باب يكم كليات احوال حيوان و اصنافش

آيات قرآن مجيد:

پ‏1- الانعام- 6- نيست هيچ جنبنده در زمين و نه پرنده با دو بالش جز امتانى چون شماها، نكاستيم در كتاب هيچ چيز را وانگه بسوى پروردگارشان فراهم شوند، 38.پ 2- النحل- 6- و براى خدا سجده كند آنچه در آسمانها و آنچه در زمين جنبنده باشند. 49 و فرموده: آيا نبينند آن پرنده‏ها كه زير فرمانند در فضاى آسمان و نگهدارشان نيست جز خدا راستى در اين نشانه‏ها است براى مردم باور كن 79پ 3- الأنبياء- 21- زير فرمان آورديم براى داود كوهها را كه تسبيح ميكردند با او و پرنده‏ها را او بوديم ما انجام دهنده 79

 

پ‏4- النور- 24- آيا نبينى كه خدا را تسبيح گويند هر كه در آسمانها و زمين است و پرنده‏ها در صف هر كدام ميدانند نماز و تسبيح خود را و خدا دانا است بدان چه ميكنند 41 و فرموده 45- و خدا آفريده هر جنبنده را از آب برخى بشكم راه روند و برخى بدو پا و برخى بچهار پا آفريند خدا هر چه خواهد، راستى خدا بر همه چيز توانا است.پ 5- النمل- 37- و گفت اى مردم آموخته شديم زبان پرنده را و بما دادند از همه چيز، راستى اين فضيلت روشنى است 16 و محشور شدند براى سليمان و سپاههاش از پرى و آدمى و پرنده و آنان در صف ميشدند 17 تا آمد بدشت مورچه‏ها مورچه‏اى گفت أيا مورچه‏ها بسوراخهاى خود درآئيد تا نكوبد شما را سليمان و سپاههاش و آنان شعور ندارند- تا فرموده- 20- و مفقود شد پرنده‏اى و گفت:

مرا چه شده كه هدهد را نبينم يا اينكه غائب شده 21 البته او را شكنجه سختى كنم يا او را سر برم يا بايد دليل و عذر روشنى بياورد 22 و درنگى نشد كه هدهد گفت فرا گرفتم آنچه را تو فرا ندارى و آوردمت از سبا گزارشى درست- تا فرمايد- 27- البته بنگريم راستگوئى يا از دروغگويانى 28- ببر اين نامه‏ام را و بدانها افكن آن را وانگه برگرد از برشان و بنگر تا چه پاسخى برگردانند.پ 6- العنكبوت- 29- و بسيار جانور با خود نبرد روزيش را خدا روزيش دهد بهمراه شما و اوست شنوا دانا، 60پ 7- لقمان- 31- و پراكند در آن هر جانور را 10پ 8- ص- 38- پرنده‏ها محشورند و همه بدو رو آورند، 19پ 9- الزخرف- 43- وانگه آفريد همه جفت‏ها راپ 10- الجاثيه- 44- در آفرينش شما و آنچه پراكنده از جنبنده‏ها نشانه‏ها است براى مردم باور كن، 4پ 11- الملك- 67- آيا ننگرند بالاى سرشان بپرنده‏ها هموار پرواز و بالزن نيست نگهدارشان جز رحمان كه او بهر چه بينا است.

 

پ‏112- التكوير- 81- و چون وحوش محشور شوند.پ 13- فيل- 105- آيا نديدى چه كرد پروردگارت با اصحاب فيل تا آخر سوره.

تفسير

پ: طبرسى- قد- 4: 297 مجمع- در قول خدا وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ گفته نه هر جانورى كه بر زمين راه رود «و نه پرنده‏اى كه پرواز كند با دو بالش» با اين دو لفظ همه جانوران را گرد كرده زيرا يا پرواز ميكنند يا ميجنبند و دو بال را آورده براى تاكيد يا رفع اشتباه چون پريدن را در شتاب استعمال كنند و هم در شناى ماهى در آب و ماهى پرنده نيست چون جانور دريائى است و همانا مقصود خدا همه آنچه است كه در زمين است و يا در هوا، و من گويم: گفتند ماهيان دريا را هم فراگيرد زيرا جنبنده در آب و يا پرنده‏اند و هر دو بعيد است.

 

رازى- 12: 213- 215 تفسيرش- در قول خدا إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ گفته:

فرّاء گفته هر دسته از بهائم امتى باشند، و در حديث است «اگر سگها امتى نبودند تسبيح گو، فرمان كشتن آنها را ميدادم» سگها را امتى ناميده، چون چنين است گويم، همه جنبنده و پرنده‏ها مانند ما شمرده شدند، و در آيه شرح نداده اين همانندى در چه وضعى است، و نميشود گفت از همه جهت است و گر نه بايد آنها در صورت و وصف و آفرينش چون ما باشند و اين نادرست است و مردم در تفسير وجه مانندى ميان آدمى و دواب و طيور كه خدا فرموده اختلاف دارند و در آن چند قول است:

1- واحدى از ابن عباس آورده كه مقصود اينست كه: مرا ميشناسند و يگانه ميدانند و تسبيح ميگويند و سپاس ميكنند، و گروه بزرگى از مفسران بر اين قولند، گفتند: اين حيوانات خداشناس سپاسگزار و تسبيح خوانند، و دليل آوردند بقول خدا «نيست چيزى جز اينكه تسبيح گو است بسپاسش، 44- الاسراء» و بفرموده او در وصف جانوران «همه آنها دانسته‏اند نياز بوى و تسبيح او را» بعلاوه خداوند بمورچه و هدهد خطاب كرده، و از ابى درداء است كه خرد بهائم در همه چيز

 

بسته و نارسا است جز در چهار چيز، خداشناسى، روزيخواهى، شناخت نر و ماده خود و آماده شدن هر كدام براى جفت خودپ و از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله روايت است كه هر كه گنجشكى را بيهوده بكشد روز قيامت شيون كند بخدا تعالى گويد: پروردگارا اين مرا بيهوده كشت و از من سودى نبرد و مرا نگذاشت از حشرات زمين بخورم.

2- جانوران مانند شمايند در اينكه امت و گروه دارند و در آفرينش بهم مانند و هم دم يك ديگرند و از هم زايند، ولى جاى اين اعتراض هست كه اين معنا براى آيه سود معتبرى ندارد و توضيح واضح است.

3- مقصود اينست كه مانند شمايند در اينكه در سرپرستى خدايند و آفريده او و روزيخور او و اين هم نزديك بقول دوم است.

4- مقصود اين است كه خدا براى جانوران در كتاب خود آمارگيرى دارد در عمر و روزى و مرگ و سعادت و شقاوت مانند بشر و دليلش اين است كه فرموده:

 «كم نگذارديم در كتاب چيزى را».

5- اينكه مانند بشر در قيامت محشور شوند و بحق خود رسند چنانچه از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله روايت است كه براى بى‏شاخ از شاخدار قصاص شود.

6- آنچه خطابى از سفيان بن عيينه آورده كه چون اين آيه را خواند گفت در زمين هيچ آدمى نيست جز اينكه مانند يك جانورى است يكى چون شير يورش برد، يكى چون گرگ بدرد، يكى چون سگ بانگ كند و يكى چون طاوس زيور نمائى كند.

يكى چون خنزير است كه پاك و حلال را وانهد و دنبال پليد و حرام رود چنانچه خوراك پاك براى خود افكنند و چون كسى از سر فضله‏اش برخيزد در آن زبان كشد، و همچنين آدمى باشد كه اگر 50 سخن حكمت شنود يكى را حفظ نكند و اگر يك بار خطاء كردى آن را حفظ كند و جايى ننشيند جز آن را واگويد.

سپس گفته: اى برادر بدان كه با بهائم و درنده‏ها معاشرت دارى و تا توانى‏

 

از آنها خود را نگهدار.پ و آنگه گفته: معتقدان به تناسخ گويند اگر جان آدمى سعيد و فرمانبر خدا و شناساى حق و داراى اخلاق پاك باشد پس از مردن بكالبد پادشاهان درآيد و بسا گويند بجهان فرشته‏ها برآيد و اگر شقى و نادان و نافرمان است بتن جانورى گرايد، و هر چه بدتر باشد و شكنجه بيشتر، بايد بتن جاندار پست‏تر و رنجكش‏تر و بدبخت‏تر درآيد، و اين آيه را دليل قول خود ساخته.

و گفتند صريح است كه هيچ جنبنده و پرنده نيست جز امتى مانند ماها و مانندى بايد در همه اوصاف ذاتيه باشد و اوصاف عرضيه در مانندى اعتبار ندارند، و بدين گفته خود افزودند كه جان همه جانداران خداشناس و آينده شناسند كه خوشند يا ناخوش، و خدا بهر جنسى از آنها رسولى فرستاده از خودشان براى اينكه باين آيه ثابت شود كه جنبنده‏ها و پرنده‏ها امت هستند.

سپس خداى تعالى فرموده هيچ امتى نباشد جز آنكه در او بيم دهى گذشته، و اين صريح است كه هر گروه از اين جانداران رسولى دارند كه خدا بدانها فرستاده و آنگه آن را با داستان هدهد و مورچه سليمان و داستانهاى ديگر قرآن تأييد كرده‏اند.

و بدان كه ما عقيده تناسخ را با دليل‏هاى خوبى در اصول نادرست نموديم و پاسخ آنها در اين آيه همان است كه گفتيم همانندى در برخى امور نامبرده بس است و نيازى به اثبات عقيده آنها نيست- پايان- طبرسى- ره- (4: 297 مجمع گفته: «إلا أمم» يعنى اصناف معين كه بنام خود شناخته شوند و هر صنفى شماره بسيارى دارند- از مجاهد- «امثالكم» يعنى مانند شما در اينكه آفريده خدايند و دليل اينكه صانعى دارند، گفتند:

همانندى آنان با مردم از نظر نياز بسرپرست است براى آماده كردن خوراك و جامه و خواب و بيدارى و راهنمائى در راههاى زندگى كه در هر حال بايد و صلاح باشد و آنها بى‏شمارند و در اينكه بميرند و محشور شوند، و بدين جمله بيان كرده‏

 

كه نبايد كسى بدانها ستم كند كه خدا آفريننده و انتقامكش است.پ سپس در «إِلى‏ رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ» گفته: يعنى پس از مرگ نزد پروردگارشان محشور شوند چنانچه بنده‏ها، و خدا پاداشى كه آنها را سزد بدهد و نسبت به همديگرشان انتقام كشد، و در آنچه از ابى هريره روايت كردند آمده است كه خدا روز رستاخيز بهائم و جنبنده‏ها و پرنده‏ها را محشور سازد، و هر چيز را و عدالت خدا بدان جا رسد در آن روز كه براى جانور بيشاخ از شاخدار حق ستاند. سپس فرمايد: خاك باشيد، و از اين رو كافر هم گويد: «اى كاش بودم خاك» 40- انبياء» و از ابى ذر است كه من نزد رسول خدا بودم و دو نر بهم شاخ زدند، پيغمبر فرمود ميدانيد براى چه بهم شاخ زنند؟ گفتند: ندانيم، فرمود: ولى خدا داند و ميان آنها قضاوت كند البته بنا بر اين مانند ما باشند در حشر و قصاص و جمعى از معتقدان به تناسخ اين آيه را دليل دانستند بر اينكه بهايم و پرنده‏ها مكلفند كه فرموده «امتهايند چون شما» و اين درست نيست زيرا ما بيان كرديم مانندى آنها از چه راه است و اگر بايد در همه چيز باشد بايستى در شكل و ژست و آفرينش و اخلاق هم مانند ما باشند، و چگونه تكليف به بهائم توان كرد و خردى ندارند و تكليف بى‏خرد كامل درست نباشد- پايان- رازى در (12: 218 تفسيرش) گفته: فضلاء را در تفسيرش دو قول است.

1- خدا بهائم و پرنده‏ها را محشور كند تا بدانها عوض دهد و اين عقيده معتزله است براى اينكه دردمند كردن آنها بى‏جنايت آنها نيكو نيست جز براى عوض و چون دادن عوض بدانها واجب است خدا زنده‏شان كند تا عوضشان دهد.

2- اصحاب ما گويند كه ايجاب بر خدا نشدنيست بلكه خدا بخواست خود آنها را زنده كندپ و چند دليل آوردند كه عوض بر خدا واجب نيست، يكم: وجوب در آنجا

 

است كه تركش نكوهش آرد و نكوهش در باره خدا نشدنيست زيرا او در ذات خود كامل است و براى آنچه بيرون از او است نكوهش پذير نيست زيرا هر چه در برون رخ دهد لازم ذات را از ميان نبرد، دوّم: اگر زيانزدن بديگرى براى عوض نيكو باشد بايد از ما پسند باشد كه بديگرى زيان رسانيم و عوض بدهيم و اين نادرست است و ثابت شود كه قول بعوض نادرست است چون اين را دانستى برخى فروعى كه قاضى در اين باب گفته ياد آور شويم.

1- هر جانورى كه عوضش از خدا بايد كه در دنيا درد كشيده و عوضش را نديده، بر خداست كه در ديگر سرايش زنده كند و عوض بدو پردازد، و هر جانور كه چنين نباشد زنده كردنش در خرد بايست نيست جز اينكه خدا تعالى خبر داده همه جانوران را زنده كند و از دليل شرع دانسته شده و گفتيم جانورى باشد كه عوضى نخواهد چون جاندارى كه در زندگى دردى نچشيده و خدايش بى‏درد ميرانده چون دليلى نيست كه هر مرگى دردناك باشد و بنا بر اين عوضى نخواهد.

2- هر جاندارى كه خدا اجازه سر بريدنش را داده عوض اين سر بريدنش بر خدا است و چند بخشند مانند آنكه براى خوردنش كشند و مانند آنكه براى آزارش كشند چون درنده‏ها و گزنده‏ها، و مانند آنكه به بيمارى آزار ديده، و مانند آنچه خدايش باركش ساخته و كار كش كارهاى دشوار، ولى اگر مردم بجاندار ستم كنند و آزارش دهند عوض بر ستمكار است و اگر هم خود بهم ستم كنند عوض بر ستمكار است، اگر گويند: جاندارى كه بنا مشروع سرش برند عوض بر كيست؟ جواب اينكه بر سربر و از اين رو پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله از سر بريدن جاندار نه براى خوردنش غدقن كرده.

3- عوض سود بسياريست كه اگر جاندار خرد داشته باشد براى آن جانبازى كند اينست عوضى كه در اينجا بايد.پ 4- عقيده قاضى و بيشتر معتزليان بصره اينست كه عوض پايان پذيرد و قاضى گفته اين قول اكثر مفسران است زيرا چون خدا عوض را بجانور پرداخت او را

 

خاك نمايد و آنگه كافر گويد: كاش من خاك بودم ابو القاسم گفته: بايد عوض بى‏پايان و جاويد باشد، قاضى براى خود دليل آورده كه براى ما نيكو است كه كار دشوارى را براى سود پايان پذير انجام دهيم، و دانستيم كه درد دادن بديگرى مشروط بمزد بى‏پايان نيست، بلخى دليل آورده كه پايان دادن بعوض بى‏جان گرفتن از جاندار نشود و جانگرفتن از او خود دردى باشد و عوضى خواهد و همچنين تا بى‏پايان بكشد.

و جوابش اينست كه دليلى نيست كه جان گرفتن هميشه دردناك است.

5- اگر جانورى از ديگرى عوض خواهد و جانور ديگر ستمكار از خدا عوضى خواهد آن را بدان ستمكش پردازد و اگر نه چنين است خدا عوض او را كامل گرداند اين مختصريست از احكام عوض بعقيده معتزله- پايان- و در تفسير قول خدا وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ در (20: 42 تفسيرش) گفته: البته ما گفتيم سجده دو نوع است يكى سجده عبادت چون سجده مسلمانان براى خدا، و ديگرى سجده انقياد و زبونى بدين معنى كه همه اينها ممكن الوجود هستند و از خود چيزى ندارند و هر چه دارند از خداست.

و برخى گويند مقصود همين معنا است چون جانور را جز همان نسزد و برخى گويند مقصود معنى نخست است كه فرشته‏ها را سزد و ديگرى گفته هر دو معنا مقصود است چون رواست لفظ مشترك براى دو معنا آيد و آن سست است.

و در قول خدا أَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ در «20: 90 تفسيرش» گفته: اين ديگر دليل است بر نيرو و توانائى خدا تعالى و حكمتش كه پرنده‏ها را پرواز كن آفريده و فضا را پرواز پذير چون بپرنده بالى داده كه باز و بسته گردد چنانچه شناگر در آب كند، و هوا را نازك آفريده كه بآسانى دريده شود و نفوذ پذيرد و گر نه پرواز نميشد «ما يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ» چون تن پرنده سنگين است و خود بخود در فضا آويزان نماند و نگهدارى خواهد و آن جز خدا نباشد، قاضى گفته: همانا

 

خدا آن را بخود بسته براى آنكه ابزار ماندن در فضا را او بپرنده داده- پايان- اينكه فرمود «و الطير» يعنى پرنده هم تسبيح كرد و گذشت كه تسبيحش يا بمعنى حقيقى است چون فهمش را دارد و يا در آن وقت بمعجزه داود فهمش را يابد، يا مقصود زبان حال است چنانچه در تسبيح جمادات گذشت يا مقصود شناى آنها است در فضا.

رازى در (32: 300 تفسيرش) گفته: مانعى ندارد كه پرنده سخن گويد ولى همه امت گويند مكلف تنها پرى و آدمى و فرشته است و پرنده‏ها نشود بدرجه از خرد رسند كه شايان تكليف است بلكه چون كودك خردسال دستور پذير بودند و همين معجزه داود عليه السّلام بود كه در فهم باندازه كودك فرمانپذير رسيدند.پ طبرسى- ره- در (7: 58 مجمع) گفته: خود مسخر كردن پرنده براى داود تسبيح بود و دليل بود كه مسخر كن آنها توانا است و درمانده نيست چون بنده‏ها از جبّائى و على بن عيسى، و گفتند: پرنده‏ها در بام و شام با او تسبيح ميخواندند و اين معجزه او بود، از وهب قول خدا «أَ لَمْ تَرَ» رازى در (24: 10- 11 تفسيرش) گفته: يعنى آيا ندانيد و بايد بدانيد. و مقصود از تسبيح دلالت اين چيزها است بر اينكه خدا از كاستى بركنار است و اوصاف جلال دارد، يا در باره برخى همين است و در باره ديگران گفتار با زبانست و معنى عمومى نخست نزديكتر است و اما اينكه گفته شود يك لفظ در معنى حقيقى و مجازى هر دو استعمال شده جائز نيست و همان معنى نخست ميماند.

اگر گويند تسبيح بدين معنا از هر آفريده باشد و چرا بهمان خردمندان مخصوص كرده است؟

گوئيم چون آفريدن خردمندان بهتر رهنما ببود صانع است سبحانه چون شگفتيها در او بيش است.

 

پ‏و چون ياد آورد كه اهل آسمانها و زمين تسبيح گويند فرمود: آنها هم كه در هوايند چون پرنده‏ها تسبيح گويند، زيرا دادن نيرو بتن سنگين تا در هوا بماند و صف بندد و پر گشايد و بندد از اعظم دلائل است بر توانائى صانع مدبّر سبحانه و پرش آنها را سجده آنها نموده براى خدا و اين تاييد آنچه را كه ما گفتيم از اينكه مقصود از تسبيح دلالت اين امور است بر تنزيه نه گفتار بزبان «كُلٌّ قَدْ عَلِمَ» يعنى خدا ميداند و دليلش «وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ» باشد و آن اختيار جمهور متكلمين است.

2- يعنى همه آفريده‏ها نماز و تسبيح كه فريضه آنها است ميدانند 3- يعنى همه ميدانند نماز و تسبيح بر خدا را كه بدان مكلفند و بنا بر اين دو «وَ اللَّهُ عَلِيمٌ» جمله جدا نيست،پ و از ابى ثابت روايت است كه نزد ابى جعفر باقر عليه السّلام نشسته بودم و فرمود بمن: ميدانى اين گنجشكها نزد برآمدن خورشيد و پس از آن چه گويند؟ فرمود: پروردگار خود را تقديس كنند و از او خوراك روز خود را خواهند و متكلمين اين را دور از باور دانستند.

