باب پنجاه و دوم درمان تب و يرقان و پر خونى و نشانه آنها

پ‏1- در محاسن: بسندش از امام ششم عليه السّلام كه: سيب بخور براى آنكه حرارت را خاموش كند، شكم را خنك كند و تب را ببرد.پ 2- و از همان: كه فرمود عليه السّلام چون تب را نزد او ياد كردند، راستى ما خاندانى هستيم كه مداوا نكنيم جز با تن‏شوئى با آب خنك و خوردن سيب.پ 3- و از همان: كه فرمود عليه السّلام: به تب‏دارانتان سيب بخورايند كه از آن چيزى سودمندتر نيست.پ 4- و از همان: كه فرمود: اگر مردم اثر سيب را ميدانستند بيماران خود را جز با آن درمان نميكردند (551).پ 5- و از همان: كه درست گويد مفضل بن عمر مرا نزد امام ششم عليه السّلام فرستاد در روزى بسيار گرم، و برابر آن حضرت طبقى از سيب سبز بود، بخدا صبر نكردم و گفتم: قربانت، اينها را ميخورى با اينكه مردم آن را بد دانند، فرمود:- گويا هميشه‏ام شناخته- من امشب تب سختى كردم و فرستادم آن را برايم آوردند كه تب را ميبرد و حرارت را آرام ميكند، و آمدم ديدم همه خاندانم تبدارند و بآنها خورانيدم و تبشان را ريشه كن كردم، در كافى: بسندش با اندك اختلافى در تعبير آن را آورده (ج 6 ص 356) و در كافى گفته درست هديه‏اى براى امام عليه السّلام برده.پ بيان: اينكه گفته- گويا هميشه مرا ميشناخته، يعنى خودمانى با من گفتگو كرد در برابر بى‏ادبى من و بدان كه بيشتر پزشكان پندارند سيب هر نوع باشد براى تب زيان دارد و آن را برانگيزد، و من باهل مدينه برخوردم كه در تبهاى گرم خود با سيب ترش و ريختن آب سرد بسر و تن درمان ميجستند و ميگفتند كه از آنها سود ميبرند، و احكام هر بلدى در اين باره اختلاف دارد جدّا.

 

پ‏6- در محاسن (552) از سليمان بن درستويه واسطى است كه مفضل بن عمر مرا براى حوائجى نزد امام ششم عليه السّلام فرستاد (و همان مضمون شماره 5- را روايت كرده با اندك اختلافى).پ 7- در طبّ: بسندش از عبد اللَّه بن بكير كه نزد امام ششم عليه السّلام بودم و تبداشت و كنيزش نزد آن حضرت آمد و گفت: قربانت چطور هستى؟ و حالش را پرسيد، جامه كهنه‏اى بر تن آن حضرت بود كه آن را روي دو رانش انداخته بود، كنيز گفت: كاش آن را بر خود ميانداختى تا عرق كنى تو تنت را بر آوردى برابر باد، فرمود: بار خدايا آنها را بمخالفت پيغمبرت حريص كردى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرموده: تب تفت دوزخ است، و بسا فرمود: از جوشش دوزخ است و آن را با آب سرد خاموش كنيد.پ بيان: در نسخه‏اى بجاى «آنها را حريص كردى»: لعنت كن آنها را آمده و بهر تقدير مقصود از آنها مخالفين يا پزشكانند كه كنيز قول آنها را گرفته در نهايه است كه در حديث است شدت گرما از فيح دوزخ است و فيح شعله كشيدن گرما است و جوشش آن و مقصود تشبيه است يعنى چون آتش دوزخ.پ 8- در طب: بسندش از امام ششم عليه السّلام كه: تب از نفس دوزخ است و آن را با آب سرد خاموش كنيد.پ 9- و از همان: بسندش از محمّد بن مسلم از امام پنجم عليه السّلام كه چون تب ميكرد دو جامه تر ميكرد و يكى را بر خود ميافكند و چون خشك ميشد ديگرى را ميافكند.

