها گفت: اى مردان بد و مفسده‏جويان در كشورم و فتنه‏انگيزان من، من و پسر عمم كه بازوى من است سزاواران عذابيم براى قصد فساد كارم و نابودى پسر عمم و شكستن بازويم، سپس فرمود، ميخها را حاضر كردند و در ساق هر كدام ميخى فرو كرد و در سينه‏اش ميخى و بشانه‏كشان آهنين فرمان داد تا گوشت تن آنها را جدا كردند و اينست كه خدا فرموده (45- المؤمن) پس خدا او را، يعنى خربيل را دور داشت از بدى نيرنگهاشان كه نزد فرعون سخن چينى كردند تا او را نابود كنند و بآل فرعون عذاب بدى گرد آمد و آنها كسانى بودند كه براى خربيل سخن‏چينى كردند چون كه ميخكوب شدند و گوشت تنشان با شانه آهنى كنده شد.پ و مردى از خواص شيعه بامام كاظم (ع) گفت با لرزه در خلوت با آن حضرت كه يا ابن رسول الله بيم من نيست جز از فلان بن فلان كه با تو نفاق ميكند در اظهار عقيده بوصيت و امامتت و آن حضرت باو فرمود: چطور؟ گفت: چون من امروز با او در مجلس فلان- يكى از بزرگان بغداد را نام برد- حاضر بودم، صاحب مجلس باو گفت: تو پندارى موسى بن جعفر امام است نه اين خليفه كه بر كرسى نشسته و همين يارت در پاسخ گفت: من چنين نگويم بلكه پندارم موسى بن جعفر جز امام است و اگر معتقد نباشم كه او غير امام است بر من و بر هر كه بدين معتقد نيست لعن خدا و فرشته‏ها و مردم همه و صاحب مجلس گفت: خدايت جزا دهد بخوبى و لعنت خدا بر كسى كه از تو سخن‏چينى كرد.

آن حضرت (ع) فرمود: چنان نيست كه تو گمان بردى رفيق تو فقيه‏تر است از تو او گفت موسى جز امام است يعنى جز امامى كه دارى موسى جز او است پس او امام بحق است و با اين گفته‏اش امامت مرا ثابت كرد و امامت ديگرى را نفى كرده‏اى بنده خدا كى اين بدگمانيست كه نفاق است با برادرت از تو بر افتد بدرگاه خدا توبه كن آن مرد گفته او را فهميد و غمگين شد و گفت: يا ابن رسول الله مرا مالى نيست كه او را راضى كنم ولى پاره‏اى از همه اعمالم را به او بخشيدم از عبادت و صلواتم كه بشما خاندان نثار كردم و از لعن بر دشمنانتان آن حضرت فرمود: اكنون از دوزخ بيرون آمدى.پ گفت: ما نزد امام رضا (ع) بوديم و مردى وارد شد و گفت: يا ابن رسول الله امروز چيزى‏

 

ديدم كه از آن در شگفت شدم‏پ يك مردى با ماها بود و خود را از دوستان آل محمد مى‏نمود و بيزار از دشمنانشان و امروز ديدم خلعتى باو پوشاندند و او را در بغداد ميگردانند و جارچيها جلوش جار ميكشند اى مردم توبه اين رافضى را بشنويد و باو ميگويند بگو: و گفت: بهتر مردم پس از رسول خدا (ص) ابو بكر است و چون گفت فرياد برداشتند كه خوب گفت و ابى بكر را به على (ع) برترى داد.

امام رضا (ع) فرمود: چون خلوت شد نزد من باز گرد و اين خبر را بازگو چون خلوت شد برايش باز گفت و آن حضرت فرمود: من تفسير اين سخن را نزد اين مردم وارونه بتو نگفتم چه كه نخواستم باو توجه كنند و او را بشناسند و آزارش دهند آن مرد خبر نداد كه بهتر مردم ابو بكر است بلكه مقصودش اين بود كه اى ابى بكر بهتر مردم پس از رسول خدا كيست تا برخى از آنها كه جلو او راه ميرفتند از او خشنود شوند و از شر آنها نهان ماند راستش خدا اين گفته دو پهلو را رحمت به شيعيان و دوستان ما نموده.پ مردى بامام محمد بن على گفت: يا ابن رسول الله امروز بكرخ گذر كردم و مردم آن گفتند اين همدم محمد بن على است كه امام رافضيها است از او بپرسيد بهتر مردم پس از رسول خدا (ص) كيست اگر گفت: على است او را بكشيد و اگر گفت: ابو بكر است او را وانهيد و مردم بسيارى از آنها بر سر من ريختند و بمن گفتند بهتر مردم پس از رسول خدا (ص) كيست؟ و در جواب گفتم آيا بهتر مردم پس از رسول خدا ابو بكر و عمر و عثمانست و دم بستم و نام على را نبردم پاره‏اى گفتند براى افزود ما از خود ميگوئيم و على هم، من گفتم: در اين باره بايد فكر كرد من آن را نگويم با خود گفتند: اين مرد از ما براى سنى بودن متعصب‏تر است در باره او خطا كرديم و باين شيوه از آنها نجات يافتم يا ابن رسول الله در اين باره بر من گناهى است؟

با اينكه بطور پرسش گفتم نه بقصد گزارش آن حضرت فرمود: خدا جوابى را كه بآنان دادى قدردانى كرد و ثوابش را برايت در كتاب حكيم ثبت كرده و بهر حرفى از اين جوابت بآنها برايت لازم دانسته آنچه را آرزو و آمال بدان نرسد.پ و گويد: مردى نزد على بن محمد (ع) آمد و گفت: يا ابن رسول الله امروز بمردمى عوام گرفتار شدم كه مرا گرفتند و گفتند: تو بامامت ابى بكر بن ابى قحافه معتقد نيستى؟ و من از آنها ترسيدم و خواستم بگويم آرى از راه تقيه يكى از آنها دست بر دهنم نهاد و گفت: تو جز بناهنجار سخن نگوئى اين جواب را بده كه من بتو القاء ميكنم، گفتم: بگو.

گفت: آيا تو ميگوئى ابو بكر بن ابى قحافه همان امام بر حق و عادل است پس از رسول خدا (ص) و على را هيچ حقى در امامت نبوده گفتم نعم و مقصود يك چهار پا بود از نمونه‏

 

شتر و گاو و گوسفندپ او گفت: بهمين قانع نيستم تا قسم بخورى بگو: بخدائى كه جز او معبود بر حقى نيست و او طالب است و غالب است و مدرك و مهلك و نهان را چون عيان ميداند و گفتم: نعم و قصد يك چهار پا كردم و گفت: قانع نيستم تا گوئى: ابو بكر بن ابى قحافه هم او امام است بخدائى كه جز او معبود بر حقى نيست تا آخر قسم و من آن را گفتم و قصدم اين بود كه او امام پيروان خود است بخدائى كه جز او معبود بر حقى نيست و صفات خدا را هم بدنبالش گفتم و از من پذيرفتند و گفتند خدا تو را جزاى خير دهد.

و از آنها نجات يافتم حال من نزد خدا چگونه باشد؟ فرمود: بهتر حال خدا بر تو بايست كرده در اعلا عليين رفيق ما باشى براى عقيده خوبت.پ ابو يعقوب و على (راويان تفسير امام عسكرى (ع) و مجهول الحال) گفتند: ما نزد امام حسن (ع) پدر امام قائم بوديم و يكى از يارانش بآن حضرت گفت: مردى از برادران شيعه نزد من آمد كه گرفتار جاهلان عامه است و او را در باره امامت امتحان ميكنند و قسمش ميدهند به من گفت چه كنم با آنها كه از شرشان خلاص شوم، باو گفتم: چه ميگويند؟ (نزديك بمضمون گذشته را باو ياد ميدهد با برخى نكته‏هاى ادبى كه ترجمه‏اش سود عمومى ندارد و در آخرش گويد:) امام حسن عسكرى (ع) باو فرمود: تو چنانى كه رسول خدا (ص) فرموده: رهنماى بكار خير چون فاعل آنست و خدا براى رفيق تو براى تقيه‏اش (كه بدستور انجام داده) بشمار هر كه از شيعيان و دوستان و وابستگان ما كه تقيه بكار بردند حسنه نوشته و هم بشمار آنها كه تقيه نكردند و كمترين حسنه‏ها را اگر برابر سازند با گناهان صد سال آمرزيده شوند و تو هم كه بدان رهنمائى كردى مانند ثواب او را دارى.پ 43- ثواب الاعمال: بسندش تا امام ششم (ع) بنقل از سلمان كه گفت: مردى بخاطر مگسى به بهشت رفت و ديگرى بخاطر مگسى بدوزخ باو گفته شد چگونه بوده است؟ فرمود:

هر دو گذر كردند بمردمى كه عيد گرفته بودند و بتهائى نهاده بودند كه داشتند و هر كه بر آنها گذر ميكرد بايد چيزى براى بتهاشان قربانى كند كم يا بيش و بآن دو گفتند نبايد بگذريد تا مانند ديگران چيزى قربانى كنيد يكيشان گفت چيزى همراه ندارم قربانى كنم و ديگرى مگسى گرفت و قربانى كرد و آن ديگر نكرد گفت: من براى جز خدا جل و عز قربانى نمى‏كنم و او را كشتند و به بهشت رفت و آن ديگرى بدوزخ شد.پ 44- محاسن: بسندش از ابى بصير كه امام ششم (ع) فرمود: تقيه از دين خداست گفتم: از دين خدا؟ فرمود: آرى بخدا از دين خداست، يوسف (ع) گفت: ايا كاروان راستى كه شما دزديد (70- يوسف) بخدا كه دزدى نكرده بودند، و ابراهيم (ع) گفت راستى من‏

 

بيمارم (89- و الصافات) بخدا كه بيمار نبود.

علل: بسندى مانندش را آورده.پ 45- همان: بسندى (نزديك بمضمون آن را آورده).پ 46- همان: بسندى از يك شيعه كه از امام ششم (ع) پرسيدم از قول خدا عز و جل در باره يوسف كه گفت: ايا كاروان براستى شما دزديد فرمود: آنها يوسف را از پدرش دزديدند آيا نبينى كه وقتى آنها گفتند چه گم كرديد؟ گفتند كيل پادشاه را گم كرديم و نگفتند آن را دزديديد همانا مقصودش اينست دزديديد يوسف را از پدرش.پ 47- تفسير عياشى: از محمد بن مروان كه امام ششم (ع) فرمود: چه جلوگير ميثم بود از تعبد بخدا كه او ميدانست اين آيه در باره عمار و يارانش نازل شده جز كسى كه بزور وادار شده و دلش بايمان پابرجاست.پ 48- همان: از معمر بن يحيى كه بامام باقر (ع) گفتم: اهل كوفه روايت كنند از على (ع) كه فرمود: بزودى دعوت خواهيد شد بسب و بيزارى از من اگر بسب باشد مرا سب كنيد و اگر به بيزارى از من باشد نكنيد كه بر كيش محمدم (ص).

