باب پنجم انواع مسخ‏شده‏ها و احكامشان و علل مسخشان

پ‏1- در علل- 2: 172 ط قم: بسندش تا امام هفتم عليه السّلام كه مسخ‏شده‏ها 13 نوعند: فيل، خرس، خرگوش، كژدم، سوسمار، عنكبوت، كرمك سياه آبگيرها، جرّى، شب پره، ميمون، خوك، زهره و سهيل، گفته شد يا ابن رسول اللَّه سبب مسخ اينان چه بوده؟ فرمود: فيل مرد زورگوئى لوطى بود و تر و خشكى وانميگذاشت، خرس مرد مابونى بود كه مردان را بخود ميخواند، خرگوش زن پليدى بود كه از حيض غسل نميكرد و نه از جز آن كژدم مرد بدزبانى بود كه كسى از او سالم نميماند سوسمار مردى اعرابى بود كه با نوك عصايش از حجاج دزدى ميكرد، عنكبوت زنى بود كه شوهرش را جادو كرد، كرمك سياه مرد سخن چينى بود كه دوستان را از هم جدا ميكرد، جرّى مرد ديوث بود كه مردان را بزن خود ميكشاند، شب پره مرد دزدى بود كه خرما را از سر نخل ميدزديد، ميمون يهودانى بودند كه در روز شنبه تجاوز كردند، خوكها ترسايان بودند كه مائده آسمانى خواستند و پس از فرو آمدنش بسخت‏ترين وجهى تكذيب كردند، سهيل مردى بود كه در يمن گمركچى بود، زهره زنى بود بنام ناهيد و او همانست كه مردم گويند هاروت و

 

ماروت فريفته او شدند.پ بيان: تر و خشكى را وانميگذاشت يعنى بهر مردى دست مى‏يافت او را ميگائيد و اين همانست كه مردم گويند: دلالت دارد كه نزد عوام مردم مشهور است و اصلى ندارد و آنچه آيد حمل بر تقيه شود چنانچه گذشت.پ 2- در علل 2- 171 ط قم: بسندش از محمّد بن حسن بن ذعلان كه پرسيدم ابو الحسن عليه السّلام را از مسوخ، فرمود:

دوازده دسته‏اند و علتها دارند، فيل مسخ شد كه پادشاهى زناكار و لوطى بود خرس براى آنكه اعرابى جاكشى بود و خرگوش براى آنكه زنى بود بشوهرش خيانت ميكرد و از حيض و جنابت غسل نميكرد، شب پره براى آنكه خرماهاى مردم را ميدزديد، سهيل براى آنكه گمركچى بود در يمن، زهره براى آنكه زنى بود كه هاروت و ماروت بدو فريفته شدند ميمون و خوك قومى از بنى اسرائيل بودند كه در شنبه خطا كردند، جرّى و سوسمار گروهى از بنى اسرائيل بودند كه چون مائده بعيسى عليه السّلام فرود آمد ايمان نياوردند و گم شدند دسته‏اى در دريا افتادند و دسته‏اى در خشكى، عقرب مرد سخن چين بود، زنبور گوشت فروشى بود كه در ترازو دزدى ميكرد.پ بيان: مسخ اصحاب شنبه بخوك مخالف ظاهر آيه است و آنچه گذشت درست‏تر است و ممكن است جمع ميان دو خبر باينكه تعبير آيه از همه بميمون براى اينست كه بيشتر ميمون شدند و بسا در اصحاب مائده خوكان هم بودند كه در اين خبر ذكر نشدند و اختلافهاى ديگر اين اخبار بسا در برخى حمل بر تقيه شود و در برخى به تعدد و مسخ.پ 3- در علل- 2: 172- ط قم- بسندش از امام هشتم عليه السّلام كه شب پره زنى بود هوويش را جادو كرد و خدا او را بصورت شب پره نمود، موش سبطى بودند از يهود كه خدا عزّ و جلّ بر آنان خشم كرد و آنها را موش كرد و پشه مردى بود كه به پيغمبران خدا استهزاء ميكرد و خدا عزّ و جلّش پشه كرد، شپش از تن است و يكى از

 

پيغمبران بنى اسرائيل ايستاده بود بنماز كه يك بيخردى از بنى اسرائيل پيش او آمد و او را مسخره ميكرد و بچهره‏اش كجروئى نشان ميداد و از جايش نرفت تا خدا عزّ و جلّ او را شپشى كرد، وزغ سبطى از اسباط بنى اسرائيل بودند كه پيغمبرزاده‏ها را دشنام ميدادند و دشمن ميداشتند و خدا وزغشان كرد، عنقاء از خشم خدا عزّ و جلّ مسخ شد و نمونه گرديد، بخدا پناه از خشم و كيفرش.پ بيان: از تن آدمى است يعنى از آن پديد گردد ولى شبيه آن از مسوخ بنى اسرائيل بود و در برخى نسخ حسد بحاء بى‏نقطه است يعنى سبب مسخش حسد بود.پ 4- در محاسن و در علل- 2: 173- بسندش تا امام چهارم كه مسخ‏شدگان آدميزاده 13 رسته‏اند چون ميمون، خوك، شب پره، سوسمار، خرس، فيل، دعموص، جرى، كژدم، سهيل، خارپشت، زهره و عنكبوت، ميمونها گروهى از بنى اسرائيل بودند كه كنار دريا منزل كردند و در شنبه تجاوز كردند و ماهيان را شكار كردند و خدا عزّ و جلّ ميمونشان كرد، خفاش زنى بود كه هوو داشت و او را جادو كرد و خدا عزّ و جلّش شب پره نمود، سوسمار عربى بيابانى بود كه از كشتن هر كس بدو برميخورد خوددارى نمى‏كرد و خدا عزّ و جلش سوسمار كرد، فيل مردى بود كه بهائم را ميگائيد و خدا عزّ و جلش فيل كرد، دعموص (كرمك سياه ته آب) مردى زناكار بود كه چيزى را وانميگذاشت و خدا عزّ و جلش دعموص كرد جرى مردى سخن چين بود و خدا عزّ و جلش جرى كرد، كژدم مردى عيبجو و بدزبان بود و خدا عزّ و جلش كژدم كرد، خرس مردى بود دزد حجاج و خدا عزّ و جلش خرس كرد، سهيل مردى گمركچى و ستمكار بود و خدا عزّ و جلّش سهيل كرد، زهره زنى بود كه هاروت و ماروت بدو فريفته شدند و خدا عزّ و جلّش زهره كرد، عنكبوت زنى بدرفتار و نافرمان شوهر بود و روگردان از او و خدا عزّ و جلش عنكبوت كرد، خارپشت مردى بدخلق بود و خدا عزّ و جلّش خارپشت كرد.

