باب نهم ذبيحه كفار اهل كتاب و ديگران و ناصبيها و مخالفان

آيات قرآن مجيد

پ‏1- المائده- 5- امروزه حلال است براتان هر خوراك پاك و طعام آنان كه كتاب داده شدند حلال است براى شما و خوراك شما حلال است براى آنها.پ تفسير: مقصود از امروزه اكنونست و طيبات هر خوراك خوبست چنانچه مفسران فهميدند يا هر چه در واقع نيكو است و طعام اهل كتاب ذبيحه آنها است و جز آن و گفتند: همان ذبيحه است و از امام صادق عليه السّلام است كه مقصود دانه‏هاى خوردنى و هر چه است كه نياز بتذكيه ندارد و فرمود خوراك شما بر آنها حلال است يعنى گناه ندارد كه بآنها بخورانيد، شيخ بهائى ما در رساله ذبيحه اهل كتاب خود گفته: ميان علماى اسلام خلافى نيست در حرمت ذبيحه جز يهود و نصارى و گبرها از هر صنف كافر و تنها خلاف در ذبيحه اين سه فرقه است، جمهور اماميه چون شيخ مفيد، شيخ طوسى، سيد مرتضى، ابى الصلاح، ابن حمزه، ابن ادريس علّامه، محقق، شهيد اول و متأخرين از فقهاء ديگر عطر اللَّه مضاجعهم، گفتند:

ذبيحه آنان حرام است و بهيچ حال نشايد از آن خورد خواه نام خدا بر آن برند يا نه و حنابله هم موافقند ولى حنيفه و شافعيه و مالكيه ذبيحه اهل كتاب را مباح دانند گرچه نام خدا هم بر آن نبرند و كميابى از علماى اماميه چون ابن ابى عقيل با آنها موافقند شيخ صدوق طاب ثراه گفته: اگر بشنويم يهود و نصارى و گبرها بر ذبيحه خود نام خدا برند بر ما حلال است و گر نه حلال نيست و پيوست گبرها به يهود و نصارى‏

 

براى اينست كه شبهه داشتن كتاب را دارند،پ و آنگه فقهاء در ذبيحه مسلمانى كه بسم اللَّه نگفتند اختلاف دارند، و حنابله و داود اصفهانى آن را حرام شمارند خواه ترك آن بعمد باشد يا سهو و صاحب كشاف هم كه حنفى است موافق آنها است آنجا كه گفته سزاست ديندار بينا از هر ذبيحه كه نام خدا بر آن نبرند نخورد بهر وجه باشد چه بينى كه در آيه در باره آن سخت گرفته اينست سخنش، و شافعيه و مالكيه مطلقا آن را حلال دانند و جمهور اماميه فرق گذاشتند ميان اينكه ترك بسم اللَّه عمدى باشد يا سهوى و در صورت سهو حلال است و حنفيه هم چنين گويند اينست اقوال مشهوره سپس گفته: جمهور اماميه دليل آوردند بحرمت ذبيحه اهل كتاب از عموم قول خدا تعالى «و نخوريد از آنچه نام خدا بر آن برده نشود و راستى كه آن فسق است، 121- الانعام» و اهل كتاب بر ذبيحه خود نام خدا نبرند و بنصّ قرآن حرامست و اگر هم نصرانى نام خدا برد در ذبح خدائى را ياد كرده كه پدر مسيحش داند و يهودى خدائى را نام برد كه پدر عزيزش خواند و نام خدا را بحقيقت نبرده و تفسير آيه بهمان مردار بعيد است و اينكه دنبالش فرموده «وَ إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى‏- تا گفته- إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ» دليل آن نشود چنانچه بگوئيم و دورتر از آن تفسير آيه است بدان چه نام جز خدا بر آن برند، و تفسير قول خدا «وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ، 44- المائده» بدين معنا براى اينست كه جز آن تفسير درستى ندارد بخلاف اين آيه مورد بحث، و اين تفسير هم ثمرى ندارد چون نقل است كه نصارى بر ذبيحه خود نام مسيح را برند نه نام خدا را و اماميه بر حرمت آن بچند حديث از ائمه عليهم السّلام استدلال كردندپ چون روايت محمّد بن مسلم از امام باقر عليه السّلام كه پرسيدمش از اينكه ذبيحه نصارى خوردنيست، فرمود: على عليه السّلام از ذبيحه آنها غدقن ميكرد و هم از شكارشان و از زناشوئيشان‏پ و چون روايت اسماعيل بن جابر از امام صادق عليه السّلام كه نخوريد از ذبيحه اهل كتاب،پ و چون روايت سماعة بن مهران كه پرسيدم از امام هفتم عليه السّلام از ذبيحه يهود و نصرانى فرمود بدان نزديك مشو، و چون روايت زكريا بن آدم از امام هشتم عليه السّلام كه فرمودش منت نهى كنم‏

 

از خوردن ذبيحه هر كه بر خلاف دينى است كه تو و يارانت داريد مگر در حال ضرورت و در روايات بسيارى در اين باره از آنها رسيده كه در كتاب تهذيب و كافى و جز آنها است و روايت مخالف آنها تاب معارضه آنها را ندارند چون بشهرت نزديك باجماع مؤيدند.پ سپس گفته: حنفيه و شافعيه و مالكيه براى حلال بودن ذبيحه اهل كتاب چند دليل آوردند.

1- اصل در هر چيز حلالى است تا حرمت ثابت شود كه نشده.

2- قول خدا تعالى «خوراك آنان كه كتاب دارند براتان حلال است و خوراكتان براشان حلال است» و خوراك گوشت و جز آن را فراگيرد و آيه بجواز خوردن ذبيحه‏شان گويا است و منافاتش را با آيه «و نخوريد از آنچه نام خدا بر آن برده نشود» ميتوان بدو وجه رفع كرد: يكم مقصود از آيه دوم همان مردار است چنانچه از ابن عباس روايت شده و اينكه دنبالش فرموده «وَ إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ» دليل آنست چون در تفسيرش روايت شده كه كافران، بمسلمانان ميگفتند: شما پنداريد خدا را ميپرستيد و آنچه را خدا بكشد سزاوارتر است بخوريد از آنچه خود بكشيد چون كه مقصودشان از كشته خدا همان مردار بوده و شايسته است كه «مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ» بدان تفسير شود كه در آغاز آيه است تا اجزاء گفتار با هم مناسب شوند و منافات از ميان برود دوّم مقصود از «مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ» ذبيحه‏اى باشد كه بنام جز خدا كشند چون خدا فرموده: «بگو نيابم در آنچه بمن وحى شده حرامى بر خورنده‏اش جز كه مردار باشد يا خون ريخته يا گوشت خوك كه پليد است يا فسقى كه بنام جز خدا كشته شده تا آخر آيه 145- الانعام» كه خود قرينه است بر اينكه مقصود در آن آيه همين است كه آن را در اين آيه فسق خوانده.پ 3- روايت است كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم از پاچه پخته‏اى كه زن يهوديه بدو هديه كرد و زهرناك بود خورد و زهرش در او اثر كرد و گاهى او را دچار بيمارى ميكرد

