باب بيست و هفتم هواء، طبقات هوا، پديده هوا از سپيده و شفق و جز آنها

آيات قرآن مجيد

پ‏1- (96) الانعام: شكافنده سپيده دمها.پ 2- المدثر (34): و بامداد چون رخ نمايد و چهره گشايد.پ 3- التكوير (18): و بامداد چون بدمد.پ 4- الانشقاق (16- 18) نه، سوگند بسرخى شب* و بشب و آنچه فراهم كند* و بماه چون استوار گردد.پ 5- الفجر (1): سوگند بسپيده دم.

تفسير

پ: رازى (ج 8 ص 484) گفته «إِذا تَنَفَّسَ» اشاره است بكامل شدن طلوع صبح، در اين تعبير مجازى دو قول است.

يكم: با بامداد وزش نسيمى است كه آن را دم صبح ناميده.

دوم: شب تاريك را چون غمگينى بحساب آورده كه نفس او بند آمده و دلش گرفته و چون دم زند آسوده شود و طلوع صبح رهائى از اين اندوه است و از

 

آن به دم زن تعبير كرده، و آن استعاره لطيفى است.پ 2- «نه، سوگند بشفق» يعنى سرخى افق در آغاز شب و گفته‏اند: سفيدى آن، وَ اللَّيْلِ وَ ما وَسَقَ يعنى آنچه در تاريكى خود فراهم آرد كه در روز پراكنده‏اند يا آنكه براند چون شب هر چيزى را بمسكنش ميراند يا بدان چه از اختران براند در پرتو روز ...

و بدان كه در كتب حكماء و رياضى‏دانان سپيده صبح و سرخى و سپيده آغاز شب از اينست كه پرتو خورشيد بكره بخاردار هوا افتد، گفته‏اند هميشه بر اثر پرتو خورشيد نيم بيشتر كره زمين روشن است؛ چون تابش كره بزرگتر بر كوچكتر بيش از نيم آن را فرا گيرد، و سايه زمين چون مخروطى است كه قاعده آن بر مدار خورشيد در سطح زمين است و تا زهره ميرسد چنانچه حساب شده، روز مدتيست كه اين مخروط زير زمين افق است و شب مدتى كه بالاى آنست، و چون خورشيد نزديك افق مشرق شود، مخروط سايه بمغرب برگردد و پيوسته چنين است تا شعاع گرد آن بچشم رسد و هر جاى آن بچشم بيننده نزديكتر باشد زودتر ديده شود.

و آن پرتويست كشيده بالاى افق كه ميان آن و افق تيكه تاريكى فاصله است كه بقاعده مخروط نزديكتر و از ديد دورتر است، و آن فجر كاذب است، و چون خورشيد خوب در زير زمين بافق نزديك شود آن سپيده در افق پهن ديده شود سپس سرخ بنظر آيد.

و شفق واروى آنست نخست سرخى ديده شود و پس از آن سفيدى پهن در افق و آنگاه سپيده دراز بالاى افق، و صبح و شفق در شكل بهم مانند و در وضع برابر هم باشند، و رنگ شفق و سپيده صبح با هم فرق دارند براى فرق كيفيت هواء مجاور افق، زيرا بخار سمت مشرق بواسطه خنكى هواى شب پاك و سفيد است ولى در سمت مغرب بواسطه اجزاء دودى اثر خورشيد زرد است، و جسم تار هر چه پاك و سفيد باشد پرتوگيرتر است، و پرتو را بهتر بازده ميكند.پ و بابزار رصد معلوم شده كه خورشيد در آغاز سپيده دم و هنگام غروب شفق‏

 

18 درجه زير دائره افق است در همه جا و بر اثر اختلاف مطالع قوس انحطاط ساعت ميان سپيده‏دم و برآمدن خورشيد و هم ميان غروب خورشيد و غروب شفق كم و بيش ميشوند.پ علامه- ره- در كتاب المنتهى گفته: روشنى روز از پرتو خورشيد است، و هر چه خودش تار باشد از خورشيد پرتو گيرد چون زمين و ماه و اجزاء پيوسته و جداى زمين، و هر چه از خورشيد پرتو گيرد سايه‏اى از پس خود دارد، و خدا بلطف حكمتش مقدّر كرده كه خورشيد گرد زمين بچرخد و چون زير زمين باشد سايه مخروطى زمين بالاى زمين باشد و هوائى كه در گرد اين مخروط پرتو گرفته پايان اين مخروط تاريك است، ولى پرتوگيرى هوا سست است، و هر چه دورتر باشد سست‏تر است و در ميان مخروط تاريكتر است.

