باب چهل و پنجم فضيلت رازدارى و نكوهش فاش كردن اسرار

پ‏1- گويم: در باب رفيقان شايسته از امام باقر بسندش تا امير مؤمنان گذشت كه فرمود: هر كه رازش را نهان دارد اختيارش را دارد، و هر سخنى از ميان دو تا گذشت فاش شود (يعنى از دو كس و بعضى گفتند: يعنى از ميان دو لب و با مضمون سابق مناسب است مترجم). 2- خصال: بسندش از امام رضا (ع) كه مؤمن مؤمن نباشد تا سه خصلت داشته باشد روشى از پروردگارش، روشى از پيغمبرش و روشى از امامش: روش پروردگارش رازداريست خدا عز و جل در (آيه 27 سوره الجن) فرموده داناى غيب است و به غيب خود آگاه نسازد مگر فرستاده‏اى را كه بپسندد و اما روش پيغمبرش مداوا و سازش با مردم است زيرا خدا عز و جل فرمان داد پيغمبر خود را به مدارا با مردم و فرمود: (199 سوره اعراف) عفو را

 

بگير و به نيكى امر كن و روگردان از مردم نادان و اما روش امامش شكيبائى است در تنگى و سختى كه خدا عز و جل ميفرمايد (177 سوره البقره) و صابران در تنگى و سختى معانى الاخبار: بسندش مانندش را آورده.پ 3- عيون: بسندش تا مردى كه مامون بامام رضا گفت بهتر شعرى كه در باره رازدارى دارى برايم بخوان و آن حضرت فرمود: ترجمه‏

          از ياد برم راز تا فاش نسازم             اى آنكه رازدارى را در فراموشى آن دانى‏

             ترسم كه روان گردد در خاطر من يادش             وانگاه دل اندازد آن را بزبان خوانى‏

             باشد كه بسا رازى در دل جولان گيرد             وانگاه توان نبود و حبس در آن آنى‏

پ 4- خصال: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود: چهارند كه از ميان بروند دوستى با بيوفا، احسان بناسپاس دانش آموختن بكسى كه گوش نگيرد، و رازى كه سپرده شود به بى‏تربيت.پ 5- همان: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود: خوشا بدان بنده خدا كه خود را بخواب زند، مردم را بشناسد و با تنش با آنها رفاقت كند نه با دلش همكار آنها باشد، آنها را در ظاهر بشناسد و به باطن او پى نبرند (مقصود وضع يك شيعه است در حال تسلط حكومت جور و متابعت اكثر مردم از او ترجمه).پ 6- همان: بسندش تا امام چهارم (ع) كه دوست دارم براى شيعه خود دو خصلت را با دادن يك دستم بخرم: كج خلقى و كمى راز دارى (يعنى يك دستم را بدهم كه اين دو خصلت نباشد مترجم).پ گويم در بابهاى گذشته سفارشى از امير مؤمنان به پسرش گذشت كه پاره‏اى از آن را در باب تقيه آورديم و پاره‏اى را در كتاب العلم.پ 7- امالى طوسى: بسندش از امام ششم (ع) كه فرمود: رازدارى براى ما جهاد در راه خداست.پ 8- معانى الاخبار: بسندش تا امام ششم (ع) (مضمون شماره 5 جز اينكه در آخرش گويد) بشناسند او را در ظاهر و بشناسد آنان را در باطن.پ 9- همان: بسندش تا امير مؤمنان (ع) كه ميفرمود: راستش پس از من فتنه‏ها باشند تاريك و كور و شك آور و بجا نماند در آنها جز خواب زده گفته شد: خوابزده چيست يا امير المؤمنين؟ فرمود: آنكه مردم آنچه در دل دارد ندانند (يعنى در عقيده خود تقيه كند) مترجم.

 

پ‏10- خصال: بسندش تا امام هفتم كه سه تا در سايه عرش خدا باشند روزى كه جز سايه‏اش سايه نيست: كسى كه ترويج كند برادر مسلمانش را يا خدمتكارى باو دهد يا رازش را نهان دارد.پ 11- همان: بسندش تا امام ششم (ع) كه ميفرمود: هفتا كارهاى خود را تباه‏كننده مردى بردبار و پردانش كه او را نشناسند و نامش را نبرند، و حكيم فرزانه‏اى كه اختيار مالش را بهر دروغگو و منكرى وانهد تا آنچه باو گويند باور نكند، و مرديكه نيرنگ باز خائن را امين سازد، و آقاى سخت دلى كه رحم ندارد، و مادرى كه راز فرزندش نهان ندارد و فاش كند بر او (يعنى جماع كردن خود را) و آنكه در سرزنش برادران خود شتاب كند، و آنكه با برادرش ستيزد و خصومت كند با او.پ 12- امالى صدوق: امام صادق (ع) بيكى از اصحابش فرمود: راز ترا بيارت مگو جز رازى كه اگر دشمنت بر آن آگاه شود زيانت ندارد زيرا بسا روزى يارت دشمنت شود.پ 13- تحف العقول از امام دهم فرمود: اظهار چيزى كه جا نيفتاده مفسده آن شود.

