باب هفتم فضيلت داشتن چهارپايان و انواعشان، شوم و با بركت آنان

آيات قرآن مجيد:

پ‏1- الانفال- 60- آماده كنيد برايشان هر چه توانيد از نيرو و داشتن اسبان بترسانيد بدان دشمن خدا و دشمن خود را.پ 2- النحل- 16- و اسبان و اشتران و خران براى آنند كه سوارشان شويد و زيور باشند.پ 3- ص- 31- چون عرضه شد بر او شامگاه اسبان عربى رهوار 32- گفت مهر ورزيدم با اسبها تا ياد پروردگارم رفت و خورشيد پنهان شد 33 برشان گردانيد و آغاز كرد به پى كردن و گردن زدن آنها.

تفسير

پ: «براشان آماده كنيد» يعنى براى سركوبى پيمان‏شكنان يا كافران «هر چه توانيد» بدان نبرد كنيد در تفسير على بن ابراهيم است، كه مقصود ساز و برگ جهاد است، و در فقيه-: 70- است كه خضاب سياه هم از آنست، و در تفسير عياشى- 2: 66- از امام ششم عليه السّلام كه شمشير و سپر است، و در كافى- 5، 29 فروع- بسندى تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله كه تيراندازيست «و داشتن اسبها» كه در راه خدا نگاهدارى شوند.

و در مجمع البيان- 4: 555- از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله است كه نگهداريد اسبان را زيرا سواريشان براى شما عزتست و درونشان گنج تا بترسانيد بدان آمادگى «دشمنان خدا و دشمنان خود را» يعنى كفّار مكه را.

و من گويم خصوص سببى حكم را مخصوص آن نسازد، و دلالت دارد بر خوبى داشتن اسب براى جهاد و ترساندن دشمنان خدا گرچه در زمان غيبت امام باشد براى‏

 

انتظار ظهور آن حضرت چنانچه در اخبار آمده است و تفسير آيه 2 و 3 در باب احوال داود عليه السّلام گذشت.پ و خير مال فراوانست و مقصود از آن در اينجا اسبانند كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله فرمود: خير به پيشانى اسبان بسته است تا روز قيامت.

در قراءت ابن مسعود است كه «حب الخيل». «تا نهان شد در پرده» يعنى اسبها يا خورشيد، و در خبر است كه مقصود خورشيد است و مقصود از مسح ساق و گردن وضوء گرفتن است بروشى كه در شرع آنها بوده است.

اخبار باب‏

پ‏1- در فقيه- 2: 185- رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله و سلم فرمود: خير به پيشانى اسبان بسته است تا روز رستاخيز، و هر كه بر آنها هزينه دهد در راه خدا ثواب صدقه دارد و چون خواستى اسب آماده كنى، نقطه سفيد در پيشانى آن باشد و بينى و لب بالايش سفيد باشد و سه تا از دست و پاهايش تا زير زانو سفيد باشند و هر دو دستش يك رنگ باشند و رنگش ميان سياه و سرخ باشد، و از آن فروتر، پيشانى سفيد است تا سالم مانى و غنيمت ستانى.پ توضيح: در نهايه- 3: 69- گفته در حديث است كه «بهترين اسب ارثم اقرح محجل است» ارثم آنچه بينى و لب بالاش سفيد است، اقرح آنچه در پيشانى لكه سفيد دارد كمتر از غرّه، محجل آنچه دست و پايش تا بالاى مچ و زير زانو سفيد است و سفيدى يك دست و دو پا را نگويند تا يك پا يا دو پا هم سفيد باشند و طلق اليد را معنا كرده بآن كه دستش سفيد نباشد كه در حديث «بهتر است اقرح دست راست طلق است» آمده.پ 2- در كافى- 6: 535 فروع- بسندى از ابن طيفور پزشك كه أبو الحسن عليه السّلام پرسيد مرا كه بر چه سوار شوى؟ گفتم: بر الاغ، فرمود: بچندش خريدى؟ گفتم:

13 اشرفى، فرمود: اين اسراف است كه يك الاغى را به 13 اشرفى بخرى و يابو

 

نخرى، گفتم: اى آقايم هزينه يابو بيش از الاغ است، فرمود: آنكه روزى الاغ را ميدهد روزى يابو را هم ميدهد، نميدانى هر كه پاكشى داشته باشد در انتظار فرج، و دشمن ما را خشمناك كند كه وابسته ما است خدا روزيش را برگشايد و سينه‏اش را باز كند و او را به آرزويش رساند و كمك او باشد در كارهايش.پ 3- در كافى: بسندش از امام ششم عليه السّلام كه نه دهم روزى با حيواندار است.پ 4- و از همان: بسندش از داود رقّى كه امام ششم فرمود: هر كه حيوان پاكشى بخرد سواريش از او است و روزيش بر خدا.پ 5- و از همان: از يونس بن يعقوب كه امام ششم فرمود: بگير الاغى تا بنه‏ات را ببرد كه روزيش بر خدا است و من الاغى گرفتم و هميشه با برادرم يوسف در پايان سال هزينه خود را بررسى ميكرديم و اندازه آن را داشتيم و پس از خريد الاغ هم باز رسيديم و باندازه سال گذشته بود و چيزى فزون نبود.پ 6- از همان- 637- بسندى از ابى جعفر عليه السّلام كه از بدى زندگى پاكش بد است.پ 7- در معانى الاخبار- 292 چاپ غفارى-: بسندى تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله و سلم كه بهترين مال نخلستان گرد نَر خورده است و اسبان ماده پر كرّه فراوان است.پ 8- از همان (همين روايت با پس و پيش دو جمله بسند ديگر) آمده كه مهره مأموره و سكه مأبورة: سكّه خيابانيست كه در دو طرف نخل دارد و كوچه را بمانندى آن سكه گويند كه در دو طرف خانه‏ها دارد و پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله فرمود: براه نگوئيد سكه، زيرا سكه جز سكه‏هاى بهشت نباشد، و مأبوره نخلى است كه گرد نر بر آن زدند كه گرد ريز را آبر گويند و صاحب زرع را مؤبر و خود نخل را مأبور.

و مهره مأموره يعنى حيوان پر بچه ده و يا اسب پر كرّه، و در مأموره دو واژه است يكى از امر كه مأموره است و يكى از آمره كه مؤمره است. و يكى قرائت كرده «أَمَرْنا مُتْرَفِيها

» 17- الاسراء بى‏مدّ كه از امر است و از حسن روايت شده كه آن را تفسير كرده باينكه فرمان داديم آنها را بطاعت و نافرمانى كردند

 

و بسا كه امرنا يعنى فزون كرديم آنها را طبق گفته آن حضرت: مهره مأموره و اسب مأموره و كسى كه آمرنا خوانده معنايش جز فزون كرديم نيست و كسى كه امّرنا بتشديد خوانده بمعنى مسلط كردنست (و از كلام عرب گواه آورده كه امر بمعنى فزونى است)پ تأييد: در قاموس ماده مهر گفته: مهر بضمه ميم كرّه اسب است يا نخست كرّه كه از او و يا از ديگريست ...

 (و از نهايه- 1: 11- همين معانى و شواهد را براى (خير المال مهرة ماموره و سكّة مأبوره آورده).

و من گويم: در شهاب گفته روايت است كه «و اسب مأموره» و در ضوء الشهاب گفته: روايت است كه «و مهرة مأمورة» و آن بمعنى فزونى است (و پس از ذكر شواهدى) گفته: از آمره بمدهم مأموره آمده بر سبيل مشاكله چنانچه گويند «غدايا و عشايا» و حقش اينست كه بگويند غدوات و چنانچه گويند «هنأنى الطعام و مرأنى» و در تنها گويند: امرأنى، و مانند فرموده او صلى اللَّه عليه و اله «ارجعن مأزورات غير مأجورات» و آن از وزراست و بايد موزورات باشد، و چون فرموده او صلى اللَّه عليه و اله «اعوذ باللَّه من الهامة و اللامة» و چون جداگوئى ملمة آيد زيرا از المَّ است، و گويا فرموده: بهترين مال نخل است و نتاج اسب.

و پس از تفسير سكه به نخل گفته: اصمعى اين سخن را تفسير ديگر كرده و گفته: سكّه خيش آهن است كه زمين را با آن شخم زنند براى كشت و مأبوره بمعنى ساخته شده و تيز است و بد وجهى نيست و معنا اينست كه بهترين مال زرع است و نتاج حيوان، و در حديث است كه «در نيابد سكه بخانه مردمى» يعنى زراعت و دنبال گاو رفتن و ترك نبرد.

