آيات قرآن مجيد:
پ1- البقره (21 و 22) ايا مردم بپرستيد پروردگار خود را كه شما را آفريده و آنان كه پيش از شما بودند شايد پرهيزكار شويد آنان كه زمين را بسترتان ساخت و آسمان را برپا كرد و فرو آورد از آسمان آب و برآورد بدان از ميوهها روزى شما را و نسازيد براى خدا همگنانها با اينكه ميدانيد.پ 2- الرعد (3 و 4) و او است كه پهن كرد زمين را در آن لنگرها نهاد و نهرها و از هر ميوه در آن جفت با هم، فرا گيرد شب روز را راستى در اين نشانهها است براى مردمى كه بينديشند و در زمين تيكههاايست كنار هم و باغها از انگور و زرع و نخل جفته و تك كه يك آب نوشند و آنها را در خوراك بهم برترى داديم راستى در اين نشانهها است براى مردمى كه خردمندى كنند.پ 3- ابراهيم (32- 34) خدا كه آفريده آسمانها و زمين را و فرو آورد از آسمان آب و برآورد بدان از برها روزى شما را و فراهم كرد كشتى تا روان شود در دريا بفرمانش و فراهم كرد براتان نهرها را و مسخر كرد براتان خورشيد و ماه را پويان و مسخر كرد براتان شب و روز را و بشما داد از هر چه خواستيد و اگر بشماريد نعمت خدا را آمارش نتوانيد راستي آدمى البته ستمكار و ناسپاس است.پ 4- الحجر (19- 20) و زمين را كشانديم و افكنديم بر آن لنگرها و رويانديم در آن از هر چيز سنجيده و ساختيم براى شما در آن زندگيها و كسانى كه نيستيد روزى ده آنها.
پ5- النحل (10- 18) او است كه فرود آورد از آسمان آب براى شما از آن نوش كنيد و از آن درختى است كه در آن بچرانيد بروياند براى شما بدان زراعت و زيتون و نخل و انگور و از هر ميوه راستى در آن نشانهها است براى مردمى كه بينديشند و مسخر كرد براى شما شب و روز را و خورشيد و ماه را و اختران مسخرند بفرمانش راستى در آن نشانهها است براى مردمى كه خردمندى كنند و آنچه آفريد براى شما در زمين با رنگ گوناگون راستى در آن نشانهها است براى مردمى كه يادآورى كنند و اوست كه مسخر كرد براى شما دريا را تا بخوريد از آن گوشت تازه و برآريد از آن زيورى كه در بر كنيد و ببينى در آن كشتىها را شكافنده و تا بجوئيد از فضل او و شايد شكر كنيد و افكند در زمين لنگرها را تا شما را نلرزاند و رودها و راهها شايد راه يابيد و نشانهها و به اختر شما راه يابيد- تا فرمايد- و اگر بشمريد نعمت خدا را آمار نتوانيد راستى خدا پر آمرزنده و مهربانست.پ 6- الكهف (7) راستى ما ساختيم آنچه بر زمين است زيور آن تا بيازمائيم آنان را كدام خوش رفتارند.پ 7- طه (53- 55) از اوست آنچه در آسمانها است و آنچه در زمين و آنچه زير خاك است، و خدا فرمود، آنكه ساخت زمين را گهواره شما و شما را در آن براهها برد و فرو آورد از آسمان آب و برآورديم بدان انواع گياهان چندى بخوريد و چهارپايانتان را در آن بچرانيد راستى در آن نشانهها است براى صاحبان خرد از آنتان آفريديم و در آنتان برگردانيم و از آنتان برآريم بار بار ديگر.پ 8- الأنبياء (31) و نهاديم در زمين لنگرها تا نلرزاند آنها را و نهاديم در آن درّهها را راه تا شايد راه يابند.پ 9- الشعراء (7 و 8) ننگرند زمين را كه چند رويانديم در آن از هر نوع ارجمند راستى در اين نشانهايست و نيستند بيشترشان گرونده.پ 10- الشعراء (144- 149) آيا رها شويد در آن آسوده در باغها
و چشمهها و زرعها و نخل ارجمند كه گلش نرم و لطيف است و بتراشيد از كوهها خانههائى مرفه.پ 11- النمل (6 و 61) و آيا كسى كه آفريد آسمانها و زمين را و فرو آورد براى شما از آسمان آب و رويانديم بدان باغهاى خرم كه نسزد براى شما درختش را برويانيد آيا با خدا معبوديست بلكه آنان مردمى باشند منحرف يا كسى كه ساخت زمين را قرارگاه و نهاد ميانش رودها و نهاد برايش لنگرها و نهاد ميان دو دريا پرده آيا معبوديست بهمراه خدا بلكه بيشترشان ندانند.پ 12- لقمان (10 و 11) آفريد آسمان را بىستونى كه ببينيد و افكند در زمين لنگرها تا شما را نلرزاند و پراكند در آن از هر جانور و فرو آورديم از آسمان آب پس رويانديم در آن از هر نوع ارجمند اينست آفريده خدا بمن نمائيد چه آفريدند آنها كه جز اويند بلكه ستمكاران در گمراهى روشنند.پ 13- فاطر (27 و 28) ببينى كه خدا فرو آورده از آسمان آب و برآورديم بدان ميوههاى چند رنگ و كوههاى سفيد و سرخ و همه رنگ و سياه زغالى و از مردم و جانوران و چهار پايان چند رنگ همچنين همانا بترسند بندههاى دانشمند از خدا كه خدا عزيز است و آمرزنده.پ 14- يس (33- 36) و نشانهايست برايشان زمين مرده كه آن را زنده كنيم و بر آورديم از آن دانهاى كه بخوريد و نهاديم در آن باغها از نخل و انگور و روان كرديم در آن چشمهها تا از ميوهاش بخورند و از آنچه بكارند بدست خود آيا شكر نكنند منزه است آن خدا كه همه انواع را آفريد از آنچه بروياند زمين و از خود آنان و از آنچه ندانند.پ 15- المؤمن (64) آن خدا كه ساخت براتان زمين را قرارگاه و آسمان را بر پا.پ 16- السجده (39) و از آياتش اينست كه بينى زمين را فرود و چون فرو آريم بر آن آب بجنبد و بر آيد راستى كه آن كسى كه زندهاش كند البته زنده كن مردهها
است زيرا او بر هر چه توانا است.پ 17- الشورى (29) و از آياتش آفرينش آسمانست و زمين است و آنچه در آنها پراكنده است از جانور و او بر جمع آنها چون خواهد توانا است.پ 18- الزخرف (10) آنكه ساخت براى شما زمين را گهواره و ساخت براى شما در آن راهها شايد ره يابيد.پ 19- الجاثيه (13) و فراهم كرد براى شما آنچه در آسمانست و آنچه در زمين همه از او است راستي در اين نشانهها است براى مردمى كه بينديشند.پ 20- ق (7 و 8) و زمين را كشش داديم و افكنديم در آن لنگرها و رويانديم در آن از هر نوع خرّم، بخاطر بينائى و يادآورى براى هر بنده بازگشتكننده.پ 21- الذاريات (48 و 49) و زمين را گسترديم و چه خوب گسترنده بوديم و از هر چيز دو جفت آفريديم شايد شما يادآور شويد.پ 22- الرحمن (10- 12) زمين را نهاد براى مردم در آن ميوه است و نخل غنچهدار و دانه پوستهدار و گل، بكدام نعمت پروردگار خود تكذيب كنيد.پ 23- الحديد (17) بدانيد خدا زنده كند زمين را پس از مرگش البته بيان كرديم براتان آيات را شايد بفهميد.پ 24- الطلاق (12) خدائى كه هفت آسمان آفريد و مانندشان زمين آفريد، ميانشان فرمان فرو آورد تا بدانيد البته خدا بر هر چه توانا است و البته دانشش همه چيز را فرا گرفته.پ 25- الملك (15) او است كه زمين را رام شما كرد برويد بر شانههايش و بخوريد از روزيش.پ 26- نوح (19 و 20) و خدا ساخت زمين را بساط شما تا راه رويد در راههاى درههايش.
پ27- المرسلات (25- 28) آيا نساختيم زمين را گيرنده، براى زنده و مرده، و نهاديم در آن لنگرها بلند و نوشانديم بشما آب گوارا، واى آن روز بر دروغشماران.پ 28- النبأ (6- 16) آيا نساختيم زمين را بستر، و كوهها را ميخ، و آفريديم شما را جفت، و نموديم خوابتان را آسايش. و نموديم شب را پرده و پوشش، و نموديم روز را براى زندگى، و ساختيم بالاى سرتان هفت چيز سخت، و ساختيم چراغ فروزان، و فرو آورديم از فشارندهها آب جوشان، تا برآريم با ان دانه و گياه، و بهشتان پر درخت.پ 29- الطارق (12) و بزمين شكافدار.پ 30- الغاشيه (17- 20) آيا ننگريد بشر كه چگونه آفريده شده، و بآسمان كه چگونه بالا رفته، و بكوهها كه چگونه وادارند، و بزمين كه چگونه پهن است.پ 31- الشمس (6) سوگند بزمين و آنكه كشيدش.
تفسير
پ «آنكه شما را آفريد» گفتهاند خدا در اينجا 5 دليل برايشان بر شمرده دو تا از انفس كه آفرينش خود و پدرانشان باشد و سه از آفاق كه گستردن زمين و بر پا كردن آسمان و امور حاصله از هر دوشان چون باران از آسمان و بار و بر از زمين بسبب آن و سبب اين تنظيم روشن است، زيرا نزديكتر چيزها بآدمى خود او است و آنگه اصل او سپس زمين كه جاى او است و قرارگاهش بر آن نشينند و خوابند و بگردند چنانچه بر بستر، سپس آسمانى كه چون گنبد اين قرارگاه است، و آنگه آنچه از آميزش اين جايگاه و سايهانداز برآيد از باران و از بار و برى كه چون نژاد از شكمش برآيد هر نوع غذا و انواع ميوهها كه روزى آدميزادهاند.
پو نيز آفريدن مردم مكلّف زنده و توانا اصل همه نعمتها است چون آفريدن زمين و آسمان بشرط وجود انسان و نيرو داشتن او برايش سودمند است و بايد اصل را پيش از فرع نام برد بعلاوه هر دلالتى كه در آسمان و زمين بر وجود صانع هست در آدمى هم هست باضافه زندگى و نيرو و شهوت و خرد و چون دليلى كاملتر است تقديم را شايد.
و فراش نام زير انداز است و نبايد زمين سطحى برابر باشد چنانچه گمان شده و خواه چنين باشد يا بشكل كره باشد ميتوان بسترش ناميد چون بزرگ است و پهناور ولى بستر بودنش وابسته بآنست كه در جاى طبيعى خود كه ميانه افلاك است آرام باشد چون هر جسم سنگين بطبع خود بزير گرايد و هر سبك بفراز و فراز از هر سو سمت آسمانست و زير سمت مركز.
و چنانچه حركت زمين زير پاى ما بسوى آسمان بعيد است حركت آن در سوى ديگر كه برابر ما است بعيد است چون آن فرو شدن بالا رفتن بآسمانست و در آرامش و پادارى زمين در جاى خودش نيازى بآويزهاى از بالا يا ستونى از ريزش ندارد همان غريزه ميل بمركز كه خدا بدو داده بس است «راستى خدا نگهدار آسمان و زمين را از اينكه از جا در روند و اگر در روند ديگرى نتواند آنها را پس از آن نگهدارد، 42 فاطر».