آن حضرت فرمود: چه بسيار بر على (ع) دروغ بندند همانا (در دنبال حديث فرموده) اگر به بيزارى دعوت شديد راستش من بر كيش محمدم و نفرمود بيزارى مجوئيد، گويد، گفتم قربانت اگر كسى خواست كشته شود و بيزارى نجويد؟ فرمود: نه بخدا جز بهمان روش عمار باشد كه خدا فرمايد جز كسى كه وادار شده و بسته بايمانست گويد: سپس اين را بحديث ديگر پيوست كه تقيه در ضرورتى باشد.پ 49- همان: از ابى بكر كه بامام ششم (ع) گفتم: حروريه (خوارج نهروان) كيانند؟ پيش از اين بهم فشار مى‏آورديم ولى امروزه ما را دوره كردند بفرمائيد اگر ما را بقسم گرفتند گويد:

اجازه داد بمن كه به آزاد شدن بنده و طلاق قسم بخورم و يكى از ما گفت گردن نهادن زير تيغ را دوستتر دارى يا بيزارى از على (ع) را آن حضرت فرمود: رخصت دوست دارم نشنيدى گفته خدا را در باره عمار جز كسى كه وادار شده و دلش وابسته ايمانست.پ 50- همان: از عمرو بن مروان كه شنيدم امام ششم (ع) ميفرمود: قول رسول خداست كه از امتم چهار خصلت برداشته است هر چه خطا كنند، و هر چه فراموش كنند، و هر چه بر آن وادار شوند، و هر چه توانش را ندارند، و اين در قرآن خداست جز كسى كه وادار شود و دلش وابسته بايمانست با اختصار.پ 51- همان: از عبد الله بن عجلان كه پرسيدم از امام ششم (ع) گفتم: ضحاك در كوفه‏

 

ظاهر شده‏پ و نزديك است كه ما را به بيزارى از على (ع) بخوانند چه كنيم؟ فرمود: بيزارى بجوئيد گفتمش كدام را دوستتر دارى؟ فرمود: بروش عمار بن ياسر برويد كه در مكه او را گرفتند و گفتندش بيزارى بجو از رسول خدا (ص) و بيزارى جست و خدا عذرش نازل كرد كه جز كسى كه وادار شده و دلش وابسته است بايمان.پ 52- تفسير امام: قول خدا عز و جل (163- البقره) معبود شما يكتاست نيست معبود بر حقى جز او بخشنده است و مهربانست.

امام (ع) فرمود: معبود شما آنست كه محمد (ص) و على (ع) را به فضيلت گرامى داشت و آل پاكشان را بخلافت، و شيعه‏شان را بروح و ريحان و كرامت و رضوان، يكتاست شريك و مانند و برابر ندارد- پايان آيه البقره- نيست معبود بر حق جز همان آفريننده و پديد آورنده و صورتگر و روزى بخش و بخشنده بى‏نياز كن ندار كن عزيز كن و ذليل كن بخشنده مهربانى كه بمؤمن و كافر و خوب و بدشان روزى ميدهد و مايه بخشش و روزيش از آنان بريده نشود و اگر چه از طاعتش ببرند، مهربانست به بنده‏هاى مؤمنش كه شيعه آل محمدند، تقيه را براى آنان روا داشته و با قدرت دوستى دوستان خدا و دشمنى دشمنان خدا را آشكار كنند و در حال تقيه نهان سازند كه از آن عاجزند.

رسول خدا (ص) فرمود: اگر خواستى تقيه را بر شما حرام كردى و شما را امر بصبر كردى بر آنچه بشما برسد از دشمنانتان در اظهار حق آگاه كه بزرگتر فريضه خدا بر شما پس از فرض دوستى ما و دشمنى با دشمنان ما بكار بستن تقيه است براى جان خود و برادران خود و آشنايان خود، و پرداخت حقوق برادران دينى خود آگاه كه براستى خدا پس از آن بيامرزد هر گناهى را و سخت نگيرد، و اما كوتاهى در اين دو را كم است كسى كه از آن رها شود جز پس از ديدن عذاب سختى مگر آنكه مظلمه‏اى بر ناصبيها و كافران داشته باشند و عذاب خلاف در اين دو را بر آن كافران و ناصبان گزارند در برابر حقوقى كه شما بآنها داريد و ستمى كه آنها بشما كردند پس از خدا بترسيد و دچار دشمنى خدا نشويد براى ترك تقيه و تقصير در باره حقوق برادران مؤمن خود.پ 53- مجالس مفيد: بسندش تا امير مؤمنان (ع) كه ميفرمود: آگاه كه بشما پيشنهاد شود لعن و نفرين بر من بدروغ و هر كه مرا ناخواه و وادار شده لعن كند و خدا بداند كه بزور وادار شده من و او هر دو با هم به پيغمبر (ص) وارد شويم و هر كه زبان از لعن من ببندد يك تير پرتاب پيش از من باشد يا يك چشم‏انداز و هر كه مرا با دل خوش لعن كند پرده ميان خود و خدا را دريده و نزد محمد (ص) حجتى و عذرى ندارد.

 

آگاه كه محمد (ص) روزى دست مرا گرفت و فرمود: هر كه با اين پنج انگشت با تو بيعت كرده و سپس با دوستى تو مرده وظيفه خود را انجام داده، و هر كه با دشمنى تو مرده بمرگ جاهلى مرده و بحساب هر چه در مسلمانى كرده برسند.پ 54- همان: بسندش تا امير مؤمنان (ع) كه بشيعه خود فرمود: در ميان مردم چون زنبور عسل باشيد كه همه پرنده او را خوار شمارند و اگر ميدانستند در درونش چه بركتى است با وى چنان نميكردند، بياميزيد با مردم بزبان و تن خود و از آنها جدائى كنيد با دل و عمل خود، هر كسى را آنست كه بدست آورد و روز قيامت با آنست كه دوست دارد.پ 55- همان: بسندش تا امير مؤمنان (ع) كه ميفرمود: عادى باش و خود را ممتاز و انگشت‏نما مكن، خود را نهان دار كه شناخته نشوى و نامت را نبرند، نهان كن و دم فرو بند تا سالم بمانى، و بسينه خود اشاره كرد كه شادمانست به نيكان و در خشم است از نابكاران و بعموم مردم اشاره كرد.پ 56- حسين بن سعيد: بسندش از زراره كه بامام باقر (ع) گفتم: ما باين مردم حكومتى بر ميخوريم و بر سر پرداخت حقوق اموال ما را تقسيم ميكنند با اينكه زكاتش را داديم؟ فرمود:

اى زراره اگر از آنها بيم دارى بهر چه خواهند قسم بخور، گفتم قربانت بطلاق زن و آزاد شدن بنده هم؟ فرمود: بهر چه خواهند، تقيه در هر ناچاريست و گرفتارش داند وقتى را كه دچار آنست.پ 57- همان: از معمر بن يحيى كه بامام باقر (ع) گفتم: با من كالاهاست از مردم و گذر كنيم بر اين گمركچيها و ما را بر سر آنها قسم ميدهند و براشان قسم ميخوريم؟ فرمود: من دوست داشتم همه اموال مسلمانان را با قسم بگذرانم، هر چه مؤمن را بترساند بر جانش ضرورت باشد و رواست كه در آن تقيه كند.

 (با شماره 59 جابجا شده.)پ 58- همان: از ابى بكر حضرمى كه بامام ششم (ع) گفتم: قسم خوريم براى گمركچى و مال خود را بدر بريم؟ فرمود: آرى و در باره كسى كه از تقيه قسم ميخورد فرمود: اگر بر جان و مالت ترسانى براى حفظ آن قسم بخور، و اگر دانى كه برايت سودى ندارد قسم نخور.پ 59- همان: از سماعه كه اگر كسى از روى تقيه بخدا قسم بخورد زيانش ندارد، و به طلاق زن و آزاد شدن بنده هم زيانش ندارد اگر وادار شود و از آن چاره ندارد، و گفت:

چيزى نباشد كه خدا حرام كرده جز كه براى بيچاره حلالش كرده:پ 60- فلاح السائل: بسندش تا امام ششم (ع) كه فرمود: خدا تبارك و تعالى اين امر

 

امامت را بر اين گروه نهانى واجب كرده‏پ و علانيه از آنها پذيرا نيست، و بنقل صفوان از آن حضرت روز قيامت دربان بهشت مردمى را زير نظر دارد كه بدو گذر نكردند و گويد: شما كه باشيد و از كجا وارد بهشت شديد؟ فرمود: گويند: پرهيز كن از ما زيرا ما مردمى بوديم به نهانى خدا را عبادت كرديم و خدا هم ما را نهانى وارد بهشت كرد.پ 61- جامع الاخبار: از امام صادق (ع) فرمود: هر كه تقيه را پيش از ظهور قائم (ع) وانهد از ما نباشد،پ و فرمود: تقيه دين من است و دين پدرانم،پ و فرمود: هر كه چيزى از امر امامت ما را فاش كند بعمد ما را كشته نه بخطا،پ و فرمود: تقيه در هر ناچاريست و گرفتار بدان ميداند چه وقت دچار آنست.پ از ابن مسكان كه امام ششم باو فرمود: راستش پندارم كه اگر برابر بمن دشنام دهند اگر بتوانى بينى دشنام ده را بخورى انجام دهى گفتم آرى بخدا قربانت من چنينم و هم خاندانم فرمود: مكن بخدا بسا كه شنيدم كسى على را سب ميكند و با او جز ستونى فاصله ندارم و با آن خود را نهان كنم و چون نمازم را بپايان بردم باو گذر كنم و سلامش دهم و با او دست دهم.پ از كتاب صفات الشيعه: امام صادق (ع) فرمود: شيعه على نباشد آنكه تقيه ندارد.پ از كتاب تقيه عياشى: امام صادق (ع) فرمود: دين ندارد كسى كه تقيه ندارد و راستى كه تقيه گسترده‏تر است از ميان آسمان و زمين.پ و فرمود (ع): هر كه بخدا و روز جزا ايمان دارد در دولت باطل جز با تقيه سخن نگويدپ و از آن حضرت (ع) كه خود دار باشيد از دينى كه هر كه نهانش داشت خدايش عزت دهد و هر كه فاشش كرد خدا خوارش كند،پ و از آن حضرت كه خير نيست در كسى كه تقيه ندارد، و ايمان ندارد كسى كه تقيه ندارد. و از امام ششم (ع) كه پدرم بارها ميفرمود: چيزى چشم پدرت را بهتر روشن نكند از تقيه، تقيه سپر مؤمن است. امام رضا (ع) فرمود: مسلمان نيست كسى كه ورع ندارد، و ايمان نيست براى آنكه تقيه ندارد، امام باقر (ع) فرمود: تقيه براى حفظ جانست و چون جان در امان نيست تقيه هم نيست. از ابى بصير كه امام ششم (ع) فرمود: تقيه از دين خداست گفتم: از دين خدا؟ فرمود: آرى بخدا از دين خدا، و البته كه يوسف (ع) گفت: ايا كاروان شما براستى دزدانيد بخدا كه چيزى ندزديده بودند، و ابراهيم (ع) گفت: و راستى بيمارم بخدا كه بيمار نبود، و از