 

تا از اثر آن درگذشت و خوردنش از آن دليل حلالى ذبيحه يهود است‏پ و حنابله دليل آوردند بر حرمت ذبيحه مسلمانى كه بسم اللَّه نگفته عمداً يا سهوا بظاهر آيه «وَ لا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ» و مالكيه و شافعيه دليل حليت آن را مطلقاپ قول پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم دانند كه: ذبيحه مسلمان حلال است گرچه نام خدا نبرد، اين حديث نزد اماميه ثابت نيست و حنفيه آن را حمل بر فراموشى كردند نه عمد و شافعيه بدانها اعتراض كردند كه در اين صورت حال مسلمان بدتر از يهود و نصارى است زيرا ذبيحه او را با ترك عمدى تسميه حرام است و ذبيحه آنها حلال، و اين اعتراض وارد نيست زيرا مورد تعبديه را مجال بحث و اعتراض نيست.

سپس- ره- گفته: جواب استدلال بآيه 5 سوره المائده اينست كه بى‏شك ظاهرش با ظاهر آيه «وَ لا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ» منافى است و رفع تنافى منحصر بدان نيست كه شما گفتيد بلكه بهتر تخصيص طعام حلال در آيه نخست است بهمان گندم و خرما كه تعبير از آنها بطعام شايع است و در حديث ائمه ما عليهم السّلام بيان شده‏پ و در حديث ابى سعيد خدرى هم آمده كه ما زكاة فطره را در عهد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم صاعى از طعام يا صاعى جو ميپرداختيم و معلوم است كه مقصود از طعام همان گندم و خرما است كه ما گفتيم و صاع گوشت و زكاة فطره كسى نگفته و از ائمه اهل بيت عليهم السّلام روايت است كه مقصود از طعام در اين آيه حبوب و مانند آنها است و روايت ابن حاتم در نزد محدثين بسيار از خود شما ثابت نشده چه رسد نزد علماء ما و قول خدا تعالى «إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ الخ» دلالت ندارد كه مقصود از «مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ» تنها مردار است بلكه فرا دارد مردار و هر آنچه بى‏نام خدا كشته شده بدست مسلمان و جز آن و جدال كفار را در بخش يكم كه باطل را بصورت حق درآوردند تحقق دارد و خدايش يادآورى كرده مايه بى‏ارتباطى گفتار نباشد چنانچه نهان نيست، و تعبير قرآن از خوردن مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ به فسق دلالت ندارد بر اختصاص مورد بمردار زيرا فسق در اين آيه بمعنى حقيقى خود نيست كه مصدر است (در اينجا تحقيق ادبى مفصلى آورده كه ترجمه آن براى پارسى زبانان‏

 

سودى ندارد و آنگه گفته)پ و جواب از روايت خوردن پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم از گوشتى كه زن يهوديه بهديه آورد اينست كه نزد ما درستيش ثابت نيست و بر فرض درست باشد مى‏شود پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم دانسته است كه زن يهوديه آن را از دست مسلمانى خريده است بگزارش مسلمانى يا بالهامى و مانند آن و با اين احتمال استدلال تمام نيست.

و اما ابن بابويه كه ذبيحه يهود و ترسا و گبر را با بسم اللَّه گفتن آنها مباح شمرده و دليلش رواياتى آورده و آيه «فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ» و اين ذبيحه ايست كه نام خدا بر آن برده شده و در آيه قيد نشده كه بايد نام برنده مسلمان باشد و اطلاق آيه هر سه دسته را فراگيرد و كفار ديگر از آن، باجماع مسلمانان بر حرمت ذبيحه آنها بيرون شده، و اگر گفته او مخالف اخبار بسيار شيعه و گفتار جمهور فقهاء شيعه نبود عمل بدان دور از صواب نميبود در صورتى كه گبر را اهل كتاب بحساب آريم پايان كلام شيخ بهائى. و شيخ مفيد- ره- گفته است در رساله ذبائح: نمازخوانان در ذبيحه اهل كتاب اختلاف دارند، جمهور عامه آن را مباح دانسته و تنى چند از متقدمين آنان غدقن كردند، جمهور شيعه منع كردند و چند تن آنان بمذهب عامه گرويدند كه مباح است. دليل جمهور شيعه قول خداست عزّ و جلّ كه «وَ لا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ- تا آخر آيه» گفتند: خدا در اين آيه از هر ذبيحه كه نام خدا بر آن برده نشده غدقن كرده جز آنچه را رد كرده است باجماع فقهاء و سنجيديم كه مقصود از نام بردن خدا چيست؟ آيا تنها تلفظ بنام خدا است يا چيزى ديگرى هم بايد با آن باشد كه از عموم ذكر خدا ممتاز گردد و صيغه خاص باشد و بطلان اكتفاء بمجرد ذكر خدا باتفاق فقهاء ثابت است چون همه اتفاق دارند بر حرمت ذبيحه افرادى كه نام خدا هم برند مانند مرتد ملحد كه بنادانى نام خدا را بر ذبيحه برد يا مرتد از يك اصلى از اصول دين با اعتراف به تسميه و ذكر آن بر ذبيحه يا معتقدان به تشبيه خدا با خالقش از نظر لفظ و يا معنى گرچه معتقد بوجوب تسميه بر ذبيحه هم باشد و مانند ثنويه‏

 

و ديصانيه و صابئه و مجوس كه بيك اعتبار خدا را قبول دارندپ و مقصود از ذكر خدا بر ذبيحه قسم دوم است كه بر وجهى باشد ممتاز از تسميه اينان كه برشمرديم و مانند آنان در گمراهى و آن را سنجيديم و نتيجه اين بود كه مقصود از تسميه شرط در حليت ذبيحه اينست كه بدان معتقد باشد طبق شرع اسلام و خداشناس هم باشد و بقصد مباح شدن ذبيحه نام خدا برد نه در غير اين صورت بدليل اينكه حرمت محقق است با تسميه منكر وجوب آن و گرچه براى غرض ديگر آن را در حال ذبح بگويد نه اينكه معتقد بوجوب و شرطيت آن باشد چون كافرى كه منكر يكى از اصول دين است از روى اشتباه گرچه نام خدا برد و آن را هم واجب داند چنانچه بيان كرديم و مانند حرمت ذبيحه مشبّهه و گرچه باصول ديگر معتقد است چنانچه گفتيم و چون ثابت شد كه مقصود از تسميه مؤثر در تذكيه ذكر نام خدا است با اعتقاد بوجوب آن بشرط مليت اسلام و خداشناسى درست، ثابت شود كه ذبيحه اهل كتاب حرام است زيرا فاقد وصفى است كه بيان كرديم و در حقيقت پيوستند بهم گنان خود در كفر از گبر و صابئه و اصناف ديگر مشركان و كافران و با آنان برابرند.