محاسن: بسندش مانندش را آورده.پ 14- اختصاص: امير مؤمنان (ع) فرمود: خير دنيا و آخرت در نهان داشتن راز و يار شدن با نيكانست و همه بديها در فاش كردن راز و دوستى با بدانست.پ 15- الدره الباهره: امام صادق (ع) فرمود: راز تو از خون تو است و مبادا جز در رگهايت روان شود.پ 16- نهج البلاغه: امير مؤمنان (ع) فرمود: پيروزى در حزم است و حزم در راى سنجيده و آن در حفظ رازها است‏پ و فرمود (ع) سينه خردمند صندوق راز او است.پ و فرمود (ع) هر كه رازش را نهان دارد اختيار بدست او است.پ و فرمود (ع) خود آدمى رازدارتر است براى خود.پ 17- اعلام الدين: امام صادق (ع) فرمود: سينه خودت جادارتر است براى رازت. 18- كافى: بسندش تا امام چهارم (ع) كه بخدا دوست دارم فدا دهم دو خصلت را در شيعه خود بپاره‏اى از گوشت بازويم: كج خلقى و كم راز دارى. بيان (بعد از تفسير الفاظ گويد) گويا مقصود اينست كه خواهم هلاك شوم و اين دو خصلت از شيعه بروند و اگر چه كار بدان جا كشد كه پاره‏اى از گوشت بازويم بعوض آنها بدهم- تا گويد: مقصود اينست كه شيعه از دو خصلت رها شوند و مقصود از رازدارى نهان داشتن احاديث ائمه و اسرار آنها است از مخالفان در صورت ترس از زيان بر آنها يا

 

شيعه آنها و بسا شامل نهان داشتن اسرار علمى و اخبار پيچيده آنها از كسانى كه تحمل آنها را ندارند بشود.پ 19- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) كه مردم بدو خصلت وادار شدند و هر دو را ضايع كردند تا از آنها بهره‏اى ندارند: صبر و رازدارى‏پ بيان: يعنى بسبب ضايع كردن آن دو خصلت دينى براى آنها نمانده يا اينكه هيچ از آن دو را در دست ندارند كه يكى صبر بر بلاها و آزارهاى دشمنانست و ديگرى نهان داشتن اسرار از آنها چنانچه گذشت در تفسير قول خداى تعالى (آيه 54 سوره القصص) بدان چه شكيبا بودند و بدى را به نيكى از خود دور كردند.پ 20- كافى: بسندش تا سليمان بن خالد كه امام ششم فرمود: اى سليمان شما دينى داريد كه هر كس نهانش دارد خدايش عزت دهد و هر كه فاشش كند خدا خوارش كند.پ بيان: عزتش دهد خبر است يا دعاءپ 21- كافى: بسندش تا مردى از امام باقر (ع) كه ما گروهى نزد آن حضرت رفتيم و گفتيم: يا ابن رسول الله ما قصد رفتن بعراق داريم بما سفارشى كنيد. آن حضرت فرمود:

بايد نيرومند شما به ناتوانتان نيرو بخشد و توانگرتان بر مستمندتان كمك دهد، و راز ما را فاش نكنيد، و مرام ما را منتشر نسازيد، و چون حديثى از قول ما بشما رسيد و يك گواه يا دو تا از قرآن خدا موافقش يافتيد بدان عمل كنيد، و گر نه توقف كنيد و آن را بما بر گردانيد تا براى شما روشن شود، و بدانيد كه منتظر اين امر ثواب روزه‏دار شب زنده‏دار دارد، و هر كه امام قائم ما را دريابد و بهمراه او بيرون شود و دشمن ما را بكشد ثواب بيست شهيد دارد، و هر كس با قائم ما همراه است و كشته شود ثواب بيست و پنج شهيد دارد.پ بيان: (بعد از اعراب جمله گويد) نيرو بخشد نيرومند شما بناتوانتان يعنى به دادرسى و كمك و رفع ستم يا در باره ديانت و رفع شبهه و ترديد دينى، و كمك مالى را عائده گويند كه بمعنى احسان و صله است.

راز ما را فاش نكنيد يعنى احكامى كه مخالف مذهب عامه عراق است و امر امامت ما را منتشر نكنيد، و نه خلافت و احوال نادر و معجزات را نزد مخالفان و بلكه نزد شيعه سست عقيده، زيرا در دوران سختى بودند زيرا مردم از احوالشان بازرسى ميكردند و شيعه و پيروشان را ميكشتند و اما اظهار آنها نزد شيعه خردمند و امين و پذيرا كار خوبى بوده چنانچه گذشت.

يك گواه يا دو گواه از قرآن گويا مقصود آنجا است كه مخالف باشد با آنچه در دست‏

 

دارندپ يا راوى ثقه نباشد يا غرض موافقت حديث است با عموم آيات چنانچه عمل بجز واحد را جائز دانسته مگر موافق مضمون قرآن و سنت متواتره باشد به تفصيلى كه در آغاز دو كتاب تهذيب و استبصار خود گفته.

و گر نه توقف كنيد يعنى بدان عمل نكنيد و ردش هم نكنيد بلكه توقف كنيد تا از امام بپرسيد، و بقولى مقصود اين است كه هر خبرى از ما بشما رسيد لازمست بدان عسل كنيد و اگر گواهى از قرآن دارد نزد مخالفان راه گريز داريد چون دليلش را از شما بپرسند و با آن گواه آنها را ساكت كنيد و از آنها تقيه نكنيد، و اگر نه توقف كنيد و نهانى بدان عمل كنيد و نزد مخالفان اظهارش نكنيد، و آن را بما برگردانيد و گواه آن را از قرآن از ما بپرسيد تا بشما بگوئيم و آنگاهش بمخالفان اظهار كنيد و سستى اين توصيه روشن است.

