باب چهل و سوم در آفريدن ارواح پيش از اجساد، چرا بتن پيوستند، برخى كارهاى ارواح از الفت گرفتن و كناره‏جوئى و دوستى و احوال ديگر

پ‏1- در بصائر: بسندى از امام ششم عليه السّلام كه مردى نزد امير المؤمنين عليه السّلام آمد و گفت: يا امير المؤمنين راستش منت دوست دارم، فرمود: دروغگوئى، آن مرد گفت: سبحان اللَّه، گويا دل مرا ميدانى علي عليه السّلام فرمود: راستش خدا ارواح را 2 هزار سال پيش از اجساد آفريده، و آنها را در بر ما سان ديده تو كجا بودى كه منت نديدم (87).پ 2- و از همان: بسندى از عماره كه نزد امير المؤمنين عليه السّلام نشسته بودم و مردى آمد و بر او سلام داد، سپس گفت: اى امير المؤمنين بخدا كه دوستت دارم، و از او پرسش كرد و فرمودش، راستى ارواح 2 هزار سال پيش از تنها آفريده شدند، و در هوا جا داده شدند و هر كدام آنجا آشنا بهم شدند اينجا هم آشنا بهم باشند، و هر كدام ناشناس ماندند از هم جدا باشند و روح من ناشناس روح تو است (88).پ و از همان: بسندى از امام ششم عليه السّلام كه مردى نزد امير المؤمنين عليه السّلام آمد

 

و 3 بار گفت البته بخدا من تو را دوست دارم و علي فرمود: بخدا مرا دوست ندارى و آن مرد خشم كرد و گفت گويا از دلم بمن گزارش ميدهى؟ علي فرمود: نه، ولى خدا ارواح را 2 هزار سال پيش از تنها آفريده و من روح تو را در آنها نديدم.پ 4- از كشى: بسندى از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم كه خدا ارواح را 10 هزار سال پيش از تنها آفريده و در هوا نشيمنى داده و هر كدام آنها بهم آشنا شدند در اينجا بهم الفت گيرند، و هر كدام آنجا ناآشنا ماندند اينجا از هم جدا شوند.

گويم: نمونه اين اخبار را در باب گزارش امير المؤمنين عليه السّلام بشهادت خود آوردم و هم در باب اينكه أئمه مردم را بايمان و نفاق شناسند، و در باب (آنانند نشانه‏شناسان).پ 5- در بصائر: بسندى از امام پنجم عليه السّلام كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: راستى خدا تبارك و تعالى ارواح را 2 هزار سال پيش از تنها آفريد و چون آنها را با تن جفت كند نوشته است ميان دو چشمش مؤمن، يا كافر: و هر چه بدان گرفتارند، و هر چه بد رفتارى و خوشرفتارى كنند گرچه باندازه گوش موش باشد سپس آن را در قرآن به پيغمبرش صلى اللَّه عليه و آله فرو آورد و فرمود «راستى در اين آياتى است براى نشانه‏شناسان، 75- الحجر» رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم نشانه شناس بود و پس از او من هستم، و امامان از نژادم، نشانه شناسند.

در تفسير فرات: بسندى مانند آن از امام پنجم آمده.پ 6- در علل (ج 1 ص 15): بسندى از عبد اللَّه بن فضل هاشمى كه بامام ششم عليه السّلام گفتم: براى چه خدا ارواح را در تنها نهاد پس از آنكه در ملكوت اعلى بالاترين جا را داشتند؟ فرمود: راستى خدا تبارك و تعالى دانست كه ارواح با آن شرف و والائى اگر بحال خود گزارده شوند بيشتر آنها بدعوى پروردگارى گرايند در برابر خدا عزّ و جلّ و آنها را در تنها كه در آغاز تقدير براشان مقدر كرده بود نهاد بخيرخواهى و مهربانى بآنها و آنها را بهم نيازمند كرد و بهم پيوسته كرد، و بهم برترى داد و مقام برخى را بالاتر نمود، و برخى را وابسته برخى كرد، و

 

رسولان خود را بدانها فرستاد، و حجج خود را بدانها برگرفت تا مژده بخش و بيم ده باشند و بانواع بندگى معبود خود آنها را وادارند، و كيفرهاى دنيا و كيفرهاى آخرت را در بر آنها نهاده و ثوابهاى دنيا و ثوابهاى آخرت را تا آنها را بنيكى تشويق كند و از بدى بركنار سازد، و آنان را بطلب روزى زبون كند تا بدانند پرورده و بنده و آفريده‏اند، و رو بعبادتش آرند و سزاوار نعمت أبدى و بهشت جاويدان گردند و از گرايش بدان چه‏شان نسزد آسوده مانند.

