باب سى و ششم شهرهاى ستوده و نكوهيده و غرائب آنها

آيات قرآن:

پ- يونس (93) و البته جا داديم بنى اسرائيل را جايگاه درستي و روزى داديم بآنها از پاكيزه‏ها.پ 2- الأنبياء (71) رها كرديمش با لوط بسوى زمين كه بركت داديم در آن براى جهانيان 81 و براى سليمان باد تندى بود كه بفرمانش روان ميشد تا زمينى كه بركت داديم در آن.پ 3- المؤمنون (50) و جا داديم آنها را بر تپه‏اى كه آرامش و چشمه آب داشت كه چشمگير بود.پ 4- القصص (29- 30) آشنا شد در سوى طور با آتشى- تا فرمايد- چون نزد

 

آن آمد بنگى شنيد از كناره وادى ايمن در زمينى با بركت از درخت كه اى موسى راستش منم خدا پروردگار جهانيان.پ 5- سبا (15- 18) شهرى پاكيزه و پروردگارى آمرزنده- تا فرمايد- و نهاديم ميان آنها و ميان آنجا كه بركت داديم در آن آباديهاى آشكار.پ 6- النازعات (16) آنگه كه فرياد زد بدو پروردگارش در وادى مقدّس بنام طوى.پ 7- البلد (1- 2) نه، سوگند باين شهر و تو ورود كني بدين شهر.پ 8- التين (1- 3) سوگند به تين و زيتون و طور سنين، و اين شهر آرام.

تفسير

پ: جايگاه درست يعنى پسند و خوب و آن بيت المقدس و شام است، و گفته‏اند مقصود مصر است على بن ابراهيم در (292 تفسير قمى) گفته: آنها را بمصر باز آورد و فرعون را غرق كرد، زمين با بركت براى جهانيان را گفته‏اند زمين شام است كه ابراهيم و لوط رها شدند و بدان چه رفتند و بركتش اينست كه فراوانى است، و گفته‏اند مقصود سرزمين بيت المقدس است كه جايگاه پيغمبران بوده، و خلاصه بيشتر پيغمبران بنى اسرائيل در شام و بيت المقدس مبعوث شدند و شريعت آنها كه سرچشمه خيرات دين و دنيا بود از آنها براى جهانيان نشر شد.

و گفته‏اند آنها را به مكه نجات داد كه فرموده است «راستى نخست خانه كه براى مردم نهاده شد همانست كه در بكه است مبارك است و رهنمائى براى جهانيان 96- آل عمران» اين از ابن عباس روايت شده، زمين مبارك براى سليمان زمين شام است كه جايگاه او بوده چنانچه مفسران گفته‏اند «مأوا داديم آن دو را» يعنى عيسى و مادرش را بمكانى بلند و هموار و پهناور.

طبرسى در (ج 7 ص 108) مجمع گفته: ابى هريره گفته: رمله فلسطين بوده، و از سعيد بن مسيب است كه دمشق بوده، و از ابن زيد گفته‏اند مصر بوده، قتاده و كعب آن را بيت المقدس دانند، كعب گفته آن نزديكترين زمين است.

بآسمان، و گفته‏اند «ربوه» حيره كوفه است و سوادش، و «قرار» مسجد كوفه‏

 

است و معين فرات است از امام پنجم و ششم روايت شده، و گفته‏اند ذات قرار يعنى قرارگاه هموار و پهناور كه ساكنانش در آن بر قرار شوند و گفته‏اند يعنى ميوه‏دار چون بخاطر آن مردمش در آن قرار گيرند، معين آب روان و آشكار براى ديده‏ها.پ «در بقعه مباركه» طبرسى- ره- در (ج 7 ص 251) مجمع گفته: آن زمين است كه خدا بموسى فرمود «بر آور نعلين خود را كه تو در وادى مقدس طوا هستى» مبارك است براى آنكه جايگاه وحى شد و مركز رسالت و سخنگوئى خدا تعالى و گفته‏اند بركتش اينست كه ميوه و درخت خير و نعمت فراوان دارد و اول اصح است پايان- من گويم: در تهذيب از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه شاطئ وادى ايمن كه خدا در قرآن ذكر كرده فرات است و بقعه مباركه كربلاء «بلده طيبه» يعنى سر زمين خرّم و خوش كه گياه بر آرد و شوره‏زار نباشد و جانوران آزار كن ندارد.

گفته‏اند: مقصود هواى خوش و آب گوارا و شيرين و پاكى خاك است و اعتدال هوا در تابستان و زمستان «و ميان آباديها كه بركت داديم باهل آنها» يعنى روزى فراوان يا آنچه گذشت و آن آباديهاى شامند.

و در تفسير على بن ابراهيم (558) همان مكه است «آباديهاى آشكار» بهم پيوسته كه هر كدام دور نماى ديگريست، و گذشت كه الْقُرَى الَّتِي بارَكْنا فِيها همان امامان برحقند و «قراى ظاهره» راويان اخبار آنها و فقهاء شيعه‏اند، و سير بوسيله دانش است «آسوده‏اند» از شك و گمراهى، طوى نام همان واديست كه خدا با موسى در آن سخن گفت:

 «نه، سوگند بدين شهر» طبرسى- ره- در (ج 10 ص 492) مجمع گفته: مفسران اتفاق دارند كه اين سوگند به شهر محترم مكه است كه پيغمبر در آن مقيم بوده و وطن او بوده و اين آگهى است كه شرف شهر بشرف كسى كه در آن جا دارد وابسته است و آن پيغمبر دعوت كن به يگانه‏پرستى و عبادت با اخلاص است و بيان اينست كه‏

 

بزرگداشت شهر براى او است و سوگند بدان بخاطر او است كه مقيم در آنست چنانچه مدينه را طيبه ناميدند كه بوجود او پاكيزه شد در زندگى و پس از وفات.پ و گفته‏اند مقصود اينست كه من سوگند نخورم باين شهر كه تو در آن باشى و احترامت نكنند و اين شهر كه تو در آن محترم نيستى احترامي ندارد، اين از ابى- مسلم است.

و از امام ششم عليه السّلام هم روايت شده است فرمود: قريش شهر را محترم ميدانستند و خون و آبروى محمّد را در آن حلال ميدانستند و خدا فرمود: من سوگند بدين شهر كه تو در آن احترام ندارى نميخورم، يعنى تو را در آن بى‏آبرو شمردند و تكذيب كردند و دشنام دادند با اينكه كسى در آن متعرّض كشنده پدر خود نميشد، و از پوست درخت حرم بگردن مى‏آويختند و در امن بودند ولى از رسول خدا حلال شمردند آنچه را از ديگرى حلال ندانستند و خدا بدين وسيله آنها را نكوهش كرد.

و در تفسير وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ گفته خدا به انجير خوراكى و زيتونى كه روغن كشى كنند سوگند خورده چنانچه ابن عباس و ديگران گفتند، و گفته‏اند: تين نام كوهى است كه شهر دمشق بر آن ساخته شده و زيتون نام كوهى كه جاى بيت المقدس است، از قتاده، عكرمه گفته آنها دو كوهند و تين ناميده شدند چون انجير در آنها روئيده و گفته‏اند تين نام مسجد دمشق است و زيتون نام بيت المقدس، از كعب الاحبار و جز او است، و از ابن عباس است كه تين مسجد نوح است كه بر جودى ساخت و زيتون بيت المقدس است، از ضحّاك است كه تين مسجد الحرام است و زيتون مسجد اقصى.

 «طُورِ سِينِينَ» كوهي كه خدا با موسى در آن سخن گفت بمعنى سيناء است گفتند سينين يعنى مبارك و زيبا كه خير بسيار دارد، از مجاهد و قتاده است و عكرمة گفته: يعنى پر گياه و پر درخت، و گفته‏اند هر كوهى درخت ميوه ده دارد سينين است و سيناء زبان نبط است، از مقاتل، و از امام هفتم روايت است كه طور سيناء و بلد

 

امين يعنى مكه شهر امنى كه پناهگاه هر ترسان بوده در جاهليت و اسلام و امين بمعنى آسوده بخش است و گفته‏اند بمعنى آسوده است و مؤيد آنست كه فرمود «ما آن را شهر آسوده ساختيم (ج 10 ص 510 مجمع).

 [روايات‏]

پ‏1- از كشّى: بسندى از امام ششم عليه السّلام كه چون على عليه السّلام خواست از بصره بكوچد، در اطرافش ايستاد و فرمود: خدايت لعنت كند اى بد بوترين خاك، و زودتر ويرانى و سخت‏تر عذاب؛ در تو است درد پر ماجرا، گفته شد:

يا امير المؤمنين چه دردى؟ فرمود: گفتگو در باره قدر كه مايه دروغ بستن بر خدا و دشمنى با ما خاندان است، و در آنست خشم خدا، خشم پيغمبر خدا، و دروغ بر ما خاندان و مباح دانستن دروغ بر ما.پ 2- در معانى الاخبار (365) و خصال (105): بسندش تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه: خدا چهار شهر را برگزيده كه فرموده وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ  وَ طُورِ سِينِينَ  وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ تين مدينه است، زيتون بيت المقدس، طور سينين كوفه و بلد الامين مكه- الخبر-پ بيان: شايد تين را رمز مدينه آورده براى آنكه انجير در آن فراوانست و خوب، يا براى آنكه از شريفترين شهرها است چنانچه انجير از بهترين ميوه‏ها است و دليل آن بيايد، و طور سينين را رمز كوفه آورده براى آنكه در پس آن نجف است كه مناجاتگاه سيد اوصياء بوده چنانچه طور مناجاتگاه كليم بوده، يا براى آنكه كوهى كه موسى بر آن ديدار خدا را خواست و تيكه تيكه شد يك تيكه‏اش آنجا است چنانچه در برخى اخبار است، يا براى آنكه چون پسر نوح خواست بكوه پناه برد از طوفان تيكه شد و برخى از آن بطور سيناء افتاد.

يا اينكه حقيقت كوه سينا همانست و مفسران و اهل لغت در تفسير آن بغلط رفته‏اند چنانچه شيخ در تهذيب بيندش از ثمالى آورده كه امام پنجم عليه السّلام فرمود:

در وصيت امير المؤمنين عليه السّلام بود كه مرا بپشت كوفه بريد، و چون گام بر فراز نهاديد و بادى روبروى شما وزيد مرا بخاك سپاريد كه آنجا آغاز طور سينا است، و چنين كردند.