 

پ‏5- در مجالس و در علل: بسندش تا على بن ابى طالب عليه السّلام كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را از مسوخ پرسيدند و فرمود 13 باشند (و مضمون همان حديث شماره 1 را با اندك اختلافى آورده و بجاى ناهيد ناهيل گفته).

صدوق- رضي الله عنه- گفته: مردم در باره زهره و سهيل اشتباه كردند كه ميگويند دو ستاره‏اند و چنان نيست كه ميگويند، ولى دو جانور دريائيند كه نام دو ستاره را دارند مانند حمل، ثور، سرطان، اسد، عقرب و حوت و جدى كه بروج آسمانى و همنام جانورانند و همچنين باشند زهره و سهيل و براى آن مردم در باره آنها بغلط رفتند نه جز آنها چون ديدن آنها متعذر است زيرا از جانوران درياى گرد جهانند آنجا كه كشتى نرسد و دسترس نباشند، و خدا عزّ و جلّ نافرمانها را انوار تابان نكند كه تا زمان و آسمان بجاست بمانند و مسوخ بيش از سه روز نمانند كه بميرند و اين جانوران را براى شباهت بمسوخ مسوخ گويند و مانند مسوخ باشند نه خود آنها و خدا گوشتشان را حرام كرده براى زيانها كه در آنها است و امام باقر عليه السّلام فرمود: خدا عزّ و جلّ از خوردن گوشت نمونه‏هاى مسوخ قدغن كرد تا مردم بدانها بهره‏مند نگردند و كيفرشان را سبك نشمارند.پ 6- در علل- 2: 175-: بسندش از محمّد بن جعفر اسدى كوفى كه ميگفت:

سهيل و زهره دو جانورند از جانوران درياى گرد جهان آنجا كه نه كشتى رسد و نه چاره‏اى دارد و آنهايند دو مسخ شده كه در رسته مسوخات آمدند، و غلط رفته كسى كه آنها را دو ستاره معروف دانسته بنام: سهيل و زهره، و گفته هاروت و ماروت دو موجود روحانى بودند كه آماده و كانديد فرشته‏ها شدند و بدرجه فرشته نبودند و امتحان و آزمودن را برگزيدند و كارشان بدان جا كشيد و اگر فرشته بودند معصوم بودند و نافرمانى نميكردند، و همانا خدا در قرآنش آنها را دو فرشته خوانده باين معنى است كه آفريده شده بودند تا فرشته شوند چنانچه خدا عزّ و جلّ به پيغمبرش فرمود «البته تو مرده‏اى و آنها هم مرده‏اند 30- الزمر» باين معنى كه تو خواهى مرد و آنها هم خواهند مرد.

 

پ‏7- در اختصاص- 301 و در بصائر- 103-: بسندش از عبد اللَّه بن طلحه كه امام ششم را از وزغ پرسيدم فرمود: پليد است و مسخ شده چونش كشى غسل كن، سپس فرمود: پدرم در حجره نشسته بود و با او مردى بود كه سخن ميگفت، ناگاه وزغى زبان ميجنبانيد پدرم بآن مرد فرمود: ميدانى اين وزغ چه ميگويد؟ آن مرد گفت: ندانم چه گويد، فرمود: گويد: بخدا اگر بعثمان بدگوئى البته على را پيوسته دشنام دهم تا برخيزد از اينجا.

در دلائل طبرى بسندى مانندش آمده- 99- و در كافى بسندى مانندش آمده و در آخرش افزوده پدرم فرمود: از بنى اميه كسى نميرد جز كه بشكل وزغ شود- يعنى دندان شماره.پ 8- در محاسن- 472- بسندش از حسين بن خالد كه پرسيدم از امام هفتم عليه السّلام حلال است خوردن گوشت فيل؟ فرمود: نه، گفتم: چرا؟ فرمود: چون نمونه است و خدا گوشت مسوخ و نمونه آنها را در شكل حرام كرده- در علل- 2: 171- بسندش مانندش آمده.پ 9- در اختصاص- 138-: بسندش از حذيفة بن يمان كه همراه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بوديم كه فرمود: راستى خداى تبارك و تعالى 12 تيكه از بنى اسرائيل را مسخ كرد و از آنها مسخ كرد بميمون و خوگها و سهيل و زهره و كژدم و فيل و جرّى كه ماهى حرام است و دعموص و خرس و سوسمار و عنكبوت و خارپشت حذيفه گفت پدر و مادرم قربانت اى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله براى ما شرح بده چگونه مسخ شدند، فرمود: اما ميمونها مسخ شده‏اند چون ماهيان را در زمان داود پيغمبر عليه السّلام روز شنبه شكار كردند، و اما خوگها براى آنكه كافر شدند بمائده‏اى كه خدا از آسمان بر عيسى بن مريم عليه السّلام فرود آورد، و اما سهيل براى آنكه مردى بود گمركچى. و يك عابدى در آن زمان بر وى گذر كرد و آن گمركچى گفت: مرا رهنما بدان نام خدا كه با آن بر آب راه روند و بر آسمان برايند و او را بدان راه نمود. و آن گمركچى گفت سزا است كسى كه اين نام‏

 

را بشناسد در زمين نباشد بلكه بآسمان برآيد و خدايش مسخ كرد و آيت جهانيان ساخت.پ و اما زهره مسخ شد چون زنى بود كه هاروت و ماروت دو فرشته را فريفت و اما كژدم براى اينكه مردى بود سخن چين و دشمنى افكن ميان مردم، و اما فيل براى اينكه مردى بود زيبا و بهائم را چون گاو و گوسفند از روى شهوت ميگائيد نه زنها را، و اما جرّى براى اينكه مرد بازرگانى بود و براى مردم كم پيمانه ميكرد و كم بترازو ميزد، و اما دعموص (كرمك سياه ته آب) براى آنكه مردى بود كه چون با زنان مجامعت ميكرد غسل جنابت نميكرد و نماز را نميخواند و خدا جايگاهش را تا روز قيامت تك آب ساخت از بيتابى بر سرما.