و محمّد بن مسلم گفت: شنيدم امام ششم ميفرمود: ما داروئى براى تب چون آب سرد و دعاء نيافتيم.پ بيان: استشفاء بريختن آب خنك بر تن و مرطوب كردن هواء آنجا كه بيمار در آنست و ديوار و بته‏ها و گلها و جز آنها را كه ذكر شده پزشكان در تبهاى گرم و سوزان نسخه كرده‏اند.

 

 

پ‏10- در طب (50): بسندش از ابى اسامه شحام كه شنيدم امام ششم عليه السّلام ميفرمود: جدّ ما صلى اللَّه عليه و آله براى رفع تب برنگزيده جز وزن ده درهم (در حدود 5 مثقال) شكر با آب سرد در ناشتا.پ 11- در عيون بچند سند از امام حسين عليه السّلام كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به على بن ابى طالب عليه السّلام وارد شد و او تبدار بود و باو فرمود: غبيراء (سنجد) بخورد (ج 2 ص 43).پ بيان: يكى از پزشكان گفته: غبيراء خشك است در پايان درجه 2 سرد است در درجه 1 و كمتر از زعرور قبض دارد، و صفرائى كه بدرون شكم ريخته دفع كند، و هر سيلانى را ببندد، و از سرفه گرم سود بخشد و قى را بند آورد، و ليزى شكم را سودمند است كه از صفراء باشد، و شكم را جمع كند و از فزونى بول جلو گيرد، و گفته‏اند براى معده و هضم غذا زيان دارد، و فانيد آن را اصلاح كند- پايان-پ 12- در خصال- 117- نشانه‏هاى خون چهار است: خارش، جوش تن چرت و سرگيجه.پ 13- و از همان- 161: بسندش تا امير المؤمنين عليه السّلام كه هر دردى از از درونست جز زخم و تب كه از برون آيند، داغى تب را با بنفشه و آب خنك بشكنيد كه سوز آن از تف دوزخ است.

و فرمود عليه السّلام در تابستان بتبدار آب سرد ريزيد كه سوز آن را بنشاند.

فرمود: ياد ما خاندان، درمان تب و دردها و وسوسه و دو دلى است.

فرمود: آب باران نوشيد كه بدن را پاك كند و هر درد را دفع كند و خداوند تبارك و تعالى فرمود «و فرو آرد بر شما از آسمان آبى تا شما را پاك كند و پليدى شيطان را از شما ببرد و دل‏هاى شما را بهم بندد و گامها را استوار سازد، 11- الانفال».پ بيان: «ورود كنند بر تن» يعنى مايه در تن ندارند مانند زخم از برون و تب از هواى سرد يا گرم «با بنفشه» يعنى شربتى كه از آن سازند دفع مى‏شود

 

زيرا كه پزشكها براى اكثر تبها بويژه تبهاى سوزان شراب بنفشه نافع دانسته‏اند و در تب محرقه بو كردن آن را هم گفته‏اند: نزديك او نهند گلهاى نيلوفر و بنفشه.پ 14- در مجالس ابن الشيخ، بسندى تا امام چهارم كه فرمود: شكم تبدار را با قاووت و عسل 3 بار تر كنيد، و در ظرفها بگردانيد و به تبدار نوشانيد كه تب داغ را ببرد، و همانا بوحى عمل شده.پ بيان: شايد مقصود از آن تبهاى بلغمى است كه در بلاد حارّه غالبند.پ 15- در محاسن- 501-. بسندى كه امام ششم بابى بشير گفت: با چه بيماران خود را مداوا كنيد گفت: با اين داروهاى تلخ، فرمود: نه، چون يكى از شماها بيمار شود، شكر سفيد بگير و بكوب و آب سرد بدان بريز و باو بنوشان چه آنكه درمان را در تلخها نهاده تواندش در شيرين نهد.پ بيان: گويا مقصود از شكر سفيد همان قند است و بسا نبات سفيد باشد و گويا در تبهاى بلغمى است.پ 16- در محاسن- 468-: بسندى از امام ششم عليه السّلام كه كباب تب را ميبرد.پ 17- و از همان: بسندى از امام ششم عليه السّلام كه دو سال و بيشتر بيمار شدم و خدا بمن برنج را الهام كرد و فرمان دادم شسته شد و خشك شد و بو داده شد با آتش و كوبيده شد، و نيمى سفوف و نيمى شربت شد (502).پ 18- در محاسن: بسندش كه امام ششم فرمود: پياز تب را ببرد.پ 19- در طب- 50- بسندش از ابى اسامه كه شنيدم امام صادق عليه السّلام فرمود: تب فرزندان انبياء دو چندانست.پ بيان: يعنى تب آنها از ديگران سخت‏تر است.پ 20- در طب: بسندى از محمّد بن اسماعيل بن ابى زينب كه شنيدم امام باقر عليه السّلام ميفرمود: بيرون كردن تب از تن بسه چيز است: قى‏ء، عرق كردن شكم رفتن.