گفتند اگر پرنده خداشناس بود چون خردمندان بود كه سخن و اشاره ما را ميفهميد ولى چنين نيست چون ببديهه ميدانيم از كودكى كه چيز فهم نيست كم فهم‏تر است و سزاوارتر است كه اين گونه دريافت در او نباشد و چون ثابت شد خداشناس نيست، نشود كه گفتارش تسبيح خدا باشد و تسبيح ندارد جز با زبانحال.

سپس بسيارى از چاره‏جوئيها و نازك‏كاريهاى جانداران را چنانچه بيايد يادآورى كرده و آنها را دليل آورده كه فهم و خرد دارند و آنگه گفته: خردمندان زيرك از اين گونه كارها و چاره‏ها در مانند و چرا نبايد گفت: خدا شناخت و ستايش خود را بدانها الهام ميكند و گرچه بامور ديگرى كه آدمى داند آشنا نباشند، و چه خوب گفته شهاب سمعانى كه گفته: خدا والاتر از آنست كه با ترازوى اعتزال سنجيده شود.

و در قول خدا وَ اللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ در (24: 16- 19 تفسيرش) گفته‏

 

در اين آيه پرسشها است.پ 1- خدا فرموده هر جنبنده را از آب آفريده با اينكه بسيارى از جنبنده‏هايند كه از آب آفريده نيستند چون فرشته‏ها كه از همه آفريده‏ها در شمار بيشند از نور آفريده شدند، پريان هم كه از آتش آفريده شدند، آدم هم از خاك آفريده شده و عيسى از باد كه فرموده «دميديم در آن از روح خود، 12- التحريم» و نيز بسيارى از جانورانند كه از نطفه بر نيايند، و جواب از چند راه است: يكم كه بهتر از همه است قفال گفته: و آن اينست كه «مِنْ ماءٍ» قيد دابه است نه صله «خلق» و مقصود اينست كه هر جانورى از آب پديد شود آفريده خدا است.

دوم: اينكه مايه آفرينش همه آفريده‏ها آب است كه روايت است نخست چيزى كه خدا تعالى آفريد گوهرى بود و بدان نگريست و از هيبت خدا آب شد و از آن آب آتش و هواء و روشنى آفريد، و چون مقصود از اين آيه بيان اصل آفرينش است و مايه آن آب بوده چنين تعبير كرده.

سوّم مقصود از دابه جنبنده بر زمين است كه مسكن او است و فرشته و پرى را نگيرد، و چون بيشتر اين جانوران از آب‏اند چون يا از نطفه‏اند يا در آب زنده‏اند، از اين رو همه را از آب تعبير كرد.

2- كشش شكم را بر زمين چگونه راه رفتن ناميده؟

و جوابش اينست كه بر سبيل استعاره چنانچه گويند كار فلانى براه نيفتاده و بر روش مشاكله است.

3- اين سه بخش همه را فرا ندارد زيرا جاندارانى باشند كه بر بيش از چهار پا روند چون عنكبوت و كژدم و هزار پا با 44 پا راه رود.

جواب اينست كه اينها كميابند و نابود بشمارند، بعلاوه فلاسفه گويند جاندارى كه بيش از چهار پا دارد روى همان چهار تكيه دارد در راه رفتن و جمله «يَخْلُقُ اللَّهُ ما يَشاءُ» آگهى است بوجوه اختلافهاى ديگر در جانداران جز اختلاف در وضع راه رفتن‏

 

كه در اينجا ببرخى از آنها پردازيم‏پ بخش پذيرى يكم: جانوران بسا در اندامى مانندند چون آدمى و اسب در گوشت و پى و استخوان يا از هم جدايند در اصل عضو يا وصفش و در اصل عضو هم يا ماده آن مشترك است يا نه يكم چون دم اسب كه در آدمى نيست ولى مايه آن كه استخوان و پى و گوشت است مشترك است و دومى چون صدفى كه پوست سنگ پشت است و فلسى كه بر پشت ماهى است و خارى كه بر تن خارپشت است و آدمى هيچ كدام را ندارد.

و اختلاف در وصف عضو يا در اندازه است چون چشم جغد كه درشت است و چشم عقاب كه خرد است يا در شمار است چون پاى پاره‏اى عنكبوتان كه شش است و پاره‏اى ديگر كه 8 يا 10 است و يا در چگونگى مانند رنگ، شكل، سفتى، نرمى يا در وضع چون پستان فيل كه نزديك سينه او است و پستان اسب كه نزد ناف است و يا در كار است چون گوش فيل كه مگس پرانست بخلاف آدمى و بينى او كه با آن چيزها را بگيرد بخلاف جانداران ديگر و يا در پذيرش مانند چشم شب پره كه زود از روشنى خيره شود و چشم خطاف برعكس آنست تقسيم دوم: جاندار يا آبى است و در آن زنده است يا زمينى يا نخست آبيست و آنگه زمينى شود جانداران آبى چند حال مخصوص دارند يا جا، خوراك و نفس آنها در آبست و بجاى تنفس بهواء آب را بدرون خود كشند و برون آرند و اگر از آب جدا شوند زنده نمانند و همه ماهيها چنين باشند، يا جايش آبست و غذايش آب ولى تنفس ندارد چون برخى رسته‏هاى صدف كه هوا نبيند و آب بدرون نكشد، دوم: جاى برخى جانوران آبى نهر است و برخى آبهاى ايستاده چون قورباغه و برخى دريا سوم برخى در ژرفا باشند، برخى در كناره، برخى در گل و برخى در سنگ چهارم: جانورانى كه در آب رفت و آمد دارند برخى با سر فرو روند و با بال شنا كنند چون ماهى، و يا بر پاها شنا كنند چون قورباغه، برخى در ته‏

 

آب راه روند چون خرچنگ و برخى بخزند چون كرم.پ جانوران خشكى هم از دو نظر حال آنها سنجيده شود.

يكم برخى از راه دهان يا بينى نفس كشند و برخى چنين نفس نكشند مانند زنبور و مگس عسل دوم: برخى جانوران زمين جايگاه مشخصى دارند، و برخى هر شبى جايى بسر برند جز اينكه بچه آرند و براى پرستاريش بر سر آن بمانند، و آنها كه جا دارند برخى بر قله تپه‏هايند و برخى روى زمين.

سوم: جانور خشكى پرنده بدو بال با دو پا راه رود و راه رفتن برخى دشوار باشد بر او چون خطاف بزرگ و شب پره و اما آنكه بالش پوست يا پرده است پا ندارد چون نوعى مار پرنده در حبشه چهارم- پرنده‏ها مختلفند برخى با هم زندگى كنند مانند كراكى و برخى تنها مانند عقاب و همه پرنده‏هاى شكارى كه بر سر طعمه ستيزه دارند و براى شكار كوشايند، برخى جفت هم زندگى كنند چون قطا، برخى گاهى با هم و گاهى تنها، سپس آنكه تنها است بسا شهريست و بسا بيابانى و بسا در باغها زندگى كند ميان همه جانداران تنها آدمى است كه نميتواند تنها زندگى كند، زيرا وسيله زندگى و معاشش بشركت در مدينه است و زنبور عسل و برخى پروانه‏ها هم در اجتماعى بودن چون آدميند ولى حدا و كراكى پيرو يك رئيس باشند و مورچه اجتماعى است و رئيس ندارند.

پنجم: پرنده‏ها گوشت خوار دارند و دانه چين و گياه خوار و برخى چون مگس عسل تنها از گل تغذيه كند و عنكبوت تنها از مگس و برخى با هم يك خوراك دارند.

و اما بخش سوم جانوريست كه يك بار آبيست و يك بار در خشكى و گويند جانوريست كه در دريا زندگى كند و آنگه بخشكى رود و در آن بماند.پ تقسيم سوم: برخى جانوران بطبع خود مأنوسند با هم (چون آدمى و برخى‏

 

بزايش مأنوس شوند چون گربه و اسب، و بعضى بفشار مأنوس شوند چون يوز، برخى مأنوس نگردند چون ببر، از نسخه اصل) و برخى زود مأنوس شوند و مأنوس بمانند چون فيل، و برخى دير مأنوس شوند چون شير، و بسا كه از هر نوعى دسته‏اى مأنوس باشند و دسته‏اى وحشى تا برسد بآدمى تقسيم چهارم: برخى جانداران آواز دارند و برخى خاموشند، و آواز دارها موقع شهوت و جماع بيشتر آواز كنند تا برسد بخود آدمى هم، برخى پيوسته شهوت جماع دارند چون خروس و برخى در وقت معين بركنارند.

تقسيم پنجم: برخى جانوران منش آرامى دارند و كم خشمند چون گاو برخى تند و عصبانى چون خوك بيابانى برخى بردبار و باركش چون شتر، برخى تند جنبش چون مار، برخى نيرومند، دلير راد و بزرگ طبع مانند شير، برخى نيرومند و نيرنگ باز و وحشى چون گرگ، برخى حيله گر و مكار و پر حركت چون روباه برخى خشم دار و سفيه ولى تملق گو و زود آشنا چون سگ، برخى پر نرمش و مأنوس چون فيل و ميمون برخى حسود و جمال فروش چون طاوس؟ برخى پر حافظه چون خر و اشتر كه راهى را كه رفته‏اند از ياد نبرند.

تقسيم ششم: برخى نژاد از زائيدن جانورى آرند و برخى ماده‏شان كرمى آرند و جانور شود (مانند زنبور عسل و عنكبوت كه كرم زايند و سپس اندام آرند و برخى ماده‏شان تخم گزارد و جوجه آرد. از پاورقى ص 18) نيشابورى گفته: برخى زايند و برخى تخم نهند، هر گوش دارى زاينده است و هر بى‏گوشى جز خفاش تخم نهند، و در قول خدا إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ گفته:

اشاره است باينكه اختصاص هر جاندار بدين خواص و مانند آنها نشود مگر از توانا، مختار، قهار (3: 21- تفسير نيشابورى)پ بيضاوى (2: 194 تفسيرش) گفته: در قول خدا تعالى عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ كه گفتار نزد متعارف هر واژه است كه نمايشگر از آنچه باشد كه در نهاد است تك باشد يا مركّب، و بسا بر هر آوازى از راه تشبيه و متابعت اطلاق شود، گويند

 

كبوتر سخن گفته و ناطق و صامت براى جاندار و جماد از اين باب است، زيرا آواز جانداران چون دنبال خيالهاى آنها است مانند عباراتند و بويژه كه براى هر مقصودى آواز مخصوصى دارند كه هم جنس آنها آن را بفهمد، و شايد سليمان چون آواز هر جانورى را ميشنيد به نيروى قدسى خود خيال و هدف او را ميفهميد چنانچه حكايت است كه بر بلبلى گذشت كه ميخواند، فرمود: ميگويد: چون نيم خرما خوردم ديگر تف بر همه جهان، فاخته‏اى آواز داد و فرمود: ميگويد:

كاش اين خلق آفريده نشده بودند.

و بسا آواز بلبل از شادى و آرامش دل بوده و آواز فاخته از سختى رنج و درد دل، و لشكر سليمان نگهبانى ميشدند تا همه فراهم گردند و چون بدشت مورچه‏ها كه دشت بزرگى است در شام وارد شدند يك مورچه كه از آنها گريزان شده بود فرياد زد بمورچه‏ها و آنها را بدنبال خود كشاند چنانچه خردمندان با هم گفتگو كنند و مانعى ندارد كه خدا در آنها خرد و گفتار آفريده باشد.

و نيشابورى گفته: مفسران گفتند خدا تعالى پرنده‏ها را در زمان سليمان خردمند ساخته بود و در زمان ما چنين نباشند و گر چه نكته‏ها كه در زندگى بدان نيازمندند خدا بدانها الهام ميكند، حكايت است كه بر بلبلى گذشت بر درختى و بيارانش فرمود: راستش او ميگويد نيمى از خرما خوردم و خاك بر سر دنيا، و فاخته‏اى آواز داد و بمردم گزارش داد كه ميگويد: كاش اين خلق آفريده نبودند طاوس آواز داد و فرمود: ميگويد: چنانچه بدهى بستانى، و فرمود: هدهد ميگويد: اى گنهكاران از خدا آمرزش خواهيد، خطاف ميگويد نيكى كنيد تا آن را دريابيد و رخمة گويد: سبحان ربى الاعلى مل‏ء سمائه و ارضه، قمرى گويد:

سبحان ربى الاعلى.پ قطاة گويد: هر كه خموش است سالم است، طوطى گويد: واى بر كسى كه همت او دنياست، خروس گويد: اى بيخردان ياد خدا باشيد، كركس گويد: اى آدميزاده هر چه خواهى زنده باش كه پايانت مرگ است، و عقاب گويد: در دورى‏

 

از مردم آرامش است و آسودگى‏پ طبرسى در (7: 214 مجمع) گفته: اهل عربيت گويند، نطق بر جز آدميزاده بكار نرود، و همانا صوت گفته شود، زيرا نطق سخن است و براى پرنده سخنى نيست ولى چون سليمان معنى صوت پرنده‏ها را ميفهميد آن را بطور مجاز منطق ناميده، و گفتند مقصود حقيقت سخنگوئيست، زيرا برخى پرنده‏ها سخنى دارند كه حروف دارد مانند طوطى، مبرد گفته هر چه راز دلش پديد آرد گويا نامند و سخنگو علي بن عيسى گفته: پرنده‏ها با سليمان سخن ميگفتند و اين معجزه او بوده چنانچه از هدهد گزارش شده و سخن پرنده آوازيست كه با يك صيغه مقاصدشان را ميفهمانند بخلاف سخن گفتگوى مردم كه صيغه‏هاى جدا جدا دارد و از اين رو ما سخن آنها را با طول همدمى نفهميم و آنها هم چيزى از ما نفهمند زيرا فهم ما بهمان امور مخصوصه خود رسد و چون سليمان ميفهميد گفتار آنها را داناى منطق آنها بود.

و هم او ره گفته: در باره اينكه سليمان بجستجوى هدهد برآمد ميان پرنده‏ها اختلاف است، گفته‏اند: در سفرش نيازمند او شد تا بآتش رهنمايد چون گفتند هدهد آب را در درون زمين ميديده چنانچه ما آن را در شيشه بينيم، از ابن عباس است.پ و عياشى بسند خود از ابى حنيفه آورده كه بامام ششم عليه السّلام گفت: چرا سليمان در ميان پرنده‏ها از هدهد جستجو كرد؟ فرمود: چون هدهد آب را در درون زمين بيند چنانچه يكى از شماها در ميان شيشه، ابو حنيفه بياران خود نگاه كرد و خنديد، فرمودش چه تو را خندانيد؟ گفت بر تو پيروز شدم قربانت، فرمود:

چگونه؟ گفت: آنكه آب را درون زمين بيند دام را زير خاك نبيند، فرمود: اى نعمان ندانى كه چون قدر فرو آيد ديده نابينا گردد.پ سپس ره در قول خدا (لاعذبنّه) گفته: چنانچه سخن گفتن پرنده و تكليفش‏

 

در زمان او بحساب معجزه او درست است رواست از تقصير او گله كند و از غيبت او كيفر نمايد.

و در (7: 218 مجمع) گفته: «وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ الخ» كه جبائى گفته:

هدهد خداشناس نبود و اين گزارش كودكانه داد چون جز فرشته و آدمى و پرى تكليف ندارد، و چنانچه كودكان كه پرستش ما را بينند جز آن را بيهوده شمارند» هدهد هم كار مخالف سليمان را بيهوده شمرد، و اين گفته او خلاف ظاهر قرآنست، زيرا امتياز ميان سجده حق براى خدا و سجده باطل براى خورشيد در اينكه يكى نيك است و ديگرى زشت جز از خداشناس برنيايد كه ميفهمد يكى روا است و ديگرى ناروا، بعلاوه آرايش دارائى و روگردانى از راه حق را بشيطان وابست و اين گفتار شناساى عدالت و آگاه بر اينست كه زشت كارى بر خدا تعالى نسزد.

و در (ج 7: 261) در «كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا» از سوره عنكبوت:

گفته: چه بسا جنبنده كه خوراكش پس انداز و آماده نيست، از حسن، يا نتواند آن را بردارد از ناتوانى خود و با دهن خوراك كند از مجاهد، و گفتند: همه جانداران كه بر زمين جنبند خوراك فرداى خود را آماده نسازد جز آدميزاده و مورچه و موش بلكه همان اندازه كه بس باشد از آن بخورند، از ابن عباس، «اللَّهُ يَرْزُقُها» يعنى خدا روزى دهد اين جنبنده ناتوان را كه نتواند روزى خود را بردارد و شما را هم روزى دهد و براى غم روزى ترك هجرت نكنيد.پ از ابن عمر است كه بهمراه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله بيرون شديم تا بنخلستانى از انصار درآمد و خرما برميگرفت و ميخورد و فرمود: اى عمر زاده چرا تو نميخورى؟

گفتم: يا رسول اللَّه نميخواهم، فرمود: ولى من ميخواهم، اين بامداد چهارمين است كه چيزى نچشيدم و اگر خواستم از پروردگارم خواهش كردم مانند ملك خسرو و قيصر را بمن ارزانى دارد، و چگونه باشى اى پسر عمر كه بمانى با مردمى كه روزى يك سال خود را ذخيره كنند براى اينكه يقين آنها سست است. بخدا از

 

آنجا نگذشتيم تا اين آيه فرود آمد، ...پ و گفته: ره در (8: 496) در «و الطّير» يعنى مسخر كرديم پرنده را براى داود كه گرد او آمدند و خدا را با او تسبيح گفتند و همه پرنده و كوهها پر بازگشت بودند بدو و فرمانبر او بودند، جبائى گفته: مانعى ندارد كه خدا معرفت فرمانبرى داود را بدانها دهد و گرچه خرد تكليف ندارند.

رازى در (26: 186) تفسيرش گفته: اگر گويند چگونه پرنده بيخرد تسبيح تواند؟ توان گفت كه خدا بدانها خردى داده بود كه در آن زمان خداشناس و تسبيح خوان بودند و اين همه معجزه داود عليه السّلام بود.

خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها گفتند: يعنى ازواج همه جانداران را از نر و ماده و گفتند: همه اشكال را و يا اصناف را، و گفتند: هر ممكنى زوج تركيبى است و يگانه بحق و تنهاى مطلق همان خدا تعالى است «وَ ما يَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ» يعنى «آفرينش هر چه در زمين پراكنده است از جاندار با هر جنس و سود و هدفى كه دارند نشانه‏هاى روشنى است بر وجود خدا و دانش و نيرو و حكمت و لطفش ...

قوله سبحانه «صافات» گفتند: يعنى در پرواز خود بال گشايند زيرا چون پر گشايند، پاها را بر هم نهند «و يقبضن» يعنى براى كمك بپرواز پياپى بالها را بخود چسبانند و خداى رحمانست كه آنها را در جوّ نگهدارد بر خلاف طبع آنها كه رحمتش هر چه را فرا دارد و بهر شكل مناسب پرواز آنها را آفريده ...

و من گويم: در سوره فيل و داستان آن دليلى است كه جانداران شعور دارند و فرمانبر خدايند، زيرا ظاهر اينست كه آن پرنده‏ها از جانوران بودند نه از فرشته‏ها گرچه احتمال دارد، و همچنان خود فيل كه از رفتن بحرم خوددارى كرد و سخن عبد المطلب را فهميد و براى او سر بر خاك نهاد چنانچه در داستان مفصل آن گذشت، آرى ممكن است اين شعور را خداوند در آن هنگام بدانها داده باشد براى كرامت خانه كعبه و عبد المطلب و زمينه چينى براى نبوت پيغمبر ما صلى اللَّه عليه و آله و سلم‏

 

پ‏اخبار باب‏

پ‏1- در تفسير على بن ابراهيم (459): بسندى از امام ششم عليه السّلام كه هيچ پرنده در خشكى و دريا و هيچ جاندار وحشى شكار نشود جز براى اينكه از تسبيح خدا غافل شده، عياشى هم از اسحاق مانندش را آورده.پ 2- در تفسير: (وَ اللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ) يعنى از آب منى (فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى‏ بَطْنِهِ تا آخر آيه) يعنى مردم بر دو پا و مارها بر شكم و بهائم بر چهار پا راه روند، امام ششم عليه السّلام فرمود: برخى هم بر بيشتر از چهار پا راه روند. بيان: دميرى (حياة الحيوان 206- در واژه الحيوان) از قول جاحظ گفته جانور 4 بخش است.