و اما خرس براى اينكه مردى بود راهزن، رحم به غريب و درويش نميكرد جز اينكه او را لخت ميكرد، و اما سوسمار براى اينكه مردى بود از اعراب و چادرى بر سر راه داشت و چون كاروانى بدو ميگذشت و باو ميگفت اى بنده خدا از كدام راه بفلان جا برويم اگر مشرق را ميخواستند آنها را بمغرب بازمى‏گردانيد و بر عكس و آنها را سرگردان ميكرد و براه خير ره نمينمود، و اما عنكبوت بشوهرش خيانت ميكرد و ديگرى را بخود راه ميداد، و اما خارپشت مردى بود از بزرگان عرب و مسخ شد زيرا چون مهمان بدو ميرسيد در بروى خود ميبست و بكنيزش ميگفت برو نزد مهمان و بگو آقايم در خانه نيست و مهمان بر در خانه گرسنه شب را ميگذرانيد و اهل خانه سير و شاداب.پ 10- در بصائر- 102-: بسندش از عبد اللَّه بن طلحه كه پرسيدم از امام ششم عليه السّلام از وزغ فرمود: پليد است و همه مسخ شده‏اند چونش كشتى غسل كن.پ 11- در كتاب محمّد بن مثنى: بسندى از عمار بن عاصم سيستانى كه بدر خانه امام ششم عليه السّلام آمدم و نزد آن حضرت درآمدم و گفتم: بمن خبر ده از مار و كژدم و چسنه و مانند آن، فرمود: قرآن نخواندى؟ گفتم همه قرآن را نميدانم فرمود نخواندى «آيا نديدند چه بسيار هلاك كرديم پيش از آنها از ملتها كه در خانه آنان‏

 

راه ميروند راستى در اين است نشانه البته آيا يادآور نشوند» گويد فرمود: آنان از خانه بدر آمدند و بآنها گفته شد: چيزى باشيد.پ 12- در كافى- 238 روضه-: بسندش از عبد الرحمن بن ابى عبد اللَّه كه شنيدم از امام ششم عليه السّلام ميفرمود: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله از حجره خود بدر آمد و مروان و پدرش گوش ايستاده كه سخن او را بشنوند و پيغمبر باو فرمود: وزغ بن وزغ، امام فرمود از آن گويند كه وزغ بسخن گوش ميدهد.پ بيان: يعنى چون آن حضرت آنها را كه گوش ايستاده بودند براى گفتارش تشبيه بوزغ كرد وزغ هم اين كاره است.پ 13- در كافى- 6: 247 فروع-: بسندش از امام هشتم عليه السّلام كه طاوس مسخ شده است مردى زيبا بود و بزنى كه شوهرش مؤمن بود عاشق بود و درگير شد و با او همبستر شد و پس از آن با او نامه نگارى كرد و خدا آنها را بدو طاوس ماده و نر مسخ كرد، از گوشت و تخمش مخور.پ 14- و از همان ص 221- فروع: بسندش از كلبى نسابه كه از امام ششم عليه السّلام پرسيدم از جرّى فرمود: خدا گروهى از بنى اسرائيل را مسخ كرد و آنچه از آنان بدريا رفتند جرّى شدند و زمير و مارماهى و جز آن و هر آنچه در خشكى ماندند ميمون و خوگ و جز آن شدند.پ 15- در دلائل طبرى- 144-: بسندش از مفضل بن عمر كه در ركاب امام ششم عليه السّلام راه ميرفتم و بعبد اللَّه بن حسن كه سوار بود گذشتيم، و چون چشمش بما افتاد شلاق كشيد كه بر آن امام عليه السّلام زند و وى باو اشاره كرد و دست راستش كه شلاق را داشت خشك شد و گفت: اى ابا عبد اللَّه تو را بخويشاوندى سوگند از من بگذر و آن حضرت بوى اشاره كرد و دستش بحال خود برگشت سپس بمن رو كرد كه اى مفضل (رو به يك وزغ بزرگ كه گذشت) مردم در باره اين چه گويند؟ گفتم:

ميگويند آنها آب بردند و آتش ابراهيم را خاموش كردند لبخندى زد و فرمود:

اى مفضل ولى اين عبد اللَّه است و فرزندانش كه مردم بدانها مهر ورزند براى انتساب‏

 

و خويشى.پ بيان: گويا مقصود اينست كه آنان پليدترين دشمنان خاندان پيغمبر عليهم السلامند مانند اين مسوخ و ضمير (عليهم) يا برگردد بعبد اللَّه و فرزندانش يا بمسوخ.

دنباله‏ايست: بدان كه انواع مسخ‏شده‏ها در كلام بيشتر اصحاب مضبوط نيست بلكه آن را بدين اخبار حواله كردند و گرچه بيشتر آنها باصطلاح آنان ضعيف باشند و آنچه از همه آنها برآيد 30 رسته است: 1- فيل 2- خرس 3- خرگوش 4- كژدم 5- سوسمار 6- دندان شماره 7- وزغ بزرگ 8- عنكبوت 9- دعموص 10- جرّى 11- شب پره 12- ميمون 13- خوگ 14- سگ 15- زهره 16- سهيل 17- طاوس 18- زنبور 19- پشه 20- خفاش 21- موش 22- شپش 23- عنقاء 24- خارپشت 25- مار 26- چسنه 27- زمير 28- مارماهى 29- وبر 30- ورل، ولى برخى بهم برگردند و يك رسته باشند.

دميري گفته: فيل معروف است و دو بخش است فيل و ژنده فيل و آنها چون شتر بختى و عرابند و برخى گفتند فيل نر باشد و ژنده فيل ماده، و اين نوع جز در سرزمين پرورش خود و در مركزش آبستن نشود گرچه خانگى گردد، و مانند شتر است كه چون بفحل آيد آب و علف را وانهد تا سرش باد كند و پرونده‏اش چاره‏اى ندارد جز گريز از او، و نرش پس از پنجسالگى بماده جهد، و زمان پرش او بهار است، و ماده‏اش دو سال آبستن ماند، و چون آبستن باشد نر بدو نزديك نشود و او را لمس نكند و باو نپرد پس از زائيدن جز بعد از سه سال، عبد اللطيف بغدادى گفته هفت سال آبستن ميماند و نرش جز بر يك ماده فيل نپرد، و او را بر ماده پرش سختى است، و چون هنگام زائيدنش رسد و خواهد بزايد به نهرى درآيد تا بچه نهد چون ايستاده زايد ميان پاهاش فاصله نباشد، و در هنگام زايش نر او را و بچه‏اش را از مارها نگهدارد، و گفتند: فيل مانند شتر كينه ورزد و بسا كه پرورش دهنده خود

 

را بكشد.پ هنديان بپندارند زبان فيل وارونه است و گر نه سخن ميگفت و دو نيشش بزرگ شوند و بسا يكى از آنها صد من گردد، خرطومش از غضروف است و نرمه استخوان و هم بينى او است و هم دستش كه خوراك و نوشابه بدهانش رساند و با آن بجنگد و فرياد كشد نه باندازه تنش بلكه چون كودكى، و خرطومش چنان نيرومند است كه درختها را با آن از ريشه بكند، و فهمى دارد كه پرورش‏پذير است و هر چه پرورنده‏اش بدو گويد از خاك بوسى پادشاهان و جز آن انجام دهد از خوب و بد در حال سازش و جنگ، و از اخلاقش اينست كه با هم بجنگند و مقهور خاضع قاهر گردد، هنديان او را بزرگ دارند چون خصال پسنديده دارد از بلندى اندام و تنومندى و منظره بديع و درازى خرطوم و پهنائى گوش و طول عمر و بار سنگين بردن و سبك گام برداشتن كه بسا بآدمى گذرد و ملتفت او نشود از خوش گامى و استقامت او.