و چون خورشيد در زير زمين بافق شرق نزديك شود، مخروط سايه ببالاى سر كج شود، و اجزاء پرتو دار كناره سايه بديدرس آيند و در نزديك صبح ديده شوند و بنا بر اين هر چه خورشيد بافق نزديكتر شود پرتو كناره‏هاى سايه ديدرس‏تر و روشنتر گردد تا خورشيد برآيد، و نخست بار كه پرتو نزديك بصبح ديده شود باريك و دراز است چون عمود و صبح كاذب نام دارد، و مانند دم گرگ است، در باريكى و درازى و سپيده نخستش نامند چون پيش از دومى است و كاذبش گويند چون هنوز افق تاريك است، براى آنكه اگر راست بود بايد نزديكتر بخورشيد روشنتر باشد و ضعيف است و باريك و روى زمين در تاريكى خود است و اين پرتو فزايد تا پهن شود در كنار افق چون نيم دائره و آن سپيده‏دم دوم و صادق است كه براستى صبح شده.

 [روايات‏]

پ‏1- در كافى (ج 3- ص 279): بسندش از امام ششم عليه السّلام كه خدا پرده‏اى از تاريكى در پهلوى مشرق آفريده و بدان فرشته‏اى گماشته، چون خورشيد فرو شود آن فرشته تا دو كف خود از آن تاريكى برگيرد و بمغرب آيد و بدنبال شفق باشد، و خرده خرده از ميان دو كفش برآيد و بگذرد تا هنگامى كه شفق فرو شود

 

و تاريكى پهن گردد، سپس بمشرق بازگردد و چون خورشيد برآيد با پر خود تاريكى را بمغرب راند تا آن را هنگام برآمدن خورشيد بمغرب رساند.پ بيان: اين حديث از اخبار مشكله و از اسرار نهانست و شايد داستانيست براى بيان اينكه تاريكى كامل شب بدنبال نهانى شفق است و برعكس و همه اينها بقدرت خداوند دانا است.

و بسا خبر را تأويل كردند باينكه مقصود از حجاب و پرده ظلمانى همان سايه مخروطى زمين است، و فرشته موكل بآن جان خورشيد است كه او را ميچرخاند و يك دست او خود خورشيد را جابجا ميكند و دست ديگرش سايه را جابجا ميكند و بازگشتش بمشرق برعكس آغاز است نظر بپرتو و سايه و نظر ببالاى زمين و زير زمين و پر كشيدنش كنايه از نشر پرتو است از يكسو و نشر تاريكى از سوى ديگر.

من گويم: در اين اخبار خموشى و رد علم آن بامام احوطى و اولى است.پ 2- در كافى (000 ص 278): بسندش تا يكى از اصحاب ما كه شنيدم امام ششم عليه السّلام ميفرمود: وقت نماز مغرب آنگه است كه سرخى از مشرق برود، ميدانى كه آن چگونه است؟ گفتم: نه، فرمود: براى آنست كه مشرق بالاگير است بر مغرب همچنين- و دست راستش را بالاى چپش برآورد چون خورشيد در آنجا فرو شود سرخى از آنجا برود.پ بيان: در يك نسخه (مظلّ) بظاء نقطه‏دار است يعنى سايه‏انداز و در مقصود با مطلّ فرق ندارد و حاصل اينست كه مغرب معتبر براى نماز و افطار نهانى خورشيد و رفتن آثارش از افق مشرق است چه از سر ديوارها و كوهها و چه از كره بخار، و سخن تمام در اين باره در كتاب صلاة آيد ان شاء اللَّه.پ 3- در كافى (00 ص 280): بسندش از عمران حلبى كه پرسيدم از امام ششم عليه السّلام نماز عشا كى لازم شود؟ فرمود: چون شفق كه سرخى است نهان گردد، عبيد اللَّه، گفت «اصلحك اللَّه» پس از رفتن سرخى سپيدى شديد در پهناى افق ميماند

 

امام فرمود: همانا شفق سرخى است و سپيدى شفق نيست.پ 4- در كافى (00 ص 283) بسندش از امام دهم عليه السّلام فرمود: چو نيمه شب رسد يك سپيدى عمود مانند در ميان آسمان پديد گردد كه جهان را روشن كند يك ساعت بماند و برود و تاريك شود، چون 3/ 1 شب بماند از سمت مشرق سپيدى پديد شود و دنيا را روشن كند و ساعتى بماند و برود و هنگام نماز شب رسد، سپس پيش از سپيده تاريك گردد [و آنگه سپيده بدمد] كه صادق است از سوى مشرق و فرمود: هر كه خواهد نماز شب را از نيمه شب بخواند ميتواند.پ بيان: بسا مقصود از اين روشنى ظهور انوار معنويه است براى مقرّبان با گشودن درهاى آسمان رحمت و فرو آمدن فرشتگان چنانچه در روايات ديگر است و بسا روشنى ضعيفى است كه بيشتر اوقات بر بيشتر مردم پديدار شود، و بديد عارفان آيد كه بنور خدا مينگرند چنانچه انبياء و اوصياء فرشته‏ها را بينند و ديگران نبينند.