و همانا نخل و زراعت و نتاج حيوان بهتر مال است چون نخل و زراعت زكاة و ده يك دارند و مايه وفور بر مستمندان و نيازمندان و مستحقانند، و نتاج مايه وفور بر مجاهدين در راه خداست و فائده حديث برترى نخل و زرع است بر كسبهاى‏

 

ديگر- پايان-پ 9- در مجالس ابن الشيخ- 244- بسندش تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله كه خير بسته به پيشانى اسبها است تا روز رستاخيز و هر كه اسبى در راه خدا نگهدارد علف و سرگين و آبى كه نوشد روز قيامت در ترازوى او باشند.پ 10- در ثواب الاعمال- 103- بسندش از امام هفتم كه هر كه در خانه‏اش اسب نجيبى دارد هر روز سه گناه از او محو شود و 21 حسنه براى او نويسند و هر كه اسب دو رگى دارد هر روز دو گناه از او محو شود و هفت حسنه برايش نويسند و هر كه يابو براى زيور يا كار يا دفع دشمن دارد، روزى يك گناه از او محو شود و شش حسنه برايش نويسند، در محاسن- 631- بسندى مانندش آمده جز آنكه در آن 11 حسنه است در نخست مانند فقيه (در اين تعبير اشتباه شده روايت فقيه 2:

186- با اين روايت در سند و متن مخالف است از پاورقى ص 166) در كافى مانند محاسن آمده (5: 48 فروع).پ بيان: نجيب كه بعربى عتيق گويند پدر و مادرش هر دو عربى باشند، جوهرى گفته: عتيق: كرم و زيبائى و ارجمند از هر چيز و گزيده هر چيز است و هجين در آدمى و اسب از مادر است با پدر عرب و اقراف مادر عربى و پدر غير عرب.

برذون يابو است كه پدر و مادرش هر دو عربى نباشند، دميرى گفته: اسب دو نوع است عتيق و هجين و استخوان يابو درشت‏تر است از استخوان اسب، و استخوان اسب سخت‏تر و سنگين‏تر است از استخوان يابو و يابو باركش‏تر است از اسب و اسب تندروتر است از يابو، عتيق چون آهو است و يابو چون گوسفند، عتيق اسبى كه پدر و مادرش هر دو عربى است و اين نام براى بى‏عيب بودن او است (2: 147)پ 11- در ثواب الاعمال- 103-: بسندى از امام ششم عليه السّلام كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: خير بسته است به كاكل پيشانى اسب تا روز رستاخيز.

 

پ‏12- و از همان: بسندش از امام ششم عليه السّلام كه چون جاندارى بخرى بهره‏اش از تو است و روزيش بر خداست در محاسن مانندش آمده جز اينكه گويد بخر جاندارى (625).پ 13- در ثواب الاعمال: بسندش از سليمان جعفرى كه شنيدم ابو الحسن عليه السّلام ميفرمود: هر كه اسب سرخ سفيد پيشانى يا لكه‏اى سفيد در پيشانى داشته باشد و اگر سفيد پيشانى سفيديش پهن باشد و دست و پايش هم همه سفيدى داشته باشند من دوسترش دارم- كه تا آن اسب را دارد فقر بخانه‏اش نيايد و تا اين اسب را دارد در خانه‏اش خشم (بدى خ ب) (ستم خ ب) در نيايد.

گفت: و شنيدمش ميگفت: هر كه اسبى دارد تا دشمن را ترساند يا زيور خود سازد و پيوسته آن را دارد يارى شود و تا آن را دارد تنگدست نشود، در محاسن 631- مانند آنست‏پ بيان: در محاسن است كه هميشه خانه او در آبادى و رفاه است تا آن را دارد.پ 14- در محاسن- 630: بسندى تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله كه خير در كاكل پيشانى اسبها است.پ 15- و از همان: بسندى از معمر كه شنيدم ابى جعفر عليه السّلام ميفرمود: خير سراسر در كاكل پيشانى اسبها است تا قيامت.پ 16- در محاسن- 631: بسندى تا رسول خدا كه خير بكاكل پيشانى اسب بسته است تا روز رستاخيز.پ 17- و از همان: بسندى كه ابى الحسن عليه السّلام ميفرمود امير المؤمنين چهار رأس اسب از يمن براى رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله و سلم هديه آورد و بوى فرمود: آنها را برايم وصف كن گفت: چند رنگند فرمود: در آنها سفيد رنگ هست؟ گفت: آرى يك سرخى كه سفيدى دارد: فرمود: آن را براى من نگهدار، گفت: دو تا ميان سرخ و سياهند و سفيدى دارند فرمود: آنها را بدو پسرت بده، گفت چهارم خاكسترى‏

 

تيره است، فرمود: آن را بفروش و بهايش را هزينه عيال خود كن، همانا بركت اسبان در سفيدوش آنها است.پ راوى گفت: و شنيدم ابو الحسن ميفرمود: از تيره رنگ بدمان آيد در همه بهائم جز شتر و استر، و بد داريم تيره‏هاى سفيد را در خر و استر بهر رنگ باشند، و بد داريم خال سفيد پيشانى را در استر مگر پيشانى او همه سفيد باشد و در هيچ حالى آن را استثنا نكنم كه همه جا خوبست.

و فرمود: چون پاكش زير پاى مرد بسر درآيد و بوى گويد مرگ بر تو در پاسخش گويد بميرد و نگون شود هر كدام ما كه نافرمانتر است پروردگارش را.

در كافى- 6: 535 فروع- آن را بسندى آورده تا گفته: من آن را دوست ندارم بهر حال.

در فقيه- 2: 186- مانندش را آورده تا آنجا كه گفته و در ذوات الاوضاح- در فقيه است كه از يمن نزد آن حضرت آمد و گفت: يا رسول اللَّه برايت چهار اسب هديه آوردم و فرمود آنها را برايم وصف كن در قاموس گفته وضح سفيدى پيشانى است و سفيدى دست و پا، جوهرى گفته اسب كميت سرخ تيره است، سيبويه گفته از خليل كميت را پرسيدم گفت مصغر آمده زيرا ميان سياهى و سرخى است و گويا خالص هيچ كدام را ندارد و با تصغير خواستند بفهمانند كه نزديك بهر دو است و جدائى كميت و اشقر بيال و دم است و اگر هر دو سرخ باشند اشقر است و اگر سياه كميت است بهيم رنگ بسته است كه جز رنگ خود ندارد و گفته سياه رنگ است و خالدار است ...پ 18- در محاسن- 633- از ابى الحسن عليه السّلام كه هر كه از خانه‏اش بيرون آيد يا از خانه ديگرى در آغاز بامداد و اسب و اشقر دست و پا سفيدى بيند كه پيشانى سفيد پهن دارد همه در خوشى است و در آن روز جز شادى نبيند، و اگر دنبال حاجتى رود و اسب بيند خدا حاجتش را برآورد.

در ثواب الاعمال- 103 بسندى مانندش را آورده و در آن آغاز بامداد نيست.

 

پ‏19- در محاسن- 625-: بسندى تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله كه از سعادت مسلمان مركب خوبست و گوارا و از همان: بسند ديگر مانندش از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله آمده.

در (6: 536 فروع كافى هم بسندى مانندش آمده.پ 20- در محاسن- 626-: بسندش از امام ششم عليه السّلام كه از خوشبختى مرد پاكشى است كه در كارهاش بر آن سوار شود و حق برادرانش را با آن بپردازد.