در طول عمرش از ارسطو است كه روشن شد يك فيلى 400 سال زنده بوده و از داغ او كشف شده و ميان او و گربه منش دشمنى است تا جايى كه فيل از گربه گريزد چنانچه شير از خروس سفيد، و چنانچه تا كژدم دندان شماره بيند بميرد.

در حليه در شرح حال ابى عبد اللَّه قلانسى گفته: در يك گردشى بدريا نشست و باد سخت بر آنها وزيد و كشتى‏نشينان بخداى تعالى زارى كردند و نذرها نمودند اگرشان نجات داد و بابى عبد اللَّه هم اصرار كردند كه نذرى كند و خدا بزبانش انداخت كه اگر خداى تعالى مرا رها كرد از آنچه گرفتارم گوشت فيل نخورم و كشتى شكست و خدا او را با گروهى رهائى داد و بكنار رسيدند و چند روز بى‏توشه در آن ماندند و در اين ميان فيل كوچكى را يافتند و سر بريدند و همه خوردند جز ابى عبد اللَّه كه براى وفا بنذرش نخورد، و چون همه خوابيدند و مادر بچه فيل آمد بدنبالش و آنها را بوئيد و از هر كه بويش را شنيد لگدمالش كرد

 

تا او را كشت گفت: همه را كشت و نزد من آمد و از من بوى گوشت نيافت و بمن اشاره كرد كه سوارش شوم و سوارش شدم و مرا تند برد تا پايان شب و صبح در زمين كشت و كارى رسيدم و بمن اشاره كرد.پ فرود آمدم از دوشش و مردمى كه آنجا بودند مرا نزد پادشاه خود بردند و مترجمش از من باز پرسى كرد و داستان را باو گزارش دادم و بمن گفت: اين فيل امشب تو را بمسافت هشت روز آورده گويد: نزد آنها ماندم تا وسيله يافتم و بخاندان خود برگشتم، و چون آغاز محرم 882 تاريخ ذو القرنين شد و پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم در شكم مادرش بود ابرهه پادشاه حبشه آمد تا خانه كعبه را خراب كند و همراهش لشكر بزرگى بود و فيلى بنام محمود نيرومند و بزرگ بود با دوازده فيل ديگر و گفتند: هشت فيل و حديث را چنانچه در كتاب احوال پيغمبر گذشت كشانده تا گفته: عبد المطلب بپا خواست و حلقه در خانه كعبه را گرفت دعا كرد بدرگاه خدا و گفت:

بار خدايا مردينه خود را نگهدارد تو خانه خود را نگهدار و يارى كن بر صليبيّان و پرستندهايش امروز وابستگان خود را مبادا صليب آنان چيره شود و نيروشان هرگز بر نيروى تو زور گردد سپس حلقه در را رها كرد و او با همه قريش بهمراهش بكوهها رفتند و ابرهه آماده در آمدن بخانه و ويران كردن آن شد و فيله محمود را جلو قشونش انداخت، و چون فيل رو بمكه شد نفيل بن حبيب آمد و در گوشش گفت: اى محمود بخواب و براستى برگرد زيرا تو در بلد خدا باشى كه محترم است و گوشش را رها كرد و فيل خوابيد و او را با آهن زدند تا خونين كردند كه برخيزد و برنخاست و رويش را بسوى يمن كردند برخاست و ميدويد رو بشامش كردند و ميدويد، و آن هنگام خدا پرنده‏هاى ابابيل را بر سر آنان فرستاد تا سنگ سجيل بر آنها پرتاب كردند. و آنها بهر سو در افتادند و بهر آبگاه نابود شدند، و ابرهه دچار بيمارى گوشت ريز شد و انگشت انگشت گوشت از تنش فرو ريخت تا او را مانند

 

جوجه پرنده به صنعاء رساندند و در آنجا سينه‏اش از درونش شكافت،پ و تنها وزير او از اين معركه گريخت و پرنده‏اى بالاى سرش ميچرخيد تا بنجاشى رسيد و داستان را بدو بازگفت و چون بپايان رسانيد سنگى هم بر او افتاد و بفرمان خدا مرد و نقش بر زمين شد در برابر پادشاه حبشه.

سهيلى گفته: در «برك البعير» اعتراض است زيرا فيل مانند شتر زانو نميزند و بخوابد، و بسا مقصود افتادن او باشد بر زمين چون فرمان خدا سبحانه رسيده، و يا اينكه كار شتر زانو زده را كرد از اين نظر كه از جاى خود نجنبيد و از آن چنين تعبير كرده، گفته از كسى شنيدم كه رسته‏اى از فيلها مانند شتر زانو زنند، اگر درست باشد كه تفسير نميخواهد و گر نه تفسيرش همانست كه گفتيم، و لاهمّ كه عبد المطلب گفته تا آخر بحذف الف و لام اللهم است كه رسم عرب است، حلال اثاث خانه است و از آن ساكنان حرم را خواسته و محال بمعنى چاره‏جوئى و نيرو است حياة الحيوان 2: 160.

و گفته: خرس از درنده‏ها است و تنهائى را دوست دارد، و زمستان به لانه‏اى رود كه در غارها ساخته و بيرون نيايد تا هوا خوب شود، و چون گرسنه شود دست و پاى خود را بليسد و گرسنگيش بدان برافتد و در بهار فربه‏تر بيرون آيد، و چند منش دارد زيرا هر آنچه درنده‏ها خورند بخورد و هم آنچه بهائم چرند و هم آنچه آدمى خورد، و در منش او هوش شگفتى است براى تأديب ولى از آموزگارش فرمان نبرد جز بسختى و زدن شديد «حياة الحيوان 1. 226».