منتظر اين امر يعنى ظهور دولت قائم (ع)پ 22- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) كه ميفرمود: پذيرش امامت ما تنها باور كردن و قبول نيست بلكه كتمان آن و حفظ آن از نااهل هم شرط آنست تو (عبد الاعلى راوى حديث) سلام ما را بآنها برسان و بگو رحمت كند خدا كسى را كه دوستى مردم ديگر را بخود كشاند بآنها باز گوئيد آنچه را مى‏فهمند و قبول كنند و نهان داريد از آنها آنچه كه منكرند، سپس فرمود: بخدا آن دشمنى كه با ما بجنگد براى ما سخت‏تر نيست از آنكه بر ما گويا باشد آنچه را بد داريم و چون از يك بنده خدا مى‏فهميد راز فاش ميكند نزد او برويد و او را از آن باز داريد، اگر از شما پذيرفت كه بسيار خوب و گر نه كسى را باو داريد كه بر او گرانست و از او ميشنود. چون كه يكى از شما حاجتى دارد و با نرمش آن را بر آورده ميكند و بدست مى‏آورد شما در حاجت من نرمش كنيد چنانچه در حوائج خود ميكنيد و اگر از شما پذيرفت بسيار خوب و گر نه كلامش را زير پاى خود زير خاك كنيد و نگوئيد كه ميگويد و ميگويد كه سخنى كه از او نقل كنيد پاى من و شما حساب مى‏شود.

آگاه كه اگر شما بگوئيد آنچه من ميگويم اعتراف كنم كه شما اصحاب منيد، اين ابو حنيفه هم اصحابى دارد، اين حسن بصرى هم اصحاب دارد، من خود از قريشم و فرزند رسول خدا و دانا بكتاب خدا كه در آنست بيان هر چيزى از آغاز آفرينش و كار آسمان و كار زمين، و كار اولين و كار آخرين، و هر آنچه بوده و خواهد بود كه گويا بچشم خود آنها را بينم و در برابر چشمم هستند.پ روشنگرى: گويا مقصود از باور اعتقاد بدل است و از قبول اقرار زبانى تنها يا با عمل بدان، و مقصود اينست كه قبول تكليف خدائى در شيعه بودن منحصر باعتقاد قلبى‏

 

و اقرار زبانى نيست‏پ بلكه نهان داشتن و حفظ آن از نااهل هم جزء آنست كه مقصود از نااهل مخالفين و شيعه كم‏فهمند، و طرف پيام خوش عقيده‏ها يا همه شيعيانند ... و اينكه فرمود بآنها باز گوئيد هر چه پذيرايند بيان راه جلب دوستى مردم ديگر است بآنچه مى‏فهمند يعنى از امورى كه هر دو طائفه قبول دارند.

كسى كه بر او گرانست يعنى او را بزرگ ميشمارد يا رد كلامش بر او گرانست، و بقولى يعنى كسى كه جز شنوائى از او چاره ندارد (و پس از تفسير الفاظ حديث گويد) دفن سخن زير پاها كنايه است از نهان داشتن آن و مقصود اينست كه سخن او را نقل مجالس نكنيد گرچه براى نكوهش از او، كه مايه زيان من و شما است يا اينكه مردم را بر من و شما ميشوراند.

اگر شما مانند من بگوئيد در تفسير و جز آن چنانچه ابو حنيفه اصحابى دارند كه مى‏بينيد از او شنوا هستند و امرش را اطاعت كنند با اينكه نادان و گمراه است و من از قريشم كه شرافت دارند و ابو حنيفه و حسن بصرى از قريش نباشند، و من پيغمبرزاده‏ام و اين دلالت دارد كه پسر دختر هم در حقيقت پسر است چنانچه عقيده جمعى از اصحاب ما است، و بقولى يعنى پيغمبر بولادت و امامتم در لوح محفوظ خبر داده و اين زورگوئيست.

و گويا در برابر چشمم هستند يعنى همه آنها را از قرآن بطور يقين ميدانم ... 23- كافى: بسندش از امام ششم (ع) كه به عبد الله بن سليمان فرمود: پيوسته راز ما نهفته بود تا بدست اولاد كيسان افتاد و بر سر راه و در روستاهاى عراق باز گفتند.پ بيان: مقصود از اولاد كيسان مختار است كه خونخواه حسين (ع) شد و بقولى مقصود از آنها كسانيند كه با نيرنگ و بدروغ خود را به شيعه وابستند و از آنها نيستند، در قاموس گويد: كيسان نام غدر و عهدشكنى است و لقب مختار بن ابى عبيد است كه كيسانيه بدو منسوبند، و سواد بصره و كوفه روستاهاى آنها است و بقولى سواد ناحيه‏ايست پيوسته به عراق و 35 فرسنگ درازتر از آن و طولش از موصل است تا عبادان و عرضش از عذيب تا حلوان و آن را سواد گويند براى اينكه فضايش سبز است.پ 24- كافى: بسندش تا امام باقر (ع) كه ميفرمود: بخدا محبوبتر اصحابم نزد من آنكه پارساتر و فقيه‏تر و بيشتر حديث ما را بنويسد و راستش بدترشان نزد من و مبغوضتر آنان آنكه چون حديثى شنود كه به ما وابسته است و از ما روايت شود نپذيرد و از آن نفرت دارد و انكارش كند و كسى را كه بدان ديندارى كند كافر شمارد و او نداند شايد حديث از ما باشد و بما مستند است، و او بدين انكار از ولايت ما بدر شود.پ بيان: (بعد از شرح واژه اشمئزاز گويد) و او نداند اشاره است بقول خداى تعالى‏

 