سپس فرمود: اى پسر فضل راستى خدا تبارك و تعالى خيرخواه‏تر است براى بندگانش از خودشان نبينى كه همه در مقام برترى بر ديگرانند تا آنجا كه برخى بدعوى خدائى گرايند، و برخى بناحق بدعوى پيغمبرى برآيند يا امامت بناحق با همه كاستى و درماندگى و ناتوانى و خوارى و بينوائى و دردها و مرگ و ميرها كه دنبال هم بر آنها آيند و همه را سركوب كنند، اى پسر فضل راستى خدا تبارك و تعالى با بنده‏هايش جز كار بهتر نكند و هيچ بمردم ستم نكند ولى مردمند كه بهم ستم كنند.پ بيان: ممكن است مناوبة در روايت منادبه با دال باشد از ندبه بمعنى گريه و ناله.پ 7- در اختصاص (311): بسندى از اصبغ بن نباته كه بهمراه أمير المؤمنين عليه السّلام بودم و مردى نزد او آمد و بر او سلام داد و گفت يا أمير المؤمنين راستى بخدا كه در راه خدا دوستت دارم، و در نهانيت دوستم چنانچه در آشكار، و بولايت تو در نهانى خدا را ديندارم چنانچه در آشكار، چوبى در دست أمير المؤمنين عليه السّلام بود و سر فروداشت و ساعتى آن را بزمين كوبيد، سپس سر بدو برآورد و فرمود:

راستى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم هزار حديثم گفت كه هر حديثى هزار باب داشت و اينكه ارواح مؤمنان در هوا بهم برخورند و هم را بويند و هم‏شناسى كنند، هر كدام بهم آشنا شدند الفت گيرند بهم و هر كدام ناشناس شدند جدا شدند از هم، و بحق خدا تو دروغ‏گوئى و من چهره تو را در چهره‏هاى آشنا نشناسم و نه نامت را در نامها.

 

و آنگه مرد ديگرى بر او وارد شد و همان دعوى را كرد و دوباره آن حضرت چوب خود را بزمين زد و سر برآورد و باو فرمود: راست گفتى، البته كه سرشت ما گنجينه است و خدا پيمانش را در پشت آدم گرفته و كسى از آن بدر نشده و ديگرى در آن درنيامده، برو درويشى را جامه پوشش همه تن خود ساز كه من از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله شنيدم ميفرمود اى على بن أبى طالب، بخدا درويشى و مستمندى شتابانتر است بدوستان ما از سيلاب برود خانه.پ بيان: در نهايه است كه در حديث علي آمده «من احبنا أهل البيت فليعد للفقر جلبابا» يعنى هر كه ما را دوست دارد بايد آماده زهد باشد در دنيا و به ندارى و نيستى شكيبا باشد (الحديث) و منظور اينست كه دوستى دنيا و دوستى أهل بيت با هم جمع نشوند.پ 8- در علل محمّد بن على بن ابراهيم، علّت آفريدن ارواح پيش از ابدان به 2 هزار سال گفته كه مقصود آفريدن آنها 2 هزار سال پيش از آدم است.پ 9- در كتاب محمّد بن مثنى: بسندى از جابر بن يزيد كه شنيدم امام ششم عليه السّلام ميفرمود: ارواح لشكرهاى آماده‏اند هر كدام نزد خدا بهم آشنا شدند در زمين بهم الفت گيرند و هر كدام نزد خدا ناشناس هم بودند در زمين از هم جدا شوند.پ 10- در كافي (ج 1 ص 437): بسندى از بكر بن اعين كه امام پنجم عليه السّلام ميفرمود: البته خدا پيمان از شيعيان ما براى ولايت ما در ذر گرفته روزى كه از ذر اعتراف گرفت بربوبيت خود و نبوت محمّد صلى اللَّه عليه و آله و خدا امّت محمّد را در برابرش سان ديد در سرشت و همه سايه‏اى بودند، و آنها را از گل آدم آفريد و ارواح شيعه ما را 2 هزار سال پيش از تنهاشان آفريد، و بدو عرضه كرد و رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله آنان را شناخت و بعلى معرفى كرد، و ما هم از لحن گفتار آنها را ميشناسيم.پ بيان: «در لحن گفتار» اشاره است بقول خدا تعالى «و البته بشناسى آنها را در لحن گفتار، 30- محمّد» بيضاوى در (ج 2 ص 439) گفته: لحن گفتار روش‏