و گفته: سوسمار جانور بيابانى شناخته‏ايست و مانند ورل است، ابن خالويه گفته: سوسمار آب ننوشد و 700 سال و بيشتر زنده ماند، گفته شده در هر 40 روز يك قطره بشاشد و دندان نياندازد و دندانش يك تيكه است و رخنه ندارند، عبد اللطيف بغدادى گفته: ورل و سوسمار و حرباء و شحمة الارض و دندان شماره همه در خلقت تناسب دارند، و سوسمار نر و ماده دارد و ماده‏اش دو فرج دارد ورل و جرذون، و سوسمار با ديده كم بين از سوراخش برآيد و آن را با خيره شدن بخورشيد پرديد

 

كند خوراكش نسيم است و زندگيش بخنكى هوا است،پ و اين در دوران پيرى و نابودى رطوبات تن و كاستى گرمى بدنست، و ميان او و كژدم دوستى است، و از اين رو او را در سوراخش آماده دارد تا دست يورشگر بوى را كه در سوراخش كند بگزد، و سوراخ نسازد جز در كپه سنگ از ترس سيل و كوبش سم، و از اين رو چنگالش كاسته و كند است بخاطر كندن جاهاى سخت، و منش او فراموشى و راه نبردن است و او در سرگردانى ضرب المثل است، و از اين رو سوراخ نكند جز در تلى يا كنار سنگى تا آن را گم نكند چون براى جستن خوراك بيرون شود، و او را بنا- سپاسى وصف كنند چون فرزند خود را بخورد عمرش دراز است و از اين راه بمارها و افعيها ماند، و كارش اينست كه زمستان از سوراخش بيرون نيايدپ و دارقطنى و ديگران از ابن عمر آوردند كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله در انجمنى از صحابه بود كه يك اعرابى از بنى سليم با سوسمارى كه شكار كرده بود در رسيد، و آن سوسمار را در آستين داشت تا به بنه خود رساند گروهى را ديد و گفت سرور اين گروه كيست؟

گفتند اين گروه گرد آنند كه پندارد پيغمبر است، گفت: اى محمّد زنان نزائيدند دروغگوتر از تو را، و گر نبود كه عرب مرا شتابزده خوانند البته تو را ميكشتم و همه مردم را با كشتن تو شاد ميكردم، عمر گفت يا رسول اللَّه بگذار تا او را بكشم فرمود:

نه، نميدانى كه بردبار بسا پيغمبر شود، وانگه اعرابى رو به رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كرد و گفت:

سوگند بلات و عزّى بتو ايمان نيارم تا اين سوسمار ايمان آرد، و سوسمار را از آستين برآورد و جلو رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله انداخت و گفت: اگر بتو ايمان آورد من هم بتو ايمان بياورم آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمود: اى سوسمار و او با زبان شيواى تازى روشن كه همه مردم فهميدند گفت: لبيك و سعديك يا رسول پروردگار جهانيان، فرمودش كه را پرستى؟ گفت آنكه در آسمانست عرشش و در زمين است پادشاهيش و در درياست راهش و در بهشت است رحمتش و در دوزخ است عذابش، فرمود: من چه كسم اى سوسمار؟ گفت: تو رسول خدائى و خاتم پيغمبران، رستگار است كسى كه تو را باور دارد و زيانبار آنكه تو را دروغ شمارد، اعرابى گفت: گواهم كه نيست شايان پرستشى‏

 

جز خدا و اينكه تو رسول بر حق خدائى بخدا نزد تو آمدم و در روى زمين دشمن‏تر از تو نداشتم‏پ و بخدا اكنون تو دوسترى نزدم از خودم و فرزندم، البته بتو ايمان دارد مويم و تنم و برونم و درونم و نهانم و آشكارم، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: سپاس از آن خداست كه تو را رهنمود بدينى كه فرزاد و فرازنده بر او نباشد، و نپذيردش خدا مگر با نماز و نماز را نپذيرد جز با قرآن، گفت بمن بياموز و پيغمبرش سوره حمد و اخلاص را آموخت گفت يا رسول اللَّه در پهنا و گرد زمين نيكوتر از آن را نشنيدم فرمود: اين سخن پروردگار جهانيانست و شعر نيست، چون قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بخوانى گويا 1 سوم قرآن را خواندى و اگرش دو بار بخوانى گويا 2 سوم قرآن را خواندى و اگرش سه بار بخوانى گويا همه قرآن را خواندى، اعرابى گفت: راستى خداى ما پذيرد اندك و بخشد بسيار، سپس پيغمبرش فرمود مالى دارى؟ گفت: در بنى سليم از من مستمندتر نيست، باصحابش فرمود: بدو بخشش كنيد و باو بخشيدند تا گيج شد، عبد الرحمن بن عوف گفت: يا رسول اللَّه منش ماده شترى ده ماهه دهم كه بهمه برسد و باو نرسند و در روز تبوك بمن هديه شده، و اعرابى از نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله رفت و هزار اعرابى با هزار مركب و هزار شمشير بدو برخوردند بآنها گفت كجا ميرويد؟ گفتند آهنگ آن كس داريم كه دروغگويد و پندارد پيغمبر است، اعرابى گفت: اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انّ محمّداً رسول اللَّه، گفتند تو ديوانه شدى و حديث خود را بدانها باز گفت و همه گفتند لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ و نزد پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله آمدند و گفتند: يا رسول اللَّه بما فرمانى بده فرمود: زير پرچم خالد بن وليد باشيد، و ايمان نياورد در روزگار آن حضرت از عرب و جز آنها يك هزار جز آنان.

در حكم گفته: خوردن سوسمار باجماع حلال است و قاضى عياض از قومى حرمتش را نقل كرده (حياة الحيوان 2: 52).

