باب چهل و يكم آغاز آفرينش آدمى در رحم تا پايان احوالش

آيات قرآن مجيد

پ- آل عمران (6) او است كه صورت شما را در رحمها ساخت چنانچه ميخواست نيست معبودى جز او عزيز و حكيم است.پ 2- النساء (1) آيا مردم بترسيد از پروردگارتان آنكه آفريدتان از يك نفس و آفريده از او جفتش را و پراكنده از آنها مردانى بسيار و زنانى.پ 3- الانعام (2) او است كه شما را از گل آفريده.پ 4- هود (61) او است كه شما را از زمين بر آورده و بآبادانى آن گماشته.پ 5- الرعد (8) خدا ميداند آنچه را آبستن است هر مادر و آنچه در فرود ارحام است و آنچه فزايد و هر چيزى نزد او اندازه دارد.پ 6- النحل (4) آفريد آدمي را از نطفه و بناگاه ستيزه‏گر آشكارى شد.پ 7- مريم (67) آيا ياد نكند آدمى كه البته، او را از اين پيش آفريديم و نبود چيزى.پ 8- الحج (5) آيا مردم اگر شك داريد در بعث پس راستش اينست كه ما آفريديم شما را از خاك سپس از نطفه سپس از علقه سپس از مضغه درست و نادرست تا براى شما روشن سازيم و در ارحام نگهداريم آنچه خواهيم تا سر رسيدى دانسته سپس بر آريم شما را كودكى و آنگاه تا برسيد بجوانى و برخي از شما جان بدهيد و برخى به پست‏ترين دوره عمر برسيد تا پس از آن چيزى نداند.پ المؤمنون (12- 16) و البته آفريديم آدمى را از كشيده‏اى از خاك* سپس نهاديمش نطفه در جايگاه پا بر جا سپس آفريديم نطفه را علقه* پس آفريديم علقه را مضغه پس آفريديم از مضغه استخوانها پس پوشانديم استخوان را گوشت سپس بر

 

آورديمش آفريده‏اى ديگر، تبارك اللَّه، كه بهترين آفرينندگان است* سپس از آن البته شما مرده‏هائيد* سپس روز قيامت انگيخته شويد.پ 10- الروم (20) و از آيات او است كه شما را از خاك آفريد سپس ناگاه آدمى شديد پراكنده شويد.پ 11- لقمان (14) آبستن شدش مادرش بر سستى و شير بريدنش در دو سال است.

التنزيل (7- 19 السجده) آنكه زيبا كرد همه چيز را به آفرينش و آغاز كرد آفرينش آدمى را از گل سپس ساخت نژادش را از كشيده‏اى از آب پست سپس درستش كرد و دميد درش از روح خود و ساخت براى شما گوش، ديده و دلها، كم است كه شكرگزاريد گزاريد.پ 12- فاطر (11) و خدا آفريد شما را از خاك سپس از نطفه سپس ساخت شما را جفتها و آبستن نشود ماده‏اى و نزايد جز با دانش او عمر نگذارد هيچ عمر گذران و نكاهد از عمرش جز در كتابيست، راستى كه آن بخدا آسانست.پ 13- يس (77) آيا نبيند آدمى كه از پيشش آفريديم و بناگاه ستيزه‏گرى شد آشكار.پ 14- الزمر (6) آفريند شما را در شكم مادرهاتان آفرينشى دنبال آفرينشى در تاريكيهاى سه‏گانه.پ 15- المؤمن (67) او است كه شما را آفريد از خاك سپس از نطفه سپس از علقه سپس بر آوردتان كودك سپس تا برسيد بجوانى سپس تا بشويد پيران، و برخى از پيش جان دهند و تا برسيد باجلى نامبرده و شايد بفهميد.پ 16- الشورى (49- 50) از خدا است پادشاهى آسمان و زمين آفريند هر چه خواهد بخشد بهر كه خواهد پسر و بخشد بهر كه خواهد دختر يا جفت كند آنها را پسران و دختران و سازد هر كه را كه خواهد نازاد كه او پر دانا و توانا است.پ 17- النجم (32- 36) او داناتر است بشما چون كه بر آوردتان از زمين و آنگه كه نهان در شكم مادرانتان بوديد- تا فرمايد- و راستى او آفريد دو جفت از نر و ماده‏

 

از نطفه چون منى شود.پ 18- الواقعه (58- 59) آيا ديديد آنچه منى ريزند آيا شما آفريديدش يا ما آفريدگاريم.پ 19- التغابن (3) و صورت بست شما را و خوب ساخت صورت شما را در زمين و سپس بسوى او محشور شويد.پ 20- الملك (23- 24) بگو او است كه برآورد شما را و ساخت براتان گوش و ديده‏ها و دلها كم است كه شكر گزاريد، بگو او است كه بر آورد شما را در زمين و سپس بسوى او محشور شويد.پ 21- نوح (13- 18) چيست شما را كه اميد نداريد براى خدا وقار با اينكه البته شما را آفريد درجه درجه- تا فرمايد- و خدا روياند شما را از زمين روياندنى بر گرداند شما را بدان و برآوردتان بر آوردنى.پ 22- القيامه (37- 40) آيا نبود نطفه‏اى از منى ريخته* سپس بود علقه و پس آفريد و درست كرد* و ساخت جفت از نر و ماده* آيا نيست او توانا بر اينكه زنده كند مرده‏ها را.پ 23- الدهر (1- 2) آيا آمد بر آدمى مدتى از روزگار كه نبود چيزى يادگار* البته ما آفريديم آدمى را از نطفه‏اى آميخته، آزموديمش و نموديمش شنوا و بينا.پ 24- المرسلات (20- 24) آيا نيافريديمتان از آبى پست، پس نهاديمش در جايگاهى پا بر جا تا اندازه‏اى معلوم، اندازه زديم و چه اندازه زنانيم واى آن روز بر مكذبان.پ 25- النبأ (8) و آفريديمتان جفتها.پ 26- عبس (17- 23) كشته باد آدمى چه ناسپاس است از چه‏اش آفريده از نطفه آفريده و اندازه گرفته و آنگاه راهش را هموار ساخته سپس او را ميرانده و بگورش كرده سپس چون خواهد زنده‏اش كند. نه، هرگز انجام نداد آنچه فرمانش داد.

 

پ‏27- الانفطار (6- 8) چه تو را فريفته كرد پروردگار كريمت آنكه تو را آفريده و درست كرد و راست نمود در هر صورتى خواست تو را تركيب كرد.پ 28- الطارق (5- 7) بايد بنگرد انسان از چه آفريده شد از آبى جهنده كه بر آيد از ميان صلب و سينه.

تفسير

پ‏هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ طبرسى- ره- در (ج 2 ص 408) مجمع: گفته:

يعنى صورت شما را در رحم آفريد بهر صورتى خواست و بهر وضعى از پسر و دختر زيبا و زشت، بلند و كوتاه «نيست شايان پرستش جز او كه عزيز است» در پادشاهى و «حكيم است» در كارهاش و اين آيه دلالت دارد بر يگانگى خداى سبحان و تماميت نيرو و كمال حكمت، چون كه فرزند را در رحم مادر بدين وصف صورتگرى كرده و در آن انواع ريزه‏كارى آورده بى‏ابزار و رنج كار، با اينكه هر خردمند داند اگر همه جهان گرد آيند تا از آب، پشه‏اى سازند و آن را صورتگرى نمايند در برابر چشم خود با شناخت او نتوانند و بدان راهى ندارند پس چگونه توانند آن را در ارحام آفرينند فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ و اين استدلال از جعفر بن محمّد عليه الّسلام روايت است «از يك نفس» يعنى آدم ..

 «رِجالًا كَثِيراً» بيضاوى در (ج 1 ص 255) گفته: وصف كثير را براى مردان تنها آورد نه زنان چون بيشتر بودن زنان مقتضاى حكمت است و نيازى بذكر ندارد.

 «آفريدتان از گل» يعنى در آغاز مايه از گل داريد يا آدم كه اصل بشر است از آنست يا آفريد پدر شما را از گل بحذف مضاف است- پايان و بسا مقصود آن گلى است كه در اخبار آيد كه در هر نطفه اندازند.

وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيها گفته‏اند يعنى بشما در آن عمرى داد و شما را باقى نهاد يا شما را نيروى آبادانى آن داد و بدان فرمانتان داد و گفته‏اند از عمرى است يعنى تا زنده‏ايد از آن شما است و چون مرديد ارث ديگرانست.پ «خدا داند آنچه را هر زنى آبستن است طبرسى در (ج 6 ص 280) مجمع گفته‏

 

يعنى ميداند در شكم هر آبستن چيست، نر است يا ماده درست است يا نادرست، چه رنگ و وصف دارد «تَغِيضُ الْأَرْحامُ» يعنى وقتى را كه از نه ماه كم گزارد و يا افزايد و فرزند را در بالاترين مدت حمل زايد، گفته‏اند آنچه ارحام بكاهند و خون قطع شود و آنچه فزايد در نفاس از خون پس از زائيدن، بيضاوى گفته يعنى كم و بيش آن را در بهشت و در مدت و در شمار، و گفته‏اند مقصود كاستن و فزودن خون حيض است.

و هر چيزى نزد او اندازه دارد كه بيش و كم نشود و در اخبار است كه بتقدير خود آدمى را از نطفه آفريند، بيضاوى گفته (در ج 1 ص 577) تفسيرش: از جمادى بيحس و حركت و روان كه خود را نگهدارد.

 «در شكيد از بعث» بيضاوى گفته يعنى در امكان آن (پس آفريديم شما را) يعنى نظر كنيد در آغاز آفرينش خود تا شك شما بر طرف شود «از خاك» كه آدم از آن آفريده شد و از غذاها كه منى از آنها زايد.

... مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى يعنى ميميرد نزد جوانى يا پيشتر و برخى شما، بپست‏ترين دور عمر رسيد يعنى پيرى و خرفى «تا نداند پس از دانستن چيزى را» يعنى مانند كودك شود از كم خردى و كم‏فهمى و فراموش كند، و آن را كه ميشناخته ناشناس داند و اين دليل دوم است بر امكان بعث از نظر اختلافى كه در وضع انسان در هر دوره عمر پديدار مى‏شود كه خود نمونه ايست از بعث و كسى كه بدانها قادر است بنظائر آنها هم قادر است (در تفسير بيضاوى (ج 2 ص 25).

 «مِنْ سُلالَةٍ» يعنى خلاصه اى كه از تيرگى كشيده شده و گل است و آدم از بر گزيده گل آفريده شد يا مقصود جنس است چون همه بشر از كشيده اى باشند كه نطفه شده پس از ادوارى، و گفته‏اند گل خود آدم است و سلاله نطفه او است ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً يعنى نطفه سپيد را يك خون بسته سرخ كرديم فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً يعنى آن را قطعه اى گوشت ساختيم و آن گوشت را سخت كرديم تا استخوان شد و بر آن‏

 

گوشتى از همان مضغه يا از جز آن جامه ساختيم أَحْسَنُ الْخالِقِينَ يعنى بهترين مهندسان.پ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ يعنى در آغاز آدم را از گل آفريد «و نژادش را از آب مهين» يعنى پست، طبرسى- ره- گفته يعنى ناتوان و گفته‏اند يعني خوار و بيمقدار، اشاره باينكه مايه كوچك است و بى‏ارزش و همانا بدانش و عمل ارزش بخود گيرد «دميد در او از روح خودش» آن را بخود وابست براى شريف بودن و براى اينكه آفريده شگفت انگيزيست و اينكه مقامى دارد مناسب با حضرت پروردگارى و براى اينست كه هر كه خود را شناسد خدا را شناسد ... «و نكاهد از عمرش» براى ديگرى كه بخاطر ديگرى عمرش كوتاه شود، يا عمر مقدرش نكاهد.

و گفته‏اند كم و بيش در يك عمر است باسباب مختلف كه در لوح ثبت است مثل اينكه در آن نوشته اگر حج و عمره كند عمرش 60 سال است و گر نه چهل سال و گفته‏اند كاهش عمر بگذشت آنست كه روز بروز ثبت مى‏شود و «جز در كتاب» نباشد كه علم خدا يا لوح يا صحيفه خاص او است «راستى كه آن» نگهدارى يا كم و بيش «بر خدا آسانست» (تفسير بيضاوى ج 2 ص 299).

آفريدتان در شكم مادرهاتان» بيان چگونگى آفرينش آنچه است كه ذكر شده از مردم و چهار پايان براى اظهار عجائب قدرت در آن «خلقى پس از خلقى» تا جاندار درستى شود پس از اينكه استخوان با گوشتى شده پس از آنكه استخوان برهنه‏اى بوده پس از مضغه و پس از علقه و پس از نطفه «در ظلمتهاى سه‏گانه» از شكم و رحم و غلاف مشيمه، يا پشت پدر و رحم مادر و شكم.پ گويم: نخست را طبرسى- ره- از ابى جعفر عليه السّلام روايت كرده (ج 8 ص 491) مجمع البيان «أَجَلٍ مُسَمًّى» از هنگام مردنست يا روز قيامت.

 «بخشد بهر كه خواهد دختران و بخشد بهر كه خواهد پسران» بيضاوى در (ج 2 ص 401) تفسيرش گفته: يعنى وضع مردم در فرزند مختلف است بخواست خدا ببرخى تنها پسر بخشد و ببرخى تنها دختر و ببرخى هر دو و برخى را هم نازاد سازد و دختر

 

را پيش گفت زيرا براى بيشي نژاد بيشتر است، يا براى اينكه مناط خواست خدا است نه خواست مردم يا اينكه سخن در بلا است و دختر نزد عرب بلا است يا براى دلخوشى پدران آنان يا براى تناسب فواصل آيات «او داناتر است بشما چون آفريده شما را» يعني باحوال شما از دوران آفرينش آدم از خاك و از صورتگرى شما در رحم مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنى‏ يعنى بجهد در رحم يا خلق شود يا مقدر شود از آن فرزند.پ وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ يعنى شما را در آفريده‏هاى آسمان و زمين زيباتر آفريد كه خلاصه اوصاف كائنات و خصائص مبدعات را بشما داد و شما را نمونه همه آفريده‏ها ساخت لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً يعنى احترامى براى بنده‏هايش و فرمانبرانش منظور نداريد، با اينكه شما را چند طور آفريده نخست بصورت عناصر 2- مركبات كه غذاى آدمى باشند 3- سپس اخلاط 4- وانگه نطفه 5- علقه 6- مضغه 7- استخوان 8- گوشت تا آفريده ديگر شديد، كه اينها دلالت دارند كه بار ديگر هم ميتواند آنها را بيافريند و ثواب عظيم بدانها دهد و بر اينكه نيروى خدا بزرگ است.

على بن ابراهيم گفته در روايت ابى الجارود از ابى جعفر عليه السّلام در تفسير قول خدا لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً فرمود: از عظمت خدا نترسند و هم او گفته: در تفسير وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً يعنى با حواسهاى مختلف و خواستهاى همه رنگ وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً يعنى آفريد شما را از زمين.

على بن ابراهيم گفته يعنى بر زمين هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ بيضاوى در (ج 2 ص 569) تفسيرش گفته: استفهام براى تقرير و تقريب است و از اين رو تفسير شده به قد.

حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ اندازه محدودى از زمان نامحدود «نبود چيزى در ياد» بلكه بكلى فراموش بود و آدميت نداشت، عنصر بود، نطفه بود «امشاج» يعنى آميخته چون مقصود مجموع آب مرد و زنست كه هر كدام را اجزاء جدائيست در روانى و بسته‏گى و خاصيت و هر جزء مايه عضوى است و گفته‏اند يعنى چند رنگ چون كه آب مرد سفيد است و از زن زرد و چون بهم آميزند سبز باشد، يا چند طور كه نطفه و علقه و مضغه‏

 

و تا آخر خلقت او ...پ طبرسى در (ج 10 ص 406) مجمع گفته چيزى بوده و در ياد نبوده چون خاك بوده گل بوده تا وقتى جان در او دميده شده كه گفته‏اند 40 سال بر آدم گذشت و نامى نداشت نه در آسمان و نه در زمين بلكه پيش از دميدن جان پيكرى گلى افتاده بود و از ابن عباس است كه پس از 120 سال او را آفريد، و عياشى: بسندش از زراره روايت كرده كه از امام پنجم عليه السّلام از قول خدا لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً پرسيدم فرمود: چيزى بود و دريا نبود، و بسند ديگر كه فرمود: در علم خدا بود و در خلق نامى نداشت و از امام ششم هم مانند آن روايت است.