اگر كسى گويد يهود خدا شناسند و او را يگانه دانند و نام او را بر ذبيحه برند و بايد ذبيحه آنها حلال باشد جواب اينست كه چنين نيست يهود خدا عزّ و جل را نشناسند و بيگانگى او معتقد نيستند گرچه آن را بزبان آرند براى آنكه بدان خدا كه محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم را فرستاده اعتراف ندارند و او را منكرند چون محمّد را دروغگو دانند و نبوّتش را باطل شمارند و اقرار زبانى بخدا با انكار آن حضرت در حكم خدا نشناسى است كه خدا فرموده است.

 «نيابى مردمى را مؤمن بخدا و روز جزا دوستدار كسانى كه بجنگند با خدا و رسولش». 22- «المجادله».

و فرموده «و اگر بودند مؤمن بخدا و رسولش و آنچه بدو فرو شده نميگرفتند آنها را دوستان خود. 81- «المائده» و فرموده «نه نه، بپروردگارت سوگند مؤمن نباشند تا تو را

 

حاكم سازند در آنچه ميان آنها كشمكش باشد وانگه در دل خود از حكم تو نگرانى نداشته باشند و بخوبى پذيراى آن گردند، 64- النساء»پ و اگر يهود خداشناس و يگانه پرست بودند البته به پيغمبر اسلام ايمان مى‏آوردند و اينكه قرآن از آنها ايمان را نفى كرده دليلى است بر بطلان آنچه طرف پنداشته كه يهود بخداى واحد معترفند و بسا كه كسى مى را حلال داند بواسطه شبهه‏اى كه دارد و باز هم به نبوت محمّد صلى اللَّه عليه و آله و تدين بدان چه آورده معترف است با اينكه علماء امت اجماع دارند كه ذبيحه او حرام است و از عموم «وَ لا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ» بيرونست و يهود سزاوارتراند از او كه ذبيحه‏شان حرام باشد چون كفر و گمراهى آنها دو چندان او است با اينكه هر گونه شبهه براى يهود و نصارى در پذيرش اسلام فرض شود به خداشناسى برگردد و تصور نشود كه خداشناس باشند و خداى فرستنده محمّد را نپذيرند و بدان كافر باشند با اينكه اگر اين شبهه عذر باشد و آنها را خداشناس بدانيم بايد كسى هم كه معترف بخداست و او را بصورت آدمى داند و اوصاف ديگر خدائى را برايش واخواند ذبيحه‏اش حلال باشد با اينكه هيچ مسلمانى بدان معتقد نباشد، با اينكه هيچ كدام از اهل كتاب تسميه را بر ذبيحه واجب ندانند و اگر يكى از آنها نام خدا را بر آن برد از عادت آميزش با مسلمانانست، با اينكه مخالفين ما ذبيحه يهود را از ترسا جدا ندارند و ترسايان خداشناس نباشند زيرا باقانيم سه‏گانه معتقدند و در اينكه به جوهر و اب و ابن و روح و اتحاد آنها با هم قائل‏اند شك و ترديدى نباشد و اگر ذبيحه ترسايان براى عقيده به تثليث حرام باشد ذبيحه يهود هم حرام است باجماع مركب چون قائل به تفصيل وجود ندارد و دليل ديگر اينست كه اگر ما يهود و ترسا را خداشناس دانيم بايد گبر را هم خداشناس دانيم و هم مشركان قريش را و هر كه با آنها هم آواز است در اقرار بخدا و اعتقاد به پرستش بت بحساب تقرب بخدا و اگر كفر يهود و ترسا مانع از حرمت ذبيحه آنها نيست چون في الجمله بخدا اعتراف دارند بايد كفر اينان هم كه شمرديم مانع نباشد و اين خلاف اجماع مسلمانانست و ميان آن و گفتار خصم جدائى نيست از نظر علتى كه‏

 

مورد اعتماد ما ميباشد.پ و دليل ديگر بر حرمت ذبيحه يهود و اهل كتاب و همه كفار اينست كه خدا جلَّ اسمه تسميه را شرط مباح شدن ذبيحه ساخته و با شك در آن ذبيحه را غدقن كرده و بايد منحصر باشد ذبيحه حلال بذبيحه كسى كه معترف بوجوب آنست نه آنكه آن را دروغ ميشمارد و منكر وجوب آنست زيرا امين بر ترك آن از روى تعمد هم نيست چون كافر است و پاى بند آن نيست و اين در باره حرمت ذبيحه كسانى كه از دين اسلام روگردانند روشن است، و سنجش ديگر هم در اينجا هست و آن اينست كه بايد بعقيده خصم ما ذبيحه اهل كتاب حرام باشد زيرا حرمت ذبيحه كفار عرب اجماعى است و علت آن كفر آنها است و گرچه بخدا عزّ و جلّ معترفند و بايد ذبيحه اهل كتاب از يهود و ترسا هم حرام باشد چون در كفر با آنان شريكند گر چه زبانى بخدا معترفند چنانچه بيان كرديم، و مؤيد ديگر اينكه مخالفين، ذبيحه كسى كه تسميه را فراموش كند مباح دانند چون معتقد بآنست و در دل آن را واجب داند و بايد بر عكس ذبيحه كسى كه تسميه را واجب نداند حرام باشد گرچه آن را بزبان آرد، اين چاره ندارد.

اگر گويند: چه گوئى در باره عموم آيه گفته خدا عزّ و جلّ الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ كه صريح است در حليت ذبيحه اهل كتاب.