 (آيه 39 سوره يونس) بلكه دروغ شمردند آنچه را بدانش آن فراگير نيستند با اينكه هنوز تاويلش بدانها نرسيده و دلالت دارد بر اينكه جائز نيست انكار از اخبارشان بما رسيده اگر چه عقل ما بدان رسا نباشد بلكه بايد آن را بخودشان رد كرد تا آن را توضيح دهند.پ 25- كافى: بسندش تا معلى بن خنيس كه امام ششم (ع) فرمود: اى معلى امر ما را نهان دار و آن را فاش مكن زيرا هر كه امر ما را نهان دارد و فاش نكند خدايش در دنيا عزت دهد و در آخرت نورى ميان چشمش وانهد كه او را به بهشت كشاند، اى معلى هر كه فاش كند امر ما را و نهانش ندارد خدايش بدان خوار كند در دنيا و در آخرت نور را از ميان دو چشمش بكند و آن را تاريك سازد تا بدوزخش كشاند، اى معلى راستش تقيه از دين من و دين پدران من است، و دين ندارد آنكه تقيه ندارد، اى معلى خدا دوست دارد كه در نهانى پرستيده شود چنانى كه دوست دارد در عيانى پرستيده شود، اى معلى فاش كن امر ما چون منكر ما است.پ بيان: مضمونش در پايان باب پيش گذشت، و گويا آن حضرت ترس داشت از كشته شدن معلى چون ميديد حرص دارد بفاش كردن، و از اين رو پر در اينجا اندرزش داد ولى اندرزش در او كارگر نشد و او بدين سبب كشته شد، و اخبار عقوبت فاش كردن در باب خود بيايد ان شاء الله.پ 26- كافى: بسندش تا عمار كه امام ششم بمن فرمود: خبر دادى بدان چه خبرت دادم كسى را؟ گفتم: چرا سليمان بن خالد فرمود: آفرين آيا نشنيدى گفته شاعر را:

         راز من و راز تو از ما نشود بيرون             راز گذرا از دو شايع شود اى همخون‏

پ بيان: بعد از اعراب خبر گويد) در آن مدح شايانيست از سليمان اگر آفرين حقيقى باشد و اگر از روى سرزنش باشد مدحى نباشد و اين مناسبتر است با شعر بعد زيرا سليمان شخص سوم است. و مراد به دو در شعر دو شخص است، و اگر مقصود دو لب باشد لطفى دارد ولى مناسب اين خبر نيست و بقولى گواه آوردن از شعر اشاره دارد باينكه فاش كردن راز بحكم خرد زشت است و نياز بحكم شرع ندارد.پ 27- كافى: بسندش تا ابن ابى نصر كه يك مسأله از امام رضا (ع) پرسيدم و جواب نداد و فرمود: اگر هر چه شما بخواهيد بشما بدهيم براى شما بدتر است و گردن امام را بگيرند، امام باقر (ع) فرمود: راز ولايت را خدا بجبرئيل سپرده و او بمحمد (ص) و آن حضرت بعلى (ع) و او بهر كه خدا خواسته، و آنگاه شما آن را فاش كنيد، كيست كه دم بندد از حرفى كه شنيده آن حضرت فرمود: در حكمت آل داود است كه: سزاوار است براى‏

 

مسلمان اينكه خود دار باشد،پ و اندازه خود بداند و مردم زمانش را بشناسد.

از خدا بترسيد و حديث ما را فاش نكنيد، اگر نبود كه خدا دفاع كند از دوستانش و كين كشد براى دوستانش از دشمنانش، نديدى خدا چه كرد با آل برمك، و چه انتقامى كشيد براى امام كاظم (ع) با اينكه بنى اشعث در خطر بزرگى بودند، و خدا بواسطه دوستى آنها با آن حضرت از آنها دفع خطر كرد.

شما در عراق كردار اين فرعونها را مى‏بينيد و مهلتى كه خدا بآنها داده، بر شما باد به تقوا از خدا، و فريب ندهد شما را زندگى دنيا و فريب نخوريد بمهلت مهلت داران كه گويا امر فرج بشما رسيده است.پ روشنگرى: مسأله او گويا در باره امرى بوده كه تقيه در آن واجب بوده، يا از اخبار آينده بوده كه فاش كردنش مصلحت نبوده يا از امور پيچيده بوده كه خردرس بيشتر مردم نبوده چون مقامات معنويه آنها و مانند آن از معارف دقيقه (پس از اعراب حديث گويد) ولايت الله امامت و مقامات آنست و اسرار علوم آن و امارت و حكومت آن، و بقولى مقصود پيشگوئى از پديده‏ها است و سستى آن روشن است، هر كه خدا خواسته مقصود امامانند.

سپس شماها براى تعجب است و بقولى استفهام انكارى است، كيست كه دم بندد استفهام انكاريست يعنى كسى از مردم اين زمانه حرفى نشنود جز كه آن را فاش كند و ما بآنها اعتماد داريم يا شما بآنها اعتماد نكنيد.

در حكمت آل داود يعنى زبور يا كتب ديگرشان، خوددار يعنى مسلط بر خويش كه آن را بهر چه سزد وادارد و از هر چه نسزد باز دارد يا مالك اسرار خود باشد كه آنها را فاش نكند، و اندازه خود بداند يعنى اندر كار بهسازى خود باشد و انديشد در آنچه سودش دهد و آن را بسوى خود كشد دور از آنچه زيانش دهد و از آن كناره كند.