 

امام ششم (ع) است كه چون فرج نزديكتر شود تقيه سخت‏تر است،پ و از آن حضرتست كه هر كه راز ما اهل البيت را فاش كند خدا تيزى آهن را باو چشاند.پ و پيغمبر (ص) فرمود: بى‏تقيه چون بى‏نماز است،پ و فرمود: هر كه دنبال منافق نماز بخواند به تقيه چون كسى باشد كه دنبال امامان نماز خوانده.پ 62- در حديث است كه ياسر و پسرش عمار و همسرش سميه دستگير مردم مكه شدند، و براى مسلمانى آنها را هر جور شكنجه كردند و گفتند: رهائى نداريد جز كه بمحمد بد گوئيد و از او بيزارى جوئيد، عمار هر چه را خواستند بزبان آورد ولى پدر و مادرش سرباز زدند و كشته شدند و خبرش برسول خدا (ص) رسيد و جمعى گفتند: كه كافر شده و آن حضرت فرمود:

نه هرگز براستى كه عمار سر تا پا پر است از ايمان، ايمان با گوشت و خونش آميخته، و عمار گريه‏كنان آمد و پيغمبر باو فرمود چه خبرت است؟ گفت يا رسول الله مرا رها نكردند تا بتو بد گفتم و بتهاشان را ستودم، و رسول خدا بچشمانش دست ميكشيد و ميفرمود: اگر بازت گرفتند تو هم باز گرد بدان چه براشان گفتى.پ و روايت است كه مسيلمه كذاب دو مسلمان را دستگير كرد بيكى گفت: چه گوئى در باره محمد؟ گفت: رسول خداست، گفتش چه گوئى در باره من؟ گفت: تو هم نيز و آزادش كرد، و بديگرى گفت: در باره محمد چه گوئى؟ گفت رسول الله است گفت: در باره من چه گوئى؟ گفت من كرم و بازش گفت: تا سه بار و همان جواب را داد و او را كشت و خبرش برسول خدا (ص) رسيد فرمود يكمى از رخصت خدا استفاده كرده و دومى حق را آشكار كرده و بر او گوارا باد.پ 63- تفسير امام: كه فرمود: در خبرى طولانى در شرح آنچه سلمان از يهود كشيد چون با آنها نشست و او را تازيانه زدند و خواستند بمحمد كفر ورزد و نپذيرفت و از خدا صبر بر آزار آنها را خواست، گفتند: مگر اين نيست كه محمد بتو رخصت تقيه داده پيش دشمنانت پس چرا آنچه ما بتو پيشنهاد كنيم بحساب تقيه نگوئى، سلمان گفت: خدا به من رخصت تقيه داده و آن را بمن واجب نكرده و اجازه داده كه خواست شما را بر نياورم و بديهاى شما را تحمل كنم و آن را مقام برتر مقرر كرده و من ديگرى را بر نگزينم.پ گويم: تمام خبر در احوال سلمانست در مجلد ششم.پ 64- كتاب سليم بن قيس كه امير مؤمنان (ع) در يك كلام طولانى در شكايت از آنها كه باو پيشى جستند فرمود: بخدا اگر در ميان همين لشكرم بدان حقى فرياد زنم كه خدايش به پيغمبر (ص) نازل كرده و آن را آشكار كنم و شرح و تفسيرش كنم چنانچه از پيغمبر خدا (ص) شنيدم از آن بيارى من نماند جز كمتر و خوارتر و زبونترش، و از آن حق بهراس افتند و از

 

گرد من پراكنده شوندپ و اگر نبود كه رسول خدا در باره آن از من پيمان گرفته و آن را شنيدم و به من در باره آن از پيش فرموده همان را ميكردم ولى رسول خدا (ص) بمن فرموده: هر چه را بنده بدان ناچار شود خدا آن را بدو حلال و مباح كرده و شنيدمش ميفرمود: راستى تقيه از دين خداست و دين ندارد كسى كه تقيه ندارد.پ 65- تفسير عياشى: بسندى تا رسول خدا (ص) كه ميفرمود: ايمان ندارد كسى كه تقيه ندارد و ميفرمود: خدا فرموده: جز اينكه تقيه كنيد از آنان بطورى تقيه كردن.پ 66- سرائر: از داود صرمى كه امام كاظم (ع) بمن فرمود: اى داود اگر بگويم بى‏تقيه چون بى‏نماز است البته كه راستگو باشم.پ 67- تفسير عياشى: بسندى از على (ع) كه هرگز مردم ببحرانى دچار نشدند جز كه شيعه من در آن خوشحالتر بودند و آنست تفسير قول خدا. (66- الانفال) اكنون خدا بشما تخفيف داد و دانست كه در شما سستى است.پ 68- تفسير امام: رسول خدا (ص) فرمود: مؤمنى كه تقيه ندارد چون تنى است كه سر ندارد، مؤمنى كه حقوق برادرانش را رعايت نكند چون كسى است كه همه حواسش درست است و فكرش را بكار نگيرد و با ديده‏اش نبيند و با گوشش نشنود، و با زبانش نيازش را نگويد و از خود دفاع نكند و دست و پايش را بكار نگيرد و او يك پاره گوشت است كه هر سودى از دستش برود و هدف هر ناگوارى گردد، و همچنين مؤمن كه حقوق برادرانش را بجا نياورد ثوابش از دستش برود و چون تشنه است در برابر آب خنك كه نياشامد تا برتابد و حواس خود را از دست بدهد و آنها را براى دفع بدى و جلب خوبى بكار نبرد، و دستش از هر نعمت بريده و بهر آفت گرفتار باشد.پ امير مؤمنان (ع) فرمود: تقيه برتر عمل مؤمن است، خود و برادرانش را از بدكاران مصون ميدارد، و بر آوردن حاجت برادران شريفترين اعمال پرهيزكارانست و دوستى آور فرشته‏هاى مقرب، و شيفته كن حور العين.پ حسن بن على (ع) فرمود: راستى تقيه كه خدا بدان امتى را به سازد براى انجام دهنده آن برابر ثواب اعمال آن امت باشد و اگر تركش كند و بسا امتى را نابود سازد شريك نابودى آن امت شود، و راستى حقشناسى از برادران دوست شدن بدرگاه خداى رحمانست و تقربى عظيم نزد ملك ديان، و هر كه رعايت آنها نكند در درگاه خداى رحمان مبغوض گردد و نزد كريم منان بى‏مقدار گردد.پ و حسين بن على (ع) فرمود: اگر تقيه نبود دوست ما از دشمن ما شناخته نمى‏شد، و اگر

 

حقشناسى از برادران نبودپ يك گناه شناخته نميشد جز كه بر همه كيفر ميشد ولى خدا عز و جل ميفرمايد (30 سوره الشورى) و هر چه آسيب بشما رسد بسزاى دست آورد شماست و گذشت مى‏شود از بسيارى.پ و على بن الحسين (ع) فرمود: مى‏آمرزد خدا بر مؤمنان هر گناهى را و او را در دنيا و ديگر سرا پاك ميكند جز از دو گناه: ترك تقيه و ضايع كردن حقوق مؤمنان.پ و محمد بن على (ع) فرمود: شريفترين خوى ائمه و فاضلان شيعه ما تقيه است و واداشتن خود برعايت حقوق برادران‏پ و جعفر بن محمد (ع) فرمود: تقيه كردن براى حفظ دين است و برادران دينى و اگر حمايت از طرفدار (ترسان خ ب) باشد از شريفتر خوى كرم است، و حقشناسى از برادران برتر هر صدقه و زكات و نماز و حج، و مبارزه است.پ و امام هفتم فرمود: در حالى كه فقير مؤمنى آمده بود و از آن حضرت رفع ندارى خود را ميخواست و برويش لبخند زد و فرمود: از تو پرسشى كنم و اگر درست جواب دادى ده برابر آنچه خواهى بتو ميدهم و اگر نه همان را كه خواهى بتو ميدهم، صد درهم از آن حضرت خواسته بود كه آن را سرمايه كند و با آن زندگى كند آن مرد گفت: بپرس فرمودش اگر اختيار بتو ميدادند كه در دنيا براى خود چيزى بخواهى چه ميخواستى؟

گفت: مى‏خواستم تقيه بمن روزى شود و پرداخت حقوق برادرانم، فرمودش چرا ولايت ما خاندان را نخواهى؟ گفت: آن را بمن داده‏اند و اين را ندادند و من شكر كنم آن را كه به من دادند و از پروردگارم عز و جل خواهم آنچه از آن منع شدم، فرمود: آفرين باو دو هزار درهم بدهيد و فرمود: آن را در تجارت بار درخت بلوط صرف كن كه كالاى خشكى است و رو آورد پس از آنكه پس رفت و يك سال انبارش كن و بخانه ما بيا و خرج هر روز را بگير و اين كار را كرد و سال بپايان نرسيد كه بهاى بار بلوط پانزده بار گرانتر شد و آنچه را بدو هزار درهم خريده به سى هزار درهم فروخت.پ و امام رضا را در برابر اسب سركشى بود و در آنجا چند رام كن اسب بودند و هيچ كدام جرات نداشتند سوارش شوند و اگر سوار ميشدند جرات نداشتند آن را برانند از ترس اينكه بجهد و بزمين اندازد و باسم او را لگدكوب كند و آنجا پسر بچه هفت ساله‏اى بود گفت يا ابن رسول الله بمن اجازه ميدهى سوارش بشوم و برانمش و رامش كنم، فرمود: تو؟ گفت: آرى فرمود: براى چه؟ گفت براى اينكه پيش از سوار شدن از او مطمئن شوم با صد صلوات بر محمد و خاندان طيب و طاهرش و تجديد عهد ولايت شما خاندان فرمود: سوار شو سوار شد فرمود: برانى و بتاختش انداخت پياپى دواندش تا او را برنج و سختى كشاند و فرياد اسب‏

 

بلند شد كه‏پ يا ابن رسول الله از امروز دم مرا دردناك كرده مرا از او معاف دار يا مرا زير پايش شكيبا كن، آن پسرك گفت درخواست كن آنچه برايت بهتر است و آن شكيبائى زير پاى يك مؤمن است.