و از حمران بن اعين كه از او پرسيدم از آن، فرمود: مقدر بود و پديد نبود و اين دلالت دارد كه معدوم معلوم است گر چه نامي ندارد، و معدوم شى‏ء است و اگر مقصود جنس انسان است مقصود اينست كه پيش از زايش شناخته و نامبرده نيست، و دانسته نيست كه چيست و از او چه خواهند بلكه نيست و در پشت پدر يافت شود و سپس در رحم مادر تا وقت زادن امشاج يعنى آميخته از آب مرد و زن در رحم و هر كدام برترى دارند باو ماند، از ابن عباس و ديگران.

و گفته‏اند بمعنى اطوار است، گفته‏اند يعنى رنگارنگ است چه كه آب مرد سپيد و سرخ و از زن زرد و سرخ است و چند رنگ است و گفته‏اند با خون حيض آميزد و در آبستنى حيض نباشد گفته‏اند امشاج رگها است كه در نطفه است، گفته‏اند طبائع عناصر است از حرارت و برودت و رطوبت و يبوست كه خدا آنها را در نطفه نهاده و سازمان حيوانى را آماده كرده وانگه باو زندگى داد و گوش و چشم گشاده فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ- پايان- گويم: بروجه احتمال دور نيست امشاج اشاره باشد بشئون مختلفه كه در انسان خدا نهاده بدنبال عناصر مختلف و اوصاف متضاده و مايه‏هاى جدا از هم.پ قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ گفته‏اند نفرين است و اظهار تعجب از ناسپاسى او ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ يعنى راه بر آمدن او را از شكم مادرش آسان كرد و دهانه رحم‏

 

را گشود و باو الهام كرد كه سرازير شود، يا مقصود اينست كه راه خوبى و بدى را برايش هموار كرد، و در اين اشاره است كه دنيا راه گذر است بمنزل ديگر و از اين رو فرمود: سپس او را كشت و بگور كرد و چون خواهد او را زنده كند، ميراندن و بگور كردن را جزء نعمتها آورد چون وسيله رسيدن بزندگانى ابدى و لذتهاى پاك است، و بگو كردن براى احترام و حفظ از درنده‏ها است.

ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ يعنى چه‏ات فريب داد و دلير كرد بر نافرمانى او و ذكر كريم مبالغه در منع از فريب خوردن و اشعار براه فريب دادن شيطانست كه گويد معصيت كن و خدا كريم است و كسى را عذاب نكند، و گفته‏اند كرم را آورد نه وصف ديگر تا جواب بدهن بنده گذارد و بگويد كرمت مرا فريب داد، و در مجمع البيان (ج 10 ص 449) از پيغمبر روايت است كه چون اين آيه را خواند فرمود: فريبش داد نادانيش.

فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ تا بداند كه پس از مردن معادى دارد و بر دو فرشته نگهبانش جز آنچه در آخرت سودش باشد بگويد.

خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ رازى گفته: دفق ريختن آبست و اختلاف است كه چرا آن را وصف آب آورده است.

1- بمعنى جهش بردار چون دارع و تارس و لابن و تامر يعنى زره‏دار، سپردار، شيردار، خرمادار، 2- بمعنى ريخته شده است فرّاء گفته اهل حجاز بيش از ديگران نام فاعل بر مفعول نهند در مقام وصف كردن گويند: سرّ كاتم، هم ناصب. ليل قائم، و خدا هم فرموده:

فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ، يعنى زندگى پسنديده شده.

3- خليل گفته: دفق بمعنى جهنده است.

4- نام صاحب ماء را بدو دادند بر وجه مجاز «بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ» جوهرى گفته ترائب استخوانهاى سينه‏اند از گلوگاه تا آخر دنده‏ها- پايان.

 

پ‏رازى گفته: ترائب زن استخوانهاى سينه او است تا آنجا كه گردن بند آويزد و اين قول همه لغت‏دانانست و سپس گفته در اين آيه دو قول است 1- فرزند آفريده شود از آبى كه از پشت مرد آيد و از سينه زن 2- آفريده است از آبى كه برآيد از پشت مرد و سينه‏گاه او، و دليل دوم گوينده دوم دو وجه است.

1- اينكه آب مرد تنها از پشتش آيد و آب زن از سينه‏اش و بنا بر اين آب ميان هر دو وجود ندارد و اين مخالف آيه است.

2- خدا بيان كرده كه آدمى از آب جهنده خلق شود و اين وصف آب مرد است و آنگه آن را وصف كرده ميان صلب و ترائب است و اين دليل شود كه فرزند تنها از آب مرد است و آنها كه قول اول را گفتند جواب دادند از دليل اول باينكه رواست گفته شود خير بسيارى از ميان اين دو برآيد گرچه با هم جدا باشند و بعلاوه مرد و زن كه بهم پيوستند يك تن واحد شوند و اين تعبير خوش باشد و از دليل دوم باينكه در اينجا نام جزء بر كل اطلاق شده و چون جزئى از دو بخش منى جهنده است اين نام را بمجموع دادند و گفته‏اند دليل بر اينكه فرزند از هر دو آفريده شود اينست كه منى مرد بتنهائى كوچك است و كافى نيست و روايت شده كه چون آب مرد غالب باشد پسر گردد و باو ماند و خويشانش و چون آب زن غالب باشد باو و خويشانش ماننده‏تر گردد و اين دليل صحت قول اول است.

سپس گفته: بيدينان بر اين آيه خرده گرفتند كه اگر مقصود از خروج ميان صلب و ترائب اينست كه منى از آنجا درآيد درست نيست زيرا منى از فضله هضم چهارم است و از همه اجزاء تن برآيد تا از هر عضوى طبع و خاصيت آن را گيرد و آماده شود كه مانندى از آن با همه اعضاء پديد گردد، از اين رو گفته‏اند هر كه در جماع افراط كند ناتوانى بر همه اعضايش چيره گردد، و اگر منظور اينست كه بيشتر منى از آنجا است سست است زيرا بيشتر منى از مغز تراود و دليلش اينست كه بمغز ماند و آنكه پرجماع كند نخست دو چشمش ناتوان شوند.پ و اگر مقصود اينست كه آنجا جايگاه منى است باز هم سست است زيرا جايگاهش‏

 

رگهاى منى‏گير است و آنها چند رگه بهم پيچيده نزد خايه، و اگر مقصود اينست كه مخرج منى آنجا است باز هم سست است زيرا محسوس است كه چنين نيست.

و جواب اينست كه بى‏ترديد كمك مغز در توليد منى بيشتر است از اعضاء ديگر و او را جانشينى است كه مغز حرام پشت است و تيره‏هاى بسيارى دارد كه به جلو بدن كشيده شده‏اند كه همان ترائب است، و از اين رو خدا اين دو عضو را نام برده بعلاوه سخن شما در كيفيت تولد منى و تولد اعضاء از آن صرف توهم است و گمانى سست و سخن خدا پذيراتر است- پايان.

بيضاوى در (ج 2 ص 597) تفسيرش گفته: مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ: پشت مرد است و ترائب زن كه استخوانهاى سينه اويند، و اگر درست باشد كه نطفه از فضله هضم رابع است و از همه اعضاء جدا شود تا آماده توليد مثل باشد و جايگاهش رگهاى پيچيده خايه است مغز كمك‏كارترين اعضاء است در توليد آن و از اين رو مانند آن است و افراط در جماع زود آن را سست كند، و نخاع پشت جانشين آنست و تيره‏هاى بسيارى بترائب دارد كه به اوعيه منى نزديكترند و از اين رو نامشان برده شده- پايان.

و ميگويم: اگر پذيرفته شود قول اطباء ممكن است مقصود آيه اين باشد كه منى مرد و زن از اعضاء محصور ميان پشت است و استخوانهاى سينه، در هر دو منظور اينست كه صلب و ترائب بيشتر در آن دخالت دارند، و دافق نبودن آب زن ممنوع است بلكه ظاهر اينست كه آن هم جهنده است ولى چون در درون رحم است خوب ظاهر نشود، اخبارى كه صلب را از مرد دانستند و ترائب را از زن براى اينست كه صلب در منى مرد كاركن‏تر است و ترائب در زن و از اين رو اطباء گويند از آداب جماع مالش پستان زنست براى تهييج شهوت او براى اينكه پستان با رحم پر شركت دارد.

 [روايات‏]

پ‏1- مناقب بسندى آورده كه ابو حنيفه نزد امام صادق عليه السّلام آمد و آن حضرت بوى گفت: بول نجس‏تر است يا منى؟ پاسخ داد، بول، فرمود: بنا بر قياس تو بايد غسل از بول واجب باشد نه منى، با اينكه خدا غسل را در منى واجب كرده نه در بول، سپس فرمود: چون منى در اختيار است و از همه تن بيرون آيد و در روز يك بار باشد و بول‏

 

در روز چند بار.

ابو حنيفه گفت: چگونه از همه تن برآيد و خدا فرموده: «از ميان صلب و ترائب برآيد» امام عليه السّلام فرمود: آيا خدا فرموده از جز آنجاها برنيايد، سپس فرمود: چرا حيض نبيند زن چون آبستن شود؟ گفت: نميدانم، فرمود: خدا خون را بند آورده و غذاى فرزند كرده- تا آخر خبر طولانى.پ 2- در تفسير نعمانى: بسندى كه پرسش شد امير المؤمنين از نمونه‏هاى آفرينش فرمود: بر سه روش باشند چون خلق اختراع و بى‏مايه مانند اينكه خدا فرموده «آفريد آسمانها و زمين را در شش روز، 53- الاعراف» و آفرينش دگرگونى چون قول خدا- تعالى «مى‏آفريند شما را در شكم مادرهاتان آفرينشى بدنبال آفرينشى در ظلمتهاى سه‏گانه «32- الزمر» و قولش «او است كه آفريد شما را از خاك و سپس از نطفه، 68- المؤمن» و يا خلق تقدير است چنانچه بعيسى فرمود: «و چون آفريدى از گل بمانند پرنده- 113- المائده».پ 3- در كافى (ج 6- ص 53): بسندى از يكى از اصحاب كه مردى را دو پسر بچه در يك شكم آمدند و امام ششم باو مباركباد گفت: فرمود: كدام بزرگترند پاسخ داد آنكه نخست بدنيا آمده؟ امام فرمود آنكه دنبال‏تر آمده بزرگتر است نميدانى كه باو نخست آبستن شده و آن ديگر بر او در آمده و راه را بر او بسته و او نتوانسته جلوتر بدرايد تا او برآيد و آنكه بدنبال آيد بزرگتر است.

در مناقب بى‏سندش آورده (ج 4 ص 270)پ بيان: نديدم كسى چنين فتوى داده باشد و بسا غرض او بزرگى كه مناط احكام شرعيه است نباشد.پ 4- در كافى (ج 6 ص 53) بسند عدّه كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: بچه شش ماهه ميماند و 7 ماهه و 9 ماهه معروف‏تر است و 8 ماهه نميماند.پ 5- و از همان: (520): بسندى از ابى جعفر عليه السّلام كه راوى گويد: پرسيدمش نهايت ماندن بچه در شكم مادر چيست؟ مردم گويند بسا سالها در شكم او بماند فرمود:

 

دروغ گويند: دورترين مدت آبستنى نه ماه است و اگر ساعتى فزايد مادر را بكشد پيش از آنكه برآيد.پ 6- و از همان: بسندش از محمّد بن مسلم كه نزد امام ششم نشسته بودم و ناگاه يونس بن يعقوب ناله كنان آمد امام عليه السّلام باو فرمود: چرا ناله كنى؟ گفت: طفلى دارم كه همه شب را در آزارش بودم، فرمود: اى يونس پدرم بمن باز گفت: از پدرش تا برسول خدا جدّم كه جبرئيل فروشد و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم و على عليه السّلام هر دو ناله ميكردند، جبرئيل گفت: اى دوست خدا چرا نالانت بينم؟ رسول خدا فرمود: براى دو كودكمان كه از گريه آنها آزار كشيديم، جبرئيل گفت: خاموش باش اى محمّد كه بزودى شيعه‏ها براى آنها آيند كه گريه آنها لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ باشد تا هفت ساله شوند، و پس از آن گريه‏اش آمرزش خواهى براى پدر و مادر است تا بحد بلوغ رسند و از آن پس هر حسنه آرند براى والدين است و گناهش بر آنها نيست.پ بيان: گريه‏اش لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ است بسا باين معنى است كه ثواب تهليل براى پدر و مادرش دارد.پ 7- در علل و در عيون (ج 1 ص 257): بسندى از ياسر خادم كه شنيدم امام رضا عليه السّلام ميفرمود: هراسناكتر وضع مردم در سه جا است: روزى كه زايد و از شكم مادر آيد و دنيا را بيند و روزى كه بميرد و آخرت و اهلش بچشم بيند، و روزى كه زنده شود و احكامى بيند كه در دنيا نديده، و خدا يحيى را در اين سه سلامت داشت و آسوده ساخت كه فرمود «درود بر او روزى كه زاد و روزى كه مرد و روزى كه برانگيخته شود زنده» و عيسى بن مريم هم خود را در اينجا آسوده دانست و گفت «درود بر من روزى كه زادم و روزى كه بميرم و روزى كه زنده برآيم» سوره مريم.پ 8- در مناقب (ج 4 ص 352) كه عمران صابى از امام رضا عليه السّلام پرسيد چرا مرد زن‏منش شود و زن مردمنش؟ فرمود: علتش اينست كه چون زن آبستن شد بپسر و در رحم بجاى دختر قرار گرفت زن منش شود و اگر دختر بجاى پسر شد مردمنش گردد، چون بجاى پسر در رحم سمت راست است و جاى دختر سمت چپ و بسا زنى دو قلو زايد از يك‏

 

شكم و نشانش اينست كه هر دو پستانش بزرگ شوند و اگر يكى بزرگ شود نشان آنست كه يكى است جز اينكه اگر پستان راست بزرگتر است پسر است و اگر چپ دختر است و اگر هر دو پستان آبستن لاغر شوند بچه بيندازد گفت: بلندى و كوتاهى آدمى از كجا است؟ فرمود: از نطفه اگر وقتى بيرون آمد گرد شد قد بچه كوتاه شود و اگر دراز شد بلند شود.پ 9- در تفسير امام و در احتجاج (24): بسندى تا جابر بن عبد اللَّه كه: ابن- صوريا از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم پرسيد، فرزند از پدر باشد يا مادر؟ فرمود: استخوان و پى و رگ از مرد است، گوشت و خون و مو از زن، گفت درست گفتى اى محمّد، سپس گفت:

چگونه شود كه فرزند تنها به عموهايش ماند نه دائيها و گاه همه بدائى ماند نه عموهايش؟ فرمود: آب هر كدام بالا دستى كند بر يارش مانندى از او است گفت: درست گفتى اى محمّد، بمن بگو از كسى كه فرزند آرد و آنكه نيارد، فرمود: چون نطفه سرخ و تيره باشد فرزند نيارد و اگر زلال باشد فرزند آرد- الخبر.پ 10- در احتجاج (29) از ثوبان كه يك يهودى نزد پيغمبر آمد و گفت:

از تو چيزى پرسم كه جز پيغمبر نداند فرمود: چه باشد؟ گفت مانندى فرزند بپدر يا مادرش فرمود: آب مرد سفيد و سفت است و آب زن زرد و روان و چون آب مرد بالا گيرد بر آب زن فرزند پسر باشد باذن خدا عزّ و جلّ و مانندى از آنجا است، و چون آب زن بالا گيرد بر آب مرد فرزند دختر آيد باذن خدا تعالى و مانندى از آنجا باشد- الخبر.