 

و گوشه دارى آنست و از اينجا است كه بغلطگو گويند «لاحن» يعنى سخن را از درستى منحرف كند.پ 11- در معانى الاخبار (108): بسندى از امام ششم عليه السّلام كه خدا تبارك و تعالى 2 هزار سال پيشتر از تنها ارواح را آفريد و والاتر و شريفتر همه را روح محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين و امامان پس از آنها نمود و آنها را بآسمانها و زمين وانمود و نورشان همه را فرا گرفت (الحديث).پ 12- در بصائر (82): بسندى از امام ششم عليه السّلام كه مردى بأمير المؤمنين عليه السّلام گفت: بخدا كه من دوستت دارم فرمودش دروغ گفتى زيرا خدا ارواح را 2 هزار سال پيش از تنها آفريد و در هوا جا داد و آنها را بما خانواده وانمود، بخدا روحى نبود جز آنكه تن او را شناختيم، و بخدا كه من تو را در آنها نديدم تو كجا بودى؟ (الخبر).پ 13- در بصائر (356): بسندى از امام پنجم عليه السّلام كه در اين ميانه كه امير المؤمنين عليه السّلام در مسجد كوفه نشسته و شمشير بكمر بسته و سپر به پشت افكنده زنى آمد و از شوهرش شكايت كرد و وى بسود شوهر قضاوت كرد و زن خشم كرد و گفت، بخدا چنان نيست كه قضاوت كردى، بخدا بعدالت قضاوت نميكنى و در رعيت دادگسترى ندارى و قضاوتت خدا پسند نيست گويد: على عليه السّلام خشم كرد و خوب بآن زن نگاه كرد و فرمود: اى گستاخ، اى بيشرم، اى شلخته، اى كه مانند زنها حيض نشوى، و آن زن گريخت و ميگفت: اى واى بر من.

عمرو بن حريث بدنبالش رفت و گفت: اى كنيز خدا، سخنى بعلىّ بن أبي طالب گفتى كه شادم كردى و او يك سخن بتو انداخت و تو گريختى و ناله ميكشى آن زن گفت اى مرد پسر ابى طالبم درست گزارش داد، بخدا من مانند زنها حيض نشوم.

عمرو بن حريث نزد أمير المؤمنين عليه السّلام برگشت و باو گفت: اين غيب‏گوئى‏

 

چه بود؟ فرمودش واى بر تو اى زاده حريث اين غيب‏گوئى نبود از من، راستى چون خدا تبارك و تعالى ارواح را 2 هزار سال پيش از تنها آفريد و ميان دو چشم آنها نوشت كه مؤمن يا كافر، سپس آن را در قرآن بر محمّد صلى اللَّه عليه و آله فروآورد كه «راستى در آن نشانه‏ها است براى نشانه‏شناسان، 75 الحجر» پيغمبر از آنها بود و پس از او منم و امامان از نژادم.پ و از همان (353): از امام پنجم عليه السّلام مانند آن- تا فرموده- واى بر تو اى عمرو اين غيب‏گوئى نيست، ولى خدا ارواح را 2 هزار سال پيش از تنها آفريده و چون در بدن تركيبشان كرده ميان دو چشمشان نوشته، مؤمن، كافر، و هر چه بدان گرفتار شوند، و آنچه از كار خوب يا بد كنند تا باندازه گوش موشى و آنگه آن را در قرآن بر پيغمبرش فروفرستاد و فرمود «ان في ذلك لايات للمتوسمين» رسول خدا همان نشانه شناس بود، و سپس من و نژاد پس از من همان «نشانه شناسانند» و چون در او انديشيدم شناختم در چهره‏اش آن نشانه‏ها نيست.