آن حضرت (ع) فرمود: راست گفت بار خدايا او را شكيبا ساز و اسب نرم شد و رام گردش كرد و چون پسرك پياده شد آن حضرت فرمود: از جانداران خانه‏ام و از بنده‏هايم و كنيزهايم و از موجودى گنجينه‏هايم هر چه خواهى درخواست كن زيرا تو يك مؤمنى كه خدايت در دنيا مشهورت كرد بايمان.

پسرك گفت: يا ابن رسول الله من آنچه را پيشنهاد كنم خواستارم فرمود: پيشنهاد كن كه خداى تعالى تو را براى پيشنهاد خوبى توفيق دهد، گفت: از پروردگارت بخواه برايم تقيه خوب و حقشناسى از برادران و عمل بحقوق شناخته آنان آن حضرت فرمود: خدا آن را بتو داد تو خواستى برترين شعار نيكان و پوشش آنان را.پ بمحمد بن على رضا (امام نهم) (ع) گفتند: در كنار خانه فلانى بر قومى نقبى زدند و او را با تهمت دستگير كردند و پانصد تازيانه زدند آن حضرت (ع) فرمود: اين آسانتر است از صد هزار هزار تازيانه آتشين او را براى توبه آگاه كردند تا آن خلافش را كفاره باشد، گفتند چطور باشد يا ابن رسول الله فرمود: او در بامداد روزى كه باو رسيد آنچه رسيد حق يك برادر مؤمن را ضايع كرد ابى الفضيل و ابو دواهى و ابو النسر و رو ابو الملاهى را بلند و آشكار دشنام داد و تقيه نكرد از برادرانش پرده‏پوشى نكرد و هم از مخالفانش و آنان را نزد مخالفان بدنام كرد و بلعن و دشنام و بدكارى آنان دچار كرد و خود را هم دچار كرد، و آنها بودند كه اين بلا را باو رساندند و اين تهمت را باو براندند و باو رو آوردند و گناهش را باو رساندند تا توبه كند و آنچه را در آن تقصير كرده جبران نمايند و اگر نكند بايد خود را براى پانصد تازيانه يا زندان تاريك آماده كند كه شب و روزش فرق ندارد و بدان متوجه شد و توبه كرد و حق مؤمنى كه در آن كوتاه آمده بود بر آورد و از آن فارغ شده بود كه دزد نقب زن پيدا شد و مال را از او گرفتند و آن متهم را آزاد كردند و خبرچينان آمدند و از او عذر خواستندپ و به على بن محمد (ع) (امام دهم) گفتند: كاملتر مردم در خصال نيكو كيست؟ فرمود: هر كه بهتر تقيه كند و حقوق برادرانش را بر آورد.پ 69- امالى طوسى: بسندش تا پيغمبر (ص) فرمود: بزودى فتنه‏ها باشند كه مؤمن نتواند آنها را با زبان يا دست ديگرگون كند.

على بن ابى طالب (ع) گفت: آن روز مؤمن ميانشان باشد؟ آرى، گفت اين وضع از

 

ايمانشان چيزى بكاهد؟ فرمود: نه جز بمانند آنچه باران از سنگ بكاهد، آنان بدل بدخواه آن وضع باشند.پ 70- همان: بسندش تا امام باقر (ع) كه فرمود: نهان داريد اسرار ما را و مردم را به دوش ما سوار نكنيد- تا آخر خبر.پ 71- خصال: بسندش تا امام كاظم (ع) كه ميفرمود: مؤمن مؤمن نيست تا در او سه خصلت باشد: يكى از پروردگارش و يكى از پيغمبرش و يكى از امامش.

از پروردگارش راز پوشى خدا عز و جل (26- الجن) فرمود: غيب دانست و آن را به كسى پديد نسازد جز آنكه رسولش پسندد و از پيغمبرش مدارا و سازش با مردم كه خدا عز و جل پيغمبرش را فرمان داد بمدارا با مردم فرمود (99- الاعراف) عفو را پيشه كن و بخوبى و نيكى وادار و از نادانها رو برگردان و از امامش صبر در سختى و تنگى كه خدا عز و جل فرمايد (177- البقره) و آنان كه صبر كنند در سختى و تنگى‏پ معانى الاخبار مانندش را آورده و بدنبالش افزوده و هنگام نبرد آنانند كسانى كه راستى كردند و آنانند پرهيزكاران.پ 72- احتجاج: بسندى تا على (ع) كه بيك يونانى كه با نمودن معجزه‏هاى خيره‏كننده باو پس از مسلمانيش فرمود: بتو امر كنم دينت را و علمى كه بتو سپرديم حفظ كنى و هم اسرار ما را كه بتو وانهاديم و پديدار مكن علوم ما را بر كسى كه با عناد با آنها روبرو شود و براى آنها با تو روبرو شود با دشنام و لعن و آبروريزى و كتك، و فاش مكن راز ما را بر كسى كه طعنه زند بر ما نزد كسانى كه احوال ما را ندانند و دچار كنند دوستان ما را به ناهنجارى نادانها.

و بتو امر كنم كه تقيه را در دينت بكار زنى زيرا خدا ميفرمايد (28- آل عمران) مؤمنان كافران را دوست نگيرند در برابر مؤمنان و هر كه چنين كند بدرگاه خدا چيزى نباشد جز اينكه تقيه كنيد از آنها تقيه كردنى من بتو اجازه دهم دشمنان ما را بر ما برترى دهى اگر تو را ترس بدان واداشت و از ما برائت اظهار كنى اگر هراست بر آن واداشت، و هم در ترك نماز واجب اگر از آفت و بلا بر جانت نگران شوى زيرا برترى دادنت دشمنان را بر ما هنگام ترس سودى بدانها ندهد و زيانى بما نرساند و راستى اظهار بيزاريست از ما در تقيه ما را كسر و كمبود نباشد، و اگر تو بزبان از ما بيزارى‏جوئى و بدلت بما پوئى تا جان خود را بر پا دارى كه قوام وجود تو است، و مالى كه بدان بر پا ماند و آبروئى كه بدان وابستگى است و حفظ كنى با آن كسى كه بدوستى ما شناخته شده و تو خود شناختى از دوستان و برادران و خواهران ما از اين پس بماهها و سالها تا فرج برسد و اين گرفتارى نابود شود براستى اين بهتر است از

 

اينكه خود را دچار نابودى كنى‏پ و از كار براى دين بريده شوى و از اصلاح حال برادران مؤمنت، بپرهيز، بپرهيز از اينكه خود را دچار هلاكت كنى يا تقيه را كه بتو فرماندادم وانهى كه درگير بخون خود و خون برادرت شوى، و نعمت خود و آنان را به نيستى كشانى، و آنها را بدست دشمنان دين خدا خوار كنى با اينكه خدايت فرمان داده عزيزشان دارى زيرا كه اگر تو سفارش مرا وانهى زيانت بر خودت و برادرانت سخت‏تر است از زيان دشمن ما و منكر امامت ما.پ 73- خصال: بسندش تا امام ششم (ع) كه ميفرمود: گروهى از قريش سازشان با مردم كم بود و از قريش رانده شدند و بخدا كه در نژادشان عيبى نبود، و مردمى جز قريش كه سازگارى خوبى داشتند بخاندان بالائى پيوستند سپس فرمود: هر كه دست از آزار مردم بردارد همانا يك دست از آنها بازداشته و دستهاى بسيارى از او باز دارند.پ 74- قصص الأنبياء: بسندى تا امام ششم (ع) كه قابيل آمد نزد هبه الله (ع) (شيث) گفت: پدرم علمش را بتو داده با اينكه من از تو بزرگترم و بدان سزاوارتر ولى چون پسرش را كشتم بمن خشم كرد و تو را در دانش بمن برگزيد بخدا اگر تو از آن علمى كه از پدرت برگرفتى چيزى بزبان آرى تا بمن بزرگى كنى و ببالى البته تو را خواهم كشت چنانچه برادرت را و هبه الله با آن دانشى كه داشت خود را نهان كرد تا دولت قابيل بسر آيد و از اين رو تقيه براى ما در قوم خود رواست چون كه پسر آدم الگوى ماست.پ 75- محاسن: بسندش تا امام ششم (ع) كه ميفرمود: سفارش ميكنم شما را كه از خدا بترسيد و مردم را بر دوش خود سوار نكنيد تا كه خوار شويد زيرا خدا تبارك و تعالى در قرآنش ميفرمايد بمردم خوش بگوئيد از بيمارانشان عيادت كنيد و از جنازه‏هاتان تشييع كنيد گواه باشيد بسود يا زيانشان، با آنها در مسجدهاشان نماز بخوانيد، سپس فرمود: چه سخت‏تر باشد بر مردمى كه پندارند پيرو كسانيند و آنها امر و نهيشان كنند و نپذيرند و حديثشان را نزد دشمنشان فاش كنند و دشمن نزد ما آيد و گويند: مردمى از قول شما چنين و چنان روايت كنند و ما گوئيم بيزاريم از كسى كه اين را ميگويد، و بيزارى باو درگير شود.پ 76- قصص الأنبياء: بسندى تا اسحاق بن عمار كه نزد امام ششم (ع) بودم و اين آيه را خواند (61- البقره) اين بسزاى آنست كه كفر مى‏ورزيدند بآيات خدا و بناحق پيغمبران را ميكشتند اين براى نافرمانى آنان بود و تجاوزگريشان فرمود: آگاه كه بخدا دست بآنها نزدند و تيغ بآنها نكشيدند ولى حديثشان را شنيدند و از آنها فاش كردند و دستگير شدند و كشته شدند و اين كار تجاوز و گناه گرديد.