در علل (ج 1 ص 90): بسندى مانندش را دارد.

گويم: اخبار در اين باره در باب نفس و احوالش بيايند.پ 11- تفسير على بن ابراهيم (346): بسندى از امام ششم عليه السّلام كه چون بچه چهار ماهه شود زنده گردد.پ 12- و هم او در (720) در تفسير فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ،  خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ گفته: نطفه با نيرو از ميان صلب و ترائب برآيد، فرمود: پشت مرد و سينه زن.

 

پ‏13- در كافى (ج 3 ص 163): بسندى از امام پنجم عليه السّلام كه خدا عزّ و جلّ آفريننده‏ها آفريده و چون خواهد كسى آفريند بآنها فرمايد از آن خاك كه در كتابش فرموده «از آنتان آفريديم و در آنتان باز گردانيم و از آنتان بار ديگر برآريم، 57- طه» برگيرند، و نطفه با آن خاك خمير شود كه از آن آفريده بايد، پس از آنكه چهل شب در رحم بماند، و چون چهار ماهش تمام شود گويند پروردگارا چه خلق كنيم و آنها را هر چه خواهد از پسر يا دختر سفيد يا سياه فرمايد، و چون از تن درآيد آن نطفه خودش از تن برآيد هر كه باشد خردسال يا سالمند پسر يا دختر، و از اين رو مرده را غسل جنابت دهند.پ بيان: آفريدگاران يعنى از فرشته‏ها و خالقيت آنها بمعنى اندازه‏گيريست نه هستى بخشى، و ظاهرش اينست كه همان منى اول از دهان يا چشم بدرايد، و بسا خدا تا عمر دارد و زنده است جزئى از آن را در او نگهدارد و بسا كه مقصود مانند آن باشد و علت غسل يكى است.پ 14- در كافى (ج 3 ص 203): بسندى از حارث بن مغيره كه شنيدم امام ششم عليه السّلام ميفرمود: كه چون نطفه در رحم افتد خدا عزّ و جلّ فرشته‏اى فرستد تا از آن خاك كه در آن دفن شود برگيرد و بدان نطفه آميزد و پيوسته دلش بدان جا گرايد تا در آن بخاك رود.پ 15- در علل (ج 1 ص 1): بسندى كه بالا رفته تا گفته: يك يهودى نزد على عليه السّلام آمد و چند مسأله پرسيد و در ضمن آنها بود كه بگو مانندى فرزند بعموها و دائيها را و از كدام دو نطفه مو و گوشت و استخوان و پى برايند؟ فرمود: اما مانندى فرزند بعموها و دائيها اينست كه اگر نطفه مرد زودتر برحم رسيد فرزند مانند عموها شود، و از نطفه مرد استخوان و پى است و اگر نطفه زن پيش افتاد در رحم فرزند مانند دائيها شود و از نطفه زن است مو، پوست، گوشت، زيرا اينها زرد و ناز كند- الخبر.پ 16- و در همان (ج 1 ص 88): بسندى از ابى بصير كه پرسيدم از امام ششم عليه السّلام‏

 

كه مرد بسا بدائيهاش ماند و بسا به عموهاش؟ فرمود: راستش نطفه مرد سفيد و سفت است و نطفه زن زرد و رقيق و اگر نطفه مرد بنطفه زن غالب شود مرد بپدر و عموهاش ماند و اگر نطفه زن بنطفه مرد غالب شود بدائيهاش ماند.پ 17- و از همان: (00) بسندى از عبد اللَّه بن سنان كه بامام ششم گفتم: نوزاد بپدر و عمش ماند، فرمود: چون آب مرد پيشى گرفت بآب زن فرزند بپدر و عمو ماند و چون آب زن پيش افتد فرزند بمادر و دائيش ماند.پ 18- و از همان (0 ص 89): بسندش از انس بن مالك كه عبد اللَّه بن سلام به پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم گفت: چه چيز فرزند را بپدرش يا مادرش گراياند؟ فرمود: چون آب مرد بر آب زن پيش افتد فرزند بدو گرايد- الخبر.پ بيان: در قاموس است كه (نزع اباه و إليه) يعنى بدو ماند، من گويم بسا مقصود از پيش افتادن غلبه باشد تا موافق خبر ابى بصير گردد يا علو باشد تا موافق روايت ثوبان آيد و جز او، و بسا هر كدام سبب باشند و ميگويم مضمونهاى اين اخبار از طريق عامه هم روايت شده است و در كتابهاشان هست (در اينجا خبرى و بيانى در جمع اخبار از عامه نقل كرده و بدنبالش گفته) چهار قسم مى‏شود، اگر آب مرد پيش افتد و هم بالا گيرد پسر آيد و بعموهايش ماند و اگر آب زن پيش افتد و بالا گيرد دختر باشد و به عموهايش ماند- پايان.

 (در پاورقى ص 340 گفته) در همه نسخه‏هاى كتاب چنين است و ظاهر اينست كه دو قسم از چهار قسم از عبارت افتاده‏اند و آن دو: اگر آب مرد پيش افتد و آب زن بالا گيرد پسر آيد و مانند دائى باشد و اگر آب زن پيش افتد و بالا هم گيرد دختر آيد و مانند دائيها باشد).پ 19- در علل (0 ص 97): بسندى از امام ششم عليه السّلام كه چون خدا خواهد كسى آفريند صورت پدرش را تا آدم گرد آرد و او را بصورت يكى از آنها آفريند و كسى نگويد او بمن نماند و بپدرانم نماند.پ 20- و از همان (0 ص 89): بسندى از امير المؤمنين عليه السّلام دو نطفه در رحم‏

 

بجنگند و هر كدام بيشتر باشند مانندى آرد، اگر از زن بيشتر باشد مانندى بدائيها آرد و اگر از مرد بيشتر باشد مانندى بعموها آرد. فرمود: منى 40 روز در رحم بچرخد، هر كه خواهد بدرگاه خدا عزّ و جلّ دعا كند در اين 40 روز بايد پيش از آفريدن بچه.

سپس خدا فرشته ارحام را فرستد و آن را بگيرد و بدرگاه خدا بر آرد و تا خدا خواهد بايستد و گويد: خدايا پسر باشد يا دختر، خدا هر چه را خواهد بدو وحى كند و فرشته ثبت كند و سپس گويد: بار معبودا، بدبخت باشد يا خوش بخت و خدا عزّ و جلّ آنچه خواهد بدو وحى كند و فرشته ثبت كند و گويد: بار خدايا روزيش چند است؟ و عمرش چه، و آن را هم بنويسد و نويسد ميان دو چشمش هر چه در دنيا باو رسد و او را برگرداند و در رحم نهد و اينست قول خدا عزّ و جلّ «نرسد هيچ مصيبت در زمين و نه بر شما جز در كتابيست پيش از آنكه او را آفرينيم، 22- الحديد».پ 21- در علل (0 ص 276): بسندى تا آنجا كه سلمان رضى اللَّه عنه- از على عليه السّلام پرسيد از روزى بچه در شكم مادرش، فرمود: خدا تبارك و تعالى خون حيض را بسود او بند آورده و آن را روزى او سازد در شكم مادرش.پ 22- و از همان (0 ص 284) بسندى از عبد الرحمن بن حماد كه از امام هفتم عليه السّلام پرسيدم چرا بمرده غسل جنابت دهند، فرمود: خدا تبارك و تعالى بالاتر از اينست كه هر چيز را بيواسطه آفريند، خدا را فرشته‏هاى آفريننده است چون خواهد كسى را آفريند آنان را فرمايد تا از آن خاكى كه خدا در كتاب خود فرموده «از آنتان آفريديم و در آنتان باز گردانيم و از آنتان بار ديگر بر آريم، 57- طه» برگيرند و با نطفه جاگزين در رحم خمير كنند، و چون آنها را خمير كردند گويند پروردگارا چه خلق كنيم، خدا تبارك و تعالى هر چه خواهد از پسر يا دختر، مؤمن يا كافر سياه يا سفيد، خوش بخت يا بد بخت بآنها فرمايد، چون بميرد خود همان‏

 

نطفه از او روان شود نه جز آن، و از اينجا است كه ميّت را بايد غسلى چون غسل جنابت داد.پ بيان: فرشته‏ها دواند و جمع در اؤلئك مجاز است يا دو نوعند و هر زنى دو تا دارد.پ 23- در محاسن: بسندى از امام ششم عليه السّلام كه خدا تبارك و تعالى در قرآن ميفرمايد: «البته آدمى را در كبد آفريديم، 3- البلد» يعنى واداشته در شكم مادر رو بروى مادر، خوراكش از خوراك مادر است و نوشابه‏اش از نوشابه مادر و بنفس او نفس كشد، و پيمانى كه خدا از او گرفته ميان دو چشم او است، و چون زادنش نزديك گردد فرشته‏اى آيد بنام زاجر و او را نهيبى زند و وارو گردد و سرش سرازير شود تا خدا كار زايش را بزن و نوزاد آسان كند، و اين جريان براى همه مردم است مگر آنكه سركش باشد و چون او را نهيب زند بهراسد و وارو گردد و بزمين افتد و از نهيب آن فرشته گريانست و پيمان را فراموش كرده.

گويم: تمامش با شرحش در باب جوامع احوال دواب و انعام است.پ 24- عياشى: از عبد الملك بن اعين كه: چون مردى زنا كند، شيطان هم آلتش را با او فرو كند و دو نطفه در آميزند و خدا از هر دو آفريند و شرك شيطان باشد.پ 25- و از همان: كه محمّد بن مسلم گفت پرسيدم از امام ششم عليه السّلام از شرك شيطان كه خدا فرمايد «و شريكشان شود در مال و فرزند، 65- اسرى» فرمود: هر مال حرامى شريكى است با شيطان، و فرمود: با مرد باشد هنگام جماع و فرزند از نطفه او و مرد باشد در صورتى كه بوجه حرام باشد.پ 26- از علل محمّد بن على بن ابراهيم، علت اينكه آدم پس از چهل سال گوشت و خون شد اينست كه در رحم و شكم نبود، و آشكار هم بود و پس از 40 سال گوشت و خون شد.پ 27- در مناقب (ج 1 ص 200) از سلام بن مستنير كه در خبرى طولانى از ابى جعفر عليه السّلام آفرينش نوزاد را در شكم مادر ذكر كرده گفته: خدا فرشته‏اى بنام‏

 

 «زاجر» فرستد و باو نهيب زند و نوزاد بهراس افتد و برگردد و پاهايش بته شكم آيند تا خدا بيرون‏شدنش را به زن و بر نوزاد آسان كند، فرمود: اگر بماند نهيبى سخت‏تر باو زند و بهراسد و بزمين افتد هراسان و گريان از نهيب فرشته.پ 28- در كافى: بسندى از سلام بن مستنير كه از ابى جعفر عليه السّلام از قول خدا «مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ، 5- الحج» پرسيدم فرمود مخلفه آن ذره‏ها بودند كه در پشت آدم خدا آفريد و از آنها پيمان ستد و آنگه در پشت مردان و رحم زنان روانه‏شان كرد و آنانند كه بدنيا آيند تا از آن پيمان بازرسي شوند، غير مخلقه هر آدمى است كه پيمان عالم ذر را نديده چون نطفه‏ها كه دور ريزند و بچه‏ها كه پيش از دميدن روح سقط شوند.پ بيان: بنا بر اين تاويل خلق بمعنى تقدير است يعنى آنچه در عالم مقدر شده كه جان گيرد يا مقدر نشده.پ 29- در كافى (ج 6 ص 12): بسندش تا يكى از دو امام عليه السّلام در تفسير قول خدا عزّ و جلّ «ميداند هر چه را آبستن است هر مادر و آنچه بكاهد در ارحام و آنچه فزايد، 8- الرعد» فرمود كاسته هر شكمى كمتر از نه ماه است، فزون آنكه بيش از نه ماه است، هر زنى در آبستنى خون بيند بشماره روزهاى آن آبستنى او افزوده شود.پ 30- و از همان: بسندى تا ابى جعفر عليه السّلام كه ميفرمود: نطفه 40 روز در رحم بماند و آنگه علقه شود تا 40 روز و آنكه مضغه باشد تا 40 روز و چون 4 ماه بپايان رسد خدا عزّ و جلّ دو فرشته آفريننده فرستد و گويند: پروردگارا چه آفرينيم؟

دختر يا پسر و فرمان گيرند پس گويند: پروردگارا خوشبخت باشد بايد پخت؟ و فرمان گيرند، باز گويند: پروردگارا عمرش چيست و روزيش چه؟ چه وضعى دارد و از اين باره چيزها شمرد و ميان دو چشمش نويسند، و چون مدت را بسر زد خدا فرشته‏اى فرستد و او را نهيبى زند و وى پيمان را فراموش كرده بيرون آيد.

حسن بن جهم گفت: باو گفتم: رواست بدرگاه خدا عزّ و جلّ دعا كند تا دختر

 

را پسر كند يا پسر را دختر؟ فرمود: البته خدا هر چه خواهد كند.پ بيان: گفتند: نوشتن پيمان كنايه از سرشت يگانه‏پرستى و معارف ديگر است و فراموشى پيمان كنايه از گرفتارى بعالم اسبابست كه موانع تعقل سرشت را دارد.

گويم: شرح گفتار در اين اخبار در كتاب عدل گذشته.پ 31- در كافى (ج 6 ص 13 15): بسندى از امام پنجم عليه السّلام كه: چون خدا خواهد نطفه‏اى را كه از او در پشت آدم پيمان گرفته آفريند و او را در رحم نهد مرد را بجماع وادارد و برحم الهام دهد گشوده شو تا آفريده و فرمان و تقديرم در تو فرو شود، رحم در گشايد و نطفه بدان رسد و 40 روز در آن بگردد سپس 40 روز علقه باشد، 40 روز مضغه گردد و آنگه گوشتى با رگهاى پيچيده و آنگاه خدا دو فرشته آفريننده فرستد كه هر چه خواهد در ارحام بسازند و از دهان زن بشكمش فرو روند و برحم رسند كه در آن روح ديرين است و از پشت مردان و رحم زنان نقل شده و در آن جان زندگى و ماندن بدمند و گوش و چشم و همه اندام او را بسازند و هر چه در شكم است بفرمان خدا تعالى، سپس وحى كند بدو فرشته كه بنويسيد بر او قضاء و قدر مرا و امر نافذم را و شرط كنيد برايم بداء را در آنچه نويسيد.

گويند: پروردگارا چه نويسيم، خدا عزّ و جلّ بدانها وحى كند سر برآريد بسر مادرش، سر برآرند و ناگاه لوحى به پيشاني مادرش بزند در آن بنگرند و صورت او را ببينند و عمرش و پيمانش و اينكه شقى است يا سعيد و همه وصفش را فرمود يكى بر يار خود ديكته كند هر آنچه در آن لوح است و بداء را شرط كنند در آنچه نويسند و نامه را مهر كنند و ميان دو چشم كودك نهند و او را بر سر پا دارند در شكم مادرش، فرمود با سركشى كند و وارو شود، و اين نباشد مگر در سركش و متمرد.

و چون وقت بيرون شدن نوزاد رسد درست باشد يا نادرست خدا برحم وحى‏

 

كند در بگشا تا آفريده‏ام بزمينم بر آيد و فرمانم در او نافذ گردد كه وقتش رسيده فرمود: رحم دهان گشايد و خدا فرشته‏اى بنام «زاجر» فرستد و او را نهيب زند و نوزاد بهراسد و بر گردد و دو پايش بالا شوند و سرش در ته شكم آيد تا بيرون شدن بر مادر و نوزاد آسان شود، فرمود: اگر ماند فرشته نهيب ديگر زند كه هراس كند و بزمين پرت شود گريان و هراسان از نهيب.پ بيان: ... «روح ديرين در آنست» يعنى روحى كه در دوران پيش از آفرينش تن بوده و قديم در لغت و عرف بسيار بدين معنا آمده چنانچه بر كسى كه كتب لغت را بررسى كند نهان نباشد و مقصود از آن روح گياهى يا حيوانى يا انسانى است.