و از نعمت خدا بر بندهاش اينست كه زمين را سخت نساخته مانند سنگ و نه نرم و فروكش مانند آب تا خواب كردن و راه رفتن بر آن آسان باشد و زراعت و مسكنسازى در آن ميسر گردد و هم كندن چاه و كشيدن نهرها، و ديگر اينكه آن را لطيف نساخته تا پرتو در آن بماند و گرمى دهد و گذر (و مجاورت خ آب) بر آن بشود.پ و ديگر اينكه پارهاى از آن را از آب كه بايد درون آن باشد بر آورده تا براى زندگى جانوران و مردم آماده باشد، و سبب بيرون افتادن آن كه نزديك يك چهارم است اينست كه كره تمام نباشد و با آب يك كره باشد بچند دليل.
1- آنكه اختران بر مردم مشرق زودتر طلوع و غروب دارند تا بر مردم مغرب.
2- هر چه بسمت شمال نزديكتر شوى قطب ظاهر سمت جدى بالاتر آيد و قطب برابرش فروتر شود و در جنوب بعكس است و براى كسانى كه ميانه اين دو سمت باشند اين اختلاف تركيب شود و نشانههاى ديگر كره بودن كه مردم خشكى و دريانشينان در آنها موافقند، و كوههاى هر چند بلند آن را از كره بودن بيرون نبرند زيرا چون زبرى باشند كه با نرمى كره منافات دارند نه با دائرهگيرى آن.
و نعمت ديگر: همه چيزها است كه در زمين پديد شوند از معادن و گياه و جانور و آثار آسمانى و زمينى كه تفصيل آنها را جز آفريننده آنها نداند.
و ديگر اينست كه زمين تيكههاى گوناگون دارد از سست و سخت و نرم و ناهنجار كه هر كدام حاجتى بر آرند و سودى دارند كه در زمين تيكههاى كنار هم است.
و ديگر رنگهاى آنست كه كوهها هموار دارند و سپيد و سرخ و سياه.
و ديگر: شكاف بردارند كه گياه از آنها بر آيد «و زمين شكافدار».
و ديگر: آب باران را بخود كشند «و فرود آورديم از آسمان آبى باندازه و جا داديم آن را در زمين».
ديگر: چشمهها و رودهاى بزرگ كه در آن روانست «و زمين را كشش داديم».
ديگر: طبع كريم و پر بخشش زمين است كه يك دانه ستاند و هفتصد باز دهد «چون يك دانه كه هفت خوشه روياند و در هر خوشه يك صد دانه است، 221- البقره»».
و ديگر: زندگى و مرگ آنست «و نشانهايست براشان زمين مرده كه آن را زنده سازيم».پ و ديگر: جانوران گوناگون «و پراكنده در آن از هر جنبنده» «و رويانديم
در آن از هر نوع خرم» چند رنگى آنها خود دليلى است، و مزههاى گوناگونشان دليلى، و بوهاى چندشان دليلى، برخى خوراك آدميند و برخى خوراك بهائم «بخوريد و بچرانيد چهارپايانتان را» از آنست خوراك و از آنست نانخورش، و رمان دارد، و ميوهها آرد، جامه تن آدمى پرورد از پنبه و كتان و مو و پشم جانوران، و ابريشم و پوست.
ديگر: سنگهاى گوناگون كه برخى زيور باشند و برخى براى ساختمان و سنگهاى بسيار براى آتشگيره، بنگر به ياقوت سرخ كه كمياب و كم سود است و گران، و آنها كه پرسودند، فراوان و ارزان.
ديگر: آنچه خدا در آن سپرده است از معدنيهاى خوب مانند طلا و نقره.
سپس بينديش كه آدميان پيشههاى دقيق و صنعت و هنر در آوردند تا ماهى را از تك دريا و پرنده را از اوج هواء بدست آوردند، و نتوانستند طلا و نقره بسازند براى آنكه سودش بتوانگران رسد و عزت و قدرت آن را طلبد و حكمت آفرينش باطل شود و از اين رو خدا در آن را بست و زبانزد شد كه هر كه از كيميا مال جويد مفلس شود ديگر: درختان شايان براى ساختمان و سقف و هيزم است كه در كوه و جنگل است و چه نيازى بآنها است براى نان پختن و طبخ غذا.
و بسا آنچه از سودها را نگفتيم بيش از آنها است كه شمرديم و چون خردمند در اين غرائب و عجائب انديشد بمد بر حكيم و تقدير ساز دانا اعتراف كند، اگر گوش شنوا و چشم بينا و دل عبرتگير داشته باشد.
و اما سودهاى آسمان خدا آنها را با چراغها آراسته «و البته آراستيم آسمان دنيا را بچراغها» و هم بماه «و نهاد ماه را در آنها روشن» بخورشيد، «و ساخت خورشيد را چراغ» و بعرش «پرورنده عرش بزرگ» و بكرسى، «كرسيش فرا دارد آسمانها و زمين را» و بلوح، «در لوحى محفوظ» و بقلم «ن و القلم و بدان چه نگارند» و آن را سقف محفوظ، و هفت طبقه، و هفت محكم ناميد و يادآور شد كه آفريدنش حكم رسا
دارد و هدفهاى درست «پروردگارا نيافريدى اين را بيهوده» «و نيافريديم آسمان و زمين و آنچه ميان آنها است بيهوده اينست گمان آنان كه كافر شدند».پ اعمال در آن بالا روند، و انوار از آن بزير برآيند قبله دعا است و مركز ضياء و صفا بهترين رنگها كه پرتو افكني است از آن او كرده و نيكوتر شكل مستدير را اخترانش رجوم ديوانند و نشانهها كه بدان در ظلمات خشكى و دريا رهيابند براى خورشيد طلوعى فراهم كرد و او را براى برآورد نيازها بهر طرف چرخانيد و غروبي آوردش تا آرامش و سكون در هر جا حكمفرما شوند و نيروى هاضمه بكار افتد و غذا را بهر جا برساند.
و نيز اگر طلوع نداشت آبها يخ ميزدند و سردى و كثافت غلبه ميكردند؛ و حرارت غريزيه خرده خرده بخموشى ميگرائيد و اگر غروب نداشت زمين و هر چه دارد ميسوخت و چون چراغى است كه براى اهل خانه باندازه نياز افروخته شود و خموش گردد تا بيارامند و نور و ظلمت با همه جدائى در مصلحت ساكنان زمين يار و همكارند.
و از بالا رفتن و پائين كشيدن زمين در مدار خود خدا چهار فصل پديد كردند و در زمستان گرما در درون درخت و گياه بجوشد تا مايه بار و بر در آن پديد گردد و هوا در هم شود و ابر و باران فراهم آيد و تن جانداران با تو كشيدن حرارت در درونشان نيرومند گردد در بهار طبيعت بجنبش آيد و مايههاى درونى برايند درخت گل دهد و جاندار به گل آيد و در تابستان هوا گرم شود تا ميوهها برسند و زائدهاى تن تحليل روند و روى زمين خشك شود و آماده آبادى و زراعت گردد در پائيز سرما و خشكى پديد گردند و بدنها خرده خرده آماده زمستان گردند.
و اما ماه دنبال خورشيد و جايگزين او است و شماره سال و حسابست و اوقات شرعى با آن مضبوط گردند و نموّ و سيرابى از آن برآيند، خدا در برآمدنش مصلحتى نهاده و در نهانيش مصلحتى حكايت است كه يك اعرابى شب خوابيد و شترش را گم كرد و چون ماه بر آمد آن را جست و رو بماه كرد و گفت: خدايت نقش بست و روشن كرد؛ و در هر برجت چرخانيد و چون خواست برافروخت و چون خواست خموش
كرد و چيزى كم ندارى تا برايت بخواهم اگر بمن شادى بخشيدى خدا بتو روشنى بخشيده و در اين باره اشعارى سرود.پ جاحظ گفته: چون در اين جهان انديشى خانهاى باشد آماده براى برآورد هر نياز، آسمانش سقف افراشته است و زمينش فرش گسترده و اختران رشته كشيدهاش چراغ افروخته و آدمى صاحب آن است و دستانداز بدان، هر گياهى آماده است براى سود او، و هر نوع جاندار در خدمت او، اين جمله روشنى است در اينكه جهان با تدبير كامل و حكمت رسائى آفريده شده و نيروئى بىاندازه.
و آنگه اختلاف دارند كه آسمانست كه برتر است يا زمين، برخى گفتند آسمان چون عبادتگاه فرشتهها است و پاك از هر گناه، و چون آدم گنه كرد از بهشت فرو شد و خدايش فرمود: نافرمان من در كنار من نباشد، و خدا فرموده «و نموديم آسمان را سقفى محفوظ، و فرمود: والا است آنكه در آسمانها بروجى نهاد و در بيشتر نام آسمان پيش از زمين است، آسمانها اثر بخشند و زمين اثرپذير و اثر بخشبرتر است.
ديگران گفتند؛ بلكه زمين برتر است. زيرا خدا چند بقعه زمين را ببركت ياد آورده و فرموده «راستى نخست خانه كه در زمين براى مردم نهاده شد آنست كه در مكه است و مبارك است، 98- آل عمران» و «در بقعه مباركه، () 31- القصص» و «تا مسجد اقصا كه بركت داديم گردش را» الاسراء آيه 2 و «و مشارق زمين و مغارب آن كه گردشان را بركت داديم، 137» كه مقصود سرزمين شام است و همه زمين را هم با بركت شمرده كه «بركت نهاد در آن و اندازه گرفت قوتهايش را در چهار روز، 11- فصّلت».
اگر گويند: در بيابانهاى بىآب هلاكت بار چه بركتى است؟ گويم: آنها مساكن و حوش و چراگاه و در صورت نياز مسكن مردم است و مسكن خلقى كه جز خدا تعالى آنها را نداند و براى همين بركتها است كه خدا فرموده «و در زمين نشانهها است براى باورداران، 21- الذاريات» در شرافت آنها كه از آن سود برند
چنانچه فرمود «هُدىً لِلْمُتَّقِينَ» پيغمبران را از آن آفريد «مِنْها خَلَقْناكُمْ 59- طه» و در آنشان سپرده «و در آنتان باز گردانيم» و گرامى داشت پيغمبرش مصطفي را و همه زمين را مسجد و طهور نمود برايش.پ و مقصود از اينكه ميوهها را بآب بر آورده- با اينكه بر اثر نيرو و خواست او پديد شدند اينست كه آب را مايه آنها نموده چون نطفه براى فرزند با اينكه ميتواند هر چيز را بىمايه و سبب بيافريند چنانچه خود اسباب و مايهها را ولى در اين تدريج و سببسازى حكمتى است كه روشنفكران از آن بينا شوند و هوشمندان از آن عبرت گيرند.
و مقصود اينست كه جزئى از آب را از آسمان فرو نموديم و برخى ميوهها از آن برآورديم، و شما كه اينها را ميدانيد همتا براى خدا نسازيد زيرا اگر بينديشيد خرد شما وادارتان كند كه اينها آفريننده يگانهاى دارند كه بدانها نماند و كسى كار او را نتواند.
«و او است كه كشيد زمين را» رازى (ج 19 ص 2) تفسيرش بطور خلاصه گفته: زمين را باين اندازه معين ساخت نه بيش و نه كم با اينكه ميشد كمتر يا بيشتر باشد و اين اندازه معين را مخصّصى بايد و اندازهگيرى، و ابو بكر اصمّ گفته: مدّ، پهن كردن تا آنجاست كه بدرك آيد يعنى حجم زمين را بزرگ كرده و گر نه سود كامل نداشت.
و قومى گفتند زمين گرد بود و خدا آن را از زير خانه كعبه پهن كرد تا اينجا و آنجا، و اين در صورتيست كه زمين مسطح باشد نه كره، و آن خلاف دليل است، و كشش زمين با كره بودن آن مخالفت ندارد زيرا در كره بزرگ هر قطعه سطحى نمايد.پ «نهاد در آن لنگرها» يعنى كوههاى پايدارى كه جابجا نشوند و دليل بودن آنها بوجود صانع قادر حكيم بچند وجه است.
