باب سى و هشتم چرا بآدمى انسان گويند و بزن مرأه و به زنان نساء

پ- در علل (ج 1 ص 14): بسندى از امام ششم عليه السّلام كه آدمى را انسان گفتند براى اينكه فراموشكار است و خدا عزّ و جلّ فرمود «و البته سفارشى از اين پيش بآدم كرديم و فراموش كرد، 115 طه».پ بيان: بصريان انسان را از ماده انس دانند و كوفيان از ماده نسيان و اين خبر دلالت بر عقيده كوفيان دارد و عامه هم آن را از ابن عباس روايت كردند، خليل در كتاب العين گفته: انسان از نسيان گرفته شده و اصلش انسيان است چون جمعش اناسى و مصغرش انيسيان آمده و ياءش بتكرار حذف شده.

شيخ در تبيان از ابن عباس آورده كه آدم را انسان ناميدند زيرا باو سفارشى شد و فراموش كرد، خدا تعالى فرموده است وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً راغب در مفرداتش گفته: انسان نام آدمى شده بقولى براى اينكه زندگى او وابسته بهم نوع است و از اين رو گفته‏اند انسان بطبع خود اجتماعى است كه قوام زندگى آنها بيكدگر است و نتواند تنها همه وسائل زندگى را فراهم كند و گفته‏اند براى آنست كه بهر چه خوشش آيد انس ميگيرد و گفته‏اند بر وزن افعلان است از نسيان چون باو سفارشى شد و فراموش كرد.پ 2- در علل (.. ص 16): بسندى از امام ششم كه بزن مراة گفتند براى آنكه از مرء و مرد آفريده شد يعنى حوّاء از آدم.پ 3- در معانى الاخبار بى‏سند: معنى انسان اينست كه فراموش كند، معنى‏

 

نساء اينست كه آرامش مردانند، معنى مراه اينست كه از مرد آفريده شده (45).پ 4- در منثور (ج 1 ص 52) از ابن عباس كه خدا آدم را از پوسته زمين آفريد در روز جمعه پس از عصر و او را آدم ناميد، و آنگه باو سفارشى كرد و او فراموش كرد، و انسانش ناميد، ابن عباس گفت: بخدا آفتاب همان روز غروب نكرد كه از بهشت فرو شد، گفته: زن را مراه گفتند چون از مرء و مرد آفريده شد و او را حوّاء ناميدند چون مادر هر زنده‏ايست.پ 5- در علل محمّد بن على بن ابراهيم است كه: آدم نيم ساعت در بهشت ماند و بزمين فرود شد در پايان ساعت نه روز جمعه، هنگام نماز عصر، و آن را عصر گفتند چون آدم در فشار بلاد افتاد در آن، گفته خدا خواب را بآدم افكند و دنده كوتاه سمت چپ او را بر گرفت و حواء را از آن آفريد و آزارى نديد و اگر آزار ديده بود هرگز باو مهر نميورزيد، آدم گفت: اين چيه فرمود: اين مراة است چون از مرء آفريده شده، گفت: نامش چيست؟ گفت: حوّاء چون از چيز زنده آفريده شده ابن عباس گفته: حواء نامش شد چون مادر هر زنده‏ايست، جعفر گفته: نساء ناميده شدند چون آدم وقتى بزمين فرو شد بحواء انس گرفت و آرامش جز باو نداشت.

يك فائده [در باره نخستين بشر]

پ‏سخن دينداران از مسلمان و يهود و ترسا يكى است كه آدم نخست بشر است و ديگران در آن خلاف دارند بر چند قول:

1- فلاسفه پندارند نوع بشر و انواع پديدار ديگر را آغازى نيست.

2- هنديها كه با فلاسفه موافق نيستند و گويند اجسام حادثند بآدم معتقد نيستند و گويند خدا تعالى افلاك را آفريد و طبع حركت آورى در ذات آنها نهاد و چون حركت كردند و درون آنها بناچار اجسامى بودند چون خلاء نشدنيست و اجسامى كه يك طبع داشتند بحركت فلك مختلف شدند و آنچه نزديكتر بفلك بود گرمتر و لطيف‏تر بودند و دورتر سردتر و درهم‏تر، سپس عناصر با هم آميختند و مركبات از آنها تركيب شد.