بدان كه علماء را در امثال اين خبر روشها است، برخى ظاهرش را گيرند و عملش را بدان كه فرموده وانهند و اين روش پرهيزكارانست، برخي گويند ظاهرش درست است و استبعاد اوهام نسبت بدان چه از امام رسيده اعتبارى ندارد، برخى گويند اين بيانات مثل و افسانه است براى آنچه خداى سبحان ميداند از حال و سرشت نوزاد و آنچه بدو سزد از كمالات و بدو سپرده شده از آمادگى كه بزبان آمدن فرشته و نوشتن بر پيشانى تعبير شده.

يكى گفته زدن بلوح پيشانى مادرش كنايه است از ظهور احوال مادر و اوصافش و اخلاقش از پيشانى و چهره كه گويا بر آن نوشته‏اند، و احوال آينده نوزاد را ميتوان از پيشانى مادرش خواند و بر آن از نظر تناسب نقش است، و اين براى آنست كه گوهر روح طبق آمادگى و پذيرش بتن افاضه شود، و آمادگى تن نوزاد پيرو آمادگى نفس پدر مادر و اوصاف و اخلاق آنها است خصوص مادر كه او را موافق آنچه از پشت پدرش آمده ميپرورد، و او است كه داراى احوال پدرى و مادرى هر دو است و نامه مهر زده بميان دو چشمش نهادن كنايه از ظهور اوصاف و اخلاق او است از پيشانى و چهره او.

گويم: احوط و اولى ترك اين تاويلهاى سست است و پذيرش آنچه از ائمه هادى عليه السّلام رسيده.

 

پ‏32- در كافى (. ص 16): بسندى از محمّد بن اسماعيل يا ديگرى كه پرسيدم از ابى جعفر عليه السّلام كه قربانت مرد دعا كند كه آنچه زن آبستن در شكم دارد پسرى درست باشد، فرمود: تا چهار ماهش تمام نشده دعا كند زيرا 40 شب نطفه است، 40 شب علقه، 40 شب مضغه كه مى‏شود چهار ماه، سپس خدا دو فرشته نگارنده فرستد گويند چه بسازيم؟ بسر يا دختر؟ شقى يا سعيد؟ گويند: پروردگارا روزيش چيست عمرش چه؟ مدتش كدام؟ همه اينها گفته شوند و پيمانش ميان دو ديده او است و بدان بنگرد پيوسته بر پا باشد در شكم مادرش تا چون بيرون‏شدنش نزديك شود خدا عزّ و جلّ فرشته‏اى بدو فرستد و نهيبى باو زند و بيرون آيد و پيمان را فراموش كرده.پ 33- و از همان (00): بسندش از امام ششم عليه السّلام كه: رحم 4 راه دارد و از هر كدام نطفه در آيد يك فرزند آيد و اگر از دو در آيد دو قلو باشند و از سه سه قلو و و از چهار چهار قلو باشند، و از يك راه بيش از يك نباشد.پ 34- و از همان (0 ص 17): بسندى از امام ششم عليه السّلام كه رحم 4 خانه دارد نوزاد خانه يكم بپدر ماند و خانه دوم بمادر و از سوّم به عموها و از چهارم بدائيها.پ بيان: در اين روايت هم اشاره‏ايست باينكه ممكن است در هر خانه نوزادى بوجود آيد و موافق خبر اول باشد و از اين رو كلينى- ره- آن را در باب (اكثر ما تلد المرأة) آورده.پ 35- در نهج البلاغه (ج 1 ص 303) فرموده: آيا آفريده درست، و بر آورده رعايت شده در تيرگيهاى زهدان و درون پرده‏هاى تو در تو و گران، آغاز شدى از كشيده‏اى از گل، و نهاده شدى در جايگاهى محكم، تا اندازه معلوم و عمرى بخش شده، در شكم مادر چرخيدى بچه شكمى- نه خواندنى داشتى نه آوازى شنيدى، سپس از جايگاهت بر آمدى در خانه‏اى كه نديده بودى، و راه بهره و ريش را نميشناختى چه كسى مكيدن پستان مادر بتو آموخت، و بدنبال نياز رفتن و خواستن را بتو

 

شناسانيد. هيهات آنكه از درك وصف شكل داران و با ابزاران درماند از درك اوصاف آفريننده‏اش درمانده‏تر است و از رسيدن او بحدود آفريدها دورتر.پ توضيح: «آغاز شده از كشيده از گل» اشاره است بقول خدا تعالى «و البته آفريديم آدمى را از كشيده از گل سپس آن را ساختيم نطفه در جايگاهى استوارپ 13- المؤمنون» و تفسيرهاى آن گذشت و در اينجا هم مى‏آيند، و مقصود از مكين پا برجا شدن نطفه است، يا پيوند آن با رگهائى در رحم چنانچه بيايد و وضع در رحم پايانى دارد كه سر رسيد عمر است در دنيا، چنين بچه شكمى است كه نهانست و چون زاد او را منفوس گويند. () 36- نهج البلاغه (ج 1 ص 143): بشما گوش داد تا بشنود آنچه را بايدش و چشم تا كورى او را ببرد و تيكه‏هاى فراهم كن اندام داد، مناسب با هر سوى آنها در صورت بندى تا پايان عمر، با تنهائى استوار بر هر چه شايد و دلهائى جوياى روزى غرق در نعمتهاى والا و منت‏آور، بلاگردان و عافيت‏آور، براى شما عمرى مقدر كرد و از شما نهان داشتش، و وسائل عبرتى از آثار گذشتگان شما بر جا نهاد- تا فرموده‏اش: يا اينكه برآوردش در تيرگيهاى رحم و درون چند پرده نطفه‏اى ريخته و علقه‏اى نابود، و بچه شكمى و نوزاد شير خوار و نورسى مردوار، سپس دلى حافظ داد و زبانى گويا و ديده‏اى نگرا تا بفهمد و عبرت گيرد، و دست كوتاه كند و باز ايستد، تا چون بمردى استوار شد و شخصيت او برقرار گرديد، رو گردانيد و بزرگى ورزيد- تا آخر خطبه.پ توضيح: منت‏گذارى به نهان كردن اندازه عمر از اينست كه آگهى از آن و ترس از مرگ در وقت معلوم نظام جهان را بر هم زند و منظور تنبيه بى‏خبر از گذشته عمر است كه حد آن را نداند. در سر الأدب در ترتيب احوال آدمي گفته: در رحم جنين است، چون زاد تا شير نخورد وليد، و سپس رضيع و پس از بريدن از شير فطيم، چون گاو گله كند دارج و چون قدش پنج وجب شود خماسى و چون دندان پيشين افكند مثغور- و نامهاى ديگر شمرده تا گفته: ميان سال 30 تا 40 شاب است و آنگه‏

 

تا سال 60 كهل است و از آن كه گذشت شيخ باشد ...پ 37- در فقيه (589): بسندى تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كه فرمود: چون فرزند در شكم مادر است اگر پسر است رويش بسوى پشت مادر است و اگر دختر است بسوى شكم او، دو دستش روى دو گونه و چانه‏اش بر دو زانو مانند غمناك با اندوه، چون اسيرى با روده‏اى از نافش بناف مادر بسته است، و با آن ناف از خوراك مادرش و نوشابه او تغذيه ميكند تا هنگام زايش، و خدا فرشته‏اى فرستد تا بر پيشانيش بنويسد. خوش بخت است يا بد بخت، مؤمن است يا كافر، توانگر است يا بينوا و عمر و روزى و بيمارى و تندرستى او را ثبت كند.

و چون روزى مقدر او از ناف مادر بريد فرشته او را نهيب زند و از هراس وارو شود، و سرش بسوى در خروج آيد، و چون بزمين افتد هراس عظيم و شكنجه دردناكى او را فرا گيرد، اگر باد، يا برخوردى از دستى باو رسد چنانست كه كسى را پوست كنند، گرسنه شود و نتواند خوراك جويد، تشنه شود و نتواند آب جويد دردناك گردد و فريادرس نتواند جست، و خدا تعالى مهر و دوستى مادر بر او گمارد كه با جان خود او را از گرما و سرما نگهدارد، و قربانش رود، و چنانش مهر ورزد كه چون سير باشد از گرسنگى خود باك ندارد، و او كه سيراب شد تشنگى خود را از ياد برد، و پوشش او را بر خود مقدم دارد و خدا روزيش را در پستان مادرش نهاده از يكى خوراك گيرد و از ديگرى نوشابه.

تا شيرخوار است خدا هر روزش روزى مقدر را برساند و چون بالغ شد اهل و مال و شوق و حرص را باو فهماند وانگه با اين هم در معرض هر آفت و بلا و گرفتاريست، از هر سو فرشته‏هايش رهبرى و ارشاد كنند و شيطانهايش گمراه و تباه سازند، و اگر خدا نجاتش ندهد نابود گردد.

و خدا نسب انسان را در كتاب محكم خود بيان كرده و فرموده است «و البته آفريديم آدمى را از كشيده از خاك» و سپس آن را در جايگاهى استوار نهاديم، سپس آفريديم از نطفه علقه و از علقه مضغه و از مضغه استخوان و پس گوشت بر آن‏

 

پوشانديم و سپس بر آورديم او را آفريده‏اى ديگر، فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ، سپس شما بعد از آن البته مرده باشيد، سپس روز قيامت زنده شويد.

جابر بن عبد اللَّه انصارى گفت: يا رسول اللَّه اين حال ما است حال شما و اوصياء پس از شما در زايش چگونه است؟ رسول خدا پر دم بست و سپس گفت: اى جابر از امر بزرگى پرسيدى كه جز بهره‏وران سترگ آن را هموار نكنند، راستش انبياء و اوصياء آفريده شدند از نور عظمت خدا جلّ شأنه خدا نورشان را در پشتهاى پاك و ارحام طاهره سپرده و بوسيله فرشته‏هايش نگهدارد، و بحكمتش بپرورد، و بدانشش تغذيه كند، امر آنها والاتر از وصف است و احوالشان ندانستنى است، زيرا آنها اختران خدايند در زمينش و اعلامش در خلقش و خلفاءش بر بندگانش، انوار بلاد اويند، و حجج بر آفريده‏هاش. اى جابر اين از دانش محرمانه است و آن را از جز اهلش نهان‏دار.38- در كافى (ج 7 ص 342): بسندى از يونس كه ما كتاب فرائض امير المؤمنين را بامام رضا عليه السّلام عرضه كرديم و در آنست كه امير المؤمنين عليه السّلام ديه جنين را صد دينار گفته و منى مرد را تا جنين كامل شود پنج جزء حساب كرده چون خدا عزّ و جلّ فرموده: انسان را از سلاله كه نطفه است آفريده و اين يك جزء، سپس علقه دو جزء، و مضغه 3 جزء، استخوان 4 جزء و پوشش گوشت 5 جزء و در اينجا جنين تمام است و پنج جزء دارد و صد دينار ديه آنست- تا فرمايد- و چون برآورده شد خلقى ديگر كه جان باشد خود نفسى گردد و ديه‏اش 1000 دينار طلا است اگر پسر است و 500 دينار اگر دختر است.پ 39- و از همان (0 ص 345): بسندى از محمّد بن مسلم كه پرسيدم از امام پنجم عليه السّلام مردى زنى را ميزند و او نطفه را ميپراند؟ فرمود: 20 دينار بر او است، گفتم: او را ميزند و علقه مياندازد؟ فرمود: 40 دينار، گفتم: او را ميزند و مضغه مياندازد؟

فرمود: بر او 60 دينار است گفتم: او را ميزند و بچه‏اى كه استخوان شده مياندازد؟

فرمود: بر اوست يكديه تمام، بدين قضاوت كرده امير المؤمنين عليه السّلام، گفتم: نطفه را

 

بچه صفت شناسد؟ فرمود: سفيد است مانند مخ سفت كه 40 روز در رحم بماند و آنگه علقه شود، گفتم: علقه چطور شناخته شود؟ فرمود چون خون دلمه خشگ حجامت است كه 40 روز در رحم بماند و پس از آن مضغه شود؟ گفتم: وصف و خلقت مضغه كه بدان شناخته شود چيست؟ فرمود: مضغه گوشتى است سرخ كه رگهاى سبز در هم دارد و سپس استخوان مى‏شود: گفتم استخوان چگونه است؟ فرمود: گوش و چشم و اندام دارد و چون جنين شود ديه تمام دارد.پ 40- و از همان (0 ص 365): بسندش از يونس شيبانى كه بامام ششم عليه السّلام گفتم: اگر در نطفه سقط شده يك قطره خون باشد؟ فرمود: قطره يك درهم نطفه است و در آن 22 دينار است گفتم: اگر دو قطره باشد؟ فرمود: 24 دينار، گفتم:

اگر سه قطره باشد؟ فرمود: 26 دينار، گفتم: پس 4 فرمود 28- دينار و در پنج 30 دينار و هر چه بيش از نيم باشد بهمين حساب تا علقه شود كه در آن 40 دينار است، ابو شبل بآن حضرت گفت: (در مجلسى كه يونس از ديه‏ها ميپرسيد) اگر نطفه خون آلود برآيد، فرمود: اگر خون پاك باشد علقه است و 40 دينار دارد، و اگر خون سياه باشد چيزى بر او نباشد و تعزير دارد.

ابو شبل گفت: اگر در علقه رگهاى گوشتى باشد؟ فرمود: 42- و يك دهم گفتم: 1 دهم 40، برابر 4 است؟ فرمود: نه آن 1 دهم مضغه است كه 1 دهم آن بدر رفته، و هر چه بيش باشد ديه فزون گردد تا به 60 رسد، گفتم: اگر در مضغه نمونه‏هاى بند استخوان باشد؟ فرمود: اين آغاز استخوان بنديست كه در ماه پنجم شروع شود و در آن 4 دينار است و اگر فزايد 4 و 4 فزون گردد تا به 80 رسد، گفتم:

چنين است اگر گوشت هم بر استخوان روئيده؟ فرمود: چنين است.

گفتم: اگر باو مشت گره زده و بچه افتاده و معلوم نيست زنده بوده يا مرده؟ فرمود:

هيهات اى ابا شبل چون پنج ماه گذشته جان داشته و ديه دارد.پ بيان: خبر دلالت دارد كه ولوج جان پس از پنج ماه است و خلاف مشهور و مضمون اخبار ديگر كه است كه پس از چهار ماه است، و شايد مقصود اينست كه گاهى‏

 

چنان مى‏شود.پ 41- در كافى (ص 347): بسندى از سعيد بن مسيّب كه از امام چهارم عليه السّلام پرسيدم مردى زن آبستنى را لگد زده و بچه انداخته مرده؟ فرمود: اگر نطفه است بر او 20 دينار است، گفتم: حد نطفه چيست؟ فرمود: همانست كه در رحم 40 روز ميماند، فرمود: اگر علقه بيندازد 40 دينار بر او است، گفتم: حدّ علقه چيست؟

فرمود: تا 80 روز پس از ورود نطفه، فرمود: و اگر مضغه بيندازد 60 دينار بر اوست، گفتم: حد مضغه كدام است؟ فرمود تا 120 روز، فرمود: و اگر بچه‏اى تمام آفرينش با استخوان و گوشت و اندام مرتب كه جان گرفته باشد بيندازد بر او يكديه تمام است.