1- طبع زمين يكى است، و بر آمدن كوه در يكجايش بايد بآفرينش تواناى حكمتدار باشد، فلاسفه گفتند: پيدايش كوه از درياهاى اين سوى زمين است
كه گلى چسبنده بر آوردند و خورشيد بتابش خود آن را سنگ كرده چون كوزههاى آبجو وانگه آب ته كشيده و بقيه چنين شده و كوه پديد گرديده، و در دوران قديم بر اثر اينكه حضيض خورشيد در شمال بوده كه با اوج آن حركتى دارند و نزديك زمين بوده و بيشتر آن را داغ كرده و آبها را در آن كشيده و درياها را به ربع شمالى آورده و چون اوج و حضيض خورشيد بجنوب منتقل شدند خرده خرده درياها را بدان سو كشيدند و اين كوهها در شمال بجا ماندند و اين خلاصه سخن آنها است در اين باره و از چند راه نادرست است.
يكم: هر دريا گل دارد پس چرا يكسو كوه بر آمده و در يكسو بر نيامده.
دوم: برخى كوهها را مشاهده كنيم كه سنگهايش مانند ساختمان روى هم چيده شدهاند رده بر رده و چون خشت كه بناء بسازد، و اين تركيب از تاثير خورشيد در گل بعيد است كه حاصل شود.
سوم: اكنون اوج خورشيد نزديك اول سرطانست و بايد 9 هزار سال پيش از شمال بجنوب آمده باشد و بايد در اين دراز مدت كوهها از هم پاشيده و فرو ريخته باشند و بايد سنگى برجا نمانده باشد و چنين نيست و دانستيم كه سببى كه آنها ذكر كردند سست است.
2- كانهاى هفتگانه فلزات و معادن جواهر نفيس كوهها دليل بر وجود صانعند بعلاوه از معادن زاغ و نمك و نفت و قير و كبريت چون زمين و كوه يك طبع دارند و خورشيد يك اثر و اين خود دليل روشنى است بر خدا و نيروى او كه بممكن و پديده نماند.
3- كوهها سبب پديد شدن نهرهاى آبند بر زمين چون سنگ سخت است و وقتى بخارهاى درون زمين بالا آمدند زير كوه بمانند و بدنبال هم تكامل يابند و آبها بسيار زير كوه پديد شود و با فشار خود كوهها را بشكافند و بر زمين روان شوند و سود كوه در پديدش نهرها از اين راه است و از اين رو بيشتر جاها كه خدا نام كوه برده است بدنبالش أنهار آورده چون اين آيه «و نهاديم در آن
لنگرهاى بلند و نوشانديم بشما آب گوارا، 28- المرسلات».پ سپس خدا آفرينش عجيب گياه را دليل آورده «و از همه بار و برها»- الخ- زيرا چون دانه در زمين افتد و ترى زمين در آن اثر كند برآيد و بزرگ شود و زبر و ريزش بشكافد و از زبر جوانه گياه برآيد و از زير در زمين ريشه بندد و اين خود شگفتى دارد براى آنكه دانه يك طبع دارد و اثر طبع و فلك و اختر هم در آن يكى و با اين از زبرش جرمى بالا رو پديد شود و از زيرش ريشهاى فرود در تك زمين و پديد شدن دو طبع ضد از يك طبع نشدنى است و دانيم كه اين تدبير خداوند حكيم و مقدر قديم است نه اثر طبع و خاصيّت ماده.
وانگاه درختى كه رويد از يك دانه برخى چوب شود و برخى گل و برخى ميوه و در يك ميوه چند طبع جدا است چون گردو كه چهار نوع پوست دارد دو پوسته رو كه چوبند و پوست گرد مغز كه زيرش پوست نازك ديگريست و چون نارنج كه پوستش گرم و خشك و گوشتش گرم و ترشيش سرد و خشك و دانهاش گرم و خشك است، و چون انگور كه پوست و هستهاش سرد و خشكند، و گوشت و آبش گرم و تر، و توليد چند طبع جدا از يك دانه با اينكه اثر طبع و فلك و اختر يكى است بايد بقدرت خداى حكيم و قديم باشد.
و مقصود از زوجين اثنين، دو صنف است، و اختلاف و دوئيت يا در مزه است چون شيرين و ترش يا طبع چون گرم و سرد، يا رنگ چون سپيد و سياه و لفظ (دو تا) اشاره است با اينكه هر فردى از دو اصل بوجود آيد چون آدمى كه از آدم و حواء است و همچنين.پ «راستى در آن نشانهها است براى مردمى كه انديشند» همانا در اين اشاره است بردّ فلاسفه كه پديدهها را با اختلاف اشكال كواكب وابندند و بايد اين شبهه را دفع كرد و آن دو راه دارد.
1- اگر بپذيريم كه اين درست است بايد افلاك و اوضاع مختلفه آنها اثر واجب
الوجود ذاتى قادر حكم باشند.
2- آنچه در آيههاى بعد ياد آورده كه «در زمين تيكههاى كنار همند» الآية بدو تقرير: يكم در زمين چند تيكه با طبع جدا كنار همند، يكى شورهزار و يكى خاك خالص، يكى سخت و يكى سنگزار يا ريگزار و يكى گل چسبنده و همه در كنار هم و اثر خورشيد و اختران در آنها برابر و اين دليل است كه اختلاف اوصاف آنها بقدرت خدا است دوم: يك تيكه زمين يك آب ميخورد و زير يك آفتابست و ميوهها آورد كه مزه و رنگ و طبع و خاصيت آنها از هم جدا است تا آنجا كه در يك خوشه انگور همه دانهها شيرين و رسيده است و يكى ترش و نارس با اينكه اثر طبع و فلك در همه يكى است.
و در اينجا نمونه عجبترى هست، برخى گلهايند كه يك روى آنها بسيار سرخ و روي ديگر بسيار سياه است با اينكه گل بسيار نازك و نرم است و نميشود گفت اثر خورشيد بيك سوى آن رسيده نه ديگرى، و اين دليل قطعى است بر اينكه همه بتقدير خدا است نه اثر اتصالات اختران و اينست مقصود از قول خدا تعالى «يك آب خورند و برخى را در خوردن بديگرى برترى داديم».
و بدين حجت تمام است زيرا اين پديدههاى زميني را مؤثرى بايد و گفتيم اين مؤثر اختر و فلك و طبع نيستند و دانسته شود كه فاعلى است مختار جز اين چيزها، در اينجا دليل تمام است و جاى انديشه نيست و در اينجا فرمود: «راستى در آن نشانهها است براى مردمى خرددار» زيرا اين حجت را جوابى نيست جز اينكه گفته شود اينها بىمؤثر پديد شدند و خردمند آن را نگويد ... (ج 19 ص 3- 8 بطور خلاصه و نقل بمعنا) از تفسير رازى.
«خدا است كه آفريد آسمانها و زمين را» «و فراهم كرد براى شما كشتى را» بدين منت نهاد بر بندههايش چون خدا بهر گوشه زمين يك نعمت خاصى داده. و نقل آن بجاى ديگر سود بازرگانى دارد و بايد با كشتى خشكى باشد كه شتر است يا كشتى دريا و آن را خدا بخود بسته براى اينكه ابزار كشتى و فن كشتى سازى را
او بوجود آورده و او است كه آب را آماده كشتيرانى آفريده و باد كشتى بر آفريده و گر نه كشتيرانى نميشد و چون خدا آنها را آفريد كشتى را از آن خود دانسته و مسخر امر خود معرفى كرده كه شأن بزرگانست.پ «و مسخر كرد براتان نهرها را» چون آب دريا شور است و فرود براى زراعت كم سود، خدا بگشودن نهرها و چشمهها نعمت خود را تمام نمود تا آب بزراعت و گياه روان شود و نيز آب دريا نوشيدن را نشايد «و بشما داده هر چه خواستيد» بزبان حال و آمادگى خود «اگر بشماريد نعمت خدا را آمارش نتوانيد» رازى در ج 19 ص 129- 30) تفسيرش گفته: چون آدمى خواهد بداند كه نميشود همه نعمتهاى خدا را بر شمرد بايد در يك رشته آن بينديشد تا درماندگى خود را بفهمد و ما دو نمونه بياريم.پ- پزشكها گفتند پىها دو بخش دارند يكى در مغز و ديگرى در استخوانهاى پشت، در مغز هفت باشند و رنج بردند تا حكمت هر كدام را بدانند، و شك ندارد كه هر كدام از آن هفت پرههاى بسيارى دارند و هر كدام آنها هم رشتههائى نازكتر از مو دارند كه باندام گذر كنند و اگر يك رشته ناساز شود بيمارى رخ دهد، اين رشتههاى نازك بسيارند و هر كدام را وظيفهايست، چون آدمى انديشد بداند كه هر كدام از اين رشتههاى پى نعمتى است بزرگ كه اگر از دست برود زيان بزرگى دارد، و بفهمد كه راهى ندارد كه آنها را بخوبى بشناسد و درستى گفته خدا را كه «اگر شماره كنيد نعمت خدا را نتوانيد آمار گرفت» بفهمد.
همين ملاحظه را در رگهاى خون بكن و در رگهاى تنفس كه هر كدام را اعضاء تك و مركبى است بحسب كيف و كم و وضع و فعل و پذيرش فعل، و در اينجا دريائى است بىكناره، و چون اين را در تن يك آدمى ملاحظه كردى، نعمتهاى خدا را در جان و روحش بسنج زيرا عجائب عالم ارواح بيش از عالم اجساد است.
چون احوال عالم جانداران را ملاحظه كردى باحوال افلاك و اختران و طبقات عناصر و عجائب خشكى و دريا و گياه و حيوان بپردازد تا بدانى كه اگر همه خردها
با هم يكى شوند و بدان كس در عجائب حكمت خدا بينديشد نسبت بكمترين چيزها از آن نفهمد جز اندكى فسبحانه و تقدس عن اوهام المتوهمين.پ نمونه دوم: يك لقمه خوراك كه بردارى و بدهن گذارى ببين از كجا آمده و بكجا ميرود. اين يك لقمه نان فراهم نشده مگر در كالبد همه جهان بروش هر چه درستتر، زيرا گندمى بايد و آن نرويد مگر در چهار فصلى باشد و طبايع تركيب شوند و بادها بوزند و بارانها بيايند، و اينها نشوند جز با چرخش افلاك و پيوند اختران بهم بوضع خاصى از حركت و كيفيت و جهت و نظمى در تندى و كندى و پس از وجود گندم ابزار آرد كردن و پختن بايد و براى آن ابزار آهنين از درون كوهها لازم است و براى ساخت آنها ابزار آهنين ديگر بكار رفته است تا بنخست ابزار آهنى رسيده و آن چگونه شكل گرفته و پس از اين همه بايد چهار عنصر زمين و آب و هوا و آتش فراهم باشند تا از آرد نان پخت.
اينها همه بررسى پيش از لقمه است و بررسى پس از آن اينست كه خداوند چگونه تنها را آفريده كه از اين لقمه سود برند و چه زيانى از آن بتن حيوان رسد و در كدام عضو باشد و اينها را ندانى جز با علم تشريح و طب كامل، و روشن شد كه سود يك لقمه را نتوان فهميد جز بفهميدن همه اين امور كه خرد از درك يك ذره از اين مباحث در ماند و روشن شد كه «اگر نعمت خدا را در شمار آريد نتوانيد آمارش بر داريد» (پايان سخن او).
و من گويم: روش ديگرى هست دقيقتر و پهناورتر از آنچه او گفته و آن اينست كه چون نعمتهاى بر يك آدمى را چون زيد فهميدى از آسمانها و اختران و عرش و كرسى و همه ارضيات كه در وجود و بقايش اثر دارند، همه آنها به عمر و هم تعلق دارند اين هم باز نعمتي است بر زيد زيرا وجودش وابسته باو است چون آدمى در منش خود اجتماعى است و همچنان نسبت بديگران، و نعمت بر جانوران هم كه در وجود انسان اثر دارند نعمتى است بر زيد بحساب خودش و بحساب اينكه نعمت است بر هر فرد از بشر كه وجودشان در او اثر دارد.