در كافى- 6: 536 مانندش را در سعادت مؤمن آورده.پ 21- در محاسن: بسندش از امام ششم كه پاكش برگيريد چون زيور است و كار راه انداز و روزيش با خدا. محمّد بن عيسى راوى حديث گفته: از ديگرى هم برايم روايت شده و بر آن افزود: و برادرانت را با آن برخورى.پ 22- در كافى- 6: 537: بسندى مانندش آمده و گفته و روايت است كه فرمود:

عجب دارم كه مركب دار كارش درست نشود و از دستش برود.پ 23- در محاسن: بسندى از محمّد بن قاسم بن فضل كه در صريا بودم و ابى جعفر عليه السّلام اسبانى را سان ميديد و ميان آنها يكى بود پر نيرو و سخت شيهه گويد بمن فرمود: اين از اسبهاى پدرم نيست.پ بيان: صريا نام دهى است، و اشاره دارد به اسبى كه شيهه بلند كشد و نكوهش آنست يا اشاره بهمه آنها است، و غرض اينست كه وارثان ديگر در آن بهره ندارند و در نسخه‏اى است كه اينها از اسبان پدرم هستند.پ 24- در مكارم- 138- رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: خير بكاكل پيشانى اسبان بسته است تا روز قيامت و هزينه ده بدانها در راه خدا چون صدقه ده است پيوسته.پ 25- و روايت است از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله كه كاكل اسبان و يال و دم آنها را نزنيد زيرا خير بكاكل آنها بسته است و يال آنها گرمى تن آنها است و دمهاشان مگس پران آنها.پ 26- فرمود: صلى اللَّه عليه و اله ميمنت اسبها در سياهرنگ سرخ است، و در يك رنگ پيشانى سفيد كه دست راستش سفيد نيست.

 

پ‏27- و از امام باقر عليه السّلام كه محبوبتر پاكشها نزد من سرخ است، و رسول خدا بر خرى بنام يعفور سوار ميشد.پ بيان (از لغويان نقل كرده كه حوّه رنگ زنگ آهن است يعنى رنگ جگرى)پ 28- در نوادر راوندى: بسندى آورده كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله بهمراه على عليه السّلام در غزوه ذات السلاسل 30 اسب فرستاد و فرمود: بر تو بخوانم آيه‏اى در هزينه بر اسبان «آنان كه انفاق كنند دارائى خود را در شب و روز نهان و آشكار: 274- البقره» آن هزينه اسب است در نهان و آشكار.پ 29- و بهمين سند است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: راستى خدا و فرشته‏ها رحمت آرند بر اسب داران، آنكه آنها را دارد براى دفاع از كسى كه از دينش برگشته يا بت پرست است (34)پ 30- و بهمين سند كه رسول خدا فرمود: شيهه اسب بهراس آرد دل دشمنان را ديدم جبرئيل هنگام شيهه آنها لبخند زد، گفتم: اى جبرئيل چرا لبخند زدى؟

گفت چرا نزنم با اينكه دل كافران از شيهه آنان ميطپد.پ 31- و بهمين سند كه رسول خدا نبردى رفت و مردم سخت تشنه شدند پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: كسى هست دنبال آب برود و هر كدام براست و چپ دويدند و مرديكه بر اسب سرخى سوار بود مشك آبى آورد و پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله فرمود:

بار خدايا بركت بده باسب سرخ، سپس فرمود: اسبان سرخ گزيده آنهايند و كميتها سخت آنها، و تيره‏ها پادشاهان آنها، خدا لعنت كند آن را كه يالشان را و دمشان را كه مگس پران آنها است بچيندپ 32- و بهمين سند كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: خير تا قيامت بكاكل اسبان بسته است، و دارنده‏هاش كمك يابند بر هزينه آن، يالشان وقارشان، كاكلشان جمالشان، دمشان مگس پرانشان (صدر حديث اينست كه على عليه السّلام فرمود: مردى نجرانى در نبردى همراه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله بود و اسبى داشت كه آن حضرت شيهه‏اش را خوش ميداشت و آن را نيافت و فرستاد نزد آن مرد كه اسبت چه شد؟ گفت سركشى‏

 

او بر من سخت بود و خايه‏اش را كشيدم و رسول خدا فرمود: او را مثله كردى، مثله كردى. تا آخر (از پاورقى ص 175).پ تبيان: «آنان كه مالشان را انفاق كنند» طبرسى- ره- در (ج 2 ص 388) مجمع گفته: ابن عباس گويد: اين آيه در باره على عليه السّلام فرود آمد كه 4 درهم داشت يكى را روز صدقه داد و يكى را شب و يكى را در نهان و يكى را در عيان و آن از امام پنجم و ششم عليه السّلام روايت است و از ابى ذر و اوزاعى روايت است كه در باره هزينه اسبان جهاد نازل شده، و گفتند در همه گونه هزينه در راه طاعت خدا است كه بدين وصف باشد.

و بنا بر اين گويم: آيه در حق على عليه السّلام نازل است و حكمش بر هر كه كار او كند جاريست و فضل پيشدستى براى او ثابت است- پايان- ظاهر روايت لعن حرمت چيدن است و بسا حمل بر كراهت شديده شود، يا در صورتى كه منظور تدليس و نمود خلاف واقع باشد چنانچه شايع است.پ 33- در اعلام الدين: گفته شده: رشيد بحج رفت و امام هفتم او را سوار بر استرش ديدار كرد، رشيد بآن حضرت گفت: چه كسى كه مانند تو باشد در مقام خانوادگى و نژاد و پيشوائى و مرا بر استر ديدار كند؟ در پاسخ فرمود: از خودنمائى اسب سوارى فروكش كردم و از زبونى خر سوارى رستم.پ 34- در كتاب امامت و تبصره: بسندش از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله (دنباله حديث شماره 31 را در وصف اسبان آورده)پ 35- در فقيه- 2: 188 رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: اين آيه «آنان كه هزينه نهند اموال خود را در شب و روز تا آخر آيه 274- البقره» در باره اسبان فرود آمده.

صدوق- رضي الله عنه- گفته روايت است كه در باره امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام فرود آمده براى آنكه چهار درهم داشت يكى را در شب صدقه داد و يكى را در روز، و يكى را در نهان و ديگرى در عيان و اين آيه فرود آمد، و چون آيه‏اى در باره چيزى فرود آمده در باره همه همانند آنست، و عقيده در تفسيرش اينست كه در باره آن حضرت‏

 

فرود آمده، و در باره نفقه بر اسبان و مانند آن مجرى است.پ 36- در شهاب است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: خير بكاكلهاى اسبان بسته است تا روز رستاخيز.پ 37- و فرمود صلى اللَّه عليه و اله ميمنت اسبان در سرخ رنگ آنها است.

در ضوء گفته: خير بهره نيك است و عكسش شرّ است، خيل باسب سوار گويند و هم باسب تنها، نخست چون قول او صلى اللَّه عليه و اله «يا خيل اللَّه اركبى»پ و دوم قول رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله «بخشيدم بتو زكاة خيل را» يعنى زكاة اسبها را، و آن را خيل نامند چون خودش تكبرى دارد و هم سوارش. و از اين رو گفتند: هيچ كس بر اسب سوار نشود جز در خود كبرى يابد، و در گفته عجم است كه «چون روستائى بر اسب سوار شود خدا را فراموش كند.» و منظور حديث ستايش اسب است براى كار آمديش در جهاد كه اگر نبود شهرى گشوده نميشد و بر بلاد كفار دست اندازى فراهم نميشد، و پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله و يارانش پس از وى از آن كمك گرفتند براى غلبه بر دشمن و جهانگيرى و نشر دعوت اسلام و اگر از نيروى آن نبود اين پيشرفت براشان فراهم نشده بود، و آن از ابزار ويژه نبرد و ساز و برگى است دشمن ترسانتر، و كاكل را ياد كرده براى آنكه نخست عضويست كه با آن روبرو شوى و بالعكس.

و از وهب بن منبّه روايت است كه چون خدا خواست اسب را آفريند بباد جنوب فرمود: من از تو آفريننده باشم آفريده‏اى كه عزت دوستان و جلال اهل طاعتم سازمش و از آن مشتى برگرفت و اسبى آفريد و فرمود: تو را فرس ناميدم و عربى ساختم، و خير بكاكل تو بسته است، و غنيمت بر پشت تو بدست آيد، تو را بى‏بال پرنده كردم، با تو طلب شود و با تو گريز ميسّر گردد.پ و روايت است كه تميم دارى با اينكه حكمران بيت المقدس بود خودش جو اسبش را پاك ميكرد، گفتند: كاش آن را بديگرى واگذار ميكردى، گفت از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله شنيدم هر كه جو اسبش را پاك كند، و برخيزد و آن را در آخورش‏

 

ريزد، خدا بشمار هر جو حسنه برايش نويسد.پ و از انس بن مالك است كه آن را برآورده تا گفته: يك روز مرز دارى در راه خدا بهتر از اينست كه كسى در خانه خود 360 روز عبادت كند كه هر روزش هزار سال باشد:

و پيوسته عرب اسبان خود را ارجمند ميداشتند چنانچه اشعارشان بدان گويا است.