و گفته: وزغه بفتح واو، ز، غ نقطه‏دار جانوركى است شناخته (دندان شماره) و آن با سام ابرص از يك جنسند و سام ابرص درشت آنست، اتفاق دارند كه وزغ از حشرات آزار بخش است،پ و بخارى و ديگران از ام شريك آوردند كه‏

 

از پيغمبر فرمان خواست براى كشتن وزغها و او را بدان فرمان داد.پ و در دو صحيح است كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمان داد بكشتن وزغ و آن را فويسق ناميد، فرمود بآتش ابراهيم ميدميد، احمد هم در مسند همچنان روايت كرده، و حاكم در مستدرك از عبد الرحمن بن عوف آورده كه نوزادى براى احدى نيامدى جز كه بر پيغمبرش آوردى و برايش دعا ميكرد، و مروان بن حكم را نزد آن حضرت آوردند و فرمود: او وزغ بن وزغ و ملعون بن ملعونست، سپس گفته سندش درست است،پ و باندك فاصله پس از آن از محمّد بن يزيد روايت كرده كه چون معاويه براى پسرش يزيد بيعت گرفت مروان گفت سنت ابى بكر و عمر است و عبد الرحمن بن ابى بكر گفت سنت هرقل و قيصر است مروانش گفت: توئى كه خدا در باره‏ات فرو آورد «و آنكه بپدر و مادرش اف گفت- 18- الاحقاف» و اين سخن بعايشه رسيد و او گفت: بخدا دروغ گفته وى او نيست ولى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم پدر مروان و خود مروان را با نژادش لعن كردپ سپس از عمرو بن مره جهنى كه صحبت پيغمبر را درك كرده آورده كه حكم بن ابى العاص اجازه ورود بر پيغمبر را خواست و پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله آوازش را شناخت و فرمود: باو اجازه دهيد لعنت خدا بر او و بر هر كه از پشت او برآيد جز مؤمن آنان كه اندكند، در دنيا اسراف كنند و آخرت را ضايع نهند نيرنگ و فريب دارند، دنيا بدانها داده شود و در آخرت بهره‏اى ندارند.

و اما ناميدن وزغ بفويسقه مانندش فواسق پنجگانه‏اند كه در حلّ و حرم كشته شوند، و اصل معنى فسق خروج است و اين نامبرده‏ها از آفرينش معظم حشرات و مانندشان بفزونى زيان و آزار بيرونند.

و اصحاب آثار گفتند وزغ كر است و سببش دميدن او بآتش ابراهيم است كه بدنبال آن كر و پيس شده و منش او است كه در هر خانه بوى زعفران آيد در نيايد، و مارها با او همدم باشند چنانچه كژدمها با چسنه و او با دهن آبستن كند و مانند مارها تخم نهد و زمستان در لانه‏اش بماند و چيزى نخورد (حياة الحيوان 2: 288).

 

پ‏و گفته: عظايه به ظاء نقطه‏دار جانوركى است بزرگتر از وزغ، و ازهرى گفته:

جانوركى است نرم اندام پر برود و رفت و آمد كند و مانند سام ابرص است جز اينكه از او زيباتر و آزار نكند، و انواع بسيارى دارد چون سفيد و سرخ و زرد و سبز، و همه نقطه‏هاى سياه دارند، و منش او دوستى خورشيد است تا در پرتو آن پوستش سخت شود (حياة الحيوان 2: 84).

و گفته: سامّ ابرص با تشديد ميم بگفته لغويان وزغ بزرگى است (حياة الحيوان 2: 8) و گفته: دعموص بدال با فتحه جانوركى است چون چسنه (تصحيف شده و دعموقه درست است كه در مدرك است از پاورقى ص 238) و با دال ضمه‏دار جانوركى است كه زير آب است، سهيلى گفته: دعموص ماهى خرديست چون مارآبى، و در حديث است كه مردى زنا كرد و خدايش بصورت دعموص كرد.

جاحظ گفته: ناموس كه بزرگ شود دعموص گردد، و آن از آب ايستاده پديد شود، و چون بزرگ شود پروانه شود، و اينست سند كسى كه ملخ را دريائى دانسته دعموص از آفريده برّ است كه در آغاز خلقش جز در آب نزيد و آنگه پس از آن پشه و ناموس گردد، و گفته وطواط شب پره است (2: 29 حياة) فيروزآبادى گفته: وطواط شب پره است و رسته‏اى از شب پره‏هاى كوهى، دميرى گفته: ميمون جانوريست شناخته زشت، نمكين با هوش تند فهم، هنر آموزد. پادشاه نوبه براى متوكل ميمونى پيشكش كرد دوزنده و ديگرى زرگر، يمنيها بميمون كار آموزى كنند تا كه بقال و گوشت فروش پاسبان دكانش كنند تا صاحبش برگردد و باو دزدى آموزند، ميمون از يك شكم 10- 12 زايد و نر سخت غيرت ماده را دارد و اين جانور در بيشتر حالاتش بآدمى ماند، چون بخندد، شاد شود، چنده زند، داستان گويد، و با دستش چيز را بردارد، انگشتانى جدا از هم دارد تا بندها و ناخن، تلقين و آموزش پذير است، با مردم همدم شود، سر دو پا كمى راه رود، و شيوه او راه رفتن با چهار دست و پا است، پلك زيرين چشمانش مژگانها دارد كه جانور ديگر ندارد

 

پ‏و مانند آدمى كه شنا نداند در آب غرق شود، خود را بزناشوئى وادارد و بر ماده‏اش غيرت ورزد كه دو خصلت از مفاخر آدمى باشند، و چون شهوتش درگيرد با دهانش استمنا كند. و ماده چون مادرى زاده‏اش را بدوش بردارد، و در ادب پذيرى و آموزش‏گيرى مقامى دارد، براى يزيد ميمونى پرورش دادند كه سوار خر ميشد، و با اسبان مسابقه ميداد، و ابن عدىّ در كاملش از احمد بن طاهر آورده كه در رمله ميمونى ديدم زرگر و چون ميخواست بآتش دمد بمردى اشاره ميكرد برايش بدمد.پ بيهقى از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله آورده كه آب بشير نكنيد زيرا مردى پيش از شماها شير فروش بود و چنين كرد و ميمونى خريد و بكشتى نشست و چون بژرفنا رسيد خدا بدان ميمون الهام كرد، و كيسه اشرفى او را برداشت و سرد گل كشتى برآمد و كيسه را پيش چشم صاحبش گشود و يك اشرفى بدريا انداخت و يك بكشتى تا آنها را دو بخش كرد و بهاى آب را بدريا ريخت و بهاى شير را در كشتى.پ حاكم در مستدرك از عكرمه آورده كه نزد ابن عباس رفتم و او پيش از كورى قرآن ميخواند و ميگريست گفتم چه‏ات گرياند قربانت، گفت: اين آيه «و بپرسشان از دهى كه كنار دريا بود آنگاه كه در شنبه تجاوز ميكردند 163- الاعراف». گفت ايله را ميشناسى؟ گفتم: ايله چيست؟ گفت: آبادى كه مردمى يهودى در آن بودند و خدا شكار ماهى را روز شنبه بر آنها حرام كرد، و ماهيان روز شنبه دسته دسته سفيد و فربه چون شتران آبستن بكنار دريا مى‏آمدند، و در جز آن روز آنها را نيافتندى و بدست نياوردند جز بسختى و رنج و آنگه يكى از آنها روز شنبه يك ماهى گرفت و با سيخ بكناره بست و در آب نهاد تا فردايش گرفت و خورد، و خانواده‏هائى از آنها چنين كردند و گرفتند و بريان كردند، و همسايه‏هاشان بوى بريانى شنيدند و مانند آنها كردند، در آنها بسيار شدند، و بچند دسته شدند يك دسته خوردند و يك دسته نهى كردند و يك دسته گفتند: چرا مردمى را پند دهيد