پو بايد شماره اين نعمتها را در شماره اشخاص و جانوران ضرب كرد باندازه نامتناهى و از آن پس چون وجود زيد وابسته بپدر و مادر است هر نعمت بر آنها و معاصرانشان و پدران آنها نعمت بر او است و همه اين شمارههاى بىپايان را در شماره بىپايان بارهاى ناپايان در هم ضرب كنيم و بپردازيم بهمه اعصار گذشته تا آدم و حوا و ضرب كنيم هر كدام از اين مراتب را در مراتب حاصله پيش و اين حساب از گنجايش علم بشر بيرونست.
و اگر همه حسابرسان جن و انس جمع شوند بررسى بحساب يك مرتبه را هم نتوانند، با اينكه هر قطره دريا و هر ذره هوا و زمين نعمت بر هر شخص باشند، منزه است خدائى كه حساب يك شعبه از نعمت بىپايانش را جز خودش نداند، سپاس بر او بشمار هر نعمت كه بما و ديگران داده است.
«راستى كه انسان ستمكار است» بر نعمت و بر خود و بسيار ناسپاس است.
«از هر چيز سنجيده» بترازوى حكمت و باندازه نياز چون سنجش وسيله شناخت اندازه است، و هر چيزى از نعمت و سود وزن و اندازه دارد و مقدارى از عناصر و اثر خورشيد و اختران در آن معلوم است.
و تناسب در زيبائى و لطافت دارد، و گفتهاند مقصود چيزهائيست كه وزن شوند مانند طلا، مس و نقره و جز آن.
«و نهاديم براتان در آن» زمين و كوهها، و موزونها «معايش» اسباب زندگى «و براى آنها كه شما رازقشان نباشيد» از عيال و بنده و خدمتكار كه روزى ده حقيقى آنها خدا است نه پدران، و آقايان و مخدومان، و بحكم تغليب انعام و جانوران و پرندهها در آن واردند چون قول خدا «هيچ جنبنده نيست جز روزيش بر خدا است «بروياند بدان براتان زراعت» كه غذاء اصلى است «و زيتون» كه ميوه است و غذا هم هست چون روغن بسيار دارد «و نخل و انگور» كه بهترين ميوه هستند، «و از همه ميوهها».پ ديگر زمخشرى گفته: و «من» آورد و نفرمود: همه ميوهها چون همه ميوهها جز
در بهشت نباشند، و گفتهاند غذاى حيوانى را پيش داشت كه فرمود «و چهارپايان را براى شما آفريديم كه در آن گرمى و سودها داريد و از آنها ميخوريد» بر غذاى گياهى براى اينكه نعمت در آن بزرگتر است و ببدن انسان مانندتر است، و در بيان غذاى حيوان درخت را مقدم بر غذاى انسان كه زرع و جز آنست بنا بر مكارم اخلاق كه توجه آدمى بزير دست خود بيش از خود بايد.
«و آنچه براتان آفريد در زمين» از جانور و درخت و ميوه و جز آن «بهر رنگ جدا» كه با برابرى همه در طبع و تأثير فلك نشانه وجود صانع تعالى است.
«رواسى» كوههاى پايدار «تا نلرزاند شما را» و افكند بران رودها و راهها تازه يابيد» بمقاصد خود و بشناخت خدا «و نشانهها» كه رهنماى رهگذران است از كوه و دره و باد و جز آن «و بستاره ره يابيد» در خشكى و دريا بشبها ...
«و نهاديم آنچه بر زمين زيور آن» از مواليد سهگانه كه معادن و گياهان و جانورانند و اشرف همه انسانست و گفتهاند مكلفين مقصود نيستند چون آنچه بر زمين است زيور حقيقي نيست بلكه براى آزمايش مردم است و شامل خود مردم نيست چه فرمود «براى اينكه بيازمائيم كدام خوشرفتارترند».
«و از او است آنچه در آسمانها است» رازى در (ج 22 ص 8) تفسيرش گفته مالك است آنچه را در آسمانست از فرشته و ستاره و جز آن آنچه در زمين است از معدن و فلز و آنچه در هواست و مالك آنچه است كه زير خاك است، اگر گفته شود (ثرى) سطح زيرين جهانست و زيرش چيزى نيست كه از خدا باشد؟ گوئيم: ثري در لغت خاك نمدار است و بسا زير جهان زمين چيزى باشد چون گاو يا ماهى يا صخره يا هواء باختلاف روايات (پايان).
طبرسى در (ج 7 ص 2) مجمع گفته: ثرى خاك نمدار است و مقصود نهفتههاى زير آنست از گنجها و مردهها «آنكه زمين گهواره شما نمود» كه چون گهواره در آن بياسائيد «و در آن براى شما راه بر آورد» ميان كوهها و درّهها و بيابانها كه
سفر كنيد و سود بريدپ «و از آسمان براى شما باران فرو كرد و بر آورديم بدان» گفتهاند در ابن جمله از خود آورد براى دلالت آن بكمال قدرت و حكمت و اعلام اينكه همه چيز بخواست او است «انواع از گياه پراكنده» و در صورت و صفت و سود كه برخى مردم را شايد و برخى چهارپايان را از اين رو فرمود: «بخوريد و چهار پايانتان را در آن بچرانيد يعنى آماده است براى سود و علفچر.
«لِأُولِي النُّهى» يعنى خردمندان امام صادق عليه السّلام فرمود: مائيم اولو النهى و از امام باقر عليه السّلام كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: بهترين شما اولو النهى هستند، گفته شد يا رسول اللَّه كيانند اولو النهى؟ فرمود: صاحبان اخلاق نيك، و آرمانهاى سنگين وصله ارحام و خوشرفتاران با مادران و پدران، و احوال پرسان از بينوايان و همسايگان و يتيمان كه اطعام كنند، و صلح و سلامت در جهان فاش كنند، و نماز بخوانند و مردم در خوابند «از آن شما را آفريديم» كه نخست پدر شما از خاك است و نخست مايه بدن شما خاك است و وجه ديگرى هم براى آن در خبر بيايد ان شاء اللَّه ...
«و نهاديم در زمين و كوه درهها كه راه باشند و شايد راه يابند».
«آيا ننگريد بزمين» و عجائبش «از هر نوع ارجمند» و پر سود و اين آگهى است باينكه هر گياهى سودى دارد تنها يا با ديگرى.
«و زمين را فرش شما نموديم» تا بر آن قرار گيريد «و از هر چه دو جفت آفريديم» يعنى دو نوع «تا شايد يادآور شويد» و بدانيد تعدد از خواص ممكناتست و واجب بالذات تعدد و قسمت نپذيرد، و از امام رضا عليه السّلام در خطبه طولانى كه در كتاب توحيد با شرح آن گذشت آمده كه: بضدّ ساختن اشياء با هم دانسته شد كه ضد ندارد، و با همگان ساختن آنها دانسته شد كه همتا ندارد.
روشنى را ضد تاريكى نمود، و خشكى را ضد ترى، و زبرى را ضد نرمى، سردى را با گرمى، دور از هم آنها را الفت بخشيد، و نزديك بهم آنها را جدا كرد تا تفرقه آنها دليل بر مفرق باشد و تأليف آنها دليل بر مؤلف و اينست قول خدا «و از هر
چيز دو نوع آفريديم شايد شما يادآور شويد».پ «و زمين را نهاديم براى انام» همه آفريدهها و گفتهاند انام جاندارانند «نخلهاى غنچهدار» يعنى نهانست در ليف و سعف و ظرف غنچه كه همه سودمندند مانند خود خرما «ريحان» گل بوئيدنى يا روزى خوردنى از اينكه گويند: بيرون شدم بجويم ريحان اللَّه را يعنى روزى خدا را و از امام رضا عليه السّلام است كه «وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ» يعنى زمين را براى مردم نهاد. و «در آن ميوه است و نخل غنچهدار» كه خرما در آن بزرگ شود و برآيد و فرمود: حب: گندم است و جو و هر دانه، و عصف انجير است و ريحان آنچه از آن بخورند.
«پس بكدام از نعمتهاى پروردگارتان ناسپاسى كنيد» خطاب با جن و انس است و در حديث است كه در باطن خطاب بدوتاى اولى است (ابى بكر و عمر) و مقصود اينست كه بكدام از دو نعمت ناسپاسيد، بمحمد يا على، و در خبر ديگر به پيغمبر يا وصىّ.
«و از زمين بمانند آنها» طبرسى در (ج 10 ص 130) مجمع گفته: يعنى زمين در شماره چون آسمانها است نه در كيفيت زيرا وصف آسمان مخالف وصف زمين است، و در قرآن آيهاى نيست كه دلالت كند زمين هم مانند آسمان هفت است جز اين آيه «1» و خلافى نيست در اينكه آسمانها بر زبر يك ديگرند ولى زمينها را برخى گويند بر زبر يك ديگرند چون آسمانها زيرا اگر تو پر باشند يك زمينند، و هر زمين خلقى باشند كه آنها را خدا چنانچه خواسته آفريد.پ و ابو صالح از ابن عباس روايت كرده كه هفت زمين بر زبر هم نيستند، درياها
ميانشان فاصله است، و آسمان بر همه سايه دارد، و خدا داناتر است بدان چه علمش را ويژه خود ساخته و بر بندههايش نامعلوم است.پ و عياشى بسندش از ابى الحسن عليه السّلام روايت كرده كه دو كفش را گشود و راست را بر چپ نهاد و فرمود: اين زمين دنيا است و آسمان دنيا گنبد آنست، زمين دوم بالاى آسمان دنيا است و آسمان دوم گنبد آنست و زمين سوم بالاى آسمان دوم است و آسمان سوم گنبد آنست تا چهارم و پنجم و ششم را بيان كرد و فرمود: زمين هفتم بالاى آسمان ششم است و آسمان ششم گنبديست بر آن، و عرش رحمان بالاى آسمان هفتم است «1» و اينست معناى قول خدا «هفت آسمان و مانند آنها از زمين كه فرمان ميان آنها فرو آيد» و فرماندار پيغمبر است كه روى زمين است.
همانا فرمان از بالا آيد از ميان آسمانها و زمين و بنا بر اين معنا اينست كه فرشتهها فرمانهاى خدا را به پيغمبران آورند، و گفتهاند مقصود اينست كه فرمان زندگى برخى و مرگ برخى يا سلامت زندهاى و نابودى ديگرى، و توانگرى آدمى و درويشى ديگرى و گردش كارها وفق حكمت از سوى خدا ميان آسمانها و زمينها فرو شوند (پايان).پ رازى در (ج 30 ص 40) تفسيرش گفته: كلبى گفته: آفريد هفت آسمان بر زبر هم چون گنبد «و از زمين مانند آنها» هفت طبقه بهم چسبيده چنانچه مشهور است زمين 3 طبقه دارد يكى زمين خالص و ديگرى زمين گل و سومى روباز كه بخشى در خشكى است و بخشى در دريا و آن معموره زمين است و دور نيست كه زمين بمانند هفت آسمان است منظور هفت اقليم باشد كه وابسته بهفت آسمانند و هفت سياره
زيرا هر سيارهاى را خواصى است كه در اقليمى آثارش پديدار شود و باين اعتبار زمين هفت است.پ اين وجوهى است عقل پذير و وجوه ديگر تفسير عقل ناپذيرند مثل اينكه گفتهاند:
هفت آسمان نخست آنها موجى است خود دار و دومى صخره است و سومى آهن و چهارم مس و پنجمى نقره و ششم طلا و هفتم ياقوت يا قول آنكه گفته: ميان هر دو آسمان صد سال راه است و كلفتى هر كدام هم صد سال راه است كه نزد اهل تحقيق معتبر نيست و ممكن است بيش از آن باشد و خدا داناتر است كه چيست و چگونه است (پايان).