و مردم زمانش را بشناسد و بفهمد كى رازدار است و كى فاش ساز است، و كه را بايد دوست داشت و كه را دشمن و همنشينى با كه سود دهد و با كه زيان، اگر نبود كه خدا دفاع كند جزايش محذوف است يعنى سلسله اهل بيت و شيعه آنها قطع مى‏شد بواسطه ترك تقيه و مانند آن.

آيا نديد خدا با آل برمك چه كرد، گويم دولت برمكيان و شوكت و بر افتادن آن در تواريخ معروف است.

كردار اين فرعونها يعنى بنى عباس و پيروانشان، و حاصل اينست كه بسا خداى تعالى براى اوليائش از اعدايش كين كشد و گاهى بآنها مهلت دهد براى اتمام حجت و

 

شما در هر دو حال تقوا را از دست ندهيدپ و راز ما را فاش نكنيد و فريب دنيا را نخوريد و آن را دوست نداريد كه سبب فاش كردن راز ما گردد براى غرضهاى بيهوده يا توسل به مخالفين براى تحصيل دنيا يا بواسطه نوميدى از فرج كه آن را دير كرده شماريد با اينكه گويا بشما رسيده است، و اين مژده است به نزديك بودن ظهور امر قائم (ع) و بيان يقينى بودن وقوعش.پ 28- كافى- بسندش تا امام ششم (ع) كه ميفرمود: رسول خدا (ص) فرموده. خوشا بحال بنده خوابزده خدا كه خدايش بشناسد و مردمش نشناسند، آنانند چراغهاى هدايت و سرچشمه‏هاى دانش، برطرف شود بدانها هر فتنه تيره، نيستند از فاش‏كنندگان سخن چين و نه جفاكار خودنما.پ روشنگرى: در نهايه گويد: در حديث على (ع) است كه ذكر كرد آخر الزمان و فتنه‏ها را سپس فرمود: بهتر مردم آن زمان هر نومه است يعنى گمنامى كه مورد اعتناء نباشد، و بقولى كسى كه در ميان مردم اندر است و شر و شر فروشان را تشخيص ندهد، و بقولى يعنى خواب زده كه كم بيدار است- تا گويد بدين معنى است حديث ابن عباس كه از على (ع) پرسيد نومه كيست؟ فرمود: آنكه هنگام فتنه دم بندد و در آن شركت نكند.

و در حديث آن را تفسير كرده بخداشناسى كه مردمش نشناسند يا كسى كه خدايش بخير و صلاح و ايمان بشناسد و مردمش باين اوصاف نشناسند با اينكه آنها را دارد.

و بسا مقصود كسى باشد كه خدا خود را و اوليائش و دينش را بوسيله حجج خود باو شناسانده و از مردم ديگرى كه آموختن از آنها نارواست كسب معرفت نكرده ولى اين معنى بعيد است، و آنها را وصف كرده كه چراغ هدايتند و اشاره دارد باينكه مقصود از مردم ستمكاران و مخالفان اهل حق كه مؤمن و در راه خدايند ميباشد و اين وجه جمعى است ميان اخبارى كه گوشه‏نشينى را ستوده چون اين خبر با اخبارى كه آن را نكوهش كرده كه بسيارند يا جمع آنها باختلاف دوره‏ها و سرزمينها است كه در زمانى و يا در جايى خوب است و در جايى و يا زمان ديگر بد است و اينكه فرموده سرچشمه‏هاى دانشند دلالت دارد كه مردم از دانش آنها بهره برند.

و كشف فتنه‏هاى تيره يعنى فتنه‏اى كه مايه اشتباه حق و دين شود بر مردم، و كشف آن بمعنى اينست كه مايه گمراهى آنها نشود بلكه آنها با وجود اين فتنه‏هاى گمراه كن در پرتو نور حق و يقين باشند، و بقول نهايه با استناد بحديثى گويد بذر آنكه راز را فاش كند و هر چه شنود بديگران رساند و از اين معنا است حديث على (ع) در وصف صحابه كه‏

 

شايعه‏ساز و فاش كن راز نباشند ....پ و بقول نهايه: جفاء طبع خشن است و از اين معنا است در وصف پيغمبر (ص) كه جفاكار خواركننده نبود، يا مقصود اينست كه باصحابش جفا نميكرد، و بقولى جافى سخت‏گير و بدخو است در برابر شيرين سخن و پر گو ...پ 29- كافى: بسندش تا امير مؤمنان (ع) كه خوشا بحال هر بنده گمنامى كه بدو اعتناء نشود، مردم را شناسد و مردمش نشناسند، خدا او را اهل رضوان خود شناسد، آنانند چراغهاى هدايت كه كشف شود از آنها هر فتنه تيره، و گشوده شود براشان در هر رحمت، فاش كن و شايعه پراكن نباشند و نه جفاكار و خودنما.

و فرمود: خوب بگوئيد تا خوشنام باشيد، و نيكى كنيد تا خوشكردار باشيد، و شتابزده و شايعه پراكن نباشيد، زيرا خوبان شما آنهايند كه چون بدانها نگاه شود خدا ياد شود و بدان شما آنان كه دنبال سخن چينى باشند و دوستان را از هم جدا كنند و براى پاكان عيب جويند.پ روشنگرى: در نهايه گويد: در حديث است كه بسا ژوليده خاك‏نشين كه دو جامه كرباسين دارد و باو اعتناء نشود و اگر بخدا قسم دهد قسمش را انجام دهد (و پس از تفسير لفظ يؤبه از قول او گويد) مردم را شناسد يعنى حق رو ناحق‏گراى آنها را فريب نخورد از آنها و خدا باو شناسد رضوان خود را يا نعمت خود را و بگشايد بروى باب هر رحمتى از رحمتهاى دنيا و آخرت را چون فوائد دنيويه و توفيقات اخرويه و فيوضات الهيه و هدايات ربانيه ...