 

كه خدا نابودشان كند يا شكنجه‏شان دهد 164- الاعراف تا آخر آيه.پ و دسته‏اى كه نهى كردند گفتند: آنها را از خشم و كيفر خدا بترسانيم مبادا بزمين فرو روند يا سنگ بر آنها پرتاب كند يا عذاب ديگر دهد، بخدا ما با شما در يك جا نمانيم و از بارو بدر شدند و فردا بامداد آمدند و در را زدند و كسى پاسخ نداد و يكى از آنها ببارو برآمد و گفت: بخدا ميمونهايند كه دم دارند و بنگ دهند، سپس بدرون فرود شد و در را گشود و مردم در بر آنها رفتند، و ميمونها خويشان آدمى خود را شناختند و آدميان خويشان ميمون خود را نشناختند.

گويد: ميمون نزد خويشش و منسوبش آمد و خود را بدو سائيد و بدو چسبانيد و گفت باو تو فلانى؟ و ميمون بسر اشاره ميكرد آرى، و ميگريست، و ميمون ماده نزد منسوب و خويشش مى‏آمد و او ميگفت تو فلانه‏اى؟ بسر اشاره ميكرد آرى، و ميگريست ابن عباس گفت خدا بگوش رسانده كه ميفرمايد: رها كرديم آنان كه باز ميداشتند از بدى و بر گرفتيم آنان كه ستم كردند بعذابى دردناك بسزاى آنچه از فسق ميكردند 165- الاعراف» و ندانيم دسته سوم چه كردند.

ما چه اندازه زشتى ديديم و از آن بازنداشتيم، عكرمه گفت: قربانت چه رأى دهى در باره آنان كه انكار كردند و بد داشتند گناه را كه گفتند: «چرا پند دهيد مردمى را كه خدا هلاكشان كند يا عذابشان دهد بعذابى سخت» و از اين گفته من خوشش آمد و دو برد كلفت برايم فرمان داد و آنها را در بر من كرد سپس گفته: اين حديث سندش درست است، و ايله ميانه مدين و طور كنار درياست، و زهرى گفته قريه طبريه شام است.پ و در مستدرك است از ابى هريره كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: در خواب ديدم زاده‏هاى حكم بن ابى العاص بر منبرم جهند چنانچه ميمونها برجهند، و ديگر خندان ديده نشد تا درگذشت، وانگه گفته سندش بشرط مسلم صحيح است‏پ و طبرانى در معجمش از ابى سعيد خدرى آورده كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: در آخر

 

الزمان زن آيد و بيند شوهرش بميمون مسخ شده جز اينكه ايمان بقدر ندارد.پ و علماء اختلاف دارند كه مسوخ نژاد دارند يا نه؟ بر دو قول زجاج و قاضى و ابى بكر مغربى مالكى گفتند: آرى، و جمهور گفتند نژاد نيارند، و ابن عباس گفته: مسخ‏شده‏ها هرگز بيش از سه روز نزيند و نخورند و ننوشند (حياة الحيوان 2: 172).

و گفته: خوك هم بهيمه است و هم درنده، از درندگى نيش دارد و نجاست خورد و از بهيمه‏گى سم دارد و گياه و علف خورد.

و گفتند: هيچ دم دارى نيروى نيش خوگ را ندارد تا آنجا كه شمشير دار و نيزه دار را به نيش زند و هر جاى تنش را بگيرد. از استخوان و پى ببرد، و بسا دو نيشش دراز شوند تا بهم برخورند و اگر از گرسنگى بميرد چون ديگر نتواند چيزى بخورد، و مارها را بيدريغ بخورد و زهرشان در او اثر ندارد، و شگفت اينكه چون يك چشمش را بكنند بى‏دريغ بميرد.

و مفسران گفتند: عيسى عليه السّلام با گروهى از يهود روبرو شد و چون او را ديدند گفتند جادوگر زاده جادوگر آمد، و او را و مادرش را بزنا متهم كردند و بدانها نفرين كرد و خوك شدند.پ و ابن ماجه از انس آورده كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: دانشجوئى فرض است بر هر مسلمان، و آنكه دانش را بنا اهل دهد چون آويزنده گوهر است و درّ و لؤلؤ بر خوك، در احياء گفته: مردى نزد ابن سيرين آمد و گفت: خواب ديدم درّ بگردن خوكان ميبندم گفتش حكمت بنا اهل مى‏آموزى.

گفته: شپش شناخته است و بگفته: جوهرى از عرق و چرك پديد شود كه برخت يا تن يا پر يا مو باشند تا جاى خود را گند زنند، جاحظ گفته: بسا آدمى باشد كه شپشو است گرچه نظافت كند و عطر زند و جامه عوض كند، گفت طبعش‏

 

اينست كه در سر سرخ سرخ برآيد و در سياه سياه و در سفيد سفيدپ و چون رنگ مو بگردد رنگش برنگ آن گردد، و آن از جانورانيست كه ماده‏اش از نر بزرگتر است و گفتند: نرش صيبانست و گفتند صيبان تخم او است (حياة 2: 183).

و گفته: عنقاء مغرب بگفته برخى پرنده‏ايست غريب و تخمى نهد چون كوه و دور پرواز است، گفتند نامش براى اينست كه در گردنش سفيدى طوق ماننديست و گفتند: پرنده‏ايست در مغرب خورشيد، قزوينى گفته: تنومندترين پرنده و بزرگترين آنها است فيل را بربايد چنانچه پرنده گوشتخوار موش را، در زمان ديرين ميان مردم بوده و از آن آزار ديدند تا جايى كه روزى تازه عروسى را با زيورش ربوده و حنظله پيغمبر باو نفرين كرده و خدايش بيك جزيره بحر محيط پشت خط استواء انداخته كه مردم بدان نرسند كه در آن جانور بسيار است از فيل و كرگدن و گاوميش و ببر و درنده‏ها و پرنده‏هاى شكارى، و چون عنقاء مغرب بپرد بالهايش بنگى چون غرش رعد تند و سيل دهند، و دو هزار سال بماند و در پانصد سالگى جفت گيرد، و چون تخمش گيرد درد سختى كشد، و وصف درازى برايش آورده.