 

پ‏21- و در همان: بهمين سند از امام رضا عليه السّلام كه موسى بن جعفر عليه السّلام بيمار شد و پزشكان آمدند بالينش و عجائبى برايش وصف كردند و شنيدم فرمود:

بكجاها ميرويد؟ بر سيّد اين داروها اكتفاء كنيد كه هليله و رازيانه و شكر است، در سه ماه تابستان ماهى سه بار و در زمستان ماهى سه روز و هر روزى سه بار و بجاى رازيانه مصطكى باشد و جز بيمارى مردن بيمار نشود (50).پ 22- در طب: بسندى از محمّد بن ابراهيم جعفى از پدرش كه نزد امام ششم عليه السّلام رفتم بمن فرمود: چرا رنگت پريده؟ گفتم تب سه يك دارم، فرمود:

كجائى تو از داروى مبارك طيب، شكر را بسا و بآب بزن و ناشتا كه تشنه شوى بنوش گفت: عمل كردم و ديگر تب باز نگشت.پ 23- و از همان- 51-: بسندى از ابى الحسن عليه السّلام كه پرسش شد از تب نوبه غالب فرمود: عسل و شونيز را بگيرند و سه قاشق از آن بخورند كه بريده شود، و آن دو مبارك باشند خدا تعالى در باره عسل فرموده «برآيد از شكم آنها شربتى چند رنگ كه در آن براى مردم شفاء است 69- النحل» و رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم در باره سياه دانه فرمود: شفاء هر درديست جز مرگ، فرمود:

اين دو نه گرمند و نه سرد و نه داراى طبائع، همانا هر جا بيفتند درمانند.پ بيان: مقصود اينست كه اثر آنها بطبع نيست بلكه بخاصيت است.پ 24- در طب (51): بسندى از امام دهم عليه السّلام كه بهترين درمان تب سه يك اينست كه در روز نوبت تب فالوده عسل پر زعفران خورند و در جز آن روز نخورند.پ 25- و از همان- 55- بسندى از امام صادق عليه السّلام كه هيجان خون سه نشانه دارد جوش در پوست و خارش در تن و مورچه‏زدگى.پ بيان: جوش و خارش تن بيشتر از فزونى خونند و اگر چه از اخلاط ديگر هم ميباشند و جنبش جانوران خيال آدمى است كه مورچه يا جانور در ميان پوست او است و اطباء آن را مورچه‏زدگى نامند.