و بعد از تفسير لفظ عجل گويد مقصود از آن شتابزده در كارها است بى‏انديشه در انجام آنها.

نگاه بآنها ياد خدا آورد يعنى نگاه بكردار و وضع آنها كه مطابق قرآن و سنتند، و اشاره دارند به فناء دنيا و اعلام باختيار رضاى خدا و دوستى او است با ياد خداى سبحان و ثواب و عقاب او (و بعد از تفسير لفظ نميمه گويد) جدا افكنى ميان دوستان به خبر بردن از آنها بديگريست براست يا دروغ و مانند كه سبب دشمنى ميان آنها شود عيب جو براى پاكان حقيقى يا ظاهرى كه مردم عيبهاى نهانشان را بدانند يا افتراء بدانها زنند از روى حسد يا تجاوز ...پ 30- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود: زبان خود را نگاه داريد و در خانه‏هاتان بمانيد زيرا بشما (اماميه) هرگز كار بخصوصى متوجه نباشد و زيديه پيوسته سپر شما باشند

 

تا هميشه.پ بيان: زبان خود را نگهداريد، از فاش كردن راز مذهب نزد مخالفان و اظهار دين خود و طعن بر آنان در خانه‏هاتان بمانيد و پر با مردم آميزش نكنيد تا سر زبانها افتيد، و بشما ضررى از مخالفان نرسد در باره خصوص شيعه اماميه در صورتى كه تقيه كنيد و شما را نشناسند و آنها بدنبال كسى باشند كه مذهبشان را بكلى انكار كند و شما با تقيه از پى‏گيرى محفوظيد، و زيديه كه تقيه را روا ندارند و بامامان ما هم از اين رو طعن زنند و آشكارا با آنها مخالفت كنند مورد تعرض آنان شوند و از شما غافل گردند و شما را دنبال نكنند پس سپر شما باشند (و پس از تفسير لفظ وقاء گويد) بقولى مقصود اينست كه زيديه مقصود شما را در باره امامت و غصب خلافت اظهار ميكنند و شما ديگر باظهار آن نيازى نداريد تا خود بهلاكت اندازيد (يعنى اظهار حق واجب كفائى است و با انجام آن از طرف زيديه تكليف شما ساقط است مترجم).پ 31- كافى: بسندش از امام هفتم (ع) فرمود: اگر در اين دستت چيزيست و توانى دست ديگرت آن را نداند همان كن، نزد آن حضرت يك آدمى بود و گفتگو از نشر مذهب شد و فرمود: زبانت را نگهدار تا عزيز باشى، و گردن خود را بدست مردم نده تا خوار گردى.پ روشنگرى: اگر در اين دستت چيزيست اين نهايت مبالغه در رازداريست حتى از نزديكتر دوستان زيرا گرچه از خواص تو باشد از خودت رازدارتر تو نباشد و گردن بدست مردم نده كنايه است از تسلط مخالفان بر آدمى براى ترك تقيه و فاش كردن راز مذهب.پ 32- كافى: بسندش از امام ششم (ع) فرمود: راستش امر امامت ما پوشيده و زير پرده است با پيمان و هر كس پرده را پاره كند از فراز ما خدايش خوار كند.پ بيان: با پيمان يعنى بعهدى كه خدا و رسولش و امامان گرفتند كه از نااهل نهان ماند، و جمله آخر احتمال خبر و دعاء دارد.پ 33- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) ميفرمود: نفس آنكه اندوه ما دارد و براى ستم بر ما غمگين است ثواب تسبيح گفتن دارد و توجه او بامر ما عبادت است و نهان كردن راز ما جهاد در راه خداست- راوى گويد محمد بن سعيد ناقل حديث بمن گفت: اين حديث را با آب طلا بنويس كه من خوبتر از آن را ننوشتم.پ بيان: اندوه‏دار يعنى انديشمند در كار ما و طالب فرج ما يا غمنده از اينكه بما دسترسى ندارد ...

 

پ‏توجه بامر ما يعنى توجه بخروج قائم ما و سعى در اسباب خروج و دعاء برايش ...

نوشتن بطلا يعنى بآب طلا و بسا كه كنايه است از شدت اهتمام بدان و ارزشمندى آن، و احتمال حقيقت نوشتن با آب طلا هم دارد و منعى از آن نيست مگر در باره قرآن چنانچه در كتاب راجع بآن بيايد.پ 34- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) كه ميفرمود: راستش خدا عز و جل مردمى را به فاش كردن راز سرزنش كرده در قول خدا (آيه 83- النساء) و چون آيد آنها را خبرى در باره امنيت يا ترس آن را فاش كنند شما از فاش كردن پرهيز كنيد.پ بيان: (پس از تفسير لفظ اذاعه گويد) و چون آيد بدانها خبرى از امن يا خوف بقول بيضاوى يعنى آنچه سبب امن است يا خوف آن را فاش كنند، اين كار مسلمانان ناتوان بود كه چون خبرى از طرف دسته‏هاى مجاهد ميرسيد يا خود پيغمبر (ص) از وحى بآنها خبرى از وعده پيروزى يا بيم از كافران ميداد آن را پراكنده ميكردند. و آن مفسده داشت و اگر آن خبر را به پيغمبر يا اولو الامر و كارگزاران خود بر ميگرداندند يعنى بنظر آن حضرت و بزرگان اصحاب كه بينا بودند بامور يا بنظر فرماندهان دانستند آن را بهر وجهى كه بايد آنان كه استنباطگر بودند از ميان مسلمانان يعنى چاره‏جوئى ميكردند در باره آن بتجزيه و راى خودشان.