گفتم: بمن بگو تحولش در شكم مادر از حالى بحالى بروح است يا بيروح؟

فرمود: بجا نيست جز به زندگى ديرين كه در اصلاب مردان و ارحام زنان نقل شود، و اگر روحى نداشت جز زندگى انسانى در رحم حالى بحالى نميشد، و بركشنده او ديه‏اى نبود در اين صورت.پ توضيح: «مرتب الجوارح» در نسخه اى «مزيّل الجوارح» يعنى اندامش از هم ممتاز باشند، چنانچه خدا فرموده لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا، 25- الفتح و در نسخه‏اى «مربّل» براء بى‏نقطه و باء يك نقطه يعنى گوشتين «بروح غذاء حيات» مقصود روح والدين است يا قوه نماء و در نسخه‏اى «عدا» بعين بى‏نقطه است يعنى حالى بحالى شدن نطفه بروحى است جز روح آدمى خودش كه پيش از اجساد آفريده شده زيرا هنوز بدو نپيوسته، و مقصود از روح يكم قوه تامه است يا روح والدين، و مقصود از قديم يعنى پيش از خلق جسد چنانچه بيايد ان شاء اللَّه و اطلاق كشتن پيش از تعلق روح مجاز است.پ 42- در كافى (ج 6 ص 306): بسندش از حسين بن خالد كه بامام هفتم گفتم:

از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم براى ما روايت شده كه هر كه مى‏نوشد چهل روز نمازش قبول نيست فرمود: راست گفتند، گفتم: چطور 40 روز قبول نيست نه بيش و نه كم؟ فرمود: خدا عزّ و جلَّ آفرينش آدمى را اندازه گرفت 40 روز نطفه، 40 روز علقه، 40 روز مضغه، و چون مى‏نوشد 40 روز در تن او بماند باندازه دوره تحول آفرينشش، سپس فرمود:

 

همه خوراك و نوشاك 40 روز در تنش بمانند.پ 43- و از همان (44- روضه) بسندى از على بن عيسى كشاند تا گفته: خدا در مناجات موسى باو گفت: اى موسى من آقاى بزرگم كه تو را از نطفه آبى زبون آفريدم، از گلى كه از زمين درهمى بر آوردم و آدمى شد و من سازنده اويم- الخبر.پ 44- و از همان (ج 3 ص 351): بسندى كه پرسيده شد امام ششم عليه السّلام تن مرده ميپوسد؟ فرمود: آرى، تا نه گوشت ماند و نه استخوان جز خاكى كه از آنش آفريده و آن نپوسد، در گور گرد هم بماند تا خدايش چون بار يكم بيافريند.پ 45- و از همان (0 ص 14) بسندى از امام ششم عليه السّلام كه: در بهشت ميوه‏ايست بنام مزن چون خدا خواهد مؤمنى آفريند قطره‏اى از آن بچكاند و نرسد بسبزى و يا ميوه‏اى كه مؤمنى يا كافرى آن را بخورد جز اينكه خدا از پشتش مؤمنى برآرد.پ 46- در علل: بسندى از ابى عبد اللَّه قزوينى كه بامام ششم عليه السّلام گفتم: براى چه يك آدمى در اينجا زايد و در جاى ديگر ميرد؟ فرمود: خدا آدمى را از صحنه زمين آفريده و هر كس بهمان خاك آفرينش خود برگردد (ج 1 ص 290).پ 47- در تفسير امام در ضمن داستان سربريدن گاو: سپس آن را كشتند و از آن تيكه‏اى كه همان نوك دم است كه از او آفرينش آدمى آغاز شود و در زنده شدن هم بر آن تركيب شود گرفتند و بدو زدند- القصه-پ 48- در بصائر: بسندش از امام ششم عليه السّلام كه چون خدا خواهد جان امامى را بگيرد پس از او امامى آفريند، يك قطره از آب زير عرش بزمين فرو آرد بر ميوه يا سبزى افكند و امامى كه خدا از نطفه‏اش امام بعد را آفريند آن را بخورد، فرمود خدا از آن قطره نطفه در صلب آفريند و همان برحم منتقل شود، و 40 شب بماند و در پايانش آواز را بشنود.

و چون 4 ماهه شد بر بازوى راستش نوشته شود «و تمام شد سخن پروردگارت براستى و درستى عوض‏كننده‏اى نيست براى سخنانش و او است شنوا و دانا، 118- الانعام» و چون بزمين آيد حكمت باو داده شود، بدانش و وقار آراسته گردد، هيبت‏

 

بر او جامه شود، و چراغى از نور برايش ساخته شود كه درون دل مردم را بداند و كردار عباد را بيند.

گويم: اخبارى در آغاز خلق امام و خواص او گذشت در مجلدات پيش راجع بامامت و آنها را دو باره نياريم براى حذر از تكرار.پ 49- در علل (ج 1 ص 61): بسندى از امام يازدهم عليه السّلام در حديثى طولانى در آمدن خضر نزد امير المؤمنين عليه السّلام و پرسش از مسائلى كه پاسخش را بامام حسن حواله كرد و امام حسن عليه السّلام در ضمن جوابها فرمود: و اما آنچه گفتى راجع باينكه مرد بعموها و دائيهايش ماند، چون مردى باهلش درآيد با دلى آرام و رگهائى آسوده و تنى بى‏پريشانى، نطفه در رحم آرام گيرد و فرزند مانند پدر و مادرش باشد، و اگر نگرانى و پريشاندلى دارد نطفه در درون رحم بيكى از رگها در افتد و اگر رگ عموها است فرزند شباهت بعموها برد و اگر بر رگهاى دائيها است بدائيها برد- تا آخر خبر طولانى كه بيايد.پ بيان: بسا كه مقصود اينست كه چون نطفه پريشان نباشد مانندى كامل بود زيرا از همه تن بر آمده و هر تيكه بجاى خود باشد. و اگر پريشان باشد مانندى كاستى دارد و اگر منى مرد غالب است بعموها شباهت برد كه مانندى كاستى بپدر دارند، و اگر از مادر غالب است بدائيها برد همچنين، و بسا كه برخى رگها در تن مرد بعموها وابسته است، و در بدن مادر بدائيها، و در حال پريشانى منى از آن رك برآيد و مقصود از رك منى رك است و اين بعيد است.پ 50- در تفسير امام در قول خدا تعالى آيا مردم بپرستيد پروردگار خود را كه شما را آفريد از نطفه‏اى كه آب زبونيست، و آن را در جايگاهى استوار نهاد تا اندازه معلومى و اندازه‏اش نموديم و چه خوش اندازه كن است پروردگار جهانيان.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود:

نطفه 40 روز در رحم بماند، وانگه 40 روز علقه باشد و 40 روز ديگر مضغه و بعد استخوان گردد و از آن پس گوشت روياند، سپس خدا پوستش پوشاند

 

و بدنبال آن مو برآرد سپس فرشته ارحام را فرستد و باو گويند عمر و كار و روزيش را بنويس و اينكه شقى است يا سعيد، فرشته گويد: از كجا اينها را ميدانم؟ باو گويند از قراء لوح محفوظ ديكته بگير، و از آنها ديكته گيرد.پ 51- در كافى (ج 6 ص 46): بسندى تا امام ششم عليه السّلام، فرمود پسر بچه در هفت سال دندان اندازد، و در هفت سال بنماز وادار شود، و در ده سال بستر آنها جدا گردد، در 14 سال محتلم شود در بيست و دو سال طول اقامتش بپايان رسد، و در 28 سال خرد او بنهايت رسد مگر در تجربه.پ 52- در كافى (..) بسندش تا امير المؤمنين عليه السّلام كه هر سال چهار انگشت خودش بلند مى‏شود.پ 53- و از همان: بسندش از امام پنجم عليه السّلام كه: پسر بگرد بر آمدن دو پستان و بو گرفتن زير بغل بالغ نشود.پ 54- در كافى (ج 3 ص 51): بسندى كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: چون بچه پسر افتاده خايه (شل مئزر خ ب) و خرد ذكر و نظر آرام دارد اميد بخوبى و آسودگى از بدى او باشد، و اگر خايه سخت و درشت ذكر و تيز ديد است نه اميد بخوبى او است و نه آسودگى از بديش.پ 55- در (كافى ج 6 ص 51): بسندى كه امام هفتم ميفرمود: بدخلقى پسر بچه در خردسالى او خوبست تا در سالمندى بردبار باشد سپس فرمود: نبايد جز چنين باشد، و روايت شده كه زيركتر كودكان دشمنتر آنها است با ملا مكتبى.پ 56- در در منثور (ج 6 ص 316): از محمّد بن كعب قرظى گفت: در تورات يا گفت:

در صحف ابراهيم خواندم كه خدا ميفرمايد اى پسر آدم با من انصاف نكردى، از هيچت آفريدم، و آدمى درستت نمودم، از شيره گلت آفريدم و سپس نطفه‏اى نمودمت در جايگاه استوار و آنكه نطفه را علقه ساختم، و علقه را مضغه، و مضغه را استخوان و باستخوان گوشت پوشيدم و سپس تو را آفريده ديگر ساختم، اى آدميزاده ديگرى بر اين توانا است؟

 

و آنگه در بر مادر تو را شيرين كردم تا از تو دلتنگ نشود و آزار نكشد سپس بروده‏ها وحى كردم گشاد شويد، و باندام كه جدا شويد، روده‏هاى تنگ گشاد شدند و اندام در هم جدا شدند، سپس وحى كردم بفرشته گماشته بر ارحام تا از شكم مادرت بر آورد، و با يك پر از بالش تو را خلاص كرد، تو را وارسيدم آفريده ناتوانى بودى، نه دندانى داشتى كه ببرّد، و نه دندان آسيا كه خورد كند، پس برايت از سينه مادرت پستانى بر آوردم تا بتو شيرى سرد در تابستان دهد و گرم در زمستان، و آن را از ميان پوست و گوشت و خون و رگها بدر آوردم.

و مادر را بتو مهربان كردم و پدر را نوازشگر، هر دو رنج برند و بكوشند و تو را پرورند و غذا دهند، نخوابند تا تو را بخوابانند، پسر آدم اينها را با تو كردم نه در عوض چيزى كه از من خواستى و نه براى اينكه نياز از من برآرى، پسر آدم، چون دندانت بريد، و دندان آسيات بر آمد، از ميوه تابستان و زمستان بموقع خود بتو ميوه دادم، و چون دانستى كه منم پروردگارت نافرمانيم كردى، و اكنون هم كه نافرمانيم كردى، مرا بخوان كه نزديكم و پذيرا، بخوان كه پر آمرزنده و مهربانم.پ 57- در كافى: بسندى از يك سنى كه من با امام ششم همنشين بودم، و بخدا مجلسى از مجلس او آبرومندتر نديديم.

گويد: يك روز بمن فرمود: عطسه از كجا برآيد؟ گفتم از بينى، فرمود:

بخطاء رسيدى گفتم قربانت از كجا برآيد؟ فرمود: همه تن چنانچه نطفه هم از همه تن برآيد و از احليل بدرايد وانگه ميبينى كه وقتى كسى عطسه زند همه اندامش بلرزد، هر كس عطسه زند تا 7 روز از مرگ در امانست.پ 58- در كافى (ج 6 ص 15-): بسندى از ابى حمزه كه از ابى جعفر عليه السّلام پرسيدم از خلق فرمود: چون خدا خلق را آفريد مانند تيرهاى قرعه آن را سرازير كرد، و مسلمان را بر آورد و سعادتمند نمود، و كافر را شقى ساخت، و چون نطفه بجا افتد فرشته‏ها بدان برخورند و آن را صورتگرى كنند و گويند: پروردگارا

 

پسر يا دختر، پروردگار جل جلاله هر كدام را خواهد فرمايد، و گويند فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ.

سپس آن را در رحم نهند و نه روز بگردد در هر رگ و بندى و رحم سه قفل دارد يكى در بالايش نزديك ناف سمت راست و ديگرى در ميانش فروتر از رحم و پس از نه روز در قفل بالاتر نهاده شود تا سه ماه كه زن دچار ويار است و پس از آن بقفل ميانه فرود آيد و سه ماه بماند و ناف كودك در آن رگهاى بسته دارد با همه زن كه از آن رگها خوراك و نوشابه اوست، سپس بقفل فروتر فرو شود تا سه ماه كه مى‏شود نه ماه زن را درد زائيدن گيرد و بهر دردى يك رگى از ناف بريده شود كه درد كشد، و دست كودك بر ناف او است تا بزمين افتد و دستش باز شود وانگه روزى او از دهانش باشد.پ بيان: جوهرى گفته: قداح تيرهاى قرعه است كه نيش ندارد و آنها را بهم زنند و قرعه برآرند كه نام بر آنها نوشته است، و در اين تشبيه اشاره لطيفى است باينكه خوب و بد آدميزاده در هم آميخته‏اند تا خدا بد را از خوب جدا كند يكى از افاضل چنين گفته.

من گويم: ممكن است كلمه «قدّاح» باشد بتشديد دال يعنى سازنده تير يعنى خدا مانند او بساختن آدمى پردازد، شايد تردد نه روز براى آميزش با مزاج مادر است و يا نطفه او كه از همه رگهاش برآيد، و فرود بميانه و فروتر بواسطه بزرگ شدن او است نه كه همه آن فرود آيد ...پ 59- در كافى (ص 16): بسندى از زرارة بن اعين كه شنيدم امام پنجم عليه السّلام ميفرمود: چون نطفه در رحم افتد 40 روز بماند و 40 روز علقه شود، و 40 روز مضغه، سپس خدا دو فرشته خلاق را بفرستد و بآنها گفته شود بيافرينيد چنان كه خدا خواهد پسر يا دختر، صورتش را بسازيد و مرگ و روزى و شقاوت و سعادت او را و پيمانى كه خدا از او در ذر گرفته ميان دو چشمش بنويسيد، و چون ولادتش نزديك شود خدا فرشته‏اى بنام «زاجر» فرستد و او را نهيب زند و

 

بهراسد و پيمان را فراموش كند و بزمين افتد و از نهيب فرشته گريه كند.پ 60- قرب الاسناد: بسندى از احمد بن محمّد بن ابى نصر كه خواستم از امام رضا عليه السّلام تا دعا كند در باره زن آبستنى از خاندان ما بدرگاه خدا عزّ و جلّ، فرمود: ابى جعفر عليه السّلام فرموده: دعا وقتى است كه 4 ماه نگذشته گفتم: كمتر از آن دارد، پس دعا كرد، سپس فرمود: نطفه خود 30 روز در رحم است و 30 روز علقه. و 30 روز مضغه و 30 روز نيمه آفريده، و چون 4 ماه تمام شد خدا تعالى دو فرشته خلاق فرستد تا صورتش را بسازند و روزى و عمر و شقاوت و سعادتش را بنويسند- الخبر-پ 61- در تفسير على بن ابراهيم (212) وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ يعنى شما را در اصلاب آفريديم و در ارحام زنان صورت كشيديم، سپس فرمود: پسر مريم در رحم صورتگرى شد، نه در صلب و اگر چه در اصلاب پيغمبران آفريده شده بود، و بالا برده شد و مدرعه‏اى از پشم بتن داشت.