 

پ‏3- در مجالس ابن الشيخ: بسندى تا امام ششم عليه السّلام كه چون حسين عليه السّلام كشته شده هفت آسمان و هفت زمين و آنچه در آنها و ميان آنها بود بر او گريستند و هر كه در بهشت و يا دوزخ بود و آنچه ديده ميشد و ديده نميشد مگر سه چيز: بصره، دمشق و خاندان حكم بن عاص- الخبر-پ بيان: گريه شهرها و سرزمينها گريه اهل آنها است و نمود آثار اندوه در آنها.پ 4- در علل (ج 2 ص 382) در خبر شامى است كه از امير المؤمنين عليه السّلام پرسيده شده از گرامى‏ترين بلاد بر روى زمينها فرمود: درّه‏ايست بنام سرانديب كه آدم از آسمان در آن افتاد و او را از بدترين وادى زمين پرسيد، فرمود: درّه‏اى در يمن بنام «برهوت» كه از درّه‏هاى دوزخ است.پ بيان: در نهايه گويد: در حديث على است «بدترين چاه در زمين برهوت است» بفتح با و را چاهى است عميق در حضرموت كه نتوان بتكش فرو شد، و گفته شد باء ضمه دارد و راء ساكن است و تاء آن بنا بر اول زائده است و بنا بر دوم اصلى است، هروى آن را از على نقل كرده، و طبرانى در معجم از ابن عباس از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم فيروزآبادى گفته: برهوت درّه‏ايست و چاهى در حضر موت- پايان- و اينكه دره دوزخ تعبير شده براى شباهت است و براى اينكه ارواح كفار در آن عذاب ميشوند چنانچه در اخبار است، و بسا كه دوزخ راهى بدان دارد.پ 5- در خصال (96): بسندش تا امام ششم عليه السّلام كه: 16 صنف از امت جدّم ما را دوست ندارند و ما را محبوب مردم نسازند- تا فرمود- و مردم شهرى بنام سيستان كه دشمن و بدخواه ما هستند و بدترين آفريده‏اند، بر آنها عذابى باد چون عذاب فرعون و هامان و قارون، و مردم شهرى بنام رى كه دشمنان خدا و رسولش و خاندان اويند، نبرد با خاندان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم را جهاد شمارند و مالشان را غنيمت از آن آنها است عذاب خزى در دنيا و آخرت و از آنها است عذاب پاينده، و اهل شهرى بنام موصل بدترين مردم زمين، و اهل شهرى بنام زوراء كه در آخر الزمان ساخته شود و بخون ما درمان جويند، و بدشمنى ما تقرب خواهند، در راه دشمنى ما دوستى‏

 

كنند و نبرد با ما را واجب دانند و كشتن ما را لازم، اى پسرم بپرهيز از اينان و بپرهيز كه دو تن آنها بيكى از خاندانت خلوت نكنند جز اينكه قصد كشتن او كنند- تا آخر خبر-پ بيان: موصل با ميم فتحه‏دار و سكون واو معروف است و زوراء بر دجله بغداد و خود بغداد اطلاق شده زيرا درهاى درونى آنها از بيرون مزور است، و ممكن است احوال اين بلاد باختلاف زمان عوض گردند و آنچه در خبر ذكر شده وضع آنها بوده در آن زمان.پ 6- در علل (ج 2 ص 259): بسندى تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم كه چون مرا بآسمان بردند جبرئيلم بدوش راست برداشت و نگاه كردم بيك بقعه از زمين كوهستان كه سرخ بود، زيباتر از رنگ زعفران و خوشبوتر از مشك بناگاه بر آن پيرى بود و كلاه بلندى بر سر داشت با جبرئيل گفتم، اين بقعه سرخ زيبارنگتر از زعفران و خوشبوتر از مشك چيست؟

گفت: سرزمين شيعه تو و شيعه على عليه السّلام است گفتم اين پير كلاه دراز كيست گفت ابليس، گفتم از آنها چه ميخواهد، گفت ميخواهد آنها را از دوستى على باز دارد و بفسق و هرزگى وادارد، گفتم: اى جبرئيل ما را نزد آنها فرود آور، ما را تندتر از برق جهنده و ديده روشن بدانها فرود آورد و گفتم قم برخيز اى ملعون، و با دشمنانشان در مال و فرزند و زن شريك شو كه تو را تسلطى بر شيعه من و شيعه على نيست، و آنجا قم ناميده شد.پ 7- در اختصاص (101): بسندى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: چون مرا بآسمان چهارم بردند نگاه كردم بگنبدى از لؤلؤ كه 4 پايه و 4 در داشت و چون ديباى سبز بود، گفتم: اى جبرئيل اين گنبد چيست كه در آسمان چهارم بهتر از آن نديدم، فرمود:

دوستم محمّد، اين صورت شهريست كه بآن قم گويند كه مردمى با ايمان در آن گرد آيند، منتظر محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلم و شفاعت او در قيامت و روز حساب، دچار اندوه و گرفتارى و بديها باشند، راوى گويد از امام دهم پرسيدم تا كى در انتظار فرج باشند؟ فرمود تا آنگاه كه آب روى زمين پديدار گردد.

 

در تاريخ قم، مانندش آورده.پ بيان: مقصود پديد شدن آبست در خود شهر، يا اينكه در آن زمان در قم هيچ آب جارى نبوده چنانچه در تاريخ قم آغاز پيدايش رودخانه را در قم ذكر كرده و گفته پيش از آن در آنجا تنها كاريز بوده و آب جارى نبوده.پ 8- در تفسير على بن ابراهيم (596): بسندى كه چون خبر معاويه بامير المؤمنين عليه السّلام رسيد كه با صد هزار قشونست فرمود: از كدام مردمند؟ گفتند از اهل شام، فرمود: نگوئيد اهل شام بگوئيد اهل شوم، آنان از فرزندان مصرند كه بزبان داود لعن شدند و خدا از آنها ميمون و خوك ساخت (الخبر).پ بيان: ممكن است جمع ميان اخبارى كه در مدح شام و مصر و ذم آنها وارد شده بدان چه پيش اشاره كرديم كه راجع باختلاف مردم آنها است در هر زمانى زيرا شام در آغاز جايگاه پيغمبران و نيكان بوده و از بلاد شريف و با بركت بوده، و چون مردمش شقى‏تر و كافرتر شدند از بدترين بلاد شد چنانچه روز عاشوراء از روزهاى با بركت بوده- چنانچه از پاره‏اى اخبار بر آيد- و چون امام حسين عليه السّلام در آن كشته شده از بدترين روزها شد.پ 9- در قرب الاسناد: بسندى از بزنطى كه بامام رضا عليه السّلام گفتم كه مردم مصر بلاد خود را مقدس پندارند فرمود: آن چگونه است گفتم: قربانت پندارند از قبيله آنها 70 هزار محشور شوند كه بيحساب ببهشت روند، فرمود: نه بجان خودم چنين نيست، خدا ببنى اسرائيل خشم نكرد جز اينكه آنها را بمصر در آورد، و از آنها خشنود نشد تا آنها را از آن بدر آورد، و البته خدا تبارك و تعالى بموسى وحى كرد كه استخوانهاى يوسف را از آن برآرد، و موسى رهنما خواست بكسى كه قبر را بداند و او را بزنى كور و زمين‏گير رهنمودند، و موسى از او خواست تا ويرا بدان رهنمايد و او ابا كرد مگر با دادن دو خصلت: دعا كند تا خدا او را شفا دهد و با او در بهشت همپايه باشد.

اين خواهش بموسى گران آمد، و خدا باو وحى كرد، اين چيست كه بر تو

 

گران آيد. آنچه خواسته باو بده و او انجام داد و آن زن بوى وعده كرد برآمدن ماه را، و خدا ماه را نگهداشت تا موسى سر وعده خود و رسيد و آن را در ميان صندوق مرمرى از نيل بر آورد و با خود برد، و البته كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم فرموده با گلش سر خود را مشوئيد و از كوزه‏اش آب ننوشيد كه مايه خواريست و غيرت را ببرد، باو گفتيم پيغمبر اين را گفته؟ فرمود: آرى.

عياشى از على بن اسباط از امام رضا عليه السّلام مانندش را آورده.پ 10- در بصائر: بسندى از امام ششم عليه السّلام فرمود: خداوند ولايت ما را بر شهرها عرضه داشت و جز كوفه‏اش نپذيرفت.پ بيان: مقصود پذيرفتن كامل است چنانچه در خبر آينده است.پ 11- در بصائر: بسندى از ابى بصير كه شنيدم امام ششم ميفرمود: راستى ولايت ما عرضه شد بر آسمانها و زمين و كوهها و شهرها و بمانند پذيرش كوفه آن را نپذيرفتند.پ 12- در نهج البلاغه: در ضمن سخنى در باره كوفه است كه: گويا تو را بنگرم اى كوفه بمانند پوست عكاظى كشيده شوى، مصيبتها بكشى و لرزشها بينى، و راستى كه من ميدانم هيچ جبارى بتو سوء قصد نكند جز اينكه خدايش به مانعى گرفتار سازد و بكشنده‏اى دچار نمايد.پ بيان: پوست عكاظى منسوبست بناحيه مكه كه عرب هر سال در آنجا جمع ميشدند و بازارى بر پا ميكردند و بهم ميباليدند و شعر ميخواندند، و پوست بسيار در آن بفروش ميرسيد، و پوست آن ساخت خوبى داشت و سختيها كه بكوفه و مردمش رسيد معروف است و در كتب تاريخ ثبت شده، و از امير المؤمنين عليه السّلام روايت است كه فرمود: اين كوفه شهر، و جايگاه، و قرارگاه شيعيان ما است، و از امام صادق عليه السّلام است كه: آن تربتى است كه ما را دوست دارد و دوستش داريم، و از او است عليه السّلام كه: بار خدايا به تير زن هر كه به تيرش زند، و دشمن دار هر كه دشمنش دارد.

 

و محمّد بن حسين كيدرى در شرح نهج گفته: از جبارانى كه خدايش بمانعى گرفتار كرد زياد بود، مردم را در مسجد گرد آورده بود تا على عليه السّلام را لعن كند ولى دربانش آمد و گفت برگرديد كه او گرفتار است و اكنون دچار بيمارى فلج شده و پسرش عبيد اللَّه بود كه بخوره دچار شد، و حجاج بن يوسف بود كه شكمش لانه مارها شد تا مرد، و عمر بن هبيره و پسرش يوسف بودند كه هر دو پيس شدند، و خالد قسرى بود كه براى بدهكارى زندانى شد تا از گرسنگى مرد، و آنان كه دچار كشنده شدند عبيد اللَّه بن زياد بود و مصعب بن زبير و ابو السرايا و جز آنان كه همه كشته شدند و يزيد بن مهلب ببدترين وضعى كشته شد.پ 13- در قصص: بسندى كه امام پنجم عليه السّلام. ميفرمود: چه خوب سرزمينى است شام و چه بد مردمى دارد امروزه، و چه بد سرزمينى است مصر، هلا راستى كه زندانى بود براى بنى اسرائيل از خشم خدا بر آنها، و بنى اسرائيل بمصر نرفتند جز از خشم خدا بر آنها و نافرمانى آنها از خدا زيرا خدا عزّ و جلّ بآنها فرمود: درآئيد بسر زمين مقدسى كه خدا براى شما نوشته است، يعنى شام و سرباز زدند از ورود بدان و نافرمانى كردند و چهل سال در بيابان گم شدند.