خاندان گرسنه مانند و شود اسبم سير و چنانچه گفته است:

بهنگام هراس از گل بود به و جز آن كه شمارش بدرازا كشد، روش تازيان در جاهليت اين بود كه براى سه چيز، قبيله‏اى بشادباش ديگرى ميرفتند: براى تبريك ولادت پسرى پدر دار، براى زايش كره اسبى اصيل و يا نبوغ شاعرى شيوا، سود حديث آگهى به والائى اسب است و وادارى بگرامى داشتن آن، راوى حديث ابن عمر است، و در حديث دوم يمن را كه بركت و فزونيست از اسب دانسته و عكس آن شومى است، و شقره در آدمى سرخى زلالى است كه بسفيدى زند و در اسب سرخى زلالى كه يال و دم را فراگيرد و اگر سياه باشند كميت باشد، و شقره در شتر سرخى تنديست، شقر بگل شقائق نعمان گويند و طرفه گفته:

         بيكباره جامى زدند آن گروه             دگر باره بر اسب خوبى چه شقر

 شقره لقب حارث بن تميم بن مرّه است و منسوب بدو را شقرى خوانند و مايه اين واژه سرخى است.

و در حديث ديگر است كه: ميمنت اسب در سرخى است، و بچسبيد باسب كميت پيشانى سفيد و دست و پا سفيد يا اسب سرخ، و يال و دمشان را نچينيد.پ و از ابى قتاده انصاريست كه مردى گفت: يا رسول اللَّه ميخواهم اسبى بخرم‏

 

چه اسبى باشد؟ فرمود: تيره بينى و لب بالا سفيد و دست راست آزاد سپيدى، يا كميت باشد با اين نقشها.

و فرمود: اگر همه اسبان تازى را در سرزمينى گرد آورند پيشتاز آنها نباشد جز اشقر.

و گفته: پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله و سلم يك جوقه‏اى فرستاد به نبرد و نخست كس كه مژده پيروزى آورد دارنده اسب اشقر بود، شك ندارد نيرومندترين اسبها اشقر است و كميت و آنها با هم جدائى ندارند جز بيال و دم، سود حديث برترى دادن اسبان اشقر است و بيان اينكه ميمون‏تر و مباركتر از ديگران، راوى حديث عيسى بن على هاشمى است از جدش‏پ 38- در شهاب، رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: شومى در زنست و اسب و خانه در ضوء گفته: شوم ضد يمن است، و اين حديث بوجه ديگر روايت شده است كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله فرمود: نه عدوى است، نه هامه و نه صفر، و اگر بدفالى در چيزى باشد در زنست و اسب و خانه.

عدوى يعنى واگيره كچلى يا جز آن از ديگرى، و در حديث ديگر فرموده آن بيمار نخست از كه واگيره كرده است، و منظور اين نيست كه برخى بيماريها واگير ندارند زيرا محسوس است كه كچلى و چشم درد واگير دارند، بلكه مقصود اينست- و- اللَّه اعلم- كه نبايد عقيده داشت اين گونه بيماريها تنها از واگيرند بلكه بسا از واگيرند و بسا خدا بيسابقه آنها را پديد سازد، و مقصود اينست كه واگيرى همگانى نيست كه بيمارى بى‏سابقه رخ ندهد، و بهتر اينست كه گفت شيوه خدا است كه چون تندرست با بيمار به كچلى و مانندش برخورد اين بيمارى را بدو دهد و اين رو فرموده «نبايد بيمار بتندرست درآيد» و واگير هم بهمين معنا است، سپس گفته: هامه و صفر هم چنانند كه ما در باب عدوى و طيره گفتيم، و آنگه گفته: گفتند: شومى زن، فزونى كابين، و بد رفتارى و نازادى‏

 

است، شومى خانه تنگى و بد همسايگى، شومى اسب اينست كه با آنها جهاد نشود و گفتند: شومى اين هر سه در بسيارى هزينه آنها است.پ و از انس است كه مردى برسول خدا صلى اللَّه عليه و اله گفت: يا رسول اللَّه ما در خانه‏اى بوديم كه شماره‏مان فزون و دارائيمان فراوان بود و بخانه ديگر جابجا شديم و شمارمان كاست و مالمان كم شد، رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: اين نكوهش را وانهيد كه خانه اثر ندارد و بسا كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله و سلم اين را فرمود: تا از اين عقيده آزار نكشند، سود حديث اينست كه اين سه چيز پر هزينه بركت بر انداز مالند، و راوى حديث عبد اللَّه بن عمر است.پ 39- در مجازات نبويه- 121- فرمود: صلى اللَّه عليه و اله بهترين اسب، ادهم اقرح است كه سه تا دست و پاهاش سفيد باشد و دست راستش آزاد باشد و بى‏سفيدى سيد گفته: اين از استعاره‏هاى خوبست زيرا سه تا را كه سفيدى دارند در شتر به زانو بند زده مانند كرده و از اسب به زنجير بسته و دست راست را كه سفيدى ندارد بآزاد از زانو بند و بى‏زنجير، گويند: شتر طلق كه زانو بند ندارد و شتر عاطل كه مهار ندارد.پ 40- در حياة الحيوان از جرير بن عبد اللَّه در حديث صحيحى گفته: ديدم كه رسول خدا با انگشتش كاكل اسبى را بهم پيچيد و ميفرمود: ثواب و غنيمت به كاكلهاى اسبان بسته است تا روز رستاخيز، و مقصود اينست كه ملازم آنهايند و گويا بسته بدانهايند، و كاكل موى آويزان از پيشانى است، خطّابى و ديگران اين را گفتند، گفته و كاكل كنايه از خود اسب است (و گواه از سخن تازيان بر آن آورده) مسلم روايت كرده كه او ص شكال را در اسبها بد ميداشت و شكال اينست كه در دست راست و يا دست چپ اسب سفيدى باشد، يا در دست راست و پاى چپش هر دو باشد در صحيح مسلم شكال را چنين تفسير كرده و اين يك قول است در تفسير آن.

و ابو عبيده و بيشتر لغت‏شناسان عرب گفتند: كه شكال اينست كه سه تا از قوائم سفيدى داشته باشند و يكى آزاد و بى‏سفيدى باشد، تشبيه به زنجير كردن اسب بيشتر در سه تا از دست و پا است، ابن دريد گفته: سفيدى در يك پاره تنست‏

 

در دست و پا هر دو، و اگر مخالف هم باشند آن را شكال مخالف خوانند، و گفتند شكال سفيدى دو پا است، و گفتند: در دو دست.پ علماء گفتند: آن را بد داشته چون مانند اسب زنجير بسته است، و گفتند:

شايد آن را تجربه كرده و نجيب نبوده، يكى از علماء گفته اگر با اين وضع پيشانى سفيد باشد بدى ندارد، چون مانندى آن از ميان برود.پ نسائى روايت كرده كه پيغمبر پس از زنان چيزى را بيشتر از اسبان دوست نميداشته (و سندش خوبست)پ و ثعلبى بسندش از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله روايت كرده كه هيچ اسبى نيست جز هر سپيده دم باو رخصت دهند كه دعا ميكند «بار خدايا مرا بهر آدميزاده دادى محبوبتر مال و خاندانش نزد او بسازم»پ و در طبقات ابن سعد است: بسندش از غريب ملكى (عريب بعين بى‏نقطه تصحيح شده) كه از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله پرسيدند از قول خدا تعالى «آنان كه هزينه نهند مال خود را در شب و روز- تا- آخر آيه- 274- البقره» چه كسانى باشند؟

فرمود: اسب دارها سپس فرمود: آنكه هزينه باسب دهد، چون كسى است كه بدو دست صدقه دهد پيوسته، و بول و سرگين آن اسبها در قيامت چون مشك پاك است (1:

223- حياة الحيوان) و گفت: فرس هر گونه اسب است و مؤنث بحسابست و ابن جنى و فراء فرسه آوردند و تصغيرش را فريس، و گفتند ماده اسب فرسه باشد و از معنى درندگى است چون در دويدن تند زمين را بدرد، و فارس سوار بر اسب باشد چون لابن و تامر بمعنى دارنده شير و خرما، و ابو داود و حاكم از ابى هريره آوردند كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله ماده اسب را فرسه ميناميد.

