باب بيست و ششم آتش و اقسام آن‏

آيات قرآن مجيد

پ‏1- يس (80) آنكه ساخت براى شما از درخت سبز آتش را و بناگاه شما از آن مى‏افروزيد.پ 2- الواقعة (71- 73) آيا بنگريد آتشى را كه افروزيد* آيا شما درختش را آفريديد يا ما آفريدگاريم* ما آن را ساختيم يادآورى و بهره برى آواره‏ها و بينواهاى گرسنه.

تفسير

پ: طبرسى در (ج 8 ص 435) مجمع گفته: «ساخت برايتان از درخت سبز آتش» يعنى درخت تر را كه آتش خاموش كن است آتش سوزان ساخت، و مقصود دو درخت مرخ و عفار است كه عرب با آنها چون سنگ چخماق آتش روشن‏

 

ميكردند، و خدا بيان كرده كسى كه از درخت تر بسائيدن آتش بر آرد تواند كه مرده را زنده كند، عرب گويد: در هر درختى آتش است و مرخ و عفار را نمايش كلبى گفته از هر درختى آتش فروزد جز عنّاب.

2- «آيا ديديد آتشى كه افروزند» يعنى با سائيدن آن را شعله‏ور كنيد از درخت «آيا شما درختش را آفريديد كه آتش‏زاست يا ما آفريدگاريم» هيچ كس نيست كه گويد من آن درخت را آفريدم جز خدا تعالى، عرب بازند و زنده آتش فروزد و آن چوبى است كه بهم سايند و آتش دهد «ما آن را ياد آورى نموده‏ايم» براى آتش بزرگ دوزخ كه هر كه آن را بيند از دوزخ بخدا پناه برد، و گفته‏اند يادآورى براى قدرت خدا بر معاد.

 «و بهره براى مسافران» آواره و بينوايان همه كه جمعى از آنها در تاريكى آن را چراغ سازند، و در سرما خود را با آن گرم كنند و در پخت خوراك و نان بكار زنند پس متاع توانگر هم هست (پايان).

رازى در (ج 8 ص 93) تفسيرش گفته: در درخت آتش چند وجه است.

1- درختى است كه از آن آتش افروز گيرند بنام زند و زنده.

2- هر درختى كه ميسوزد و هيزم شود، زيرا اگر نبود افروختن آتش آسان نبود، زيرا آتش بهر چيزى چون مانند هيزم در نگيرد.

3- بن آتش است و شعله‏هاى منتشر از آن كه مانند درخت است و اگر تيره تيره نميشد براى پخت اشياء خوب نبود بيضاوى در (ج 2 ص 493) تفسيرش گفته «ما آن را ياد آورى ساختيم» يعنى وسيله بينائى در امر بعثت يا در تاريكى يا نمونه‏ايست از آتش دوزخ «و متاع است براى مقوين» يعنى آواره‏ها و گرسنه‏ها.

جوهرى گفته: ضرب المثل است كه «في كل شجر نار و استمجد الفرخ و العفار» يعنى اين دو درخت آتش بيشتر دارند كه زود آتش زايند مانند كسى كه از بزرگوارى پر ببخشد، عفار زند بالا است و مرخ زند زيرين.

 

 [روايات‏]

پ‏1- در خصال (111): بسندى كه آن را بالا برده است، گفت: چهارند كه كمشان بيش است، آتش، خواب بيمارى و دشمنى كه كم همه بيش است.پ بيان: يعنى آتش قيامت كه كمش زيان بسيار دارد، يا هر آتشى كه سوزد و زيانش بيش است گرچه كم باشد زيرا آتشى اندك بسيارى جاها را روشن كند و در همه كارها سود دارد و جهانى را بسوزاند، خواب كم سود بسيار دارد، و بيمارى و دشمنى زيان بسيار دارند گرچه ممكن است سود بيمارى هم بيش باشد بلكه سود دشمنى هم.پ 2- در خصال (104): بسندش تا مفضل كه: پرسيدم از امام ششم عليه السّلام از آتش، فرمود: آتشى است كه ميخورد و مينوشد، آتشى كه ميخورد و ننوشد، و آتشى كه بنوشد و نخورد و آتشى كه نخورد و ننوشد، آتشى كه بخورد و بنوشد از آن آدميزاده و همه جانورانست، و آنكه بخورد و ننوشد، آتش هيزم است و آنكه بنوشد و نخورد آتش درخت است، و آنكه نخورد و ننوشد، آتش درون سنگ چخماق است و آتش جانوران شب افروز.پ بيان: مقصود از آتش يكم حرارت غريزيه آدم و جانور است كه غذا را تحليل برد و باز غذا و آب طلبد و مقصود از دوم آتش افروخته است كه هيزم را نابود كند و مقصود از سومى حرارت غريزى درخت و گياه است كه آب طلبد و جذب كند و نمو كند گرچه خاك هم در آن وارد شود يا آبى كه در سائيدن از آن برآيد نوش آتش آن شود ...پ 3- در احتجاج (191) از هشام بن حكم كه زنديق بامام ششم عليه السّلام گفت:

بمن بگو چراغ كه خاموش مى‏شود روشنيش كجا ميرود؟ فرمود: ميرود و برنميگردد گفت: پس چرا تو نپذيرى كه آدمى هم مانند آنست چون مرد و جان از تنش رفت ديگر برنگردد هرگز، فرمود: خوب نسنجيدى آتش در درون جسم است و خود جسم تاريك است چون سنگ و آهن و هر گاه يكى بديگرى زده شد از ميان آنها چراغى برآيد كه پرتو دارد، آتش در جسم ثابت است و پرتو آن ميرود (الخبر).