(تا بدانيد) علت آفرينش را يا فرو شدن فرمانروا يا هر دو را چه هر كدام دليل كمال قدرت و دانش اويند «ذلولا» رام و هموار براى راه يافتن شما «برويد بر شانههايش در هر سو و بر كوه» و اين مثل نهايت زبونى است زيرا شانه شتر راكب ناپذير است، و چون تا شانه زير بار رود بايد بسيار زبون باشد «و از نعمت خدا بخوريد و بسوى او است برگشت».
«كفاتا» گيرنده و در خود جا دهنده و از ابى عبيده است كه در زندگى مردم را بر پشت خود جا دهد و بگيرد و پس از مردن در درون خود گيرد و بخود چسباند و از امير المؤمنين عليه السّلام است كه نگاهى بجبانه كرد «گورستان» فرمود: اين در بر گير مردهها است، و نگاهى بخانهها نمود و گفت: اين در بردارنده زندهها است.
«وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً» يعنى اشكالى مانند هم يا نرو ماده تا نژاد از شما بر آيد و بهره از هم بريد، يا اصنافى از سفيد و سياه و خرد و درشت و جز آن «و خواب شما را سبات نموديم» يعنى آسايش يا بريدن از كارهاى روزانه و گردش كه مرگ حقيقي نيست.
«و شب را جامه شما نموديم» كه چون پرده با تاريكى خود شما را بپوشاند «و روز شما را معاش» .. «و فرو آورديم از ابرهاى فشارنده آبى پر ترشح» چون كه باد حركت همان ابرها است كه بهم فشار وارد سازند ...
پ «ذاتِ الصَّدْعِ» يعنى شكاف بردار ببر آمدن گياه و چشمهسار «آيا ننگريد كه شتر چگونه آفريده شده» كه دليل كمال قدرت و حسن تدبير خداست كه بارهاى سنگين را بسرزمينهاى دور ميكشد و با بزرگى خود فرمانبردار است براى مهار دارش، هر گياه را ميخورد و تا ده روز تاب تشنگى دارد تا بتواند بيابانهاى دور را پيمايد و سودهاى ديگر هم دارد، و خصوص آن را ياد آورده براى آنكه عجبتر چيزيست كه عرب داشته از نوع شتر.
و گفتهاند مقصود از آن ابر است «و بآسمان كه چگونه بالا برده شده» بىستون و پايه «و بكوهها كه چگونه وادار شدند» محكم و پايدار و از اين رو بدان منحرف نشوند ...
[روايات]
پ- در احتجاج (193): از هشام بن حكم كه زنديق در پرسش خود از امام ششم عليه السّلام گفت: روز پيش از شب است؟ فرمود: آرى روز پيش از شب آفريده شده و خورشيد پيش از ماه، و زمين پيش از آسمان، زمين بر ماهى است، ماهى در آب آب در صخرهاى تهى، صخره بر شانه فرشته، فرشته بر ثرى، ثرى بر باد، باد بر هواء كه قدرتش نگهدار است، و زير باد نازاد جز هواء نباشد و ظلمات، پس از آن نه تنگى است، نه گشادى و نه چيزى كه تو هم شود.
سپس كرسى را آفريد و آسمانها و زمين را در درونش جا داد، كرسى از هر چه آفريده بزرگتر بود، سپس عرش را آفريد بزرگتر از كرسى.پ 2- تفسير على بن ابراهيم بسندى تا يكى اصحاب كه از امام ششم پرسيده شد كه زمين بر چيست؟ فرمود: بر ماهى، گفتند ماهى بر چيست، فرمود: بر آب، آب بر چيست؟ فرمود: بر ثرى. ثرى بر چيست؟ فرمود: دانش دانشمندان در اينجا پايان يابد و از آن نگذرد. 3- و از همان (418): بسندى از ابان بن تغلب كه پرسيدم از امام ششم عليه السّلام را كه زمين بر چه است؟ فرمود: بر ماهى گفتم ماهى؟ فرمود: بر آب گفتم آب بر چى است؟ فرمود: بر صخره گفتم: صخره بر چيست؟ فرمود: بر شاخ نرّه گاوى املس
گفتم: آن نرّه گاو بر چى است؟ فرمود: بر ثرى گفتم: ثرى بر چيست؟ فرمود: هيهات در اينجا دانش علماء گمراه است.
كافى (ج 8 ص 89) بسندش مانندش را آورده (در شرح روضه كافى بيان مفصلى در اين حديث آورديم بدان جا مراجعه شود (از مترجم).پ بيان: املس يعنى پشتش سالم است، و شايد مقصود اينست كه از اين بار دچار زخم پشت نشده. در قاموس گفته: ثرى خاك نمدار است يا خاكى كه تر شود و گل نشود (پايان) «علم علماء گمراه است» يعنى جز معصومين يا خود آنان چون دستور كتمان داشتند از ديگران و مردم علم آنها را گم كردند و بسا گفته شود مقصود از ثرى خير كامل است يعنى قدرت كه همه موجودات بدان پا برجايند و گفتند: ثرى پايان موجوداتست و چون تعقّل نفى صرف بر فهم مردم سخت بوده بگمراهى علم تعبير كرده.پ 4- در تفسير (446): بسندش از حسين بن خالد كه از امام رضا عليه السّلام پرسيدم از وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ فرمود: آسمانها وابسته بزمينند و انگشتان خود را در هم كرد، گفتم: چگونه وابسته بزمينند با اينكه خدا ميفرمايد: «بر آورد آسمانها را بىستون كه بينيد» فرمود: سبحان اللَّه آيا نميفرمايد بىستون ديدنى؟ گفتم:
چرا فرمود: پس ستونى هست ولى ديده نشود:
گفتم: قربانت اين چگونه باشد گفت: كف چپ خود را گشود و كف راستش را بر آن نهاد و فرمود: اين زمين دنيا است كه آسمان دنيا بالايش گنبد است، و زمين دوم بالاى آسمان دنيا است و آسمان دوم بالايش گنبد است و زمين سوم بالاى آسمان دوم است و آسمان سوم بالايش گنبد است، و زمين چهارم بالاى آسمان سوم است و آسمان چهارم بالايش گنبد است، و زمين پنجم بالاى آسمان چهارم است و آسمان پنجم بالايش گنبد است، و زمين ششم بالاى آسمان پنجم است و آسمان ششم بالايش گنبد است، و زمين هفتم بالاى آسمان ششم است و آسمان هفتم بالايش گنبد است و عرش رحمان تبارك و تعالى بالاى آسمان هفتم است و آنست قول خدا «آنكه آفريد هفت آسمان و از زمين مانند آن، فرو آيد فرمان در اين ميان».
و اما صاحب الامر پس رسول خدا است و وصى پس از او كه بر روى زمين بر پا است، و همانا فرمان از بالاى آسمانها و زمينها باو فرو آيد، گفتم: زير پاى ما جز يك زمين نيست؟ فرمود: زير پاى ما جز يك زمين نيست و راستى شش زمين ديگر بالاى سر ما هستند.
عياشى از حسين بن خالد مانندش را آورده.پ بيان: فيروزآبادى گفته «حبك» بمعنى بستن و محكم كردن و خوب ساختن جامه است، حبك آسمان راههاى اخترانست و تحبيك توثيق و نقشه كشى است (پايان) و مقصود از اينكه آسمان محبوك است بزمين اينست كه بدان وابسته است، و هر آسمانى گنبد زمينى است، و چون اين مخالف حس و عيانست ممكن است آن را بدو وجه تاويل كرد:
1- كه بباور نزديكتر و بشواهد عقليه موافقتر است اينست كه مقصود از زمين هر عنصرى جز آسمانست و مقصود نفى اين توهم است كه ميان آسمان و زمين خلا باشد بلكه پر از عناصر ديگر است، و مقصود از هفت زمين اين زمين باشد و شش آسمان بالاى سر ما، زيرا زمين قرارگاه است و آسمان سايه سر و بالا پس روى اين زمين زمين ما است و آسمان يكم سايه سر ما، و سطح محدّب آسمان يكم قرارگاه و زمين فرشتههاى پايدار آن و آسمان دوم سايه سر آنها و همچنين تا برسد بآسمان هفتم كه ديگر زمين نيست چنانچه زمين ما آسمان و سايه سر ديگران نيست ولى 6 آسمان ميانه از نظرى زمينند و از نظرى آسمان.
2- مقصود اين باشد كه هفت آسمان كرههاى جدا از هم هستند و ميان هر كدام زمينى است، و آسمانها توى هم نيستند چنانچه مشهور است بلكه بالاى يك ديگرند و بهم تكيه دارند .. و اما صاحب الامر يعنى صاحب اين فرمانى كه نازل مىشود و بايد باو رسد «1».
پ5- در عيون (ج 1 ص 241) و علل (ج 2 ص 280) در خبر شامى است كه از امير المؤمنين عليه السّلام پرسيد كه زمين از چه آفريده شده؟ فرمود: از كف آب.پ 6- عياشى: از معصوم كه: «در زمين تيكههاى كنار همند» يعنى زمين خوب پهلوى زمين شورهزار است و از آن نيست، مانند بيگانهاي در يك قبيله.پ 7- در اختصاص (4) كه ابن سلام از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم پرسيد، ستون (60) چيست؟ فرمود: زمين است كه 60 ريشه و رگ دارد و مردم به 60 رنگ آفريده شدند.پ 8- معانى الاخبار: بسندش از حماد بن عيسى كه امام ششم عليه السّلام نگاهى بگورها كرد فرمود: اى حماد اينها نگهدار مردههايند، و نگاهى بخانهها كرد و فرمود: اينها نگهدار زندههايند و سپس اين آيه را خواند «آيا نساختيم زمين را گيرا و نگهدار زندهها و مردهها 25- 26- المرسلات»، و روايت است كه مو و ناخن هم زير خاك شوند (342).پ بيان: شايد مقصود زير خاك كردن مو و ناخن است كه مستحب است و در كفات احياء منظور است يا در اموات چون بيجانند.پ 9- در عيون (ج 1 ص 137): بسندى از امام چهارم عليه السّلام در تفسير قول خدا عزّ و جلّ «آنكه ساخت زمين را بستر شما و آسمان را بر پا داشت» فرمود: زمين را طبع پسند و هم آهنگ تنهاى شماست، سخت گرمش نساخت تا شما را بسوزاند و سخت سردش نساخت تا شما را يخ زده سازد، و باد تند نوزيد تا سر شما را درد آورد، و بوى بد تندش نداد تا شما را بكشد و نه نرم و فروكش تا غرقهتان كند، و نه سخت و سنگين تا نتوانيد خانه بسازيد و گور مردهها را بكنيد، ولى آن را باندازهاى كه سود
بريد متين و خوددار نمود كه تن و ساختمان شما را نگهدارد، و آن را آماده خانه- سازى و گور پردازى شما كرد و بسيارى سودها و اينست كه زمين را بستر شما نموده.
سپس فرمود آسمان را بر پا داشت چون سقفى بالاى سر شما كه خورشيد و ماهش و اخترانش بسود شما گردانند، سپس خدا عزّ و جلّ فرمود «و فرو آورد از آسمان آب» يعنى باران كه از بالا فرو آرد تا بهمه قله كوهها و تپهها و درّههاى شما برسد، و آن را قطرههاى خرد و تند و نرم و تند نمود تا زمينهاى شما آن را بمكد و آن را يك تيكه نفرستاد تا زمين و درخت و زراعت و ميوه شما را تباه كند.
سپس خدا عزّ و جلّ فرمود: «پس بر آورد از آن براى شما روزى» يعنى از آنچه از زمين برآورد روزى شما است «نسازيد براى خدا همتايان» و نمونهها از بتان كه نه بفهمند و نه بشنوند و نه بنگرند و نه توانى دارند و «شما ميدانيد» كه اينان توانائى بر اين نعمتهاى بزرگ كه خداوند تبارك و تعالى بشما داده ندارند.