فرمود: بيرون شدن آنان از مصر و ورود آنها بشام نبود جز پس از آنكه توبه كردند و خدا از آنها خشنود شد، سپس امام پنجم عليه السّلام فرمود: راستش من بد دارم خوردن خوراكهائى كه در گل پخته‏هاى مصر پخته شود و دوست ندارم سرم را با گلش بشويم از ترس اينكه خوارى بار آورد و غيرتم را ببرد.

عياشى: از داود مانندش را آورده.پ 14- در قصص: بسندى از ابي ابراهيم موصلى كه بامام ششم گفتم: پسرم با من در باره رفتن بمصر كشمكش دارد فرمود: تو را با مصر چكار؟ نميدانى شهر مرگ است، و جز اين نپندارم كه فرمود: كوتاه‏عمرتر مردم بدان رانده شوند.پ 15- و از همان بهمين سند: كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: بمصر برويد و در آن نمانيد و گمانم فرمود: مايه ديوثى است.

 

پ‏16- در قصص: بسندى از ابى الحسن عليه السّلام، فرمود: در گل پخته آن نخوريد و با خاكش سر نشوئيد كه خوارى آرد و غيرت را ببرد.پ 17- در كامل الزياره: بسندى از امام ششم عليه السّلام ميفرمود: چون حسين بن على عليه السّلام در گذشت همه آنچه خدا آفريده بر او گريستند جز سه چيز، بصره دمشق و خاندان عثمان.پ 18- در كشى: از حماد الناب كه ما گروهى نزد امام ششم عليه السّلام بوديم كه عمران بن عبد اللَّه قمى نزد او آمد و آن حضرت از او احوالپرسى كرد و خوش باش گفت و خشنودى نشان داد و چون برخاست من بامام گفتم: اين چه كس بود كه با او چنين خوش باش كردى؟ فرمود: از خاندان نجباء بود يعنى مردم قم كه هيچ زورگوئى آهنگ آنها نكند جز آنكه خدايش بشكند و خرد كند.پ 19- و از همان: از ابان بن عثمان كه عمران بن عبد اللَّه بامام ششم عليه السّلام وارد شد و باو فرمود: چگونه و خانواده‏ات چگونه‏اند، عمو زاده‏هات چگونه‏اند و اهل خانه‏ات چگونه‏اند، و آنگاه، پر با او سخن گفت: و چون بيرون رفت من بامام ششم عليه السّلام گفتم: اين كى بود؟ فرمود: نجيبى از مردم نجيب كه هيچ زورگو دامى بر ايشان ننهد جز اينكه خدا خوردش كند، حسين گفت: اين دو حديث را بر احمد بن حمزه عرضه كردم گفت آنها را ميشناسم ولى راويان آنها را در خاطر ندارم.پ 20- در كتاب تاريخ قم تأليف حسن بن محمّد بن حسن قمى: بسندى از عبد اللَّه بن سنان كه پرسش شد از امام ششم بلاد جبل كجا است؟ كه بما روايت رسيده چون كار بشما بر گردد برخى از او بزمين فرو شوند فرمود: در آنجاها محلى است كه دريا گويند و قم نام دارد و معدن شيعيان ما است؛ و اما رى، واى بر او از دو پهلويش، آسودگى آن از سوى قم است و مردمش گفته شد دو پهلويش كدامند؟ فرمود: يكى بغداد و ديگرى خراسان كه راستش در آن تيغ‏هاى خراسانيها و تيغهاى بغداديها بهم برخورند، و خدا در كيفر و هلاك آنها شتاب كند و مردم بقم پناه برند و مردم قم آنها را پناه دهند وانگه‏

 

بجائى كوچند بنام اردستان.پ 21- و بسندش تا انس بن مالك كه روزى نزد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم نشسته بودم و على بن ابى طالب عليه السّلام بر او درآمد و فرمودش اى ابو الحسن پيش من بيا و او را در آغوش كشيد و ميان دو چشمش را بوسيد و فرمود اى على راستش خدا- عزّ اسمه- ولايتت را بر آسمانها عرضه كرد و آسمان هفتم بدان سبقت جست و او را با بيت المعمور زيور نمود، و سپس آسمان دنيا بدان سبقت جست و آن را با اختران زيور نمود، و آنگاهش بر زمينها عرضه كرد و مكه بدان پيشى گرفت و با كعبه‏اش زيور كرد و سپس مدينه بدان پيشى گرفت و آن را بمن زيور داد، سپس كوفه بدان پيشى گرفت و آن را بتو زيور نمود، سپس قم بدان پيشى گرفت و آن را با عرب زيور نمود و يك درى از بهشت در آن گشود.پ 22- و بسندى از امام ششم عليه السّلام كه خدا كوفه را حجت ديگر شهرها كرد و مؤمنانش را حجت بر مردم بلاد ديگر و قم را حجت شهرهاى ديگر نمود و مردمش را حجت بر اهل مشرق و مغرب از پرى و آدمى، و قم و مردمش را مستضعف وانگذاشت بلكه بآنها كمك كرد و توفيق داد سپس فرمود: دين و اهل دين در قم خوار و زبونند و گر نه مردم بدان شتافتند و قم ويران ميشد و مردمش از ميان ميرفتند و حجت بر بلاد ديگر نميشد، و آنگه آسمان و زمين بر پا نميماند و يك چشم بر همزدن مهلت نميداشتند و راستى كه بلاها از قم و مردم قم بدورند، و البته زمانى آيد كه شهر قم و مردمش حجت بر همه آفريده‏ها باشند و آن در زمان غيبت امام قايم عليه السّلام تا ظهورش، و اگر آن نباشد زمين اهلش را فرو برد.

و راستى كه فرشته‏ها بلاها را از قم و مردمش دور كنند، و هيچ زورگو بدان سوء- قصد نكند جز اينكه قاصم الجبارين او را خرد كند و بوسيله گرفتاري و مصيبت و دشمنى او را از آنها بازدارد، و خدا جباران را در دوران حكومتشان بفراموشى از قم و مردمش دچار كند چنانچه ياد خدا را فراموش كردند.پ 23- سپس گفته و بچند سند از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه نام كوفه را برد

 

و فرمود: بزودى كوفه از مؤمنان تهى شود و دانش از او نهان گردد چنانچه مار در سوراخش نهان شود، سپس دانش در شهرى پديد شود كه قمش گويند، و معدن علم و فضل گردد تا آنجا كه در روى زمين هيچ نادانى نسبت بدين نماند تا برسد بنو عروسان پرده‏نشين، اين نزديك بظهور قائم ما باشد، و خدا قم و مردمش را مقام حجت سازد، و اگر آن نباشد زمين اهلش را فرو برد و حجتى در زمين نماند، و دانش از آن بهمه بلاد منتشر گردد در مشرق و مغرب و حجت خدا بر مردم تمام شود. تا كسى در روى زمين نماند كه علم و دين بدو نرسد، سپس قائم ظهور كند و سبب انتقام و خشم خدائى بر بنده‏ها شود، زيرا خدا از بنده‏ها انتقام نگيرد مگر پس از اينكه حجت را انكار كنند.پ 24- و از ابي مقاتل ديلمى نقيب رى كه شنيدم از امام دهم عليه السّلام ميفرمود:

همانا قم ناميده شد براى اينكه چون كشتى نوح در طوفان بدان رسيد ايستاد و آن تيكه ايست از بيت المقدس.پ 25- و بسندى از امام ششم عليه السّلام كه فرمود: خدا از همه بلاد كوفه و قم و تفليس را برگزيده.پ 26- و بسندى از امام ششم عليه السّلام كه چون فتنه همه بلاد را در برگيرد بر شما باد كه بقم و اطرافش پناه بريد كه بلاء از آن بدور است.پ 27- و بسندى از موسى بن خزرج كه امام هشتم بمن گفت: جايى را بنام «وراردهار» ميشناسى؟ گفتم: آرى، من در آن دو كشتزار دارم، فرمود: آن را نگهدار، سپس سه بار فرمود: چه خوب جايى است وراردهار.پ 28-: بسندى از امام ششم عليه السّلام كه چون بلاها همه‏گير شدند آسودگى سواد در كوفه و اطراف آنست، و در قم از كوهستان، و چه خوب جايى است قم براى ترسان آواره.پ 29- و بسندى از امام ششم عليه السّلام كه چون آسايش بندگان نابود گردد و مردم اسب سوار شوند و از زنان و بوى‏خوش كناره كنند، گريز، گريز از كنار آنها، گفتم؟

 

قربانت، بكجا؟ فرمود بكوفه و اطرافش يا قم و اطرافش كه بلا از آن دو بدور است.پ 30-: و بسندى از امام صادق عليه السّلام كه مردم خراسان پرچمهاى ما باشند و مردم قم ياران ما و مردم كوفه ميخهاى سازمان ما و مردم اين سواد از ما باشند و ما از آنها.پ 31-: و بسندى از ابى الحسن يكم عليه السّلام كه قم آشيانه آل محمّد است و جايگاه شيعيانشان ولى البته هلاك شوند گروهى از جوانهاشان بگناه پدران خود و براى خوار شمردن و مسخره كردن بزرگانشان و مشايخشان و با اين وضع خدا شر دشمنان و هر بدى را از آنها بگرداند.پ 32- و بسندى از امام صادق عليه السّلام كه چون بلاء و رنجى بشما رسد بر شما است كه بقم رويد كه جايگاه بنى فاطمه و آسايشگاه مؤمنانست و زمانى آيد كه اولياء و دوستان ما از ما نفرت گيرند و دور شوند و اين صلاح آنها است كه بدوستى ما شناخته نشوند، و خون و مالشان بجا ماند، كسى به قم و مردمش سوء قصد نكند جز اينكه خدا او را خوار كند و از رحمت خود دور كند.پ 33- بسندى از امام هشتم عليه السّلام كه بهشت 8 در دارد و يكى از آن اهل قم است و خوشا بحال آنها- تا سه بار- فرمود.پ 34-: و بسندى از يكى اصحاب كه ما نزد امام ششم عليه السّلام نشسته بوديم كه بى‏سابقه فرمود: خراسان، خراسان، سيستان، سيستان گويا مينگرم مردمشان سوار بر شترند و شتابانند بسوى قم.پ 35-: بسندى از سليمان بن صالح كه روزى نزد امام ششم عليه السّلام بوديم و فتنه‏هاى بنى عباس ذكر شد و آنچه از آنها بمردم ميرسد، گفتيم: قربانت، پناهگاه و گريز در اين زمان بكجا است؟ فرمود: بكوفه و اطرافش و بقم و اطرافش و آنگاه فرمود: شيعه‏ها و دوستان ما در قمند، آبادانى در آن فزون شود و مردم در آن گرد آيند تا آتش ميان شهرشان باشد.