و بسا گفته‏اند: پديد شدن روشنى كنايه از فرود آمدن فرشته است كه نيمه شب بآسمان دنيا آيد و بنده‏ها را فرياد زند و دنيا بدو روشن گردد، يعنى بنده‏ها بعبادت برخيزند، و از عبادتشان نورى برآيد، چنانچه در خبر است كه ميدرخشند براى أهل آسمان «سپس ميرود» چون پس از عبادت اندكى ميخوابند چنانچه در روش رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم وارد است سپس در ثلث آخر شب برخيزند، و سپيدى از سوى مشرق برآيد چون فرشته بدان سو گرايد «باز پيش از سپيده دم تاريك شود» زيرا باز اندكى بخوابند، و خلاصه خبر متشابه است و علمش نزد أهل آسمانست اگر درست باشد.پ 5- در خرائج، از صفوان جمّال روايت شده كه در حيره بهمراه امام صادق عليه السّلام بودم، ناگاه ربيع حاجب آمد و گفت: كه أمير المؤمنين را اجابت كن، و درنگى نشد كه بآن حضرت باز گشت گفتم: زود برگشتى، فرمود: او چيزى از من پرسيد، تو از ربيع بپرس از آن، صفوان گويد: من با ربيع ميانه خوبى داشتم‏

 

رفتم نزد او و از او پرسيدم، گفت خبر عجيبى بتو بدهم، عربهاى بيابان رفته بودند سماروغ بچينند، مخلوقى در بيابان افتاده بود، نزد منش آوردند، و من آن را نزد خليفه بردم چون آن را ديد، گفت: از من دورش كن و جعفر را بخوان، او را خواندم.

منصور باو گفت: يا أبا عبد اللَّه بمن بگو در هواء چيست؟ فرمود: در هوا موجى است خوددار، گفت: در آن ساكنى هست؟ فرمود: آرى، گفت: سكانش چه باشند؟ فرمود: خلقى كه بدنشان چون ماهى است، و سرشان چون پرنده، و مانند خروس يال دارند و نغنغ (سوراخهاى برآمده در گردن) و بالهاى بسيار سفيد چون پرنده‏ها بمانند نقره زلال شده.

خليفه گفت: طشت را بياور، آوردم و همان در وى بود، بخدا همچنان بود كه جعفر وصف كرده بود، و چون او بيرون شد، بمن گفت: اى ربيع اين كه در گلويم گير كرده از اعلم مردم است.پ بيان: چون آن حضرت سزاوار خلافت بوده و شرائط آن را داشته نه منصور و نميتوانسته او را دفع كند تشبيهش كرده باستخوانى كه در گلو گير كرده: نه مى‏شود فرو داد و نه بيرون انداخت، موج مكفوف درياى امواجى است كه خوددار است و فرو نريزد، و بسا اشاره بدرياى محيط باشد و ابر اين جانور را از آنجا با خود آورده.

ولى ظاهر اين خبر و خبر آينده اينست كه آن دريائى است ميان آسمان و زمين جز محيط.پ 6- در كشف الغمّه: محمّد بن طلحه گفت: چون امام رضا عليه السّلام پدر امام هفتم درگذشت يك سال پس از آن مأمون ببغداد آمد و روزى بشكار ميرفت در يك سوى شهر بر سر راهش كودكها بازى ميكردند و امام هفتم كه در حدود 11 سال داشت با آنان بود، چون مأمون رسيد همه كودكان گريختند، و او ايستاد و از جاى خود نجنبيد.

 

پ‏خليفه نزديك او شد و باو نگاهى كرد، و خدا مهر او را بدلش انداخت، و نزد او ايستاد و گفت: اى پسر چرا بهمراه بچه‏ها نرفتى؟ بى‏درنگ گفت: يا امير- المؤمنين راه تنگ نبود كه با رفتن خود آن را برايت توسعه دهم، جرمى نداشتم كه از تعقيبش نگران باشم، و بتو خوشبينم كه بيگناه را نيازارى، سخن و چهره وى او را خوش آمدند، باو گفت: نامت چيست؟ گفت: محمّد، گفت: پسر كيستى؟

گفت: يا امير المؤمنين من پسر على الرضايم، بر پدرش رحمت فرستاد، و اسبش را نزد او راند و بازى همراهش بود.