ابن سكّيت گفته: فارس سوار حيوان سم‏دار است اسب باشد يا استر يا خر، و اسب مانندتر حيوانى است بآدمى چون شرف نفس و علو همت دارد، عرب پندارند وحشى بود و نخست كس كه آن را رام كرد و سوارش شد اسماعيل عليه السّلام بود و

 

برخى اسبها تا سوار بر پشت دارد نه بشاشد و نه سرگين كند، برخى صاحبش را شناسند و ديگرى را نپذيرند براى سوارى، و سليمان عليه السّلام اسبانى پردار داشت، و اسب دو جنس است، عتيق كه پدر و مادرش هر دو عربى است و بمعنى ارجمند از هر چيز است و گزيده هر چيز.پ و زمخشرى گفته: در حديث است كه شيطان بدارنده اسب عتيق نزديك نشود و نه بخانه‏اى كه در آن اسب عتيق باشدپ و در كتاب «الخيل» است كه پيغمبر فرمود شيطان در خانه‏اى كه اسب عتيق است كسى را ديوانه نكند.پ از سليمان بن موسى كه پيغمبر در اين آيه وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ، 60- الانفال فرمود آن ديگران كه شما ندانيد پريان باشند كه در نيايند در خانه‏اى كه در آن اسب عتيق است.

ابن عبد البر در تمهيد خود گفته: اسب عتيق نزد ما بمعنى اسب فربه است.

و صاحب العين گفته پيشتاز است‏پ و در مستدرك: بسندى آورده كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله فرمود هيچ اسب عربى نباشد جز در هر روز باو رخصت شود تا دعا كند و گويد: بار خدايا چنانم كه بدارنده‏ام دادى مرا محبوبتر خاندان و مال او در نزد او بساز، و گفته سندش صحيح است.

و اين حديث داستانى دارد كه نسائى در كتاب خيل سننش آورده، گفته بنقل از ابو عبيده كه معاوية بن حديج گفت چون مصر را گشودم هر مردمى خاكدانى داشتند كه جانداران خود را در آن ميغلطانيدند، و معاويه به ابى ذر گذر كرد كه اسبش را بخاك ميغلطاند و باو سلام كرد و گفت: اى ابى ذر اين چه اسبى است؟

پاسخ داد اين اسبى است كه ندانمش جز اينكه مستجاب الدعوه است گفت: اسب هم دعا كند و اجابت گيرد، گفت: آرى شبى نباشد جز اينكه اسب دعا كند، گويد: پروردگارا توام زير فرمان آدميزاده آوردى و روزيم را بدست او دادى مرا نزدش محبوبتر خاندان و فرزندانش ساز، و از برخى مستجاب است و از

 

برخى نه، و ندانم از اسبم را جز اينكه مستجاب است.پ و حاكم: بسندى آورده كه چون خواهى به جهاد روى اسب ادهم دست و پا سفيد دست راست آزادى بخر تا غنيمت بدست آرى و بسلامت بمانى و آنگه گفته صحيح است بشرط مسلم.

هجين اسبى كه پدرش عربى و مادرش عجمى، و مقرف بميم ضمه دار و قاف ساكن و راء بى‏نقطه و فاء آخر عكس آنست، و آدميزاده هم بدين و وصف است.پ و در كتب غريب است از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله كه خدا دوست دارد مرد نيرومند برو برگرد را بر اسب برو برگرد، يعنى كسى كه پيوسته بجهاد رود و برگردد و تجربه آموزد و اسبش هم پياپى بجهاد رود و برگردد با صاحبش، و گفتند: اسبى است كه ورزيده و آموخته است و فرمانبر سوار بر خود است‏پ و در حديث صحيح است كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله سوار اسب سركش تندرو ابى طلحه شد و فرمود: راستى آن را دريائى يافتيم.پ و در فائق است كه يك بار مردم مدينه بهراس دشمن افتادند و پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله سوار اسب لختى شد و بدنبال آنها تاخت و چون برگشت فرمود: راستى آن را دريائى يافتيم، حمّاد بن سلمه گفته: اسب كندى بود و چون اين را فرمود صلى اللَّه عليه و اله پيشتاز شد.پ و نسائى بسندى از جعيل اشجعى آورده كه با پيغمبر در غزوه بيرون شدم و اسب لاغرى داشتم و در دنباله مردم بودم پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله بمن رسيد و فرمود: اى اسب دار برو، گفتم: يا رسول اللَّه اين اسب لاغر و ناتوانست، و آن حضرت عصائى كه در دست داشت برآورد و باو زد و گفت: بار خدايا مباركش كن، و البته مرا ديدى كه اختيار او را نداشتم تا مرا جلو همه مردم برده و از شكم او بارزش 12 هزار فروختم.پ و از خالد بن وليد روايت است كه در نبرد جز بر ماديان سوار نميشد چون‏

 

كم شيهه است.

ابن محيريز گفته: اصحاب را خوش بود كه در صف نبرد نريان سوار باشند و براى شبيخون و غارت ماديان.

و ابن حبان در صحيحش بسندى از ابى كبشه انصارى بنام اصرم بن سعد آورده كه نزد ابن عامر هوزنى رفت و گفت نريانت را بماديان من بينداز كه من از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله شنيدم ميفرمود: هر كه اسبى را بماديان اندازد و نتاجى آورد ثواب هفتاد اسب دارد كه مجاهد بر آنها در راه خدا سوار كرده. و اگر نتاجى نياورد ثواب يك اسب دارد كه بر آن در راه خدا مجاهدى سوار كرده و در منش اسب خودنمائى و كبر و شادمانى و مهرورزى با صاحب خود است، و از خوى شرافت و ارجمندى او است كه پس مانده ديگرى را نخورد، و از بلند همتى او است كه مير آخر اسب، اشقر مروان بى‏اجازه او بر آن وارد نميشد و روشش اين بود كه توبره را پيش او ميجنبانيد و اگر حمحمه ميكرد نزد او ميرفت و اگر بى‏آن نزدش ميرفت باو ميتاخت و اسب ماده پر شهوت است و از اين رو نر از جز جنس و نوع خود را بپذيرد.

جاحظ گفته: اندك حيضى دچار ماديان شود و نريان در پايان چهار سالگى بماديان پرد، و بسا تا نود سال عمر كند و اسب چون آدمى خواب بيند و خويش اينست كه آب تيره نوشد و اگر زلال باشد تيره كند، و چون بدنبال گرگ دود و سم بر جاى پاى او گذارد پايش بى‏حس شود و از پوستش دود برآيد.

جوهرى گفته: گويند اسب سپرز ندارد و اين كنايه از دليرى او است و تند روى او چنان كه گويند شتر زهره ندارد براى اينكه ترسو است، و از ابى عبيده و ابى زيد است كه اسب سپرز ندارد و شتر زهره، و ظليم مغز ندارد و همچنان پرنده‏هاى آبى و ماهيان دريا نه زبان دارند و نه مغز و ماهى شش ندارد و نفس نكشد و هر شش دارى نفس كشدپ و از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله روايت است كه اگر خوبى باشد در سه چيز است، زن يا خانه و اسب.پ و در روايتى شومى در سه است: زن، خانه و اسب، و در روايتى شومى در

 

خانه است و خادم و اسب و علماء را در تفسير آن چند قول است.

1- بيان عقيده مردم است نه حكم شرع و اين از عائشه روايت است، گفته:

ابو هريره همه حديث را ضبط نكرده، زيرا او نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله آمد كه ميفرمود: «خدا بكشد يهود را كه ميگويند: شومى در سه چيز است تا آخر و او آخر حديث را شنيد و آغازش كه نقل قول يهود بود نشنيد.

2- ظاهرش مقصود است زيرا بسا خدا خانه را سبب زيان و نابودى سازد و همچنين اسب و خادم را بتقدير خود 3- خطّابى و بسيارى گفتند: اين حديث، استثناء از حديث نفى بد فالى است يعنى از بد فالى غدقن شده جز در اين سه تا كه اگر بدانها بدبين شد آنها را از خود جدا كند بفروش و طلاق و مانندش.