و در روايتى است كه آبادى قم تا آنجا رسد كه جاى يك اسب در آن به هزار درهم‏

 

خريد شود.پ 36- در خطبه ملاحم امير المؤمنين عليه السّلام كه پس از جنگ جمل در بصره ايراد كرد، فرمود: حسنى سردار طبرستان با جمعى بسيار از سواره و پياده‏اش خروج كند تا به نيشابور آيد و آن را بگشايد و درهايش پخش كند و سپس باصفهان آيد و سپس بقم، و ميان او مردم قم نبردى سخت رخ دهد كه در آن مردمى بسيار كشته شوند و اهل قم شكست خورند و حسنى اموالشان را چپو كند و زنانشان و فرزندانشان را اسير كند و خانه‏هاشان را ويران سازد، و مردم قم بكوهى بنام «وردآهار» پناه برند و حسنى 40 روز در شهرشان بماند، و از آنها 20 مرد بكشد و دو مرد بدار زند و از آنها بكوچد.پ 37-: بسندى از ابى الحسن يكم عليه السّلام كه مردى از اهل قم مردم را بحق بخواند و با گروهى چون پاره‏هاى آهن بپاخيزند كه بادهاى تند آنها را نلغزاند، و جز نبرد ندانند و نخواهند و بر خدا توكل دارند و سرانجام از آن پرهيزكارانست.پ 38-: و بسندى از عفان بحرى كه امام ششم عليه السّلام بمن فرمود: ميدانى چرا قم نام شد؟ گفتم خدا و رسولش و تو داناتريد، فرمود: براى آنكه مردمش با قائم آل محمّد صلوات اللَّه عليه بپا خيزند و بر او استوار مانند و او را يارى كنند.پ 39-: و بسندى از يحيى سابرى فروش كه روزى نزد ابى الحسن عليه السّلام بوديم و ذكر قم و مردمش و ميل آنها بمهدى عليه السّلام بميان آمد و بر آنها رحمت فرستاد و فرمود:

خدا از آنها راضى باشد، و فرمود: راستى بهشت را دو در است و يكى از آنها از آن مردم قم است؟ آنان بهترين شيعه ما هستند از ميان همه بلاد، خدا دوستى ما را در سرشت آنان خمير كرده.پ 40- يكى از اصحاب ما روايت كرده كه نزد امام ششم عليه السّلام نشسته بودم و اين آيه را خواند «تا چون نوبت نخستين آنها رسد برانگيزيم بر آنها بنده‏هائى از خود سخت پيكار و نفوذ كنند ميان خانه‏ها و اين وعده‏ايست شدنى 50- اسرى» گفتم: قربانت، آنها كيانند؟ 3 بار فرمود: بخدا آنها مردم قم باشند.

 

پ‏41- و از شماره‏اى مردم رى روايت است كه بر امام ششم وارد شدند و گفتند:

ما اهل رى هستيم، فرمود: مرحبا ببرادران قمى ما، گفتند ما اهل رى هستيم و سخن خود را باز گفت، چند بار گفتند و همان پاسخ را شنيدند. پس فرمود: خدا را حرمى است كه مكه است، و رسول خدا را حرمي كه مدينه است و امير المؤمنين را حرمى كه كوفه است، و ما را هم حرمى كه شهر قم است، و البته در آن زنى از فرزندانم بخاك رود بنام فاطمه و هر كه‏اش زيارت كند بهشتش واجب شود، راوى گفت: اين سخن او پيش از اين بود كه امام كاظم عليه السّلام زائيده شود.پ 42- در روايات شيعه است كه چون رسول خدا را بمعراج بردند ابليس را ديد كه در آن سرزمين زانو زده، فرمود: قم برخيز اى ملعون و قم ناميده شد.پ 43- و از ائمه روايت است كه اگر قميين نبودند دين گم ميشد.پ 44- در روايتى كه بامام رضا كشيده فرمود، چون همه شهرها را آشوب گرفت بر شما باد بقم و اطرافش كه بلاد از آن بدور است.پ 45- و چون زكريا بن آدم قمى بآن حضرت گفت: اى آقايم ميخواهم از ميان خاندانم بيرون روم كه نابخردان در آن فراوان شدند فرمود. مكن زيرا بوجود تو بلاء از مردم قم دور شود چنانچه بوجود امام هفتم بلاء از مردم بغداد دور شد.پ 46- بسندى از امام ششم كه البته بر قم فرشته‏ايست كه بر آن پر ميزند با دو بالش و هيچ زورگو سوء قصد بدان نكند جز اينكه خدا او را آب كند بمانند نمك در آب، سپس اشاره بعيسى بن عبد اللَّه كرد و فرمود: درود خدا بر مردم قم، خدا بلادشان را سير باران كند، و بركات خود را بر آنها فرو آورد و گناهانشان را بدل بحسنات كند، آنان اهل ركوع و سجود و قيام و قعودند، آنان فقهاء علماء بافهمند، آنان اهل فهم و روايت و عبادت خوبند.پ 47- ابو عبد اللَّه فقيه همدانى در كتاب بلدان گفته: ابو موسى اشعرى روايت كرده كه سالمترين شهرها را از امير المؤمنين عليه السّلام پرسيدند و از بهترين جاها هنگام پديد شدن آشوب و شمشير، فرمود: سالم‏ترين جاها در آن روز و سرزمين جبل است، چون‏

 

خراسان بهم خورد و جنك شد ميان مردم گرگان و طبرستان و سيستان ويران شد سالمترين جاها آن روز قصبه قم است آن شهرى كه ياران بهترين مردم از نظر پدر و مادر و جد و جدّه و عم و عمه از آن بر آيند آنجا كه زهراء ناميده شود و جاى پاى جبرئيل در آنست آنجا كه از آن آبى جوشد و هر كه از آن نوشد از درد آسوده شود از آن آب خمير شود گلى كه از آن نمونه پرنده ساخته شد و از آن آب امام رضا عليه السّلام غسل كرد، و از آنجا كبش ابراهيم و عصاى موسى و انگشتر سليمان بدر آمدند.پ 48- و از روايات فضل قم آنست كه مردى بامام صادق عليه السّلام وارد شد و گفت:

يا ابن رسول اللَّه ميخواهم از تو پرسشى كنم كه تا كنون كسى نكرده و پس از اين هم نكند فرمود: بسا ميخواهى از حشر و نشرم بپرسى؟ آن مرد گفت: آرى بدان كه محمّد را براستى برانگيخت مژده بخش و بيم ده از تو نپرسم جز آن را فرمود: محشر همه مردم بيت المقدس است جز يك سرزمين در كوهستان بنام قم كه در همان گورشان حسابرسى شوند و از آنجا ببهشت روند، سپس فرمود: اهل قم آمرزيده‏اند گويد آن مرد بر سر پا جست و گفت: يا ابن رسول اللَّه، اين مخصوص مردم قم است؟ فرمود: آرى: و هر كه هم عقيده آنها است.

سپس فرمود: فزونت سازم گفت: آرى، پدرم از پدرش از جدّش بمن باز گفت، كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم بيك بقعه از زمين نگاه كرد در جبل سبز و خوشرنگتر از زعفران و خوشبوتر از مشك، و ناگاه پيرى در آن خفته و كلاه درازى بر سر دارد گفتم، دوستم جبرئيل اين چه بقعه است؟ فرمود، شيعه وصيّت على بن ابى طالب در آن باشند.

گفتم: اين پير كه در آن خوابيده كيست؟ گفت ابليس لعين است، گفتم:

از آنها چه خواهد؟ گفت آنها را از ولايت وصيت على عليه السّلام باز دارد و بفسق و هرزگى كشاند، گفتم، اى جبرئيل ما را بدان جا فرو آور، و ما را بدان جا فرو آورد تندتر از برق جهنده، و گفتم برخيز اى ملعون و با مرجئه سنى در زنان و اموالشان شريك شو، زيرا مردم قم شيعه من و شيعه وصيّم على بن ابى طالبند.پ 49- و بروايتى از امام صادق عليه السّلام كه خاك قم مقدس است و مردمش از ما باشند

 

و ما از آنها، هيچ زورگو بدانها سوء قصد نكند جز اينكه بزودى كيفر بيند تا وقتى ببرادران خود خيانت نكنند، و چون چنين كنند خدا بر آنها زورگويان بدى مسلّط كند، هلا آنها ياران قائم باشند و داعيان حق ما، سپس سر بآسمان برداشت و گفت بار خدايا آنها را از هر فتنه نگهدار و از هر هلاكت رهائى بخش سپس مؤلف تاريخ مشاهده و قبور شهر قم را ياد كرده و گفته يكى از آنها قبر فاطمه دختر موسى بن جعفر است و روايت است كه در برابر زيارتش بهشت است.

مشايخ قم روايت كردند كه چون مأمون در سال 200 امام رضا عليه السّلام را از مدينه بمرو برد فاطمه خواهرش در سال 201 بدنبال برادر بيرون شد، و چون بساوه رسيد بيمار شد و پرسيد تا قم چه اندازه راه است؟ گفتند ده فرسخ، و بخادمش فرمود او را بقم برد، و در خانه موسى بن خزرج بن سعد فرود آمد و درست‏تر اينست كه چون خبر بآل سعد رسيد همه بيرون شدند تا او را دعوت كنند تا در شهر قم فرود آيد، و موسى بن خزرج جلو رفت و مهار شتر او را گرفت و او را بقم برد و در خانه خود فرو آورد و 16 روز در آن زيست و برحمت خدا واصل شد، و موسى او را غسل داد و كفن پوشيد و در زمينى از خود كه اكنون مدفن او است بخاك سپرد و بر آن سقفى از بوريا ساخت تا زينب بنت الجواد گنبدى بر آن زد.

و بروايت حسين بن بابويه از محمّد بن حسن بن احمد بن وليد چون فاطمه- رضى اللَّه عنها- در گذشت و غسلش دادند و كفن كرد او را ببابلان بردند و در سردابى كه برايش كنده بودند نهادند،. و خاندان سعد در متصدّى دفنش با هم اختلاف كردند و موافقت شد كه خادم پير مرد صالح آنها بنام قادر او را دفن كند.

و چون او را خواستند دو سوار رو بسته و شتابان از جانب رمله رسيدند و چون بجنازه نزديك شدند فرود آمدند و بر او نماز خواندند و بسرداب درآمدند و او را دفن كردند و بيرون شدند و رفتند و كسى آنها را نشناخت و محرابى كه فاطمه در خانه موسى بن خزرج در آن نماز ميخوانده تاكنون موجود است سپس ام محمّد دختر موسى بن محمّد بن على الرضا درگذشت و او را در كنار فاطمه- رضى اللَّه عنها- بخاك سپردند و از آن‏

 

پس ميمونه خواهرش را و گنبدى هم بر آنها ساختند، و ام اسحاق كنيز محمّد و امّ حبيب كنيز محمّد بن احمد بن الرضا، و خواهر محمّد بن موسى در آن دفن شدند.پ سپس گفته، و از آن جمله است قبر موسى مبرقع، نخست سيد رضوى كه وارد قم شد، هميشه پرده برخ داشت و عربهاى قم او را بيرون كردند وانگه از او پوزش خواستند و واردش كردند و گراميش داشتند، و او از مال خود برايش خانه و مزارعى خريدند، و حال او خوش شد و از در آمد خود هم چند ده و مزرعه خريد، و خواهرانش زينب و ام محمّد و ميمونه هم كه دختران امام جواد عليه السّلام بودند باو پيوستند و سپس بريهيه دختر موسى است و همه آنها در بر فاطمه- رضى اللَّه عنها- دفن شدند.

