(باب پيدايش جهان و آغاز آفرينش آن و چگونگى آن و برخى از امور كلى‏ (1

آيات قرآن در اين باره:

پ‏1- البقره- 20- او است كه آفريد برايتان همه آنچه در زمين است سپس استوار شد بر آسمان و آنها را هفت آسمان ساخت و او بهر چيزى دانا است.پ 2- الانعام- 2- سپاس از آن خدا است كه آفريد آسمانها و زمين و ساخت تاريكيها و روشنى را.پ 3- الاعراف- 54- راستى پروردگارتان خدائيست كه آفريد آسمان و زمين را در شش روز سپس استوار شد بر عرش.پ 4- يونس- 4- راستى پروردگارتان خدائيست كه آفريد آسمانها و زمين را در شش روز سپس استوار شد بر عرش تا تدبير كارها كند.

 

پ‏5- هود- 70- و او است آنكه آفريد آسمانها و زمين را در شش روز و عرشش بر آب بود تا بيازمايد شما را كدام نيكوكارتريد.پ 6- الكهف- 51- گواهشان نكردم بر آفرينش آسمانها و زمين و نه آفرينش خودشان و نبودم كه گمراه‏كننده‏ها را پشتيبان خود گيرم.پ 7- الأنبياء- 30- آيا نبينند آنان كه كافرند براستى آسمان و زمين هر دو بسته بودند و ما آنها را گشاديم و هر زنده‏اى را از آب ساختيم آيا باور نميدارند.پ 8- الفرقان- 9- آنكه آفريد آسمانها و زمين و آنچه ميان آنها است در شش روز سپس استوار شد بر عرش، بپرس تو از يك آگاهى در باره او.پ 9- التنزيل- 4- خدا است كه آفريده آسمانها و زمين را و آنچه ميان آنها است در شش روز سپس استوار شد بر عرش‏پ 10- السجدة: بگو آيا شما كافريد بدان كه آفريد زمين را در دو روز و برايش همتاها ساختيد آنست پروردگار جهانيان 9 و نهاد بر روى آن لنگرها از كوه و بركت داد در آن و اندازه گرفت قوتهايش را در چهار روز برابر براى خواستاران 10 سپس استوار شد بر آسمان كه دود بود و بآن و زمين فرمود بيائيد بدلخواه يا ناخواه گفتند آمديم بدلخواه 11 و مقرر نمود آنها را بهفت آسمان در دو روز و القاء كرد در هر آسمانى فرمانش را و زيور نموديم آسمان نزديكتر را به چراغها از اختران و نگهبانى آن، اينست تقدير نيرومند و دانا- 12پ 11- ق- 38- و البته آفريديم آسمانها و زمين را و آنچه ميان آنها است در شش روز و نرسيد بما هيچ رنج و خستگى.پ 12- الحديد 4- او است كه آفريد آسمانها و زمين را در شش روز سپس استوار شد بر عرش‏پ 13- النازعات: آيا شما سخت‏تريد در آفرينش خود يا آسمان كه آن را ساخته 27 بر آورده افراشتگى آن را و درستش كرده 28 و تيره كرده شبش را و بر آورده پرتو آن را در روز 29 و زمين را پس از آن كشش داده و هموار كرد 30 بر آورده‏

 

از آن آبش را و چراگاهش را 31 و كوهها را لنگر ساخته برايش 32 تا بهره باشد براى شما و چهار پايانتان 33پ 14- الاعلى تسبيح گو بنام پروردگار والاترت 1- آنكه آفريد و درست آفريد 2- و آنكه اندازه گرفت و رهبرى نمود 3.

تفسير آيات‏

پ‏1- «او است كه آفريد برايتان همه آنچه در زمين است» منتى است كه بر بندگان نهاده براى آفريدن هر آنچه زندگيشان بدان منوط است و كمال معيشت آنها است و فرمود (براى شما) يعنى براى اينكه از آنها در اين جهان سود بريد و در مصلحت خويش بواسطه يا بى‏واسطه بكار اندازيد و براى دين خود بدان دليل آريد و پند گيريد و لذتها و دردهاى آخرت را بشناسيد، اين آيه دليل است كه همه چيز مباح است جز آنچه دليلى آن را از اين حكم بيرون كرده و خود زمين را شامل نيست مگر آنكه مقصود از زمين سوى پائين باشد چنانچه بسا مقصود از لفظ سماء سوى بالا است «استوار شد بر آسمان» يعنى آهنك آن كرد و خواست آن را و گفته‏اند استوارى بمعنى استيلا و دارا بودن آنست چنانچه شاعر گفته:

         استوار شد بشر بر عراق             بى‏شمشير زدن و بى‏خونريزى‏

 و مقصود از آسمان اجرام علويه يا فضاى بالا است چنانچه گفته‏اند كه آنها را بي كژى و سستى آفريده و هفت آسمان با نه فلكي كه رصدبانان گفته‏اند منافات ندارد زيرا فلك هشتم و نهم در زبان شرع به كرسى و عرش نام برده شده‏اند «و او بهر چيزى دانا است» بيان علت آفرينش است بر وجه اكمل و دليل آنست كه اين نسق عجيب و ترتيب خوب دليل بر دانش او است و اين آيه دليل بر حدوث آسمانها بلكه زمين است نيز، چنانچه بيانش ببايد.پ 2- «سپاس از آن خدا است كه آفريده آسمانها و زمين را» گزارش كرد كه خدا شايسته سپاس است براي نعمتهاى بزرگ سپاسش گويند يا نه تا حجتى باشد بر آنان كه از پروردگارشان رو گردانند، سماوات را جمع آورد و زمين را مفرد با اينكه او هم مانند

 

آنها است زيرا طبقات آسمان در ذات خود مختلفند و در آثار و حركات متفاوت و آن را مقدم داشت براى شرافت و برترى مكانش.

شرح:

سماء در زبان عرب بالا است و آسمان در زبان پارسى بالاى چرخنده است عرب ببالا نگريسته و فضاى كبود را همان بالاى سر گفت و پارسيان با دقت بيشترى چرخش آنها را هم بزبان آورده و بآسيايش مانند ساخته و تعبير هفت آسمان از نظر چرخش و گردش گوناگون اختران معروف شده زيرا هفت سياره از دير زمانى معروف آدميان بوده‏اند و امروز هم دانش فلكي فضا را به هفت طبقه مشخص نموده كه شرح آن را در شرح خصال در باب هفتگانه بيان كرديم و معتقدات هيئت بطلميوسى منظور آيات قرآن و تعبير اخبار نيست و اين فرضيه باطل شده است (پايان).

 «و تاريكها و روشنى ساخت» يعنى آنها را برآورد و نمودار كرد و فرق ميان «خلق» و «جعل» يك مفعولى اينست كه در خلق اندازه‏گيرى منظور شده و اصالت دارد ولى جعل امريست ضمنى و فرعى كه بخودى خود وجودى ندارد چنانچه ثنويه ظلمت را يك مبدء جدا و اصيل دانسته‏اند بلكه ظلمت نابودى نور است و سايه موجودى نورانى، بود و نمود دارد و از اسباب و اجرام بسيارى تراود كه بلفظ جمع آورده و اگر منظور از نور هدايت باشد كه روشنى دلها است باز هم ظلمت بمعني گمراهى تعدد دارد زيرا راه راست يكى است و راه كژ هزارها كه بر اثر انحراف از آن در هر نقطه محقق ميشوند.

پ «در شش روز» مشهور اينست كه مقصود بروزها در اينجا همان اندازه روزهاى دنيا است و در روايتى از ابن عباس آنها را از روزهاى آخرت دانسته كه هر روزى هزار برابر سال شماره شما آدميانست من ميگويم: با اين خبر نميشود آيه را از ظاهر خودش برگرداند، و چرا خدا كه ميتوانست همه چيز را در چشم بهمزدنى بيافريند جهان را در شش روز بتدريج آفريد براى اينكه:

1- پندى باشد براى فرشته‏ها كه آفريده بود زيرا عبرت پذيرى در تدريج بيش‏

 

است چنانچه در خبرى رسيده.پ 2- دانسته شود كه اينها همه از توانائى مختار دانا بمصالح و وجوه حكمتها صادر شدند زيرا اگر از طبع يا ناچارى بودند همه در يك حال محقق ميشدند.

3- تا بمردم آرامش در انجام كارها را بياموزد و شتابزدگى را دريغ سازد چنانچه از امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده كه «اگر ميخواست همه را در كمتر از چشم بهمزدنى آفريند مى‏آفريد ولى پس انداختن و مدارا را نمونه‏اى آورد براى امنايش و حجتى نمود بر آفريده‏هايش».

در اينجا اشكالى آورده‏اند و آن اينست كه روز از حركت خورشيد و طلوع و غروبش باشد و در اينجا روز چه معنا دارد؟ و ممكن است پاسخ از آن بچند وجه.

1- ميزان اندازه‏گيرى روز همان چرخش فلك نهم است نه هفت آسمان.

و آفريدهاى روزهاى مشخص ششگانه، همان هفت آسمان و زمين و آنچه ميان آنها است ميباشد نه آنچه برتر از آنهاست و اين سبب خلأ نشود زيرا كه آبى كه مايه آفرينش همه آنهاست پيش از آنها بوده و فضا را پر كرده.

2- منظور از روزها چند گاه است چنانچه در فرموده خدا «هر كه پشت دهد به جهاد در آن روز».

3- مقصود از شش روز مقدار آنست نه وجود خارجى آن و مرجع همه يكى است زيرا پيش از وجود خورشيد روز حقيقى تحقق پذير نيست پس مقصود يا اندازه است از زمان مطلق يا اندازه حركت خورشيد بمقدار شش روز بر فرض وجود آن و بهر تقدير پايه اينست كه زمان كششى است انتزاعى از بقاء ذات الهى يا مخلوقى كه بوده چون آب، يا روح بنا بر قول تقدم آفرينش آن بر اجسام، يا فرشته‏ها چنانچه در خبر آينده است و يا بايد گفت فلكى پيش از آن آفريده بوده بنا بر اينكه زمان وجودى دارد و آن مقدار حركت فلك است زيرا تجدد و گذشت كه‏

 

منشأ تحقق زمانيست نزد حكماء در همه متصور «1» است.پ برخي صوفى مآبان گفته‏اند زمان هم روح مجردى دارد كه چون نفس است براى تن چنانچه مكان هم روح مجردى دارد و روح زمان و مكان از عوارض مجردات هستند و اين سخن مانند بسيارى از خيال‏بافيهاى ديگرشان قابل فهم نيست و خرد پذير نميباشد و بهر حال اين آيه و آيه‏هاى ديگر آينده دليل بر حدوث آسمانها و هر آنچه در آنها است ميباشند، زيرا آنچه در روز آخر پديد شد پنج روز گذشته در پيش خود دارد و بقايش پايان پذير است و وجودش در گذشته به نيستى پيوندد و هر چه پيش از خود نيست بوده حادث است و آنچه در روز نخست پديد شده باندازه محدودى از آخرى وجود دارد پس همه موجودى پايان پذير و حادث باشند و اين ايراد بر حكماء لازم آيد كه خود زمان هم حادث است زيرا مقدار حركت فلكى است كه خود حادث است.

فخر رازى گفته: مراد از شش روز شش حال است زيرا آسمان و زمين و ما بين آنها خود سه چيزند و هر كدام ذاتى دارند و صفتى كه شش ميشوند و دوران آفرينش هر كدام روزى تعبير شده چون آدمى آنها را از روزنه زمان مينگرد كه ظرف هر كاريست و روز

 

زمان مشهورتريست‏پ و گر نه پيش از آفرينش آسمانها شب و روزى نبوده چنانچه يكى بديگرى گويد روزى كه زادى مبارك بود و بسا كه در شب زاده است ولى با مقصودش مخالف نيست زيرا منظورش ظرف اين كار است ولى آنچه او گفته تكلفى است دور از فهم و آنچه ما گفتيم بتعبير آيه كريمه نزديكتر است و با مقصود قرآن موافقتر و بزودى معناى عرش و استواى بر عرش بيان مى‏شود.پ 5- «و عرش او بر آب بود» بيضاوى گفته (ج 2 آيه 7 سوره هود) يعنى چيزى ميان عرش او و آب فاصله نبود نه اينكه عرش بر روى آب بود و آن را دليل بر امكان خلأ دانسته و بر اينكه نخست حادث پس از عرش آب است از اجرام اين جهان و گفته شده آب بر دوش باد بوده و خدا آن را بهتر داند پايان.

طبرسى گفته اين آيه دليل است بر اينكه عرش و آب پيش از آسمانها و زمين بوده‏اند و آب به نيروى خدا بى‏قرارگاه بوده و اين خود بزرگترين عبرت است براى منكر آن و گفته‏اند عرش بمعنى ساختمانست يعنى ساختمان آفرينش او بر پايه و مايه آب بوده كه بديعتر و شگفت‏انگيزتر است چنانچه يعرشون در «مِمَّا يَعْرِشُونَ» بمعنى ساختمان ميكنند آمده (ج 5 سوره هود مجمع البيان).

رازى در تفسيرش گفته: كعب گفته: خداى تعالى يك دانه ياقوت سبز آفريد و بهيبت بر آن نگريد و آن آبى شد كه بر خود لرزيد و باد را آفريد و آب را بر دوشش نهاد و سپس عرش را بر آن استوار كرد، ابو بكر اصم گفته: عرش او بر آبست چنانست كه گويند آسمان بر زمين است و مقصود اين نيست كه يكى بر ديگرى چسبيده است و هر گونه بوده دليل است بر اينكه عرش و آب پيش از سماوات و ارض بوده‏اند. معتزله گفته‏اند اين دليل است بر اينكه فرشته‏ها پيش از آفرينش آسمان و زمين بوده‏اند زيرا نشايد كه آنها را آفريند و كسى نباشد كه از آنها بهره‏مند شود پايان. و در برخى اخبار است كه مقصود از اين جمله اينست كه دانش و كيش خود را بدوش آب نهاده و كسى كه قائل به هيولا است كلمه آب را بهيولا تعبير كرده (ج 5 ص 57 در تفسير سوره هود).

 

پ «تا بيازمايد شما را كه كدام خوش‏كردارتريد» يعنى حكمت بالغه آفرينش آسمان و زمين آنست كه مسكن بنده‏هايش باشند و انواع نعمتها را به آنها ارزانى دارد آنها را مكلف سازد تا بپاداش آخرت رساند، اين خود مانند آزمايشى است كه فرمود «تا بيازمايد شما را» يعنى تا با شما كار يك ممتحن كند تا چه كار ميكنيد و از امام صادق عليه السّلام است كه مقصود بسيارى عمل نيست بلكه مقصود درست كاريست كه درستى كار بنده بترس از خدا و نيت درست و اخلاص است.پ 6- «گواهشان نكردم بآفرينش آسمانها و زمين» طبرسى (ج 6 ص 476 مجمع البيان) گفته است يعنى ابليس و فرزندانش را حاضر نساختم در آفرينش آسمانها و زمين و نه در آفرينش خودشان كه مرا يارى كنند و يا بر آفرينش يك ديگر يار باشند و اين گزارشى است از كمال قدرت و بى‏نيازى او از ياران و كمك‏كاران و دليل آنست فرموده او: «من نگرفته‏ام گمراه‏كننده‏ها را پشتيبان» يعنى ديوانى كه مردم را گمراه كنند ياران خود نساختم تا بمن كمك دهند و بسيار باشد كه كلمه عضد را بمعنى يار بكار برند، و گفته‏اند مقصود اينست كه شما چنان پيروى شيطان كنيد كه گويا او را دانشى است مخصوص كه از جز او بدست نيايد و من آنها را بآفرينش آسمانها مطلع نساختم و نه بر آفرينش خودشان و بآنها نياموختم كه چگونه هر چيزى آفريده شود پس از كجا پيرو آنها ميشوند. و گفته‏اند مقصود اينست كه مشركان عرب و اين كفار در خلق آسمانها و زمين حضور نداشتند و بر خلق يك ديگر واقف نشدند و نبودند كه من آنها را آفريدم پس از كجا ميگويند فرشته‏ها دختران خدايند.

رازى دو وجه ديگر بر تفسير آيه افزوده (ج 5 ص 729 سوره كهف):

1- در پاسخ كافرانى كه به پيغمبر گفتند اگر مستمندان را از مجلست نرانى ما بتو نگرويم، خدا فرموده اين پيشنهاد دهنده‏ها و زورگوهاى بيهوده و ياوه در آفرينش جهان شريك من نبودند و چون ديگران بودند و چرا چنين پيشنهادى ميدهند؟ چنانچه در پاسخ كسى كه پيشنهادهاى بزرگى بتو كند گوئى تو پادشاه كشور و وزير پادشاه نيستى تا اين پيشنهادها را از تو بپذيريم.

 

پ‏2- بهمين كفار گفته شده كه شما باحوال سعادت و شقاوت و سرنوشت نادانيد و نتوانيد خود را برتر از ديگران دانيد پايان، و عياشى از امام باقر عليه السّلام روايت كرده كه رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: بار خدايا اسلام را به عمر بن خطاب يا ابو جهل بن هشام عزيز ساز و خدا اين آيه را در باره آنها بدو فرستاد: و در كافى ج 1/ 440 از امام جواد آورده كه خدا تعالى پيوسته در يگانگى خود يكتا بود و سپس محمّد و علي و فاطمه عليهم السّلام را آفريد و هزار روزگار ماندند و سپس همه چيز را آفريد و آنان را گواه آفرينش آنها نمود و فرمانبريشان بر آنها روا داشت و كار همه را بدانها واگذاشت «تا آخر خبر» و اين خبر صريح است در حدوث همه اجزاء عالم.پ 7- «آيا نبينند آنان كه كافرند» طبرسى ره گفته پرسشى است براى سركوبى و معنا اينست كه آيا نميدانند كه خداى سبحان است كه اين كارها ميكند و جز او بر آنها توانا نيست؟ پس او است معبود شايسته پرستش نه ديگرى «راستى كه آسمانها و زمين هر دو بسته بودند و ما گشاديمشان» يعنى هر دو بستگى داشتند و بهم چسبيده بودند و بسته بودند و ما آنها را بوسيله هوا از هم جدا كرديم، از ابن عباس و ديگران نقل شده، و گفته شده: همه آسمانها در هم بودند و ما آنها را از هم باز گشوديم تا هفت آسمان شدند و زمين هم چنين بود و آن را بهفت زمين برگشوديم و از مجاهد و سدى چنين نقل شده و گفته‏اند: آسمان بسته بود و باران نميداد و زمين بسته بود و گياه نداشت و آسمان را بباران گشوديم و زمين را بگياه- از عكرمه و عطيه و ابن زيد است و از امام باقر و امام صادق هم چنين روايت شده پايان (ج 7 ص 45 تفسير مجمع البيان).

رازى گفته: رؤيت يا ديدنست يا دانستن و اولى مشكل است چون مردم آن را نديدند و خدا هم فرموده: «من آنها را گواه آفرينش آسمان و زمين نساختم» و دومى هم مشكل است براى آنكه هر جسم پذيراى رتق و فتق است ولى حكم باينكه نخست بسته بوده و سپس گشوده شده راهى جز بيان شرع ندارد و مناظره با كفار منكر رسالت بدين بيان نشايد و پس از اختيار وجه دوم اشكال را چند جواب داده:پ 1- ما نبوت محمّد را بمعجزه‏هاى ديگر ثابت كنيم و سپس قول او را دليل آوريم‏

 

و هر دو را دليل حصول مصالح جهان و نفي فساد از آن سازيم.

2- مقصود از رتق و فتق امكان آنها است و عقل دليل است كه همه اجسام شايد كه با هم باشند و يا نباشد و حكم باجتماع آنان و جداشدنشان از هم يا بالعكس نياز بدليل دارد.

3- يهود و نصارى اين معنا را ميدانستند زيرا در تورات آمده كه خدا تعالى گوهرى آفريد و بديده هيبت بر آن نگريست و آب شد و آسمانها و زمين را از آن آفريد و آنها را از هم جدا كرد و بت‏پرستها با يهود در دشمنى پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم دوستى داشتند و خدا اين دليل را براى آنها آورد بنا بر اينكه گفته يهود را در اين زمينه باور داشتند.

سپس گفته مفسرين در معنى رتق و فتق اختلاف دارند بچند قول يكى- و همان وجه اول طبرسى را آورده و گفته اين وجه مستلزم آنست كه آفرينش زمين پيش باشد بر آسمان زيرا خدا تعالي چون آنها را از هم جدا كرد زمين را بحال خود گذاشت و اجزاء آسمانى را برافراشت. كعب گفته: خدا آسمانها و زمين را بهم چسبيده آفريد سپس ميان آنها بادى آفريد و بدان از همشان جدا ساخت سپس وجه دوم و سوم را آورده و سوم را ترجيح داده و تأييد كرده بفرموده خدا تعالى (12 و 13- الطارق) سوگند بآسمان برگشت دار يعنى ريزش باران و بزمين شكافدار بروئيدن گياه و هم بفرموده خدا «و ساختيم از آب هر چيز زنده‏اى را» سپس گفته تفسير چهارم گفته ابى مسلم اصفهانى است كه گويد روا است مقصود از رتق و فتق ايجاد و اظهار باشد چون فرموده خدا (2- الفاطر) فاطر و آفريننده آسمان و زمين و ايجاد را بلفظ فتق گزارش داده و حال پيش از ايجاد را به رتق، من گويم: تحقيقش اينست كه در نيستى محض چيزها ممتاز و اعيان جدا نيست و نيستى بماننده بستگى است و حقائق در پرتو هستي از هم جدا شوند و از اين رو رتق را تعبير به نيستى آورده و فتق را براى هستى.پ قول پنجم، شب پيش از روز بوده بفرموده خدا (28- يس) «نشانه‏اى است بر ايشان كه‏

 

از شب و روز بر آوريم» و آسمان و زمين در تاريكى بهم بسته بودند و جدائيشان پيدا نبود و خدا با اظهار روز روشن آنها را جدا نمود از هم (مفاتيح الغيب ج 6 ص 144) كه بطور خلاصه نقل شده، من گويم اخبارى آيد كه وجه سوم را تاييد كنند و برخى خطبه‏هاى امير المؤمنين عليه السّلام اشارت بوجه دوم دارد چنانچه بزودى بدانى و كلينى در روضه كافى بسند خود از عده روايت كرده از ابى حمزه ثمالى كه گفت نافع از امام پنجم عليه السّلام پرسيد از تفسير قول خدا عز و جل «آيا نديدند آنان كه كافر شدند آسمان و زمين بسته بودند و ما آنها را گشوديم» فرمود خدا تبارك و تعالى آدم را بزمين فرود آورده و آسمان بسته بود هيچ نميباريد و زمين بسته بود هيچ نميروئيد و چون خدا عز و جل توبه آدم را پذيرفت فرمود: تا آسمان ابر باران‏دار برگرفت و آنگاه فرمود تا درهاى خود را گشود و فرو باريد و زمين را فرمود تا درختها بر آورد و ميوه‏ها ببار آورد و جويها روان ساخت و اينست رتق آن و اينست فتق آن. نافع گفت راست گفتى اى زاده رسول خدا تا آخر خبر، و اين دليل وجه سوم است.

 «و ساختيم از آب هر چيز زنده را» طبرسى (در مجمع البيان ج 7 ص 45) گويد:

يعني با آبى كه از آسمان فرود آورديم هر زنده را زنده كرديم، و گفته‏اند: يعنى هر آفريده را از نطفه بر آورديم و نخست درست‏تر است. عياشى بسندش از حسين بن علوان روايت كرده كه پرسش شد از امام صادق عليه السّلام از مزه آب فرمود: براى فهميدن بپرس نه براى رنج دادن مزه آب همان مزه زندگى است خداى سبحان فرمود: «از آب هر چيز زنده را آفريديم» و گفته‏اند: يعنى از آب زندگى هر جاندار و نمو او را ساختيم و شامل جانور و گياه و درختها همه مى‏شود، از ابى مسلم.