يكى راه ميرود، يكى ميپرد، ديگرى شنا ميكند و چهارمى در زمين ميخزد آن كه راه ميرود سه رسته دارد، آدمى بهائم، درنده‏ها، و پرنده همه سه‏اند، درنده و بهيمه و همج، و خشاش آنانند كه جرمى لطيف و تنى خرد دارند و چنگال و منقار ندارند، همج و پشه‏ها از پرنده‏ها نباشند ولى پرواز دارند و آنها در پرنده‏ها چون حشراتند در رده رونده‏ها، پرنده‏هاى درنده آنانند كه تنها گوشت خورند و بهيمه آنها كه تنها دانه خورند و دو رگه مانند گنجشك كه چنگال و منقار ندارند ولى دانه برچيند و هم مورچه شكار كند و در پروازش ملخ شكار كند و گوشت بخورد، و مانند كبوتر خوراك بدهان جوجه‏اش نريزد و طبع دوگانه دارد و مانند آن در دوگانه طبعى فراوانند.

و هر چه با دو بال پرد پرنده نيست چه بسا چسنه‏ها پرند و هم مگسها و زنبور و ملخ و مورچه و پشه و پروانه و موريانه و مگس عسل و آنها را پرنده نخوانند و هم فرشته‏ها كه بال دارند و پرواز كنند پرنده نباشند همچنان جعفر بن ابى طالب كه دو بال دارد و در بهشت با آنها پرواز كند پرنده نيست.

 

پ‏3- در قرب الاسناد- 55-: بسندش تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله كه پرنده‏اى شكار نشود جز بغفلت از تسبيح خدا.پ 4- در علل- 1: 5- بسندش از امام ششم عليه السّلام كه وحش و پرنده و درنده و همه چيز كه خدا عز و جلّ آفريده اندر هم بودند تا پسر آدم برادرش را كشت و نفرت گرفتند و بهراس افتادند و هر كدام بهم شكل خود پيوستند.پ 5- و از همان- 270-: بسندش تا امام يكم عليه السّلام كه چون عوعو سگ و عرعر خر شنويد بخدا پناه بريد از شيطان رجيم، زيرا آنها بينند آنچه شما نبينيد پس انجام دهيد آنچه فرمان داريد- الخبر-پ 6- از مجالس ابن الشيخ: بسندى تا رسول خدا كه گذر كرد بماده آهوئى بسته بطنابهاى چادرى و چون رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله را ديد خدا عزّ و جلّ زبانش را گشود و برسول خدا گفت: يا رسول اللَّه من دو نوزاد دارم تشنه و اين دو پستانم پر از شيرند، مرا رها كن بروم و آنها را شير بدهم و برگردم و مرا ببندى چنانچه بودم، فرمودش چگونه مى‏شود با اينكه تو بسته مردمى و شكار آنهائى؟ گفت:

آرى يا رسول اللَّه من مى‏آيم و مرا چنانچه بودم بدست خود مى‏بندى و از او پيمانى خدائى گرفت و رهاش كرد و اندكى نشد كه برگشت و شيرى در پستانش نمانده بود و پيغمبر خدا او را بست چنانچه بود.

و آنكه پرسيد اين شكار از كيست؟ گفتند: يا رسول اللَّه اين از بنى فلانست و آنكه شكارش كرده بود منافقى بود، و از آن برگشت و خوش عقيده شد پيغمبر با او براى خريد آهو در گفتگو شد گفت: بلكه من آن را رها كنم پدر و مادرم قربانت اى پيغمبر خدا، رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: اگر بهائم ميدانستند از مردن آنچه شما ميدانيد، فربهى از آنها نميخورديد.پ بيان: ميدانستند از مردن: يعنى بدان يقين داشتند يا سختى آن را و كيفرهاى پس از آن را و هراسهاى مردن را ميفهميدند و اين معنى دوم روشنتر است (امالى ابن الشيخ 2: 48).

 

پ‏7- در محاسن- 106-: بسندش تا امام ششم عليه السّلام كه يعقوب بپسرش گفت پسر جانم زنا مكن كه اگر پرنده زنا كند پرش بريزد.پ 8- در خرائج روايت است كه از امام سوم عليه السّلام در خرد ساليش پرسيدند از آواز جانوران چون شرط امام اينست كه همه زبانها را بداند تا برسد بآواز جانوران و طبق روايت محمّد بن ابراهيم بن حارث تميمى كه فرموده كركس در آوازش گويد:

اى آدميزاده زنده باش هر چه خواهى كه پايانش مرگ است.

باز گويد: يا عالم الخفيات و يا كاشف البليات، طاوس ميگويد: بخودم ستم كردم و بزيورم باليدم مرا بيامرز، درّاج گويد: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏ خروس گويد: هر كه خدا را شناخت از يادش نبرد، و چون مرغ خانگى قت قت كند گويد: اى معبود بر حق توئى حق و گفتارت حق است اى خداى بر حق، واشه گويد: ايمان دارم بخدا و روز جزا، حداء گويد: بر خدا توكل كن، روزى يابى.

عقاب گويد: هر كه فرمان خدا برد بدبخت نشود، شاهين گويد: سبحان اللَّه حقا حقا، جغد گويد: دورى از مردم آسودگى است، كلاغ گويد: اى روزى بخش از حلال، كركى گويد: بار خدايا از دشمنم نگهدار، لك‏لك گويد: هر كه از مردم كنار است از آزارشان رها است، مرغابى گويد: آمرزشت اى خدا، هدهد گويد:

وه چه بدبخت است كسى كه نافرمانى كند خدا را، قمرى گويد: يا عالم السّر و النجوى يا اللَّه، كبوتر دشتى گويد: توئى خدا شايسته پرستشى جز تو نيست اى خدا عقعق گويد: سبحان من لا يخفى عليه خافيه.

طوطى گويد: هر كه پروردگارش ياد است گناهش آمرزد، گنجشك گويد:

آمرزش خواهم از آنچه مايه خشم خدا است، بلبل گويد: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ حقا حقا، كبك گويد: نزديكى حق نزديكى است، سمانات گويد: اى آدميزاده چه تو را از مردن غافل كرده؟ سوزنيق (چون زنجبيل، صقر و شاهين) گويد: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ محمّد و آله خيرة اللَّه فاخته گويد: يا واحد يا احد يا فرد يا صمد، شقراق گويد: مولايم‏

 

از دوزخ آزادم كن.پ قبّره گويد: مولايم گناه همه گناهكاران را بيامرز، قمرى گويد: اگر گناهم را نيامرزى بدبختم. شفتين (يك نوع كبوتر) گويد: لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ العلى العظيم شتر مرغ گويد: معبودى جز خدا نيست، شب‏پره سوره حمد خواند و گويد:

اى پذيراى توبه پشيمانان اى خدا سپاس از تو است، (شتر گاو پلنگ) گويد: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وحده، برّه گويد: بس است پند ده مرگ، بزغاله گويد: اى مرگم بشتاب كه گناهم سنگين شد و فزود، شير گويد: فرمان خدا مهم است مهم، گاو گويد: آرام اى آدميزاده تو در برابر كسى هستى كه بيند و ديده نشود و او خداست.

فيل گويد: هيچ نيرو و نيرنگ جلو مردن را نگيرد. يوز گويد: يا عزيز يا جبّار يا متكبّر يا اللَّه، شتر گويد: منزّه است خوار كن زورمندان منزه، اسب در شيهه خود گويد: سبحان اللَّه، گرگ گويد: آنچه را خدا نگهدارد هرگز ضايع نشود شغال گويد: واى واى بر گنهكار با اصرار، سگ گويد: بس است گناه براى خوارى خرگوش گويد: نابودم مكن اى خدا از آن تو است سپاس، روباه گويد: دنيا خانه فريب است، آهو گويد: رهايم كن از آزار، كرگدن گويد: بفريادرس و گر نه نابود شوم اى مولايم، شتر گويد: حسبى اللَّه و نعم الوكيل حسبى اللَّه.

پلنگ گويد: منزه است آنكه بتوانائى نيرو گيرد منزه است، و چون مار تسبيح گويد بگويد: چه بدبخت است كسى كه نافرمانيت كند يا رحمان، كژدم در تسبيح خود گويد: بدى چيز وحشتناكى است سپس فرمود: خدا چيزى نيافريده جز كه تسبيحى در سپاس خدايش دارد، وانگه اين آيه را خواند «نيست چيزى جز تسبيح گويد بسپاس او ولى شما نفهميد تسبيحش را، 45- اسرى» (اين حديث را در خرائج چاپى نيافتيم و آنچه از چند جاى بحار برآيد اينست كه نسخه چاپى مختصر نسخه مصنف است، از پاورقى ص 29)پ بيان: دميرى گفته: كركس كدخداى پرنده‏ها است و در آوازش گويد:

آدميزاده زنده باش تا خواهى كه مرگت رسد چنين فرموده حسن بن على رضى اللَّه عنهما

 

گفته: اين با عمر دراز كركس مناسب است و گفتند عمرش از همه پرنده‏ها درازتر است و هزار سال ميماند و در كتاب نغمات الازهار از على بن ابى طالب عليه السّلام روايت است كه از دوستم رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله شنيدم ميفرمود: «جبرئيل بر من فرو شد و گفت: اى محمّد هر چه را آقائيست، آقاى بشر آدم است، آقاى فرزندان آدم توئى آقاى روم صهيب است، آقاى فارس سلمان است، آقاى حبش بلال است، آقاى درختان سدر است، آقاى پرنده‏ها كركس است، آقاى ماهها ماه رمضانست، آقاى روزها جمعه، آقاى زبانها عربيست آقاى عربيّت قرآن و آقاى قرآن سوره بقره است حياة الحيوان، 251- و از عجائب المخلوقات آورده كه بازها همه ماده‏اند و نر آنها از نوعى ديگر است چون حداء و شاهين و از اين رو شكل آنها گوناگون است (حياة الحيوان، 77) و در طاوس گفته: منش او پارسائى و خود نمائى است با پرهايش و چتر زدن با دمش بويژه كه ماده‏اش بدو نگران باشد تا آخر آنچه بيايد (حياة الحيوان 2: 59.

در باره درّاج گفته: او گويا است كه «شكر نعمت نعمت آور است» و آوازش بدين كلمات تقطيع شود.

دميرى گفته: عقاب گويد: دورى از مردم آسودگى است (حياة الحيوان، 2: 87) و در باره كركى گفته: جانداريست كه بى‏سرور نزيد و منش او يارى با همدگر است، و گروهش جدا پروازند و در صف شوند و سرورى جلو آنها باشد كه مدتى دنبال آنند وانگه ديگرى بجاى او رود و او بدنبال آيد تا پس از همه افتد (2: 194) و گفته: عقعق چون ثعلب كندش نام دارد و پرنده‏ايست باندازه كبوتر و بشكل كلاغ و دو بالش بزرگتر از كبوتر است و دو رنگ دارد سفيد و سياه، دمش‏

 

دراز است، زير سقف و سايه جا نكند، خيانت و زنا منش او است و دزدى و پليدى وصف او (2: 112).پ و در طوطى گفته: سخن پذير است و پادشاهان و اكابر او را نگهدارند تا خبرگزار باشد و با پا خوراك بدهن نهد چنانچه آدمى بادست (1: 80) دميرى گفته: فاخته با خ كسره دار و نقطه دار از طوق‏دارانست، در كفايه گفته: پنداشتند كه مارها از آوازش گريزند. كه خوشخوان و همدم آدمى است و در خانه‏ها زندگى كند و عربش دروغگو خوانند چون هنوز خرما گل نكرده كه فرياد زند: اين اوان رطب است.

دميرى گفته: شقراق با ضم و يا كسر شين است و بسا شرقراق گويند، پرنده ايست خرد بنام اخيل و عرب بدان فال بد زند و آن سبز و با نمك است و باندازه كبوتر، سبزى سيرى دارد و پرهاى سياه ييلاق و قشلاق كند و خط سرخ و سبز و سياه دارد (2: 38) (و بفارسى آن را سبزه قبا گويند- از مترجم) دميرى در باره ورشان گفته: ساق حراست و قمرى نر است گفتند از فاخته و كبوتر برآيد، و فرزند دوست است تا جايى كه خود را بكشد اگر فرزند را در دست شكارچى بيند، عطاء گفته: ميگويد: بزائيد تا بميرد و بسازيد تا ويران گردد.

 (2: 284) در شفتين گفته: از دو نوع مأكول پديد گردد و جاحظ آن را نوعى كبوتر دانسته و گفتند عامه آن را يمام گويند و آواز خوشى دارد كه اندوه بار است و چون درهم خوانند نيكو باشد و خويش اينست كه چون ماده‏اش نابود شد پيوسته آواره باشد تا بميرد و ماده‏اش هم چنين است (2: 36).

گفته: ثعلبى گويد: چون آدم از بهشت بدر شد از تنهائى شكوه كرد و خدا او را با پرستو همدم نمود و او را خانه‏نشين ساخت كه از آدميزاده جدا نشود براى همدمى با آنان، گفته: چهار آيه از قرآن با او است لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ تا آخر سوره الحشر 20- 24» و آوازش را

 

در «الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» بكشد (1: 213)پ گفته: شتر گاو پلنگ: خوشخويست و دو دستش بلند و دو پايش كوتاه، و دو دست و دو پايش هم پنج‏مترند و شكل دست و پا و سمش چون گاو است و دمش چون دم آهو، در پاهاش زانو ندارد و زانوهايش در دستهاى او است، و چون راه رود پاى چپ را پيش نهد و دست راست را بخلاف چهارپايان ديگر كه دست چپ را پيش نهند و پاى راست، منش او دوستى و همدمى است و چون خدا دانست كه خوراكش از درخت است، دو دستش را از دو پايش درازتر آفريده تا بتواند از درخت چرا كند، گفتند: از سه جانور زائيده شود، شتر وحشى و گاو وحشى و كفتار.

گويم: سخن كامل در اين باره آيد ان شاء اللَّه ...پ 9- در مناقب- 3: 223- از تفسير ثعلبى كه امام صادق از حسين بن علي عليهم السّلام آورده است، چون كركس بنك كند گويد: آدميزاده زنده‏باش هر چه خواهى پايانش مرگ است.

كلاغ در قارقارش گويد: راستى دورى از مردم آسودگى دارد.

قنبره در بنگش گويد: بار خدايا لعنت كن دشمنان خاندان محمّد صلى اللَّه عليه و اله را و پرستو سوره حمد خواند و مد و لا الضالين را مانند قارى بكشد.پ 10- در كافى 2: 505-: بسندش از سالم مولا ابان كه شنيدم امام ششم ميفرمود: هيچ پرنده شكار نشود جز براى غفلت از تسبيح، و مالى آفت نبيند جز براى نپرداختن زكاة.پ 11- و از همان- 3-: 415-: بسندش از امام پنجم يا ششم عليهما السّلام كه خورشيدى بروزى نتابد بهتر از روز جمعه و سخن پرنده‏ها در آن هنگام برخورد بهم، سلام، سلام روز خوش است، باشد.پ 12- در اختصاص- 136- از ابن عباس كه در مجلس امير المؤمنين عليه السّلام بوديم و ناگاه شماره از عجمها آمدند و بدو درود گفتند و سپس گفتند آمديم‏

 

شش خصلت از تو بپرسيم و اگر بما گزارش دادى ايمان آريم و باور داريم و گر نه دروغ شماريم و انكار كنيم، على عليه السّلام فرمود: بپرسيد براى فهميدن نه براى آزار دادن، گفتند بگو بما كه چه گويد اسب در شيهه خود و خر در عرعرش و درّاج در بانگش و قنبره در سوتش و خروس در آوازش و قورباغه در قرقرش؟

على عليه السّلام فرمود: چون دو گروه بهم برخورند، و مردان شمشير بهم كشند اسب سر برآورد و گويد: سبحان الملك القدوس، خر در بنگش گويد: بار خدايا گمركچيان را لعنت كن و خروس در خواندن سحرهايش گويد: خدا را ياد كنيد اى بى‏خبران، قورباغه در قروقرش گويد: سبحان المعبود في لجج البحار، منزهست خدا كه در تك درياها پرستيده شود، درّاج گويد: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏ و قنبره در سوتش گويد، بار خدايا لعن كن دشمنان آل محمّد را صلى اللَّه عليه و اله گويد: گفتند:

ايمان آورديم و باور كرديم در روى زمين از تو داناترى نيست.

فرمود: بشما افاده نكنم؟ گفتند: چرا يا امير المؤمنين، فرمود: راستى براى اسب در هر روز سه دعوت برآورده است: در آغاز روزش گويد: بار خدايا روزى آقايم را فراوان كن، ميان روز گويد: بار خدايا مرا نزد آقايم از خاندانش و مالش دوست‏تر ساز، و در پايان روز گويد: بار خدايا به آقاى من بر پشت من شهادت روزى كن‏پ 13- در اختصاص- 294-: بسندى از امام ششم عليه السّلام كه يكى از انصار شتر آبكشى داشت و چون سالخورده شد يكى از خاندانش گفت: كاش آن را نحر ميكرديد و آن شتر نزد رسول خدا آمد و بنگ ميكرد، رسول خدا صاحبش را خواست و فرمود: اين شتر پندارد از جوانى تا كنون بشما خدمت كرده و اكنون كه پير شده ميخواهيد بكشيدش گفت راست گفته فرمود: او را نكشيد وانهيد.پ 14- و از همان: بسندش از ابى خالد كه با امام چهارم بمكه بيرون شدم و چون بابواء رسيديم بر مركب خود سوار بود و من پياده ميرفتم و برمه گوسفندى رسيد و ناگاه يك ميش كه از رمه پس مانده بود بسختى بع بع ميكرد و ماده بره‏اى‏

 

دنبالش بع بع ميكرد و چون ايستاد آن ميش بنگى زد و آن بره بدنبالش آمد و امام عليه السّلام فرمود: اى عبد العزيز ميدانى آن ميش چه گفت؟ گفتم: نه، بخدا نميدانم، فرمود: گفت برس برمه زيرا خواهرت سال گذشته در اينجا پس ماند و گرگش خورد.پ 15- در اختصاص- 595-: بسندش از امام ششم عليه السّلام كه گرگها آمدند نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله و روزى خواستند و آن حضرت باصحابش فرمود: اگر خواهيد تا آنها سازش كنيد بچيزى كه بدانها بدهيد و آفتى باموال شما نرسانند و اگر آنها را وانهيد بر شما يورش برند و بايد مال خود نگهداريد، گفتند آنها را وانهيم با هر چه توانستند از مال ما ببرند و تا توانستيم جلو آنها را بگيريم.پ 16- و از همان- 297-: بسندى از حمران كه امام چهارم عليه السّلام با گروهى از يارانش نشسته بود كه ماده آهوئى نزد او آمد و دم جنبانيد و دستها بر زمين زد فرمود: ميدانيد اين ماده آهو چه ميگويد، گفتند: نه، فرمود: او پندارد كه فلان بن فلان- مردى از قريش- امروز بچه او را شكار كرده، و همانا آمده تا من از او بخواهم بچه‏اش را پيش او نهد تا شيرش دهد.