و خود موسى شب چهارشنبه 8 ماه ربيع الآخر سال 296 درگذشت و در آنجا كه اكنون بقبر او معروف است بخاك رفت و از آن جمله است قبر ابى على نواده امام جواد كه در سال 315 درگذشت و در مقبره محمّد بن موسى بخاك رفت.

سپس مقبره‏هاى بسيارى از سادات رضويه و بسيارى از فرزندان محمّد بن جعفر صادق عليه السّلام و بسيارى از نواده‏هاى علي بن جعفر و بسيارى از سادات حسينى را ذكر كرده، و بيشتر مردم قم از اشعريين بودند كه رسول خدا در باره آنها فرمود خدايا بيامرز اشعريين را از خرد و بزرگ، و فرمود اشعريين از منند و من از آنهايم، و بسندى از زهرى روايت شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود ازد و اشعريون و كنده از منند نه منحرف شوند و نه بترسند، و بسندى از زيد بن اسلم كه چون اشعريين بمدينه آمدند رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: شما كوچ‏كنانيد بسوى پيغمبر ان از فرزندان اسماعيل، سپس اخبار بسيارى در فضائلشان ذكر كرده، سپس گفته: از مفاخر آنها اينست كه نخست كسى كه تشيع را در قم پديد كرد موسى بن عبد اللَّه بن سعد اشعرى بود:

و از آن جمله امام رضا عليه السّلام بزكريا بن آدم نواده سعد اشعرى فرمود: راستى خدا بوجود تو بلا را از مردم قم رفع ميكند چنانچه از اهل بغداد براى قبر موسى بن جعفر بلا را دفع ميكند.

و از آن جمله آنها مزارع و كشتزارهاى بسيارى بر ائمه عليه السّلام وقف كردند.

 

پ‏و از آن جمله نخست كسانى بودند كه خمس خود را بائمه پرداختند.

و از آن جمله ائمه بسيارى از آنان را بهديه و بذل كفن گرامى داشتند چون ابى جرير زكريا بن ادريس، و زكريا ابن آدم و عيسى بن عبد اللَّه بن سعد و ديگران كه ذكر آنها مايه درازى كلام است، و ببرخى خاتم و خلعت بخشيدند و آنان بودند كه از دعبل خزاعى جامه امام رضا عليه السّلام را بهزار اشرفى طلا خريدند.

و از آن جمله امام صادق عليه السّلام بعمران بن عبد اللَّه فرمود: سايه كند خدا تو را روزى كه جز سايه او نيست.

پايان آنچه از تاريخ قم بر آوردم و مؤلفش از علماى اماميه است.پ بيان: از اين تاريخ بر آيد كه وراردهار نام يكى از روستاهاى قم است و از توابع آنست، گفته در آن 19 ده است و روستائي اصفهان بوده و بقم ملحق شده، جسر نام نهريست از نهرها كه پيش از بناء قم بودند چنانچه از تاريخ برآيد، و كشى بسند خود خبر زكريا بن آدم را چنين روايت كرده، گفت بامام رضا عليه السّلام گفتم من ميخواهم از خاندانم بيرون شوم كه در آن نابخرد بسيار شده فرمود: مكن كه بوجود تو از خاندانت دفاع شود چنانچه بابى الحسن كاظم از اهل بغداد دفاع شود.پ 50- در مجازات النبويه: پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود، فرمان يافتم بيك آبادى كه آباديها را ميخورد و پليدى را ميبرد چنانچه كوره آهنگرى پليدى آهن را، مقصودش كوچ از مكه است بمدينه، سيد- ره- گفته، اينكه فرموده آباديها را ميخورد مجاز است و مقصود اينست كه مردمش مردم آباديها را مغلوب كنند و بلاد و دارائى آنها را مالك شوند، و گويا بدين وسيله آنها را ميخورند، و اين روشى است در تعبير و ميان عرب معروف است (و يك شعر عربى هم گواه آورده تا گفته) و از اين روش است قول پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله در جنگ حديبيه «واى بر قريش كه نبرد آنها را خورده» يعنى نبرد مردانشان را نابود كرده و اموالشان را كاسته و از اين رو گويا خورنده آنها است.

و اينكه فرمود «پليدى را نابود كند مانند كوره آهنگرى كه پليدى آهن را نابود

 

كند» يعنى مردمش پاك مسلمان ميشوند و بدهاى آنها را از ميان ميروند و نيكان ميمانند و بر آن شكيبا نماند جز صميمى و مغزدار پس چون كوره آهنگريست كه پليدى و چرك را نابود كند و آهن و قلع پاك را بجهاند، و اين هم مجاز است، و اين خبر بلفظ ديگر هم رسيده كه عمر بن عبد العزيز ذكر كرده گفته، شنيديم از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كه فرمود: مدينه پليد مردان را نابود كند چنانچه كوره آهنگرى پليدى آهن را و معنى در هر دو تعبير يكى است.پ 51- در كتاب جعفر بن محمّد بن شريح، بسندى از ابن عباس از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كه چون مردمى از يمن باو وارد ميشدند ميفرمود، مرحبا بهم تيره‏هاى شعيب و احبار موسى.پ 52- و از او كه تا پيغمبر رسانده، فرمود، حضرموت بهتر از حارثيين باشند.پ 53- بسندى از عبد اللَّه بن وليد كه وارد شديم بر امام ششم عليه السّلام و باو سلام داديم و برابرش نشستيم فرمود چه كسانى باشيد؟ گفتيم از اهل كوفه، فرمود: هيچ شهرى مانند كوفه دوستدار ما نيستند و سپس اين گروه شيعه، راستى خدا شما را براهى هدايت كرده كه مردم آن را ندانند، شما ما را دوست داريد و مردم ما را دشمن دارند، شما ما را باور داريد و مردم ما را دروغ شمارند، شما پيرو ما هستيد و مردم مخالف ما هستند، خدا زندگى شما را زندگى ما سازد، و مردن شما را مردن ما- الخبر-پ 54- در مجالس شيخ: بسندى از زريق خلقانى كه روزى نزد امام ششم بودم و دو مرد از كوفه از ياران خودمان بر او وارد شدند و فرمود: آنها را ميشناسى؟ گفتم: آرى از دوستان شمايند، فرمود: آرى، سپاس خدا را كه بزرگان دوستانم را در عراق نهاده است.پ 55- در روايتى بخط شيخ محمّد بن على جبائى سند باصبغ بن نباته رسانده كه در غزوه صفين همراه امير المؤمنين عليه السّلام بودم كه بر تپه‏اى ايستاد و اشاره به نيزارى نمود ميان بابل و آن تلّ و فرمود: شهريست. چه شهرى؟ گفتم: مولايم مى بينم نام شهرى ميبرى، آيا آنجا شهرى بوده كه آثارش از ميان رفته؟ فرمود: نه، ولى‏

 

شهرى خواهد بود بنام حله سيفيه كه مردى از بنى اسد آن را ميسازد و مردمى نيك در آن پديد شوند كه قسم آنها نزد خدا پذيرفته است.پ 56- و از خط شهيد- ره- كه امام باقر عليه السّلام فرمود: خدا زير عرش چهار ستون نهاده و نام آن را ضراح گذاشته و سپس فرشته‏ها را فرستاده تا زمين و فرموده خانه‏اى بمانند آن و باندازه آن بسازند، و چون طوفان شد بالا رفت و پيغمبران بدان حج ميكردند ولى جايش را نميدانستند تا خدايش جايگاه ابراهيم نمود و آن را بدو نشان داد و وى آن را از پنج كوه ساخت، از حراء، ثبير، لبنان، طور. و كوه خمر كه طبرى گفته در دمشق است.پ بيان: فيروزآبادى گفته: خمر با حركت كوهى است در قدس و لبنان بضم كوهى در شام.57- در كنز كراچكى: كه رسول خدا فرمود: هر كه مردم يمن را دوست دارد مرا دوست داشته و هر كه آنان را دشمن دارد مرا دشمن داشته.پ 58- در شرح نهج ابن ميثم است كه چون امير المؤمنين عليه السّلام از نبرد جمل آسوده شد در بصره خطبه‏اى ايراد كرد پس از سپاس خدا و رحمت بر پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: اى مردم بصره اى مردم شهرى كه سه بار زير و رو شده و بار چهارمش را خدا داند اى قشون زن. اى ياران حيوان بى‏زبان كه غرّى كرد شما پذيرفتيد و پى شد و گريزان شديد اخلاق شما ناپايدار و دين شما دوروئى و آب شما تلخ و بدمزه است، شهر شما خاكش از همه شهرها گندتر است و از آسمان دورتر نه دهم شرّ در آنست.

هر كه در آن بازداشت است بسزاى گناه او است و هر كه بيرونست بعفو خداست گويا باين شهر شما مينگرم كه آبش فرو گرفته تا جز كنگره‏هاى مسجد ديده نشود مانند چينه‏دان پرنده‏اى باشد در دريا- و كشيد تا فرمود: چون ديدند كوخهاى بصره خانه شدند و نيزارهايش كاخ گرديدند گريز بايد. گريز. كه آن روز ديگر بصره نداريد.پ سپس براست رو كرد و فرمود: ميان شما و ابله چند است؟ منذر بن جارود گفت:

 

پدر و مادرم قربانت. 4 فرسنگ فرمود: راست گفتى سوگند بدان كه محمّد را مبعوث كرد و بنبوت گرامى داشت و برسالت بر گماشت و جانش را شتابان ببهشت برد از او شنيدم چونان كه شما از من شنويد كه فرمود: اى على ميدانى كه ميان آنجا كه بصره نام گيرد و ميان ابله 4 فرسنگ باشد. و در آنجا كه ابله نام دارد و جاى گمركچيانست 70 هزار شهيد از امتم كشته شوند كه آن روز بمنزله شهداء بدر باشند.

منذر گفت: يا امير المؤمنين چه كسى آنها را ميكشد پدر و مادرم بقربانت.

فرمود: اخوان آنها را بكشند كه مردمى چون ديوهايند، سياه رنگ، بدبو، سخت يورش، كم جامه و پوشش. خوشا بدان كه او را بكشند. براى جهاد با آنها در آن زمان مردمى كوچند كه نزد سروران آن زمان زبون و گمنامند و در آسمان معروفند.

آسمان و اهلش بر آنها بگريند و زمين و ساكنانش. سپس اشك از دو ديده‏اش روان شد- سپس فرمود: واى بر تو اى بصره از سپاهى كه نه گرد دارند و نه فرياد.