 «آيا باور نميداريد و نميگرويد» بقرآن و بدان چه مشاهده كنيد از دليل و برهان.پ 8- «رحمان» خبر «الذى است در صدر آيه» يا خبر «هو كه متعدد است» يا بدل ضمير در (استوى) يا صفت «الحى» در آيه سابقه «فَسْئَلْ بِهِ خَبِيراً» يعنى بپرس از آفرينش و استوارى بر عرش دانشمندى را كه بتو گزارش دهد و آن خدا تعالي يا جبرئيل يا

 

دانايان بكتابهاى آسماني پيشين هستند، و برخي گفته‏اند معنا اينست كه اگر منكر اطلاق (رحمان) بر خدا هستند از اهل كتاب بپرسند كه چنين لفظى بدين معنا بر خدا اطلاق شده ...پ 9- «بگو راستى گفته شما كافريد بدان كه زمين را در دو روز آفريده» بيضاوى گفته: يعنى در مقدار دو روز يا در دو نوبت و در هر نوبت با شتاب هر چه بيشتر آنچه را بايد آفريده، و شايد مقصود از زمين جرمهاى بسيط زير آسمانست و منظور از دو بار آفرينش اينست كه يك بار ماده مشترك آنها را آفريده و بار دوم صور مخصوص بهر كدام را و كفرشان ناروا گوئى نسبت بذات و صفات خدا است «و ميسازيد برايش همتاها» با اينكه همتا را نشايد «آنكه» زمين را در دو روز آفريده هم «او پروردگار جهانيانست» آفريننده هر چه است و پرورنده آنها «و نهاده در زمين لنگرها از كوه» بر بالاى زمين بر افراشته تا بيننده‏ها از آن بصيرت يابند و جوينده‏ها سودها برند.

 (ج 2 ص 384 تفسير بيضاوى) رازى در (ج 7 ص 353) تفسير خود گفته: چون اگر كوهها را زير زمين ميساخت گمان ميرفت ستونهائى نگهدار آنند و بر روى آن ساخت تا آدمى بيند زمين و كوه بار سنگينى بر يك ديگرند و نيازمند نگهدارى پايدارند و او جز خداى سبحان نتواند بود (ج 7 ص 353).

 «و بركت داد در آن» بيضاوى گفته: (ج 2 ص 384) خير بسيار داد بآفرينش هر جور گياه و جاندار «و اندازه گرفت در آن قوتهايش را» يعنى خوراك اهل زمين را و براى هر نوعى خوراك شايسته باو را معين كرد و يا در هر سرزمينى خوراك مناسب آن آفريد و بجاى «قدّر» قسّم هم قرائت شده «در چهار روز» مقصود تتمه چهار روز است نه چهار روز جدا از دو روز خلق خود زمين كه با هم شش روز شوند چنانچه بذله‏گوئى از بصره تا بغداد ده روز رفتم و تا كوفه پانزده روز و شايد آنكه دو روز نگفته براى بيان پيوست بودنشان بدو روز نخست. من گويم: بسا كه اين چهار روز حمل شود بچهار وقت كه خدا در آنها خوراك جهان را آماده كرده از مردم و چهار پايان و پرنده‏ها و خزنده‏هاى زمين و آنچه در بيابان و دريا است از ميوه‏ها و گياه و درخت و همه آنچه‏

 

گذران جانورانست و آن چهار وقت بهار و تابستان و پائيز و زمستانست‏پ و اين تأويل از سياق بدور است «برابر هم» بودند اين روزها و دليلش قرائت يعقوب است كه آن را مجرور خوانده بوصف ايام و گفته‏اند: حال از ضمير «اقواتها» يا «فيها است» و مرفوع قرائت شده كه خبر «هي» مقدر باشد «براى پرسش‏كننده‏ها» از مدت آفرينش زمين و آنچه در آنست يا باين معنا كه خوراكها را براى خواستاران اندازه كرده در چهار روز.

 «سپس استوار شد بسوى آسمان» و آهنگ آن كرد «و آن دود بود» و بيضاوي «درج 2 ص 385 تفسيرش» گفته و چيزى تاريك بوده و شايد مايه و تيكه‏هاى ريزى بوده كه از آن فراهم شده، و طبرسى در (ج 9 ص 6) مجمع البيان گفته ابن عباس گفته بخار زمين بوده و گفته‏اند يعنى فرمانش بر آسمان استوار شد و رازى در (ج 7 ص 385) تفسيرش گفته: صاحب اثر آورده كه عرش خدا بر آب بود از آنگاه كه آسمانها و زمين را آفريد، و خدا در آب گرمى پديد كرد و از آن كفى و دودى برخاست و آن كف بر روى آب بماند و خدا خشكش كرد و از آن زمين برآورد و دود برافراشت و بالا رفت و خدا از آن آسمانها را آفريد. و بدان كه اين داستان در قرآن نيست و اگر دليل درستى دارد پذيرفته است و گر نه مردود است و اين داستان در آغاز كتابى كه بگمان يهود تورات است آمده و در آنست كه خدا تعالى آسمانها را از تيكه‏هاى تيره آفريده و اين در خرد گنجد زيرا مادر علم معقول ثابت كرديم كه تاريكى يك كيفيت وجودي نيست بلكه بى‏نوريست و چون خداى سبحان اتمها را آفريد پيش از آنكه بدانها روشني دهد تيره و بي‏نور بودند و چون آنها را فراهم آورد و آسمانها و اختران و خورشيد و ماه ساخت و در آنها پرتو نهاد نورانى شدند و اين اجزاء اتم در آنگاه كه خدا خواست از آنها آسمان و خورشيد و ماه بسازد تيره بودند و نام دود بر آنها درست آيد زيرا دود اجزاء از هم پاشيده بى‏نور است.پ «پس گفت بآن آسمانها و بزمين بيائيد» بيضاوى گويد: يعنى اثر بخشى و اثرگيرى خود را بر داريد و هويدا كنيد آنچه در شما نهادم از اوضاع گوناگون و هر جور

 

بودنيها يا آنكه بهستى درآئيد بنا بر اينكه خلقت پيش اندازه‏گيرى و پايه بندى و گزارش بوده يا معنى آمدن آسمان پديد شدن او است و آمدن زمين كشش آن يا آنكه هر كدام هر چه را از شما خواستم زاده شود برآريد و مؤيد اين معنى است قرائت «آتيا» از مؤاتات يعنى بسازيد هر كدام با ديگرى در آنچه از شماها خواستم «بدلخواه يا ناخواه» و بخواهيد يا نخواهيد، يا مقصود اظهار كمال قدرت است كه بايد خواست او انجام شود نه حقيقت طوع و كراهت آنها، از اينجاست كه «گفتند آمديم بدلخواه» يعنى فرمانبردار و اظهر آنست كه منظور اثر پذيرى آنها است از نيروى وى بمانند فرمانى مطاع و پذيرش شده چون فرموده او «باش پس ميباشد» و آنچه گفته‏اند كه بدانها سخن گفت و نيروى پاسخ داد بنا بر معنى اول و آخرى تصور مى‏شود. طبرسى در مجمع البيان (ج 9 ص 6) گويد: ابن عباس گفته: آسمان خورشيد و ماه و اخترانش را آورد و زمين جويها و درختان و ميوه‏هايش را و سخنى در ميان نبوده و پاسخى بزبان نيامده و خدا قدرت و سرعت آفرينش خود را بدين تعبير آسان نموده كه توقف و درنگى نداشته و چون فرمان و پذيرشى انجام گرفته و آن چون گفتار او است «همانا فرمانش هنگام خواست چيزى اينست كه ميگويد باش و ميباشد» و تعبير به «طائعين» كه جمع مذكر عاقل است باعتبار ضم ذوى العقول يا موافقت با لفظ خطابست «و همه در چرخ شناورند».

 «فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ- آفريدشان هفت آسمان» بيضاوى گفته: يعنى بى‏نقشه و محكم آنها را آفريد ...

 «در دو روز» روز پنجشنبه آسمانها را آفريد و روز جمعه خورشيد و ماه و ستاره‏ها را «و وحى كرد در هر آسمانى فرمان خود را» بكار پردازى او تا آنجا كه از او آيد كه او را بدان واداشت باختيار يا بطبع كار، و گفته‏اند: وحى او باهل آن بوده بفرمانهايش «و آراستيم آسمان نزديكتر را به چراغها» زيرا همه اختران بر آن بدرخشند «و نگهبانى» از هر آفت دارند و اين خاص آسمان نزديكتر است كه‏

 

زيور دارد و نگهبانى است از دست برد ديوان «اينست تقدير و تدبير خداوند با عزت و دانا» كه قدرت و دانشش رسا است.پ 11- در آخر آيه سوره ق فرمايد: «نرسيد بما هيچ رنج و خستگى» و اين دروغ شمردن سخن يهود است كه گفتند: خدا روز شنبه آسايش يافت كه آفرينش را بپايان رسانده بود و از اين رو ما در آن هيچ كارى نكنيم.

رازى در (ج 7 ص 644) تفسيرش گفته: از يك مفسرى كه مقصود آيه ردّ بر يهود است كه گفتند: خدا روز يك شنبه آفرينش جهان را آغاز كرد تا شش روز كه بروز جمعه پايان يافت و روز شنبه آرام شد و بر عرشش استوار گرديد و خدا فرمود:

 «رنج و ناآرامى بما نرسيد» ردّ بر آنها كرد، و ظاهر آنست كه مقصود او ردّ بت‏پرست‏ها است يعنى ما بآفرينش نخست رنج نديديم تا توانا نباشيم باعاده آن در بار دوم و آنچه يهود گفتند و از تورات برگرفتند يا تحريف كردند و يا تفسيرش را ندانستند زيرا يك شنبه و دوشنبه زمانى است از هم جدا و اگر آفرينش آسمان از روز يك شنبه باشد بايد زمان پيش از اجسام باشد ولى زمان از اجسام جدا نتواند بود و بايد پيش از اين اجسام اجسام ديگر باشند و قول بقدم عالم لازم آيد كه مذهب فلاسفه است من گويم: تعيين اين ايام در آفرينش در اخبار معتبره آمده كه بزودى بدانى، و توهم اينكه قدم عالم لازم آيد باطل است چنانچه پيش دانستى زيرا تصحيح آن بچند وجه ممكن است كه قدم لازم نيايد و تعيين ايام بتقدير زمان آنها مى‏شود كرد، بطورى كه پس از آفرينش خورشيد و حركت افلاك بر آن تطبيق شوند و بفرض وجود خورشيد در حركت همان ايام باشند بينديش.پ 13- «آيا شما در آفرينش دشوارتريد» بيضاوى (ج 2 ص 644) تفسيرش گفته يعنى آفرينش شما دشوارتر است يا آسمان كه آن را ساخت و از زمينش برافراشت يا كلفتى او را تا بلندى رسانيد و آن را راست كرد و هموار نمود و با آفرينش اختران و تداوير و جز آنها كاملش كرد و شبش را تيره نمود بحركت آسمان و پرتو آفتابش را بر آورد و روز شد و زمين را پس از آن كشش داد و هموار كرد براى سكونت و آبش‏

 

را با چشمه‏هاى جوشان برآورد و هم چراگاهش را و كوهها را لنگرش كرد «و بهره شما و چهارپايانتان ساخت» تا خود و بهائمتان از آن بهره‏مند شويد.پ 14- «آنكه آفريد و درست آفريد» كه براى او ساخت هر چه در زندگى بدان نياز دارد و بايدش «و آنكه اندازه كرد» جنس همه چيز را و نوع آن را و شخصيت و مقدار و اوصاف و كار و عمر آنها را «پس رهبرى كرد» آنها را بكار خود بطبع و منش يا اختيار و كنش بآفريدن ميل و الهام و نصب دليل و فرود آوردن آيات.

رفع شبهه:

ملحدى ايراد تناقض گرفته ميان آيات سوره بقره و السجده با آيات سوره النازعات چون كه پنداشته اولى دلالت دارد كه آفرينش زمين پيش از آسمانست و دومى بر عكس و از آن چند جواب داده شده:

1- مايه زمين پيش از آسمان بوده ولى كشش و پهناوريش پس از آن و اينجا دو اشكال شده يكى آنكه زمين جسمى است بزرگ و ممكن نيست مايه آن از كشش آن جدا شود و اگر كشش آن پس آفرينش آسمان بوده خلقش هم بدنبال آن بوده و دوم اينكه آيه اولى دلالت دارد بر اينكه خلق زمين و هر چه در آنست پيش از خلق آسمان است و خلق اشياء زمين بناچار پس از كشش آنست.

از اشكال اول بمنع امتناع انفكاك جواب داده‏اند و از دوم باينكه قول خدا تعالى «و زمين را پس از آن كشش داد» دلالت دارد بر تقدم خلق آسمان بر كشش زمين و دلالت ندارد بر تقدم تسويه آسمان بر كشش زمين پس مى‏شود كه تسويه آسمان پس از كشش زمين باشد و كشش زمين پس از تسويه آسمان و منافات نباشد و ايراد مى‏شود كه آيه سوم دلالت دارد بر اينكه تسويه آسمان مقدم است بر كشش زمين و آيه دوم دلالت دارد كه خلق زمين و هر چه در آنست مقدم است بر تسويه هفت آسمان و خلق آنچه در زمين پيش از كشش آن بعيد است و ممكن است جواب داد كه مقصود از خلق در آيه اول اندازه‏گيرى و نقشه آنست كه در عرف و لغت معروف است يا مقصود از خلق آنچه در زمين است خلق ماده آنها است مانند آنكه خلق زمين هم پيش از

 

كشش آن همين معنا را داردپ پس تسويه آسمان پيش از كشش زمين باشد چنانچه ظاهر آيه سوم است.

يا اينكه تسويه در آيه سوم و تسويه هفت آسمان در آيه اولى دو معنا دارند و تسويه مطلق بر كشش زمين مقدم است و تسويه بهفت آسمان پس از آنست و اين بهتر است در جمع ميان آيات يا گفته شود (فاء) در «فسوّيها» بمعنى «ثم» آمده و لفظ «ذلك» در «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها» اشاره ببناء آسمانست و اصل خلق آن نه آنچه پيش از آن ذكر شده، يا گفته شود لفظ «ثم» براى ترتيب در بيانست نه در آفرينش و تقديم خلق ما في الارض در معرض امتنان آمده پس خلق آنچه در زمين است پس از كشش آن بوده است چنانچه ظاهر همين است و تسويه سماء پيش از آنست و پيش از كشش زمين طبق ظاهر آيه سوم ولى اين يك منافرتى در تعبير دارد با آيه دوم و ما توجيهاتى در اين باره در شرح اخبار آينده آورده‏ايم.

بيضاوى در (ج 1 ص 62) تفسيرش گفته كلمه (ثم) در دو آيه بقره و السجده براى بيان تفاوت خلق آسمان و زمين است در فضيلت نه در وجود چون لفظ آن در آيه «ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا» زيرا اگر براى تأخير در وجود باشد مخالف است با ظاهر قول خدا تعالى «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها» زيرا كه آن دلالت دارد بر تاخر كشش زمين كه پيش از خلق ما في الارض نسبت بآفرينش آسمان و تسويه آن باشد مگر اينكه «دحيها» جمله جدائى باشد و «الارض» بفعل مقدرى منصوب باشد چون «تعرف يا تدبر امرها بعد ذلك» ولى خلاف ظاهر است پايان جواب دوم براى رفع اصل اشكال اينست كه لفظ «بعد» در آيه سوم براى تاخر زمانى نيست بلكه براى شمارش نعمتها است گرچه پيش و پس باشند زيرا منظور گزارش زمان نعمت نيست بلكه يادآورى آنها است.

سوم- رازى در (ج 8 ص 365) تفسيرش گفته است معنى «دحيها كشيد آن را» كشش تنها نيست بلكه كششى آماده براى روئيدن خوراكها كه آن را بيان كرد و گفت «بر آورد از آن آب و چراگاهش را» و اين پس از خلق آسمان بوده زيرا اين آمادگى زمين‏

 

پس از آنست‏پ براى آنكه زمين چون مادر است و آسمان چون پدر و تا هر دو نباشند نوزاد آن معادن و گياه و حيوان بوجود نيايند.

چهارم- كه نيز از او است كه «بعد ذلك» بمعنى «مع ذلك است بهمراه آن» چون قول خدا «عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيمٍ» كه بمعنى مع ذلك است و چنانچه تو بمردى گوئى تو چنين و چنانى و پس از آن هم چنينى و مقصودت ترتيب در كارهاى او نيست و خدا تعالى (18- البلد» فرموده «فَكُّ رَقَبَةٍ» تا گويد «سپس بوده از آنان كه گرويدند» و همان بودن منظور است نه ترتيب و اين تقرير تفسيريست كه از ابن عباس نقل شده كه گفته «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها» يعنى با گسترش زمين آن را كشش داد، من گويم اين جواب نزديك بهمان جواب دوم است، سپس مشهور اينست كه آفرينش زمين پيش از آسمان بوده و اظهر همانست و برعكس هم گفته‏اند. واحدي در كتاب بسيط از مقاتل آورده كه گفت: خدا آسمان را پيش از زمين آفريد و تأويل «ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ» اينست كه پيش از آن بر آسمان استوار شد كه دودى بود پيش از آفرينش زمين و لفظ كان در آن مقدر گرفته چنانچه خدا فرموده (78- يوسف) «إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ- اگر دزدى كرده البته برادرش هم پيش از آن دزدى كرد» معنا اينست كه اگر بوده كه دزدى كرده.

رازى در (ج 7 ص 358) تفسيرش گويد: مختار من اينست كه آفرينش آسمان پيش از زمين بوده همين ميماند كه تفسير اين آيه يعنى آيه سجده چيست؟ من ميگويم خلق ايجاد نيست بدليل قول خدا تعالى (60- آل عمران) نمونه عيسى نزد خدا نمونه آدم است كه آفريدش از خاك و سپس باو گفت باش و او بود» و اگر خلق ايجاد بود لازم آيد كه بموجودى گفته باشد باش، و اين محال است و چون اين ثابت شد ميگوئيم خلق ارض در دو روز بمعنى صدور فرمان آفرينش او است.

نه ايجاد او و اين فرمان پيش از ايجاد آسمان بوده و مستلزم پيش بودن وجود زمين بر آسمان نيست پايان. و اعتراض در اين سخن نهان نيست و در ضمن شرح اخبار بر حقيقت حال آگاه شوى.

 

در شرح اخبار اين باب‏

پ‏1- در نهج (158) امير المؤمنين عليه السّلام در خطبه خود فرموده است: خدائى كه نديده شناخته شده، و بى‏انديشه آفريدگار است، آنكه هميشه پايدار و پيوسته بوده است، آنگه كه نه آسمان برج‏دارى بوده و نه حجابهاى پرده‏وارى، و نه شبي تيره و نه دريائى خموش و تار) نه كوهى با دره و نه دره‏اى كژمدار، نه زمين گسترده و نه مردمي بر آن پايدار، او است نخست آفريننده خلق و وارث آنان همه و معبود خلق و روزى بخش روزى‏خواران، و اين صريح است در حدوث عالم.پ 2- نهج البلاغه (194) اول هر اولي است و آخر بر هر آخرى، يعنى از او پيشترى نيست و او پس از همه چيز باشد و ظاهرش آنست كه هر چه جز او حادث است و به جمله دوم دليل آوردند بدان چه عقيده بيشتر متكلمين است كه پيش از رستاخيز همه جهان نابود گردد و جز خدا نماند و ممكن است معنى آخر بودنش نظر باين باشد كه هر چيزى جز او در دگرگونى است و بقائى ندارد چنانچه در روايتى آمده و گفته‏اند پيش از هر چيزيست در عالم خارج و پس از هر چيزيست در ذهن يا در رشته نيازمندى موجودات زيرا نياز همه باو پايان پذيرد كه بى‏نياز از همه است و همه باو نيازمندند.پ 3- نهج البلاغه (ج 1 ص 274) فرموده: سپاس از آن خدا است كه خلقش را دليل وجود خود ساخت و حدوث خلقش را دليل هميشه بودنش و در ضمن آن فرمود:

سپاس از آن خدا آفريننده بنده‏ها و گشاينده بسترها و سيل گير ساز دره‏ها، و نعمت آر بلنديها و تپه‏ها نخستين او را آغازى نيست و هميشه بودنش را پايانى نه، او است نخستين هميشه، و پاينده بى‏مدت- تا گويد- پيش از هر پايان و مدت است و هر آمار و شمارش- تا گويد- نيافريده هيچ چيز را از اصولي كه هميشه بودند، و نه از اوائلي كه هميشه باشند، بلكه آنچه را آفريده حدى بر آن نهاده و آنچه نگارش كرده خوب نگاريده.پ بيان- ازليتش را پايانى نيست يعنى از سوى ابد بريده نشود و اين اشاره است‏

 

بآن كه ازلى بودن مستلزم ابدى بودنست زيرا آنچه قدم آن ثابت باشد عدمش ممتنع است چون بخود موجود است و فنا پذير نيست و دلالت اين عبارات بر ازلى بودن تنها ذات و حدوث هر چه جز او است پوشيده نيست زيرا ذكر اوصاف مشتركه ميان او و خلقش مقام مدح را نشايد.