و بسندش از امام پنجم در تفسير قول خدا وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ فرموده «آفريديم شما را» آفريدن، نطفه است، سپس علقه، سپس مضغه، وانگه استخوان و پس از آن گوشت، و صورت بندى، چشم است و بينى، و دو گوش، دهان دو دست، دو پا، صورت بست اين و مانندش را، سپس زشت ساخت و زيبا، تنومند و دراز و كوتاه و مانند آنها.پ 62- و از همان (574) «آفريدتان از يك كس وانگه ساخت از او جفتش را» يعنى آدم و جفتش حواء را در سه تاريكى، شكم، رحم و غلاف نوزاد.پ 63- و از همان (132) «هر جا باشيد مرگ شما را دريابد و گر چه در برجهاى محكم باشيد» يعنى سه تاريكى كه خدا ذكر كرده، غلاف، رحم و شكم.پ 64- در كافى (ج 7 ص 74) بسندى از يونس، گفت: همانا ميراث از شش سهم است برابر آفرينش آدمى كه خدا عزّ و جلّ فرموده: «و البته آفريديم‏

 

آدمى را از جوهر كشيده گل سپس او را نهاديم در جايگاه استوار، پس نطفه ديه دارد «سپس نطفه را علقه ساختيم» علقه هم ديه دارد، «و ساختيم علقه را مضغه»، در آن هم ديه است، «مضغه را استخوان كرديم» در آن هم ديه است پوشيديم باستخوانها گوشت، در آنهم ديه ديگريست «سپس او را خلق ديگر ساختيم، در آن هم ديه ديگريست، و اين آخر آفريده است.پ 65- در قصص راوندى: بسندى از شهر بن حوشب كه چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بمدينه آمد، گروهى از يهود نزدش آمدند و مسائلى پرسيدند و در آنها گفتند: چگونه فرزند بمادر ماند با اينكه نطفه از مرد است، فرمود: شما را بخدا ميدانيد كه نطفه مرد سپيد و غليظ است، و نطفه زن رقيق و سرخ، هر كدام بديگرى غالب شود، مانندى را ببرد، گفتند: بار خدايا آرى- الخبر-.پ 66- و از همان: بسندى از امام رضا عليه السّلام كه پادشاه بدانيال گفت: ميخواهم فرزندى چون تو داشته باشم، فرمود: مرا در دلت چه جايگاهى است؟ گفت:

بلند و بزرگ، دانيال فرمود: در جماعت نيت مرا داشته باش، فرمود: پادشاه چنين كرد و فرزندى برايش آمد مانندترين مردم بدانيال.پ بيان: اطباء هم گفتند: تخيل هنگام جماع در تصوير جنين اثر دارد، ابن سينا در قانون گفته: جمعى دانشمندان گفتند رواست كه از اسباب شباهت همان تخيل حال بسته شدن نطفه باشد و قصد مرد يا زن و تمثل صورت آدمى اثر كند- پايان- يكى گفته كه مردى هنگام جماع بياد مارى افتاد و او را فرزندى آمد كه سرش چون آدمى بود و تنش چون مار.پ 67- در قرب الاسناد: بسندى كه مردى نزد على عليه السّلام آمد و گفت: زنم تازه جوانى است و دوشيزه و نه ماهه آبستن است، و بدگمانى ندارم و من خود پير كهنسالم و او را ندريدم و بحال خود است، فرمود: تو را بخدا بر فرجش منى ريختى؟ گفت: آرى، فرمود: هر فرجى دو سوراخ دارد، از يكى منى مرد بدرون رود و از ديگرى بول بيرون آيد و دهانه رحم زير همان سوراخ است كه منى‏

 

ميرود، و چون منى در دهانه هر كدام از يكى سوراخهاى رحم وارد شود زن بيكى آبستن گردد و اگر در دو تا دو قلو آبستن شود و اگر از سه تا سه قلو باشد و اگر از چهار تا چهار قلو، در اينجا جز اين نيست، من فرزند او را بتو ملحق نمودم، و قابله‏ها آن را باز كردند و پسرى آورد و ماند.پ 68- در تهذيب: بسندش از محمّد بن فضيل كه بامام هفتم عليه السّلام گفتم: زنم يا كنيزم از پشت بمن جنبد و من تكيه دادم بپهلو، در پشتم بجنبيد و منى ريزد آيا غسل بر او لازم است؟ فرمود: آرى، چون شهوت آيد و آب فرو ريزد غسل بر او واجب است.پ 69- و از همان: بسندى موثق از معاويه بن حكيم كه شنيدم از امام ششم چون زن و كنيز منى ريخت از شهوت بجماع مرد باشد با او يا نباشد، در خواب باشد يا بيدارى غسل بر او واجب است.پ 70- و بسندش از يحيى بن ابى طلحه كه پرسيد از امام هفتم كه مردى براى بازى بفرج زنش يا كنيزش دست ميكشد تا منى ريزند، بر آنها غسل واجب است يا نه؟ فرمود: نه اينكه بشهوت فرو ريخته؟ گفتم: آرى، فرمود: بر او واجب است غسل.پ 71- و از همان: بسندى صحيح از ابن بزيع كه پرسيدم از امام رضا عليه السّلام مردى با زنش كمتر از جماع عمل ميكند و آن زن منى ميريزد غسل بر او واجب است؟ فرمود: آرى.پ تبيان: گويم اخبار در اين معنا بسيار است و با اخبار شباهت بعمو و دائى دلالت دارند كه زن هم چون مرد منى دارد چنانچه جالينوس و بيشتر اطباء معتقدند، و ارسطو و جمعى از حكماء گفته‏اند كه زن منى ندارد و از تخمش رطوبتى شبيه منى برآيد كه بطور مجازش منى خوانند، زيرا نزد آنها منى 5 وصف دارد، رنگ سفيد لذتبخش در خروج، بستگى و جهيدن و بوى گل خرما، و چون منى مرد آميخته بدان رطوبت زن شود، مايه جنين گردد، منى مرد است كه بند كند

 

و كار كند و منى زن بپذيرد، جالينوس و پيروانش گفتند: هر كدام را نيروى بستن و پذيرش هست، و حق اينست كه نزاع در اطلاق منى برطوبت زن لفظى است و سودى ندارد، و اخبار بسيارى گذشت كه فرزند از هر دو منى زايد، و سخنى در آخر باب در باره آن بيايد.پ 72- در تفسير على بن ابراهيم: فرمود خدا «منزه است كه آفريده همه جفتها را از آنچه زمين روياند و از خودشان و از آنچه ندانند، 35- يس» كه بسندى از امام ششم عليه السّلام بمن باز گفت پدرم، نطفه از آسمان بزمين افتد بگياه و ميوه و درخت، و مردم و بهائم از آن خورند و در آنها روان شود.پ 73- در علل (ج 2 ص 181): بسندش از امام ششم عليه السّلام كه فرمود:

آدميزاده در شكم مادرش بر پا است كه خدا فرموده: «البته آدمى را در رنج آفريديم، 4- البلد» و جز آدمى سرش برابر او است و دو دستش پيش او،پ 74- تفسير على بن ابراهيم وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ فرمود: سلاله خالص خوراك و نوشابه‏ايست كه نطفه شود مايه از سلاله نطفه دارد و سلاله جوهر خوراك و نوشابه است و خوراك هم از گل است و اين است معنى سلاله گل، و آن را در جايگاه استوارى نهاديم، يعنى در خايه و آنگه در رحم «سپس ساختيم نطفه را علقه» تا فرمايد- أَحْسَنُ الْخالِقِينَ، اينها همه تحول چيزى است بچيزى، نطفه در رحم 40 روز است وانگه علقه شود.پ 75- قولش وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ- تا قولش ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ شش دور است و در هر دورى تحولى است و ديه معينى، در نطفه 20 دينار، در علقه 40 دينار، در مضغه 60 دينار، در استخوان 80 دينار و چون گوشت آورده باشد صد دينار تا بانگ كند و ديه تمام گيرد.پ 76- در روايت ابى جارود (440) از امام پنجم عليه السّلام در ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فرمود دميدن جان است در آن.پ و از همان (511) «آغاز كرد خلق آدمى را از گل» گفت او آدم بود كه‏

 

فرزندانش را از سلاله يعنى شيره خوردنى و نوشيدنى «آبى زبون» فرمود: نطفه منى است «پس او را ساخت» يعنى از نطفه علقه نمود و از علقه مضغه و سپس جان در او دميد.پ 77- و از همان (605) در روايت ابى جارود از امام پنجم عليه السّلام در قولش «ببخشد بهر كه خواهد دخترها. 50- الشورى» يعنى پسر با آنها نباشد و «ببخشد بهر كه خواهد پسرها» كه دختر با آنها نباشد «يا جفت كندشان پسران و دختران» يعنى بهر كه خواهد پسران و دختران با هم بخشد.پ 78- و از همان (..): بسندى كه يحيى بن اكثم مسائلى از موسى بن على پرسيد و در ضمنشان گفت: بمن بگو از قول خدا «يا جفت كند خداشان پسران و دختران» آيا خدا بنده‏هاى نرش را تزويج كند با اينكه قوم لوط را بخاطر آن كيفر داد؟ و موسى از برادرش امام دهم پرسيد و در جوابش فرمود: كه قولش «يا تزويج كند آنها را پسران و دختران» راستش خدا تزويج كند بمردهاى فرمانبر ماده‏هائى از حور العين و زنان فرمانبر را تزويج كند بمردان فرمانبر، و معاذ اللَّه كه خدا قصد كند آنچه را تو در خاطر گرفتى از روى اشتباه براى رخصت جستن در اين كار زشت.پ بيان: نهان نيست كه آنچه فرموده از سياق آيه بدور است، و شايد بر سبيل تنزل باشد يعنى اگر مقصود از تزويج زناشوئى باشد اين محمل خوبيست، يا اينكه اين معنى از بطون آيه است، و ممكن است با سياق آيه هم جورش كرد كه منظور بيان حال همه افراد بشر يا خصوص مؤمنان باشد در باره ازدواج و اولاد، زيرا يا در دنيا زناشوئى كردند يا نه و اگر كردند يا بدانها دختران دهد يا پسران يا بى‏آنها يا بآنها پسران بخشد با دختران يا بى‏آنها بر سبيل منع خلو با آنها را نازاد ساخته كه فرزند ندارند، و اگر زناشوئى نكردند خدا مردان و زنان مؤمن را در آخرت تزويج نمايد بهم.پ 79- در تهذيب: بسندى از ابى جرير قمى كه از امام هفتم عليه السّلام پرسيدم كه‏

 

نطفه چندى ديه دارد؟ و از ديه علقه، و مضغه مخلقه و آنچه در ارحام است، فرمود در شكم مادرش بدنبال هم آفريده شود، 40 روز نطفه است، 40 روز علقه 40 روز مضغه، ديه نطفه 40 دينار است و از علقه 60 دينار، در مضغه 80 دينار و چون باستخوان گوشت روئيد 100 دينار: خدا فرموده ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ اگر مرد است ديه مرد دارد و اگر زن است ديه زن.پ 80- در معانى الاخبار (5 و 4): بسندى كه داود رقى بامام ششم گفت:

قربانت مردم گويند چون حمل شش ماهه شود خدا از خلقش فارغ شده، و ابو الحسن عليه السّلام باو فرمود: اى داود تو دعا كن براى فرزند گو اينكه با دريدن پرده صفا باشد كه با فرزند از شكم مادر بيرون آيد كه خدا عزّ و جلّ هر چه خواهد ميكند.پ 81- در اقبال كه حسين بن علي عليه السّلام در دعاء روز عرفه فرموده: آغاز آفرينشم كردى بنعمت خود پيش از اينكه نامى داشته باشم، مرا از خاك آفريدى و در پشت پدرها جا دادى آسوده از مرگ و مير و پيوسته از صلبى برحمى كوچيدم در روزگاران گذشته، از مهر و لطف و احسانت بمن در دولت كافرانم بيرون نياوردى كه عهد تو را شكستند و رسولانت را دروغ شمردند، و از مهربانى و تو جهت مرا در دوران هدايتى كه آماده كردى بدنيا آوردى، و از آن پيش با من خوب كردى و نعمت دادى و از منى ريخته مرا شروع كردى و در سه ظلمت ميان گوشت و پوست و خونم نهادى، و مرا بآفرينشم انگشت نما نكردى و كارم را بخودم وانگذاردى و مرا تمام ساخته بدنيا آوردى و در گهواره كه كودكى بچه بودم نگهداشتى، شير گوارا بمن روزى دادى، و دل دايه‏ها را بمن مهربان كردى و در سرپرستى، مادرانى دل سوزم وانهادى، و از پريان شب گردم حفظ كردى، و از بيش و كم سالم داشتى.

والائى اى مهربان اى بخشاينده، تا اينكه چون بانك سخن برداشتم نعمت‏هاى فراوان خود را بمن كامل نمودى و هر ساله‏ام پروريدى تا چون سرشتم بكمال رسيد و نهادم درست شد و با شعور حجت خود را بمن تمام كردى و شناخت خود را بمن الهام نمودى و از عجائب آفرينشت مرا بهراس افكندى و مرا بدان چه از بدائع‏

 

آفرينشت در آسمان و زمينت بر آوردى گويا كردى، و بذكر و شكرت آگاه ساختى و بفرمانبردارى و پرستش خودت، و آنچه رسولانت آوردند بمن فهماندى، پذيرش وسائل خوشنوديت را برايم فراهم كردى، و در همه اينها بيارى و لطفت بمن منت نهادى.

و چون مرا از گزيده خاك آفريدى بار معبودا هر نعمتى بمن دادى و بمنّ عظيم خود از انواع معاش و هر جور جامه‏ام روزى كردى، باحسان ديرين خود، تا چون هر نعمتى تمام كردى، و هر نقمتى از من دور ساختى، نادانى و دليرى من تو را مانع نشد كه بدان چه مرا بتو نزديك كند راهنمائى كنى و توفيق و تقرب خود را بمن ارزانى دارى- تا آخر دعا.پ بيان: «مرا در اصلاب جا دادى» يعنى مايه هستيم را در اصلاب پدرانم سپردى، زيرا نطفه هر نوزادى در پشت پدر است، و همه علت او هستند ... «ميان گوشت و پوست و خون» ظاهر اينست كه تفسير ظلمات سه‏گانه نيست و بيان حال است «مرا انگشت نما نكردى» يعنى اين حالات پست جنينى مرا آشكار نكردى و نهان داشتى تا در نظر مردم خوار نشوم و پس از اينكه خلقتم درست شد و از اين احوال پست در آمدم مرا بيرون آوردى، طفل و جنين هر دو بكودك اطلاق شوند و يكم از نظر نرمى تن او دوم از نظر كم خردى كه خدا فرموده: چگونه سخن گوئيم با بچه تو گهواره، 29- مريم» و اينكه گفته‏اند صبى اعم از طفل است زيرا نوزاد از شير بريده را طفل نگويند درست نيايد زيرا خدا فرموده «يا اطفالى كه بر عورت زنان آگاه نشدند، 31- النور» راغب گفته: صبى آنكه بالغ نشده، خدا فرموده «چگونه سخن كنيم با كسى كه در گهواره صبى است» و گفته: طفل بچه است تا نرم تن است و بسا كه معنى جمع دهد خدا تعالى فرموده: ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلًا و فرموده «يا اطفالى كه بعورت زنان آگاه نشدند» و اطفال هم جمعش آيد، خدا فرموده «چون اطفال شما بالغ شدند» و زن را براى نرم تنى گويند: امرأة طفله ... «طوارق جان» گروهى‏

 

پريان كه كودكان را آزار كنند چون ام صبيان، طارق شب گرد است كه بايد در را بكوبد و آنگه در هر بدى بكار رفته در شب باشد يا روز، علم بعجائب آفريده‏ها سبب ترس است چون سبب علم بعظمت خداست و وفور نعمت او و تقصير مكلف در اداء شكرش چنانچه خدا فرموده: «همانا بترسند از بنده‏هاش دانشمندان.» و فرموده «و آنان كه از ترس پروردگارشان نگرانند» گويم: بزودى شرح كامل اين فقره‏هاى دعا آنجا كه همه دعا ذكر شود در جاى خود بيايد ان شاء اللَّه.پ 83- در تفسير على بن ابراهيم (357) «آفريده آدمى را از نطفه و بناگاه ستيزه‏جوئى بود آشكار 5- النحل) او را از يك قطره آب بد بو آفريد و ستيزه‏گرى سخنور و شيوا شد.پ 84- و از همان (553) «آيا نبيند آدمى كه او را از نطفه آفريديم و ناگاه ستيزه‏گرى آشكار شد 77- يس» يعنى گويا، دانا، شيوا.پ 85- و از همان (87) «و او است كه آفريد شما را در ارحام هر طور ميخواهد) يعنى پسر، دختر، سياه، سفيد و سرخ تن درست و بيمار.پ 86- و از همان (695) «و آنگه ببريم رگ وتينش را 47- الحاقه) فرمود: رگى در پشت كه فرزند او باشد.پ 87- و از همان (655) «چون كه جنين بوديد در شكم مادرهاتان 230- النجم» پا برجا بوديد. قول او «از نطفه‏اى كه ريخته شود» فرمود: نطفه خون گردد، و در آغاز هم خون بوده كه نطفه شده، و جاى آن رگى است در مغز بنام وريد و به فقره‏هاى پشت گذر كند تا بدو رگ اطراف ناف رسد و سفيد گردد، و اما نطفه زن از سينه‏اش بيرون آيد.پ 88- تفسير (706) لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً 10- الدهر نه در علم بود و نه در ذكر.پ 89- و در حديث ديگر، در علم بود و در ذكر نبود «نبتليه» او را