منذر گفت: يا امير المؤمنين بآنها از غرق چه رسد، ويح چه باشد؟ فرمود:

ويل و ويح دو درند ويح در رحمت است. ويل در عذاب اى پسر جارود. آرى، چند بار هولناك باشد. يكى گروهى كه همدگر را بكشند. يكى آشوبى كه خانه‏ها را ويران سازد و اموال را بر باد دهد و زنان را باسيرى و آنان را بسختى سربرند. اى واى كه كار آنها داستانيست شگفت‏آور.

يكى اينكه در آيد در آن دجال اكبر يك چشمى كه ديده راستش بسته است و ديگرى چون يك تيكه گوشت سرخ از حدقه بر آمده بمانند يك دانه انگور بر روى آب و بدنبالش باشند كسانى كه در ابلّه شهيد شوند و انجيل آنها در گردنشان باشد.

كشته شود هر كه كشته شود و بگريزد هر كه گريزد سپس زمين لرزه سخت. سپس سنگ باران. وانگه زمين لرزه فرو بردن و مسخ شدن. وانگه گرسنگى سخت و سپس مرگ سرخ و آن غرق‏شدنست.پ اى منذر. بصره را در كتب پيشين سه نام ديگر است كه جز دانشمندان ندانند يكى خريبة يكى تدمر و ديگرى مؤتفكه- و كشاند تا فرمود- اى مردم بصره‏

 

راستى خدا براى هيچ يك از شهرهاى مسلمانان نقشه شرف و كرامتى ننهاده جز اينكه بشما به از آن را داده و از كرم خود شما را افزونى داده كه ديگران ندارند قبله شما از همه مردم راستاتر است قبله شما روى بروى مقام ماست آنجا كه امام در مكه بنماز ايستد قاريان شما بهترين خواننده‏هاى قرآنند، زاهد شما زاهدترين مردم است، عابد شما عابدترين مردم، بازرگانان شما بهتر و درست‏تر بازرگانى كند، و صدقه ده شما با كرم‏تر صدقه دهد.

توانگر شما پربخشش‏تر و متواضع‏تر است، و سروران شما خوشرفتارند، شما پرهمسايه‏تر مردميد و كمتر بدان چه بشما سود ندارد دست اندازيد و بنماز جماعت گراينده‏تريد، ميوه‏هاى شما بيشتر است و اموال شما فزونتر كودكان شما باهوش‏ترند و زنان شما عفيف‏تر و شوهردارترند، آب مسخر شما است كه بامداد و شام آيد و برود و براى مصلحت زندگى شما و دريا وسيله ثروت شما است.

اگر شكيبا باشيد و براه راست برويد درخت طوبى آسايشگاه و سايه انداز شما است جز اينكه حكم خدا گذرا است و قضايش شدنى. از حكم او پى‏گيرى نشود و او است حسابرس سريع خدا ميفرمايد «هيچ آبادانى نيست جز كه نابود كن او هستيم پيش از روز رستاخيز يا او را بشكنجه سخت دچار كنيم- 58- الاسراء».

سپس خطبه را كشاند تا فرمود- راستى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم روزى كه جز من با او نبود بمن فرمود: جبرئيل روح الامين مرا بر شانه خود برداشت تا زمين را و هر كه در او بود بمن نمود و كليدهايش را بمن داد و آنچه در آن بود و در آن باشد و در آن خواهد بود تا قيامت بمن آموخت و آن بر من گران نباشد چنانچه بر پدرم آدم گران نبود كه همه اسماء را باو آموخت و فرشته‏هاى مقرب آنها را نميدانستند و من بقعه در كنار دريا ديدم كه بصره ناميده شود دورتر زمينى بود از آسمان و نزديكتر زمينى بدريا از همه زمين بويرانى شتابانتر و خاكش زبرتر و عذابش سخت‏تر.پ و در دوران گذشته بارها بزمين فرو رفته و البته در زمانى اين بلايش آيد

 

براى شما مردم بصره و آبادانيهاى نزديك شما روز بلائى است از آب و من ميدانم از كدام نقطه اين آبادى شما بجوشد و سپس پيش از آن امر بزرگى باشد كه بر سر شما آيد از شما نهانست و بر ما عيان هر كه هنگام غرقه شدن آن از آن بيرون شود.

برحمت پيش‏گير خدا است نسبت باو و هر كه در آن بماند نه براى مرزدارى كشور اسلام بسزاى گناهش رسد و خدا هيچ ستمكارى نيست به بنده‏ها.پ توضيح، ابله. بهمزه و باء ضمه‏دار و تشديد لام جاى بصره كنونى است كه در پيش از قراء و باغستانهاى بصره بوده و يكى از چهار بهشت روى زمين و اكنون جاى گمرك بصره است چنانچه خبر داده، دجال اكبر اشاره بصاحب الزنج سرور قرمطيانست چنانچه گذشت و او را اكبر خواهنده براى اينكه دجّال متعدد است زيرا بمعنى مدعى روش باطل و نارواست.

مرگ سرخ تعبيريست از كشتن و در اينجا بغرق شدن تفسير شده. خريبه بخاء ضمه‏دار و راء فتحه‏دار نام محله‏ايست در بصره كه آن را بصره اصغر نامند تدمر بمعنى هلاكت است و در لغت شهريست در شام‏پ 59- قاضى نور اللَّه تسترى در مجالس المؤمنين از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه خدا را حرمى است كه مكه است رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را حرمى است كه مدينة است و راستى براى امير المؤمنين عليه السّلام حرمى است كه كوفه است هلا قم كوفه صغرى است هلا بهشت را 8 در است كه 3 آنها بسوى قم است، در آن زنى از فرزندانم بنام فاطمه درگذرد و بشفاعت او همه شيعه‏هايم ببهشت روند.پ 60- از سعد بن سعد از امام رضا عليه السّلام است كه هر كه او را زيارت كند از آن او است بهشت.پ 61- و از او عليه السّلام كه چون فتنه و بلا همه شهرها را گرفت بر شما باد بقم و اطرافش كه بلا از آنها بدور است.پ 62- و از امام رضا عليه السّلام كه بهشت را 8 در است و 3 تا آنها از مردم قم است خوشا بر آنها، خوشا بر آنها.

 

پ‏63- از امير المؤمنين است كه رحمتهاى خدا بر مردم قم، خدا بلادشان را سير باران كند تا آخر آنچه از امام صادق گذشت.پ 64- و از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم روايت است كه چون مرا بآسمان بردند بزمينى سفيد و كافورى گذشتم و بوى خوشى از آن بوئيدم و بجبرئيل گفتم: اين بقعه چيست؟ گفت: بآن آبه، گويند رسالت تو ولايت نژاد تو بر آن عرضه شد و پذيرفت و خدا از آن مردانى آفريند كه تو را دوست دارند و نژادت را، بركت خدا بر آن و مردمش باد.پ 65- معجم البلدان: گفته: روايت است كه در تورات نوشته است رى يكدر زمين است، و بازرگانى مردم بدانست، اصمعى گفته: رى عروس جهانست و جاى بازرگانى مردم، گفته كه از امام جعفر صادق عليه السّلام روايت شده كه رى و قزوين و ساوه ملعون و شومند.پ 66- در كشف الغمه است كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: واى بر طالقان كه خداى تعالى در آن گنجها دارد نه طلا هستند و نه نقره ولى مردانى مؤمن كه خدا را چنانچه سزد شناختند و در آخر الزمان ياران مهدى باشند.پ 67-: بسندى تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم كه فرمود: قزوين يكى از درهاى بهشت است.پ 68- در در المنثور (ج 1 ص 123) از چند كتاب از ابن عباس كه رسول خدا فرمود: بمكه، وه چه شهر خوشبوئى هستى و چه اندازه دوستت دارم، اگر مردمت مرا از تو بيرون نكرده بودند از تو بيرون نشدم، در روايت ديگر در جز تو سكونت نكردم.پ 69-: و از عبد الرحمن بن سابط كه چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم خواست بمدينه كوچد استلام حجر كرد و ميان مسجد ايستاد و بخانه كعبه رو كرد و گفت: من ميدانم خدا در زمين خانه‏اى ننهاده كه از تو دوست‏تر داشته باشم و در روى زمين شهري از تو دوستتر ندارم، و از بى‏ميلى از تو بيرون نشدم ولى آنان كه كفر ورزيدند مرا

 

بيرون كردند.پ 70- در كتاب قسمت اقليم زمين و بلدان آن: از يكى مخالفان گفته: بلد مهدى شهريست خوب و محكم مهدى فاطمى آن را ساخته و محكمش كرده و درهاى آهنى بر آن نهاده، هر درى فزون از صد قنطار است و چونش ساخت و محكم نمود گفت اكنون فاطميان در امانند.پ بيان: اين شهر داستانى دارد دراز و غريب كه در كتاب غيبت آن را آوردم.پ 72: در كتاب نامبرده است كه: ذو القرنين وارد جزيره‏اى بزرگ شد، و در آن مردمى ديد كه از عبادت كاسته شدند، و چون جانور خزنده سياهند بدانها درود گفت و پاسخش دادند، از آنها پرسيد زندگى شما مردم در اينجا چيست؟ گفتند آنچه خدا بما روزى كرده از ماهى و انواع گياه و از اين آبهاى گوارا و شيرين همه بنوشيم، گفت: زندگى خوشتر و بهتر براى شما فراهم نكنم؟ گفتند براى چه؟ در اين جزيره ما آنچه هست كه اگر همه عالم بدان گرايند آنها را بس باشد، گفت: آن چيست؟

او را بهداشتى پهناور بردند كه درازا و پهنايش پايان نداشت و پر بود از الوان در و ياقوت و زبرجد و بلخش و سنگهاى ارزنده كه در دنيا ديده نشدند و جواهرى كه نميشد ارزش براى آنها معين كرد، چيزى ديد باور نكردنى كه اگر همه عالم جمع ميشدند تا آن را نقل كنند در ميماندند گفت: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ، منزهست آنكه ملك عظيم دارد و آفريده آنچه را خلائق ندانند.

و از كناره آن وادى او را بدشتى صاف و پهناور بردند پر از اصناف درختها و انواع ميوه‏ها و هر رنگى از گلها و هر جنسى از پرنده‏ها و شرشر نهرها، و سايه‏ها نسيم روح‏افزا و خرّمى و بوستانها، باغها و آبگيرها و چون ذو القرنين آنها را ديد خداى بزرگ را تسبيح گفت و آن وادى جواهر را كوچك شمرد در برابر اين منظره خرّم و درخشان چون در شگفت شد باو گفتند در آنچه در دنيا

 

مالك شدى برخى از آنچه ديدى هست؟ گفت: سوگند بخداى داناى آشكار و نهان، نه.پ گفتند: همه اينها در دست ما هست و دل ما بهيچ كدام رو ندارد و به همانچه ما را به عبادت پروردگار خالق نيرو دهد قناعت داريم، و هر كه براى خدا چيزى را وانهد خدايش بهتر از آن دهد، از بر ما برو و ما را بخود واگذار، خدا ما را و تو را رهبرى كند، سپس او را وداع كردند و از او جدا شدند، و باو گفتند اين وادى جواهر در اختيار تو است هر چه خواهى از آن بردار، او چيزى از آن نخواست.