در اختصاص (308): بسندى مانندش آمده.پ 14- در بصائر (88- 89): بسندى كه عبد الرّحمن بن ملجم- لعنه اللَّه- نزد امير المؤمنين عليه السّلام آمد و- حديث را كشانده تا آنجا- كه فرموده راستى خدا ارواح را 2 هزار سال پيش از اجساد آفريده و آنها را در هواء جا داده و هر كدام با هم آشنا شدند در دنيا بهم الفت گيرند، و هر كدام آنجا ناشناس شدند در دنيا جدا شوند، و راستى كه روح من روح تو را نميشناسد (الخبر).پ 15- و از همان (87): بسندى از امام ششم عليه السّلام كه مردى نزد أمير المؤمنين عليه السّلام آمد و گفت: هلا بخدا دوستت دارم و ولايت تو را دارم، فرمود: چنان نيستى كه گفتى، واى بر تو راستى خدا ارواح را 2 هزار سال پيش از بدنها آفريد و دوستان را بما وانمود و بخدا روح تو را در ميان آنها نديدم، تو كجا بودى؟ آن مرد دم فروبست و بدو برنگشت.پ 16- و از همان (87): بسندى از امام ششم عليه السّلام (قريب بمضمون اخبار

 

گذشته را آورده با قيد سوگند) تا گفته كه آن حضرت خشم كرد و حديث مهم در اين حالت از او شنيده ميشد، گويد: دو دست بآسمان برداشت و فرمود: چگونه اين شدنى است با اينكه پروردگار ما تبارك و تعالى ارواح را 2 هزار سال پيش از بدنها آفريده سپس دوست و دشمن ما را بما نمود، بخدا من تو را در دوستان خود نديدم تو كجا بودى؟پ 17- در علل (ج 2 ص 111): بسندى از امام ششم عليه السّلام كه فرمود:

ارواح لشكرهاى آماده بودند و هر كدام بهم آشنا شدند در پيمان‏گيرى اينجا بهم الفت گيرند و هر كدام در پيمان‏گيرى با هم ناشناس شدند در اينجا از هم جدا شوند، و پيمان‏گيرى همگان در اين حجر الاسود است (الخبر).پ 18- و از همان (ج 1 ص 80) بهمين سند از امام ششم عليه السّلام كه خدا تبارك و تعالى پيمان از بنده‏ها گرفت و آنها سايه‏ها بودند پيش از ولادت، و هر آن ارواحى كه بهم آشنا شدند با هم الفت گرفتند و هر كدام ناشناس شدند از هم جدا شدند.پ 19- و از همان (..): بهمين سند از يك راوى كه بامام ششم عليه السّلام گفت:

چه گوئى در اينكه «الارواح جنود مجنده الخ» فرمود ما آن را گوئيم راستى همچنين است، البته خدا عزّ و جلّ پيمان گرفت از بنده‏ها كه سايه مانند بودند پيش از ولادت، و اينست قول خدا عزّ و جلّ «و چون كه گرفت پروردگارت از آدميزاده‏ها از پشت آنها نژادشان را و گواهشان كرد بر خودشان- تا آخر آيه- 171 الاعراف» فرمود: هر كه در آن روز اعتراف كرد آشنا شد و هر كه آن روز انكار كرد در اينجا جدائى كرد.پ بيان: در نهايه گفته در حديث است كه «الارواح جنود الخ» مجنده يعنى فراهم و آماده چنانچه گويند الوف مؤلّفه، قناطر مقنطره، و معناش گزارش از آغاز ارواح است و پيش بودن آنها بر اجساد، يعنى ارواح در آفرينش خود دو بخش بودند، آشنا و ناشناس مانند لشكرهاى فراهم آمده كه در برابر هم باشند و مقصود

 

از برابرى ارواح رده‏بندى آنها است به سعادت و شقاوت و اخلاق در آغاز آفرينش ميفرمايد: جسدها كه در دنيا روح دارند بهم برخورند و الفت گيرند يا از هم نفرت كنند، طبق آنچه بر آن آفريده شدند، و از اين رو بينى كه نيك نيكان را دوست دارد و بدانها گرايد و بد بدها را دوست دارد و بدانها گرايد- پايان-پ كرمانى در شرح بخارى گفته: يعنى ارواح گرد هم آفريده شدند و در تنها از هم جدا شدند، و هر كه سازگار شد با وصف بدان الفت گيرد و هر كه دورى كرد نفرت گيرد، خطابى گفته: ارواح پيش از اجساد آفريده شدند و با هم برخورد كردند و چون با تن درآميختند آشنا شوند بيادگار نخست و با هم آشنا و ناشناس باشند بدان عهد پيشين.

نووى گفته: مجنده يعنى فراهم و آماده و انواع گوناگون، و شناسائى با هم براى امرى بوده كه خداشان بدان واداشته و گفته‏اند بسازگارى اوصاف و تناسب سرشت بوده.