و بقولى مقصود اينست كه شايعه‏سازيهاى منافقان را مى‏شنيدند و منتشر ميكردند و بال مسلمانها ميشد، و اگر در باره نشر آن برسول و اهل نظر مراجعه ميكردند آنها مى‏فهميدند كه مقصود منافقان چيست پايان كلام بيضاوى و در اخبار آمده كه مقصود از اولو الامر ائمه (ع) ميباشند، و بهر حال آيه دلالت دارد بنكوهش فاش كردن آنچه فاش كردنش مفسده دارد و ضرر دارد براى امامان يا مؤمنان و بسا فراگيرد فاش كردن برخى از علوم غامض و پيچيده را كه عقل عموم مردم بدان نرسد.پ 35- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) كه هر كه حديث ما را فاش كند چون كسيست كه حق ما را انكار كند، و بمعلى بن خنيس فرمود: فاش كن حديث ما چون منكر ماست.پ بيان: دلالت دارد بر اينكه فاش‏كننده و منكر شريكند در بى‏ايمانى و بيزارى امام از آنها و يا كارى كه ضرر رساند بامام و يا شيعه بلكه ضرر فاش كردن بيشتر است زيرا ضرر انكار تنها بخود منكر رسد ولى ضرر فاش كردن بفاش كن و بمعصوم و بمؤمنان همه رسد، و بسا كه چنين خطابى به معلى براى اين بوده كه در حفظ اسرار ناتوان بوده است و همان سبب كشتار او شد،پ و بنقل كشى با سندى از مفضل است كه روزى كه معلى را كشتند نزد امام‏

 

صادق (ع) رفتم‏پ و بآن حضرت گفتم: يا ابن رسول الله نبينى امروز چه مصيبت بزرگى به شيعه رسيد؟ فرمود: آن چيست؟ گفتم: كشتن معلى بن خنيس، فرمود: خدا رحمت كند معلى را، من انتظارش را داشتم چون كه سرما را فاش كرد و كسى كه با ما اعلان جنگ دهد ضررش بر ما بزرگتر نباشد از آنكه راز ما را فاش كند، و هر كه راز ما را بر نااهلش فاش كند از دنيا نرود تا سلاح او را بگزد يا بريسمان بميرد (يعنى دارش زنند).پ 36- كافى: بسندش از امام ششم (ع) كه هر كس حديث ما را فاش كند خدا ايمانش ببرد.پ بيان يعنى لطفش را از او دريغ دارد و بايمان خود نپايد.پ 37- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) كه كسى كه حديث ما را فاش كند ما را بطور خطا نكشته بلكه بعمد كشته.پ بيان: گويا مقصود اينست كه گناه قتل عمد دارد چنانچه در خبر ديگر است كه چون كسى باشد كه ما را كشته نه اينكه در حكم قتل عمد است در قصاص و احكام ديگر.پ 38- كافى: بسندش تا امام باقر (ع) كه ميفرمود: روز قيامت يك بنده خدا محشور شود و دستش بخونى آلوده نشده و باو باندازه يك خون شاخ حجامت يا بالاتر بحساب آرند و گويند اين سهم تو است از خون فلانى، او ميگويد: پروردگارا تو خود ميدانى كه جان مرا گرفتى و من خون كسى را نريختم، و خدا فرمايد: آرى فلان روايت را بدين مضمون شنيدى و آن را روايت كردى از او و زبان بزبان به فلان حاكم جبار رسيد و بواسطه آن او را كشت و اين سهمى است از خونش كه بتو ميرسد.پ بيان: (پس از تفسير لفظ و اعراب جمله گويد) يكى از فضلاء بجاى ندى با نون بدا با باء خوانده و آن تصحيف است.پ 39- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) كه اين آيه را خواند (61 سوره البقره) اين به سزاى آنست كه كافر شدند بآيات خدا و مى‏كشتند پيغمبران را بناحق اين بدانست كه نافرمانى كردند و تجاوز مينمودند، فرمود: بخدا كه بدست خود آنها را نكشتند، و آنها را با شمشير خود نزدند ولى حديث از آنها شنيدند و آن را فاش كردند و براى آن دستگير شدند و كشته شدند، و اين شد كشتن و تجاوز و گناه.پ بيان: (بعد از اعراب اول حديث گويد) و اين اشاره است بدان چه پيش از آنست از خوارى و مستمندى و خشمگير شدن.

بودند كافر بآيات خدا يعنى به معجزه‏ها يا به كتابى كه بآنها نازل شده بود.

 

پ‏و مى‏كشتند پيغمبران را چون شعيا و يحيى و زكريا و ديگران. اين براى اين بود كه نافرمان شدند يعنى ادامه نافرمانى آنها را بكفر به آيات و كشتار پيغمبران كشيد زيرا گناهان خرد بگناهان كبيره كشانند.