و آنگاه آن حضرت بيارانش فرمود: برخيزيد و همه برخاستند و نزد آن شكارچى آمدند و او بيرون شد و بامام عليه السّلام گفت: پدر و مادرم قربانت براى چه آمدى، فرمود: بحق خودم بر تو از تو خواهش دارم بچه آهوئى كه امروز شكار كردى درآورى، آن را برآورد و نزد مادرش گذاشت و آن را شير داد و امام فرمود: فلانى از تو خواهش دارم كه بچه آهو را بما ببخشى، گفت بچشم و آن را با مادرش رها كرد، و او پوز بزمين نهاد و دم جنبانيد و ميرفت امام عليه السّلام فرمود: ميدانيد چه گفت؟ گفتند: نه، فرمود: گفت: خدا هر غائبى را بشما برگرداند و علي بن الحسين را بيامرزد چنانچه بچه‏ام را بمن برگرداند.پ 17- در نوادر راوندى- 15- بسندش از امام ششم عليه السّلام از پدرانش عليهم السّلام كه يك روز اسب ابى ذر غفارى بخاك غلطيد و حمحمه كرد، ابو ذر باو گفت: هم‏

 

اكنون تو را بس كه از تو پذيرفته شد مردم استرجاع كردند و گفتند: ابو ذر ديوانه شده، و او بمردم گفت: شما را چه شده؟ گفتند با بهيمه‏اى سخن ميگوئى؟ فرمود من از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله شنيدم ميفرمود: چون اسب بخاك غلطد و دعا كند كه مستجابند برايش ميگويد: بار خدايا مرا دوسترين مال او گردان نزد او و دعاى دوم اينكه بار خدايا او را بر پشتم شهادت روزى كن و هر دو مستجابند.پ 18- و بهمين سند كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: روز جمعه پرنده پرنده‏ها را فرياد زنند و وحوش وحوش را درنده‏ها درنده‏ها را كه درود بر شما اين روز خوشى است.پ 19- در نهج البلاغه- 1: 353- از سخنرانى امير المؤمنين عليه السّلام در وصف آفرينش شگفت چند دسته جانداران: و اگر انديشند در توانش بزرگ و نعمت سترك براه آيند و از شكنجه دوزخ بهراسند ولى دلها بيمارند و بينشها تيره، آيا ننگرند در آفريده‏هاى خرد كه چگونه آفرينشى استوار و تركيبى شايان دارند و گوش و چشم براشان بر آورده و استخوان و پيكر آنها را درست و متناسب درآورده همين مورچه را ببين كه با پيكره‏اى ريز و هيئتى لطف انگيز كه بسا نه چشمگير است و نه در انديشه گنجد چگونه بر زمينش بلغزد و بر روزيش دريغ دارد، دانه بلانه كشد و آن را در جايگاهش آماده سازد، در گرما براى سرما گرد آرد و در هنگام برآمدن براى دوران بازگشت، تأمين روزى دارد و روزيخور نرمش خود است.

حضرت منانش ناديده نگرفته و حضرت ديانش نوميد نساخته گر چه بر روى سنگ خشكيده باشد و بر خاره پكيده در بالا و پائين جهاز هاضمه‏اش و در پرده‏هاى درونش و در چشم و گوش سرش بشگفتى در آفرينش او برخورى كه از وصفش در رنج افتى، برتر است آنكه او را بر پاهايش ايست داده او بر ستون‏هاى پيكره‏اش ساختمان كرده، و هيچ آفريننده با او در آفرينش همكار نبوده و در آن همكارى باو كمك نكرده.

 

پ‏و اگر دنباله انديشه را بگيرى تا بپايانش رسى تو را ره ننمايد جز بر اينكه آفريننده يك مورچه همان آفريننده نخله خرما است. براى دقت در تفصيل آفرينش هر چيز و راز سر بسته چگونگى آفرينش هر زنده، نيست انبوه و نازك و نه سنگين و سبك و نه نيرومند و ناتوان جز اينكه در صفت آفرينش برابرند همچنين آسمان و هوا، بادها و آب، بنگر بخورشيد و ماه، گياه و درخت آب و سنگ و رفت و آمد شب و روز و جوشش اين درياها و فزونى اين كوهها و بلندى اين قلّه‏ها، و پراكندگى زبانها و گفته‏هاى گوناگون واى بر كسى كه مقدّر را نپذيرد و مدبّر را منكر شود، پندارند همه اينها چون گياه بيابان زارع ندارند و گوناگونى صورشان خود بخود است، و در دعوى خود دليلى ندارند، و بر آنچه در دل دارند بررسى نكرده‏اند، آيا ساختمانى بى‏سازنده مى‏شود و جنايتى بى‏جنايتكار؟

و اگر خواهى ملخ را بگو كه دو چشم سرخ آفريده دارد و دو حدقه ماهوار چون دو چراغ برايش افروخته شده و گوشى نهان دارد و دهانى ساخته و عيان و حسّى نيرومند و دو نيش كه با آنها ببرد و دو داس كه با آنها گرد آورد كشت‏كاران در كشت خود از آن هراسانند و راندن آنها نتوانند و گر همه فراهم شوند، تا در رسيدن كشت بر آن درآيد، و دلخواه خود از آن بردارد با اينكه همه پيكره او باندازه انگشت باريكى نباشد.

مبارك باد خدائى كه در سجده او است هر كه در آسمانها و زمين است خواهى نخواهى و گونه و رو برايش بخاك سايد و توانا و ناتوان فرمانش برد و از ترس و هراس زمامش باو وانهد، پرنده در فرمان او است، و پرها و نفسش را شماره كند و پاهاش برتر و خشك وادارد، خوراكشان را اندازه كرده و اجناس آنها را آماده گرفته.

اين كلاغ است و اين عقاب و اين كبوتر و اين هم شتر مرغ، هر پرنده را

 

بنامش خوانده و روزيش را بر خود گرفته، ابرهاى سنگين برآورده تا باران فراوان ريزند و بخشهايشان را شمرده و زمين خشك را آبيارى كرده و گياه نبوده آن را رويانده.پ تبيين: جنبش مورچه را بر زمين يادآور كرده چون وابسته بپاها و بندها و نيروهاى ريزند كه با نهايت خردى با هم پيوند شدند بروشى كه جنبشهاى تند و پياپى او را فراهم كردند و اين خود نمود توانائى و ريزه‏كاريست در هنر آفرينش و گرد كردن و دريغ او رهنمون دانش او است باينكه نياز بروزى دارد و هم خوش كارى او در آماده كردن و نگهدارى آن، و در آمد و بازگشت او نشانه اينست كه در هنگام توانائى از جنبش براى روز ناتوانى خود پس انداز ميكند، چون در تابستان پديدار شود و در زمستان نهان ماند براى ناتوانى در برابر سرما.

بالا و پائين او را- برخى شارحان گفتند بالا سر تا كمر او است و منظور سخن رفع توهم اينست كه آفرينش خرد آسانتر از آفرينش درشت است و بيان اينكه توانش آفرينش در همه برابر است و اينكه بنگر در خورشيد و ماه يعنى بينديش در هنرمندى و حكمتى كه در آنها است و گفتند استدلالى است بامكان عرض بر وجود صانع زيرا همه اجسام در پذيرش اعراض برابرند پس اختلاف آنها در اعراض نياز به مخصص دارد كه همان صانع حكيم است- پايان- و گوناگونى صور را ياد آورده چون دليل روشنى است بوجود صانع و اينكه فرموده در سنجش مستندى ندارند براى اينست كه سنجش آنها بيهوده و سست است چنانچه عزّ و جلّ فرموده «آن را ندانند و جز اين نيست كه گمانى دارند 24 الجاثيه» چون از علوم ضروريه استفاده نكردند و آنها را مرتب ننمودند از راه درست كه نتيجه درست بدهد.پ و غرض اينست كه نياز بصانع و كاركن در هر اثرى بديهى است نه اينكه قياس باشد، ديده نهان بملت داده يعنى چشم بيننده‏ها آن را در نيابد، و گفتند:

 

يعنى گوشش راز نهان را شنود و آن مناسبتر است با عبارت دنبالش كه حس قوى دارد، و گفتند منظور از آن نيروى واهمه او است كه در راه زندگى و تدبير آن بوسيله الهام استاد است و گفتند منظور از دو داس ملخ دو پاى او است كه مانند داس كج هستند.پ و منظور از سجده معنى حقيقى آنست كه فرشته‏ها و مؤمنان در حال سختى و آسايش انجام دهند و كافران در حال ضرورت و يا بمعنى خضوع و خواريست در برابر عظمت و قدرت خدا و نياز باو از نظر امكان كه بارها گذشته، و چهره بخاك سائيدن در آسمانيها كنايه از نهايت زبونيست «و قد دعا كلّ طائر باسمه» گفتند مقصود از دعوت فرمان هستى است كه بهر نوعى داده و اين فرمان برميگردد به نيروى آفرينش چنانچه خدا فرموده: گفت: «براى آسمان و براى زمين بيائيد- تا آخر آيه. 11- فصّلت» و بسا مقصود از اسم همان نشانه است زيرا هر نوع پرنده نشانى مخصوص بخود دارد كه در ديگرى نيست و مقصود اينست كه هر كدام را بنشانى آن كه در علم الهى و لوح محفوظ بوده آفريد، و برخى گفتند منظور نام هر جنسى است در زبان مردم چون خدا آن را پيش از وضع بشر در لوح محفوظ ثبت كرده بود و نامبرده را هم ثبت كرده بود، و چون خواست آنها را بيافريند بنام هر كدام را خواند و اجابت كردند ...پ 20- در شهاب: رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله و سلم فرمود: اگر بهائم مرگ را چون آدميزاده ميفهميدند فربهى نميخورديد.

ضوء: در حديث هوشيارى بيشترى از آدميزاده خواسته و آگهى داده كه اگر بهائم خرد داشتند از آنها با انضباطتر بودند، چون با اينكه تكليف ندارند اگر مرگ را ميفهميدند نميخوردند و نمى‏نوشيدند و لاغر ميشدند و آدميزاده ميخورد و ميپوشد و ميداند كه فردا خواهد مرد، و سرزنش دارد كه از بهائم كمترند در اين عبرت پذيرى، اى خردمند از خواب غفلت بيدار شو كه با تو گفتند

 

فائده حديث اينست كه بهائم بى‏زبان اگر مرگ را ميفهميدند گوشت نميگرفتند با چريدن در چراگاه.پ 21- در كتاب جعفر بن محمّد بن شريح است از امام ششم عليه السّلام كه شكار نشود از پرنده‏ها جز آنكه تسبيح نگفته.پ 22- در يك اصل قديمى بخطّ تلعكبرى: بسندى تا امام ششم عليه السّلام از پدرانش كه يك يهودى برسول خدا صلى اللَّه عليه و اله گفت: اى محمّد بمن خبر ده كه الاغ در عرعر خود چه گويد؟ و اسب در شيهه خود چه گويد؟ و درّاج و قبّره در آواز خود چه گويند و قورباغه در قرقرش چه گويد؟ و هدهد در بنگش؟

رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله سر فرو كرد و آنگه گفتش اى يهودى دوباره بگو و باز گفت، و رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: الاغ گمركچى را لعن كند، اسب گويد: الملك لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ، درّاج گويد: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏، خروس گويد: سبوح قدّوس رب الملائكة و الرّوح، قورباغه گويد: ياد خدا كنيد اى غافلان، هدهد گويد: رحمك اللَّه يا داود، مقصودش سليمان بن داود است، قبره گويد لعنت خدا بر دشمن خاندان رسول صلى اللَّه عليه و اله.پ 23- در علل محمّد بن ابراهيم: همانا وحش را وحش گفتند چون هراس گرفت از آدم در روز فرود آمدن آدم عليه السّلام‏پ 24- در مناقب ابن شهر آشوب- 2: 141-: بسندى از امير المؤمنين عليه السّلام در قول خدا تعالى إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ كه خدا امانت مرا (كه امامت او است) بر آسمانها همه پيشنهاد كرد بشرط ثواب در پذيرش و عقاب در نپذيرفتن گفتند: پروردگارا ما بشرط ثواب و عقاب آن را تحمل نكنيم ولى بى‏ثواب و عقابش تحمل داريم، و خدا امانت ولايت مرا بر پرنده پيشنهاد كرد و نخست مؤمن بدان بازهاى سفيد و قنبره‏هايند و نخست منكرش جغد و سيمرغ، جغد روز نتواند آشكار شود چون برخى پرنده‏ها با او دشمنند، و سيمرغ در درياها نهان است و ديده نشود، و خدا ولايت مرا بر زمينها پيشنهاد كرد و هر تيكه پذيرفت خوش‏

 

و پاك شد، و گياه و ميوه‏اش شيرين و خوشگوار است و آبش زلال و هر تيكه‏اى منكر اقامت و ولايت من شد نمك‏زار شد و گياهش تلخ و ميوه‏اش عوسج و هندوانه ابو جهل و آبش شور و تلخ.

سپس فرمود: و تحمل كرد آن را آدمى يعنى امت تو اى محمّد ولايت امير المؤمنين و امامتش را بدان چه در آنست از ثواب و عقاب و راستش او ستمكار است و دغل است.پ بيان- اگر گوئى چون نخست آن را نپذيرفتند پس چگونه برخى پرنده‏ها و زمينها آن را پذيرفتند گويم: در آغاز خبر نام زمينها نيست و در پايانش پيشنهاد بر آسمانها و منافاتى وجود ندارد ولى اين اعتراض هست كه خبر تفسير آيه است و در آن آسمانها و زمين و كوهها همه ناپذيرند و نام آسمانها در آغاز خبر براى نمونه است و اكتفاء بذكر برخى از ديگران و بايد يا پيشنهاد نخست بر مجموع آسمانها و زمين و كوهها باشد بطور اجمال و پيشنهاد دوم بر هر جاندار و تيكه‏اى از زمين باشد بر وجه تفصيل.

يا گفته شود در آغاز خبر تنها از پذيرش با ثواب و عقاب خوددارى كردند و اين منافات ندارد كه پذيرش و ردّ برخى بى‏ثواب و عقاب شده باشد و اينكه فرموده ما آن را بى‏ثواب و عقاب پذيريم گفته برخى باشد يا گفته همه باعتبار برخى از آنها يا نخست حمل بر ظاهر شود و دوم بر قلبى و اللَّه يعلم.پ 25- در در منثور- 4: 321- از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله و سلم كه چون ابراهيم را در آتش افكندند در زمين جانورى نبود جز آنكه آتش را از او خاموش كرد جز وزغ كه او آتش را بر وى ميدميد و رسول خدا فرمان داد او را بكشند،پ و از ام شريك است از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله كه فرمان داد بكشتن وزغها و فرمود ميدميدند در آتش ابراهيم عليه السّلام‏پ و از قتاده بسندى از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله كه قورباغه آتش را بر ابراهيم خاموش كرد و وزغ در آن دميد و از كشتن اين غدقن شد و بكشتن وزغ فرمان رسيد.

 

پ‏و از انس است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: دشنام ندهيد بقورباغه كه آوازش تسبيح و تقديس و تكبير است و راستى همه بهائم از پروردگارشان اجازه خواستند كه آتش را بر ابراهيم عليه السّلام خاموش كنند و بقورباغه‏ها اجازه داد و بر هم آمدند براى آن و خدا بجاى سوز آتش آب بدانها داد.پ و از ابن مسعود (در منثور، 5: 102) كه كعب الحبر گفت: نرّه جغدى نزد سليمان آمد و گفت: السلام عليك يا نبى اللَّه پاسخش داد و عليك السلام اى نرّه جغد، چرا از زرع نميخورى؟ گفت براى اينكه آدم بدان نافرمانى خدا كرد و از اين رو من از آن نخورم، فرمود: چرا آب ننوشى؟ گفت يا نبى اللَّه براى آنكه خدا با آب قوم نوح را غرق كرد و از اين رو نوشيدنش را وانهادم، فرمود: چرا در آبادانى نشيمن ندارى و ويرانه‏نشينى؟ گفت: چون ويرانه ميراث خداست و من در ميراث خدا ساكن شوم و خدا آن را در قرآنش ياد كرده كه فرموده «و چه بسيار آبادانى كه ويران كرديم براى آنكه در زندگى خود اسراف كار و خوشگذران شدند- تا فرموده- و بوديم ما وارث آنان، 58- القصص»پ و از ابى الصديق ناجى كه سليمان بن داود براى طلب باران بيرون شد و بمورچه‏اى گذر كرد كه بپشت افتاده و دست و پا بآسمان برداشته و ميگفت:

بار خدايا ما از آفريده‏هاى توايم و بى‏نياز از روزى تو نيستيم يا ما را سيراب كن يا نابود كن سليمان بمردم فرمود: برگرديد كه بدعاى ديگرى سيراب شديد.پ و از ابى درداء كه داود عليه السّلام يك روز ميان بهائم قضاوت ميكرد و يك روز ميان مردم، و گاوى آمد و شاخ بحلقه در زد و مانند مادرى بر فرزندش ناليد و گفت: جوان بودم و از من بهره ميگرفتند و مرا بكار ميداشتند و سپس پير شدم و ميخواهند سرم را ببرند، داود فرمود: با او نيكى كنيد سرش را نبريد، سپس خواند «آموخته شديم گفتار پرنده‏ها را و بما دادند همه چيز را، 16- النّمل»پ و از نوف است و حكيم كه گفتند: مورچه در زمان سليمان باندازه مگس بودپ و از ابن عبّاس پرسيدند چگونه سليمان از ميان پرنده‏ها هدهد را جستجو

 

كرد و نيافت؟ گفت سليمان در منزلى فرود آمد و ندانست آب چه اندازه دور است، و هدهد آب‏ياب سليمان بود و خواست از او بپرسد و او را نيافت، گفتند اين چگونه مى‏شود با اينكه هدهد بدام زير خاك گرفتار مى‏شود، و بچه‏ها برايش دام گسترند و او را شكار كنند؟ گفت چون قضا آيد بينائى برود.پ 26- در كتاب عبد الملك بن حكيم كه امام ششم عليه السّلام فرمود: يك شب داود بيدار ماند و زبور ميخواند و بعبادت خود خوشبين شد، يك قورباغه باو فرياد زد اى داود، از بيدارى يك شب خودبين شوى با اينكه من در زير اين سنگ، چهل سال است كه زبانم از ذكر خدا عزّ و جلّ باز نمانده.پ 27- در خصال- 260 چاپ غفارى-: بسندش از امام چهارم عليه السّلام كه ميفرمود:

از هر چه بر بهائم نهانست چهار چيز نهان نيست، شناخت پروردگار تبارك و تعالى شناخت مرگ، شناسائى نر از ماده، شناسائى چراگاه خوب، در كافى: 6: 549 چاپ آخوندى: بسندش مانند آن آمده.

در فقيه- 2، 188 چاپ آخوندى- آن را آورده و آنگه- ره- گفته خبرى كه از امام صادق (ع) روايت شده كه اگر بهائم از مرگ ميدانستند آنچه را شما دانيد هرگز فربهى از آنها نميخورديد مخالف اين خبر نيست زيرا مرگ را ميفهمند ولى نه چنانچه آدميزاده ميفهمد.پ 28- در مجالس شيخ- 26 ط 1- (حديث شماره 27 را با اختلاف در ترتيب و تعبير آورده)پ 29- در كافى- 6: 539 (حديث را از امام صادق با اختلاف در تعبير آورده)پ 30- در علل- 1: 70 چاپ قم-: بسندش از امام ششم عليه السّلام كه شياطين از موريانه قدردانى كردند كه عصاى سليمان را خوردند تا افتاد و گفتند: تو ويران كن و آب و گل كه خواهى بگردن ما و موريانه در جايى نبينى جز اينكه بسا آب و گل در آنجا است‏پ 31- در مناقب ابن شهر آشوب- 3: 281 كه در حديث ابى حمزه ثمالى است كه عبد اللَّه بن عمر بامام چهارم عليه السّلام وارد شد و گفت يا ابن الحسين تو گوئى يونس بن‏

 

متى در شكم ماهى زندانى شد براى اينكه ولايت جدّم على بر او عرضه شد و در آن توقف كرد؟ فرمود: آرى مادرت بعزايت نشيند گفت: نشانى آن را بمن بنما اگر از راستگويانى، فرمود: دو چشمش را با دستمالى بستند و هم دو چشم مرا، سپس از ساعتى فرمود چشم ما را گشودند و ناگاه ما در كناره درياى متلاطمى بوديم و ابن عمر گفت:

اى آقايم خونم بگردن تو است اللَّه اللَّه در جان من، فرمود: آرى بتو نمايم آن را اگر از راستگويانم.پ سپس فرمود: أيا ماهى و او سر از آب برآورد بمانند كوهى بزرگ و ميگفت لبيك، لبيك يا ولى اللَّه فرمود: تو كيستى؟ گفت: ماهى يونس اى آقايم، فرمود بما گزارش بده گفت اى آقايم راستى خدا تعالى مبعوث نكرده پيغمبرى را از آدم تا برسد بجدّ شما محمّد صلى اللَّه عليه و اله جز اينكه ولايت شما خانواده را بر آنها عرضه كرده، برخى پيغمبران پذيرفتند و رها شدند، برخى از آن خوددارى كردند و گرفتار شدند آدم گرفتار گناه شد، نوح گرفتار غرق گشت، ابراهيم دچار آتش شد، يوسف دچار چاه، و ايوب بلا ديد، و داود خطا كشيد تا خدا يونس را فرستاد و بدو وحى كرد كه اى يونس دوستدار امير المؤمنين على عليه السّلام و امامان رهبر از پشت او باش.