 

آزموديم.پ 90- و در روايت ابى جارود از امام پنجم عليه السّلام در معنى (امشاج) فرمود:

آب مرد و زن در آميزند.پ بيان: در علم نبود يعنى علم فرشته‏ها.پ 91- در تفسير (445) «مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ» فرمود: اينست كه خون شود، غير مخلقه سقط است.پ 92- در روايت ابى جارود از امام پنجم عليه السّلام (لِنُبَيِّنَ لَكُمْ) يعنى تا بدانيد در ارحام جنين بوديد «و جا دهيم در ارحام آنچه را خواهيم 6- الحج» و سقط نشود.پ 93- بسندى از امام پنجم عليه السّلام كه چون بنده بصد سال رسد پست‏ترين عمر باشد.پ بيان: دور نيست «دما خون» تصحيف تام باشد بمعنى درست.پ 94- «ما آفريديمشان از آنچه ميدانند» فرمود: از نطفه سپس از علقه.پ 95- و از همان (721) «آفريده شده آدمى از علق» يعنى از خون.پ 96- در مجمع البيان (ج 3 ص 193) روايت شده كه ابن صوريا و جمعى از يهود فدك كه در مدينه نزد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آمدند پرسيدند خوابت چگونه است؟

بما از خواب پيغمبر آخر الزمان گزارش شده، فرمود: دو چشمم بخوابند و دلم بيدار است، گفتند: راست گفتى اى محمّد، پس بما بگو: فرزند از مرد است يا زن فرمود استخوانها، پى و رگها از مردند، و گوشت و خون و ناخن و مو از زنست، گفتند:

راست گفتى اى محمّد، پس چرا فرزند گاهى تنها بعموها ماند و هيچ نشانى از دائيها ندارد يا تنها بدائيها ماند و هيچ نشانى از عموها ندارد، فرمود: آب هر كدام بالا دستى كرد شباهت از او است، گفتند: راست گفتى اى محمّد، بما بگو پروردگارت چيست؟ و خدا نازل كرد قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ تا آخر سوره- الخبر-پ 97- در كافى (ج 7 ص 315): بسندى از عبد اللَّه بن سنان كه بامام ششم عليه السّلام گفتم: مردى يك تخم او رفته؟ فرمود: اگر تخم چپش باشد همه ديه بايد، گفتم:

 

چرا؟ مگر نگفتى هر عضوى دو تا است در تن نيم ديه دارد؟ فرمود: براى اينكه فرزند از تخم چپ است.پ 98- در فقيه (511): بسندش تا امام ششم عليه السّلام كه فرمود: فرزند از تخم چپ است و چون بريده شود در آن دو سوم ديه است و در راست آن يك سوم ديه.پ بيان: شهيد دوم- قدس سره- گفته: برخى اطباء انحصار تولد را به تخم چپ منكرند و جاحظ در حيات الحيوان آن را بعوام نسبت داده، و اگر نسبت آن بائمه عليه السّلام ثابت شود بانكار منكر توجه نشود. پايان.

گويم: اين چيزيست كه در غالب دانستنش جز از راه وحى و الهام نمى‏شود و تجربه بدان نمى‏رسد، با اينكه ممكن است حمل اخبار بر اينكه تخم چپ مؤثرتر است در آن.پ 99- در توحيد مفضل: اى مفضل از آفرينش آدمى آغاز كنيم، بدان عبرت‏گير و آغازش تدبير كار بچه شكمى است در رحم درون سه ظلمت شكم و رحم و مشيمه، آنجا كه چاره‏اى براى خواستن روزى ندارد و نه براى رفع آزار و نه جلب نفع و دفع ضرر كه از خون حيض باندازه غذايش بدو روانه شود چنانچه آب گياه را و پيوسته تا كمال خلقتش همان است غذايش با تنش سخت شود و پوستش براى مباشرت هوا نيرو گيرد و ديده‏اش براى برخورد با تابش وانگه درد زادن بمادرش يورش برد و او را وادارد تا بزايد.

و چون زائيد، آن غذا كه از خون مادر ميخورد بپستانش برگردد و مزه و رنگش بغذاى ديگر برگردند كه براى نوزاد از خون مناسبتر است تا در هنگام نياز بو رسد و چون زاد لب بر جنبد و بجنباند براى پستان مادرش كه شير بنوشد و دو پستانش را چون دو ابزار آويخته براى نياز خود دريابد، و تا تنش لطيف و روده‏هاش نازك و اندامش نرمند شير نوشند، و چون جنبش كرد و نياز بغذاى سخت پيدا كرد تا بدنش نيرو گيرد دندانهاى آسيا و پيشين او برويند تا غذا را با آنها بجود و نرم گردد و فرو دادنش بر او آسان باشد.

 

پ‏پيوسته چنين است تا بالغ شود و اگر پسر است، مو در رويش برويد و اين نشانه نر است و عزت مرد كه بدان از كودكى و شباهت زنان بدر آيد، و اگر دختر است رويش ساده ماند تا خرم و زيبا باشد و مرد را بكشد بدان چه در آن نژاد و بقاء نوع است.

عبرت گير اى مفضل از آنچه آدمى در اين دوره‏هاى مختلف بدان تدبير شود آيا ممكن است خود بخود باشد؟ نبينى اگر آن خون در رحم بدو روان نشود پژمرده شود و خشكيده گردد چون گياهى كه آب ندارد، و اگر درد زادن او را بهيجان نيارد چون زنده بگور باشد، اگر پس از نزادن شير مناسب او نباشد از گرسنگى بميرد يا غذاى ناباب خورد كه پرورده نشود، اگر در وقت دندانهايش نرويد نتواند غذا را بجود و قورت دهد، و اگر هميشه شيرخور ماند تنش نيرو نگيرد و بكارى نخورد، و بايد هميشه مادر به او مشغول باشد و بفرزند ديگر نرسد؟ و اگر بموقع مو در رويش نرويد بژست كودكان و زنان بماند و جلال و وقارى نيابد.

مفضل گويد: گفتم: اى مولايم، من كسى را ديدم كه تا پيرى بى‏مو مانده و رويش مو بر نياورده، فرمود: اين براى سزاى كردار آنها است و خدا هيچ ستمكار نيست به بنده‏ها، كيست آنكه بپايد كودك را تا او را برساند بهمه اين مقاصد جز آنكه او را از نبود آفريده، و صلاح او را پس از بودن بعهده خود گرفته، اگر بيخدا و خود بخود چنين تدبيرى ميشد، بايد عمد و تقدير خطاء و نشدنى بيارند، زيرا هر دو ضد خود بخود و اهمالند. و اين گفته ياوه‏ايست از گوينده‏اش، زيرا مهمل درست ببار نيارد و تضاد نظم نتراود، خدا برتر است بخوبى از آنچه بيدينان گويند.

اگر نوزاد با فهم و خرد از مادر ميزائيد، جهان را ناشناس درمييافت و سرگردان و گيج ميشد كه يكباره ابن همه ناشناخته ديده از اشكال جهان و بهائم و پرنده و جز آن كه ساعت بساعت و روز بروز نگردد و از اينجا عبرت گير كه چون بچه چيز فهمى را اسير گيرند گيج شود و بزودى زبان ديگرى نياموزد و ادب ياد نگيرد چنانچه طفل خرد سال نفهم.

 

پ‏وانگه اگر از نوزادى ميفهميد و عقل داشت ناراحت ميشد كه او را با پستان شير دهند و در قنداق پيچند و بگهواره نهند براى آنكه از اينها بواسطه رقت تن و رطوبت نوزادى بى‏نياز نبود و بعلاوه شيرينى كودك را در دلها نداشت، و بدنيا مى‏آمد گول و غافل از آنچه اهل دنيا دارند، و بر خوردش بهر چيز با ذهنى ناتوان و شناختى ناچيز بود، ولى خرده خرده معرفت يابد و حال بحال تا با همه چيز الفت گيرد و تمرين نمايد و بر آن بپايد، و از سرحد تأمل و نگرانى بدرايد و بدنبال زندگى رود با عقل و چاره‏جوئى و عبرت‏گيرى و فرمانبرى و سهو و غفلت [و گناه‏].

و در اينجا وجوه ديگرى هم هست، زيرا اگر با عقل كامل متولد ميشد و خوددار بود ديگر پرورش فرزند لطفى نداشت، و سرگرمى پدر و مادر بفرزند و صلاح او معنا نداشت، و تربيت پدران براى پسران سزائى از بر و احسان بخود نميگرفت در آن وقتى كه بدان نياز دارند، و اصلا الفتى ميان اولاد و پدر نبود چون بى‏نياز از سرپرستى او بودند و از همان آغاز ولادت از هم جدا ميشدند، و فرزند پدر و مادرش را نميشناخت، و از همبسترى با مادر و خواهر و محرومانش امتناع نداشت، زيرا آنها را نميشناخت، و دست كم اين زشت بود.

و رسواتر و زشت‏تر از همه اينكه اگر نوزاد با كمال عقل از شكم مادر مى‏افتاد ميديد و مى‏فهميد آنچه را نبايد و نشايد، آيا نبينى هر چيز آفرينش در نهايت درستى است و عادى از هر خطاء كم و بيش.

بشناس اى مفضل كه در گريه كودكان چه سود است، زيرا در مغز كودكان رطوبتى است كه اگر بماند پيشامدهاى ناگوار و بيماريهاى بزرگ ببار آرد از رفتن نور چشم و جز آن و گريه اين رطوبت روان كند و بيرون آرد و بدنبالش تندرستى و ديده روشن باشد، آيا روا نيست كه كودك از گريه سود برد و پدر و مادرش ندانند و پيوسته او را ساكت سازند و در هر چيز رضاى او را جويند تا نگريد و بفهمند كه گريه‏اش براى او اصلح است و خوش انجامتر.پ همچنين در بسيارى چيزها ممكن است منافعى باشد كه منكران خدا نشناسند

 

و اگر مى‏فهميدند قضاوت نمى‏كردند كه فلان چيز سودى ندارد براى اينكه نفهمند و ندانند، و هر چه منكران ندانند عارفان دانند و بسيارى را هم علم مخلوق بدان نرسد و علم خالق بدان احاطه دارد، جل قدسه و علت كلمته.

و آب دهان كودكان هم كه روانست رطوبتى است كه اگر در تن آنها بماند آفات بزرگى شود چنانچه از غلبه رطوبت بينى كه بله و ديوانگى و حواس‏پرتى و جز آن از بيماريهاى نابود كن پديد گردند مانند فلج و لقوه و مانند آنها، و خدا آن رطوبت را از دهانهاشان در خردسالى روان كند براى تندرستى آنها در سالمندى و خدا تفضل كرده بآنها كه آفريده بدان چه ندانند، و مصلحت بينى كرده براى آنها بدان چه نشناسند، و اگر نعمتهاى خود را كه بدانها داده مى‏فهميدند مانع آنها بود از اينكه بدنبال نافرمانى او افتند، منزه باد كه چه والا نعمت است، و بر مستحقانش و جز آنها از مردم بخشنده سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً. گويم: البته شرحش و تمامش در كتاب توحيد گذشت.پ 100- در علل (ج 2 ص 272): بسندى از مفضل بن عمر كه پرسيدم از امام ششم كه كودك بيخود ميخندد، و بيمورد ميگريد، فرمود: اى مفضل هيچ كودكى نباشد جز اينكه امام را بيند و با او راز گويد، گريه‏اش براى اين است كه امام از او نهان شود، و خنده‏اش براى آنكه پيش او آيد، تا چون زبان باز كند، اين در بروى بسته شود و دلش آن را فراموش كند.پ بيان: ظاهر خبر دور از باور نيست با آنكه صحيح باشد، و بسا مقصود از ديدن امام و رازگوئيش توجه او و شفاعت و لطفش باشد و دعايش براى كودك زيرا آنها در عوالم تصرفى دارند كه عقل بدان نرسد.پ 101- در توحيد: بسندش از ابن عمر كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: كودكان خود را براى گريستن آنها نزنيد زيرا تا چهار ماه گواهى بر يگانگى خدا است و چهار ماه صلوات بر پيغمبر و آلش و چهار ماه دعا براى پدر و مادرش.پ بيان: بسا مقصود از اين خبر ضعيف اين است كه ثواب اين ذكرها و دعاها

 

بپدرش و مادرش ميرسد، و سزاست كه نه دلتنگ شوند و نه آنها را بزنند، و يكى گفته: سرش اين است كه كودك چهار ماه جز خدا نشناسد كه شناختنش سرشت او است و هم يگانگى او و گريه‏اش تنها توسل و پناه بخداست و همان گواهى بيگانگى او است و در چهار ماه ديگر مادرشناس است از اين نظر كه تنها وسيله تغذيه او است نه از جهت مادرى، و از اين رو در اين مدت پستان ديگرى را هم غالبا ميگيرد.

و پس از خدا جز وسيله ميان خود و خدا نشناسد براى روزى گرفتن كه بالطبع بدان مكلف است از اين رو كه وسيله است، و اين معنى رسالت است و گريه‏اش در حقيقت گواهى برسالت است در اين مدت، و در چهار ماه سوم پدر و مادر را شناسد و بفهمد كه در روزى بدانها نياز دارد و گريه او در اين مدت دعا براى سلامتى و ماندن آنها است در حقيقت.پ 102- در در منثور (ج 3 ص 72) از ابن عباس كه گروهى يهود نزد پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمدند و مسائلى پرسيدند و در ضمن گفتند، آب مرد و آب زن چطورند و دختر و پسر از آنها چطور است؟ فرمود: راستش آب مرد سفيد است و غليظ و آب زن زرد است و رقيق. هر كدام بالا شوند فرزند و شباهت از آن او است بفرمان خداى تعالى، اگر آب مرد بالا گرفت پسر است بفرمان خدا و اگر آب زن بالا گرفت دختر است بفرمان خدا.پ 103- و از انس كه عبد اللَّه بن سلام از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم پرسيد، چه بر گرايد فرزند را بپدرش يا مادرش؟ فرمود: جبرئيلم خبر داد كه چون آب مرد پيش افتد از آب زن فرزند بوى گرايد، و چون آب زن بر آب مرد، گرايد بزن.پ 104- و از ابن عباس در قول خدا تعالى وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ 11- الاعراف فرمود: در پشت آدم آفريده شدند و در ارحام صورت بندى شدند.پ 105- در روايت ديگر از او، در اصلاب مردان آفريده شدند وانگه در ارحام زنان صورتگرى شدند.پ 106- و در روايت ديگر از او قول خدا «خلقناكم» آدم است و «صورناكم»

 

نژاد او است.پ 107- از ابى سعيد خدرى كه شنيدم پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در پاسخ پرسش از عزل فرمود: باكى بر شما نيست اگر بكنيد، اگر خداى پيمانش را گرفته بر سر سنگ هم جان در او بدمد.پ 108- (در منثور ج 30 ص 144) همين مضمون از ابن مسعود روايت شده.پ 109- و از ابن عباس در تفسير سلاله كه آن شيره آب رقيقى است كه فرزند از آن است (ج 5 ص 6)پ 110- و از ابن عباس- بسندى مرفوع، نطفه‏اى كه فرزند آرد همه اندام و رگها از آن بلرزه آيند چون در رحم ريزد (..)پ 111- و از علي عليه السّلام كه چون نطفه چهار ماهه شود فرشته‏اى آيد و در ظلمات سه‏گانه بر او جان بدمد و اينست كه خدا فرمايد «سپس او را خلق ديگر ساختيم» يعنى دميدن جان (0 ص 7)پ 112- و از ابن عباس در قول خدا ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ يعنى از شكم مادر برآيد و آغاز آفريده ديگر شود اگر بنگ دهد، و نشانه خلقت جديدش اينست كه راه برد بپستان مادر و سپس از آفرينشش اينست كه بداند چگونه پاهايش دراز كند تا بداند كه بنشيند و بر سر دست راه رود و بر سر پا ايستد و تا راه رود، تا از شير گرفته شود و بداند چگونه بنوشد و خوراك خورد تا ببلوغ رسد، تا آنجا رسد كه در شهرها بگردد.پ 113- از قتاده در ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ يكى گويد روئيدن مو است و يكى گويد دميدن جان.پ 114- (در منثور ج 4- 345) كه رسول خدا فرمود: فرشته بنطفه‏اى كه 44 يا 45 شب در رحم ماند درآيد كه: پروردگارا شقى است يا سعيد، پسر است يا دختر؟

خدا فرمايد و آن دو بنويسند سپس كارش، روزيش، عمرش، اثرش، گرفتاريش نوشته شود و نامه بسته شود و بيش و كم نشود.

