باب پنجم: در وجوب طاعت غلام از آقايش و كيفر نافرمانيش

پ‏130- خصال: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود: چهارند كه نمازشان قبول نشود:

امام جائر، مرديكه پيشنماز مردمى شده كه او را نميخواهند، بنده گريزان از آقا بى‏ناچارى، و زنى كه بى‏اجازه شوهر از خانه درآيد.پ 131- عيون به سه سند تا رسول خدا (ص): اول كسى كه بهشت رود شهيد است و بنده مملوك خوش پرستنده پروردگارش و خيرخواه آقايش، و مرد پارساى خود دار با عبادت.پ 132- امالى طوسى: بسندش تا امام ششم (ع) سه باشند كه خدا نمازشان را نپذيرد:

بنده گريزپا از آقايان خود تا بدانها برگردد و دست در دستشان نهد، و مرديكه پيشنماز مردمى باشد كه او را نخواهند، و زنى كه شب گذراند شوهرش بر او خشمناك است.پ 133- معانى الاخبار: بسندش تا رسول خدا (ص): هشت كسند كه نمازشان قبول نيست بنده گريخته تا برگردد نزد موالى خود.

گويم: تمام اين خبر در كتاب صلاه بيايد.پ 134- از خط شهيد ره بسندى تا امام ششم (ع) فرمود: سه كسند كه عملى از آنها بالا نرود، بنده گريخته و زنى كه شوهرش بر او خشمناك است و آنكه ازارش دنباله دارد (و بر زمين ميكشد كه رسم متكبرانست).پ 135- عده الداعى: بسندش تا امام ششم عليه السلام، فرمود: موسى روانه شد تا به اعمال بندگان خدا بنگرد، نزد مردى عابدترين مردم آمد، و چون شب رسيد آن مرد درختى را جنبانيد كه در پهلويش بود و دو تا انار در آن بود، پس گفت: اى بنده خدا تو كيستى؟

 

پ‏تو بايد بنده خوبى باشى من دير زمانيست كه تا خدا خواسته در اين درخت جز يك انار نيافتم و اگر تو بنده خوبى نبودى دو انار نيافتمى، فرمود من مرديم كه در سرزمين موسى بن عمران ساكنم.

گويد چون صبح كرد، موسى باو گفت: آيا بنده‏اى عابدتر از خود ميدانى؟ گفت: آرى فلان فلانى و نزد او روانه شد و بناگاه او بسيار از آن اولى عابدتر بود، و چون بشب رسيد دو گرده نان با آب برايش آوردند، و او بموسى گفت: اى بنده خدا تو كه باشى راستش تو بنده‏ى خوبى باشى، من دير زمانيست كه خدا خواسته اينجا هستم و جز يك گرده برايم نيامده، و اگر تو بنده خوبى نبودى دو گرده برايم نيامدى، تو كه باشى؟ فرمود: مردى ساكن سرزمين موسى بن عمران.

و آنگاه موسى باو گفت: بنده‏اى عابدتر از خود دانى؟ گفت: آرى فلان آهنگر در شهرى چنين و چنان گويد: موسى نزد او آمد مردى ديد كه در عبادت نبود بلكه همان ذكر خدا ميكرد و چون وقت نماز شد برخاست نماز خواند، و چون شبش رسيد بدست آوردش نگاه كرد و دو برابرش يافت و بموسى گفت: اى بنده خدا تو كه باشى راستى بنده خوبى باشى، من تا خدا خواسته اينجايم و دست آوردم كم و بيش بهم نزديك بود و امشب دو برابر است تو كه باشى؟ فرمود من مرديم ساكن سرزمين موسى بن عمران، گويد دست آوردش را برگرفت و يك سومش را صدقه داد، و يك سومش به بنده‏اى كه داشت و آزادش كرده بود داد و با يك سوم باقى خوراكى فراهم كرد و با موسى خورد و گويد: موسى (ع) لبخندى زد و او گفت: بچه لبخند زدى پاسخ داد پيغمبر بنى اسرائيل مرا رهنمود بفلانى و او را عابدترين خلق يافتم و او رهنمود مرا بفلان و او را عابدتر از او يافتم و او مرا دلالت كرد بتو و گمان برد تو عابدتر از او هستى و تو مانند آنها نيستى، گفت من مردى مملوكم، نبينى كه ذكر خدا كنم و در سر وقت نماز كنم.

و اگر روز بنماز كردن نهم بدر آمد مولايم زيان رسانم و هم بكار مردم، آيا ميخواهى به شهر خود بروى گفت: آرى، گويد ابرى بر او گذر كرد و آهنگر بآن ابر گفت: بيا گويد: آمد و آهنگر باو گفت: قصد كجا دارى؟ گفت سرزمين چنان و چنين گفت برگرد با دو ابر ديگرى باو گذر كرد و گفت: اى ابر بيا و آمد باو گفت: كجا قصد دارى؟ گفت زمين فلان گفت برگرد پاره ابر ديگر آمد و او را پيش خواند و گفت بكجا ميروى؟ گفت: بسرزمين موسى بن عمران گويد:

باو گفت اين را ببر با نرمش و او را بنرمى در زمين موسى بن عمران بنه.

فرمود: چون موسى به بلاد خود رسيد گفت: پروردگارا بچه عملى او را بدين مقام‏

 

 

پ‏رساندى كه مى‏بينم؟ خدا فرمود: اين بنده من ببلايم شكيبا است و بقضايم راضى است، و شكر نعمتهايم را ميكند.