گفت- چگونه دوستدار باشم كسى را كه نديدم و نشناختم، و خشمناك رفت و خدا بمن وحى كرد كه يونس را بكام گيرم و استخوانى از او نشكنم، و در شكم من 40 روز ماند و با من در درياها و درون سه تاريكى ميگرديد و فرياد ميزد «لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ» من پذيرفتم ولايت امير المؤمنين على بن ابى طالب و امامان رهبر از فرزندانش را، و چون بولايت شما گرويد پروردگارم مرا فرمود تا او را بكناره دريا افكندم، و زين العابدينش فرمود: اى ماهى برگرد بآشيانه‏ات و آب آرام شد.

گويم: شرح اين خبر و تاويلش در معجزه‏هاى امام چهارم عليه السّلام و در باب احوال يونس گذشت.پ 32- در توحيد مفضل: امام صادق عليه السّلام فرمود: اى مفضّل بينديش در اين‏

 

سه دسته از جانداران و آفرينشى كه دارند و در آنست بهى هر كدامشان، و چون آدمى بايد هوشمند باشد و هنر ساختمان و درودگرى و صنعت و دوخت داشته باشد و جز آنها را، مشتهاى بزرگ با انگشتان كلفت باو دادند تا بتواند هر چيز را در مشت گيرد و بكار صنعت پردازد، جانوران گوشت خوار كه بايد زندگى آنها از شكار بگذرد پنجه‏هاى نازك و چنگال دار دارند و منقارهاى تيز كه بتوانند شكار گيرند و هنر را نشايند، و گياهخواران كه نه هنر دارند و نه شكارچى باشند، برخى سم دارند تا از سختى زمين نگهشان دارد هنگام چرا و برخى سم شكافته دارند چون كف پا كه بر زمين استوار گردد و آماده باشند براى سوارى و باربرى.

بينديش در آفرينش گوشتخواران كه دندانهاى تيز و چنگال سخت دارند و آرواره‏هاى پهن كه براى گوشتخوارى سزد و ابزار شكار آنها باشد، همچنان پرنده‏هاى درنده نوكها و چنگالهاى آماده كارشان دارند و اگر بوحوش نوك داده بودند نيازى بدان نداشتند زيرا نه شكار كنند و نه گوشت خورند، و اگر درنده‏ها سم داشتند از ابزارى كه بدان نياز دارند براى شكار و زندگى بر كنار بودند آيا نبينى بهر دو دسته داده شده آنچه سازگار با زندگى رسته او است بلكه بازيست و بهى او.

بنگر بچهار پايان كه خود بخود دنبال مادرانشان روانند و نيازى بدوش گرفتن و پرورش ندارند مانند نوزادان آدمى و براى آنكه مادرانشان چون مادران آدمى نرمش و علم پرورش و نيروى برگرفتن با مشت و انگشت ندارند بآنها نيروى خيز و خودكارى دادند.

و همچنان بسيارى از پرنده‏ها را چون مرغ و دراج و كبك بينى كه تا از پوست درآمدند دانه برچينند، و آنچه از آنها كه ناتوانست مانند جوجه كبوتر و يمام مادرى مهربان دارند كه خوراك آنها را در چينه‏دان خود بياورد و بكام آنها نهد و پيوسته بدانها خوراند تا خودكار شوند و خود خوار، از اين رو بكبوتر فرزندان بسيار مانند مرغ خانگى روزى نشده تا بتواند جوجه خود را بپرورد

 

و تباه نگردد و نميرد، و بهر كدام بهره‏اى باندازه از تدبير حكيم لطيف داده‏اندپ ببين پاهاى جانور چگونه دوگانه است تا آماده راه رفتن باشد و اگر تك بود شايان آن نبود. زيرا راه رو بايد بيكپا پيش رود و پاى ديگر را بر جا دارد و دو پا يكى را جلو دهد و يكى را برجا دارد و چهار پا دو تا را پيش دارد و دو تا را برجا دارد كه بر خلاف همند زيرا اگر چهار پا دو تا يكسو و جلو مينهاد و بر دو تاى سوى ديگر تكيه ميكرد بر زمين استوار نميماند چنانچه تخت و مانند آن نمانند و پاى راست را از پيش و چپ را از پس پيش نهد و آنگه دو تاى ديگر را از راست و چپ و بر زمين بماند و در راه رفتن نيفتد.

نبينى كه خر چگونه براى آسيا كردن و بار بردن رام است و بيند كه اسب بسته و در نعمت است شتر كه اگر نافرمان گردد چندين مرد تاب او را ندارند چگونه براى كودكى فرمانبر است و نرّه گاو نيرومند چگونه در فرمان صاحب خود است تا يوغ بگردنش نهد و با او شخم زند، و اسب اصيل برابر شمشير و نيزه با سوار خود همكار است، و رمه گوسفند را يك شبان ميچراند با اينكه اگر هر كدام بسوئى پراكنده شوند بدانها نرسد.

و همچنين همه دسته‏ها كه مسخر آدميند، براى چه چنينند؟ براى اينكه خرد ندارند و اگر خرد و انديشه داشتند در كارها سزاوار بودند كه برابر آدمى بايستند در بسيارى از نيازهاى او تا شتر بر جلودارش دريغ كند و نره گاو بر صاحبش بشورد و رمه گوسفند از شبان پراكنده شوند و مانند آن.

و همچنين اين درنده‏ها اگر خرد و انديشه داشتند و در برابر مردم همدست ميشدند بسا بر آنها غلبه ميكردند و آنها را ريشه كن مينمودند، چه كسى بود بايستد در برابر شيرها و گرگها و پلنگها و خرسها اگر هم يار و همدست ميشدند در برابر آدمى.پ آيا ننگرى چگونه از آن در بند شدند و بجاى آنچه دارند از پيشامدن در هراسند و از كشتار خود ترسان و از نشيمن مردمان ميترسند و از آن رو بر-

 

گردانند و براى خوراك خود جز در شب با ديد نشوند و با همه صولت خود چون ترسنده و تهمت زده‏اند بى‏آنكه سركوبى و جلوگيرى از آدميان شده باشند و اگر نه چنين بود با آنها در خانه‏شان ميجنگيدند و بر آنها تنگ ميگرفتند.پ سپس سگ را از ميان اين درنده‏ها بر صاحبش مهربان ساخته و پاسبان او كرده تا شب براى پاسبانى صاحبش بر ديوارها و بامها برآيد، و از يورش بر او جلوگيرد، و تا آنجا بصاحبش مهر ورزد كه خود را فداى او و رمه و مالش كند و با او الفت گيرد تا بگرسنگى و جفايش بردبار است.

چرا چنين الفتى در طبع سگ نهاده جز براى اينكه پاسبان باشد براى آدمى، چشمى خيره دارد و نيشى برنده و چنگالى درنده و بنگى هراسناك تا دزد از او بترسد و از آنجا كه نگهبانى كند و هست كناره كند.

اى مفضّل برخ جاندار بينديش چگونه است؟ بينى دو چشمش جلوش بر آمده‏اند تا آنچه برابر او است بيند مبادا بديوارى برخورد يا در گودى افتد و بينى دهانش شكافى است زير نرمه بينى و اگر شكافى روى زنخ مانند آدمى بود نميتوانست با آن چيزى از زمين برگيرد، آيا نبينى آدمى خوراك بدهن برندارد و با دست خورد كه ارجمند باشد بر خورنده‏هاى ديگر، و چون جانداران ديگر دست خوراك بردار ندارند بينى او را از زير، شكاف دهن داد تا علف را با آن بگيرد و بجاود و با لبان بلندش از دور و نزديك آن را برگيرد.

عبرت گير از دمش و سودى كه دارد برايش، زيرا سرپوشى است بر دبر و كس او كه هر دو را نهان سازد و بپوشاند و سود ديگرش اينكه ميان دبر و پرده‏هاى شكم او چركينى باشد كه مگس و پشه بر آن نشيند و دم بادبزنيست كه آنها را براند و سود ديگر اينكه جاندار با چرخاندنش براست و چپ از آن آسايشى دارد، و سودهاى ديگر دارد كه در وهم نايند و هنگام نياز بدانها پديد شوند يكى اينكه بسا جاندار در لجن فرو افتد و بهترين وسيله براى رهائيش گرفتن دم او است‏

 

پ‏و در موى دم سود بسياريست كه آدمى در مقاصد خود از آن بهره برد، و پشتش را هموار و افكنده بر روى چهارپايش ساخته تا بشود سوارش شد، و فرجش را در پشتش پديد كرده تا نر بر او جهد، و اگر مانند زن زير دلش بود نميشد نبينى كه نتواند روبرو بدو در آيد چنانچه مرد بزن.

 

بينديش در خرطوم فيل و لطف تدبيرش كه بجاى دست با آن علف و آب برگيرد و فرو دهد بدرونش و اگر نه چنين بود نميتوانست چيزى از زمين بر دارد چون مانند چهار پايان ديگر گردنى ندارد كه بكشد و چون بى‏گردنست بجايش خرطوم بلند دارد تا بيندازد و نياز خود را با آن برآرد كيست كه بجاى اندام نبوده جايگزينى باو داده؟ جز مهربانى كه او را آفريده، چگونه بى‏خدا چنين چيزى شود كه ستمگران گويند.

اگر كسى گويد چرا مانند چهارپايان ديگر گردن ندارد.

گفته شود سر و گوش فيل بار سنگينى باشند و گردن سطبرى را خرد كنند و از اين رو سرش بتنش چسبيده تا آن بدو نرسد كه گفتيم و بجاى گردن خرطومى بلند داده شده تا خوراكش را بدان بردارد و با بى‏گردنى بنياز خود دست يافته.

ببين چگونه فرج ماده فيل زير شكم است و چون نر آمد برآيد و پديد شود تا نر بر آن زند، و عبرت گير كه چگونه فرج ماده فيل جدا از چهارپايان ديگر است و اين صفت را باو دادند تا نسل او بماند و بپايد، در آفرينش شترگاوپلنگ بينديش و گوناگونى اندامش كه چون اندام چند برسته جانور است، سرش بسر اسب ماند و گردنش بشتر و سمش بسم گاو و پوستش بپوست پلنگ، برخى خدا نشناسها پندارند از چند نر پديد گردد از جانداران بيابان كه بر سر آب بهم پرند و چنين جانور چند جورى آورند.

و اين گفته از نادانى و خدا نشناسى است، زيرا هر رسته جانور رسته ديگرى را آبستن نكند، نه اسب شتر را و نه شتر گاو را آبستنى ميان دو جانور

 

هم شكل باشدپ چون اسب و الاغ كه استر آرند و گرگ و كفتار كه يوز زايند با اينكه نتاج آنها از هر كدام عضوى ندارد چنانچه شتر گاو پلنگ عضوى از شتر دارد و يكى از اسب و سمهاى گاو بلكه نتاج از دو جانور ميانه آنها است و در آميخته‏اى از آنها چون استر كه سر و گوش و كفل و دمش و سمش ميانجى اندام اسب و الاغ است و بنگش آميخته از شيهه اسب و عرعر خر است.

و اين دليل است كه شتر گاو پلنگ از چند جانور نيست چنانچه نادانها پندارند بلكه آفريده شگفتى است از خدا براى دلالت بر توانائيش كه از هيچ چيز درمانده نيست و براى اينكه دانسته شود او آفريننده رسته‏هاى جانورانست همه و اندام هر كدام را خواهد در هر كدام فراهم آرد يا نيارد هر چه خواهد در آفرينش فزايد و هر چه خواهد كاهد و از آن درنماند و بلندى گردنش براى اينست كه پديد گاه و چراگاهش جنگلهاى انبوهند كه درختهاى بلند دارند و بگردن بلند نياز دارد، از آنها بچرد و ميوه آنها را بخورد.

اى مفضل ميمون را بپا كه در بسيارى از اندامش چون آدمى است يعنى سر و رو و شانه و سينه و همچنين تو دلش مانند تو دل آدمى است، و با اين همانندى هوشى دارد كه از پرورنده خود باشاره همه چيز را بفهمد و بسيارى از آنچه ديده از آدمى با كارش حكايت كند تا شمائل او بآدمى نزديك باشد و وسيله عبرت او است، و دانسته شود كه آن از سرشت بهائم و ماده آنها است زيرا بآفرينش آنها پر نزديك است و اگر نه برتر بود در هوش و گفتار و خرد يك جانور بود.

بعلاوه در ميمون فزونيها است از نظر ديگر كه او را از آدمى جدا سازد مانند بينى تو رفته و دم آويزان و موى تن پوشان، و اينها مانع نبودند كه همچون در شمار آدمى باشد اگر ذهن و خرد و گفتار آدمى را داشت.

بنگر اى مفضل بلطف خدا جلّ اسمه نسبت به بهائم كه چگونه تنشان را از مو و كرك و پشم پوشانده تا سرما نخورند و آفت نگيرند و سمهاى گوناگون بدانها داده تا پا برهنه نباشند و تا هستند باشد و نياز بتازه كردن و عوض كردن نداشته‏

 

باشندپ ولى آدمى چاره جو است و مشتى آماده براى كار دارد ميبافد و ميريسد و براى خود جامه ميسازد و آن را در هر حال مناسب عوض ميكند و در اين باره براى او از چند راه بهى است، مانند اينكه با پرداختن بجامه سازى از بيهوده كارى بركنار ماند و اين كار او را بس باشد، و اينكه با كندن جامه آسايش يابد و هر گاه خواهدش بپوشد، و اينكه جامه‏هاى چند فراهم كند كه زيبائى و خوشنمائى دارند و از پوشيدن آنها لذت برد.

و همچنين با هنر فن چند جور كفش سازد و بپا كند، و در اين هنرها زندگى باشد براى استادان آن و درآمدى باشد براى زندگى آنان و خوراك نانخورانشان از آن آماده گردد و مو و كرك و پشم براى بهائم جامه است و سمهاى گوناگون بجاى كفش و پاپوش اى مفضل بينديش در آفرينش شگفت بهائم كه چون بميرند خود را زير خاك كنند مانند مرده‏هاى آدمى و گر نه مردار اين وحوش و درنده‏ها كجايند؟

كه از آنها ديده نشود، و كم نباشند كه بچشم نيايند، بلكه اگر كسى گويد از آدميان بيشند راست گفته:

از اين عبرت گير در بيابانها و كوهها دسته‏هاى آهو، بز كوهى، گورخر و گاو كوهى و گوزن و جز آن از وحوش چون شير و گفتار و گرگ و پلنگ و جز آن و انواع هوام و حشرات و جنبنده‏هاى زمين و دسته‏هاى پرنده از كلاغ و قطا و مرغابى و كراكى (پرنده بزرگ و خاكى رنگ و گردن و پا دراز و بى‏دم) و كبوتر و پرنده‏هاى شكارى و گوشتخوار همه و از هيچ كدام مردارى ديده نشود جز يكى كه شكار شده يا درنده‏اى آن را ربوده همه اينها چون احساس مردن كنند در جاهاى نهانى كمين گيرند و بميرند، و گر نه بيابانها از آنها پر ميشد تا هوا گند ميزد و بيمارى پديد ميشد و وبا مى‏آمد.

بنگر بهمين كه مردم خود را از آن رها كنند بنمونه‏اى كه از نخست بدانها داده شد چگونه در منش بهائم و جز آنها است تا مردم از زيان بيماريها كه از آن پديد

 

شود سالم مانند.پ بينديش اى مفضل در هوشى كه در بهائم نهاده شده براى بهى آنها بطبع و آفرينش از لطف خدا عزّ و جلّ تا از نعمتهاى او هيچ آفريده تهى نماند و گر چه خرد و انديشه ندارد، زيرا گوزن مارها را بخورد و سخت تشنه شود و آب ننوشد تا مبادا زهر در تنش بخزد و او را بكشد و بر سر گودال آب بماند و رنج تشنگى كشد و بنالد و از آن ننوشد و اگر بنوشد همان گاه بميرد، بنگر در منش اين جاندار كه چه تاب تشنگى دارد از ترس مردن و زيان آب نوشيدن و آن چيزيست كه بسا يك آدم خردمند تاب آن نيارد.

و روباه چون گرسنه شود خود را بمردن زند و شكمش را باد كند تا پرنده‏ها او را مرده پندارند، و چون بر او نشينند تا بدرندش بر آنها جهد و از آنها بگيرد كى روباه بى‏خرد و بى‏انديشه را بدين چاره‏جوئى كمك داده است جز كسى كه براى روزى بدو توكل دارد از اين راه و مانند آن، زيرا چون روباه ناتوانست از بسيارى آنچه درنده‏ها بدان توانايند براى شكار بهوش و حيله‏ورزى كمك شده و دلفين (جانورى دريائى مانند مشك پر باد كه بنجات غريق كمك كند) شكار پرنده جويد بدين حيله كه آن را بكشد و ريش ريش كند تا روى آب پهن شود و زير آن كمين كند و آب را بشوراند تا ديده نشود و چون پرنده آيد كه ماهى روى آب را ببرد بجهد و او را شكار كند، ببين چگونه اين حيله را باين جانور دادند براى مصلحتى.

مفضل گفت: اى آقايم بمن از مار تنّين و ابر گزارش بده فرمود: عليه السّلام كه ابر چون گماشته بر او ربايدش هر جا يابدش مانند آهن ربا و آن از ترس ابر سر از زمين برنياورد جز در تابستان كمبار كه آسمان پاك است و يك تيكه ابر هم ندارد گفتم: چرا ابر گماشته بر او است كه آن را ربايد چونش يابد؟ فرمود: براى‏

 

اينكه زيانش را از مردم بگرداند.پ مفضّل گويد: گفتم: اى مولايم در باره بهائم شرح داديد كه عبرت گير را بس است اكنون از مورچه خرده و مورچه پرنده بفرمائيد، فرمود: اى مفضل بنگر به چهره مورچه خرده آيا از آنچه بهساز او است كم دارد؟ از كجا است اين اندازه‏گيرى درست در مورچه خرده جز از تدبير آفريننده خرد و درشت.

ببين مورچه را كه گرد هم آيند براى جمع قوت و آماده كردن آن گروهى از آنها كه دانه كشند بخانه چون گروهى از مردم باشند كه گندم يا جز آن را نقل كنند بلكه مورچه در اين كار خود از آدمى كوشاتر است و چون مردم با يك ديگر همكارى كنند و دانه را ببرند تا سبز نكند و تباه شود، و اگر تر شود آن را برآرند و پهن كنند، تا خشك شود، و مورچه لانه خود را جز در زمين بلند نسازد تا سيل نگيردش و غرق شود، همه اينها را بى‏خرد و بى‏انديشه كند و در طبع او آفريده شده از لطف خدا عزّ و جلّ همين شير مگس را ببين كه چه نيرنگى دارد براى روزى خود كه چون مگسى در نزديكش دريابد خود را بمردگى زند و مگس را غافلگير كند و بر او جهد و آن را بگيرد و روى آن افتد و فشار دهد تا ناتوان شود و آن را بدرد و بخورد ولى عنكبوت تار خود را دام مگس سازد و در درون آن كمين كند و چون مگس بدان دچار شود از آن بمكد و زندگى كند، و شكار سگها و يوزها و دامها چنين نقل شده.