احتجاج (253) باسنادى تا ابى محمّد عليه السّلام مانندش را آورده.پ 10- در توحيد (199): بسندى از امام ششم عليه السّلام كه زينب عطر فروش قيچ نزد زنان و دختران رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آمد، بآنها عطر فروشى ميكرد، نزد آنها بود كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله وارد شد و فرمود: چون بيائى خانههاى ما خوشبو شود، گفت:
خانهات ببوى خودت خوشبوتر است يا رسول اللَّه، فرمود: چون بفروشى پر كن (نيكى كن خ ب) و غش و دغلى مكن كه تقوى مآبتر و با بركتتر است، گفت: نيامدم فروش كنم، همانا آمدم بزرگى خدا را از شما بپرسم فرمود: جلّ جلاله، برخى از آن را بتو باز گويم.
فرمود: اين زمين و هر چه در آنست و بر آنست در بر آنچه زير آنست (آسمان) چون حلقهايست كه در دشت پهناور تهى افتاده، و اين هر دو و هر چه در آنها و بر آنها است برابر آسمان برتر خود چون حلقهاى باشند در دشت پهناور تهى، و همچنين است آسمان سوم تا هفتم، و آنگه اين آيه را خواند «آفريد هفت آسمان و از زمين مانند آن».
پو اين هفت با آنچه در آنها و بر آنها است بر پشت خروس چون حلقهاى باشند در دشتى پهناور و تهى، خروس دو بال دارد يكى در مشرق و يكى در مغرب و دو پايش در تك است، اين هفت با خروس و هر چه در او و بر او است بر صخرهاند چون حلقهاى بر دشت پهناور تهى و همه اينها با آنچه در آنها و بر آنها است بر پشت ماهى چون حلقهاى باشند در دشت پهناور تهي و اين همه با ماهى در برابر درياى تاريك چون حلقهاى در دشت پهناور تهى، و همه اينها با درياى تاريك در برابر هواء چون حلقهاى در دشت پهناور تهى، و همه اينها باهواء در برابر ثرى چون حلقهاى در دشت پهناور تهى، سپس اين آيه را خواند «از او است آنچه در آسمانها است و آنچه در زمين و آنچه زير ثرى است، 6- طه» سپس گزارش بريده است.
و همه اينها باثرى و آنچه در آن و بر آنست در برابر آسمان يكم چون حلقه ايست در دشت پهناور تهي، و اين آسمان دنيا و آنچه در آن و بر آنست نزد آنكه بالاى آنست چون حلقهايست در دشت پهناور تهى، و اين دو آسمان نزد سومي چون حلقهايست در بيابان پهناور تهى، و اين و اين سه نزد چهارم با هر چه در آنست و بر آنست چون حلقهايست در دشت پهناور تهى، تا رسيد بآسمان هفتم، و اين هفت و هر چه بر آن و در آنست نزد درياى خوددار از مردم زمين چون حلقهايست در دشت پهناور تهى، و اين هفت و آن درياى خوددار برابر كوههاى تگرگ چون حلقهايست در دشت پهناور تهى سپس اين آيه را خواند «و فرو آرد از آسمان كوهها كه در آن تگرگ است، 43- النور».
و اين هفت و بحر مكفوف و كوههاى تگرگ نزد حجب نور چون حلقهايست در دشت پهناور تهى كه 70 هزار حجابند و نورشان ديده ربا است، و همه اينها نزد هواء كه دلها را سرگردان سازد چون حلقهايست در دشت پهناور تهى، و همه با هواء و حجب در كرسى چون حلقهايست در دشت پهناور تهى، سپس اين آيه را خواند فرا دارد كرسى او آسمانها و زمين را و سنگين نباشد بر او نگهداريشان، 255- البقره».
و همه اينها با كرسى در برابر عرش چون حلقهايست در دشت پهناور تهى،
وانگه اين آيه را خواند «رحمان بر عرش استوار است، 5- طه» و بر ندارند آن را فرشتهها مگر با گفتن: لا اله الا اللَّه و لا حول و لا قوة الّا باللَّه العلىّ العظيم.
كافى (ج 8 ص 153): بسندش از حماد بن خلف مانندش آورده.پ بيان: اينكه فرمود: «سپس قطع شد خبر نزد ثرى» چنانچه در كافى است يعنى خبرش بما نرسيده يا دستور گزارش آن را نداريم .. و در كافى پس از «كوهها از تگرگ» چنين است: و اين هفت با بحر مكفوف و كوههاى تگرگ نزد هواء كه دلها در برش سرگردانند چون حلقهايست در بيابان تهى، و اين همه با هواء نزد حجب نور چون حلقهاى در بيابان تهى، و اين همه با حجب نور نزد كرسى- تا گويد- و اين آيه را خواند «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» و آنگه گفته:
در روايت حسن حجب پيش از هواء است كه دلها در آن سرگردانند، يعنى روايت در كتاب حسن بن محبوب چنين است و موافق نقل صدوق است.
و بدان كه اين خبر دلالت دارد بر اينكه زمينها چند طبقهاند بر زبر هم، و بسا اعتراض شود باين خبر كه اگر هفت زمين و خروس و ماهى و درياى تيره و هواء و ثرى در برابر آسمان يكم چون حلقهاى باشند در بيابان تهى بايد همه روى هم در برابر فلك ماه اندازه محسوسى نباشند با اينكه خود زمين در برابر آن قدر محسوسى دارد بدليل گرفتن ماه و اختلاف منظر و جز آن كه در علم ابعاد و اجرام روشن است.
و بسا جواب گفتهاند كه نسبت ميان اين موجودات در زبان اين حديث از نظر جرم نيست چون مخالف عقل و براهين هندسه و حساب قطيعه است بلكه منظور تناسب در حكم و مصالح وجود و آفرينش آنها است كه بعقل درك نشوند، و مقصود اينست كه آنچه ما توانيم از آثار صنع و عجائب حكمتش درك كرد نسبت محسوسى با آنچه از ما در پس پرده است ندارد.
و ديگران جواب دادهاند منظور سنجش از نظر ثقل است نه از نظر حجم و طبقه يكم كه زمين است بر طبقه دوم سنگينى ندارد جز مانند حلقهاى بر بيابان پهناور خواه حجمش كمتر از آن باشد خواه بيشتر.
گويم: بنا بر احتمالى كه پيش گفتيم كه هفت آسمان جزء آسمان دنيايند چنانچه ظاهر آيه كريمه است اين تشبيه وارد در خبر نياز بتأويل ندارد، و خدا بحقائق موجودات داناتر است.پ 11- در توحيد مفضل: امام صادق عليه السّلام فرمود: اى مفضل بينديش در آنچه خدا عزّ و جلّ اين چهار اصل را بر آن آفريده تا بخوبى نياز برآور باشند، مانند پهناورى اين زمين و اگر آن نبود كافى نبود براى نشيمن و مزارع و چراگاه مردم و براى جنگل چوب و هيزم و گياهان داروئى و معدنهاى پر سود، و بسا كسى اين بيابانهاى تهى، و دشتهاى هراس آور را بيهوده داند و بگويد چه سودى دارند اينها مأواى جانداران وحشى و چراگاه آنهايند، و آماده براى نوسازى شهرها و مساكن مردم كه بدان نياز دارند، چه بسيار بيابانها و دشتها كه كاخ و باغ شدند بواسطه نقل مكان مردم و اگر زمين پهناور نبود مردم در تنگنا بودند و جز ماندن در وطن چارهاى نداشتند در صورتى كه مايه غم او بود و چارهاى جز نقل مكان نداشت.
ببين چگونه اين زمين پايدار و آرام است و وطن و قرارگاه همه چيز و مردم ميتوانند براى مقاصد خود در آن بكوشند، براى آسايش بران نشينند و براى آرامش در آن بخوابند، و اگر لرزان و وارونهگر بود، نميتوانستند در آن خانه بسازند و تجارت براه اندازند و بصنعت و جز آن پردازند، و با لرزش زمين خوشى نداشتند، چنانچه هنگام زمين لرزه اندكي از خانهها بگريزند.
اگر گويند: چرا زمينلرزه شود؟ بايد گفت: براى پند و بيم مردم تا از گناه خوددارى كنند، و چنين است بلاء در تن و مالشان كه بمصلحت آنها است و ذخيره آنها مىشود اگر خوب باشند و در آخرت ثواب دارند كه در امور دنيا برابر آن نيست، و بسا مزد آن را در دنيا بيند اگر بمصلحت عامه و خاصّه باشد.
زمين بطبع خدا دادش مانند سنگ سرد است و خشك و فرق ميان آنها اينست كه سنگ خشكتر است، ببين اگر همه زمين مانند سنگ سخت بود گياهى كه زندگى جاندارانست ميروئيد؟ و زراعت و خانهسازى ميشد؟ آيا نبينى مانند سنگ سخت
نيست و نرم و سست است و اعتماد را شايدپ و يك تدبير خداوند حكيم اينست كه:
در آفرينش زمين ورزشگاه شمال را بلندتر از ورزشگاه جنوب ساخته، و خدايش چنين نساخته مگر براى اينكه آبها بروى زمين روان باشند و آن را سيراب كنند و فزونيش بدريا ريزد، و چنانچه سطحى را شيب دهند تا آب بر آن نماند بهمين جهت وزشگاه شمال از جنوب بالاتر است، و گر نه آب بر زمين ميماند و جلو كار مردم را ميگرفت و راه را ميبريد و ميبست.
و اگر آب فراوان نبود و از چشمهها و رودخانهها نميجوشيد، تنگ ميشد و نياز برآور مردم براى نوشيدن خود و حيوانات و زراعتكارى و درخت آنان نبود، و نه براى وحوش و پرنده و درنده، و ماهيان و جانوران دريا، و در آن سودهاى ديگر است كه تو ميدانى و از بزرگداشتش غافلى، بعلاوه از آنچه معروف است كه زندگى همه چيز زمين است از جاندار و گياه از آن شربت سازند كه نرم و خوشنوش است، تن را نظيف كنند، و اثاث را از چرك، با آن گل سازند و بكار زنند، و آتش نشانى نمايند، و خسته با آن حمام گيرد و آسايش از خستگى بيند، و مقاصد ديگرى كه هنگام نياز بدان قدرش معلوم شود.
اگر ترديد دارى در سود اين آبها بسيار و درياهاى پهناور و بگوئى چه نيازى بدانست، بايد بدانى كه آنها پايگاه و جولانگاه اصناف ماهى و جانور دريائى، و معدن لؤلؤ و ياقوت و عنبرند و انواع ديگر كه از دريا برآرند، و در كنارههاى دريا عود خوشبو و انواعى از عطر و گناهان داروئى رويد و پس از آن دريا مركب مردم است و وسيله حمل كالاهاى بازرگانى كه از شهرهاى دور آرند، چنانچه از چين به عراق، اگر اين كالاهاى تجارتى جز با دوش حمل نميشدند كساد ميشدند و بدست صاحبانش در شهر خود ميماندند، زيرا هزينه حمل آن از بهايش بالا ميزد و كسى بگرد آن نميگرديد و دو فساد پيدا ميشد يكى نبودن اين چيزهاى مورد نياز و ديگرى قطع معاش كارگران آن.
همچنين اگر هواء فراوان نبود مردم از دود و بخار زمين و دريا خفه ميشدند،
و به ابر و شبنم تبديل نميگرديدند، و وصفش باندازه كفايت گذشت.پ آتش هم چنين است، اگر مانند هواء همه پراكنده بود، جهان و آنچه در آنست ميسوخت، ولى چاره نبود كه گاهى بايد باشد:، چون در بسيارى حوائج سودمند است، و آن در درون چوبها سپرده شد تا هر گاه خواهند آن را بجويند و با مايه و هيزمش نگهدارند تا نياز خود برآرند و خاموش نشود، و يكباره در هيزم نگيرد و پخش نشود تا همه را بسوزاند، بلكه خرده خرده در آن در گيرد تا بهرهاى سالم بدهد بىزيان.