چون از شهر دور شد او را بدنبال دراجى روانه كرد، و مدّتى طولانى نهان شد و سپس از فضا بازگشت و ماهى خردى كه هنوز رمقى داشت در نوكش بود، خليفه از آن بسيار تعجب كرد، و آن را در مشت گرفت و از همان راه بخانه برگشت و چون بهمانجا رسيد كودكان را بر حال خود ديد و همه با ورود او مانند بار يكم بكنارى رفتند و امام نهم نرفت و ايستاد مانند بار يكم.

چون خليفه باو نزديك شد، گفت: اى محمّد، فرمود: لبيك يا امير المؤمنين گفت: اين چيست در كف من؟ و خدا باو الهام كرد كه گفت: اى امير المؤمنين خدا بخواستش در دريا بقدرتش ماهيان خردى آفريده كه بازهاى شاهان و خلفاء شكارشان كنند، و سلاله خاندان نبوّت را بدان بيازمايند، چون مأمون سخن او را شنيد عجب كرد و از او خوشش آمد و پر بدو نگريست، و گفت: براستى پسر رضا هستى و بدو دو چندان احسان نمود.

على بن عيسى گفته: در كتابى كه اكنون نامش در يادم نيست ديدم كه بازها برگشتند و در چنگالشان مارهاى سبزى بود، و از يك امام پرسش شد و پيش از آنكه موضوع سؤال گفته شود، فرمود: ميان آسمان و زمين مارهاى سبزيند كه بازهاى سرخ آنها را شكار كنند، و پيغمبرزاده‏ها را با آن آزمايش كنند و آنچه معنايش اين بوده است، و اللَّه اعلم «1».

 

پ‏7- و در دلائل طبريست: بسندى تا امام ششم كه چون از نزد منصور بيرون آمد و بحيره منزل كرد در اين ميان كه آن حضرت در حيره بود، ربيع نزد او آمد و گفت: امير المؤمنين را اجابت كن، و سوار شد بسوى او كه در بيابان صورت عجيبى يافته بود و از خلقت آن بى‏خبر بود و كسى كه آن را يافته بود گفته بود كه ديده با باران فرو افتاده و چون امام نزد منصور رفت: گفت يا ابا عبد اللَّه بمن بگو در هواء چيست؟ فرمود: دريائى خوددار، گفت: ساكنانى دارد؟ فرمود: آرى، گفت آنها چيستند؟ فرمود: تنشان چون ماهى و سرشان چون پرنده و يال و نغنغ خروس دارند و بالها چون بالهاى پرنده سفيدتر از نقره.

منصور طشت را خواست همان بى‏كم و بيش در آن بود و بامام اجازه برگشت داد و بربيع گفت: واى بر تو اى ربيع، اين استخوان كه گلوى مرا گرفته داناترين مردم است.پ 8- در شرح نهج كيدرى و ابن ميثم است كه روايت شده زراره و هشام در باره هوا اختلاف داشتند كه مخلوق است يا نه؟ و يكى از مواليان آن را بامام صادق عليه السّلام رسانيد و گفت من در اين باره سرگردانم، چون اصحاب در باره آن اختلاف دارند، فرمود: اين خلافى نيست كه مايه كفر و گمراهى باشد.پ بيان: دلالت دارد كه خطاء در اين گونه امورى كه ربطى باصول و فروع دين ندارد سبب گمراهى و عذاب نيست و اشاره دارد كه دانستن آنها براى آدمى فضل و كمال نيست، و بسا كه اختلاف آنها در وجود هوا بوده بمعنى خلاء و بعدى كه متكلمان آن را مكان دانند چنانچه ابن ميثم گفته، و يا مقصود هوائى باشد كه از عناصر است.

 

فائده، در طبقات هوا و عناصر ديگر

پ‏ميان حكماء خلاف است، خواجه نصير در تذكره گفته طبقات عناصر هشت است.

1- طبقه آتش صرف.

2- طبقه مخلوط از آتش و هواى سوزان كه دودهاى برآمده از زمين در آن نابود شدند، و ستاره‏هاى دنباله دار و تير شهاب و مانند آن از ستونهاى سوزان و شاخ دار در آن پديد شوند، و بسا كه بهمراه فلك اعظم بچرخند «1».