ببين اين جانورك ناتوان چه در طبع خود دارد كه آدمى جز با چاره‏جوئى و ابزار بدان دست ندارد و چيزى كه عبرت بخش است آشكارا خوارش مگير زيرا بسا در چيز خرد معناى نفيسى است مانند اينكه اشرفى طلا خوار نباشد كه برابر يكمثقال آهن است.

اى مفضل در تن پرنده و آفرينشش بينديش كه چون بايد در فضا پرد تنش سبك باشد و در هم و بدو پا آفريده شده و 4 انگشت و يك سوراخ براى فضله و شاش‏

 

و سينه تيزى دارد تا نتواند بآسانى هوا را بشكافد مانند پوزه كشتى براى شكافتن آب دريا و در بالها و دمش پرهاى بلند و سفت است براى پريدن و همه پيكرش پر دارد تا هوا در آن درآيد و سبكش كند.پ و چون مقدرش شده دانه و گوشت خوراكش باشد و آنها را يكباره ببلعد دندان ندارد و نوك سخت و برنده دارد تا خوراك برگيرد و گلوگير نشود، و چون بى‏دندانست و دانه درست بلعد و گوشت خام حرارت فزونى در درون دارد كه آنها را هضم ميكند و نياز به جويدن نداشته باشد.

و از اينجا عبرت بگير كه هسته خرما و جز آن از درون آدمى درست برون آيند ولى در درون پرنده هضم شوند و اثرى از آنها ديده نشود، و بچه از تخم آرد و نزايد تا بواسطه فرزند شكمى از پرش نماند، و همه وضع آفرينش او مناسب وضع زندگى او است، وانگه اين پرنده گردان در فضا يك هفته و دو هفته و بسا سه هفته روى تخم خود بخوابد تا جوجه‏اش درآيد وانگه باد در دهانش دمد تا چينه دانش براى خوراك وسعت يابد وانگه آن را بپرورد و خوراك دهد تا بخود زندگى كند.

چه كسى او را واداشته دانه برچيند وانگه آن را از چينه دانش در آورد و بجوجه خود خوراند، براى چه اين رنج را ميكشد و انديشه‏اى ندارد و در جوجه‏اش آن آرزو را كه آدمى در فرزند خود دارد ندارد كه عزت و كمك و ماندن نام باشد و اين يك علت خود ناآگاه دارد و آن بجا ماندن نژاد است كه خود لطفى است از خدا تعالى ذكره.

مرغ خانگى را نگر كه چگونه براى جوجه آوردن در هيجان آيد با اينكه نه تخم فراهمى دارد و نه لانه‏اى آماده بدين نشان كه انگيخته شود و باد كند و قزقز كند و چيزى نخورد تا تخم برايش فراهم كنند و روى آن بخوابد و جوجه كند.

و اين جز براى ماندن نژاد نباشد، كيست كه بى‏انديشه در او ويرا بدان واداشته جز طبع آفرينش او.پ عبرت گير از آفرينش تخم كه زردى بسته دارد و سفيدى رقيق كه برخى‏

 

از آن جوجه برآرد و برخى خوراكش گردد تا پوسته از او بشكافد و چه تدبيرى در آن بكار رفته زيرا چون نشو و نماى جوجه ميان پوسته محكم است و چيزى در آن راه ندارد تا غذاى جوجه باشد، براى او خوراكى در آن فراهم است تا او را بس گردد تا هنگام بيرون آمدن از پوسته تخم، چون كسى كه در زندانى در بسته زندانى است كه دسترسى باو نيست و برايش خوراكى نهند تا وقت بيرون شدن از آن اى مفضّل بينديش در چينه‏دان پرنده و راه ورود خوراك در آن كه تنگ است و بايد خرده خرده از آن گذرد و اگر پرنده نميتوانست دانه دوم را برگيرد تا دانه اول بمعده‏اش رسد دانه خوردنش دراز ميشد و چگونه ميتوانست همه خوراك خود را كه بسا دزدانه است برگيرد چون ترس دارد و از اين رو حوصله‏اى چون توبره آويزان در برابرش براى او آفريده شده تا هر چه شتابانه برگيرد در آن جا دهد و بفرصت آن را بمعده خود كشد و در حوصله خاصيت ديگر هم هست زيرا برخى پرنده‏ها بايد دانه را بجوجه خود برگردانند و آن از حوصله آسانتر است مفضّل گويد: گفتم: برخى بى‏اعتقادها بخدا پندارند رنگارنگى و گوناگونى اشكال پرنده‏ها اثر آميزش اخلاط و اندازه آنها است و نابرابرى و پريشانى آنها.

فرمود: اى مفضّل اين نگارى كه در پرهاى طاوس و دراج و تدرجها است (پرنده‏اى خوش آواز و رنگارنگ و دم دراز) مانند نگاريست كه با خامه كشند و چگونه از امتزاج و اهمال برآيد و اگر چنين بود يك نواخت و برابر نبودند.

بينديش پر پرنده چگونه است؟ مانند پارچه جامه است كه از رشته نازك بافته شود و مو بمو بهم پيوند شوند و كش دارند و از هم نگسلند و باد ميان آنها افتد و پرنده را در پرواز نگهدارد و در ميانه پر ستون كلفت و استواريست كه رشته‏هاى موئين بر آن بافته شدند تا بسختى خود آنها را نگهدارد، و آن نى ميان پرها است كه ميان تهى است تا سبك باشد و جلو پرواز را نگيردپ آيا اى مفضّل اين پرنده كه ساقهاى دراز دارد ديدى، و سود درازى ساقش را فهميدى؟ كه چون بيشتر در حوضچه‏هاى آب است و با ساقش بلندش آن را چون‏

 

ديده‏بانى روى برج بينى، و او بنگرد جانور درون آب را و چون چيزى بيند كه خوراك او است بنرمى چند گام بردارد و او را برگيرد، و اگر پاهاش كوتاه بودند چون بسوى شكارش ميرفت شكمش بآب ميخورد و ميشوريد و شكارش ميترسيد و ميگريخت، و اين دو عمود را برايش آفريدند تا بنياز خود رسد و شكارش از دست نرود.

بينديش در تدبير آفرينش پرنده‏ها كه هر كدام ساق دراز دارند يابى كه گردن دراز دارند تا بتوانند خوراك خود را از زمين برگيرند، و اگر با ساق دراز گردنش كوتاه بود نميتوانست چيزى از زمين بردارد، و بسا با درازى گردن بدرازى نوك هم كمك شده تا برايش آسانتر باشد، آيا نبينى هر چه از آفرينش بازرسى، در نهايت درستى و حكمتش يابى بنگر بگنجشكها كه در روز خوراك خود را جويند نه ناياب باشد و نه فراهم و آماده و بجنبش و جويش بدان رسند، و همه آفريده‏ها چنينند، منزه است آنكه روزى باندازه فراهم كرده نه سراسر ناياب است و نه آماده و حاضر كه بآسانى بخشند چون در آن صلاح نيست چون اگر آماده بود بهائم ميخوردند تا مى‏مردند و مردم هم بخوشگزرانى و سرمستى مى‏افتادند تا بتباهى و هرزگى ميكشيد.

آيا ميدانى پرنده‏ها كه جز شب بيرون نشوند مانند جغد و هام و شب پره چه ميخورند؟ گفتم نه مولايم، فرمود: خوراكشان چند جور جاندار است كه در هوا پراكنده‏اند چون پشه و پروانه و مانند ملخ و زنبورها چون اينها در هوا پراكنده‏اند و همه جا هستند، عبرت گير از چراغى كه شب روى بام نهى يا در صحن خانه كه بسيارى از آنها گردش آيند، و جز از راه نزديكى نيايند.

اگر كسى گويد: از بيابانها آيند، باو گويند چگونه بدين تندى در رسند و چگونه از اين راه دور چراغى كه درون خانه‏ها است بينند و بسويش آيند، با اينكه از نزديك گرد چراغ ديده شوند و اين دليل است كه در هر جاى فضا پراكنده‏اند، و اين دسته از پرنده چون برآيند آنها را جويند و از آنها بخورند.

 

پ‏ببين چگونه روزى اين پرنده‏ها را كه جز شب بيرون نيايند از اينان فراهم كرده، و بفهم سود آفرينش اين جانوران پراكنده را كه بسا كسى گمان برد فزونند و بى‏سود.

شب پره در ميان پرنده‏ها و چهارپايان آفرينش شگفتى دارد و بچهار پايان نزديكتر است، زيرا دو گوش برآمده دارد و دندان و كرك دارد و ميزايد و شير ميدهد و ميشاشد و با چهارپا راه ميرود و همه اينها بر خلاف پرنده است سپس در شب بيرون آيد و از پراكنده‏هاى شب چون پروانه و مانندش خوراك گيرد. و بسا گفته‏اند كه شب پره خوراك ندارد و تنها از نسيم هوا غذا گيرد و اين گفته از دو راه نادرست است.

1- فضله و شاش دارد و آنها جز از خوراك نباشند 2- دندان دارد و بى‏خوراك سودى ندارد و در آفرينش چيز بى‏سود نباشد، و منافع آن معروفند تا اينكه فضله‏اش كار آمد است «1» و بزرگترين سودش شگفتى آفرينش او است كه دليل بر توانائى خالق جل ثنائه ميباشد و تصرف مصلحت آميز او هر گونه خواهد.

و پرنده‏ايست ريز بنام ابن تمره كه بسا بر درختى آشيانه كند و بيند مار بزرگى دهن گشوده به آشيانه او آيد تا او را بلعد، و با پريشانى و تلاش بچاره پردازد و پى كلكى جويد و آن را در دهان مار اندازد و آن بخود پيچد و زير و رو شود تا بميرد، ببين اگر منت گزارش آن را بتو ندادم هرگز بخاطر تو ميرسيد؟ يا بخاطر ديگرى كه پيكلك چنين سود كلانى دارد، و پرنده خرد يا درشتى چنين چاره‏جوئى كند.پ از اين عبرت گير و از بسيارى چيزها كه سودها دارند و فهميده نشوند

 

جز پديده رخ دهد يا گزارشى شنيده شود بنگر بزنبور عسل و فراهم شدن آنها در عسل سازى و آماده كردن خانه‏هاى شش گوش و ريزه‏كارى هنرمندى در آن، زيرا چون كار را بينى شگفت آور و ريزه‏كاريست، چون كار شده را بينى ارجمند و نزد مردم گرامى است و چون كارگر را بينى نفهم و خود نشناس است تا برسد بجز آن، اين خود دليل روشنى است كه درستكارى و حكمت اين هنر از زنبور عسل نيست بلكه از آنست كه آن را ابزار اين كار كرده و بر آن واداشته براى سود بردن مردم.

ببين اين ملخ چه ناتوانست و چه توانا زيرا در پيكر او نگرى ناتوانتر چيز است و چون لشكرهاش بسرزمينى رو كنند نتوانند جلو آنها را بگيرند، نبينى اگر پادشاهاى همه قشونش را آماده كند تا كشورش را از يورش ملخ نگهدارد نتواند، اين دليل نيست بر توانائى آفريدگار كه ناتوانتر آفريده‏اش را بتواناتر آن گسيل دارد و او نتواند رفعش كند؟

ببين چگونه بر سراسر روى زمين روانه شود مانند سيل و دشت و كوه و بيابان و آبادانى را پر كند تا پرتو خورشيد را بپوشاند، و اگر دست ساخته بود تا كى اين شماره ساخته ميشدند و در چند سال بر مى‏آمدند، دليل بر توانائى شگرفى كه چيزى بر آن گران و بيش نيست.

بينديش در آفرينش ماهى و هم آهنگيش با آنچه برايش آفريده شده كه پا ندارد چون جايش آبست و نيازى براه رفتن ندارد، و شش ندارد چون در تك آب دم زدن ندارد و نتواند، و بجاى پا بالى سخت دارد كه از دو سو بزند مانند كشتيران كه پارو ميزند در دو سوى كشتى، و بر تنش قشرى زره وار است كه او را از آفات نگهدارند، بوكش تندى دارد چون چشمش ناتوانست و آب پرده آنست، و بوى خوراك را از دور يابد و بدان شتابد، و بدان كه از دهانش بدو سوى كاسه سرش سوراخ‏ها است كه آب را بلعد و از آنها بدر كند و نفس تازه كند چنانچه جاندار با نسيم هوا.پ اكنون بينديش در فراوانى نژادش و ويژه‏گيهايش، در درون يك ماهى تخم‏

 

بيشماريست و فراوانيش براى اينست كه جانوران بسيارى از آن ميخورند تا آنجا كه درنده‏هاى كناره آبگيرها هم بر سر آب بمانند بكمين ماهى و چون بدانها گذرد شكارش كنند و چون ماهى خوراك درنده‏ها، پرنده‏ها و خود ماهى‏ها و مردم است بايد فراوان باشد.

و چون خواهى وسعت حكمت خالق و كوتهى دانش آفريده‏ها را بدانى بنگر بدان چه در درياها است از اقسام ماهى، جانوران آبى و انواع بيشمار صدف كه سود آنها خرده خرده بفهم مردم رسند در پيشامدها مانند رنگ آميزى با قرمز كه مردم آن را فهميدند از اينكه سگى كناره دريا پرسه ميزد و جانورى بنام حلزون گرفت و خورد و بينى آن با خونش رنگين ماند و مردم آن را زيبا ديدند و از آن حلزون رنگى بر گفتند و مانند اينها كه مردم بتدريج آن را در هر زمانى ميفهمند (مصنف آن را بتفصيل در كتاب توحيد آورده به ج 3: 92- 110 رجوع كن از پاورقى ص 71)پ توضيح: ململم: با دو لام فتحه دار يعنى گرد شده و مدوّر و ميان پر، يمام يعنى كبوتر بيابانى، اصمعى گفته كبوتر وحشى است و كسائى گفته: كبوتر خانگى است، حمر بحاء ضمه دار و ميم با تشديد يك نوع پرنده است چون گنجشك و ابو داود طيالسى و حاكم با سند صحيح از ابن مسعود روايت كردند كه ما نزد پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم بوديم كه مردى بنيزارى رفت و تخم حمره از آن برآورد و حمره آمد و بر رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله و يارانش پرواز ميكرد، فرمود: كدامتان اين را داغ بدل كرديد؟ مردى گفت يا رسول اللَّه من تخم او را برداشتم- در روايت حاكم جوجه او را- فرمود: برش گردانيد، برش گردانيد و باو رحم كنيد- پايان- دميرى از قول قزوينى گفته كه فرج ماده فيل زير بغل او است و هنگام آمدن برآيد تا شود كه در آن درآيد، فسبحان من لا يعجزه شى‏ء، من گويم احوال فيل در باب مسوخ آيد ان شاء اللَّه‏پ دميرى پس از شرح پيكر و وصف زرّافه گويد: ابن خلكان در شرح حال‏

 

محمّد بن عبد اللَّه عتبى بصرى اخبارى شاعر آورده كه ميگفت زرافه با زاء ضمه دار يا فتحه دار جانور معروفى است و از سه جانور پديد شود، شتر وحشى، گاو وحشى و كفتار كه بر شتر افتد و از آن فرزندى آيد ميان شتر و كفتار و اگر نر باشد بگاو ماده افتد و زرّافه آورد و اين در بلاد حبشه است و زرافه بمعنى جماعت است كه نام او شده چون از جماعتى زاده و عجم او را شتر گاو پلنگ نامند.

و جمعى گويند زائيده جانورانيست از وحوش كه تابستان بر سر آب گرد آيند و بهم پرند: و برخى آبستن شوند و برخى نشوند، و بسا بر يك جانور ماده نرهاى بسيارى پرند و منى آنها با هم در آميزد و جانوران چند شكل و چند رنگ بزايند و جاحظ اين گفته را نپسنديده و ميگويد نادانى سختى است كه جزاز بى‏تحصيلى نشايد، زيرا خدا تعالى آفريند هر چه خواهد و آن يكنوع جاندار مستقل است مانند اسب و الاغ بدليل آنكه مانند خود را زايد كه ديده شده (حياة الحيوان 2: 4) دميرى در باره ميمون گفته: كنيه‏اش ابو خالد، ابو حبيب، ابو زنه و ابو قشه است، جانوريست زشت نمكين و هوشمند و تند فهم و هنر آموز، پادشاه نوبه ميمونى بمتوكل هديه كرد كه خياط بود و ديگرى كه زرگر بود، اهل يمن به ميمون خدمتكارى آموزند تا اينكه بقال و قصاب او را پاسبان دكان كنند تا صاحبش برگردد، باو دزدى آموزند و بدزدد، شيخان از قاضى حسين نقل كرده‏اند كه اگر به ميمون ياد دهند بخانه‏اى رود و كالا آورد و خانه را سوراخ كرد و ميمون را فرستاد و كالا آورد سزاست كه دستش را ببرند چون جانور اختيار دار است.

و از احمد بن طاهر روايت است كه در رمله ميمون زرگرى ديدم كه چون ميخواست بدمد بمردى اشاره ميكرد در كوره بدمد، احوال ديگر او در باب مسوخ آيد.

دميرى گويد: گفتند «مها» نوعى گاو وحشى است كه چون ماده‏اش آبستن شود از گاو گريزد شهوت باره است و نرش بر نر پرد و ببز خانگى ماند و شاخ بسيار

 

سختى دارد كه مخش براى قولنج بسيار سود بخش است.پ هر كه تيكه‏اى از شاخ آن را با خود دارد درنده‏ها از او نفرت كنند و اگر شاخ يا پوست يا ناخنش را دود كنند در خانه مارها از آن كناره كنند و خاكستر شاخش بدندان كرم زده ريزند دردش آرام شود، مويش را در اطاق دود كنند موش و چسنه از آن كناره كنند، اگر شاخش را بسوزند و در خوراك دچار تب نوبه ريزند آن تب را ببرد، و اگر با هر نوشابه بنوشند باه را فزايد و پى را نيرو دهد، و نعوظ را فزايد و اگر در بينى خون دماغ بدمند خون قطع شود.

و چون دو شاخش را بسوزند تا خاكستر شوند و با سركه در آميزند و برابر خورشيد به پيسى بمالند نابود شود، و اگر مثقالى از آن را كف كند با هر كه ستيزد بر او پيروز شود.

دميرى گفته: وعل با واو فتحه دار و عين كسره دار بز كوهى است و در جاهاى سخت و هراسناك بطور دسته جمعى زندگى كنند، و هنگام زايش جدا شوند و چون شير در پستان ماده آنها فراهم شود آن را بمكد، و نرش چون از پريدن بر ماده درماند بلوط خورد تا شهوتش نيرو گيرد، و چون ماده نيابد منى خود را بمكد هنگام شهوت، و چون زخمى بدو رسد از سبزى كه بر سنگ است بمكد و به زخم خود نهد و به شود، و چون احساس شكارچى كند و در جاى بلندى باشد بپشت خوابد و خود را بفرود بدره غلطاند، و دو شاخ سرش تا دنباله‏اش كشيده‏اند و او را از سنگها نگهدارند و چون نرمند بزودى از سنگها درگذرانند.

و نر آن را گوزن خوانند در فارسى و دميرى گفته: در بيشتر احوال بگاو وحشى ماند، و چون از شكارچى بترسد خود را از سر كوه پرت كند و زيان نبيند شماره سالهاى عمرش همان شماره گرههاى شاخ او است و چون مارش گزد خرچنگ بخورد.

و ماهى را دوست دارد براى ديدنش بكناره دريا آيد، و ماهى هم نزديك خشكى آيد تا او را بيند، صيادان اين را دانند و پوست گوزن پوشند تا ماهى بدانها

 

نزديك شود و او را شكار كنند.پ پر حريص است بخوردن مار و هر جا باشد دنبالش رود، و بسا كه مارها او را بگزند و اشك از چشمانش روان شود و هر دو گودى زير پلكش بخشكد مانند شمع و آن را براى ترياق زهر مار برگيرند، و اين پادزهر حيوانيست، و بهترش زرد آنست و جاهاش بلاد هند و سند و ايرانست و چون از آن برجاى گزيدن مار و كژدم نهند سود دارد، و اگر كسى كه زهر نوشيده آن را در دهن نگهدارد نافع است و در دفع سم خاصيّت عجيبى دارد.