سپس بدان تصريح كرده كه فرموده اشياء را از اصولى ازلى نيافريده براى ردّ بر حكماء كه بهيولاى قديم معتقدند و ابد روزگار است و دائم و قديم بمعنى ازلى است چنانچه در قاموس آمده و بعضى آن را زمان درازى دانسته كه پايان ندارد و ظاهر آنست كه آن تفسير عبارت نخست است و محتمل است مراد نقشه‏هائى باشد كه خدا اشياء را طبق آن آفريده باشد و آنها را نفى ميكند و در برخى نسخه‏ها «بدية» آمده بر وزن رضى بمعنى نمونه‏هاى پيش از ايجاد كه آن را نفى كرده.پ 4- در شرح نهج البلاغه كيدرى است: در خبر آمده كه چون خدا تعالى خواست آسمان و زمين را آفريند گوهر سبزى آفريد. سپس آن را آب كرد و بلرزه آمد، سپس از آن بخارى برآورد چون دود و از آن آسمان را آفريد چنانچه فرمود «بر آسمان استوار شد و آن چون دودى بود» و آنگاه آن را شكافت و هفت آسمانش ساخت، سپس از آن آب كفى برآورد و از آن زمين مكه را آفريد سپس همه زمين را از زير كعبه پهن كرد و از اين رو مكه را مادر قريه‏ها ناميدند زيرا مايه همه زمين است، سپس از آن زمين هفت زمين برشكافت و ميان هر آسمانى تا آسمانى پانصد سال راه نهاد و همچنان ميان هر زمينى تا زميني، و همچنان ميان اين آسمان و اين زمين، سپس فرشته‏اى از زير عرش فرستاد تا زمين را بر شانه و گردن نهاد و دو دست را كشيد تا يكى بمشرق و ديگرى بمغرب رسيد، سپس براى قرارگاه قدم آن فرشته گاوى از بهشت فرستاد كه چهل هزار شاخ و چهل هزار دست و پا داشت، و ياقوتى از فردوس اعلى فرستاد و ميان سنام و گوش آن جاى گرفت و دو پاى آن فرشته بر سنام و ياقوت استوار شد و براستى شاخهاى آن گاو در اطراف زمين تا زير عرش برافراشته و سوراخ بينى او برابر زمين است و چون دم برآرد دريا بمد آيد و چون دم فرو كشد

 

دريا بجز آيد، براى آن،پ سپس براى قرارگاه دست و پاى آن گاو، سنگى آفريد و همانست كه خدا در سوره لقمان از آن حكايت كرده «در سنگى باشد» و پهناى آن سنگ هفت بار از هفت آسمان و هفت زمين فزونست، سپس يك ماهى آفريد كه بدان سوگند خورده و فرموده «نون و القلم» و نون ماهى است و فرمان داده خدا آن سنگ را بر پشت آن ماهى نهند و آن ماهى در آبست و آب بر باد است و خدا باد را بقدرت خود نگه مى‏دارد.پ 5- در نهج البلاغه (ج 1 ص 350) و در احتجاج (ص 107) در خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است كه آنكه دليل آورد بر قدم خود بحدوث خلقش، و دليل آورد بحدوث خلق خود بر وجودش- تا گويد- حدوث همه چيز را گواه گرفت.پ 6- در خطبه مشهور ديگر است: هيچ وقتى بهمراه آن (خدا نيست) و هيچ ابزارى بگرد او نرسد (زيرا در كار نياز بابزار ندارد) بودش پيش از زمانست و هستى او پيش از نيستى، آغاز هميشه بودن او است- تا گويد: ايست و جنبش بر او روا نيستند و چگونه بر او روا بود آنچه خود او بوجود آورده و چگونه بدو برگردد آنچه خودش پديد كرده، و رخ دهد در او آنچه او آفريده، اگر چنين شود، تفاوت و تجزيه در ذاتش رخنه كنند و ازليت او ممتنع باشد- تا گويد- هر چه را خواهد گويد:

باش، پس ميباشد، نه آوازى در اينجا است و نه فريادى شنيدنى و سخنش جز همان آفرينش هستى نيست كه پيش از آن نبوده و اگر قديم بودى معبود دومى بشمار آمدى در باره او گفته نشود بود پس از نبودن تا اوصاف پديدشده‏ها بر او روا شود و ميان او و آنها جدائى نباشد و او را بر آنها برترى نبود پس سازنده و ساخته شده برابر شوند و آفريده و آفريدگار همتا باشند، همه آفريده‏ها را بى‏نمونه‏اى آفريد كه از ديگر باشد و در آفرينش آنها بهيچ كدام از آفريده‏هايش يارى نجست، زمين را آفريد و بى‏ورگيرى بدان نگهش داشت، و بى‏پايه در لنگرش انداخت، و بيستون آن را واداشت، و بى‏پشتيبان آن را برافراشت، و از كجى و كاستى آن را نگهدارى كرد، و از پاشيده شدن و از هم گسيختن آن را بازداشت، لنگر پايه‏اش داد و بندها بر او

 

نهاد، چشمه‏هايش را برآورد، و رودهايش را بر كند، نه آنچه ساخت سست بود، و نه آنچه نيرو داد ناتوان- تا گويدپ او است كه نابودشان كند پس از هستى تا هستشان ناپديد شود، نيست شدن جهان پس از پيدايش آن عجب‏تر نيست از آفرينش و ابتكار آن- تا گويد- راستى كه خدا پس از نيست شدن دنيا باز تنها گردد و چيزى همراه او نباشد چونان كه پيش از آفرينش جهان بوده است پس از فناى آن خواهد بود كه نه گاه و جايى است و نه هنگام و زمانى، در آن صورت مدتها و وقتها نباشند، و سالها و ساعتها نيست گردند و نماند جز يكتاى چيره، كه سررشته همه كارها با او است، ناتوان بودند كه آفرينش آنها را آغاز كرد و از فناء خود جلوگيرى ندارند. و گر داشتند هميشه ميماندند، ساختن هيچ كدامش براى او رنج نياورد، و آفرينش هر چه پديد كرد و آفريد بر او دشوار نبود، آنها را نيافريد تا پادشاهيش را محكم كنند و نه از بيم نيستى و كاستى و نه براى كمك در برابر همتائى فزونگر. يا دشمنى دلاور، و نه براى فزونى در ملك، و نه براى رقابت با شريكى، و نه از بيم تنهائى براى آرامش و آسايش، سپس او است كه همه را نيست كند، نه از دل تنگى در اداره امور آنها و نه براى آسايش خود، و نه از گرانى چيزى از آنها بر او، آزرده نسازد او را هر چه بمانند تا شتاب كند در نيست كردنشان، ولى خداى سبحان آنها را بلطف خود سرپرستى كرده و بفرمان خود نگهداشت، و بنيروى خود محكم ساخت، سپس پس از فناء آنها را باز گرداند، بى‏نيازش بدانها، و نه براى يارى جستن از آنها، و نه براى گريز از حال هراس بآرامش بادمساز، و نه از ناداني و نابينائى بدانش و التماس و نه از ندارى و نيازمندى به توانگرى و فزونى، و نه از خوارى و زبونى بعزيزى و توانائى.پ توضيح: «قدمش را دليل حدوث خلقش نموده» با آنچه بدنبال دارد دليل آنست كه علت نياز به مؤثر حدوث است، و اثر بخشى در وجود ازلى قديم محال است چون جمله «حدوث همه چيز را دليل ازليت خود نموده».

 

پ «وقتى بهمراه ندارد» دو معنى را شايد، يكى آنكه هميشه وقتى با او نبوده زيرا وجودش پيش از زمانست دوم اينكه اصلا زمانى نيست چنان كه حكماء گفته‏اند زمان نسبت متغيرى است بمتغيرى ديگر، و در آنچه تغيير نپذيرد راه ندارد و مقصود اينست كه زمان بدو نچسبد و قرين او نتواند، و بسا كه اين معنا تاييد شود بقول او: «چگونه او را باشدش آنچه خود پديد آورده» زيرا دليل بركنارى او را از سكون و حركت چنين آورده كه او آفريننده آنها است و نتوانند از صفات كامل او باشند، زيرا فعل كمال فاعل نشود «1» و اگر بدون آن وصف او شوند مايه دگرگونى و كاستى او شوند»

، و اين دليل در زمان هم صادق آيد، و همچنين است، گفته او «و برگردد باو آنچه خود باديد كرده» و چنين تقرير شده، كه خدا تعالى حركت و سكون را پديد آورده و در ذات خود از او متاخرند، و اگر از صفات او شوند بايد متاخر بازگردد و مقدم شود چون صفات خدا عين ذات اوست و روا نباشد از چيزى تهى باشد در مقام اظهار و ايجاد، و آنچه خود پديد كند در او پديد گردد، و نميشود چيزى بيك چيز هم اثر بخش باشد و هم اثر پذير، يا آنكه چنانچه گذشت لازم آيد در ذات خود كاست باشد و از ديگرى كمال يابد «در اين صورت تفاوت در ذاتش آيد» يعنى اختلاف و دگرگونى در آن حاصل شود «و كنهش تجزيه شود» يعنى حقيقتى باشد داراى اجزاء و ابعاض، زيرا حركت و سكون تحيّز خواهند و آن جز در جسم نباشد و يا اينكه بايد استعداد و فعليت در او باشد تا حركت و سكون صدق‏

 

كندپ و در باره او استعداد محال است زيرا مخالف ازليت او است كه از اسماء حسناى او محسوبست، چون كه داراى حركت و سكون است محال است ازلى باشد «مثله» يعنى آن را برپا داشته، و گفته‏اند: خدا قرآن را بنوشتن در لوح محفوظ براى جبرئيل نمونه ساخت و گفته شود: «مثّلته بين يدى» يعنى او را پيش خود حاضر كردم، و چون خدا قرآن را واضح و روشن كرده چنانست كه آن را براى مكلفين مثل ساخته پايان و ظاهر اينست كه گفته «كن فيكون» كلام نيست كه آوازى داشته باشد بلكه كنايه و مثل است از تعلق اراده و حصول هر چيز بمحض اراده و حصول هر چيز بمحض اراده او بى‏تاخير و وابستگى بچيز ديگر.

 «و اگر قديم بود خداى دومى ميشد» اين صريح است در اينكه امكان با قدم فراهم نشود و ايجاد جز به نبوده تعلق نگيرد.

 «عليه الصفات المحدثات» بوصف و اضافه بى‏الف و لام در صفات هر دو ضبط شده و باضافه مناسب‏تر است، يعنى اگر حادث باشد با اجسام حادثه در صفات حدوث شريك گردد و فرقى ميان آنها نماند ...

 «چنانچه پيش از آفرينش آنها بود» تا آخر كلام صريح است در اينكه جز خدا تعالى همه چيز حادث است، و ظاهرش اينست كه پيش از آفرينش جهان زمان هم نبوده و خدا زمانى نيست جز اينكه حل شود بر زمانهاى مشخص چون شبها و روزها و ماهها و سالها و دلالت دارد كه همه اجزاء جهان پس از هستى نيست شوند و اين هم نيز با قدم جهان منافى است زيرا اتفاق دارند بر اينكه هر چه قدمش ثابت شود عدمش ممتنع است، و براهين عقليه بر آن آورده‏اند.

 «يعيدها» جهان را يا امور را بر ميگرداند، ظاهرش اينست كه همه چيز نابود مى‏شود، تا برسد بارواح و فرشته‏ها «سپس بر ميگردد» پس دلالت دارد به جواز برگشت معدوم و در مجلد سوم سخن در باره آن گذشت.پ 7- در توحيد (ح 3 ص 187) عيون (131- ح 28) سند را به محمّد بن‏

 

عبد اللَّه خراسانى رسانيده كه امام رضا عليه السّلام فرمود: او مكان را آورد، او بود و مكانى نبود، و او چگونگى را پديد كرد، او بود و چگونگى نبود «تا آخر خبر».پ 8- در احتجاج (ص 22) از صفوان بن يحيى كه گفت: ابو قرّه محدث از من خواست كه او را نزد ابو الحسن الرضا عليه السّلام ببرم و از آن حضرت اجازه خواستم و بمن اجازه داد، و نزد او آمد و مسائلى پرسيد، و سخن را كشاند تا گفت: چه فرمائى در باره كتب؟ فرمود: تورات و انجيل و زبور و قرآن و هر كتابى كه نازل شده كلام اللَّه هستند كه آنها را براى جهانيان فرستاده تا روشنى و رهبرى راه حق باشند و اينها همه پديد شده‏اند، و جز خدايند، ابو قره گفت: آيا فانى شوند؟ ابو الحسن فرمود: مسلمانان اتفاق دارند كه هر چه جز خدا است فنا پذير است، و هر چه جز خدا است كار خدا است و تورات و انجيل و زبور و قرآن هم كار خدايند، نشنيدى مردم ميگويند: پروردگار قرآن و اينكه قرآن روز قيامت ميگويد: پروردگارا اين فلانى- و او شناساتر است بوى- البته روزش تشنه بسر كرده و شبش را بيخواب مانده و (عبادت كرده) شفاعت مرا در باره او بپذير، و همچنين تورات و انجيل و زبور همه پديد شده و پرورده شده‏اند، پديد آورده آنها را آنكه مانندى ندارد براى رهنمائى مردمى كه خردمندند، و هر كه پندارد اينها هميشه بودند اظهار كرده كه خدا نخست موجود قديم نبوده و يكتا نيست و هميشه سخن با او بوده، و آغازى ندارد و معبود نباشد.

بيان- «ليس له بدء» يعنى كلام را علت ايجاد نباشد چون قديم خود ساخته است و سازنده ندارد «و ليس باللَّه» يعنى با اينكه خدا نيست چگونه نياز به صانع ندارد، يا اينكه لازم آيد خداى صانع معبود بحق نباشد، چون شريك داشته از قديم، يا لازم آيند كه خدا خداى كلام نباشد چون هميشه با او بوده و بر آن سبقت نداشته است.پ 9- در مهج الدعوات بسند خود از امير المؤمنين عليه السّلام گفته: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم‏

 

اين دعا بمن آموخت و فضيلت بسيارى برايش نقل كرده: «سپاس از آن خدا است كه نيست شايسته پرستشى جز او حق است و روشن، مدبريست بى‏وزير و با هيچ آفريده‏اى مشورت نكند، نخستى كه ديگرگونى ندارد، پاينده پس از فناء آفريده‏ها. بزرگ پروردگار. نور آسمانها و زمين، و آفريننده آنها و آغازكننده‏شان، بيستون آفريدشان، و زمينها بالاى آب برقرار شدند بوسيله كوههاى خود، سپس بالا گرفت پروردگار، در آسمانهاى بلند، بخشاينده‏اى كه بر عرش استوار شد، از او است هر چه در آسمانها و در زمين است. و ميان آنها و هر چه زير خاك است- تا گويد- توئى خدا نيست شايسته پرستش جز تو، بودى آنگه كه نه آسمانى ساخته بود، و نه زمينى كشيده و نه خورشيدى تابان، و نه شبى تيره، و نه روزى فروزان، و نه دريائى جوشان، و نه كوهى لنگرين و نه اخترى روان. و نه ماهى نور بخش، و نه بادى وزان، و نه ابرى باران ريز، و نه برقى درخشان، و نه جانى دم زن، و نه پرنده‏اى پرّان، و نه آتشى سوزنده، و نه آبى در جريان، بودى پيش از هر چيز، و آفريدى هر چيز و آغاز كردى آفرينش هر چيز را» تا آخر دعاءپ 10- از همان كتاب بچند سند كه رسانده تا ابن عباس و عبد اللَّه بن جعفر از امير المؤمنين عليه السّلام در دعاء يمانى معروف: و توئى جبار قدوس كه پيوسته از ازل بود و هميشه در ناديدنى‏ها تنهائى: در آنها جز تو نيست، و نباشد از براى آنها جز تو.پ 11- از همان- در دعائى كه جبرئيل به پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آموخته: اول و آخر بوده پيش از هر چيز، و بود كن هر چيز، و باشنده پس از فناء هر چيز.پ 12- در توحيد بسندش از سليمان جعفرى. گفت: امام رضا عليه السّلام فرمود:

مشيت از صفات كار است و هر كه پندارد خدا در ازل مريد و خواستاره بوده يگانه پرست نيست (ص 93).پ بيان: لزوم شرك از اين راه است كه اگر اراده و خواست ازلى باشند مراد و خواسته شده هم ازلى ميشوند و اثر بخشى در قديم محال است و خداى دومى باشد چنانچه در پيش گذشت چند بار، يا اينكه آن دو چون عين ذات نيستند هميشه‏

 

بودنشان با خداى سبحان دو خداى ديگر را لازم آورد بتقريبى كه گذشت و مؤيد معنى يكم است آنچه نيز در توحيد آورده از عاصم بن حميد از امام ششم عليه السّلام گويد: باو گفتم از ازل خدا مريد بوده؟ پس فرمود البته كه مريد نباشد جز همراه بامراد: بلكه از ازل دانا و توانا بوده سپس اراده كرده «1».پ 13- توحيد (ص 232) بسندش از سلمان، گفته: جاثليق از امير المؤمنين عليه السّلام پرسيد بمن بگو پروردگار در دنيا است يا در ديگر سرا؟ در پاسخش فرمود:

پروردگار ما ازلى است. پيش از دنيا بوده، او سرپرست دنيا و دانا بديگر سرا است.پ 14- و بسندش از امام ششم عليه السّلام كه فرمود: سپاس از خدا است كه بوده است پيش از آنكه بودى باشد، بودن ستايش او را نشايد، سپس فرمود: بود آنگاه كه هيچ نبود. و گوينده‏اى او را نميستود، بود آنگه كه بود شدن نبود. توحيد ص 28پ 15- نهج البلاغه (ج 1 ص 426) از نيروى جبار و ريزه‏كاريهاى شگفت او است كه از آب درياى جوشان در هم موج بر موج چيزى آفريد خشك و خوددار و از آن چند طبقه برآورد و بهفت آسمانش برگشود، پس از آنكه در هم و بسته بودند، و بفرمانش خود نگهدار شدند و بر مرزى كه او خواسته بودند برپا ماندند، ميكشد آنها را سبزه فامى بس ژرف‏ناى و دريائى مسخر و بر آب، بفرمانش زبون شده و هيبت او را پذيرفته و از ترس حضرت او برجا مانده، و سرشت سنگهاى سخت و برآمدگيها و تپه‏ها را بر پشت آن و كوههايش را و آنها را در لنگرگاه در افكند و در جايگاه خود چسبانيد، و سرهايشان تا فضا

 

بر آمد و بيخشان در آب نشست،پ و كوههايش را چون پستانى از دشتهاى آن بالا آورد، و پايه‏هاى آنها را در گروه همه نواحيش فرو برد و در جايگاههاى مقرر خود واداشت و قله‏هاى آن كوهها بسيار بلند كرد و تپه‏هايشان را دراز نمود، و آنها را ستون زمين ساخت و در آن چون ميخها پابرجا كرد و از جنبش باز ايستاد تا ساكنان خود را نلرزاند و آنچه بر دوش دارد فرو نكشد و از جا برنكند، منزه باد آن خدا كه نگهش داشت پس از تموج آبهايش و خشكش كرد پس از تر بودن همه جايش، و آن را بستر آسايش خلق خود نمود و آن را بستروار برگشود بر روى دريائى ژرف و ايستاده و بيجريان و برجا مانده و بى‏سريان، بموج مى‏آورد آن را بادهاى سخت و طوفانى و ميمكد آن را ابرهاى بارنده، راستى كه در اين عبرتى است براى كسى كه ميترسد.پ بيان: و گفته او عليه السّلام «و برگشود آن را» اشاره است بقول خدا تعالى «آيا نبينند آنان كه كافرند البته آسمانها و زمين بسته بودند و ما آنها را گشوديم» و وجوه تفسيرش گذشت و اين تشريح مؤيد بعضى از آنها است كه گفته‏اند آسمانها در هم بودند و خداوند آنها را بهفت آسمان برگشود از هم، و دلالت دارد بر حدوث آسمانها و بر اينكه نخست در حقيقت از هم جدا بودند و در ظاهر بهم پيوسته بودند و روى هم بودند و خدا آنها را از هم گشود و از هم دور كرد و هفت آسمان جدا گرديدند و ميان آنها فضائى عيان شد براى فرشته‏ها، قيام آسمانها بر مرز مقرر كنايه است از بر قرارى هر كدام در مكان خود باندازه و شكل و هيئت و طبيعت مشخص و خارج نشدن آنها از اين حد.

 «مثعنجر» بصيغه اسم فاعل: آب يا اشك جارى و با فتح جيم ميانه دريا كه در سطح دريا مانندى ندارد فيروزآبادى چنين گفته و جزرى در ذكر حديث على عليه السّلام «يحملها الاخضر المثعنجر» گفته: آنجاى دريا كه از همه ژرف‏تر و پرآب‏تر است، و ميم و نونش زائده‏اند و از اين معنا است حديث ابن عباس «دانش من بقرآن در برابر دانش على عليه السّلام مانند حوض كوچكى است در ژرف دريا». هر كه ميترسد» مقصود علما هستند چنانچه خداى سبحان فرموده.

 

 «جز اين نيست كه ميترسند از خدا دانايان از بنده‏هايش» و بسا كه تخصيص براى اينست كه نترسيدن مايه بى‏مبالاتى بعبرت انگيزها و توجه نكردن بآنها است.پ 16- در علل الشرائع (ج 1 ص 198) بسندش از معاذ بن جبل كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: راستى خدا مرا و علي و فاطمه و حسن و حسين عليه السّلام را هفت هزار سال پيش از جهان آفريد، گفتم: يا رسول اللَّه كجا بوديد شما؟ فرمود جلو عرش، تسبيح خدا ميكرديم و سپاس او و بقدس و بزرگوارى او را ميستوديم، گفتيم: بر چه نمونه؟

گفت: دور نماهاي نور «تا آخر خبر».پ 17- در توحيد (ص 15 و در عيون ص 150) بسند خود از امام رضا عليه السّلام در خطبه‏اى طولانى فرموده: آغاز پرستش خدا شناخت او است، و بنياد شناخت خدا يگانه دانستن او، و رشته يگانه‏شناسى خدا نفى صفت از او است، زيرا خردها گواهند كه هر صفت و موصوفى آفريده‏اند، و هر آفريده گواه است آفريدگارى دارد كه نه صفت است و نه موصوف، هر صفت و موصوفى گواهند كه دو قرينند و قرين بودن گواه حدوث است و حدوث گواه ناازلي بودنست كه ازلى از حدوث ممتنع است و بخودى خود وجود دارد تا گويد:

جدائى انداخت ميان آنها به پيش بودن و پس بودن تا دانسته شود كه او را نه پيش هست و نه پس- تا گويد بموقت ساختن آنها گزارش داد كه وقتگذارشان را وقتى نيست- تا گويد- او پروردگارى داشت آنگاه كه پرورش‏شده‏اى نبود، حقيقت الهيت را داشت گرچه پرستش‏كننده‏اى نبود، داراى دانش بود آنگه كه دانسته شده نبود، و معنى آفريدگارى داشت آنگه كه آفريده‏اى نبود، و حقيقت شنوائى بود و شنوده‏شدنى نبود، نه اين باشد كه از آنگه كه آفريد معني آفريدگارى را بايست شد، و نه اينكه به پديد كردن آفريده‏ها معنى پديد آرنده يافت، چگونه چنين باشد، با اينكه «از آنگاه» او را نهان نسازد، و از «اين گاه» او را نزديك نكند. و «شايد» پرده او نشود، و «ازكى؟» وقتى بدو نياورد، زمان او را در برنگيرد، و معيت ويرا همراهى‏

 

نياورد- تا گويد-پ هر آنچه در آفريده است در آفريدگارش يافت نشود، و هر چه در او شايد در صانعش نيايد، حركت و سكون در او روا نيست، و چگونه در او روا بود آنچه كه خود برآورده، يا بدو باز گردد آنچه خودش آفريده و پديد كرده، در اين صورت ذاتش گوناگون گردد، و كنهش تيكه تيكه شود، و حقيقتش از ازل ممتنع باشد. گفته محال و نشدنى حجت نشود و پرسش از آن پاسخ ندارد، و مقصود از آن بزرگداشت خدا نيست، جدا بودنش از آفريده‏ها در ازل ستم نيست؛ جز اينكه ازلى دوتا نتواند بود و آنچه آغازى ندارد آغازى نپذيرد «تا آخر خطبه».