 

پ‏77- امالى طوسى: از امام ششم كه در تفسير قول خداى تعالى إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ فرمود: تقيه‏كن‏تر شما.پ ابن ابى الحديد: بسندى از امام باقر (ع) كه على (ع) در منبر كوفه خطبه خواند و فرمود: بزودى سب مرا بشما پيشنهاد كنند و بر سر آن سر شما را ببرند، اگر سب من به شما پيشنهاد شد مرا سب كنيد و اگر بيزارى از من بشما پيشنهاد شد راستش من بدين محمدم و نفرمود از من بيزارى مجوئيدپ (و نزديك بدين مضمون را از امام ششم (ع) آورده و در آخرش گفته: و نهى نكرد آنها را از اظهار بيزارى).پ 78- نهج البلاغه: در سخنى فرمود: بيارانش اما راستش غلبه كند بر شما پس از من مردى گلوگشاد شكمم گنده كه ميخورد هر چه بيابد و ميخواهد آنچه نيابد او را بكشيد و هرگزش نخواهيد كشت آگاه كه او بزودى شما را فرمان دهد بسب من و بيزارى از من امام را سب كنيد و از من بيزارى مجوئيد كه من به فطرت توحيد زاده شدم و بايمان و هجرت پيشى گرفتم.پ 79- الهدايه: تقيه بر ما فرض واجب است در دولت ستمكاران، و هر كه تركش كند البته با دين اماميه مخالفت كرده و از آن جدا شده،پ و امام صادق (ع) فرمود: اگر گويم تارك تقيه چون تارك نماز است البته راستگو باشم، تقيه در هر چيزيست تا برسد بخون ريختن كه در آن تقيه نيست (يعنى او را وادار كنند بكشتن مؤمن كه نتواند براى حفظ جان خود او را بكشد و خدا نامش و الا اظهار دوستى با كافران را روا داشته در حال تقيه و فرموده (28- آل عمران) نگيرند مؤمنان كافران را بدوستى در برابر مؤمنان و هر كه اين كار كند بدرگاه خدا چيزى نباشد جز اينكه تقيه كنيد از آنها.پ و روايت است كه پرسيده شد امام صادق (ع) از تفسير قول خدا عز و جل (13- الحجرات) راستى گراميتر شما نزد خدا پرهيزكار شما است فرمود: تقيه‏كن‏تر شما.پ و فرمود: با مردم بظاهر آميزش كنيد و از دل مخالف باشيد تا حكومت بچه‏بازيست،پ و فرمود: رحمت كند خدا كسى را كه ما را نزد مردم محبوب سازد و مبغوض آنان نكنيد،پ و فرمود: هر كه با آنها در صف اول نماز بخواند چنانست كه با رسول خدا (ص) در صف اول نماز خوانده،پ و فرمود: رياء با منافق در خانه‏اش عبادتست و با مؤمن شرك است و تقيه واجب است و تركش روا نيست تا ظهور قائم (ع) و هر كسش وانهد خلاف نهى خدا و رسول خدا و ائمه هدى عليهم صلوات الله را نموده. 80- مشكاة الانوار: بسندى از معلى بن خنيس كه امام ششم (ع) باو فرمود: اى معلى امر ما را نهان دار و فاش مكن زيرا هر كه آن را نهان دارد و فاش نكند خدايش در دنيا عزيز

 

كندپ و آن را نورى سازد جلو چشمش در آخرت كه به بهشتش كشاند اى معلى هر كه امر ما را فاش كند و نهانش ندارد خدا درد و سرا خوارش كند و در آخرت روشنى را از جلو چشمش ببرد و آن را تاريكى سازد كه بدوزخش كشاند، اى معلى راستى تقيه دين من و دين پدران من است و دين ندارد كسى كه تقيه ندارد، راستى خدا دوست دارد نهانى پرستيده شود چنانى كه در آشكار، اى معلى فاش كن امر ما چون منكر آنست.پ و از ابى بصير است كه بامام ششم (ع) گفتم: كسى نداريم كه از آينده بما خبر دهد چنانى كه على (ع) بيارانش خبر ميداد، فرمود: آرى بخدا كه داريد ولى تو يك حديث بياور كه بتو گفتم و نهانش داشتى، ابو بصير گفت: من يك حديث هم نيافتم نزد خود كه نهانش كرده باشم‏پ و از امام باقر (ع) كه فرمود: تقيه براى حفظ جانست و چون بكشتن و خونريزى كشد تقيه روا نباشد.پ و از ابى بصير است كه از امام ششم حديث بسيارى خواستم، فرمود: آيا هرگز حديثى از من نهان كردى؟ و در ياد آورى ماندم، و چون گيجى مرا ديد فرمود: آنچه به ياران خود بازگفتنى باكى ندارد، فاش كردن اينست كه به ديگران باز گوئى.پ و از امام ششم (ع) كه فرمود: فرو خوردن خشم از دشمن حكمران تقيه است و حرز كسى است كه آن را برگيرد، و دورى از دچار شدن به بلا است در اين دنيا.پ 81- كافى: بسندش از امام ششم (ع) در تفسير قول خدا عز و جل آنان مزدشان دهند دو بار بپاداش صبرشان فرمود: صبر در تقيه كردن و جلوگيرى بخوبى از بدى فرمود: خوبى تقيه است و بدى فاش كردن.پ بيان: آنان مزدشان دهند- آيه 54 سوره القصص است باين ترتيب آنان كه داديم به آنها كتاب را پيش از او آنها باو ايمان آورند طبرسى گفته: پيش از او يعنى پيش از محمد آنان باو يعنى بمحمد ايمان آرند چون وصفش را در تورات خواندند و بقولى پيش از او يعنى پيش از قرآن و آنان قرآن را باور كنند و مقصود از كتاب تورات و انجيل است (و چون خوانده شود يعنى قرآن بر آنان گويند ايمان آريم بدان راستى كه آن درست است از جانب پروردگار ما است راستى ما پيش از آن مسلمان بوديم سپس خدا سبحانه آنان را ستود و فرمود آنانند كه دو مزد دارند بپاداش صبرشان.

گفته: ره يك بار بديندارى خودشان تا رسيدن بمحمد (ص) و گرويدن باو، و يك بار هم بگرويدن بآن حضرت، و بقولى يك بار بصبر بكتاب اول و دوم و يك بار بگرويدن بدان چه در آنها است، و بقولى بصبر بر دين و صبر آزار كفار و تحمل سختى جلو گيرند بخوبى بدى را

 

پ‏يعنى با سخن خوش دفع كنند سخن زشتى كه از كفار شنوند، و بقولى يعنى جلوگير با نيكى زشتى را و يا ببردبارى سبكسرى نادان را، يا با مدارا با مردم آزارشان را از خود و مانند آن روايت است از امام ششم (ع).

و من گويم بنا بر آنچه در اين خبر است گويا نازل شده براى گروهى از مؤمنان اهل كتاب كه در دل بمحمد (ص) ايمان آوردند و آن را از قوم خود نهان كردند از روى تقيه و خدا دو بار مزد بآنها داده يكى براى ايمان و يكى هم براى تقيه.:.پ 82- كافى: بسندش تا ابى عمر عجمى كه امام ششم (ع) بمن فرمود: اى ابى عمر نه دهم دين در تقيه است، و دين ندارد كسى كه تقيه ندارد و تقيه در هر چيز هست جز در نبيذ و مسح بر موزه دو پا.پ روشنگرى: نه دهم در تقيه است گويا مقصود اينست كه ثواب تقيه در اين زمان نه برابر ثواب اعمال ديگر است، و يا ايمان تقيه نهاده مانند بى‏تقيه‏هاست- تا گويد مگر در نبيذ گويم در كتاب طهارت آيد در حديث زراره كه در سه چيز از كسى تقيه نكنم: نوشيدن مست‏كننده و مسح بر موزه و متعه حج و اين خلاف مشهور است كه تقيه در هر چه باشد جز در خونريزى و چند توجيه شده. () 1- آنچه زراره خود در دنبال خبر گفته كه واجب نيست بر شما كه ترك تقيه كنيد در اين موارد از كسى يعنى مرگ تقيه در اين موارد مخصوص بائمه است (ع) يا براى اينكه ميدانند ضررى از آن نبرند و خدا آنها را حفظ كند يا براى اينكه مذهب آنها در اين موارد دانسته شده است و تقيه ندارند. () 2- آنچه شيخ قده در تهذيب گفته كه تقيه ندارند با احتمال زيان اندك كه بيم بر جان و مال نياورد مگر بدان چه جائز است. () 3- اينكه چون خلاف در آنها نزد مخالفان مشهور است تقيه ندارند. () 4- اينكه ميتوان در آنها عذرى تراشيد اما در نبيذ و اما در مسح باينكه مخالفين شيعه شستن را بهتر داند و مسح بر موزه را متعين ندانند، و اما در متعه حج براى اينكه مخالفين هم در ورود بمكه طواف و سعى را مستحب دانند و اختلاف در نيت است كه در دل است و كسى بدان آگاه نيست و نهانى تقصير بسيار آسانست.

و در ذكرى گفته: ميتوان گفت در اين مورد تقيه لازم نيست از عامه بطور كلى زيرا آنها منكر متعه حج نيستند و بيشترشان مست‏كننده را حرام دانند و كسى كه موزه را بكند و پا را بشويد بر او انكار نشود و شستن پا بهتر است از مسح بر موزه و بنا بر اين نسبت بديگران هم‏

 

چون خود امام است‏پ و اگر در جايى بندرت خوف ضرر باشد تقيه رواست پايان كلام ذكرى.

و من گويم: بنا بر آنچه در وجه چهارم گفتيم روشن شود كه چرا متعه حج را در اين خبر نياورده چون در آن هيچ نيازى به تقيه نيست در غالب، و اما اينكه عدم جواز تقيه را در مورد كشتن نياورده براى اينكه معلوم است يا براى اينكه مقصود تقيه از مخالفانست و آن مخصوص بدانها نيست بلكه در برابر كفار هم زمينه دارد.پ 83- كافى: بسندش از ابى بصير كه امام ششم فرمود: تقيه از دين خداست گفتم: از دين خدا؟ آرى بخدا از دين خداست و البته يوسف (ع) گفت: اى كاروان راستى كه شما دزديد بخدا كه چيزى ندزديدند و هم ابراهيم (ع) گفت راستى من بيمارم بخدا كه بيمار نبود.پ روشنگرى: از دين خداست كه امر كرده بندگانش را بدان چنگ زنند در هر ملتى چون بيشتر مردم در هر زمانى بدعتگزار بودند خدا تقيه را در گفتار و كردار و سكوت از حق براى بنده‏هاى خالص خود مقرر داشته بهنگام ترس از دشمن براى حفظ جان و خون و آبرو و مال آنان و بقاء دين حق و اگر تقيه نباشد دين بكلى نابود شود و دينداران نيست شوند براى تسلط اهل جور بر آنان، و تقيه همانا در كردار است نه در عقيده زيرا كه آن رازيست در دل كه جز خدا آن را نداند.