ارسطو در نعوت گفته: بسا عنقاء شكار شود و از نوكش كاسه‏هاى بزرگ نوشيدن سازند، گفته: روش شكارش اينست كه دو نرّه گاو وادارند و ميان آنها يك گارى پر از سنگهاى بزرگ بدارند، و جلو آن گارى نهانخانه‏اى براى مردى كه آتش در دست دارد بنهند و عنقاء آيد تا دو گاو را بربايد و چون چنگال در آنها فرو كند يا در يكى از آنها براى سنگينى گارى نتواند آنها را از جا بكند و نتواند چنگالش را رها كند، و آن مرد با آتش بدرايد و بالهايش را بسوزاند، گفته: عنقاء شكمى دارد چون نرّه گاو و استخوانى چون استخوان درنده‏ها و بزرگتر پرنده درنده است پايان.پ عكبرى در شرح مقامات گفته: در سرزمين اهل رسّ كوهى است بنام مخّ باندازه يك ميل بآسمان برآمده و در آن پرنده‏هائى بسيارند و عنقاء با خود دارند

 

كه بسيار تنومند است و چهره‏ئى چون آدمى دارد و از هر جانور مانندى در آنست و زيباتر پرنده است و در يك سال يك بار بدان كوه زند و پرنده‏هايش را برچيند، يك سال گرسنه ماند و پرنده نيافت و به كودكى پريد و او را برد و آنگه دختركى را ربود و از او به پيغمبر خود حنظلة بن صفوان شكوه كرد و او نفرينش كرد و صاعقه‏اى او را سوزاند و حنظله در دوران فترت ميان عيسى و محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم بود.پ در ربيع الابرار در باب پرنده‏ها از ابن عباس آورده كه خدا تعالى در زمان موسى عليه السّلام پرنده‏اى آفريد بنام عنقاء كه از هر سوء چهار بال داشت و چهره‏اى چون آدمى داشت و از هر چيزى بخشى باو داده بود و نرى مانندش آفريد و بموسى عليه السّلام وحى كرد من دو پرنده شگفت‏آور آفريدم و روزيشان را در وحوش گرد بيت المقدس نهادم و آنها را مزيد نعمتى كردم كه ببنى اسرائيل دادم و نژاد آوردند و بسيار شدند، و چون موسى درگذشت بنجد و حجاز در افتادند و پيوسته وحوش آنجا را خوردند و بچه‏ها را بردند تا خالد بن سنان عبسى از بنى عبس به پيغمبرى رسيد پيش از پيغمبر اسلام صلى اللَّه عليه و آله و بدو از آنچه از عنقاء بدانها رسيد شكوه كردند و نزد خدا بدانها نفرين كرد و نژادشان برافتاد و امروزه يافت نشوند (حياة الحيوان 2: 112).

و گفته: خارپشت دو رسته است يكى در سرزمين مصر باندازه موش و ديگرى در زمين شام و عراق باندازه سگ قلطى و فرقشان چون فرق موش خانه و صحرا است و پديد نشود جز در شب و حرص دارد بخوردن افعيها و از آن آزار نبيند، و چون مار گزدش سعتر دشتى خورد و به شود و در دهان پنج دندان دارد و بيابانيش ايستاده جفت‏گيرى كند و پشت نر بشكم ماده چسبيده باشد.پ و طبرانى و جز او از قتادة بن نعمان آورده كه شبى بسيار تاريك و بارانى بود و گفتم: امشب نماز عشاء را با رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله غنيمت شمارم و انجام دادم و چون آن حضرت مرا ديد فرمود: قتاده گفتم: لبّيك يا رسول اللَّه و آنگه گفتم: دانستم امشب اندكى حاضر نماز شوند و خواستم حاضر آن باشم، فرمود: چون تمام شد

 

نزد من آى و چون فارغ شدم از نماز نزدش رفتم و شاخه‏اى خرماى خشك كه در دست داشت بمن داد و فرمود اين تا ده گام پيش رويت را تابان كند و تا ده گام پشت سرت را و فرمود: شيطان بجاى تو در خاندانت رفته با اين روشن باش تا بخانه‏ات رسى و او را در گوشه آن بينى و با اين شاخه خرمايش بزن، گفت: از مسجد بدر آمدم و شاخه خرما چون شمع پرتو دارد و در روشنى آن بخاندانم آمدم و يافتم همه در خوابند و بگوشه نگاه كردم و در آن خارپشتى بود و پيوسته با آن شاخه‏اش زدم تا بدر شد، احمد و بزّار هم آن را روايت كردند و رجال سند احمد صحيح باشند.پ و گفته: و بر بواو فتحه‏دار و باء ساكنه يك نقطه: جانوركى است خردتر از گربه خاكسترى رنگ بى‏دم خانگى و جوهرى كه گفته بى‏دم است يعنى دم دراز ندارد و گر نه دم كوتاه دارد، و مردم آن را گوسفند بنى اسرائيل نامند و پندارند مسخ شده است چون دمش با كوچكى بدنبه بره ماند و اين قول شاذيست كه مورد توجه نيست «حياة الحيوان 2: 281» و گفته: ورل بواو و راء فتحه‏دار بى‏نقطه و لام آخر جانوريست چون سوسمار و از او بزرگتر.

 

قزوينى گفته: از وزغ بزرگتر است و از سام ابرص، دم بلندى دارد و روش تندى و سبك جنبد، و عبد اللطيف گفته: ورل و ضبّ و حرباء و شحمة الارض و وزغ همه همشكلند و از ورل كه جرذونست در جانوران پرجماعتر نيست و ميان او و سوسمار دشمنى است و سوسمار چيره گردد و او را بكشد ولى نخورد چنانچه مار را چنين كند و او لانه براى خود نسازد و سوراخى نكند بلكه سوسمار را بخوارى از سوراخش براند و بجاى او بماند گرچه چنگالش از او نيرومندتر است ولى خوى ستم او را بيكار كرده و در ستم ضرب المثل است، در ستم او همين بس كه خانه مار را بزور بستاند و خودش را ببلعد، و بسا كشته شود و در شكمش مارى بزرگ باشد و او را نبلعد تا سرش را بكوبد، و گفتند با سوسمار پيكار كند، جاحظ گويد جرذون جز ورل است و او را تعريف كرده كه جانوريست در ناحيه مصر نمكين با خطوط رنگارنگ بسيار، مشتى چون مشت آدمى دارد كه انگشتانش تا ناخن از هم جدايند.