در احتجاج (ص 217) بى‏ذكر سند مانند آن را آورده و در مجالس ابن الشيخ هم بسند خود از امام رضا عليه السّلام مانند آن را آورده و در مجالس شيخ مفيد هم از حسن بن حمزه مانند آن را آورده.پ بيان: در كتاب توحيد شرح اين خطبه گذشته، و البته دلالت دارد كه حدوث يعنى معلول بودن با ازليت منافات دارد، و تاويل ازلى به واجب الوجود با آنچه پس از او باشد بحدوث ذاتى سخن را بى‏فائده ميسازد، و دلالت جمله‏هاى ديگر روشن است چنانچه در پيش شرح كرديم، و ظاهر بيشتر جمله‏ها نفى زمانى بودن خداى سبحانست و همچنان گفته او عليه السّلام «جز اينكه ازلى دوتا نتواند بود» دلالت دارد بر امتناع تعدد قدماء و همچنين جمله دنبال آن.پ 18- در توحيد (ص 28) بسندش از امام ششم از پدرانش عليهم السلام كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود در برخى خطبه‏هاى خود «سپاس از آن خدا است كه در ازل يگانه بوده- تا گويد- آغاز كرد آنچه بى‏سابقه آفريد، و پديد آورد آنچه آفريد بى‏نقشه و نمونه پيشين براى هيچ يك از آنچه آفريد، پروردگار ما قديم است، و بلطف پرورش و بدانش آگاهش برگشود دفتر هستى را، و بنيروى محكمش آفريد آنچه را آفريد «تا آخر خبر».پ 19- از همان: بسندش از جعفر بن محمّد عليه السّلام كه هميشه ميفرمود: سپاس از آن خدا است كه بود پيش از آنكه بودنى باشد و بود شدن در وصف او نيايد، بلكه خود

 

از نخست بوده، و بودكننده او را بود نكرده، والا است ستايش او، بلكه بود كرده همه چيز را پيش از بودنش و بوجود آمده چنانچه او بودش كرده، دانسته آنچه را بوده و آنچه را خواهد بود، بوده است آنگه كه چيزى نبوده و سخنى از آن نيامده، پس او بوده است آنگه كه بود شدن نبوده.پ 20- و همان بسندش از امام ششم عليه السّلام فرمود: در باره ربوبيت عظمى و الهيت كبرى «بود نسازد چيزى را از هيچ مگر خدا، و نگرداند چيزى را از گوهر خود بگوهر ديگر جز خدا و نگرداند چيزى را از هستى به نيستى جز خدا».پ 21- و در همان بسند خود از امام رضا عليه السّلام از پدرانش آورده كه امير المؤمنين عليه السّلام در مسجد كوفه براى مردم خطبه خواند و گفت: سپاس از آن خدا است كه نه خود از چيزى پديد شده و نه آنچه را پديد شده از چيزى آفريده، حدوث همه چيز را گواه ازلى بودن ساخته و آفرينش بى‏ماده آنها را گواه بر قديم بودنش نموده «تا آخر خطبه».پ 22- و در همان بسند خود از منصور بن حازم كه گفت: گفتم: ببين آنچه بوده و آنچه خواهد بود تا روز قيامت آيا نبودند در علم خدا تعالى؟ گفت: در پاسخ فرمود:

چرا، پيش از آنكه آسمانها و زمين را بيافريند.پ 23- در همان بسندش از منصور بن حازم، گويد: پرسيدم از امام ششم عليه السّلام آيا امروز چيزى هست كه در علم خدا عز و جل نبوده؟ فرمود: نه، بلكه در علمش بوده پيش از آنكه برآورد آسمانها و زمين را.پ 24- در همان: بسند خود از ابى الحسن الرضا عليه السّلام، فرمود: راستى خدا دانا است بهمه چيز پيش از بودشان- تا گفت- هميشه دانش خداى عز و جل پيش است بر همه چيز، قديم است پيش از آنكه آنها را آفريند، مبارك باد پروردگار و برتر برترى بزرگى آفريد همه چيز را- و پيش از آنها همه را ميدانست- چنانچه خدا خواست همچنين هميشه پروردگار ما بسيار دانا و شنوا و بينا است.پ 25- و بهمين سند از ابن مسكان، گفت: از امام ششم پرسيدم از خدا تعالى كه‏

 

آيا ميدانست مكان را پيش از آنكه مكان را بيافريند يا دانستن آن همراه آفريدن آن بود و پس از آنها؟ فرمود: برتر است خدا، بلكه هميشه دانا بود بمكان پيش از پديد آوردنش چونان كه آن را دانست پس از آنكه پديدش آورد، و چنين است دانش او بهمه چيز چون دانشش بمكان.پ 26- در همان: بسندش از حسين بن خالد، گفت: گفتم بامام رضا عليه السّلام كه مردم مى گويند راستش خدا عز و جل پيوسته دانا بوده بدانش جدا از ذات خود، و توانا بوده بتوانائى، و زنده بوده بزندگى، و قديم بوده بقدم، و شنوا بوده به شنودن، و بينا بوده به بينائى؟ فرمود: هر كه چنين گويد و بدان معتقد باشد با خدا خدايانى ديگر برگرفته و از ولايت ما بدور است.پ 27- در توحيد (ص 318) و در عيون (ج 1 ص 169) گويد: عمران صابى بامام رضا عليه السّلام گفت: بمن گزارش بده از نخست موجود و از آنچه آفريد امام فرمود:

پرسيدى پس بفهم، اما خداي يكتا هميشه تنها بود و چيزى با او نبود، حدودى و نمودى نداشت او پيوسته چنين بود سپس آفريده آفريد بى‏نمونه و سابقه داراى نمودارها و حدود گوناگون نه بر چيزى آن را برپا داشت و نه بر مرزي واداشت و نه با چيزى برابرش نمود و نمونه‏گيرى كرد و ساخت از پس آن آفرينش برگزيده و برنگزيده و گوناگونى و هماهنگى و رنگها و چشش و مزه‏ها نه براى نيازى كه بدانها داشت و نه بالا رفتن بپايه‏اى كه جز بدان نميداشت و در آنچه آفريد براى خود بيش و كمى نديد، اى عمران اين را ميفهمي؟ گفت آرى اى آقايم فرمود: بدان اى عمران اگر آنچه آفريده بود براى نيازى بود نيافريدى جز كسى را كه از او يارى خواستى، و بايستى چند برابر آنچه آفريد بيافريند چون هر چه يار بيش صاحبشان را نيرو بيش و برفع نياز اى عمران رسانيست زيرا هيچ پديد نكند جز آنكه نيازى ديگر پديد شود و از اينست كه ميگويم خلق را براى نياز نيافريده ولى خلق را بيكديگر نيازمند كرده و بر يك ديگر برترى داده و بدان كه برترش ساخته نيازى نداشته و آن را كه زبون كرده از او انتقام نكشيده و براي آنش نيافريده.

 

پ‏عمران گفت: اى آقايم بمن گزارش نميدهى از حدود آفريده‏هايش كه چگونه است؟ و چه معنا دارند؟ و چند جورند؟ فرمود: پرسيدى بفهم، راستى حدود آفريده‏هايش بر شش نوع است.

1- لمس پذير و وزن دار و چشمگير 2- آنچه نه وزن دارد و نه مزه چشيدنى و آن روح است 3- چشمگير و بى‏وزن لمس ناپذير و غير محسوس و بيرنگ 4- اندازه‏ها چون صور و درازى و پهنى 5- اعراض قاره محسوسه چون رنگ و روشنى 6- اعراض گذرا و ناپايدار چون كار و حركتى كه مى سازد چيزها را و مى كند آنها را و ديگرگون ميكند آنها را از حالى بحالى و ميفزايد آنها را و ميكاهد، اما كردارها و جنبشها راستش كه از دست ميروند و ناپايدارند زيرا وقتى نخواهند بيش از آنچه بدانها نياز است و چون فراغت از چيزى حاصل شود حركت ساخت آن برود و اثر حاصل بماند و اين چون سخن گفتن است كه خودش ميرود و اثرش ميماند.

عمران باو گفت: اى آقايم آيا بمن گزارش نميدهى كه چون آفريننده تنها بود و چيزى با او نبود بآفرينش خلق ديگرگونى نيافت؟ امام رضا عليه السّلام فرمود: خدا عز و جل بآفرينش خلق ديگرگون نشد ولى خلق دچار ديگرگونى خويش است.

عمران گفت: اى آقايم، بمن نميگوئي كه خدا بحقيقت يگانه است يا وصف يگانگى دارد؟ فرمود: راستى خدا مبدئى است يگانه نخست هستى پيوسته يكتا بود و چيزى با او نبود تنها بود و دومى نداشت نه، معلوم بود نه مجهول نه محكم نه متشابه، نه در ياد و نه در فراموشى، نه داراى هيچ نامى و نه محدود بوقتى نه بر چيزى و نه بسوى چيزى، نه بچيزى پشت داده، و نه در چيزى جا گرفته، همه اينها نظر به پيش از آفرينش خلق است كه چيزى با او نبوده و اين واژه‏ها كه برايش آوردم اوصاف محدثى است كه او را نشايد و نبايد ولى شرحي است براى فهم كسى كه بفهمد.

 

و بدان كه ابداع و مشيت و اراده سه نامند و يك معنا دارند و نخست پديده آنها حروف است كه خدا آنها را مايه هر چيزى ساخته و دليل هر چه درك شود و شارح هر مشكلى كه باشد و باين حروف هر چيزى ممتاز گردد از حق و باطل و فعل و مفعول و معنا

 

و جز معنا و سرچشمه همه امور باشند،پ حروف در مرحله ابداعشان معنائى جز خود ندارند، وجود مستقلى نباشند چون نمايش ابداع باشند و در اين مرحله نور نخست كار خدا است كه خود نور آسمانها و زمين است و حروف برآورده شده باين كارند آن حروفى كه سخن و عبارت همه بر پايه آنها است و خدا عز و جل آنها را بخلقش آموخته و آنها 33 حرفند كه 28 از آنها واژه‏هاى عربى را دليل باشند و از اين 28 حرف 22 حرف زبان سرياني و عبراني را دليلند و پنج دگر بتحريف در زبان عجم اقاليم ديگر در آمده و اين پنج حرف از همان 28 حرف تحريف شده و همه حروف تلفظ 33 گرديده و آن پنج حرف جدا شده دليلى دارند كه ذكرشان بيش از آنچه گفتيم روا نباشد، سپس چون حروف آمار شدند و آماده شدند فعل از آنها ساخت چون گفته خدا عز و جل «كن- باش» فيكون- پس بود» و از «كن» ساخت و «آنچه بود شد» همان مصنوع بود و آفرينش نخست خدا عز و جل همان ابداع است كه نه وزن دارد نه جنبش نه شنودن نه رنگ نه حسّ و خلق دوم: حروف است كه نه وزن دارد و نه رنگ ولى شنودنى هستند و وصف‏شدنى و چشمگير نيستند و خلق سوّم انواع آفريده‏هايند كه همه محسوس و لمس پذير و چشيدنى و چشمگيرند و خدا تبارك و تعالى پيش از ابداع است زيرا پيش از او عز و جل چيزى نبوده و بهمراه او هم چيزى نبوده و ابداع پيش از حروف است و حروف بر جز خود دلالت ندارند.

مأمون گفت: چگونه بر جز خود دلالت ندارند؟ امام رضا عليه السّلام فرمود: براى اينكه خدا عز و جل آنها را بى‏معنا تركيب نكند هرگز و چون تركيب كند از آنها حروفى چهار يا پنج يا شش يا بيشتر يا كمتر بى‏معنا نباشد و معنى تازه پديد آيد كه پيش زمان نبوده.

عمران گفت: چگونه ما آن را بفهميم؟ امام رضا عليه السّلام فرمود: راهش اينست كه تو چون حروف را بشمارى جز خود آنها را در دل نيارى و تنها بزبان آرى و گوئى: ا، ب ت ث ج ح خ تا بآخر بشمارى و جز خودشان معنائى در نيابى و چون آنها را جمع كنى و چند تا را تركيب نمائى. نامى يا وصفى براى هر معنا كه خواهى بسازى و آن را

 

دليل بر آن معنا نمائى و بموصوف آن دعوت كنى آيا فهميدى آن را؟ گفت آرى،پ سپس گفت اى آقايم بمن نگوئى كه خود ابداع خلق است يا نه؟ امام رضا عليه السّلام فرمود: بلكه خلقى است ساكن كه سكونش هم درك نشود و همانا براى آن خلق است كه پديده‏ايست و خدا است كه پديدش كرده پس خلق او شده و همان خدا عز و جل بود و خلقش و سومى ميانشان نبوده و سومى جز آنها نبوده و آنچه خدا عز و جل آفريده جز خلق او نباشد و بسا كه خلق ساكن باشد و متحرك و گوناگون باشد و هم آهنگ و معلوم باشد و مبهم و هر چه حدى دارد پس خلق خدا عز و جل باشد.

و بدان كه آنچه حواس تو دريابند معنائى باشد كه حواس تو دريافته و هر نيروى حسى دليل است بر آنچه خدا عز و جل بدو دريافت داده و در دل نيروى فهم همه آنها را نهاده، و بدان كه يكتاى برپا بى‏اندازه و حد، خلقى كه آفريده اندازه و حد دارد و آنچه را آفريده دو بوده اندازه و اندازه شده و در هيچ كدامشان رنگ و وزن و ذوق نبوده و يكى را دريافت كن ديگرى ساخته و هر كدام را دريافت كن خود نموده و يكتائى نيافريده كه تنها خودش باشد نه ديگرى براى آنكه خواسته دليل وجود او باشند براى آنكه خدا تبارك و تعالى يگانه و يكتا است و دومى بهمراهش نيست كه او را نگهدارد يا كمك كند و يا در حقيقت با او تركيب شود و آفريده‏ها هستند كه همدگر را بفرمان و خواست خدا نگه‏مى‏دارند، و همانا مردم در اين بابت با هم اختلاف كردند تا گم و سرگردان شدند و خواستند از تاريكى بتاريكى رها شوند بوسيله اينكه خدا را متصف بوصف خود نمودند و از حق دورى فزودند و اگر خدا را عز و جل بصفات شايسته او وصف مى كردند و مخلوقات را بصفات بايسته خودشان، از روى فهم و يقين سخن گفته بودند و اختلافى نداشتند و چون بسرگردانى در جستجو شدند بخطا دچار گرديدند، و خدا رهنمايد هر كه را خواهد براه راست «تا آخر خبر».پ بيان «و لا في شى‏ء أقامه- در چيزى آن را برپا نداشت» يعنى در مايه قديمى چنانچه فلاسفه پنداشته‏اند، و «مثله» يعنى بشيوه مخلوق نقشه‏اى از آن برايش نكشيد «و الحاجة يا عمران لا يسعها» يعنى اگر نيازى منظور بود خلق جهان جلوگير آن‏

 

نبود،پ زيرا هر آفريده براى نگهدارى و پرورش و روزى و دفع بدلش نياز بچند برابر داشت و همچنين بدنبال آن «على ستة انواع» شايد:

1- لمس پذير و وزن دار و چشمگير باشد.

2- آنچه اين اوصاف را ندارد چون روح. همانا از آن تعبير به بى‏جنبش كرده و بهمين وصف او اكتفاء نموده، و در برخى نسخه‏ها است «آنچه بى‏رنگ است» و آن روح است و شايد كه روشنتر باشد براى برابرى.

3- آنچه چشمگير است و لمس پذير و محسوس و وزن دار و رنگين نيست چون هوا و آسمان و مقصود از چشمگيرى آن اينست كه آثارش ديدنى است، و بسا كه ديده شود چيزى كه در جوهر خود رنگ ندارد، (مانند آب) يا مقصود از آن جن و فرشته و مانند آنها است، و ظاهر آنست كه «رنگ ندارد» را نسخه بردارها افزوده‏اند.

4- اندازه پذيرى مانند اشكال و طول و عرض 5- عرضهاى ثابت كه بحواس دريافت شوند، چون رنگ و نور و از آن به اعراض تعبير كرده.

6- عرضهاى ناثابت و زودگذر چون كردارها و حركتها كه خود بروند و اثرشان بماند، و ممكن است بوجوهى ديگر تقسيم شود كه آنها را بفكر انديشمندان واگذارديم «هل يوحد بحقيقة» بحاء بى‏نقطه و با تشديد، يعنى كنه يگانگى او در خرد آيد يا فهم يگانگى او بيك وجهى و وصفى ميسر است، در بعضى نسخه‏ها «يوجد» كه بجيم آمده يعنى شناخته مى‏شود آن روشنتر است و امام عليه السّلام جواب داده كه خداى سبحان بوجوهى شناخته شود كه پديده‏هائى باشند در ذهن ما و جدا از حقيقت اويند و مقام ازليت او كه بيشتر بيان كرده، و قديم مخالف است با پديدشده‏ها در حقيقت و هر چه جز او است حادث است و قوله» و لا معلوما و لا مجهولا» شرح غير او است، يعنى نبود با او ديگرى كه آن ديگر نه معلوم بود و نه مجهول و مقصود از محكم چيزيست كه حقيقتش روشن باشد و مقصود از متشابه ضد آنست و محتمل‏

 

است كه اشاره باشد به نفى قول كسانى كه قرآن را قديم دانسته‏اند. زيرا محكم و متشابه بر آيات قرآن بكار ميروند.پ «و براى حروف در آفرينش خود معنائى نساخت» يعنى حروف مفرده را آفريد كه جز خود معنا ندارند و وضع براى معنائى جز خود نشدند» و ممكن است مقصود از معنا كه در حروف نيست صفت باشد «1» باين معنى كه نخست آفريد، داراى صفتى نبوده كه بدان موصوف باشد زيرا بمحض ابتكار آفريده شده و در آنجا چيزى جز ابداع و حروف نبوده تا معناى حروف يا صفت آنها باشد، و مقصود از نور هستى است كه مظهر هر چيز است چنانچه در پرتو روشنى موجودات در حس ظاهر ميشوند ابداع همان ايجاد است و بايجاد هر چيزى موجود شود، ابداع تأثير است و حروف اثر آنست و بعبارت ديگر حروف محل تأثيرند، و از آن بمفعول و فعل تعبير كرده و فعل و اثر همان وجود است.

 «و اما آن پنج گوناگون براى دليلهائى است» در بيشتر نسخه‏ها چنين است يعنى باسباب و علل چندى بوجود آمده‏اند مانند اختلاف لهجه و اختلاف زبان مردم كه ذكر آن شايسته نيست، و در پاره‏اى نسخ «فبحح» بدو حاء است از «بحّه» كه غلظت صوت است، و اظهر آنست كه اين حروف را ذكر كرده و بر راويان مشتبه شده‏اند و آنها را تصحيف كردند «2» و آن پنج «گاف فارسى است» در بگو، و چ‏

 

در «چه ميگوئى»پ و «ژ» در «ژاله» و «پ» در «پياده و پياله»، «ث» در تلفظ هندى كه ميان ت و ث مى‏آيد، سپس حروف را تركيب كرد و از آنها همه چيز آفريد، و آن تركيب را فعل آن ناميد چنانچه فرمود «همانا فرمانش اينست كه چون چيزى خواهد گويد، باش و ميباشد» و باش، ساختن و آفريدن همه چيز است، و آنچه بدان يافت شود همان ساخته شده است، صادر نخست همان ايجاد است كه نه وزن دارد و نه حركت، و نه شنيدنيست و نه رنگين و نه محسوس، و آفريده دوم حروف است كه وزن و رنگ ندارند ولى شنودنى و وصف‏شدنى‏اند و ديدنى نيستند و آفريده سوم هر آنچه باين حروف يافت شده است از آسمانها و زمين كه همه محسوسند و لمس پذير و چشيدنى و ديدنى، پس خدا پيش از ابداع است كه خلق نخست است زيرا چيزى پيش از آن نيست تا ابداع ديگر بر آن مقدم باشد و چيزى هم بهمراه او نيست هميشه، و ابداع بر حروف مقدم است چه از آن هست شدند و مقصود از اينكه حروف جز خود معنائى ندارند اينست كه حروف براى تركيب وضع شدند و معنائى ندارند كه بر آن دلالت كنند جز پس از تركيب.

گفته او عليه السّلام «بلكه آفريده ساكن است» يعنى نسبتى است ميان علت و معلول و در آنها ساكن است، يا چون عرضى است قائم بمحل كه از آن جدا نتواند شد «درك نشود بسكون» يعنى امريست اضافى و اعتبارى كه عقل آن را انتزاع ميكند، و در خارج وجود قابل اشاره ندارد و محسوس نيست گرچه مربوط بدان محسوس است.

و همانا گفتيم كه آن آفريده است. براى اينكه اين نسبت و تأثير جز خدا است و بايد پديده‏اى باشد، و نميشود گفت اصلا نيست زيرا چيزيست كه نبوده و پديد شده و از نيستى بيرون شده و يك نحوه هستى يافته و هر پديده آفريده‏ايست و نبايد توهم شود كه آن هم نياز بتأثير ديگرى دارد و همچنان بايد، رشته كشيده شود و تسلسل لازم آيد، بلكه در حقيقت چيزى نيست جز خدا و آفريده‏اى كه بوجود آورده، و ايجاد خود وجود معلول را در پى دارد، پس هر

 

چه را خدا آفريده بيرون از اين نيست كه خدا آن را آفريده‏پ و اين خود معنى ابداع است نه چيز ديگر و اين معنا محدود باشد و هر چه محدود است همان آفريده خدا باشد يا اينكه گفته شود: «و اللَّه الذى احدثه» براى رفع اين توهم است كه موجود حادث بيواسطه نسبت بخدا ندارد و بايد ابداعى ديگر باشد تا او را بخدا منسوب سازد و همچنان تا بينهايت برسد و ارتباطات بينهايت تحقق يابد و آن محال است و موقوف آن هم محال است و امام عليه السّلام از چند راه جواب آن را داده.

1- هر پديده كه دنبال پديده ديگر باشد و در پايه آن، نميتواند مستند به علت ديگرى باشد.

2- در اين ميانه وجود سومى نيست كه اين دنباله بدو مستند گردد.

3- سخن در مطلق ابداع است نه در فرد خاصى از آن و تصور نميشود جز خدا بر مطلق ابداع مقدم باشد و همه افرادش چنين باشند چون فرقى نيست.

4- براى رفع توهم اينكه چيزى مستند باو باشد و مخلوق او نباشد فرمود:

هر استنادى و ارتباطى همان آفرينش است و نمى شود آفريده او جز اين باشد كه آفريده او است.

5- شبهه تسلسل را از بيخ بر كند باينكه ميان حقائق موجوده فرق است و مراتب اقتضائى آنها با هم تفاوت دارند و روا نيست در هر حال آنها را با هم سنجيد و يك نواخت دانست تا بآسانى باور شود كه حكم موجودات ربطى مخالف با موجودات حقيقى و عينى است و ابداع موجودات عينى مستلزم ابداع موجود رابطى كه خود ابداع است نيست و آن بدنبالش خود بخود موجود است چنانچه مشهور است كه اراده نياز باراده ديگرى ندارد و تسلسل لازم نشود و ممكن است اشاره باشد بدفع تسلسل باعتبار فرقى كه ذكر شدپ آنچه در روايت كافى است (اصول كافى ص 110) كه امام ششم عليه السّلام فرمود: خدا مشيت را خود بخود آفريد و سپس همه چيز را بمشيت آفريد.

6- براى تتميم مقصود خود يك فرمول كلى بيان كرد كه نشانه شناختن خلق‏

 

خدا باشدپ و فرمود «هر چه وجودش محدود است پيش از آن وجود نداشته» و بايست آفريده خدا باشد چون ممكن است و نياز به علت دارد.

 «و آنچه آفريد دو بود» بسا اشاره بهمان خلق اول است كه حروف باشند كه در آفريدنشان دو چيز است حرف و حد آن و اندازه آن و حرف و عرض قائم بر آن رنگ و وزن و ذوق ندارند و حروف بحدود آنها شناخته مى‏شود و دانسته مى‏شود كه چيزى است محدود و مقصود اينست كه اگر محدود نباشد بحواس دريافت نشود و حرف و حدش هر دو خود بخود دريافت شوند نه باثر خود (زيرا اثرى ندارند كه معرف آنها شود) زيرا امور محسوسه بخود درك شوند نه باثر خود «1».

 «و نيافريد چيزى را يگانه جدا از حد و اندازه پايدار بخويش و بى‏ربط با ديگرى» يعنى چيزى بى‏حد نيافريده كه لا نهايت باشد زيرا خواسته حروف و اصوات بر خود دلالت كنند و خود را ثابت كنند و آنچه دلالت بر معنا دارد و رهبر مردم است بشناسائى جز محسوس نباشد و هر محسوسى محدود باشد و مقصود اينست كه خواسته محدود باشد تا دليل امكانش گردد و نيازش بآفريننده و خود بخود دلالت بر صانع كند نه بمدلول خود و محتمل است مراد از تقدير همان ابداع باشد كه هر پديده همانا بابداع درك شود عيان گردد و در آفرينش دو پديده باشد يكى آفريده شده و ديگرى آفريدن مربوط بدان ولى در تطبيق عبارات بعدى بر اين معنا دقت و عنايتى لازم است كه بتامل ظاهر شود، تمام اين خبر با شرحش در مجلد چهارم گذشته و قسمتى از آن كه مناسب مقام است در اينجا ذكر شد.پ 28- در عيون (ج 1 ص 183) و در توحيد (ص 323) در ضمن مناظره طولانى امام رضا با سليمان مروزى آورده سليمان گفت: راستى كه او از ازل مريد بوده‏

 

امام فرمود: اى سليمان: اراده‏اش جز خودش بود؟ گفت: آرى. فرمود: پس تو از ازل ثابت كردى با او ديگرى، سليمان گفت: نه ثابت نكردم فرمود: اراده پديده است اى سليمان زيرا هر چه ازلى نباشد پديده است و اگر پديده نباشد ازلى است و مناظره كشيد تا آنجا كه امام عليه السّلام فرمود: بمن بگو اراده فعل است يا جز فعل؟

گفت: آن فعل است فرمود: پس پديده است زيرا هر فعلى پديده است گفت: فعل نيست فرمود: پس از ازل ديگرى با او بوده سليمان گفت: اراده ساخته شده فرمود: پس پديده است و سخن كشيد تا اينكه گويد: سليمان گفت: مقصودم اينست كه از ازل فعل خدا است فرمود عليه السّلام: تو نميدانى كه ازلى مفعول نباشد و هم قديم و هم حادث با هم نميشود و او ديگر جوابى نداشت سپس سخن را برگردانيد تا اينكه فرمود:

آنچه ازلى است مفعول نيست، سليمان گفت اشياء اراده نيستند و در ازل چيزى را اراده نكرده، فرمود: اى سليمان دچار وسواس شدى پس كرده و آفريده آنچه را آفريدن و فعلش را اراده نكرده؟ اين وصف كسى است كه نداند چه كند، برتر است خدا از آن، سپس سخن را باز گردانيد و فرمود: اراده پديده است و گر نه بهمراه او ديگرى باشد.