جوابش اينست كه جمعى از اصحاب آن را باهل كتابى تفسير كردند كه مسلمان شده و ايمان آورده نه آنان كه بر كفر و گمراهى مانده‏اند چون مسلمانان از ذبيحه آنان پس از مسلمانى هم دورى ميكردند مانند پيش از آن و خدا خبر داد كه پس از مسلمانى حلال است چون حال آنها دگرگون شده. گفتند و دور نباشد كه پس از مسلمانى آنها را اهل كتاب تعبير كند چنانچه نو مسلمانان ديگر را تعبير كرده و فرموده «راستى از اهل كتاب كسانيند كه ايمان دارند بخدا و آنچه بشما

 

فرود آمده و آنچه بدانها فرود آمده با ترس آنها از خدا كه آيات خدا را ببهاى اندك نفروشند آنانند كه مزدشان با خداست راستى خدا زود بحساب رسد، 199- آل عمران»پ و خدا اينان را بكتاب وابست گرچه بكيش اسلام شدند و همچنان نو مسلمانان اهل كتاب را از نظر ذبيحه‏شان اهل كتاب خوانده و گرچه مؤمن و مسلمانند و ديگران از اصحاب ما گويند مقصود از طعام در اين آيه همان دانه‏هاى خوردنى و شير و مانند آنها است نه ذبيحه آنها بواسطه دلائلى كه گفتيم و برهانى كه آورديم چون تضاد ميان كلام حجج خدا و قرآن محال است و بايد بدلائل عبرت پذير آيه را تخصيص داد، و اين براى كسى كه انديشد بس است.

پرسشى است: اگر كسى گويد حرمت ذبيحه اهل كتاب از ائمه آل محمّد عليهم السّلام بشما رسيده يا بدليلى كه گفتيد پذيرفتيد؟

جواب: عمده دليل، گفتار ائمه راستگوى ما است از خاندان محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم و حكم آنها است بحرمت كه نزد ما بصحت پيوسته و گرچه برهانى كه آورديم براى خردمندان و دينداران دليلى است قاطع ولى ما بهمان اكتفاء نكرديم بى‏آنكه روايت موافق آن باشد.

اگر گويد چنين رواياتى بمن نرسيده در اين باره از ائمه آل محمّد پس مقدارى از آنها را بگوئيد تا بمفاد دليل قرآنى افزوده شود باو گفته شود اكنون كه چنين اظهار شد، روايات باب را برايت ثابت كنيم و خدا توفيق درستى دهاد.پ و بسند خود تا زيد شحّام آورده كه پرسش شد امام صادق عليه السّلام از ذبيحه ذمّى فرمود: از آن مخور بسم اللَّه گويد يا نگويد.پ و بسندش از امام صادق عليه السّلام كه مردى باو گفت، اصلحك اللَّه، ما را همسايه قصابى است و يهودى مى‏آورد برايش سر ميبرد تا يهود از او گوشت بخرند، فرمود:

تو از ذبيحه او مخور و از او گوشت مخر.

گويم: وانگه- قد- جمله‏اى اخبار از كافى و جز آن آورده كه برخى از آنها بيايند سپس گفته: اينست اندازه‏اى از آنچه از ائمه آل محمّد صلوات اللَّه عليهم در حرمت‏

 

ذبيحه اهل كتاب رسيده با طرقى روشن و اسنادى مشهور كه اهل ستر و ثقه و حفظ و امانت از هم نقل كردند و عمل بدانها واجب است چون خبرش متواتر است و واجب العمل نزد اهل تامّل و نظر و حكم ما در حرمت ذبيحه اهل كتاب ثابت شد و الحمد للَّه.پ و كميابى از فقهاء شيعه بر خلاف مذهب ما ذبيحه اهل كتاب را حلال دانستند بدليل روايت ابى بصير و زراره كه از امام ششم عليه السّلام پرسش شد از ذبيحه اهل كتاب و آن را آزاد دانست، و تفسير اين روايت دو راه دارد 1- تقيه از سلطان و ترس بر شيعيان از ستم اهل ظلم و عدوان زيرا قول بحرمتش خلاف عقيده جمعى از ناصبيان بوده و ضدّ فتواى سلطان زمان و قاضيان و حكام او.پ 2- تفسير بروايت منقوله از وهب كه پرسيدم امام ششم عليه السّلام را از ذبائح اهل كتاب و فرمود باكى ندارد چون نام خدا بر آن برند و مقصودش كسانى از آنان بود كه بر روش موسى و عيسى عليهما السّلام باشند و شرط كرد بر آنها كه نام خدا برند تا درست باشد، و ما البته بيان كرديم كه تسميه از كافرى كه خدا نشناسد نميشود زيرا قصد او جز خداى يگانه است و باز هم شرط كرد كه بايد پيرو موسى و عيسى باشد و اين شرط نباشد جز در كسى كه بمحمّد صلى اللَّه عليه و آله ايمان آورده و در پذيرش او پيرو موسى و عيسى عليهما السّلام شده و عقيده به نبوت او دارد و اين ضد مذهب اين ناتوان كمياب است و اللَّه الموفق للصواب- پايان.

و من گويم: خلاصه گفتار در اين باره اينست كه فقهاء شيعه بلكه همه مسلمانان اتفاق دارند بر حرمت ذبيحه جز اهل كتاب از كفار چه بت پرست باشد و چه آتش پرست و چه مرتد و چه منتحل اسلام مانند غلات و جز آنان و در باره ذبيحه اهل كتاب اصحاب خلاف دارند و بيشتر حرمت آن را گفتند.

و جمعى چون ابن عقيل و ابن جنيد و شيخ صدوق- ره- حلال دانند ولى صدوق شرط كرده كه بايد بسم اللَّه گفتن آنان را بشنود و آنها را با گبر يكى دانسته و ابن عقيل تصريح دارد بحرمت ذبيحه گبر و حليت را مخصوص يهود و نصارى دانسته و مقيد هم نكرده كه اهل ذمه باشند و همچنين دو تاى ديگر و منشأ اين خلاف‏

 

اختلاف روايات اين مسأله است كه از دو طرف بسيارند و قائلين بحرمت اخبار حلال بودن را حمل بر تقيه كردند كه مشهور ميان مخالفين است و در هر عصر و بلد بدان فتوى دادند.پ و بر آنان اعتراض شده كه هيچ مخالفى شنيدن بسم اللَّه را از آنها شرط حلالى ذبيحه آنان ندانسته، و اخبارى كه با اين شرط دلالت بر حلال بودن ذبيحه آنان دارند نميشود حمل بر تقيه كرد.

من گويم: بسا كه اين اندازه براى سازش با آنها باشد و تقيه بهمين اندازه انجام شود، و آنان كه حلال دانند اخبار منع را تفسير بكراهت كنند و صدوق حمل بر صورت نشنيدن تسميه آنان كرده، شهيد ثانى- ره- گفته: اين هم برگردد بحلالى ذبيحه آنها زيرا سخن در اينست كه اگر ذابح كتابى باشد حلال است يا حرام نه در اينكه تسميه گفته شده يا نه زيرا مسلمان هم اگر تسميه نگويد حرام باشد جز اينكه فرق ميان آنها اين باشد كه در كتابى شنيدن تسميه او شرط است ولى در مسلمان همان ندانستن ترك تسميه او عمدا كافى است.