4- برخى گفتند: شومى خانه تنگى آنست و همسايه بد، شومى زن نازادى و بد زبانى و تهمت‏زدگى او است و شومى اسب اينست كه بر آن جهاد نشود و گفته‏اند گگيرى آنست و گرانى بهايش، و شومى خادم بد خوئى و بى‏انضباطى او است، و برخى گفتند: مقصود از شومى در اينجا ناسازگاريست، و يك بيدينى اين حديث را نقض حديث نفى طيره دانسته و اعتراض كرده، و ابن قتيبه و ديگران پاسخ دادند كه اين تخصيص حديث نفى طيره است،پ و دمياطى بسندى از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله آورده كه بركت در سه چيز است: اسب، زن و خانه.

يوسف راوى حديث گفته از ابن عيينه اين حديث را پرسيدم و او گفت:

من از زهرى معنى آن را پرسيدم و او گفت: من از سالم پرسيدم و سالم گفت:

از عبد اللَّه بن عمر پرسيدم، و او گفت: من از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله پرسيدم فرمود: اسب لگد زن شوم است، زنى كه شوهر ديگرى داشته آن را برخ شوهر كنونى كشد و تمجيد كند شوم است و خانه دور از مسجد كه بنگ اذان و اقامه در آن شنيده نشود شوم است، و اگر چنين نباشد مباركند (حياة الحيوان 2: 146- 150)پ و گفته: استر تركيبى است از اسب و خر، سختى خر را دارد و درشتى اندام‏

 

اسب را و بنگش ميانه شيهه اسب و عرعر خر است و نازاد است و بچه نياورد، و در تاريخ ابن بطريق است در حوادث سال 444 كه در نابلس استرى زائيد.

و بدترين منش اينست كه از ريشه‏هاى متضاده و خويهاى جدا از هم و مايه‏هاى دور از هم فراهم شده باشد، و اگر پدر استر خر باشد بيشتر باسب ماند، و اگر پدر اسب باشد بيشتر بخر ماند، و شگفت اينست كه هر عضو آن ميانه اسب و خر است و اخلاقش ميانه آنها است نه هوش اسب را دارد و نه كندى خر را.

و گفتند نخست كس كه استر را برآورد قارون بود و شكيبائى خر را دارد و نيروى اسب را، و بدخوى و متلون است بر اثر تركيب خود از دو جنس ولى راه نما است بهر راهى كه يك بار رفته باشد، و آنست كه مركب شاهانست در سفرهاشان، و كارگزار مستمندانست و بارهاى سنگين كشد و بر دوام آن شكيبا است و از اين رو سروده شد:

         آن مركب قاضى و امام عدل است             هم سيد و هم عالم و زان كهل است.

 از بهر زن و مرد همه خود اهل است.پ و ابن عساكر در تاريخ دمشق از على بن ابى طالب عليه السّلام روايت كرده كه استر ميزائيد ولى در هيزم كشى براى آتش ابراهيم خليل الرحمن از همه باركشان تندتر ميرفت و از اين رو خدا نسلش را بريد.

و از ابى حنيفه نقل است كه ما يك آسياب بان رافضى داشتيم كه دو استر داشت يكى را ابى بكر ناميده و ديگرى را عمر، يكى از آنها او را پرت كرد و كشت و به ابو حنيفه گزارش شد، گفت بنگريد كدام او را پرت كرده بايد همان عمر نام باشد، و آن را چنان يافتند.پ و در كامل ابن عدى است از انس كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله سوار استرى شد و او را از راه بدر برد، پس آن را نگهداشت و بمردى فرمود تا قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ بدان بخواند، و آرام شد

 

پ‏و ابو داود و نسائى بسندى از امير المؤمنين روايت كردند كه استرى براى رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله پيشكش آوردند و آن را سوار شد و على عليه السّلام گفت: اگر ما خر را بماديان بپرانيم مانند آن را داريم، رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: همانا اين كار را آنها كنند كه ندانند، ابن حبان گفته: يعنى نميدانند كه غدقن شده، خطابى گفته گمان ميرود كه مقصود همين باشد- و با اينكه خدا داناتر است- اگر خر را بماديان اندازند، سود بسيارى از اسب معطل مانند، و شماره آنها كم گردد و از فزايش بمانند، با اينكه نياز باسب براى سوارى و تاختن و جستن باشد و نبرد با دشمن و با آن غنائم را بدست آرند، و گوشتش خوردنى است، و از غنائم سهمى دارد چون سهم اسب سوار، و استر هيچ كدام از اين فضائل را ندارد.پ و پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله خواسته اسب فراوان باشد و نژادش فزون گردد براى سود و صلاحى كه دارد، و اگر اسب نر را بماده الاغ پرانند بسا كه در غدقن در نيايد جز اينكه كسى حديث را تفسير كند باينكه براى نگهدارى اسب است از هم جفتى با خر و آميختن آب آنها بهمدگر تا جاندار دورگه نباشد چون جانداران دورگه از پدر و مادر خود بدترند و درنده‏تر مانند كفتار و همگنانش.

وانگه استر جانداريست نازاد نه نژاد دارد و نه فزايش، نه سرش را برند و نه زكاتش را دهند، سپس گفته ولى من اين نظر را درست ندانم زيرا خدا تعالى فرموده «و اسبان و استران و خران براى سوار شدن شما است و براى زيور، 8- النحل» و ذكر استران بهمراه اسبان و خران براى منت نهادن با همگانست.

و آن را بنام ويژه خود آورده چون نياز برآر و سودمند است، چيز بد نكوهش را سزد نه ستايش را و نه مايه منت نهادن گردد، و پيغمبر استر را بكار گماشته و آن را داشته و در حضر و سفر سوارش شده، و اگر بد بود آن را نميداشت و بكار نميگماشت.پ و مسلم از زيد بن ثابت روايت كرده كه پيغمبر سوار استرى بود در نخلستان‏

 

بنى نجار و همراهش بوديم و ناگاه او را يك‏ور كرد و نزديك بود بيندازدش، ناگاه شش تا چهار گور در آنجا بود و فرمود: چه كسى مرده‏هاى اين گورها را ميشناسد مردى گفت: من، فرمود: كى اينها مردند؟ فرمود بت پرست مردند، پس فرمود:

اين امت در گور خود گرفتار شوند، اگر نبود كه همدگر را بگور ميكردند البته دعا ميكردم خدا عذاب گور را بشما شنواند چونان كه من شنوم.

سپس رو بسوى ما كرد و فرمود: پناه بريد بخدا از عذاب قبر، گفتيم پناه بخدا از عذاب گور، فرمود: بخدا پناه بريد از هر فتنه آشكار باشد يا نهان گفتيم پناه بخدا از هر فتنه آشكار باشد يا نهان، فرمود: بخدا پناه بريد از دجال، گفتيم پناه بخدا از دجّال.پ و در مجمع اوسط طبرانى است از حديث انس، گفت: مسلمانان روز حنين گريزان شدند و رسول خدا سوار بر استر شهباء خود بود بنام دلدل و رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلّم باو فرمود: اى دلدل فرو شو و شكم خود را بزمين چسباند تا پيغمبر مشتى خاك بر گرفت و بروى آنها پاشيد و فرمود: (حم لا ينصرون) گفت پس آن مردم گريزان شدند، و تيرى بدانها نزديم و نيزه‏اى بدانها فرو نكرديم و شمشيرى بدانها نياختيم «1».پ و در آنست از حديث شيبة بن عثمان كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله بعمويش عباس فرمود در روز حنين كه از خاك بمن بده، و خدا سخنش را به استر فهماند و او فروشد تا نزديك شد شكمش بزمين رسد، و رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلّم مشتى ريگ برگرفت و بچهره آنها پاشيد و فرمود: زشت باد اين چهره‏ها «حم، لا ينصرون».

 

پ‏و طبرانى و ابو نعيم از طرق درست از خزيمة بن اوس آوردند كه نزد پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم كوچيدم و در برگشت وى از تبوك نزد او رفتم و بر او سلام كردم و شنيدمش ميفرمود: اين حيره را براى من برآوردند و البته شما آن را برگشائيد، و اين شيماء دختر نفيله اسديه بر استرى شهباء سوار است سرپوشى سياه بر سر بسته است گفتم: يا رسول اللَّه اگر ما بحيره درآمديم و او را بدين وصف ديديم او از آن من باشد؟

فرمود: از تو باشد.