طيّبى گفته: فاء در «فما تعارف» دلالت دارد بر يك درآميختن ازلى سپس جدائى در آن شد طولانى و آنگه الفت با هم پس از ناشناسى هم چون كسى كه انيس خود را از دست داده و سپس بدو پيوسته و باو چسبيده و مأنوس شده، و اگر در پيش باو آميزشى ندارد از او نفرت آرد و تشبيه بلشگرها دليل است كه اجتماع در ازل براى كار مهمى بوده چون گشودن كشورها و شكست دشمنها، و دلالت دارد كه يك گروه حزب خدا بودند و يك گروه حزب شيطان، و اين شناسائى يك الهام الهى است بى‏اشاره بدان سابقه- پايان-.

و سخن قطب الدين راوندى در باره اين خبر گذشت- ره-.

بدان كه اخبار معتبريكه در اين باره گذشتند و آنچه در باب‏هاى آغاز آفرينش رسول صلى اللَّه عليه و آله و آفرينش أئمه عليهم السّلام پيش داشتيم كه نزديك بتواترند دلالت دارند كه آفرينش ارواح پيش از اجساد است، و آنچه دليل آوردند بر حدوث‏

 

ارواح بحدوث ابدان خدشه دارند و براى آنها نميتوان اين اخبار را ردّ كرد «1».پ 20- در كافى (ج 1 ص 442): بسندش از جابر بن يزيد كه امام پنجم بمن فرمود: اى جابر، راستى خدا نخست آفريدن را بمحمّد و خاندان رهنما و رهيابش آغاز كرد، و نمونه‏هاى نورانى بودند در برابر خدا، گفتم: نمونه‏هاى نورانى چيستند؟ فرمود: سايه نور، تنهاى نورى بيجان كه همه از يك روح نيرو داشتند كه روح القدس است، و بدان با خاندانش خدا را ميپرستيدند و از اين رو آنها را حكماء، علماء، نيكان و پاكان آفريد، و خدا را بنماز و روزه و سجود و تسبيح و تهليل ميپرستيدند نماز ميخواندند و حجّ ميكردند و روزه ميداشتند.پ بيان: شبح سياهى آدمى است از دور و مقصود يا اجساد مثالى است و اينكه فرموده بيجان بودند يعنى روح حيوانى نداشتند يا مقصود روح مجرّد يا جسمانى لطيف است كه آن هم درست است، زيرا ارواح تا ببدنها نپيوستند مستقلّند، از يك نظر ارواحند و از يك نظر اجساد و آنها ارواحى نورانيند كه روح ديگر بدانها وانبسته، و همان سايه‏اند براى نور ذات خدا كه اثر آنند، و معنا باريك است، و بسا بروش فلاسفه نور سايه ده را عقل فعّال تفسير كنند «مؤيدند بيك روح» يعنى‏

 

در همان عالم ارواح يا در عالم اجسام و نخست روشنتر است و از تأييد آنها بدين روح در فطرت جسمانى علمائند تا آخر ...پ گويم اخبار بسيارى در اين باره در باب حدوث عالم گذشت.

شارح مقاصد گفتند: نفوس آدمى مجرّد باشند يا مادى بعقيده ما حادثند زيرا اثر قادر مختارند و همانا سخن در اينست كه پيش از تن پديد شدند براى قول پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله «آفريد خدا ارواح را 2 هزار سال بيش از اجساد» يا پس از بدن براى قول خدا تعالى «سپس او را آفريده ديگر برآورديم، 14- المؤمنون» كه اشاره است بدان نفس، و در حديث با اينكه خبر واحد است اشاره نيست كه مقصود از ارواح نفوس آدمى است يا جوهر علوى و نه در آيه باينكه مقصود پديد كردن نفس است يا پديد كردن و بستن آن بتن، ولى برخى فلاسفه نفس را قديم دانند و ارسطو و پيروانش آن را حادث شمارند، سپس دليلهاى دو گروه را ذكر كرده و بر آنها اعتراضاتى كرده كه ما از ذكر آن خوددارى كرديم.