و باز جاى اعتراض در اين فرق هست زيرا در صحيحه جميل تصريح شده كه تا ترك تسميه آنها را ندانى ذبيحه‏شان حلال است مانند مسلمان- پايان-.

و باز اختلاف دارند در اينكه ايمان ذابح علاوه از اسلام شرط است يا نه؟

و اكثر فقهاء آن را شرط ندانستند و همان اظهار شهادتين را بس دانستند بطورى كه مسلمانى محقق شود بشرط اينكه عقيده منافى اسلام نداشته باشد مانند ناصبى و قاضى مبالغه كرده در منع از ذبيحه غير اهل حق، و ابن ادريس منع كرده از ذبيحه مؤمن و مستضعفى كه نه از ما باشد و نه از مخالفان، و أبو الصلاح ذبيحه مخالف منكر نصّ خلافت را منع كرده و علامه ذبيحه مخالف غير ناصبى را حلال دانسته مطلقا بشرط اينكه تسميه را واجب داند.

و برخى متاخران در حكم ناصب اعتراض كرده براى اختلاف روايات و ظاهر حمل اخبار جواز است بر تقيه يا بر مخالف جز ناصب و مستضعف زيرا

 

در عرف اخبار اطلاق ناصب بر غير مستضعف شايع است.پ بلكه از بسيارى روايات برآيد كه مخالفان در حكم مشركين و كفارند در همه احكام ولى خدا در دوران صلح حكم مسلمانان را بر آنها جارى كرده در اين جهان براى رحمت بر شيعيان چون تسلط مخالفان و نياز شيعه را بآميزش و مناكحه و همخورى آنان ميدانسته، و چون امام موعود ظهور كند حكم مشركين و كفار را در همه موارد بآنها جارى سازد و باين روش جمع شود ميان اخبار متعارضه اين باب و پس از بررسى كامل نظر ما بر خردمندان نهان نماند.پ گويم: شيخ مفيد- ره- در رساله نامبرده و سيد مرتضى در جواب مسائل طرابلس با سند از شعيب عقرقوفى آوردند كه من نزد امام ششم عليه السّلام بودم و مردمى از كوهستان او را از ذبيحه اهل كتاب ميپرسيدند و در پاسخشان فرمود: شما آنچه را خدا عزّ و جلّ فرموده شنيديد، گفتند ميخواهيم از زبان شما بشنويم فرمود از آنها مخوريد و چون از نزد آن حضرت بيرون شديم ابو بصير بمن گفت از آن بخور كه البته من از او و از پدرش هر دو شنيدم كه فرمان خوردن آن را دادند و آن بگردن من باشد.

سپس گفت بار دوم از او بپرس و پرسيدم و همان گفتار نخست را فرمود كه آن را مخور، ابو بصير گفت بار سوم از او بپرس گفتم پس از دو بارش نپرسم و نزد آن حضرت برگشتم و ابو بصير گفت از او بپرس و گفتم قربانت چه فرمائى در ذبائح اهل كتاب فرمود آيا امروز نزد ما نبودى كه آنچه گفتم شنيدى گفتم آرى فرمود مخور و ابو بصير گفت: آن را بخور.پ بيان: اين روايت را در تهذيب بهمين سند از حسين بن سعيد آورده و اينكه فرمود: البته شنيديد آنچه خدا فرموده: بسا اشاره باشد بآيه وَ لا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ و بسا اشاره باشد بآيه وَ طَعامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ از راه تقيه براى اصرار سائل و رعايت حال اوپ و در رساله نامبرده و طرابلسيات بسند پيش از حسين بن منذر آمده كه بامام ششم عليه السّلام گفتم: راستى ما مردمى باشيم‏

 

كه بكوهستان رفت و آمد كنيم و راه دور است و فرسنگها است و رمه‏ها بخريم يكى دو تا، سه تا كه هر رمه 1500، 1600، 1700- گوسفند است، و يك گوسفند، دو تا يا سه تا واماند و از شبانانى كه آنها را بياورند پرسش كنيم و گويند ترسائيم شما چه فرمائيد در باره ذبائح يهود و ترسايان.

فرمود: اى حسين اين موضوع ذبيحه است و نميشود اطمينان كرد بر آن جز كه كشنده يگانه پرست باشد سپس حنان امام ششم عليه السّلام را ملاقات كرد و گفت حسين بن منذر از شما روايت كرده كه فرموديد بر ذبيحه اطمينان نيست جز اينكه كشنده يگانه پرست باشد و نام خدا برد، فرمود: راستش ترسايان بدعتى در باره آن نهادند گويد: از يك ترسا پرسيدم شما در ذبح چه ميگوئيد؟ گفت: گوئيم بنام مسيح.پ تبيان: در كافى مانندش آمده (ج 6 ص 239) تا فرموده، اى حسين ذبيحه به تسميه باشد و اعتماد بر آن نيست جز از يگانه پرستان،پ و از همان كافى است از حنان كه بامام ششم عليه السّلام گفت حسين بن منذر- تا فرموده: راستى كه آنها در آن بدعتى نهادند كه نخواهمش، و در برخى نسخه‏ها است كه: نامش را نبرم تا آخر خبر.پ سپس در رساله نامبرده گفته: بسند ديگر مانند حديث نخست را روايت دارم و در طرابلسيات بسندش از حسين بن عبد اللّه كه: معلى بن خنيس و عبد اللَّه بن يعفور با هم يار شدند و يكيشان از ذبيحه يهود و نصارى خورد و ديگرى نخورد و چون نزد امام ششم با هم شدند بآن حضرت گزارش دادند و فرمود: كدام شما نخورده؟ معلّى گفت: من فرمود. احسنت.پ و از همان رساله و طرابلسيات: بسندى از امام ششم عليه السّلام كه: دو مرد كه بگمانم اهل جبل بودند نزد من آمدند و يكيشان از من در باره ذبيحه اهل كتاب پرسيد و در دل خود گفتم بگردن نگيرم كه براى شما دل خنكى فراهم كنم مخور، محمّد بن يحيى گفت من از امام ششم عليه السّلام ذبيحه يهود و ترسا را پرسيدم فرمود: مخور.پ تبيان: اين خبر در تهذيب بهمين سند از حسين بن سعيد روايت شده‏

 