در احتجاج (ص 218) مانند آن را بى‏سند ذكر كرده.

در اين خبر چند بار فرموده: قديم جز خدا نباشد و معقول نيست تأثير باراده و اختيار در چيزى كه از ازل با خدا بوده است. «1»پ 29- در عيون (ج 1 ص 262) بسندش از امام رضا عليه السّلام از پدرانش كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: نخست چيزى كه خدا عز و جل آفريد ارواح ما بود كه بستايش يگانگى و سپاس خود گويا نمود سپس فرشته‏ها را آفريد «تا آخر خبر»

 

پ‏30- در روضه كافى (ص 145) بسند خود از عبد اللَّه بن سنان گفت: شنيدم امام ششم عليه السّلام ميفرمود: راستى خدا خير را روز يك شنبه آفريد و نميشد كه شر را پيش از خير آفريند و در روز يك شنبه و دوشنبه زمينها را آفريد و خوراك آنها را روز سه شنبه آفريد و آسمانها را روز چهارشنبه و پنجشنبه، قوتهاشان را روز جمعه و اينست فرموده خدا عز و جل «آفريد آسمانها و زمين را و آنچه ميان آنهاست در شش روز».

عياشى هم از ابن سنان مانندش آورده با اين تفاوت كه: روز چهارشنبه آسمانها را آفريد و روز پنجشنبه و جمعه اقواتشان را. و اينست گفته خدا «و آفريد آسمان و زمين را در شش روز» و از اين رو يهود روز شنبه دست از كار مى كشند.پ بيان- «و نميشود آفريده باشد شر را پيش از خير» شايد منظور اينست كه خدا سبحان آفرينش همه جهان را روز يك شنبه آغاز كرد زيرا خدا كه خير محض است ميبايد پيش از خير شر نيافريند و آغاز آفرينش خير روز شنبه بوده و پيش از آن هيچ نيافريده و بدان كه معنى اين خبر با آنچه در آيات كريمه گذشت دو تنافي دارد.

1- ظاهر آيه اين بود كه آفرينش اقوات زمين و تقديرش در دو روز بود و خبر دلالت دارد كه خلق اقوات زمين در يك روز بود و خلق اقوات آسمان در يك روز.

2- آيه دلالت دارد كه دو روز خلق اقوات بر دو روز خلق آسمانها مقدم بوده و خبر دلالت دارد كه يك روزش از آن مؤخر بوده؛ و ممكن است يكم را پاسخ داد كه مقصود از خلق اقوات سما خلق موجبات قوت مردم زمين است كه از آسمان آيد چون باران و برف و دفترهاى تقدير ارزاق و فرشته‏هاى گماشته بر آنها و مؤيدش آنست كه اهل آسمان قوت و خوراك و پوشاكى ندارند، يك روز اسباب زمينى اقوات اهل زمين را مقدر كرده و يك روز اسباب آسمانى آن را و در آيه هر دو را نسبت بزمين داده و در خبر محل تقدير آن را شرح كرده و جواب از دوم ممكن است طبق گفته بيضاوى داده شود كه لفظ ثم براى ترتيب و تراخى در مدت نيامده بلكه منظور همان ترتيب ذكرى است.

 

پ‏و از پيشامدهاى غريب اينست كه چون شرح اين خبر را نوشتم دراز كشيدم و گويا در خواب ديدم كه در باره اين آيه فكر ميكردم و در آن حال بخاطرم رسيد كه مقصود از چهار روز تقدير اقوات زمين همه چهار روز است نه تتمه آنها و خلق آسمان هم در ضمن تقدير ارزاق مردم زمين درج شده زيرا آنهم خود يكى از اسباب آنست و مكان اسباب ديگر چون فرشته‏هاى كارگر و الواح منقوشه و خورشيد و ماه و ستاره‏ها كه تاثير دارند در پرورش ميوه‏ها و گياه و لفظ «ثم» در قول خدا تعالى «ثُمَّ اسْتَوى‏» براى ترتيب در گزارش و شرح اين باشد كه دو روز از اين چهار روز صرف در آفرينش آسمانها شده و دو ديگر در آفرينش اسباب ديگر و گر نبود كه اين معنا در اين حال بخاطرم آمده بود جرات نميكردم آن را بياورم گر چه كمتر از آن معانى نيست كه مفسران آورده‏اند و بدان اشكال دفع مى‏شود و اما روايت عياشى دچار تصحيف و تحريف شده و بهيچ وجه درست نميشود.پ 31- در تفسير على بن ابراهيم: «بگو اى محمّد آيا شما كافريد بدان كه زمين را در دو روز آفريد» يعنى در دو وقت: آغاز آفرينش و پايانش «و نهاد در آن لنگرها از فرازش و بركت نهاد در آن و مقدر ساخت قوتهايش را» يعنى نيست نشنوند و بجا مانند «در چهار روز برابر براى پرسنده‏ها» يعنى در چهار وقت و آنها اوقاتى است كه خدا در آنها خوراك جهان را برآورد از مردم و چهارپايان و پرنده‏ها و خزنده‏ها و آنچه از خلق در بيابان و دريا است و هم ميوه‏ها و گياه و درخت و آنچه زندگى همه جاندارانست و آن اوقات بهار و تابستان و پائيز و زمستانست؛ در زمستان خدا بادها و بارانها و نم و نا از آسمان ميفرستد و درخت بار برميدارد؛ و زمين و درخت سيراب ميشوند و آن هنگام سرما است، سپس بهار مى‏آيد كه وقت معتدل است، گرم و سرد و درخت ميوه آورد و زمين گياه و سبزه ناتوان برآيد و دنبالش تابستان گرم آيد و ميوه‏ها برسد و دانه‏ها كه خوراك بنده‏ها و جانوانند سخت شوند؛ سپس پائيز آيد و هوا را خوش و خنك سازد و اگر همه وقت بيك حال بود؛ گياه از زمين نميروئيد؛ اگر همه بهار بود ميوه نميرسيد و حبوب نميرسيدند و اگر همه تابستان بود همه‏

 

چيز زمين مى سوخت و معاش و خوراكى براى جانداران نبود،پ و اگر همه پائيز بود و اين اوقات پيش از آن نبود چيزى نبود كه مردم جهان از آن بخورند، و خدا اقوات را در اين اوقات نهاد در زمستان و بهار و تابستان و پائيز و جهان بدان پايدار شد و استوار گرديد و بجا ماند و خدا اين اوقات را «روزها ناميد برابر براي خواستاران» يعنى نيازمندان زيرا هر نيازمندى خواستار است و در جهان از خلق خدا بسيارند از جانداران كه زبان خواهش ندارند و آنان خواستارند گر چه بزبان نيارند و گفته او «سپس استوار شد بر آسمان» يعنى آن را تدبير كرد و آفريد و پرسيدند از أبو الحسن الرضا عليه السّلام از آنچه خدا با آن سخن گفت و نه پرى بود و نه آدمى فرمود:

سماوات و زمين بودند در گفته خدا «بياييد بدلخواه يا ناخواه گفتند آمديم بدلخواه» «پس فرمانشان داد» يعنى آفريدشان «هفت آسمان در دو روز» يعنى در دو وقت كه آغاز و انجام بودند و وحى كرد در هر آسمانى فرمانش را اين وحى تقدير و تدبير بود.پ بيان: اين تأويل براى آيه نزديكتر بفهم است از آنچه گذشت و شايد از بطون آيه باشد و منافى با ظاهرش هم نيست «لا تزول و تبقى» يعنى منظور تقدير پيوسته است و ممكن است كه آن تفسير «بارَكَ فِيها» باشد گفته او «و ان لم يسألوا» يعني خواستارند بزبان نيازمندى و بيچارگى از پروردگار سبحان كه بگوش فيض بخشى و مهربانى خود ميشنود و زبان حال رساتر است از زبان گفتار.پ 32- در توحيد (ص 216) بسند خود از كلينى، حديث را بابن ابى العوجاء رسانده در گفتگويش با امام ششم عليه السّلام كه باز گشت بآن حضرت در روز دوم و سوم و گفت چه دليلى است بر حدوث اجسام فرمود: من هيچ جسم خورد و يا بزرگتر نيابم جز آنكه با پيوست مانندش بر آن بزرگتر مى شود و اين خود مايه دگرگونى است از حالى بحالى و اگر قديم بود نه خود را از دست ميداد و نه دگرگون مى شد زيرا آنچه دچار دگرگونيست رواست كه نباشد پس از بودن و بود پس از نبود همان حدوث است و اگر ازلى باشد بايد قديم باشد و دو صفت ازلى و نابودى هرگز در چيزى فراهم نيايند، عبد الكريم گفت: فرض كن از جريان اين دو حالت و دو زمان دانستى آنچه گفتى‏

 

و دليل آوردى بر حدوث آنها و اگر همه چيز خرد ميماند از كجا دليل بر حدوث آنها را مى‏آوردى؟پ عالم عليه السّلام فرمود. سخن ما در اين عالم ساخته شده موجود است و اگر آن را برداريم و عالم ديگر بجايش گذاريم، هيچ چيزى بهتر دلالت بر حدوثش ندارد از همين كه ما آن را برداشتيم و ديگرى بجايش گذاشتيم، ولى من از همان راهى كه تو در نظر گرفتى جوابت مى دهم و مى گويم: گو همه چيز خورد بماند باز هم در خاطر تو آيد كه اگر چيزى مانندش بدان پيوندد بزرگتر مى‏شود و همين روا بودن تغيير آن، دليل آنست كه قديم نيست چنانچه خود دگرگونى آن را حادث مى نمايد، در پس اين ديگر چيزى ندارى كه بگوئى اى عبد الكريم، پس سخنش قطع شد و زبون شد.

در كافى (ج 1 ص 76) و در احتجاج (ص 183) مانند آن را بى‏ذكر سند آورده، و در احتجاج گفته «و هرگز صفت حدوث و قدم در يك چيز فراهم نگردند».پ بيان: اين خبر طولانى با شرحش در كتاب توحيد گذشته، و ابهامى دارد و محتمل است مقصود از آن حدوث و قدم ذاتى باشد يا زمانى و اگر اولى باشد منظور اثبات اينست كه همه اجسام ممكنة الوجود و ساخته و نيازمند سازنده‏اند كه آنها را بيافريند، و بر وجه دوم بر پايه آنست كه در اخبار بسيار گذشت كه قديم جز واجب الوجود نتواند بود و مخلوق جز حادث زمانى نيست و اين روشنتر است و صدوق عليه الرحمه هم همچنين فهميده و آن را در باب حدوث عالم آورده و بدنبالش ادله مشهور متكلمان را بحدوث جهان نقل كرده و گفته شده: حاصل استدلال امام يا بر ميگردد بدليل متكلمين كه گفتند دچار بودن به حوادث مستلزم حدوث است يا باينكه اگر جسم قديم باشد اين احوال دگرگون و نابود هم قديمند يا همه حادثند و هر دو محال است زيرا فرض اول براى آن محال است كه مقرر است نزد حكماء كه: هر چه قدمش ثابت شد عدمش ممتنع است، و اما فرض دوم براى اينكه تسلسل لازم آيد و تسلسل در امور دنبال هم محال است، و

 

معنى اول روشنتر است.پ 33- در كافى (ج 1 ص 147) بسند خود از مالك جهني، گفت: پرسيدم از امام ششم از قول خدا عز و جل «آيا نداند انسان كه او را آفريديم و چيزى نبود» «1» گويد: فرمود: نه اندازه شده بود و نه هستى داشت. گفت: پرسيدمش از قول خدا عز و جل «آيا آمده است بر آدمى زمانى از روزگار كه در آن چيزى نبود نامبردار (1- الانسان) فرمود: اندازه شده بود و نامبردار نبودپ بيان- دلالت ظاهر دارد بر حدوث نوع انسان.پ 35- تفسير على بن ابراهيم: مكه را ام القرى ناميدند چون نخست بقعه زمين بود كه خدا آفريد، بدليل قول خدا (97- آل عمران) «راستى نخست خانه كه ساخته شد براى مردم هم آنست كه در مكه است و با بركت است» (تفسير على بن ابراهيم قمى ص 595).پ 36- در علل و در عيون (ج 1 ص 241) شامى از امير المؤمنين عليه السّلام پرسيد: چرا مكه را ام القرى ناميدند؟ فرمود: براى اينكه زمين از زير آن كشيده شد. و پرسيده شد از نخست بقعه‏اى كه ايام طوفان از زمين گشاده شد، فرمود جاى كعبه بود و يك دانه زبرجد سبز مى نمود.پ بيان: شايد مقصود از ايام طوفان روزگار موج بردارى آب بوده و پريشانى آن پيش از آفرينش زمين نه ايام طوفان نوح.پ 37- در ارشاد القلوب: پرسش شد از امير المؤمنين عليه السّلام چرا مكه ناميده شد؟

فرمود: چون خدا زمين را از زير آن كشيد.پ 38- در مجالس صدوق و توحيد (ص 180) و كنز كراچكى و احتجاج (ص 182) بسندشان «در مناظره امام صادق عليه السّلام با ابن ابى العوجاء، فرمود: اين است كه خدا بدان بنده‏هايش را بپرستش خود خوانده- تا فرمود- خدا دو هزار سال‏

 

پيش از كشش زمين آن را آفريده.پ 39- در علل (ج 2 ص 82) و عيون (ج 2 ص 90): در علل ابن سنان از حضرت رضا عليه السّلام كه فرمود: علت نهادن خانه خدا در ميان زمين اينست كه همان جا است كه زمين از زير آن كشيده شده و هر بادى در جهان وزد راستش از زير ركن شامى برجهد، آن نخست بقعه است كه در زمين نهاده شده، زيرا در ميانست و فريضه اهل مشرق و مغرب در باره آن يكسانست.پ 40- در علل (ج 2 ص 85) بسندش از ابى حمزه ثمالى، گفت: امام پنجم عليه السّلام فرمود: راستى آفرينش خانه خدا پيش از زمين بوده و خدا پس از آن زمين را از زيرش كشيد.

 

در كافى: بسند خود از ثمالى مانندش را آورده.پ 41- عياشى از حلبى، از امام ششم عليه السّلام فرمود: در سنگى از سنگهاى خانه كعبه نوشته: راستى منم خدا صاحب مكه آفريدمش روزى كه آفريدم آسمانها و زمين و روزى كه آفريدم خورشيد و ماه، و آن دو را بهفت فرشته بخوبي در ميان نهادم.پ 42- در كافى (ج 1 ص 44) بسندش از امام ششم عليه السّلام فرمود: خدا تبارك و تعالى فرمود: اى محمّد راستى كه من تو و على را نورى آفريدم- يعنى جانى بى‏تن- پيش از آنكه بيافرينم آسمانهايم را [و زمينم و عرشم را] و دريايم را «تا آخر خبر».پ 43- و بسند خود از محمّد بن سنان گويد: نزد امام نهم بودم و اختلاف شيعه را بميان كشيدم، فرمود: اى محمّد راستى خدا تبارك و تعالى هميشه يگانه بوده در يكتائيش، سپس آفريده محمّد و على و فاطمه را صلوات اللَّه عليهم اجمعين و هزار روزگار ماندند، سپس همه چيز را آفريد و آنها را گواه گرفت و فرمانبردارى ايشان را بر همه مجرى داشت «تا آخر حديث».

بيان: «هميشه يگانه بوده به يكتائيش» يعنى تنها بوده و چيزى با او نبوده‏

 

يا آنكه باء سببيت است و مقصود اينست كه سبب يكتائيش از همه جهت يگانه بوده آنچه چنين است واجب بالذات است، و قدم بر او روا است بخلاف ديگرى، زيرا قدم با تكثر منافات دارد و هم با امكانى كه مستلزم آنست «آنها را گواه آفرينششان ساخت» يعنى در آفرينششان حاضر بودند و بچگونگى آن دانا- از اين رو خدا در باره ابليس و فرزندان ابليس و پيروانش فرمود (52- الكهف) «من گواه نساختم آنها را بر آفرينش آسمانها و زمين و نه بر آفرينش خودشان» و بعدش فرمود: «آيا شما برگيريد او را و فرزندانش را جز از من دوستان» و آن اشاره است باينكه شايسته ولايت و پيروى آن كسى است كه گواه آفريدن همه چيز بوده و دانا بحقايق آنها و كيفيات و صفات و نهاد و ناديدنى و فهميدنى آنهاست.پ 44- در توحيد (ص 32) بسند خود از جابر جعفي گفت: مردى از دانشمندان شام نزد امام پنجم عليه السّلام آمد و گفت من آمدم مسأله‏اى از شما بپرسم كه نيافتم كسى را كه آن را برايم توضيح دهد، و از سه دسته مردم آن را پرسيدم و هر دسته جواب ديگرى دادند، امام عليه السّلام فرمود: آن مسأله چيست؟ گفت از شما ميپرسيم نخست آفريده خدا چيست؟ از بعضى كه پرسيدم گفتند، توانائى است، و بعضى گفتند دانش است، و برخى ديگر گفتند: روح است امام پنجم فرمود: چيز درستى نگفتند من بتو ميگويم كه: خدا، علا ذكره؛ بود و جز او نبود، با عزت بود و عزت ديگرى نبود و اينست فرموده او (181- الصافات) «منزهست پروردگارت پروردگار عزت از آنچه وصف كنند» آفريننده بود و آفريده‏اى نبود «1» و سرآغاز آنچه آفريد چيزى بود كه همه چيزها از آن بود، و آن آبست، سائل گفت: [چيزى را] خدا از چيزى آفريد يا از ناچيز، فرمود: چيزى آفريد و چيزى پيش از آن نبود و اگر چيزى را از چيزى مى‏آفريد هرگز دنباله آن نميبريد، و خدا كه هميشه بوده.

 

چيزى با او بوده، ولى خدا بود و چيزى با او نبود، پس آفريد چيزى را كه همه چيز از آن بود شد، و آن آب است.پ بيان- اين گفته او كه «برخى كسانى كه از او پرسيدم گفتند توانائى است» بسا اين پاسخگو پنداشته صفات خدا تعالى فزون بر ذات او است، و آفريد او است چنانچه عقيده جمعى از عامه است. و بروايت كلينى مى‏آيد كه نخست آفريده «قدر است» و بسا كه او گمان كرده تقدير خدا تعالى جوهر است، يا مقصودش از قدرت لوحى است كه خدا تقدير امور را در آن ثبت كرده، و همچنان گفتن اينكه نخست آفريده‏ها علم است بر بنياد قول به مخلوق بودن صفات است، در كافى بجاى آن قلم» آمده و آن موافق برخى اخبار است كه مى‏آيد، و ما وجه جمع ميان آنها و اخبار ديگر را ذكر خواهيم كرد.

گفته او عليه السّلام «لا نه كان قبل عزه» بسا مراد اينست كه خدا غالب و عزيز بود پيش از آنكه عزت و غلبه‏اش بر همه چيز نمايان شود بآفريدن آنها، از اين رو فرمود «رب العزة» زيرا فعليت عزت و نمايشش از آنست، و معنا اينست كه ديگرى عزت ندارد در برابر او، و مراد بعزت در آيه عزت مخلوقات است، و در كافى است كه «كسى پيش از عزت او نبوده» و اينست معنى گفته او «يعنى كسى پيش از او نبوده كه خدا باو عزيز باشد» و دليلش را قول خدا «رب العزة» آورده زيرا آن دلالت دارد كه خداى سبحان سبب هر عزتيست، و اگر عزتش بديگرى باشد آن ديگر رب العزه مى‏شود و اين خبر نص صريح است بر حدوث و هيچ تاويلى ندارد.پ 45- در احتجاج (ص 10) و تفسير امام ابى محمّد عسكرى: از پدرانش عليهم السّلام، فرمود رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بر دهريان حجت آورد و فرمود: چه كشانده و خوانده شما را بگفتن اينكه اشياء جهان را آغازى نيست، و آنها هميشه بودند و هميشه خواهند بود، گفتند چون ما قضاوت نكنيم مگر بدان چه مشاهده كنيم، و نيافتيم براى اشياء جهان پديد شدن و قضاوت كرديم كه هميشه بودند، و نيافتيم برايشان پايانى و فنائى و قضاوت كرديم كه هميشه خواهند بود، رسول خدا (ص) فرمود: شما قديم بودن آنها را مشاهده‏

 

كرديد يا ماندن جاويدشان را مشاهده كرديد؟پ اگر بگوئيد كه شما يافتيد آن را، خود را وادار كرديد كه بگوئيد هميشه بوديد، بر اين وضع و خردى كه داريد بى‏پايان و هميشه چنين باشيد، و اگر چنين گوئيد منكر عيانيد و همه جهانيانى كه شما را مشاهده ميكنند شما را دروغگو ميشمارند.

گفتند: بلكه، نه قديم بودن آنها را مشاهده كرديم و نه ماندن جاويدان آنها را، رسول خدا (ص) فرمود: پس چرا توجه كرديد كه قضاوت كنيد به بقاء و ابديت زيرا آن را مشاهده نكرديد و حكم بحدوث و پايان پذيرى آن سزاوارتر است به بى‏تميزي مانند شماها، پس بايد قضاوت كنيد به حدوث و پايان پذيرى و دنباله بريدن آن چون قدم و ابديت آن را مشاهده نكرديد، آيا شما ننگريد شب و روز را و اينكه يكى بدنبال ديگريست؟ گفتند: چرا، فرمود آيا ميدانيد كه هميشه بودند و هميشه باشند؟ گفتند: آرى، فرمود روا است نزد شما كه شب و روز با هم جمع شوند: گفتند نه فرمود: در اين صورت يكى از ديگرى بريده باشد و بناچار يكى پيش بوده و دومى پس از او آمده.