و براى جواز تقيه بآيه دليل آورد كه يوسف (ع) گفت: باعتبار اينكه بدان امر كرده و سبب آن بود تا گويد: و اين گفته دروغ نباشد با اينكه پيمانه را ندزديده بودند چون مصلحتى داشته كه بازداشت برادرش بوده نزد او بفرمان خداى تعالى با ندانستن برادران كه آن حضرت برادر آنهاست و با اداى كلامى دو پهلو باعتبار اينكه چون پيمانه دربار آنها پيدا شد بمانند دزد بودند باعتبار اينكه يوسف را دزديده بودند از پدرش كه در خبرى ذكر شده و همچنين است گفته ابراهيم (ع) كه من بيمارم با اينكه بيمار نبوده براى تخلف از قوم بت‏پرست تا بتها را بشكند و مقصودش اين بوده بيمار دلم از بت‏پرستى شماها يا از غم شهادت حسين چنانى كه گذشت يا اينكه در معرض بيمارى و بلايم، و گويا گواه گرفتن هر دو آيه براى ذكر نظير است كه دور شمردن رفع شود از جواز تقيه كه چون دروغ گفتن ظاهرى براى مصلحتى كه ناچارى ندارد رواست تظاهر بخلاف واقع در گفتار و كردار در ترس فزون رواتر است يا اينكه تقيه اين گونه موارد را هم فرا گيرد.پ 84- كافى: بسندش از حبيب بن بشر كه امام صادق فرمود: از پدرم شنيدم ميفرمود:

نه بخدا در روى زمين چيزى نيست كه دوست‏تر دارم از تقيه، اى حبيب راستش هر كه تقيه دارد خدايش بردارد و هر كه ندارد فرودش آرد، اى حبيب راستش مردم همانا در حال آتش‏

 

بس و سازشند و اگر آن شود اين خواهد بود.پ بيان: پس از تفسير لفظ هدنه ميان مسلمانان و كفار گويد: مراد بمردم يا مخالفين شيعه باشند كه در آسايشند چون ما را تا هنوز بجنگ و ستيز آنها امر نكردند و به تقيه و ستيز آنها امر نكردند و به تقيه و سازش به آنها امر كردند يا تقيه يا مقصود شيعه باشند كه مامورند بسازش و مدارا با مخالفين يا هر دو گروه كه بسا روشنتر است.

و اگر آن شود يعنى ظهور امام قائم و امر بجهاد و مبارزه با آنها اين خواهد بود كه تقيه نباشد و شما دوست داريد و بدنبال آيند، و بقولى يعنى مخالفان ما امروزه در حال سازش با ما هستند و قصد جنگ با ما ندارند و اگر در زمان على (ع) و امام حسن هم چنين بود البته كه تقيه هم بود چون تقيه تا امكان دارد واجب است و اگر امكان نداشته باشد تركش رواست براى ناچارى پايان، و تفسيرى كه ما كرديم روشنتر است.پ 85- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) كه فرمود: در دينتان تقيه كنيد و آن را بدان زير پرده كنيد كه ايمان ندارد كسى كه تقيه ندارد همانا شما شيعه در ميان مردم چون زنبور عسل باشيد در ميان پرنده‏ها اگر پرنده‏ها دانستند در درون زنبور عسل چيست همه را ميخوردند؟

اگر مردم بدانند در درون شما چيست از دوستى ما خاندان شما را با زبانشان ميخوردند، و بشما بد ميگفتند در نهان و عيان، رحمت كند خدا بر بنده‏اى از شما كه بدوستى ما و پيروى از ما باشد.پ روشنگرى: در دينتان تقيه كنيد يعنى حذر كنيد از مخالفين پنهان داشتن آن براى نگرانى و بقاءش تا آن را از شما نگيرند يا با ديندارى خود بر حذر باشيد از آنان كه اشاره دارد باينكه تقيه با ديندارى ناساز نيست، يا اينكه تقيه تا آنجاست كه سبب بى‏دينى نشود و معنى يكم روشنتر است.

شما در مردم چون زنبور عسل باشيد گويم گويا براى همين امير المؤمنين به امير النحل و يعسوب و يعسوب المؤمنين لقب گرفته و تشبيه شيعه بزنبور عسل چند وجه دارد: يكم اينكه عسل درون آنها لذيذتر همه خوردنيهاست و عقيده شيعه و ولايت ائمه لذيذتر غذاى معنوى است.

دوم اينكه عسل درمان بيماريهاى تن است كه خداى تعالى فرموده (69- النحل) در آن است درمان مردم. و عقيده شيعه درمان همه دردهاى روحى است.

سوم ناتوانى زنبور عسل در ميان پرنده‏ها و ناتوانى شيعه در حال تقيه در برابر مخالفان چهارم فرمانبرى شديد زنبور عسل از رئيس خود چون فرمانبرى شديد اطاعت شيعه از

 

امام خودپ پنجم آنچه همين خبر است كه آنان ميان آدميزاده‏ها چون زنبور عسلند ميان پرنده‏ها در اينكه اگر بدانند چه در درون دارند آنان را ميخورند براى لذت آن چنانچه اگر مخالفان بدانند آن دين حقى كه در دل شيعه پرست آنها را از عناد بكشند، و بقولى اگر پرنده‏ها حسد داشتند چون آدمى و ميدانستند در درون آنها عسل است و سبب عزت آنها است نزد آدميزاده از روى حسد آنها را ميكشتند چنانچه اگر مخالفان ميدانستند در درون شيعه چيزيست كه سبب عزت آنهاست نزد خدا از حسد با همان زبان خود آنها را نابود ميكردند تا چه رسد بدست و سر نيزه و آنچه ما گفتيم روشنتر و بى‏تكلف‏تر است ...پ 86- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) در تفسير قول خدا و برابر نيست خوبى و بدى فرمود: خوبى تقيه است و بدى فاش كردن، و قول خدا عز و جل جلو بگير با آنچه بهتر است از بدى فرمود: آنچه بهتر است تقيه است پس آن را كه ميان تو و او دشمنى است گويا دوست مهربانى است.پ بيان: گويا جمع بندى اجزاء چند آيه نقل بمعنى است و رجوع دادن بهمدگر زيرا در سوره حم سجده (آيه- 34) چنين است و برابر نيست نيكى با بدى جلوگير بدان چه بهتر است بناگاه آنكه با او دشمنى دارى يك دوست مهربانست و در سوره المؤمنون (96) چنين است جلوگير بدان چه بهتر است از بدى ما داناتريم بدان چه وصف كنند و پيوستن السيئه در آيه يكم براى توضيح معناست يا بيان اينكه دفع سيئه در آيه ديگر هم بمعنى تقيه است با اينكه ميتواند در مصحف آنان چنين باشد، طبرسى گفته: جلوگير بدان چه بهتر است يعنى از بدى جلوگير كه بحق خود از ناحق آنهاست و ببردباريت از نادانى كردنشان و با گذشت از بدكردارى آنان و چون چنين كنى دشمن دينى تو دوست نزديك تو گردد تا آنجا كه گويا دوست دينى تو است و خويشاوند مهربان نژادى تو.پ 87- كافى: تا ابى عمرو كنانى كه امام ششم بمن فرمود: اى ابى عمرو اگرت حديثى گويم يا فتوائى دهم و پس از آن باز آئى و از همان بپرسى و خلاف گفته پيشم با تو بگويم به كدام عمل كنى؟ گفتم بدان كه تازه‏تر است و ديگرى را وانهم فرمود: اى ابى عمرو درست گفتى نخواسته خدا جز آنكه به نهانى عبادت شود آگاه بخدا كه اگر چنين كنيد راستى كه بهتر است براى من و براى شما نخواسته خدا عز و جل براى من و براى شما در دينش جز تقيه.پ بيان (پس از شرح حال ابى عمرو و تفسير لفظ فتوى گويد) مقصود عبادت نهانى است در دولت ناحق و آن عقيده قلبى است يا عمل بحكم اصلى است در نهانى و اظهار خلاف آنها عيانى و آن هم عبادتست و ثواب بيشترى دارد.

 

پ‏88- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود: تقيه كسى به تقيه اصحاب كهف نرسيده كه در جشنها حاضر ميشدند و زنار بكمر مى‏بستند و خدا دو ثواب بآنها داد.پ بيان: باندازه تقيه اصحاب كهف نرسيده در امتهاى پيش بلكه در اين امت هم زيرا بالاترين تقيه در اين امت با مسلمانهاست كه در بسيارى از احكام با آنها همكارند و بحد تقيه باظهار شرك نميرسد و زنار بستن ندارد و آن كمربنديست كه ترسا و گبر بكمر بندند.پ 89- كافى: بسندش تا حماد بن واقد لحام گفت: در راهى با امام ششم روبرو شدم و رو از آن حضرت برگرداندم و گذشتم و پس از آن نزد آن حضرت رفتم قربانت من بشما بر خوردم و رو گرداندم كه ناخواست شما باشم و بر شما سخت باشد فرمودم خدا رحمتت كند ولى مردى ديروز در مكانى چنين و چنان بمن برخورد و گفت درود بر تو اى ابا عبد الله و كار خوبى نكردپ بيان (پس از شرح لفظ گويد): كار خوبى نكرد كه تقيه نكرد و بمن سلامى با احترام و شناسائى در حضور مخالفان بمن كرد.پ 90- كافى: بسندش تا گويد: بامام ششم (ع) گفته شد كه مردمى از على (ع) روايت كنند كه فرمود: بر منبر كوفه‏اى مردم شما را به سب من خوانند مرا سب كنيد و بزور به بيزارى از من خوانند از من بيزارى مجوئيد. فرمود: چه بسيار مردم بعلى (ع) دروغ بستند، سپس فرمود: همانا آن حضرت فرموده: مرا سب كنيد ولى نفرموده از من برائت مجوئيد بلكه فرموده در دعوت به برائه بدانيد كه من بر دين محمدم و نفرموده از من بيزارى مجوئيد.

سائل پرسيد بفرمائيد اگر كشته شدن را برگزيد بجاى بيزارى؟ فرمود: بخدا بر او لازم نيست بر او نيست جز همان عمل عمار بن ياسر كه مردم مكه او را وادار كردند و دلش وابسته بايمان بود و خدا عز و جل در باره او نازل كرد: إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ و پيغمبر با نزول آن بوى فرمود: اى عمار اگر بتو بازگشتند تو هم بسخن خود باز گرد و خدا عز و جل عذر تو را نازل كرد و تو را امر كرد كه اگر بتو بازگشتند تو هم باز گرد.پ بيان: اينكه فرمود: شما دعوت شويد اين از معجزه‏هاى او است كه پيشگوئى كرده و واقع شده چون كه بنى اميه لعنهم الله مردم را بسب آن حضرت فرمان دادند و بخشنامه به شهرها فرستادند كه مردم را بدان وادارند تا شايع شد و بر منبرها آن حضرت را سب كردند و بر او نيست جز آنچه عمار بن ياسر كردپ عامه و خاصه روايت كردند كه قريش عمار و پدر و مادرش را واداشتند به برگشت از اسلام و ياسر و سميه نپذيرفتند و آنها را كشتند و عمار آنچه خواستند بزور بر زبان آورد، و گفتند: يا رسول الله عمار كافر شد و فرمود: نه هرگز عمار از سر تا پا پر است از ايمان، ايمان با گوشت و خونش آميخته و عمار گريان نزد رسول خدا (ص)

 