 

پ‏26- در طب (53): بسندش از امام ششم كه اگر مردم خاصيت سيب را ميدانستند بيماران خود را جز با آن درمان نميكردند.پ 27- و از همان- 63- بسندش از سماعه كه از امام ششم عليه السّلام پرسيدم بيمارى سيب ميخواهد و بر او غدقن شده كه بخورد، فرمود بتبداران خود سيب بخورانيد كه چيزى برايشان از آن سودمندتر نيست.پ 28- و از همان- 72-: از مهران بلخى كه ما در خراسان نزد امام رضا عليه السّلام رفت و آمد داشتيم يك جوانى از ما روزى از يرقان بآن حضرت شكايت كرد فرمود خيار باذرنج را بگير و پوست كن و پوستش را با آب بپز و سه روز ناشتا هر روزى يك رطل (91 مثقال) بنوش، و آن جوان پس از آن بما گزارش داد كه يار خود را دو بار با آن مداوا كرده و بفرمان خدا خوب شده.پ 29- در مكارم- 87- از طب الائمه كه امام صادق عليه السّلام فرمود: براى خون سه نشانه است، جوش در تن، خارش، جنبيدن جانور، و در حديث ديگر چرت‏زدگى، و چون يكى از اهل خانه بيمار ميشد ميفرمود به چهره‏اش نگاه كنيد، اگر ميگفتند: زرد است ميفرمود: از خلط صفراء است و ميفرمود آبى باو نوشانند، و اگر مى‏گفتند سرخ است، مى‏فرمود از خونست و فرمان حجامت ميداد.پ 30- در كافى- 88- روضه- بسندش از امام ششم عليه السّلام، كه هيچ دردى نيست مگر راهى بتن دارد و منتظر است كى فرمان يابد و آن را دريابد و در روايت ديگر افزوده جز تب كه يكباره وارد مى‏شود.پ بيان: بسا مقصود اينست كه بيشتر دردها مايه‏اى در تن دارند كه خرده خرده آماده مى‏شود تا فرمان خدا برسد جز تب كه مايه‏اى در تن ندارد و از برون درآيد بوسيله تصرف مواد گرم يا سرد يا بو گند و يا زهرناك.پ 31- در كافى- 109- روضه-: بسندى از على بن ابى حمزه كه امام هفتم بمن فرمود: هفت ماه تب كردم و پسرم 12 ماه و بر ما دو چندان ميشد.

چنان فهميدم كه تب همه تن را نگيرد، بسا بالا بگيرد و پائين تنه را نگيرد و

 

بسا برعكس، گفتم: قربانت اگر اجازه دهى حديثى از ابى بصير برايت باز گويم از جدت عليه السّلام كه چون تب ميكرد با آب سرد مداوا ميكرد و يارى ميجست، دو جامه داشت يكى در آب سرد بود و يكى بر تنش و نوبه ميكرد با آنها، سپس فرياد ميزد تا آوازش از دم درب شنيده ميشد كه اى فاطمه دختر محمّد، گفتم قربانت شما داروئى براى تب نداريد؟ فرمود داروئى برايش نيافتم جز دعاء و آب سرد، من بيمار شدم و محمّد بن ابراهيم يك پزشكى آورد و او دوائى برايم آورد قى‏ء آورد، و من ننوشيدم، چون وقتى قى كنم همه بندهاى تنم از جا در روند.پ توضيح: شايد مقصود اينست كه اثر حرارت گاهى در بالا تنه پديد شود و گاهى در پائين، فرياد ميزد يا فاطمه بنت محمّد براى دادرسى و استغاثه و استشفاء «هر بندم در رود» يعنى از ناتوانى نميتوانم قى كنم، و روايت دلالت دارد كه بيان كيفيت بيمارى و اندازه‏اش شكايت بدى نيست.پ 32- در كافى (ج 8 ص 273): بسندش از امام ششم عليه السّلام كه تب با سه چيز از تن بدر آيد، از عرق كردن و از شكم رفتن و از قى.پ بيان: در عرق با حركت و يا كسر عين يعنى خون‏گرفتن از رگ و مقصود رگ زدنست يا اعم از آن و حجامت و يكم روشنتر است، و مقصود از بطن اسهال است (بسا كلمه عرق بمعنى عرق كردنست كه ترجمه شد چون عرق كردن هم وسيله رفع برخى تبها است- شرح مترجم).پ 33- در كافى (245- روضه): بسندش از ابراهيم جعفى كه نزد امام ششم عليه السّلام رفتم و بمن فرمود: چرا رنگ چهره‏ات پريده و لاغرشده‏اى؟ گفتم تب ربع دارم فرمود چه‏ات بازداشته از مبارك طيب؟ شكر را بكوب و با آب بهم بزن و ناشتا در بام و شام بنوش گفت: عمل كردم و تبم بريد و برنگشت.پ 34- در دعائم از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله كه فرمود: تب تف دوزخ است و آن را با آب‏