و بهمراه خالد بن وليد بحيره درآمديم و نخست شيماء دختر نفيله بود چنانچه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله فرمود سوار بر استرى بود و سرپوش سياهى بسر بسته بود، و من بدو چسبيدم و گفتم: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم او را بمن بخشيده، و خالد از من گواه خواست و گواه آوردم و او را بمن واگذارد و برادرش عبد المسيح آمد و گفت او را بمن ميفروشى؟ گفتم: آرى، گفت: هر چه خواهى بگو گفتم: بخدا از هزار درهم كم نكنم، و هزار درهم بمن داد و بمن گفت: بخدا اگر صد هزار درهم گفته بودى بتو ميدادم گفتم: بيش از هزار درهم نخواهم، طبرانى گفته: بمن رسيده كه دو گواه او محمّد بن مسلمه و عبد اللّه بن عمر بودند.

و در باره خر گفته: در جانداران نباشد كه بجز بر هم جنس خود پرد و آن را آبستن كند جز خر و اسب، و چون 30 ماهه شد بپرد، نوعى از آن بار برد و نوعى نرم كفل است و تند دو كه از اسب يابو پيشى گيرد.

و از شگفتى كارش اينست كه چون بوى شير شنود از ترس خود را در بر او افكند بقصد گريز، و براهى كه رفته گرچه يك بار باشد رهبر است و گوش تيزى دارد.

مردم در ستايش و نكوهشش گفتارهاى جدا دارند روى هدف خود، چنانچه خالد بن صفوان و فضل بن عيسى رقاشى سوارى خر را بر سوارى يابو گزيده بودند خالد را يكى از سروران بصره سوار خر ديد و گفت: اى صفوان اين چيست؟ گفت خريست از نژاد رنجبران، پياده‏ها را بدوش‏

 

گيرد و بسر گردنه رساند. دردش كم و دارويش سبك است، و ما را باز دارد كه روى زمين زورگو باشيم و از مفسدان گرديم.پ و فضل را از خر سواريش پرسيدند گفت: كم هزينه‏تر و پركمكتر از جانداران ديگر است، فرو افتادنش پائينتر است و بالا رفتن بر آن آسانتر يك اعرابى سخن او را شنيد و با آن معارضه كرد كه خر عيب است و الاغ ننگ است، آوازى زشت دارد، نه خون بند است بعنوان ديه و نه كابين زنان شود و آوازش زشت‏تر آوازها است.

زمخشرى گفته: خر نمونه‏ايست در نكوهش و سركوفت و دشنام، و نشانه هراس آنها از نام بردنش اينست كه او را دراز گوش گويند چنانچه از چيز پليد كنايه آورند، و نام خر بردن در مجالس صاحبان مروت بى‏ادبى محسوبست و برخى عرب از سوار شدن خر رو گردانند گرچه برنج پياده‏روى افتند.

مروت را جوهرى بآدميت تفسير كرده و ابن فارس بمردانگى، و گفتند مروت آن كس دارد كه خود را از پستيها نگهدارد و نزد مردم بدنام نباشد، و گفتند مروت دار آنست كه بروش همگنان خود باشد در هر جا و هر وقت، دارمى گفته: گفتند مروّت در پيشه است و گفتند: در آداب دين است چون خوردن و فرياد ميان جمع بسيار، و راندن سائل و كم كارى در خير با توانائى، و پر مسخره كردن و خنديدن و مانند آن- پايان-پ و از جعفر بن محمّد الصادق عليه السّلام روايت شده كه مرد خوبى در بنى اسرائيل بود و با خدا رفتار خوشى داشت و زنى داشت كه بدو دريغ ميورزيد و زيباتر زنان دوران خود بود، و در زيبائى و خوبى بى‏نهايت بود، و در خانه را بروى آن زن قفل ميزد، و روزى آن زن جوانى را ديد و عاشق او شد، و كليدى براى در خانه ساخت و شب و روز هر گاه ميخواست نزد آن زن مى‏آمد و شوهرش نميفهميد.

و زمانى دراز بدين روش پائيدند و روزى شوهرش كه اعبد و ازهد بنى‏

 

اسرائيل بودپ بآن زن گفت: رفتارت با من دگرگون شده و سببش را نميدانم و دلم بر تو نگران شده و آن زن را دوشيزه بهمسرى گرفته بود، و ميخواهم برايم سوگند بخورى كه جز من با مردى آشنا نشدى، بنى اسرائيل كوهى داشتند بيرون شهر كه بدان سوگند ميخوردند و نزد آن محاكمه ميكردند و نزد آن كوه جوئى روان بود، و كسى سوگند دروغ نزد آن نميخورد جز نابود ميشد.

زن گفت: چون نزد كوه برايت سوگند خورم دلت پاك مى‏شود؟ گفت آرى، گفت هر گاه بخواهى ميخورم و چون عابد دنبال كارش رفت جوان نزد زن آمد و گزارش كار خود را با شوهرش بدو داد و گفت: ميخواهد مرا نزد كوه سوگند دهد و گفت نميتوانم سوگند دروغ بخورم و نه بشوهرم راستش را بگويم، جوان سرگردان شد و گفت: پس چه ميكنى؟ آن زن گفت فردا تو بامداد جامه چهارپادار بپوش و خرى برگير و بر در شهر بنشين تا چون بيرون شديم از شوهرم بخواهم خر تو را برايم كرايه كند و چون كرايه كرد پيش رفت و مرا بردار و بالاى خر گذار، تا براستى برايش سوگند بخورم كه دست كسى جز تو و دست اين چهارپادار بمن نرسيده، جوان گفت بچشم بسيار خوب و چون شوهرش آمد باو گفت: برخيز نزد كوه بيا تا بدان سوگند خورى گفت من توانا نيستم پياده بروم، گفت بيرون شو و اگر چهارپا دارى يافتم برايت كرايه كنم، برخاست و پيراهن نپوشيد. و چون با شوهرش بيرون شدند، ديد جوان چشم براه اوست و باو فرياد زد اى چهارپا دار خرت را به نيم درهم بمن كرايه ميدهى تا كوه؟ گفت: آرى، و پيش دويد و او را برداشت و سوار خر كرد.

و رفتند تا بكوه رسيدند و زن بجوان گفت: مرا فرود آر تا بكوه بالا روم و چون جوان نزد او رفت خود را از بالا سر بزير انداخت عورتش نمايان شد و بدان جوان دشنام داد و او گفت: بخدا من گناهى ندارم، سپس دست دراز كرد و بكوه ماليد و سوگند خورد كه كسى بمن دست‏نزده و آدمى چون تو از روزى كه ترا شناختم بمن نگاه نكرده جز تو و اين چهارپادار، و آن كوه سخت بخود لرزيد و فروريخت‏

 

و منكر بنى اسرائيل شد و اينست معنى قول خداى تعالى «اگر چه نيز بكمك آنها كوه را از جا كند»پ و در روايت بيهقى است از ابن مسعود كه پيغمبران سوار خر ميشدند و جامه پشمين ميپوشيدند و گوسفند ميدوشيدند و پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلّم سوار خرى مى‏شد بنام «عفير» بعين بى‏نقطه و ضمه‏دار، و قاضى عياض آن را بغين نقطه‏دار ضبط كرده، و همه آن را غلط شمرده‏اند، و آن خر را مقوقس بدو هديه كرده بود، و فورة بن عمر جذامى خرى بنام يعفور خاكى رنگ به آن حضرت هديه كرد كه در بازگشت پيغمبر از حجة الوداع مرد، و سهيلى گفته: يعفور از افسوس بر مرگ پيغمبر پس از درگذشت آن حضرت خود را در چاه افكند.پ و ابن عساكر در تاريخش بسندى از منصور آورده كه چون پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلّم خيبر را گشود بچيز سياهى برخورد كه با آن حضرت سخن گفت، و آن حضرت باو گفت: نامت چيست؟ گفت: يزيد بن شهاب خدا از نژاد نيايم 60 خر بر آورد كه جز پيغمبران بر آنها سوار نشد و من چشم براه تو بودم تا سوارم شوى، از نژاد نيايم جز من نمانده و از پيغمبران جز تو، و پيش از تو يك مرد يهودى سوارم ميشد، و برايش ميلغزيدم و مرا گرسنه ميداشت و به پشتم ميزد، پيغمبرش فرمود: تو يعفورى اى يعفور ماده الاغ ميخواهى؟ گفت نه.