و وصف ديگرش آنست كه ويژه نياز آدميزاد است نه جانداران ديگر، اگر آدمى آتش نداشته باشد زيان بسيار بيند در زندگى ولى حيوانات آن را بكار نبرند و سودى از آن ندارند، و چون خدا چنين مقدّر كرده بآدمى كف و انگشت داده كه براى گيراندن آتش و بكار زدنش آماده باشد، و مانند آن را ببهائم نداده و آنها را سازگار با غذاى خام كرده و بردبار در برابر سرما تازيانى چون آدمى نكشند از نبود آتش.
و فائده كوچك ديگر آتش عين چراغ است كه مردم برگيرند و هر نيازى در شب دارند با آن برآرند، و اگر اين فائده در آتش نبود مردم چون اهل قبور زندگى كردند، و چه كسى ميتوانست در شب بنويسد يا حفظ كند يا چيزى ببافد، و چه حالى داشت كسى كه شب دچار دردى ميشد و ميخواست آن را با ضماد يا گرد يا داروى ديگر درمان كند. و اما سودش در پخت غذا و گرمشدن و خشك كردن و تحليل همه چيزها و مانند آن بسيارتر است از شماره و روشنتر است از اينكه نهان باشد.پ بيان: ... اينكه فرمود: «ورزشگاه شمال بالاتر است» يعنى چون زمين كره حقيقى وصاف نيست در اكثر معموره شمال بلندتر از جنوب است، از اين رو بيشتر رودها چون دجله و فرات و جز آن از شمال به جنوب روانند، و چون آب درون زمين هم در پستى و بلندى تابع زمين است چشمهها هم همچنين از شمال به جنوب روانند تا بر زمين روان شوند و از اين رو شوند از اين رو و در اجتماع بئر و بالوعه شمال را بلندتر اعتبار كردند،
و چون در آنچه گفتم انديشه كنى بفهمى حكم امام عليه السّلام را در اين باره و بدانى كه باكره بودن زمين منافات ندارد.
و از اين خبر برآيد كه نوعى ياقوت در دريا پديد شود، و گفتهاند: منظور از آن مرجانست، و بسا مقصود اينست كه از آن برآرند گر چه در آن پديد نشود ...پ 12- در منثور (ج 6 س 238): از ابن عباس پرسيده شد آيا زير زمين آفريده ايست؟ گفت: آرى، ننگرى بقول خدا تعالى «آفريد هفت آسمان و از زمين مانند آن فرمان فرود آيد ميانشان».پ 13- و از قتاده در تفسير (همان آيه) كه در هر آسمانى و هر زمينى خلقى از او است، فرمانى از او است، قضائى از او است.پ 14- و از مجاهد در قول خدا «يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ» كه از آسمان هفتم تا زمين هفتم پر است.پ 15- و از حسن در تفسير آيه كه ميان هر آسمانى و هر زمينى خلقى است و امرى.پ 16- از ابن جريج كه: بمن رسيده پهناى هر آسمانى 500 سال راه است و ميان هر دو زمينى 500 سال، و بمن خبر رسيد كه باد ميان زمين دوم و سوم است، زمين هفتم بالاى ثرى است كه نامش تخوم است و ارواح كفار در آنند، و چون روز قيامت شود آنها را ببرهوت افكند، و ثرى بالاى آن سنگ است كه خدا فرمود: «در صخره، 18- لقمان» و صخره بر نرّه گاويست كه دو شاخ دارد و سه پا و روز قيامت همه آب زمين را ببلعد، نرّه گاو بر ماهى گرد سرش چرخيده زير هفتم زمين و دو سويش بسته است زير عرش و گفتهاند فروتر زمين تكيه دار بر ميان دو شاخ گاو، و گفتهاند بلكه بر پشت تو و نامش يهموت است.
و خبرم رسيده كه عبد اللَّه بن سلام از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله پرسيد حوت بر چه باشد؟
فرمود: بر آبى سياه و ماهى در آن چون يك ماهى شماها است در اين درياها، و بازگو شدم كه شيطان خود را به ماهى رساند و او را بزرگ نمايد و باو گويد، آفريدهاى عزيزتر از تو نيست و قوىتر از تو نيست، و ماهى آن را بخود گيرد و بجنبد و زمين
بلرزد، و خدا ماهى خردى فرستد و در گوش او جا دهد و چون خواهد بجنبد آن ماهى در گوشش بجنبد و او آرام گيرد.پ 17- از ابن عباس در «وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ» كه هفت زمين و در هر زمينى پيغمبريست چون پيغمبر شما، آدمى چون آدم شما، نوحى چون نوح شما، ابراهيمى چون ابراهيم شما، و عيسائي چون عيساى شما (ج 6 ص 239).پ 18- از ابن عمر كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: ميان زمين و زمينى كه پهلوى آنست كه مسافت 500 سال راه است، و بالاتر زمين بر يك ماهى است كه دو سويش در آسمان بهم برخوردهاند ماهى بر صخره است بدست فرشته است دوم زمين جاى باد است و چون خدا خواست هلاك عاد را بدربان باد فرمود: بر عاد باد فرستد. گفت پروردگارا باندازه سوراخ بينى گاو باد بدانها فرستم خدا فرمود در اين صورت زمين و هر كه بر آنست وارو شوند، ولى باندازه انگشترى بفرست و همانست كه خدا در كتابش فرموده «واننهاد هر چه بر آن آمد جز اينكه خاكسترش ساخت».
در سوم زمين سنگ دوزخ است، در چهارم كبريت دوزخ، گفتند: يا رسول اللَّه دوزخ كبريت دارد؟ فرمود: آرى بدان كه جانم بدست او است در آن واديها است از كبريت كه اگر كوههاى بلند بدان فرستاده شوند آب گردند، در پنجم زمين مارهاى دوزخند كه دهانشان چون واديست و كافر را بگزند و گوشتى از او بر تخته گوشت نماند، در ششم زمين عقربهاى دوزخند، كه كوچكترشان چون استران پالاندار است بكافر نيش زند كه سوزش دوزخ را فراموش كند، در هفتم زمين سقر است و در آن ابليس در غل آهن است از پيش و پس، و چون خدا خواهد براى آنچه خواهد او را آزاد كند.پ 19- از ابى درداء كه رسول خدا فرمود كناره زمين 500 سال راه است و زمين دوم هم چنين است، و ميان هر دو زمين هم چنين است.پ 20- از ابن عباس كه آقاى آسمانها آنست كه عرش در آنست و آقاى زمينها زمين ما است.پ 21- از كعب كه هفت زمين بر صخرهاند و صخره بر كف فرشته و فرشته بر بال ماهى
و ماهى در آب كه بر باد است و باد بر هواء ريح عقيمى كه آبستن نسازد و راستى كه شاخهايش بعرش آويزانست.پ 22- از ابى مالك كه صخره زير زمين پايان خلق است و بر چهار گوشهاش چهار فرشته است كه سرشان زير عرش است.پ 23- و از او است كه صخره زير زمينها بر پشت ماهى است و زنجير بر گوش ماهى است.پ 24- از ابن عباس كه نخست چيزى كه خدا آفريد قلم بود و باو فرمود: بنويس گفت: خدايا چه بنويسم، فرمود: بنويس تقدير از امروز جاريست بدان چه باشد تا روز قيامت، سپس نامه را پيچيد و قلم را برداشت و عرشش بر سر آب بود، و بخار آمد بر آمد و از آنها آسمانها بدر آمد و سپس نون را آفريد و زمين را بر آن پهن كرد و زمين بر نون است، نون جنبيد و زمين لرزيد و كوهها را بر آن كوبيد، كوهها تا قيامت بر زمين ميبالند سپس ابن عباس خواند ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ.پ 25- و از ابن عباس كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: نخست خلق خدا قلم است و ماهى، و گفت چه نويسم؟ فرموده همه چيز را تا روز قيامت سپس خواندن و القلم و نون همان ماهى است.پ 26- و از او است كه رسول خدا فرمود: نون آن ماهى است كه زمين بر آن استوار است، و قلم آنچه خداى عزّ و جلّ از تقديرات خوب و بد و سود و زيان نگاشته وَ ما يَسْطُرُونَ يعنى كرام كاتبون.پ 27- در نوادر راوندى: بسندش كه دو مرد آمدند نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و يكى بديگرى گفت: بنام خدا و بركت بنشين رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: بنشين بر ما تحت خود، آن مرد عصا بر زمين ميزد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: آن را مزن كه مادر مهربانيست بشما.پ 28- و بهمين سند كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: دست بزمين بكشيد كه مادر شما است و بشما مهربانست.
پبيان: در نهايه گفته: در حديث است كه دست بزمين كشيد و او را نوازش دهيد، كه بشما مهربانست» يعنى چون مادر نسبت بفرزند، چون از آن آفريده شديد و در آن زندگى كنيد و پس از مرگ بدان باز گرديد و مقصود از دست كشيدن تيمم بآنست و گفتهاند مقصود پيشانى نهادنست در حال سجده بر روى خاك بىحامل (پايان).
من گويم: بسا شامل نشستن بر روى زمين بىفرش و غذا خوردن بر آن بىسفره هم بشود بقرينه خبر يكم.پ 29- در علل محمّد بن على بن ابراهيم است: كه علت فرو نكشيدن زمين خون را اينست كه چون قابيل برادرش هابيل را كشت آدم بر زمين خشم كرد و باين سبب زمين خون را نپذيرد.پ 30- در علل (ج 1 ص 1- 2) بسندى تا آنچه كه يك يهودى از امير المؤمنين عليه السّلام در ضمن مسائلى پرسيد بمن بگو قرارگاه زمين چيست؟ فرمود: جز شانه فرشته نيست و دو گام آن فرشته بر صخره است و صخره بر شاخ گاو پاهاى گاو بر پشت ماهى در درياى فروتر، دريا بر تاريكى است، و تاريكى بر عقيم و عقيم بر ثرى و جز خدا عزّ و جلّ كس نداند زير ثرى چيست.پ 31- در نهج البلاغه (ج 1 ص 356) امير المؤمنين عليه السّلام در خطبه توحيد فرمود:
سكون و حركت بر او روا نيست، چگونه بر او روا باشد آنچه را او بوجود آورده، و بدو باز گردد آنچه را او آغاز كرده، و در او پديد شود آنچه را او پديد كرده، در اين صورت ذاتش تفاوت پذيرد و كنهش تجزيه گردد، و نشود كه ازلى باشد و بايد پس داشته باشد چون پيش دارد، و كمال جويد چون او را كاستي بايست شده.پ بيان: يكى از شارحان نهج در بيان گفته او عليه السّلام كه «كنهش تجزيه پذير باشد» گفته: اشاره دارد به نفى جوهر فرد، و قول او «بايد پس داشته باشد چون پيش دارد»
تأييد آنست، زيرا هر كه بجوهر فرد معتقد است حركت را بر آن روا دارد با اينكه دو سو ندارد.
يك فايده [در مورد كرويت زمين]
پماديين و مهندسان رياضى همه گويند زمين در دورنماى خود كره است و هم آبى كه بر آن گرد آمده، و هر دو چون يك كره شدند، آب دائره كاملى نيست و چون كرهايست تهى كه بخشى از آن را بريدهاند و زمين را درونش نهادهاند تا با آب يك كره شده و با اين وضع سطح زير و روى آب صاف نيستند چون سطح رو دچار امواج است و سطح زيرين دچار دندانههاى سطح زمين، خدا نزديك يك چهارم كره زمين را از آب بر آورده بمحض عنايت خود يا باسبابى كه گذشت، تا جاى جانوران نفس كش و برخى تركيباتى باشد كه براى حفظ خود نياز به غلبه عنصر خشك و سخت دارند و پيوند اندام و بند: دليل بر كره بودن زمين چند چيز است.