3- طبقه هواى حارّ كه در آن شهابها پديد آيند.

4- طبقه زمهرير سرد كه منشأ پيدايش ابر و رعد و برق و صاعقه است.

5- هواى گرم و درهم مجاور زمين و آب.

6- طبقه آب كه مقدارى از كره آن باز است و زمين خشك پيدا است بعنايت خداوند براى آنكه مسكن جانداران نفس كش باشد.

7- طبقه زمين آميخته با ديگر عناصر كه در آن كوه و معدن و بسيارى از گياهان و جانوران پديد آيند.

8- طبقه زمين صرف گرد مركز، برخى، نُه شمرده‏اند.

9- طبقه گل كه خاك مخلوط بآبست و نهم طبقه خاك صرف.

برخى 7- شمرده يكم طبقه آتش خالص و 5 طبقه زير آن و طبقه خاك خالص و گفته‏اند 7 طبقه چنين است 1- طبقه آتش خالص 2 طبقه آب و 3 طبقه از زمين و 2 طبقه هواء.

يكى هواء خالص لطيف كه آلوده ببخار و دود كه از زمين و آب برآيند

 

نيست براى اينكه اين تأثيرات اندازه‏اى دارد كه از آن تجاوز نكنند و آن هر سوى زمين 50 ميل و اندكى است در حدود 19 فرسخ و از آنجا تا اثير هواء خالص است كه زلال است و نور و ظلمت و رنگ نپذيرد مانند افلاك.پ دوم هواء در هم با اجزاء زير زمين و آب كه دود و بخار است، و شكل اين طبقه از هواء چون كره‏ايست گرد زمين و آب كه مركزش همانست و سطح زبرينش از هر سو مساويست در ارتفاع و كم و بيش ندارد چون كره است ولى اختلاف دارد در قوام خود زيرا نزديكترش بزمين درهم‏تر است از دورتر چون لطيف‏تر بيشتر بالا رود از درهم‏تر ولى درهم بودنش تا آنجا نيست كه پرده پس از خود گردد و مانع ديد آن باشد.

اين كره را كره بخار نامند و جهان نسيم چون وزش بادها از آنست و هواى بالاتر خالص و آرام است و جنبشى ندارد، و كره شب و روز هم نام دارد زيرا روشنى روز و تاريكى شب در آن نمودارند نه در هواى خالص.

و يكى از محققان آنها گفته: بهتر اينست كه عناصر را هفت طبقه دانيم باين ترتيب 1- آتش خالص 2 هواى خالص بى‏دود 3 هوا: با دود و بى‏بخار كه در بالايش جرقه‏ها و مانند آن پديد گردند و در زيرش تيرهاى شهاب 4- طبقه هواء با بخار كه بسيار سرد است و آن طبقه زمهريريه است كه در آن ابر و رعد و برق و صاعقه پديد شوند 5- طبقه هواء درهم مجاور زمين و آب 6- طبقه آب 7- طبقه زمين.

و اين ترتيب را برخى پسنديدند در تفسير قول خدا تعالى «خدائى كه آفريد هفت آسمان و از زمين بمانند آن، 12- الطلاق» بنا بر اينكه مقصود از زمين جز آسمانها و ما فيها است.

و گفتند: كبودى كه مردم گمان‏برند رنگ آسمانست نموديست در كره بخار هوا براى آنكه چون هواى لطيف‏تر بيشتر از درهم‏تر بالا ميرود آن قسمتى كه نزديك روى كره بخار است كمتر روشنى‏پذير است از قسمت زيرين و تاريك مينمايد

 

پ‏و بيننده چون در كره بخار نگاه كند رنگى ميان تاريكى و روشنى بيند، يا براى اينكه كره بخار هميشه در درخشش اخترانست و آنچه در پس آنست، و چون پرتو پذير نيست بديد ما تاريكى نما است و از پس اجزاء نورپذير هوا رنگى ميان روشنى و تاريكى نشان ميدهد كه رنگ لاجورد است، چنانچه اگر از پشت آينه سرخ جسم سبزى را بنگريم بنفس نمايد كه تركيبى از سرخ و سبز است.

و رنگ لاجوردى براى چشم از همه رنگها بهتر است و ظهورش برابر چشمها يك لطف خداداد است تا بينندگان از نگاه بآسمان لذت برند و چشمشان نيرو گيرد چنانچه عقلشان از انديشه در آن لذت معنويه برد.

 

گويم: اينها است كه بگمان پردازى در باره آن گفته‏اند، و خدا بحقائق آفريده‏هاش داناتر است و حجج گرامش عليهم السلام.