 

خاموش كنيد، و هر زمانى تب ميكرد آب ميخواست و دست در آن ميگذاشت.پ 35- الشهاب: تب پيك مرگ است، تب تف دوزخ است، تب بهره مؤمن است از دوزخ.

الضوء: تب شعله‏ورى تن است و محموم بمعنى تبدار از حمّ باز گرفته است و بر خلاف قاعده صرفى است مانند مزكوم از زكام، و مرگ بى‏زندگى شدن تن است و نزد محققان هستى ندارد بلكه نبودن زندگى است و مقصود آگهى است براى آماده بودن كار سراى ديگر تا نابهنگام مرگش در نگيرد و در افسوس بى‏سود دچار شود و بايد بداند تب كه آمد او را از اهل و فرزند بازستاند و نيرو و چابكى او را ببرد، سود حديث در نظر آوردن مرگ است و حذر كردن از آن، و توقع رسيدن آن و بى‏اعتمادى بزندگى جهان گذرا، و بدبينى بكمترين بيمارى و پندار آنكه بيمارى مرگ آور است، راوى حديث حسن است و دنباله‏اش اينست كه تب زندان خدا است در زمين كه هر گاه خواهد بنده‏اش را در آن كشاند و هر گاه خواهد آزادش كند.

فيح: برافروختن سوزش است و جوشيدن ديگ، يعنى تب و جوشش آن گناه را از آدمى بريزد و كفاره بزهكاريست و گويا حضرتش صلى اللَّه عليه و آله فرا گرفتن تب تن را پرداخت عذابى دانسته كه سزدش از راه نمونه آوردن و مانند كردن، و چون كيفر بايست را پرداخت ثواب دائم برايش بماند، اين حديث در معنا نزديك است بدان كه در دنبالش آيد و براى دلدارى دادن بمؤمن و كشاندن او است به تحمل آنچه خدا- تعالى بوى رساند براى پاك كردن او از گناه.

و از او: صلى اللَّه عليه و آله روايت است كه هر كه سه ساعت تب كند و بر آن شكيبا باشد خدا بر فرشته‏هاش بدو بالد و فرمايد: فرشته‏هايم بنگريد به بنده‏ام و شكيب او بر بلايم، براى بنده‏ام برات آزادى از دوزخ نويسيد، و برايش نوشته شود: بنام خداوند بخشاينده مهربان، اين نامه‏ايست از خداى عزيز حكيم برائتى است از خدا براى بنده‏اش فلان پسر فلان كه منت از عذابم آسوده‏ات كردم و بهشتم را بر تو بايست‏

 

نمودم، بسلامت در آن درآ.پ و از ابى درداء است كه: من از رنج يك شب درد، بشتران سرخ مو شاد نشوم، بيمارى مؤمن كفاره گناه او است.

و از حسن بصريست كه خدا تعالى مؤمن را با تب يك شب كفاره كند و ببخشد سود حديث امر بشكيبائى و پذيرائى از خداست در آنچه از بيمارى كه وسيله تأديب است و آگهى باينكه هر دردى وسيله پاك شدن از گناه است بعلاوه از عوض و ثوابى كه صبر دارد، راويه حديث عايشه است و دنبالش اينست كه «خنكش سازيد با آب».

و حديث سوم در معنا با آنها كه پيش از آنست نزديك است، و حظّ بمعنى بهره است (در جمع و تصريف حظ بياناتى دارد و شعرى گواه آورده و گفته) معنى حديث اينست كه خدا تعالى گناهانش را بريزد، و در برابر بيمارى كه بدو داده و صبر كرده او را بيامرزد و بدوزخ كيفر نكند و گويا تب همان بهره دوزخ اوست و در حديث ديگر روايت است كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود هيچ آدمى نباشد جز كه بهره‏اى از دوزخ دارد و بهره مؤمن همان تب است.