گفتند چنين باشد؛ فرمود شما قضاوت كرديد كه آنچه از شب و روز گذشته حادث است «1» با اينكه آنها را نديديد، پس منكر قدر خدا نباشيد! سپس فرمود:

آيا گوئيد آنچه شب و روز پيش از شما بوده پايان پذيرند يا بى‏پايانند، و اگر بگوئيد بى‏پايانند يك پايانى بشما رسيده كه آغازش پايان ندارد، و اگر بگوئيد پايانى پذيرند، بايد باشد كه هيچ كدام نبودند، گفتند آرى، بآنها فرمود:

ميگويند عالم قديم است و حادث نيست و شما عارفيد به معنى آنچه معترفيد و بمعنى آنچه منكريد؟ گفتند: آرى. رسول خدا (ص) فرمود: آنچه را كه از اشياء مشاهده كنيم بهم نياز دارند، زيرا برخى را پايندگى نيست مگر بدان چه با او مربوط

 

است‏پ چنانچه بينى ساختمان در اجزاء خود بهم نياز دارند، و گر نه مرتب نباشند و استوار نگردند، و همچنين باشند سائر آنچه بنگريم، فرمود: اگر اين جهان كه هر جزء آن نيازمند است بجزء ديگر كه آن را نيرو دهد و تماميت بخشد قديم است، شما بمن بگوئيد: اگر حادث بود چگونه بود؟ و در آن صورت چه وصفى داشت؟

گويد: همه سرافكنده شدند و دانستند كه براى حادث هيچ وصفى نيابند كه بدانش شرح كنند جز آنكه موجود است در اين جهانى كه پنداشتند قديم است پس خاموش شدند و دم نزدند، و گفتند ما بنگريم در كار خود (تا آخر خبر).پ بيان: دهريها گفته‏اند جهان قديم زمانى است و هميشه بوده، و گفتند همه چيز پيوسته هست، بلكه برخى پديده‏هاى شبانه روزى را منكرند و گويند هر چه عيان مى شود در درون جهان از ازل بوده تا قديم بودن پديده‏هاى شبانه روزى را هم تصحيح كند، و وجود آنچه را در حواس خمس (ديدن و شنيدن و بسيدن و بوئيدن و چشيدن) در نيايد منكرند و از اين رو وجود خداى صانع را منكرند، چون حواس او را درك نكنند، و گويند وجود موجودات از طبايع دنبال هم باشند كه پايان ندارند.

چون اين را ثابت نموديم بدان كه ظاهر حديث اثبات حدوث زمانى است، زيرا ظاهر لفظ «بدء» و آغاز بدء زمانى است، و مؤيد آنست قولش «و آنها هميشه بوده‏اند و هميشه باشند» و قول او «آيا يافتيد- تا قول او- آيا ميگوئيد آنچه از شب و روز پيش از شما بوده» براى ابطال گفته آنها است در انكار وجود آنچه بحواس درك نشود، و اثبات وجود ايمان به ناديده بحكم برهان، زيرا آنها حكم ميكنند به قدم جهان و بتقدم شب و روز بر هم در زمانهاى گذشته و بعدم اجتماع آنها با هم با اينكه هيچ كدام را نديده‏اند، و بر آنها لازم شود كه بناديده معترف باشند و بدان چه در حس آنها نگنجد، و محتمل است تا گفته او: «آيا شما شب و روز را مشاهده نكنيد» اثبات حدوث زمانى باشد از راه جدل، براى آنكه چون آنها حكم به قدم كنند بعلت اينكه حدوث را نديده‏اند بر آنها لازم آيد حكم بحدوث كنند چون‏

 

قدم را هم نديده‏اند.پ و بقيه كلام براى اثبات ايمان بغيب باشد يا براى اثبات حدوث بدليل معروف متكلمين كه جهان جدا از حوادث نيست و بايد حادث باشد، يا اينكه خود حدوث شب و روز كافى است در احتياج بصانع كه آنها را پديد كند و قدم طبيعت سودي ندارد، و اينكه فرمود:

 «آيا ميگوئيد آنچه شبانه روز پيش از شما بوده» تا آنجا كه گويد «آيا گوئيد» براى اثبات انقطاع شب و روز است در زمان گذشته، چون بينهايت محال است، و اين خود دليل انقطاع زمانست و لازمه آن انقطاع حركات و حدوث اجسام است و اعراض قائمه بآنها، و از قول او «آيا گوئيد» اثبات امكان جهانست كه مستلزم وجود صانع تعالى است.

و بسا كه در احتجاج خود درجه بندى كرده و در آغاز آنها را از حال انكار بحال شك آورده سپس دليل آورده پس از آنجا كه فرموده «آيا ميگوئيد» تا آخر كلام يك دليل باشد و حاصلش اينكه يا زمان پايان پذير است يا نه و بنا بر اول اشياء نياز بصانع دارند چون حادثند پس فرموده او «پس باشد و هيچ كدام نباشند» يعنى صانع باشد پيش از وجود هر كدام آنها سپس دومى را باطل كرده باينكه شما قدم آنها را گفته‏ايد تا نياز بصانع نباشد و خرد حكم ميكند باينكه دليل حاجت بصانع در حادث و قديم يكى است، و بسا كه تا آخر كلام دو دليل باشد و ما در باره آن تفصيل سخن داديم در مجلد چهارم و اينجا دو باره تفصيل ندهيم، و دلالت حديث بر حدوث بهر وجه روشن است.46- در تفسير على بن ابراهيم (ص 297) «و او است كه آفريده آسمانها و زمين را در شش روز و عرش او بر آب بوده» و اين در آغاز آفرينش است كه پروردگار تبارك و تعالى هوا را آفريد سپس قلم را و فرمانش داد كه روان شود و بنگارد، گفت پروردگارا چه بنگارم؟ فرمود: هر چه بود نيست، سپس تاريكى را از هوا برآورد، و روشنى‏

 

را از هوا آفريد و آب را از هوا آفريد، و عرش را از هوا آفريد،پ و عقيم كه باد شديد است از هوا آفريد و آتش را از هوا آفريد و همه خلق را از اين شش آفريد كه از هوا بودند، و باد تند را بر آب مسلط كرد و بر آن زد و موج و كف بسيارى برآورد و دودش در فضا بركشيد، و چون وقتى را كه خواست رسيد، بكف فرمود خشك شو خشك شد و بموج فرمود خشك شو، خشك شد، و كف را زمين كرد و موجها را كوههاى لنگر زمين، و چون آن دو را خشك ساخت، بروح و قدرت فرمود: عرشم را بر آسمان بسازيد، و عرشش را بر آسمان ساختند، و بدود فرمود: خشك باش و خشك شد، و باو فرمود سوت بزن و سوت زد، پس باو و زمين هر دو آواز داد كه:

كه بيائيد بدلخواه يا ناخواه: گفتند آمديم بدلخواه.

و آنها را هفت آسمان ساخت در دو روز و زمين را هم مانند آنها ساخت، و چون شروع كرد در آفرينش روزى خلقش، آسمان و بهشت و فرشته‏ها را روز پنج شنبه آفريد، و زمين را يك شنبه، و جانوران بيابان و دريا را روز دوشنبه و آن دو روزيست كه خدا عز و جل فرمايد: «آيا شما كافر ميشويد بدان كه آفريد زمين را در دو روز» و درخت و گياه زمين و جويهاى آن و آنچه در آنهاست و جانوران گزنده را روز سه شنبه آفريد، و جان كه پدر پريانست روز شنبه، و پرنده‏ها را روز چهار شنبه، و آدم را در شش ساعت روز جمعه، و در اين شش روز خدا آسمانها و زمين و هر چه ميان آنها است آفريد.پ بيان «يوم السبت» در پاره‏اى نسخه‏ها نيست، و آن روشنتر است، و در صورتى كه باشد گر چه خلاف مشهور است ممكن است كه جمعه خلق آدم، در شش روز بحساب نيايد، چون پس از آفرينش جهان بوده يا اينكه آفرينش جان را از خلق جهان محسوب نكرده چون مقصود از جهان آنست كه مشاهده شود و ديده گردد و ذكر فرشته‏ها هم بمناسبت است براى شرافت آنان يا حساب شش روز را روى تركيب آورده و آغاز آفرينش ظهر روز شنبه بوده و پايانش ظهر روز جمعه كه بحساب نجومى شش روز مى‏شود، و اينكه فرمود «در شش ساعت» مؤيد آنست و بهر تقدير اين حديث دچار

 

غرابت است و گفتگوئى در اين باره خواهد آمد.پ 47- در تفسير علي بن ابراهيم (ص 427) بسندش از ابى بكر حضرمى، از امام ششم گويد: هشام بن عبد الملك كه بهمراه او ابرش كلبى بود بحج رفت و هر دو بامام ششم در مسجد الحرام برخوردند، هشام بابرش گفت: اين را ميشناسى؟ گفت: نه گفت همين است كه شيعه از فزونى علمش او را پيغمبرى پندارند، ابرش گفت البته از او مسأله‏اى پرسم كه پاسخش نتواند جز پيغمبر يا وصى پيغمبر، هشام بابرش گفت:

دوست دارم اين كار را بكنى، و ابرش نزد امام ششم رفت باو گفت يا ابا عبد اللَّه بمن گزارش بده از گفته خدا عز و جل «آيا ندانند آنان كه كافرند كه آسمانها و زمين بسته بودند و ما آنها را گشوديم» بسته بودنشان چه بود و گشودنشان چه بود؟ امام ششم فرمود: اى ابرش آن همچنانست كه خدا خود را ستوده «بود عرش او بر آب» و آب بر هوا، و هوا را مرزى نبود، و آن روز جز آن دو نبود، و آب آن روز شيرين و گوارا بود، و چون خدا خواست زمين را آفريند باد را فرمود تا بر آب زد و موج برآورد و كف كرد و بهم پيوست و يكى شد و آن را در مكان خانه كعبه گرد آورد و كوهى از كف ساخت و زمين را از زير آن كشيد، و آن است كه خدا فرمود: «راستى اول خانه كه براى مردم نهاده شد همانست كه در مكه است و با بركت است».

سپس خدا تعالى درنگ كرد تا ميخواست، و چون خواست آسمان را بيافريند باد را فرمود تا بر دريا وزيد و آنها را كف آلود كرد، و از آن ميان آن موج و كف دودى برآورد فرازان بى‏آتش و از آن آسمان را آفريد و در آن بروج و اختران و منازل خورشيد و ماه ساخت و آنها را بر چرخ روان كرد و آسمان سبز بود برنگ آب شيرين سبز و زمين هم سبز بود و برنگ آب، و هر دو بسته بودند و درهائى نداشتند و زمين بسته بود و درها كه گياه باشند نداشت و آسمان بر آن نميباريد تا گياه رويد و خدا آسمان را بباران گشود، و زمين را بگياه و اينست معنى قول خدا عز و جل «آيا ندانند آنان كه كافر شدند آسمانها و زمين بسته بودند و ما آنها را گشوديم» ابرش گفت: بخدا هيچ كس هرگز چنين حديثى بمن باز نگفته‏

 

دو باره برايم بگو، و بر او باز گفت: و ابرش ملحد بود و سه بار گفت: من گواهم كه تو زاده پيغمبرى.پ 48- و از همان «راستى پروردگار شما آنست كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريده» فرمود در شش وقت «سپس بر عرش استوار شده» يعنى برآمده بر عرش- تفسير علي بن ابراهيم (ص 219).پ بيان: تاويل روزها بوقت يا براى اينست كه هنوز شب و روزى نبوده و روز باندازه آن گرفته شده يا مقصود از روز يك بار است و آفريدن هر چيزى در اسرع وقت شده و مجازاً آن را روز خوانده چنانچه گفته شده.پ 49- در عيون (ج 1 ص 240) بسند خود از امام رضا عليه السّلام از پدرانش فرمود:

علي عليه السّلام در جامع كوفه بود كه مردى شامي برابرش ايستاد و گفت بمن خبر ده از نخست چيزى كه خدا آفريده، فرمود: روشنى آفريده، گفت پس آسمانها را از چه آفريده فرمود: از بخار آب، گفت: زمين را از چه آفريده؟ فرمود: از كف آب گفت: كوهها را از چه آفريده؟ فرمود: از موجها «تا آخر خبر».پ بيان: ممكن است مقصود از نور نور پيغمبر و ائمه عليه السّلام باشد چنانچه در بيشتر اخبار آمده.پ 50- در توحيد (ص 125) بسند خود از ابي الحسن الرضا عليه السّلام كه فرمود:

بدان، خدا خيرت آموزاد، كه خدا تبارك و تعالى قديم است و قدم وصفى است كه خردمند آن را دليل داند كه چيزى پيش از او و بهمراه او نبوده، و البته روشن است براى ما باعتراف عموم معجزه اين وصف كه چيزى پيش از خدا نبوده و چيزى با او پاينده نيست، و باطل است گفته كسى كه پنداشته پيش از او يا بهمراه او چيزى بوده، و اين براى آنست كه اگر چيزى از هميشه همراه او باشد نمى‏تواند كه آفريننده او باشد، چون هميشه با او بوده و چگونه آفريننده چيزيست كه هميشه با او بوده؟ و اگر پيش از او چيزى باشد مبدأ نخست او است نه اين، و نخست سزاوارتر است كه آفريننده دومي باشد.

 

در كافى از على بن محمّد بى‏سند از امام أبى الحسن الرضا مانند آن را آورد (ج 1 ص 120)پ بيان: اين خبر صريح است در حدوث جهان و ذكر علت در آن شده و شرحش در كتاب توحيد گذشته.پ 51- در توحيد (ص 236) و در عيون بسندش از ابى صلت هروى. گفت:

مأمون از ابى الحسن على بن موسى الرضا عليه السّلام تفسير قول خداى عز و جل «و او است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد و عرشش بر آب بود تا بيازمايد كه كدام شما خوشرفتارتريد» پرسيد و در پاسخ فرمود: راستى كه خدا تبارك و تعالى عرش و آب و فرشته‏ها را پيش از آسمانها و زمين آفريد، و فرشته‏ها بخود و بعرش و آب دليل بر وجود خدا عز و جل آوردند، سپس عرش خود را بر آب نهاد تا بدان توانائيش بفرشته‏ها روشن شود و بدانند كه خدا بر هر چيز توانا است، سپس عرش را به توان خود برافراشت، و بر آورد و بالاى هفت آسمان نهاد.

سپس آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، و استوار بر عرش بود، مى‏توانست همه را در يك چشم بهمزدن آفريند. ولى خدا عز و جل آنها را در شش روز آفريد تا بر فرشته‏ها روشن شود آنچه را خرده خرده مى‏آفريند و از آن دليل گيرند بر خدا تعالى ذكره پى در پى، و نيافريد عرش را براى آنكه نيازى بدو داشت زيرا خدا بى‏نياز است از عرش و از همه آفريده‏ها، وصف نشود كه بر عرش قرار دارد زيرا خدا جسم نيست و بسيار از صفت آفريده‏هايش برتر است.

و اما اينكه فرمود «تا بيازمايد كدام خوشرفتارتريد» خدا عز و جل خلقش را آفريد تا آنها را بفرمانبرى و پرستش خود بيازمايد اما نه براى تجربه و بازرسى زيرا او هميشه بهر چيز دانا است، مامون گفت: اى ابا الحسن عقده دلم را گشودى خدا بتو گشايش دهد.پ 52- در علل (ج 2 ص 295) بسندش از ابى اسحاق ليثى گفت: امام پنجم عليه السّلام بمن فرمود: اى ابراهيم راستى خدا تبارك و تعالى هميشه دانا بوده:

همه چيز را از ناچيز آفريده، و هر كه پندارد خدا چيزها را از چيزى آفريده‏

 

البته كافر است، زيرا اگر اين چيزى كه اشياء را از آن آفريده از قديم بهمراه او بوده بايد ازلى باشند، بلكه خدا همه چيز را از ناچيز آفريده، و از آنچه خدا آفريده زمين پاك است و چشمه‏هاى گوارا و زلال از آن روان كرده، و ولايت ما خاندان را بر آن عرضه داشته، و آن آب را هفت روز بر آن روان ساخته تا آن را سراسر فرا گرفته و سپس در آن فرو رفته و از برگزيده آن گل گلى برگرفته و سرشت ائمه عليهم السّلام را ساخته سپس از ته‏نشين آن گل برگرفته و از آن شيعيان ما را آفريده «تا آخر خبر».پ 53- در علل (ج 2 ص 156) در خبر ابن سلام است، گفت بمن خبر ده از نخست روز كه خدا عز و جل آفريده؟ پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: روز يك شنبه گفت: چرا يك شنبه نام گرفت؟ فرمود: چون يكى بود و مشخص بود گفت: دوشنبه، فرمود آن روز دوم دنيا بود گفت: پس سه شنبه؟ فرمود آن روز سوم دنيا بود گفت: پس چهار شنبه فرمود آن روز چهارم دنيا بود گفت پس پنجشنبه؟ فرمود روز پنجم دنيا بود، و آن روز آرامش است، ابليس در آن لعن شده، و ادريس بالا رفته، گفت: پس جمعه؟ فرمود: روزيست كه در آن جمع شوند، و آن روزيست مشهود، و روز شاهد است و مشهود، گفت: پس شنبه؟ فرمود روز ساكتى است، و آنست قول خدا عز و جل در قرآن «و البته كه آفريديم آسمانها و زمين را و آنچه ميان آنها است در شش روز» و از يك شنبه تا جمعه شش روز است و شنبه تعطيل شد (تا آخر خبر).پ بيان: در قاموس گفته: سبت آسايش و بريدنست، در نهايه گفته، گفته‏اند:

روز شنبه ناميده شده زيرا خدا جهان را در شش روز آفريد كه پايانش جمعه بود، و از كار دست كشيد در روز شنبه و روز هفتم سبت ناميده شدپ 54- در احتجاج (ص 184- 188) از هشام بن حكم، گفت: زنديق از امام ششم پرسيد و گفت: خدا اشياء را از چه آفريده؟ فرمود: از ناچيز، گفت: چگونه از ناچيز چيزى برآيد امام فرمود: از اين بيرون نيست كه اشياء را از چيزى آفريده يا از ناچيز و اگر از چيزى آفريده باشد با او بوده است و آن چيز هم قديم است و قديم پديده نباشد و نيست‏

 

نشود و ديگرگون نگرددپ و نمى‏شود اين چيز جز يك جوهر باشد و يك رنگ پس اين رنگهاى گوناگون و جوهرهاى فراوان موجود در اين جهان از كجا آمده‏اند بهر شكلى؟ و اگر آنچه اشياء را از آن آفريده زنده بوده مرگ از كجا آمده؟ و اگر مرده بوده زندگى از كجا آمده؟ و نشود كه آن چيز قديم زنده و مرده هر دو باشد و هر دو ازلى باشند، زيرا از زنده‏اى كه ازلى است مرده بر نيايد و نشايد كه مرده ازلى باشد با اينكه مرده است زيرا مرده توانائى ندارد و بقائى ندارد.

گفت پس از كجا گويند همه چيز ازلى است؟ فرمود: اين گفتار مردمى است كه مدبر اشياء را منكرند و رسولان خدا و گفتارشان را دروغ پندارند، و پيغمبران و آنچه پيغام آرند دروغ دانند و كتب آنها را افسانه‏هاى ديرين نامند، و براى خود بنظر خويش كيشى ساخته‏اند و خوشش داشته‏اند.

راستى همه چيز دليل است كه پديده است و تازه از چرخش چرخ بدان چه در آنست كه هفت چرخ است و از جنبش زمين و آنچه بر آنست و از دگرگونى زمانها و اختلاف وقتها و همه پديده‏هاى نو جهان از فزونى و كاستى و مرگ و گرفتارى، و ناچارى هر كس باينكه اقرار كند صانعى و مدبرى دارد، آيا نبينى شيرين ترش مى‏شود، و خوشمزه تلخ مى‏شود و نو كهنه ميگردد، و همه چيز دچار دگرگونى و نابوديست؟

و حديث را كشانده تا آنجا كه گويد: زنديق گفت: و كسى هست كه پنداشته، خدا هميشه بوده و بهمراهش سرشتى آزارگر هم بوده و خدا نتوانسته خود را از آن خلاص كند جز باينكه با آن آميخته و در آن در آمده، پس از آن سرشت اشياء را آفريده.

امام فرمود: سبحان اللَّه، وه چه درمانده خدائيست كه او را توانا ستايند و نتواند خود را از سرشتى و گلى بيجان رها كند، اگر آن سرشت زنده و ازلى باشد پس دو خداى قديمند كه بهم آميخته و جهان را از پيش خود تدبير كرده‏اند و اگر هر دو زنده بودند ديگر مرگ و نابودى از كجا آمده‏اند، و اگر سرشت مرده و بيجان بوده، براى مرده در برابر ازلى قديم بقائى و مقاومتى نيست و از مرده زنده بر نيايد، اين گفته ديصانيه است كه بدترين زنديقانند، سپس در چند جاى اين خبر فرموده: اگر قديم‏

 

و ازلى باشد، از حالى بحالى دگرگون نشود و روزگار موجود ازلى را دگرگون نكند، و نابودى براى او نيايد.پ بيان: «قديم حادث نشود» يعنى آنچه وجود ازلى دارد، پديده و معلول نيست پس واجب الوجود است و خود ساخته و ديگرگونى و نابودى در آن راه ندارد، و بسا بيكى از حكما نسبت داده شده كه گفته آفريننده نخست تنها صورتها را آفريده و هيولا پيوسته با آفريننده بوده، و حكماى ديگر، گفته‏اند اگر هيولا ازلى و قديم باشد صورت پذير نباشد، و از حالى بحالى ديگر نشود، و پذيراى فعل ديگرى نگردد، زيرا ازلى بى‏تغيير است.

گفته او عليه السّلام «پس از كجا اين رنگهاى گوناگون آمده‏اند» بسا اين اعتراض بر اساس اينست كه پنداشتند هر پديده بايد علتى داشته باشد كه مانند او باشد در ذات و صفات (گويند معلول وجود دوم علت خود است) و امام بر عقيده خودش او را وادار كرده، يا مقصود اينست كه احتياج بماده سابقه براى وجود اشياء اگر براى ناتوانى صانع باشد از پديد كردن چيزى كه نيست، پس بايد همه چيز با هر وصفى كه دارد در ماده باشد تا او را از آن بر آرد و اين محال است، چون مستلزم اينست كه ماده حقائق متباينه و متضاده داشته باشد و صفات متضاده در او باشد و اگر گويند برخى را دارد پس حكم كرديد باينكه برخى بى‏ماده پديد شدند و بايد همه چنين باشند و چرا نباشند، و اگر گويند جوهر ماده بجواهر ديگر مى‏گردد و اوصافش باوصاف ديگرى لازم مى‏آيد ازلى نابود شود و اين محال است، و لازم مى‏آيد چيزى از ناچيز برآيد و همين مطلوب ما است.

و اما آنچه از زندگى و مرگ ياد كرده و برگشت آن بسخن ما است، و خلاصه‏اش اينست كه: ماده كل كه تصور شده يا بذات خود زنده است (ماده‏اى با نيرو) يا مرده است (ماده صامت) يا ماده اشياء دو تا است يكى زنده و يكى مرده، اين هم دو احتمال دارد اول آنكه هر چيزى، خود از زنده و مرده هر دو باشد و دوم اينكه زنده از زنده برگرفته شده و مرده از مرده، يكم را ابطال كرده كه گفته اگر مرده بالذات از زنده برآيد لازم‏

 

آيد كه حيات ازلى از اين جزء ماده برودپ و گذشت كه اين ممتنع است يا حقيقت دگرگون شود، زنده مرده گردد، اين هم بحكم ضرورتى عقل ممتنع است، و اگر گفته شود زنده رفته و مرده پديد شده، فساد قول بفناء ازلى را دارد و بعلاوه معترف شده‏اند به مدعاى ما كه حدوث شى‏ء از لا شى‏ء است.