1- آنچه پيش گفتيم كه طلوع و غروب اختران در بخش شرقى پيش از طلوع و غروب آنها است در بخش غربى بتناسب بعد آنها در اين دو سو چنانچه از بررسى كسوفها بويژه در ماه در بخشهاى مختلف دانسته شده زيرا كسوف در ساعات برابر در بعد نصف النهار نيستند و اختلاف آنها باندازه ابعاد بخشها دليل است بر كروى بودن زمين كه برابر برآمدگى آنست در هر جا دنبال هم بر يك سنجش ميان شرق و غرب.
2- فزايش ارتفاع قطب و اختران شمالى و فرو شدن هر چه بيشتر اختران جنوبى براى كسانى كه بشمال ميروند و بر عكس براى كسانى كه بسوى جنوب ميروند باندازه راهى كه طى كنند روشن كند كه ميان جنوب و شمال دائرهايست بر زمين، و اگر نقل مكان از هر جهت باشد يعنى بجنوب غربى يا شمال غربى دائره بودن در همه امتدادها است.
3- ماه كه بگيرد دائره وار مينمايد و اين دليل است كه بخش روشن و تاريك زمين دائره است.
پ4- اختلاف ساعات روزهاى بلند و كوتاه در مكانهائى كه طول آنها برابر است و جز آن و اگر زمين بشكل استوانهاى بود كه دو قاعده آن بر دو قطب قرار داشتند ستاره ابدى الظهور نبوده بلكه يا همه اختران طلوع و غروب داشتند يا همه ستارهها در پشت دائره قاعده آن ابدى الخفاء بودند و ستارههاى خارج از قاعده استوانه طلوع و غروب داشتند و چنين نيست.
5- كسى كه بسوى شمال رود پيوسته ستارههائى كه در شمال بر او پديد است ناپديد گردند و اختران ناپديد بر او پديد شوند باندازى كه سير كند، و اين دليل است كه زمين از شمال بجنوب هم گرد است.
6- دليل بر گرد بودن سطح آب درياهاى ايستاده اينست كه كشتى سواران دريا نخست سر كوهها را بينند و چون نزديكتر شوند خرده خرده پائينتر بينند تا بن كوه.
گفتند: دندانها كه بر اثر كوه و دره بروى زمين است آن را از كره بودن جسمى بيرون نبرد، زيرا بلندترين كوهها 2 و يك سوم فرسخ است و نسبتش بجرم زمين چون نسبت يك دوم پهناى جو است بكرهاى كه قطرش يك ذراع است و باز هم كمتر، و از سخن بيشتر متاخران بر آيد كه منظور از عدم اخلال اين چيزها بدور نماى كره بودن زمين اينست كه شكل كروى آن بهم نميخورد مانند تخم مرغى كه يك دانه جو بروى آن بچسبد كه شكل آن را تغير ندهد.
و اعتراض شده كه ما نپذيريم زمين با اين دندانهها يا تخم مرغ با يك دانه جو كه بر آن چسبند مشكل كروى يا بيضى بماند زيرا نمود اينها روى آنها شكل را از حد كرويت يا بيضى بودن خارج ميكند.
و بسا براى كره بودن زمين با وجود اين دندانهها و درهها بوجه ديگر تقرير شود و گفته شود كره زمين از نظر واقع بكره بودن حسى ميماند، بيانش اينست كه ديد چيزها بدورى و نزديكى مختلف مىشود، نزديك بزرگتر از حجم واقعى ديده شود و دور خردتر و اين روشن است و مورد اتفاق معتقدين بانطباع و خروج شعاع هر
دو است بنا بر اينكه اين اختلاف ناشى از ديد مرئى از نزديك و دور بر اثر اختلاف زاويه ديد است كه در مركز جليديه و در رأس مخروط شعاعى پديد شود بحسب تو هم بيننده يا بحسب واقع هنگام انطباق قاعده شعاع بر سطح مرئى، هر چه مرئى نزديكتر باشد زاويه شعاعى گشادهتر است و هر چه دورتر باشد تنگتر استپ و محققان فلاسفه گفتند: ديد مطابق حجم واقعى هر چيز هنگامى است كه زاويه شعاعى باندازه قائمه و 90 درجه باشد، و بنا بر اين چون فرض شود كه زاويه شعاعى نسبت بقاعده مخروط شعاع قائمه باشد بايد بعد ميان رأس مخروط و قاعده برابر نصف قطر قاعده باشد چنانچه در اصول هندسه ثابت شده، و چون قطر زمين بىترديد بيش از دو هزار فرسخ است بحجم واقعى خود در مسافت كمتر از هزار فرسخ ديده نشود، و پر معلوم است كه كوهها و درههاى زمين بحسب عادت از اين مسافت دور محسوس نباشند و شكل زمين در اين ديد كره كامل نمايد.
سپس بپندار آنها زمين و اجزاء زمين و دائرههاى زمين در زمان مأمون و پيشتر مساحت شده، دائره عظيمه زمين 8000 فرسخ است و قطرش 5/ 2545 تقريبا و حاصل ضرب قطر در محيط مساحت سطح زمين است كه مىشود 20360000 فرسخ و يك چهارم آن مساحت ربع مسكون زمين است.
ولى اندازه معموره ربع مسكون كه از خط استواء تا تمام ميل كلى است (در حدود 66 درجه) مساحتش 3765420 فرسخ است، فرسخ نزد همه 3 ميل است و هر ميل 4 هزار ذارع نزد محدثين و 3 هزار ذراع نزد قدماء، هر ذراع 44 انگشت است نزد محدثين و 32 نزد قدماء، هر انگشت نزد همه باندازه شش جو معتدل است كه شكم هر يك به پشت ديگرى باشد.
گفتهاند زمين 3 طبقه دارد يكم زمين خالص گرد مركز، طبقه گل مجاور آب سوم طبقه باز و بيرون از آب كه بخار و دخان در آن حبس شوند و معادن و گياهان و جانوران در آن پديد گردند، پندارند همه عناصر بسيطه زلالند و پرده از ديد پس خود نشوند جز اختران و زمين صرف گرد و مركز هم زلال است و دو طبقه
ديگر بسيط نيستند و از اين رو تيرهاند،پ و خدا طبقه آشكار زمين را تيره و غبارگون ساخته تا نور پذيرد و عناصر فراز آن را زلال و لطيف نموده تا نور از آنها گذرد و پرتوش بجز آنها رسد، زيرا بيشتر اثر بخشى خورشيد و ماه و اختران ديگر بواسطه پرتو مستقيم و منعطف و برگردان آنها است باذن خدا تعالى، گفتهاند زمين در ميانه آسمان چون مركز كره است و مركز حجمش با مركز عالم يكى است، و اين بچند دليل است.
1- ارتفاع كواكب و انحطاط آنها در مدت ظهورشان برابر است.
2- هميشه نيمى از فلك پديد است و نيمى نهان.
3- سايه آفتاب از هنگام طلوع و هنگام غروب هنگامى كه در مدارى باشد كه شب و روز برابر است يا در دو جزء برابر از دائرهاى كه بحركت خاصه خود آن را طى ميكند برابر است.
4- ماه گرفتن هنگامى است كه دو قطر خورشيد و ماه برابر هم باشند، از دليل يكم فهميده شود كه زمين سمت شرق يا غرب عالم نيست و از دليل دوم فهميده شود كه سمت بالا سر يا پائين پا نيست و از دليل سوم فهميده شود كه بسوى يكى از دو قطب نزديكتر نيست، و از دليل چهارم فهميده شود كه بيكى از اين جهات يا جهات ديگر متمايل نيست.
و چنانچه مركز حجم زمين با مركز عالم يكى است همچنين است مركز ثقل آن براى اينكه هر سنگينى بطبع خود ميان زمين كشيده شود چنانچه آزموده شده بنا بر از ميانه حركت بخارج ندارد و در آن آرام دارد و از همه جهت خود را بسوى مركز كشاند بطور برابر و بناچار مركز ثقل حقيقى آن با مركز تقريبى حجم عالم يكى است و در ميان جهان استوار است و لرزش و پريشانى ندارد، و چون چيزهاى سنگينى كه از يكسو بسوى ديگر كشيده شوند نسبت بزمين بسيار اندكند مركز ثقل را جابجا نكنند، و هر جزئى از زمين جدا شود بدان كشش دارد و آن را از هر سو باشد بخود ميكشد بىپريشانى و ترديد.
پاينست گفتار فلاسفه در اينجا و ما جز اين ندانيم كه همه بقدرت قادر توانا و دانا و خواست مدبر حكيم است چنانچه بزودى بدانى ان شاء اللَّه شيخ مفيد- قدس سره در كتاب مقالات گفته: من گويم: جهان همان آسمان و زمين است و آنچه ميان آنها است از جواهر و اعراض و ميان يگانه پرستان در آن خلافى نشناسم.
من گويم: بسا مقصودش از سماوات عرش هم باشد با كرسى و حجب و منظورش رد جواهر مجرده است كه حكماء بدان عقيده دارند. سپس (ره) گفته: ميگويم فلك گرد زمين است و بر آن ميچرخد و خورشيد و ماه و اختران ديگر در آنند و زمين در ميانست چون نقطه ميان يك دائره، و اين عقيده ابى القاسم بلخى و گروهى يگانه پرستاست، و بسيارى از قدماء و منجمين: و جمعى از معتزله بصره و ديگران از مردم مذهبى با آن مخالفند، و ميگويم فلك حركت گردانى دارد چون دائره بر كره و اين مذهب بلخى و جمعى موحدانست، و زمين چون كره است ميان فلك و هميشه آرام است و بيحركت و علت آرامى آن اينست كه در مركز است و مذهب ابى القاسم و بيشتر قدماء و منجمين است، و جبّائى و پسرش و ديگران از صاحبنظران و مقلّدان و متكلمان با آن مخالفند.
سپس گفته- و ميگويم جهان پر است از عناصر و جواهر و خلاء ندارد و اگر خلاء بود امتياز ميان مجتمع و پراكنده جواهر جهان و اجسام آن ممتاز نبود، و اين مذهب خصوص ابى القاسم از بغداديها است و مذهب اكثر قدماء متكلمان و جبائى و پسرش و جمعى متكلمان حشويه و جبريه و مشبهه با آن مخالفند.
سپس گفته- و گويم مكان همانست كه بر هر چيزى از هر سو فرا است، و حركت جوهر جز در مكان نشايد، وقت هنگامى است كه براى چيزى مشخص شود و پديده جدائى نيست، زمان نام حركت فلك است و از اين رو فعل در ذات خود نياز بوقت و زمان ندارد، و همه موحدان بدان معتقدند.پ از سيد مرتضى- رحمه اللَّه- پرسيدند، آيا فضا پايانى دارد؟ و قديم تعالى
آن را ميداند؟ اين فضا چيست؟ وراء طبقه هشتم زمين و طبقه هشتم آسمان فضا هست يا نه؟ اگر گوئى: نه، از تو خواهيم پس از ملاء چيست؟ و پرسيم خداى تعالى ميداند پايان آن را؟ اگر گوئى: آرى از تو خواهيم كه پس از آن پايان چيست؟
و او- ره- جواب داد كه فضاء بطور حقيقت نه موصوف بتناهى است نه بلا تناهى و توصيف آن بدان بر وجه مجاز است و ظاهر گوئى، و ميدانيم كه آن جوهر است نه عرض، نه قديم، نه حادث، نه ذات و نه معلومى چون معلومات، و اما طبقه هشتم زمين را كه ندانيم و آنچه قرآن بدان گويا است، «هفت آسمان است و بمانند آنها از زمين» و جز آنها را نتوان دانست از دليل عقلى يا شرعى (پايان).
و من گويم: بسط سخن در اين امور خروج از مقصود كتابست، و جاى آن علم كلام است «1».