 

پ‏4- تفسير على بن ابراهيم (554) «آنكه در درخت سبز براى شما آتش نهاده و ناگاه از آن برافروزيد» آن درخت مرخ است و عفار و در ناحيه بلاد مغربند و چون خواهند آتش افروزند از آن درخت بگيرند و شاخه‏اى بر آن سايند و آتش از آن افروزند.

فائده [در باره عناصر أربعه‏]

پ: مشهور ميان حكماء و متكلمين اينست كه عناصر چهارند آتش، هوا آب و زمين چنانچه گواه از حس و تجربه دارد و با انديشه در تركيب و تحليل بدست آيد، در ميان فلاسفه قديم در باره آنها اختلاف است برخى يك عنصر را اصل دانند و ديگران تراويده از آن و آن يكى بقولى آتش است و بقولى هواء و بقولى آب و بقولى خاك و بقولى آب و خاك هر دو، و بقولى هواء و خاك، و در قول ديگر آتش و هواء و خاك، ولى آب همان هوا است كه در هم شده، در برابر آن گفته‏اند:

هواء، آب و خاك، و آتش همان هواء است كه داغ شده.

و اين اقوال همه نزد آنها ضعيف است، و در اخبار گذشت كه اصل همه عناصر و افلاك آب است يا بهمراه آتش و يا هر دو با هواء، و خلاصه شك نيست كه اين چهار عنصر زير فلك ماه وجود دارند و اشكال در وجود كره آتش است، و بر فرض وجودش آيا هوائيست كه از حركت فلك آتش شده «1» يا خودش اصالت دارد، و مشهور اينست كه اين چهار عنصر اجزاء مركبات تامه و جوهر آنهايند از آنها تركيب شوند و بدانها تجزيه گردند، و گفته‏اند آتش در مركبات نيست زيرا بايد از اثير فرود آيد بوسيله فشار و فشارى در آنجا نيست.

 

پ‏سپس مشهور اينست كه بسائط در مركبات بصورت خود ميمانند، شيخ در شفاء گفته: جمعى در اين عصر نزديك مذهبى در آورده‏اند غريب، گفته‏اند: بسائط در تركيب و فعل و انفعال صورت و شخصيّت خود را از دست ميدهند و ديگر وجود خاص خود را ندارند و بيك صورت و هيولاى ديگر وجود دارند كه ميانه‏ايست در صور خاصه آنها يا صورت نوعيه ديگريست و چند دليل بر نادرستى اين عقيده آورده كه آنها را رها كرديم.

انكساغورس و پيروانش گفتند همه چيز بصورت خود در كمون هم وجود دارند و در آمادگى زمينه بروز ميكنند و دگرگونى در صورت و كيفيت را منكرند و پندارند كه هيچ كدام عناصر بسيط و صرف نيستند بلكه همه چيز چون گوشت و استخوان و پى، و خرما و عسل و انگور بعينه در آنها وجود دارند، و نام عنصر غالب را بخود گيرند كه پديده آنها است، و در برخورد با هم آنچه در درون آنها است پديد شود، و غالب گردد و چشمگير شود پس از آنكه مغلوب و نهان بوده، نه اينكه پديد شده بلكه پيدا شده، و آنچه عيان بوده نهان گرديده و مغلوب شده.

و در برابر آنها ديگران گفتند: آنچه عيان شده از درون بروز نكرده بلكه از جاى ديگر در آن نفوذ كرده، چنانچه آب بواسطه اجزا آتشين كه در آن نفوذ كند داغ شود، و اين هر دو گفته سخيف‏اند و ياوه، و مشهور هم اينست كه عناصر در هم اثر كنند و كيفيت آنها از ميان برود و كيفيت ميانه‏اى پديد گردد بمناسبت كه آن را مزاج گويند، و بدان سزاوار افاضه صورت شخصى مناسبى از مبدأ شود.

سپس مشهور اينست كه آتشى كه از سنگ چخماق يا چوب جهد هوائيست ميان آنها كه از سايش گرم شده و آتش شده نه اينكه از درون سنگ و آهن و چوب برآيد، و ظواهر آيات و اخبار گذشته با آن مخالف نيستند.

 

 

پ‏و اما اينكه امام عليه السّلام در حديث هشام فرموده: آتش در درون اجسام است مقصود از آن يا آتشى است كه با عناصر ديگر جزء جسم است يا اينكه مايه توليدش در جسم ميماند گرچه درخشش آن ميرود و هوا مى‏شود، و يكم اظهر است و خلاصه سنجيدن روح بآتش فتيله و جز آن كه ميرود و برنميگردد قياس مع الفارق است زيرا روح يا جسم است يا جوهر مجرد ثابت و محفوظ كه برگشت آن ممكن است و آن آتش كه تو گفتى هوا شد و رفت و بر فرض كه محال باشد باز گردد ربطى بروح ندارد و مانند روح همانست كه در درون جسم است نه اين درخشش گذرا، و اما آتش درخت چند احتمال دارد كه در سابق بدانها اشاره شد.