و بهمين دليل وجه دوم و سوم هم باطل مى‏شوند زيرا در جزء حى ماده همان دليل جاريست اگر مرده از آن باديد شود كه بدان اشارت كرده و فرمود «زيرا از زنده مرده بر نيايد» و اشاره بوجه چهارم كرده و فرموده «نمى‏شود چيز مرده قديم باشد» و با اين گفته: وجه دوم و سوم هم نيز باطل شوند، و تقريرش اينست كه ازلى بايد بذات خود واجد وجود باشد و بذات خود كامل و بى‏كاستى باشد، چون همه خردها گواهند نياز و كاستى از دلائل امكانند كه نياز بمؤثر و موجد آرند و نمى‏شود ازلى مرده (ماده فاقد نيرو باشد)، بسا كه كلمه زنده در اين خبر حمل شود بموجود و كلمه مرده بموجود اعتبارى و معدوم، و ظاهر اينست كه بيشتر سخن بر اساس مقدماتى است پذيرفته شده و مقبول نزد طرف، و تمام اين خبر با شرح اجمالى آن در مجلد چهارم گذشته.پ 55- در توحيد (ص 40) بسند خود از موسى بن جعفر عليه السّلام كه فرمود: او است نخست موجودى كه چيزى پيش از او نبوده، و آخر موجودى كه چيزى پس از او نباشد، و او است قديم و جز او پديد شده و آفريده، برتر است از اوصاف آفريده‏ها برترى شايانى.پ 56- در توحيد (ص 29) بسند خود از امير المؤمنين عليه السّلام كه در ضمن خطبه‏اى طولانى فرموده اشياء را از مايه‏هاى ازلى نيافريده، و نه از موجودات نخستين كه پديده آمده بودند بلكه هر چيز را آفريده و محكم ساخته آفرينشش را، و پيكر بندى كرده هر پيكرى را و خوب ساخته پيكر او را «الخبر».پ 57- و از همان (ص 38) بسندش از امام ششم عليه السّلام كه هميشه مى‏فرمود: سپاس از آن خدا كه بود آنگه كه جز او نبود، و پديد آورد همه چيز را چنانى كه پديد آورد

 

و دانست آنچه را بود و آنچه را خواهد بود.پ 58- و از همان (ص 22) بسندش از امام پنجم عليه السّلام كه در دعائى نوشت.

اى آنكه بود بيش از هر چيز سپس آفريد هر چيز را «الخبر»پ 59- و از همان و در توحيد (ص 61) بسندش از ابى الحسن سوم (امام دهم) عليه السّلام فرمود: اى پسر دلف، راستى كه جسم پديد است و خدا پديدار آنست و جسم سازش «الخبر».پ 60- و از همان و در توحيد (ص 80) بسندش از مفضل از امام ششم، در ضمن گفتارى كه در آن وصف بارى تعالى است: چنين است هميشه بود و هميشه هست تا جاويد جاويدان، و چنين بود آنگه كه زمينى نبود و نه آسمانى «نه شبى و نه روزى نه خورشيدى و نه ماهى، نه اخترانى و نه ابرى و نه بارانى و نه بادها، سپس خدا (تبارك و تعالى) دوست داشت خلقى آفريند كه بزرگوارى او را بزرگ دارند، و كبريائيش با تكبير بستايند، و والائى او را والا شناسد پس فرمود: باشيد دو سايه: پس بودند، مى‏گويم: تمام خبر در باب جوامع توحيد است.پ 61- و از همان (و در توحيد ص 89) بسندش از جابر از امام پنجم فرمود:

راستى خدا تبارك و تعالى بود و چيزى جز او نبود «الخبر»پ 62- و از همان (و توحيد ص 92) بسندش از محمّد بن مسلم از امام پنجم عليه السّلام، گويد: شنيدم كه مى‏فرمود: بود و جز او چيز ديگر نبود، و هميشه خدا دانا بوده بدان چه بود ساخته، و دانستن او پيش از بودن آن چون دانستن او بوده پس از آنكه او را بود كرده.پ 63- و از همان (توحيد ص 13) بسندش از ابى هاشم جعفرى، گويد: نزد امام نهم عليه السّلام بودم، و مردى از او پرسيد و گفت: بمن بگو پروردگار تبارك و تعالى كه در كتابش قرآن نامها و وصفها دارد، نامها و اوصافش همان خود او هستند؟ امام عليه السّلام فرمود: اين سخن دو رو دارد، اگر مى‏گوئى «اينها خود اويند با همه كثرت و چندانى» پس خدا برتر است از آن. و اگر مى‏گوئى اين نامها و اوصاف هميشه بودند

 

باز هم دو احتمال دارد، اگر گوئى هميشه در علم او بودند و سزاوار آنها بوده است آرى چنين است، و اگر مى‏خواهى بگوئى تلفظ آنها بصورت و هجاى الف باء و تقطيع حروفشان از ازل بوده، نه، بخدا پناه از اينكه بهمراه او جز او باشد، بلكه خدا بود و آفريده‏اى نبود، سپس آنها را آفريد تا وسيله ميان او و خلق او باشند و مردم بدانها بدرگاه او زارى كنند و او را بپرستند، و آنها ذكر او باشند، و خداى سبحان بود و ذكرى نبود، و آنچه ياد شود بذكر آن خداى قديم است كه هميشه بوده، اسماء و صفات آفريده‏اند و مقصود از آنها خدا است (الخبر) در احتجاج (ص 244) از جعفرى مانندش آورده.

در كافى (ج 1 ص 116) از محمّد بن ابى عبد اللَّه كه حديث را تا ابى هاشم جعفرى كشانده مانندش را آورده من گويم: شرحش در كتاب توحيد گذشت، و دلالتش بر مدعى صريح است.پ 64- در توحيد (ص 115) و در كافى (ج 1 ص 90) روايت شده كه از امير المؤمنين عليه السّلام پرسيده شد: كجا بود پروردگار ما پيش از آنكه آسمانى و زمينى بيافريند؟ فرمود: كجا پرسش از جا است، خدا بود و جايى نبود.پ 65- در احتجاج (ص 249) از ابو الحسن على بن محمّد (امام نهم) عليه السّلام از توحيد پرسش شد كه آيا هميشه خدا تنها بوده و چيزى با او نبوده، سپس همه چيز را بى‏نقشه آفريده و نيكوترين نامها را براى خود برگزيد؟ يا اينكه اسماء و حروف از قديم پيوسته با او بودند؟ نوشت: هميشه خدا بوده، سپس آنچه را خواست آفريد (الخبر).پ 66- در توحيد (ص 216) بروايت كلينى كه سند آن را كشانده. گفته ابو العوجاء از امام ششم عليه السّلام پرسيد و گفت: چه دليلى هست بر حدوث اجسام؟ فرمود راستش من چيزى خرد يا بزرگ نيافتم جز اينكه چون مانندش را بر آن فزايند بزرگتر مى‏شود، و اين خود زوال و انتقال از حالت نخست است، و اگر قديم بود زوال و انتقال نداشت، زيرا آنچه زوال و انتقال دارد روا است كه باشد و نباشد، و بود

 

پس از نبودش معنى حدوث است، و ازلى بودنش معنى قدم دارد، و صفت ازل و عدم در يك چيز فراهم نشوند.پ 67- و از همان (ص 159) بسندش از عبد الرحيم، گويد بدست عبد الملك بن اعين بامام ششم عليه السّلام نوشتم: قربانت، مردم در باره قرآن اختلاف دارند، گروهى پندارند قرآن كلام خدا است و آفريده نيست، و ديگران گويند قرآن كلام خدا است و آفريده است، در پاسخ نوشت: قرآن كلام خدا است پديده است و دروغ نيست و ازلى نيست كه همراه خدا بوده باشد برتر است از اينكه همراه او چيزى باشد برترى بزرگى، خدا بوده است و چيزى جز او با او نبوده، چه معروف و چه نامعروف خدا عز و جل بود و متكلم و مريد و متحرك و فاعل نبود، و والا و با عزت است پروردگار ما، همه اين صفت‏ها از كار او پديد آمده‏اند (عز و جل ربنا) و قرآن كلام خدا است و غير مخلوق است و در آنست گزارش كسانى كه پيش از شما بودند و گزارش آنچه پس از شما باشد، از نزد خدا فرود آمده برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم.

صدوق رحمه اللَّه- گفته غير مخلوق است يعنى دروغ نيست و مقصود اين نيست كه حادث نيست زيرا فرموده: كه حادث و غير مخلوق و غير ازلى با خدا تعالى ذكره، ما دريغ داريم كه كلمه مخلوق بر قرآن اطلاق شود براى اينكه مخلوق در زبان عرب بمعنى دروغ آمده، و كلام مخلوق يعنى دروغ و ساختگى، خدا فرموده (17- العنكبوت) همانا مى‏پرستيد از جز خدا بتها را و دروغ ميسازيد.

من گويم: در اين روش نوعى تقيه يا پرهيز كارى بوده چون مخالفان از اطلاق اين لفظ بقرآن سخت جلوگيرى داشتند.پ 68- در قصص راوندى بسندش از جابر از امام پنجم عليه السّلام فرمود: چون خدا زمين‏ها را آفريد آنها را پيش از آسمانها آفريد، ميگويم تتمه اين حديث در باب عوالم است.پ 69- در ثواب الاعمال (ص 242) بسندش از ابى خالد صيقل، از امام پنجم عليه السّلام كه فرمود: راستى خدا كار را واگذارد بيك فرشته از فرشته‏ها و هفت آسمان را آفريد و با

 

زمين و همه چيز را، و چون ديد همه چيز در فرمان او است گفت: چه كسى مانند من است، و خدا عز و جل، درخشى از آتش فرستاد، گفت: درخشى از آتش چيست؟ فرمود باندازه انگشتي فرستاد و او را با هر چه آفريده بود در پيش گرفت و ميان آنها نفوذ كرد تا باو رسيد، چون خود بين شده و دچار عجب گرديده بود.

در محاسن (ص 123) از پدرش از ابن سنان مانند آن را آورده.پ 70- و از همان (232 محاسن) بسندش از جابر از امام پنجم فرمود: خدا تبارك و تعالى بود و چيزى جز او نبود نورى كه تارى نداشت، راستى كه بدروغى آلوده نبود.

و دانشى كه نادانى در آن نبود و زندگى بى‏مرگ، و همچنين است تا هميشه.پ 71- در عياشى، از محمّد بن مسلم، از امام پنجم عليه السّلام فرمود: خدا تبارك و تعالى چنانست كه خود را ستوده، عرشش بر آب بود و آب بر هوا، و هوا جريان نداشت، و جز آب آفريده نبود، و آن روز آب شيرين و خوشگوار بود، و چون خدا خواست زمين را آفريند «بچهار باد فرمانداد تا آب را بهم زدند و موج شد و يك كفى برآورد، و آن را در جاى اين خانه گرد آورد و خدايش فرموده تا خشك شد و كوهى از كف شد و زمين را از زيرش كشيده سپس فرمود: (96- آل عمران) راستى نخست خانه كه براى مردم نهاده شد همانست كه دربكه است و بركت دارد، و رهنماى جهانيانست.پ 72- از همان، از عيسى بن ابى حمزه، گفت: مردى بامام ششم عليه السّلام گفت:

قربانت: مردم پندارند عمر دنيا هفت هزار سال است، فرمود: چنان نيست كه مى‏گويند، خدايش آفريده و پنجاه هزار سالش بيابانى تهى واگذاشت و ده هزار سال ويران، سپس خدا را نمودى با ديد شد، و در آن خلقى آفريد، نه پرى و نه فرشته و نه آدمى تا ده هزار سال و چون موعدشان رسيد در آن تباهى كردند و خدا آنها را از بن بركند و تا ده هزار سال آن را بيابانى تهى و ويران وانهاد، سپس پريان را در آن آفريد تا ده هزار سال و چون موعدشان نزديك شد در آن تباهى كردند و خون ريختند و اينست معنى گفتار فرشته‏ها «آيا در آن مينهى كسى كه تباهى كند و خونها بريزد» چنانچه زاده‏هاى جان ريختند پس خدا آنها را نابود كرد و آدم را آفريد، و برايش‏

 

ده هزار سال مقرر داشت و البته هفت هزار و دويست سال آن گذشته و شما در آخر الزمان هستيد.پ 73- در تفسير امام، گفت: امير المؤمنين عليه السّلام گفت: پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در تفسير قول خداى عز و جل (53- طه) «آنكه ساخت برايتان زمين را بستر» فرمود: چون خدا عز و جل آب را آفريد عرشش را بر آن نهاد پيش از آنكه آسمانها و زمين را آفريند و اينست گفته خدا عز و جل (8- هود) «او است كه آفريده آسمانها و زمين را در شش روز و عرشش بر آب بوده» يعنى عرشش بر آب بوده پيش از اينكه بيافريند آسمانها و زمين را پس فرستاد خدا بادها را بر آب و آب موج برآورد و دودى از آن برخاست و بر بالاى كف برآمد و از آن دود هفت آسمان آفريد و از كفش هفت زمين، زمين را بر آب پهن كرد و آب را بر صفا نهاد و صفا را بر ماهى و ماهى را بر گاو و گاو را بر سنگى كه لقمان براى پسرش ياد آورد و گفت: (16- لقمان) «پسر جانم راستى كه آن اگر باندازه يك دانه خردل باشد و در سنگى باشد يا در آسمانها يا در زمين مى‏آورد آن را خدا» و آن را بر ثرى نهاد و زير ثرى را جز خدا نمى‏داند.

و چون خدا زمين را آفريد كشش داد آن را از زير كعبه و پهن كرد آن را بر آب و بهمه چيز احاطه كرد، و زمين بر خود باليد، گفت: همه چيز را فرا گرفتم و كيست كه بمن چيره گردد؟ و در هر كدام از گوشهاى ماهى زنجيرى بود از طلا كه بعرش بسته بود، و خدا ماهى را فرمود: تا جنبيد و زمين مانند كشتى طوفانى بر اهل خود چرخيد و نتوانست خوددارى كند، و ماهى بر خود باليد و گفت من بر زمين كه همه چيز را فرا گرفته بود چيره شدم و كيست كه بر من چيره شود، و خدا عز و جل كوهها را آفريد و لنگر آن شدند و زمين سنگين شد و ماهى نتوانست آن را بجنباند.

و كوهها بخود باليدند و گفتند ما بر ماهى كه بر زمين چيره شده بود چيره شديم و كيست بر ما چيره شود؟ و خدا آهن را آفريد تا كوهها را بريده و دفاعى و امتناعى نتوانست، و آهن بخود باليد و گفت بر كوه كه بر ماهى چيره شده بود چيره شدم، چه كسى بر من چيره تواند شد؟ خدا آتش را آفريد و آهن را نرم كرد و

 

اجزايش را از هم پاشيد و دفاع و امتناع نتوانست،پ و آتش بخود باليد و گفت من بآهن كه بر كوه چيره شده بود چيره شدم و چه كسى بر من چيره شود؟ خدا عز و جل آب را آفريد و آتش را خاموش كرد و دفاعى و امتناعى نتوانست و آب بخود باليد و گفت من بآتش كه بر آهن چيره بود چيره شدم چه كسى بر من چيره شود؟ پس خدا عز و جل با درا آفريد و آن را خشكانيد و گفت من بر آبى كه بر آتش چيره بود چيره شدم چه كسى بر من چيره شود، و خدا انسان را آفريد و او بساختمان بادها را از مجارى خودشان گردانيد.

و آدمى هم بخود باليد و گفت من بر باد كه بر آب چيره بود چيره شدم چه كسى بر من چيره شود؟ و خدا عز و جل ملك الموت را آفريد و آدمى را ميرانيد و ملك الموت بخود باليد و گفت من بر آدمى كه بر باد چيره بود چيره شدم چه كسى بر من چيره شود؟ و خدا عز و جل فرمود: منم پر قهر و پر غلبه و پر بخشش، بر تو و بر هر چيزى چيره گردم و اينست گفته او (6- الحديد) بسوى او بر گردد هر كار.پ 74- در عياشى از امام ششم عليه السّلام فرمود: خدا آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، پس از سال شش روز كاسته شد.پ بيان: شايد منظور اينست كه مقتضاى حال اينست كه ماهها همه برابر باشند و همه سى روز باشند، و خدا شش روز از همه ماههاى سال كم كرد و حركت ماه را چنان ساخت كه سال قمرى 354 روز شد، و از اين رو در عرف شرع و عرف عرب سال به 360 روز اطلاق شود با اينكه نه موافق حركت خورشيد است و نه حركت ماه و خدا ميداند.پ 75- در عياشى از جابر از امام پنجم عليه السّلام فرمود: راستى خدا جل ذكره و تقدست اسماؤه آفريد زمين را پيش از آسمان سپس بر عرش استوار شد براى تدبير كارها.پ و از همان- از محمّد بن مسلم از امام پنجم فرمود: خدا تبارك و تعالى چنانست كه خود را ستوده، و عرشش بر آب بوده و آب بر هوا، و هوا جريانى نداشت.پ 76- و از همان از محمّد بن عمران عجلى، گفت: گفتم بامام ششم عليه السّلام: در جاى‏

 

خانه كعبه وقتى همه جا آب بوده كه خدا فرمود: «و عرش او بر آب بود» چه چيزى بوده است؟ فرمود: يك دانه گوهر سفيد و درخشان.پ 77- در مناقب (ج 4 ص 354) آورده كه ضباع هندى پرسيد: اصل آب چه بوده؟ امام عليه السّلام فرمود: اصل آب از ترس خدا است.پ بيان: يعنى ترس خدا سبب شده كه آن گوهر آب شود و آب گردد چنانچه بزودى بيايد.پ 78- در تنبيه الخاطر ورام، از ابن عباس از امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: راستى خدا تعالى در آغاز آفرينش آفريده‏ها نورى آفريد، آن را از هيچ چيز برآفريد، سپس از آن تاريكى آفريد، مى‏توانست تاريكى را از ناچيز آفريند چنان كه نور را از ناچيز آفريد، سپس از تاريكى نورى آفريد، و از آن نور يك دانه ياقوت آفريد بكلفتى هفت آسمان و هفت زمين، سپس آن ياقوت را تشر زد و از هيبت او خود را باخت و آبى شد لرزان، و پيوسته ميلرزد تا روز قيامت سپس عرش خود را از نورش آفريد، آن را بر آب نهاد، و عرش ده هزار زبان داشت كه خدا را بهر زبانى با ده هزار لغت تسبيح مى‏گفت كه هيچ كدام مانند ديگرى نبود، و عرش بر آب بود، بى‏پرده‏هاى مه (با پرده‏هائى از مه خ ل).پ 79- در تفسير فرات: از عبيد بن كثير بسندى از حسن بن على بن ابى طالب عليه السّلام فرمود: پدرم را نزد عمر بن خطاب ديدم كه كعب الاحبار نزد او بود و او مردى بود كه تورات و كتب پيغمبران را خوانده بود، عمر باو گفت: اى كعب داناترين بنى اسرائيل پس از موسى بن عمران چه كسى بود؟ گفت: او يوشع بن نون بود كه پس از موسى بن عمران وصى او بود، و همچنين هر پيغمبرى كه پس از موسى بن عمران در گذشت يك وصىّ داشت كه پس از او كارگذار امتش بود، پس عمر باو گفت:

پس وصى پيغمبر ما و داناى آنان كه بود: ابو بكر بود؟ گويد على عليه السّلام خاموش بود سخن نمى‏گفت.

كعب گفت: آرام باش كه خموشى در اينجا بهتر است، ابو بكر مردى بهره‏ور

 

از صلاح بود و مسلمانها براى صلاح او او را پيش داشتند و وصى نبود،پ زيرا [موسى بن عمران‏] چون درگذشت وصيت كرد بيوشع بن نون و گروهى از بنى اسرائيل او را پذيرفتند و گروهى هم فضل او را منكر شدند، و اين همانست كه خدا تعالى در قرآن ياد كرده (14 الصفّ) «پس باور كردند او را گروهى از بنى اسرائيل و كافر شدند گروهى و كمك داديم بدان گروهى كه باور شدند در برابر دشمنشان و گرديدند پيروز» و چنين بودند پيغمبران گذشته و امتهاى پيشين هيچ پيغمبرى نبود جز اينكه يك وصى داشت و قومش بر او حسد بردند، و فضل او را منكر شدند، عمر گفت: واى بر تو اى كعب پس بنظر تو وصى پيغمبر ما كيست؟

كعب گفت: او در همه كتب پيغمبران معروف است و در همه كتبى كه از آسمان فرود شده‏اند، او على است برادر پيغمبر عربى، يار او است در كار و پشتيبان او بود در برابر دشمنانش [و] همسرى مبارك دارد [و] و از او دو پسر دارد كه امتش پس از او هر دو را مى‏كشند و با وصيش حسد برند چنانچه امتهاى گذشته باوصياء پيغمبران خود حسد بردند، و او را از حقش دور كنند و پس از او فرزندانش را بكشند، چون حسد امتان گذشته، گويد: عمر دم دركشيد و گفت، اى كعب اگر در بيان كتاب منزل خدا راست گفتى البته بسيار دروغ هم گفتى كعب گفت: من هرگز در باره كتاب خدا دروغ نگفتم، ولى از من چيزى پرسيدى كه ناچار بودم شرح آن را برايت بدهم راستش من ميدانم كه داناترين اين امت امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام است پس از پيغمبرشان زيرا من چيزى از او نپرسيدم جز اينكه يافتم در بر او هر آنچه را تورات و همه كتب پيغمبران آن را تصديق دارند.

عمر باو گفت: اى يهودى زاده خاموش باش، بخدا تو بر آوردهاى دروغين بسيار دارى، كعب گفت: بخدا نميدانم كه در هيچ چيز از كتاب خدا دروغ گفته باشم پس از آنكه مكلّف شدم، و اگر بخواهى من يك مسأله علمى از تورات پيشنهاد مى‏كنم اگر تو بهتر دانستى تو از او داناترى، و اگر او فهميد از تو داناتر است، عمر گفت:

بياور برخى از آنچه ناستوده دارى، كعب گفت: بمن بگو از قول خدا «و عرش او بر آب‏

 

بود»پ پس كجا بوده زمين؟ و كجا بوده آسمان؟ و كجا بوده همه آفريدگان؟ عمر گفت:

كدام ما غيب مى‏داند جز آنچه مردى از ما از پيغمبر ما شنيده باشد؟ گفت ولى بگمانم اگر از ابو الحسن پرسش شود از اين مسأله آن را شرح مى‏دهد بدان چه ما آن را در تورات خوانديم، عمر باو گفت: باو بچسب وقتى بمجلس در آمد.

گويد: چون على عليه السّلام بر عمر و يارانش وارد شد، خواستند امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام از پا درآيد، كعب گفت: اى ابو الحسن بمن بگو: از قول خدا تعالى در كتابش «و بود عرش او بر آب تا بيازمايد كه كدام شما خوشرفتارتريد» امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: آرى، عرش او بر آب بود آنگه كه نه زمين كشيده شده بود، و نه آسمان ساخته شده، نه آوازى شنيده مى‏شد، نه چشمه‏اى مى‏جوشيد، و نه فرشته مقربى بود، نه پيغمبر مرسلى، و نه اخترى روانه بود، و نه ماهى در گردش، و نه خورشيدى در تابش، عرش او بر آب بود، و براى هيچ آفريده‏اى در هراس نبود، خود را چنانچه مى‏خواست بزرگ مى‏داشت و تقديس مى‏نمود، سپس با ديدش آمد كه بيافريند آفريده‏ها را، موج درياها را برانگيخت، و از آنها چون بزرگترين آفريده خدا برخاست، و آسمانى بسته از آن ساخت، و سپس زمين را از زير جاى كعبه بركشيد و پهن كرد، و آن ميان زمين است «1» و با درياها پيوست، سپس آن را كه يك نواخت بود در ساختمان هفت طبقه‏اش نمود.