 

پ‏115- و از ابى ذر- رضى اللَّه عنه- كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: چون منى چهل شب در رحم ماند فرشته جانها آيد و او را بسوى پروردگار بر آورد، و گويد پروردگارا، پسر يا دختر، خدا حكمش را بدهد، گويد: شقى يا سعيد و بنويسد آينده او را و ابو ذر از آغاز سوره التغابن 5 آيه خواند تا وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ (ج 6 ص 227)پ 116- از عبد اللَّه بن مسعود كه: چون حديثى براى شما آوريم گواهش در قرآن است، نطفه چهل شبانه روز در رحم است و چهل علقه است و سپس چهل مضغه، و چون خدا خواهد آفريده‏اى آفريند، فرشته فرو آيد و گويدش كه بنويس، گويد چه نويسم؟ شقى يا سعيد، پسر يا دختر، و چه روزى دارد و چه اثرى و چه عمرى و خدا آنچه خواهد بدو وحى كند و فرشته بنويسد وانگه عبد اللَّه خواند إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ و گفت: امشاجش رگهاى او است (ج 6 ص 297)پ 117- از ابن عباس در قول خدا (مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ) كه آب مرد است و آب زن چون در آميزند.پ 118- و از ابن عباس در جواب نافع بن ازرق از (مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ) كه آميختن آب مرد است و آب زن در رحم گفت عرب آن را شناسند؟ گفت: آرى (و شعرى كوتاه آورد از ابى ذويب)پ 119- و از ابن عباس در قول خدا مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ يعنى چند رنگ،پ 120- و از مجاهد كه «نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ» چند رنگ، نطفه مرد سفيد و سرخ و از زن سبز و سرخ.پ 121- و از قتاده (ج 6 ص 298) إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ يك بار نطفه است يك بار علقه، يك بار مضغه، يك بار استخوان، سپس بپوشيم باستخوان گوشت، و نيرومندتر آنگاه است كه گوشت برآرد، سپس خلق ديگرش سازيم.

گفت: مو برايش بروياند فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ خدا از آنچه‏اش آفريد آگاه كرد، و آگاهش كرد كه آن را بيان كرده تا بيازمايدش بدان، و

 

بداند چگونه او را شكر گزارد و حقشناسى كند، و برايش بيان كرد حلال و حرام را سپس فرمود «ما رهنموديمش يا شاكر نعمت‏هاى خداست و يا ناسپاس بدانها.پ 122- از عكرمه در معنى «امشاج» كه ناخن است و استخوان و پى از مرد، و گوشت و خون و مو از زن.پ 123- از مالك بن حويرث كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: چون خدا خواهد آدمى آفريند مرد با زن جماع كند و آبش در هر رگ و پى او بجهد و چون روز هفتم شود خدا هر رگى ميان او و آدم است گرد آورد و سپس خواند فِي أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ‏پ 124- از مجاهد در معنى فِي أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ كه زشت يا زيبا مانند پدر يا مادر يا دائى يا عمو.پ 125- و از على بن رباح از پدرش از جدش كه پيغمبر بدو فرمود: چه برايت زاد؟ گفت يا رسول اللَّه چه باشد؟ يا پسر است يا دختر، فرمود: بكه ماند؟

گفت: يا رسول اللَّه ناچار بپدرش يا مادرش، فرمود: چنين مگو كه چون نطفه در رحم استوار شود خدا هر نسبتى تا آدم دارد حاضر كند و آن را بصورت يكى از آنها بسازد آيا اين آيه را در قرآن خدا نخواندى؟ فِي أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ يعنى از نسب ميان تو و آدم (ج 6 ص 323)پ 126- و از ابن ابى حاتم در قول خدا يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ گفت: پشت مرد و سينه زن كه فرزند جزء از آنها نباشد.پ 127- و از ابن ابرى كه: صلب از مرد است و ترائب از زن.پ 128- و از ابن عباس كه يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ ميان گردن و گلوگاه.پ 129- از مجاهد كه: ترائب فروتر از گلوگاه است.پ 130- و از ابن عباس كه: ترائب جاى گردن بند زن است.

 

پ‏131- نافع بن ازرق، بابن عباس گفت: بمن خبر ده از قول خدا عزّ و جلّ «برآيد از ميان صلب و ترائب» گفت: ترائب جاى گردن‏بند زنست، گفت:

عرب اين معنا را ميشناسد؟ گفت آرى، آيا نشنيدى گفته شاعر را؟

         زعفران بر ترائب آن زن             ميدرخشد بسينه و گردن‏

پ 132- از عكرمه پرسش شد از قول خدا يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ گفت: صلب از مرد و ترائب از زن آيا قول شاعر را نشنيدى؟

         رشته لؤلؤ بر ترائب آن زن             ميدرخشد بسينه و گردن‏

پ 133- و از ابن عباس كه: ترائب ميان دو پستان زنست.پ 134- و از سعيد بن جبير كه: ترائب سينه است.پ 135- و از عكرمه و ابن عياض مانند آن آمده.پ 136- و از ابن عباس كه: ترائب 4 دنده زيرين است از هر سوپ 137- و از اعمش گفت: استخوان و پى از آب مرد است، و گوشت و خون از آب زن.پ 148- از قتاده در قول خدا يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ يعنى از ميان پشتش و گردنش برآيد كه «البته او ببرگرداندنش توانا است» گفت:

خدا بزنده كردن و بازگرداندن او توانا است «روزى كه بيازمايند اين راز دلها را» اين درونيها آزموده شوند، خير را در دل گرفتند و آن را آشكار كردند «نيست برايش هيچ نيرو» كه خود را نگهدارد و از خود دفاع كند «و نه ياور» كه در برابر خدا او را يارى كند.پ 139- از ابن عباس در قول خدا إِنَّهُ عَلى‏ رَجْعِهِ لَقادِرٌ توانا است كه پير را جوان كند و جوان را پير.پ 140- از مجاهد است كه إِنَّهُ عَلى‏ رَجْعِهِ لَقادِرٌ يعنى نطفه را بر گرداند باحليل.

 

يك فائده [در مورد تشكيل جنين‏]

:پ يكى از محققان گفته: آغاز صورت بندى نطفه در منى مرد است و آغاز پذيرش صورت در منى زن و نسبت آنها به جنين چون مايه است و شير در باره پنير، و گفته‏اند، هر دو منى نيروى بستن و پذيرفتن دارند ولى بستن در نر نيرومندتر است و پذيرفتن در ماده، و گفتند اگر چنين نباشد يك چيز نميشوند، و منى مرد بسته نگردد تا جزئى از فرزند شود.

و ديگرى گفته بهمين نظر هر گاه مزاج ماده نيرومند و مردانه باشد مانند مزاج زنهاى پاكدل و پر نيرو و مزاج كبدش گرم باشد، منى كليه راستش بجاى منى مرد باشد در نيروى بستن و منى كليه چپش بجاى منى ماده در نيروى پذيرفتن و فرزند باذن خدا آفريده شود.

بويژه اگر نفس او از روح القدس نيرو گيرد و بدو متكى باشد بطورى كه پيوستش بطبع و تن رسد، و مزاج را دگرگون سازد، و همه نيروهايش كمك روحانى گيرند و چنان بكارها مقتدر شود كه به سنجش نيايد، مانند صديقه مريم دختر عمران بر پيغمبر، و پسرش و خودش درود، كه روح القدوس برايش چون آدمى مجسم شد درست اندام و زيبا، و نفسش بديدار او تهييج شد و شهوتش جنبيد و فرو ريخت، مانند احتلامى كه در خواب دست دهد. پايان من گويم: گذشت كه نفوذ فرمان خدا سبحانه وابسته باسباب عادى نيست تا نياز باين زمينه‏سازيها باشد كه بسا بكشد به نسبتهائى بزنان مقدس و پاكدامن كه خدا را خوش نيايد و صرف نظر از آن احوط است سپس گفتند: آغاز آفرينش جنين همان وجود منى است در رحم مانند خمير كه بتنور چسبانند، و آنگه اندكى تغيير كند و چون تخمى شود كه در زمين كارند، سپس در آن نقطه‏ها از خون حيض پديد آيد و علقه ناميده شود سپس بر رويش خونى ديده شود و چون خون خشك بنمايد و اندكى بزرگ شود و باد گرمى در آن خيزد و مضغه نام گيرد.پ سپس كامل شود و سه عضو رئيسى (دل، كبد و مخ) در آن ممتاز شوند، و براى‏

 

اعضاء ديگر نقشه‏اى برآيد و آن را جنين نامند، و سپس نقشه اعضاء ديگر در آن پديد گردد و نيرومند و سخت شوند و جانى گيرد و بجنبد و بچه ناميده شود، سپس اعضاء از هم ممتاز گردند و مو برويد و زبان گشايد و خلقتش تمام شود، خلقت پسر پيش از دختر تمام شود، و چون كامل گردد بهمان خون حيض براى غذاى خود اكتفا ندارد، و جنبش‏هاى سخت كند و تا بيست و بندهاى رحم را بدرد و زائيدن محقق شود.

برخى گفتند: رحم ميان مثانه و روده راستا است، و بچند رشته زنجير مانند بسته است و تنه آن پى مانند است و كش دار تا هنگام زايش و هر نيازى پهن و دراز شود و باز بهم آيد و دو درون دارد كه بيك دهانه رسند و دو گوشه دارد بنام دو شاخه (دو گوشواره خ ب) رحم و بدنبال اين دو گوشه دو تخم زنست كه از دو تخم مرد خردترند و كم پهناتر، و منى زن از آنها برحم ريزد، و رحم گردنى دارد كه تا فرج زن كشيده شده است، و بجاى آلت در مرد است.

و چون منى مرد بمنى زن در درون رحم آميخته شود نطفه بسته گردد و سپس از خون حيض بزرگ شود، و رگهائى از رحم به جنين پيوندند و آن را غذا دهند تا درست و كامل شود، و چون آنچه از اين رگها نرسد بس او نباشد بسختى براى طلب خوراك بجنبد و رشته‏هاى زنجيروار رحم را پاره كند و زايش پديد شود- پايان-.

و بدان كه همه گويند منى از فضله هضم چهارم است كه در اعضاء باشد، بقراط در كتاب منى خود گفته: كه بيشتر ماده منى از مغز است كه بدو رگ پشت گوشها فرو ريزد و از آنجا بمغز حرام تا پر با مغز فاصله نگيرد و مزاجش بهم خورد، و از آنجا به دو قلوه ريزد پس از نفوذ در دو رگ برجسته كه از درون برگهاى پيوسته بدو تخم وابسته‏اند، از اين رو گفتند بريدن آنها سبب قطع نسل است.پ طبرى از بقراط نقل كرده كه چون صقالبه خواهند فرزندان خود را

 

براى دعوت مذهبى يا مردم بپرورند اين دو رگ آنها را ببرند، ديگر نتوانند جماع كنند و بصورت زن شوند و بدانها تبرك جويند و بدرگاه خداشان وسيله سازند، و روايت كنند كه دعاى او بر آورده است و برگزيده خدا شود و از پليديها پاك گردد، جالينوس اين نظر بقراط را منكر شده و او را تخطئه كرده است.

شيخ (الرئيس) گفته: منى نبايد تنها از مغز باشد و گرچه بخميره آنست و آنچه بقراط در باره دو رگ گفته درست است بلكه واجب است از هر عضو رئيسى و با شخصيت باشد و از اعضاء ديگر هم بدان ترشح كند، قرشى در شرح قانون گفته: همانا منى از رطوبتى است كه مانند شبنم بر همه اعضاء نشيند و معلوم است كه در همه اعضاء مجراى پيوسته بدو تخم و آلت ندارند و تنها راهش اينست كه تبخير شود و بمغز بر آيد و در آنجا گرمى بخارش برود و سرد گردد و در هم شود و بقوام پيش از بخار شدن برگردد و از آنجا برگهاى پس دو گوش بريزد و برگهاى نخاع جارى گردد تا از روغنى كه مغز بدان داده باز نماند و بار ديگر بواسطه گرمى بخار نشود.

و چون از آنجا فرو آيد تا نزديك دو تخم برگهاى پيوسته ميان دو قلوه و دو تخم ريزد كه پر از خونند و در دو قلوه گرم شود و آراسته گردد، و آن مايه‏اى كه از مغز فرود آيد آن خون را تا اندازه بمانند خود برگرداند، و از آن پس به دو تخم نفوذ كند و آراستگى و سپيدى و پخت آن كامل شود و از آن بجايگاههاى خود برود.

و مؤيد آنست آنچه از كتاب وابسته به هر مس در راز آفرينش كه بليناس آن را شرح كرده نقل شده است و آن اينست كه چون منى از جايگاه خود هنگام جماع برآيد بهم پيوندد و بمغز برآيد و صورت آن را گيرد، وانگاه به آلت مرد فرو آيد و از آن برآيد.پ و شارح اسباب گفته: مايه منى از كبد بدو قلوه در تيره‏هاى ميان تهى فرو آمده آيد، و در آنها آبش گرفته شود و از آنجا بمجرائى كه ميان دو تخم و آنها

 

است بيايد و پس از سرخى سفيد شود و از آنجا بدو تخم ريزد و آنها بپديد شدن منى كمك كنند بوسيله گرى كردن خونى كه در اين رگها نفوذ دارند- پايان-.

و گفته‏اند: از دو تخم دو ظرف گنگ مانند از جنس دو تخم روئيده‏اند كه بطرف زهار برايند و آويزگاه دو تخم و يك ورى بدهانه مثانه فروتر از مجراى بول فرو شوند و پيوندند بدان مجرى كه در بيخ آلت مرديست، و اين دو را ظرف منى خوانند، و در مردها درازتر و پهن‏ترند از آنها در زنها.

در آلت مردى سه سوراخ است يكى براى منى و دوم براى بول و سوم براى ودى چنانچه شيخ در قانون گفته است، و مؤلف ترويح الارواح گفته: در آلت مردى دو سوراخ است: يكى از بول و ودى و ديگرى از منى، سخن آنها در اين باره بسيار است، بهمين بس كرديم تا باندازه‏اى ببرخى اصطلاحات آنها آگاه شوى و در فهميدن آنچه گذشت و آنچه از آيات و اخبار بيايند بكار برى، و خدا ميداند حقائق امور را.

 

پايان جزء 4 مجلد 14- كتاب السماء و العالم- از بحار الانوار كه جزء 60 طبع تازه است و ما آن را با نسخه مصحح فاضل خبير شيخ محمد تقى يزدى برابر كرديم با آنچه پاورقى و ريزه‏كارى داشت و اللَّه ولى التوفيق.