و از مجاهد است در تفسير قول خدا تعالى «و نيست از شما كسى مگر آنكه در آن وارد شود اين بر پروردگارت بايست و گذرا است 70- مريم) كه هر مسلمانى تب كرد البته واردش شده، و بهره مؤمن از آن همانست، سود حديث دلدارى و خوش كردن دل است از رنجى كه آدمى از دردها و بيماريها ميكشد بوسيله ريختن گناهان و بارها از او، و آگهى باينكه در كيفرش بهمان اكتفاء شود و سزايش تقريبا همانست راوى حديث عبد اللَّه بن مسعود است و دنباله حديث است «تب يك شب كفاره گناه يك سال است تمام».پ 36- در كافى- 265- روضه-: بسندش كه امام ششم بمردى فرمود: با چه تبدارانتان را مداوا كنيد. گفت؟ اصلحك اللَّه: با اين داروهاى تلخ، بسفائج، غافث، و مانند آن، فرمود: سبحان اللَّه آنكه بتلخ به ميكند ميتواند به شيرين هم به كند

 

سپس فرمود: چون يكى از شما تب كرد ظرف پاكى بگيرد و در آن يكحبه قند و نيم بنهد و آنچه از قرآن حاضر داند بدان بخواند و آن را شب در برابر اختران نهد و روى آن آهنى نهد، بامداد آب بر آن ريزد و آن را با دست بمالد و بنوشد، در شب آينده يك حبه ديگر قند بر آن فزايد كه 2 حبه و نيم شود، و در شب سوّم يكى ديگر كه 3 حبه و نيم شود.پ بيان: دلالت دارد كه حبه قند اندازه مشخص داشته و گويا همانست كه در شيشه و قالب ديگر ريزند و حبه‏هاى خرد و درشت مانند از آن ببندد و در عرف آن را نبات خوانند، و بسا جز آنست چنانچه در باب خود آيد ان شاء اللَّه.

بسفايج چنانچه اطباء گفتند: چوب تيره ايست كه بسياهى و سرخى اندك زند، نازك است و پهن و دندانه‏دار مانند كرم چند پا، مزه شيرين كرفى دارد، و با شكر نوشيده شود، يكى از آنها گفته: بر درخت جنگل و نيزار رويد، و يكى گفته بر سنگ رويد، گرم است بدرجه 2 و خشگ بدرجه 3 و پر اثر در خشك كردن، رطوبات را بخشكاند، و 3 درهم (در حدود 2 مثقال) آن مسهل است بى‏فشار بر روده‏ها براى سوداء و بلغم و كيموس آبى، و مانند آن در قانون گفته است.

و گفته: غافث از گياهان خاردار است و برگش چون برگ شاهدانه است و گلش چون گل نيلوفر كه آن را يا شيره‏اش را بكار برند، گرم است بدرجه 1- و خشك بدرجه 2- لطيف است و برنده بى‏كشش و حرارت در ظاهر، اندكى كرف است و بدمزه و تلخ سخت چون تلخى صبر براى بيمارى داء الثعلب و داء الحيه تازه خوبست، با پيه كهنه بر زخمهاى سخت و به نشدنى ضماد كنند.

شيره‏اش براى جرب و كچلى و خارش نافع است كه با آب شاهتره و سكنجبين بنوشند و گلش براى دردهاى كبد و ورمهاى معده خوبست چه بوته آن باشد و چه شيره آن و براى بد هضمى و استسقاء خوب است، و براى تبهاى پاگير و كهنه نافع است بخصوص شيره آن، بويژه با شيره افسنتين.

 

ميگويم: بزودى بسيارى از اخبار در ابواب داروها و گلها و دانه‏ها بيايد ان شاء اللَّه تعالى.