براى اين حيوان شاخ نرويد جز پس از دو سالگى كه راستا برويند چون ميخ و در سال سوم تيره تيره شود و همچنين تا سال ششم و بمانند دو درخت گردند در سر او و پس از آن در هر سال دو شاخش بيفتد و بجاى آنها برويد، و چون برويند آنها را برابر خورشيد دارد تا محكم شوند، و گوزن ترسو است و هميشه در هراس است و مارها را بسختى ميخورد و آنها را از دم ميخورد تا بسر و هر سال شاخ اندازد، و اين الهامى است از خدا تعالى براى سود مردم، زيرا مردم با شاخ او هر جانور بدى را برانند و سختى زايش را آسان كنند و براى زنهاى آبستن سود بخش است و سوخته آن با عسل كرم شكم را برآورد.

ارسطو گفته: او را با سوت و آوازه‏خوانى شكار كنند چون تا آن را بشنود بخوابد، و شكارچيان او را بدان وادارند و از دنبالش آيند و چون ديدند گوشهاش شل شد او را بگيرند، آلتش همان پى است نه گوشت دارد، نه استخوان و شاخش تو پر است و سوراخى ندارد.

و بسيار فربه شود و چون فربه شود در گريز باشد از ترس اينكه شكار شود و گوزنها در تابستان افعى خورند و چون از گرمى آن داغ شوند بدنبال آب روند و چون بدان رسند ننوشند و آن را بو كنند چون اگر بنوشند در آن حالت و آب بزهرى رسد كه در شكم آنها است نابود شود، تشنه مانند زمانى دراز تا زهر درون‏

 

آنها هضم شود و آنگه آب نوشند.پ و چون شاخش دود شود، جانوران و هر جانور زهر دارى را براند، و چون شاخش را بسوزانند و با آن مسواك كنند زردى و سوراخهاى دندان را ببرد و بيخ آنها را سخت كند و هر كه تيكه از آن با خود دارد خوابش نگيرد و اگر آلتش را خشك كنند و با شربت بنوشند باه را برخيزاند و نوشيدن خونش سنگ مثانه را آب كند- پايان- (حياة الحيوان، 1: 76) مقصود از نمونه همانست كه خدا تعالى در داستان هابيل ياد كرده فيروزآبادى گفته: دلفين با ضمه جانور دريائى است كه غرق شده را نجات دهد، دميرى گويد: در باب سين: دخس مانند صرد بضبط جوهرى همان دلفين است بضمه دال و جانور دريا است كه غرق شده را نجات دهد و او را بر پشت خود گيرد تا بتواند شنا كند، و برخى گفتند: خوك دريائى است كه غرقى را نجات دهد و در پايان نيل مصر كه بسوى درياى شور است فراوانست، چون دريا آن را به نيل اندازد و چون مشك باد كرده‏ايست و سر ريزى دارد.

و در جانوران دريا جز او داراى شش نباشد و از اين رو آواز باد و نفس دهد و چون بغرقى رسد نيرومندتر وسيله نجات او گردد، زيرا پيوسته او را بخشكى هل دهد تا رها شود، و بكسى آزار نرساند و جز ماهى نخورد، و بسا مانند مرده بر روى آب پديد گردد، و بزايد و شير دهد و فرزندانش هر جا رود دنبال او باشند و جز در تابستان نزايد.

و در طبعش همدمى است بويژه با كودكان، و چون شكار شود بسيارى از همنوعانش براى نبرد با شكارچى آيند و چون در ژرفا زمانى بماند نفسش تنگ شود و مانند تير شتابانه برآيد تا نفس كشد، و اگر بكشتى برخورد خود را بجهاند و از كشتى بلندتر برآيد، و نر آن هميشه با ماده است (حياة الحيوان، 1:

245-)پ فيروزآبادى گفته: تنّين چون سكين ماريست بزرگ، دميرى گفته بزرگترين‏

 

مار است كه مى‏شود باشد قزوينى در عجائب المخلوقات گفته بدتر از كوسه است و در دهانش دندانها است چون سر نيزه، دراز است چون نخل خرما دو چشم سرخ دارد چون خون، دهانى گشاده و شكمى گشاد دارد و چشمانش برق زنند و بسيارى جانوران را ببلعد و جانوران خشكى و دريا از او بترسند، و چون بجنبد دريا را بموج اندازد از نيروى سخت خود در نخست ماريست سركش كه جانوران خشكى را بخورد هر چه بيند و چون بسيار تباهى كند فرشته‏اى آن را بردارد و بدريا افكند و در آن هم چنين كند و تنش بزرگ شود، و خدا فرشته‏اى فرستد تا او را نزد يأجوج و مأجوج افكند، و يكى روايت كرده كه تنين ديده بدرازاى دو فرسنگ، رنگش مانند پلنگ است و چون ماهى فلس دارد و دو بال بزرگ و سرش چون سر آدمى است باندازه تپه بزرگى و دو گوش دراز و دو چشم گرد بزرگ دارد- پايان- (حياة الحيوان، 1: 13) گويم: در سخن آنها نديدم كه ابر تنين را ربايد.

دميرى گفته: عنكبوت جانوركى است كه در هوا تار تند پاهاى خردى دارد و چشمان درشتى هر كدام هشت پا و شش چشم است و چون خواهد مگس را بگيرد بزمين چسبد و اطرافش را آرام كند و نفس نكشد و بمگس پرد و بخطا نرود، افلاطون گفته: حريص‏ترين چيزها مگس است و قانع‏ترين آنها عنكبوت و خدا حريص‏تر چيزى را روزى قانعتر چيزى ساخته، فسبحان اللطيف الخبير. و اين نوع را ذباب نامند و نوعى هم دارد كه بسرخى زند و كرك دارد و چهار نيش در سر كه با آنها بگزد و تار نتند بلكه در زمين لانه كند و چون خزنده‏ها شب برآيد و از آنها است رتيل، جاحظ گفته: رتيل نوعى عنكبوت است و آن را كژدم مارها نامند، زيرا مار و افعى را ميكشد، گفتند شش بلكه هشت نوع است و همه از دسته عنكبوتند.پ جاحظ گفته: فرزند عنكبوت شگفت‏ترين جوجه است كه در دنيا برآيد كاسب و جامه بر تن زيرا از ساعت ولادت تار تند بى‏نياز بتلقين و آموزش و تخم نهد و بر سرش بخوابد و نخست كه زاده شود كرمهاى خرديست كه در سه روز دگرگون‏

 

گردد و عنكبوت شود و بتباهى پردازد، و چون نر ميل ماده كند رشته‏اى از ميان تارها كشد و ماده هم چنان كند و پيوسته چنين كنند تا شكم نر برابر شكم ماده شود و اين نوع عنكبوت حكمت دار است و از حكمت او است كه نخست تار كشد و آنگه پود سازد و از ميانه آغاز كند و جاى شكار خود را مانند انبار آماده سازد و چون چيزى در آن افتد و بجنبد بسويش رود و بر او بتند تا ناتوانش كند و چون ناتوانش كرد بانبارش كشد و اگر شكار، تارى را پاره كرد برگردد و آن را بسازد و تارى كه تند از شكمش بر نياورد بلكه از برون پوستش باشد، و دهانش بدرازا شكاف دارد، و اين نوع خانه‏اش را هميشه سه گوش سازد و گشادى خانه‏اش باندازه‏ايست كه جاى او باشد، (حياة الحيوان 1: 266 و 2: 114) در قاموس گفته: قرمز رنگ ارمنى است و از فشرده كرمى است كه در نيزارهاى آنها است، و گفته حلزون با حركت لام جانوريست در چراگاه شتران.

گويم: از خبر برآيد كه قرمز و حلزون يكى هستند و بسا مقصود اينست كه از رنگ حلزون پى بردند بكار زدن قرمز براى رنگ آميزى چون بهم مانند، دميرى گفته: حلزون كرمى است درون لوله‏اى سنگ وش در كناره‏هاى درياها و نهرها يافت شود و تا نيمى از تنش را از لوله برآرد و براست و چپ رود و بجستجوى مايه خوراكش و چون ترى و نرمى يابد بر آن خوابد و اگر بزبرى و سختى برخورد خود را بدرون لوله كشد كه صدفى است براى حذر از آزاركننده تنش و چون خود را بكشد خانه خود را با خود برد- پايان (حياة الحيوان، 1: 171) گويم همه خبر را با شرحش بوجه ديگر در كتاب توحيد آورديم.

دنباله‏ايست كه سود بزرگى دارد:

پ‏بدان كه از چند جاى اين خبر روشن است كه كارهاى جانوران زبان بسته از روى فهم و شعور نيستند و همان منش آنها است و از ظاهر بسيارى آيات و اخبار برآيد كه شعور و شناسائى دارند، زيرا وظائفى دارند كه بترك برخى از آنها كيفر

 

شوند در دنيا و بترك برخى در ديگر سرا ولى نه هميشه بلكه باندازه‏اى كه حق ستمديده از ستم‏كننده دريافت شود، و حكماء و متكلمين خاصه و عامه در اين باره اختلاف دارند.

حكماء گفتند نفس ناطقه آدمى مجرّد است و دريافت كلى جز از مجرد نيست، و از اين رو ادراكش را مخصوص آدمى دانند و جانوران ديگر بوسيله نيروهاى تن امور جزئيه را دريابند چون گوسفند كه از گرگ چيزى دريابد كه از او نفرت گيرد، و بيشتر متكلمين هم فهم و شعور و خرد را از جانوران نفى كنند كه مدار تكليف است، و آيات و اخبار وارده در اين باره را تاويل كنند چنانچه پيش دانستى و از اين پس بيايد.

و درست اينست كه دليل قطعى بر نبودن خرد و تكليف در آنها نيست بطور مطلق و جز اين نيست كه دلالت دارند كه آنان در ادراك معانى دقيقه و در تكاليف عظيمه بپايه آدمى نرسند و نويد نعمت دائم يا كيفر جاويد ندارند و بسا برخى امور كليه كه بماندن نوع و خوراك و نموّ آنها رسا است بفهمند و شناخت خدا و فرمانبرى از امام زمان را بالهام دريابند و هم امور وارده در اخبار معتبره را و اين نشدنى نباشد و بايست نشود كه مانند متكلمين ديگر عهده دار همه تكاليف باشند و بترك آنها كيفر شوند.

و نيز تكليف نداشتن دليل خرد نداشتن و بى‏شعورى بطور مطلق نيست، زيرا بچه‏هاى در آستان بلوغ تكليف ندارند و بسا داراى علوم و تحقيق مطالب باشند كه بسيارى از مكلفين ندارند.

بعلاوه ممكن است برخى آيات و اخبار حمل شوند بر اينكه خداوند براى معجزه پيغمبرى يا كرامت وصى و ولى در وقت معينى بجانورى خرد و شعور داده كه گفتار و كردار خردمندان از او سر زده چنانچه گذشت يا سخنى و كارى در او آفريده گر چه خود او نفهميده گرچه دور از باور است، ولى اگر گفته شود كه كارهاى محكم و هنرهاى دقيق او بصرف طبع است بى‏فهم و شعور بدان و سود آن‏

 

در نهايت بعد است.پ و ممكن است عبارات حديث مفضل كه موهم اين معنا است تعبير شود باينكه خدا تعالى در موقع مقتضى بدو الهام ميكند بى‏آنكه آن را از استادى فرا گيرد يا از آزمايش و خواندن كتاب چون افراد آدم كه خردمند باشند، چنانچه بنوزاد خواستن خوراك و گريه در طلب آن القاء شود و مكيدن پستان و مانند آن الهام گردد چنانچه شرح و تفصيلش گذشت.

و در اينجا برخى از سخنان اصحاب خود و ديگران را در اين باره يادآور شويم چون پاسخى كه سيد مرتضى- رضي الله عنه- در كتاب غرر بدين پرسش داده كه چه بايد گفت:

در اخبار وارده در عمده كتب اصول و فروع بستايش اجناسى از پرنده‏ها و چهار پايان و خوردنيها و زمينها و نكوهش اجناس ديگرى، چون مدح كبوتر، بلبل، قنبره، حجل و دراج و مانند آنها از پرنده‏هاى شيوا و نكوهش فاخته‏ها و لاشخورها.

و آنچه حكايت است كه هر كدام از اين اجناس ستوده ستايشگر خدا تعالايند و اوليائش و دعاگوى آنان و نفرين بر دشمنانشان و هر جنس نكوهيده گويا بر خلاف آنست چون ذم اولياء عليه السّلام، و مانند نكوهش از جرى و ماهيان مانند او و گفتار اينكه جرّى براى انكار ولايت مسخ شده و اخبارى كه براى همين سبب حرام شده و چون نكوهش از خرس و ميمون و فيل و مسوخات ديگر كه حرامند، و چون نكوهش خربزه‏اى كه امير المؤمنين عليه السّلام آن را شكست و يك بار بدان برخورد و فرمود از دوزخ است تا بدوزخ و آن را از دستش انداخت و از جايى كه افتاد دودى برخاست.

و چون نكوهش از زمين شوره‏زار كه ولايت را منكر است، و در اين معنا آمده آنچه شرحش طولانيست و ظاهرش منافات دارد با خرد كه اينها را نتوان تكليف كرد و امر و نهى را نشايند، و در اين اخبار كه اشاره كرديم آمده كه برخى از اينها بحق معتقدند و بدان متدين.

و برخى مخالف آنند و اينها هم مخالف ظاهر عقيده خردمندانست و برخى‏

 

از آنها گواهند كه اين جانوران را زبانى گويا است و واژه‏ها كه مقصود را بفهمانند و بمنزله زبان عجمى باشند از عربى كه زبان هم را نفهمند.پ و گواهش فرموده خداست در حكايت از سليمان عليه السّلام «ايا مردم زبان پرنده را آموخته شديم و بما دادند از هر چيز، راستى كه اين خود فضل روشنى است، 16- النمل» و خدا سخن مورچه را هم نقل كرده و هم سخن هدهد و احتجاج او را.

پاسخ و اين مسائل را بما منت نهد بدان چه در اين باره دارد كه ثواب برد ان شاء اللَّه و باللَّه التوفيق و سيد- ره- پاسخ گفته كه ميزان اعتقاد ما در نفى و اثبات دليل قطعى است و بايد ظاهر اخبارى كه خلاف آنست بدان برگردانيم و با آن بسنجيم و از يك راهى با آن هم آهنگ سازيم چنانچه ظاهر قرآن كه صحت آن قطعى است عمل ميكنيم تا چه رسد باخبار آحاد كه مايه يقين نيستند و هر خبرى را بايد بميزان دليل قطعى سنجيد و با آن موافق كرد و اگر نشود آن را ترك كرد، و همين جمله براى انديشمند بس است.

و رواست كه منظور از نكوهش اين گونه پرنده‏ها از اينكه بر خلاف ستايش خدا گويايند و اولياء او را نكوهش كنند و كم شمارند، نكوهش كسانى باشد كه آنها را بدست آرند و با آنها پيوندند و آنانند كه با مهرورزى و سرگرمى باين جانوران بر خلاف ستايش خدا گويايند و اولياء و دوستان خدا را نكوهش كنند و گفته آنها را باين جانوران بسته براى مجاورت و نزديكى بدانها و بر سبيل مجاز و استعاره.

چنانچه خدا در قرآن پرستش را بقريه وابسته و جز اين نيست كه منظور اهل قريه است و چنانچه فرموده «و چه بسيار قريه و آبادى كه از فرمان پروردگارش و رسولان او سرپيچى كرد و ما بسختى بحسابش رسيديم و او را شكنجه‏اى منكر داديم و چشيد و بال كار خود را و سرانجامش زيان گرديد، 8 و 9- الطلاق» و در همه اين جمله‏ها كلمه‏اى محذوف است و در ظاهر فعل را بچيزى نسبت داده كه در حقيقت از آن جز او است، و وصف برخى پرنده بمدح و ستايش‏

 

بر خدا و مدح اولياء خدا بهمين روش است.پ اگر گويند وابستگى باين جانوران چه مدحى دارد و يا وابستگى جانوران ديگر چه نكوهشى دارد؟

گوئيم ما خود وابستگى را مايه مدح و ذم ندانستيم بلكه گفتيم ممكن است شيوه مؤمنان دوستدار اولياء خدا و معاندان دشمن خدا اين باشد كه پر با پرنده‏هائى پيوندند و هم شيوه دشمنان خدا اين باشد كه با پرنده ديگر مأنوس باشند و يكى ممدوح باشد نه براى وابستگى بدان پرنده بلكه براى درست بودن وابستگى بدو و مدح و ثناى او را بدين پرنده نسبت داده كه از وابسته بدو است بطور مجاز و همچنين در ذم مقابل مدح.

اگر گويند پس چرا اتخاذ برخى از اين جانوران مذمت شده در صورتى كه نكوهشى ندارد و نكوهش از آن برگيرنده او است براى كفر و گمراهيش؟

گوئيم: رواست كه اتخاذ اين گونه جانوران مفسده‏اى داشته باشد كه از آن نهى شده ولى آفرينش آن زشت نباشد چون سودهاى ديگر دارد جز ارتباط آدمى با آن و اتخاذ آن براهى كه مفسده بار نباشد و رواست كه برگرفتن جانورها كه غدقن شده براى شومى و بدفالى باشد كه شيوه‏هاى عرب بوده، و اين غدقن بعقيده كسى هم كه بدفالى را بى‏پايه داند درست است، زيرا خود بد دلى گر چه اثر واقعى ندارد ولى مايه نگرانى و پريشانى خاطر است و بايد از آن دورى كرد، و بدين معنى است كه فرموده عليه السّلام «دردمند نزد تندرست نرود».

و اما حرمت مار ماهى و مانندش ممكن است براى زيانى باشد در خوردن آن چنانچه در حرامهاى ديگر.

گوئيم، و اما اينكه گفته‏اند مار ماهى مسخ شده است براى اينكه منكر ولايت شده خنده آور است و بايد از گوينده‏اش تعجب كرد و از كسى كه آن را بپذيرد و حرمت گوشت خرس و ميمون و فيل چون محرمات ديگر شريعت است و سبب تحريم يكى است، و قول باينكه مسخ شدند اگر بزور بپذيريم تفسيرش كنيم باينكه‏

 

زيبا و دل انگيز بودندپ و سپس بدين صورت نفرت انگيز در آمدند تا بيشتر از آنها دورى شود و سود برده نشود، زيرا نميشود زنده‏اى جز خودش باشد، جدائى زنده‏ها از هم بالبداهه معلوم است، و چگونه مى‏شود زنده‏اى چون آدمى زنده ديگرى گردد چون خرس و اگر مقصود از مسخ جز تغيير شكل باشد نادرست است و اگر منظور ديگرى باشد بايد در آن انديشه كنيم.

در باره خربزه رواست كه امير المؤمنين عليه السّلام آن را چشيده و بد مزه بودند و براى كراهت از آن فرموده براى مردم دوزخ خوب است چنانچه يكى از ماها در باره آنچه بد شماريم گوئيم، و بسا كه برخاستن دود از آن كه دورش افكند براى تصديق آن حضرت باشد و معجزه او باشد.

و اما ذم زمين شوره‏زار جز همان ذم اهلش مانند «وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ» الخ معناى معقولى ندارد و مانند همان «وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها رسله- 80- الطلاق» ميباشد.

و اما نسبت اعتقاد حق ببرخى جانوران و عقيده باطل و كفر ببرخى ديگر مخالف خرد و ضرورتست زيرا جانوران بيخردند و كامل و مكلف نيستند و چگونه عقيده حق و ناحق يابند؟ و چون در ظاهر روايتى چيزى از اين نشدنيها باشد بايد آن را بدور انداخت يا تفسير درستى كرد كه ما راه آن را نشان داديم.