و اينكه فرمود: بخدا آنها را نكشتند چند توجيه دارد: 1- اينكه كشتار پيغمبران از يهود نبود بلكه از فرعونها بود ولى چون يهود بسبب فاش كردن اسرارشان سبب آن بودند كشتن بآنها وابسته شد. 2- اينكه خدا آن را بهمه يهود بسته يا پدران طرف خطاب و كار همه نبوده بلكه كار بعضى بوده و بهمه بسته شده و اينكه آنان را نكشتند يعنى همه يهود () 3- اينكه مقصود از اين حديث خبر كشنده‏ها باشد و يهود چه بسا كه مقصود از ناحق بودن يعنى سبب ناحق بوده و آن ذكر احاديث آنها در جاى نامناسب و اينكه فرمود: اين براى اينست كه گناه كردند مى‏شود مقصود اين كشتن باشد و يا نسبتش بدانها براى نافرمانى و تجاوز بترك تقيه چنانچه فرمود: اين فاش كردن حديث شد كشتن و تجاوز و گناه و اين تفسير بهتر با آيه سازگار است از تفسير ديگران.پ 40- كافى: بسندش از امام ششم (ع) در تفسير قول خدا عز و جل و ميكشتند پيغمبران را بناحق فرمود: بخدا آنان را با شمشير خود نكشتند ولى رازشان را فاش كردند و بر سر آن كشته شدند.پ بيان: موافق مضمون خبر پيش است ولى اين آيه در سوره آل عمران است (112) و آن آيه پيش در سوره البقره است.پ 41- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) كه هر كه فاش كند بر ما چيزى از امامت ما را چون كسى است كه ما را بعمد كشته نه بخطا.پ بيان: و بخطا نكشته يا تاكيد است يا براى احتراز از شبه عمد كه عمد است از جهتى و خطا از جهت ديگر.پ 42- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) كه ميفرمود: فاش كن راز در شك است و آنكه بنا اهلش گويد كافر است و هر كه برشته محكم چسبيد نجات يابنده است، راوى گويد: گفتم آن چيست؟ فرمود: تسليم.پ بيان: فاش كن راز شاك است گويا مقصود گفتن آنست به شيعه‏اى كه مورد اعتماد نباشد و معنى شاك اينكه يقين ندارد زيرا كسى كه دارد امام (ع) را در هيچ مورد مخالفت نكند و احتياط كند در اينكه باو زيانى نرسد، يا مقصود اينست كه چون در باره آن ترديد دارد آن را پر بازگو ميكند، و مى‏شود آن را توجيه كرد باسرارى كه عقول عموم پذيرا نيست و

 

آنچه آيد حمل كرد بگفتار مخالف عامه،پ و بقولى يكى فاش كردن راز است نزد كسى كه حالش معلوم نيست و دومى نزد كسى كه ميداند مخالف است (آنگاه فرمود) رشته محكم تسليم بامام است در هر چه گويد چه عقول عمومى بپذيرد يا نه و هم در آنچه موافق عامه باشد يا مخالف و اطاعت كردن ائمه است در رعايت تقيه و رازدارى و امور ديگر.پ 43- كافى: بسندش تا امام صادق (ع) كه فرمود: خدا براى دين دو دولت ساخته، دولت آدم كه دولت خداست و دولت ابليس، و چون خواهد آشكارا پرستيده شود دولت آدم باشد، و چون خواهد نهانى پرستيده شود دولت ابليس آيد، و آنكه فاش كند آنچه را خدا خواسته نهان ماند از دين جهيده است.پ بيان: بقولى مقصود از دين عبادت است و ظهور دولت عبارت از حكومتى است كه عادل باشد يا جائر و دولت آدم دولت حق آشكار و مسلط است چنانى كه در زمان آدم (ع) بود كه بر شيطان غلبه كرد و حق را آشكار كرد، و هر دولت حق مسلط آشكار دولت آدم است و آن حكومت خداپسند است باو چون خدا اصلاح بندگان را در پرستش آشكار خود داند وسيله ساز دولت حق گردد چون دولت آدم، و چون صلاح را در پرستش خود پنهانى داند و با تقيه آنان را بخود وانهد تا دنياپرست شوند و باطل بر حق چيره گردد و هر كه حق را در دولت باطل آشكار كند و تقيه نكند قضاى خدا را نپسندد و امر او را مخالفت كرده و مصلحت خدا را كه براى بندگانش برگزيد ضايع كند و از دين بدر باشد يا از عبادت درست بدر باشد (و بعد از شرح لغت مارق گويد): و خوارج را مارقين گفتند براى اينكه از دين بدر شدند.پ 44- كافى: بسندش از امام ششم كه هر كس روزش با فاش كردن راز ما گشايد خدا بر او مسلط كند سوزش آهن يا تنگى زندانها راپ بيان: روز گشودن را مثل آورده يا اينكه شديدتر است، يا كنايه از تعمد است در برابر غفلت و سهو و بسا كه بمعنى يارى خواستن باشد چنانچه در قول خداى تعالى (آيه 89 سوره البقره) و از اين پيش يارى خواه بودند در برابر كفار و فرموده (19 سوره الانفال) اگر فتح خواستيد كه البته براى شما فتح آمد يعنى اظهار فتح و پيروزى كند در برابر مخالفان بذكر رازها كه ائمه براى تسليت و دلدارى شيعه گفتند چون انقراض دولت بنى اميه يا بنى عباس در فلان وقت و مقصود اينست كه در سراسر روز چنين افشاءگرى كند و سوزش آهن درد و سختى از شمشير و مانند آنست تا گويد: در نهايه گفته: در حديث على (ع) است كه بفاطمه (ع) فرمود: كاش نزد پيغمبر (ص) مى‏رفتى و از او خدمتكارى‏

 

 

ميخواستى تا سوزش كارهايت را از تو دور كند يعنى رنج و سختى خدمت خانه را كه سوزش كنايه از اين دو تا است (و در تفسير لفظ بيانى دارد و شاهدى هم آورده).