گفته: سپس ذو القرنين بجزيره بزرگ ديگر رفت و در آن مردمى ديد جامه از برك درخت دارند، و در غارهاى سنگى جا دارند، و از آنها مسائلى از حكمت پرسيد بهترين پاسخ با لطيف‏ترين باو گفتند، بآنها گفت: نيازمنديهاى خود را بخواهيد تا بر آورده شود.

گفتند: ما از تو خواستار جاويدان ماندن در دنيا هستيم، گفت من خود بدان توانا نيستم، كسى كه يك نفس فزون از عمرش نتواند كشيد چگونه بشما جاويدانى تواند داد.

بزرگشان گفت: ما از تو تندرستى دوران زندگى خواهيم، گفت مرا بر آن هم قدرتى نيست، گفتند: بگو بدانيم چند از عمر مانده است، گفت: عمر خود را هم ندانم تا برسد بعمر شماها، باو گفتند پس ما را واگذار تا از كسى بخواهيم كه بر همه اينها و بالاتر توانا است.

و مردم ببخشش فراوان و عظمت مركبش نگاه ميكردند و پيره مرد مستمندى بود كه سر بالا نميكرد، ذو القرنين باو گفت: چرا تو تماشا نكنى، گفت: من از آن پادشاهى كه پيش از تو بود خوشم نيامد تا بتو و شاهيت نگاه كنم، گفت چگونه بود؟

پير گفت: ما پادشاهى داشتيم و مستمندى و هر دو در يك روز مردند و من بر سر آنها رفتم و تلاش كردم. پادشاه را از مستمند و گدا بشناسم و نتوانستم گفته: ذو القرنين آنها را وانهاد و برگشت.

 

پ‏73- در عيون (ج 2 ص 260): بسندى از ابى صلت هروى كه نزد امام رضا عليه السّلام بودم و مردمى نزد او آمدند از اهل قم و بر او سلام دادند و جواب داد و آنها را بخود نزديك كرد و بآنها گفت: خوش آمديد، شما بدرستى شيعه مائيد، و روزى براى شما آيد كه قبر مرا در طوس زيارت كنيد، هلا هر كه مرا زيارت كند با غسل از گناهانش بدرايد چون روزى كه از مادرش زاده.پ 74 و از همان (..) از عبد العظيم بن عبد اللَّه حسني كه شنيدم امام دهم عليه السّلام ميفرمود: مردم قم و آبه آمرزيده‏اند كه جدّم امام رضا عليه السّلام را در طوس زيارت ميكنند، هلا هر كه زيارتش كند و در راه قطره‏اى باران بر او افتد خدا تنش را بر آتش حرام كند.پ 75- در كافى (ج 8 ص 70): بسندى از امام پنجم كه روزى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم بيرون شد تا اسبها را سان بيند- حديث را كشانده تا فرموده- باسبى گذشت و عيينة بن حصين بوى گفت: اين اسب چنين و چنانست فرمود: وانه من داناترم باسب از تو، او گفت: من مردشناس‏ترم از تو، رسول خدا در خشم شد تا در چهره‏اش خون نمودار گرديد و باو فرمود: كدام مردها بهترند؟ عيينة گفت: مردان نجد كه شمشير بر شانه نهند و نيزه بر شانه اسب خود و بزنند و پيش روند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: دروغ گفتى بلكه مردم يمن برترند، ايمان يمانى است، حكمت يمانى است و اگر هجرت نبود من مردى از مردم يمن بودم.

جفا و سخت دلى در مردم جنجالى است كه رمه دارند ربيعه و مضر از آنجا كه پره خورشيد بر آيد، مذحج بيشتر تيره‏اند كه ببهشت روند، حضرموت به از عامر بن صعصعه است. و در روايت برخى، به از حرث بن معاويه است، بجيله به از رعل و ذكوانند و اگر لحيان نابود شوند باك ندارم، سپس فرمود: خدا چهار پادشاه را لعنت كند جمدا، مخوسا، مشرح و ابضعه و خواهرشان عمرّده- و حديث را كشانده تا قول او- خدا لعنت كند رعل و ذكوان و عضل و لحيان و جذيميهاى از اسد و غطفان را و ابو سفيان بن حرب و شهبل صاحب دندان و دو پسر مليكة بن جزيم و مروان و

 

هوذه و هونه را.پ 76- در كتاب جعفر بن محمّد بن شريح گفته: يك روز رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم اسبها را سان ديد در نزد عيينة بن حصين بن حذيفه بدر، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم باو گفت: من اسب‏شناس‏ترم از تو، عيينة گفت من مردشناسترم از تو. پيغمبر فرمود: چطور؟ گفت:

بهتر مردان آنانند كه تيغ بر دوش نهند و نيزه‏ها بر شانه اسبهاشان از مردم نجد، پيغمبر فرمود: دروغ گفتى بهترين مردان مردم يمن باشند، ايمان يمانى است و منم يمانيم و بيشتر تيره‏اى كه روز قيامت ببهشت روند مذحج باشند حضرموت به از حرث بن معاويه تيره‏اى از كنده باشند. اگر لحيان نابود شوند باكى ندارم، خدا چهار پادشاه را كه جمد، مخوسا. مشرح و أبضعه‏اند لعنت كند و خواهرشان عمرّده را.پ بيان: در نهايه گفته: در حديث است كه ايمان يمانى است چون از مكه آغاز شد و مكه از تهامه است و تهامه از زمين يمن است و از اين رو گفتند: كعبه يمانيه است، و گفتند: اين را بحساب انصار فرموده چون يمانى باشند و ايمان و مؤمنان را يارى كردند و جا دادند و ايمان بدانها وابسته شد. در شرح سنت گفته اين ستايش از مردم يمن براى آن بود كه زود ايمان پذيرفتند و در آن پايدار ماندند.

قوله «لولا الهجرة» شايد مقصود اينست كه اگر هجرت نكرده بودم در مكه بودم كه از يمن است، يا مقصود اينست كه اگر مدينه دار هجرت نشده بود بيمن ميرفتم و وطن ميساختم يا مقصود اينست كه اگر هجرت اشرف نبود خود را انصار ميشمردم (فدادين) آنها كه دنبال رمه‏هاى خود جنجال كنند يا شتر بسيار دارند و گفته‏اند شتربانان و گاوداران و خررانان و شبانها باشند.

اصحاب و بر، بيابان نشينها باشند كه از مو چادر سازند و شايد مقصود اين دو قبيله‏اند كه در شرق مدينه جا دارند در شرح سنة بسندى آورده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم با دست اشاره بيمن كرد و فرمود: ايمان يمانى است آنجا جز اينكه‏

 

سخت دلى و جفا در فدادين است دنبال شتران آنجا كه دو شاخ شيطانست در ربيعه و مضر.پ و بسندش از ابن عمر كه ديدم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم بخاور اشارت كرد و ميفرمود:

راستى فتنه آنجا است راستى فتنه آنجا هست از آنجا كه شاخ شيطان بر آيد نووى گفته دو شاخ شيطان سوى مشرق است يعنى دو گمراه‏كننده يا دو پيروان كافر او در مشرقند و در آن تسلط دارد و ان در زمان پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم بوده و هم چون كه دجال از مشرق خروج كند و آن در اين ميانه منشأ آشوبهاى بزرگ است و انگيزه گاه تركان سركش- پايان- و دور نيست در اين خبر هم قرن الشيطان بوده و تصحيف شده ...

جوهرى گفته: مخوس چون منبر و مشرح و جمد و ابضعه پسران معدى كرب چهار شاه بودند كه رسول خدا بهمراه خواهرشان عمرده آنها را لعن كرد با اشعث بحضور پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم آمدند و مسلمان شدند و سپس مرتد شدند و در جنك نجير كشته شدند و نوحه‏گرشان گفت «يا عين بكى للملوك الاربعه».

گويم: اخبار بسيارى در نكوهش بصره در كتب فتن گذشت، و اخبارى در ستايش كوفه، غرى كربلاء طوس مكه و مدينه در كتاب مزار بيايد و در كتاب حج كه براى حذر از تكرار در اينجا نياورديم.پ 77- در اكمال الدين: بسندى از أبو القاسم بصرى كه براى ابن طولون گنج بسيارى در مصر كشف شد كه كسى را روزى نشده بود پيش از وى و او را بخراب كردن دو هرم تشويق كردند ولى مشاوران و اطرافيان و رازدارانش باو اشاره كردند كه بويرانى اهرام نپردازد كه كسى بدان دست نزده است و عمرش دراز شده باشد.

و او بدان اصرار ورزيد و هزار كارگر گماشت تا در آنها را بجويند و يك سال گرد آن كار كردند تا خسته شدند و چون آهنك برگشت كردند و نوميد شدند سردابى يافتند و گمان كردند همان دريست كه دنبالش بودند و چون بپايانش رسيدند

 

در آنجا آستانه مرمرى يافتند و گمان بردند در همانست و نقشه كشيدند تا آن را بر آوردند ديدند بر آن نوشته‏اى يونانى نقش است.پ حكماء و دانشمندان مصر را گرد آوردند و بدان راه نبردند و در ميان آنها مردى بود بنام ابى عبد اللَّه مدائنى كه يكى از حافظان جهان و دانشمندان بود و او بابن طولون گفت: در حبشه كسى را ميشناسم كه 360 سال دارد و اين خط را ميداند و ميخواست آن را بمن بياموزد و من از حرص بر دانش عرب پاى آن نايستادم و او هنوز زنده است.

أبو الحسن ابن طولون نامه‏اى بپادشاه حبشه نوشت و از او خواست كه آن اسقف را بدو فرستد و پاسخ داد كه گذشت سن او را شكسته و بهمان هواى حبشه زنده است و از رفتن او بهواء و اقليم ديگر نگران است و بسا از رنج راه تلف شود و وجود او براى وى غنيمت است و سرفرازى و اگر از او پرسشى در باره نوشته‏اى يا چيزى داريد آن را بفرستيد و آن گاه را با كشتى باسوان بردند و از آنجا با عراده بكشور حبشه رساندند كه نزديك اسوان بود و اسقف آن را خواند و بزبان حبشه برگرداند و از زبان حبشه بعربى برگرداندند و در آن نوشته بود كه:

من ريان پسر دومغ از ابو عبد اللَّه سؤال شد ريان كيست؟ گفت پدر عزيز پادشاه زمان يوسف و عمر عزيز 700 سال بوده و عمر پدرش ريان 1700 سال و عمر دومغ 3000 سال و در آن نوشته بود:

منم ريان پسر دومغ در بررسى علم رود نيل بيرون شدم تا سرچشمه آن را بدانم و 4000 مرد با خود بر داشتم و هشتاد سال راه رفتم تا بظلمات و درياى محيط رسيدم و ديدم نيل درياى محيط را قطع ميكند و از آن گذر ميكند و راه بيرون شدن ندارد.