و جمله «يعنى اهل الذمه» در آن نيست و همان مقصود است و گويا اين جمله از كلام سيد و مفيد است و در آنست كه «لا يرد لكما على ظهرى» و در نسخه‏ايست «عن ظهرى»پ و اين از مشكلات اخبار است و چند توجيه دارد:

1- كه روشنتر است اينست كه يعنى گناه شما را بگردن نگيرم بجوابى موافق آنچه از فقهاء عامه شنيديد، چون تقيه در اينكه بيكيشان فرمود: مخور ضرورت نداشت و آن بود كه پرسيد و بنا بنسخه تهذيب هم درست است باين معنى كه من از شما تقيه بگردن ندارم تا موافق رأى شما جواب دهم‏پ و بهمين معنا آمده در روايتى كه در آغاز روضه كافى است (8- 72) كه امير المؤمنين بيكى از يارانش كه نزد معاويه رفت نوشت تو يكى از دو مرد را در بردارى يا مرديكه مطيع خداست و خوشبخت است بدان چه تو بدبختى و يا مرد نافرمان خدا كه تو بدبختى بدان چه برايش گرد آورى و هيچ كدام را نبايد بر خود مقدم دارى و گناه او را بگردن بگيرى.

2- يعنى براى شما حقى بگردن من نيايد كه بگويم مخور و مقصود اينست كه چون مقام تقيه است جواب شما بر من لازم نيست و مخور خطاب به محمّد است يا يكى از آن دو بر وجه تبرّع بنا بر اينكه امامان در برخى مواد ميتوانند بيان حكم كنند يا خموشى گيرند چنانچه اخبار بسيارى بدين معنى در تفسير قول خدا هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ ص- 360 گذشت و پرسش دوم محمّد براى توضيح بيشتر بوده با آنكه بنا بر نسخه تهذيب بسا كه پرسش يكم از ذبيحه ناصبيان و مخالفان باشد و توجيه نسخه مفيد نياز بتكلف دارد چنانچه نهان نيست.

 

3- آنچه يكى از افاضل گفته كه مقصود اينست كه تقيه را بردارم و حقيقت را بشما بگويم كه گواراست و در حديث است كه: روزه غنيمت خنكى است يعنى رنج و سختى ندارد و هر محبوبى نزد عرب خنك تعبير شود.پ 4- بنا بر نسخه تهذيب لا نفى جنس باشد و برد بضم باء جامه مخصوص يعنى بردى نيست از شما بر دوش من تا بايدم بدل خواه شما سخن گويم و اين يك سخن معمولى‏

 

است ميان مردم، و مقصود اينست كه من از علماء جيره خوار مردم نيستم تا بدلخواه آنها فتوى بدهم.

5- لا يردّ با ياء دو نقطه و تشديد دال باشد چنانچه محدّث استرآبادى نسخه (عن) را بدان خوانده و گفته: گويا مقصود اينست كه من گفته مخور را براى شما از دوش خود برندارم و بى‏ضرورت تقيه خلاف حق نگويم، و مى‏شود توجيه‏هاى ديگر نمود كه دور باورترند از آنچه گفته شد و بيان آنها فائده‏اى ندارد و خدا مراد آنها را داند.

اخبار باب‏

پ‏1- در طرابلسياتست كه ابو بصير و زراره روايت كردند كه پرسش شد امام ششم عليه السّلام از ذبيحه اهل كتاب و آنها را آزاد دانست.پ 2- در هدايه: ذبيحه يهودى و نصرانى خورده نشود جز شنوند كه نام خدا بر آن برند (79).پ بيانيست: شيخ در تهذيب (ج 9/ 70- 71) پس از ذكر برخى اخبار كه دلالت بر حلالى ذبايح اهل كتاب دارند گفته: نخست اعتراض باين اخبار اينست كه برابر آن همه اخبار حرمت نيستند چون آنها بيشند و بايد براى بيش دست از كم كشيد چنانچه در جاى خودش بيان شد.

2- هر كس اين اخبار را آورده اخبار حرمت را هم آورده كه پيش گفتيم.

3- اگر همه آنها را بپذيريم دو توجيه دارند اول اينكه مقصود از آنها حال ضرورت است نه اختيار و در حال ضرورت مردار هم حلال است تا چه رسد به ذبيحه نامسلمان.پ و دليلش روايت مسند از زكريا بن آدم است كه از امام رضا عليه السّلام كه فرمودش:

منت نهى كنم از خوردن ذبيحه هر كه بر خلاف آنست كه تو و يارانت عقيده داريد مگر بهنگام ضرورت بدان .. دوم: اينكه اين اخبار از راه تقيه باشند چون موافق عقيده مخالفان است كه ذبيحه را حلال دانندپ و دليلش روايت مسند از ابن ابى غيلان‏

 

شيبانيست كه گويد: پرسيدم امام ششم عليه السّلام را از ذبائح يهود و نصارى و ناصبيان گويد دهان كج كرد و فرمود: آن را بخور تا يك روزى- پايان-.

گويم: گويا مقصودش از ضرورت تقيه است و سازش با دشمن و هر دو وجه با هم نزديكند و مؤيد آنست كه در پيش تحقيق كرديم و خبر اخير گويا صريح در آنست.پ 3- تفسير على بن ابراهيم: قول خدا «و طعام آنان كه كتاب دارند حلال است براتان» امام صادق عليه السّلام فرمود: مقصود از طعام در اينجا حبوب و ميوه‏ها است نه ذبائحى كه كشند زيرا آنها با خلوص نام خدا را بر ذبيحه نبرند.پ 4- قرب الاسناد: بسندش از امام پنجم عليه السّلام كه هميشه ميفرمود خوراك گبرها را بخوريد جز ذبائحشان كه حلال نيستند گرچه نام خدا را بر آن برند.پ 5- و از همان است: كه على عليه السّلام بجارچى خود ميفرمود: در كوفه روز عيد قربان جار زند كه نكشند قربانيهاى شما را يهود و نه ترسايان و سر نبرند آنها را جز مسلمانان.پ 6- در قرب الاسناد: بسندى از على بن جعفر كه از برادرم موسى عليه السّلام پرسيدم ذبيحه يهود و نصارى حلال است؟ فرمود: بخور هر چه نام خدا برده شود.