و اما اينكه خدا از سليمان حكايت كرده كه «اى مردم ما آموختيم زبان پرنده را و بما دادند از هر چيزى و راستى كه اين خود فضل روشنى است 16- النحل» مقصود اينست كه از آواز آنها مقصود آنها را ميفهميده بر سبيل معجزه و اما اينكه از مورچه حكايت كرده كه گفت «اى مورچه‏ها بلانه‏هاى خود درآئيد تا پامال سليمان نشويد، 18- النحل» رواست كه نشانه اين گفتار از او پديد شده و بديگر مورچه‏ها هشدار داده و آنها را از ماندن در جاى خود ترسانده باشد، و نجات را در گريز بلانه‏ها فهمانده باشد، و بطور مجاز و استعاره سخن را بدو نسبت داده چنانچه شاعرى گفته:

 

و شكا اليه بعبرة و تحمحم ... آن دابه با اشك ريختن و حمحمه باو شكايت كرد.پ و ديگرى گفته: و قالت له العينان سمعا و طاعة- دو ديده باو گفتند بچشم فرمان‏برداريم.

و رواست كه مورچه مانند آدميان سخن بدين معنا گفته باشد و اين معجزه سليمان عليه السّلام باشد چنانچه فهم معانى آواز جانوران را باو داد تا معجزه او باشد، و اين نشدنى نيست، زيرا سخن گفتن آدمى از كسى كه مكلف و خردمند نباشد رواست چون ديوانه و كودك خردسال كه تكليف و خرد كامل ندارند و سخن در باره هدهد هم بيكى از اين دو راه است كه در مورچه گفتيم و نيازى بباز گوئى ندارند.

و اما حكايت از اينكه سليمان گفته: البته او را عذابى سخت كنم يا سرش را ببرم يا اينكه عذر روشنى بر آيم آورد، 21- النحل» و چگونه كيفر هدهد كه تكليف ندارد رواست پاسخش اينست كه عذاب زيان وارده است گر چه سزا و كيفر بدكارى نباشد.

و رواست مقصود از عذاب همان آزار باشد و خدا آزارش را براى او مباح كرده باشد چنانچه سر بريدن او رواست بنا بر مصلحت، چنانچه پرنده‏ها را بزير فرمانش آورده بود كه در منافع و اغراض خود بكار ميبردشان، و همه اينها براى پيغمبرى مرسل كه خرق عادت كند و معجزه نمايد مورد انكار نباشد و همانا مايه شبهه شود براى مردمى كه گمان برند اين حكايات بايستند كه مورچه و هدهد مكلف باشند و ما روشن كرديم كه مطلب بر خلاف آنست.

و در پاسخ پرسشهاى طرابلس- قد- گفته: استبعاد از اينكه مورچه‏اى ديگران را بيم دهد تا از آنجا رو برگردانند و شگفت از فهميدن مورچه‏هاى ديگر و از آنچه قرآن گزارش داده كه گفته «اى مورچه‏ها بلانه‏هاى خود درآئيد» الآية بيجا است زيرا جانور از آواز جانور ديگر يا كارش بسيارى مقاصد را دريابد، و از اين رو مى‏بينيم پرنده‏ها و بسيارى جانوران نر و ماده خود را بآواز ويژه بخوانند كه‏

 

جز آوازهاى ديگر آنها است و تفاهم ميان جانوران بآواز يا كارى كه كنند روشنتر از آنست كه نهان باشد و ناديده گرفتن آن مكابره است.پ و چه جاى انكار است كه مورچه‏ها از بيم دادن آن مورچه كه از او حكايت شده بيم و هراس دريافته باشند، البته ما بارها ديديم مورچه بسوئى روانست و چون برابر ديگرى رسد و باو برخورد از آن سو برگردد.

و نبايد اين حكايت رسا و دراز گفتار مورچه باشد و همانا چون او مورچه‏ها را از زيانى بيم داده رواست حكايت حال او باشد باين گفتار شيوا و منظم چون اگر سخنگو بود باين عبارت بيم ميداد، و بسا عربى از يك پارسى زبان سخن مرتب و پيراسته حكايت كند كه آن را نگفته است ولى معنايش را فهمانده، و تعجب از هر دو جا برخاست.

و چه چيز زيباتر و رساتر و گوياتر است در نيروى بلاغت و سخنورى شيوا از اينكه اشعار بيم‏گذار مورچه‏اى از سليمان و قشونش بهمان تفاهم ميان مورچه‏ها با اين جمله‏هاى منظم و شيوا و دلبر و درست تعبير شود، و همانا آفت فهم اين امور حرص بر اعتراض است از كسى كه سخن فهم نيست و روش سخنورى نداند.

شارح مقاصد گفته: بيشتر فلاسفه معتقدند جاندارى جز آدمى نفس مجرد كلى فهم ندارد و برخى هم ترديد كردند براى اينكه دليلى در دست نيست، و توهم اينكه اگر نفس مجرد داشتند بايد آدم باشند، چون حقيقت آدمى جانست و تن نه چيز ديگر درست نيست چون ممكن است دو روح مجرد در ذات خود از هم جدا باشند و بفصلى ناشناخته از هم ممتاز باشند.

و جمعى انديشمندان گفتند جانوران ديگر هم نفس مجرد كلى فهم دارند بدليل عقل و نقل اما از نظر عقل ما بينيم كه كارهائى كنند كه دليل است دريافت خردمندانه دارند چون زنبور عسل در ساختن خانه‏اى شش گوش و فرمانبرى از سرور خود، و مورچه در فراهم كردن پس انداز، و شتر و استر و اسب و خر در راهجوئى در شب تار، و پيل در حالات غريبه‏اش و بسيارى از پرنده‏ها و حشرات‏

 

در درمان بيماريهاى خود و جز آن از چاره‏جوئيهاى شگفت آورى كه بسيارى خردمندان از آن درمانند.پ و از نظر نقل چون قول خدا «و پرنده‏هاى رسته بند- الآية- 41- النور» و قول خدا تعالى «وحى كرد پروردگارت به زنبور عسل- الآية- 68- النحل» و قول خدا تعالى «اى كوهها بازگرديد با او و پرنده‏ها، 10 السبأ» و قول خدا تعالى حكايت از هدهد «فرا يافتم بدان چه تو فرا نگرفتى، 22- النحل» و در حكايت از مورچه «اى مورچه‏ها در لانه‏هاتان درآئيد- الآية، 18- النحل» رازى در المطالب العاليه ضمن گفتگو در نفوس جانوران ديگر گفته: اما فلاسفه متأخر اتفاق دارند كه نيروهاى جسمانى دارند و نشود كه نفس مجرّد داشته باشند، و در اثبات آن نه دليلى آوردند و نه شبهه‏اى و كسى را نرسد كه گويد:

اگر نفس مجرد داشتند بايد در همه ذات خود با آدمى برابر باشند، و دانش و اخلاق آنها چون آدمى باشد و اين نشود، زيرا گوئيم برابرى در تجرد برابرى در وصف سلبى است و برابرى در تمام مهيت را بايست نيست، و مردم ديگر اختلاف دارند در اينكه نفس مجرّد دارند يا نه؟ گروهى از اهل نظر و اثر آن را ثابت دانند بدليل عقل و نقل، اما از عقل گفتند كارها از آنها سر زند كه جز از خردمندان فاضل سر نزند و اين دليل است كه اندازه‏اى خردمندند و آن را بچند وجه شرح دادند.

1- موش دم ميان شيشه روغن كند و آن را بليسد، و اين كار دانستن چند مقدمه را خواهد يكم: نياز بروغن دارد دوم سرش ميان شيشه نرود، 3- دمش در آن رود چهارم از اين راه بمقصود رسد و بايدش اقدام كرد.

2- زنبور عسل خانه‏هاى شش گوش سازد و اين شكل دو سود منحصر بخود دارد بدين تقرير كه اشكال دو جورند يكى آنكه چون بهم پيوست شوند عرصه را پر كنند ولى گوشه‏هاى تنگى از آنها بيرون و بيكار ماند و دوم آنكه چنين نباشند بخش نخست چون مثلثها و چهار گوشهايند كه گرچه همه عرصه‏اى را فراگيرند

 

ولى گوشه‏هاى تنگى از آنها ماند، و مسبع و مثمن و جز آنها زاويه‏هاى گشاد دارند ولى عرصه را پر نكنند و مقدارى فضا ميان آنها بماند، و شكلى كه هر دو سو را دارد تنها شش گوش است كه چون بهم پيوند شوند جاى خالى در عرصه نماند.پ و چون شش گوش چنين است زنبور عسل براى خانه سازى از آن استفاده كرده و اگر خدا تعالى بدو الهام نميكرد و هوش نميداد بدين امر پى نمى‏برد، و شگفت ديگرش اينست كه آدمى شش گوش را جز با خط كش و پرگار نتواند و زنبور عسل خانه‏هاى خود را بى‏ابزار ميسازد.

و بدان كه شگفتيهاى حالات ملكه زنبور عسل در كار سرپرستى حالات رعايايش و در خدمت رعايا بدان سرور بسيار است و در كتاب احوال جانوران ياد شدند.

3- مورچه براى آماده كردن پس انداز خود تلاش كند، و جز براى اين نيست كه بسا در آينده بدان نياز دارد، و نتواند روزى بدست آرد و بايد در اين هنگامش فراهم كند كه تواند، و سه حالت او شگفتند: يكم چون دريابد جاى او تر شده دانه‏ها را دو نيم كند چه داند كه اگر درست مانند و تر شوند سبز كنند و تباه شوند ولى دو نيم كه باشند سبز نكنند دوّم: چون تر شوند و خورشيد بتابد آنها را از سوراخش درآورد و خشك كند سوّم: چون مورچه دانه خود را بدرون سوراخ برد بيم دهد كه باران آيد و باد وزد، و اينها رهنمايند كه اين جانور هوش شايانى دارد.

4- عنكبوت خانه‏هاى خود را شگفت آور سازد، زيرا تار نتابد تا انديشد چگونه آن را نهد كه تواند پشه و مگس را شكار كند، و اين انديشه‏ها كمتر از انديشه آدمى نيستند.

5- چون شتر و خر در شب تاريك راهى روند، دربار دوم بتوانند از آن راه رفت بى‏رهنما و آموزش، تا آنجا كه چون مردم در باره آن راه اختلاف كنند شتر

 

را جلو اندازند و بدنبالش روند و راه درست يابندپ و نيز آدمى نتواند از شهرى بشهرى رود جز از نشانه‏هاى ويژه رهنمائى گيرد كه از زمين باشند مانند كوهها و بادها يا از آسمان چون خورشيد و ماه، ولى پرنده قطا بى‏رهنما درست و بى‏كژى از شهرى بشهرى پرواز كند و هم كراكى از اين سوى جهان بسوى ديگر روند براى هواى سازگار بى‏كژى و نادرستى، اين كاريست كه برترين آدمى نتواند و جاندار تواند.

6- خرس چون خواهد گاو را شكار كند داند كه آشكارا نتواند، گفتند در گذرگاه نره گاو بپشت خوابد و چون نزديكش آيد و خواهد شاخش زند دو شاخش را با دو بازو چسبد و ميان آنها را دندان گيرد تا او را در اندازد و نيز چوب گيرد و بآدمى زند تا پندارد مرده و او را وانهد و بسا برگردد و نفس او را بو كند و بررسى كند و نيز بسبكى بالاى درخت گردو رود و دو تا گردو بدو مشت گيرد و بر هم بكوبد و در آن پف كند تا پوستهايش برود و مغزش را بخورد.

7- چون مگس يا پشه بسيار بر روباه نشيند يك تيكه پوست جانور مرده بدم گيرد و دست و پا را در آن نهد، و خرده خرده در آن فرو رود و چون مگسها و پشه‏ها آب يابند بالا آيند تا روباه تمام تن را در آب فرو كند و همه در سرش فراهم شوند و آنگه سر را هم كم كم زير آب كند تا همه روى آن پوست روند و آنگه آن پوست را در آب اندازد و سالم از آب بدر آيد بى‏آزار آن جانوران و بى‏ترديد حيله عجيبى است در راندن موذيها 8- گويند از ويژگيهاى اسب است كه هر كدام آواز اسب پيكارگر با او را شناسد، سگها با گياه معروفى خود را درمان كنند، چون به يوز داروى خفه كن دهند فضله آدمى جويد و خورد، نهنگ دهان براى پرنده ويژه‏اى گشايد تا در آن آيد و دندانهايش را پاك كند و بر سر آن پرنده چون خارى باشد كه هر گاه نهنگ خواهد دهن بر هم نهد از آن آزار بيند و آن را گشايد تا پرنده‏

 

برود، لاك پشت پس از خوردن مار گياه صعتر كوهى خورد و برگردد و اين ديده شده.پ برخى موثقين شكار دوست گفتند جبارى را ديده كه با افعى ميجنگيده و از بر او ميگريخته روى يك سبزه دشتى و از آن ميخورده و برميگشته و پيوسته چنين ميكرده، و آن شكارچى در يك پناه گاه گودى بمانند شكارچيان نشسته بوده و آن سبزى نزديك او بوده، و چون حبارى بكار افعى پرداخته آن سبزى را از بن كنده و چون حبارى بجايش برگشته پى در پى پريده تا بزمين افتاده و مرده و آن مرد دانسته كه او خود را با خوردن از آن گياه از زهر افعى درمان ميكرده و آن گياه كاهوى دشتى است و ابن عرس در نبرد با مار از خوردن ترپ كمك گيرد زيرا افعى از بوى ترپ گريزانست، و چون شكم سگ كرم گزارد از سنبل مار خورد و چون لكلك‏ها هم را زخم زنند با صعتر كوهى درمان كنند، بينديش كه اين درمان و پزشكى از كجا بهره جانوران شده 9- خارپشت پيش از وزش باد جنوبى يا شمالى آن را دريابد و سوراخ خود را بگرداند، حكايت است كه در قسطنطنيه (اسلامبول) مردى بود و پول فراوانى گرد آورده براى خبرگزارى از بادها پيش از وزيدن آنها و مردم از آن بهره ميبردند براى آنكه خارپشتى در خانه‏اش لانه داشت و چنين ميكرد.

10- پرستو استاد خانه‏سازى است و آشيانه‏اى كه از گل براى خود آماده ميكند با تيكه‏هاى چوب، و چون گل كم دارد خود را از آب تر كند و بخاك غلطد تا در پرهايش گل ببرد، و چون جوجه نهد در پرستارى آنها خوب وارسى كند و فضله آنها را با نوكش از آشيانه بدور اندازد و باو آموزد كه پشت بلانه كند و فضله اندازد.

11- چون شكارچى نزديك جوجه قبجه رسد خود را باو نزديك كند و بنمايد كه در اختيار او است تا بدنبال او رود و سپس بسوى ديگر پرد تا شكارچى را

 

از جوجه‏اش دور كند.پ 12- درخت سوراخ كن كمتر بزمين نشيند بلكه بر درخت نشيند و آنجا كه كرم دارد سوراخ كند.

13- غرنبق (بغين ضمه دار و نون با فتحه پرنده سفيد دراز گردن آبى يا نر پرنده آبى) چون دسته جمعى بهوا بالا روند و غبار يا مه و ابر آنها را گيرد و از هم نهان كند با پر آوازى برآرند كه بشنوند و گرد هم باشند و پراكنده نشوند. و چون بخوابند روى يك پا ايستند و سر زير بال نهند جز رهبر آنها كه سر باز باشد و چون كسى را يا آوازى را دريافت بنگ كند تا ديگران بيدار شوند و بگريزند 14- چون براى شتر مرغ 20- 30 تخم گرد آمد آنها را سه بخش كند يك بخش را زير خاك كند و يك بخش را در آفتاب نهد و روى يك بخش بخوابد، و چون جوجه‏هايش درآمدند آنها كه در آفتاب آب شدند بشكند و خوراك آنها كند و چون نيرو گرفتند آنها را كه زير خاكند برآورد و پر از مورچه و مگس و كرم شدند و حشرات و آنان را خوراك جوجه‏ها كند و چون بپايان رسند جوجه‏ها بچريدن و خوراك جستن توانا شدند و ترديد ندارد كه اين خود چاره‏جوئى عجيبى است در پرورش فرزندان.

و بايد بهمين اندازه در اين باره بس كنيم زيرا همه آنها در كتاب الحيوان گرد آمدند، و از اينها برآيد كه اين جانوران كارها كنند كه بسيارى مردم هوشمند از آن در مانند، و اگر خردمند و با فهم نبودند، هيچ از اين كارها نتوانستند، اينست دليل عقل و اما از نقل در اثبات عقيده بآياتى تمسّك دارند:

1- قول خدا تعالى حكايت از سليمان عليه السّلام «ايا مردم بما آموختند زبان پرنده‏ها و دادند از هر چيز و راستى كه اين فضل روشنى است، 16- النمل»، 2- قول خدا تعالى «تا چون بوادى مورچه‏ها آمدند مورچه‏اى گفت اى مورچه‏ها در لانه‏هاى خود درآئيد، 18- النمل» 3- «و جستجو كرد از پرنده‏ها و گفت چرا هدهد را نبينم» و اين تهديد جز

 

با خردمند نسزد، 20- النمل.پ 4- در حكايت از هدهد فرموده «فرا گرفتم بر آنچه تو فرا ندارى- الآية- 22- النمل.

5- فرموده او «و پرنده‏ها در رسته‏اند و هر كدام نماز و تسبيح خود را دانند: 41- النور» گفتند يعنى هر پرنده نماز و تسبيح خود را داند.

يكى گفته: نزد ابى جعفر باقر عليه السّلام نشسته بودم و بمن گفت: ميدانى اين گنجشكها چه گويند؟ هنگام بر آمدن خورشيد و پس از آن؟ گفتم: نه، فرمود:

پروردگار خود را تسبيح گويند و خوراك روز خود را خواهند.

گويم: در كتابى ديدم كه سالى قحطى شد و بى‏باران و تابستان بسيار گرم شد و مردم براى استسقاء بيرون شدند و چون درمانده شدند من بكوهى رفتم و ديدم ماده آهوئى بر سر آبگاهى كه پيشتر آب داشت آمد و گويا آبگاه او بوده و چون رسيد و آبى در آن نديد و سخت تشنه بود ايستاد و سر بآسمان جنبانيد و ابرى آمد سراسر و باران بسيارى باريد.

و ياوران اين عقيده گفتند چون بدليل بيان كرديم كه اين جانوران به چاره‏جوئيهاى لطيف راه برند چه دور باورى دارد كه گفته شود اينها ميدانند پروردگار و سرپرست و آفريننده دارند، اين همه گفتار است در باره عقيده اين گروه و منكران خرد و معرفت آنها دليل آوردند كه اگر خرد داشتند بايد آثارش در آنها روشن باشد، زيرا خرد بى‏اثر بيهوده است و بحكيم نسزد و اثر خرد در آنها نباشد براى آنكه از كارهاى زشت خوددارى نكنند، و ميان زيان و سود خود جدائى نتوانند و بايد دانست كه خردمند نيستند.

و مى‏شود پاسخ داد كه دانش و معرفت را پايه‏هاى بسيار است و بسا نفوس در ماهيت خود از هم جدا باشند و شايد هر نفسى ويژه درجه‏اى از خرد باشد و بخشى از معرفت، و اگر مقصود از عقل همه معارف آدمى باشد حق اينست كه‏

 

 

جانوران آن را ندارندپ و اگر مقصود نوعى از معارف باشد روشن است كه آن را دارند، و خلاصه حكم باينكه خرد دارند يا ندارند حكم بغيب است و غيب را جز خدا نداند، بايد اين پايان سخن ما باشد در نفوس جانوران و اللَّه اعلم- پايان سخن او- دميرى: در غرنبق گويد كه نهايه گفته نر پرنده آبى است و از قزوينى نقل كرده كه از پرنده‏هاى راه بر است و چون دريابد كه روزگار دگرگون شده ببلاد خود برگردد و در اين هنگام رهبر پاسبانى از خود برگيرند و با هم از جا برخيزند و چون پرواز كنند بالا روند كه درنده‏اى بدانها برنخورد و چون ابر آيد يا شب شود براى خوراك بزمين نشينند بنگ ندهند تا دشمن آنها را نيابد، و چون بخوابند سر زير بال كنند چون دانند پر آسيب پذيرتر است از سر كه چشم دارد و آن برترين عضو است و مخ دارد كه مايه زندگى است و هر كدام سر يك پا خوابند تا خوابشان سنگين نباشد، و پيشواى پاسبان آنها نخوابد و سر زير بال نكند و بهمه سو نگرد و چون كسى را دريابد بنگ بلندترى كند- پايان- (حياة الحيوان 2:125 و 126)