آمد و آن حضرت دست به چشمانش كشيد (و اشكش را پاك كرد) و فرمود: چيزى بر تو نيست اگر بتو بازگشتند بدانها بازگو بدان چه براشان گفتى و بتو امر كرد خدايا امر كنم من.پ 91- كافى: بسندش تا هشام كندى كه امام ششم (ع) ميفرمود: بپرهيز از كارى كه ما را بدان سرزنش كنند كه فرزند بد سبب ملامت پدرش گردد بكارى كه كند شما زيور امامى باشيد كه دل باو بستيد و ننگ او نباشيد، در ميان تيره‏هاى آنها نماز بخوانيد (مانند آنها) بيمارانشان را عيادت كنيد، و مرده‏هاشان را تشييع كنيد و در هيچ كار خيرى از شما پيش نيفتند، شما سزاوارتريد بدان از آنان بخدا كه عبادت نشده خدا بچيزى كه دوستتر باشدش از خب‏ء، گفتم خب‏ء چيست؟ فرمود: تقيه كردن.پ بيان: پسر بد بنا به تنظير، است يا آنچه بارها گذشته كه امام بجاى پدر است براى پيروانش و والدان در بطن قرآن پيغمبر است و امام (ع) و سر زبانهاست كه معلم پدر روحانى است، و مى‏شود صلوا خواند بجاى صلوا يعنى مانند تيره‏هاى آنان بآنها صله بدهيد ...پ 92- كافى: بسندش از معمر بن خلاد كه پرسيدم امام كاظم (ع) را از برخاستن براى احترام حكمرانان فرمود: امام باقر (ع) فرموده تقيه از دين من و دين پدران من است، و ايمان ندارد كسى كه تقيه ندارد.پ بيان: از حديث فهميده شود كه اين احترام در جايى كه تقيه نيست جائز نيست و براى مؤمن سزاوارتر است، و بقولى مقصود قيام براى انجام كارهاى آنان و فرمانبردن از آنهاست و اين دور است.پ 93- كافى: بسندش از امام باقر (ع) كه تقيه در هر ناچارى است و تقيه كن بهتر داند كه جايش كجاست.پ بيان: دلالت دارد كه تقيه واجب است در هر چه آدمى بدان ناچار شود مگر آنچه دليل آن را خارج كرده، و بر اينكه ناچارى وابسته به علم و يا ظن مكلف است كه وضع خود را بهتر داند چنانچه خداى تعالى فرموده (14- القيامه) راستى آدمى بر خود بيناست خدا ميداند كه سازش با دشمن است يا تقيه از او است.پ 94- كافى: بسندش از امام ششم (ع) كه پدرم ميفرمود: و چه چيز بهتر پدرت را شاد كند از تقيه، تقيه سپر مؤمن است (از ضرر مخالفان).پ 95- كافى: بسندش تا محمد بن مروان كه امام ششم (ع) بمن فرمود: چه جلوگير ميثم شد از تقيه كه بخدا دانسته بود كه اين آيه (106 سوره النحل) در باره عمار و يارانش نازل شده جز كسى كه بزور وادار شده و دلش وابسته بايمانست.

 

پ‏بيان: و مى‏شود مقصود اين باشد كه منع نشده بود ميثم از تقيه چرا تقيه نكرد يا اينكه با جواز تقيه براى او آن را وانهاد براى شيفتگى او بامير مؤمنان و مى‏شود مقصود اين باشد كه تقيه سودى نكرد باو يا او ديگران را از تقيه منع نكرد بلكه يكى از دو كارى را كه روا بود اختيار كرد و خلاصه دور است از مانند ميثم و رشيد و قنبر همگنانشان ره پس از اينكه حضرت آنچه را بر سرشان خواهد آمد بآنها گفته بود و آنها را به تقيه فرمان داده بود فرمانش را ناديده گرفته و خلاف آن كرده باشند و نگفتن آن حضرت بدانها آنچه بر آنها واجب بوده دورتر است و ظاهر آنست كه مخير بودند ميان تقيه و كشته شدن و سخت‏تر را برگزيدندپ و مؤيد آنست روايت كشى از ميثم (رضى) كه امير مؤمنان (ع) مرا خواست و فرمودم: اى ميثم چگونه باشى چون بى‏پدر بنى اميه عبيد الله بن زياد تو را بخواند كه از من بيزارى‏جوئى من گفتم: بخدا از تو بيزارى نخواهم جست يا امير المؤمنين، فرمود: در اين صورت بخدا تو را ميكشد و بدار ميكشد، گفتم: صبر ميكنم اين در راه خدا كم است، فرمود: در اين صورت تو همراه منى در درجه‏ام.پ و روايت است نيز از دختر رشيد هجرى كه شنيدم پدرم ميفرمود: امير مؤمنان به من خبر داد و فرمود: اى رشيد چگونه است صبرت چون كه دعى بنى اميه تو را بخواند و دستها و پاهايت و زبانت را ببرد؟ گفتم: يا امير المؤمنين پايانش بهشت است؟ فرمود: اى رشيد تو با منى در دنيا و آخرت، آن دختر گفت: بخدا روزهائى نگذشت كه تا آنكه عبيد الله بن زياد دعى فرستاد و او را ببرائت از امير مؤمنان خواند و او سرباز زد از برائت از آن حضرت آن دعى گفتش به چه مرگى تو را گفته كه خواهى مرد؟ باو گفت: دوستم بمن خبر داد كه مرا به برائت خوانى و من بيزارى بجويم از او و مرا پيشدارى و دو دست و دو پا و زبانم را ببرى گفت:

بخدا من او را دروغگو كنم، گويد: او را پيش داشتند و دو دست و دو پايش را بريدند و زبانش وانهادند و من دستها و پاهايش را برداشتم و گفتم: پدر جان درد ميكشى از اين آسيب كه ديدى؟ گفت دختر جانم نه مگر باندازه فشار ميان مردم و چون او را از كاخ بيرون برديم مردم گرد او را گرفتند و او گفت: يك دفتر و دوات برايم بياوريد تا آنچه تا روز قيامت مى‏شود تا بروز قيامت براى شما بنويسم و يك حجام فرستاد تا زبانش را بريدند و در شبش درگذشت خدايش رحمت كند.پ و من گويم: داستان عمار و پدر و مادرش (رضى) هم گواه آنست و چون پيغمبر (ص) عمار را بر تقيه كردن ستود و فرمود: پدر و مادرش پيشى گرفتند به بهشت و گرچه مى‏شود براى اين بوده كه تقيه را نميدانستند،پ و در غوالى اللئالى آورده كه مسيلمه لعنه الله دو فرد مسلمان را

 

دستگير كردپ و بيكى گفت: در باره محمد چه گوئى؟ گفت رسول خدا است گفت: در باره من چه گوئى گفت: تو هم چنين باشى و او را آزاد كرد و به ديگرى گفت: در باره محمد چه گوئى؟ گفت:

رسول الله است گفت: در باره من چه گوئى؟ گفت: من كرم و تا سه بار باو باز گفت و همان جواب را باو بازگفت و او را كشت و خبرش برسول خدا (ص) رسيد و فرمود: يكمى از رخصت خدا استفاده كرده و تقيه كرده و اما دومى حق را فرياد زده و بر او گوارا باد.پ 96- كافى: بسندش تا امام باقر (ع) فرمود: تقيه مقرر شد براى حفظ جان و چون كار بكشتن رسد تقيه نباشد.پ بيان: يعنى تقيه براى آنست كه خونريزى نشود و سپس براى حفظ مال و آبرو هم باشد و اگر حفظ جان بريختن خون باشد تقيه حرام است بدون خلاف و گرچه گمان دارد كه اگر نكشد او را بكشند، و مشهور اينست كه اگر او را بزور وادارند كه زخمى زند كه مرگ ندارد جائز است آن را انجام دهد گرچه گمان دارد كه با ترك آن كشته مى‏شود نه يقين گرچه خبر آن را فرا گيرد، و بسا معنى خبر اين باشد كه تقيه براى حفظ جانست و اگر بداند كشته مى‏شود، بهر حال تقيه مورد ندارد.پ 97- كافى: بسندش تا امام صادق (ع) كه فرمود: هر چه اين امر (خروج امام قائم (ع)) نزديكتر شود تقيه شديدتر گردد.پ 98- كافى: زراره و جمعى ديگر گفتند از امام باقر (ع) شنيديم ميفرمود: تقيه در هر چيزيست كه آدميزاده بدان ناچار است و خدا آن را بر او كرده است.پ بيان: اين دلالت دارد بر عموم حكم تقيه در هر ناچارى، شهيده ره در قواعدش گفته: تقيه سازش با مردم است بدان چه قبول دارند و ترك آنچه زشت‏كارند و بر آن دلالت دارد قرآن و سنت خداى تعالى فرموده (28- آل عمران) مؤمنان كافران را دوست نگيرند در برابر مؤمنان و هر كه چنان كند نزد خدا چيزى نباشد جر كه از آنها تقيه كنند بحق و فرمود (106- النحل) مگر كسى كه وادار شود و دلش وابسته بايمانست و آنكه اخبار آن را آورده و آنگاه ره گفته: تقيه همه احكام پنجگانه را بخود گيرد، واجبش آنجا كه داند يا گمان بر خودش يا مؤمنى با ترك آن دچار زيان مى‏شود و مستحب است آنجا كه ترس از زيان فورى ندارند، و تقيه مكروه در باره مستحب است كه ضررى نباشد نه فورى و نه در آينده و بيم آن رود كه عوام در اشتباه افتند و آن را حكم اصلى شمارند و حرام در آنجا كه عمل بر خلاف دشمن ضررى ندارد نه فورى و نه در آينده يا در كشتن مسلمان براى حفظ جان و مباح در مورد مباحى كه پيش عامه مستحب است و تركش سبب ضرر نيست.