و رسول خدا در كارهاش بر او سوار ميشد، و او را بدنبال هر كدام از يارانش ميخواست ميفرستاد و آن خر بر در خانه او مى‏آمد و با سر در را ميزد و چون صاحب خانه بيرون ميشد بدو اشاره ميكرد و او ميدانست رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله او را دنبالش فرستاده و نزد پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلّم مى‏آمد، و چون پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله درگذشت بر سر چاه هيثم بن ابى تيهان آمد و خود را از بيتابى برسول خدا صلى اللَّه عليه و اله در آن پرت كرد و چاه گور او شد.پ در كامل ابن عدي در شرح حال احمد بن بشير و در شعب الايمان بيهقى است از اعمش بسندى از جابر بن عبد اللّه كه رسول خدا فرمود: مردى در صومعه عبادت ميكرد، آسمان باريد و زمين گياه روئيد و ديد خرى ميچرد، گفت: پروردگارا

 

اگرت خرى بود با خر خودم ميچراندم،پ و اين بيكى از پيغمبران بنى اسرائيل رسيد و خواست بدو نفرين كند، و خدا تعالى بدو وحى كرد همانا پاداش بنده‏ها را باندازه خرد آنها دهم، و در حليه هم در شرح حال زيد بن اسلم چنين آورده.پ و در كتاب ابتلاء الاخيار است كه: عيسى عليه السّلام بابليس برخورد و او پنج خر را ميراند كه بار داشتند و از بار آنها از وى پرسيد گفت بار بازرگانيست كه بدنبال خريدارانم فرمود: كالاى بازرگانى چيست؟ گفت: يكى ستم است، فرمود:

خريدارش كيست؟ گفت: پادشاهان و دومى تكبر است فرمود: خريدارش كيست؟

گفت: خانها و سومى حسد است، فرمود: خريدارش كيست؟ گفت: علماء و چهارم خيانت است، فرمود: خريدارش كيست؟ گفت: كارمندان بازرگانان، پنجم مكر و نيرنگ است، گفت: خريدارش كيست؟ گفت: زنها.پ و نسائى و حاكم بروايت از جابر از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله و سلم آوردند كه فرمود: چون بانك سگها و عرعر خرها را شنيديد بخدا از شيطان رجيم پناه بريد كه ببينند آنچه شما نبينيد، و چون بكوشند در بنك خود كمتر بيرون رويد زيرا خدا در شب از آفريده‏هاى خود پراكنده كند آنچه خواهد.پ 41- در كافى- ج 6 ص 54 ط آخوندى-: بسندى كه: عبد الصمد بن على با گروهى بيرون شدند و چشمش بابى الحسن عليه السّلام افتاد كه سوار بر استرى مى‏آيد و بهمراهانش گفت: در جاى خود باشيد تا شما را به موسى بن جعفر بخندانم و چون نزديك آن حضرت شد گفت: اين چه پاكشى است كه خونخواهى بر آن نتوانى و براى نبرد شايسته نيست؟ فرمود: از بلند پروازى اسبان فرو شدم و از زبونى الاغ در گذشتم و بهترين كارها ميانه آنها است و عبد الصمد دم بسته شده و پاسخى نتوانست.

گويم: عبد الصمد گويا نواده عبد اللَّه بن عباس است و از اصحاب امام صادق عليه السّلام در شمار است.پ 42- در معانى الاخبار- 284 ط مكتبه صدوق-: بسندش تا پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله كه‏

 

بد داشت شكال را در اسبان و آن اينست كه 3 تا از دست و پا سفيد و يكى نباشد زيرا چون زنجير است كه بدست و پاى اسب بندند، در بيشتر اوقات، و گفتند:

اينست كه يك دست و يك پا از راست و چپ سفيد باشد، چون در صورت زنجير شده است و بسا كه اين جنس را آزموده و نجيب نبوده، و گفتند با اين حال اگر پيشانى سفيد باشد كراهت برود چون از صورت زنجيرى درآيد، و اللَّه اعلم.

و در قاموس شكال را تفسير كرده باينكه 3 تا از قوائم سفيد باشد و يكى آزاد يا بر عكس.پ 43- در معانى و مجالس صدوق- 155-: بسندى از خالد بن نجيح كه شومى را در نزد امام صادق عليه السّلام گفتگو كرديم فرمود: زن، پاكش و خانه، شومى زن كابين بسيار و ناسپاسى از شوهر است و در مركب بدخوئى و سركشى است از سوارى و در خانه تنگى صحن و بدى همسايه‏ها و عيب فراوانست.پ 44- در معانى الاخبار- 152-: بسندى تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله و سلم كه شومى در سه چيز است: مركب، زن و خانه، اما شومى زن گرانى كابين و دشوارى زايش است، و اما در مركب، بيمارى فراوان و بد خوئى آنست و اما شومى خانه تنگى آنست و پليدى همسايه‏هايش.پ بيان: در نهايه حديث شوم در سه چيز است را باين تعبير آورده كه در زن و خانه و اسب، يعنى اگر از چيزى نگرانى باشد و از سرانجامش اين سه باشند براى اينكه چون عقيده عرب را در بد فالى بسوانح و بوارح پرنده و آهو و مانندش بيهوده دانست فرمود: اگر يكى از شما خانه‏اى دارد كه از نشستن در آن بدش آيد يا زنى كه از همسريش بدش آيد يا اسبى كه آن را بد دارد از آن جدا شود بنقل مكان از خانه و رها كردن زن و فروش اسب و گفتند شومى خانه تنگى آنست و شومى زن نازادى و شومى اسب بى‏جهادى با آن ...پ 45- در كشى- ص 311 تحقيق مصطفوى- بسندش از بشر بن طرخان كه چون امام ششم عليه السّلام بحيره آمد نزد او رفتم و از هنر من پرسيد گفتم: فروشنده جانداران‏

 

فرمود: فروشنده دواب؟ گفتم: آرى و من پاره پوش و بينوا بودم فرمود: برايم استرى كرمى كه درون پاها و شكمش سفيد باشند برايم بجو گفتم: استرى بدين وصف هرگز نديدم، فرمود: آرى هست، و از نزدش بيرون آمدم و بغلامى برخوردم كه سوار استرى بدين وصف بود، و از او پرسيدم و مرا نزد آقايش راهنمائى كرد، و نزد او رفتم و ماندم تا آن را خريدم و نزد امام ششم عليه السّلام آوردم و فرمود:

آرى همين وصف را ميخواستم وانگه بمن دعا كرد و گفت: خدا فرزندت را فزون و مالت را فراوان كند و از بركت دعايش روزى يافتم و فرزندان بسيارى كه آرزورس نبودند.پ 46- و از كافى- ج 6 ص 538 روايتى آورده نزديك بهمين مضمون و همين دعاى مستجاب.پ 47- و از كشى- ص 215 تحقيق مصطفوى: بسندش از عبد اللَّه بن عطا كه امام ششم عليه السّلام نزد من فرستاد و برايش استرى و الاغى زين كرده بودند و به من فرمود: ميخواهى بهمراه ما سوار شوى تا بمال برسيم؟ گفتم: آرى، فرمود:

كدام را دوستر دارى، گفتم: الاغ را، فرمود: الاغ بمن آسانتر است.

گفت: من سوار استر شدم و او سوار الاغ و براه رفتيم و در اين ميان كه براى ما بازگو ميكرد ناگاه روى زين خم شد تا مدتى، و آنگه سر برداشت گفتم:

بنظرم زين بر شما تنگ است كاش سوار بر استر ميشدى، فرمود: نه هرگز ولى الاغ بخود باليد و سرفرازى كرد و من كردم آنچه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله كرد كه سوار خرى بنام عفير شد و سرفرازى كرد و آن حضرت تا خدا خواست سر بقرپوس زين نهاد وانگه سر برداشت و فرمود: پروردگارا اين كار عفير بود نه كار من.پ 48- در كافى ج 8 ص 376-: بسندش از عبد اللَّه بن عطا كه امام پنجم مرا فرمود: برخيز و يك خر و استرى زين كن و هر دو را زين كردم و استر را بوى پيش داشتم، بنظرم آمد كه آن را دوست دارد و آن حضرت بدين نظر من اعتراض كرد و فرمود: دوستترين مركبها نزد من خرانند و خر را پيش داشتم و سوار شد و سوار

 

شدم، تا آخر حديث.

 

در محاسن برقى از ابى فضاله مانندش را آورده.