شيخ مفيد- قده- در پاسخ مسائل رويه (سرويه خ ب) گفته اخبار خلق ارواح 2 هزار سال پيش از اجساد آحاد است و موافق عامه كه آن را روايت كردند و نميتوان آن را در پيشگاه خدا درست دانست و اگر هم درست باشد مقصود اينست كه خدا در علم خود ارواح را پيش از اجساد اندازه‏گيرى كرده و سپس اجساد را برآورده و روح در آنها آفريده، و مقصود خلق تقدير است نه آفرينش ذات ارواح چنانچه شرح داديم، و آفرينش آنها پس از اجساد و اشكالى است كه روح سرپرست آنست، و اگر نه چنين بود ارواح بخود پاينده بودند و نياز بابزارى كه بدان وابندند نداشتند و بايد ما بدانيم پيش از تعلق بتن چه وضعى داشتيم چنانچه وضع خود را پس از وابستن بآن ميدانيم، و اين نشدنيست و فسادش نهان نيست.

و اما حديث الارواح جنود مجنده الخ معنايش اينست كه ارواح كه جواهر بسيطند در جنس همكارند و بعوارض از هم جدا شوند و همدگر را وانهند، و هر كدام با هم آشنا شدند بموافقت در رأى و خواست الفت گيرند بهم و هر كدام ناشناس هم‏

 

شدند بجائى در رأى و خواست، از هم جدا شوند، و اين خود مشهور است كه‏

          ذرّه ذره هر چه در ارض و سماء است             جنس خود را همچو كاه و كهربا است‏

 و مقصود اين نيست كه هر كدام در عالم ذر با هم آشنا شدند بهم الفت گيرند چنانچه حشويه گفته‏اند براى ندانستن آدمى حال پيش از ظهورش در اين عالم را تا هر اندازه هم بياد او آرند آن را و روشن شد كه مقصود از خبر همانست كه ما شرح داديم، و اللَّه الموفق للصواب- پايان-.پ من گويم: با خود بودن ارواح يا بودن با كالبدهاى مثالى و سپس وابستن به تن عنصرى دليل نشدن ندارد، و اما اينكه سابقه را بياد نيارد بسا از دگرگون شدن در اطوار مختلفه است، و بسا براى نداشتن قواى تن و يا قيام آنها ببدن مثالى كه از آن جدا شدند، يا اينكه خدا براى مصلحت آن را از فريادشان بكلى برده چنانچه وارد است كه ياد و فراموشى كار خدا است، با اينكه آدمى بسيارى از احوال كودكى و زايش خود را بياد نيارد، و تفسيرى كه وى براى خبر كرده بسيار دور از باور است و خصوص از نظر دنبالهائى كه در اخبار پيش دارد.پ 21- در علل (ج 1 ص 78): بسندش از أبى عبد الرحمن كه بامام صادق عليه السّلام گفتم: بسا بى‏دليل غمگين شوم و بسا بى‏دليل شاد شوم، فرمود كسى نيست جز اينكه بهمراهش فرشته‏اى و ديوى است، شاديش از نزديك شدن فرشته است، و غمش از نزديك شدن ديو، و اينست قول خدا «شيطان بشما نويد فقر دهد و شما را بهرزگى وادارد و خداتان نويد آمرزش دهد از خود و نوازش و خدا واسع است و پر دانا، 268- البقره».پ بيان: شايد مقصود اينست كه اندوه از وسوسه شيطانست در امور جهان فانى و گرچه آدمى بهوش آن نيست و پندارد بى‏دليل است يا غرض سائل بى‏فهمى در أهل و مال و فرزند است در گذشته و منافات با غم آنها در حال و آينده ندارد يا مقصود بيان اثر ذاتى نزديكى فرشته و ديو است.

 

پ‏22- در علل (..): بسندى از أبى بصير كه با مردى از همكيشان نزد امام صادق عليه السّلام درآمدم و باو گفتم: قربانت يا ابن رسول اللَّه راستى من بى‏سبب غمگين و اندوهناك شوم، امام عليه السّلام فرمود: اين اندوه و شادى از ما است كه بشما است، زيرا چون اندوه و شادى بما رسد بشماها نفوذ كند، براى اينكه ما و شما از نور خداى عزّ و جلّ هستيم، سرشت ما و شما يكى است و اگر سرشت شما دست نخورده و پاك مانده بود ما و شما برابر بوديم ولى سرشت شما با سرشت دشمنان شما درآميخت و اگر نه آن بود هرگز گناه نميكرديد.

گويد: گفتم: قربانت سرشت ما برگردد چنانچه آغاز شده؟ فرمود آرى بخدا اى بنده خدا بمن بگو اين پرتو جوشان كه خورشيد بتابد چون برآيد بدو پيوسته است يا از او جدا شده؟ گفتم: قربانت جدا شده، فرمود: نه اين كه چون خورشيد غروب كند و قرصش فروافتد برگردد و بدو پيوندد چنانچه از او آغازيد؟

گفتم: آرى.