 

پ‏99- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) كه تقيه سپريست از خدا ميان او و خدا.پ بيان: يعنى جلوگير عذاب خداست يا بلا كه از طرف خداست يا سپر است ميان او و دشمنانش.پ 100- كافى: بسندش تا امام باقر (ع) كه فرمود: بياميزيد با آنان در عيان و مخالفت كنيد در نهان چون كه حكومت كنند كودكان.پ روشنگرى: (در حديث از نهايه آورده در تفسير و توجيه برانيد به علانيه و جوانيه به نهان تا گفته:) مراد از جبانيه اينكه فرمانگزار كودك باشد يا مانندش در كم خردى و سفاهت يا اينكه حكومت بر پايه هوسهاى بيهوده اجراء شود چون بازى كودكان.پ 101- كافى: بسندش تا عبد الله بن عطا كه بامام باقر (ع) گفتم: دو مرد را در كوفه گرفتند و بآنها گفتند: از امير مؤمنان بيزارى جوئيد يكى بيزارى جست و يكى نجست و آن را كه بيزارى جست آزاد كردند و آن ديگر را كشتند؟ فرمود: آنكه بيزارى جست در دينش مسئله‏دان بود و آنكه نجست شتاب كرد براى بهشت.پ بيان: دلالت دارد كه تارك تقيه از نادانى ثواب برد و منافات ندارد با جواز تقيه چنانچه گذشت.پ 102- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود: از دنباله لغزشها حذر كنيد.پ بيان: يعنى در ترك تقيه يا همه چيز بد سرانجام و بهر تقدير مقصود اينست كه هر چه گوئيد يا كنيد اول آينده‏اش بسنجيد كه زود يا دور چه اثرى دارد سپس آن را بگوئيد يا بكنيد زيرا لغزش كم است كه از گفتار يا كردار جدا باشد بويژه اگر بسيار باشند يا مقصود اينست كه چون لغزش كرديد در گفتارى يا كردارى زود باصلاح و جبرانش پردازيد تا بجائى نكشد كه اصلاح نپذيرد.پ 103- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) كه ميفرمود: تقيه سپر مؤمن است و تقيه پناهگاه مؤمن است، و ايمان ندارد كسى كه تقيه ندارد، بنده‏اى باشد كه حديثى از ما بدستش افتد و ميان خود و خدا بدان عمل كند و عزت او شود در دنيا و نور او گردد در آخرت، و بنده‏اى هم حديثى از ما بدستش افتد و آن را فاش كند و خوارى او گردد در دنيا، و ربايد خدا عز و جل آن نور را از او در آخرت.پ بيان: تقيه ندارد با اينكه وجوب تقيه و مواردش ميداند و خدا را بقبول و عمل بدان بپرستد و تقيه عزت دنياى او شود و عمل صالح نور آخرتش گردد، و كسى كه حديث مخصوص ما را كه خلاف عامه است فاش كند خوارى بيند در دنيا و خدا نور او بربايد در آخرت چون كه‏

 

عبادت بى‏تقيه باطل است.پ 104- كافى: بسندش تا رسول خدا (ص) كه فرمود: سه تا است كه هر كه ندارد عملش به كمال نرسد، پارسائى كه او را از نافرمانيهاى خدا جلوگيرد، و خوى خوشى كه بدان با مردمان مدارا كند، و بردبارى كه بدان كرد از ناهنجار نادان را از خود بگرداند.پ بيان: عملش بكمال نرسد و قبول نشود در عبادت و بلكه كارهاى زندگى و آميزش با مردم، تاثير پارسائى در قبول طاعت و كمالش روش است زيرا كه (30- المائده) همانا قبول كند خدا از پرهيزكاران و هم دو تاى ديگر زيرا تركشان بسا كه بگناه كشد و بسا منظور از آن در امور زندگى باشد، و فرق ميان خوى و بردبارى اينست كه خوى وجودى است و آن كاريست كه مايه خوشدلى و خشنودى مردم است و بردبارى عدمى است زيرا ترك مبارزه و انتقام از بدكرداريست (تفسير مدارا را از نهايه آورده).پ 105- كافى: بسندش از امام صادق (ع) كه ميفرمود: جبرئيل نزد پيغمبر (ص) آمد و گفت: اى محمد پروردگارت سلامت رساند و فرمايد با خلق من مدارا كن يا مشركان را هم فرا گيرد در صورتى كه ناچار از مقابله و نبرد با آنها در ميان نباشد.پ بيان: مدارا يا مخصوص بمؤمنانست يا فرا گيرد مشركان را.

چنانچه شيوه آن حضرت (ص) بود كه با آنان تا ميشد مدارا ميكرد و چون پند و مدارا سود نداشت با آنها مى‏جنگيد تا مسلمان شوند و پس از پيروزى بر آنان هم باز عفو ميكرد و مى‏بخشيد و كين نمى‏كشيد، و مى‏شود كه اين دستور پيش از فرمان بجهاد بوده.پ 106- كافى: بسندش تا امام باقر (ع) كه در تورات نوشته است در آنچه خدا عز و جل دشمن خودم و خودت از مردم عيان كن و دشنام مخواه برايم نزد آنان با پديد كردن راز نهانم تا شريك شوى با آنان در دشنام بمن.پ روشنگرى: مقصود از مناجات خدا در اينجا وحى خداست بى‏وساطت فرشته، و سر مكتوم در سريره يعنى راز نهفته در دل تا گويد و بسا مراد از راز در اينجا دانسته‏ها نيست كه فرمان داشته بآنها نگويد چون غرق شدن آنها و پايان يافتن كارشان به نابودى يا حكم به اينكه گذشتگانشان در دوزخند چنان كه وقتى فرعون حال آنها را از آن حضرت پرسيد كه خوشبختند يا بدبخت چنانچه در قرآن است (51- طه) پس چه حال است قرنهاى نخستين را حكم به بدبختى آنها نكرد، بلكه مبهم گفت كه خدا دانا است پروردگارم نه گم ميكند و نه فراموش ميكند بنا به برخى وجوه در تفسير آيه يا مقصود رازها است كه ناتوان بودند از فهم آنها و مدارا را از طرف من آشكار كن ... چنانچه فرموده (44- طه) بگوئيد برايش گفتارى نرم و

 

نگوئيد بآنها از راز نهفته‏ام‏پ آنچه سبب شود بمن دشنام دهند يا بتو كه در حكم دشنام بمن است چنانچه وارد شده در قول خداى تعالى (108- الانعام) و دشنام ندهيد به آنان كه ميخوانندشان در برابر خدا تا دشنام دهند خدا را بدشمنى ندانسته كه عياشى از امام صادق (ع) روايت كرده كه از تفسير اين آيه سؤال شد و فرمود: ديدى كسى بخدا دشنام دهد؟

گفته شد: نه، و چگونه است، فرمود: هر كه دشنام دهد ولى خدا را البته كه خدا را دشنام داده، و در روايت ديگر از آن حضرت است كه فرمود: بآنها دشنام ندهيد كه آنها شما را دشنام دهند و هر كه ولى خدا را دشنام دهد خدا را دشنام داده، و دلالت بر اينكه سبب فعل چون مباشر آنست.پ 107- كافى: بسندش تا رسول خدا (ص) كه فرمود: فرمان داده پروردگارم مرا به مدارا با مردم چنانچه فرمان داده بانجام فرائض.پ بيان: فرائض يعنى نمازهاى پنجگانه يا هر چه در قرآن بدان امر شده.پ 108- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) كه رسول خدا (ص) فرمود: مدارا با مردم نيمى از ايمانست و نرمش با آنها نيمى از زندگانى، سپس فرمود: آميزش كنيد با نيكان نهانى و با نابكاران عيانى و باينان حمله نكنيد تا بشما ستم كنند كه زمانى بر سر شما آيد كه در آن ديندارى نجات نيابد مگر كسى كه او را ابله شمارند، و خود را شكيبا سازد كه باو گويند ابله است و بيخرد.پ روشنگرى: گويا مقصود از مدارا در اينجا چشم‏پوشى و بردبارى در برابر مخالفانست و در نيفتادن با آنها و مقصود از نرمش نيكى و خوشخوئى با آنها و بسا مقصود از هر دو يكى است با دو تعبير گونه گونه، و غرض اينست كه مدارا و نرمى با بندگان اثر بزرگى دارد در صلاح امور دينى و زندگى در دنيا و اين دومى روشن است و يكمى هم براى اينكه فرمانبرى از خداست كه بدان امر كرده و مايه هدايت و ارشاد مردم است از راه بهتر كه خدا فرموده (125- النحل) دعوت كن براه پروردگارت بحكمت و پند خوب و جدال كن با آنان به روشى كه بهتر باشد، و مقصود زندگى خوش است با نيكان نهانى يعنى از دل آنها را دوست بداريد و اسرارتان را در برابرشان فاش كنيد بخلاف فاجران نابكار كه خوب است با آنها ظاهرسازى كرد براى تقيه و مدارا و نبايد آنها را از دل دوست داشت كه نابكارند و نبايد اسرار مؤمنان را به آنها سپرد تا گويد- در نهايه گفته:

در حديث است كه هلاك نشوند امتم تا دچار حمله بهم شوند و امتياز بهم را خواهند يعنى حاكمى نباشد كه آنها را از ستم بهم باز دارد و بهم ستم كنند و حق هم را ببرند، و به‏

 

قولى يعنى با آنها در نيفتيد تا از مذهبى بمذهب ديگرشان كشانيد و آن زورگوئيست گرچه با دنباله حديث سازگارتر است- تا گويد:پ حاصل آنكه براى فساد زمانه و غلبه اهل باطل گوشه‏نشينى و گمنامى را برگزيند و با مردم در نيفتد و بآنها نپردازد و از آنها آزار پذيرد تا گمان برند از حماقت و بيخردى او است.پ 109- كافى: بسندش تا امام صادق (ع) كه ميفرمود: گروهى از مردم با مردم ناسازگارى كردند تا از قريش بدر شدند و بخدا كه در نژادشان عيبى نبود و گروهى جز قريش سازگاريشان خوب بود و بخاندان والا پيوستند، گويد: سپس فرمود هر كه يك دست از مردم باز دارد دستهاى بسيارى از او باز دارند.پ بيان: (پس از شرح الفاظ حديث و املاء و اعرابش كه ترجمه آن سود عمومى ندارد گويد) و حاصل آنكه سخن را دو وجه است: () 1- چاره‏اى نيست از خوش‏برخوردى و مدارا با مخالفان در حكومتشان با مخالفت آنها در دين و اعمالشان زيرا كسانى ناساز بودند با مخالفان و حاكمان ناحق و گمراه آنان را از قبيله قريش راندند، و نسب و حسبشان را از ميان بردند با اينكه در شرافت شخص آنها كمبودى نبود جز ناسازى و ترك تقيه و در شرف خاندانيش كم بودى نبود.

و گروهى از قريش كه نه خودشان شرفى داشتند و نه پدرانشان حاكمان گمراه و قاضيان جور در شرافت و عطاء و كرم آنها را بخاندان والاى قريش كه بنى هاشمند پيوستند. () 2- قوم يكم به پيروى نكردن از ائمه (ع) در فرمان به تقيه و مدارا با مخالفين در حكومت آنان و با مردم ديگر رانده از امامان بر حق شدند و فضيلت آنها از دست رفت و گويا از قريش بدر شدند و شرف پدران سودشان نداد، و قومى از جز قريش با پيروى از امامان (ع) به خاندان والا پيوسته شدند چنانچه پيغمبر (ص) فرمود: سلمان از ما خاندانست و چون اصحاب ديگر ائمه (ع) كه وابسته بودند و عرب نبودند كه نزديكتر بدانها بودند از بسيارى از بنى هاشم بلكه از بسيار امامزاده‏ها، و مقصود از خاندان در اينجا شرف و كرامت است (گواه از قول مصباح آورده).

و هر كه دست بازگيرد اين مانند سخن امير مؤمنان (ع) است كه فرمود: كه هر كه دستش را از يارى عشيره خود بازگيرد همانا يك دست از آنها باز گرفته و از طرف آنها دستهاى بسيارى از يارى او باز گرفته شود ...