 

پ‏و در اين ميانه نوع بشر هم پديد شدند بمانند كرمى كه در ميوه و گوشت پديد شوند، و پشه‏اى كه در دشتها و جاهاى بدبو پديد گردد، سپس بشر از يك ديگر متولد شدند، و آفرينش نخست خود را فراموش نمودند، و ممكن است گفت برخى آدميان در سرزمينهاى دور دست بتوالد آفريده شدند و تولد خود بخود از ميان رفت چون طبيعت وقتى راهى براى پديده خود يافت از راه ديگر بى‏نياز مى‏شود.

3- گبرها نه آدم را شناسند، نه نوح نه سام، نه حام و نه يافث و نخست آدمى نزد آنها كيومرث است و لقب او كوهشاه است. چون در كوهستان بوده و برخى او را گلشاه خوانند چون در آن زمان آدمى نبود كه شاه آنها باشد، گفته‏اند:

معنى كيومرث: زنده، گويا مرده است، گفتند خاصيتى داشت كه هر جانور باو نگاه ميكرد واله و بيهوش ميشد، پندارند از اينجا پديد شد كه يزدان نخست صانع نزد آنها در باره اهرمن بانديشه شد تا آنجا كه پيشانيش عرق كرد، و آن را پاك كرد و انداخت و از آن كيومرث بر آمد.

و ناهنجار بسيارى دارند در اينكه چگونه اهرمن از انديشه يزدان پديد شده يا از خود بينى او و يا از هراس تنهائى او بوجود آمده، و اختلاف دارند در اينكه اهرمن قديم است يا حادث و در مدت هستى كيومرث هم اختلاف دارند، بيشترشان گويند 30 سال و كمترشان گويند 40 سال و گروهى از آنها گويند: كيومرث در بهشت دنيا كه در آسمانست 3 هزار سال زيست، هزاره حمل و هزاره ثور و هزاره جوزاء، و آنگه بزمين فرو شد و 30 هزار سال در آرامش بود از هزاره سرطان تا هزاره سنبله و سپس 30 تا 40 سال بجنگ با اهرمن دچار شد تا هلاك گرديد.

در اينكه كشته شده يك قولند ولى چگونه؟ بيشتر گويند: پسرى از اهرمن بنام «جزوذ» كشت و اهرمن داد خواهى بيزدان برد و او براى پيمانها كه با اهرمن داشت چاره نديد جز كيومرث را قصاص كند و او را بسزاى پسر اهرمن كشت و چنين گزارش كرديد كه نخست كيومرث بر اهرمن چيره و بر دوش او سوار شد و

 

گرد جهان ميگردند تا اهرمن از او پرسيد از كدام چيز ترسانتر است و بيشتر هراس دارد؟ گفت از دوزخ.پ و چون اهرمنش بدان جا رساند سركشى كرد و او را در آن افكند و نتوانست خوددارى كند و روى او افتاد و گفت: از كجايت تو را بخورم گفت از پاهايم تا فرصتى باشد و زيبائى جهان را تماشا كنم ولى اهرمن او را از سر بخورد تا بخايه و ظروف منى او رسيده و از او دو قطره منى بزمين چكيد و از آنها در كوه دو تپه ريواس روئيد در اصطخر و بر آن دور يواس اندام آدمى پديد شدند در آغاز ماه نهم و اجزائشان كامل شدند و از آنها دو بشر صورت گرفتند نر و ماده بنام ميشاء و ميشانه كه بجاى آدم و حواء ديندارانند.

و گبرهاى خوارزم آن دو را مرد و مردانه ناميدند، و پندارند كه 50 سال بى‏نيازى از خوردن و نوشيدن زيستند خوش و بى‏آزار تا اهرمن بصورت پيره مردى كهن بر آنها پديد شد و آنها را بخوردن ميوه درختان واداشت و ديدند كه او خود از آنها خورد و جوان شد و آنها هم خوردند و گرفتار شدند و حرص درشان پديدار شد تا با هم ازدواج كردند و فرزندى آوردند و از حرص از را هم خوردند.

تا خدا تعالى مهر در دل آنها افكند و از آن پس شش شكم دو قلو زائيد يك پسر و يك دختر كه در كتاب زردشت نامهاى معروفى دارند، و شكم هفتم «سيامك» بود و «فراواك» كه با هم زناشوئى كردند و از آنها نخست پادشاه پيدا شد كه هوشنگ است و او جانشين جد خود كيومرث شد و تاجگذارى كرد و بر تخت نشست و دو شهر بابل و شوش را ساخت.

 

گويم: اين ياوه‏ها است كه بافته‏اند و آيات و اخبار بحق آشكار گويايند و گفته‏هاى گمراهان را ابطال كنند.