فرمود بخدا شيعه‏هاى ما چنين باشند، از نور خدا آفريده‏اند و بسويش باز گردند بخدا شما در قيامت بما ميرسيد، و ما شفاعت كنيم و پذيرفته شود شفاعت ما بخدا شما هم شفاعت كنيد و از شما هم پذيرفته شود، و هيچ كس از شما نباشد جز دوزخى در چپ خود دارد و بهشتى در سمت راستش و دوستانش را ببهشت برد و دشمنانش را بدوزخ.پ بيان: بسا راوى حديث عبد اللَّه بن محمّد اسدى كوفي است كه كنيه‏اش أبو بصير است و شيخ در رجال خود او را از أصحاب امام باقر عليه السّلام آورده و اگر جز او باشد مقصود اينست كه اى بنده خدا كه تعبير بدان در عرف عرب و عجم معروف است ..پ 23- در محاسن (132) بسندش از جابر جعفى كه برابر امام پنجم عليه السّلام آهى كشيدم و گفتم: يا ابن رسول اللَّه بى‏دليل افسرده شوم تا آنجا كه خانواده‏ام غم در چهره‏ام بخواند و يارم آن را بفهمد فرمود: آرى، اى جابر گفتم: يا ابن رسول اللَّه چرا؟ فرمود: ميخواهى چكار؟ گفتم: ميخواهم بدانم، فرمود: اى جابر راستى‏

 

خدا مؤمنان را از سرشت بهشت آفريده و از نسيمش در آنها روان كرده و از اين رو مؤمن برادر پدر و مادرى مؤمن ديگر است، و چون يك روح مؤمن در شهرى غمين شود در ارواح ديگر اثر بخشد زيرا از او باشند.پ بيان: برادر پدر و مادرى براى اينكه سرشت چون مادر است و روح پدر و آنها يك نوعند يا يك صنف.پ 24- در كافي (ج 2 س 166) (همين مضمون را با اندك اختلافي در الفاظ از همان جابر و همان امام روايت كرده).پ 25- در همان (..): بسندش از أبي بصير كه شنيدم امام ششم ميفرمود:

مؤمن برادر مؤمن است چون يك تن كه اگر دردى در چيزى از آن با ديد شود در سائر تن دردش دريافت شود، روح هر دو از يك روح است، و راستى روح مؤمن بخدا پيوسته‏تر است از پرتو خورشيد بدان.

در اختصاص (32) بى‏سند آن را آورده.پ تبيين: (مانند يك تن) از برادرى بيگانگى بالا برده يا بيان اينست كه برادرى آنها جز برادرى ديگرانست و آنها چون اندام يك تنند كه يك جان دارد و چنانچه يك عضو تن كه درد آيد اعضاء ديگر درد كشند و از كار بمانند يك مؤمن هم اندوهگين شود و ديگران درد آن را كشند چنانچه گذشت در اختصاص بجاى «و ارواحهما» «روحهما» آورده و آن روشنتر است، و مراد بيك روح اگر روح حيوانى است يعنى جان هر دو جزء يك روح است و اگر مقصود نفس ناطقه است يعنى هر دو روحشان يك علت دارند، و غرض شدت پيوست دو روح است كه يا يكى هستند، يا اينكه هر دو روحشان از يك روح است كه روح ائمه عليهم السّلام باشد و آن نور خداست چنانچه در خبر أبى بصير گذشت كه چون شرحى است براى اين خبر و بهر تقدير مقصود از روح اللَّه نيز روح برگزيده خداست كه بائمه عليهم السّلام داده چنانچه گذشت در تفسير قول خدا «و دميدم در او از روحم».

 

و بسا كه مقصود از روح خدا ذات او است و اشاره است به شدت ارتباط ارواح مقربين و دوستان با اخلاص شيعه بجناب حق تعالى كه آنى از خدا غفلت ندارند و فيض او پياپى بدانها رسد از علم و حكمت و كمالات و هدايات، بلكه خواست دل چون از خود اراده‏اى ندارند و همه كار خود را بپروردگارشان وانهادند چنانچه در باره آنها فرموده «نخواهند جز آنكه خدا خواهد، 29- التكوير».