و او را از ذبائح مسيحيان عرب پرسيدم فرمود: آنها اهل كتاب نباشند و ذبيحه‏شان حلال نيست.پ بيان: شيخ در تهذيب (ج 9/ 65) از امام ششم روايت كرد كه ذبيحه ترسايان تغلب را مخور كه مشركان عربند و روايت صحيح آورده (9/ 64) از حلبى كه پرسيدم امام ششم عليه السلام را از ذبيحه ترسايان عرب كه حلال است؟ فرمود: على عليه السّلام آنان را از ذبيحه و شكارشان باز ميداشت، و اختصاص حكم بترسايان عرب يا براى اينست كه صائبه بودند و آنها ملحدان نصارايند، و بيضاوى در تفسير قول خدا تعالى وَ طَعامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ تا آخر آيه گفته يهودند و نصارى و على عليه السّلام ترسايان بنى تغلب را از آنها جدا كرده و فرموده كيش ترسا ندارند و جز ميخوارى از آن بدست نياورند پايان-.

 

پ‏و يا براى اينست كه بشرائط ذمه عمل نميكردند چنانچه روايت است كه عمر عشر بدهى آنها را دو برابر كرد و جزيه را از آنها برداشت يا براى اينست كه از مسلمانى ترسا شدند و در حكم مرتدند چنانچه شهيد ثانى گفته، و شيخ در خلاف گفته:

چون گوئيم ذبائح اهل كتاب و مخالفان اسلام حرام است ذبائح ترسايان تغلب را هم فراگيرد كه شافعى در باره آنها با ما موافق است و ابو حنيفه ذبائح آنها را حلال داند، و دليل ما همان دليلها است كه پيش گفتيم.

و بعلاوه على عليه السّلام و عمر هم ذبيحه آنها را حرام كردند و مخالفى ندارند و از ابن عباس دو روايت است- پايان-.

و آنچه از كلام شافعيه در اين باره برآيد اينست كه گفتند زن كتابيه‏اى كه مسلمان به پندار آنان مى‏تواند بزنى گيرد يا از نژاد اسرائيل است يا نه اگر نباشد و از آنها باشد كه دانى پيش از تحريف و نسخ دين پيرو آن شده جواز نكاحش نزد آنها دو قول دارد و بيشتر جواز گويند.

و اگر از آنها است كه پس از تحريف و پيش از نسخ بدان گرائيده اگر حقش را گيرند و از تحريف شده دست برگيرند حكم پيش از تحريف دارند و اگر بتحريف شده گرايند در جواز دو قول است اشهر منع است ولى جزيه آنها پذيرفته است و اگر از آنهايند كه پس از تحريف و نسخ هر دو بدان دين در آمدند نكاح نشوند و آنان كه پس از بعثت عيسى عليه السّلام يهودى شدند بنا بر مشهور نزد آنها عدم جواز نكاح است و ناپذيرى جزيه هم.

و اگر حال آنها معلوم نيست نكاح آنها مورد احتياط است ولى جزيه آنها پذيرفته است بحكم احتياط در خون، گفتند: صحابه در باره ترسايان عرب چنين قضاوت كردند كه قبيله بهراء و تنوخ و تغلب بودند و اگر كتابيه از نژاد اسرائيل باشد نكاحش را مطلقاً جائز دانند بى‏توجه باينكه پدرانش پيش از تحريف بدان دين شدند يا پس از آن و اما اگر پس از نسخ و بعثت پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم بدين يهود يا ترسا گرائيدند فرقى ميان نژاد اسرائيل و جز آن نيست اين گفته شافعيه است و براى‏

 

آتش در اينجا آوردم كه شرح سخن شيخ مفيد باشد و توضيح اخبار در باره ترسايان عرب و تغلب و براى اينكه بر تو روشن شود كه حكم خاصّ آنها است و بيان وجوهى است كه ذكر كردند و بيان تقيه در اين باره فتدبر.پ 7- در محاسن: (454) بسندش از ابى جارود كه پرسيدم امام پنجم را از قول خدا عزّ و جلّ «وَ طَعامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ» فرمود: دانه‏ها و سبزى‏ها است.پ 8- و از همان: بسندى از سماعه كه پرسيد از امام ششم عليه السّلام از طعام حلال اهل كتاب فرمود: دانه‏ها است، و از همان بسند ديگر مانندش آمده.پ بيان: ذكر دانه‏ها از باب نمونه است و مقصود هر آنچه است كه تذكيه شرط حلال بودنش نيست.پ 9- در محاسن: بسندى از امام ششم عليه السّلام كه از ذبيحه يهودى مخور و در ظرف آنها غذا مخور.پ 10- از عياشى: (1/ 295) بسندى حسين بن منذر از امام ششم عليه السّلام پرسيد كسى مرد امينى از يهود يا ترسايان را با گوسفندانش ميفرستد و پيشامدى مى‏شود و گوسفند را ميكشد و ميفروشد؟ فرمود نه بخور و نه داخل مال خود كن همانا شرط نام بردن خدا است و امين بر آن نيست جز مسلمان و مردى بآن حضرت گفت و من مى‏شنيدم پس قول خدا كجا است كه «طَعامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ» امام فرمود: پدرم ميگفت: مقصود از اين طعام حبوب است و مانند آنها.پ 11- و از همان، بسندى (مانند اين تفسير را آورده).پ 12- از همان: از عمر بن حنظله در قول خدا تعالى «فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ» كه اما گبرها نه، چون اهل كتاب نيستند و اما يهود و نصارى باكى نيست چون بسم اللَّه گويند (1/ 374).پ 13- و از همان: از ابن سنان كه از امام ششم عليه السّلام پرسيدم كه ذبيحه زن و پسر بچه حلال است؟ فرمود: آرى هر گاه زن مسلمانست و نام خدا برد ذبيحه‏اش‏

 

حلال است و چون پسر بچه نيروى ذبح دارد و نام خدا برد ذبيحه او حلال است و اگر مسلمان تسميه فراموش كرد باكى بذبيحه او نيست اگر متهمش ندانى (1/ 375).پ بيان: يعنى متهم بترك عمدى آن نباشد براى اينكه آن را واجب نميداند و از روى مصلحت دعوى فراموشى كند و دليل است بر عدم اعتماد بر ذبح كسى كه بسم اللَّه را واجب نداند و گويا حمل بر استحباب شود و صدوق در فقيه (3/ 211) بسندش از امام ششم عليه السّلام آورده كه پرسش شد از مردى كه سر بريده و بسم اللَّه را فراموش كرده، ذبيحه او حلال است؟ فرمود: آرى اگر متهم نباشد و خوب سر برد پيش از آن، و من در كلام اصحاب قيد عدم تهمت را نديدم و احوط رعايت آن است.پ 14- عياشى: از عمران كه شنيدم امام ششم عليه السّلام در باره ذبيحه ناصبى و يهودى ميفرمود: مخور تا بشنوى كه نام خدا برد آيا نشنيدى قول خدا را «وَ لا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ» (1/ 375).پ 15- در سرائر: بسندش از محمّد بن مسلم كه شنيدم امام پنجم عليه السّلام ميفرمود هر كه را شنيدى بسم اللَّه گويد ذبيحه او را بخور (مستطرفات، 490).پ 16- در كشى: بسندى تا ابن ابى عمير كه ابن ابى يعفور و معلّى بن خنيس در نيل بودند بزمان امام ششم عليه السّلام و اختلاف كردند در ذبائح يهود و معلّى خورد و ابن ابى يعفور نخورد و چون نزد امام عليه السّلام آمدند باو گزارش دادند و كار ابن ابى يعفور را پسنديد و معلّى را خطاكار شمرد در خوردن آن (248 رجال كشى)،پ بيان: اين برعكس روايت مفيد و سيد است در باره معلّى و يكى از آن دو از اشتباه راويان است و در روايت كافى و تهذيب كه گذشت نامى از معلّى در آخر خبر نيست بلكه همين است كه كدام شما نخورده و او گفت: من و امام فرمود:

احسنت و منافات با اين روايت ندارد.پ 17- در كفايه: بسندى از يونس بن ظبيان كه امام صادق عليه السّلام باو فرمود:

 

اى يونس هر كه پندارد خدا را چهره‏ايست مانند چهره‏ها البته مشرك است و هر كه پندارد خدا را اندامى است چون اندام آفريده‏ها كافر است بخدا، گواهيش را نپذيريد و ذبيحه‏اش را مخوريد (34 كفاية الاثر).پ 18- الخرائج: از احمد بن ابى روح كه گفت: ببغداد رفتم تا مالى از ابى الحسن جعفر بن محمّد را برسانم و فرمانم داده بود آن را بابى جعفر محمّد بن عثمان عمرى بدهم و او نگرفت مال را و گفت نزد ابى جعفر محمّد بن احمد برو باو فرموده آن را بگير و من نزد او رفتم و باو رساندم و او رقعه برآورد كه در آن نگاشته بود بسم اللَّه الرحمن الرحيم- و نامه را كشانده تا فرموده پوستين پوست گوسفند بهره‏ايست بشرط كه در ارمنيه ذبح نشود كه ترسايان آن را بنام صليب كشند و جائز است آن را بپوشى بشرط كه همكيش تو آن را ذبح كند يا مخالفى كه به او وثوق دارى.پ بيان: يعنى وثوق دارى كه بسم اللَّه ميگويد چون آن را واجب ميداند، و اين مؤيد مذهب علامه است، در كتاب دروس گفته اگر عمدا تسميه را ترك كند مردار باشد در صورتى كه عقيده بوجوبش دارد و اگر عقيده بدان ندارد مورد اشكال است و ظاهر كلام فقهاء ما حرمت است و آن مشكل است چون ذبيحه مخالف را مطلقا حلال دانند بشرط كه ناصبى نباشد، و شك نيست كه برخى از آنها تسميه را واجب ندانند و ذبيحه را حلال دانند و گرچه عمدا ترك آن كنند، و اگر نامعتقد بوجوب تسميه گويد ظاهر حلال بودنست و بسا كه حرام باشد چون مانند غير قاصد تسميه است.پ 19- در بصائر: بسندش از عامر بن على جامعى كه بامام ششم عليه السّلام گفتم:

قربانت ما ذبائح اهل كتاب را ميخوريم و ندانيم بر آن نام خدا برند يا نه؟ فرمود چون بشنويد نام خدا برند بخوريد، فرمود: ميدانيد بر ذبيحه خود چه گويند؟ گفتم:

نه، و چيزى خواند مانند لفظ يهودى كه تند خواند وانگه فرمود: بدين فرمان‏

 

دارند، گفتم: قربانت من ميخواهم آن را بنويسم فرمود: بنويس نوح ايوا داينوار يلهين مالحوا اشرسوا اورضوا بنواموا شتودعال اسحطوا (333).پ بيان: يعنى از خدا فرماندارند كه چنين گويند و من گويم اين عبارت بلفظ عبرى است و آن را در نسخه‏هاى بصائر چنين يافتم و از راويان تصحيف فراوان دارد چون اين زبان را نميدانستند و آنچه از شناساى به زبان آنها شنيدم كه از علماى خودشان بود اينست كه دعاء يهود بر ذبيحه چنين است:

آن را با شرحش آوردم: باروخ مباركى آتا: تو. ادوناى خدا الوهنونا معبودا ملخ عولام پروردگار جهانيان اشير: آنكه قدوسنو تقديس كرديم بمصيوتا و بفرمانهايش ومنواتو، و فرمانداد ما را على هشحيطا. بر ذبح.پ 20- دعائم: از ابى جعفر بن محمّد عليهما السّلام كه رخصت داد در خوردن خوراك اهل كتاب و فرقه‏هاى ديگر بشرط كه در خوراك ذبيحه نباشد (1 ر 126).پ 21- و از ابى جعفر محمّد بن على عليه السّلام كه چون دانسته شود در آن ذبيحه است مخور.پ بيان: اين اشاره است باينكه ذبيحه در آنست و نخست بر اينكه ملاقات آنها با آن خوراك برطوبت معلوم نيست.پ 22- در دعائم: از ابى جعفر عليه السّلام كه پرسش شد از ذبيحه يهودى و ترسا و گبر و ذبيحه‏هاى مخالفان و خواند قول خدا عزّ و جلّ را «فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ» و فرمود: چون شنيديد نام خدا را برند بخوريد و آنچه بى‏نام خدا باشد مخوريد، و هر كه متهم است بترك تسميه و آن را واجب نداند نبايد ذبيحه‏اش را خورد جز كه در هنگام ذبح او را ببيند و بر سنت ذبح كند و نام خدا برد بر آن و اگر نديده ذبح كند خورده نشود (2 ر 177).پ 23- و روايت داريم از ابى جعفر عليه السّلام كه ذبيحه يهودى و ترسا و گبر و ذبائح مخالفان حرام هستند، و روايت نخست شاذّ است و بدان عمل نشود.پ 24- و از جعفر بن محمّد عليه السّلام كه پرسش شد از گوشتى كه در بازارها فروشند

 

 

و ندانند قصابها چونش سر بريدند و بدان باكى ندانست با عدم اطلاع بر ذبح آن بر خلاف سنت.پ 25- و از او عليه السّلام كه ذبائح ترسايان عرب را بد ميداشت.پ 26- و از على عليه السّلام كه قربانى مسلمان را جز مسلمان نكشد و هنگام كشتنش گويد: بسم اللَّه و اللَّه اكبر وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً مسلما وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ، إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ،  لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ (2 ص 183).