سپس به آسمان توجه كرد كه دودى بود و بخارى برخاسته از آن درياها، و آن را با كلمه‏اى كه جز خودش نمى‏داند هفت طبقه ساخت، و در هر آسمانى فرشته‏ها بر نشاند كه بر كنار از گناه آنان را آفريد از نورى برگرفته از درياهاى خوشگوار، كه درياى رحمت است، و خوراكشان را تسبيح ساخت و تهليل و تقديس و چون كارش گذشت‏

 

و آفرينشش، استوار شد بر ملك خود،پ و ستوده شد چنان كه در خور او بود سپس ملك خود را اندازه و نقشه بست، و در هر آسمانى اختران فروزانى آويخت مانند قنديلها كه در مساجد آويزند، نشمارد آنها را جز خودش تبارك و تعالى، يك اختر آسمانى چون بزرگترين شهريست در زمين «1» سپس خورشيد و ماه را آفريد و هر دو را تابنده ساخت، و اگر خدا تعالى آن دو را وانهاده بود چنانچه نخست بار آفرينش خود بودند شناخته نميشد شب از روز، و ماه و سال و زمستان و تابستان و بهار و پائيز از هم شناخته نمى‏شدند و دينداران وقت وظائف دينى خود را نمى‏دانستند، و كارگر نمى‏دانست كى بدنبال زندگانى خود رود و كى آسايش كند، و خدا از مهرى كه به بنده‏هاى خود داشت، براى آنها پيش بينى كرد، و جبرئيل را فرستاد تا بپرش يكى از دو خورشيد را مسح كرد، و پرتو آن را برد و روشنى آن را بجا نهاد، و اينست فرموده خدا (12- أسرى) و ساختيم شب و روز را دو نشانه و نشانه شب را سترديم و نشانه روز را بيناكننده ساختيم تا از فضل پروردگارتان بكوشيد و شماره سالها و حساب را بدانيد و هر چيز را خوب تفصيل داديم، و آنها را نهاديم تا در فلك روان باشند و فلك ميان آسمان و زمين فرازگيرنده در آسمان، فرازگيريش تا سه فرسخ است در فرو گرفتن خورشيد و ماه روانست و هر كدام در شتابند و سيصد فرشته آنها را مى‏كشاند، در دست هر فرشته حلقه‏ايست كه آنها را در فرود اين دريا روانه دارند هر كدام جنجالى در تهليل و تسبيح و تقديس دارند، اگر يكيشان از فرود آن دريا درآيد هر چه بر روى زمين است مى‏سوزد، تا برسد بكوه‏ها و سنگها و هر چه خدا آفريده، و چون خدا آسمانها و زمين و شب و روز و اختران و فلك را آفريد و زمين‏ها را بر پشت ماهى نهاد بر او سنگينى كرد و لرزيد و بوسيله كوهها آن را آرام كرد، و چون آفرينش آنچه در آسمانها بود كامل شد و زمين در آن روز تهى بود و در آن كسى نبود، خدا بفرشته‏ها فرمود: (20- البقره) من در زمين يك جانشين‏

 

گذارنده‏ام،پ گفتند آيا در آن بجا نهى كسى كه تباهى در آن كند و خونها را بريزد با اينكه ما تسبيح گوئيم بسيارت و تقديس نمائيمت، فرمود: من مى‏دانم آنچه شما ندانيد» پس خدا جبرئيل را فرستاد و از روى زمين مشتى برگرفت و آن را با آب شيرين و تلخ خمير كرد. و طبائع را در آن در آميخت پيش از آنكه جان در آن دمد و او را از روى گندم گون زمين آفريد و براى همين آدمش ناميد، زيرا چون با آبش خمير كرد گل آلود شد و آن را چون كوهى بزرگ بدامنه كوه افكند، ابليس در آن روز خازن بر آسمان پنجم بود، از سوراخ بينى آدم درون ميشد و از دبر او در مى‏آمد، سپس دست بر شكمش مى‏زد و مى‏گفت: براى چه تو آفريده شدى، اگر بالا دست من گردى فرمانت نبرم و اگر زير دستم شوى ياريت ندهم.

از روزى كه آفريده شد تا جان در او دميده شد هزار سال در بهشت ماند او را از آب و گل، نور ظلمت و با دو پرتوى از خدا آفريد، اما بر اثر نور ايمان آرد و بر اثر ظلمت بكفر گرايد و گمراهى سرشت خاكيش در برخورد با آب او را دچار لرزش و ناتوانى و زبرى پوست تن مى‏نمايد، و او را بچهار طبع وصف كنند، طبع خون و بلغم، و صفراء و باد، و اينست قول خدا تبارك و تعالى (66- مريم) «آيا ياد نيارد آدمى كه او را پيش از اين آفريديم و نبود چيزى» گويد: كعب گفت: اى عمر، تو را بخدا دانشى دارى بمانند دانش امير المؤمنين على بن ابى طالب؟ گفت: نه، كعب گفت: على بن ابى طالب عليه السّلام وصى پيغمبرانست و محمّد خاتم پيغمبران عليهم السلام، و على خاتم وصيان، و نيست امروزه در روى زمين نفس كشى جز اينكه على بن ابى طالب از او داناتر است، بخدا ياد نشده از خلق آدمى و پرى و آسمان و زمين و فرشته‏ها چيزى جز اينكه من آن را در تورات خواندم چنانچه او خواند، گويد: هيچ روز عمر را خشمناكتر از آن روز نديدند.پ بيان: «ثم فتقها بالبنيان» بسا منظور اينست كه گشادگى ميان طبقاتش برآورد و چون ساختمان شد، يا اينكه ساختمان و آبادانى در آن نهاد و تقسيم به هفت اقليم شد بنا بر قولى، اين خبر تصحيفاتى دارد و رموزى و شايد ما در موضع‏

 

مناسبى در باره بعضى از آن توضيح بدهيم.پ 80- در كافى (ج 1 ص 132) بسندش از داود رقى، گفت پرسيدم از امام ششم عليه السّلام از تفسير قول خدا عز و جل «و بود عرش او بر آب» فرمود: آنها چه مى‏گويند؟ گفتم: مى‏گويند: عرش بر روى آب بود و پروردگار بالاى آن، فرمود:

دروغ مى‏گويند، هر كه اين را بگويد خدا را چون بارى پنداشته، و بصفت آفريده‏ها ستوده و بايدش چيزى كه خدا برداشته است نيرومندتر از او باشد، گفتم: قربانت برايم شرح بده، فرمود: خدا دين و دانش خود را بار بر آب كرد پيش از آنكه زمينى يا آسمانى يا پرى، يا آدمى، يا خورشيد و ماهى باشند، چون خواست مردم را آفريند آنها را در برابر خود پراكند و بآنها گفت: پروردگارتان كيست؟

نخست گوينده رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و امير المؤمنين و ائمه بودند كه گفتند: توئى پروردگار ما، پس دين و دانشش را بدانها وانهاد، سپس بفرشته‏ها فرمود: اينان حاملان دين و علم منند و امينانم بر خلقم، و آنان مسئول هستند.

سپس به آدمى‏زاده‏ها فرمود: براى خدا به پروردگارى اقرار كنيد، و براى اينان بولايت و فرمانبردارى، گفتند: الهى پروردگارا، ما اقرار كرديم، پس خدا بفرشته‏ها فرمود: گواه باشيد، ملائكه گفتند: گواهيم بر اينكه فردا نگويند راستى ما از اين بيخبر بوديم، يا بگويند، همانا پدران ما پيش از اين مشرك بودند، و ما فرزندان ناتوانى بوديم پس از آنها، آيا ما را بدان چه بيهوده‏كاران كردند عذاب مينمائى، اى داود، ولايت ما در ميثاق بر آنها مؤكد شده.

در توحيد بسند خودش از سهل مانند آن را آورده.پ بيان: ظاهرش آنست كه خدا سبحانه بآب حالتى داد كه آماده حمل دين و دانش او شد، و بسا مقصود اين باشد كه چون آب نخست آفريده‏ها است، و خدايش آماده كرد تا از آن خلقى برآيد كه قابل حمل دين و دانش او باشند، و اسباب برآمدن آنها را فراهم كرده بدان ماند كه دين و دانشش را بدو حمل كرده، و هر كس بروش حكماء برود آب را تفسير به خرد مى‏كند و بسا كه تفسير بهيولا شود، و از اين‏

 

سخنان بفضل خدا تعالى بر كناريم.پ 81- در روضه كافى (ص 94) بسندش از محمد بن عطيه آورده كه گفت:

مردى از دانشمندان شام بامام پنجم عليه السّلام گفت: يا ابا جعفر آمدم از تو مسأله‏اى بپرسم كه در پاسخگوئى آن درمانده شدم، من از سه دسته مردم آن را پرسيدم: هر كدام پاسخى مخالف هم داده‏اند، امام عليه السّلام فرمود: آن مسأله چيست؟ گفت:

راستش من از شما مى‏پرسم نخست آفريده خدا چيست؟ برخى بمن گفته‏اند، قدر است، و برخى گفته‏اند: قلم است، و برخى آن را روح دانسته‏اند، امام پنجم عليه السّلام فرمود: چيز درستى نگفتند، من بتو خبر دهم كه خدا تبارك و تعالى بود و چيزى جز او نبود، عزيز بود و هيچ كس پيش از عزت او نبود، و اينست فرموده او «منزه است پروردگارت پروردگار عزت از آنچه وصف مى‏كنند» «18- الصافات» آفريدگار پيش از آفريده بوده و اگر نخست بار چيزى را از چيزى آفريده باشد آن را نابودى نشايد هرگز، و هميشه با خدا چيزى بوده كه خدا پيش از او نبوده، ولى خدا بوده آنگه كه جز او چيزى نبوده، و آفريده چيزى كه همه چيز از آن است و آن آب است كه همه چيز را از آن آفريده و نژاد هر چيز را بآب پيوست، و آن را نژادى نبود كه بدان پيوندد، و باد را از آب آفريد و باد را بر آب چيره ساخت و دل آن را شكافت تا از آب كفى برانگيخت تا اندازه‏اى كه خدا خواست، و از آن كف زمينى سپيد و پاك آفريد كه شكستگى و سوراخى نداشت، و بلندى و پستى در آن نبود و بى‏درخت بود، سپس آن را در هم نورديد و بالاى آب نهاد، سپس خدا آتش را از آب آفريد و آتش دل آب را شكافت تا از آب دودى برآمد باندازه‏اى كه خدا خواست، و از آن دود آسمانى صاف و پاك آفريد كه شكستگى و سوراخ نداشت و اينست فرموده او «يا بلكه آسمان را ساخت و آن را برافراشت و درست، كرد شبش را تيره كرد و روز روشنش را برآورد، 27- النازعات» فرمود: نه خورشيدى بود و نه ماه، و نه اختران و نه ابر، سپس آن را در هم نورديد و بالاى زمين نهاد، سپس دو آفريده را بهم مربوط ساخت، و آسمان را پيش از زمين برافراشت، و اينست فرموده‏

 

او عز ذكره «و زمين را پس از آن كشيد 20- النازعات» مى‏فرمايد: پهن كرد.پ گفت: شامى گفت: يا ابا جعفر، گفته خدا عز و جل «و آيا ندانند آنها كه كافرند آسمانها و زمين هر دو بسته بودند و آنها را گشوديم 20- الأنبياء» امام عليه السّلام فرمود:

شايد پندارى آنها بهم چسبيده و پيوسته بودند، و يكى را از ديگرى برگشود؟

گفت: آرى، امام فرمود: از پروردگارت آمرزش جو، زيرا معنى قول خدا عز و جل «بسته بودند» اينست كه مى‏فرمايد آسمان بسته بود و باران فرود نمى‏كرد. و زمين بسته بود و دانه گياه نمى‏روئيد، و چون خدا تبارك و تعالى مردم را آفريد، و از هر جانورى در زمين پراكند آسمان را بباران ريزى گشود، و زمين را بروياندن دانه، شامى گفت: گواهم كه تو پيغمبرزاده‏اى و دانشت از دانش پيمبرانست.پ توضيح: اين كه فرمود «اگر نخست آفريده از چيزى باشد» يعنى اگر چنان باشد كه حكماء پندارند هر پديده را در پيش ماده‏اى بايد، چيزى كه نخست پديد باشد محقق نشود، و قديم جز خدا بايست گردد و آن محال است «نسب هر چيز را بآب پيوست» يعنى همه را از آب آفريد نه مقصود اين باشد كه مى‏گويد:

 «ساختيم از آب هر چيز زنده» زيرا ظاهرش مخصوص به داراى زندگى است مگر اينكه گفته شود، مقصود به هر چيز در اينجا هم همان زنده‏ها است، يا گفته شود نسبت زنده‏ها بآب مستلزم نسبت ديگر چيزها بدان است نيز از هر يك عناصر زيرا آنها هم جزء جاندارانند «سپس دو آفريده را هم نژاد كرد» يعنى در وضع خود مرتب نمود، و يكى را در بالاى ديگرى نهاد، يا آنكه نسبت آنها را در كتاب خود ياد كرد و فرمود: «و زمين را پس از آن كشش داد» و بيان كرد كه كشش زمين پس از افراشتن آسمان بوده.پ 82- در كافى (ص 95 و 153 روضه) بسندش از محمّد بن مسلم، گفت: امام پنجم بمن فرمود: همه چيز آب بود، و عرش خدا بر آب بود، و فرمان داد خدا عز و جل آب را تا بر افروخت و آتش گرفت، سپس آتش را فرمود تا خاموش شد و از خموشيش دودى برخاست و خدا آسمانها و زمين را از آن دود آفريد، و زمين را از

 

خاكسترش آفريد، سپس آب و آتش و باد با هم ستيزه كردند، آب گفت: منم بزرگتر لشكر خدا، آتش گفت: منم بزرگتر لشكر خدا، و خدا عز و جل به باد خطاب كرد:

توئى لشكر بزرگترم.پ بيان: زمينى كه از خاكستر آفريده، شايد بقيه زمينى باشد كه بعد از كشش حاصل شده، و بسا كفى كه در اخبار ديگر ذكر شده مايه اوليه زمين باشد و خاكستر از آن بوجود آمده و از آن خاكستر زمين آفريده شده يا اينكه خاكستر با كف آميخته و كف خشكيده و سفت شده و زمين شده.پ 83- در كافى (ص 145 روضه) بسندش از سلام بن مستنير از ابى جعفر عليه السّلام فرمود: راستى خدا عز و جل، بهشت را پيش از دوزخ آفريد، و طاعت را پيش از گناه، و رحمت را پيش از خشم، و خوبى را پيش از بدى، و آسمان را پيش از زمين آفريد، و زندگى را پيش از مرگ، و خورشيد را پيش از ماه، و نور را پيش از ظلمت.پ بيان: شايد مقصود از خلق طاعت تقدير آن باشد، بلكه در بيشتر آنها ظاهر همين است، و خلق بمعنى تقدير شايع است، و مقصود از خلق شر و بدى خلق چيزيست كه بدى بحسب ظاهر بدنبال آنست و اگر چه خير او غالب و وجودش صلاح است.پ 84- در كافى (ص 148 روضه) بسندش از امام ششم عليه السّلام كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: خدا هيچ نيافريد جز آنكه بر او فرماندهى گماشت كه بدو چيره است، اين براى آنست كه چون خدا تبارك و تعالى ابر (درياها خ ل) فروردين را آفريد بخود باليد و غريد و گفت: كدام چيز بر من چيره شود؟ پس زمين را آفريد و بر پشت او پهن كرد و زبون شد، سپس زمين بخود باليد و گفت: كدام چيزى بر من چيره شود؟

و كوهها را آفريد و چون ميخ‏ها بر پشتش كوبيد تا اهل خود را نلرزاند، و زمين زبون شد و آرام گرديد، سپس كوهها بر زمين باليدند، و بينى كشيدند و سر افراشتند و گفتند: كدام چيز بر ما چيره شود؟ خدا آهن را آفريد تا كوه را بريد و زبون شد

 

سپس آهن بر كوهها باليدپ و گفت، كدام چيز مرا غلبه كند؟ و آتش را آفريد و آهن را گداخت و آهن زبون شد، سپس آتش شعله زد و شيهه زد و باليد و گفت:

كدام چيز بر من چيره شود؟ پس آب را آفريد و آب را خاموش كرد و آتش زبون شد.

سپس آب باليد و غريد و گفت: كدام چيز بر من چيره شود؟ پس باد را آفريد و امواج آن را بجنبش آورد و آنچه در تكش بود برانگيخت و آن را از مجاريش باز گرفت و آب زبون شد، سپس باد باليد و تند وزيد و دامن خود را نمود و گفت:

كدام چيز بر من چيره شود؟ پس آدمى را آفريد و او ساختمان كرد و چاره جست و برگرفت آنچه را كه از باد و ديگر آفاتش پنهان دارد، و باد زبون شد، سپس آدمى سركشى كرد و گفت كيست نيرومندتر از من؟ و خدا مرگ را آفريد و او را مقهور كرد و انسان زبون شد سپس مرگ پيش خود باليد و خدا عز و جل فرمود: مبال بر خود كه من تو را ميان دو گروه بهشتيان و دوزخيان سر ميبرم، سپس هرگزت زنده نكنم تا اميد و بيمى‏شوى و باز فرمود: بردبارى بر خشم چيره است و مهربانى بر سخط چيره مى‏شود، و صدقه بر گناه غلبه مى‏كند، سپس امام ششم عليه السّلام فرمود: چه مانند است اين بدان چه بر ديگرى غلبه كند.پ ايضاح: ظاهر اينست كه اين بيانات بر سبيل استعاره تمثيليه آمده و مقصود اينست كه هر چه جز حق تعالى مقهور و مغلوب ديگريست، و خداى سبحان همان قاهر و غالب بر آنچه جز او است و اينكه خداى سبحان بحكمت در اين دنيا زيان چيزى را بچيز ديگر دفع كرده تا زندگى براى مردم فراهم شود ... قول او «راستى آب بخود باليد» بسا مراد بآب در اينجا آبهائيست كه درون زمين جاى دارند و زمين بر روى آنها آفريده شده، از اين جهت آب را در اول خبر به «بحار سفلى» تعبير كرد و غلبه زمين همانا بر آبهاى درون او است نه آبهاى ظاهر، و منافات ندارد پس افتادن خلق اين گونه آب از بسيار چيزها با پيش بودن اصل آفرينش آب و حقيقت آن بر

 

جز خودش از سائر چيزها.

 «لوَّحت اذيالها» يعنى دامنها بالا زد و حركتشان داد از سرافرازى و تكبر و اين از بهترين استعاره‏ها است «تا اميد و بيم شوى» يعنى زنده‏شدنت اميد دوزخيان گردد و بيم بهشتيان و شايد مقصود از سر بريدن مرگ، سر بريدن چيزى باشد بنام او تا هر دو گروه بفهمند مرگ از آنها بطور چشم گير برداشته شده، اگر نگوئيم أعراض در نشئه ديگر مجسم ميشوند، و بسا كه بيان آن از باب ضرب المثل است.پ 85- در اختصاص: گفت: يونس بن عبد الرحمن روزى به امام هفتم عليه السّلام گفت كجا بود پروردگارت آنگه كه نه آسمانى ساخته بود، و نه زمينى پهناور؟ فرمود:

نورى بود در نور، نورى بر نور، و از اين نور آبى آفريد كدر، و از اين آب ظلمتى آفريد، و عرش او بر اين ظلمت بود، گفت از جا پرسيدم شما را، فرمود: هر چه گوئى: كجا پس خود جا در كجا است؟ گفت: وصف كردى و خوب آوردى، همانا شما را از مكان موجود و معروف پرسيدم، فرمود: در دانش خود بود كه دانش او بود، و دانش دانشمندان در بر دانشش كوتاه است، گفت همانا شما را از مكان پرسيدم فرمود: اى نانجيب! آيا جوابت ندادم كه او دانش خود بود كه دانش او بود، و كوتاه و نارسا است دانش دانشمندان در بر دانش او.پ 86- در سعد السعود: سيد بن طاوس است كه يافتم در صحف ادريس از يك نسخه كهن نخست روزى كه خدا جل جلاله در آن آفريد روز يك شنبه بود، سپس بامداد روز دوشنبه، پس خدا جل جلاله درياها را گرد زمين فراهم آورد؛ و آنها را چهار دريا نمود، فرات، نيل، سيحون، جيحون، سپس شام سه شنبه آمد، و تاريكى و هراس شب همه جا را فرا گرفت، و بامداد سه شنبه آمد و خدا جل جلاله خورشيد و ماه آفريد، و شرح مفصلى در اينجا آورده و گفته: شب چهار شنبه شد و خدا هزار هزار صنف فرشته آفريد، بعضى چون ابر، بعضى بر خلقت آتش، همه در آفرينش و در جنبش از هم جدا بودند، سپس بامداد روز چهار شنبه شد و خدا از آب اصناف چهار پايان و پرندگان را آفريد، و روزى آنها را در زمين‏

 

نهاد، و آتش بزرگ را آفريد، و انواع گزندگان را.پ سپس شب پنجشنبه شد، و خدا جانوران درنده و پرنده‏هاى شكارى را ممتاز ساخت سپس بامداد روز پنجشنبه شد، و خدا هشت بهشت آفريد، و درهاشان را برابر هم ساخت، و سپس شب جمعه شد و خدا نور زهراء را آفريد، و صد باب رحمت گشود كه در هر باب جزئى از رحمت بود، و بهر در هزار فرشته رحمت گماشت و رئيس همه را ميكائيل نمود، آخر همه را باب رحمت همه خلائق نمود كه بدان ميان خود بهم رحم و مهربانى كنند، سپس بامداد روز جمعه شد و خدا درهاى آسمان را گشود و باران فرود شد و بادها وزيد، و ابر پديد آورد، و فرشته‏هاى رحمت را بزمين فرستاد تا ابر را فرمان دهند بر زمين ببارد و زمين با گياه خود گلستان شود، و خوبى و خرميش بيفزايد، و فرشته‏ها غرق نور شوند، و بدين جهت خدا روز جمعه را روز درخشان ناميد و روز فزونى، و خدا فرمود: من روز جمعه را گرامى‏ترين و دوست‏داشته‏ترين روزها ساختم.

سپس شرح والائى آورده و گفته: خدا جل جلاله زمين را معرفى كرد كه از آن خلقى آفريند، برخى فرمانبر و برخى گنهكار، زمين لرزيد و خواست معاف باشد و خواهش كرد از آن خلقى نگيرد كه گنهكار شود و بدوزخ رود، جبرئيل آمد تا گل آدم را از آن بردارد و از او خواهش كرد بعزت خدا كه بر ندارد چيزى جبرئيل بخدا ناليد و زمين ناليد و خدا فرمود برگردد، و ميكائيل را مأمور كرد و زمين لرزيد و خواهش كرد و زارى كرد و خدا فرمود تا دست از آن كشيد و سپس اسرائيل را مأمور كرد و باز زمين لرزيد و خواهش كرد و زارى كرد و خدا فرمود تا دست كشيد.

سپس عزرائيل را مأمور كرد و زمين لرزيد و خواهش كرد و زارى كرد و او گفت خدا بمن فرمانى داده و من آن را انجام مى‏دهم خوشت آيد يا بدت آيد و مشتى از آن طبق فرمان خدا برگرفت، و آن را بجايگاه خود بالا برد و خدا فرمود: چنانچه متصدى بر گرفتن خاك زمين شدى و نخواه بود، متصدى جان گرفتن همه اهل زمين شو با ناخواهى آنان تا روز قيامت، و چون خورشيد روز جمعه غروب كرد خدا خواب را

 

آفريدپ و همه جانوران زمين را فرا گرفت و خواب را آسودگى نمود و آن شب را بهمين جهت شب سبقت ناميد و فرمود: منم خدا شايسته پرستشى نيست جز من آفريننده هر چيزم، آفريدم آسمانها و زمين و آنچه ميان آنها است و آنچه زير خاك است در شش روز از ماه نيسان كه نخست ماه است از ماههاى دنيا و شب و روز ساختم و روز را براى كار و زندگى منور كردم و شب را براى خفتن و آسودگى، سپس صبح روز شنبه شد.

 

خدا زبانها را از هم جدا كرد و همه خلائق براى عزت و جلال خدا تسبيح كردند و خلق او كامل شد و شب و روز استوار شدند و سپس روز يك شنبه دوم كه هشتم عمر دنيا بود آمد و خدا فرشته‏اى را فرمود تا گل آدم را خمير كرد و بهم زد و خدا آن را چهل سال در خمير نگهداشت، سپس آن را چسبنده نمود سپس سياه و بدبو كرد تا چهل سال سپس آن را خشكيده و چون گل كوزه كرد تا چهل سال سپس از صد و بيست سال كه گل آدم را خمير كرده بود به فرشته‏ها فرمود: راستى من آفريننده آدمى هستم از گل، و چون او را ساختم و از روح خود در آن دميدم همه برايش بسجده افتيد، گفتند: آرى.