و در حديث قدسى است كه «چونش دوست دارم منم گوشش و چشمش و دستش و پايش و زبانش» و سخن تمام در اين باره در جاى خودش بيايد ان شاء اللَّه باندازه فهم من و اللَّه الموفق.پ 26- قرب الاسناد: از مسعدة بن زياد كه شنيدم امام صادق عليه السّلام در جواب اين سؤال كه آيا كسى چيز نديده را دوست ميدارد؟ فرمود: آرى، باو گفتند مانند چى؟ فرمود: مانند اينكه يك خوراكى را براى آدمى شرح دهند كه هنوز نخورده و آن را دوست ميدارد، و آنچه مانند آنست و مانند مرديكه براى يارانش آنچه را دوست دارد يادآور ميكند، و آنچه بدست دارى از نمونه‏ها بيشتر از آنست كه واگذارى.پ بيان: شايد مقصود پرسنده پرستش از دوست داشتن برادر مؤمن است كه نديده چنانچه در اخبار ديگر است.پ 27- در مجالس شيخ: بسندش از امام پنجم عليه السّلام كه چون امير المؤمنين عليه السّلام در بستر مرگ افتاد پسرانش را جمع كرد و بآنها وصيت كرد و سپس فرمود: اى پسرانم راستى كه دلها چون لشكرهاى آماده‏اند بدوستى بهم چشم دارند و بدان با هم راز گويند، و در دشمنى هم چنين باشند، چون مردى را بى‏اينكه از او نيكى ديديد دوست داريد بدو اميد بنديد، و چون مردى پى اينكه از او بدى ديديد دشمن داريد از او حذر كنيد.پ 28- در مجالس ابن الشيخ: بسندش از حنان بن سدير از پدرش كه بامام ششم عليه السّلام گفتم: بمردى برخوردم كه پيش از آن روز مرا نديده و منش نديدم و

 

بسيار دوست دارم و چونش سخن كنم او هم بسيار مرا دوست دارد، و بمن گويد كه او هم در دل خود يابد آنچه را من دريابم، فرمود: راست گفتى اى سدير راستى الفت دل نيكان چون بهم برخورند و گرچه دوستى را بزبان نيارند بشتاب آميزش قطره‏هاى آبست بر آب نهرها، و راستى كه دورى دل بدكاران هنگام برخوردشان گرچه زبانى بهم مهرورزى كنند مانند دورى دل بهائم است از هم در مهرورزى و گرچه مدتى دراز بر يك توشه‏دان علوفه خورند.پ 28- الشهاب: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: نمونه مؤمنان در مهرورزى و دلسوزى بهم چون يك تن است كه چون تيكه‏اى از آن بيمار شود همه آن دچار بيخوابى و تب گردد.پ 29- و فرمود صلى اللَّه عليه و آله دل بمانند يك پر پرنده است در روى زمين دم باد كه آن را ميچرخاند.

الضوء: ميفرمايد مؤمنان يگانه و پشتيبان هم و همدستند چون يك تن و از اين رو فرمود: مؤمن براى مؤمن بمنزله ساختمانيست كه اجزاءش همديگر را محكم دارند، و فرمود: مؤمنان همدست باشند در برابر ديگران، مانند گروه مؤمنين در اتحاد و پشتيبانى هم به تن كه از ابزار و اندام فراهم است و چون تيكه‏اى از آن بيمار شود همه دردناك و بيمار و بيخواب و تب‏دار شوند چون بهم پيوسته‏اند، و چون درد دچار همه تن است و همه در حكم همان تيكه‏اند براى زندگى كه چون ميخ اجزاء را بهم بپوندد و منظم نمايد، لفظ خبر گزارش است و تشبيه ولى مقصود از آن فرمان باينست كه همدگر را دوست دارند و بهم مهر ورزند و سود حديث فرمان بهم‏يارى و همكاريست، راوى حديث نعمان بن بشير است.

و در باره حديث دوم گفته: و در روايتى «بارض فلاوة» آمده، تشبيه كرده دل را به پرى كه روى زمين لخت افتاده بى‏مانع و جلوگير و بادش اينجا و آنجا

 

 

ميپراند و اين از نظر عقائد و احوالى است كه در آن ميچرخد و شتابانه زيرورو مى‏شود و بيك حالت نميماند، و گفته شده كه قلبش ناميدند براى اينكه چرخانست و سود حديث اعلام باينست كه دل زود برگردد و يك رو نماند و راوى حديث انس ابن مالك است.