مرگ و مير در يارانم در گرفت و با چهار هزار مرد ماندم و بر كشورم نگران شدم و بمصر برگشتم و اهرام را ساختم و بيرونى آنها را و گنجها و پس‏انداز خود را در آنها نهادم‏پ و اين شعر را سرودم.

 

         دانشم دريافت برخى ز آنچه هست             نى نهان را و خدا داناتر است‏

             آنچه را خواستم محكم نمودم ساختش             سخت بنيادم خدا محكم‏تر است‏

             خواستم من تا بدانم مبدأ اين نيل را             ليك درماندم و زان هر مرد زان عاجزتر است‏

             راه ببريدم بصحراء دو چهل سال تمام             با بنو حجر و سپاهى بيكران كان لشكر است‏

             تا گذشتم سر بسر از هر پرى و آدمى             تا جلوگيرم يكى درياى تيره در بر است‏

             شد يقينم راه آنجا نيست تا من بگذرم             نه پس از من را گذر باشد ته آن كو پيشتر است‏

             بازگشتم من بسوى كشورم با جارچى             جار زد در مصر دنيا گاه بد گه خوشتر است‏

             صاحب اهرام اندر مصر سر تا سر منم             صاحب گل پخته‏هايش و آنچه‏شان اندر بر است‏

             بر نهادم اندران نقشى ز كف و حكمتم             تا بماند روزگاران بى‏حفاظ و سرپرست‏

             اندر آنها گنجهائى و شگفتيها بود             دهر گاهى تلخ و گاهى هم هجوم آورتر است‏

             بر گشايد فعلهايم راز هر امر عجيب             والى از پروردگارم چون زمان در آخر است‏

             در كنار كعبه اظهار امامت ميكند             امر او بالا بگيرد حكم حىّ داور است‏

             8 و 9 با 2 ديگر با 4 يد دنبال آن             با 90 آيد كه خونست و زبانها بند و بست‏

             بعد از آن نه با نود چون بگذرد از روزگار             اين بناها در فرود و در خرابى اندر است‏

 

 

         مى‏شود پيدا سراسر گنج من جز اينكه من             بينم آنها سر بسر در خون و ماتم اندر است‏

             گفته‏ام را رمز آوردم بر اين يك تيكه سنگ             كان فنا و من فنا و آنگه نبودم در بر است‏

پ در اينجا بود كه ابن طولون گفت: اين كاريست كه كسى را چاره آن نيست جز قائم آل محمّد عليه السّلام را و آن تخته سنگ در گاهى را چنانچه بود بجاى خود بر گرداندند.

سپس يك سال بعد طاهر خادم ابن طولون او را در مستى بر بستر خود كشت و از آن روز خبر اهرام و كسى كه آنها را ساخته است دانسته شد و اين درست گزارشى است در باره نيل و اهرام.پ بيان: اسوان: شهريست در صعيد مصر هرمان دو ساختمانند از ديرين كه ادريس براى نگهدارى نوشته‏هاى علم از طوفان آنها را ساخته و برخى آنها را از سنان بن مشلشل دانند يا از قدماء كه از روى ستاره‏شناسى طوفان را دانسته بودند و در آنها است كتب طب و طلسم و در آنجا اهرام كوچكى هم باشند- پايان- سخن قاموس. ابو ريحان بيرونى در كتاب آثار باقيه گفته: پارسيان و همه گبرها طوفان را يكسره منكرند و معتقدند شاهى از زمان «كيومرث گل شاه» كه آدم نخست است نزد آنها پيوسته بوده است و هند و چين و اصنافى از ملل مشرق در اين انكار با آنها موافقند برخى پارسيان بدان معترفند ولى نه بشرحى كه در كتب انبياء است.

و گفته‏اند طوفانى جزئى در شام و مغرب در زمان طهمورث پديد شده و سراسر معموره را نگرفته و جز امتهاى اندكى را غرق نكرده و از گردنه حلوان گذر نكرده و بكشورهاى مشرق نرسيده و گفته‏اند: مردم مغرب پيرو بيمي كه حكماء آنها از طوفان دادند ساختمانها محكم ساختند چون اهرام مصر و گفتند: اگر آفت از آسمان آيد درون آنها رويم و اگر از زمين بر امد بدانها برآئيم، و معتقدند كه آثار آب طوفان‏

 

و امواج آن تا نيمه اهرام روشن است و از آن بالاتر نرفته.

گفته‏اند اهرام را يوسف ساخت و گندم سالهاى قحط را در آن انبار كرد، و گفتند: چون خبر طوفان 231 سال پيشتر بطهمورث رسيد فرمان داد در كشورش جايى خوش زمين و هوا برگزيده شود و بهتر از اصفهان نيافتند، و فرمود تا كتب را در جلد نهند و در سالمترين جاى آن دفن كنند، و گواهش اينست كه در زمان ما در جى شهر اصفهان تپه‏هائى شكافت و در آنها اتاقهائى پر از بسته‏هاى پوست درختى بود كه از آن كمان و سپر سازند و آن را (توز) نامند، و بر آنها نوشته‏ها است كه دانسته نشد آن چيست- پايان.پ 78- در مناقب (ج 4 ص 236): ابو جعفر دوانيقى از امام صادق عليه السّلام پرسيد كه ميدانى اين چيست؟ فرمود: چيست؟ گفت: آنجا كوهى است كه در سال از آن قطره‏ها فروچكد و ببندند و براى سفيدى كه در ديده با ديد آيد خوبست از آن سرمه كشند و برود بفرمان خداى تعالى فرمود: آرى آن را ميشناسم و اگر خواهى نامش و حالش را بتو گزارش دهم، اين كوهى است كه بر آن يكى از پيغمبران بنى اسرائيل از قوم خود گريزان بود، و خدا را بر آن عبادت ميكرد، و قومش دانستند و او را كشتند و آن كوه بر آن پيغمبر ميگريد و اين قطره‏ها اشك گريه او است، در سوى ديگرش چشمه‏ايست كه شبانه روز از اين آب ميجوشد و دسترسى بدان چشمه نيست.پ 79- در در المنثور (ج 3 ص 97): بسندى از عبد اللَّه بن عمرو بن عاص كه عجائب دنيا 4 است آئينه‏اى كه بر مناره اسكندريه آويخته است و هر كه زيرش نشيند تا قسطنطنيه را كه آنور دريا است بيند، ديگر اسبى از مس در زمين اندلس كه مشتش گشوده است روبرو گويا است كه دنبال من راهى نيست، و كسى بلاد دنبال او را گام ننهد جز اينكه مورچه‏ها او را بخورند، سوّم مناره‏اى مسين كه بر آن سوارى است از مس در زمين عاد و چون ماههاى حرام رسند از آن آب سرشارى جوشد كه بنوشند و حوضها را پر كنند و چون ماههاى حرام بگذرند آب بندايد.

 

چهارم درختى از مس كه بر آن پرنده سياه است از مس در سرزمين روميه، و چون هنگام زيتون رسد آن سودانيه مسى سوتى كشد و هر چه پرنده سياه سودانيه است با سه دانه زيتونه بيايند كه دو تا بر پاها دارند و يكى به نوك خود و آنها را بر سر آن سودانيه مسين ريزند و مردم روميه روغن و خورش خود را تا سال آينده از آنها فراهم سازند.پ 80- در كافى (361 روضه): بسندى از امام ششم عليه السّلام كه انور يمن دره‏ايست كه آن را وادى برهوت خوانند، و در آن نگذرند جز مارهاى سياه و جغد از پرنده‏ها، در آن وادى چاهى است بنام بلموت كه ارواح بت‏پرستها بام و شام در آنند و از آب گنديده نوشانده شوند پشت اين وادى مردمى باشند بنام «ذريح» چون خدا عزّ و جلّ محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را مبعوث كرد، يك گوساله از آنها دم بر زمين زد و فرياد كشيد بآوازى شيوا اى آل ذريح مردى در تهامه آمده و دعوت ميكند به شهادت لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ گفتند براى پيشامديست كه خدا اين گوساله را بسخن آورده است.

فرمود: بار ديگر فرياد كشيد، و تصميم گرفتند يك كشتى بسازند و ساختند و 7 تن از آنها در آن فرو شدند، و توشه‏اى كه خدا بدل آنها انداخت برداشتند و بادبان كشيدند و آن را بدريا سر دادند و آنها را پيوسته كشاند تا بجدّه رساند، نزد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم آمدند و آن حضرت بدانها فرمود: شما اهل ذريح باشيد و گوساله ميان شما فرياد كرد؟

گفتند: آرى، يا رسول اللَّه دين و كتاب خود را بر ما پيشنهاد كن، و پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم دين و كتاب و سنن و فرائض و شرائع را چنانچه از خدا رسيده بود بدانها پيشنهاد كرد و مردى از بنى هاشم را بر آنها والى ساخت و با آنها فرستاد، و تاكنون اختلافى ميان آنها نيست.پ 81- در حيات الحيوان: اهرام از شگفت آورترين ساختمان جهانند، گور پادشاهانى باشند كه خواستند از پادشاهان ديگر پس از مرگ ممتاز باشند چنانچه در زندگى خود ممتاز بودند، گفته‏اند: چون مأمون بمصر رسيد فرمان كرد تا زير يكى از دو هرم زيرزمينى كنند و با تلاشى رنج آور و صرف هزينه كلانى زير زميني‏

 

كندند و در درون آن نردبانها و گودالهائى يافتند كه رفتن بدانها دشوار بود، و در بالاى آنها خانه چهار گوشى بود كه هر ضلع آن 8 ذارع بود و در ميان آن حوضى بود كه در آن 100 اسكلت پوسيده بود كه روزگارها بر آنها گذشته، و از كند و كوى جز آن خوددارى شد.

و نقل شده كه هر مس نخست اخنوخ كه همان ادريس پيغمبر است، از ستاره‏شناسى طوفان را پيش بينى كرد و فرمود: تا اهرام را بسازند و گفته‏اند: در شش ماه آنها را ساخت و بر آنها نوشت بكسى كه پس از من آيد بگو در 600 سال آنها را ويران كند با اينكه ويران كردن آسانتر است از ساختن، ما آنها را با ديبا پوشانديم و او با حصير پوشد و حصير آسانتر است از ديبا.

ابن جوزى در كتاب «سلوة الاحزان» گفته: از شگفتيهاى هرمان اينست كه بلندى هر كدام 400 ذارع است از سنك رخام و زمرد و در آن نوشته است من آنها را به كشور خود ساختم هر كه مدعى نيرو است آنها را ويران كند، زيرا ويران كردن آسانتر از ساختن است.

 

ابن منادى گفته چند بار در آمد خراج همه جهان را بر آورد كردند و براى ويران كردن اهرام رسا نيست و اللَّه اعلم.